تزریق روحیه عملگرایی به جامعه
ملکوت خیانت در امانت
سوال شب اول قبر!
ملکوت شهادت دادن دروغین
هرزگردی برزخی
ملکوت رد کردن درخواست
دنیا، دریچه دیدن خدا
ملکوت شکنجه و اذیت کردن زن
خدا برای زن مانند یتیم غضب میکند
ملکوت زیرآبزنی!
تفاوت ریا و سُمعه
ملکوت تلاوت قرآن به نیت غیرالهی
از قرآن غافل نشویم!
ملکوت عمل نکردن به قرآن
معنای سخط الهی
ملکوت واسطه حرام شدن بین زن و مرد
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
در جلسات قبل، بحث در مورد کتاب «سه دقیقه در قیامت» بودیم و وارد این روایت شریف از پیامبر اکرم شدیم. بنا داشتیم که با سرعت بیشتری، روایت را در چند جلسه تمام کنیم؛ اما به هر حال، آنقدر مطلب در این روایت استثنایی و بینظیر نهفته است که حیف است آدم سریع از کنار مطالب آن بگذرد. شاید هم مباحث دیگر فرصت طرح شدن در وقت دیگری را نداشته باشند. این مباحث در وقت خودش، فرصتی است تا به بحثها بپردازیم و گرهگشایی کنند. کلیدی است برای فهم مسائل مربوط به برزخ و در خود فلسفه دین و فلسفه احکام؛ که اصلاً این احکام و آداب و این وظایفی که به ما گفتند؛ اینهایی که در رسالههای عملیه گفتند، اینها چیست؟
شبهات در فضای مجازی متاسفانه خیلی زیاد است و بیداد میکند. ماها هم، یعنی قشری که از آنها توقع میرود پاسخگو باشند و فعالیت بکنند، متاسفانه خیلی وقتها در این حوزهها فعالیتی نداریم، کار چندانی انجام نمیدهیم و این شبهات دارد میآید و همینجور آسیب میزند و جماعتی را با خود میبرد. همین امروز، بنده دو سه تا مطلب اینشکلی دیدم. شبهاتی که وارد میکنند، گاهی به اسم این مجتهد و آن آیتالله و فلان و اینها هم هست که برای این است که وجهه بدهند و بها بدهند. اینها یا واقعاً شخصیتهای غیر موجود و جعلی هستند، یا سواد ندارند که به وضوح دیده میشود مطالبی که مثلاً گفته میشود که ما اصلاً چیزی به اسم وجوب دیگر الان نداریم، هرچه هست توصیه است و احکام مثلاً فقها دیگر این بساط را باید جمع بکنند، توصیه به این چیزهاست و باید به جای عمل و جسم، ما تکیه را بیاوریم روی خلق بحثهای اینشکلی. آن یکی مثلاً مقاله نوشته که این که گفتند دست را قطع بکنید، منظور دست قدرت است! وجوهی در بحثهای فقهی، حالا اینها جنبه تحویلی که ندارد. بحث فقهی که تحویل ندارد، ملکوت دارد؛ ولی خود انجامش که تحویل ندارد که بگوییم دستش را قطع کن یعنی مثلاً میزش را ازش بگیر، مثلاً مدیریتش را ازش بگیر. نه، دستش را قطع میکردند. امیرالمؤمنین متوجه نمیشدند که دست طرف را قطع میکردند؟ این که جزو واضحات تاریخی است در سیره اهل بیت، در سیره امیرالمؤمنین، سیره پیغمبر؛ و حرف و حدیثی در اینها نیست که اهل بیت اینشکلی عمل میکردند؛ بلکه اگر روی آن کار بکنیم جزو متواترات تاریخی است. آنقدر در مورد این مسئله ما نقلهای تاریخی داریم که به حد تواتر میرسد. اصلش که دست قطع میشده و این جزو احکام است؛ جزو احکام قصاص.
اینجور چیزهای تراشیدن و درآوردن هی آدم را نگران میکند و هی این دغدغه را ایجاد میکند که ما در این زمینهها باید بیشتر صحبت بکنیم. بحث مربوط به عمل اصل است دیگر. ببینید، قرآن هرجا ایمان را میگوید، پای عمل را میکشد وسط و عمل صالح را کنارش میآورد. «ان الانسان لفی خسر» خب، غیر از کیا؟ «الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.»
این عمل چیست؟ اگر خلق ملاک است، اگر توصیه است؛ که بماند که حالا آن وجوبی هم که گفته میشود، دقیقاً در روایات ما از آن تعبیر شده فریضه. فریضه چیزی است که خود قرآن هم «کتب علیکم» بر شما نوشته شده، «فریضة من الله» فریضهای است از جانب خدا. فریضه ما داریم. واجبات، تعبیر معادل همان فرایضی که در روایات ما به آن اشاره شده. و اینها توصیه نیست. اینها ابوابی است از سکولاریزه کردن دین و معارف الهی که گاهی عمامهبهسرهایی که متأسفانه عمامه آن بالاست ولی زیر عمامه خبری نیست و خالی است و درکی از دین و معارف دین، از قرآن و سنت و اینها نیست، این حرفها را بلغور میکنند و جماعتی را دچار تردید میکنند که اینها مسئولیت بسیار سنگینی دارند و عواقب بسیار بدی هم در انتظار اینجور افرادی که اینجور با حقایق دین برخورد میکنند. خیر، اعمال مسئلهای است که در آن هیچ بحثی نیست و هرچه که در قرآن به آن اشاره شده، به واسطه عمل است. همه مقامات به واسطه عمل میرسد انسان به آن. هر پیغمبر و نبی هم که به هرچه رسید، به خلق نبود، خود خلق محصول عمل بود. خود پیغمبر نماز میخواند. بیش از همه هم نماز، مقدار واجب نمازی که پیغمبر میخواند از همه ما بیشتر است. ایشان نماز شب هم به او واجب بود. «قم اللیل الا قلیلا» به عنوان یک توصیه این را نگرفت. نمیگفت: شبها بنشین مثلاً شمع روشن کن، مثلاً رمان بخوان، شعر بخوان! نه، عمل قیام نماز بخوان. پیامبر آنقدر روی پا میایستاد که بابا تاول میزد، ورم میکرد. عملی است که انسان را به مراتبی میرساند تا این بروز پیدا نکند، نه شاکلهای شکل میگیرد، نه خلقی شکل میگیرد، نه ملکوتی شکل میگیرد. ملکوت تابع عمل ماست و البته نیت هم هسته مرکز عمل. عمل صورتی دارد، عمقی و یک روحی دارد. آن روحش نیت است. نیت هم هیچوقت بدون عمل محقق نمیشود، مگر اینکه نیت خالی باشد و در حد عمل قلبی باشد. در مورد اینها بالاخره جلسات قبل مفصل صحبت کردیم.
این روایت شریف پیغمبر ناظر به همین موضوع تکیه به اینکه روحیه عملگرایی در امت رایج بشود، آخرین خطبه است. باید همه مقید به عمل باشند. در عمل باید بروز پیدا بکند. این نگاه یک نگاه در واقع پراگماتیستی و عملگرایانه و تحققگرایانه است که صرف انتزاعیات و در واقع وهمیات کسی را به جایی نمیرساند. به کسی در ازای توهماتش چیزی نمیدهند. من بنشینم صبح تا شب فکر بکنم به اینکه مثلاً قهرمان المپیک بشوم. حالا یک مقداری از این بحثها را در قالب آن مباحث قانون جذب و قانون جاذبه عرض کردیم که بحث مفصلی آنجا نسبتاً مطرح شد و اینها اشارهای شد که اصل این است به واسطه عمل. و این بروز اینشکلی است که انسان به جایی میرسد. برای همین، پیغمبر اکرم برای روحیه عملگرایی که میخواهند ایجاد بکنند، به ملکوت اعمال توجه میدهند.
ما دائماً در حال عمل هستیم و دائماً به واسطه عمل، آن دارد ملکوتی از ما شکل میگیرد و این ملکوت یک صورتی دارد، یک روحی دارد. آن صورتش میشود همین عالم برزخ ما. آن روحش که نیت ماست، میشود شاکله ما، میشود شخصیت ما، هویت ما، خلقیات ما، ابدیت ما یا به یک معنا عالم قیامت ما. قیامت ما همان خلقیات و ملکات ماست. عالم برزخ صورت اعمال ماست. البته ما در عالم قیامت هم صورت اعمال را خواهیم داشت، ولی در پس بروز آنها. این بخش هم باز در مباحث باب عقل در برزخ که بعضی دوستان پیگیر آن جلسات هم هستند و حضور مجازی دارند، آنجا توضیحاتی داده شد.
خب، ادامه کلام پیامبر اکرم: «و من خان امانةً فی الدنیا و لم یَردُدها علی أربابِها مات علی غیر دین.» در مورد خیانت در امانت، قبلاً یکی دو جلسه صحبت کردیم. کسی در دنیا اگر خیانت در امانت بکند – که آنجا هم گفتیم امانت نشانهها و مصادیق فراوانی دارد – کسی امانتی را در دنیا خیانت کند، به صاحب آن امانت برنگرداند، «مات علی غیر دین الاسلام.» این بر دین اسلام نمیمیرد. مسلمان به حساب نمیآید موقع مرگ. چون اول حسابرسی که میخواهد بشود و طرف را مسلمان بیند. اصلاً همه این تلقینها و ماجراهای اینشکلی و اینها برای این است که این طرف با اسلام از دنیا برود. دم احتضارش میآیند بغل گوشش تلقین میکنند. موقعی که میمیرد تلقین میکنند. موقعی که در قبر میگذارند تلقین میگویند. این تلقینات توجه دادن و تلنگر دادن روح شخص است. این بدن که دیگر رفته. روح شخص را دارند تلنگر میدهند تا متوجه باشد. به آن اصلی که آن طرف لازمه، آن هم اسلام. اصل اساسی و اولیه آن سؤال دو ملک هم در ورود به عالم قبر از همین باب است. و این دو تا ملک چهرهای هم دارند که فتنهخیز است، یعنی انسان را دچار تلاطم و اضطراب میکنند تا آدم آنی که واقعاً در عمق دارد و ریشه دوانده در فکر و شخصیت او، آن را بروز بدهد. چهره این دو ملک، آنی که سؤال دارند، البته در قبر ازشان سؤال میشود، این دو ملک چهرهشان اینشکلی است و «فتانان». فتنهگرند. فتنهگر به این معنا که میریزند به هم اوضاع را، شرایط را دچار آشوب روحی شخص میکنند که آنی که در باطن دارد و در عمق رسوخ پیدا کرده، دیگر بازی در نیاورد، فیلم بازی نکند، یک تلقین ذهنی، محفوظ ذهنی، اینها نباشد، بریزد بیرون آنی که در ریشه دارد و باور قلبیاش است. وقتی شرایط به هم میخورد «تُعرَفُ جواهر الرجال». همین است دیگر. آنجا جوهر آدمی بیرون میریزد، اینجا همین.
