*نگاه قرآن در مورد مسئولیت اجتماعی انسان در برابر داراییها و عبور از عقبه های سخت با زکات.
*تبیین آسیب شناسی اجتماعی فقر، بر اساس روایت امام صادق علیهالسلام.
*روابط متقابل اجتماعی انسانها، آزمونی الهی و میدانی برای سنجش بخل، صبر و انصاف!
*غفلت انسان از معجزات و کرامات عالم، به دلیل روزمره گی و عادت!
*گستره معنایی زکات، از مال و بدن تا آبرو و زیبایی، تذکریست برای مسئولیت نسبت به همه نعمات الهی.
*زکات آبرو و لزوم استفاده از وجاهت برای میانجیگری و حمایت اجتماعی در رفع مشکلات مردم.
*شهید ابراهیم هادی، مصداق رعایت عفت بهعنوان زکات زیبایی و مراقبت از اثرگذاری ظاهری بر دیگران.
*روضه: آتش افتاده بر خیمه ها و نجوای دل سوخته حضرت زینب سلاماللهعلیها با رسول الله صلی الله علیه و آله و ...
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقه.
نکتهای که جلسات قبل به آن رسیدیم این بود که خدای متعال به ما چیزهایی عنایت کرده است که اینها دست ما امانتاند و ما نسبت به اینها مسئولیت داریم. هر وقت این مسئولیت را انسان بتواند درک بکند و بتواند وظایفی که این داراییها برایش ایجاب میکنند، بهخصوص نسبت به دیگران، حق و حقوقی که به عهدهاش میآورد، بتواند انجام دهد؛ قرآن تعبیر میکند به اینکه از گردنه عبور میکند، از عقبه میگذرد. این گذشتن از عقبه، رد شدن از گردنه است که تا از این گردنه رد نشود، جزو خواب میمنه نمیشود، بهشتی نمیشود؛ چه برسد به اینکه بخواهد جزو مقربین باشد.
این رد شدن از این گردنه وابسته به این است که بداند اینهایی که دارد مال خودش نیست، بهخاطر استحقاق و خوب بودنش هم نیست. اینهایی که دارد تکلیف میآورد: "فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم." هرچی هست توش تکلیفیه، حق بقیه را خدا داده که ما به آنها عطا بکنیم. اگر این را انجام داد، این را به او قرآن میگوید زکات. این هم باعث میشود خودش از گردنه عبور میکند، هم باعث میشود به دیگران خیر و رحمت میرسد، جامعه و مردم لبریز از این رحمت میشوند، هم دوباره از جانب خدا به خودش رحمت جاری میشود و سرازیر میشود.
این روایت را دقت بفرمایید، خیلی روایت جالبی است. روایت از امام صادق (علیه السلام) یک قاعده بسیار عجیب و دقیق در این روایت میفرماید: "انهم لم یئتو من قبل الله عزوجل." اینهایی که گرفتارند، مشکل دارند، خصوصاً مشکل فقر. امام صادق میفرمایند که این مشکل فقرشان از جانب خدا نیست. خدا نبوده که به اینها فقر داده. آقا پس کی به اینها فقر داده؟ عبارت را ببینید: "ولیکن اَتو من منع من منعهم حقهم." گرفتاریهایی که سر اینها آمده از طرف خدا نیامده، از طرف اونهایی آمده که حق و حقوق اینها را بهشان ندادهاند.
خدا برای کسی فقر ننوشته، مگر اینکه حالا مشکل خاصی و گرفتاری خاصی باشد که آن بحثش جداست. خدا ثروت را عادلانه توزیع کرده. خوب پس چرا آقا به یکی ۱۰ مثقال داده، به یکی ۱ مثقال داده، به یکی هم هیچی نداده؟ نکتهاش این است که به اونی که ۱۰ مثقال داده، ۱۰ مثقالش مال خودش نیست، حق و حقوق بقیه تو آن ده مثقال است. خدا آن ده مثقالی که به آن آقا داده، نگفته این ده مثقال نوش جان مال تو، ۱۰ مثقال تو هم یک مثقال تحمل کن دیگر! آن سهم بقیه هم که مثلاً ۹ مثقال بوده، داده به این آقا، گفته: «یک مثقالش مال تو، ۹ مثقال بقیه هم دست تو، تو پخشش کن.» قاعدهاش این است. ببینید، اینجوری است مسئله. حق و حقوق بقیه را خدا تو جیب این گذاشته. این شکلی خدا دایره امتحان را برقرار کرده؛ بازی را این شکلی طراحی کرده. میتوانست مستقیم خودش سهم و حق هر کسی را بدهد، ولی آدمها دیگر این قدری با همدیگر امتحان نمیشدند. دنیا جای امتحان است. وقتی این ۱۰ مثقال را گذاشت تو جیب این، حالا معلوم میشود که این بخل دارد یا نه. آن یکی هم که سهمش بهحسب ظاهر کمتر شده، صبرش محک میخورد. این بخلش محک میخورد، سخاوتش محک میخورد، آن صبرش محک میخورد؛ همه با همدیگر امتحان میشوند.
