ادامهی کتاب؛ دکتر
ارتباط باطن افراد و حقایق ملکوتی
تفاوت ملکوت ناری و نوری
کمالات و نقایص در حیوانات
وجه شباهت نفس انسان و شترمرغ
کلاس توحیدی در باغ وحش
کمالات حیوانات، صفات ملائکه
آیا چشم برزخی داشتن کمال است؟
در جهنم از مجرمین سوال نمیشود!
دنیا از چه جهت قیمتی است؟
آیا مطالب کتاب سه دقیقه در قیامت خلاف بیّنات فقهی است؟
خلط بحث بین ملکوت و فقه
شراکت شیطان در اولاد و اموال به چه معناست؟
آیا فرزندان نامشروع گناهکار هستند؟
مسیر تربیت افراد یکسان نیست
نکاتی پیرامون مزاجشناسی
بهره انسان به چه میزان است؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آل الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین.
به این بخش از کتاب رسیدیم؛ بخش «دکتر». دکتر جراحی که مرا عمل کرد، انسانی مؤمن و محترم بود. پزشکی بسیار باتقوا، بهگونهای که صبح جمعه ابتدا دعای ندبهاش را خواند و سپس به سراغ من آمد. وقتی عمل جراحی تمام شد و دیدم که برخی از انسانها را بهصورت باطنی میبینم و برخی صداها را میشنوم، ترسیدم.
به دکتر نگاه کردم. بالای سرم ایستاده بود و میگفت: «چشمانت را باز کن.» فکر میکرد چشم من هنوز مشکل دارد؛ اما من وحشت داشتم. با اصرارهای ایشان، چشمم را باز کردم. خدا را شکر، ظاهر و باطن دکتر انسانگونه بود. انگشتان دستش را نشان داد و گفت: «این چند تاست؟» و سؤالات دیگر. جوابش را دادم و گفتم: «چشمان من سالم است، دست شما درد نکند؛ اما اجازه دهید فعلاً چشمانم را ببندم.» دکتر که خیالش راحت شده بود، گفت: «هر طور صلاح میدانی.»
چند دقیقه بعد، یک جوان که در سانحه رانندگی دچار مشکلات شدید شده بود را به اتاق من آوردند و در تخت مجاور بستری کردند تا آماده عمل جراحی شود. من با چشمان بسته مشغول ذکر بودم؛ اما همین که چشمهایم را باز کردم، حیوان وحشتناکی را روی تخت مجاور دیدم. بدنش انسان و سرش شبیه حیوانات وحشی بود. من با یک نگاه تمام ماجرا را فهمیدم. او شب قبل همراه با یک دختر جوان که مدتی با هم دوست بودند، به یکی از مناطق تفریحی رفته بود و در مسیر برگشت خوابش برده و ماشین چپ کرده بود. حالش اصلاً مساعد نبود؛ اما باطن اعمالش برایم مشخص بود. من تمام زندگیاش را در یک لحظه دیدم.
ساعتی بعد، دکتر او هم بالای سرش آمد. من همین که چشمم را باز کردم، دیدم یک حیوان وحشی دیگر بالای تخت این جوان ایستاده و دستهایش، که شبیه چنگال حیوانات بود، را روی بدن او میکشد. این دکتر را که دیدم، حالم بد شد. او در نتیجه حرامخواری اینگونه باطنی پلید پیدا کرده بود. میخواستم از آنجا بیرون بروم؛ اما امکان نداشت. چند دقیقه بعد، پدر این جوان در حال مکالمه با تلفن بود. به کسی که پشت خط بود، میگفت: «من چهکار کنم؟ دکتر میگوید: "غیر از هزینه بیمارستان باید ۱۰ میلیون تومان پول نقد بیاورید تا عمل کنم." من روز تعطیل از کجا ۱۰ میلیون تومان نقد بیاورم؟»
دکتر خودم بار دیگر آمد. گفتم: «خواهش میکنم، من را مرخص کنید یا به یک اتاق خالی ببرید.» گفت: «چشم، پیگیری میکنم.» همان موقع یکی از دوستان با برادرم تماس گرفت و میخواست برای ملاقات من به بیمارستان بیاید؛ اما همین که به فکر افتادم، چنان وحشتی کردم که گفتنی نیست. به برادرم گفتم: «به او بگو…» بخش بعدی ماجراست که ادامه ماجراست و میخوانیم انشاءالله.
دیگر تا اینجایش، اخلاق و ملکات این عالم را ببینید. همه عالم جلوه است و تجلّی. یک ظاهری دارد، یک باطنی دارد. هرچه که میبینیم، ظاهری دارد و باطنی. این باطنی که میبینیم، یعنی باطن اینهایی که میبینیم، اینها بازگشت دارد به یک حقایق ملکوتی. این حقایق ملکوتی یا از ملکوت نور است یا از ملکوت نار. این ملکوت نور و نار، اگر نور باشد، میشود الهی؛ اسماء و صفات الهی و کمالات حق تعالی؛ ملکوت نورانی. و صفات شیطانی و ویژگیها و خصلتهای شیطانی و حیوانی، میشود ملکوت ناری.
حیوانات البته جهنمی نیستند؛ چون این ویژگیهایی که دارند، خدای متعال اینها را این شکلی آفریده، به اختیار خودشان نیست. هیچ گرگی بابت گرگ بودنش جهنم نمیرود و هیچ گرگی مذمت نمیشود که گرگ است. هیچ سگی مذمت نمیشود که سگ است؛ چون دست خودش نیست. هیچ سگی هم از سگ بودن در نمیآید؛ هیچ گرگی هم از گرگ بودن در نمیآید. اینکه میگویند "تربیتشده"، این حیوانات تربیت ندارند. عادتهایی را در خلقیات اینها میتوانند ایجاد بکنند. حیوانات عادتهایی دارند. بعضی حیوانات عادت به یک ویژگیهایی دارند، بعضی عادت به ویژگیهای دیگر دارند. و شاید هم حسابوکتاب اینها، چون حشر دارند در قیامت، حیوانات شاید به همین عادتهاشان برگردد که تا حد خیلی اندکی اختیارشان این وسط دخالت دارد.
به هر حال، غریزه درسته که در حیوانات هست؛ ولی به این معنا نیست که هیچ اراده و اختیاری ندارند. لذا شما یک چیزهایی را به یک سری حیوانات یاد میدهی. یک سری رفتارهایی را به گربه یاد میدهیم که مثلاً اینجا دراز نکش، آنجا مثلاً غذا نخور. به یک سگی آموزش میدهید که وقتی فلان صدا را شنید، فلان چیز را بیاورد. تا این حدش به هر حال طبیعی است. و اینکه حالا بهشت و جهنم اینها به چه نحوی و حسابرسی اینها چه نحوی و حشر حیوانات از اُلوه حیوانات حشرشان به چه نحوی. آنها البته مرحوم علامه طباطبایی در تفسیرالمیزان بحثی را دارند که واردش فعلاً نمیشوم؛ ولی این ویژگیهای حیوانی، ویژگیهایی است که عمدتاً عمدتاً حکایت از یک نقصی دارد. البته حیوانات ویژگیهای کمالی هم دارند. سگ وفادار، سگ اهل توکل، اهل ذخیرهسازی نیست؛ ولی سگ ذخیرهسازیهای بلندمدت برای خودش ندارد و کوتاهمدت، برعکس مورچه. مورچه ذخیرهسازیهای بلندمدت دارد. و میبینید ما چند روز پیش ناخنهایمان را گرفتیم. خیلی چیز عجیبی بود؛ یعنی یکی از صحنههای خیلی عجیب و جالبی که در زندگی دیدم، این بود: کاغذی، ما ناخن گرفته بودیم. تو اتاق نشسته بودیم، یک کمی مشغول یک سری کارها شدم. میخواستم این ناخنها را ببرم جایی که باید مثلاً میریختیم و اینها. برگشتم نگاه کردم، دیدم هیچکدام از این ناخنها نیست! کاغذ بود، ناخنها نبود! کاغذش خالی.
برمیدارد این مورچههای لشکری دارند. ناخنها را زیرش گرفته بودند. خیلی صحنه عجیبی بود. یک خروار ناخن چهکارش بکنند؟ این نه شیرینی است، نه مثلاً چهمیدانم، این ماده ضخیمی که مصرف خوراکی دارد را ندارد برای اینها. و انقدر هم درشت، چند برابر هیکلشان. این حرص و طمع در این موجود ضعیف. موجودات هرچه به سمت ضعف میروند، این شکلی آفریده، حرص و طمعشان هم بیشتر میشود. و چون در عالم ضعیفترین موجود عالم انسان است، حرص و طمع انسان هم در همه موجودات عالم از همه ضعیفتر است: «خلق الانسان هلوعا.»
و این ویژگیهای منفی و نقصی که ما در عالم میبینیم و ویژگیهای کمالی که در عالم میبینیم، عصاره هستی و خلقت انسان است؛ یعنی «لوَل» کردن، بستهبندی کردن همه هستی را با هم یکجا آوردن. و این یکپارچه شده، شده انسان. این انسان عصاره هستی است. هرچه از کمالات و هرچه از نقائص، هرچه از کمالات خدای متعال که تابیده شده، کمالات ملائکه، کمالات این افلاک و کواکب، خورشید و ماه و ابر و ستاره و باد و نور، آب و دریا و گل و گیاه، و کمالات حیوانات؛ کمالات اسب، کمالات سگ، کمالات گنجشک، کمالات عقاب، هرکدام یک جنبه کمالی هم بالاخره دارند دیگر. هر حیوانی یک جنبه کمالی هم دارد.
ببر، مثلاً ببر را داریم. تَنَمُّر، ببرصفتی خوب است. ویژگیهای خوب ببر، غیرت ببر و قبراقی و زبری و پویایی و تکاپو، از خود واکنش نشان دادن و پسزدن خطر و هجوم آوردن. کدام ویژگیهایی که خوب است، هم در ببر، هم در شیر، خصوصاً شیر. قابیل از کلاغ یاد گرفت دفن مرده را. کلاغ، آموزگار بشر در دفن جنازه کمالی است. معلم بشر. خدای متعال این را آموزش داد به زبان کلاغ. به پیغمبر خدا با هدهدی فرستاد سلیمان پیامی را رساند. و این هدهد واسطه شتر: «فَلا یَنظُرُونَ إِلَی الإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ». شتر ویژگیهایی دارد، کمالاتی دارد: صبرش، تحملش، استواریاش، قدرتش، خستهنشدنش، کمنیاوردنش، این ساختار خلقت شتر. گوسفند کمالاتی دارد. گاو کمالاتی دارد. «اَکرِمُوا الْبَقَرَ»، گاو را اکرام بکنیم. «فَإِنَّهَا سَیِّمَةُ الْبَهَائِمِ». گفتند: گاو «سیدالبهائم» است. این چیستان میتوانیم در بیاوریم. سید بهائم کیست؟ سید فارسی میگوییم تو زبان ما رایج. سید، سید اکبر، سید حسن. نه، سید یعنی برترین. آنی که روی دست همه بهائم و بالاتر از همه اینهاست، گاو است. به خاطر اینکه از وقتی که بنیاسرائیل گاوپرستی کردند، اینها از حیایی که نسبت به حق تعالی نشان دادند، طالب به آسمان، سرش به سمت آسمان باشد، گردنش یکجوری است که همیشه پایین است. سر بالا بیاورد، هم سرش هیچوقت به عقب برنمیگردد که بتواند آسمان را ببیند و همیشه سر پایین است. واسه زرافه و اینها نیست که سرش به سمت بالا، یعنی گردنش به سمت بالا نرفته. از باب حالا خضوع یا تکویناً خدای متعال این شکلی کرده. به هر حال، این را گفتند که از ویژگیها، کمالات گاو. گاو هم کمالاتی دارد. الاغ کمالات و نقائص. سگ کمالاتی دارد و نقائص.
