ادامه آخرین خطبه پیامبر ص در مدینه
مصادیق ورود بدون اجازه به حریم خصوصی
صورت ملکوتی افشای مسائل خصوصی
مصادیق نگاه حرام
شگرد منافقانه افشای راز
کسی که از رزق خدا شکایت دارد، چه صورت برزخی در انتظارش است؟
رابطه دو طرفه عبد و خدا
لباسی که تکبر میآورد و صورت برزخی آن!
چرا قارون توسط زمین بلعیده شد؟
جایگاه لبه پرتگاه جهنم در برزخ
نمونههایی از گرفتاریهای برزخی
نکاتی در مورد زمانبندی در برزخ
ملکوت ازدواج حلال با انگیزه فخرفروشی
کسی که از شهادت خود برمیگردد چه صورت برزخی دارد؟
ملکوت ظلم کردن در پرداخت مهریه
تفاوت عذاب آتش در برزخ
صورت برزخی کسی که بین همسران خود عدالت برقرار نمیکند؟
ملکوت آزار همسایه
دفاع خدا از حقوق زنان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام.
جلسه قبل، خطبه نبی اکرم (ص) را در مدینه که آخرین خطبه حضرت بود، آغاز کردیم و بحثش را خدمت عزیزان داشتیم. این جلسه، انشاءالله، این خطبه را ادامه میدهیم. مطالب بسیار خوبی دارد، هم انذار و هم تبشیر. از جهت سندی هم قابل قبول است، این روایت روایت بسیار تأثیرگذاری است و حاوی نکات بسیاری است و اگر به همین زبان خود روایت که زبان فهم مردم آن دوران است، بخواهد طرح شود، برای نسل ما و زمانه ما قابل فهم نیست و بلکه ما را دچار سوءتفاهم میکند. لذا باید کمی ادبیاتش نوسازی و بهروزرسانی شود تا اصل مطلب فهمیده شود و ما بتوانیم این روایت را با زبان زمانه خودمان ترجمه کنیم و بفهمیم. انشاءالله بخشهای امیدبخشی دارد.
حالا بیشتر این بخشی که خواندیم، بخشهای نهیبی این خطبه بود، در حالی که جلوتر، بخشهای بشارتی هم دارد و نکات امیدبخشی هم هست که خیلی اثرگذار است. این خطبه به هر حال یک مانیفست – به قول امروزیها – از ملکوت و زندگی ملکوتی و اوضاع حاکم بر ملکوت است که حضرت دارند اینجا مطرح میکنند.
در ادامه میفرمایند: «و من اتَّلَعَ فی بیت جارهِ فنظر الی عورة رجلٍ او شعر امرأة او شیء من جسدها کان حق علی الله النار مع المنافقین الذین کانوا یبتغون عورات الناس فی الدنیا ولا یخرج من الدنیا حتی یفتحه الله و یبدی للناس عورته فی الاخره.»
خیلی این بخشها واقعاً عجیب است. خیلی ما از اینها فاصله داریم. این مطالب و این معارف برایمان نامحسوس و نامفهوم است. میفرماید که اگر کسی بر خانه همسایهاش "اطلّاع" پیدا کند. این "اطلّاع" را ما در فارسی معمولاً به معنای آگاهی میدانیم، نه به این معنا که حالتِ مشرف شدن و سر درآوردن از چیزی را دارد؛ مثل خورشید که طلوع میکند، یعنی خورشید سر بیرون میآورد. این سر بیرون آوردن و بیرون زدن از یک موضع بالا، در یک جایگاه بالایی قرار گرفتن، این میشود طلوع و اطلاع و اینها. آگاهی هم حالا ما میگوییم اطلاعات، چون کسی انگار بر مسئله اشراف پیدا میکند و در یک موضع بالایی قرار میگیرد نسبت بهش. پس این بحث آگاهی لزوماً نیست؛ از یک موضع بالای اشراف داشتن.
پس بحث این نیست که کسی از خانه همسایهاش خبر داشته باشد، بحث این است که کسی برود آنجا مشرف شود. خب، هر خانهای یک پشت بامی دارد، خانه همسایه هم یک حیات حیاطی دارد. من از پشت بام یا از حیاط خلوت یا چه میدانم از ایوان، از هر جا، در موقعیتی قرار بگیرم که به منزل همسایه اشراف داشته باشم. حالا یک وقتی میروم پشت بام کار دارم و کاری هم به خانه همسایه ندارم، هیچ نگاهی نمیاندازم. یک وقت میروم نگاه میکنم و میایستم نگاه میکنم، ای اینها پشت بومشان آن را گذاشتند، اینها توی حیاتشان از اینها تاب دارند، درخت فلان دارند، ولو نامحرم هم از اینها آنجا نیست، الان خالی باشد، فعلاً هیشکی نباشد.
صرف اینکه من اشراف پیدا میکنم بر خانه او و دید میزنم منزلش را، چون حریم شخصی اوست و فضایی است که اختصاص به خود او دارد. مسئله محرمانه او، این بخش محرمانه و بحث محرمانه خیلی بحث مهمی است، چون دارم ورود میکنم در حریم محرمانه او. هر وقت ورود به حریم محرمانه کسی باشد، به هر نحوی باشد، این شامل حال همین روایت است.
اول یک سری مصادیق بگویم، بعد بیایم ادامه روایت را ببینیم که خب این اثر ملکوتی چیست. اگر کسی سر وقت گوشی یکی دیگر برود، هک میکنند، این شامل همین میشود. آقا و خانم گوشی همسرشان را چک میکنند بدون اجازه، گوشی فرزندشان را چک میکنند. نمیدانم، در مورد مسئله تربیتی که مثلاً بعضی چه شکلی اجازه میدهند، یک موارد نادری شاید توی یک فضاهایی بشود این را تجویز کرد، ولی حکم کلی و حکم اولیهاش واضح است که کسی حق ندارد برود گوشی بچهاش را چک بکند، مگر یک موارد استثنایی که یک ضرر بزرگ و جدی و یقینی ایجاد شود، نه همینجور احتمالی. اگر یک ضرر جدی اینشکلی دارد ایجاد میشود و راه دیگری غیر از این نمانده، آنجا دیگر از باب ضرورت انسان میتواند کار بکند، آن هم در حد ضرورتش؛ نه اینکه تکتک پیامهای همه جایش را برود چک بکند که دقیقاً حریم شخصی است. ولو معصیت هم بکند، این معصیت بین او و خدای اوست. پدر و مادر هم حق ندارند در این مسئله به این شکل دخالت بکنند.
حالا عرض میکنم، جزئیات مسئله بحث مفصلی دارد در مورد اینکه دقیقاً باید چهکار کرد و اینها؛ آن بحثش را نمیخواهم واردش بشوم، حکم کلیاش را دارم عرض میکنم. موارد استثنایی و موارد نادر.
پس چک کردن گوشی، چک کردن لپتاپ، یک کسی توی گوشیاش دارد با کسی حرف میزند، بغلی نشسته، گوشی او را نگاه میکند. تاکسیها، متروها و اینها زیاد پیش میآید. کجا دارد میرود؟ کدام پیج؟ کدام کانال؟ چی دارد میخواند؟ نگاه کردن به ماشین دیگران؛ توی اتوبوس نشستهایم، از یک جایی بالاتری، یک ماشین دیگر بغلمان است، از داخل اتوبوس، ماشین او را چک میکنیم که اینها کیاند و چیاند و چهجوری نشستهاند؟ چهکار دارند میکنند توی ماشین؟ نگاه کردن به خانه دیگران، حالا نه لزوماً حیاتشان حیاطشان، به همه جا. مهمان خانه کسی وقتی میشویم، دید زدن که این تو آن اتاق پشتی چهخبر است و اینها هی میروند آن پشت چهکار میکنند و میوه بیاورند؟ یک چکی میکنیم، خوب برانداز میکنیم جاهای مختلف خانه را. اینها همش موارد و مصادیق اینشکلی تجسس و فضولی با چشم به حریم محرمانه کسی است.
کتابخانه کسی را نگاه کردن؛ کتابهای ما را هم میزنند، چهار تا کتاب گذاشتهایم روی میز، یک عزیز بزرگواری میآید منزل ما، کتابخانهمان را هم میزند، لای کتابهایمان را هم میزند، دفترهایمان را هم میزند. یک چیزی نوشته، دفتر گذاشته آنجا روی میز، باشد. رفته مثلاً بیرون، یکی میآید دفتر این را برمیدارد. بحثهای شما حق ندارید بخوانید، شاید آنجا کسی نکته خاصی نوشته باشد. بله، بعد از مرگش، آن هم به ورثه وقتی رسیده، حکمش جداست. خب، ورثه میتوانند بروند چک بکنند، اگر مثلاً مطلبی هم آنجا هست، استفاده بکنند. کتاب این آقا، کتاب، حاشیه کتابش، چیزی نوشته، دوست ندارد شما بخوانید. شماره تلفنی نوشته و همینجور مسائل محرمانه. شماره تلفن کسی، شماره تلفنش منتشر بشود توی فضای مجازی. شماره تلفن، آیدی ID طرف را میگذارد. اینها همش مسائل محرمانه اشخاص است. نگاه کردنش و در معرض دید قرار دادنش. هر چیزی که محرمانه است و سری است، به قول امروزیها پرایویت Private است، این هر چه که اینجوری باشد، این عقوبت ملکوتی را دارد.
خدا نسبت به این مسئله غیرت دارد و نسبت به اسرار؛ خدای متعال حساسیت فوقالعاده دارد. تعبیر حساسیت، تعبیر رسایی نیست، ولی حالا به زبان امروزی ما، خدا حساسیت بسیار بالایی دارد نسبت به اسرار، چه اسرار الهی، چه اسرار مردم. اسرار سرّ است دیگر، سرّ آنی است که دوست ندارند منتشر بشود به هر نحو، هر چه که باشد، سرگشایی، خصوصاً وقتی که در معرض دید قرار بگیرد. یک کسی از گفتگوی شخصیاش با یکی دیگر اسکرینشات Screenshot میگیرد، منتشر میکند، ولو به دو نفر دیگر میدهد، توی گروه خانوادگی میگذارد.
