سیره بزرگان در برخورد با اهالی خانواده
احترام به سادات در خانه
ملکوت سبک زندگی در آخرین خطبهی پیامبر اکرم ص
سی کذاب امت پیامبر
تهلیل چه کسی دروغ است؟
معنای واژه بشارت
افرادی که با هامان محشور میشوند!
چرا قارون به سرنوشت بدی دچار شد!؟
ملکوت کسانی که مانور اشرافیت میدهند!
وای بر خانههایی که با ریا ساخته میشود!
در وادی حقالناس خیلی گرفتار است، کسی که…..
جنس گرفتاری دنیوی و گرفتاری برزخی
ملکوت بیاهمیتی به قرآن
بوی تعفن در برزخ
نکات تکاندهنده در مورد صورت برزخی زناکاران
چرا عدهای حیا و عفت را جدی نمیگیرند!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
جلسهی قبل، نکاتی از بحث خانواده، یعنی ارتباط زن و شوهر را عرض کردیم. چون بحث مهمی است و مطالب هم در این باب زیاد است، مقداری از مباحث را عرض کردیم. انشاءالله از جلسهی بعد وارد بحث مهم دیگری میشویم که آن هم خیلی بحث مهم و نابی در ارتباط والدین با فرزندان است. ملکوت ارتباط والدین با فرزندان که بحثهای فراوانی دارد؛ آثار اعمالی که بچهها انجام بدهند برای والدین، آثار تربیتی که والدین دارند برای بچهها.
خانواده در برزخ: بچهها وقتی از دنیا میروند، اگر کوچک باشند، عالم برزخ اوضاعشان چه میشود؟ بچههای برزخی اصلاً داریم؟ یا در برزخ هم همه سن و سال دارند، مثل بهشت قیامتی که ما آنجا پیر نداریم، در برزخ این شکلی است یا نه؟ اینها را دارم بهعنوان سرفصل عرض میکنم، انشاءالله یادمان باشد، جلسه بعد (این جلسه که نه، جلسهی بعد) در مورد اینها بحث بکنیم. بچهها که از دنیا میروند، کوچکاند، منتظر پدر و مادرند. بزرگ (پدر و مادر) از دنیا بروند، بچهها از دنیا بروند، آن طرف اینها با هم رابطهشان چه شکلی است؟ رابطهی خویشاوندی هست، نیست؟ پدر و مادری که از دنیا میروند، میآیند به اهل خانواده سر میزنند. این چیست؟ چه شکلی است؟ توقعاتی که دارند. در روایت دارد بعضی وقتها بعضیها در دوران حیات پدر و مادرشان اهل محبت والدین بودند و عاق نبودند. بعد از مرگ پدر و مادر، چون وظایفشان را نسبت به پدر و مادر از دنیا رفته انجام نمیدهند، عاق والدین میشوند. این عاق والدین برزخی چه شکلی است؟ مگر نسبتهای پدری-فرزندی، مادری-فرزندی اینها برقرار است؟ عالم آن طرف همدیگر را میبینند یا نمیبینند؟ اینها بحثهای بسیار مهم و جذابی است. یک گوشههایش در این کتاب «سه دقیقه در قیامت» به نحوی اشاره شده که ما از همینها استفاده میکنیم انشاءالله و بحثهایی را پیرامونش خواهیم داشت.
البته این بحثها بحثهایی است که انصافاً عرق در میآورد. ما هم درگیر کارهای فراوانی هستیم، کارهای متعددی داریم انجام میدهیم. این دوستانی که خیلی عجله دارند در تمام شدن بحث «۳ دقیقه در قیامت»، بدانند که ما موافق اینها هستیم و به ما اگر باشد، در یک جلسه. چندین بار هم به ذهنمان زده این که بیاییم همه داستانها را همینجوری بخوانیم و برویم، یکی دو جلسه تمام شود. یک جورایی داریم مخالفت با نفس میکنیم که این کار را نمیکنیم. حیفمان میآید چون به هر حال دیگر ما پروندهی این بحث را کلاً با این بحث «سه دقیقه در قیامت» انشاءالله خواهیم بست. تا فرصت هست و میشود، شرایطش هست که بعضی از این مطالبی که تا حالا طرح نشده، مطالبی اثرگذاری هم هست، یعنی لااقل برای خود ما مرور یک تلنگری به حساب میآید. هرچند که مهاجرت باطنیمان خراب است و تلنگرها ماندگاری ندارد برایمان.
به هر حال این بحثها بحثهای بسیار جالبی است و هر چقدر که ما این تلنگرها را داشته باشیم کم است. برخی بزرگان میفرمودند: آدم روزی یک دانه درس اخلاق، یکی کم است، روزی سه تا باید درس اخلاق... آیتالله مجتهدی که در تهران بودند، ایشان روزی سه تا درس اخلاق بعد نماز صبح، بعد نماز ظهر (بین دو نماز) و بعد نماز مغرب. آدم روزی سه بار درس اخلاق... البته نه اینکه آدم فقط همینجور گوش بدهد و توجهی نباشد و بنایی به عمل کردن نداشته باشد که این قساوت قلب میآورد. گوش بدهد، تلنگر باشد، حرکت کند، تکان بخورد. این روزی سه بار هم شاید کم باشد. اگر گوش ندهیم، هفتهای یک بارش هم شاید زیاد بشود. این قساوت قلب میکند و فقط آدم احساس تلمبار اطلاعات میکند، همین. حجاب شدید میشود. تا میخواهند بحث اخلاقی هم با او بکنند، میگوید: من این کتابها را همه را درس گرفتم از فلان استاد شهرش ۵۰ جلسه، ۲۰ جلسه بود! بیشتر حجاب است، این گوش نکردنش بهتر است.
به هر حال اینها تلنگرهای خیلی خوبی است و بزرگان ما، علامه طباطبایی، برخی از جلسات خصوصی سلوکیشان روایت معاد بوده است و اساساً ایشان سیر و سلوک و حرکت اخلاقی و معنوی را، روایت معاد و برزخ خوانده است. باید خوانده بشود؛ نه تلنگر است و سالک با اینها راه میافتد. آن اصل مباحث باید باشد، آن ضابطه خیلی مهم است. حرکت بکنیم انشاءالله، مسیر، مسیر تعالی است. باید دل بکنیم از این دنیا، با وظایفمان آشنا بشویم. حال و هوای برزخ پیدا بکنیم، حال و هوای قبر پیدا بکنیم. قلبمان متمایل به آن حقایق بشود. زندگیمان تحتالشعاع حال و هوای برزخی باشد. این اونی است که از ما توقع دارد.
خود بنده موفق نبودم خدا شاهد است. خیلی وقتها در ترافیک کار و اینها میگویم: این «۳ دقیقه در قیامت» را حالا یک مدت عقب بیندازیم، ضبط نکنیم. حالا مثلاً خب این همه کار واجب ما داریم؛ کلاسها، درسها، فلان. اینها را مینشینیم مثلاً یک تایمی ضبط میکنیم و فلان و اینها. جلسات هم یک ساعت و نیم است و این یک ساعت و نیم یک فعالیت فراوان مطالعاتی و اینها (نمیگوییم). آقا، برای خودت بنشین، اینها را برای خودت که خوب است. لااقل خودت میخوانی، یک تذکری برای خودت و این است که ما را انگیزه میدهد. هرچند اهل عمل هم نیستیم و همان عملی که در خودمان نمیبینیم، باز یک کم ما را سرد میکند. ولی خدا این بسته را فراهم کرده است، یک اشتیاقی و اشتهایی از تعدادی از مومنین هست. خدا اینها را آورده که تو را به حرکت بیندازد که تو بنشینی لااقل اینها را واسه خودت بخوانی، بگویی یک تذکری پیدا بکنی. این لطف خداست در حق ما.
آن عزیزانی که پیگیرند که حالا یا کماند یا زیادند، البته محبت خیلی از جانب دوستان و رفقا میشود، خصوصاً افرادی که گاهی اصلاً آدم احتمالش را نمیدهد، بین فضلا و علما. ولی خب از آن طرف هم زیاد داریم، یعنی افرادی که حوصله ندارند این بحثها هم که بحثهای دقیقی است، آدم باید بنشیند پای این حرف، کار تعطیل کند. یک زمانی کلاً زندگیها را جمع میکردند. شیخ انصاری چهار سال رفت کاشان و نراق نشست؛ جلسات مرحوم صاحب «معراج السعاده». مرحوم ملاحسینقلی همدانی در مسیری که داشت میآمد مشهد زیارت کند، وقتی ایشان را میبیند، چهار سال زندگی را تعطیل کرد. (خواستگاری رفته بودم، میخواست ازدواج کند، چهار سال تعویق انداخت. نشست پای درس علم معراج سعاده و صاحب معراج که ایشان چهار سال نشست.) خب با این فضای مجازی ما تو همان خانهمان ۱۰ دقیقه نمیتوانیم بنشینیم اینها را گوش کنیم. زندگی را تعطیل... میخواستند فلسفه یاد بگیرند، آخوند خراسانی، بزرگان دیگری که در اصفهان بودند و تهران بودند و جاهای دیگر بودند، اینها بلند میشدند، میآمدند سبزوار، چند سالی فقط به خاطر درس حکیم سبزواری (ملا هادی سبزواری) چند سال زندگی میکردند که فلسفه درس بگیرند، برمیگشتند. بعضی از نجف میآمدند اینجا درس میگرفتند.