لذا در قرآن هم از سگ تعریف کرده: «وَ کَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ»، و هم از سگ بد گفته: «کَمَثَلِ الْکَلْبِ» که بلعم باعورا را تشبیه به سگ کرد. و الاغ را هم البته در قرآن دوبار ازش بد گفته: «کَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ»، یک آیه است. یکی هم «کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا»، یهود را تشبیه کرده به الاغ. از این باب که بار را برمیدارد و بعد زمین میگذارد. این بار معارف، بار زمین گذاشتنی نیست. حمالی ندارد از یکجایی به جای دیگر بردن. «توراة ثُمَّ لَمْ یَحْمِلْهَا». حالا یا به معنای اینکه بار درونش تهی از این، یا اینکه نه، بار برمیدارد به یکجایی میرساند و خالیاش میکند. بار معارف این شکلی نیست که آدم بردارد و از یکجایی منتقل کند به یکجای دیگر. این معارف برای انتقال نیست که من فقط کارم انتقال معارف باشد. حمل درونی میخواهد و بارور شدن و جوش خوردن به وجود. باید ویژگی در ما شکل بگیرد به عنایت خدای سبحان. اگر این نباشد، میشود حمالی. حمالی هم کار الاغ است. و یکی دیگر هم ترسی که الاغ و خصوصاً گورخرها دارند از شیر، حس فرار. اینهایی که فراریاند از ذکر خدا و یاد حقایق و یاد مرگ، مسائل این شکلی و معنویات.
یک کسی یک وقتی مهمان ما شده بود. ما روی دیوارمان عکس بنر بزرگی بود. دو تا بنر بود. هر کدام عکس ۴۰ تا عالم و عارف بزرگ و اینها. ۸۰ تا عکس. وقتی کسی آمده بود شب، گفته بود: «من نمیتوانم بخوابم. این را از روی دیوار بکنیم؟ اینجا پر عکس مرده است.» خب، مثلاً شما عکس امام خمینی، آیتالله بهجت، آیتالله بهاءالدینی و سید علی قاضی و علامه طباطبایی اینها را ببینید بگویید این ترسیدن، فرار کردن. این ترس از آن مرده و اینها نیست. این تو خونش است. اتفاقاً عکس فلان خواننده مرد هم که مرده و گذاشته و حس بدی هم. این ترس از معنویت و ملکوت است. مستنفرة، الاغهای فراری. الاغهایی که نفرت، «فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ».
نکات جالب شیر است. شیر چند تا اسم دارد: عسل، غضنفر. غضنفران به معنای شیر. لیف، لیف هم شیر است. قسوره، اصغر هم شیر است. قرآن ذکر خدا را تشبیه به شیر کرده. فراری از ذکر را تشبیه کرده به الاغ. این تشبیه هم تشبیه واقعی است؛ یعنی صورت ملکوتی، مثل تشبیه فارسی نیست که ما به کسی فحش میدهیم: یا بَبو. به یکی میگویند الاغ، به یکی میگویند اشتر. میگویند معلوم نیست باشد یا نباشد. قرآن میگوید از باطن این آدم و ملکوت این آدم و صورت مثالیش دارد خبر میدهد. صورت مثالی همچین حیوانی است. قراده و خنازیر، میمون، خوک. این هم در قرآن گفته شد. حالا مسخ حیوانات هم بحث مفصلی است که حیوانات که مسخ شدند، قورباغه و زرد. اینها حیواناتی که گفتند انسان بودند، وارد بحثش نمیشوم. بحث مفصل، رویش حسابی باید کار شود، مسخ اینجا به چه معناست؛ ولی مسخ باطنی و ملکوتی را قبول داریم؛ یعنی صورت کسی، پس صورت، و صورت انسان، «والقُلبُ قلب حیوان». صورت، صورت انسان است؛ ولی قلب، قلب حیوان. قلب حیوان است. آن کمالات آن حیوان نه؛ چون هر حیوانی تسبیح خدا میکند. هیچ حیوانی معصیت خدای متعال را حیوان یاغی در برابر خدا نداریم. همه حیوانات عبد خداوند دربندند و کرنش دارند؛ ولی نقائصی که هر حیوانی دارد.
میمون که حالا یک جلسه در مورد میمون صحبت. شما، خالی. ما امروز باغوحش بودیم. بچهها برق. یکی دو ساعتی تو این باغوحش میچرخیدیم. یک کلاس توحید است دیگر. قفسه میمونها رفته بودیم. یاد همان بحثهای میمون و ایهام دوباره زنده شد. سه تا میمون بودند تو این قفسه. یکیشان خیلی کوچولو ریز بود، یکی متوسط بود، یکی درشت. حالا یا مادرشان بود یا بالاخره مسن. آن سن وسطی آویزان شده به این نردهها و از ما چیزی میخواست. یک صداهای خاصی هم از خودش در میآورد و اصرار و پافشاری هم داشت برای خواسته خودش. میمون هم عجیب است دیگر. یعنی هم با طنازی و دلبری مثلاً میخواهد کاری بکند که نظرت را جلب بکند، هم با سر و صدا و هم، یعنی هم عشوه گری دارد، هم جیغ و داد دارد، هم همهرقم دارد. حیوان عجیب و غریبی است. پدر ما یک چند تا شکلات و اینها. شکلات را پرت کرد بین دو قفس افتاد. این حیوان شروع کرد چون دستش نمیرسید. از نردههای خودش رد نمیشد. یک نرده بین ما، جلو ما بود. یک نرده فاصله بین دو تا نرده. پدر ما با یک میله شکلات را برد، برد نزدیک کرد. این چون آویزان نردهها بود، این شکلاتی که رد کرد، آن میمون بزرگتره آمد این را برداشت. یک شکلات دیگر از بالا پرت کردند. آن میمون کوچکتره که باز روی زمین بود، برداشت. یک دو تا چیز دیگر هم بود که حالا بیسکوییتمانند بود. اولیاش را پرت کردند، بزرگتره برداشت، داشت گاز میزد. دومی را سریع انداختند، باز این میمون بزرگتره همانجور که تو دهنش بود، این یکی را هم سریع برداشت، زیر خودش قایم کرد. خیلی صحنه مشمئزکنندهای بود. از این حرص و طمع این میمون بزرگ. سه تا چیز را برایش انداختیم، یک دانه را به این که شاید بچه خودش هم بود، نمیدانم. این همه جیغ و داد؟ یک ذره ترحم نکرد به این میمونی که این بالبال میزد. این میمون نمیدانی چه حالی داشت. همانجور میرفت. بعد این نردههای بالای اتاقکشان هم که باز آن بالاش هم نرده کردم، روی آنها آویزان میشد. هی میرفت میآمد، سر و صدا، جیغ غر شدید؛ یعنی یکجور اعصابخوردکنی با صدای جیغ و داد این میمون. آن میمون دیگر ابداً به این رحم نکرد، ابداً سر سوزنی. بعد این هم چون زورش به آن نمیرسید، سمتش اصلاً نمیرفت. فقط میآمد اینجا که از ما با جیغ و داد و سر و صدا و عشوه و فلان و اینها یک چیزی بگیرد. آن حرص و طمع آن میمون خیلی عجیب بود. این بازیگری این میمون خیلی عجیب بود. حسی که ما همینیم. این حرص و طمعی که از خودم نشان میدهم. وقتی من «وَرد» میآیم، به هیچکس دیگر نمیرسد. با هزار دغل و فریب و بازی، اینها را برای خودم نگه میدارم. خاص میمون بشوید. قرآن کریم فرمود: انسان میمون میشود. میمون همینجا میشود. وقتی مرد، حالا به این بچهها میگفتم تصور کنید خیلیا شب اول قبر خودشان را تو این صورت میبینند. این میمون، اتاق بغلیاش شامپانزه بود. آن هم باز به نحو دیگری. این میمون و این شامپانزه را آدم نگاه میکند. یک کسی مثلاً دارد سخنرانی میکند، تألیفات دارد. آدم محترمی است. چند میلیون رأی دارد. سیاسی و انتخابات تلویزیونی و مسابقات و بعد این چقدر طرفدار دارد؟ چقدر فالوور دارد؟ چقدر فلان دارد؟ اینی که انقدر محترم بوده، هرجا میرفتی باهاش سلفی میگرفتند، عکس میگرفتند. آنجا اباذنه، عزیز نوشت: "عباس زنده شاید همان بوزینه باشد." نکته قشنگی بود. بوزینه از «أباؤ النهر» گرفته باشد که لقب میمون است؛ چون «عباء، باغ» بُوک فارسی میگوییم، همان «عبا» و «أبوئه» زنده شده «زینه»، «بوزینه، بوز نه». مثلاً اینجا بهش میگویند آقای دکتر، آقای مهندس، آنجا میگویند بوزینه. صورت حقیقت انسانی داشته باشی با ملکات میمونی.
باز رفتیم دم قفس گرازها. شاخهای از خوکها هستند. تو لجن غوطهور بودند. کثافتی بود. خب آنی که رزقش و خوراکش توی همش کثافت، خوراک فکری و خوراک روحی و خوراک مادی حرام و دروغ و به گناه کثافتکاری و پول درآوردن. مشاغل حرامی که میبینید سر چهارراه ایستادهاند و تنفروشی و... و کارهای دیگر. خب این هم آن خصلت میمونی هست، با عشوه گری یکچیزی کسب میشود. همین خصلت خوکی هست، تو کثافات دنبال نانش میگردی و... و... و... صورت نیست. حالا این هم نقائص میمون را دارد، هم نقائص خوک را دارد، هم نقائص کفتار بود، مشمئزکننده، کرکس بود، خدمت شما عرض کنم که شترمرغ بود. شترمرغ را خیلی معمولاً طرفدار نداریم. خودمان پسری که جلوی قفسه شترمرغ، «اون چه شترمرغ!» زرافه بود، بهش گفتم: «در مورد شترمرغ چیا میدانی؟» گفت: «شترمرغ را ولش کن، زرافه!» من یعنی اصلاً شترمرغ را خوشش نمیآمد. طرفدار هم خیلی ندارید. همیشه قفسه شترمرغ دورش خلوت است. جذابیت خیلی ندارد.
