آیا نسبتهای خانوادگی در برزخ برقرار است؟
نکتهی تربیتی و ملکوتی تربیت فرزند
طرح اسلام برای جشن تولد فرزندان
هر فرزند، یک فالوور برای خدا
مبانی انسانشناسی که ساده میانگاریم!
مراقب آلوده شدن فطرت پاک فرزند خود باشیم
تربیت پلکانی و آسانسوری
پدر و مادر در آغوش رحمت خدا
تربیت، تدبیر لازم دارد
هدیههای خاص برای پدر و مادر
گلهمندی پدر علامه طباطبایی ره از فرزندش
سه پرسش از مرحوم آیت الله سعادت پرور و یک پاسخ از علامه طباطبایی ره
دعای حاملین عرش برای مومنین
زمینه برای چه کسانی فراهم است؟
اجدادمان منتظر هستند
کامل شدن نفس در برزخ امکانپذیر است؟
هدایایی که مایه عذاب است
جنس هدایای برزخی
نکتهای راجع به احترام به سادات
غوغای قرآن در برزخ و قیامت
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
جلسه قبل بحثی شد در مورد اینکه پدربزرگ هدایایی که برایش فرستاده میشد به دستش میرسید و افتخار میکرد به این نوه، پیش بقیه که من همچین نوهای دارم. در اینجا خیلی مسائل مطرح میشود. اگر نسبتهای ما هنوز حفظ میشود، مثل دنیاست که افتخار داشته باشد. هدیه چیست؟ رسیدنش چیست؟ فایدهاش چیست؟ رشد در عالم برزخ که خود بحث رشد یک بحث مفصلی است. بعد از اینها، باید به صورت مبسوط، هم اینجا و هم در بحث "با پای عقل در برزخ" انشاءالله مفصل در موردش صحبت بکنیم که رشد در برزخ چه شکلی است؛ البته قبلاً به آن اشاراتی شده است.
و اینکه خوشحال میشوند از حال و احوال خانواده، خبر دارند یا ندارند؟ خانواده به حساب میآید؟ مگر با مرگ همهچیز تمام میشود؟ مگر همه شأن دنیای ما تمام نمیشود؟ پس چطور این پدر هنوز پدرِ پدربزرگ است؟ پدربزرگ هنوز نوهاش را میشناسد. بعد به نوهاش افتخار میکند. بعد میگوید: ببین من چه نوهای دارم! نوه تو کیست؟ به آن یکی میگوید و اینها. خلاصه چیست؟ چطور میشود؟ خیلی بحثها اینجا مطرح میشود که باید حالا بحثهای قرآنی، روایی و مباحث عقلی و اینها بیاید تا مقداری از این مباحث حل بشود.
در مورد اینکه پدر، جدّ از اعمال فرزند و نوه و اینها خوشحال میشوند، اول روایتی بخوانیم در کتاب شریف "امالی صدوق"، صفحه 511 و 512، که از احمد بن محمد بن یحیی عطار و سلسله سند میرسد به ابراهیم بن محمد، از امام صادق (علیه السلام)، از پدرشان عن ابی، از اجدادشان عن آبائه، که حدیث سلسله است. که آخر پیغمبر اکرم فرمودند: "مر عیسی بن مریم به قبر یعذب صاحبه".
حضرت عیسی (علیه السلام) از کنار قبری رد میشد که صاحب آن قبر عذاب میشد. خب حضرت عیسی (علیه السلام) هم که مظهر اسم حی بود دیگر. حیاتبخش بود و بحث ملکوت و عالم برزخ و اینها دیگر برای آن حضرت در حضورش بود. خلاصه اشراف داشت به مسائل برزخی و اینها. فهمید که این بنده خدا دارد عذاب میشود. سال بعد آمد و دید عذاب نمیشود. "ثم مره به العام" سال بعد آمد، دید عذاب نمیشود. "امسال" آمدش، رد میشد، دید این در عذاب نیست. سال بعد آمد. پرسید: "یا رب مررت به هذا القبر عام اول فکان صاحبه یعذب". عرض کرد: خدایا، من پارسال که آمدم، صاحب این قبر داشت عذاب میشد. "ثم مررت به العام" امسال آمدم، دیدم عذاب نمیشود. "فاوحى الله عزوجل إلیه یا روح الله" خدای متعال به او وحی کرد: ای روح خدا، "انه ادرک له ولد صالح". فرزند صالحی داشت این متوفی. این فرزند صالحش بالغ شد. و این فرزند "فاصلح طریقاً و آوی یتیماً". این بچهای که داشت، پسر خوبش، بچه خوبش، یک راهی را درست کرد برای مردم، یک کار خیری انجام داد، یک یتیمی را پناه و ماوا داد. پسر این بنده خدا که پارسال آمدی و داشت عذاب میشد، در این یک سال که بالغ شد و اینها، رفت و اهل کار خیری شد. و هدیه هم نکرده، ظاهراً بحث هدیه نیست. بحث این است که یک ولد صالحی این بنده خدا پیدا کرد. "فغفرت له بما عمل ابنه". ببینید بحث هدیه نیست که هدیه فرستاده، عمل خودم، عمل متصل خودم میشود. بحث عمل منفصل. یعنی بچه کار کرد به واسطه کار بچه، من بابا را بخشیدم. کار بچه را برای بابا هم نوشتم به عنوان عمل منفصل. اگر هدیه میکرد میشد عمل متصل. توی "این سوی مرگ" هدیه کرده بود و مادر ارتقاء پیدا کرد. عمل متصل مادر است به حساب من. البته شما عمل متصل کنی، هدیه کنی، خود آن هدیه باز عمل متصل شماست. از شما هیچچی کم نمیشود. این نیست که فکر کنی اگه هدیه کنی و به هر تعداد هم هدیه کنی، از آنها هیچکدام کم نمیشود. و این هدیه را به یک نفر هدیه کنی، به صد میلیارد نفر هدیه کنی، از هیچکدامشان کم نمیشود، از خودت هم کم نمیشود. ملکوت این گونه است.
و قال عیسی بن مریم، که حالا ادامه روایت خیلی ربطی به این مطلب ندارد، ولی حالا میخوانیم: حضرت عیسی به حضرت یحیی بن زکریا فرمود که: "فیک ما فیک". وقتی حرفی در موردت میزنند که در تو هست، "فاعلم انه ذنب ذکرته". نکته قشنگی است برای ماها که: داری میگویید چقدر مغرور است، چقدر عصبی، بداخلاق، از خود متشکر. اگر در خودت میبینی، یک گناهی است که خدا به یادت انداخته، "فاستغفرالله منه" ازش استغفار کن. "فیک ما لیس فیک". اگر چیزی دارند میگویند که در تو نیست، "فاعلم انها حسنه کتبت لک، لم تتعب فیها". خدا دارد یک حسنه مفت که برایش زحمت نکشیدی به تو میدهد. در صورت خیره. حرفهایی که بد و تلخ است که دیگران قضاوتمان میکنند. اینها قضاوتهای خوب و بد دیگران در مورد ما، هر دوتاش خوب است در هر صورت. اینجا فرمودند که این "فصلح طریقاً و آوی یتیماً". این بچه به یتیم رسیدگی کرد، باباش بخشیده شد.
روایت دیگر دارد که در کتاب "من لا یحضره الفقیه"، جفت اینها را هم از مرحوم صدوق آوردیم، که ببینید که اینها خلاصه کتابهای معتبر و قابل اعتنای ماست. در "من لا یحضره الفقیه" جناب صدوق، جلد 1، صفحه 281، از هر دو صادقین (علیهم السلام) (امام باقر و امام صادق): "اذا بلغ الغلام ثلاث سنین". نکته تربیتی هم دارد. خیلی هم، یعنی هم بحث تربیتی، هم بحث ملکوتی است. بحث خیلی قشنگ. کاش اهلش بیایند این را شرح بدهند برای ماها. یک کمی ذهن تو این فضا قرار بگیرد که چی میخواهد بفهمد، روایت.
وقتی کودک به سه سالگی رسید: "یقال له قل لا اله الا الله سبع مرات". اینجا باید به بچه بگوییم که هفت بار بگو "لا اله الا الله". هفت تا "لا اله الا الله". حالا در عدد 7 چه خاصیتی است؟ و در "لا اله الا الله" چه خاصیتی است؟ و در سن 3 سال چه خاصیتی است؟ که سه سالش که شد، جشن تولد سه سالگیش را گرفتی، شمع، سُرمه، اینها هرچی میخواهند فوت کنند. اینها جشن تولدهای اسلامی اینهاست. تو این سنها. انکارا خوب است یک مدلی طراحی بشود. اینها سنین را هم گفتند: "یا ابنائي العشرین"، "یا ابنائي الثلاثین"، "یا ابنائي الاربعین". 20 سالهها، 30 سالهها، 40 سالهها، هر کدام یک خطابی دارند. بشود طراحی بکنیم اینهایی که الان سر و ته ندارد، مفت هم نمیارزد. شمع فوت میکنند که اصلاً کلاً معکوس هم هست. تولد شمعش را فوت میکند که اصلاً تو خود فوت کردن خاموشی است دیگر. فضای ما تناسب ندارد. بعد هیچ تذکری توش نیست، هیچ ملکوتی توش نیست. جشن تولد اصلش، حالا از کجا آمده جشن تولد، حالا آن را کار نداریم. ولی میشود این را یک اتفاق تذکرآفرینی کرد که به یاد یکچیزی بیفتد به مقتضای سنش. نه اینکه حالا برای 60 سالهها، مثلاً یک کفن ببریم و نمیدانم مثلاً جمجمه ببریم بهش نشان بدهیم. مثلاً پیرمرد 60 ساله، ببین دو روز دیگر اینیایی. ببین قشنگ کله را ببین. اینها. منظورم اینها نیست. منظور این است که میشود هنرمندانه کارهایی کرد که یادآوریهایی باشد. بیاییم این را طراحی کنیم. جشن تولد بچه سه ساله، ولی مثلاً جشن بگیریم، سرودی طراحی کنیم، آن سرود خندهدار مزخرف: "تولد، بیا شمعها رو فوت کن که صد سال زنده باشی." شمعها رو فوت کن که صد سال زنده باشی! باز لااقل بگی یک چیزی روشن کن که صد سال زنده باشی. باز خاموشش میکنی! علامت مردن است! نور این شمع را کشتی! بعد 100 سال میخواهی زنده باشی! درخت را بکار که صد سال زنده باشی. لااقل یک چیزی اینجوری بگو. بیا این گل را بکار. "فلینظر الإنسان الی طعامه." آدم نگاه کن به خوراکش. چی هست؟ آدم عاقل که اینجوری نیست که. جشنی بگیریم، طراحی بکنیم. سرودی، بچه سه سالش که شد، هفت بند شعر بگوییم، مخمص بگوییم، مربع بگوییم، مسدس بگوییم. آن بند آخرش "لا اله الا الله" بشود، که این بچه مثلاً تکرار کند. هفت بندی، یک چیز قشنگ. اینها کارهای قشنگی میشود کرد.