حالا این آدمی که خیانت در امانت میکرد، آنجا «مات علی غیر دین الاسلام». اسلام خبری از او ندارد. این است که این به زبانش نمیآید. آنی که خیانت در امانت کرده «لا اله الا الله» به زبانش نمیآید. در جواب نکیر و منکر نمیتواند بگوید. «الله جل جلاله» را نمیتواند بگوید. قبله را نمیتواند بگوید. کعبه، امام را نمیتواند بگوید. اصلاً اسلام چون هیچ ریشهای در درون او ندارد. آدمی که امانتدار نیست، هیچ تعهدی، هیچ وابستگی، هیچ عرقی ندارد نسبت به ملکوت و نسبت به دین و نسبت به خدا و نسبت به حقایق اینشکلی. آدمی که خیانت در امانت میکند، یک بخشش همین مسئولین فاسد که مثل ریگ دروغ میگویند. در چشم این ملت شبانهروزی ۱۰ تا، صد تا، هزار تا دروغ میگویند. بریز و درشت و ابداً احساس مسئولیت نسبت به امانتی که بهشان سپرده شده ندارند. نسبت به این دست کردن در جیب مردم که دائماً دارند این داشتههای مردم را به باد میدهند و این پول ملی را کاهش میدهند، سرمایهها را کاهش میدهند، مردم را در فشار و مضیقه قرار میدهند، این هم خیانت در امانت است. مسئولیتی گرفته، ریاست گرفته، میزی را گرفته و ابداً آن مسئولیتی که متوجه اوست را مراعات نمیکند. این مسلمان به حساب نمیآید. لذا رهبری، در واقع سیاستشان باید دینی باشد. اینها دینشان سیاسیکاری است. تعابیر بینظیر است که رهبر انقلاب در مورد برخی از مسئولین فعلی و مسئولین سابق به کار برده است. اینها به جنگ میروند در حالی که سیاستشان دینی نیست، دینشان سیاسیکاری است. اسلام ندارد این کسی که خیانت در امانت میکند، اصلاً تعلقی به اسلام ندارد و مسلمان به حساب نمیآید. این دین سیاسیکاری است. سیاسیبازی است. جناحبازی است. اصلاً به امانت کاری ندارد. این یک طعمه است افتاده دستش برای بلعیدن و برای چپاول و زدن رقبا و مخالفین و منتقدین. این است که بهرهای از اسلام ندارد و ابداً ملاکش ملاکات الهی نیست.
«و لقی الله تعالی و هو علیه قدوان.» خدا در حالی ملاقات میکند که خدا بر او غضب کرده. پناه بر خدا! اگر بفهمیم غضب خدا را و غضب خدا یعنی چه که ما دائماً در هر نماز داریم میگوییم «غیر المغضوب علیهم» یعنی ای خدا جزو کسانی که غضب کرده ای نباش! یکی از آنهایی که غضب کرده خدا بهشان کسی است که خیانت در امانت میکند.
پس ما در هر نماز داریم لااقل دو بار از خدای متعال میخواهیم که ما جزو خائنین در امانت نباشیم. «فیؤمر به الی النار.» و دستور میدهند این را ببرند بیندازند در آتش. «فیهوا بهی فی شفیر جهنم.» این را تا ابد در یک قسمتی از جهنم نگه میدارند. شفیر جهنم، آن لبه و پرتگاه و آن جایی که بیحفاظ و پناه است. اینجور باید گفت، چون این آدم امانت مردم را بیبناه کرد. باید پناهی باشد برای این امانت و این آدم امانت مردم را بیبناه کرد. محافظت نکرد از پول ملی، از آبروی ملت، از عزت ملت، از امنیت ملت. به امان نگرفت. حالا به اصطلاح امروز میگویند به امان خدا سپرد. حالا به امان خدا سپرد، تعبیر قشنگی است معمولاً برای جای خوبی است. اصطلاحش را بخواهیم بگیریم همین میشود. تو این امانتی که به تو سپرده بودند، به امان خدا سپردی و ولش کردی. در امان نگرفتی، آن طرف هم در امان نیستی. کسی محافظ تو نیست. دل به حال تو نمیسوزاند و هوای تو را ندارد. در یک بخشی از جهنم که آدم احساس بیهوایی و بیبناهی میکند و ول و آواره است، آنجا نگهش میدارند. پرتش میکنند. «یهوا» یعنی سقوط در آنجا.
«و من شهد شهادة زور.» اگر کسی شهادت دروغ بدهد. رفیق، فامیل، همکار میگویند. میآید به نفع این آدم پول میگیرند، میآیند شهادت میدهند در مسائل مختلف. این ملکوتش چیست؟ «الا رجل مسلم» حالا یا علیه یک مسلمان شهادت دروغ میگوید یا علیه یک کافر ذمی. کافری که در مملکت اسلامی دارد زندگی میکند، عزت اینها و مال اینها و همهشان محترم است. جان اینها محترم است، امام حسین محترم است. کسی حق ندارد به اینها تعرض کند. اگر کسی شهادت دروغ علیه یک ارمنی داد، الان یک زرتشتی داد، «او من کان من الناس» یا هر کدام از مردم، اصلاً یهودی، یک بهایی. یک بهایی! جای نام بهجت رضواناللهعلیه وقتی نام بهایی را میآوردند، میفرمودند: «بهاییهای ملعون!» آقای بهجت میفرمود. مرد ملکوتی مقدسی که در کوچکترین کلامش احتیاط داشت. یک کلمه جابجا نشود. این را هم بگویم که بدانی آقای بهجت کی بود که اینجور میگفت. «بهاییهای ملعون.» مثلاً گفت که دو نفر بودیم، آمدیم خدمت آقای بهجت. دو تا طلبه ظاهراً مازندرانی بودند. سر ماجرای یک اختلافشان شده بود مشغول بحث بودند. نشستند و آماده میکردند. یکی از این طلبهها شروع میکند از آن یکی گله کردن: «آقا این مثلاً آن کاری که باید این سری انجام داد، انجام نداد و حرف ما را گوش نداد و اینها.» آن یکی اول گله کرده بود، این یکی داشت بعد گله جواب میداد. آقای بهجت فرمودند که حالا من گوش کدامتان را باید بکشم؟ سرشان را آوردند بالا. دیدند آن یکی نیست. میگوید رنگ ایشان سرخ شد، عرقش جاری شد. بهجت که: «این الان این حرف که نکند غیبت بوده باشد؟ نکند که ضربهای به آبروی طرف مقابل بشود در نبودش با اینجور گفتیم و این آقا کی رفت؟» برمیگردد و لرز بر بدنش پیدا کرد. این مردی که اینجور بود، آن وقت ببینید بعضی مسائل بیمهابا برخورد میکرد. آیتالله بهجت موضع میگرفت. یکیاش همین بود. در مورد مثلاً رضاشاه که لعن میکرد رضاشاه ملعون، پهلوی ملعون، تعابیر اینشکلی که در کلمات ایشان زیاد است. یکیاش همین است: «بهاییهای ملعون». استاد قاطی کردن است. این از جهت ایدئولوژیکی جایگاه حضرت است. ملکوتی که مستقر در ملکوت بود، لعن میکرد اینها بهایی بودند. ولی کسی اگر شهادت علیه یک بهایی داد، برای یک بهایی که وضعش این است، اگر شهادت داد، ملکوتش چیست؟ «قلق بلِسَانِه یوم القیامه». این را عرض کردیم بارها: در قیامت هیچ اتفاق نوظهوری ما نداریم. یک چیز جدید رخ نمیدهد، وقوع نداریم، همه چیز ظهور است. چیزی واقع نمیشود. هرچه که میگویند در قیامت اینجوری است، یعنی همین باطن و ملکوت اینجاست که آنجا میبینیم. اگر کسی اینجا باطنی بود، قلبی داشت که از این حجابهای ماده درآمده بود و به باطن عالم راه بافته بود، او هم همینجا اینها را میبیند. مثل آقای بهجت.
در قیامت اینشکلی است، نه یعنی آنجا اینجوریاش میکنند. همین الان اینشکلی است، آنجا میبیند. اینجا الان ملکوتش چیست که آنجا میبیند؟ به زبان آویزان است. آدم به زبانش آویزان باشد یعنی چی؟ آدم به زبان آویزان بشود یا از زبانش آویزان شود. زبان باید به من آویزان باشد یا من به زبان؟ زبان قرار است کار مرا بکند دیگر. این زبان میگردد، میچرخد. حالا یک بخشش در تکلم است، بخشش در عملیات بلع برای خوردن غذا. لقمه را میآورد، میرساند به این دندانها، بعد به گلو و فلان و اینها. این کارش چرخیدن و در خدمت بودن است. او معلق در گردش برای رفع نیاز من. حالا اگر آدمی کنترل زبان نداشت – که یکی از نمونههایش در بحث شهادت دروغ گفتن است که یکی از مصادیق بسیار واضح و بدش است – این به جای اینکه زبان در اختیار این باشد، این در اختیار زبان است. بعد حالا اینجا این زبان ابزار بود دیگر. شما فرض کنید یک کسی که قرار است گاوی داشته باشد، مثلاً عرض میکنم مثال حالا خیلی دقیق نیست ولی کمک میکند، یک گاو و گاوآهنی که این باید بهش یک اهرمی وصل کند و او را به شخم وادار کند. حالا فرض کنید برعکس بشود. فرضش که میشود فرض کرد دیگر. تصورش را بکنید. این یک گاوی بیاید این را به گاوآهن ببندد و این بشود شخمزن و کارگر و عمله برای آن گاو. چقدر تحقیر است؟ خیلی اوج تحقیر است دیگر. مالکش بشود مملوکش. به جای اینکه این در اختیار او باشد، او در اختیار این است. به جای اینکه این به آن سواری بدهد، آن به این سواری میدهد.
یک جنبه دیگر، بروز دیگرش همین زبان است. این در اختیار زبان است. این اوج حقارت و بیارزشی یک آدم. کی؟ آنجا در ملکوت بروز پیدا میکند. آن وقت این زبان چون رها بوده، ول بوده، کثیف بوده، تیره بوده، هرجایی بوده، هرز بوده، این آدم به یک چیزی بنده است که اولاً این مالک او بوده و این اوج تحقیر است که این را بستند به آنی که قرار بوده برای این کار بکند. و یکی هم اینکه آن همه آن کثافت و آلودگی و اینها، این به آنجا بنده است، معلق به آن است و این همینجور هرز میگردد. این هم هرز میگردد. هرزگردی برزخی. هرزگردی بر دنیا. هرز بود زبان، هرز بود. کنترل مراقبتی نداشت. هیچ جایی مراقبت نمیشد، به هر آتشی، هر چرکی، هر کثافتی، هر تعفنی، هر عفونتی، هر... هر پلشتی که شما در عالم جهنم بگیرید که آنجا مجمع جمع کننده همه پلشتیها و کثافتهای عالم است. هرچی پلشتی در ذهنتان میآید و هرچی پلشتی میتوانید تصور کنید، همه را یک کاسه کنید، میشود جهنم. این در آن پلشتیها میلولد و هیچ مراقبت و کنترلی نیست. چون هرز است. چون زبان هرز در اختیار زبان است، و زبان را میچرخاند در همه این کثیفیها.