الان یکی میآید، ماشاالله، خیلی الان اوضاع با این فضای مجازی، جهنم سرعت سیر ما در اعماق جهنم، سرعت نور شده دیگر. قدیم خیلی سخت بود این مقدار سلوک کردن به عمق جهنم. الان خیلی آسان است. تکتک آبروی یک نفر را میخواستی ببری، به پنجاه نفر میآمدی تکتک شیرفهم میکردی. الان یک پست میگذاری، چند میلیون، بلکه چند میلیارد آدم این را میبینند و آبرویش پیش همه اینها میرود. یک کلمه با هم گمان و سوءظن و فلان دارند و این آدم، حیثیت یک نفر را به باد میدهد و این ابداً اصلاً برای جبرانش راهی ندارد. چهجوری میخواهی جبران کنی؟ یک عذرخواهی مثلاً؟ برگی که آدم توی دست خودش مچاله کرده، خشکش کرده، فوتش دارد میکند، توی هوا پخش میکند. به این بگویند که همه قطعاتی که در هوا پخش شده است را جمع کنی. نمیخواهم کسی را هم ناامید کامل بکنیم، ولی خب، امید نمیشود اینجا واقعاً داد به کسی که این کار را کرده دیگر. برود خودش را در محضر درگاه الهی قرار دهد که شاید نمیدانم راه حلی پیدا بشود، خدا یک جوری راهی واسه این وا بکند. اینها خیلی معصیتهای بزرگ و سنگینی است.
گشایش سرّ از دیگران؛ یکی با یکی اختلاف دارد، با همسرش مشکل دارد، طلاق گرفته. یک کسی بچهطلاق است، یک کسی بچه فلان آقا است. دوست ندارد کسی بداند که این پدرش کی بوده، بچه کیه. اینها همش مصادیق گشایش سرّ است. افشای سرّ از یک امر مخفی. ما داریم با همدیگر دوتایی صحبت میکنیم، «المجالس بالامانه». حرفی که دو نفر با هم میزنند، خصوصاً مال همین دو تاست، حق ندارد کسی ببرد منتشر کند. من که یقین داشته باشم راضی است، نه یقین من که احتمال میدهم که او راضی نباشد. این احتمال میدهم که راضی نیست به درد نمیخورد. باید یقین داشته باشی که راضی است تا بتوانی بروی منتشر کنی! یعنی حرف دونفرهای که دارد زده میشود، مال این دو نفر است. این الان جزو اسرار است، این سرّ است و امانت، خیانت در امانت است افشای سرّ، منتشر کردن، نگاه کردن که اینجا همین مسئله است و همین حکم را دارد.
خب، میفرماید که اگر اینجور باشد، اگر کسی به منزل همسایه اشراف پیدا کند، نگاه کند، «الا عورة رجلٍ او شعر امرأة». حالا این کلمه را ما توی فارسی معمولاً معنای خاصی را برایش در نظر میگیریم. واژه عورت را مثلاً به معنای شرمگاه معمولاً ترجمه میکنیم، در حالی که این واژه معنایش همان است که یک وقت دیگر هم شاید اشاره شد، به معنای امر مخفیانه و سری، امری که کسی دوست ندارد دیگران ازش باخبر باشند. این نگاه کردن بهشت، چه در یک مرد، چه در یک زن، اگر به مردی نگاه بکند به اون بخشی که از بدن این آقا محرمانه به حساب میآید، این کلمه را قبلاً عرض کردیم که باید به معنای محرمانه بگیریم. عورت به معنای محرمانه است.
حالا بخشهای محرمانه، یک بخشش که برای همه است و هر مردی موظف است که این بخش را بپوشاند و یک بخش دیگرش هم ممکن است در یک شخصی، خود این آدم کراهت دارد، خوشش نمیآید کسی آن را ببیند. مثل اینها که خیلی با حیا میشوند و لطیف میشوند نسبت به دیده شدن حجم بدن. آقایونها همینطورند، خانمها که هیچی. علامه طباطبایی مثلاً یا بزرگان. یکی از اساتید میفرمود که مرحوم آیتالله مرعشی نجفی، صحنه یادم نمیرود، چون نماز جماعت که میخواندند در حرم مطهر، نماز ایشان هم خیلی سریع بود و میگفتند که هیچکس نمیرسد به رکوع و سجده نماز شروع بشود. استاد میفرماید که من میدیدم ایشان جورابشان را هی دارند این لبش را میکشند بالا، صاف میکردند که یک کمی از این پوست پایشان دیده نشود. حالا ایشان پیرمرد بود، کسی اصلاً به پوست پای آقا هم نگاه نمیکند، اگر هم نگاه بکند، قصدی ندارد. خب، مثل بعضی از این کمعقلها نبود که بگوید اگر کسی نگاه کند بیمار است و فلان. آن حیای خود این آدم مهم است، نه اینکه تو نگاه نکن! چه حرف خنده داری. مریض است آن حیا این آدم بود، آن عفت این آدم بود، یک ذره آن لطافت این آدم بود. یک ذره نمیخواست سر این جوراب پایین بیاید که پوست بدن او را کسی ببیند. آقایون، اصلاً خانمها که نبودند توی آن صحن، همه آقا بودند. یک آقایی هم یک وقتی پای این پیرمرد را میدید، نه اینکه شهوت و ریبه و اینها نداشته باشد. بحث اینها نبود، حیا اجازه نمیداد، عورت به حساب میآورد.
خب، وقتی که کسی اینجوری است و اینقدر خودش مواظبت دارد که پوست پایش آنجور دیده نشود، حالا نگاه به همین هم میشود نگاه به عورت، چون امر مخفیانه است. یکی ممکن است حالا باکی نداشته باشد نسبت به این مسئله، با شلوارک هم بیاید و خب این عورت شرعی که نیستش. اگر کسی با شلوارک آمد، این پاهایش مثلاً تا سر زانو دیده میشود، عورت شرعی نیست. یک نفر با آستین کوتاه آمد، دستهایش تا سر آرنج دیده میشود، این عورت شرعی نیست. عورت شرعی را البته همه موظفاند که بپوشانند، ولی این بخشِ این آدمی که خیلی لطیف است، اینجا این آستین کوتاه برایش سخت است، حجم بدنش هم دیده بشود. برای سقفی که مرحوم آقای تهرانی توی نامهای که امام سید حسین تهرانی نوشته، از همین گله میکند، میگوید که این شلوارهای جدیدی که آقایون باب کردند و میپوشند، این حجم بدنشان دیده میشود. باید یک کاری بکنند سیستم و حکومت که برگردیم و به آن لباسهایی که تا قبل از رضا شاه داشتیم، لباسهای بلند گشاد، همین شکل، همین لباس روحانیت که الان علما تنشان میکنند که حجم بدن دیده نمیشود.
وقتی شخص نسبت به این یا مثلاً یک عالمی شاید دوست نداشته باشد کسی او را مثلاً در فضای منزل یا سر برهنه ببیند. به بیمارستان با عمامه باشد، خود همین هم باز اینجوری دوست دارد. اگر یک کسی عکسی از او داخل خانه بگیرد، کی مثلاً عمامه به سر ندارد؟ یک عکس منتشر بشود. این همین مسئله میشود که حالا میخواهم عرض بکنیم اثر ملکوتی چیست. همش موارد نگاه حرام است. نگاه حرام فقط نگاه به زن نامحرم، نگاه چه میدانم، آن وضعیتهای ناجور آنچنانی نیست. نگاه حرام یعنی نگاه به هر چیزی که حریم الهی است و سرّ و امر مخفیانه است. این میشود نگاه حرام.
یک وقتی توی برنامه رادیویی این را عرض کردم. مجری بزرگوار، برادر عزیزمان، خیلی تعجب کرد، به شگفت آمد از این مثال. واقعش هم همین است. عرض کردم شما اگر یک نفر مهمان بیاید خانهتان، در اتاق را میبندی که مهمان نرود. اگر مهمان بیاید و برود از توی سوراخ آن در، آن اتاق را نگاه کند، دید بزند چه حسی پیدا میکند؟ فرض کن که ناموس تو حالا توی اتاق باشد، فرض کن ناموس تو توی وضعیتی باشه که تو دوست نداری ناموس تو را کسی توی این وضعیت ببیند. هم توی اتاق خانهات، هم مهمانت است، هم ناموس تو را دارد نگاه میکند در وضعیتی که نه آن ناموس را میخواهی کسی ببیند، نه این اتاق را میخواهی کسی ببیند. بعد فرض کن که با دوربین فیلمبرداری و عکاسی که تو بهش دادی و امانت است، دارد از همسر تو، از همان دریچه فیلم میگیرد و عکس. این دوست مجری گفت: «دیگه آدم باید بکشیم!»
ما میگوییم نگاه حرام توی این عالم این است: با چشمی که خدای متعال به ما امانت داده و ما مهمان او هستیم در این عالمی که خانه اوست و محضر او. یک غروبگاهی را درست کردی، یک اتاقی را گفته ای اینجا بخش محرمانه و سری من است، نمیخواهم کسی به اینجا نگاه کند و کسی با چشم امانتی، این چشمی که خدا بهش داده، میآید بیرون، آن غروبگاه خدا که صاحبخانه است، به آن ناموس او نظر میکند. این ماجرای نگاه حرام است. اگر انسان بفهمد، واقعاً آدم سر به بیابان میگذارد. اگر حقیقت این مسئله برای ما روشن بشود که چیست این نگاه. خب، این نگاه ابعاد فراوان دارد. هر چیزی که محرمانه است، کسی دوست ندارد این دیده بشود. مسئله شخصی، حریم شخصی. حریم شخصی میکنند، ولی خب، این حریم شخصی توی فرهنگ لیبرال است. این اصلاً، ما آن حریم شخصی را سر سوزنی از یک ارزن هم قبول نداریم. آن اثر نفسانیت و بت نفس و اینهاست، بابا کار نداریم. این حریم شخصی یک انسانی که بنده خداست، این برایمان مهم است. یک موجودی که بنده خداست و خدا برای او حریم قائل شده، خدا بر او حرمت قائل شده، این نگاه کردن به آن امر سری و مخفیانه، آثار ملکوتی دارد.
حالا این نگاه سری که گفته میشود در مرد، همان بخش محرمانه و سری است. یک بخش دیگری هم که همین بخش محرمانه و سری به حساب میآید، تن یک خانم است، مو یا یک خانم، اندامهای یک خانم. اینها همه میشود آن بخشهای محرمانه. محرمانه لزوماً به معنای شرمگاه مثلاً نیست، یعنی انسان شرمش میآید. بعد میگویند خب در آقایان مثلاً یک بخشی اینجور شرمگاه به حساب میآید، چرا شما همه تن زن را شرمگاه میدانید؟ این همین است که ما به ادبیات روز حرف نمیزنیم. ما نمیگوییم همه تن زن و موی زن اینها شرمگاه است، ما میگوییم همش سرّ است، همش محرمانه است، همش محرمانه است. اتفاقاً این اوج ارزش قائل شدن است.