دیگر سن سه سال، "لا اله الا الله"، توحید. و سنی است که میبریمش به سمت توحید. "لا اله الا الله". عالم حساب دارد، بچه جان. سه سالت شد دیگر! تو الآن به سن سه رسیدهای و به تکلم رسیدهای. سه سالگی دیگر تقریباً زبان باز شده. دختر کوچک ما امیر، جشن تولد سه سالگیش چند روز دیگر است. طراحی برایش بکنیم، ببینیم که چیکارش باید بکنیم. خلاصه هفت بار بگوید "لا اله الا الله". قشنگ هم هست بچهای که مثلاً تازه دارد کلمات را یاد میگیرد و میخواهد بگوید. خیلی شیرین است. جشن سه سالگیاش دیگر تقریباً دیگر میشود گفت دیگر الآن میتواند حرف بزند. میشود یک حرفی را بیان کند و تکلمش به "لا اله الا الله" باشد. انگار حرف زدن با این شروع کند. تکلم یعنی ارتباط برقرار کردن. و اینکه من از این به بعد میتوانم حرفهایم را به دیگران بگویم. حالی دیگران کنم چی میخواهم. بچه را تو این سن مثلاً از پوشک میگیرند. گشنهاش میشود، میخواهد و میگوید و حرف میزند، ارتباط برقرار میکند. تلفن میزند، با یکی صحبت میکند. دیگر بچه سه ساله میتواند حالی دیگران کند که چی میخواهد. میگویند تو این سن، آنی که میخواهی بگو، چی میخواهی؟ بگو "لا اله الا الله". من خدا میخواهم. تو روابطم او را میخواهم. دنبال او میگردم. و اول حرفی که تو تکلم میکنی، این باشد. حرف با توجهی که میخواهد به زبانت بیاید. که حالا تمام این پدر، بار خودش را بست تو ملکوت. پدر و مادر. و تمام شد این غرض. این خلقت این بچه حاصل شد برای پدر و مادر. اگه بفهمند که حسن "لا اله الا الله" این بچه چی نصیبشان شده، کلاهشان را به عرش میاندازند. و اصلاً دارد که: آن مورچه به حضرت سلیمان گفت که: من بچهدار نمیشوم. یکی میخواهم بیاورم که یک "لا اله الا الله" بگوید. بچه بیاورم زمین را سنگین کنم به یک ذکر "لا اله الا الله". به یک "لا اله الا الله"گو. یک "لا اله الا الله"گو به زمین اضافه کنم. عجیب است! بعضی افراد بچّه فقط برای اینها میخواهند. بیاید به توحید، ادراک از توحید کند. و یک کلمه شهادت بدهد به حقانیت خدا. یک فالوور برای خدا! میخواهم یک فالوور. یکی بیاید یک کامنت بگذارد برای خدا. یک کامنت دوست دارم. یک کامنت وحدانیت. یک کامنت... چی میشه گفت؟ با این عشق آدم اقدام بکند، بچهدار بشود. بچّه بخواهد و اینها.
"ثم یترک حتی یتم له ثلاث سنین". بعد این بچه را آقا رهاش کند. رها کردن. تناسب حکم و موضوع معلوم است چیست دیگر. کشکی ترجمه میکنند، میفهمند. رها کنند به حسب این حرفی که الآن به او زدند، دستور این شکلی. نه اینکه کلاً ولش کن، برود تو باغ وحش، تو خیابان. یک سه سالی ولش کن، یک مدتی ولش کن. تا کیش بشود سه سال و هفت ماه و 20 روز. "سبع و عشرون" خیلی عجیب است! کسی بنشیند روی اینها کار کند. این عزیزان روانشناس و روانپزشک و اینهایی که مخاطبین ما هستند که حالا از همه جا الحمدلله داریم. قشر فرهیخته هم، خصوصاً بخش عمدهای از مخاطبین ما هستند، روی اینها کار کنند. سه سال و هفت ماه و 20 روز که شد. چه خاصیتی در آن سن سه سال و هفت ماه 20 روز است؟ و پدر و مادر از الآن اینها را تقویم داشته باشند برایش. برای سه سالگی بچّه. برای سه سال و هفت ماه 20 روزه بچّه. که یک روز مبارک. یک جشن بگیریم. یک روز خاصی. اسم بگذاریم برایش: "جشن رسالت"، "جشن ولایت". جشن ولایت بچّه کی است؟ سه سال و هفت ماه و 20 روزگی. خیلی قشنگ میشود! خیلی کارها میشود کرد. کار نمیکنیم. غرب و دست غربیها. بده آقا، اینها را 500 تا المان وسط طراحی میکنم به خوردت میدهند. شیطانی.
سه سال و هفت ماه و 20 روزش که شد، بهش بگو: "قل محمد رسول الله سبع مرات". به بچه بگو: هفت بار بگو "محمد رسول الله". الآن دیگر بعد هفت ماه و 20 روز، وقت اقرار به رسالت و ولایت. خب خدا را گفتی. خدا را دوست داریم. خدا یک دانه خدا داریم. آن دختر کوچیکمان را ولی کمی با هم صحبت میکنیم و اینها. میگویم که: کی تو را خوشگلت کرده؟ میگویم بگو خدا. میگوید: اودا! یعنی خدا کی تو را شیرینت کرده؟ میگوید: اودا! یعنی خدا کی تو را مهربان کرده؟ میگوید: اودا! یعنی خدا خدا را میفهمد. حالا اینکه همهکاره عالم خداست، حالا نمیشود به این بچه به این زبان گفت. ولی "لا اله الا الله" را یاد بگیرد. همین کلمه "لا اله الا الله" را شب باهاش کار کنیم. چون چند شب دیگر جشن تولدش است، تمرین کنید که "لا اله الا الله" را بتواند هفت بار بگوید. خلاصه. بعدش "محمد رسول الله".
"و یترک حتی یتم له اربع سنین". باز ولش کن 4 سالش بشود. این یک چیز عجیبی است اینها. یعنی بنشیند کسی کار بکند. خیلی اینها یک مبانی سنگین انسانشناسی پشتش است. انسان کیست؟ چیست؟ بحثهای ملکوت اینها. نسبت این اذکار و ملکوت خود این ذکر. خدا ذکر "لا اله الا الله" چیست؟ "کلمة لا اله الا الله حصنی." ملکوت "لا اله الا الله". "حصنی فی حصن". "سمند دخّل حصنی امن من عذابی." بعدش میفرمایند: "بشرطها و شروطها و انا من شروطها." ولایت جزو شروط مستقر ماندن در نقد در توحید است. یعنی ولایت شرط توحید نیست. چون موحد میشوی اول. بلکه "لا اله الا الله" شرط مستقر شدن و ماندن و سر نخوردن و درنیامدن از این حصن چیست؟ ولایت. که ولایت اصلش چیست؟ رسالت. اولش اول پیغمبر اکرم (ص) بعد بقیه اهلبیت. حالا این چرا 7 ماه و 20 روز باید بگذرد که بعد بهش "محمد رسول الله" گفته شود؟ تو این 7 ماه و 20 روز چه اتفاقی میافتد؟ چند روز میشود؟ 240 روز. تو 240 روز، چه خاصیت نهفته است؟ چه چیزی در 240 روز است؟ چند تا چله است 240 روز؟ 6 تا 40 روز است. 6 چهارتا 24. 6 تا چله. 6 تا چله که میگذرد. یک چله، دو چله، سه چله. انگار 6 تا چله تو "لا اله الا الله" بود. حالا رسید به "محمد رسول الله".
حالا باز ولش میکنی تا 4 سال. حالا جشن 4 سالگی چی بهش یاد بدهیم؟ جشن تولد 4 سالگی. هیچی! کلی ساسی مانکن و اینها بهش یاد دادیم. الآن قشنگ میآید میرقصد! یک فطرت پاک تمیز زلال از ملکوت خدادادی. این ننه باباها چیکارها که نمیکنند با این طفل! شهوت و انباشت کثافات درونی خودم را که نتوانستهام، این عقدههایی که در من کرده با این بچّه میخواهم تخلیه کنم! شعر انگلیسی یاد گرفته. سرود انگلیسی بهش یاد دادند. بخوان جلو جمع. جشن تولد 4 سال. بچّه فارسیش را بلد نیست حرف بزند! کلمات قرقاطی! بعد همه "happy birthday". نمیدانم جشن په. خلاصه اینها کلاس دارد دیگر. بچّه ما مثلاً این کار را میکند. و حالا قدیم کارهای مختلف میکردند. ژیمناستیک فرستادن و باز نمیدانم کلاس زبان و فلان و امثال اینها. الان باز عوض شده. کارهای دیگر. آدم از شنیدن اینها تعجب میکند، شاخ درمیآورد. این بچه، فطرت زلال. همین ساقی! تو انواع و اقسام مدلها. بچّه 4 سالگی فشن شده! مدل شده! جشنواره 4 سالگیش! و تو این فضاها. توی عالم چیکارهایم؟ برای چی آمدیم؟ برای کجا آمدیم؟ و تو تربیت چیکارها که نمیکنی با این بچّهها. چه سرمایهای داریم هدر میدهیم! آقا، این چه ملکوتی تو این ارتباط با این بچّه است؟ و چه فرصت استثنایی برای اتصال به حق تعالی چطور داریم هدرش بدهیم! یا بچهدار نمیشویم یا بلد نیستیم تربیتش کنیم، یا بدتر، خرابش میکنیم. پدر خرابش میکند. خصوصاً مادر خرابش میکند. چون بیشترین اثر در خراب شدن بچّه را مادر دارد. تربیت بچّه را مادر دارد.
4 سالش که شد چی بهش یاد بده؟ "قال له قل سبع مرات صلی الله علی محمد و آله". صلوات بهش یاد بده. "اللهم صل علی محمد و آل محمد". بگو "اللهم صل علی محمد و آل محمد". هفت بار صلوات. جشن صلوات. پس سه سالگی برایش جشن توحید گرفتیم. سه سال و هفت ماه بیست روز، جشن رسالتش بود. 4 سالگیش جشن صلواتش است. چقدر قشنگ میشود!
باب کنید یک ولیمهای داریم. یک وقتی این را بنده اعلام کردم، کانال آورد. آیتالله جوادی فرمودند که ولیمه آموزش قرآن. وقتی بچّه قرآن یاد گرفت، یک ولیمه داریم. اسمش را حالا الان تو خاطرم نیست. تو کانال یک وقت منتشر شد؛ که یکی از ولیمههای مستحبی این است: بچهات یاد گرفته قرآن بخواند، یک جشن بگیری.
آقا این یکی از جشنهای ما این است. الآن همه دعوتم. فک و فامیل. به چه مناسبت؟ مفاتیح الحیات هم هست که "ولیمه حزاق". ولیمه حزاق میگویند. هم ولیمه حزاق. وقتی آدم کودک خود را میبرد مکتب خانه قرآن بخواند. وقتی قرآن یاد گرفت، مستحب است پدر و مادر ولیمه بدهند. هزار تا خرج الکی میکنی، این خرجها هیچ جای دوری نمیرود. خیلی هم توش خیر است. اینها شعائر الهی است. به برکت 100 برابر برمیگردد این پول. یک جشن بگیر. کیک بگیر. فکر آنها باشیم که الان بچّه دوم فکر کنم دیگر قرآن اولی که میتواند قشنگ قبل از سن تکلیف، اگر دختر است، قبل از سن تکلیفش تقریباً مثلاً 7-8 سالگی، دیگر میشود 8 سالگیش. نمیتواند قرآن را معمولاً الان بخواند. سوره کوثر میتواند بخواند. سوره قدر میخواند. سوره نصر میخواند. اینها. یک ولیمه حزاق برایش. حالا پسر قبل از باسن بلوغش، میشود مثلاً 10 سالگی، 11 سالگی. اینها. مثلاً تو این سنها. اینها. اینها ارزشمندیهایی است که بچه میفهمد. اینها توی این عُرفِ این جامعه، ارزش دارد.