امیرالمؤمنین به معاویه فرمود؛ خیلی کلمه جالب و عجیبی است. فرمود به قول ماها اینجور شور برندار، خدا هم من را دارد با تو امتحان میکند، هم تو را دارد با من امتحان میکند. جالب است. هم خدا دارد هم من را با تو امتحان میکند، هم تو را با من امتحان میکند؛ ما داریم با همدیگر امتحان میشویم. همهمان با همدیگر داریم. خدا دارد ایرانیها را با اسرائیلیها امتحان میکند. اسرائیلیها را با ایرانیها امتحان میکند. جفتمان را با فلسطینیها امتحان میکند. سه تایمان را با آمریکاییها امتحان میکند. چهار، با اروپاییها امتحان میکند. پنج تایمان را با روسها امتحان میکند. شش تایمان را با آفریقاییها امتحان میکند. درست است؟ آقا، اینجوری است دیگر، همه داریم با همدیگر امتحان میشویم. بالاشهریها، پایینشهریها، باسوادها، بیسوادها، شهریها، روستاییها؛ همه با همدیگر داریم امتحان میشویم. همهمان هم حق و حقوقی نسبت به همدیگر داریم. خدا یک چیزهایی به آن یکی داده، به این یکی نداده. به این یک چیزهایی داده، به آن یکی نداده. هر کداممان سهمی داریم نسبت به همدیگر. باید برویم اینها را نقد بکنیم. تو این نقد کردنها، رابطهها برقرار میشود. تو این رابطهها امتحانها برقرار میشود. پدرومادره توانی دارند، بچه ندارد. خیلی جالب است اصلاً! خدا عالم را خیلی قشنگ آفریده. فیلم سینمایی واقعی، صبح تا شب در حال اکران.
خدا رحمت کند علامه طباطبایی از قول استادش مرحوم سید علی آقای قاضی نقل میکرد؛ خیلی جمله قشنگی است. شاید کمتر ماها به این جمله توجه داشته باشیم. بعضیها میآیند دنبال چیزهای عجیبوغریب میگردند. مثلاً دنبال شقالقمر میگردند، یک اتفاق بزرگی یهو رخ بدهد و همه تعجب بکنند و مثلاً تو حرم امام رضا ماها معمولاً عادی میرویم عادی میآییم، یهو ببینیم آقا یک کسی کور بود چشم باز کرده، دست دارد میمالد به دیوار، همه: "اوه! بیا ببین چه اتفاق بزرگی رخ داد." علامه طباطبایی از علی آقای قاضی نقل میکرد، میفرمود: «یهعدهای که دنبال کرامات میگردند، اگر خوب چشم باز کنند، میبینند عالم همهاش کرامت است، همهاش معجزه است.» عادی شده برایمان. یک کور که بینا میشود تعجب میکنی، کدام یکی از این بیناها از اول بینا بود؟ همه کوری بودن که بینا شدند. یک قطره آب، آب نجس میشود و دو تا چشم زیبا میشود. زبان میشود، فکر میشود، قلم میشود، علم. این معجزه نیست؟ صبح تا شب داریم با اینها زندگی میکنیم. آدمیزاد متولد میشود، بچه مدرسه میرود، درس میخواند، یاد میگیرد. بچه به زبان میآید. ما مثلاً پدرومادرها وقتی بچهمان برای اولین بار یک جمله کامل میگوید، چقدر دلمان غنج میرود. بچه یک جمله کامل گفت! چقدر خوشمان میآید. چرا تعجب میکنیم؟ چون این تا الان نمیتوانست حرف بزند، یهو به حرف آمد. خب ببخشید! اونایی که حرف میزنند چی؟ اونها هم دارند یهو به حرف میآیند. ولی این چون هی دارد تکرار میشود برایمان عادی شد. غیر از این؟! خدا اراده کند الان بنده نتوانم حرف بزنم. گاهی برایم پیش آمده است. مطلبی که کامل تو ذهنت است، میخواهی بگویی میبینی هیچی نیست، هیچی نیست! تو ذهن آدم هیچی. اسم خودت یادت نمیآید! خدا قدرتنمایی میکند. یک بیماری بنده چند سال پیش مبتلا شدم. بیماری خیلی سختی بود، خیلی سخت. یعنی سختترین ایام عمر ما بود. یک خط نمیتوانستم مطالعه کنم. یک دقیقه آرامش نداشتم. دائم از تو... البته حالا برخی گفتند مسائل ماورایی، اینجور مسائل هم بوده. حالا کاری به آن ابعاد نداریم.
خدا اراده بکند. ماها بله کتاب را وا میکنیم میخوانیم. الان از رو دارم میخوانم، خب اینکه عادی است. اینی که مثلاً یهو یک آدم بیسوادی بیاید شروع کند مثلاً اون قرآنهای دور مسجد را بخواند مثل کربلایی کاظم سارو این را تعجب میکنی. هیچی سواد نداشت، شروع کرده از رو قرآن میخواند. خب بقیه که از رو قرآن میخوانند همونقدر عجیب است. ماها برایمان عادی شده. خداست که دارد اراده میکند این آدم چشمش کار کند، مغزش کار کند، زبانش کار کند. بس که این دارد تکرار میشود دیگر به عظمتش به چشممان نمیآید. دقت بفرمایید چطور است اینها. عالم همهاش معجزه است، همهاش کرامت. اگر آدم این را درک کرد، میفهمد از خودش ندارد. ما داریم این شکلی امتحان میشویم. هیچ کداممان از خودمان هیچی نداریم. خدا بهواسطه ما دارد به بقیه چیزهایی میرساند. تو این رابطه داریم امتحان میشویم. اون آدمی که فکر میکند از خودش است، این آدمی که گول خورده، امتحان را باخته. یک قران هم که کمک میکند میگوید: "اهللک تو مالن لوبدا." اوه! چقدر ما خرج کردیم آقا! ۵۰ تومان خرج هیئت کرده، دیگر هی دم در نگاه میکنیم. حضرت جبرئیل نیامده؟ اسنپ گرفته بودند دیگر؟ الان باید میرسیدند دیگر حضرت جبرئیل! ما ۵۰ هزار تومان خرج کردیم در راه خدا. میزند آدم، مریض هم میشود. یک آقایی که حالا اسم نمیبرم و اینها، به صورت خاص معرفی نمیکنم، حتی ربطی هم نداشت. یک کار هنری ساخته بود برای یکی از معصومین. یکی از دوستان با واسطه ما، دوستان هنری و هنرمندی که باز نمیگویم ایشان هم چه کاره است، چون یکم توضیح بدهم همهچیزش لو میرود. گفتش که: «به اون آقا رفتم گفتم که فلان کار معنوی را بیاییم با همدیگر انجام بدهیم. گفته که من با فلان امام قهرم. یک امامی مثلاً فرض کنید امام رضا. علیه من با فلان امام قهرم.» چرا؟ «چون که من برای ایشان فلان اثر هنری را ساخته بودم، فلان جا فلان سانحه برای من رخ داد، من مریض شدم. توقع داشتم همان اول این آقا بیاید به داد ما برسد. دیدم که نه، کاری هم زحمت کشیده بودم، پس کجایی شما اهلبیت؟ کار نمیسازم.» قهر کردم. یک بار کار کردیم دیدیم نه آقا اینها مثل اینکه خیلی… آدمیزاد چقدر موجود عجیبی است! مثلاً فکر میکند که، مَعَاذَ اللَّه، مَعَاذَ اللَّه، امام رضا نمک خوردند، نمکدان شکستند! مثلاً حضرت بیمعرفتی کردند، قدر کار ما را ندانستند، ناسپاسی کردند. ما برای حضرت یک کاری کردیم، حضرت ناسپاسی کردند، انگار نه انگار! مَعَاذَ اللَّه. آدمیزاد چی هست؟! نسبت به خدا هم همینطور است. چون مال خودش میداند، فکر میکند که اگر یک قران ما یک دست تو جیب کردیم و چیزی خرج کردیم، دیگر الان خدا هم شرمنده ما شد و خدا هم دیگر باید بیاید تشکر کند. و بعدها هم یک اتفاقی بخواهد برای ما رخ بدهد، خدای متعال میآید میگوید: «بنده، شما یک جا ۵۰ هزار تومان خرج کردی، من شرمندهاتم، بیا بفرما کنار!» نه آقا، این حرفا چیه! مریضی چیه! مریضی مال تصورات و ادراکات غلط ماست.
یک آیه قرآن برایتان بخوانم، آیه جالبی است. جزو مطالبی است که خدای متعال از امور ناشدنی گفته. میدانی خدا بعضی جاها از بعضی چیزهای ناشدنی گفته، یک چیزهایی که قطعاً رخ نمیدهد. البته حالا اصطلاح علمیاش میگویند محال عادی است، محال عقلی نیست، اقلاً میشود رخ بدهد ولی عادتاً رخ نمیدهد. با اینکه رخ نداده و رخ نمیدهد، خدا از آن هم گزارش داده. مثلاً یک جا فرموده که همه اینها که رفتند جهنم دوباره برگردند تو دنیا دوباره گناه میکنند. درست است؟ "لَعَادُوا لِمَا نُهُوا" اگر دوباره برگردند به دنیا، دوباره همان کارهایی که بهشان گفته بودیم، شمر دوباره برگردد امام حسین را میکشد. رفته جهنم، چوبش را خورده، برگردد دوباره امام حسین را میکشد. با اینکه قطعاً شمر برنمیگردد تو دنیا به این معنا. رجعت بحثش جداست. برنمیگردد دوباره از اول بخواهد زندگی کند، دوباره سر دو راهی قرار بگیرد. ولی خدا فرموده که دوباره برگردد سر دو راهی قرار بگیرد. با اینکه رفته جهنم، چوب امام حسین کشتن را هم خورده. دوباره برگردد، دوباره کربلا بشود، دوباره امام حسین را میکشد. خدا خبر داده از اموری که محال است و رخ نمیدهد، ولی خدا فرموده اگر رخ بدهد، این طور میشود.
یکی از آن امور محال که خدا ازش خبر داده، چیست؟ این آیه قرآن است. خیلی جالب است. آیه ۱۰۰ سوره مبارکه اسرا: "قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّی." خیلی این آیه عجیب است. خدا پرونده ما را گذاشته زیر بغلمان. ببینید چه جور معرفی کرده ما را! آدم شرم... من خودم شرمم میآید واقعاً. کی هستی؟ میفرماید: «اگر من خزائن رحمت خدا را، خزائن رحمت خدا، نه خزائن بیتالمال مثلاً جمهوری اسلامی، نه خزائن مثلاً بیتالمال خاورمیانه، شیر نفت خاورمیانه، گاز خاورمیانه، پتروشیمی خاورمیانه، نه منابع زیرزمینی کل کره زمین، نه آسمان اول، دوم، سوم، نه کل عالم را به نامت کنم...» نمیشود که!
خدا از یک امر محال خبر داده، گفته بر فرض اگر من کل عالم را به نامت میکردم، "إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ" باز هم زورت میآمد دست به جیب بشوی خرج کنی. دیدید چقدر عجیب است! کل خزائن رحمت خدا را میدادم به تو، باز هم دست به جیب نمیشدی. چرا؟ "خَشْيَةَ الْإِنفَاقِ." میترسیدی کم بشود؟ "وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُورًا." انسان خیلی سفت است. این سفت فارسی خودمان هست. اینجوری دستمان... طرف خیلی سفت است دیگر! چه کلماتی به کار میبریم برایش! آب از دستش نمیچکد! خیلی گداصفت است! اینجوری تعابیر. خیلی ترجمه دقیقی برای کلمه "قتور" قرآن، "قتور" با "ط" دو نقطه در نمیآید، ولی اینها کمک میکند: "وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُورًا." خیلی ناخن خشک است این انسان. خیلی ناخن خشک! آب از دستش نمیچکد. بس که این آدمیزاد بخیل است. خیلی عجیب!