این معروف بود بین بزرگان، هم شهید ثانی دارند، هم بقیه دارند که اگر کسی عطشی نشان نداد، علم در اختیار او نباید گذاشت. این تضییع علم است. این اتلاف حکمت است که روایات فراوانی در علم (میگوید): «علم را در دست غیر اهل و نااهل قرار نده که علم تو را لعنت میکند. سوئ توفیق و سلب توفیق میآورد برای آدم و خود آدم از علم محروم میشود اگر علم را در اختیار نااهل بگذارد.» این بزرگان کلی محک میزدند یک کسی را که یک جملهای بهش بگویند، یک خطی بهش بدهند، یک ربطی بهش بدهند. بلد نیست. هرچی هم که هست، از همین کلمات بزرگان داریم میخوانیم و الحمدلله. البته افراد زیادند، افرادی که پیگیر بحثاند و مشتاقاند و باید چه کار بکنیم؟ ماییم و این عمر و این وقت رفته و این ثانیههای ماندهای که معلوم نیست یک روزه، دو هفته است، یک ساله و این ابدیت و این عالم برزخ و این اتفاقات واقعی و جدی که در پیش داریم. همین الانش کلی وقتمان گذشته. ما وقت نداریم این چیزها را بنشینیم، کار بکنیم، به خودمان برسیم. ماییم و جنازهمان و قبرستان و کرونا و نعشکشی و این ماجراهایی که همه داریم جلوی چشممان میبینیم. این همه آدم رفت، ما هم در صفیم. یا با کرونا میرویم و یا با وبا میرویم و یا با انگل میرویم و عرض کنم که آنفولانزا، تصادف و صد تا چیز دیگر. همه هم در پیش است و کجا و کدامش؟ یک فکری به حال خودمان بکنیم. اینقدر به اینور و آنور و این و آن کار نداشته باشیم. حالمون، حال خودمون باشد. توجه به خودمان باشد. اینقدر درگیر حواشی نباشیم. از بحث قبر و قیامت هم دنبال شیرینیها و مزهها و اینهایش نباشیم. دنبال حرکت باشیم، دنبال کار باشیم.
بحث مرگ و اینها اصلاً در این حال و هوا معمولاً بزرگان طرح نمیکردند که مثلاً با شوخی و خنده، آن فضایی که ما در فضای دانشگاهی کردیم که یک کمی با بعضی افرادی که کلاً در این فضاها غریباند بشود در این مسائل حرف زد! بحث مرگ اصلاً حال و هوایش این نیست. در قبرستان میبردند. دم غروب مینشستند، در تاریکی مینشستند. هرکس یک گوشهای مینشست کنار یک قبر خالی مینشست. آنجا مینشستند. روایات و کلمات امیرالمومنین (ع) دربارهی مرگ در نهجالبلاغه را بخوانیم، چقدر تلخ است! حضرت با بازی و بالا پایین پریدن و اینها در مورد مرگ حرف نمیزند. خَرَّبَ اللَّذَّات. مکسورٌ الشَّهَوَات. و همین تعابیر این شکلی که امیرالمومنین (ع) در مورد مرگ تعابیر تندی است، تعابیر تلخی است. میخواهد یک تکانی بدهد، یک تلنگری به آدم. خلاصه این طرف ماساژی بدهد، مچالش بکند.
این وسط چند تا مسئله مانده بود از جلسهی قبل، یکیاش ماجرای مرحوم جواد آقای تهرانی بود که قرار شد این جلسه بگوییم، و بعد روایت فوقالعادهی پیامبر اکرم (ص) که اشکها را جاری کرد در آخرین خطبهای که پیامبر (ص) خواندند.
این داستان اول را عرض بکنم. این را جناب آقای حاج آقای انصاریان که خدا حفظشان کند، طول عمر بهشان بدهد، در کتاب «معرفت دینی»شان صفحهی ۲۰۴ و ۲۰۵ نقل میکنند از مرحوم جواد آقای تهرانی که ما برخی از همین جلسات «۳ دقیقه در قیامت» را، شاید دو سه جلسه کنار مزار ایشان ضبط کردیم و جلسه آنجا برگزار شد در بهشت رضای مشهد. ایشان خب، انسان باتقوا و سلیمالنفسی بود. البته مخالف فلسفه و مباحثشان در مورد فلسفه، مطالبی نیست که خیلی از اساتید ما قبول داشته باشند، مورد قبول اساتید نیست نظریات ایشان در مورد فلسفه. شخصیت اخلاقی ایشان، درش بحثی نیست. یک انسان با اخلاص، باتقوا، شریف و روحیات خیلی خوب، روحیات قشنگ و سیرهی پیغمبر (ص) را تا حدی میشود در ایشان دید. حاج آقای انصاریان (شیخ حسین انصاریان) اینجا میفرمایند که: «مرحوم جواد آقای تهرانی رضوان الله تعالی علیه از علمای رده اول مشهد، از شاگردان مرحوم میرزا مهدی اصفهانی بود. برخلاف آیتالله زنوزی که در مشهد زندگی میکنند که «عزالدین زنجانی» که چند سال پیش از دنیا رفت و صاحب رساله هستند «زنجانی» ایشان هم فیلسوف بود و هم در فضا مشاهدهی علامه بود، خیلی هم دست و بالش باز نبود. در مشهد تا حد زیادی منزوی بود، مقلد داشت و خاطراتی هم گاهی ازشان نقل کردیم. »
ایشان نقل میکنند از جواد آقای تهرانی که میفرمودند (حیرتاللهی فرمودند): «جوادآقا به مقام خلع رسیده بود، یعنی میتوانست روح را از بدن بیرون بیاورد، یعنی بدنش را در مشهد میگذاشت و خودش به مکه و کربلا این طرف و آن طرف میرفت و دوباره به بدن ملحق میشد.» البته اینی که این سیره همیشگیشان بوده باشد، بعید میدانم. احتمالاً چند باری برای ایشان رخ داده بوده. تازه همان چند بارش هم یک کمی تویش انقلت است! یک بارش گفته شده روحش از بدن جدا شد و خودش را دید که این تجرد برزخی برایش حاصل شده بود. با این حال تجرد روح و اینها را قبول نداشت، چون مخالف فلسفه بود. در عین حال بحثها را قبول نداشت ولی برایش تجربه شده بود. این نقل است که: «ایشان یک شب در مشهد، جایی مهمان بودند و برای بازگشت نیم ساعتی دیر کردند. کلید منزل هم پیش ایشان نبود تا داخل منزل بشوند. این بود که عمامهشان را درآوردند و کنار دیوار روی خاک خوابیده و عبایشان را روی خودشان انداختند. آنهایی که ایشان را میشناختند، از کوچه رد میشدند، میدیدند ایشان خوابیده و بیدارشان نمیکردند. بالاخره یکی از آنهایی که اهل سحر بودند و به حرم میرفتند، یک ساعت مانده به اذان صبح ایشان را دید که خاکی شده بود. پرسید: آقا چرا اینطور شدید؟ گفت: اینجا خوابیده بودم. گفت: مگر تو خانه کسی نیست؟ فرمود: چرا، ولی همسر من ۱۰ شب میخوابد، یک ساعت و نیم به صبح بیدار میشود. من اگر در میزدم، ایشان از خواب بیدار میشد. این ظلم بود. به من هم نگفته بود: اگر دیر آمدی، بیدارم کن. افزون بر این، همسر من سیده است و من آزار ایشان را تحمل جواب قیامت را ندارم.»
که این هم باز از سفارشهای موکد بزرگان بود، خصوصاً در مورد کسانی که همسر سید دارند، چه خانمهایی که شوهر سید دارند، آقایونی که همسر سیده دارند که این را (باید) به طرز خاصتری و ویژهتری رعایت بکنند. برخی بزرگان، مرحوم «محمود طیاره» اینجوری نقل شده که ایشان همسرش سیده بود. اگر همسرش طبقهی پایین بود، ایشان طبقهی بالا راه نمیرفت! بالاتر از سید قدم نمیزد. جلوتر از او راه نمیرفت. کنار همسر سیدشان وقتی میخواستند در بستر قرار بگیرند، از بالا وارد نمیشدند. از بالاسر، از پایینپا میآمدند. اینقدر احترام! از بالاسر او رد نمیشدند. احترامهای عجیب غریبی است و حق هم هست. یعنی در مورد سادات، این خیلی وجه ندارد (بوسیدن)، حالا بهش توهین نشود! خیلی احترام چندانی نمیخواهد ولی خصوصاً ساداتی که اهل تقوا و اینها هستند، اینها را باید خیلی مضاعف بهشان رسیدگی کرد. گاهی آدم خودش سید نیست، برخی خانمها، ولی بچهشان سید است. اینها باید به طور مضاعفی به این بچه احترام بگذارند. مرحوم سید هاشم حداد، یک وقتی حاج شیخ قاضی مهمان بودند، منزلشان. آقای حداد به محمد قاضی حمله کرد. «بچهها، این هم توله سگ ماست!» حالا یک همچین تعبیری. که حالا آن بچه اذیت میکرد یا بازی میکرد، چی بود؟ آقای قاضی خیلی چهرهشان برافروخته شد: «این چه تعبیری است به کار میبرید؟» خودمو گفتم. «این توله سگ» که گفتم، بخش مربوط به خودم برایم مهم بود. آن بچه بود. این ذریهی رسولالله، سید! خودت تواضع کنی ولی این یک سر تواضعت هم به این بچه برمیگشت. بچه خودش بوده. بچهای به نام محمد و علی و اینها، فاطمه! اینها داشتید، بعد به طور مضاعف به اینها رسیدگی کنید، ویژهتر باید هوای اینها را داشته باشید به خاطر حرمت اسم و حالا اگر سید هم باشند که خلاصه این یک جایگاه مضاعفی پیدا میکند. در مورد همسر سیده هم خلاصه اینجوری ایشان فرمودند که: «همسرم سیده است. من اینجا به طور مضاعف مراعاتشان میکنم که وقتی بیدار نشوند و بدخواب نشوند و اینها.»
دانلود همین مردم طیاره به نظرم بوده که ایشان گفته بود: «همسرش گفته بود ای کاش شیره داشتیم مثلاً امروز انگوری میخوردیم. » ایشان رفته بود بازار قم و دیده بود شیره نیست و گفته بودند از همانجا مستقیم رفته بود ملایر، شیرهی انگور گرفته و برگشته بود. «خانمم سید است.» این سید. خلاصه اینها خصوصاً بین بزرگان. به نظرم از مجموعهی پهلوانی هم نقل شده که ایشان میفرمودند که ظاهراً در مکاشفه دیده بودند که اگر کسی حرمت همسر سیدش را نگه ندارد، این حرمت حضرت زهرا (س) را نگه نداشته است. مطالب با کمی تفاوت. حالا آنقدری که در ذهنم بود که مثلاً اگر کسی دست روی او بلند کند، انگار دست روی حضرت زهرا (س) بلند کرده است و مسائلی از این قبیل. بحث احترامش. آنهایی که مادرشان هم سیده است، از جهت حرمت سیادت، آنها را هم باید احترام سیادتشان را نگه داشت. جهت احکام سادات، آنهایی که پدرشان سیده است، احکام سادات که خمس بهشان باید داده شود، صدقه بهشان حرام است، بحثهای این شکلی. ولی در بحث احترام که مادرش سیده، این هم حرمت سادات (ذریه حضرت زهرا و مرتضی) دارد که اگر کسی مادرش هم سید باشد، این احکام سادات (همان بحث خمس و اینها) را میشود بهش داد.