شترمرغ در روایت، در حدیث معراج، خدای متعال نفس انسان را تشبیه کرد به «نعامه». نعامه با «ع» شترمرغ. شترمرغ یک سری ویژگیها دارد. حالا به آن جوان میگفتم که اینجوری است. میگفت: «آره، که هم خیلی عصبی و پرخاشگر و خیلی طمعکار.» بهش گفتم: «اینجوری است که هرچیزی بهش بدهی، بخورد، سیر نمیشود.» گفت: «آره، درسته.» گفتم: «که اعصاب هم ندارد؛ یعنی نمیشود باهاش ارتباط برقرار کرد، رفاقت برقرار با کسی نیست، فقط توقع دارد. سواری هم که مثل شترمرغ است که بهش میگویند سواری بده، میگوید: "من مرغم." بهش میگویند پرواز، "شترم." زیر بار هیچی نمیرود. یک موجود بیعقلی به شدت از جهت ادراک، ادراکش پایین و پرمدعا، پرتوقع، سیریناپذیر، اهل جنجال، اهل درگیری، انسناپذیر، تربیتناپذیر. شترمرغ مثلاً تو حیوانات شاید مثلاً نبینید تربیت شده باشد. این عادتهای رفتاری که ایجاد میکند در شترمرغ، شاید شیر را راحتتر، شاید بشود تربیت کرد تا شترمرغ. یک موجود زورگو، پرخاشگر، قلدر، بیمنطق، پرتوقع. این ویژگی نفس ماست. اگر تربیت نکنیم خودمان را. «خُلِقَ الْإِنْسَانُ هَلُوعًا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا وَإِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا». اینها نقائصی است که خدای متعال در صورت حیوانات جلوه داده که اگر انسان خودش را تربیت نکند، تنزل پیدا کند از حیات حیوانی، به این ویژگیها دچار میشود.
بحث حیوانشناسی یکی از بحثهای بسیار جالب است. سر قفس خرسها رفتیم، سر قفس جگوار رفتیم، که حالا اینجا که ما رفتیم، تنها باغ وحش در ایران بود که جگوار داشت. ببر خاص، ببر سیاه، بسیار درنده، بسیار این هم گرسنه بود و هار. به این بچهها هم گفتم: «شما فاصلهتان تا مرگ یک متر است.» ببینید دو تا میله اگر نباشد، این تکهتکه میکند. یکی آن جگوار بود که بسیار هم گرسنه و هی میرفت و میآمد. یکی خرس بود، یکی ببر بود، ببر بنگال بود و شیر بود. اینها همهشان حیوانات درنده و وحشی بودند که میگفتند: «ببینید، اینجا فاصله تا این تا مرگ و خورده شدن تکهتکه شدن انقدر انقدر کوتاه است.» و این نماد غضب و جلال حق تعالی هم هست، این حیوان. و نشان میدهد که شما باید در برابر جلال خدا ستر داشته باشیم. سپر داشته باشه. فرمود: «الصوم جُنَّة»، روزه سپر است. سپر در برابر چیست؟ سپر در برابر غضب خدا، سپر در برابر اسمای جلالی خداست. شما این جگوار سیاه را، این ببر بنگال را، این شیر سفید را، آن شیر آسیایی را، اینها را برداشتی پشت قفس گذاشتی. قفسهای سفت و سخت. این خرس را، این دستش اگر برسد، این انسان را تکهتکه میکند. «جَعهای» اگر خرس بزند با دستش به سر انسان، سر انسان را پرت میکند. انقدر ضربه دستش قوی است. بدن شما میماند، سر پرتاب میشود. در برابر این قفس میخواهد پوشش میخواهد. روزه پوشش است.
در خود این حیوان که حالا ملکات زشتی دارد، کفتار یک نوع گرگ، یک نوع روباه، یک نوع خرس، یک نوع ایرانسل. ملکات همش میخواهد. بچهها، آنهایی که درنده هستند و به کسی رحم نمیکنند، به آبروی کسی. تو قبر با همین است و خودش است و اعمالش را همین چهره جلوه میکند. این دکتر وضعیتش این بوده. دکتری که بیمار دارد میمیرد، رحم ندارد، زیرمیزیاش را دارد میگیرد. به حقش قانع نیست. بابا، هیچ گرگی این شکلی نیست. هیچ کفتاری این شکلی نیست. کفتار اینجوری. حضرت امام: «گرگ هم اگر بزنی، یکی را میزند، دو تا را میزند.» انسان میآید با دانش و به کار گرفتن عقلش کاری میکند که با یک ضربه یک میلیون نفر را بزند. ۱۰۰ میلیون نفر. آمریکا و ترامپ و اینها را ببینید با تحریمها چه جنایتهایی که نکردند. حق ملت، تحریم دارویی، تحریم چی، تحریم چی. چقدر به خاک سیاه نشاندند. چقدر بیمارها. چقدر ابداً رحمی ندارد. بمبهای اتم، صدام با بمبهای شیمیایی و همینطور و همینطور و همینطور. کدام گرگی میتواند مثل صدام درندگی کند؟ کدام خرس و خوکی مثل ترامپ؟ حیوانات پیش اینها بها دارد. قطعاً ترامپ بگوییم سگ، توهین به سگ است. وگرنه سگ قطعاً شرف دارد نسبت به ترامپ. خرس قطعاً شرف دارد. ببر، پلنگ قطعاً شرف دارند نسبت به ترامپ. اینها یک سری ملکات خوب دارند، یک سری جلوههای کمالی دارند. ترامپ چه کمالی دارد؟ چه کمالی در او هست جز درندگی و شر؟ که ملت خودشان ازش متنفرند. کاخ بیرونش کردند. پس این ملکات، ویژگیهایی است که ملکوت ما را شکل میدهد.
عقاب ویژگیهای خوب دارد، ویژگیهای بد دارد. از بین پرندهها، از بین خزندهها، از بین درندهها، همهشان همینطور. آن کمالات اینها را اگر پیدا کنیم، کمالات اینها همان کمالات ملکگونه است. مثلاً یک حیوانی مثل خروس شجاع و غیور. خروس ویژگیهای خوب زیاد دارد: وقتشناس، سحرخیز. کلاغ باحیا. اینها ویژگیهایی که در این حیوانات هست. تو رابطه ما هم زیاد بهش اشاره شده. ویژگیهای حیوانات بحث خوبی هم هست؛ ولی بعضی حیوانات اهل لجناند، مثل اردک، مثل خوک. لجن زندگی میکنند، خوراکشان لجن است، لجنخواران انسان نباید این شکلی باشد. بعضی حیوانات ویژهخوارند. موجودات از حشرات مثل زنبور عسل، خدای متعال به شدت زنبور عسل را بهش بها داده در قرآن کریم. بعضی موجودات مثل عنکبوت، اینها اهل تکیه دادن به امور سست و خلوتهای انزواهای بیمنطق و دوریهای سرد. عنکبوت همیشه تو خانههای متروکه و تو خرابهها و اینجور جاها همیشه خلوتهای سردی برای خودش. ویژگیهای عنکبوتی و خانهاش هم به شدت سست است. به یکچیزی هم تکیه داده که چه چیزی؟ بند نیست. حساب کرده روی این تار سست که قرآن میفرماید کسانی که به غیر من دل میبندند مثل همین عنکبوتاند، به چیزی که نیست دل بستهاند و پشتوانهاش قرار دادهاند.
مگس انقدر حریص است و همش در تلاش. و عجیب این است که این عنکبوت میرود گوشه مینشیند و آخر آن مگس با این همه تلاش، خوراک عنکبوت میشود. خیلی درسهاست در این موجودات و این حیوانات. جلوههای کمال و نقص اینها. در مورچه هم حتی جنبههای کمالی هست. آن هماهنگی اینها و همزیستی مسالمتآمیز اینها با هم، تقسیم کار و وظیفهشناسیشان. در عین حال این طمع و حرصشان چیز بدی است. این کمالات صفات ملائکه است و از جنس اسماءالله است. اینها را اگر کسی داشته باشد، تقرب به خدا پیدا میکند و نورانیت میآورد؛ ولی این نقائص آنها، ویژگیهایی است که اگر کسی داشته باشد، صورت ملکوتیش به شکل صاحب این صورت میشود. اگر اهل پاچهگرفتن باشد، «کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ». یک حالتی آدم قرار میگیرد که همش میخواهد پاچه بگیرد. بهش محبت کنند، پاچه میگیرد. ولش کنند، بهش کار داشته باشند. نفس انسان، هوای نفس و نفس مادی و آلوده انسان این شکلی است. خدا ما را نجات دهد از ویژگیها. کارش ندارم. میخواهد بقیه را یکجوری زیر چنگال بگیرد، کارش دارند. آنها که بهش پیام میدهند، آنها که بهش پیام، آنها که رفتوآمد باشن، آنها که باهاش رفتوآمد ندارند. هر کدام به یک نحوی میخواهد به آنها بپرد. ویژگی س، جز نقائص سگ. این صورت ملکوت سگ را دارد. حالا یا فقط همین است یا صد تا حیوان دیگر را هم دارد. همه اینها با همدیگر است و این خودش را میبیند موقع مرگ با این ویژگیها.