اینه که اگر کسی دست به جیب شد، خرج کرد، اینجاست که آدم خودش را نشان میدهد. به اون تعبیر معروف که: «از پول اگر گذشت، از پل میگذرد.» این یک واقعیتی است. آدمیزاد اینجا خودش را نشان میدهد. ما هم تو زندگی زیاد دیدیم، شما هم تو زندگی زیاد دیدید. آدم خوب، مؤمن، هیئتی و گاهی دارا و گاهی دارا، که سر یک قران، دوهزار تومان چه فشاری بهش میآید! بعد میبینی اتفاقاً ندارد، راحت میگذرد. خیلی وقتها آدم چون ندارد، عادت دارد به نداشتن، بهش فشار هم نمیآید. یک لقمه نان دارد، همان را هم نداشته باشد، بقیه روزها هم همینطور بوده. این اتفاقاً راحتتر میگذرد.
گفت که داشتن ضریح امام حسین را میبردند کربلا. اینجور شنیدم تو این کتاب، فکر کنم "پنجرههای تشنه" این قضیه آمده بود، اینجور تو ذهن من است. میگفت که این ضریح را داشتند میبردند. این کامیونی که داشت ضریح را میبرد، یک آدمی آمد مثلاً به متلک گفتش که: «آقا، بهتر نبود پولی که خرج این ضریح کردن میدادند به فقرا؟ خرج فقرا میکردند.» این هم آدم رندی بود که این بغل وایساده بود. گفت: «شما غصه نخور، همین هم که جمع شده، فقرا پولش را دادند. که امثال شماها دست به جیب نمیشوید خرج اینچیزها. همان آدمها که نداشتند، همین النگو داشته، همان را داده. غصه نخور، اینها را هم فقرا جمع کرده.» آخرش میبینی اتفاقاً اونها که ندارند راحتتر خرج میکنند. اتفاقاً هرچی انگار آدم احساس دارایی بیشتر میکند، خرج کردن بیشتر زورش میآید. این است که شاخص و علامت مؤمن میشود زکات. زکات یعنی چی؟ یعنی آقا مال من نیست، وظایفی دارم. هرچی که دارم همین است. واسه همین همه چی بهش زکات میخورد.
این زکاتی که ما میگوییم، یک طوری میگوییم انگار فقط گاو و گوسفند و شتر و چه میدانم گندم و جو و انگار فقط اینها زکات دارد. ما هم که دیگر هیچکدام اینها را نداریم و خب دیگر بحث زکات به ما ربطی ندارد. این ستاد زکات هم که میرود تو روستاها، اونها که گندمی دارند، جویی دارند، به اونها میگوید آقا زکات دیگر است. این زکاتی که قرآن میگوید "هم لذکات فاعلون" در وصف مؤمنین میگوید. این زکاتی که به همه چیز میخورد. ما چند تا روایت داریم، این تعبیر توش آمده: "لکل شیء زکات." همه زکات دارد. همه چیز. شما هرچی را تصور کنی زکات دارد. هرچی به شما تعلق گرفته، شما یک زکاتی باید نسبت به این بدهی.
حالا من دوازده مورد جمع کردم براتون عرض میکنم. خردخرد چند تا از آن را امشب میگویم، بقیهاش را انشاءالله فردا. چیزهایی که به خیال ما نمیآید اینها بهش زکات بخورد. "لکل شیء زکات" - همه چیز زکات. زکات یعنی خرج دارد، یعنی وظیفه داری نسبت بهش. یک دارایی داری که این دارایی خرجی بهش میخورد. یک هزینهای برایش تعریف شده. بهت ندادند، گفتند برو کیفش را بکن، نوش جانت، حالش را ببر! دادند، گفتند خرجش کن. به یکی کمتر دادیم، به یکی بیشتر دادیم. گاهی به این است که اونی که کمتر دارد از کانال شما بهش برسد. گاهی هم به این است که شمایی که بیشتر داری، شما هم اونجوری که دلت میخواهد، حالا این عبارت بنده را خوب دقت کنید، تو مثالها انشاءالله توضیح میدهم. گاهی هم به این است که اونجوری که دلت میخواهد مصرف نکن، چون یک کسی کمتر دارد. پس دو جور زکات میشود. یک وقتی تو بیشتر داری، به اونی که کمتر دارد بده یک مقدار از این. مثل پول. یک مقدار هم شما داری، یکی کمتر دارد. تویی که داری اونجوری که دلت میخواهد استفاده نکن تا اونی که ندارد دلش نشکند. مثل چی؟ عرض میکنم. فعلاً داشته باشید قاعدهاش را.
روایتش را میخوانم سه بار تو روایت ما لااقل این عبارت آمده: "لکل شیء زکات" تو عبارات مختلف آمده. «برای هر چیزی زکاتی معین کردند.» دوازده موردش را عرض کردم ما پیدا کردیم، حالا شاید بیشتر از اینها باشد. اولش بدن. بدن. میگوید بدن خودمه. بدن زکات دارد؟ خدا بهت بدن داده؟ جالب نیست؟ زکات بدن چیست؟ روزه! خرج، هزینه دارد. مالیات خورده به بدن. مالیات میخورد. جالب نیست برایتان؟ مالیات بدنت را باید بدهی. باید روزه بگیری. بعد نکته قشنگ این است که زکات اینجوری است که جدا از اینکه حالا وظیفه است که باید انجام بدهی، یک سودی هم تهش دوباره به خودت برمیگردد. یک گردش... گردش اقتصادی که میگویم. هزینه کردی که میکند، یک بخشی که باید خارج بشود را خارج میکند. اتفاقاً راندمان میرود بالا. هرس کردن درخت را دیدید دیگر. عرض که قرض میکنم، میکند. هرس کردن درخت. این درختهایی که خوب بار نمیدهد، آدمهای وارد چی میگویند؟ میگویند هرسش نکردی. چقدر جالب است! هرس که میکنند چیست؟ آدمی که کمسواد کمتجربه وقتی نگاه میکند میبیند آقا، این درخت پارسال خوب بار نداده. امسال بابای ما، پدربزرگ ما یک کسی را برداشته آورده، افتادند به جان درخت. حالا نکن! کی بکن! تق و توق، با اره این سو را میزنند، آن سو را میزنند، بالا را میزنند، پایین را میزنند. آقا رحم کن مرد حسابی، این چه وضعی است! میگوید بابا تو خبر نداری دارم میکنم این دارد انرژیاش هدر میرود. این درخت یا بغلش گاهی یک دانه علف هرز میآید بیرون. مقداری کارهای باغبانی اینها یک مقداری انجام دادیم. یک کوچولو یک کوچولو تجربه اینها را داریم. بغل این سبزی علف هرز آمده بیرون. آمده دیگر. حالا بنده خدا اینجا هست دیگر، چکارش داری؟ میگوید بابا! این همه زور این زمین و آب و انرژی و املا و همه را دارد میخورد. این سهم اون سبزی است. این را بکن قشنگ انرژی میرسد به خودمان، سبزیها الکی هدر نمیرود. درست است؟ تو درخت هم همین است. دارند این شاخ و برگ اضافی و الکی همه انرژی درخت را میگیرد. وقتی اینها را میزنی، برمیگردد تو روالش، راندمان کارش میرود بالا. این خود این هرس کردن درخت را میگویند زکات. میگویند تزکیه. انگار همه عالم این شکلی است که باید یک اتفاق این شکلی سرش بیاید. زکات فقط این نیست که میخواهد به من و شما این را بفهماند که مال خودت نیست، وظیفه داری. آن سر جایش.