خیلی معانی برایمان باز میشود. «وهو مع المنافقین فی الدرک الأسفل من النار.» دیگر از ویژگیهای این آدم در ملکوت چیست؟ این بیچاره با منافقین است در ملکوت عالم، در درک اسفل از آتش. ما درجات داریم و درکات داریم. برای بهشت هم درجات داریم و برای جهنم هم درکات. هی هرچه میرویم پایینتر. اینی که میگوید به درک، به درک اسفل. این درک اسفل که حالا فارسیاش میشود درک. فارسی میگویند درک. وقتی کسی از یک چیزی فرار میکند و میافتد در دامش. درک میشود. این میشود درک. درک میشود یعنی از دست در نمیرود. بهش میرسم. در مشت میافتد. در مشت آنی که دنبالش بوده. آنی که دنبالش بوده این را درک میکند. درکش میکند، بهش دسترسی پیدا میکند. دستش بهش میرسد. کسی فرار میکند مثلاً تصور کنید یک نفر یک دزدی دارد فرار میکند، میرود در یک خانهای در این کوچهها. او از صاحب آن خانهای که ازش دزدی کرده، دارد فرار میکند. یک خانه مخروبهای پیدا میکند، میرود آنجا و میرود در زیرزمین قایم میشود. از قضا آنجا، زیرزمین مخروبه آن خانه، اصلاً خانه اصلی این مالک و صاحبخانه است. به خیالش چقدر خوشحال است که در رفت، نجات پیدا کرد. صبح میداند در مشت صاحب خانه افتاد. صاحبخانه میآید یک قفل میزند به آن در. «ان ربک لبالمرصاد». همین. یعنی هیچوقت در نمیروی از دست خدا. هرجا بروی، مملکت و «لایمکن الفرار من حکومتک» این عالم این وجود مملکت خداست. در مشت خدا، در قبضه قدرت خدایی حالا جهنم بروز این است که این داشته فرار میکرده، یکهو میبیند این که او از دستش فرار میکرد توشه است. این میشود درک و درک درکات. حالا برخی از اینها از همه پایینتر است. این خیلی فیلمبازی میکرد و احساس میکرد با زبانش خیلی کارها دارد میکند و هیچی لو نمیرود. یکهو خیلی همه چی لو میرود. به میزانی که این توقع این را ندارد که آنقدر لو رفتن را ببیند، این درک جهنم میآید پایینتر.
منافقین چون آنقدر اینجور فکر میکردند. در درک اسفل از آتش که قرآن به آن اشاره کرده. نساء آیه ۱۴۵ به آن اشاره شده. در سوره جن و جاهای دیگر هم هست که اینها در درک اسفل هستند. بدترین جایند. چرا؟ چون اینها ابداً فکر نمیکردند اینجور لو بروند. حالا بقیه گناهان آدمی یکوقت یک احتمال لو رفتنی هم دارد، ولی نفاق چون زبانبازی و ظاهرسازی و تظاهر است، ابداً آدم فکر نمیکند که این با این فرم بیانی که من کردم و همه را گول زدم، یکهو آنجور لو برود و همه چیز پتای پته من کلاً بیفتد روی آب. رسوا بشوم. درک اسفل، بدترین نوع در مشت افتادن که همهاش را یکهو میبینی. همهاش مشت من بود. همه برای کسی داشتی ارسال میکردی، مثل این روحالله زم بدبخت و بیچاره که حالا روزهای آخر عمرش هم است. فکر میکرد ام که آن کار را میکرد آنقدر خوب میدانست کثیف. این بیچاره همه اطلاعات را داشت میفرستاد مثلاً با کسی داشت هماهنگ میکرد که به نظرش صمیمیترین دوستش بود و تا جایی که به خانمش میگفت بیا این محرم، بیا ببینتت و با هم حرف بزنیم و احوالپرسی کنید. نمیدانست این خودش، دوستترین کسی که فکر میکرد، دشمنترین… بود. این اوج درد است دیگر. این خیلی درد سنگین است. یکوقت با رفقای خودت داری کار میکنی، دشمن میآید میگیردت. یکوقت رفیقترین، دشمنترینت است. یکوقت آنی که به ظاهر بسیار به نفع تو است و برایت خوب است، دقیقاً برعکسش بوده. میشود بدترین درد. میشود درک اسفل جهنم. حالا این که شهادت دروغ میداده همین شکلی است. فکر میکرد با زبانش دارد همه چیز را اینوری میکند و به نفع میکند و ظاهرسازی میکند. منافقین اینجوری فکر میکردند. همه اینهایی که داشت میگفت، همهاش لو رفت و همه حقوق هم که باید برگردد. هیچی در نرفته و هیچ حقی هم که از هیچکس فوت نمیشود و هیچ فیلمبازی کردنی هم نداریم. هیچ دروغی در این عالم نیست. همه چیام آخر برمیگردد سر جایش. فقط تو سر کار بودی با حماقتت فکر میکردی که داری سر کار میزنی. فقط هم خودت را سر کار میگذاشتی. یک نفر در این عالم سر کار بود، آن هم خودت.
همه سر جایش بود. همه چیام آخر برگشت به خودت. همه چیام آخر لو رفت تا همه چی با جزئیاتش برای همه معلوم شد. تو برای خودت کرده بودی در برف خودت را پنهان کرده بودی. فکر میکردی که هیچکس هیچی خبر ندارد. حالا خودت سرت را میآوری بالا میبینی همه همه چیز را دیدند، فقط تو بودی که ندیدی. این هم ملکوت شهادت دروغ.
«و من قال لخادمه او مملوکه و من کان من الناس لا لبیک و لا سعد.» خب، اگر کسی به خادم، کسی که خدمتگزار است یا مملوکش که حالا قدیم غلام داشتند، برده و کنیز و این چیزها را داشتند، «و من کان من الناس» یا هرکی از مردم باشد، بگوید «لا لبیک و لا سعد». وقتی از آدم درخواستی دارند، آدم اگر اجابت کند، میگوید لبیک. اگر اجابت نکند، میشود «لا لبیک». نمیخواهم. یکوقت آدم مقدور نیست واقعاً. یکوقت نه سفت میگوید. مقدور هم هست. آقا این سر این فرش را میگیری جابجا کنی؟ نه، نمیخواهم. یکوقت میگوید الان نمیتوانم، کمرم درد میکند، دستم اینجوری است، کسی را میآورم. ولی این سفت «لا لبیک و لا سعد». این نه گفتنهای سفت که از نشانههای آدم متکبر است. آدم متکبر سفت نه. آدمهای لطیف این اولیاء خدا که آدم میبیند، نه گفتن خیلی برایشان علامه طباطبایی رضوانالله علیه چقدر این مرد بزرگ بود. چقدر این مرد فوقالعاده بود. من واقعاً احساس حقارت میکنم پیش این مرد. باید بسازد. غارت کند و احساس غارت نکنم. بین حماقت بزرگان احساس حقارت میکنند پیش من! علامه طباطبایی.
یکی از این بازاریان قم آمده بود بهش گفته بود که آقا این قرآن من میخواهم استخاره کنم، بلد نیستم. شما یک لطفی کنی این بالا هر صفحه بنویسی، اگر من استخاره کردم این باز شد این صفحه آمد، این خوب است، بد است، متوسطه تا به آن عمل کنم. گرفته بود کل قرآن ۶۰۰ صفحه. نوشته بود خوب است، بد است، متوسط است. معلوم است که من اینجوری نیستم. خیلی خدمتگزار توقع نمیرود با این وضع خراب و آلوده از ما. غیر از این بوده. توقع از علامه طباطبایی غیر از آن توقع نمیرفت. با آن مشغلهای که ایشان نقطههای المیزان را نمیگذاشت که کارش عقب نیفتد، وقت نگیر ازش. ۲۰ ثانیه نشستی یک دور قرآن را برای این بنده خدا. نه. نتوانسته بود سفت نه بگوید. این نه گفتن ملکوت دارد. نه گفتن. حالا کار کردن. بله گفتن بهشتی شدند. بعضی به یک نه گفتن بهشتی شدند. بعضی به یک بله گفتن جهنمی شدند. نه گفتن جهنم. «لا لبیک و لا سعد.» نه. این را نگاه میکنی که نه. حالا یک وقت هستش که این فوقالعاده است. این تیکه از روایت این است: «من قال لخادمه او مملوکه» این به خادمش میگوید نه. نه خادم بهش بگه نه. مسئولین که خادم ملت هستند حق ندارند بگویند نه. یکوقت آدم خودش به خادمش میگوید نه. خادم به آدم بگوید هیچی. وظیفه ذاتش این است که اصلاً باید اطاعت کند و حرف گوش بدهد و گوش نمیدهد.
اینی که حالا وظیفه ذاتیش نیست و به خادمش میگوید، به مملوکش میگوید. آن یک درخواستی دارد. مرخصی میدهی؟ یکم میشود با ما راه بیایی؟ این یک ساعت حضرت زهرا سلامالله علیها، همان اول با فضه قرار گذاشتند. به عنوان خادم گرفته بودند فضه را. حضرت زهرا هم در فشار بودند. چند تا بچه کوچک و مسئولیتهای سنگین. آن هم کارهای خانه. آن دوران. نه الان. الانش آدم در یک دانه بچه خانومها بعضیها میمانند. ماشین ظرفشویی و این هم که جاروبرقی و آن هم که پلوپز، همهچی هم که آماده است. ربش را هم که گرفته و آن طرفش هم نانش را هم که از بیرون گرفته. اینها همه را قدیم خودشان. از لباس شستن و از نمیدانم چی غذا. و بعد با آن عبادات سنگین حضرت صدیقه سلامالله علیها، دیگر نیاز به خادم پیدا کردند. خادم را که آوردند، فضه و افتخار بود برایش که کار کند در خانه. حضرت فرمودند: «یک روز تو کار کن، من استراحت کنم. یک روز من کار میکنم، تو استراحت.» «یا العجب» اینها کی بودند؟ چه جور راه میآمدند؟ تا میکردند. این تواضع، این روح بندگی است. فشار نمیآورد. خودش را بالاتر نمیداند. رئیس نمیداند. رئیسبازی در نمیآورد. این ملکوت رئیسبازی اینهاست. رئیسبازی در آوردن حرف بهشتی نیست. این حرف بوی جهنم میدهد، بوی گند میدهد. حساب نمیبرم، فلان. دیگر بالاخره مظلوم واقع میشود. بهشتی همیشه، مثل شهید بهشتی، مظلوم است. فشار نمیآورد. به هر حال یا گوش میدهند یا گوش نمیدهند. یا بالاخره طرف درک و شعور دارد، میفهمد یا نمیفهمد. یا میتوانیم جایگزینش یکی دیگر را بیاوریم یا نمیشود. به هر حال دیگر، اینها را باید آدم مراعات کند. این دیکته کردن اعمال فشار و اعمال قانونهای سفت، اینها سیره اولیاء خدا و صالحین نبوده هیچوقت. سفت اعمال قانون نمیکردند. خدا به دادمان برسد. خدا به دادمان برسد. اگر کسی نه سفت گفت به خادمش، به مملوکش، که به یکی از مردم یک کمکی، یک درخواستی، مراعاتی، یک چیزی، به هر حال درخواست داشتند. گفت نه. «لا لبیک لا». در خدمت نیستم. کمکی از من ساخته نیست. کمک ساخته نیست اگر درخواست، درخواست نامعقولی است یا در توان نیست. شرایطش واقعاً به هر دلیل نیست. اینجا آدم محترمانه میگوید من واقعاً مقدورم نیست. یا اگر درخواستی دارد که هم درخواست او عاقلانه است، هم شاید اصلاً واقعاً جایش هم بوده که این درخواست را بکند، هم من میتوانم برمیآیم، من هم نتوانم به یکی میتوانم ارجاع بدهم. با این حال میگویم نه. تعبیر به امان خدا سپردن: «این میماند و کارش مشکل خودت است دیگر، خودت میدانی، خودت.» اینها. این حرفها. این ملکوتش چیست؟ «قال الله عز و جل لهو یوم القیامه لا لبیک و لا سعد، اجلس ف النار.» خدا بهش چی میگوید؟ از ملکوت و باطن عالم. «لا لبیک و لا سعد.» اجابت نمیکنم. محل نمیگذارم، کارت ندارم، به من چه. گفتی به من چه. من هم میگویم به من چه. «لا لبیک و لا» که امام سجاد علیه السلام وقتی محرم شده بودند گریه میکردند. همه گفتند «لبیک اللهم لبیک». دیدند حضرت نمیگویند. عرض کردند محضر امام سجاد آقا شما چرا نمیگویید؟ جزو واجبات است آدم محرم میشود باید بگوید «لبیک اللهم لبیک». حضرت فرمودند: «میترسم لبیک اللهم لبیک بگویم، از باطن عالم حق تعالی در جواب من بگوید لا لبیک و لا سعد». جواب نمیدهم، محل نمیگذارم، اعتنا نمیکنم، کاریت ندارم، به من چه. او بیمعنا است.