الآن اینستاگرام چیکار کرده؟ هرچی منگولتر باشی، لمپنتر باشی، کارهای مسخرهتر و بیسروته و کارهای اعجابآور خلبازی و اینها، طرفدار بیشتر داریم. تا جایی که من طالبم، هی میروم به سمت همین کارهای لودگی. هی هرچی لودهتر باشم، بیشتر طرفدار دارم. هرچی نخبهتر باشی، پشت درِ ویوی بیشتری. هی باید یک کار اینجوری به نامحرم دست بدهی. لید فلان تیم تو استادیوم. این کارها. اینجوری مزخرف. دیگر کارهای مدلی که یکم دیده بشوی. خب با این کارها شما وقت ارزشمندسازی میکنی. اینها ارزش میدهد، بها میدهد. ولی بچه. پس من هم آن بچّههای فامیل وقتی میآیند، تا قبلش هرکی بهتر میرقصد، به آن شاباش میدهند. آها! پس من رقص یاد بگیرم. این هم همان سنت صحیح اعمال منفصل ماست. تو همین شاباشی که به این بچّه که رقصید شاباش دادی، صدتای دیگر هم انداختی به رقص، به گناه. همه آنها به عهده تو است. عمل منفصل تو است. تو تو چشممان انداختی که ببین این است که ارزش دارد. رقص است که. آن یکی قرآن میخواندم، مسخرهاش میکردند! قرآن. جشن برای چی گرفتیم؟ قرآن میخواند. ولیمه "حزاق" یا "احراز" که جفتش درست است. غرض اینکه این یک ولیمه. جشن صلواتش هم که کی بود؟ 4 سالگیش بود.
"ثم یترک حتی یتم له خمس سنین". دوباره تا کی ولش میکنم؟ تا 5 سال. جشن تولد 5 سالگیش چیست؟ "ثم یقال له ایما یمینک و ایهما شمال". جشن چپ و راست. 5 سالگی. ازش میپرسند دست راستت کدام ور است؟ دست چپت کدام ور است؟ دست چپ و راست. تشخیص بده. 5 سالگی. الآن دیگر به نظرم بچّههای سه ساله چهار ساله تشخیص میدهند. نمیدانم حالا. یا اینها خیلی سرعتها بالاست. تشخیص نمیدهند. حالا به هر حال این دیگر باید کمکم این قدرت تشخیص 5 سالگی شکل بگیرد. قدرت تشخیص و تطبیق. که این بفهمد بین چپ و راست تفاوت. تطبیق بدهد. از تفاوتها کشف بکند. تطبیق بدهد. بحثهای خیلی دقیق روانشناسی دارد. هوشمند. دانا و باطن نورانی بیایند بنشینند روی اینها کار بکنند. بکشند بیرون مطالب را که چی دارد میگوید.
"فإذا عرف ذلک حول وجهه الی القبله". آها! خب حالا چپ و راست برای چی بهش یاد دادیم؟ برای اینکه قبله. بچّه 8 ساله را ول کردهای، بعد یکهو میگوید: بچهام 9 سالش است نماز نمیخواند! چیکار کنم؟ یکهو مگه 15 سال بچّه را ول کردهای، میگوید نماز نمیخواند. پسرش 15 سالش شده نماز نمیخواند! قدمبهقدم. آرامبهآرام. تدریجاً. فکر میکنی اینها میشود کار تربیتی. خُردش کرد. شبکهسازی کرد. قدمبهقدمش کرد. پلهپلهاش کرد. این کارها را میکنند. ریاضی قشنگ خُردش کردند آن مسائل سنگین ریاضی را. اول کلاس اول سوم چی یاد. نه. قدمبهقدم. دینی چی؟ یک چیزهایی کلاس اول ابتدایی میگویند طرف درس خارج نمیفهمد این چی. اما اول دبیرستان میگویند. اینها به اول ابتدایی یاد دادند!؟ نه سبک زندگی دارد، نه تاریخ دارد، نه اولیاءالله دارد. آن قدمهای اول. قصص قرآن کجاست؟ بعد بحثهای عقلی مثلاً برای طرف آوردند، اول ابتدایی، دوم ابتدایی، وسائل تاریخی که متشابهات است. بحثهای سنگین توضیحی دارد. نه دلیلی دارد. یلخیِ رو هوا. این اصلاً نمیشود! شبهه میشود. این با چه ترازی دارد قدمبهقدم؟ گریتبندیش را کی کجا درآورده است؟ اینها توی مکتب تربیتی مرحوم ملا حسین قلی همدانی (رضوان الله علیه) خیلی آنجا خوب کار شده. بعد از ایشان هم مرحوم علامه طباطبایی و برخی شاگردانشان که الان برخی در قید حیاتند، برخی به رحمت خدا رفتند. قشنگ پلهبندی کردند مراتب مراقبه را. قدم اولش چیست؟ توجه به آثار دنیوی کار. بعد توجه به آثار اخروی کار. همین دو مرحله. از همه مراحلش همین دو مرحله را اگر کار بشود. یک وقت یک بحثی نوشته شد، همینها مدلسازی شد. توی کانالم گذاشته شد. چند سال پیش. یک مدل مدرسهای بر اساس مراقبه. مدل تربیتی بر اساس مکتب علامه طباطبایی که اصل کار مراقبت و محاسبات از بچگی. و بچّه را محاسبه و مراقبت یاد داد.
البته بعد از این سن دیگر بعد 5 سال. حالا دماغ یا از 7 سال تقریباً باید این را بگوییم. و تو این 5 سال هم روی مفاهیم باید کار کرد. یعنی سه سالگی توحید، سه سال و هفت ماه 20 روز رسالت. فعلاً به صورت کلی فقط در حد یک شعار. فقط در حد یک گزاره. هیچ استدلال و بحث و فلان و اینها ندارد. فقط یک گزاره. این گزاره باید تو ذهنش بیاید. این المان باید برای او ساخته بشود. المان توحید آن ور، المان رسالت این ور. المان صلوات. صلوات یاد بگیرد. یک علقه عاطفی و پیوند درونی با این اولیاء دین پیدا کند. بعد میآید 5 سالگی، چپ و راست و قبله. 5 سالگی فقط بهش میگوید قبله. میبر و میگوید: عزیزم، خانهمون، قبلش کدام ور است؟ این ور. کار بشود. میخواهد بنشیند غذا بخورد، روی قبله. بعد دستشویی داری میکنی، این ور قبله است، اینجا نباید باشد. آب دهن میخواهی بندازی، اینجا نباشد. صورتت را میخواهی بشویی رو به قبله باشد. میخواهی بخوابی، این جهت قبله است. این. و 5 سالگی را روی قبله هی باهاش مفاهیم کاملاً حسی هم هست دیگر. قبله یک چیزی است که بچه میفهمد. باهاش ارتباط برقرار میکند. کعبه. عکسش را میبیند. بهش نشان میدهی. جهتش را میفهمد. منوی درگیری ارتکازات درونی برایش ایجاد میکنی. ارتکازات خیلی مهم است که تو کتاب اینستاگرام صحبت کردیم.
"یقال له اسجد". بهش میگویند سجده کن. فقط هم سجده. 5 سالش که شد، جشن سجده است. جشن قبله و سجده. این قبله است، این هم سجده. "ثم یترک حتی یتم له سبع سنین". حالا دو سال دیگر یعنی بعد 6 سالگی دیگر ندارد. میرود تا 7 سال. ولش میکنی تا 7 سالش بشود. "فإذا تم له و سبع سنین". 7 سالش که شد: "قیل له اغسل وجهک و کفیک". جشن وضو داریم. 7 سالگی جشن. جشنها! جشن تولد این شکلی. و تو مهدکودکها باید بدانند چیکار باید بکنند. تو مدارس باید بدانند چیکار باید بکنند. بعد 7 سالش را دیگر تقریباً چیز خاصی این شکلی نداریم. تو مهدکودکها و اینها میتوانند جشنها را بگیرند. تو فامیل، برنامهریزیها. تو مساجد. تو هیئتها. هیئت فامیلی که در این جشن این را تو هم هیئت بگیر. تو هم حسینیتون بگیر. تا اون فامیلی، مسجدی، فلان. هر هفته جشن سه سالگی داریم. یک جشن 4 سالگی داریم. یک جشن فلان داریم. بعد آنجا همه بنشینند، کادو میدهند، کف میزنند، صلوات میفرستند. همه دست میزنند، تشویقش میکنند. خیلی فضای خوب و قشنگی است.
7 سالش که شد، بهش میگویند که: دست و صورتت را بشور. نه به مدل وضو. نه فقط آب بزن صورت را. وقتی که شست، بهش میگویند: "صلّ". حالا نماز. نمازم در حد همین ادا درآوردن. بالا پایین رفتن. سجده را که قبلاً یاد گرفته. الان ننه بابا بگو مسجد دوباره بره. دیگر ستاره 4 سالگی قشنگ این کار را بالا پایین شود.
"ثم یترک حتی یتم له تسع سنین". ولش میکنند تا 9 سالش بشود. خب این 7 سال دیگر نماز را به صورت کلی عمل، یعنی صورت اول با صورت فیزیکی عمل، با آن پیکره عمل ارتباط برقرار میکند. اینجوری قدمبهقدم طرف را سوق میدهند به سمت ملکوت. نه اینکه یکهو بشوتنش تو ملکوت. یا میماند که اگر بماند، میترکد. یا میآید پایین. یکهو تا دیروز هیچی. نه نماز نه روزه. هیچی. از امروز وسط ماه رمضون بالغ شده. ببین عزیزم، باید 17 رکعت نماز بخوانی. 17 ساعت هم باید روزه باشی. یا میترکد یا عارف میشود! همان روز اول میترکد یا برمیگردد کلاً. این خیلی چیز عجیب است! قدمبهقدم آرامآرام باید پیش رفت. مکلف... تو حجابش هم همین است. تو روزهاش هم همین است. گفتم روزه چی بگیرد؟ "کله گنجشکی". بچه 7 ساله است. بهش بگو عزیزم، ماه رمضون است. الان صبحونه نداریم. سحر میخوری. اول صبح یکم میخوری. تا ظهر چیزی نمیخوری. ساعت تعیین میکنی برایش. ساعت داشته باشد. به میزان توان. ضعیفتر. قویتر است، حالا مثلاً 11 صبح کافی است. حواست باشد الان انجام بده. هی اینجوری با تعیین محدودیت. آن وقتی که خودش همان سال دوم سوم خودش روزه کامل میگیرد. همه جوانهای 24-25 ساله اکثر قریب به اتفاق زخم معده دارند! ماه رمضون پیتزا کوکا اینها هیچکدام مشکل ندارد! فقط همین. اگر سحری بخورد، افطاری بخورد، میکُشتش! کشنده است! با هیچی دیگر. معده به همهچیز میسازد فقط همین دوتاست که میکُشتش! حیوانیت غرق. این بدبخت چه جوری میخواهی برش داری بیاوریاش؟ تدبیری میخواهد. بردن به سمت ملکوت برای تربیت باید وقت گذاشت. تربیت اینجوری باید وقت گذاشت. یعنی باید طراحی برایش کرد. یک آدمهای خوشفکر و خوشذهنی بنشینند کار بکنند روی اینها. المانسازی بکنند.