توی این ادارات دیدهاید یک کارمند باید مدتها حضور داشته باشد، بعد مخصوصاً ادارات نظامی و اینها، بعد مافوق او درجهای میدهد. آن درجه این است که دسترسی به اطلاعات محرمانه یک درجه است. مدتهاست که این آدم خودش را اثبات کرده، صلاحیتش را و اینکه لیاقت دارد و امین محرم سرّ است، میگویند دسترسی به اسناد محرمانه سطح دسترسیاش میآید بالا. این دیگر حالا میتواند یک بخشهای دیگری از اسرار این اداره و این نهاد نظامی را خبر داشته باشد. این همین است. لذا تکبر برای خانمها خوب است، برای آقایان بد است. این تکبر خوب است نه تکبر در برابر اولیای خدا و تکبر در برابر دستور خدا و حقایق الهی. تکبر در برابر نامحرم، به این معنا که من جزو آن اسناد محرمانه خلقتم که کسی باید به این راه پیدا کند که اینقدر باید در این درگاه خودش را اثبات کرده باشد، لیاقتش را نشان داده باشد که سطح دسترسی او به این اسناد محرمانه بالا آمده باشد. بهش میگویند «ذهوازه»، زنبور و هی صدای دو چشم مربوط به زنبور. این زهر جزو کمالات زن است، مرد اگر داشته باشد، نقص است. چون زن نماد شب است، مرد نماد روز. آیتالله جوادی آملی میفرمایند زن جزو اسرار الهی است، امر مخفی، مخفیانه. بعد پوشیدن جزو اسرار است.
لذا به موی خانم، نه بیرون ریختنش. این بیرون ریختن را توی جلسهای گفتیم: «بیرون ریختن موی به معنای موها را دور میریزند.» یک بزرگواری پیام داده که فلانی تو این زمانه الان زندگی نمیکند. «میگوید بیرون ریختن موها یعنی موها را دور میریزیم؟ میگوید موهاتونو بیرون نریزید؟ کوتاه میکند توی کیسه جمع میکند برایش؟» نه عزیز بزرگوار. بیرون ریختن یعنی بیرون گذاشتن مو از آن پوشش، نه یعنی بیرون ریختن توی خیابان، ریختن توی سطل آشغال بلکه ریختن به معنای گذاشتن است. به کلمات دقت بکنید. حیف است مطالب گاهی آدم افسوس میخورد که به خاطر غلط فهمیدن مطلب چه چیزهایی را فهمیده میشود. حیف است واقعاً.
خلاصه اینجا این بیرون گذاشتن این مو، این افشای سرّ است برای نااهل. مثل اونی که اسرار الهی را انسان به نااهل افشا میکند. افشای سرّ. این دیگر یک تار، دو تار ندارد. مثل اینکه بگوییم به خاطر یک کلمه خدا، که به خاطر یک کلمه کسی را ببرند. بابا یک کلمه، دو کلمه ندارد. سرّ یک تار، دو تار ندارد. سرّ سرّ است. سرّ را نباید منتشر کرد. این اسرار، این فقط باید به اهلش، این را به اهلش باید نشان داد. این اندام این زن، کل تن او محرمانه است. باید کسی دسترسی بهش داشته باشد که مدتهای مدید در امتحانات مختلف خودش را اثبات کرده و نشان داده که این لیاقت دارد که دسترسی به اطلاعات محرمانه داشته باشد. لذا مرد میآید خواستگاری و باید صداق بدهد. مهریه را میگویند صداق؛ صداق یعنی من صدقم را نشان بدهم، لیاقتم را در عمل نشان بدهم، پای هزینههایش میایستم، دست در جیب میکنم، بهای سنگینی میدهم که من دسترسی به این سرّ پیدا کنم. این میشود ارزش و لیاقت زن.
جایگاه زن، خرید و فروش هم نمیکنند. تن زن را خرید و فروش نمیکنند با مهریه. مهریه صداق است، صدق فرد باهاش فهمیده میشود. اینها پس همه شد مصادیق محرمانه. نگاه به همه اینها میشود نگاه حرام. همانطور که ما میگوییم نگاه حرام یعنی نگاه به اسرار، افشای سرّ. نگاه به آن غروبگاه، به آنجایی که کسی نباید بهش نگاه کند. ورود افراد متفرقه ممنوع است، آنجا نباید کسی وارد بشود. خب، پس موی زن یا بخشی از تن زن که نامحرم باشد برای ما به این نگاه کند یا به آن بخشهای محرمانه مرد یا به منزل همسایهاش و موارد دیگری که همینجور شاید هفت هشت ده تا مثال عرض کردیم، همه اینها مصادیق چیزهای محرمانه است.
این چی میشود؟ حق بر خداست. «حق علی الله» را شاید توی همین جلسات بود، یک اشارهای کردیم به جلسات، خاطرم نیست. خدای متعال عهدهدار این مسئله است، با اسماء و صفات. یعنی اسماء و صفات الهی خودشان را موظف میدانند در برابر این مسئله که این کار را بکنند، این عقوبت را رقم بزنند، که چهکارش بکنم؟ «النار مع المنافقین». این آدم، درجه و وضعیت ملکوتیاش این است که اولاً که داخل میشود در آتش. هر جایی که حریم یک انسان است، نباید وارد بشود، اگر ورود پیدا بکند، اینجا آتش است. آتش. بعد با کیا؟ با منافقین. چرا با منافقین؟ با منافقینی که اینها دنبال عیوب مردم بودند در دنیا. اصلاً منافقین برای اینکه عیوب پنهانی خودشان را بتوانند فاش نکنند. چون عیوب منافقین پنهانی است دیگر، اگر «لو» بدهند، رو بیاید که دیگر منافق نمیشوند، میشوند کافر. اینها یک سری چیزها را باور ندارند، قبول ندارند، در دل اعتقادی بهش ندارند، مسخره میکنند. یک پوشش عوام فریبانه مسلمانها از خودشان نشان میدهند، تحت این پوشش آن عیبها و آن بیاعتقادیها را مخفی میکنند. بعد برای اینکه این عیوب اینها دیده نشود، هی عیوب مردم را جلوه میدهند. عیب و ایراد این و آن و آن و آن را هی جلوه میدهند که مردم مشغول عیب و ایراد بقیه بشوند که کسی نگاهی نکند بیاید برود عیوب اینها را بکاود، از این پشت این پرده در بیاورد. بگذار آنهایی که محرمانهها را منتشر میکنند، مردم را مشغول محرمانهها میکنند. اینها منافقین هستند.
توی فضای رسانهمان هم میبینید دیگر. تا یک فضایی میشود که مردم یک عیبی از یک جریان فاسدی، یک جناح سیاسی مخرب و خرابکاری تا دارد منتشر میشود، سریع یک جایی یک عیبی از یک کسی، امر مخفی از یک کسی در میآورند منتشر میکنند. شگرد منافقین: «عورات مردم» را، «عورات» همان امور محرمانه و سری مردم را توی دنیا منتشر میکنند تا حواسها به اینها پرت بشود. مردم همش درگیر اینها بشوند، بقیه از چشم بیفتند. آدمهای معتبر و محترم بیاعتبار بشوند. آنهایی که بیاعتبار شدند، اینها محترم میشوند. با دغل و دروغ، این شگرد منافقین است. این آدم هم که چشمش همش دنبال همین امور مخفیانه و سری بود، این هم باطناً جزو منافقین است، همان است. این هم هی میخواهد از امور مخفیانه و سری مردم سر در بیاورد و ببیند اینها را. همان ویژگی که منافقین داشتند که هی اینها را میخواستند سر در بیاورند که منتشر کنند، دنبال اینها هی میگردند. پس نگاه حرام، دروازه ورود به نفاق است. آدم از اینجا منافق میشود.
یکی از آثار ملکوتیاش که از همه آثار ملکوتی بدتر هم همین است دیگر. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه فرمود: «بزرگترین درد و بیماری، کفر و شرک است.» بزرگترین درد. هیچ دردی با اینها قابل قیاس نیست. بقیه دردها میشود رفع شود، چون آنها جهنم فعل است. اینها مربوط به جهنم ذات است. نفاق، شرک اینها مربوط به جهنم ذات است، جهنم صفات هم حتی نیست. خیلی گرفتاری سختی دارد انسان به اینها مبتلا بشود و این بررسیهای امور سری مردم و محرمانههای خلقت و اسرار عالم که غروبگاه عالم است، اینها را میبرد آدم را به سمت نفاق، به جهنم ذات میبرد. اصل درد این است.
از جهت ملکوتی آثار دیگرش این است که از دنیا خارج نمیشود، مگر اینکه خدا این را رسوا میکند. خدا یک مغناطیس منفی قرار داده نسبت به این امور سری خودش. آقا یک بانک وقتی که میخواهد از این پولها مواظبت بکند و از سندهایی که دارد مواظبت بکند، صد تا راه حل میگذارد و تدبیر انجام میدهد که اینها چهجور باعث دافعه بشود، کسی نیاید پس آنها را بردارد. هم مراقبتهای ویژه میگذارد، همه اموری میگذارد که اینها مثلاً حالا بعضی بانکهای پیشرفته این جوری است که مثلاً گاوصندوقها یک موج الکتریکی دارد که وقتی دست کسی بهش بزند و مثلاً این قبلش مثلاً با اثر انگشت اول تعریف باید بشود، مثلاً اثر انگشتش را بزند، آنجا سیستم بشناسد، پردازش بکند، وگرنه هرکی دیگه دست بزند اصلاً برق میگیردش. یک کارهای این شکلی میکنند که دافعه داشته باشد. مغناطیس منفی ایجاد میکنند برای اینکه کسی جرأت نکند این سمت بیاید. خدای متعال هم نسبت به این غروبگاهها مغناطیس منفی ایجاد کرده است. لذا آثار فوقالعاده بدی دارد این نگاههای اینشکلی به هر چیزی که عرض کردم نگاه حرام به حساب بیاید. نگاه به آن امر شخصی و محرمانه زندگی مردم ولو از بیرون دارم نگاه میکنم. خدا به داد برسد دیگر، اینها همه مبتلاییم، خود ما. آدم خانهها را از بیرون میتواند ببیند دیگر. این چراغش روشن است، پردهاش هم کنار است، تا حدی توی خانه دارد دیده میشود. طبقه بالاست. خود همین هم به همان میزان نگاه اینشکلی است و اثر و این را دارد. چون دلت میخواهد سر در بیاوری از آن اندرونیها و آن مخفیانهها، آن موج منفی را میگیرد. توی این دنیا ذلیلش میکند و خوارش میکند. یک اثری که تو همان کتاب «سه دقیقه در قیامت» هم گفتید، نوشته شده است گفت: «اگر آن ارتباط با آن خانم ادامه دادی، خدا رسوایت میکرد» یا سرّ.
«و یبدی للناس عورته فی الاخرة». بعد از این دنیا هم حالا آن امور سری و مخفیانهای که این آدم داشته در باطنش و دوست نداشت کسی باخبر بشود، خدا این را برای همه خلائق مکشوف میکند. پس خدا ستارالعیوب است، ولی در مورد افرادی، نه در مورد همه. در مورد کسی که خودش یک میزانی از این پوشش را داشته، میزانی از این پوشش را در مورد دیگران رعایت میکرده، نه کسی که هی میخواسته به این امر مخفیانه سر در بیاورد و کشف بکند.