یک بخشیش هم این است که میخواهد شاخههای اضافیاش را بگیرد، راندمان کار برود بالا. واسه همین هرچی که زکاتش را میدهی، اتفاقاً خدا همانش را هم برایت بهتر و بیشتر و خالصتر بهت میدهد. درست است؟ دقیقاً همین. روزه، زکات البدن روزه بود دیگر. فرمود روزه بگیرید. روایت دیگر فرمود: "صوموا تصحوا." روزه بگیرید سالم میشوید. روزه که میگیری، راندمان بدنت اتفاقاً انرژیهای اضافی که با این سوختوساز معده و این خورد و خوراک و اینها داشت تلف میشد، یک ماه در سال یک استراحتی میکند این معده، این گردش خون و انرژی و اینها یکم میرود جاهای دیگر. واسه همین آدم میبیند هم ذهنش اتفاقاً تو ماه رمضان آمادهتر است. مردم بهتر سخنرانی گوش میدهند، بهتر قرآن میخوانند، بهتر قرآن میفهمند. به معنویت و مسائل معنوی بیشتر رغبت نشان میدهند. درست است؟ اینها همهاش بهخاطر این است که راندمان میرود بالا. زکات بدن روزه. تو یک روایت دیگر دارد زکات بدن جهاد است که آن هم باز یک جنس دیگر.
زکات دوم، زکات آبرو. آبروی آدم، آبرو دارد، اعتبار دارد. حرف یک آدمی برش دارد. حرف یک آدمی را میخرد. یک جایی بنده که بگویم حرفم را قبول نمیکنند. شما که میگویی حرفت را قبول میکند. آبرو یک امر مهمی است، یک کار مهمی است. مثلاً فرض بفرمایید که میخواهند مسجد را جارو بزنند. مثلاً مسجد نیاز به شستوشو دارد. آدم بزرگوار نمازگزاری که هر روز میآید مسجد، این بگوید آقا مردم بیایید مسجد را بشویید، مسجد را جارو بزنیم، کسی نمیآید. ولی مثلاً امام جماعت، هیئت امنا که میگوید، همه میآیند امشب. آبرو یک کاری است. بنده به یک آبرویی، آبرو میخواهد. کار راه نمیافتد. یکی باید از آبرو بگذرد، آبرو خرج کند. همیشه فقط پول نیست که این وسط کار میکند. یک وقتی آبرو اتفاقاً مهمتر از پول کار میکند. این آبرو که این اگر اینجا آبرو خرج نکرد، خب آدم خوبی بود، خدا خیرش بده. این وسط پادرمیونی که آبرو گذاشت. ولی اگر آبرو نگذارد، چی میگوییم؟ خب دوست نداشت بگوید، حالا دیگر اشکالی ندارد، اجباری نیست. بله اشکال اجباری بین ماها نیست، ولی در درگاه خدا چی؟! در درگاه خدا این آدم میشود جزو اونایی که "لا یؤتون الزکات." زکات نمیدهند. خب، زکات ندهد چی میشود؟
امام رضا فرمود دو تا چیز را خدا به هم مقرون کرده، قرین کرده، چند جای قرآن دو تا دو تا با همدیگر مقرون کرد. یکیش این است نماز و زکات. فرمود: "من لم یؤت الزکات لم تقبل الصلاة منه." کسی که زکات ندهد نمازشم قبول نیست. نماز قبول نشود چی میشود؟ گفت اولین چیزی که قیامت ازش سؤال میکنند، "ان قبلت قبل ما سوا، ان ردت رد ما سوا." این را قبول کنند، بقیه قبول میشود. این را رد کنند، بقیه رد میشود. نماز با چی قبول میشود؟ زکات کنارش باشد. زکات فقط پول بود؟ زکات به گاو و گوسفند و گندم و جو و اینها میخورد که الحمدلله ما هیچکدامش را نداریم، زکات به ما تعلق نمیگیرد. آبرو چیست؟ آبرو داری؟ یک جایی باید یک آبرویی بگذاری وسط. آقا به ما چه! چرا ما خودمان را بده کنیم؟ الان باز ما میگوییم ده نفر پا میشوند، میگویند آقا چه وضعی است؟ چه خبری است؟ نمیخواهیم به تو چه؟ باز یک چیزی به ما میگویند. چرا نگران آبروش است؟ چون آبروش را مال خودش میداند. دیدید چی شد؟ اون هم که مال خودش میداند، هنوز از عقبه عبور نکرده. آن هم که از عقبه عبور نکند، جزو اصحاب المیمنه. شش هفت شب تاکنون صحبت کردیم، همه را تو یک جمله خلاصه کردیم: تا خرج نکند از عقبه عبور نمیکند. کی میتواند خرج کند؟ وقتی که بفهمد مال من نیست، مال یکی دیگر است. این فقط هم مال پول و این حرفها نیست. یک بخشیش آبرو است. آقا، شما آبرو داری، شما حرفت خریدار دارد. شما این را بگو، شما اینجا تذکر بده، شما این را نصیحت کن، شما با فلانی حرف بزن. آقا، شما بیا با پدر من صحبت کن. به من چه! آقا، حالا یک وقتی ممکن است بله، واقعاً خیلی مشغول است، درگیری. یک وقتی هم نه، میخواهد بده نشود. این بده نشود دیدید. ما میخواهیم بده نشویم. وسط به ما چه. زن و شوهر با هم دعوا کردند، ما پادرمیونی کنیم. اینها پسفردا با هم خوب میشوند، ما را فراموش میکنند. با هم دعوایشان بشود میگویند خدا لعنت کند فلانی را! این واسطه بود. واسطه ازدواج با هم خوب و خوش باشند، میگویند روزیمان بود، توسل کردیم، نماز جعفر طیار خواندیم، همچین همسری نصیبمان شد. اخلاقش بد باشد میگویند حاج آقا خدا لعنتت کند، تو این را نمیشناختی به ما معرفی کردی. دو تا که اینجوری آدم سرش بیاید، دیگر هیچ کس را معرفی نمیکند. این میشود بخل، امساک. "اَذَاَ لْاَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْاِنْفَاقِ." میترسد آبروش کم بشود، در حالی که وقتی زکات آبرو را میدهد، اتفاقاً آبروش بیشتر میشود، بهتر میشود. اونایی که آبرو خرج کردند، اتفاقاً آبروشان ماندگارتر شد. مثل کی؟ مثل صدیقه طاهره. آبرومندتر از این زن کل عالم به خودش ندیده. هرچی آبرو داشت خرج امیرالمؤمنین. میتوانست یک گوشه بشیند بگوید به هر حال اینها گوش نمیدهند، من چرا خودمو خراب کنم؟ بگذار من همان دختر پیغمبر بمانم، لااقل رو حرف ما حرف نزنند، اعتبار ما را از بین نبرند. آمد خود را خرج کرد. چه جسارتها بهش کردند! چه جنایتها در حقش. اولین آبرویی که خرج کرد خدا باهاش چه کرد؟ این دختری، این خانمی که قبر ازش به جا نمانده، نه حرمیم نه بارگاهی. اسمش کل عالم را پر. هنوز که هنوز اسمش حالا تو کشور ما، تو دنیا هم البته خیلی زیاد است. اسمی که بیشتر از همه اسمها را دخترا تو ایران گذاشته میشود اسم فاطمه است و اسامی که مربوط به حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. آبرو وقتی خرج میشود اینجور خدا جایش را پر میکند.
زکات دوم شد زکات آبرو. زکات سوم چیست؟ زکات زیبایی. برگردم به آن نکته. این را هم یکم توضیح بدهم، عرضم را تمام کنم. اول بحث چی گفتم؟ گاهی زکات میدهی، تو داری یکی ندارد. از تو به اون هم برسد. گاهی یکی ندارد تو داری. تو نمیتوانی به اون چیزی بدهی، ولی بهت گفتند اونجوری که دلت میخواهد و هوای نفست میگوید رفتار نکن. هوای این را هم داشته باش که ندارد. مثل چی؟ مثل زیبایی. زکات الجمال العفاف. چقدر زیبا! خوشگلی زکات دارد. خوشگلی زکات دارد. آقا ما خوشگلیم، خدا خوشگلی را داده. میخواهیم فرو کنیم تو چشم همه. هرکی هم بدش میآید برود بمیرد. تو نگاه نکن، تو خوب باش، تو آدم باش. بعضیها حالا همان خوشگلی هم که دارند که بهش قانع نیستند، میروند ۱۰۰ مرحله هم هی روش بوتاکس و بوتاکس و عمل زیبایی. بله، یک وقتی هست برای همسرت است، برای اون جایی است که یک تناسبی دارد. خوب این بحثش جداست، خیلی هم خوبه. یک وقتی نه! میگفت که طرف داشت میدوید میرفت خانه. گفت کجا میروی؟ گفت خانمم دارد از عروسی برمیگردد، آرایشش را پاک نکرده. یک نگاهی هم ما بکنیم! عالم و آدم دیدند. یک نگاه به هر حال عروس آرایش میکنند، تو عروسی همه عالم میبینند جز داماد. نشسته رو به جمعیت. عروس برای بقیه آرایش کرده. اتفاقاً وقتی که زیباترینی باید بیشتر بپوشانی. ما تو مردان اهلبیت داشتیم. این سید برقعی، سیدهای برقعی را لابد شنیدید. مبرقع که حالا مثلاً موسی مبرقع را میگویند. این طور بوده. مردانشان زنها که هیچی! الان آقا این حرفها را که الان بزنی که اصلاً تیربارانت میکنند. یعنی اصلاً کسی که این حرف را بزند رسماً میگویند آقا دیوانه! همهچیز عوض شده. ما مرد داشتیم بین اهلبیت، بین سادات که فرزند امام جواد (علیه السلام) بود، بس که زیبا بود برقع میزد به صورتش. مرد پوشیه میزد! مرد پوشیهدیده بودید؟ مرد پوشیه میزد که زن به فتنه نیفتد. با اینکه معمولاً زنها در اثر دیدن مردها به فتنه نمیافتند، در اثر ابراز محبت مردها به فتنه میافتند. کمتر در اثر دیدن به فتنه میافتند، مگر مثل داستان حضرت یوسف (علیه السلام) که آنجا با دیدنش به فتنه افتادند. چهره را میپوشاند. برقع، مبرقع. اینها معروف شدند به سادات برقعی. میپوشاند که بقیه به گناه نیفتند.
