آیا ذریه پیامبر ص بودن در عالم برزخ کارکردی دارد؟
علت جدا شدن پسر حضرت نوح ع از اهل خانه
آیا دعای حضرت ابراهیم ع مستجاب شد؟
رحمت خدا برای خانواده است
"آل" ها در قرآن
آیا غیر سادات در عالم برزخ از اهل بیت بیبهره هستند؟
توهم خانوادگی در برزخ
"بیت" در عالم برزخ
نسبتها در برزخ به چه شکل برقرار است؟
فراریها در قیامت
نسبت بین زن و شوهر در قیامت به چه صورت است؟
رفاقتهای دنیوی، دشمنیهای قیامتی
ابتلای حضرت داود ع
جمع شدن خانواده در قیامت شدنی است؟
قدر ولایت امیرالمومنین علی ع را در قیامت میدانیم
نسبتها از دیدگاه المیزان
احوالپرسی از والدین در برزخ
تفاوت درک و توجه بین دنیا و برزخ
آیا در قیامت حافظه دنیایی خود را داریم؟
گزارشی از گفتگوهای قیامتی در سوره صافات
مرور خاطرات دنیوی در بهشت و جهنم
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
جلسهٔ قبل در مورد نسبتها در عالم برزخ و قیامت نکاتی عرض شد. از این باب در جلد هفتم بحار، چند روایت دیگر مانده است. سریع بخوانیم و بریم ادامهٔ بحث که مباحث مهمی است و نکتههای دقیقی دارد؛ باید حسابی روی آن وقت بگذاریم و کار شود، انشاءالله.
یکی دیگر از روایات این باب این است که ابوسعید خدری از پدرش نقل میکند، میگوید: شنیدم پیغمبر با منبر بودم، فرمودند: «ما بالُ اقوامٍ یقولونَ انَّ رحمَ رسولِ اللهِ لا یُشفَعُ»؟ چرا عدهای برگشتهاند میگویند رحم پیغمبر روز قیامت شفاعت نمیشود؟ زیرآب همهٔ نسبتها را زدم که اصلاً نسبت به پیغمبر هم هیچ خاصیتی (ندارد)؟ «بلا واللهِ انَّ رحمی لَمَوصولَةٌ فی الدنیا و الآخِرَةِ»؛ رحم من موصوله هم در دنیا هم در آخرت؛ رحم اتصال دارد، مگر اینکه کسی خودش خودش را از رحم پیغمبر قطع کند. و گرنه ذریهٔ پیغمبر بودن، ذریهٔ حضرت زهرا بودن، ذریهٔ اهل بیت بودن، اینجا و آنجا کارکرد دارد.
نه فقط اهل بیت، در مورد بقیه هم همینطور است. یعنی اصل بر این است که آدم با ذریه و آباءش اتصال دارد در عالم برزخ و قیامت، مگر به یک قیدی که حالا بنده عرض میکنم. «و مَن من آبائهِم» که قید صلاحیت را (پیامبر) آورده که اگر صلاحیت نبود، طرف خارج میشود. «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلًا إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ» که پسر نوح را خارج کرد. چرا؟ گفت این اهل تو نیست. بانک بچهاش پسر... یعنی این هم بریده شده. آن رحمت آمده، این خانوادهٔ آل نوح را دربرگرفته. در این خانواده، بر این بیت رحمت جاری شده. رحمت بیتی جاری میشود. رحمت بیت میآید به یک بیت عنایت میشود. دیدید میگویند نماز شب که میخواند، آن خانه نورانی است؛ «نوروا بیوتکم»؛ خانههایتان را نورانی کنید. آن بیت نورانی میشود، نه آن فرد. خدا رحمت (را) این شکلی اجازه (میدهد): «رحمة الله و برکاتهُ علیکم أَهل البیت». خدا به این بیت رحمت جاری میکند، بعد یک نفر خودش خودش را خارج میکند یا صلاحیت را فاقد (میشود)؛ محروم میشود. این را خدا رحمت بیتی جاری میکند، بعد از این هم بیتی محشور میشوند. تو برزخ هم بیت است، تو قیامت هم بیت است. اهل بیت هم بیت با هماند و زوجیت برقرار است، نسبتهای خانوادگی برقرار است، مخصوصاً در مورد رحم اهل. اینجا اگر بچه مثل پسر نوح بود، عمل غیر صالح ملکه برایش شد؛ عمل غیر صالح، صلاحیت. دیگر درآمده. اینجا دیگر صلاحیت ندارد که این رحمت بشود. (پس) میشود پسر نوح از این خانواده جدا میافتد، از برکات این خانواده جدا میافتد.