امام سجاد میترسد. ما که خیلی خیالمان راحت است. ما که خیالمان تخت است. تبارک الله. ما یک دانه لبیک اصلاً ما نگفته، خدا اصلاً جواب همان اول میگوید «لبیک عبدی». ما خیلی خیالمان راحت است چون نمیدانیم باطن عالم چه خبر است. باطن عالم چه خبر است. و در مقام فقر محض بودند اینها. میفهمیدند بعد میدانستند اگر «لا لبیک» بگوید یعنی چی؟ یعنی هستی یک بنده به باد. اگر خدا بهش بگوید «لا لب» یعنی و کجا خدا به آدم میگوید «لا لبیک»؟ آنجایی که آدم به بقیه میگوید «لا لبیک». از من کاری ساخته نیست، نمیتوانم، نمیخواهم، نمیآیم، کاری نمیکنم، به من چه. مشکل خودت است. ندا میزنی، خدا میگوید مشکل خودت است، به من چه. کاری ساخته نیست، ساخته بود. کاری نکردی. خودت را میبینی همانی که چندین بار عرض کردیم همهاش ماییم، همهاش ماییم و عمل. عمل عزیز عمل، نه چیزهای دیگر. توهم برایمان ندارد. ما هیچی غیر از عمل نیستیم. ما هیچی غیر از عملمان نیستیم. آن خلقی که میگویی عمل است. هرچی میگویی انسانیت فلان، هرچی میگویی آن عمل است. عمل میشود انسانیت، عمل میشود خلق، عمل میشود ملکوت، عمل میشود ملکات. عمل، عمل. گفتی بله، گفتی نه. گفتی میتوانم. لبخند زدی، اخم کردی، رو در هم کشیدی.
در شذرات بخش آخرش بحث تجسم اعمال را مطرح میکند. میگوید فقیر وقتی آمد، رویش را اینوری کرد، محل نگذاشت. «تهویٰ وجوههم فی النار». این میخورد اول به پیشانیاش، این مهر ذلت. بعد میخورد به پهلویش، بغلش. بعد میخورد به پشتش چون اول پیشانی درهم کشید، اخم. بعد بغلش را گرفت، بعد پشت کرد. همه اینها را آنجا میبینی. فقیر ازت درخواست کرد، اینجور بیاعتنایی کردی، ابرو درهم کشیدی. میزنم در ابرویت. زدن در ابرویت آنجا میبینی. همانجا مهر خورد این مهر ذلت، این درهم کشیده است. آدمی که میتواند به یکی کمک کند و کمک نمیکند، این همان مهر ذلت خداست بر پیشانی. سیاهی، مهر لجن و بدبختی و رسوایی که خدا زده به پیشانی آدم. خدا کمک میکند به پهلو شدی، به پهلویت هم خورد. به پشت شدی، به پشتت هم خورد. همهاش ماییم، همهاش خودمانیم. «چون چنین بودی، گشتی اینچنین.» «چون چنان گشتی، گشت.» اینوری میشوی، اینوری میشوی. اینوریام، آنوری بشوی، آنوریام. اینجور. «توفوا بعهدی اوفوا بعهدکم». «فاذکرونی اذکرکم». اینوری میآیی، اینوری میشوم. آنوری میآیی، آنوری میشوم که این هم باز یک بحثی بود. یکوقت گردو شکستن با خدا از آن تعبیر شد. گلو شکستن و گردو شکستن. البته آن یک به ده است. یک به ۱۰ در حسنات، یک به ۱۰ در سیئات. یک به آن میآیی، همین، همین خودت را میبینی آنجا. فقط خودت را میبینی. تجلیات و این اسماء و این صفاتی که از خودت ایجاد کردی و از خدا است.
اینها دریچه دیدن خداست. تو اینجا حجاب کردی. تو نمیتوانستی خدا را ببینی. با یک بله گفتن، با بله گفتن که خدا را میدیدی. با نه گفتن، نه گفتن خدا را دیدی. همهاش ملاقات خداست در پس پرده این ظواهری که ما اینجا پنکه و سقف و صندلی و بخاری و مهتابی و اینها میبینیم، اینها همهاش پشتش ملکوت عالم و باطن این عالم و همهاش ماییم و خدا از این دریچهها، از این آیات و از این مرارات آینهها، از این آینه، از آینه این آیات و خودمان داریم دریچه باز میکنیم. بله میگوید، نه میگوید، نه میگوید. اینها خیلی فوقالعاده است این حرفها. اینها چیزهایی است که اهل بیت به ما یاد دادند. کجای عالم این حرفها پیدا میشود؟ و ما شکر نعمت اهل بیت و شنیدن این حرفها و این معارف را بعد از مرگ میکنیم. وقتی میمیریم همه اینها را به ما میفهمانند. و آن بیچارهای که پیغمبر نداشته، معصوم نداشته و اباعبدالله، یک دستی اول به هم میکوبد که اینها بودند و هیچ خبری نداشتیم. آن است عالم این. این بله آن است، این نه این است. میگوید «لا لبیک و فلا سعدک اجلس ف النار» بنشین در جهنم. چطور بنشین؟ خودت است. خودت میدانی چکار کنی. مشکل خودت است. طرف را با خودش تنها گذاشت با مشکلات. این هم ملکوت نه گفتن.
«و من اضرَّ بامراته» خدا کند این کسی که دارد این حرفها را میزند، اهل عمل بشود. خدا دعای شماها را حتی بشنود. «تفتدی منه نفسه». کسی به یک خانمی ضرر برساند، جوری که این خانم برای اینکه خودش را آزاد کند مهریهاش را ببخشد. آنقدر این تحت شکنجه و اذیت و آزار به انواع مختلف، خانه را ول میکند. در فشار قرارش میدهد. نفقه به او نمیدهد. دعوایش میکند. چیزی از اموال این برمیدارد. تهدیدش میکند. هرجور که باشد. هرکس که باشد. خیلی متأسفانه رایج است. یکجوری یک بلایی که سرش در میآورد که این خودش ول کند برود و مهرش را ببخشد. مخصوصاً الان با این سکههای نمیدانم ۱۳ میلیونی و اینها. که آنهایی که مسبب وضعیت اقتصادی الان هستند، در همه ماجراها شریکند. در همه ماجرا است. ندارد بدهد. بهش فشار میآید. فشار میآورد به زنه که او از مهریه بگذرد. بله، این آقا ملکوتی را که حالا عرض میکنیم و دارد. آن مسئولان هم در همه گناهها. اگر نمیتوانستی مسئولیت به عهده بگیری، غلط کردی که وارد شدی. غلط کردی وارد شدی. در همه اینها شریکی. سکه شده ۱۳ میلیون و اینها مهریه را ندارد، در فشار قرار میدهد. اگر این گردن تو است که در فشار قرار بدهی که این مهریهاش را بگذرد، «لم یرضَ الله تعالی له بعقوبةٍ دون النار» خدا هیچ عقوبتی کمتر از آتش راضی نمیشود. سوزاندی، میسوزانمت. سوزاندی این زن را بدجور سوزاندیاش. بدجور میسوزانمت. «لعن الله تعالی یقرب للمرعه کما یغضب للیتیم». خدا برای زن آنجوری غضب میکند که برای یتیم غضب میکند.
یتیم حامی خودش را از دست داده که این به معنای نگاه جنسیتی هم لزوماً نیست. به معنای تحقیر هم نیست. مگر هرکی یتیم است حقیر است؟ پیامبر اکرم صلیالله و آله اگر یتیم نبود حقیر بود؟ پیغمبر آن شرایط مادی شخص. یکجوری است که حمایت مادی و ظاهری ندارد. در عین حال از جنبه ملکوتی از همه سرتر. «و المجد یکفینا». یتیم دهربود پیغمبر اکرم. دردانه و یگانه بود. این یتیم ظاهری هم بود. خدا نسبت به یتیم ظاهری با همه حرمت باطنی که دارد برای یتیم ظاهری قداستی قائل است و برایش غضب میکند. همانجور که برای یتیمهای اباعبدالله غضب کرد. و اینها یتیم بودند و برای خدا جایگاه ویژهای داشتند. بابت آن ضعف ظاهری. ضعف ظاهری را باز خلط نشود. یک عده باز مطلب یکجور میگویند. بابت ضعف ظاهری. در مورد زن هم همین وضعیت مادی، شرایطش به نحوی است که خدای متعال حمایتی برای او لحاظ کرده با این ساختارهایی که در نظر گرفته. از این زن باید حمایت بشود. اگر از این حمایت نشود و مظلوم واقع بشود، میشود مثل یتیمی که ازش حمایت نشده و مظلوم واقع شده. همانجور که خدا برای آن یتیم غضب میکند، برای این زن هم غضب میکند.
حالا من و شمای مرد که مسئولیت به گردنمان سپرده شده است. مرد اسمی. البته حساب کارلمان دیگر چیست؟ خدا آنجوری برای زن غضب میکند که برای یتیم اباعبدالله غضب میکند. اینجوری غضب میکند. بعد عجیب است که ما گاهی برای یتیم امام حسین گریه میکنیم و اینجور هم زورمان میرسد به زنهایمان و قلدری میکنیم، زور میگوییم، اذیت میکنیم. نمیخواهم بگویم آن را ول کنیم، از آنجا بگیریم بیاوریم اینجا آبادش کنیم. دیگر چطور دل میسوزانیم برای یتیم؟ دل میسوزانیم. اصلاً نه یتیم امام حسین، بعضیها یتیم زیر بال دارند و حمایت میکنند. برای یتیم واقعاً دل میسوزانند. در عین حال اینجا اینجوری به همسرشان ظلم میکنند، زور میگویند، دیکته میکنند، در فشار قرار میدهند. حالا یک بخشش دیگر، مصداق واضحش همین ماجرای در فشار قرار دادن برای گذشتن مهریه. از تتمه بحثهای خانوادهمان است که قبلاً گفته بودیم. از باب بحث خانوادهاش. حالا مسائل خاص همسرانه. در فشار قرار میدهد، بیاعتنایی میکند، حقوق را مراعات نمیکند، در خورد و خوراک، در پوشاک اذیت میکند، بد پول میدهد، سینجیم زیاد میکند، این کجا بود، این برای چی بود، این را کجا بودی، این را چکار کردی؟ اعتماد نیست. نفقه میدهد و آنقدر حق داری که در جریان باشی، ولی دیگر گاهی بیش از این است. در فشار قرار میدهد. در فشار قرار داده. خدا غضب میکند برای زن. این قاعده کلی را داشته باشید. این قاعده را به ما خیلی نگفتند. این قاعده را.