حمار، مار، مارها را امروز ما از نزدیک میدیدیم. پشت شیشه فیزیک صورتش خیلی صحنه عجیبی بود. دنیا را امیرالمؤمنین تشبیه کرد به مار. چقدر این ظاهر خوشخط و خال و قشنگ و این پوست پوست مار، این بدن چقدر انعطافش و این پیچوخمش چقدر قشنگ و جذاب است. لین مسها ( نرمش) دست بهش بزنی، مستش خیلی نرم و شیرین است؛ ولی آن سمش... یک مست دارد، یک سم دارد. سمش کشنده است. مستش دلرباست. خیلی انسان را به وجد میآورد. آدم خوشش میآید. پشت این چیست؟ تو باطن این چه سمی نهفته است؟ پشت این پوست نرم و لطیف. مارصفت تو رفتارها و گفتگوها و روابط و اینها از خودشان انعطاف نشان میدهند، رفاقت نشان میدهند، جذابیت نشان میدهند؛ ولی پشتش سمی نهفته است و سر وقتش میزند. مار خوشخطوخال متحجرین، همین عنوان را به کار برده. و همینطور یار جاهای دیگر که ما رفتیم و حیواناتی که هر کدام به نحوی یک جلوهای، جلوهی کمال و جلوهی نقص. انسان آفتابپرست میشود، باطنش ملکه ممکن است بگوید که خب حالا خب منی که الان اینجا به وزنم و موی سرم حساس هستم و پوست دستم یکمی رنگش عوض شده، دستم از جیبم در نمیآورم، موهای سرم ریخته کلاه را عروس برنمیدارم، کلاهگیس میگذارم. این همه عمل جراحی زیبایی برایم مهم است. دیگران من را چی میبینند و در مورد من چی فکر میکنند؟ تصورشان نسبت به من چیست؟ برای ۵ سال، ۱۰ سال زندگی و این بدنی که زیر خاک، لطفاً قبرستانی هم امروز رفته بودیم. به پهلوانی که یک عکس عجیبی ازش انداخته بودیم، پوست بدنش را ریخته بود بیرون و این موهای روی سینه آنها را تو عکس هیکلی، یک فیگوری عکس بزرگ زده بودند. آن زیر بود. هیکلی رفته زیر آن خاک و الان پودر شده و خوراک مار و مور شده. همچین بدنی که محکوم به فناست و تمام میشود. انقدر برای ما مهم است و حساس هستیم و فکرش را میکنیم و کار میکنیم برای بدنی که قرار است ما تا ابد باهاش باشیم. بعد این بدن، بدن سگ باشد، بدن بدن میمون باشد. ترکیبی از میمون و مار و سوسک و عقرب و خوک و... و برایمان ارزش نداشته باشد. یعنی فرقی نکند. ملکاتش را باید دست برداریم دیگر. این حرص و این طمع و این عشوه گری، خیانت، تجاوز، درندگی و این بداخلاقیهای ما که به هم میپریدیم، نوع حرف زدنهای ما با همدیگر، ببینید تو فضای حقیقی، تو فضای مجازی خیلی آزاردهنده و اعصابخردکن است. کامنتهایی که معمولاً گذاشته میشود، بعضی عادتشان، دأبشان بر این است. یک پُستی جایی منتشر میشود، اینها فقط بروند بپرند به صاحبش یا محتوی. به صاحبش باید بپرند یا خودمان صاحب به کسی پریده، اینها به آن صاحبش به کس دیگر میپرد. خیلی بد است. فرهنگ جامعه و فضای جامعه، فضای تنش، درگیری، پرش، پاچهگیری، پاچه خواری و پاچهگیری. تبس باسا یکی از ویژگیهای سگ «تبسّم» است که تو روایت هم داریم، خداوند متعال فرموده که به درگاه من این شکلی، من را دوست دارم. تبس بس الیک مثل سگ که پوزه میمالد تا چیزی بهش بدهند. این شکلی تو درگاه من بیا، التماس کن. این حالت، حالت خیلی قشنگ و خوبی است. تو خلوت، تو حالت مناجات انسان سجدهاش با این حال باشد. خودش را تو این حالت تصور کند، به حالت یک سگی که در یک آستانهای دارد پوزه میمالد برای اینکه مولا بهش نظر کند. این از کمالات سگ است. کمالات سگ.
ولی حالا ما معمولاً این را کجا مصرفش میکنیم؟ آدم مشهور و قدرتمند و پولدار و یک زن زیبا و... به اینها که میرسیم «تبس گست». جالب است توی بعضی ماشینها آدم مینشیند، میبیند راننده با ماشین جلویی. این صحنه عجیبی است و دیدم بنده. یکی از آن روبرو دارد میآید، یک بوق و دو تا فحش بارمان میکند. همان لحظه که هنوز تو آن گرمای عصبانیت فحش دادن به آن شخصه، یکهو نگاه میکند جمع بین این غضب و این شهوت پاچه خواری و پاچه گیری قشنگ اینجا دیده میشود. ویژگیهای سگگونه است و ما باطنمان اینهاست. این برادر ما رفته بود به برزخ و برگشته بود و این حال و این قلب برزخی و درک برزخی برایش شکل گرفته بود. این صورت البته کمال نیست. لزوماً دیدن این صورت شاید جلسه قبل عرض شد که خود شیطان هم این صورتها را میبیند. لزوماً دیدن اینها کمالی نیست. و اگر کسی این صورتها را دید، دو تا چیز امر غیبی به ما گفت. این نه به معنای کمال آن شخص است، نه عارف بودن شما؛ چون عارف که میگوید منظور هیچ ربطی به عرفان و اینها ندارد. عرفان و کمالات حقیقی بندگی خداست. کنترل نفس، مهار نفس است. غضب و شهوتش را مهار کرده. قلبش متوجه مبدأ عالم است. دل کنده از این اعتباریات دنیا و امور پوچ و واهی و بیخودی. بگذارندنیها را بگذارده. برداشتنیها را برداشته. نمیشود. انسان فهمیده چی فانی است، چی باقی است، چی عافله: «إِنِّی لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ». اُفولکنندهها را دوست ندارد. خدا کند همینطور بشود. باقی دوست دارد. «وَیَبْقَی وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ». اینهایی که تمام میشود، اُفول میکند، میرود. یک رنگ گل آبی دارد، سر و صدایی دارد. چقدر فوتبالیست آمد و توی دوره استادیومها پر میشد از اسم این و الان اصلاً کسی نمیداند این آدم زنده است، مرده است، کجاست؟ چقدر بازیگر آمد، عکسش روی نقشه سینماهای اول کشور بوده. الان آلزایمر گرفته، گوشهای افتاده، افسرده میشود بس که کسی بهش سر نمیزند و... و... و... قهرمان المپیک و نمیدانم چی و چی و چی و... تمام شدیم. اینها رفتند. زندهبودنشان مردن. برگ فلان نوازنده و فلان. من که آدم ورزش نکند، نه اینکه آدم اهل فعالیت هنری نباشد. به این امور واهی دل نبندد. اینها را ارزش به حساب نیاورد. دنبال اینها نباشد. هنر را بخواهد برای اینکه هنر یک ابزاری است باهاش میشود کمالی را بسط داد در جامعه. دلها را متوجه خدا کرد. دلها متوجه حقایق کرد. دلها متوجه معارف کرد. هنر مثل شهید آوینی رحمتالله علیه، مثل جناب آقای فرشچیان، بسیاری از خطاطها، صورتگرها، هنرهای تجسمی، هنرهای قدرت آفرینش هنری دارد. نه برای اینکه پرفروش بشو، پرتیراژ بشو، معروف بشویم و عکس بیندازم، سلفی بگیرند و امضا بگیرند. اصفهان سر دَهها باشد. فنپیج برایمان صد تا صد تا بزنند و چند هزار کا و چند میلیون فالوور. اینها تو همین دوران زندهبودنت مردی و تمام شدهای. این میشود دلی که متوجه حقیقت این میشود کمال. صورت برزخی دیدن و اینها لزوماً کمال نیست؛ ولی هستند کسانی که میبینند و خبر دارند و واقعیت دارد باطن ما و برزخ ما و صورتهای برزخی ما.
واقعیت ماها، میترسیم پیش آدمهایی که احتمال میدهیم این شکلی باشند و میبینند برویم که یک وقت باطن ما را چیزی نبیند. ما که میترسیم پیش اینها برویم، نمیترسیم که با این چهره بخواهیم تا ابد زندگی کنیم؟ که اینجا به این صورت درآمده. زوایای پنهانتر و عمیقتری دارد. شاید آنها را خدای متعال مستور نگه دارد به دلایل؛ ولی اصل ماجرا. در جهنم سؤال نمیشود از مجرم؛ یعنی اینکه هرکسی اوضاعش معلوم است. نیاز به توضیح سؤال میکنم برای اینکه توضیح بدهند. ابدیت ماست. چهار سال، پنج سال، ۱۰ سال چقدر میخواهیم اینجا باشیم؟ چه خبری داریم از پس فردا؟ تمام روحیههامان خوب است و هنوز هم میخواهیم زنده بمانیم و فکر هم میکنیم چون میخواهیم بمانیم، پس میمانیم. از خانه آمد بیرون، سوار ماشین شد، غرق شده. سیل آمد، زلزله آمد. دیدید لرزه معمولی که میشود، مردم تو خیابان میریزند. تو همین امشب تصور کننده اذان جلسه را میشنوم که ایام میلاد امیرالمؤمنین هم هست سلامالله علیه. زلزله نیامده تو مملکت و ایام زلزله نیست. شما تصور کنید که مثلاً امشب، این جمعه شب، زلزله میآید. یک لرزه اولیه بیاید تو خیابان. لرزهای که نباشد، هر شب معمولی میخواهم. چون دلمان قرص است به اینکه این سقف روی سرمان خراب نمیشود. از کجا قرص؟ این از کجا معلوم؟ کی برای ما گفته این را؟ از کجا یقین داریم؟ کی برایمان نوشته؟ کی امضا کرده؟ شاید همین امشب سحرش با زلزله. رفتن. میدانستند زلزله میآید؟ مگر آن زلزلههایی که کشت؟ یکهو صاف میشود یک شهر. یکجوری خراب میشود که زمانی کسی زندگی میکرد. زلزله کرمانشاه. فیلمهایش را دیده بودید؟ جشن تولد بود. تازه آن خیلی ساعتش هم دیر نبود. جشن تولد بود. داشتند کف میزدند یا مثلاً میرقصیدند یا میخواندند. یکهو زلزله شد وسط جشن و شادی و کیک و اینها. میدویدند تو این ساختمان. گوشی دستش بود آن عزیز فیلمش معروف شده. ایام صحنههایی که آدم میدید و دلخراش بود از این مرگ این کودکها و همسر و خانواده.
شرایطی داریم. هیچی به هیچی بند نیست. هیچی! فقط به خدا بند است و به ابدیت. اگر رفتیم با این صورت، با این باطن، راه برگشت ندارد، راه اصلاح ندارد. و اصلاح بسیار زمانبر است. بتی. خیلی کند. چیزهایی که اینجا به راحتی و سریع میشد تغییرش بدهیم. یک مدت آدم زبانش را مواظبت میکند. یک مدت چشمش را مواظبت میکند. یک مدت گوشش را. خشمش را مهار میکند. راهکارهایی دارد، تکنیکهایی دارد. خدا کمک میکند. خصوصاً از خدا میخواهیم با دعا، با اشک، با توسل، با تضرع. شما بگو چهل روز، بگو دو ماه، بگو یک سال، بگو دو سال، بگو ۵ سال، زمان میبرد. این اصلاح میشود یک سال، دو سال، پنج سال. تو آدم برزخ یک سال، دو سال، ۵ سال نیست. شاید ۵۰۰۰ سال باشد، شاید ۵ میلیارد سال باشد. تا این کم کم. تازه بعضی وقتها دیگر «ملکه» ای شده که با ذات انسان عجین شده. جلوههایش فروکش بکند و آرام آرام عوض بشود. اصلاح بشود، تغییر پیدا کند. بافت انسان را، شاکر انسان. اینجایی که هستیم خیلی قیمتی است این دنیا، دقایقش و لحظاتش. از این جهت بیشتر بخوریم، بیشتر بچرخیم، بیشتر تفریح برویم، با دخترهای بیشتری رابطه داشته باشیم، با پسرهای بیشتری رفیق بشویم. نه. برای اینهاش. برای کسب کمال، فرار از نقص. که یقهمان را گرفته، خفتمان کرده. این ویژگیها و این خلق و خوی این حیوانات که با ماست. این شهوات، این غرائز که تربیت نشده، کنترل نشده، مهار نشده. حیوان ویژگیاش چیست؟ مهار نشده. اصلاً مهارکردنی نیست. تازه همانش هم باز خود اینها مراعات و ضوابطی دارند. تقریباً تو حیوانات ما همجنسبازی نداریم. البته بعضیها آمدهاند، بعضی حیوانها را گفتند، آن هم معلوم نیست، مقاله نوشتهاند، مثلاً در فلان حیوانها رفتارهای همجنسگرایانه... نه، معلوم نیست، اثبات نشده.