به هر حال اینجا در ادامه آقای انصاریان میگویند که: «گفتند ایشان در تشییع جنازهی همسرشان که زودتر از ایشان از دنیا رفت، جلوی جنازه نیامدند، بلکه در پس پشت آن ایستادند، در حالی که علما همیشه جلوی جنازه حرکت میکنند. هرچه به ایشان اصرار کردند که جلو برود، نپذیرفت و گفت: این بیاحترامی است. من در ایام حیاتشان از بالای سر ایشان هم رد نمیشدم. سیده بوده.» بگذار خیلیها که حالا خیلی دوست دارند با سادات ازدواج کنند، خیلی هم فراری بودند از ازدواج با سیدها. میگفتند: «ما اگر خانم سیده باشد، حفظ حرمت او خیلی...» آقا اگر سید باشد. خلاصه این ماجرای مرحوم آقای میرزاجواد آقای تهرانی که وعده کرده بودیم بهش بپردازیم.
ماجرای بعدی روایت پیغمبر اکرم (ص) است که در کتاب «ثواب الاعمال» مرحوم صدوق صفحهی ۲۰۸، کتاب عربی. اینجا این روایت را آوردهاند. سند مفصلی هم دارد. گفتهاند که: «پیغمبر اکرم (ص)...» حالا بنده سعی میکنم یک جاهایش را عربیاش را بخوانم، بخش اولش فارسیاش را عرض میکنم، چون خطبه طولانی است ولی خیلی خطبه از آن خطبههای تأثیرگذار است و همین کفایت میکند از همهی مباحثی که طرح کردیم و میخواستیم. خدا انشاءالله توفیق عمل بدهد. « خطَبَنا رسولُ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلم قبلَ وفاتِهِ». پیغمبر اکرم (ص) قبل از وفاتشان. آخرین خطبهای بود که حضرت در مدینه خواندند. آخرین خطبهی پیامبر (ص) در مدینه است. «حتی لحِقَ باللَّهِ». که به ملاقات حق تعالی رفتند. «فوعَظَ موعظَةً»، موعظه کردند. «فذَرِ فَتْها العیون»، اشکها جاری شد. «و وَجَلَتْ منها القلوب»، دلها تکان خورد، وَجِلَتْ. مو به تن راست شد. «و تَقَلْقَلَتْ منها الاحشاء»، این دل و رودهی مردم به هم پیچید در اثر این خطبه. اینقدر این خطبه، خطبهی اثرگذاری بود.
به بلال فرمودند که مردم را صدا بزن. «فَجمعَ الناس.» مردم جمع شدند. پیغمبر (ص) آمدند. «ارتَقَلَ المنبر»، رفتند بالای منبر. فرمودند: «یا أَیُّهَا النَّاسُ، وسَدُّوا لِمَن خَلْفَکم.» «مردم، همه بیایید جلو، جا برای پشتسریهایتان باز کنید.» سه بار این را فرمودند. مردم نزدیک شدند به هم، منظم شدند. کرونا یک کاری کرده که الان آدم همین را هم میشنود، یک کمی جا میخورد که به هم! «فاصلهی اجتماعی رعایت نکردم؟» که ذهنیتها را کلاً تغییر... نه، تا قبل کرونا مردم به هم نزدیک میشدند، کنار هم نشستند. چند سال دیگر کرونا طول بکشد، کسی باورش نمیشود زمانی در تاریخ مردم به هم کنار همدیگر نشستند، دست میدادند به هم. «فَلتَفَتَ، فلم یَرَ خَلْفَهُم.» اینها دیگر همه نزدیک نشستند و دیگر کسی به پشت سرش (یعنی به پشت سر نگاه کرد) کسی را ندید پشت سرش. پیغمبر (ص) باز فرمودند که: «نزدیک بشید؟» باز کردید برای پشت اینها. گفتند: «آقا دیگر کسی پشتمان نیست؟» «لِمَنْ نواسِیه؟» حضرت فرمودند: «لِلملائکة»، «جابر ملائکه. اِنَّهُم اذا کانوا مَعَکُم لَمْ یَکُونُوا مِنْ بَیْن أیدیِکُم وَلا مِنْ خَلفِکُم وَلَکن یکونوا.» ملائکه وقتی کنار شما هستند، جلوتر و عقبتر از شما نمیآیند. ملائکه راست و چپ شما هستند. ملائکه هیچوقت نه جلوی ما میافتند. حالا این جلو و عقب و چپ و راست هم قبلاً در همین بحثها اشارهای کردیم در مورد ملائکه و سمت راست و سمت چپ و اینها.
نکتهای (جالب) که یکی پا شد، گفت: «یا رسول الله، وَ لا مِنْ خَلفِنا؟ چرا این را؟ نه جلو میروند، نه عقب؟» «أ مِن فضلِنا علیهم؟ أم فضلِهم علینا؟ به خاطر اینکه فضیلت ما بر اینهاست؟ یا فضیلت اینجوری مراعات؟» «أنتم أفضلُ من الملائکة. إجلس.» «نه، شما از ملائکه بالاترید. بنشین.» این آقا نشست و پیغمبر (ص) یک جواب این آقا را ندادند. دیگر همین فقط گفتند که: «شما بالاترید.» (دیگر توضیح ندادم که چرا از راست و چپ، جلو و عقب نیست.) «مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ» سوره رعد: ۱۱. آنهایی که تعقیبکننده و حافظاند، اینها جلو و عقباند. اینها ملائکهی کتابت اعمال بودند که حضور داشتند دیگر. کنار پیامبر (ص) خطبه را شروع کرد. «الحمدلله نحمدُه و نستعینُه و نؤمنُ به و نتوکلُ علیه...» بعضی از خطبا هم شروع میکنند. این مال پیغمبر (ص) است. «لا اله الا الله وحده لا شریک له و ان محمداً عبده و رسوله و نعوذ بالله من شرور أنفسنا و من سیئات أعمالنا.» دیگر همه فارسها تقریباً میفهمند معنایش چیست. «من یهدِ اللهُ فلا مضلَ له.» کسی اگر خدا هدایت کند، گمراهکنندهای نیست. «من یضلل الله فلا هادیَ.» اگر کسی هم از راه به درش کند به خاطر اعمال خودش، دیگر کسی نمیتواند به دادش برسد.
«أَیُّهَا النَّاسُ! إِنَّهُ کَائِنٌ فِی هَذِهِ الْفلاسون کَذَّابٌ.» «ای مردم، در این امت اتفاق میافتد، سی نفری که اینها کذاباند.» «أَوَّلُ مَنْ یَکُونُ مِنْ صَاحِبِ صَنْعَاءَ.» «اولینش صاحب صنعا است» «و صاحبُ الیمامه.» «و صاحب یمن.» (شور را) گفتند که: «آن صاحب صنعا اسود عَنسیه و صاحب یمامه مسیلمه کذاب. ادعای کذب دارند، ادعای پیغمبری دارند، ادعای رهبری دارند که اولیهای این مدعیان دروغین.»
« أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّهُ مِنْ لَقِیَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ.» «ای مردم، هرکس خدا را ملاقات کند، شهادت به لا اله الا الله بدهد، مخلصاً، خالصانه بدهد، لاغیرها، با این شهادت لا اله الا الله چیزی را قاطی نکرده باشد، یعنی مشرک نباشد در همین حد توحید داشته باشد، به زبان لا اله الا الله واقعی بگوید، دخل الجنه.» «این بهشت است. آخرش میرود بهشت.» حالا کی میرود؟ علی بن ابیطالب (ع) امیرالمومنین آنجا بلند شدند، گفتند: «یَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی.» «آقا جان، فدایتان بشوم. کیفَ یَقُولُ مخلصاً لا یَخْلُطُ مَعَهَا غَیرَه؟» «این را چه شکلی مخلصانه بگوید، قاطی نداشته باشد؟» «فَفَسِّرْ لَنَا هَذَا نَعْرِفْهُ.» «این را برای ما تفسیر کنید و بفهمیم.» «حرِصاً عَلَى الدُّنْیَا وَ جَمَعَهَا مِنْ غَیْرِ حِلِّهَا.» «بگویم قاطیش چی میشود که آدم را مشرک میکنی و لا اله الا الله واقعی نیست.» «آن آدمی که حرص به دنیا دارد، حرص میزند برای دنیا جمع کردن، این لا اله الا اللهش دروغ است. مخلصانه نیست. دنیایی را جمع میکند که حلال نیست و رَونَهُ، اینهمه رضایت قلبیاش و دلبستگیاش به همین دنیاست، به همین مادیات. و أَقْوَامٌ یَقُولُونَ أَقَاوِیلَ الْأَخْیَارِ.» «بعضی هم هستند حرفهای آدم خوبها را میزند.» «و یَعْمَلُونَ عَمَلَ الْجَبَابِرَةِ وَ الْفُجَّارِ.» «عملشان عمل دیکتاتورها، فجار است. آدمهای کثیف. حرفهایشان حرفهای آدم خوبهاست، عملشان خراب است.»
«فَمَنْ لَقِیَ اللَّهَ وَ لَیْسَ فِیهِ شَیْءٌ مِنْ هَذِهِ الْخَصَالِ.» «هرکس خدا را ملاقات کند، هیچی از این خصلتها درش نباشد.» «وَ هُوَ یَقُولُ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ.» «این ویژگیها را نداشته باشد و لا اله الا الله بگوید، حرص به دنیا نداشته باشد، قول و عملش با هم جور دربیاید، دلبستگی این شکلی به دنیا نداشته باشد، دخل الجنة.» «وارد بهشت.» «فَمَنْ أَخَذَ الدُّنْیَا وَ تَرَکَ الْآخِرَةَ.» «اگر دنیا را بچسبد و آخرت را ول کند، این آتش آتشین است.» «این فَلَهُ الْجَنَّةَ نیست، بهشت ندارد. جهنم است.» که در جلسات قبل، چند جلسه پیش، در مورد این صحبت کردیم که حقیقت دنیا آتش است، مثل آتش که میسوزاند و چیزی از آن ور نمیدهد. دنیا فقط میسوزاند و چیزی از آن... توضیح دادیم.