این تابلو بشود همه جا، در هر خانهای، در ذهن هر مردی باید باشد. حالا به در و دیوار هم نمیزنند. در ذهن هر مردی باید باشد. هرکی میخواهد ازدواج کند، از بچگی، از نوجوانی باید به همه یاد بدهیم. خدا غضب میکند برای زن آنجوری که غضب میکند برای یتیم. این حریمی است که اینجور باید برایش ارزش قائل بود و اینجور باید حمایت کرد. حالا اگر آن زن مادر انسان باشد که آن دیگر بحثش جداست. اگر همسر انسان باشد، آدم باید مراقب باشد. خدا غضب میکند. آنجا که برای یتیم غضب میکند، غضب خدا هم که دیگر این. همین باز «غیر المغضوب علیهم». غضب خدا. احدی احدی جرأت عرض اندام ندارد. غضب خدا. این غضبهای ظاهری. کسی غضب میکند یک رئیسی حقوق ما را قطع میکند. ما را اخراج میکند. این همینقدر ازش میآید. همه کار خدا. حالا شما فرض کنید ماییم و شعاع این عالم فقر و خدای غضب کند که به شعاع این عالم در اختیار دست اوست و «و لله جنود السماوات و الارض» یکی که پنج تا سرباز دارد غضب بکند، ازش همچین میترسیم. با این پنج تا سرباز پدر ما را در میآورد. حالا ۵۰ تا سرباز بشود، ۵۰۰ تا سرباز بشود، ۵ میلیون سرباز بشود، ۵۰ میلیون سرباز. خدا فقط ۸ میلیارد سرباز بشر دارد. جدای از جنود ملائکه و جن و حیوانات. اینها همه جنود خداست. نیاز ندارد. خودش یکی بس است. بخواهد بزند، با همه اینها میتواند بزند. غضب بکند. اینجوری. ما در برابر او. او غضب کند به ما. غضب خدا در معرض غضب خدا؟ خودمان را قرار ندهیم. چه جور در معرض غضب قرار میدهیم؟ ظلم میکنی، زور میگویی، فشار میآوری به این زن مظلوم. این برای ما آقایان خصوصاً. البته به خانمها هم قبلاً اشاره شد که آنها باز به نحو دیگری آزار و اذیت و اینها بعضاً دارند که آن هم باز ملکوت دیگری رقم میزند.
«و من أُنامَ بأخیه الی سلطان لم یَبْدُ له مِن قَبِلِه سوء و لا مکروه.» کسی راپورت بدهد، زیرآبزنی کند از برادر مؤمنش پیش یک مسئولی، رئیسی، حاکم. ملکوت زیرآبزنی. حالا این یکوقت در حد مدرسه است این زیرآبزنی. یکوقت جنبه نهی از منکر دارد و واقعاً چارهای غیر از این نیست. آن اشکال ندارد. یعنی من برای اینکه جلوی منکر را بگیرم، به خود طرف تذکر دادم، گفتم از هر راهی که میتوانستم، ابزاری که داشتم، استفاده کردم، فایده نداشته، دیگر باید بروم گزارش بدهم به مقام بالاتری، آنجا اشکالی ندارد. ولی اینی که از همان اول و فقط هم قصد تخریب اوست، از حیثیت انداختن اوست. قصد نهی از منکر نیست. عوض شدن و اصلاح نیست. اگر اصلاح است، از کانالهای خودش اقدام متناسب صورت میگیرد. نمیکند این زیرآبزنی. این شکلی. باطنش چیست؟ میفرماید که تازه اگر آن مقام مسئول و مقام بالاتر اذیتی نرساند، کاری نکند که این بابا خوشش نمیآید. مکروهی از او به این نرسد. یک امر ناخوشایندی ازش بهش نرسد. از آن مقام بالاتر به اینی که دارد زیرآبش زده میشود، چیز بد و ناخوشایند نرسد. همینقدر فقط زیرآبزنی میکند، «احبط الله عمله». خدا عملش را حبس میکند. عملاً پرید ارتباط و اتصال با اعمالش قطع. «فان وصل الیه منه السوء او مکروه.» حالا اگر از آن مقام مسئول، مقام بالاتر به اینی که زیرآبش خورده بدی رسید. امر ناخوشایندی رسید. چی؟ آزار رسید؟ چی؟ «جعله الله فی طبقةٍ مع هامان فی جهنم.» خدا این را همنشین هامان قرار میدهد در جهنم. هامان کی بود؟ وزیر اجرایی و معاون اول فرعون بود. یعنی امور به واسطه هامان جاری میشد. فرعون دستور میداد، هامان اجرا میکرد. حالا این مقام بالاتر میشود فرعون. اینی هم که زیرآبزنیاش را کرده، میشود هامان. این از جنس هامان بود. این کار هامانی کرد. آن هم کار فرعونی کرد. زمینه را فراهم میکرد. هامان زمینهساز بود. زمینهساز و مقدمهچین دیکتاتوری فرعون بود. این هم زمینهساز است. آدم زیرآبزن، زمینهساز دیکتاتوری دیکتاتورهاست. خیلی خوب است دیگر. همیشه دیکتاتورها یک چارت جاسوس و زیرآبزن و آدمفروش دارند دور و بر خود. آدمفروش اینشکلی. هرچی آدمفروشی بدتر و آن عقوبت سختتر. این هم عقوبت ملکوتیاش بدتر و این هم از ملکوت زیرآبزنی و آدمفروشی.
«من قرأ القرآن یرید به السمعة.» اگر کسی قرآن قرائت کند و قصد صومعه داشته باشد. صومعه همان ریا است. ریا، خود کار را نشان میدهم و دیگران میبینند و خوششان میآید. من به قصد دیدن بقیه انجام میدهم. صومعه به قصد اینکه به گوششان برسد، بروم بگویم، بروند تعریف کنند، انجام میدهم. ببینم میشود ریا. انجام میدهم بشنوند، به گوششان برسد. بگویند فلانی همچین مهمانی داد. بگویند همچین چیزی خرید. بگویند برای عروسش این را برده. بگویند دختر فلانی را گرفته. بگویند، بگویند، بگویند، بگویند. مردم چی میگویند؟ اینجور بگویم پشت سرمون. نام صومعه است. حالا قرآن میخوانم که بگویند این قاری اول شده. بگویند این خیلی قشنگ میخواند. بگویند عجب قاری است. بگویند باید دعوتش کرد. همه جا اسم ما باشد. همه جا حرف ما باشد. پشت سر ما از ما هی خوب بگویند. اینها میشود قصد صومعه.
کسی اگر اینجوری بخواند و «التماس شیء». قرآن میخواند برای صومعه و برای اینکه به چیزی برسد. چیزی برسد از همین دنیا. مادیات. حالا این قرائت قرآن است. میشود مداحی باشد، میشود هر کار دیگری باشد. من همه اینها همین است. اگر قرائت قرآن کند برای اینها. یا منبر میرود برای اینها که آوازه ما بپیچد. سر و صدایمان و اسممان اصفهان بخورد روی تیتر روزنامهها و هرجا مینشینم در هر جلسه حرف ماست و در هر هیئتی حرف دعوت ماست. و مداح هم همینطور. قاری قرآن هم همینطور. ملکوت این صومعه چیست؟ «لقی الله تعالی یوم القیامه و وجهه مظلم لیس علیه لحم.» خدا را روز قیامت در حالی ملاقات میکند که این صورتش استخوان ندارد. گوشت ندارد. این استخوان دارد، گوشت هم دارد. صورتش استخوان دارد و گوشت. بعد این صورت هم سیاه است. سیاهی. اصلاً خودش این ظلمت وجه از همان توجه مادی میآید دیگر. هرکسی که توجهاتش مادی باشد، افکار و خیالاتش در حد همین ماده و افکار اینشکلی باشد، این صورت ملکوتی سیاه میشود. خیلی قشنگ برداشت میکند از آن آیهای که دارد میگوید وقتی خبر میدادند به اینها که شما دختردار شدید «و وجهه مثبتاً» اول صورتش سیاه میشد. عصبانی میشد، میریخت در خودش. بعد میآمد دختر را میبرد دفن میکرد. اول سیاه میشد، در خودش میریخت، میرفت دفن میکرد. اول سیاه شدنش را از شدت عصبانیت سیاه میشد. مرحوم صفوی خیلی قشنگ ایشان برداشت کرده است. حالا این هم میتواند ولی آنی که بیشتر مد نظر است این است: این از جنبه ملکوتی سیاه میشد. این روسیاه ملکوتی میشد. چرا؟ چون همه فکر و خیالات و اوهام و همه محاسبات این در حد ماده و افکار اینشکلی توهمی است. سیاه و بیخود، بیدر و پیکر، بیحساب و کتاب، کشکی، پوچ. همه فکر و ذکر و هوش و گوش و همه چیزش همینها بود. این میشود صورت سیاه. این سیاهی صورت. حالا یکوقت هم قاری قرآن است، نور ندارد. روشنایی نگرفته. آدم قرآن میخواند که روشن بشود. چشماش روشن بشود، دلش روشن، نورانی بشود. نماز نورانی بشود. برای اینکه مردم بگویند نورانی بشود. ببینید.
حساس است. حواسمان باید جمع باشد. نماز شب میخوانند. خوشگل میشوند. نورانی شدیم که نه اینکه مثلاً نوری در صورتش بیاید. نه، نورانی بشوم در مسیر رفتن به سمت حق تعالی. جلو پایم را ببینم، چشمهایم را وا کنم. راه و بیراهه را تشخیص بدهم. این نور. «نوراً جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس.» نور اینشکلی پیدا کند، نورانی بشود. حالا اینی که قرآن اینجوری میخواند، صورتش تاریک. «لیس علیه لحم.» گوشت ندارد. همین صورت چون علامت رشد است دیگر. یک استخوان، یک گوشتی دارد. محافظت از این استخوان. یک پرده، یک عایقی دارد. این گوشت نرمی دارد، یک محافظتی دارد. یک سازگاری ایجاد میکند. وقتی چیزی از مقابل میآید، این صورت سازگاریاش به این گوشت است دیگر. هرچی این صورت گوشت بیشتری دارد، سازگار در برابر اینهایی که از بیرون میآید. آسیبها و مشکلاتی که از بیرون بهش میخورد. این قرآن چون اینجوری میخواند، این سازگاریاش با عالم ملکوت از بین رفته و این صورت او بیحفاظ شده. بیحفاظ شد. اولین ضربه به او میخورد. حالا آنهایی که مثلاً صورتها پر گوشت است، این چک که میخورد، آسیب به استخوان که نمیرسد. مشت اگر بخورد، استخوان نمیشکند. گوشت محافظت میکند. هرچی پرگوشتتر باشد، میگویند گردنکلفت است. یعنی همین. تبر گردن طرف خورد، خورد نمیکند. یعنی به استخوان نمیرسد. هرچی هست اینقدر گوشت است که هرچی میزنیم گوشت است. محافظت میکند. حالا آنی که قرآن برای خدا میخواند، همهاش میشود گوشت. گوشت برزخی اینشکلی است. گوشتی که از خودش میروید و آن طرف همه چی در تنعم است. قبلاً عرض کردیم. گوشت که میگویند گوشت صورت خصوصاً علامت تنعم است دیگر. میگویند آب زیر پوستش افتاده. مثلاً این چهرههایی که مثلاً تپل مپلند و اینها مثلاً میگویند این بهش خوش گذشته. تو در ناز و نعمت بزرگ شدی. علامت ناز و نعمت است. از صورت طرف ناز و نعمت کشف میشود. این چیزی خوانده برای دنیا و نخوانده. این از آن ناز و نعمت ملکوتی محروم است. این اصلاً همه قرآن ناز و نعمت بود. تو خراب کردی.