بر اساس روایات ما که اصلاً نداریم در حیوانات. روایت فرمودند که ما در هیچ حیوانی همجنسگرایی و همجنسبازی نداریم. سابقه نداشته در عالمین. در هیچیک از عوالم. در هیچکدام از موجودات سابقه نداشته کاری که قوم لوط کردهاند. حیوانات ولی گرگها هم همجنسبازی نمیکنند. گورخرها همجنسبازی نمیکنند. لاشخورها همجنسبازی نمیکنند. انسان دوپا انقدر کثیف میشود، بعد رسمیش میکند. «من رئیسجمهوری داریم.» که وقتی همسران رئیسجمهور جمع میشوند، این همسر رئیسجمهوری است که مرده. به خودت. همسرش هم مرده. دستمای طنز است تو این عکس. با افتخار یک مردیم که همسر یک مرد دیگر هم شوهرم، رئیسجمهور زنی است که با زن دیگر ازدواج کرده. که این هم زیاد. خصوصاً در قلب، مرکز دلایل تحریمها، قطعنامه علیه ما همین است. یکیاش همین بحث همجنسگرایی است که ما حقوق اینها را به رسمیت نمیشناسیم. هیچ حیوانی این کارها را نمیکند. این سر هم کلاه گذاشتن. روباه فریب میدهد؛ ولی نه این شکلی. این دروغها، این دغلها، این خیانتها. اینجا من انقدر محترم و معتبر روی همه قبرها. عناوین احترام. هیچ قبری را پیدا نمیکنیم که روی قبرش چیز بدی گفته باشد. همه پدر مهربان و دلسوز و یک آیه قرآن است یا آیه به ۴۰. یا معلم خوب بوده و نمیدانم کارآفرین نمونه، هنرمند برتر بود و... ولی توی قبر خدا میداند چه خبر است. روی قبر هرکه هرچی دلش خواسته نوشته. توی غرب دیگر نوشتنی و تسامحکاری و اینها نیست. توی قبر خودمان میبریم. آنجا دیگر به من نمیگویند: «حاج آقا، حجتالاسلام.» ای حاج آقا فلانی، ای این سخنرانی فلانی این کرده بود، ای کتاب فلانی نوشته. اینها مال اینجاست. «خالق اثر ماندگار فلان.» کار ندارند. گاهی همچین ملائکه با گرز میزنند. تا میخواهد بگوید: «من فلانیم.» اینها اصلاً ما نمیشناسیم. یک همچین عنوانی را. و تعریف نشده.
بازیگر معروف باش. مثلاً در ایران میروی فرانسه. تو فرودگاه آنجا میرسی. فرودگاه اینجا همهجا برایت باز میکنند، راهت میاندازند. فرودگاه آنجا قاطی مسافرهای مثلاً فرانسوی هستیم. به تو متری اصلاً کسی نمیشناسدت. بلیطت اگر یکمی مشکل داشته باشد، همچین آوارت میکنند. از اینور، به تو توضیح بده که: «بابا، من یک آرتیستم، من سلبریتیام. تو کشور خودم فلانم.» پیجت را نشان بده. اصلاً به اینها نمیرسم. چی؟ تو را میزنند. میبرند. دستگیرت میکنند، دستبند میزنند. آنجاست. هرچی هستی مال آنجا بوده. کشور خودت هرچی بودی، لات بودی، گنده بودی، رئیس بودی، تو خانهات بودی، برای بچهها شاخ و شانه میکشیدی. اینجا برای ما این خبرها نیست. تمام شد آن دوران که خدا دو سر و صدا و قلدری و صدایت را روی سرت میانداختی، اخم و تخم میکردی و ظرف میشکاندی و غذا را پرت میکردی. این را نمیخواهم، آن خوشم نمیآید. این شور است و این بینمک است. آن فلان و پس نمک چی شد؟ این آب سرد نیست؟ این چایی چرا کمرنگ؟ فلان خانه چرا جارو نشد؟ شلوارم را چرا نشستی؟ و اتاقم را چرا جمع کردی؟ و اینهایی که حالا بعضی وقتها با پدر مادرم آنجا این ملکات میآید. خوک. پایمان را از این چهاردیواری محدودی که خیلی هم بزرگ میدانیمش، بزنیم بیرون. از این سقف که رد بشویم. اینو آنور آقا، «عسلی» حساب و کتاب نیست. آنجا به این چیزها اصلاً اعتنا نمیکند. همین الان بنده دارم حرف میزنم. ولی همین الان این حرفها تو باطن عالم اینجوری نمینویسند: «بهبه، ملائکه میگویند بهبه چه حرفهایی.» ملائکه میگویند که این چیزهایی را دارد میگوید که خودش بهش باور ندارد، عمل نمیکند. رسوخ نکرده در قلبش. حالش با این حرفها جور در نمیآید. ادعا، فریب، دروغ، دغل، معرکهگیری، فیلم، نمایش، همایش، دیالوگنوشتن. هیچ باوری. بعضی وقتها بازیگرهای ارمنی، امامیان نقش مثلاً مادر شهید. مادر شهید هم داریم. نقش فوقالعاده مذهبی. ارمنی اصلاً مسلمان نیست. بینماز نقش آخوند را دارد، نقش امام جماعت را دارد اجرا میکند. این دیگر خیلی زیاد داشتیم. نماز نمیخواند، مسجد ایستاده جلو. همهدم پشت سرش رکوع میروند، سجده میکنند. فیلمها، نقشهها. باطن عالم. «الفقر و الغنا بعد العرض علی الله». اینکه کی فقیر است، کی غنی است. بعد از اینکه عرضه بر اعمالمان، احوالمان، ملکاتمان عرضه به خدا بشود، آن وقت معلوم میشود کی دارد، کی ندارد. آن وقت معلوم میشود که انسان است، که حیوان است، کی بالا است، کی پایین است، کی خوب است، کی بد است. اینجا نه. اینجا. اینجا حساب و کتابها نیست. دکتر کلی آدم زیر دستش است، دارد میگوید دیگر. پزشکی که اسمش را پیج میکنند و بعد در هر ویزیت شاید شاید توی مطبش چقدر سقف باشد و نوبت گرفتن و دکتر ببیند و یک نسخه بنویسد. این دکتر که انقدر سرش میشکنند، انقدر آقای دکتر آقای دکتر، چند تا لوح شاید داشته باشد و چقدر جوایز دارد و چقدر اعتبار دارد و چقدر ملاک اینور آنور ملک دارد. مثلاً اینجا میگوید که آقا دیدم که دارد پنجههایش را مثل خرس میکشد روی بدن این بیمار، روی تخت. چقدر شاگردانی که از استاد بالاتر از لطیفترند از استاد حتی معنویشان. چهبرسد به استادهای بله بنده درس میدهم. یکی که کندذهن است، درس. تحقیرش میکنم، تو سرش میزنم. انقدر پیش خدا ارزشش بیشتر است. بچههای کوچک ابتدایی، اول، دوم، سوم، چهارم. بچههای پاک، لطیف. من معلم زمخت میآیم بعد تنبیه میکنم، تحقیر میکنم. کسانی را که قطعاً پیش خدا از من بالاترند، بهترند. چقدر را که سخنرانیهای کسی را گوش میدهند، از آن سخنران بالاترند. «إلی ماشاءالله». ال ماشاءالله. امر واضحی است اینها که گوش میدهند حرفهایت را. اکثر قریب به اتفاقشان از خودت بالاترند. دنبال منبر نشستی. اینها با یک دل صاف خالص، بدون ریا، بدون عُجب، بدون سر و صدا. بدون نه، پولش را نمیدهند. نه اسمش را نزدند. نه نوکرم چاکرم میکنند. برایش نشسته. تو روضه میخوانی اخلاص داری؟ نداری؟ سوز داری؟ نداری؟ حالت منقلب میشود؟ نمیشود؟ آن گوشه نشسته، حالش را کرد. کسی هم ندید. کسی هم نفهمید. به کسی هم کار نداشت. اسمش هم جایی زده نشد. فیلمش هم جایی منتشر نشد. «ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد.» اینجوری. این باطن خیلی متمایز از اینی است که میبینی و فکر میکنی. حرامخواریها و حرامگوییها و اینها. به هر حال، در ادامه میگوید که: «من ابتدا فقط با نگاه متوجه باطن افراد میشدم؛ اما حالا دید که نه، پس فقط با نگاه نیست.» توجه به کسی وقتی میکرد، میفهمید طرف کیست و چیست.
«این شخصی که میخواست به بیمارستان بیاید، مشکلات شدید اخلاقی داشت. او با داشتن سه فرزند هنوز درگیر کارهای خلاف اخلاقی بود و باطن بسیار آلوده داشت؛ اما بدتر از آن مشاهده کردم که فرزندانش که الان خردسال هستند، در آینده منبع فساد و آلودگی شده و از پدرشان باطنی آلودهتر خواهند داشت. علت این مطلب مشخص بود، ازدواج این مرد با زنش مشکل داشت. این فرزندان ناپاک به دنیا آمده بودند. من حتی علت این موضوع را فهمیدم. این مرد قبل از ازدواج با همسرش، با خواهر همسرش رابطه نامشروع داشت و این مسئله هنوز ادامه داشت و همین مشکل شده بود.» خب اینجا یک بحثی هست که این خیلی محل چالش هم شد. این بخشی که الان خواندیم و محل نقد کتاب هم در واقع واقع شده بود. توضیحاتی البته وقتی ما دادیم که آن توضیحات ما هم اشکالات جدی بهش وارد بود و با برخی اساتید بزرگان هم طرح شد و برخی اساتید فرمودند که نه، مطلب به این نحو نیست و گفتند محل مناقشه جدی است اصل بحث.