این پس آثار ملکوتیاش این شد: هم در دنیا، از دنیا نمیمیرد، مگر اینکه دچار وضعیت مفتضح میشود در این دنیا. از این ورم طرف که رفت آنور، همین که وارد میشود، همه آن امور مخفیانهای که این دوستش داشت پوشیده بشود، برای همه مکشوف میشود. هرکی به آن نگاه میکند، از همه احوال مخفیانه او سر در میآورد؛ در خلوتها چهکار کرده و چی داشته و چی بوده و اینها، همه را همه برایشان معلوم است. آدمی که رفته به سمت امور محرمانه و سری، این هم از این مسئله.
«و من سخط برزقه و بث شکوا.» خب، بحث بعدی. کسی اگر از رزقی که خدا بهش داده، از این رزق گله دارد و بلکه عصبانی است. شکایتش را اینور و آنور پخش میکند؛ از خدا و رزقش. «این چه بچهای به ما دادند؟» «این چه شوهریه؟» «این چه خونهای بود؟» «این چه وضعیت سلامتی است؟» «چرا من باید زشت باشم؟» «چرا من باید قدم کوتاه باشه؟» «چرا من باید تو این خانواده به دنیا بیام؟» «چرا من باید ایران به دنیا بیام؟» همین پیامهایی که هی ماها میزنیم. شکر این نعمت را به جا نمیآوریم که ما زیر سایه اسلام به دنیا آمدیم، بیرق امام حسین توی این مملکت. امام حسین، از وقتی چشم باز کردیم که مجلس روضه بودیم. شکر اینها را به جا نمیآوریم. «ایران است و ما ایرانی هستیم.» حالا اینجا ایرانی وقتی فضای شوخی است و همه میفهمیم که آقا این قصد گله ندارد، فضای طنزآمیزی است. یک وقتی همش گله است و همش سیاهنمایی است. یعنی هم اینی که دارد میگوید با درد دارد میگوید، همونی که دارد میشنود با درد دارد میشنود و بلکه آن نگاهش هم سیاهتر میشود.
این هی شکایت را پخش کردن و منتشر کردن. اینجا میفرماید که اگر کسی اینجوری باشد، از این رزقش، این روزیش بوده ایران به دنیا بیاید، توی شهر مشهد، قم، کجا به دنیا بیاید. توی یک خانواده مذهبی به دنیا بیاید، هی از این گله میکند: «ما کجا به دنیا آمدیم؟ با کیا شدیم؟ هشتاد میلیون. این چه مملکتیه؟ جا قحطی بود ما اینجا به دنیا آمدیم؟» این یک نمونه است دیگر و نمونههای فراوان دیگری که آدم گله دارد از رزقش و صبر نمیکند. «و لم یصبر». خب، این چه اتفاقی میافتد؟ «لم یرفع له الی الله حسنه». هیچ حسنی از این آدم بالا نمیرود. یعنی آن اتصال، چون همان کانالی که میگفتیم از یک طرفش رزق میآید، از یک طرف عمل میرود بالا. این با این ناشکریها و بیصبریهایش انگار دست برده توی آن کانال رزق، دارد دستش را آنجا گذاشته که «خدایا نفرست اینها را برای من.» دستش را لای آن پرهها گذاشته، لای آن کانال گذاشته، توی آن تونل گذاشته که اینها را برای من نفرست، اینها را نمیخواهم. خب، وقتی این دست را گذاشتی، از دو طرف رابطه قطع میشود دیگر. هم از آنور میگویی نمیخواهم، هم از اینور هم بالا نمیرود. تونل، از همان کانال بود که رزق پایین میآمد، عمل بالا میرفت. لذا هیچ عملی از تو بالا نمیرود. هرچی نماز بخوانی، هیچ اثری ندارد. حبس شد عملت.
قواعد ملکوت است. توی آن کانال، کانال بسته، چون «اینها برای من نیاید»، «من این بچه را نمیخواهم»، «من این شوهر را نمیخواهم»، «من این زندگی را نمیخواهم»، «من آن بابا را نمیخواهم»، «من همسایه را نمیخواهم»، «من این قد را نمیخواهم»، «من این صورت را نمیخواهم»، «من این پوست را نمیخواهم» و و و و ... هر یک از اینها، نه همش با هم، هر یک از اینها که باشد، هر یک از آنها که باشد، دست انداختن توی این تونل است که اینها را برای من نفرست. خب، از اینور که قطع میکنی که نفرست، از آنور هم که باید ارسال کنی نمیرود دیگر. و دریافت میکنی، نه ارسال میکنی. لذا هیچ حسنی از این آدم بالا نمیرود.
«ولقی الله تعالی و هو علیه غضبان». حالا تو از خدا عصبانی بودی؟! اینجا تو در رابطه عبد و رب، تو که در مقام عبودیت بودی و عصبانی بودی از خدای متعال! غضبناک بودی. اثرش این میشود که در ملکوت، خدا از تو غضبناک است. غضب تو، جلوه ملکوتیاش میشود غضب او. اگر تو راضی باشی، جلوه ملکوتیاش میشود رضایت او. تو او را دوست داشته باشی، جلوه ملکوتیاش میشود دوست داشتن او. تو مطیع او باشی، جلوه ملکوتیاش میشود مطیع بودنت او برای تو. اینها جزو عجایب این عالم است. «انا مطیع من اطاعنی.» در روایتی است که مربوط به ماه رجب است. خدای متعال به مَلَک میفرماید: «برو صدا بزن، به اینها بگو که ماه رجب شده است، بیایند.» «انا مطیع من اطاعنی.» هرکی مطیع من باشد، منم مطیعش میشوم. اوج موافقت را خدا همیشه دارد و یک رابطه دو طرفه است که ما وقتی یک بحثی داشتیم توی دانشگاه، «گردو شکستن با خدا». رابطه با خدا اینشکلی است. یک قدم تو باید بیایی گردو بشکنی. آنور میگوید: «گردو میگویم، شکستم.» البته او تو که یک قدمی بود، ده قدم میآید، ولی این رابطه اینشکلی است. یک حرکت از آنور هست، یک حرکت معادلش از ملکوت جلوه میکند. هرچیزی که تو نشان میدهی، یک معادل ملکوتی دارد. آن آینه است دیگر. هرچی تو نشان میدهی، آن معادل ملکوتیاش هم خودش را به تو نشان میدهد. تو غضب نشان میدهی، غضب دریافت میکنی. شکر نشان میدهی، شکر دریافت میکنی. محبت نشان میدهی، محبت دریافت میکنی. اطاعت نشان میدهی، اطاعت دریافت میکنی. تعهد نشان بدهی، تعهد دریافت میکنی. وفا نشان میدهی، وفا دریافت میکنی. ذکر میکنی، ذکرت میکند. «فاذکرونی»؛ از یاد میکنی، یادت میکنم. توجه میکنی، توجه بهت میکند. و البته از تو توجه عبد، از او توجه رب. به این کجا، آن کجا؟ بچه به مادر توجه میکند، مادر به او توجه میکند. توجه بچه به مادر کجا؟ توجه مادر به بچه؟ بچه به مادر لگد میزند، مادر از او رو برمیگرداند. لگد زدن بچه به مادر کجا، رو برگرداندن مادر به او کجا؟ مادر اگر از او رو برگرداند، نابود میشود.
این غضب میکند، آن هم غضب میکند. این پس قواعدش این است. از رزق ناراضی بودی، عصبانی شدی از خدا، خدا عصبانی شده از تو. رحمتش این است که فعلاً نمیزند، قطع نمیکند، در را باز گذاشته برای اینکه برگردد. اولین آینه اینشکلی، هرچی نشان بدهی، «ان عدتم عدنا». آیه قرآن است. قاعدهاش این است: برگردی، برمیگردیم. آنوری بشین، آنوری میشیم. «چون چنان بودی، گشتیم آن چنان. چون چنین گشتی، گشتیم این چنین.» آنجوری کنی، آنجوری میبینی. اینجوری کنی، اینجوری میبینی. «درهم ترحم». رحم کنی، رحم میبینی. بیرحمی کنی، بیرحمی میبینی. محبت بفرستی، محبت دریافت میکنی. از ملکوت و نه از مردم، نه در ماده. اینجا محبت میکنی، نفرت میبینی مثل امیرالمؤمنین، ولی امیرالمؤمنین محبت میکند، از خدا محبت دریافت میکند. همانی که خدا بهت داده راضی باش.
چقدر قشنگ است، توی یکی از بیاناتشان آیتالله ناصری دارند، این تعبیر خیلی این تعبیر زیباست. میفرمایند که جزو آداب این است که وقتی به مؤمن هدیهای میدهند، ولو کم باشد، به پیغمبر اکرم ص بلای نصف خرما دادند، حضرت قبول میکرد. افطاری دعوت میکردند با یک خرما، ازت قبول میکرد. پاچه بز، پاچه یک دانه پاچه است. کسی دعوتت کرد به غذایی، دعوتش را رد نکن. آقای شهابادی میفرمایند که این مظهر «یا من یقبل الی» است. یکی از اسماء الهی این است: «ای کسی که کم را قبول میکنی.» میگوید تو کم را قبول کن. «یا من یقبل الیصیر». شد. آن هم از تو کم را قبول میکند. کسی اگر به رزق کم خدا راضی بشود، خدا هم به عمل کم او راضی میشود. «بل یصیر من العمل بل یصیر من ال رزق». اگر باشد، همین کمی که دارد، همین خانه چهل پنجاه متری. تلاشش را میکند، ها، جور در نمیآید. به همین بیش از این خانه چهل متری نمیرسد. راضی است، همین که خدا بهش داده. نمازی هم که آخر وقت میخواند و بدون حضور قلب و آداب و اینها، خدا همان ازش اثری از آن نمازش میبیند که آن دیگری نماز اول وقت مسجد، پشت آیتالله فلانی هم میرود، هر روز هم میرود، کلی عطر و ادکلن و اینها میزند. آن آنقدر از نمازش اثر نمیبیند که این دارد از این نماز اینجوری اثر میبیند، چرا؟ چون شاید آن آدم آنقدر راضی نیست به آنی که خدا بهش داده. آن مظهر «یا من یقبل الیصیر» نشده. همین کمی که بهت میدهند، راضی باش. نگو این چیست؟ ما را تحقیر کردند. کسی میآید آخه به فلانی از اینها میدهد؟ اینجوری هدیه میدهد؟ هدیه را اینشکلی میدهند؟ اینجوری میفرستند؟ کتاب برداشته برای من فرستاده مثلاً کتاب دست دومی که هیچکس توی خانهاش نداشته، مال عهد بوق بوده. نمیدانم، جلدش هم پاره شده، برای من هدیه فرستاده. «خجالت نمیکشی این را؟ این دیگر چیزی است که آدم هدیه بدهد؟» این هم نمازی است که بفرستی بالا. «به ملکوت بفرستی؟ آخه من چه ارزشی داشتم که اینها برای من هدیه بفرستم!» اینجا یک دری باز میشود به رو ی آدم. «یا من یقبل الیصیر» را آدم میبیند. خیلی این قواعد شورانگیزی است از عالم ملکوت و زندگیهای ما را، سبک زندگی از توی این حرفها در میآید دیگر. اگر بفهمیم، حالیمان بشود، باورمان بشود، اینها میشود سبک زندگی.