«و یزجه القرآن فی قفاه حتی یدخله النار.» قرآن آنقدر پس گردن این میزند. قرآن به جای اینکه جلویش باشد، دنبال قرآن برود، قرآن پشت بود. قرآن پشتش بود، این جلو میرفت. قرآن را میآورد این میافتاد سمت پول. این پول جلویش بود. قرآن با خودش میبرد سمت پول. قرآن سمت شهرت، موقعیت، اعتبار، ریاست. قرآن ابزار بود. او قرآن را گذاشته بود پشتش، در کولش بود، میرفت، قرآن دنبال این میآمد. پول بود که این را عقب انداختی دیگر. «نبذاه وراء ظهورهم.» پس کله. از پشت میزند. تحقیر است و آن درد است و آن رنج است. همه اینها. بعد آن عظمت قرآن و بعد این قرآنی که آنور آنجور مقامی دارد که وقتی یک آیه را میخوانی، یک پاین بشوی. و یکهو «فیها مع من». یکهو هی میزند. میبرد پایین آن بهشتی را. هی میخواند میرود بالا. «اقرا و ارتق». «بخوان و بالا برو». بهش میگویند بخوان، برو بالا. مقامات بهشتی به میزان مقامات قرآن و آیات قرآن. درجات قرآنی. جلو راهش نبود. راه برایش نبود. بهش خط و نشان نمیداد. از قرآن چیزی نمیگرفت. قرآن پشت. مثلاً اگر جایی میخواست حقی را زنده کند، بچاپد. بله، اینجا قرآن خیلی خوب است. من پدر هستم، تو عمل با بچه ام که به قرآن عمل نمیکنم. هر وقت میخواهم یک چیزی دیکته کنم. «بالوالدین احسانا». پس چی شد؟ یک اهرمی برای فشار. قرآن جلو راه گذاشتم. در کوله بارم میروم. قرآن استفاده میکنم. هر وقت لازم بود درمیآورم. میاندازم. کارم راه بیفتد. حرفم را گوش بدهند. مطیع شوند. ساکت شوند. دنبال راه رفتن و دنبال قرآن نیستم. پس کلهاش میبرتش تا اعماق جهنم. با کسانی که پایین رفتند، این هم میرود پایین. پس هر قرآن خواندنی لزوماً ملکوت آنشکلی را ندارد.
آن روایتی که در مورد قرائت قرآن گفته شده، برای آنی است که اخلاص دارد، توجه دارد، به قرآن دارد. دنبال قرآن میرود. هرکی به هر نحوی قاری قرآن باشد. در مورد مداحش هم همین است. در مورد خطیبش هم همین است. البته ما حسن ظن داریم به هرکسی. ما حق سوءظن نداریم و قضاوت نباید بکنیم. البته خب واقعاً هم کسی حق اینکه بخواهد تعیین نرخ بکند و اینها، واقعاً دیگر اینها خیلی جالب نیست. حالا بنده نمیخواهم همان را هم قضاوت کنم چون واقعاً ما زندگی کسی را نمیدانیم، خبر نداریم و از نیت کسی هم خبر نداریم، ولی واقعاً بعضی کارها در شأن خود نیست. در شأن خطیب نیست که بخواهد تعیین نرخ بکند و بخواهد بگوید که آقا من اگر دعوت شدم اینجا، به حسابم آنقدر بریزید. آنقدر. اصلاً خود اینکه به حسابم بریزی. اصلاً این در هیچ رفتاری، هیچ کدام از بزرگان نداشتهاند. اینقدر باید بریزد. بعد باید فیشش بیاید. بعد راه میافتم. بعد آن یکی مثلاً بگوید مداحی من آنقدر میگیرم. پارسال آنجا آنقدر دادند، اینها آنقدر میگیرم. ما قضاوت نمیکنیم ولی خیلی این کارها بوی همین را میدهد که آدم دنبال اسم و رسم و آوازه و متاع دنیا باشد. اگر اینجوری باشد، آن اثر را دارد. مداحی اینشکلی، قرائت قرآن اینشکلی، سخنرانی اینشکلی. باید با خدا معامله کرد. همانی که لبیک و سعد گفت. برای تو میروم. نان من با تو. هزینهاش هم عمل خدایی ما کارگریم. روزیمان هم دست اوست. از هرجا بخواهد میرساند. این کاری است که باطنمان باشد و باورمان باشد انشاءالله.
«و من قرأ القرآن و لم یعمل به.» کسی قرآن بخواند ولی عمل نکند. ببین هی دارد دیگر جزئیتر میشود و دقیق. حالا قرائت قرآن نمیخواند. آن هم حالا یک ملکوتی دارد که بحث دیگری است. اصلاً قرآن را اعتنا ندارد. به قرآن تو این فضای مجازی ماشاءالله روزی ۱۰ ساعت این گوشی دستش است. همه پستهای این و آن و آن بازیگر و این خواننده را همه میخواند، لایک میکند. بعضیها را دوبار میخواند، سهبار میخواند. کلام خدا و قرآن را ماشین که مینشیند از باب سمعش گوش میدهد. نمیدانم به حساب میآید. چی میشود؟ عرض میکنم که انشاءالله فرهنگ بشود. از باب پیشنهاد همیشه همینجوری نیستم. بعضی وقتها اینجوری حس میکنم شاید این خوب باشد. اهل عمل نیستم. احساس میکنم شاید این خوب بشود. در ماشین که مینشینم حالا سخنی برخی اساتید خوبان و اینها که خوب علاقه دارم گوش بدهم. در ماشین این رادیو تلاوت که از رادیوهای خوب است. خدا خیر بدهد به عواملش. یک رادیو قرآن داریم، یک رادیو تلاوت داریم. رادیو قرآن بخشهای مختلف قرآنی. هر سه تا اینها هم خوب است. دوستان ما هم هستند. حالا رادیو تلاوتها را خیلی ارتباط نداشتیم ولی رادیو معارف و رادیو قرآن که دوستان ما هستند، همیشه هم به ما لطف دارند. ولی رادیو تلاوت همهاش تلاوت است. یعنی دارد صبح تا شب کلام خدا منتشر میکند. رادیو دیفالت ماشین. رادیو شروع میکند خوندن. بزنم روی USB یا مثلاً CD فلان بحث گوش بدهم. حیفم میآید. میگویم تو میخواهی کلام خالق را بگذاری، کلام دیگران را؟ حرف میزند. لطفی که اصلاً ماشینت را روشن میکنی، خدا شروع کند تکلم با این آی آیات. امروز چه کاسبی خدا؟ بگو. شما در ماشین بنشینی علامه طباطبایی کنارت باشد. تا در ماشین مینشینی علامه طباطبایی خودش شروع کند حرف زدن. چقدر شیرین است! اصلاً تو هم نپرس. قرآن این است دیگر. مینشینی در ماشین روشن میکنی، خود خدا شروع میکند باهات حرف زدن. خدا کند که ما چون در فهم عربی مشکل داریم، دیگر به ادبیات قرآن دستمان نیست. باید کار بکنیم. اینجا وقت بگذاریم. قرائت قرآن یاد بگیریم. عربی یاد بگیریم. وقت بگذاریم. ارزش قائل بشویم. خدا هم کمک میکند.
ما افرادی دیدیم با سن بالا. سرهنگی بود. سرهنگ عزیزی انشاءالله روحش همنشین صاحب این ایام اباعبدالله باشد. سرهنگ عظیمی. ما اولی که طلبه شدیم، ایشان ۵۸ سالش بود به نظرم. و یک سال ما ایشان را درک کردیم و زیارتش کردیم و اواخر سال اول طلبگی ما ایشان تصادف کرد. به رحمت خدا رفت. حافظ کل قرآن بود. ایشان سرهنگ بازنشسته ارتش بود. حالا بنده کم اسم ایشان را به زبان میآورم ولی آنقدر به این مرد عزیز علاقه دارم و چهرهاش جلو چشم است. این همه سال گذشته هنوز چهره و اسمش جلو چشم است. آنقدر که به این چون علاقه داشتیم و ایشان ما را اصرار داشت که برویم در خط حفظ قرآن و کمک میکرد و هی پیگیری میکرد. این را حفظ کردیم. حفظ کردی؟ بیا. بعد هی کار میکرد. روشهای عجیب و جالبی هم داشت. ایشان ۵۰ سالش رد شده بود که شروع کرده بود حفظ قرآن و کل قرآن را حفظ کرده بود. پسران خود را قبول نکردم، گفتم نمیروید. خودم میروم. در سن هفت سال یا شش سالش بود آمده بود طلبه شده و با سختی این کتاب سیوطی آن موقع که کتاب دوم طلبگی بود، آنقدر حاشیه نوشته بود با خودکار و مداد اینها، کتاب سیاه شده بود. با یک سختی درس میخواند. با اینکه قدرت فهم آدم دیگر در آن سن ۵۰ و خردهای سال تازه میخواهد ادبیات عرب یاد بگیرد و خدا او را پسندید و زود بردش. و آن با آن حفظ قرآن و اینها. و انشاءالله که آن طرف نظر رحمتش با ما باشد و حق رفاقت با ما. بالاخره یک کمی از پای ایشان با اینکه ۱۵ سالم بود، حکم نوه ایشان را داشتیم آن موقع. خیلی محبت داشت و صمیمی باهاش بودیم. رضوان خداوند. مرد عزیز جلساتم یادش آمد. و حالا این دهها هزار نفری که حالا این بحثها را گوش میدهند و میشنوند، یاد این مرد عزیز هم باشند و به روح ایشان هم صلواتی هدیه میکنیم انشاءالله. ایشان هم همین الان یک هدیه از امام حسین برای تک تک ما بگیرد، بگذارد کنار. خلاصه با آن سنش به عشق قرآن. اینها خیلی درس است. برای قرآن ارزش آدم قائل باشد. خالی کرد. زندگیاش را گذاشت کنار و آمد برای قرآن. هم قرآن حفظ کرد، هم قرآن را خواست یاد بگیرد که مطالعه کند، بخواند. ماها به نظر من میرسد که از ایشان کمتر نیستیم. اکثر کسانی که میبینم، کمتر از ایشان نیستند. نه سنشان، نه وقتشان، امکاناتشان، نه استعدادشان کمتر از ایشان نیست. وقت میکنیم، وقت داریم. باید بگذاریم. خوب. البته ایشان وقتی بود که فضای مجازی اینها نبود و خودش اباطیل و کارهای علافی و بیخود نبود. وقت گذاشت روی اینها. ما هم وقت بگذاریم و قرآن وقتی میخوانیم و گوش میدهیم، میفهمیم، لذت میبریم، انس پیدا میکنیم. خودمان میخوانیم، میفهمیم، لذت میبریم، تدبر میکنیم. صبح تا شب بیرون شما داری در خیابان میروی، مرغ آنقدر شده و تخم مرغ. حالا مسببش را لعنت. ولی باید چرا افکار آدم با اینها هی باشد؟ هی تدبر، هی فکر از این داستان، از آن داستان، از این ور از یک گوشه از یک آیهای را میشکافد، بیرون میآورد، میرود در عمقش. آنور آقا سلطنت با قرآن است. یک برزخ است و یک قرآن. غوغایی است آنور. قرآن. آنجا سلطنت قرآن است. قرآن و اهل بیت هم یک حقیقت بیشتر نیستند. غوغا آن طرف است. خدا همه معارف. همه اسرار و حقایق عالم را. اصلاً خدا خودش را آورد در این دنیا به ما نشان داد در قالب قرآن. «تَجَلیٰ خَلْقَهُ بِکَلَامِهِ». برای خلقش با کلامش تجلی کرد. این خود خداست که در شکل این الفاظ ظهور کرده و با این معنایی که در پس الفاظ است دارد حرف میزند. دارد خودش را نشان میدهد. قرآن را دست کم نگیریم. قرآن محشر است. البته در مورد قرائت قرآن و کسی که عامل به قرآن نیست و بدی میکند، این را الان خواندم روایت را. یک بخشی از سه دقیقه در قیامت هم همین است. حالا دیگر این بخشی که خواندیم دیگر آن روایتیش آنجا قرآن است که اوایل دنبال قرآن بود و عمل میکرد، بعداً پشت کرد به قرآن. یک داستان از داستان جدیدی که اضافه شده که انشاءالله بعد این مباحث میآییم داستان هم میخوانیم.