چند تا نکته: یکی اینکه این بنده خدا فرزندانش نااهل شده بودند، ناتو شده بودند به خاطر اینکه خودش آدم ناتویی بود. این ناتوبودنش هم با آن ازدواجش در واقع ازدواج آلودهای بود. عرض شد تو آن بحثها که ما بحثمان بحث فقهی نیست، بحث ملکوتی است. بحث ملکوتی با بحث فقهی فرق میکند. بسیاری از مسائل ملکوتی هست. شما اگر از فقیه سؤال کنید میگوید: «اشکالی ندارد.» مثلاً اگر بنده امام جماعت شدم، همانجا بود به نظرم، گفتند اگر امام جماعت شدن، آمدم جمعیت را پشت سرم دیدم، خوشم آمد از این جمعیت. به این میگویند عجب. و عجب یک گناه اخلاقی است. یک رذیله است. هزارویک ماجرای بد دارد در برزخ و ملکوت و باطن. ولی شما از مرجع تقلید سؤال میکنی: «من اگر امام جماعت بودم، وارد جایی شدم، از جمعیت خوشم آمد، نمازم باطل است؟ نماز اینهایی که پشت سر من هستند باطل است؟» هیچ مرجع تقلید فتوا نمیدهد که نمازت باطل است. نماز باطل نیست. نمازش باطل نیست؛ ولی ملکوتش، ملکوت پاکی نیست. همانجور که اگر بنده خیالات بدی تو ذهنم بود هی خودم پرورش میدادم و مینشستم با خودم فکر گناه و فکرهای بد. این فعل حرام نیست. فاسق نمیشوم؛ ولی ملکوت زشتی دارد. بحث هست ببینید مثلاً در مورد انعقاد نطفه گفتند اگر مردی با شهوت یک زن دیگری برود سراغ همسر خودش، آثار ملکوتی بسیار بدی دارد روی آن نطفه. بسمالله اگر نگوید، تو روایت داریم موقع انعقاد نطفه اگر بدون بسمالله باشد، این شیطان شریک میشود در نطفه. اصلاً قرآن فرمود: «شارِکْهُمْ فی الْأْمْوالِ وَ الْأَوْلادِ». در اولادشان شریکشان شد. قطعاً کار حرامی نیست. شما از هر مرجع تقلید سؤال کنید: «بسمالله گفتن واجب است؟ نگفتنش حرام است؟» میگویند: «خیر.» ولی اثر ملکوتی دارد. گفتند اگر مثلاً صدای این پدر و مادر در حین مباشرتشان به گوش بچه یکروزه، دو روزه مثلاً برسد، صدای نفسشان. این آثار بسیار سویی در این بچه دارد و این بچه اگر بعداً اهل فحشا شد، کسی را ملامت نکند. این قطعاً کار حرامی نیست صدای نفس این پدر و مادر برسد بچه حرام است. خلط بکنیم این بحث ملکوتی است. البته در مورد فتوایش هم ما داریم در بین فتوای به این مسئله داده باشد.
این نکته را باید بهش توجه داشت. هم در کتاب «جواهرالکلام» مرحوم صاحب جواهر قول مخالفی را نقل میکند که قائل به اینکه ولو حالا بحثش مفصل است بحث «وجه» و «نکاح کلات» ملاک یعنی مباشرت و رابطه مهم است که دو تا خواهر با هم نباید گرفته بشوند یا عقد شرعی و اینهاست که صرف وجه کفایت یعنی اصل وجه. مراجع موجود البته فتوا به این ندادهاند که اگر شما با همسر با خواهر اول رابطه نامشروعی داشتید، خواهر دوم اگر بخواهید عقد شرعی بکنید عقدش باطل باشد؛ ولی از دفتر یکی از اساتید بزرگوار ما که جز هیئت استفتاح مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت بودند، ازشان سؤال کردم و نظر آیتالله بهجت را هم خواستم از ایشان. ایشان فرمودند که حالا میخواهم بخوانم اشکال ندارد؛ چون خیلی محل خدشه واقع. این تیکه را فقط بخوانم که ببینید فتوا هم هست در این زمینه. نظر مرحوم بهجت را این استاد عزیز و بزرگوار ما اینجا مرقوم کردند و نوشتند. نوشتند که: «عاقد ملتفت کارش خراب است.» یعنی اگر این آقا میداند مسئله و حکم را، خواهر اول را با ز... باهاش در ارتباط. خواهر دوم را عقد شرعی میکند. همزمان که با خواهر اول در ارتباط است. ایشان فرمودند که این میشود عاقد ملتفت؛ یعنی مسئله را میداند، حکم را میداند، در عین اینکه میداند وارد رابطه میشود با آن خواهر دوم. نوشتند که «عاقل ملتفت کارش خراب است. هم خواهر معصوم را گرفتار میکند، هم به نوعی سکوت، بلکه ترویج زنا میکند.»
عرض من مربوط به عاقد ملتفت نبود. عاقد ملتفت، عاقل. نباید چنین عقدی بکند. بحث من بر سر عقلی بود که فعلاً شده و ممکن است الان چند اولاد داشته باشد. «ما نمیتوانیم به شارع نسبت دهیم این عقد باطل است و اینها اولاد شبهه هستند.» فقهای شیعه و سنی در این هماهنگ هستند. این عبارتی است که این استاد که یک فقیه عالیمقام و بسیاری از اساتید درس خارج و اساتید مکاسب و رسائل تو درس ایشان شرکت میآوردم در منزلشان درس میدادند و خیلی گمنام هم هستند. استاد بسیار بزرگواری هستند. خدا حفظشان کند. پس ما نمیتوانیم بگوییم که اینها عقدشان باطل است و حرام. بله، این یک بحث است؛ ولی اگر ملتفت. آن اگر نمیدانسته، نمیدانسته، آمده عقدی کرده. ولی اگر میداند، میداند دین چی گفته، میداند آقا نمیشود دو تا خواهر. این در عین اینکه میداند عاقد، عاقل، ملتفت. این چند قیدی که این استاد عزیز مطرح کرده بودند: عاقد ملتفت، عاقل التفات دارد، عاقل هم هست، میداند دارد چهکار میکند. میداند دو تا خواهر. این نوشتند، نوشتند که: «نباید چنین عقدی بکند و این عقدش مشکل دارد.» خب بعید نیست که این موردی هم که اینجور بوده، همینجوری بوده باشد. و این مسئله اینجوری نیست که بگوییم خلاف بیّنات فقه. عرض ما همین است. اینی که گفته شده خلاف واضح فقهی نیست که بگوییم آقا اینجا کتاب واضح است که «ب» نوشته بودند که: «اگر با برادر کسی در ارتباط باشم و خواهرش.» خب این برادر که واضح است؛ یعنی آنی را که دوستان نوشته بودند، آن که مشکلی نداشت. بحث در مورد خواهرش است. در مورد خواهرش هم که باز با این قید مسئله روشن است. اگر میداند که دو تا خواهر نمیشود، «گره» با خواهر اول ارتباط نامشروع دارد، حق ندارد برود خواهر دومی. حق ندارد. حالا یا به نحو حکم تکلیفی یا حکم وضعی یا هر دو باطل است یا اگر باطل نیست، «لاحرش» این است که کار حرام دارد انجام میدهد. کار حرامش هم اثر وضعیش وقتی بسمالله بچهها، قطعاً اینجور کاری اثر وضعیش در بچهها ظاهر میشود. لقمه وقتی اثر دارد، لقمه حرام. این فعل حرام هم قطعاً اثرگذار است. این بستر حرام هم قطعاً اثرگذار. خلقیات آن پدر هم اثرگذار است که این هم درش بحثی. پس اینجای ماجرا را در متن کتاب را با این قیودی که عرض شد، میشود بپذیریم. نمیتوانیم بگوییم که اینجا کتاب خلاف واضح شریعت است. نه چون برخی اصرار داشتند که اینجا خلاف واضح شریعت است. من در با برخی از مسائل شرع هم کاملاً مطابقت دارد. اگر ما ملاک را فقه لزوماً نگرفتیم و ملکوت گرفتیم، با بسیاری از روایات ما تناسب دارد. هیچ مشکلی پیش نمیآید. میگوید که من فهمیدم که اینها بعداً خود آن آدم که آدم فاسدی بود که درش بحثی نیست. آدم کثیف. بچههایش هم بگوید که در آینده منبع فساد و آلودگی. این هم هیچ منعی ندارد. از این جهت وقتی یک شیر زن یهودی شیخ فضلالله نوری فرمود: «این بچه من که خراب شده به خاطر اینکه یک درنجف مادر شیر نداشت. به یک زنی شیرش شد. بعداً فهمیدیم که زن یهودی بوده.» وقتی شیر زن یهودی اینجور اثرگذار بوده در بچه و بچه را تا این حد خرابش کرده. این هرزگی پدر و این بستر حرام و این آلودگیهای رفتاری پدر. آلودگیهای رفتاری خاله این بچهها؛ یعنی از دو وجه خالهشان هم خاله خراب و فاسدی. اینها قطعاً اثرگذار است: «وَالْأَرْحَامَ ذَاتَ الْقَرابَةِ.» وقتی میخواهید با کسی ازدواج کنید، برادرها و خواهرها نگاه کنید؛ چون رگهای اینها منتقل میشود به آن بچه. وقتی پدر فاسد و هرزه، خاله بچهها هم فاسد و هرزه. حالا در مورد مادرشان قضاوتی ندارد، انشاءالله مادر، مادر خوبی بود. ولی بستر ارتباطی با مادر بستر لااقل شبهه. اگر عاقل ملتفت بوده که دیگر قطعاً حرام. تو این بستر وقتی ارتباط داشته، قطعاً آثار سوءش را میگذارد و تأثیرات منفیاش را میگذارد. به هر حال، میگوید که باعث مشکل شده بود و مشکلش هم همین است که عرض شد. مشکل لزوماً مشکل شرعی نیست. هرچند در مورد همان مسئله هم داریم؛ یعنی در «جامعالمقاصد» مرحوم محقق ثانی مطالب فرمودند، جواهر فرمودند و جاهای فراوانی که رفقا جمع کردند و موارد بسیار زیادی بود. لااقل ظاهر برخی کلمات برخی فقها مثل میرزای قمی، مثل محقق ثانی و حتی شهید و دیگران از ظاهر عبارت چون همچین چیزی فهمیده میشد لذا همین استاد ما هم در مورد همان مسئله هم فرمودند که این به شدت محل شبهه. باز با جزئیاتش استفتاء کنید از مراجع فعلی؛ یعنی حتی همان که نمیشود قطعی نظر داد. همان که ایشان گفت اگر ملتفت نبوده، آنجایش هم اطراف قضیه کلی توش بحث بود و محل خدشه بود و محل کلام بود. ولی اینجایش که واضح است. اگر ناقل ملتفت بوده که حالا این بحث چون بحثش قبلاً مطرح شد و بیان ما نارسا بود و نقد وارد بود به بیان ما، به عرض ما. اینجا این توضیح بیشترش را عرض کردیم که تا اینجای ماجرا روشن شده باشد که نه، مطلب کتاب مطلب مخالف با ضوابط و مبانی ما نیست. با آیات و روایات تناسب. «فِی الأموالِ وَالأولادِ». این دیگر رسماً قرآن دارد میگوید شراکت ابلیس در اموال و اولاد چیست؟ روایاتی که ذیل این آیه آمده، بروید ببینید. این دوستان ما که فضای اخباریگری هم دارند نوعاً و از گرایشهایی هستند که فقط به احادیث اعتنا دارند و بحثهای عقلی و اینها را خیلی اعتنایی بهش. به همین دوستان میگوییم بروند روایتش را ببینند. «نورالثقلین» را ببینند. تفسیر «برهان» را ببینند. تفسیر «قمی» را ببینند. تفسیر «فرات کوفی» را ببینند. اینها تفاسیر روایی ماست. تفاسیری که نوشته شده، فضایش فضای روایات است. اینها را جمع بکنند ببینند در روایات ما در مورد «شارِکْهُمْ فِی الأموالِ وَالأولادِ» چی گفتهاند؟ در چه وضعیتهایی گفتهاند که اینجا شیطان شریک میشود در این اولاد. وقتی شیطان شریک بشود در این اولاد، خب شیطان شریک در چی میشود؟ شریک در آلودگی میشود. شریک چی میشود؟ شریک در عنانیت و پستی و کثیفی و اقیان و استکبار. ملکات زشت و خبیث خودش را شریک میشود دیگر. شریک در چی میشود؟ شریک در نمیخورد از این شریک میشود. یعنی آن چرکها و غف و آلودگیها و عنانیت و استکبار و اینها را میریزد به وجود تو، هم کاسه میشوید. حتی وقتی بسمالله گفتن شریک میشود در غذایش. شریک میشود در وقتی ما موارد آنجوریاش را داریم.