پس فرمود که اگر اینجور گله کند، خدا بر او غضب میکند. این از آنور اینشکلی دریافت میکند. غضب میفرستد، غضب دریافت میکند.
«و من لبس ثوباً فخطال فیه.» خب، بحث بعدی. کسی یک لباسی بپوشد، در این لباس خیالات. «و رشته خیالات» که روایت ما دارد، با آن خیالی که ما توی فارسی میگوییم و خیالی که توی زبان فلسفه میگوییم، فرق میکند. آنجا عالم خیال و اینها منظور است. فارسی هم میگوییم «خیالات»، منظور توهمات منظور است. عالم خیالی که توی فارسی میگوییم، توهم است. عالم خیال که توی فلسفه میگوییم، توهم نیست، یک عالم واقعی است که بالاتر است از عالم دنیا، عالم مثال است. خیالی که تو میگوید، منظور تکبر است. «ان الله لا یحب کل مختال فخور.» که آدم خودش را توی یک جایگاه برتری نسبت به بقیه میبیند. نه از آن جنس برتریهایی که خانم نسبت به نامحرم میبیند. یک برتری سر امور وهمی و بیارزش، مثلاً دفترش از دفتر اون یکی قشنگتر است، بهتر است، جنسش بهتر است، گرانتر است. این لباسش برند است، مارک دارد. لباسش را فلان کشور خریده. این لباس از فلان جا برایش فرستادند. یا مثلاً این امضای فلانی روی این توپ است، مثلاً من توپی که دارم، امضای فلانی دارد. توی توپت این را با این چیزهای فخرفروشی میکند. یک شأن و شئون توهمی و خیالی، یعنی غیرواقعی و بیارزش که به تعبیر روایت، مثل چیزی که آدم خواب هدیه بگیرد. دقیقاً این خیال هم اینشکلی تعریف شده است. مثل چیزی که آدم توی خواب هدیه بگیرد. توی خواب بهش یک ویلای پنج هزار متری دادند توی لواسون. خب، این الان باید خوشحال باشد؟ بعد من بیدار شوم به آن بغل دستیام فخرفروشی کنم چون من همچین چیزی دارم؟ من توی خواب بهم یک ویلای پنج هزار متری دادند. این چقدر احمقانه است که توی خواب به من ویلای پنجهزارمتری دادند، من الان دارم به آن فخرفروشی میکنم نسبت به این بنده خدا، با دیده حقارت بهش نگاه میکنم که بدبخت که نداری از اینها به من دادند. از اینها کجا بهت دادند؟ توی عالم خیال. آن خیال یعنی توهم. چیزی که نه واقعیت دارد، نه ارزش دارد.
حالا کسی یک لباسی بپوشد، این لباس برایش از اینجور خیالات بیاورد. «لباس من گرونتره»، «خوشگلتره». توی عروسی، لباس عروس مثلاً باشد، «این لباس عروس، بهترین لباس عروس الان بازار است.» «گرانترین»، «خوشگلترین». «توی فامیل ما هیشکی لباس عروسش مثل ما نبود.» «هیچکس آرایش عروسیاش مثل ما نبود.» «هیچکس اینجور برند نبود»، «برند فلانجا.» «اصل هم است. فلانی برایم رفته گرفته، خریده، فرستاده.» به این چیزها خیالات برش دارد از لباسش. ملکوت لباس عجیب است، والا. همه چیزهای مال ملکوتی دارد. همین حرف زدن بنده ملکوت دارد. چشمی که الان دارم میچرخانم، دستی که دارم تکان میدهم، همین وضعیتی که شما که نشستید، ایستادهاید، در حرکتی، دارید گوش میدهید، تکتک آنات و حالات و این لحظات شما ملکوتی دارد. او یک دریایی از ملکوت و حقایق است. لباسی که میپوشی ملکوت دارد. برای چی پوشیدی؟ داری مینازی این خیال به معنای همان نازیدن است. داری مینازی به اینکه برند است. داری مینازی به اینکه از لباس همه خوشگلتر است. داری مینازی به اینکه بلند است. گاهی یک لباس بلندی همچین دامنکشمش است. آدم خوشش میآید، جلب توجه میکند.
لباس اینجوری اگر پوشیدی: «خسف الله به قبره و من شفیر جهنم یتجلجل فیها ما دامت السماوات و الارض.» قبرش خسف میشود. شکاف از پایین خوردن و لباسش یکهو سقوط کردن. دری پایین وا باز بشود، پرت بشود. این را توی قبر که میگذارند، این قبر، عرض کردیم بارها توی این جلسات هم شاید گفتیم، هیچ وقت قبری که توی روایت ما میگویند به زبان ملکوت وقتی دارند حرف میزنند، میگویند «قبر»، این قبر سیمانی ابداً منظور نیست. قبر یعنی عالم برزخ، یعنی وارد عالم برزخ که میشود، یکهو میرود پایین. پایش خالی شد، یکهو پرت میشود، میرود، میافتد توی جهنم. یعنی ورودش به برزخ اینشکلی است، یک سقوط آزاد. چون دقیقاً معکوس آن میخواست بالا برود توی توهمات مردم توی عالم خیال. خب، این مابهازایش توی عالم واقعیت و ملکوت میشود برعکسش دیگر. بالا رفتن در خیال و توهمات، حقیقتش میشود پایین آمدن در واقعیت. بلندپروازیهای توهمی.
همین الانش هم همین است دیگر. تو هم زندگی دنیایمان هم همین است. اینجا پس این آدم بلندپروازی میکند، هی میخواهد بالا بالاها باشد، همیشه بهترین لباس، بهترین برند، بهترین تیپ، بهترین آرایش، همچنین بهترینها. اینجوری حقیقتش این میشود که همیشه پایینترین است. توی ملکوت میشود پایینترین. پایینترین لباس، پایینترین تیپ، پایینترین قیافه ملکوتی. توی ارزشهای دل بسته که واقعیت ندارد، اصلاً ارزش نیست توی این عالم، به حساب نمیآید و همینجور دارد میرود پایین. این در حال سقوط است، چون حالت نفسانیهای که هی میخواست ببرد بالا باهاش هست، آنور ورود پیدا میکند، هی میآورد پایین. تا وقتی آسمان و زمین هست، این دارد آنور میرود پایین. قانون است از این جهت.
«و ان قارون لبس حلت فقّتَلَ فیها.» اصلاً قارون که زمین این را بلعید به این دلیل بود که لباس فوقالعادهای تنش بود و یک لباس آنچنانی داشت. به این لباس مینازید که وقتی حضرت موسی بهش گفتش که بیا آن حقوقی که به عهدهات است را ادا کن، به این لباسش نگاه کرد، دید من با همچین لباسی به تو آیا. با همچین لباس ی؟. چون لباس حضرت موسی پشمی بود، لباس همچنان درجه پایینی بود. «مدارع صوف» که امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه اشاره کرد، یک مزرعه صوفی بود، پشمی بود. یک زره پشمی بود. یک لباس پشمی همچنان بیارزش، بیقیمت. «لباس با همچین تیپی به یک کسی مثل تو چطور؟» همچون تویی بخواهم عمل کنم. آدمها به لباسهایشان خیلی مینازند دیگر. لباسها خیلی مهمند. ماجرای معروف که مال بهلول بوده، یکی دیگر بوده که آمد توی مجلسی نشست، هیچکس تحویلش نگرفت. رفت لباس خیلی تمیز و شیک، حالا کت شلوار یا لباس آنچنانی تنش کرد، آمد نشست. بردندش بالا، نشاندندش. نشست، غذا خوردن. هی غذاها را میریخت توی آستین. گفتند: «دیوانه، چرا این کارها را میکنی؟» گفت: «اینها غذای من نیست. اینها غذای لباس است. کسی به من غذا نداد، به لباسم غذا داد.» «برا من ارزش تن آدمی شریف است به جان آدمیت، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت.» شعارش را خب همه الحمدالله شعارش را بلدیم، ولی در عملش نمیدانم، امثال بنده هم زیاد هستند متاسفانه که در عمل اینجوری نیست. یکی میبینیم همچنان تیپ شکیل، به سر و وضع رسیده، لباس فاخر، لباس گران، در چشم ما جور دیگر جلوه میکند. یک لباس پاره پوره، چروکیده، کثیف، سر و وضع به هم ریخته و ژولیده و غبار آلود، اینها را که میبینیم مصیبت.
قارون اینشکلی بود. ملکات و شاکله آدم. شاکله قارونی است کسی که اینجوری به این چیزها ارزش قائل میشود و با این چیزها نمره میدهد و ارزش میدهد به آدمها. این شاکله، شاکله قارونی است و ملکوت قارون نصیبش میشود و عاقبت قارون بهش مبتلا میشود. عاقبت قارون این بود که این لباس آنچنانی پوشیده بود، دچار توهمات اینشکلی شد، زمین او را بلعید. میفرماید همین الان هی دارد زمین او را میبلعد تا قیامت. حالا حتماً که مرده، الان آن جسدش را میرود پایین. بدن برزخیاش هم همینجور هی دارد مراتبی را سیر میکند به سمت سقوط. هی دارد به هلاکتهای بیشتری میافتد. هی دارد وارد مراتب پایینتر و نازلتری میشود. کسی که اینجور به سر و وضع میرسد با این نگاه و با این ارزشگذاری، ملکوتش این است.