قرآن اگر کسی باهاش ارتباط برقرار کرد، بعد حقش را ادا نکند، ازش سیلی میخورد. اگر هم ارتباط برقرار نکند، بدبخت دیگر محروم از سفره قرآن. مگر سفره بهتر داریم؟ همه حقایق و ملکوت و رزق و عنایت و خوراک اینجاست. عزیز است. به من بفهماند این را. همهچی اینجاست. دنبال چی ما وقت میگذاریم این و آن را؟ حالا اشکال ندارد اینها بالاخره درجه دو و سه است دیگر. اینها را که یاد میگیریم با درجه دو و سه نگاش کنیم و یاد بگیریم. درجه یک فقط قرآن است. از ما خواستند. بعد گفتند عربی یاد بگیرید. گفتند چوسان فقط قرآن است. اصلاً به ما فقط وظیفه این است که یک چیزی یاد بگیریم آن هم قرآن است. ما آمدیم که قرآن یاد بگیریم. اگر کسی در مسیر باشد و دارد کارهایش را میکند، میداند اینجا آنقدری که یاد گرفته، بقیهاش را در برزخ «علمٌ فی قبر». در قبرش بهش یاد میدهند. قرآن به آدم یاد میدهد. اعمال که آنجا ندارد. معارف قرآن، حقایق قرآن، اسرار قرآن اینها را به آدم یاد میدهند.
خب حالا اگر کسی قرائت قرآن کرد «و لم یعمل به» عمل به قرآن نکرد، «حشره الله یوم القیامة اعمی». خدا روز قیامت این را کور محشور میکند. تو عمل نکردی دیگر. قرآن بینایی آدم است. چشم آدم «تبصراً». خود قرآن هم میگوید این تبصره است. چشمت را باز میکند. قرآن که باهاش میبینی، میفهمی، تشخیص میدهی. راه از چاه تشخیص میدهی، میفهمی. در همه جزئیات زندگی هم همین است. نور قرآن و حقیقت قرآن. بعضی رفقا میگفتند آقا در مسائل سیاسیمان هم این تدبر قرآن و عنصر با قرآن. میگفت یکی از دوستان ما که حالا از ایشان هم زیاد ذکر خیر میکنیم چون خیلی عزیز است برای ما آقای هانی چیچی که عزیز دل ماست. ایشان میگفت که برخی از اساتید ما که مجتهد بودند و فقیه بودند در آن اتفاقات سال ۸۸ روبروی نظام درآمدند. میگفتش من با اینکه از مثلاً یکی از این آقایان صحیفه سجادیه را در ماشین در مسیر رفت و آمد که صحیفه سجادیه را به من یاد داده بود، در ماشین زاویه پیدا کرد. الان در قید حیات. ولی شهیدان علامه طباطبایی هم متأسفانه میگفت. گفت این استاد وقتی چپ کرد، اکثر جلساتی که در تهران داشت باهاش، خطشان را جدا کرد. گفت: «ما رو قرآن نجات داد.» گفت قرآن نگه داشت. فقط قرآن. قرآن چشم آدم را باز میکند. تشخیص میدهد، میفهمی. که چی میگوید؟ کی چقدر حق است؟ آخه همهاش هم که باطل نیستند که. این حقش میشود این. حقانیتش بیشتر. این ۵۰ درصد حق است، آن ۲۰ درصد حق است. بعد این دارد پافشاری به آن ۲۰ درصد حق میکند. آن ۵۰ درصد حق دارد به باد میرود. فرقان میشود. تشخیص باطل. من حواسم باشد آن باطلش را نگیرم. باطلش را به اسم حق نگیرم. حق را به اسم باطل جا نزنند برایم. یعنی قاطی نشود. آنی که میخواهد من را فریب ندهد. این حق را نگه باطل است. آن باطل را نگه حق. تشخیص بدهم. این نور میخواهد. آن نور چیست؟ از کجا میآید؟ از قرآن. یک بخشی از قرآن قرائت است. یک بخش تدبر، انس، فهم، کار کردن، مطالعه است. وقت. برخی بزرگان گفتند ما سه تا قرآن داریم. یک قرآن روزی، کنار دستمان است. یک آیه را روزی یک آیه، یک قرآن را روزی مثلاً دو صفحه میخوانیم، یک قرآن را روزی یک جزء. آن یک آیه، آنی است که دیگر حسابی روی آن فکر میکنیم. آن دو صفحه یا یک صفحهای را مثلاً گوشی اندک تأملی داریم. آن یک جزوش هم برای ثوابش است. مثلاً. حالا امام رضا که فرمودند من خیلی قرآن کم میخوانم و خیلی تعمق میکنم. سه روز یک ختم قرآن. یک روزی آن یک آیه ما برای امام رضا روزی ۱۰ جزء بوده. تفاوت دارد. نمیخوانیم ۱۰ جزء. حضرت در حد. حضرت خیلی آرام میخوانم. وگرنه یک روز یک، روزی یک دانه ختم. حبیب بن مظاهر که از شهدای کربلا است. امام حسین وقتی شهید شد، فرمودند خدا رحمتت کند. تو شبی یک دانه ختم قرآن میکردی. شبی یک ختم قرآن. شبی یک ختم قرآن. آقا نه یک جزء قرآن، یک ختم قرآن. شبی یک ختم قرآن. بخش دیگر بودن روزی دو تا سه تا ختم قرآن در قم. البته روز یک و نیم مثلاً میشد تا دوتا ختم میرفتند. بستگی به روزش و اینها. مغازه اجاره داده بود. فقط بیکار. مگر میشود آدم؟ بله. آن دیگر اجاره داده بود. الان امام زمان همه مشغلهشان به قرآن خواندن، قرآن تعمیق کردن، قرآن و تطبیق، پیادهسازی قرآن در عالم. مسئولیتهای امام زمان. از قرآن غافل نشویم که باید انس جدی داشته باشیم. هم آموزش است، یاد گرفتنش. حالا با حفظ قرآن از بچهها ی کوچک و اینها. خیلی اساتید ما موافق نبودند. از زیر ۷ سال که بچه را ۵ سالگی دارد به حفظ و اینها میکند ولی آموزش معارف و مبانی بچگی داستانهای قرآن خصوصاً کتاب قصههای قرآن اشتهاردی رضوانالله علیه خیلی خوب است. کسی میخواهد وارد قرآن بشود از ساده شروع کند. همین کتاب که بخش زیادی از مطالب و معارف قرآنی را گفته در قالب داستان مستند، جمع و جور و بیان ایشان هم بیان شیرین و ساده. کتاب ۷۰۰ صفحه قصههای قرآن ایشان. کتاب خیلی خوب و قشنگ. یک دور تاریخ پیغبر است چون بخش مربوط به پیغمبر بخش عمدهاش و آیاتی که تاریخی و اینها هم هست. تاریخ چشم آدم را باز میکند. تحلیل پیدا میکنی، میفهمی چی به چی است. کی به کی است. کمکت میکند در انتخاب رفیقت هم گم نمیشوی. حواست از چی به چی است. استاد تو هم وقتی پایش را کج میگذارد، تو تشخیص میدهی که این دارد کج میرود. این خیلی مهم است.