این دوستان گفتند: «قیاس کار ابلیس است و فلان و اینها قی. اولویت که کار ابلیس نیستش که.» قیاس اولویت از واضحات مفهوم موافق میگویند. قیاس اولویت میگویند. اینها چیزهایی است که حتی مادربزرگانمان مثل علامه حلی و اینها خیلی این بحث به صورت رایج میبینیم. قیاس اولویت از «ارک» استفاده میکردند در فقه و فقاهت. اینجا قیاس اولویت میشود. وقتی آنجور کارهایی شراکت ابلیس است، به طریق اولی اینجور فعالیتها شراکت ابلیس را دارد و به طریق اولی آثار سویی در این ذریه و این فرزند خواهد داشت.
خب، این تا اینجای مطلب. از اینجا به بعدش باز فضای فرار از این چشم برزخی و اینهاست. قبل از اینکه وارد ادامه بحث بشویم، نکتهای که هست این است که چرا اعمال افراد دیگری اینجور اثری دارد؟ زن یهودی شیر میدهد، در این بچه اثر دارد. پدر و خاله شخص مثلاً انحراف دارند و مشکلات اخلاقی دارند، روی فرد اثر دارد. و حالا مثلاً اگر کسی زنازاده باشد، در مورد مسائل گفته شده و اینها، خصوصاً در مورد زنازاده. این چه گناهی دارد؟ یا مثلاً اگر پدر و مادر مراعات ضوابط را نکردند و چه از جهت بدنی، خلقی و خلقی مشکلاتی دارد. چه جسمی که روحش، شخصیتش مثلاً ویژگیهایی را دارد. عصبیمزاج مثلاً. یا مثلاً ژنتیکی. چه گناهی کردند؟ وقتی میگوییم چه گناهی کردند، یعنی داریم به عنوان جزا در نظر میگیرید. و اساساً نگاه غلط است در این مسئله. اینها را به عنوان جزا ما گرفتیم بعد میگوییم چه گناهی کرده که این جزا را بهش دادهاند؟ بیماری جزا باشد، وسواس جزا باشد و یک سری محدودیتهای اجتماعی، جذاب باشد. نه، در مورد زنازاده کلام خصوصاً متفاوت از همه اینهاست. یک سری محدودیتهای اجتماعی دارد. زنازاده امام جماعت، مرجع تقلید نمیتواند بشود و یک سری جایگاههای محترم و معتبر اجتماعی برایش حاصل نمیشود. «این چه گناهی کرد؟» خب اینجا هم اینجا در واقع خدای متعال خواسته محدودیتهایی را اعمال بکند تا خود زنا از چشم مردم بیفتد و بعد بدانند زنا را یک سری محرومیتهای اجتماعی در نظر و محرومیتهای اجتماعی به خاطر اینکه کسی سمت زنا که اینجور جایگاههای معتبر و محترم برایش در دسترس باشد و بترسند مردم از اینکه به سمت زنا بروند و از زنا بچهدار بشوند. در جامعه در واقع یک موج منفی خدای متعال ایجاد کرده نسبت به زنا و زناکاران. و جواب هم داده. تا حالا هیچکس تو جامعه ما نمیآید با افتخار بگوید: «من حرامزادهام.» حرامزاده در مملکت ما فحش است و هیچکس افتخار نمیکند به حرامزادگی. و معلوم نباشد باباش که «بیپدر» در جامعه ما «بیپدر، بیمادر، بیمادر» سر سفره پدر مادر بزرگ نشدیم. اینها همه فحش است در فرهنگ ما. و خوب هم هست. یعنی حالا اینکه فحش را بدن، خوب است. یعنی معلوم میشود که این فرهنگ تو این مسائل پویا است و زنده است و هیچکس افتخار نمیکند. البته تو غرب اینجوری نیست و خیلی عادی است. کسی اگر فرزند زنا بود، برخورد خیلی معمولی باهاش میشود. ابداً بد دانسته نمیشود. یک چیز خیلی. در جامعه ما این شکلی نیست. اینها به خاطر همین مراعاتهایی است که صورت گرفته. برخوردیم که میشود لزوماً چیز بدی نیست. خیلی افراد، خیلی مشاغل را ندارند. حالا مثلاً اینها امام جماعت نمیشوند. مگر بقیه هر کسی از راه برسد امام جماعت میشود؟ حتی کسی که مثلاً از جهت سلامتی ظاهری مشکلاتی دارد. قرائتش مثلاً در زبان خودش لکنتی دارد. دستش مثلاً قطع شده یا روی صندلی مینشیند و مانند این. اینجاها محدودیتهایی را در نظر گرفتهاند و بسیاری از این افراد امام جماعت نمیتوانند بشوند. خب حالا کسی ویلچری است. این الان جانباز دفاع مقدس است و ویلچرنشین است. امام جماعت نمیتواند بشود. این الان نقص است. محدودیتهای اجتماعی است، به خاطر شرایط جزا نیست. اینها جزا نیست. اینها خودش بلا جزا نیست؛ یعنی در دایره تکالیف است نه پاداش. تکالیف مناسبتها را در نظر گرفتند. حالا افراد نوع اطلاعاتشان فرق میکند. بعضی مبتلا به نداری و فقر. بعضی مبتلا به پولداری. جفتش ابتلاست. «من گرفتار شدم.» بعد میگویند: «چی بگه گرفتار شدم به پول. گرفتار شدم یعنی پول ندارم، بیکارم.» گرفتار شدم به کار، به شغل. «هَذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنی». حضرت سلیمان وقتی تخت را برایش فضل خدا بود ولی بلا بود. خدا میخواست من را امتحان کند. ببیند شکر میکنم یا کفران میکنم. پس تخت بلقیس برای سلیمان آوردنم، بلا است. بلا! فقط روی تخت افتادن، ویلچری شدن اینها نیست. تخت هم وقتی برایت میآورند، وقتی این همه امکانات داری این هم بلا. بزرگتر هم باشد؛ چون آنجا معمولاً میفهمی و اهل شکر و صبر و اینها میشویم. اینجاها را نمیفهمیم، تویش غوطهوریم.
نکته بعدی این است که حالا ما یک فعّالیتهایی انجام میدهیم، بچهمان خب پس سلامتی بچه خدشه میبیند. این لزوماً پاداش نیست و امتحان. بعضی مریض و نکته بعدی این است که زمینههای رشد اینها البته بعضی جاها دخالت دارند افراد و این دخالتها هم به همان میزان سهیماند. اگر پدر و مادری آلوده بودند به زنا، به شرابخواری، به مسائل. این روی بچه اثرگذار است. اثرگذاری یعنی جبری؟ نخیر. ما انقدر آدم داشتیم که پدر و مادرش هزارویک مشکل داشتند. و مثال بارزش را شهید ادوارد آنیلی که اسمش را عوض کرده بود شد مهدی خوب. پدرش چه وضع؟ قاتل ایشان همین خانوادهاش بودند طبق قرائن. کشتنش. این شهید بزرگوار از همچین پدر و مادری که اینها شراب و مسائل شراب و قمار و اینها کارهای خیلی فساد، خانواده فساد زیاد و فراگیری. ما از این قبیل الیماشاءالله داشتیم در دورههای مختلفی که چقدر از این سرهنگها و افسرهای ساواک که بچههایشان انقلابی شدند و بعضاً بچههایشان جز شهدای عالی مقام انقلاب. موارد زیاد داریم. کسانی که پدر مادرهای خیلی خوب پاک و بچهها، بچههای ناتو. که یک نمونه ۶۹ و فرزندش است. نمونههای دیگر هم حضرت ابراهیم در دامن آذر بزرگ شده بود. در این حال پاک بود و ربطی نداشت به آذر خودش. خدای خودش را، جبری نیست. آسیه در کاخ فرعون بود، مسیر خودش را پیدا کرد و رفت.