«ذریّةً مِنْ هذا اللهُ الَّفَ مَعهُ» خب، این ذریهٔ نوح و ذریهٔ همراهها و عنایت به خود اینها و ذریهشان شده و مگر اینکه کسی صالح نباشد. یک نکتهٔ مهم هم در مورد ماجرای حضرت ابراهیم این است که معمولاً به آن توجه نمیشود. یعنی فقط یک طرف ماجرا روی آن بحث میشود. حضرت ابراهیم به خدای متعال عرض کرد که «...داری ما را امام میکنی؟ و من ذریتی؟...» حضور ذریهٔ ما چی؟ خدای متعال چه جواب داد؟ «لاینالُ عَهدی الظالمِینَ»؛ عهد من به ظالمین... معمولاً تفاسیر چی بحث کردند؟ گفتند حضرت ابراهیم برای ذریهاش امامت خواست. خدا چی فرمود؟ فرمود امامت به ظالمین نمیرسد. عهد من است. من هم عهدم را به ظالمین بحث کردم که نمیشود کسی ظالم باشد. حالا یا در تمام عمرش ظالم بوده یا بخشی از عمرش ظالم بوده، اول خوب بوده بعداً ظالم شده، اول بد بوده بعداً خوب شده، همهٔ عمرش خوب بوده، همهٔ عمرش بد بوده. چهار تا بحث که علامه میگویند که این فقط شامل آنی است که یک بخشی از عمر (وی) ظالم بوده و بعداً خوب شده. میخواهد بگوید آن هم شامل نمیشود. بحث کلامی مطرح شد. عرض کردیم بیشتر همینها است در بحث تفسیری که به ظالمی نمیرسد و امام ماجرا است.
آن بخش هم این است که آخر درخواست حضرت ابراهیم در مورد ذریهاش استجابت شد یا نشد؟ استجابت شد، فقط تخصیص خورد. گفت: خدایا همه ذریهٔ من امام باشند؟ خدای متعال فرمود: باشد ولی ظالمینش نه. ظالمین نه، استجابت نشد. همهشان دک شدند دیگر. ذریهٔ ابراهیم بودن، خودش زمینه است برای امامت. یعنی ژن امامت را خدا داد به حضرت ابراهیم. بسیار مهم است. به یک عنایت ذریهای است. بسیاری از مسائل عالیه در قرآن، آل، به یک آل عنایت میشود. آل عمران، آل ابراهیم. میگوید ما آل عمران را استفا کردیم. خدا استفا کرد. مصطفی شدند اینها. استفا شدند. جدا… یک چیزی را وقتی از صافیها رد میکنی، ناخالصیهایش گرفته میشود و اینها میشود استفا. خدا یک چیز ویژهای، کار ویژهای کرده روی آل عمران که سوره هم داریم برایشان در قرآن. آل عمران، خب؟
این آل عمران کیا بودند؟ عمران کی بود؟ پدر حضرت مریم که میشد باجناق حضرت زکریا. آن آل یعقوب بود. حضرت زکریا (فرمود): «...یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مَنْ آلِ یَعْقُوبَ» ارثی را که خواست، یحیی را خواست، برای چی خواست؟ برای آل یعقوب خواست وارث آل یعقوب بشو. آل یعقوب هم در قرآن با بنی اسرائیل فرق میکند. بنی اسرائیل آن بخش نافرمان ژنتیک حضرت یعقوب است که اینها از آنور رفتند، شیادی آنور رونق (گرفت). آل یعقوب آن بخش خوب و صالح و سالم حضرت یعقوب که ادامه پیدا میکند به حضرت زکریا میرسد و به یحیی میرسد و همینطور آنور آل یعقوب: حسابشان جدا. زکریا، یحیی و اینها آل یعقوبی. اینور آل عمران: مریم، و بعد عنایتی که به حضرت مریم میشود، به خاطر چیست؟ به خاطر آل عمران بودنش است. «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى?کِ وَطَهَّرَ?کِ وَ اصْطَفَا?کِ عَلَىٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ» اول یک بار خدا تو را اصطفا کرده، بعد تطهیرت کرده، بعد بر نساء عالمین اصطفا… (یک بار نگفته،) دو بار اصطفا. میگوید این آیه اصطفای اول چیست؟ ظاهراً اصطفای اول به خاطر اینکه تو جزو آل عمرانی. «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ و َآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ» خدا اصطفا کرده آل عمران را. این چهار تا را میگوید که من اصطفا کردم. یعنی به این آل یک عنایت ویژهای داشتم. هرکی از آل عمران باشد، آن اصطفا را زمینهاش را دارد. از آل ابراهیم باشد، (آن را) دارد.