خب، بخش بعدی روایت: «امرأة حلال بمال حلال.» چی دارند میگویند پیغمبر توی این روایت غوغا؟ این خطبه. یک کسی یک خانمی را گرفته. حلال گرفته، به مال حلال هم گرفته. ازدواج حلال، با نوع ازدواج حرام و اینها که قبلاً بحثش شد که آن چه وضعی دارد. این الان حلال است. صیغه شرعی خوانده، قشنگ تعهد بینشان بوده، مدت عقد، مهریه، اینها همش معلوم بوده. بعد هم مال حلال هم است، با مال دزدی نیست. «غیر انه اراد بها اولیاء.» این برای فخرفروشی با ما ازدواج کرده، برای جلب توجه و ریا. آدم معروفی بوده، اعتبار اجتماعی داشته، شأنی داشته، پولدار بوده. «از این به بعد همه میگویند که داماد فلانی»، «زن فلانی»، «شوهر فلانی». سر زبانها این بیفتد. هر جا خواستم خودم را معرفی کنم، میگویم: «من زن فلانیم»، «من شوهر فلانیم»، «من داماد فلانیم»، «من عروس فلانیم.» یک خانواده آمد اینجوری مثلاً خواستگاری کرد. ویژگی اینجوری داشت. «قبول نکنیم؟» نه، با این انگیزه نباشد، نیتش نباشد. بانک جوان مؤمن نیست، نه به خاطر اینکه مثلاً پسر آیتالله فلانی یا پسر فلانکس. به خاطر این قبول کنی که به ما بگویند: «عروس جان فلانی.» مثلاً «عروس حضرت امام.» مثلاً بشویم. چه میدانم، مثلاً «داماد رهبر انقلاب.» این حرفها نباشد. بنده خدایم، هر کس باید با اینها ازدواج بکند دیگر، چارهای نیست. آن نیت این نباشد.
اگر نیت این باشد با مال حلال ازدواج کرده، ازدواج حلال هم داشته، ولی قصد فخرفروشی دارد، از بقیه بیاید بالاتر، جایگاه ویژه پیدا کند بین مردم به عنوان خاص و جلب توجه کند، توی چشم باشد. این چی میشود؟ «لم یزده الله بذلک الا ذل و هوانا.» فقط در محضر خدا بهش چیزی که افزوده میشود، ذلت و خواری و کوچکی و هوان است. هیچی به حساب نیامدن. خدا اینها را به حساب نمیآورد. اینجور آدمها کوچکند، حقیرند، ذلیلند در نگاه خدا. ارزش ندارند برای خدا. تو مگر از من خواستی عزتمند بودن؟ تو ازدواجت مگر خواستی توی چشم من بزرگ باشی؟ که الان توی ملکوت میخواهی از من که من تو را بزرگت کنم؟ توی چشم مردم بزرگ باشی که شدی. تمام شد. به نیتت رسیدی، به آن غایت، به آن هدف مطلوبت رسیدی، تمام شد رفت. اینجا دست خالی از چشم من هم افتاد.
هرکی بخواهد توی چشم مردم بالا برود، از چشم خدا میافتد. در چشم خدا بالا برود، هم در چشم خدا بالا میرود، هم توی چشم مردم بالا میرود. چشم مردم بالا میرود. حقیقی بالا میرود، نه طوفانی باشند و بیایند و دو روز بعد تمام شوند. هیچکس دیگر خبر از این طوفانها زیاد نداریم دیگر. یک سال، دو سال، پنج سال، ده سال و تمام. ما الان از هنرمندان قرن هفت و هشتم غیر از حافظ و اینها، چند نفر میشناسیم؟ با چند نفر کار داریم؟ آن هم که مانده، آن اخلاص و عشقش بوده که مانده. «یادگاری است که در این گنبد دوار بماند.» او به خاطر اینها مانده. این همه شاعر آمد و رفت، یک دانه اسم از اینها نبوده با اینکه در زمان خودشان آثار پرفروش داشتند و معروف. سر و دست میشکستند برای دیدن اینها. تمام شد رفت. ملکوت برای او جونم، خدا میداند چه وضعی دارد. اگر این قصد این باشد که جلوه کند و توی چشم بیاید و خودی نشان بدهد، مانوری برود و اینجور سوار بر توجهات باشد، وضعش این میشود که از درگاه الهی با این وضعیت جدا میشود. میافتد از چشم خدا.
«و اقامهالله بقدر مستمطع منها علی شفیر جهنم.» لا اله الا الله. به میزانی که لذت برده از این زن، لذت حلال و لذت حرام، چون نیتش این بود که جایگاه پیدا کند بین مردم. هر لذتی که از این زن برد، چون لفظ «ذل» آن عنوان مطرح شد که عنوان بین مردم جایگاه پیدا کردن است. هر لذتی که از این زن برده. حالا نه زن مردم، همین فرقی نمیکند، دو طرفه است ازدواج. هر لذتی که برده، به همان میزان این آدم گرفتاری دارد. «علی شفیر جهنم.» در لبه پرتگاه جهنمی. لبه پرتگاه جهنم که گفته میشود، وضعیت برزخیاش اینجوری است. آنجا معطلش میکنند تا کار به قیامت بکشد که وضعیت نهاییاش معلوم بشود. این حال و هراس را دارد تا آن آخر لب پرتگاه. به همان میزان نگهش میدارم. یعنی اگر دو سوم عمرش را به این نحو گذرانده، دو سوم حضورش در برزخ اینجور نگهش میدارند، لب پرتگاه تا وضعش روشن بشود. حالا اگر بعداً توی دنیا اصلاح کرده، که بحثش جداست. اگر نه که دیگر همان میزان معطلی دارد. خیلی معطل میشود. ببینید چیست گرفتاریهای برزخ. خیلی ابعاد وسیعی دارد.
«ثم یهوی فیها سبعین خریفا.» بعدش هم میاندازندش توی جهنم، هفتاد خریف. این «خریف» بحث مفصلی است. الان دیگر فرصت نیست. وقت و حریف چیست؟ احقاب چیست؟ زمانبندیهایی که در مورد عالم وجود دارد. اصلاً ما توی برزخ زمان چهشکلی داریم؟ توی قیامت زمان چهشکلی داریم؟ اینکه مثلاً این مقدار طول میکشد، مثلاً پانصد سال راه است. توی عالم برزخ و قیامت، سال، سن، زمان اینها چهشکلی است؟ مرحوم آیتالله شجاعی البته خیلی بحث قشنگی توی کتاب خود توضیح داده است. بحث زمان شاید هیچکس مثل ایشان آنجا مطرح نکرده باشد، هیچکس اینجوری مطرح نکرده باشد. هفتاد خریف، همین قدر فقط. حالا خریف چیست؟ خریف معنی فارسی پاییز است. هفتاد پاییز یعنی چی؟ همه میریزد این برگها و میوهها و اینها و درخت آن حیاتش را از دست میدهد. حالا شما فرض کنید یک درختی یک پاییز بهش بگذرد، بهار نیاید برایش. دوباره سال بعد پاییز ببیند، دوباره بهار نیاید. دوباره سال بعد پاییز ببیند. این هفتاد تا پاییز ببیند چه وضعی پیدا میکند؟ یک درخت چقدر از آن طراوت دور است؟ حالا وضعیت زمان در برزخ، حریفش این است. هفتاد تا پاییز، نمیگویند هفتاد سال. میگویند هفتاد تا پاییز، چون سال بهار و تابستان هم دارد. توی برزخ سالش بهار و تابستان ندارد، پاییز و زمستان. شکوفا نمیشود چیزی، جوانه نمیزند، چیزی در نمیآید. فقط میریزد، فقط میریزد، فقط میریزد، فقط میریزد. فقط قوا دارد از بین میرود، فقط دارد فاسد میشود. یک پاییز فاسد میشود. پاییز سال بعد میآید، بیشتر فاسد میشود. پاییز سال بعد میآید، بیشتر فاسد میشود. این هفتاد تا پاییز مال چی چی بود؟ این فقط یک ازدواج حلال بودهاند با این فخرفروشی و منمن کردن و بزرگ شدن. اینقدر اختلاف مطرح میشد آن وضعیت آن طرف. خدا به داد برسد.
شما درگیر چیهایی هستید؟ ما گرفتار چیهاییم آنور؟ انذار و بشارتهای عجیبی هم میدهند که آنور از چه چیزهایی است. آدم که آثار فوقالعادهای دارد.
خب، بخش بعدی روایت این است: «و من ظلم امرأة مهرها.» این را قبلاً به مناسبتی اشاره کردیم. هرکی مهریه خانمش را ندهد، ظلم در مورد مهریه همسرش بکند، «فهو عندالله» ملکوت او به اسم زناکار است. آدمهای پست و پلیدی که ما توی همین دنیا هم اگر بخواهیم به کسی توهین بکنیم، از همین کلمات استفاده میکنیم دیگر. آدمهای تنفروش، آدمهای بسیار بیارزش و حقیرند. حتی بین آدمهای فاسد، آنها میخواهند به همدیگر فحش بدهند، همین کلمات را استفاده میکنند. یک زن را فاحشه تشبیه میکنند. حالا توی این دنیا بین آدمهای فاسدی که صبح تا شب فکرشان درگیر همین کارهاست، وقتی اینها اینقدر حقیر و ذلیلند، ملکوت دیگر چیست؟ آدمی که مهریه زنش را نمیدهد. کسی از این فحشهای اینجوری به ما بدهد، ما را به تنفروش تشبیه بکند یا کسی که تن به تنفروشی داده، مثلاً «بیناموس». یک فحش «بیناموس» یعنی چی؟ یعنی ناموس تو در اختیار دیگران است، یعنی بیغیرت نسبت به تنفروشی همسرت، هیچ اعتنایی نداری. چقدر بهمان برمیخورَد اگر به ما «بیناموس» بگویند. اینجا حالا به خدا اگر کسی به یکی بگوید «بیناموس»، تصورش چیست؟ خدا بگوید «بیناموس». کسی که توی مهریه همسرش ظلم میکند، این از جانب خدا این را دریافت میکند. این توهینهای کف خیابونی که اینجا فقط فحش است و این فحشها سر سوزنی پشت معنی را ندارد، آنجا واقعیاش را از خدا دریافت میکند. زناکار پیش خدا و «یقول الله له یوم القیامه». خدا روز قیامت بهش این را میگوید. خوش به حال آنهایی که خدا باهاشون حرف نمیزند، آنها باز یک درجه از اینها پاکترند. بعضیها حرف میزند و اینها را میگوید. تکلم میکند و اینها را میگوید. چی میگوید؟ میگوید: «عبدی، زوجتک امتی علی عهدی.» «من کنیزم را بهت دادم بابت عهدی که بستم.» «فلم تفلی بالعهد.» «با هم قرار داشتیم، من وقتی این کنیزم را در اختیار تو قرار دادم، این زن که کنیز خداست، زنها همه کنیز خدا هستند، مالک او، ربّ او، صاحب همه ماست. من کنیزم را در اختیار تو قرار دادم با این قول و قرار که بهش رسیدگی کنی، ازش کم نگذاری، پای دلش باشی. حق و حقوقش را بدهی. تو ازش کم گذاشتی.» معلوم میشود که فقط بحث مهریه هم نیست. مهریه خوبش است. اگر دست بلند کند و بزند و بیآبرویش بکند و ... مسائل دیگر، آنها که دیگر جای خود دارد. این مهریه را نداده. «من کنیزم را دادم، با هم قول و قرار داشتیم. بعد تو اینجوری زدی زیر عهدم، لگد زدی؟» «فی تولی عزوجل طلب حق.» خدا خودش متولی این میشود که حق این را وصول کند. حق این را. «فیسوجب حسنات کلها کلها فلا یفی به حقها.» همه حسناتش را میگیرد، باز میبیند کفایت نمیکند. پرتش کنید توی جهنم. دو آتش. این هم ملکوت ظلم به همسر و ملکوت ظلم در مهریه.