«وَ مَنْ تَوَلَّى خُصُومَةَ ظَالِمٍ.» «هرکس مسئولیت این مسئولیت را به عهده بگیرد، متولی بشود برای خصومت ظالمی. یعنی ظالم میخواهد با کسی دشمنی کند، این عهدهدارش میشود.» «أَعَانَ عَلَیْهَا.» «یا کمک میکند یک ظالمی را در ظلمش.» «نَزَلَ بِهِ مَلَکُ الْمَوْتِ بِبُشْرَى، بَشَّرَ بِهِ لَعْنَةَ اللَّهِ وَ نَارِ جَهَنَّمَ.» «ملکالموت میآید. بلبش «ببُشرا» یعنی بشارت به لعنت خدا و نار جهنم.» بشرا لزوماً خبر خوش نیست. حالا البته عمدتاً در مورد خبر خوش گفته میشود ولی خیلی از جاهای قرآن «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» سوره توبه: ۳. این بشارت، آن خبری است که حال آدم را یکهو دگرگون میکند، آدم توقع شنیدنش را ندارد. این میشود بشارت. بشرا که چون عمدتاً خبر خوش این شکلی است، به خبر خوش میگویند بشارت ولی خبر بد (یعنی حال و هوای این نیستند که اصلاً این تصور را ندارند). این جوری، خبر عذاب علیم. حالا میفرماید که کسی که اینجوری باشد، خصومت کند با ظالمی. یعنی ظالمی دارد با کسی خصومت میکند، این عهدهدار میشود که این ظلم را انجام بدهد یا کمکش میکند. «این ملکالموت میآید با «بشرا» (یعنی بشارت بهش میدهد) به لعنت خدا و آتش جهنم.» «خالدین فیها و بئسَ المصیر.» «کم خلوت دارد و هم سیرورت بدی دارد.» این بحث سیرورت یک بحث فلسفی است که اینها دیگر اینجا خیلی بنا نداریم فلسفی مطرح کنیم. مسیر بودن جهنم چیست؟ محل سیرورت شدنمان. بعضی بهشت میشوند، بعضی جهنم میشوند. مسیر سیرورت. حالا کاری نداریم.
«وَ مَنْ خَفَّفَ بِسُلْطَانٍ جَائِرٍ کَانَ قَرِینًا.» «هرکس که برای یک پادشاه یا حاکم زورگویی، این وکیل مدافعش باشد...» البته آن متولی خصومت ظالم همین یعنی وکیل مدافعش باشد. به یک نحوی میخواهد از او دفاع بکند. «این تولی خصومت ظالم، این بحث در واقع خفیف کردن سلطان است. خفیف کردن به خاطر مدیر فاسدی، به خاطر یک مسئول بیخودی، به خاطر یک حاکم زورگویی کسی را خفیف کند به نفع او، کسی را خفیف کند.» «این مقرون و همنشین این مسئول فاسد در آتش باهاش قرین است.» «وَ مَنْ دَلَّ سُلْطَاناً عَلَى الْجَوْرِ.» «اگر کسی یک سلطانی را دلالت بر «جُورِی» بدهد، راهکاری بگذارد برایش، آن راهکار نتیجهاش ظلم مردم. پیشنهادی بدهد، مشاورهای بدهد نسبت به ظلمی، نسبت به جوری.» «قُرِنَ مَعَ هَامَانَ.» «این با هامان قرین است، قرین هامان.» هامان کی بود؟ وزیر فرعون که در واقع کارپرداز فرعون، یعنی فرعون دستور میداد، او اجرا میکرد. «وَ کَانَ هُوَ وَ السُّلْطَانُ مِنْ أَشَدِّ أَهْلِ النَّارِ عَذاباً.» «این بابا و آن پادشاه، آن مسئول، آن حاکم، عذابشان در بین جهنمیان از همه شدیدتر است.» خب از اینجا به بعد دیگر کار سخت میشود. حالا تا اینجاها خوب بود! در مورد مسئولین بود، لذتبخش بود. عدالتخواهی تا وقتی در مورد مسئولین خوب است، به ما که میرسد، دیگر وزارتخانه بزن زیرش.
«مَنْ عَظَّمَ صَاحِبَ دُنْیا.» «اگر کسی دنیاداری را تعظیم کند، آدم پولداری را، رئیسی را، آدم موقعیتداری را.» «وَ أَحَبَّهُ لِطَمَعِ دُنْیَا.» «دوستش میدارد به خاطر اینکه طمع دنیای او را دارد. باهاش رفاقت بکنیم که ویلای او را به ما بدهد. خانهاش برویم. ماشینش را بهمان بدهد. به او بگوییم وامی بدهد، سفارشی بکند، اسمش را بیاوریم، عکس با او داشته باشیم.» «کسی اینجور باشد، علاقهی اینجوری داشته باشد به یک دنیاداری.» «سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِ.» «خدا برایش سخت میکند، یعنی از چشم خدا افتاده است.» «وَ کَانَ فِی دَرَجَتِهِ مَعَ قَارُونَ فِی الْبَابِ الْأَسْفَلِ.» «در پایینترین دری که در جهنم است، کنار قارون جای اوست.» چون قارون هم همهی دینش را به پول و مادیات و اینها داد دیگر. قارون دنبال همیشه حواس مادی بود دیگر. با اینکه از امت حضرت موسی بود، اولم آدم متدینی بود بعد کم کم این طمعها و این افکار و این ماجراها و این همنشینیها با اهل دنیا برد او را، نابودش کرد. این گاهی بعضاً هم هیئتی است و اهل حرم و اهل کربلا رفتن و این حرفهاست. آرام آرام در اثر معاشرت با اینها میرود. این دیگر از جنس قارون است. فکرش، وجودش، اعمالش همه چیزش قارونی است. قارونی فکر میکند، قارونی حرف میزند. «قارون: خودم زحمت کشیدم، درس خوندم.» این هم از همین حرفها. این همش نگاههای قارونی است.
«وَ مَنْ بَنَى بَیْتاً رِیاءً وَ سُمْعَةً.» «دیگر خدا به دادمان برسد، از اینجا به بعد. این خطبه که آخرین...» این الکی نبود که مردم مدینه زار میزدند با این خطبه. خیلی یک دور سبک زندگیمان، ملکوتی. یعنی ملکوت سبک زندگیهای ما را (لایف استایل ما را) پیغمبر (ص) در این خطبه مطرح کرده است. خیلی این عبارات، عبارات جانکاهی است. «فرمودند: کسی خانهای بنا کند از باب ریا و سمعه. یا به مردم نشان بدهد یا خبرش پخش بشود، به گوش مردم برسد. «جکوزی ساخته، بیا و ببین.» «شیرآلات استفاده کرده، بیا و ببین.» این اصلاً شیرآلات فقط برای این بود که آن باجناقه بیاید رویش کم بشود. این کارهایی که الان جهیزیه که میبرند. شاید اکثر این طلاقها و مشکلات در زندگیمان به همین برگردد، شاید. به خاطر آن بخشش به خاطر ریاها، بخش چشمخوردنها که الان سرویس بهداشتی عروس و نمیدانم چه جوری تزیین میکنند، فریزرش را، کلهپاچه را میگیرند، نمیدانم روی کلهی گوسفند... نمیدانم اینها که عکسهایش در فضای مجازی فراوان دیده میشود. این خدا مالی هم از دنیا ندارد، حالا یک حالی دارد که این جوری بشود، همانش هم اثر دارد. حالا آن که مالی هم دارد و بپاش میکند برای رو کم کنی و مانور اشرافیت، مانور بدی جلوی چشم مردم، این چه میشود؟
«إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ حَمَلَهُ إِلَى سَبْعِ أَرْضِینَ.» «اگر کسی خانهای بسازد از باب ریا و سمعه، برای خودنمایی، برای جلب توجه، برای اینکه آوازش به گوش مردم برسد، حمل میکند روز قیامت، این خانه را تا هفت طبقهی زمین.» یعنی آن خانه همینجور هفت طبقهی پایینش، هفت طبقهی زمین پایینش، همه را این دارد با هم حمل میکند. تعلق است دیگر. ما با تعلقات محشور میشویم. این خود خانه را که حمل نمیکند، این خانه را که در دنیا گذاشت و رفت. تعلق خانه را حمل میکند. به همان میزان بلکه هفت برابر. چون تعلق هی رفت پایین دیگر. این را هی مادیتر کرد، از طبقهی آسمان او را دور کرد، این هفت طبقهی زمین، همان در برابر هفت طبقهی آسمان است. حجاب شد برای همهی هفت طبقهی آسمانش. این آن وزر و وبال سنگین را روز قیامت میبیند. حالا شما فرض کن یک نفر یک ساختمان را دارد حمل میکند. این چقدر؟ مثل اینکه الان شما بگویید که: «آقا من بار دو تا خانواده را دارم روی دوش میکشم.» این قشنگ در اصطلاحات ما هست دیگر. «بار سه تا خانواده را دارد روی دوش میکشد.» «این بار ۲۰ تا آدم را دارد روی دوش میکشد.» بار ۲۰ آدم، ۲۰ آدم ۵۰ کیلو را روی شانه میگذارد، میبرد، میآورد. بار یعنی مسئولیت، وزر و وبال این خانه را با هفت طبقه. هرکس در این خانه آمد، خورد و برد و لذت برد و عیش و نوش. بعد دستخوردها. بعد آثاری که روی قلب مردم گذاشته است. انرژی منفی روانی و آن خودخوریها و تشویشها و درگیریهای خانوادگی. چقدر به جان هم افتادند سر (که): «تو به شوهرت گفتی: تو چرا این را نداری؟ تو چرا عرضه نداری این چه وضع خانهی آدم است که تو؟» این خانهای که ساخت، این اثر ملکوتی بود که ایجاد کرد.