سادات میگویند آقا زمینههای خیلی خوبی برای تعالی روحی دارند. همینجوری، خالی خالی. سادات یک زمینهٔ بسیار عالی برای تقرب به حق تعالی دارند. شرایطشان جور است، مگر اینکه خودشان استفاده نکنند یا خودشان ظالم بشوند، خدای نکرده، تحت فشار و ناقرار میگیرند که در موردش باید بعداً انشاءالله باز صحبت (کنیم). پس ما اینها را داریم. این ذریهٔ حضرت ابراهیم برای ذریهاش دعا کرد. خدا امامت را در ذریهٔ ابراهیم قرار داد. فقط کیا تخصیص خوردند؟ ظالمین. الان اکثر ما یک جوریایی حضرت ابراهیم، آل ابراهیم به حساب میآییم دیگر. چون یا از اسماعیل منتقل شد یا اسحاق. ظاهراً میگویند که ایرانیها نسل اسحاق (هستند)، عربها از نسل اسماعیل. اسماعیل عرض کنم که زمینهاش در همهٔ اینها هست. ژن خوب... «وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا»هایی که ما دعا میکنیم، امامت برای متقین، بعضی متقین، بعضی امام متقین. خب، این امامت را خدا ظرفیتش را، زمینهاش را داده به آل ابراهیم. به این بیت نظر دارد. آن پدر در این نسل حضور دارد.
برخی عنایات این شکلی است: به یک نفر که میشود، به نسل او میشود، به خودش و نسلش. کریمتر از این است که رحمتش منقطع باشد. به یک نفر رحمت بدهد و منقطع باشد. در خودمان، مگر خودش قطع کند و مگر نسلش قطع کند. «فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ» بردیا آمدند آدم حسابی نبودند. ما هم دیگر برداشت (کردیم). مریم، سورهٔ مبارکهٔ مریم همین فضاها را دارد. یعنی این عنایات امتدادی، ذریهای در سورهٔ مبارکهٔ مریم خیلی اشارات لطیفی به آن دارد. هم ماجرای زکریا را میآورد، هم ماجرای مریم را میآورد، هم حضرت ابراهیم را میآورد که خلوت کرد. بهش یک نسل طیب و طاهر دادیم. همین بحث را مطرح میکند که یک عده هم آمدند خلاف. «بعدَ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ» اهل نماز نبودند، ضایع کردند نماز. دنبال شهوات رفتند. ما (هم) عنایات را برداشتیم (از) نسل بعدی اینها. وگرنه عنایت قبلی ادامه پیدا میکرد. خدا به دودمان نظر (و) عنایت میکند و اگر آل فلان... چرا میگوید فرزند عالم، نصف علم (است)؟ یعنی خدا یک ظرفیتی آماده کرده (تا) تو پسر عالم (هستی). خدا به این خانه علم داده. اهل این خانه، اهل علم. اهل «بیت النبوة». این بیت، بیت نبوت. این بیت، بیت علم است. خدا به این خانه نظر کرده. تو هم اهل این خانه شدی. حالا یا همسر عالمی یا فرزند عالم. زمینه برای تو کاملاً آماده است. نصف علم را داری، مگر اینکه استفاده نکنی یا خودت ظالم بشوی. خدای نکرده، تحت فشار قرار میگیرند. اگر استفاده نکنی، دو برابر چوب میخوری. تو نصف علم را ضایع کردی. اونی که هیچی علم نداشته، اگه خرابکار بشه، هیچی علم را ضایع کرده. تو پنجاه درصد فقط چیز خوب نیست که خوش به حالشان. نه، اگه استفاده هم نکنی از نسل علما، وقتی خرابکار و شیاد و قالتاق میشوند، بدتر از بقیه هم میشوند: بیحیاتر و وقیحتر و جنایتکارتر. و اینها به هر حال این (مسئله) را نشان میدهد که این خودم، امتحانش، عنایتش این شکلی است. رحم پیغمبر هم موصوله است در دنیا و آخرت. اینجا برقرار است، آنجا برقرار است. این ذریه، ذریهٔ حضرت زهراست. سید است. وصل است. سفارش برخی اساتید به این بود که تو قبرستانها کنار قبر سادات بریم توسل کنیم، فاتحه بخوانیم، صلوات بفرستیم. این وصل است به حضرت زهرا. این فرزند حضرت زهراست. خانهزاد امیرالمؤمنین است. این نژاد پیغمبر است. خانهزاد حضرت زهراست. بچهٔ حضرت زهراست. یا خوب است یا بد. شما که نمیدانی. اگر بد باشد، شما ثواب نیتت را میبری. اگر خوب باشد که وصل است، عنایت میگیرد و برایت جاری میشود. سر قبر همهٔ امامزادهها میرویم. وهابیهای نادان نمیفهمند چرا. به این دلیل: مزار همهٔ امامزادهها را میرویم. اصل بر سادات خوب بودنشان است. اصل بر این است که همه وصل هستند، «رَحِمِي مَوْصُولَةٌ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ» وصل است دیگر. آقا وصل است به امیرالمؤمنین. یعنی انگار وصل است به نجف. این قلب وصل است به نجف. چون تو قبرستان روستایتان قبر سید داریم، وصل است به نجف. وصل گنبد خضرا، نبی اکرم است. این وصل است به بقیه؛ این وصل است به مزار گمنام حضرت زهرا (سلام الله علیها). وصل است به حرم امام رضا. وصلاند دیگر. خصوصاً رحم.