9 سالش که شد: "فاذا تمت له علم الوضو". حالا که دیگر همه کار میتواند بکند. دیگر وضو کامل بهش یاد میدهند. "و ضرب علیه" دیگر حتی گوشش هم میپیچانند بابت اینکه نماز نمیخواند! دیگر صفر میگیرند باهاش. نه اینکه حالا سفت بزنند، فشار و اینها نه. دیگر آن هم متناسب و متناظر. آرامآرام قدمبهقدم. هی صلابت حفظ میشود در عمل. در مقید کردنش به عمل محکم باش. برخورد میکنند. سفت باهاش حرف میزنند که تو مثلاً چرا اینجوری شدی؟ بچّه غُضّه شد. نماز تو نخواندی. نمازت تا این موقع عقب بیفتد، اینجوریای. تخیلیه. سفتی. از کودکی باهاش شروع کردند. الان پَس نمیزند. نفرت پیدا نمیکند. "و یؤمر بالصلاه". دستور بهش میدهند که نماز بخواند. بحث فقهی ما هست که مثلاً بچّه هفت ساله دستور به نماز میدهند که فقها خیلی توش بحث کردند که چه جوری میشود امر به امر و فلان و اینها. که تو کتاب اصولی و فقهی و این. یک چیز کشکی و رو هوا نیست. یک نظام پشتش است. یک طراحی مهندسی دارد. همین که 7 ساله شد، ساعت 24 شد. تو الان دیگر 7 سالت شد. نماز صبح خواب بمانی سیاه و کبودت میکنم! آنقدر یلخی. کشکی. و بیعاقلانه. و فقط باعث نفرت دین. آقا، لطفاً! نازکبین، لطیف. نازکبین. همین را باید آرامآرام قدمبهقدم. طراحی میخواهد. طرف را میخواهی فوتبالیستش کنی. شنا بهش یاد بدهی. همین جور یکهو نمیتوانی پرتش کنی تو آب. البته ما را جوری شنا بهمان یاد دادند، 10 سالمان بود. رفتیم استخر سربازی با پاسداران تهران. و تازه داییمان غرق شده بود. وقت ... خدمت شما عرض کنم که رفته بودیم آنجا یاد بگیریم. و قبلش تو آب دریا اینها زیاد میرفتیم. ولی عمق ندیده بودیم. مربیمان مال تیم ملی شنای ایران بود. و در ما چی دید؟ من از آن نیم متری، ما را برداشت پرت کرد تو 6 متری. او هرگز سمت یک متری، دو متری، سه متری دیگر نرفتی. یعنی تا الان که زیر 4 متری اصلاً کسر شأن است برای ما! من برم 4 متری چی بگم؟ بگم چند متره؟ آدم میرود 6 متری، 10 متری، 20 متری. اینجاها. و آنجا بود که جواب داد. یعنی من خفه میشدم، نگاه میکرد. یا شناگر میشدم. این تو مسائل مادیاش اینطور است. کسی اینجوری کار نمیکند. تو شنا آرامآرام قدمبهقدم. یک شیبی دادند که اول نیم متر شروع میشود. بعد میآید نمیدانم 70 سانت، 90 سانت. پلهپلهاش نکردند که یکهو پرت بشود تو بعدی. آرام. توی مسائل مادیاش هم این است. همه این را مراعات میکنند. بهش عدد ضرب و تقسیم یاد بدهند، اینها را رعایت میکنند. تو مسائل معنوی که آنقدر حساسیت بیشتر دارد و شیطان اینجا دخالت دارد. مزاحم جدی به اسم شیطان داریم یا مزاحم جدی به اسم نفس داریم. آنها مزاحم خیلی ندارد. اینجا همین جور یک همهش کار دارد. آرامآرام باید روش فکر کرد. طراحی باید کرد. این نکته مهم نیست. باید بنشینند روی این چیزها طراحی کنند. بسته تربیتی. خیلی چالش جدی و بزرگ و نیاز به کار خیلی داریم.
خلاصه آخرش پس به بچه سختگیری میکند. سفت باهاش برخورد میکند. و بابت وضو تنبیهش میکنند. بابت نماز تنبیهش میکنند. چرا وضوت را خوب بلد نیستی بگیری؟ چرا نمازت این مدلی است؟ برخورد میکنند. "فإذا تعلم الوضو و الصلاه". وقتی نماز و وضو را یاد گرفت، حالا اینجا چی؟ "غفر الله عزّوجل له و لوالدیه". هم خودش را خدا بخشید و هم پدر و مادرش را. انشاءالله غفران نصیبشان شد. رفتند تو مغفرت خدا. بچّه را اینجوری با یک شیب ملایمی از سه سال شروع کردند تا نه سال. آرامآرام. با همین خط بهش چیزها را یاد دادند. سر 9 سال که اول بلوغ این است، این رفت تو مغفرت. 9 سالش شد. نماز و وضو بلد است. خودش رفت تو مغفرت. پدر و مادر هم رفتند تو مغفرت. پدر و مادر اگر در قید حیات باشند، همین جا میروند تو مغفرت. اگر از دنیا رفته باشند، آن ور میروند تو مغفرت. هدیه آنها نیستها! وقتی دیگر هدیه فرستادن نماز و اینها نیست. همین که نماز، نمازخوان شده. یک ارتباطش با ملکوت آقا برقرار شد. ارتباطش با ملکوت برقرار شد. تو آن را پیوند دادی. آبرسانی. میگویند مثلاً تو روستا آب رسید. حالا بعضی روزهای هفته هم قطع میشود. این دیگر الان اسمش ثبت شد. اینجا میگوییم اینجا آبرسانی شد. این در شبکه برق قرار گرفت. این شبکه مخابرات. این وصل شبکه مخابرات شد. فلان اپراتور مخابراتی اینجا دکل گذاشت. این نقطه هم الان دیگر تحت پوشش آن اپراتور مخابراتی قرار گرفت. این بچه الان تحت پوشش ملکوت و ملکوتیان قرار گرفت. کی را تحت پوشش قرار داد؟ تو بحث شفاعت خیلی خوب بحثش مفصل گفته شد. تو واسطه بودی. این وصل شد. وصل این تو باعث شدی که مغفرت به او رسید. این خدا واسطه مغفرت بهش مغفرت میدهد. به شرط اینکه توجه بهش داشته باشد دیگر. یعنی عمل منفصل براش به حساب بیاید. واسطه. شهادت امام حسین (ع) شد. دخالتی تو این مقام معنوی نداریم. ولی شما با توجه، با نیت. یک پدری زحمت بکشد، پول درمیآورد. بچّه درس بخواند، دکتر میشود. تألیفات دارد. تو همه اینها شریک. درست شد؟
البته بعضی جاها بعضی کارها نیاز به چی دارد؟ نیاز به یک هدیه خاصی هم دارد. مثل ماجرای علامه طباطبایی که پدر ایشان ازشون گله داشت. خب این پدر ملکوت بهرهمند بود از در واقع وجود این فرزند. که حالا میخوانم بعضی ماجراها را انشاءالله. ولی آن هدیهاش باز فرق میکرد. یعنی خود اینکه این آدم سر به راه شده و خوب شده، این یک آثاری برای پدر و مادر دارد. این جای آن هدیه را نمیگیرد. این که هدیه بفرستد، آثار فوق دارد. آثار ویژه و برجسته دارد. قبلاً اشاره کردیم دیگر. مرحوم آیتالله الهی طباطبایی اخوی علامه، یک دوستی داشتند. یعنی شاگردی داشتند. این شاگرد ایشان یک سید روحانی بود. از بزرگان که دیده بودند، میگفتند که: اگر میخواست کسی را در عالم برزخ ببیند، دست میگذاشت رو پیشانی و توجه میکرد به او و آن را میدید. هرکی که میخواست او را ببیند. اصل این هم که پیدا کرده الهی را. مرحوم الهی اخوی علامه، ایشان گمنام بود. این آقا سید عزیز ایشان "افلاطون برزخ" میدید. ازش میپرسد که: میخواهم فلسفه بخوانم. از کی استفاده کنم؟ آدرسش را از افلاطون میگیرد که باید ببرید "حکمت صدرا" بخوانید. و الان هم مسلط به "حکمت صدرا". در اینجا که حالا نه فقط فیلسوف. عارف بود آقای الهی. یعنی بحث عقلی نبود. براش شهودی بود. کیست ایشون؟ "برو ازش استفاده کن." سوالاتی از این ور و آن ور زیاد پرسیده بود. یکیاش همین بود. گفته بود که: "ابوی ما را ازش سوال کن که از ما بچّههاش راضی است یا نه." ببینم حالا توش خیلی نکته دارد. مرحوم الهی قطعاً در مراتب معنوی از این شاگردش بالاتر بود. الهی از شاگردش بالاتر نیست؟ مراتب عالی توحید. قاضی است! برای چی این مسئله را از او میپرسی؟ ربطی به عرفان و معنویت و سلوک ندارد. موهبتها و تفضلاتی است که خدا بعضی اوقات به کسی که سمت توحید رفته میدهد. توجه به این مسائل کسر شأن و تنزل و چوب دارد که خودش بخواهد برود اینجوری بگردد تو برزخ کسی پیدا کند. ورود در عالم مثال پیدا کند. این سید رد شد از عالم مثال. مشغله برایش میآوری! نمیخواهد خودش را مشغول کند به عالم مثال. در عین حال یک کاری هم دارد. بدون اینکه خودش مشغول آن کار کند انجام میدهد. مثل اینکه شما الان مثلاً استاد دانشگاهی. شما مثلاً طلبهای، استاد حوزهای. هیچ وقت نمیآیی ببری مثلاً صف ذرت مکزیکی وایستی! کسر شأن خودت میدانی. خیلی دیگر حالا نیاز فوری داری. برای بچّهات میخواهی و کارِ لازم داری و فلان اینها. یکی را میفرستی یا بچّه، پول میدهی خودش برود تو صف ذرت مکزیکی. کلاست بالاتر از این حرف است. عالم مثال این است. رد شدن، تجرد برزخی پیدا کردن. اینها خلاصه به این چیزها توجه ندارند.
لذا مرحوم الهی به شاگردشون گفته بودند: و اینها نکات خیلی مهمی است. مگر میشود کسی عارف باشد، بنده خدا طرف نوشته که: اینها که در مورد سیگار و فلان و اینها گفتی، این توهین به علما بود! مگر میشود کسی عارف باشد، نداند سیگار ضرر دارد؟! طرف عارف است، نمیداند باباش تو عالم برزخ نظرش در مورد این چیست؟! سیگار ضرر دارد! کجای کاری؟! در این حدش را نمیداند! شاگردش میگوید. فکر کنید یک کمی خیلی تو مطلب است.