«ثُمَّ یَتَوَفَّاهُ بِهَا عَلَیْهِ وَ هُوَ طَوْقٌ مِنْ نَارٍ.» «یک حلقهی آتشین. این خانه دور گردنش، یک طوقی» که عرض کردم منظور همین حالت وزر و وبال، آن سنگینی روی گردن است. «زیر این بار، این مسئولیت سنگین میکند. گردن زیر بار این خانه و مسئولیت این خانه سنگین میکند.» بعد فرمود که: «نَارٌ یُوقِدُ عَلَیْهِ فِی عُنُقِهِ.» «آتشی است که در گردن او شعلهور است.» «ثُمَّ یُرْمَى بِهِ فِی النَّارِ.» «بعد با همین خانه پرتش میکنند در.» «یَا رَسُولَ اللَّهِ!» گفتیم که: «آقا جان، کَیْفَ یَبْنِی رِیاءً وَ سُمْعَةً؟» «چه شکلی؟» حضرت فرمود: «یَبْنِی فَضْلاً عَلَى مَا یَکْفِیهِ.» «هی داریم اینها را میخوانیم. از پسگردنی در میآورد این خطبه.» «فرمود بیشتر از آنچه نیاز دارد میسازد. کارش با یک طبقه حل میشود.» «دو طبقه روز قیامت جواب (که) اگر یک نفر در این شهر بیخانمان بود، به من میگویند: تو خانه داشتی. به تعداد این بیخانمانها در هر کدام از اینها به نحو تأخیری، مسئولیت همهی اینها با من است که من یک اتاق خالی داشتم.» حالا اینها که خانههای الان... گفتند نمیدانم یک نفر چند هزار واحد مسکونی. به نام (چه) بلا استفاده است! فقط بازار را بالا پایین میکند. اینها اگر بفهمند جهنم را، برزخ را، قیامت را، و باورشون بشود، میمیرند. این یک متر جا را باورشون بیاید. زیر خاک رفتند و بفهمند این اگر فهمیده بشود، اوضاع حل میشود.
من خانه داشته باشم، اتاق داشته باشم، جا داشته باشم. یک نفر میفرماید که: «آنچه که مافوق نیاز است، اگر داشته باشد.» «این خانهای که مافوق نیاز است.» «فَضْلاً عَلَى مَا یَکْفِیهِ أَو یَبْنِی مُبَاهَاةً.» «یا با مباهات میسازد.» برای رو کم کنی، چشم و همچشمی که: «خانهی تو مثلاً کف سرامیکش این است، ما اینجوری زدیم. ما هالوژنها را این شکلی زدیم. ما گچبریها را اینجوری زدیم. اولین باری که در ایران این مدلی. در پارکینگمان این شکلی کردیم.» قطعاتی که استفاده شده، فلان. از باب رو کم کنی.
«وَ مَنْ ظَلَمَ أَجِیراً أَجْرَهُ.» «اگر کسی به اجیر ظلم کند اجرش را.» یک بخش دیگر از روایت. شما یک نفر را اجیر کردی. یک نفر را آوردی اثاث شما را جابهجا کند. یک نفر را آوردی خانهات را تمیز کند. یک نفر را آوردی پرستار پدرت باشد، پرستار بچهات باشد و همینطور اجیر دیگر به هر نحو یا تاکسی. آقا، تاکسی دربست. این هم اجیر است. «اگر بهش ظلم بکنی.» «أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ.» «خدا عملت را حبط میکند.» (دانلود حبط قبل (از) صحبت کردیم.) یکی از چیزهایی که باعث حبط میشود. «وَ حَرَّمَ عَلَیْهِ رِیاحَ الْجَنَّةِ.» «و برایش بوی بهشت حرام میشود.» در مورد بوی بهشت جلسهی قبل... «و ریحها یوجد من خمس مئة عام.» «بوی بهشت از ۵۰۰ سال آن طرف، یعنی فاصلهی ۵۰۰ سال برزخی، بوی بهشت فهمیده میشود.» «۵۰۰ سال برزخی، ۵۰۰ سال قیامتی.» این آدم اینقدر دور است، یعنی بیش از ۵۰۰ سال فاصله دارد تا ورود به بهشت. خیلی مواقف زیادی دارد. این در وادی حق الناس و اینها خیلی گرفتاری دارد. این اگر فاصلهاش ۵۰۰ سال بود تا بهشت، اگر فاصله ۵۰۰ سال داشت، بوی بهشت را احساس میکرد. معلوم میشود که بیش از ۵۰۰ سال فاصله است. این در مواقف خیلی طولانی گیر افتاده است. «و سالها در این مواقف «لَابِثِینَ فِیهَا أَحْقَابًا» سوره نبأ: ۲۳.» این ۸۰ سال، ۸۰ سال در مواقف گیر است. چون احکاب را گفتهاند هر حقوقی ۸۰ ساله. احقابی را گرفتارند به تعبیر قرآن. این احکاب یعنی ۸۰ سال، ۸۰ سال در این مواقف گیر است. در موقف دروغ، موقف غیبت، موقف ظلم، موقف فحش. همین کامنتی که گذاشتی، همین لایکی که کردی. یکی تهمت زد، تو آمدی یک چیزی بغلش گذاشتی بدون بررسی، بدون... فضای مجازی الان همین ایام دیدم یکی از منبریهای عزیزمان، یکی از منبریهای دلسوز (که حالا به هر حال بحثهای مختلف آدم میتواند نقد بکند، نقد هم به همهی ما وارد است)، بیرحمانه، سر بحثهای عدالتخواهی و اینها و با بیتقوایی محض، با بیشرافتی ایشان را به رگبار گرفتند و بعد هم همینجور این کامنتها. قبل از این بحث دلم سیاه شد، اصلاً خیلی حالم بد شد. گاهی آدم کاملاً ناامید میشود، میگوید: این حرفها نه در خود گوینده اثر دارد، نه در جامعه اثر دارد.
ما اگر ذرهای این حرفها را باور بکنیم، اگر وادی حق الناس باورمان بیاید، این لجنزار فضای مجازی ما که برخی عمامهشان، سیاه قلمشان از عمامهشان سیاهتر است. دلشان از هردو تای اینها. اسم سید و روحانی و اینها میزان نفرت و لجنی که به جامعه پمپاژ میکنند، گاهی به اسم عدالت، گاهی به اسم محبت که میبینیم اینها را در این فضای مجازی و هیچ رگ و ریشهای از تقوا و انصاف و خداترسی (ندارند). یکی از همینها در مورد یکی از بزرگان چیزی گفته بود، آن بزرگوار بهشان گفتم که: «آقا، این حرف مطرح شده. گفتوگو شد با ایشان. از جهنم نمیترسد؟» همین! همین شخصی که الان دایهی ادعای علم بلند کرده. چهار نفر هم میآیند هی فوتش میکنند، گر میگیرد، انرژی میگیرد: «جهنم نمیترسد؟» اینها از خدا نمیترسند اینجور تهمت میزنند؟ چوب دارد این ظلمها. حق الناس است. این حرفها خیلی حرف زیاد است. حالا آنقدری که گفته نمیشود، شاید بعضی وقتها بیشتر از حرفهایی که گفته میشود خیلی حرف، خیلی حرف است.
یک کسی یکی از اقوامش را دیده بود در عالم برزخ که آن شخص در سیستم پهلوی مسئولیتی داشت، بیماری تنفسی هم داشت. و این شخص را دیده بود. دیده بود که آن طرف گفته بود که: «من گرفتاریام این طرف در همهی مسائل مربوط به حق الناس و اینها، خدا انشاءالله نجات بدهد. فرهاد محب اهل بیت.» گفته بود که: «من آسمی که در دنیا داشتم اینجا دارم گرفتاری میکشم.» یک شکلی است که در دنیا چه شکلی؟ «هوای آلوده اذیتم میکرد.» «اینجا انگار من را در یک پارکینگی بردن. یک ماشینی را روشن میکنند، هی دود تولید میکند، میدهند در حلق من.» «من آسمام، با به خاطر فلان جا دستی که بلند کردم و فلان جنبه حق الناس.» حالا نسبت به کسی ذهنیت خاصی نباید ایجاد بشود ولی به هر حال اینها واقعیات ماجراست. ترسیم میکرد این صحنهی برزخی را. گفت: «من آسمام باهامه!» این هم جالب است. یعنی از جنس حال و هوای دنیایی افراد. گرفتاریهاشان در همین تعابیر پیغمبر (ص). آنکه بیماری تنفسی داشته، آن طرف گرفتاریها را در همین قالب بیماری تنفسیاش میبیند که مثلاً نفسش بند بیاید، کپسول هم نباشد، این داروش هم نباشد. بعد یک کم بیاید دود بکند کنار او. این اوج فشاری است که او ادراک میکند. در برزخ همینجوری عذاب میبیند. حق الناس، حق الناس.
یک کسی از بوی بد خیلی... به کسی وسواس دارد. یکی از آقایون میگفت: «من اگر بخواهم عذابم کنند، نوچَم بکنند. من بدترین عذاب برایم نوچ شدن است. هیچی مثل این اذیتم نمیکند. دستم نوچ بشود.» مثلاً سامری مبتلا شد به اینکه دست بهش میزدند تب میکرد. «لامساس.» یعنی عذابهای برزخی، عذابهای دنیایی پروتئین نیست. تنبیههای دنیایی پروتئین نیست. هرکس را از جنس خودش تنبیهش میکند. اگر من دیدم این بچهام مثلاً آتاری دوست دارد، پلی استیشن دوست دارد، بازی کامپیوتری، تبلت را دوست دارد. عذاب او را به همین است که تبلت را ازش بگیرم. آن یکی مثلاً چرخ خیاطیاش را ازش میگیرد. آن یکی مثلاً لباسهایش را جمع میکنم. یکی برایش لباس نمیخرم. آن نمیگذارم مهمانی برود. همهی تنبیه (یک) شکل نیست. اونی که حساسیتش روی مهمانی است، مهمانی نرود. نمیآیند بگویند آقا، تبلتت را ازت میگیرم! بیا بگیر! در همین دنیاش کسی اینجوری عذاب نمیکند. از جنس خود احوال طرف و اعمال طرف است. گرفتاریها تناسب دارد با ملکات و سنخیت دارد با شاکله. در برزخ این دیگر اوجش است. یکی پولکی است، یکی خیلی آبرویش برایش مهم است. اینهایی که موقعیت در آن احوال. آن مسئول را وقتی تعریف میکردم. خب آن آدمی بوده که وجهه داشته بین مردم، آبرویش خیلی برایش مهم است. شاید خیلی از کارها را هم که به خاطر آبرویش بوده، سوارش شده بودم، میچرخاندند، پشتش میکردند، مسخره میکردند. یک بخشی از این گرفتاریها آبرویی است. برخی آبرویشان برایشان مهم نیست. محل خواب.