حالا یک رحم این جوری داریم، یک رحم معنوی داریم که در مورد آن باید صحبت شود. «کل تقیٍ و نقیٍ» عالی. هر تقی و هر نقی. یعنی اهل تقوا باشد و اهل نقابت باشد، پاکسیرت و پاکسرشت، پاکرفتار و پاکدست و پاکاخلاق و اینها که باشد، این آل پیغمبر، اهل بیت. پس این هم هست. یعنی وقتی ظاهراً از آل پیغمبر نیستند، با عمل خودشان، خودشان آل پیغمبر (هستند). آقای بهجت با اینکه ظاهراً سید نبود، ولی از اکثر سادات، نزدیکتر بود به امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (و) پیغمبر. خلاصه، این شخصیتهای این شکلی… این اسمشان تقی بود، حقیقتشان هم مسمایشان تقی. و خدمت شما عرض کنم که آنجا اینها هم آل پیغمبر به حساب میآیند. و لذا آل پیامبر (فرمود): «شیعیانُنا هم آلُنا». این باز میشود یک رحم دیگری: رحم ایمانی. پس هر دو تا اینها هست.
در دنیا و آخرت (پیغمبر) فرمود که: «إِنِّي أَيُّهَا النَّاسُ فَرَّطْتُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى الْحَوْضِ» روز قیامت جلوتر از همهتان میرم کنار حوض. «جِئْتُمْ» وقتی آمدید، یک مردی برمیگردد، میگوید: «یا رسول الله، أنا فلان ابن فلان» من فلانی پسر فلان. تا قیامت این پسر فلانش را دارد. یادش نمیآید پسر کی بودم، بابام کی بود. من فلانی پسر فلانیم. (پیغمبر) هم بهش میگویم که: «پیغمبر منم بهش میگم ام النصب و الا عرفت. خب، نسبتت را شناختم. «فَلاَ أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ». پس چی شد؟ نسب هست، کارکرد ندارد. کارکرد دنیاییاش را ندارد. «وَ لَكِنَّكُمْ أَخَذْتُمْ بَعْدِي ذَاتَ الشِّمَالِ وَ ارْتَدَدْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ الْقَهْقَرَى». بله نسبتت را شناختم. تو بعد از من راه من را ادامه ندادی. چپ و راست زدی. اینور آنور کردی. کج رفتی. دنبال یکی دیگر راه افتادی. به درد نمیخورد که. تو بابات کی بوده! اینجا ایمان و تقوا. پس اینجا همان نکته شد که صالح نیست. دنبال دیگران راه افتاد. ولایت دیگران را پذیرفت. دیگر صلاحیت (مورد قبول) نیست. صلاحیت هم که نشد، دیگر نسبت برایش کاربردی ندارد، ولو سید باشه. ولو برخی از سیادت در میآورند. توفیق سیادت ازشان گرفته میشود. سید دیگر آنور به حساب نمیآید.