پدر علامه خب ایشون خودش از علما بوده. از ما تا معصوم، همه اجدادمان عالم بودند. پدر ایشون که از علما بوده، فرموده بود که: از بچههام راضیام ولی از سید محمد حسین دلخورم. ثروت هنگفتی دارد. سهام من و سهمیه من را نداده. من را شریک نکرده بود تو این ثروت هنگفت. خیلی نکته! پدر و مادر توقع دارند بعد از مرگ. همانجور که اینجا توقع دارند و عاق والدین میکنند. حالا آن عاق بودن یک مراتبی دارد دیگر. یک وقت واقعاً دلشکستگی و نفرین است. توقع به هر حال ماشین خوب میخری، باب چشش هست دیگر، که این بچّه یک دور ما را نبرد. یک شمال ما را نبرد با این ماشین خوبش. ویلا داری. یک بار ما را نبرد. همه عالم و آدمها رفتند. دیگر اگه خیلی دیگر احساس بکنی داری واقعاً بیاعتنایی میکنیها. استغفاف داری برای والدین. همه را بردی، این را مخصوصاً نمیبری. آنجا بیتوجهی میکنی، آنجا دلشکستگی است. نفرین نمیکند. از دعا محرومت میکند بابت این کارت. مراتب دارد.
در واقع اینجا پدر علامه منتظر بودند هدیه بفرستد و دعا بکند. آقا سید گفته بود: ببینید اینها کی بودند. چه گوهری بودند. کجا بودند اینها. علامه طباطبایی ایشان میگویند آقا ناراحت میشود و رنگ از چهرهاش میپرد. میگوید: "به خدا" -حالا به خداش از بنده است- "فکر نمیکردم این کار ثواب داشته باشد که بخواهم به کسی هدیه کنم ثوابش را." دیدم مگه ثواب داشته که من بخواهم هدیه کنم ثوابش را؟ گفته بودند: آقا پدر شما گفته بود: "پس سوار شو علی". "ابوی" میگویند "علامه از هیچکس مثل سید محمد حسین راضی نیستم." خب این خود سید محمد حسین را تربیت کرده. آن ور به اسم استاد محمد حسین میشناسندش.
پدر آقای بهجت را قبل از به دنیا آمدن آقای بهجت، بحثش به عالم ذرّ و اینها مربوط میشود که باید تو بحثهای "عقل در برزخ" توضیحاتش داده بشود. آقای بهجت فرموده بودند که -قال آقای بهجت هم با تواضع نقل کرده بودند که از خودشان گردنشان باز بشود- پدر یک مادر جوانی داشت از دنیا میرفت. تو حالت احتضار. گفته بودند که: "برش گردانید. پدر محمد تقی است. برگرد دنیا که محمد تقی از او به دنیا بیاید." و اصلاً به احترام محمد تقی، آن طرف جایگاه پدر محمد. البته بعداً آن پدر برگشت و خدا یک پسر کوچکی بهش داد. محمد تقی در طفولیت از دنیا رفت. احتمالاً منظور همان "وحشت" کی بود؟ که آره مثلاً پدر طفل صغیر به دنیا بیاید شما مرجع تقلید بینظیر تاریخ شیعه. شما. نه، آن بچه مثلاً مهم بود. شما هیچی. فیلم بازی نمیکند. واقعاً تو اعماق دلش، آن پاکت از دنیا رفت. خیلی اینها حرف خوب است.
پس پدر را به خاطر محمد تقی که به دنیا نیامده، احترام کردند. به خاطر محمد حسینی که صاحب المیزان است، احترام شده است. قطعاً در جایگاه ویژه دارد. یکی به خاطر تربیت و این مسائل که عمل منفصل به حساب میآید. ولی هدیه باز جایگاهش متفاوت است. هدیه جایگاهش متفاوت است.
خب بگذار یک کمی باز از همین فضا دور نشویم. و کتاب "ثمرات حیات" که قبلاً هم معرفیش کردیم و ازش بعضی اوقات به مناسبت چیزهایی خواندیم. جلد 1، صفحه 14. یک گفتوگویی هست بین مرحوم آیتالله "پهلوان تهرانی" و مرحوم علامه طباطبایی. که تو همین فضاست و از این دو عارف بزرگ مطالب اینجا رد و بدل شده. در جلسه 66 کتاب. مرحوم آیتالله پهلوان سوال میکنند که میفرمایند: "کسانی که در این دنیا سالک نبودهاند ولی به سبب پیشامدهای زندگی برای آنها روشن شده که کارها دست خداست و همواره به زبانی این معنا را جاری میکنند." سالک نیست، عارف نیست. ولی "توکلت به خدا باشه، سخت نگیر، خدا میرسونه، خدا درست میکنه، خدا کمک میکنه." دیدی عمومی هم اینها زیاد به زبانشان است. یعنی یک کادوی اعتقادی دارد طرف. درست. اینها به زبان یک توحیدی میگویند دیگر. حالا اهل سیر و سلوک و اینها نبودند و در باطن هم معتقد به این معنا شدهاند. یعنی بالاخره اعتقادی تو دلش هم دارد. حالا آنجور که مثلاً تو مراتب اخلاص و مراقبه و توجه و شهود و اینها که نیست. "آیا ممکن است در عالم برزخ به شهود توحید افعالی و بالاتر از او، نایل بشوند؟" میشود اینها به توحید افعالی در عالم برزخ و بالاتر از توحید افعالی برسند؟ چون نهال او را در این عالم به خیال یافته و کاشتهاند. لااقل تو خیالش که این حرف است. میشود آنجا برسند یا نه؟ علامه: "فقط همین دو کلمه است کلاً تو ممکن است." سه تا سوال. پاسخ هر سه تایش همین است که میفهمم: "ممکن است." این اصل سوال خیلی مهم است. آن کسایی آن سالک ها میتوانند سوال بکند، خودش آدم کمی نیست. به خودش این حقایق را شهود کرده. رد نمیکند.
باز سوال میکنم که میفرمایند: "این سوال برایم پرسیده شد که چند روز گذشته بینالطلوعین خوابیده بودم." آیتالله پهلوانی میگوید: "پدرم را دیدم که سرش را در کنار بنده گذاشته و به من فرمود: "نیل به مقام احدیت ممکن نیست ولی مقام واحدیت ممکن است." مقام احدیت داریم که توحید ذاتیه است. یک مقام واحدیت داریم که توحید اسماء و صفات و توحید افعال است. ایشان ادامه میدهد: "عرض کردم: رسول الله امتشان را به مقام احدیت خوانده، چگونه نیل به آن ممکن نیست؟" پدرش تبسمی نمود و دیگر چیزی نگفت. لبخند زد. و پدر ایشان هم خیلی انسان ویژهای بود و دو تا آقازاده، دو تا عارف تربیت کرد. یکی ایشان آیتالله پهلوانی که اسم پدرش هم شیخ عبدالله است. حالا شب جمعه است، داریم بحث را ضبط میکنیم. 10 تا ولیّ خدا را یاد بکنیم. ایشالا به یاد ما باشند. علامه طباطبایی را یاد کردیم. مرحوم آیتالله بهجت را یاد کردیم. علامه الهی طباطبایی را یاد کردیم. مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی، شیخ علی آقا معروف، آیتالله سعادتپرور. پدر ایشون که اسمشان عبدالله بوده. اخوی ایشون، شیخ حسن آقای پهلوانی که ما اخویشون را زیارت کردهایم. و ایشون هم از اولیاء خدا و از عُرف بزرگ بودند. و خوش به سعادت پدری که علی تربیت کرده، حسن تربیت کرده. این از آن عارف، آن از این بالاترین، آن از این بهتر.
خب این هم بالاخره، حالا هر پدری لزوماً مقصر تربیت بچّههاش نیست. ولی خب خیلی فرق است دیگر. امیرالمؤمنین فرمود: "فضیلت من بر این است که او پسرش آنجور شد." من پسرام حسن و حسینم. بالاخره این خودش یک فضیلتی است دیگر. در هر صورت آدم دخالت دارد، ندارد. به هر حال خود این هم یک نعمتی است که عنایتی است به انسان. مخصوصاً اگر انسان خودش کاری کرده برای این نعمت. محصول تربیت او به حساب میآید. به هر حال حالا مسائل خیلی وارد جزئیاتش نمیخواهیم بشویم. چون خیلی کار سخت میشود. این پدر گفته بود که: آقا مقام واحدیت را میتوانند برسند، مقام احدیت را نمیشود. پیغمبر برای مقام احدیت خندیده بود. چیزی میگوید. عرض شد که: "پدر بنده سواد خواندن و نوشتن و قرآن و دعا خواندن را داشت ولی با این اصطلاحات و مطالب سر و کاری نداشت." اینها را تو دنیا که بود. مقام واحدیت نمیدانست. مقام احدیت نمیدانست. همین جایش نظریه درس و بحث چیست؟ حالا آن بنده خدا که کاسب بوده چی؟ "و این کلام از ایشان در عالم خواب جز به آن سبب که عرض شد تصور نمیشود." یعنی احتمالاً سیرش دادند به سمت توحید افعالی و مقام واحدیت که دارد الان میگوید: مقام واحدیت را. از کجا میفهمد این حرفها را که دارد اینجوری میگوید؟
حالا "ممکن است" باز. عرض شد که: "آیا ممکن است، همانطور که پدر از ثواب نتایج اعمال فرزند صالح در عالم برزخ بهرهمند میشود، از کمالات نفسانی و فرزند بهرهمند بشود؟" آها! این خیلی سوال خوبی است. چطور پدر نماز بچّه خوانده شده به پدر ثواب میرسد؟ اگر هدیه بدهد که هیچی. همین نماز هم که میخواند او هیچ چیزی گیرش میآید؟ حالا کمالات نفسانی ممکن است چیزی گیر او بیاید. که مثلاً این پسر مراقبه دارد. افتاده تو بادی توحید و درجات توحیدی را دارد سیر میکند. فقط از اعمال قالبی بچّه به پدر مادر ندهند. از اعمال قلبیاش هم بهش بدهند. یعنی فقط اعمال قالبیاش عمل منفصل نباشد. عمل قلبیاش هم عمل منفصل باشد. این خیلی مهم است. پیامبر قلبی داریم. اعمال جوارحمان. دست و پا و چشم و گوش. اعمال قلبی، اعمال جوانحیه. نیت میکنیم. توجه. مراقبه. رضای حق تعالی. شکر. صبر. اعمال قلبی است. خوف و رجا. حالا این افتاده تو این وادی. خوف و رجایش شدت پیدا کرده. به مراقبه رسیده. به توجه رسیده. ادراکات شهودی و معرفتی و توحیدی رسیده. از اینها هم به آن پدرش بدهند. اعمال قلبی برایش به حساب بیاورند. میشود اینجوری باشد که بچّه دارد رشد میکند. به بابا هم یک چیزی به موازاتش بدهند که این هم عمل منفصل تو است. و نیل به کمال پیدا کند. البته ایشون باز اینجا تواضع میکند. چون: "البته این تنها سوال است، نه ادعای کمال نویسنده." یعنی نمیخواهم بگویم من خودم چون به کمال رسیدم بابام را چیزی رساندند. فقط دارم سوال میکنم. "ممکنه است این." علامه در جواب چی فرمودند؟ "ممکن است." همین فقط. "ممکن است." که "ممکن هست." خیلی البته توش حرف است. نمیشود خیلی محکم حرف زد. باید رفت دید. جز معصوم واقعاً کسی به صورت حکم کلی و اینها در مورد خود برزخ نمیتواند چیزی بگوید. اینهایی که بارها عرض کردیم، این تجربه نزدیک به مرگ و اینها، یک گوشههایی از ماجراست. و یک ادراکی از ماجرا. همانجور که من اگر یک هفته من را بردند مثلاً تو فرانسه چرخاندند، نمیتوانم بیام بگویم فرانسه کلاً این است. که مثلاً طرف خانه داشته میآمده بیرون، مثلاً جلوی در یکی آمده بهش آبمیوه مثلاً داده. همینو دیدم. گفتم آقا اینجا خیلی شهر خاصی است. هرکه در میآید بیرون بهش آبمیوه میدهند! یک صحنه تو دیدی. قاعده نیست. این قاعده نشد. این ادراک اینجوری نشد. قاعده میخواهد. ضابطه میخواهد. ضابطهاش را هم قرآن گفته، روایات گفته.