یکی فقط تعلقش نسبت به بچه. خیلی تعلق به آبرو ندارد. تعلق به بچه خیلی دارد. یکی بچهاش برایش خیلی مهم نیست. این گرفتاریها هم در دنیا این جنس است، هم خصوصاً در برزخ. توجه داشته باشیم از جنس اعمالمان، از جنس احوالمان است. خلاصه گفته بود که: «من تنگی نفس داشتم. اینجا تنگی... انگار در یک پارکینگی یک ماشین آلاینده، موتور خراب، پر دود را روشن کنند. هی این گاز بدهد بیاید در حلق این. این گرفتاری من است. نفسم در نمیآید.» شبیه همین سونای بخار (در) عالم برزخ. تنفسشان نفس نیست. صدقات و هدایا مثل این دری است که وا میشود، یک تنفس. اینها اکسیژنی به اینها میرسد. کمبود اکسیژن دارند. چون هوا را باید با خودت ببری. تنفس را باید... «و صبح اذا تنفس» سوره تکویر: ۱۸. تنفس از جنس صبح، لطافت میخواهد. آدم به میزان لطافتی که دارد، آنجا بهرهمند از هوای پاک است. بعضیها کدراند، غلیظاند، زمختاند. نه، نفس ندارند در عالم برزخ که. «إِنَّمَا یُسْعَدُ إِلَى السَّمْا» سوره انبیاء: ۸۰. قرآن فرمود دیگر. فرمود که اینهایی که خدا شرح صدر بهشان میدهد، ایمان میآورند. آنهایی که شرح صدر بهشان نمیدهد، حالت خفگی دارند. مثل اینکه دارد میرود ارتفاع، نفس ندارد. از زمین دور میشود. از مرکز اکسیژن دور میشود. چطور حالت خفگی پیدا میکنیم. آن هم که از مرکز اکسیژن (از مرکز لطافت) دور است، آنجا کمبود اکسیژن (حالت خفگی) همین هم هستش که بوی بهشت در مشامش. این هم یک بخشش به این برمیگردد. چون اصلاً هوا نیست، اکسیژن نیست، بو نیست، تنفس (نیست).
«وَ مَنْ خَانَ جَارَهُ شِبْراً مِنْ بَیْتٍ أَرَضٍ.» «کسی اگر یک وجب به همسایهاش خیانت کند. الان ماشاءالله. این میآید در حریم او، او میآید در حریم این. خیلی خوب از همدیگر میدزدیم زمینها را.» «یک وجب به همسایهاش خیانت بکند زمینش را.» «وَقَعَ اللَّهُ تَعَالَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِلَى سَبْعِ أَرْضِینَ نَاراً.» «تکه زمین. خدا میاندازد گردنش روز قیامت، تا هفت طبقهی زمین. بگیرید نَه، این را.»
«وَ مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرْآنَ.» «اینها دیگر خیلی عجیب است، این بخشهای ...» «ثُمَّ نَسِیَهُ مُتَعَمِّداً.» «کسی قرآن یاد بگیرد، بعداً تعمداً قرآن را ول کند، یادش برود.» اینقدر نمیخواند (از اثر بیاعتنایی، بیمحلی) که دیگر الان اینقدر سال گذشت این قرآن نمیخواند. «قرآن جلویش بگذارند.» «ما که بچگی بلد بودیم، یک دورانی هم بلد بود. قاری قرآن بود. سورهی حمد را بخوان، سورهی فلان را میخواند.» یکی از اینها که ازش مصاحبه گرفته بودند در یکی از مستندها،ی در مورد حجاب و عفاف و اینها جایزه گرفتم و اینها. «متعمداً ول بکند.» «لَقِیَ اللَّهَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَجْذُوماً مُغْلُولًا.» «روز قیامت جذامی محشور میشود با دست و پای بسته و جذامی.» جذامی چرا؟ «خیلی در اینها لطف است.» جذامی چیست؟ جذامی وقتی که صورت، گوشت ندارد، پوست صورت نیست. استخوان زده بیرون. چون ظاهر صورتمان است که میتوانیم با همدیگر ارتباط داشته باشیم. این اعماق و این بطن پشت این صورت اگر بخواهد بیاید بیرون بریزد، این اسکلت اگر بخواهد دیده بشود، هیچکس اسکلت را بهش نگاه نمیکند. بینی ما اگر این گوشتها و غضروفها و اینها ازش ریخته بشود، پوستش ریخته بشود، استخوان از این بینی مانده باشد، هیچکس بینی را هیچکس نگاه نمیکند. هیچکس به صورت هیچکس نگاه نمیکند. اونی که جذابیت دارد، شادابی، رغبت ایجاد میکند، این به آن لطیفترین موجود عالم که قرآن بود بیرغبتی نشان داد. خدا کاری میکند که همه به او بیرغبتی نشان بدهند، با زشتترین صورت. این از جهت صورت جذامی.
مغلولش چیست؟ چرا دست و پا بسته؟ چون قرآن کتاب زندگی بود دیگر. این دست و پای تو را راه میانداخت. بهت میگفت: «این را بگیر، آن را نگیر. اینجا برو، آنجا نرو. این کار را بکن، آن کار را نکن.» «تو از این اهرمی که باید دست و پای تو را مدیریت میکرد، فاصله گرفتی.» آن طرف میبینی دست و پات... «صورت ملکوتی بود دیگر. اینجا دست و پات را بستی.» «آدمی که از قرآن استفاده نمیکند، دست و پایش بسته است.» «قرآنی که دست تو را باز میکند، بهت میگوید چه کار کنی، چه کار نکنی.» آنجا صورت ملکوتی چه میشود که دست و پایت بسته میشود؟
«وَ یُسَلِّطُ اللَّهُ عَلَیْهِ بِکُلِّ لَا آِیَةٍ...» یادم هست در آیتالله جوادی فرمودند. یکی از اساتید بزرگواری که خیلی به همین بحثهای ما هم ایشان عنایت و محبت داشتند. حالا اسم نمیآورم شاید راضی نباشند. این بزرگوار در درس آیتالله جوادی میآمدند. خیلی شان لطیف (بود). ایشان در درس یادم هست که هر وقت آیتالله جوادی بحثهای مربوط به جهنم و اینها را میگفتند، ایشان گریه میکرد. از دیدن ایشان متاثر میشد. (خیلی لطیف!) جهنم، اوصاف جهنمیان، این حقیقت است. ماج... امام رضا (ع) آیات جهنم را میخواندند، گریه میکردند. از هیچ آیهای که در مورد جهنم بود، بدون اشک عبور نمیکردند. واقعاً راست است. این همه کسانی که تجربهی نزدیک به مرگ داشتند میگفتند با اینکه آدم معتقدی نبودم، آخوندها میگویند راست است. «به آنجا که رفتم فهمیدم هرچی میگویند راست است. فوق این حرفها. هرچی گفتند راست است. »
آخرین خطبه! اولین آدمی که قرآن را ول میکند متعمداً، خدا بر او بابت هر آیهای از قرآن، یک ماری مسلط میکند. موکلتاً. به این مار. مار آن آیه است که نیشش حالا ۶۳ خورده. «آیه را آمدی پشت کردی.» پشت کرد.
«وَ مَنْ تَعَلَّمَ الْقُرْآنَ فَلَمْ یَعْمَلْ بِهِ.» «دادم کسی قرآن یاد بگیرد، عمل نکند.» «عمل نمیکنیم.» «انباشت کرد.» «وَ آثَرَ عَلَیْهِ حُبَّ الدُّنْیَا.» «حب دنیا را بر آنچه که یاد گرفته از قرآن ترجیح بدهد.» «پول درآوردن را به آن عمل به قرآن.» قرآنی میخواند، قرآنی میگوید مثلاً پول درآوردن است. جایی اگر ببیند از این ها پولی در نمیآید. پول را ترجیح میدهد. از تویش ریاست در نمیآید. شهرت در نمیآید. موقعیت در نمیآید. لایک در نمیآید. کامنت در نمیآید. فالوور در نمیآید. کسی اگر اینجوری باشد، حب دنیا را ترجیح بدهد. زینت را ترجیح بدهد. «اسْتَوْجَبَ سَخْطَ اللَّهِ تَعَالَى.» «مستوجب و مستحق سخت خدا میشود.» «وَ کَانَ فِی دَرَجَتِهِ مَعَ الْیَهُودِ وَ النَّصَارَى.» «این همدرجهی یهود و نصاری است.» «الَّذِینَ یَنْبَذُونَ کِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ.» «همانجور که آنها پرت کردند عقبشان. بیمحلی کردند، عین حالشان نبود.» «این هم قرآن را پرت کرد.» تحریف کردند. «هرجا پولشان جور در نمیآید، آیه را عوض میکردند، متن تورات.» این هم با اینکه مدرس قرآن است، مفسر قرآن است، معلم قرآن، قرآنآموز، با اینکه اینها است، هرجا که میبیند دنیا تأمین نمیشود با این حرفها، ندید میگیرد. آنوری میگوید، به نفع آنها میگوید. آیا تو یک جوری تفسیر میکنی که آنها خوششان بیاید.
«وَ مَنْ نَکَحَ امْرَأَةً حَرَاماً.» «اگر کسی با خانم مباشرت حرامی داشته باشد.» «فِی دُبُرِهَا.» «از غیر محل اصلی خودش باشد.» «أَوْ غُلَاماً.» «یا با پسر بچهای این کار را بکند.» «حَشَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَنْتَنَ مِنَ الْجِیفَةِ.» «این روز قیامت از بوی مردار بوی گند.» چرا؟ مردار چیست؟ «مُردار اونی است که روح ازش خارج شده.» «همهی قوام این بدن به روح است. روح که نباشد، اینها همش یک مشت سلول مرده و فاسد.» «حالا این افعال اگر آن روحش نباشد، آن روح حیا، عفت، گروه تقوا، آن اگر نباشد در زندگی، در ارتباط آدم با همسر، تأمین غرائض، اگر آن روح نباشد، آن مواظبت نباشد، آن کنترل نباشد.» «الان اونی که اینها، همهی این سلولهای ما را دارد کنترل میکند، روح ماست. او زنده نگه داشته همهی اینها را. او همهی اینها را دارد مدیریت میکند. این مدیریت او اینها را که واگذار بکند، این میشود یک مجموعهای از مردار و بوی گند و تعفن.»