باز دارد که امام صادق فرمودند که: «وَقْتَ الْمَشِيعَةِ يَوْمَ الْقَيَامَةِ دُعَتِ الْخَلَائِقُ بِأَسْمَاءِ أُمَّهَاتِهِمْ». که این را باید (در روایات) بخوانیم. سریع میخوانیم: «وَ خلاقُ یومَ القیامَةِ باسماءِ اُمّهاتِهِم. الا نحنُ و شیعتنا باسماءِ آمابتهِم». روز قیامت که میشود همه مردم را صدا میزنند به اسم مادرهایشان. پوششی از جانب خداست. مگر شیعهٔ علی که اینها را به اسم خودشان و اسم (پدرهایشان) صدا میزنند. «وَ ذَلِكَ أَنِّهِ لَيْسَ فِيهِمْ أَهَرُّ». چرا این کار را میکنم؟ به خاطر این است که اینها در میانشان حرامزادگی و زنازادگی و زنا و فحشا و اینها نبود. این کثافتکاریها در شیعه نیست. شیر طیب و طاهر و پاک. از پیغمبری که به امیرالمؤمنین فرمودند که: «من بشارتت بدم علی جان؟» فرمود: «بله یا رسول الله، پدر و مادرم به فدایتان.» فرمود: «من و تو، فاطمه و حسن و حسین از یک طینت خلق شدیم. اضافهٔ این گل ازش شیعیان و محبین ما خلق شدند.»
روز قیامت که میشود مردم به اسم خودشان، اسم مادرهایشان صدا زده میشوند. غیر از ما شیعیان و محبینمان. اینجا محبین که اینها را به اسم «یدعون» و «اسماء» و «اسماء با اسم» اینها صدا میزنند. باز در قرآن دارد که: «لا شیعتی و محبی». شیعیان و محبین من را به اسم پدرانشان صدا بزنید. «یُوتُوبَ مَوَالِيهِمْ». پاکزادان. باز روایت دیگری دارد که امیرالمؤمنین فرمودند که: «وَ هُم مِّن فَزَعِ یَوْمِئِذٍ آمِنُونَ». روز قیامت اینها از فزع در امانند. به اصبغ بن نباته فرمود که: «اصبغ! هیچکس تا حالا از این آیه از من سؤال نکرده. من از پیغمبر سؤال کردم در مورد این آیه. همان جور که تو از من پرسیدی. به من فرمود که منم از جبرئیل سؤال (کردم).» جبرئیل به من گفت که: «روز قیامت که میشود، خدا تو را محشور میکند با اهل بیت و من یحب تو. با هر کسی که ولایت تو را داشته و شیعتک. شیعیان تو. «حَتَّى تَقِفُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ». تا اینکه بیاییم در محضر خدا توقف کنیم. وقوف کنید. «فَيَسْتُرُ اللَّهُ عَوْرَاتِهِمْ». خدا عورات اینها را (میپوشاند). عورت برزخی و قیامتی در برزخ. بحثهای مربوط به حضرت آدم انشاءالله در مورد این نکاتی عرض خواهد شد. این عورت چیست؟ چطور بود که پوشانده نشد؟ با آن اصلاً کشف کرد که دارد دنیایی میشود و اینها. عورت اینها پوشانده میشود و «و یُؤمِنُهُم مِنَ الفَزَعِ الأَکبَرِ» خدا اینها را از آن فزع اکبر در امان میدارد. «بحبهم لَکَ» چون به تو حب دارند و به اهل بیت، ولایت علی بن ابیطالب.
«أَخْبِرْنِي يَا مُحَمَّدُ مَنِ سَرَّنَا إِلَىٰ أَحَدٍ مِّنْ أَهْلِ بَيْتِكَ مَعْرُوفًا كَافِئًا». عرض کرد به پیغمبر، جبرئیل که: «هرکی به خانوادهٔ تو یک کار خوبی بکند، من خودم مکافاتش را میدهم در قیامت.» مکافات عمل، فارسی به معنای بدش میگیرد. مکافات یعنی آنی که در ازای آن کار باشد. مثلاً رسیدگی در مقابل آن. من این کار را برایش. «يا عَلِيُّ شِيعَتُكَ وَ اللَّهِ آمِنُونَ». به خدا شیعیان تو در امانند. «يَرْجُونَ فِيمَنْ يَشْفَعُونَ». امیدوارم شفاعت میکنند و شفاعت میشوند. «وَلَا يُسْأَلُونَ». آنجا پس هیچ نسبتی به درد نمیخورد. همه نسبتهای غیر از پیغمبری که به درد (میخورد). پس «فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ» یعنی این نسبت حقیقی در این عالم، نسبت به پیغمبر اکرم که این نور است. نسبتهای دیگر اعتباری. این نور است. این حقیقی است. نسبت واقعی است. بقیه اعتباری، توهمی.