کار البته بعضی چیزها صرف همان ادراک و دیدنش، توش خیلی حرف است. حق الناس و آن سال طولانی و آن ماجرا این شکلی. همان یک دونش که آقا رنگ ماشین فلانی را برگردان. ضابطه کلی از خود این رنگ نمیشود درآورد. ولی از آن حسابرسیه و بحث رسیدگی به حق مردم و ضابطهاش درمیآید و روشن است. خیلی مهم است. صبر میکنم. علامه اینجا این را خواندند. دو تا آیه بعدش، یعنی این نکته را فرمودند که "ممکن است." این دو تا آیه را خواندند که خیلی مهم است. این آیه را فعلاً داشته باشید. میخوانیم. یکی این آیه را داریم. یکی آیه "الحقنا بهم ذریههم" در شماره تور. این آیه آیه 7 و 8 سوره غافر. اینها را داشته باشید. جلسه بعد حالا یا بعد یا سهچهار تا آیه را باید در موردش صحبت بکنیم که خیلی مطلب دارد اینجا. آیه قرآن این است: "الذین یحملون العرش و من حوله". یک عدهای هستند که حامل عرشاند و پیرامون عرشاند. "یُسبحون بحمد ربهم". اینها تسبیحشان با حمد خداست. با حمد خدا تسبیح میکنند. "و یؤمنون به". ایمان به خدا دارند. "و یستغفرون للذین آمنوا". استغفار میکنند برای مومنین. میگویند: "ربنا وسعت کل شیء رحمهً و علماً". رحمت تو همه چیز را در بر گرفته. تو وسعت داری به وسعت همه اشیاء. از "هَیثَر" احمد، یعنی هر آنچه هست، بهرهای از رحمت تو دارد. و تو حضور داری با رحمتت درون رحمت و علم. "فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تَابُوا". مغفرت تو شامل کسایی است که توبه کردند. و "واتبعوا سبیلک". و مغفرت را شامل کسانی کن که دنبال راه تو افتادند. "وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ". اینها را از عذاب دوزخ نگهدار. "ربنا وادخلهم جنات عدن التی". خدایا! اینها را وارد کن تو آن جنّات عدنی که وعده دادی به اینها. "ومن صلح من آبائهم". هم خودشان را وارد آن بهشتها کن. هم آنهایی که صالحاند، صلاحیت دارند. آنهایی که صلاحیت دارند. حالا بابای اینها. "و ازواجهم". همسرای اینها. "و ذریاتهم". بچّههای اینها. پس تو این سه شاخه ما عمل منفصل را داریم. و این ارتباط و اتصال را داریم که به واسطه یک نفر این سه حوزه ارتباطی افراد تحولاتی برایشان شکل میگیرد. یعنی یک نفر که میرود بهشت، یک نفر که ارتقاء پیدا میکند، حرکت به سمت خدا میکند. چون ارتباط قلبی با این سه طایفه دارد. یک ارتباط تکوینی با اینها دارد و آن وضعیت ملکوتی او روی اینها اثرگذار است.
البته جنبه خوبش که از الطاف حق تعالی و رحمت الهی است. جنبه بدش اگر کسی رفت جهنم، این دلیل نمیشود که بچهاش لزوماً برود جهنم یا باباش برود جهنم. بله، اگر کسی رفت بهشت، زمینه، زمینه جبری نیست. الزامی هم نیست. زور هم نیست. زمینه فراهم میشود. یعنی آقا الان یک ظرفیتی برای بابا فراهم شد. همانجور که توی عالم دنیایش هم همین است. شما بابات باغ دارد. یک ظرفیتی فراهم است برای اینکه باغدار بشوی. ولی لزوماً همه باغدار نمیشوند. فضا برای تو فراهمتر است. آنی که باباش سرهنگ است، آن هم میتواند باغدار بشود! ولی آنقدر استعداد و زمینه برایش فراهم نیست که اینکه باباش باغ دارد. میتواند باغدار شود. این زمینه باغدار شدن برایش فراهمتر است. آنی هم که پدر صالح دارد، بچه صالح دارد، همسر صالح دارد، زمینه و استعداد برای صالح شدنش فراهمتر. اتفاقاً به همین دلیل اگر از این ظرفیت استفاده نکرد، عذابش دو برابر است به همین دلیل. و حجت بر او تمام شده. یعنی خدا آنقدر که فرصت میدهد به کسی که بابای عالم نداشته، خیلی بیشتر است تا کسی که بابای عالم داشته. آن بعد از 100 تا خطا کتکش را میخورد. این بعد 10 تا خطا کتکش را میخورد. آن چوبی که به آن میزند بعد از 100 تا خطا، بعد 10 تا خطا به این میزند. بعد 100 تا خطا بیرون میکنند. بعد از 10 تا خطا بیرون میکنند. تو برای چی؟ مفصل صحبت بشود بعداً که به همسران پیغمبر: "شما با هیچ زنی قابل مقایسه نیستید. شما اگر خوب باشید دو برابر ثواب دارید. اگر بد باشیم دو برابر عقاب دارید." همسر پیغمبر توی خانه بودی! چیکار میخواهی بکنی دیگر! زمینه آنقدر فراهم است. تو شوهرت نوح بوده. تو بابات نوح بوده. تو برای چی آدم نشدی؟ چه حجتی داری الان؟ خبر نداشتی؟ نشنیده بودی؟ ندیده بودی؟ این همه لطافت و صداقت و اخلاص و پاکی تو این مرد دیدی؟ از او خلاف شرع دیدی؟ از او ظلم دیدی؟ از او جنایت دیدی؟ از او دروغ دیدی؟ از او فساد دیدی؟ برای چی تو با این چپ شدی؟ مهلت نمیدهم. شرایط خوب، فضاهای خوب. یک کسی خادم حرم امام رضا (ع) است. یک کسی تو شهر قم ساکن میشود. عنایات، موهبتهایی است و زمینههایی. اگر از این هم استفاده نکنی، دو برابر عذاب. تو حرم بودی، آدم نشدی! تو تو قم بزرگ شدی، آدم نشدی! آن یکی توی ونکوور بوده مثلاً، همهاش زن و لواط و عرقخوری و سگبازی. تو اینجا چشم باز کردی. اینجا ختم صلوات. آنجا نمیدانم درس تفسیر. آنجا درس خارج و اینجا نمیدانم فلان. شرایط به همین مقیاس سخت میشود.
خلاصه دعا میکنند اینهایی که حامل عرش برای مومنین و میگویند به واسطه مومنین پدرانشان را ببخش. همسرانشان را ببخش و بچّههایشان را ببخش. "انک أنت العزیز الحکیم". تو عزیز حکیمی. لذا بعضی کار خوبی که میکنند، میروند همسر و شهدا را باهاشان ازدواج میکنند. چرا؟ همسر شهید حججی یکی دو سال بعد از شهادت شهید همسرش، 6 سال فکر کنم بعد شهادت همسرش ازدواج کرد. کار خیلی خوبی کرد. این سنت ان شاءالله فراگیر بشود. و هی همسر شهید، همسر شهید میکنیم. یک جوری انگار تو مضیقه قرار میدهیم که چون شوهرش مثلاً شهید است، دیگر بنده خدا باید همینجور بماند. این کار غلط است. و اول انقلاب هم یک کارهای خوبی که بوشهری، ردانیپور، بعضی شهدا همین کار را کردند. همسران شهدا رفتند و این یک بازی دوسربُرد است. چرا؟ برای اینکه همسر شهید است. به کار او که شنیدم راضی بوده خودش. این را حاضر عراقش کرد فرستاد جبهه. خب آن شهید هم که رفت. "من ازواجهم" هم که هست. او شهادت او یک شهادت است هم برای خانم نوشته. این الان همسر شهید است. خودش هم یک شهادت دیگر درسته؟ تو عمل سهم دارد دیگر. حالا این رفته همسر شهید گرفته. حالا کسی طمع آنجوری نداشته باشد به همسر شهدا. فکرای دیگر نکند. دم دمای فکر درست بکنیم برای ازدواج و زندگی و اینها. نه جورای دیگر که بعضی ذهنهای بیمار گاهی به ذهنشان میرسد. این خودش میشود همسر یک کسی که خودش بهره از شهادت دارد. خیلی قشنگ است. شهادت مفت اینجوری گیرت آمده. به واسطه اینکه خانم شهادت گیرش آمده بوده. و اینجوری یک بحری بهره ای تو داری. چون رسیدگی به همسر شهید. امیرکبیر! آن شهید هم دعاایت میکند. غیرتش به جوش آمده. عصبانی و شب میآید میزند کاسه بشقاب را میشکند؟! و عالم نورانیت است. هرچی که هست حلال و دستور خدا و رضایت خدا. "آفرین که به این کار خوبی کردی. خانم من مجرد نمونه. تنها نمونه. فلان نشود." ازدواج کردهایم باهاش و قصد خیر هم داشتی. با این نیت آمدهای. دعای شهید هم شامل حالت میشود. درست شد؟
این سه دسته را خصوصاً اسم آورده: "من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذریاتهم". علامه این را در پاسخ آیتالله پهلوانی. تو پاسخ آن سه تا سوال. یعنی هم بهره از عمل قلبی دارند هم بهره از عمل. از این آیه میشود این را برداشت کرد که پدر و مادر و بچّهها و اینها بهرهمند میشوند از اعمال قلبی و قالبی آن مومن. و حالا پدرش است، پدربزرگش است، جد سومش است، جد هفتمش است، جد پانزدهمش را ببینی آنور افتخار میکنم! و بعضی اصلاً، آقا بعضیها به حرمت اینها عنایاتی بهشان میشود. امیرالمؤمنین همه را نمیزدند با شمشیر تو جنگ. "مالکم جون" میزد. درو میکرد، میرفت. "مالکم به ذهنش آمد که دستفرمانم بهتر است." امام فرمودند: "علی یکی در میان". مالک جواب داد: "ما همه را داریم میزنیم!" حضرت فرمودند: مغرور نشو. یک کله میروی. من نگاه میکنم اگر تا قیامت یک دانه در ذریه او مومن و شیعه باشد، نمیزنم تا آن امانت را تحویل بدهم. یعنی آن جدّ سیام، جدّ چهلم، جدّ هفتادم بهرهمند میشود از شیعه بودن نوه هفتادمش. البته بهرهمند بودن درجات دارد دیگر. یک مرحلهاش این است که در ملکوت آثار گیرش میآید. یک معنایش این است که جانش را نجات میدهد. درست شد؟
و گاهی بچّه بهرهمند میشود از جد هفتادمش. مادرش کجاست؟ موسی و خضر آمدند چیکار کردند؟ آقا، اینها از مردم غذا خواستند. کسی به اینها چیزی نداد. خسته و کوفته و گرسنه و تشنه. آخرین ماجرا سه تا. ما نشستند یک جا استراحت کنند. یک خرابه. حضرت خضر فرمود: "پاشو باید دیوار بسازیم." غذا ندادند، میخواهی برای شهرشان آبادگری کنیم! اردوی جهادی! برای چی ما را آوردی اینجا که آب به ما نمیدهند، نان نمیدهند، دیوار بکشیم اینجا! یک گنجی است. محافظت بشود از این گنج. مال غلامین یتیمین. مال دو تا بچّه یتیم است. "کان ابوهما صالحا". اینها باباشان آدم خوبی بوده. به آن خوب بودن آن پدر. پس یک وقتی اثر از این ور به حال ملکوت است. یک وقت از ملکوت به اینجاست. از خوب بودن آن بابایی که مرده. اینجا دارد برکات نصیب این بچّهها میشود. بعد تو روایت فرمود که این بابایی که گفتند "کان ابوهما صالحا"، 70 نسل فاصله داشت بین خودش و "ابوهما صالحا". بابای هفتادمش است. یعنی یک کسی از عالم ملکوت، حضور نورانی او در عالم دنیا هنوز حفظ شده. تا جایی که بعد از 70 نسل. چون گفتند: "المرء یحفظ فی ولده". دیگر احترام کسی را نگه دارید، احترام هر کسی را تو بچّهاش نگهدار. محفوظ میشود در ولدش. خب خدای متعال هم این را رعایت میکند دیگر. این را میخواهد نگهش دارد، عنایت بهش بکند. چیکار میکند؟ آن حضور دنیایی اشخاص را چه شکلی؟ خدا هنوز بهش عنایت میکند. حضور "یحفظ فی ولده". که تو ماجرا هم دارد. که آن خانم دست به دعا بلند کرد، و آب نازل شد. گفت: "شتر میخواهم." وسط بیابان شتر گیرش آمد. و اینها گفتند: "تو کی هستی؟" گفت: "من دختر و نبیره"، یعنی نوه دختری فضه خادمه حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستم. و به حرمت او، ما مستجاب الدعوه هستیم. اینها همهاش همین شکلی است. جبر و اینها نیست. یعنی باید خودش مومن باشد که از ظرفیت بهرهمند بشود. البته این امکان ویژه برای اوست. خادمه بوده، اینقدر جایگاه مهم داشته. هرکی مومن باشد، از نسل اینها بیاید. این اثر برای اینها می ماند.