بحث بعدی، ملکوت شهادت. مشاهده یک ماجرایی بودیم، بعد هم بیاییم شهادتمان را هم بدهیم به خاطر منافعمان و رفیق بازیهایمان و ماجرا اینشکلی باشد. دست شهادت از حق برداریم. جوکی و شاهد باشیم، دفاع بکنیم از حق و حقوق کسی، ولی نمیآییم وسط، تنها میگذاریم. از شهادت برمیگردیم. «من رجع عن شهادة.» از شهادتش. «و کتمها.» کتمان کند، با اینکه این توی صحنه بود، دید. «این شاهد بود من به اون پول را دادم.» «این شاهد بود، این من را زد.» «این شاهد این تصادف بود.» به خاطر رفیقبازی و جناحبازی و ماجرا اینشکلی کتمان میکند. به رو نمیآورد. حق اینجا خورده میشود، این هم سکوت میکند. «اطعمه الله لحم علی رئوس الخلائق.» خدا گوشت این را خوراک خلایق میکند در ملکوت. چون یک نفر را رها کرد که دیگری او را بخورد. حق او را بخورد، آبروی او را بخورد، مال او را بخورد. یک نفر را به چنگال دریده شدن و به کام دریده شدن فرستاد. ملکوتش چی میشود؟ خودش به کام دریده شدن میرود، ولی به کام دریده شدن ملکوتی. ملکوتیان میدرند او را. رها کردی که بدرند، رهایت میکنم که بدرند.
شهادت ندادی. اگر شهادت به دروغ داده باشد که دیگر هیچی. اگر خودش طرف ظلم بوده و از شهادت یکی دیگر سوء استفاده کرده و ظلم کرده، حرف نداریم که آن که اصلاً هیچ، خود جهنم است. خیلیها گرفتار میشوند و امید که نجات پیدا کنند. به کام ظالم داد یک نفر را. به کام ظالمین داده میشود. همه میبلعند او را. در قیام آمد و ملکوت اطعام میشود، گوشت او خورده میشود. «و یدخله النار.» میاندازندش توی آتش. «و هو یلوک لسانه.» این را توی آتش میاندازند. ببینید گرفتاریها همش آتش گفته میشود، ولی هیچکدام از این دو تا آتش شبیه هم نیست. درد، فشار، رنج. مثل کسی که مریض شد. مگر ما دو تا مریضی شبیه هم، دو تا سردرد شبیه هم را اینجا نداریم؟ تا چند سال پیش میگفتند ما ششصد مدل سردرد داریم، الان فکر کنم به دو هزار تا رسیده است. دو هزار مدل سردرد داریم. هیچ دو تا سردردی با هم شبیه نیست. سردرد به خاطر بیخوابی، سردرد به خاطر عصبانیت، سردرد به خاطر از دست دادن عزیز، سردرد به خاطر سر و صدا. این همه سردرد داریم. اینها گرفتاریهای دنیاست با این همه محدودیت. حالا این محدودیتش را بردار. این سردرد را بکن بینهایت. بینهایت سرد. توی عالم برزخ بینهایت دل درد داریم. توی عالم برزخ بینهایت چشم درد داریم. توی عالم برزخ بینهایت آتش داریم. توی عالم این آتش، آن سوختن داراییهاست. سوختن قواست که این قوای انسانی که اینجا داشتیم، قوه خلیفهالله شدن را داشتیم، سوزاندیمش با آتش شهواتمان، با آتش طمعمان، به آتش حرصمان، با آتش عجلهمان، آتش رذالتهایمان. این را سوزاندیم. حالا به آتش کدام رذیله سوزاندیم؟ آتش مثلاً حسادت سوزاند. آن یکی با آتش عجله سوزاند. آنور آتش عقده، آتش تکبر، آتش... بعد هیچ تکبری شبیه آن یکی نیست. همانجوری که اینجا جلوههای تکبر خیلی متفاوت است. یکی تکبرش را با چشمش نشان میدهد، یکی با لبش نشان میدهد، یکی با نحوه نشستنش نشان میدهد، یکی توی قلمش نشان میدهد، یکی توی راهرفتنشان نشان میدهد، یکی هم همه اینها را با هم نشان میدهد. فقط محدودیتش را بردار، نامحدودش کن. از ظاهر برو توی باطن، نامحدودش کن. این قاعده برزخ است. از ظاهر برو باطن، نامحدودش کن. وضعیت ما در برزخ و ملکوت.
خب. «و هو یلوک لسانه.» این آدمی که باید شهادت میداد، نداد، زبانش را خورد. این حرف را خورد. زبان در کام گرفت! جایی که باید زبان حارش حرکت میکرد. این چی میشود؟ زبانش را اینجا خورد. برو توی ملکوت، زبانش را دارد میخورد تا ابد. زبانش را میخورد. «یلوک لسانه»؛ زبانش را میخورد یعنی چی؟ زبانش را گاز بگیرد. چی میشود؟ وسط غذا خوردن شما زبانت را گاز بگیر. یک گاز گرفتی، یک لحظه این زبان آمده لای دندان. زبانی که باید بچرخد برای اینکه این طعام را بیاورد زیر دندان که این دندان آسیا بدهد به گلو که این ببرد پایین و تحویل معده بدهد. کار زبان است دیگر. این چرخش است. یک بخشش در بلع است، یک بخشش هم در تکلم است. یعنی بخشش در فرو بردن، یک بخشیش در ابراز است. حالا اگر آن وقت ابراز فرو برده است. آن وقت فرو بردن ابراز کرد. اینها هرکدام آثارش در ملکوت دیده میشود. وقت ابراز فرو برده، بعد این زبانی که باید بچرخد حرف بزند، فرستاده زیر دندان. نه، این کار را کرد. خورده زبانش را. اینجا جای بلع نبود، اینجا بیرون ریختن بروز بود. چیزی که باید بروزش میدادی، بلعیدش. آن چی بود؟ آن خود زبانت بود. حالا این زبان توالت ملکوت میشود. آنجایی که باید ابراز بکند، ابراز نیاز بکند که بهش کمکی بکنم، ابراز علاقه بکند، ابراز ارادت بکند، ابراز انس بکند، با زبان چهکار میکند؟ چه لذتی میشود از زبان برد؟ «دردم را به یکی بگویم، یک کم سبک شوم.» این زبان ندارد آنجا بگوید. زبانش را دارد میخورد. خودش دارد میخورد. نه تنها دردش را کسی دوا نمیکند، تفسیر مطرح میکردند: اذن معذرتخواهی داده نمیشود. اذن حرف زدن نیست. این درد مضاعف است. حتی نمیتواند حرف بزند، سبکش هم نمیکند که لااقل گفتم ولو کسی به دادم نرسد. گلویم بود. این آدمی که آنجا باید حرف حق را میزد، نزد. این میماند حرفهای گلوم بود. آن هرچی باید بگوید و هرچی باید وضع خودش را ... زبانش زیر دندان است. این زبانی که زیر دندان است توی این دنیا چقدر سخت است؟ این را بکن ابدی و نامحدود. این میشود برزخ درد برزخ. خدا به دادمان برسد.
این ساعتها، دقایق باقیمانده از عمر ما. خدا ما را بیدار کند، تکان بخوریم. این با این وضعی که ما خیلی شوخی گرفتیم، عالم تازه برزخ است و قیامت. به این حرفهایی که میزنی و نمیزنیم، گفتنها، نگفتنها حسابی دارد پیش خدا. ملکوت زنده است اینها.
ادامه روایت: «من کانت لهو امراتان.» این هم خیلی مهم است. اگر کسی دو تا همسر داشته باشد، حالا این دو تا همسر میخواهد سه تا باشد، چهار تا باشد. «فلم یعدل بینهم القسمة من نفسه.» تقسیم عادلانه نمیکند. البته در بحث علاقه نیست، این را علما گفتند. گفتند که طبیعتاً کسی دو تا همسر داشته باشد. یک نکته هم عرض بکنم. بعضیها گفتند دارد فرهنگسازی میکند فلانی با این حرفها. در مورد تعدد زوجات، فرهنگسازی نمیکنیم. ما داریم وضعیت موجود را مداوا میکنیم. الان پزشکها میآیند در مورد کرونا میگویند. نمیگویند که «بروید کرونا بگیرید که بعد بیایند اینجا ما اینها را ...» اینها که میگوییم مال این است که اول کرونا بگیرید، بعد مثلاً اینها را بخورید که خوب بشوید. میگوید: «اگر کسی گرفته، این کارها را بکن که خوب بشود یا این کار را بکن که مبتلا نشوی.» بحث ما اینشکلی است. یک مقدارش پیشگیرانه است، یک مقدارش هم مداوا جویانه است. که کسی میخواهد تعدد زوجات داشته باشد، توجه به این مسائلش را ندارد، حواسش را جمع کند. یک کسی همسر گرفته، متعدد. همسر دوم، سوم. ما تشویق به اصل کار نداریم، نه تشویقی داریم نه تنبیهی داریم. هیچی، هیچکدامش. نه میگوییم انجام بده، نه میگوییم انجام نده. گزارش از یک ملکوتی میکنیم. یک وصفی داریم میکنیم. امر نمیکنیم. اصلاً امر و نهی نمیکنیم. ما داریم توصیف میکنیم یک وضعیت را. توصیف میکنیم، اخبار داریم میکنیم، انشا نمیکنیم.
کسی که اینجوری باشد، این وضع اوست در ملکوت. یا از پس این حق برمیآید یا برنمیآید. از پس حق برآمدن بسیار سخت است تا جزئیات را مراعات کند. علمایی که الان دو تا همسر دارند، کسی برای ایشان شیرینی میآورد دفترشان. برخی از این علمایی که الان در قید حیاتند، ایشان پول میدهد، به شخصی مثلاً خادمشان میگوید: «عین همین شیرینی را میروی از آن مغازه میخری، این را میبری آن خانه، آن را میبری آن.» هندوانه میخرد، دو تا هندوانه هم اندازه میگیرد. یکی برای این خانه، یکی برای آن خانه. سیب میگیرد، یک کیلو میگیرد برای این، یک کیلو برای آن. پارچه برایش میآورند، به همان میزان که به این پارچه را میدهد، تازه مرغوبتر هم نباید باشد، همان باید جنسش همان باشد دقیقاً. خانواده بدهید. اینها سختیهای کار است. خود همین مرجع بزرگوار که اینجور مراعات میکنند، توی همان تفسیر مبارکی که دارند که تفسیر معروفی است، ایشان آنجا مطرح میکند، میگوید که تعدد زوجات انسان نمیتواند علاقهاش را رعایت کند. و قرآن هم هست، نمیشود علاقه تو به همه اینها یکسان باشد. تو علاقه داری. خدا نخواسته عادلانه باشد، چون نمیشود طبیعتاً یکی از آنها علاقهاش آدم بهش بیشتر است. آنچه مهم است به هم رفتارها است که باید عادلانه باشد. نباید توی ابراز علاقه به یکی ابراز علاقه بیشتر باشد. بودنت با یکی بیشتر باشد، محبت، صمیمیتت، گرمی ارتباطت، همش باید عادلانه باشد. از روابط زناشویی که باید یکسان باشد با هر دو تا گرفته تا بقیه مسائل. زمانبندی بودن کنار او، زمانبندی بودن کنار این و بقیه مسائل که کار فوقالعاده سختی است. «سری که درد نمیکند، آدم دستمال نمیبندد.» خودشان تشخیص میدهند وظیفهشان را. با کسی کاری نداریم.