امام رضا (علیه السلام) فرمود که: «هرکی عصیانگری را دوست داشته باشد، گناهکاری را دوست داشته باشد، فهو عاصی.» خوانندهٔ خوبی است، آن رقاص خوبی است، نمیدانم هیکلش خوشگل است. خبرداری از فحشا و کثافتکاری؟ فالوورهای میلیونی که در این فضای مجازی دارند، دیده فحش، مسخره میکند، توهین میکند، فحشا و کثافتکاریها و آلودگیها... برای چی باید تو همچین کسی علاقه (داشته باشی)؟ چه وجه مثبت و چه جنبهٔ خوب (دارد)؟ بازی میکند، بازیگر خوبی است. فوتبالیست خوبی است. این بچه خوبی است. دوستش داری؟ دوستش داری باهاش محشور میشوی. دوستش داری باهاش متحد میشوی. دوستش داری همان بحثهای شفاعت، زوجیت و اتحاد و اینها. بحث شفاعت مطرح شد. «وَمَنْ أَحَبَّ مُطِيعًا». آدم مطیعی را دوست داری، اهل طاعت. شهید را دوست داریم. یک مداح اهل بیت را دوست داری. یک واعظ را دوست داری. یک قاری قرآن را دوست داری. یک نویسندهٔ متعهد را دوست داری. یک جنبه، یک وجه الهی دارد. یک وجه طاعت دارد. اگه این را دوست داری، «فَهُوَ مُطِيعٌ». تو اهل طاعت. «وَ مَنْ أَعَانَ ظَالِمًا فَهُوَ ظَالِمٌ». اگه کسی کمک به ظالم بکند، این خودش ظالم. «وَ مَنْ خَذَلَ عَادِلًا فَهُوَ خَازِلٌ». هرکی عادلی را رها کند، ول کند و امان خدا بسپارد، کاریش نداشته باشد، این هم خودش در خذلان قرار (میگیرد).
خدا با کسی فامیلی (ندارد). بین خدا با کسی قرابتی نیست. خویشاوندی، فک و فامیلی نداریم. «وَلَا يَنَالُ أَحَدٌ وِلَايَةَ اللَّهِ إِلَّا بِطَاعَتِهِ». هیچکس به ولایت خدا نمیرسد مگر با طاعت. به طاعت الهی به ولایت الهی. طاعت کن خدا را، تو ولی خدا. بعد پیغمبر فرمودند: «بنی عبدالمطلب» به فرزندان عبدالمطلب گفتیم (عبدالمطلب) چهار راه (است). عبدالمطلب: تشدید روی تا (ت) است نه روی لام. عبدالمطلب (میگفتند): به فرزندان عبدالمطلب فرمود که: «أَعْطُونِي بِأَعْمَالِكُمْ. فَكَ فاميل يوم القيامة بأعمالكم». با اعمالتان پیش من (بیایید). «لا بُغْضَكُمْ وَ لَا أَحْسَابِكُمْ». با نسب و حسب نیایید. فکر نکنید با هم فک و فامیلیم. ما فامیل پیغمبریم، پیغمبر بهشت. ما بمانیم آنجا. بزرگ خاندانمان بوده. ما پسر عمویم. من نامبرادر شهید، مادر شهید، پدر شهید، برادر شهید. مگر به صلاحیت. مگر اینکه از هم نبریده باشند، جدا نشده باشند. پدر شهید داشتیم که بچه اینور بود، این بابا آنور بود. لشکر امیرالمؤمنین، لشکر پیغمبر، موارد فراوان است. شاید در حد یک کتاب بشود اگر کار شود برای پژوهش که پدر پسرهایی که روی هم بودند. از همین انقلاب خودمان موارد فراوانی داریم توی شخصیتهای سیاسی. شهدای بزرگ، بعضی وقتها پسره پناهنده شده به دشمن. گاهی پسره از آنور آمده پناهنده شده به این رنگ، از دشمن فرار کرده، آمده این طرف. و از این قبیل زیاد است.