نحوه سید ابراهیم دمشقی. ابراهیم دمشقی دمشق. خواب دید بچّههاش سه تا دختر داشت. هر کدام شب خواب دیدند حضرت رقیه (سلام الله علیها) را. آخر شب چهارم خودش خواب دید که حضرت فرمودند که: "آب افتاده به قبر من. بیا درستش کن." تکمیل شد دیگر. این اسامی که آوردیم دیگر. ده تا اسم امشب گفتیم. نام ایشون میرود. و که آنجا در باز میکنند و این بدن مطهر را درمیآورند. سه روز تو بغل ایشون بوده و فقط موقع نماز میگذاشته این را زمین و نیاز به غذا و غذای حاجت و اینها پیدا نمیکرده. تو آن اجازه حضرت رقیه (سلام الله علیها). گفتند نسل ایشون، آنهایی که صالح و سالم بودند، اینجور بود که کسی اگه مار میزد، عقرب میزد، نوه-نتیجههای سید ابراهیم دمشقی دست میمالیدند به آن موضع گزش، گزیدگی خوب میشد! به خاطر اینکه دست بابابزرگشان رسیده به بدن مطهر حضرت رقیه (سلام الله علیها). این حفظ میشود در نسل اگر مومن و صالح باشد. وگرنه قطع میشود. از آلبوم سادات. چقدر ارزش دارند. مسادات! خوب سادات، سادات. بلند شد احترام کرد. دست اینها را بوسید. اکرامشان کرد. این مخصوصاً آنها که خوب! مخصوصاً خوب! چون خدا عنایت دارد. این را جاری میکند در این نسل. این نسل حضرت زهرا (س) است. این نسل امیرالمومنین (ع) است. این نسل اسلحه اباعبدالله (ع). سادات خیلی باید احترام سادات را داشت. به هر حال مگر مواردی که دیگر طرف خودش عرض میکنم، این را تأکید میکنم روش: پسر نوح هم خدا فرمود دیگر. وقتی یک سیدی میشود که حالا میگویند ملکه انگلیس هم ظاهراً شجرهنامه دارد و ابوبکر بغدادی را هم گفتند که نمیدانم نصبش به کی، به پیغمبر میخورد. و یا طرف از هیچ ظلم و جنایتی و فتنهای دریغ نکرده تو این مملکت. این هم به عنوان سید بودنش بخواهم احترامش کنیم، دیگر وجهی ندارد. این در واقع سیادتش هم ازش گرفتهاند. توی آن نامه حضرت امام که آن مهدی هاشمی سید مهدی هاشمی که بود. میخواستند اعدامش بکنند که جنایاتی انجام داده بود و اینها. مال دفتر آقای منتظری بود. این را تو متن قلمی امام دیدم بنده که خیلی برایم جالب بود. تو کتابی که چاپ شده تو صحیفه امام دیدم. دست خط امام که: این آخر کار که همهچیز اثبات شد که خودش هم اقرار کرد و همهچیز را به عهده گرفت و قتلهایی هم انجام داده بودند. جنایت کرده بودند. سلاح کلی ذخیره کرده بودند. هم محارب بود، هم قاتل بود. حکم اعدامش که آمده. خب بالاخره قائم مقام رهبری آن موقع مخالف سرسخت بود. آقای ری شهری تو خاطراتش نوشته: "کسب تکلیف کنیم، حکمش اعدام است. دادگاه به این رسیده و بخواهیم اعدام کنیم این "کُشاله" میشود." امام نامه مینویسند که: "بسم الله الرحمن الرحیم. در مورد این آقا اونی که قانون و شریعت و اینهاست اجرا کنید و از کسی هم نترسید." اسم میآورند: "آنچه در مورد سید مهدی هاشمی پرسیدید." بعد دیدم که امام آن "سیدش" را خط زده است! "در مورد مهدی هاشمی پرسید." آن خطخوردگی توش کلی حرف است. یعنی اینکه ما فکر کردند که این "سید" به این بنده خدا نمیخورد. زیادیش است. انگار این "سید" به این تناسب ندارد. "سیدش" را انداخته بود. "سید مهدی هاشمی"، نه.
خلاصه آقا جان، این موارد این شکلی. پس از کمالات بچه هم بهرهمند میشود. "من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذریاتهم". آن طرف بهره هست. خوشا به حال آنی که پدر صالحی دارد، همسر صالحی دارد، فرزند صالحی دارد. این دیگر سومیاش که دیگر از ما برمیآید دیگر. ما تلاشمان را میکنیم برای فرزند صالح و تلاشمان را میکنیم برای همسر صالح. آن هم از یک مقدارش از ما برمیآید. پدر صالح. خیلی بابامان را نمیتوانیم تربیت کنیم. گرفته بود باباش را میزد. چیکار میکنی؟ گفت: "عجب دوره زمونه شده!" باباش هم نمیتواند بزند. بعضی باباهایشان را میخواهند تربیت کنند. مامانهایشان را میخواهند تربیت بکنند. حالا آن را آدم نمیتواند کاریش بکند برای اصلاح اینها، تغییر اینها. حالا کتابی به بابایی بودیم، سخنرانی میدهیم، جلسات خوب میبریم. حشر و نشر. حالا آدم بعد 40 سال دیگر کالمحال است دیگر بخواهد عوض بشود. دیگر بعد 40 سال پرونده دیگر شاکله شکل گرفته و ملکات تثبیت شده و دیگر آدم بعد 40 سال خیلی نادر است بتواند تغییری بکند. دیگر با آنها که تو این 40 سال جمع کرده، ادامه میدهد. به هر حال این هم مطلبی است.
یک جای دیگر تو این کتاب صفحه 162 باز مطلب دیگری دارد که این هم در نوع خودش جالب است که اینجا مطرح میشود. بعداً باید بیشتر در موردش صحبت بکنیم. در جلسه سی و چهارم کتاب سوال میکنند که: "درباره تکمیل بعد از این عالم برزخ که ما رشدی داریم، حرکتی داریم، بازم ارتقاء پیدا میکنیم؟" الان میفهمند که پس از این عالم هم تکمیل هست. "اما تکمیل عالم برزخ مانند دنیا نیست تا با ریاضت و اعمال مجاهدات باشد." اینجا عمل انجام میدهی، روزه میگیری، مجاهدت میکنی با نفست. مبارزه با نفس نداریم. این تعلق مادی ندارد که بخواهی باهاش مبارزه کنی. اینجا مبارزه میکنی با چی؟ با تعلق مادی نفس. که نفس مادی نشود. از ماده فاصله بگیرد. تعلق پیدا نکند عالم برزخ. "بلکه به طریق رفع شدن موانع توجهی." چون ما یک فطرت داریم، یک نفس. این نفس تعلق پیدا میکند به ماده. شما باید نفس خودت را و توجهش را از ماده بگیری. بدهی به فطرت تا فطرت رشد بکند و فطرت تو را پیش ببرد. با فطرت بروی بالا. توجهات فطری باشد. درست شد؟ خب این طرف این طرفش که بخش مبارزه با نفس است قطع میشود. ولی فطرت هنوز داری. حالا من ماندهام و یک سری موانع برای توجههای فطری. حالا ارتقای برزخی من دیگر چیست؟ مبارزه با نفس که نمیتوانم بکنم. نماز که نمیتوانم بخوانم. روزه که نمیتوانم بگیرم. این اعمالی که به من هدیه میشود خاصیت چیست؟ میشود آن طرف موانع فطری من کنار میرود. عمل منفصل اینجوری میشود. موانع فطری کنار میرود. حجابهایی که بین من و فطرت است. که تعلقات من بوده، گناهان من بوده. گناهان کنار میرود. تکفیر سیئات میشود. تکفیر ذنوب میشود. موانع و حجابها کنار میرود. اینجوری میشود. مگر نه ثبت عمل دیگر به این معنا نیست. یک چیز به من اضافه نمیشود. خیلی فرق میکند بین اینکه من انجام میدهم و دیگری برایم انجام میدهد. پیغمبر خیلی بالاتر است. اثر نورانیت مبارزه با نفس کجا؟ اثر نورانی تو هدیهها کجا؟ طرف یک انبار خرما وصیت کرده بود بعد از مرگش انفاق کند. روایت جالبی است. پیامبر اکرم (ص) آمدند و این انبار را عمل کردند به وصیت طرف. آخر که تمام شد، یک دانه خرما چسبیده بود کف نعلین پیغمبر. حضرت با دست کندند. فرمودند: "اگه همین یک دانه را در دوران حیاتش با دست خودش میداد، برایش بهتر بود از این انباری که بعد از مرگش برایش دارد." چون مبارزه با نفس و آن پا گذاشتن رو خود و آن اثر و نورانیت که توی آن است، تو هیچکدام از اینها نیست. خیلی فاصله دارد این عمل با آن عمل. ولی به هر حال این اعمال هم به طرف میرسد. بهرهای بالاخره از...