خدا رحمت کند شهید ابراهیم هادی. شنیدید حتماً اسم ایشان. آمدند بهش گفتند که آقا بعضی از این دخترای محل، محله ایشان محله دولاب، غیاثی، تهران. هنوز محلش موجود است ظاهراً. بیشترین شهید دفاع مقدس را آن محل داده. خیلی شهید داده. بچههای عجیبی. هنوزم بچههای عجیبیاند. ما یکی از توفیقاتمان است که آن محل زیاد میرویم و جلسات و منبر و اینها. انصافاً بچههای درجه یکیاند. یعنی هنوزم بچههاش، هنوزم شهداش از همه جا فکر. یک محله باحالیه. لوتیگری خاصی توشان است. شهید ابراهیم هادی ورزشکار بود، هیکلی بود، کشتیگیر بود. هیکل خوب، موهای قشنگ، چهره جذاب. چند بار این قضیه در مورد ایشان نقل شده. این کتاب سلام بر ابراهیم، خاطرات متعددی از ایشان نقل شده. یک بار بهش گفتند یکی از این دخترای همسایه خیلی از تو خوشش میآید. این ساک ورزشی تو دستت میگیری، لباس هم لباس تنگیه. این هیکل مردانهات میزنه بیرون. قیافه جذاب مردانهات، لعنتی جذاب، میگویند شنیدید. هیکل جذاب و قیافه جذاب دل برده از این دخترا. بعضیها ما دیدیم که حالا باز به اصطلاح کثیف امروزی رو کراش زدند! این دخترا همان بیحیایی را با اصطلاحات جدید استفاده. تا این را فهمید، خب امثال ما چکار میکنیم؟ عجب! کی بوده؟ کدام دختر است؟ خانهاش کجاست؟ تا این را شنید میگوید از فردا ساک ورزشی که دستش بود تبدیل کرد به یک پلاستیک. یک لباس گشاد، یک شلوار گشاد. موهاش را هم از ته زد. دل نبر از کسی.
زکات زیبایی: زکات الجمال العفاف. مثالهایی که امشب زدم همهاش مردانه بود. فهمیدید دیگر! چه شگرد کثیفی را استفاده کردم! سمت خانمها نرفتم. کی جرئت دارد برود. ما مردها را گفتیم. ما همه آقایون خودمان خوب باشیم، چون به ما میگویند شماها خوب باشید، ماها خوب میشویم! خب حجابمان را درست کنیم انشاءالله. اینقدر آرایش نکنیم. با آرایشهای عیان تو خیابان دلبری نکنیم. به هر حال نمیشود به خانمها گفت شما نگاه نکنید. ممکن است یک خانمی نگاه کند دلش برود. آقایون شماها مراقب باشید. خب خانمها ببین! از ۱۰۰ تا صدا بلند میشود. خانمها هم خواستند عمل کنند، به ما ربطی... ما زکات زیباییمان را بدهیم. ما چون خیلی زیبایی داریم میدانیم که خوشگلتر. موهای بلوند و لبهای ورمآمده و چشمهای شهلا و… یکم مراقبت کنیم. اینقدر این زیباییهایمان را نریزیم تو خیابان جلو چشم مردم. جوان میبیند دلش میخواهد، آلوده میشود، زندگیاش مشکلدار میشود. آقایون مراقب باشید: «برادرم، برادرم، حجابت را...» بعدش هم «نگاهت را...». فحش میخوریم: «اختلاسها را ول کردید، چسبیدید به ما. و خودت آدم باش! تو نگاه نکن! چه میدانم همه مشکلات مملکت حل شد، این یک دانه مانده.» هیچکدام از اینها نمیگویند. نمیگویند نه اختلاس، میگویند نه مملکت. میخندند. بعدش هم میگویند چشم حاج آقا، سعی میکنیم بیشتر مراقبت کنیم. زکات جمال. خدا وقتی زیبایی داده خرج دارد. این یک پیوستی دارد، یک مالیاتی دارد، یک هزینه کردی دارد. اون هزینه کردنش را باید پرداخت کرد.
این عفت اهلبیت را شما ببینید. چرا این روضهها اینقدر برای ما سوزناک است؟ یک بخش جدیاش بهخاطر عفت اهلبیت است. این زن و بچه کسانی بودند که خیلی باحیا بودن، خیلی با عفت، خیلی مراقب بودن. شما زهرای مرضیه را ببینید. عفت را ببینید چقدر عجیب است. والله، خیلی عجیب است. برای پیکر مطهرش. دو تا قضیه از حضرت زهرا بگویم و روضه را از همینجا شروع کنم، وقتتان را نگیرم. فرمود: «من به اسماء بنت عمیس فرمود چون این خیلی روضه است اول آن یکی داستان را بگویم.» یک پیرمردی آمد منزل حضرت زهرا (سلام الله علیها). ظاهراً اندرونی هم ندارم، همان بیرونی. حضرت زهرا پوشش معمول منزل را داشتند که مثلاً یک لباس بلندی و اینها. این آقا که آمد نابینا بود، پیرمرد بود، نابینا بود. گفتم من حجاب کامل کنم، بد است نزدیک بشوم صحبت کنم. گفت: «خانم ایشان پیرمرد نابیناست، حجاب کامل نمیخواهد که، همین قدر که لباس معمولی منزل و اینها.» فرمود: «او نمیبیند، خدا که میبیند. بوی تن من را که احساس میکند بوی تنم را.» حجاب کامل.