خلاصه، قسمت میشود که عمل اصل است. اگر عمل بود، آن وقت حسب و نسب خاصیت خودش را دارد. جمع میشویم. ما با این فرزند شهیدیم. خودش هم آدم مؤمن. حالا در حد پدر نیست. لزومی ندارد که اندازهٔ پدرش باشد. بریده از پدر نیست. جمعشان، جمع بیتشان. بیتشان تو عالم برزخ. حالا بیت عالم برزخ چه شکلی است، چه مدلی است؟ مثل دنیا تو یک خانه؟ نه. ادراکاتشان با هم متفاوت است. افقهایشان با هم متفاوت است. یک سری عنایات مشترک مثل همین دنیا. یکی اینترنت، یکی پسر. این یکی خدمات کامپیوتری کار میکند. آن یکی توی راهآهن کار میکند. آن یکی مثلاً همافر ارتش. آن یکی مثلاً چه میدانم، مهماندار هواپیماست. و همه با هم جمع میشوند شب. چی؟ چی؟ یلدا. مثلاً جمشید، انار، هندوانه میخورند. که ما نفهمیم چرا شب اول زمستان باید هندوانه بخوریم. حرف مشترک میزنند. میگویند. میخندند. یک سری خاطرات مشترک، نشاط مشترک، اتفاقات خوب مشترک با همدیگر دارند. ادراکاتشان هم متفاوت است. یکی بالاتر، یکی پایینتر. یکی تو این فضا است، یکی تو آن فضا است. از هم جدا میشوند. اهل یک خانواده، یکی یزد مینشیند، یکی کرمانشاه، بندرعباس مینشیند، بلژیک مینشیند، نروژ مینشیند. مثلاً یکی درست شد. و همینطور متفاوتاند. جاها متفاوت است. یکی بالا شهر مینشیند، یکی پایین شهر مینشیند. ولی اتفاقات مشترکی با همدیگر دارند. مصیبت مشترک دارند. شادی مشترک دارند. عروسی همهشان شاد. ختنه سوران آن بچه است. اینها همه خوشحالاند. مثلاً و همینطور یک سری عنایت مشترک در آنها هست.
در عالم برزخ هم همین است. ازواج و ذریه و اینها برقرار است. بله، این طرف یک همسری دارد. از جهت عمل خودش یک همسری دارد. از جهت نسب خودش. به حسب خودش. از جهت آن دنیا و رابطهٔ دنیایی و اینها همسر جور نبوده باشد، مثل بعضی از این همسران بزرگان و اینها. در این دنیا کس (بودند). همسر نوح، اگر جور بودند با هم، حالا این بالاتر، آن بالاتر. آنور با هم یک اتصالی دارند. لطفاً با دقت گوش دهید. خانواده در برزخ چه شکلی است؟ بیت در برزخ. بعد این آیه را حضرت خواندند که خدای متعال میفرماید که با هم خواندیم در سورهٔ مبارکهٔ مؤمنون بود. آخرین روایت این باب هم از پیغمبر که فرمود: «یَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صَاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ». حالا آیه را الان میگویم. روایتی دارد ذیلش. اینها را باید بخوانیم با همدیگر. همان آیهٔ سورهٔ مؤمنون، «همین». این روایت جالبی است. عَبَسَ، آیات ۳۴ تا ۳۶. روز قیامت آدم فرار میکند از برادرش. از مادرش فرار میکند. از پدرش فرار میکند. از همنشینش و از بچههایش. همه اینها تا قیامت برقرار است. بابای بابا میبیند، میفهمد بابایش است، در میرود. من که بابای دیگر نیستم. کسی نیستم. من خودم زن دارم اینجا. به خودم نامزد دارم. مثلاً خانم کیه؟ نامحرم. حالا بحث فقهی هم دارد. بعضی مطرح کردهاند که نامحرم میشوند با هم. نمیشوند. چطور میشود که حالا شاید یک اشاراتی به آن (بشود).
پس اینها همسرش است. میداند همسرش است. خب آقا، همسرش است. شوهر میکند. تعلق مادی که بهش ندارد که. غیرت مادی بهش ندارد. خوشحال هم میشود. تازه ازدواج بکند. همسر شهید حججی رفت ازدواج کرد. شهید حججی خوشحال هم میشود. شهید که ناراحتی ندارد که همسر شهدا ازدواج (کنند). خوشحال هم میشود. دعایش هم میکند. بلکه اصلاً شاید دعا کند یک ذریهٔ طیب هم از آنور نصیبش بشود و بلکه میآید اینور شهید میشود. مثلاً همسر آن هم شاید باشد. چه شکلی است؟ این محدودیتهای عالم دنیا را که ندارد که. یک نفر نتواند همسر چند نفر باشد. البته ظرفیت گفتنش را چون نبوده، اهل بیت نگفتند. چون نمیفهمیدند مردم. میگفتند: «زنت بعداً میره همسر ۴ نفر هست.» تو بهشت. از بهشت زده میشد طرف وقتی این را میشنوی. اوه، نخواستیم. چی بهشت؟ اصلاً جهنم آدم. محدودیت این شکلی نیست. زوجیتش هم این مدلی نیست. جنسش فرق میکند. در مورد زوجیت توضیح (داده شد). همسریش هم این شکلی نیست و آن هم خوشحال میشود که همسرش رفته ازدواج کرده.