«آدمی هم که این شکلی است.» تبریزی که اهل معنا با همان لهجهی شیرین آذریاش بو میکشید در قبرستان. پدر ایشان از بزرگان بود خودشان هم اهل معنا، علومی را امیرالمومنین به ایشان داده بود و ایشان آدم خوبی بود. «آدمی که در تأمین غریزه اهل مراقبت نبوده است، این روح تقوا چون زندگیاش نبوده، در کنترل غرایزش نبوده، این روح که نیست، این روح که نباشه، میشه تعفن. کل زندگیاش بوی گند.» «یَتَاذَى بِهِ النَّاسُ.» «این مردم از بوی گند او اذیت میشوند.» «حَتَّى یَدْخُلَ جَهَنَّمَ.» «تا خود جهنمیها که اوضاعشان خراب است، باز از بوی گند این اذیت.» «این عذابش از جنس بویی است.» همان که عرض کردم عذابها، گرفتاریها در برزخ و قیامت متفاوت است. «اینها آزارشان بویی است. چون لذتهاشان هم لذتهای لمسی بوده است. این بوی تن چون خیلی دوست داشته، گرفتار بوی تن بوده. بوی تن نامحرم، آن جذابیتهای بدنی و لمسی و پوستی، چون خیلی این را شکار میکرده، این گرفتاریاش هم گرفتاری پوستی و بدنی و لمسی و اینجوری است.» خیلی خیلی عالم ملکوت دقیق است. همش روی ضابطه است، یک سر سوزن جابهجایی. «همهی اینها، هیچ تخلفی در اینها نیست. همهچیز روی حساب است.»
«خدا به دادمان برسد.» «وَ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صِدْقاً وَ لَا عَدْلًا.» البته شاید «سَرْفَنَ» درست باشد. «صدقاً.» «حالا خدا از او هیچ جایگزینی قبول نمیکند که یک چیزی بدهد، این وضع از این وضع دربیاید.» «وَ أَحْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ.» «خدا عمل او را نابود میکند.» «وَ یُدْعَى فِی تَابُوتٍ مَشْدُوداً بِمَسَامِیرَ مِنْ حَدِیدٍ.» «در یک تابوتی که این تابوت را با میخهایی از آهن (میخهای آهنی)، این را کوبیدهاند و محکم شده، و در آن تابوت قرار میگیرد.» «این چرا اینجوری است؟» «وَ یُضْرَبُ عَلَیْهِ فِی التَّابُوتِ بِصِفَاهِ حَتَّى یَتَشَبَّتُ فِی تِلْکَ الْمَسَامِیرِ.» «ضربه شمشیر بهش میزنند که بدنش با آن میخها در هم یکی بشود.» «این عذابش عذاب بدنی، عذاب پوستی، عذاب لمسی است.» خب چرا چنین؟ «با آن اطفاء شهوتی که میکرد، زندگیها را، خانواده را نابود، پرده حیا را داشت میدرید، در یک جوانی، نوجوان، دختری، زنی. فساد میکشید، به فحشا میکشید، به آلودگی میکشید.» «این میخ زدن به شخصیت اوست، به حیای اوست، به عفت اوست. در آن تابوت.» حالا خود تابوت هم ماجرای مفصلی است. تابوت صورت ملکوتی تابوت... بحث تفسیری هم دارد که حضرت موسی یکی از نشانههایش تابوت بود. «فَأَعْرَوَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ لَوْ أَلْقَى رِجْلًا مِنْ عُرُوقِهِ عَلَى أَرْبَعِمِائَةِ أُمَّةٍ لَمَاتُوا جَمِیعاً.» «اگر یک رگ از رگهای این آدم را بر ۴۰۰ امت، یک رگش را بیندازند به ۴۰۰ امت، همه با هم میمیرند از شدت جوشش آتشی که در این رگهاست.» «آتش شهوت و حرارت و شعلهای که میکشید در این رگها.» «این رگ داغ میشد، پر خون میشد. با آن آتش میافتاد به این فساد و این گناه. این رگها، صورت ملکوتشان آتشی است که در این رگها دارد میرود و میآید.» «یکی از اینها را بیندازند به ۴۰۰ تا امت، همه را میسوزاند، همه را قتلعام میکند.» «وَ هُوَ مِنْ أَشَدِّ النَّاسِ عَذاباً.» «یکی از شدیدترین عذابها همین است.»
«وَ مَنْ زَنَى بِامْرَأَةٍ یَهُودِیَّةٍ.» «اگر یک مردی با یک خانم یهودی عمل منافی عفت انجام بدهد.» «أَوْ نَصْرَانِیَّةٍ.» «یا نصرانیهای، یا مسیحیای.» «أَوْ مَجُوسِیَّةٍ.» «مجوسیای باشد.» «أَوْ مُسْلِمَةٍ.» «یا مسلمان.» «أَوْ أَمَتَةٍ.» «کنیز باشد.» «أَوْ مَنْ کَانَ مِنَ النَّاسِ.» «یا هرکس از مردم باشد.» «فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِ فِی قَبْرِهِ ثَلَاثَمِائَةِ أَلْفِ بَابٍ مِنْ نَارٍ.» «خدا در قبر ۳۰۰ هزار در از جهنم، ۳۰۰ هزار در از جهنم میگشاید.» همین الان ما روی گوشیمان ۳۰۰ هزار اپلیکیشن و چه میدانم، برنامه با هم همزمان باز بشود چه کار میکنیم؟ ۳۰۰ هزار سایت یکهو باز بشود! ویروسی هم نمیخواهد ازش بیاید. حالا شما فرض کنید ۳۰۰ هزار سایت ویروسی باز بشود! ۳۰۰ هزار تا اپلیکیشن ویروسی باز بشود. حالا فرض کن اصلاً ویروس نباشد! راه بستن ۳۰۰ هزار تا دلهرهای که پیدا میکنی! آن گوشیات هنگ میکند. خراب شدنش است. دیگر اصلاً جواب نمیدهد. اصلاً باز نمیشود. تشویش، اضطراب، به همریختگی، دگرگونی. ۳۰۰ هزار در. یک زنا! آن یکی که شد «اباذنه»، یک عزیزی پیام قشنگی داد، گفت: «آقا این «بوزینه» که گفته میشود همان نیست؟» «چرا، بعید نیست.» «اباذنه.» وقتی اینجا خواندیم، چه لقب میماند؟ «بوزنه.» «بوزنه نبوده، شده بوزینه.» خیلی قشنگ است. خیلی قشنگ است. توجه نکردم خودم. آن بحث بوزینه جداست، این هم جداست. حالا ببینید ۳۰۰ هزار در از جهنم باز میشود. «تَخْرُجُ مِنْهَا حَیَّاتٌ وَ أَقَارِبُ وَ شُهُبٌ مِنْ نَارٍ.» «از هر کدام از اینها مارهای از این ۳۰۰ هزار، عقربهایی میآید و شهابهایی از آتش.» «فَهُوَ یُحْرَقُ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ.» «تا قیامت سوزانده.» «حَتَّى یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ.» «تا اینکه ببرند به سمت آتش.» «وَ یَتَاذَى النَّاسُ مِنْ نَتَنِ فَرْجِهِ.» «از بوی گند شرمگاه او مردم در اذیتاند.» که این بوی گند و اینها مشخص است دیگر. «بوی تعفن وقتی چیزی حیات نداشته.» «حیات به عمل صالح، به اخلاص، به نور، به تقواست.» «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» سوره نحل: ۹۷. «عمل صالح و ایمان که حیاتبخش است.» «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما یُحْیِیكُمْ» سوره انفال: ۲۴. «حیات میدهد.»
حالا آن وقت وقتی مومن شدی، عمل صالح کردی، چشمت زنده است، زبانت زنده است، دستت زنده است، این اعضا و جوارح زنده است. وقتی ایمان و عمل مرده است، وقتی هم مرده شد، بی تعفن میشود و بوی سگ میدهد. شما جنازهی عزیزتان. پدر آدم سه روز در خانه سکته کرده باشد، افتاده باشد، در را باز بکنی. اینها که در زلزلهها از دنیا میروند، بعد چهار پنج روز دیگر کسی میخواهد سمت آوار برود از شدت بوی گند معمولاً بیهوش میشود. بعضیهایش بیاثرتر. نظیر این آوار که گرفتار بوی مردار میشود. خیلی بوی شدید و فاجعه. در مشهد بنده تجربه میکنم. جنازهها را دفن کردند، مثلاً این سه طبقه بوده، دو طبقهاش را گذاشتند، یک طبقه را خالی گذاشتند. آن بوی دوتای پایینی همچین میزند در دماغ آدم، آدم تو قبرستان نمیتواند. بوی گندی، مردار. حالا این بو را ضربدر ۵۰ هزار برابر بکن که مقیاس دنیا و برزخ است. این میشود آن بوی گند و این اندام. اندامی که ایمان درش حلول نکرده، اندامی که مودب با آداب نبوده، اندامی که عمل صالح بهش راه پیدا نکرده. اینجور مُرد دارد. اینجور متعفن است. این بوی تعفن هم که آزار میدهد اولیا خدا را. بعضی اسمشان میآید. گفتم شاید اینجا یکی از بزرگان، دو نفر (هر دو در قید حیاتاند) به یکی از اینها گفته بودند آقا نظرت نسبت به آقای فلانی چیست؟ این آقا اصفهان. آن یکی آقا قم است. این آقایی که الان قم است، اسمش را آورده بودم پیش ناهار که اصفهان است. گفته بودند که: «نظرت در مورد فلانی چیست؟» گفته بود: «نمیشناسم.» بعد دو سه دقیقه گفته بود که: «حتماً از ایشان استفاده کنید.» چه شد؟ «گفت: اسمش را آوردید، ملائکه عطرافشانی کردند. معطر شدم.» اسم اینها معطر میکند جایی را. بحث افشانی ملائکه اگر بعداً فرصت شد، عرض میکنم که یکی از عنایتهایی که خدا به مومن میکند، دیگر الان گفتم یکی از کرامتهای مومن همین است که بعد از مرگش هرکس به او توجه کند، ملائکه او را معطر میکنند. اسم او را بیاوری، معطر میکند. این اسامی شهدا که در سر کوچههاست که الحمدلله با این سند ۲۰. کوفت و زهرمار، برخی از این حضراتی که یک قرون برای مردم فایده نداشتند. اسم شهدا را فقط برداشتند، شهیدهایش را حذف کردند. اسم شهید معطر میکند. یا کوچهی بزرگراه شهید فلانی، خیابان شهید فلانی. خصوصاً اسم اینها را که میآوریم، صلوات. این آثار عجیب. این بچهها را از اول بهشان یاد بدهیم آدرس که میخواهم بگویم. در خیابانها که میروند، خیابان شهید نواب صفوی، یک صلوات برای شهید. شهید حسنی کارگر، یک صلوات بر حسنی. شهید چمران، بزرگراه شهید چمران. بزرگراه همت دیگر بعد ۲۰ سال، ۳۰ سال اصلاً کسی (نمیداند) همت اسم یک شهید است. بنده خودم در همین چند سال پیش بعضی از اینها را نمیدانستم که اینها شهیدند. اینها شخصیتهایی هستند که خیابانها به اسمشان است. تهران خصوصاً اسم این بزرگراه به اسم شهید. که این شهید، آقا، فامیلی شهید. معطر میکند آدم را. هم خودش زنده است. شهید چقدر زنده است. اسم او معطر، عکس او معطر میکند.