نکته بعدی این است که جبر نیست ولی زمینه است. تأثیر در زمینهها دارند. از ما خواستند که البته زمینهها را فراهم کنیم. ما باید زمینه رشد فرزندمان را فراهم کنیم. زمینه رشد خانواده را فراهم کنیم. زمینه رشد شاگردان را فراهم کنیم. ما باید زمینهساز باشیم برای رشد دیگران. از واجبات الهی و تکالیف: «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نارًا». وظیفه داریم که زمینه رشد دیگران را فراهم بکنیم و مانع نباشیم در زمینههای رشد دیگران. ولی این هیچ مانعی در اراده دیگران نیست. ممکن است کار او سختتر بشود ولی هم حصول به نتیجه برایش هست هم به نتیجه بهتر نسبت به دیگران. انسان «إِلا مَا سَعَی». هر که سعی بیشتر بکند، به نتیجه بهتری هم میرسد. خدا به چیز بالاتری هم. لذا در مورد زنازاده هم همینطور. زنازاده هم قطعاً راه برای بهشتش باز است چون زنازاده مکلف است به تکالیف. اگر اینطور بود و خدای متعال میفرماید که زنازاده نماز نخواند. چون من که بهشت نمیخواهم ببرمش، به تکالیف هم عمل نکند. دستور هم ندارد. مکلف کرده به دست. زنازاده نماز باید بخواند. زنازاده روزه باید بگیرد. زنازاده همه تکالیف حج باید برود. ولو فرزند زنا حج برود. الان خدای متعال بهش پاداش میدهد یا نمیدهد؟ اگر هم پاداش میدهد، پاداشش چیست؟ بهشت است دیگر. زنازاده بهشت میرود. درست است زمینه برایش سختتر است. آنی که سر سفره شراب بزرگ شده به نسبت آنی که تو عمرش بویی از شراب نشنیده، مسیر تربیت این دو تا کاملاً متفاوت است. آنی که عرقخوری بوده، زنباز بوده، میخوارگی بوده، هرزگی بوده، قماربازی بوده، طبعاً میل اولیش به این سمت کشیده و شاکلهاش انس گرفته با این مسائل و فاصله گرفته از این چیزها. برایش سختتر است. خب همه ما نسبت به همه فضائل نسبتمان مساوی نیست. طبعاً هر کسی از ما نسبت به یک سری از فضا زمینه برایش مناسبتر است. نسبت به یک سری فضائل زمینه برایش سختتر است. الان شما ببینید خود مزاجهای اربعه. آنی که سودایی خیالات درش زیاد است، زیاد یعنی تمرکز و کلاننگری در، ضعیفترین جزئینگری در سوداییها بیشتر است. لذا به وسواس و اینها هم بعضی وقتها. رو آنی که صفرایی کلاننگر هست، خیلی خوب میتواند یعنی فکر بلندی دارد و کلان میتواند نگاه کند و جزئیات را خیلی وقتها ندید میگیرد. در عین حال هم کمحافظه است، هم بیقرار است، عجول است و بیقرار. یکجا بند نمیشود. برعکس سودایی سودایی سخت جابجا میشود یعنی اتفاقاً یکجا بند میشود. به سختی میشود، سخت تغییر رویه میدهد. صفرایی سخت وحدت رویه دارد همش تغییر رویه است تو هر دوره. خب اینها مزاجهای چهارگانه است. دموی یک جور دیگر است، بلغم یک جور دیگر است. «هر روزی برنگی، حیف بلند بالا بالا پریدن، همیشه پایین پایین آمدن.» و بعضی هی بالا میروند، پایین میآیند. کلان میبینم، جزئی نگاه میکند. تفاوت. طبعاً برای اینکه صفرایی یک سری کارها و فضائل. صفراییها بخشش برایشان راحتتر است. خیلی دست و دلباز. چه بخشش مال، چه گذشت از دیگران. خوشمشرباند، انس میگیرند. اهل بگو و بخندند. اهل ارتباطاند. معاشرت راحتتر است. رفتوآمد، صله رحم. این فضائل و صفراییها معمولاً زود حاصل میکنند. سخاوتمندم، انفاق میکنند، صله رحم میکند. فضائل این شکلی، فضائل ارتباطی. از آن طرف خلوت گریز است. بهش بگو آقا دو ساعت خلوت کن، یک دو ساعت با خودت باش. یک مدت جایی نرم، خودت بشو، خودت بنشین. یکم فکر کن. یکم تمرکز کن برای مطالعه، تمرکز برای خلوت. مرگش میآید نیم ساعت بخواهد از همه بریده باشد، تک و تنها خودش باشد و خودش. از خلوت فراری. سودایی برعکس. سودایی فضائل خلوتی، ابطال تمرکزش جنسش فرق میکند در جزئیات. لذا اینها معمولاً کارمندهای موفقاند. در ثبت و ضبط، نظمشان خیلی بالاست. فضیلت نظم را سوداییها به طرز عالی دارند. نظم، انضباط، دقت، مراعات. مراعاتهایی که حتی به حد وسواس گاهی کشیده میشود. اینها را سوداییها خیلی قوی دارند. ولی حسن معاشرت را، آمدن با دیگران، گذشتن، انفاق. اینها برایشان سخت است نوعاً. خیلی سخت میشود یک سودایی بتواند راحت از مال بگذرد و کوتاه بیاید. اهل گذشت باشد، اهل عفو باشد. اینها هست در آن مسائل تربیتی ما. البته موظفیم که مانع زمینهها نشویم. زمینهها را در فرزندانمان مهیا کنیم. آلات لهو و لعب را تو خانه نیاورید. چیزهایی که غفلتآفرین است. محیط خانه را آلوده نکن. چیزهایی که تذکرآفرین است. تو خانه مجلس روضه بگیر. خب طبعاً خانهای که تویش پارتی باشد، بزن و بکوب باشد هر روز، خیلی فرق میکند. بچهای که تو آن خانه بزرگ میشود، تو آن خانه بزرگ میشود. خیلی فرق میکند ولی خیلی فرق میکند. مجبور است؟ نخیر. یعنی همه فضائل برایش راحت است؟ نخیر. اگر آن برایش همه فضائل سختتر است، قاعدتاً بهشت به مناسبت زحمتی که میکشد، ارج میدهند. این برایش راحتتر است. نه سختتر ازش حساب میکشند. اگر تو خانه عالم بزرگ شده، گناهش را دو برابر عقوبت میگیرد. و نصف گناه اگر انجام بدهد، چوب میخورد. آن یکی کل گناه انجام میدهد، هنوز چوب نمیخورد. اگر چوب هم بخورد، یکی میخورد. برعکسش، آن نصف طاعت را که انجام میدهد، اجر میبرد. این کل طاعت را که انجام میدهد، هنوز اجر آن یکی را نمیبرد. برای اینکه خیلی راحت بود برایش. به صورت طبع اولیه. مگر اینکه آدم با خودش کار بکند. حجاب از آن اول چادر سرم کردن و گرفتم با چادر فرق میکند با آن خانمی که ۳۰ سالگی تازه مسلمان شده در اروپا. مرگش میآید یا روسری میخواهد سرش بیندازد. یکسان مقایسه نمیکند. و حجاب و ارزشش متفاوت با حجاب این است. زحمتش ارج میبرد. یعنی آخرش نگاه میکنم که چقدر مبارزه کرده با نفسش. چقدر مبارزه کرده با موانع. سعی یعنی مبارزه با موانع: «فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ». بهره هر انسانی به میزان مبارزه با موانع: «فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ». سعی بین صفا و مروه. موانع را بزن کنار. سر ظهر جمعه، اذان که گفتند: «فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ». بزن موانع را کنار. ما به میزان اینکه موانع را کنار. حالا کسی با موانع بیشتر و سختتری مواجه است. بحث دیگری است. یک وقتی میاندازند ما را تو موانع. فرمود: «عبادت در آخرالزمان اجرش بیشتر از عبادت در دوران بقیهالله». امام زمان موانع تا حد زیادی برداشته شده. تسهیل شده شرایط بندگی در دوران طاغوت. بندگی سختتر است. الان در دورانی که ما هستیم، بندگی خیلی سخت است. کنترل چشم با این فضای مجازی، با این خیابانها. گوشت را کنترل با این مترو. شما تو مترو بنشینید یک ساعت و نیم، دو ساعت مسیر بروی، یک بار چشمت به حرام نیفتد. یک بار گوشت حرام نشنود. تماس فیزیکی با نامحرم پیدا نکنید. خیلی سخت است. مثل قم کی میخواهی نگاه حرام بکنی؟ باید زحمت بکشی. کلی راه را باید بروی. با مثلاً حرم اهل بیت. دانشگاه یکی دیگر تو حوزه است. تو حوزه سال به سال نامحرم نمیبینی. تو دانشگاه سال به سال محرم نمیبیند. پس در مورد این بچهها هم وضعیت پدرشان و خالهشان و اینها زمینه معنوی فاسد برایشان ایجاد کرده و خودشان هم فاسدند که فاسد میشوند. لزوماً پس تقصیر آن پدر و مادر نیست و اینها مجبور به فحشا و گناه. مختصری جواب داده شد.
«آن روز در بیمارستان با دعا و التماس از خدا خواستم که این حالت برداشته شود. من نمیتوانستم اینگونه ادامه بدهم. با این وضعیت حتی با برخی نزدیکان خودم نمیتوانستم صحبت کردم، ارتباط بگیرم. خانه از زیر پتو خیالم راحت شد. خوشحالم شکل مطلوبی دارد.» فرهاد. سختیهای خدا را شکر این حالت برداشته شد و روال زندگی من به حالت عادی بازگشت. آنهایی که دارند از این استفاده نمیکنند؛ چون میخواهم به مردم زندگی کنند. مگرنه هیچ عالمی تو هیچ جلسه سخنرانی نمیتواند شرکت کند. درس خیابان نمیتواند برود. رها کردن؛ اما دوست داشتم تنها باشم. دوست داشتم در خلوت خودم آنچه را در مورد حسابرسی اعمال دیده بودم مرور کنم. انسان از علامتهایی که از دنیا دلش فاصله میگیرد، میلش به تنهایی است. علاقهمند به تنهایی میشود. تنهاییهای مثبت پناهگاه همراه فکر. احساس میکند این شلوغپلوغیها غافلش میکند از آن زندگی اصلی دورش میکند. و اینجا سرمایهام گم میشود. آدم وقتی هفته بانک ۱۰۰ میلیون پول گرفته، گذاشته تو کیفش. راحت نمیرود وسط یک خیابان شلوغ. خطر دزدی اینجا زیاد است. یک مسیر خلوتی انتخاب میکند، یک اسنپ میگیرد، تاکسی میگیرد، تاکسی میگیرد. بانک میرود، مینشیند آن تو و هیچکس هم ارتباط برقرار نمیکند. سرمایهاش را حفظ میکند و سفت میچسبد. آدمی که سرمایه برزخی و معنوی و قلبی دارد، ارتباطاتش این شکلی میشود. هراس پیدا میکند از دیگران. «وَحْشَتْ عَلَى النَّاسِ». تو روایت داریم «استیحاش الناس»، وحشت میکند. با بقیه ارتباطات ضروری و معمولیش را دارد. سر کار میرود، کاسبی میکند، مشتری. ولی با یک وحشت درونی که سرمایهاش آسیب نبیند. برای کسی که ۱۰۰ میلیون دارد، احساس میکند دائماً در خطر است. تنهایی را دوست داشتم. در تنهایی تمام اتفاقاتی که شاهد بودم مرور میکردم. چقدر لحظات زیبایی بود. آنجا زمان مطرح نبود. آنجا احتیاج به کلام نبود. با یک نگاه آنچه میخواستیم منتقل میشد که اینها در مورد توضیحات داده شده. آنجا از اولین تا آخرین مشاهده کرد. «من حتی برخی اتفاقات را دیدم که هنوز واقع برزخ نزولی که هنوز نازل نشده میخواهد بیاید پایین، برزخ نازل میشود همه اتفاقات.» برخی مسائل و قضایا را متوجه شدم که گفتنی نیست. به هر حال، این هم از ماجرای ایشان در این بخش. خدای متعال در فرج امام زمان ارواحنا فداه تعجیل بفرماید و قلب نازنین…
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...