خلاصه، فرمود اگر قرآن بخواند و عمل نکند، روز قیامت کور محشور میشود و این آیه را میخواند. «فیقول رب لم حشرتنی اعمی و قد کنت بَصیرا». خدایا چرا من را کور محشور کردی؟ من که چشم داشتم در دنیا. «قال کذالک اتتک آیاتنا فنسیت». بحثهای سوره طه. این آیه را بحث کردیم. کدام آیات؟ ما همین شکلی آمد. بیاعتنایی کردی. ندیدی، ندیدی آقا. ندیدی. بس است دیگر. بستی. ملکوتش است. ملکوت بستن چشم است. بستی. فقط تا وقتی در دنیا بودی میتوانستی باز کنی. بسته بودی، میتوانستی باز کنی، باز نکردی. این دیگر بسته ماند. اینجا دیگر نمیتوانی باز کنی. در عالم تفاوت این، همان است که بستی. بس. بسته شد. باز نکردی. اینجا دیگر باز نمیشود. بسته ماند این چشم. با چی باز میشد؟ با توجه به این آیات، با قرآن. چشم آدم باز میشود، آدم بینا میشود. حالیاش است. رهبر انقلاب با این سن اخیراً در این هفت هشت سال اخیر شروع کردند حفظ قرآن و الان تقریباً دو سوم قرآن را حفظ کردهاند. قبلاً فرموده بودند که به جای یک دستم، حاضر بودم که نیمهتنم فلج میبود و حافظ قرآن بودم. دو سه بار این را گفته بودند. بنای پرهیزگار اینها را گفته. دیگر این اواخر آنقدر گفتند حفظ قرآن، حفظ قرآن، حفظ قرآن. آخر خودشان شروع کردند با این سن و این همه مشغله. گفتند که من دیدم که تدبر قرآن بخشهایش بدون حفظ قرآن ممکن نیست. رفیق حافظی داشتیم. درس المیزان که میرفتیم، استاد که این بحثها را میگفت، خب ما هم یک جایی به وجد میآمدیم. این خیلی به وجد میآمد. رفیق خیلی فاضل خوبی است که ما دوستش هم داریم و الان هم قم است. هنوز دارد درس میخواند. مشوق ما بود که باز مثلاً شروع کنیم یک سری کارهای حفظ و اینها را. تنبلی کردیم. که میخوانی یک بحثی را دیدم به وجد میآمد. میگفت: «ببین تو حافظ نیستی نمیفهمی. حافظ میفهمد این نکته را. اینجا علامه دارد میگوید. المیزان دارد میگوید. تطبیق این آیه با من. همه موضوعات در مورد این از قرآن دارد در ذهنم میآید. تو نمیفهمی داری چی میگویی. همهاش در ذهنم میآید.» مزه آنجا دارد کشیده میشود. لذا اصلاً بدون حفظ تقریباً ممکن نیست. حالا اگر بشود یک کار جدی همه با هم جمع بشویم برای حفظ. کاری بکنیم که کسی ما را وادار به یک کاری بکند. یک کار جدی. حالا در قالب مدرسه تعالی چیزی، یک دورهای بگذاریم. کاری بکنیم بشود انشاءالله. یک برنامه حفظ سراسری. آقا فرمودند ما از آرزوهایمان است که یک روزی در این ایران چشم باز کنیم ۶ میلیون حافظ قرآن باشد. از آرزوهایمان است. حافظ قرآن. آقازادههای آقای بهجت میگفت ما این اواخر فهمیدیم پدرمان حافظ قرآن است. رو نمیکرد. زمزم عرفان. هی کد میداد. حافظ کل بود دیگر. بعد هی آقای بهجت میگوید شما هنوز در حفظ داری ادامه میدهی. روزی جزءت را میخوانی؟ اهل حفظ بود و داشته کار میکرده. یکی از اساتید ما میگفت آقای بهجت در حرم داشت نماز میخواند. برگشت به من گفتش که شما قرآن حفظ جدی نگرفتیها. این استاد عزیز الان بیناییشان خیلی تضعیف شده. میگفت من نفهمیدم حرفهای بهجت را. و الان باید یک صفحه قرآن یکی بیاید در گوشم بخواند من مثلاً مرور کنم. قرار است بینایی از دست بدهیم. یا از باب مصلحتی که درش هست. ایشان داشت میگفت به هر حال این حرف ایشان را هم جدی بگیریم و انشاءالله بیفتیم در خط حفظ قرآن. حفظ قرآن خیلی برکات دارد برای عالم برزخ ما. اگر کسی قرآنی، قرآنخوان، عامل به قرآن باشد. جوان وقتی قرآن میخواند، قرآن مثل گوشت و خون آمیخته میشود باهاش. آمیخته با چی میشود؟ با صورت مثالیاش. صورت نوعیاش میشود فصل اخیرش. این. آن طرف ماهیتش این است. میگویند چیست؟ میگویند قرآنی است که مثلاً اکبر قرآنی است که اصغر. قرآن است. قرآن است که فلان است. نمیگویند اکبر آقا. آقایی که یک قرآنی که اکبر. آمیخته شده به گوشت و خونش از سن کم. لازم نیست از زیر هفت سال. با فشار هم نباشد. نوری است در وجود آدم. بچههایی که با قرآن انس دارند، میبیند، میبیند که یک چیز دیگر است. فکر این بچه و ذکر این بچه. سلامت روحی و قلبی این بچه. آمادگی که دارد برای پذیرش حرف حق و برای تشخیص حق و عمل به حق. پوستش آمیخته شده با رقص و آواز و مطربی و مجلس عرق. بزن و بکوب. زن و مرد در همدیگر لولیدن و رقصیدن. و این هم از بچگی این اصلاً خودش نزده میرقصد. این اصلاً آماده است که آقا تو رو خدا زبان ملکوتی یکی بیاید من را از راه به در کند. جان مادرت یکی بیاید من را ببرد. یک ابلیسی پیدا نمیشود ما را ببرد. آنی هم که گوشت و پوستش اینجا آمیخته شده، میگوید آقا یک استاد راهی پیدا نمیشود ما را بردارد ببرد. این از زبان ملکوتی دارد داد میزند و از ملکوت عالم استاد میشنود و میآید دستش را میگیرد، میبردش. اینها کار قرآن است. قرآن کامل بخواند، تفسیر بخواند، عمل کند، خودش خواه ناخواه میآید. میبرندش. میکشندش در این مسیر. خط را پیدا میکند.
خلاصه این میگوید چرا من را کور محشور کردی؟ بهش میگویند که این آیات آمد. ندیدی؟ اینجا کور محشور شد و «کذلک الیوم تنسی». امروز هم همین. «یؤمر به الی النار» که این هم باز دستور داده میشود سمت آتش ببرند.
و ملکوت آخری که این جلسه عرض بکنیم ملکوت «و من اشترى خیانةً و هو یعلم انها خیانةٌ». کسی که مالی را بخرد بدون اینکه از راه خیانت به دست آمده. جنسهای دزدی که میآیند. معروف بود تهران بازار سید اسماعیل. دزدی بودنش معلوم بود. در بازار سید اسماعیل پیدا میشد. دوچرخه دزدی، این طلا دزدی، فلان دزدی، این دزدیده. نه. این کسی حق خرید این را ندارد. اگر خیانت بود، چیزی را بخرد. خیانت میداند. این هم خیانت است. «فهو کمن خان فیها.» آره. خیانت کرده. فرقی نمیکند. گاهی خیانت میخرد. میشود این املاک نجومی و فلان و اینها را. رانتی به من ارزانتر میدهند، زیر قیمت میدهند. اینجا متری ۵ میلیون. با یک رانتی اسم شهرداری و کوفت و فلان اینور و آنور متری ۵۰ هزار تومان به ما میدهند که برخی از اینها اینجوری خریدند متأسفانه. این شکلی عمل کرده. این خلاصه اینی که اینجوری میخرد دارد خیانت میکند. یکی «فیها»، او «اسمه هم». این آن عار که در این ماجرا است، ننگ این کار. هم عقوبت این کار. جفتش یکسان است.
«و من قاد بین رجل و امرأةٍ حراماً.» اگر کسی قیادت بکند. حالا قیادت فارسیاش تعبیر قشنگی نیست. ما معادل فارسیاش را نمیتوانیم به کار ببریم. دو نفر به حرام به هم میرساند. واسطهگری. حالا اصطلاح خاصی هم دارد در زبان فارسی. یکی از فحشهای کف خیابان هم همین است. حالا آن را کار نداریم. نمیگیرم. کسی واسطهگری کند در یک حرامی بین یک مرد و زنی، «حرم الله علیه الجنّة و معواهُ جهنم و سائت مصیرا.» خدا بهشت را بر او حرام میکند و «معواهُ جهنم» و «سائت مصیرا». این هم ماوای او. آنجایی که پناه بهش میدهند. ماوا. آن جهنم. و بد سیرت گاهی است. سیرت پیدا میکند. شدن جهنم. میشود این جهنم. و چقدر بد است آدم جهنم بشود. چه بد شدنی. چقدر چیز بدی شده وقتی جهنم میشود. جهنم چه چیز بدی است که چه چیز بدی شده. جهنم بروز خود ماست. ما آنجا میبینیم جهنم جایی جدا از ماست. این سخنرانی وقتی ظهور خود ماست. یعنی افکار ماست. افکار منفی فلانند. انرژی منفی. نه واقعاً یک جایی به اسم جهنم هست. خودت با انرژی منفی ایجاد کردی، تولید کردی و همهاش بروز خودت است که آنجا آینه خودت است. جهنم این است. کسی اینجوری واسطهگری میکند خب این دارد چکار میکند؟ چرا بهشت بر او حرام است؟ مستقر محل قرار ماست دیگر. محل ملاقات ما. محلی که برایش آمدیم. نقطه اصلی و نقطه غایی و کمالی ما. خب جامعه هم یک نقطه غایی دارد. یک نقطه کمالی دارد. نقطه کمالیش چیست؟ نسلهای طیب و طاهر. این شهوت باید سر جای خودش قرار بگیرد. کار خودش را بکند. ثمره خودش دربیاید که نسل پاک جامعه. خلاصه جمعیتی باید باشد. این همه اینها را ریخته به هم. نه شهوت سر جای خودش، نام و نطفه سر جای نام است. بچه سر جای خودش. تعبیر بسیار لطیفی است. علامه طباطبایی تفسیر سوره مریم دارد. که تفسیر سوره مریم اشاره کردیم یکی از وجوه اینکه گفتند بهشت به ارث میرسد. یکی از وجوهش این است. چرا میگوید به ارث میرسد؟ حالا توضیحاتی دارد. یکیش این است. میگوید چون خدا هر کسی را برای بهشت آفریده بود و برای همه تو بهشت جا گذاشته. آنهایی که از جهنم جایشان خالی میماند. خدا جای بقیه بهشتیها به ارث میرسد. بقیهاش. این یک نکته لطیف است در مورد به ارث رسیدن.
تو جهنم خانه نداده. زورکی میروند. همه جهنم ندارد. تو بهشت برای همهمان سند زد. واحدهای آپارتمانی. اصلاً شهرک داریم. از همان اولی که «نفختُ فیه من روحی». روح را دمیدی تو این بچه. این تکان خورد. آن خانه برزخیاش الان بهشتش آماده است. که تا وقتی گناه نکردم میروم آنجا دیگر. واسه همین است. تا وقتی معصیت نکردی، همانجا بهشتی هستی. آن خانهاش را دارد آنجا. اگر من سعی کنم بزرگ بشوم، بالغ بشوم، خودش گناه کند، خرابکاری کند که از آن خانه را خودش تحویل میدهد. هرکی تحویل داده، خودش تحویل داده. خدا از کسی در نمیآورد. و این هم اینجوری است. این رابطه با بهشت قطع کرده. شما رابطه با هر عمل صالحی، با هر غایت صالحی، وقتی رابطه خودت و افراد دیگر را قطع میکنی. رابطه با آن بهشت الله قطع شده. «حتى يموتُ دائماً فی خَشمِهِ و غَضبِه و سخطِه». در خشم و غضب و سخط خداست تا بمیرد. یعنی خدا بیاعتنا به این است. و بلکه بیاحترام است. یعنی هیچ حرمتی برای خدا ندارد. هیچی. خدا هیچی به حساب نمیآورد. سخط الهی یعنی این. یعنی وقتی کسی از چشم کسی افتاده. همین تعبیر قشنگ از چشم خدا افتاده است. از دنیا برود. این هم تا اینجای روایت. این مقدار این جلسه خوندیم که از این متن روایت یک صفحه شد. دوباره دیگر. حالا هستیم فعلاً حالا حالا محضر این روایت ظاهر شهر خطبه آخر پیامبر. اشکال هم ندارد. ما که راضیام. خدا را هم شاکریم که رزق ما را این مباحث اینشکلی معارف اهل بیت قرار داده. انشاءالله اهل عمل هم باشیم. قواعد دارد دستمان میآید دیگر. همه اینهایی که از کتاب خوندیم و بخشهایی هم که مانده. ببخشید این بخش هم که نخوندیم، همهاش فرمولش دارد دستمان میآید که حساب کتاب عالم ملکوت چیست. ادامهش را انشاءالله جلسه بعد باز با هم بخوانیم و بحث را پیش ببریم.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آل...
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه شصت و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتادم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...