بعد ماجرای شیخ عرب را نقل کردند که ما تو آن بحثهای وادی شفاعت چون گفتیم. خود ایشون هم میگویند که قبلاً گفته شد. ما تو بحث وادی شفاعت قبلاً عرض کردیم که همان بنده خدایی بود که امیرالمومنین را اسمش را نمیدانست و گفتند که امامت کیست و اینها. نمیدانست کیست و چیست و اینها که آنجا از عنایت امیرالمومنین و شفاعت امیرالمومنین بهرهمند شد و در واقع رفع مانع شد برایش. یعنی مانع بین او و امیرالمومنین. قلباً یک تعلقی داشت. نمیدانست امیرالمؤمنین. قبول داشت. اثر صدقش ولی او که به نحوی که تصدیق بکند همین علی بن ابیطالب (ع). نمیدانست. مانع برایش برطرف شد. تصدیق کرد. امروز زمینه فطریاش را در صورت خودش با خودش داشت. هدایا برایش ثمره نداشت. آن طرف حالا یا مطلقاً ندارد یا به این شکل ندارد. خیلی ثمرات ضعیف میشود. خیلی حالا دیگر مثلاً به کجا میرسد؟ در حد اینکه بتواند باهاش حق الناس راه بیندازد و حقوق این شکلی. در همین حد به درد بخور است مثلاً. وگرنه بعضیها هم که این هدایا برایشان عذاب میشود. یعنی هدایایی که فرستاده میشود. قرآن میخوانند برای طرف. گفت: "شهید عسکری نقل میکرد که آمد به خواب آن طرف، گفت: فقط تو را خدا دیگر قرآن نخوان برایم!" گفت: "آقا همه التماس میکنند که ما برای مردههایشان قرآن بخوانیم تو میگویی... "احل الله البیع و حرم الربا"؟! چرا خوردی؟ میگوید: "لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا." میگوید: "چرا حج نرفتی؟ "لا تقربوا الزنا"؟ چرا زنا کردی؟ "ویل لکل همزه لمزه"؟ چرا مسخره کردی؟ "لا تنابزوا بالالقاب"؟ به بقیه اسم نگذارید." هدیه بهمان نفرست. هیچ تناسبی شاکله ندارد با اینها که میفرستی. البته ما نباید... ما رجا داریم و میفرستیم برای همه مگر اینکه کسی دشمن خدا باشد. یعنی برای صدام و ترامپ و رضا شاه و برای اینها کسی هدیه نمیفرستد. نباید بفرستد. ولی برای غیر دشمن خدا اینهایی که مرددند و اینها. اگر خوب بوده دلشان، "محشرهم من تولاه". این شکلی با ولیشان اینها را محشور میکنند. در صورت این اثر این است.
پهلوان اینجا یک حاشیهای میزنند و که حالا حاشیه مهمی هم هست. میفهمند که: "ممکن است مراد استاد از رفع شدن موانع، همان آثار پنهان کارهایی باشد که در این جهان عمل نموده و ثمره حقیقی آن را پس از این جهان ملاحظه مینماید." یعنی بین خودش و اثر اعمالش حجاب شده. این موانع این است. گفتیم به فطرت بخورد. نه. یک سری کارهای خوب کردم، بالاخره نماز میخواندم، مسجد میرفتم. اینها آنقدر که آلودگی و گناه و اینها داشتم، آن طرف اینها گُم شد. برایم اثری ازش نمیبینم. پس نمازهایم کو؟ میگویند: "تو آنقدر حق الناس داری، آنقدر گناه داری، از نماز چیزی اینجا بهت نمیرسد." این هدایا تکمیل نفوس و اینها که حالا یا عذاب است یا ارتقاء. به هر نحوی که هست، اینها میآید این موانع را برطرف میکند که بتواند آن اثر از عملش ببیند آن طرف. درست شد؟
بعد میفرمایند که: "و یا اعمال حسنه و یا خیراتی که دیگران برای متوفی انجام میدهند و موانع کمال وی را برطرف میکند." موانع کمالش برطرف میشود. حالا میتواند بهرهمند بشود. ببینید الان مثلاً یک کلاسی دارد برگزار میشود. ما مانع داریم. اینترنت نداریم. گوشی نداریم. یک کلاس آنلاینیه مثلاً. نتمان ضعیف است. صدای گوشی خراب است. تو خانه سر و صداست. شلوغ است. بنایی است. تصادف. موانع است دیگر. حالا کسی میآید این مانع را برای شما برطرف میکند. یکی میآید میگوید: "آقا بچّههات را من برم تو اتاق درس گوش بده." هدیه برزخی! درست شد؟ هدیه برزخی اینجوری است که اینها تکمیل نفوس، ارتقای برزخی در مورد اینها عرض میکنم مفصل باید صحبت بشود. بحثهای علمی دارد، بحثهای فلسفی دارد، بحثهای عرفانی دارد، بحثهای روایی دارد.
یک روایت اینجا فقط مطرح میکنند که خیلی هم این مهم است. راوی میگوید از موسی بن جعفر (علیه السلام) شنیدم به مردی میفرمود که: "تحب البقاء فی الدنیا؟ دوست داری تو دنیا برای چی؟" جواب میدهد: "قلت: لقرائت قل هو الله احد." میخواهم ببینم "قل هو الله احد". "السا" یا "حَبَس". اسمش حبس بوده. حضرت بعد چند لحظه بهش گفتند: "یا حبس! من مات من اولیاءنا و شیعتنا و لم یحس قرآن." یعنی بلد نیست. قرائتش خوب نیست. که مفاهیم خوب نمیفهمد. صحبت بشود بعداً. "علم فی قبره". تو قبرش بهش یاد میدهند. کجا؟ سیمانها. تو روایات قبر سیمانی نداریم. قبر برزخ، یعنی بدن مثالی. آنجا که آن بدن مثالی آنجا بهش یاد میدهند. "لیرفع الله بهی من درجتین". دو درجهاش ارتقاء پیدا میکند. قرآن بهش یاد میدهند. قرآن چیست؟ قرآن تذکره است دیگر. قرآن چیکار میکند؟ تذکر به اسماءالله. "آنجا فلان کاری که شد خدا بودا! اینجا فلان اسم بوده. اینجا به خاطر فلان دلیل بوده. چون آنجا فلان کارو کرده بودی، اینجا فلان روزی را بهت دادیم. چون اینجا کار نکرده بودی، آنجا فلان چوب را خوردی." اینها همه را بهش یاد. رشد تطبیق قرآن است. درست شد؟
"فان درجات الجنه علی قدر آیات القرآن". درجات بهشت به تعداد آیات قرآن. به تعداد یعنی چی؟ یعنی همه عدد اعتباری طبقات نه. خود قرآن تجلی حق تعالی است. "تجلا لخته به کلامه". خدا به قرآن تجلی کامل کرده بر مخلوقات. همه اسماء و صفات و تجلیات حق تعالی اینجاست. خدا تجلی کرده با قرآن. خب بهشت هم که تجلی خداست. تجلی لفظی خداست. تجلی تکوینی همه اندازه تجلی تکوینی هم به اندازه تجلی لفظی. اینجا لفظ است، آنجا عین واقعیت است. واقعیت از این لفظ. این لفظ از آن واقعیت است. این همان است، آن همان است. دو ساحت متفاوت. یک حقیقت. خب به تعداد قرآن. این کلمه قرآن که گفته بود این حقیقتش این را میخواست بگوید. این را داشت. "لا یمسه الا المطهرون". یعنی این. "لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا". یعنی این. "تبت یدا ابی لهب و تب". یعنی این. میشنویم به ذهنمان میآید آنجا چی میشود. میزان درجات هرکسی. یکی در مقام احدیت. قرآن برای او یک جلوهای دارد. یکی در مقام واحدیت. قرآن باز یک جلوهای دارد. یکی در مراتب نازلتر است. یکی هم تو جهنم است. تو جهنم بالاخره جلوههای آیات قرآن. او جلوههای آن وریاش. جلوههای جلالیاش. این و جلوههای جمالی و رحمانیاش. با تنوعش و با مراتبش و با عمقش که اینها همه را خود ما تعیین میکنیم با اعمال کارهایمان. در هر صورت ارتقاء آن طرف همین شکلی است. یعنی با قرآن رشد داده میشود. "یقال له اقراء و ارقا". بهش میگویند: "قرآن بخوان. برو بالا. ترقی کن." "ثم یرقا". قرائت میکند میرود بالا. "حبس" میگوید: "فما رأیت احداً اشد خوفاً من موسی بن جعفر". هیچکس را ندیدم که مثل موسی بن جعفر از نفسش بترسد. "و لا ارجى الناس منه". و هیچکس را ندیدم که مثل موسی بن جعفر اهل رجاء باشد. "مکانت قرائته حزن". قرائت قرآنش حزین بود. انگار انسان وقتی قرآن میخواند با یک انسان دارد حرف میزند. به خودش به خورد خودش میداد دیگر. خدا دارد حرف میزند با ما. از دهان خدا خطاب به خودم. "یاسین در القرآن الحکیم انک لمن المرسلین". خب "یاسین" را بخوانیم حالا. این خطاب به پیغمبر است. یا هرچی قرآن حافظ است اداره کند. حجت الارض همین جوری هی کلمه به کلمه بخوان. آدم خطاب به گوش میدهد. حواست هست با تو هستم. ببین اینها حرفی میزند ولی مخاطب خاص ندارد. ولی اینکه فلانی خیلی آدم خوبی بود، خیلی آدم خوبی بود، مخاطب انسان. اینجوری کاظم (ع) قرآن میخواند.
مراحل برزخی و رشد برزخی اینهاست. حقیقت و قرآن، تجلیات حق تعالی. این اصل ماجرا. تا اینجا یک توضیحات دیگر دارد در مورد هدیه اعمال که خواندم. ماجرای علامه را عرض کردیم که پدرشان چی فرمودند. یک چند تا روایت هم در مورد خیرات برای اموات که جلسه بعد انشاءالله با چند تا داستان عرض میکنم. و بحث کودک و اینها میماند. یک جلسه دیگر باز باید مفصلتر در موردش صحبت بکنیم. یک بحث دیگر هم داریم در مورد اینکه اموات میآیند خانوادههایشان را سر میزنند. یک بحث هم داریم در مورد اینکه اصلاً خانواده به معنی دارد؟ مگر بعد از مرگ باید یادم باشد که انشاءالله در مورد آن خدای متعال توفیق بدهد. نکاتی عرض میکنم. خدا ما را متوجه بکند به حقایق این عالم و به فکر خانه اصلی خود باشیم. "انا اخلصناهم بخالصت ذکر الیاب". این آدم را خالص میکند. "ذکر الیاب" آدرس خانهات. یادت نره. حواست به خانهات باشد. اینجا چیست آقا؟ مسافری، مهمانی. مامان! اینجا دل خوش کردی به این خانه و این زن و این زندگی و این بچّه. کاناپه ولو میشویم. سریال میبینیم. غذا میخوریم. محل کار. همینجور 10 هزار سال دیگر اینجایی؟ بابا جمع کن برو تو وقتهای تلف شدهای الان. وقت اضافیات را اینجوری. تایمی تو این وقتها داری زندگی میکنی. و آن ور اصل کار و قرآن که اصل ماجرا این است. به خدا توفیق بدهد بتوانیم اتصال باهاش پیدا کنیم. اینها اصل ماجرا و اصل کار.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتادم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...