به اسماء بنت عمیس فرمود: «یک چیزی نگرانم کرده. معنی ایامی که بیمار بودم خیلی نحیف شدم. بدنم یک طوری است که بخواهند من را دفن بکنند یک پارچهای که روی بدن من بیندازند. آنقدر که من نحیف شدم مشخص میشود، حجم بدنم مشخص خودشم میخواهد وصیت بکند، جز محارمش کسی نباشد. تو شب هم دفنش کند. نسبت به این نگران است.» گفت: «من نگرانم.» گفت: «خانم جان من حبشه که بودم دیدم آنجا تابوت درست میکنند، میخواهید برای شما درست کنم؟» فرمود: «آره.» گفت: «تابوت درست کردم. تابوت یک طوری بود که اطرافش پوشیده میشد و رویش هم میپوشاندند.» همین که به بیبی نشان داد، بعد شهادت یا رحلت پیغمبر کسی لبخند روی لب فاطمه زهرا ندیده بود. تا این تابوت را دید لبخند زد. «همان خدا دلت را شاد کند، دلم را شاد کرد. ملائکه همین را به من نشان داده بودند که من تو همچین چیزی.» حساسیت این خانواده را ببینید. دختر این فاطمه زهرا میشود زینب کبری. او هم همین است. کجای کربلا به اهلبیت خیلی سخت گذشت؟ بگذارید برایتان مقتل بخوانم. سید بن طاووس در "لهوف" میفرماید. خیلی مجالس دیگر. لهوفخوانی تمام شد، تا عاشورا بود، نه! تازه روضهها شروع شد. یک بخش جدی از مصیبتها مال این ایام است. روا حمید بن مسلم، حمید بن مسلم میگوید: «یک زنی از بنی بکر بن وائل دیدم که با شوهرش آمده بود. جزو اصحاب عمر سعد بود. شوهرش. این زن هم همراه او آمده بود. فلما رأت القوم، این زن آمد وضع زن و بچه امام حسین (علیه السلام) را دید.» "قدغ تهموا علی نساء الحسین." دید این لشکر دشمن حمله کرده، دارد همه چیز را به غارت میبرد. افتاده به جان این زن و بچه. "و فُسْطَاطهُنَّ و هُم یسلبونهن." دید افتادند به جان خیمههای اینها، افتادند زر و زیور اینها را دارند میکشند، چادر از سرشان میکشند، گوشواره از گوششان میکشند، دستبند میکشند، خلخال میکشند. این زن "اخذت سیف" رفت شمشیر برداشت. "و قَبَلَ النحو الفساد" آمد جلوی خیمه وایساد. گفت: "یا آل بکر بن وائل!" ای خاندان ابن وائل! "اتُسلَبُ بناتُ رسول الله!" وایسا! دیدید نگاه میکنید، زن و بچه و دختران پیغمبر را دارند غارت میکنند. "لا حُکمَ إلاّ لِلّه." بعد گفت: "یا لسارات رسول الله!" برای به احترام پیغمبر قیام کنید که اینجا شوهرش آمد گرفت او را برگرداند به خیمه. این زن از لشکر دشمن دلش سوخت. چی بوده وضع این زن و بچه؟ چطور اینها را غارت کرده بودند؟ یا الله! میگوید که دیدیم زنها از خیمه بیرون ریختند و "و أشعلو فیه النار." سپاه عمر سعد آتش انداخت به این خیمهها. "فخَرَجْنَ حَوَاسِرَ مُسَلَّباتٍ" این زن و بچهها غارتشده پابرهنه بیرون دویدند. "حافیاتٍ باکیاتٍ" اشکشان جاری بود. "یمشینَ سَبایا" در حال اسارت مثل اسیر آمدند بیرون. "عصر ذلت" تو اسارتی که خوارشان کرده بودن آمدند بیرون. شروع کردند فریاد زدن و "و ضربنَ وُجوهَهُنَّ." هی خودشان را به صورت خودشان میکوبیدند. اینجا گفتند زینب کبری (سلام الله علیها) "تونادیَ بِصَوتٍ هَزینٍ." دیدند با یک صدای سوزناکی که قلب را آتیش میزد، با یک دل سوختهای شروع کرد با پیغمبر نجوا کردن و درد دل کردن. گفت: "صلی الله علیک ملیک السما یا رسول الله!" فرشتههای آسمان بر تو درود بفرستند. "هذا حسین مرملن بالدما مقطع الاعضا." اینجایش را شنیدید این روضه را. یک گزارشی از امام حسین (علیه السلام) داد. این، این حسین توست یا رسول الله! غرق در خون، اعضا و جوارحش پراکنده است. بقیهاش را شاید نشنیده باشید. ادامهاش زینب کبری این طور فرمود: "و بناتک سبایا، الی الله المشتکا!" یا رسول الله، دخترانت هم اسیر شدند. به خدا شکوه میکنیم، به پیامبر و علی مرتضی و فاطمه زهرا و حمزه سیدالشهدا گلایه میکنیم این مصیبت را. "هَلْا ذریة المصطفی یساقون سوق السَبایا." اینها ذریه پیامبراند. مثل اسیر جنگی اینها را گرفتند، دارند میبرند. "علی لعنة الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ایام القلب ینقلبون."
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکر حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. ارواح علما، شهدا، فقها، امام راحل، اموات، ارحام، التماس دعا. آقا بر سر سفره با برکت زینب کبری میهمان بفرما. شب اول قبر زینب کبری به فریادمان برسان. شب ظالمین به خودشان برگردان. آمریکا و اسرائیل جنایتکار را نیست و نابود بفرما. رهبر عزیزمان را حفظ و نصرت و عنایت بفرما. رزمندگان اسلام را غلبه و فتح و نصرت عنایت بفرما. بیماران اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. حاجات حاجتمندان را به فضل و کرمت برآورده بفرما. در دنیا زیارت در آخرت شفاعت اهلبیت را نصیب ما بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن. "بحق نبی و رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلواة."
در حال بارگذاری نظرات...