اگر کسی دو تا همسر داشت، عدالت بینشان را رعایت نکرد. تازه این در مورد همسر دائم است. در مورد دائم و موقت که ابداً محل عدالت نیست. همسر موقت هم باید با همسران دیگر عادلانه رفتار کند. اندازه آن یکی نه، اصلاً موقت سطح ارتباط سطح ارتباط با دائم نیست. او همسر دائمی است که باید عادلانه رفتار کند. توقع نباید باشد که این باید با همسر دائم مساوی باشد، چه برسد به اینکه این بیشتر از آن یکی باشد. این جوانتر است، خوشگلتر است. حالا اگر کسی دو تا همسر داشت، عدالت بینشان را رعایت نکرد. ملکوتش چیست؟ از نفسش و مالش. یعنی خودش را باید در اختیار قرار بدهد. آنقدری که مالش را باید در اختیار قرار بدهد، عادلانه برخورد نکند. «جاء یوم القیامه مغلولاً مائل شفته.» خیلی این تعبیر فوقالعاده است. روایات ما کجای عالم اینها را سراغ داریم؟ معارف چه دینی! خدایا ما تا ابد باید سجده شکر بکنیم در محضر تو که با محمد و آل محمد آشنا کردی ما را به آنها. خانواده را معارف اینها را به ما رساند.
کسی اینجوری بیاید روز قیامت با دست بسته میآورندش. دو تا دست دارد. دو تا دست دارد، دو تا لب دارد. چطور تعادل باید توی اینها رعایت بشود؟ دو تا دست باید تعادل داشته باشد، دو تا لب باید تعادل داشته باشد. این چون دو تا همسر داشته و تعادل و عدالت را رعایت نمیکرده، دو تا دستش از حالت تعادل خارج میشود، خارج میشود. دو تا لبش هم از حالت تعادل خارج میشود. لبها کج میشوند، دستها بسته میشوند. از هیچکدام از این دو دست بهرهمند نیست. همانجوری که کاری کرد که از هیچکدام از این دو زن عدالت رعایت نکرد، حق هیچکدام از این دو تا را چون به آنها نداده، چون عدالت رعایت نشده یعنی به هر دو تا ظلم شده. هم به این ظلم کردی که بیش از آن که لیاقت داشته داده، هم به این ظلم کردی که کمتر. پس به هر دو تا ظلم کرده است. از هر دو تا دست محروم میشود. دو تا زن را حقشان را ادا نکرده، حق دو تا دست را ادا نکرده. از دو تا دست محروم میشود. یکی از دو تا لب هم محروم میشود. لب چون کانون احساسات است دیگر. توی خون، لب سرخیش اصلاً از خون است. میزان خونی که در سر جریان دارد، بیشترین جایش لب است. تحریکپذیری لب بسیار بالاست و معمولاً هم اوج ابراز علاقه و تمایل از طریق لب بروز میدهد و جلوه میکند. لب آن کانون جوشش عواطف و احساسات در انسان است. چرا؟ از خود همینها هم البته انسانشناسی میکنند، مزاجشناسی، بدنشناسی. از فرم لب و اینها قشنگ میشود تشخیص داد کسی از جهت علاقه و شخصیت و اینها چه ویژگیهایی دارد. لبهای درشت، لبهای کوچک، لبهای پهن، لبهای باریک، اینها هرکدام معانی خاصی دارند که فهمیده میشود. حالا این آدم دو تا لب داشت، کانون احساسات او که دو تا همسرش بود، چون اینها را در تعادل قرار نداد، میزان نکرد با هم در یک تناسبسنجی عاقلانه اینها را قرار نداد. صورت ملکوتی لبهایش آشفته و ول است. و یک لب از پایین ول شده، یک لب از بالا کج شده. سکته میکنند، یک لب پایین میرود سمت چپ، لب بالا میرود سمت راست مثلاً. چه وضعیتی است؟ حرف نمیتواند بزند، بوسه نمیتواند داشته باشد، احساساتش را نمیتواند بروز بدهد. آدم خوشش میآید، لبخند میزند. بدش میآید، لب میگزد. لب ترش میکند. احساسات ما توی لب خیلی فهمیده میشود دیگر. از طریق لب بروز میدهد. این اصلاً آنجا این احساسات در او انگار تعطیل شده است. برعکس بهشتیها که اگر این تعادلها رعایت شده و روابط اینجور عاقلانه بود، لبها در اوج شکوفایی است، اوج زیبایی، اوج جذابیت. لب، لب بهشتی اینها. لبها آویزان از هم پاشیده، به هم ریخته و هرچی تصور کنید در مورد یک لب خراب و لب بیکاربرد. این لبش همان است. چقدر این روایت فوقالعاده است!
بعد میفرماید که: «و من کان معزّیاً لجارة حتی یدخل النار.» تا برود توی جهنم. تمام ملکوت آزار همسایه. «من کان معزّیاً لجارة من غیر حق.» کسی همسایهاش را اذیت کند، بدون حق. حالا یک وقتی مثلاً من عزیزی از دست دادم، دارم گریه میکنم. صدا گریه میکرد، میرفت بالا. مثل حضرت زهرا سلامالله علیها. «همسر من گفتند دارد ما را اذیت میکند.» آن اذیت شدن بود، ولی حق بود. یعنی باید حضرت زهرا گریه میکرد و باید این صدای گریه بالا میرفت. میخواهید شما اذیت بشوید یا نشوید، به درک که اذیت میشوید. پیغمبر اکرم از دنیا رفته. توی خانههایتان لم دادید. حق خلافت و وصایت اینجور خورده شده. راحت گرفتین خوابیدین؟ غلط میکنی که اذیت میشوی. بمیرید از این اذیت شدن. «موتو بغیظکم.» اذیت بشین، عصبانی باشین، از این عصبانیتتان هم بمیرید.
ولی وقتی همسایه اذیت میکند، بدون حق. آمده توی پارکینگ، ماشین را روشن کرده تا گرمش کند، اینقدر گاز میدهد. شش و نیم صبح توی پارکینگ هی گاز گاز. «ماشین داغ بشود.» یک بیست دقیقه زودتر بیا. ماشین را گاز ندهی، سر و صدا نکنی. پارکینگ را نیا. توی خیابان بگذار. بقیه چه گناهی کردهاند؟ صدای ساعت شش و نیم صبح همه را بیتاب میکند. این یک اذیت است. کپسول پشت در راه پله. کفشها زیر پا شانه هستند. بار میخواهم ببرم یا بیاورم، کفشهایتان زیر پا میافتد. آسانسور وسیله جابجا میکنید. آسانسور استهلاکش میرود بالا، بدنش خراب میشود، از جیب همه باید برود. همه اینها حقالناس است و آزار که موارد فراوان کار بکنند. موارد حقالناس هرجایی بشین همینجور توسعه بدهیم. یک کتابی حالا بشود رفقا روی آن کار بکنند، نوشته بشود. اگر افراد کمک بکنند، خیلی خوب است. هر کسی بخش مربوط به خودش را. حقالناس توی حقالناس مثلاً همسایهداری، چه میدانم، همسرداری، چی چی؟ ابعاد فراوان کشف کنیم. نمونهای بدهیم. بعداً بدهیم تلویزیون اینها را توی سریالها و فیلمها و برای بچهها یک جور شبکه پویا نشان بدهند. شبکههای دیگر یک جور کار کنند. مطالبهاش هست الان. صدا و سیما هوا را میخرد، میگیرد. این را بیاییم تحویل بدهیم. حقالناس توی همسایه داری این است. همین است. خیلی موارد فراوان و گستردهای دارد.
خلاصه اینجا همسایه را اگر اذیت کند: «من غیر حق حرم الله ریح الجنّة.» از بوی بهشت محروم میشود که قبلاً بوی بهشت را عرض کردیم. همسایه را اگر اذیت کند، از آن موافقت دو نفری که با هم دارند، همنشینند، همزیستی دارند. این باعث اذیت آن میشود. این از همزیستی با او اذیت میشود. این باید در اثر معاشرت و ارتباط با او یک احساس آرامش و هماهنگی بکند. بوی هر چیزی موافقتی که از او دارد ایجاد میکند و میلی است که دارد ایجاد میکند. این آدم بیمیل بود از همنشینی، از همسایگی با این آدم. ملکوت بیمیلی همسایگی این آدم با آن آدم، ملکوتش این میشود که این آدم هم از آن بوی خوش بهشت که باید ایجاد میل و ایجاد توافق بکند با این آدم، از او محروم میشود. «و معواه النار.» جایگاهش هم میشود آتش. «الا و ان الله یسئل الرجل عن حق اجارة.» خدا از هر کسی در مورد حق همسایهاش سؤال میکند. یکی از بحثهایی که ما باید جواب بدهیم بعد از مرگ، حق همسایهمان است که جدی است. «و من ضیّع حق جارة فلیس منا.» کسی حق همسایهاش را ضایع کند، از ما نیست. این را پیامبر بچه خودش نمیداند. پدر امت پیغمبر، شناسنامه این بچه را از شناسنامه خودش درآورده. اسمش را از شناسنامه خودش درآورده. کسی به همسرش اذیت کند، آزار برساند، پیغمبر اسم او را از شناسنامه خودشان در میآورند. پدر امت است دیگر. «انا و علی.» اسم از شناسنامه من که برگردد یعنی خودش. هر وقت برگشت، آن هم توی شناسنامه برمیگردد. شناسنامه ماست، اسمش را از شناسنامه در میآورد. به همسایه اذیت کنی، اسم ت را از شناسنامه ت در میآورند.
تا اینجا خواندیم: «من اهان فقیراً مسلماً.» حالا کسی به فقیر اهانت بکند، اوضاعش چیست؟ که جلسات بعد انشاءالله گفتگو خواهیم کرد.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه شصت و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتادم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...