حالا بعضی اینقدر مردهاند، اسمشان متعفن میکند. یادشان، متن؟ دیدن عکسشان متعفن میکند. مردم از بوی اینها در اذیت اند. بعد فرمود که: «حَتَّى یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ.» «تا ببرند جهنم.» «فَیُتَاذَى بِهِ أَهْلُ الْجَمَامِ فِیهِ مِنْ شِدَّةِ الْعَذَابِ.» «همهی آنها با همهی گرفتاریهایی که در جهنم دارند، از بوی گند این زناکار اذیت میشوند.» آنها خودشان چقدر بوی گند میدهند! چقدر اعضای مرده دارند! دست مرده دارند! تن اینها، بوی تعفن اینها، زبان فاسد اینها. آدم یک کم غذا نمیخورد، یک چند ساعت، ۵ ساعت غذا نمیخورد، بوی گند دهنش یک جوری است که با کسی جرأت نمیکند از نزدیک حرف بزند. حالا کسی یک عمر نماز نخوانده، طعام معنوی نداشته، روزه نگرفته. اصلاً خوراک روحی ما روزه است. و کسانی که روزه نگرفتهاند، آن طرف گرسنهاند. حالا این زناکار دهنش یک بوی گندی میدهد که همهی روزهخوارها از بوی گند این زناکار اذیت میشوند. آنها با همهی بوی بدی که دهنشان میدهد، بوی این از همهی آنها شدیدتر است. چرا؟ چون این عضو مرکز حیات است. اینجا مرکز حیات نسل آدمی و حیات آدمی از اینجاست. چون این مبدأ حیات است. وقتی این مُرد، میشود مبدأ ممات. اگر این زنده بود، میشود مرکز حیات. «وَ مَرْیَمَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا» سوره تحریم: ۱۲. «از آیت فوقالعادهی قرآن.» «مریم، دامنش را «احصنت»، «حسن» به معنای دژ داشت برای دامن.» «احصنت فرجها.» «نسبت به شرمگاه خودش محافظت داشت، دژ داشت، مراقبت داشت.» «خدا روحل الله را در این دمید.» خیلی این فوقالعاده است این آیه. روحالله که نه حیات داشت، «مهی» بود. حضرت عیسی زنده میکرد، گل و دست میگرفت، شکل پرنده میکرد، فوت میکرد، زنده میشد. «مهگی» بود. هی نبود، ماهی بود. این حیات را از کی داشت؟ از دامن مادر. اینهایی که دامن پاک دارند، دامن آلوده نمیکنند، مبدأ حیاتاند در جامعه. هرچی حیات در جامعه است از اینهاست. هر حیاتی هست و معمولاً هم خدا بچههای خوبی به اینها میدهد. بچههاشان هم حیاتبخش میشوند، زندهکننده میشوند. روحالله خمینی، زندهکننده میشود. قاسم سلیمانی، حاج قاسم چقدر دارد زنده میکند. در این ماجراهای اخیر. نه، زندهی شهدا. همهشان زندهاند. بعضیهاشان اینجوری زندهکنندهاند. البته همهشان زندهکننده هم هستند. خیلی خاص زندهکنندهاند. این بخش عمدهاش به دامن خودش و دامن مادرش برمیگردد. این یک مراقبتهایی داشته، یک پرهیزی داشته، یک محافظتی داشته. این قاعدهی عجیب قرآنی است. «دم دست مریم. مریم التی احصنت.» «خدا القا کرد این کلمه را.» «روحل الله را در او دمید.» چون اینجا مبدأ حیات است. این عضو مبدأ حیات و حیات انسانی از این کانال در این دنیا برقرار است. اگر زنده باشی، اگر پاکدامن باشی. «وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ» سوره مومنون: ۵. محافظ دامنشان اند. اگر این را آلوده کرد، فاسدش کرد، این میشود مبدأ همهی کثافتها و بیماریها و مُردگیها.
دیدم برخی در مورد اختلاس و اینها حرف قشنگی زده بودند، حرف خیلی درستی است که همه چیز را معمولاً به اختلاس ربط میدهیم که حالا یک لذتی هم جای کیف هم کردم. دو تا جوان را در دو تارم ریختند بیرون: «اختلاسها را جلویش بگیریم.» کسی قشنگ گفت آقا مبدأ همهی گناهان بیحیایی است. بیحیایی یک وقت جلوه میکند در این رابطه. یک وقت جلوه میکند در این چشمتندی به مال مردم. نه، از بیحیایی است دیگر. آدم اگر عفیف باشد، هم دست به سمت دامن کسی، هم دست به سمت مال کسی دراز نمیکند. از حیا، از عفت و این ماجرای حجاب. جلسه جلوتر در موردش بیشتر صحبت بکنیم. این اصل اثر بدی که دارد وقتی که مراعات نشود، پمپاژ بیحیایی به بیعفتی به جامعه است. بحث اختلاس به حجاب ربط دارد. اینجوری ربط دارد. یعنی به حیا ربط دارد، به عفت ربط دارد. همهی گناهها به حیا برمیگردد. به عفت برمیگردد؛ عفت شکم، عفت دامن، عفت دست، عفت چشم، عفت زبان. «تو داری غیر عفیفش میکنی.» لذا بوی گند این از همهی بوی گندها بدتر است. یعنی اونی که اختلاس کرده از بوی گند زناکار دارد اذیت میشود. «این را چرا؟!» «من که آن تعفن، این تعفن را آورد. دامن کثیف بودم که ازش همهی این اعمال کثیف در آمد.» همش از دامن کثیف در میآید. دامنه را باید پاک بشوییم. در برخی روایات هم دارد که شیطان با یکی قرار گذاشت. این روایت معروفی است در تو: «امروز برو گمراه کن، منم میروم. (چند نفر میتوانیم خراب کنیم.) غروب.» بعد هم این شیطان آمد، گفتش که: «من رفتم هزار نفر را به جان هم انداختم.» بعد از ابلیس پرسید که: «تو چه کار کردی؟» گفت: «من یک دختر و پسر را به حرام به هم رساندم. با همین من یک دختر و پسر را به حرام به هم میرسانم.» ناپاکی مثل تو در میآید که هزار نفر. به من مدیریت سرمایهها، مدیریت نیروی انسانی. علاف که نیست. «هزار نفر تک تک.» مبدأ را خراب میکند. مبدأ آلوده شدن جامعه، دامنه است. آنجا اگر کثیف شد، از آن دامن کثیف همهچیز آلوده میشود که مبدأ حیات آنجاست. مبدأ ممات هم آنجاست. حیات انسان از آن کانال است، مرگ انسان هم از آن. خیلی قاعدهی مهمی است و اصلاً به این توجه نمیشود. همهی چیز را هی در این مقایسههای مندرآوردی، کشکی، مسخره، کسلنفهمی و بیسوادی و جهالت و کوری آدم نسبت به ملکوت و اینهاست. همهچیز را در این دوگانه با شکم و خوراک و نمیدانم اختلاس و عدالتمحوریهای این شکلی مندرآوردی مسخره الکی که یک سر سوزن ربط واقعیت ندارد، همهچیز را به باد میدهیم. «جوانم، فلان. آن نمیدانم! ازدواج! آن حجاب! نمیدانم، مسئول! خانهشان کجاست؟» خب، آن مسئول از کجاست؟ از بیحیا، رهبری خصوصاً این را یک بار اسم آوردند. گفتند که یکی از کارهای نفوذ دشمن، از راه آلودگی جنسی است که مسئولین ما را خراب میکند. اولش به اسم حلال و بعد کم کم کانالهای دیگر و بعد حرام و بعد تعدد و اینور و آنور و چون مخفی. خیلی دیده نمیشود. از آنجاها اینها فاسد شدند. کارشان به اینجا کشید. این شوخی نیست که اینجا اینقدر مواظبت شده است. وگرنه خود شارع، خود خدا، خود پیغمبر (ص) حالیشان میشد که یک نگاه نامحرم از بیتالمال دزدیدن گناهش کمتر است. ولی او هم میفهمد که آن بیتالمال دزدیدن از این نامحرم شروع میشود. گرفتارت میکند، زمینت میزند. کانال وا میکند برای شیطان. میآید از آنجا رخنه میکند. بعد رخنه کرد، دیگر بیرون نمیرود. بعد همهجور کثافتی ازت در میآید. این هم از این بخش. چون ربطی به بحث خانواده هم داشت.
« لَعَنَ اللَّهُ حُرَّمَ الْمَحَارِمِ وَ مَا أَحَدٌ أَغْیَرُ مِنَ اللَّهِ.» «خدا محارم را حرام کرده است. غیورتر از خدا نداریم.» «وَ مِنْ غَیْرَتِهِ أَنَّهُ حَرَّمَ الْفَوَاحِشَ.» «از غیرتش است که این فحشاها را، فحشا. این فحشا و آلودگیها را خدا از غیرتش حرام کرد.» «وَ حَدَّ الْحُدُودَ.» «و حد و حدود تعیین کرد که اگر کسی آلودگی داشت، حد بر او جاری بشود که برگردد. مردم بترسند سمت این گناهان نروند.» «این از غیرت خدا بود. میدانست کسی در آنجا برود آلوده، فاسد میشود، نابود میشود.»
تا اینجای روایت را خواندیم. احتمالاً فکر کنم این جلسه که تمام شد، جلسهی بعدی هم شاید کل جلسه بگذرد به این خطبهی پیغمبر (ص). جان دارد. هرچی ما در برزخ میخواهیم در این خطبه است. «وَ مَنِ اطَّلَعَ فِی بَیْتِ جَارِهِ.» در مورد نگاه کردن به خانهی همسایه است. انشاءالله جلسهی بعد این بخش را برسیم در موردش صحبت بکنیم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه شصت و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه شصت و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...