در عین حال همسرش هم هنوز همسرش است. در این دنیا میآید به خانواده سر میزند. قدر عمل است. زن و بچه را میبیند. شوهرش را میبیند. بچههاش را میبیند. نوههاش را میبیند. شب یلدا است. دارم جمعند. عید غدیر است. فلانه. قرآن میخوانند. دعا میخوانند. دیوان حافظ میخوانند. یکی از کارهای خیلی قشنگ شب یلدا همین حافظ خواندن است. از شب یلدا یک چیزش خوب باشد، خاصیت داشته باشد، همین است. حافظ میخوانند. خیلی قشنگ است. چپکی نکنند ازش. همان برداشتهای توحیدی و الهی و معنوی و اینها را داشته باشند و حال معنوی پیدا کنند با خواندن اینها و خدمت شما عرض کنم که خوشحال میشود آقا. محدودیتی ندارد این خانم که اینجا بخواهد احساس محدودیت (کند). از لوازم عالم طبع است. لوازم عالم ماده است. اینجا عالم تنگی و تنگنا است. بهشت کسی جای کسی تنگ (نمیکند). مگر الان هزار تا اسم الهی، هیچ اسمی احساس میکند که اسم دیگر جایش را تنگ کرده؟ الان اسم غفور واسه اسم ستار تنگ کرده؟ اسم ستار (برای) غفور تنگ؟ اسماءالله مگر محدودیت دارد؟ این حس میآید، میگوید: «باز غفور آمد، من ستار میروم آنور مینشینم.» ستار و غفور با هم رفیقند. دو تایی به هم وصل میشوند، یک اتفاق جدیدی رقم میخورد. عالم متلاشی میکند از شدت عشق و رحمت الهی. منفجر میکند. باز این غفار برود کنار آن رؤوف، آن رؤوف بیاید کنار رحیم، رحیم برود کنار رحمان، رحمان ودود، ودود برود کنار عطوف. ترکیبات این تناکح اسماء که ابن عربی خیلی عنایت دارد و یکی از مبانی جدیش است (این است که) اسماء دو تا دو تا با هم نکاح میکنند. غوغا میکند. هزار تا اسم، ده هزار تا اسم باشند، ده هزار تا نکاح هم صورت بگیرد، جز نور ازش افزایش پیدا نمیکند و تولید نمیشود.
از دنیا رفته میآید سر میزند. خوشحال هم میشود. «وَ رَحْمَةٌ مِنِّی مَا دُمْتُ مَعَكَ فَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ وَ هُنَّ لِبَاسٌ لَّكُمْ». الحمدلله که شوهرم رفت لباس تهیه کرد. آدم لباس میخواهد. همسر میخواهد. درست است؟ و این خانه الان لباس دارد. ناراحت بود. میگفت مردم عریان شدند بعد از من. لذا حضرت زهرا (سلام الله علیها) وصیت (کرد): «بعد از من یک هفته بیشتر مجرد نمان.» کجا دیدید که مردی هفتم زنش (شده،) ازدواج کند. قطعش میکنند اگه کسی این کار را بکند. اینجا هفتم که میآید با خانم جدید کنار قبر. هفتم آقا، شوخی نیستها. چهلم هم نه. هفتم! کفن که خشک نشده. پایین نرفته. کفن که هیچی. خوشحال میشوم. بندهٔ خدا میگوید تو لباس همین (هستید). هدیه کن به من. ازدواج کرده. چقدر بعضی (افراد) در حجاب (هستند). کجا؟ هپروت. سیو میکنم. کجا جمع بشویم بگوییم آن رفته. آن لباس است. یک لباس دیگر. خوشحال میشود از این. این نسبتها پس برقرار است به این شکل. صاحبهاش و بنی، همسرش، همنشینش. صاحبه به معنای همسر اینجا قیامت. پس اصل نسبتها برقرار است. آن خوشحالی هم هست. میآید سر میزند و اینها. اینها همه سر جایش.
ولی عموم وضعیتشان چطور است؟ عموم چون از عهدهٔ حقوق همدیگر برنیامدند. «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ». خلیل هم بودند تو دنیا. از پس حقوق هم برنیامدند. مادی بوده. دنیایی بوده. شهوانی بوده. نفسانی بوده. الهی نبوده. متقین بودند که رفاقتهایشان الهی بود برای خدا. حواسشان به حدود بود. حواسشان به تکلیف بود. حواسشان به حقوق بود. که دیگر دشمنی نیست. نسبتها، (اگر) برقرار (باشد)، همان رفاقت دیگر فرار نمیکند. آنها چون عدو شدند، فرار میکنند. از جمله «بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ». قاعدهٔ عجیب قرآن است. حضرت داوود این را فرمود. خدا این قاعدهٔ حضرت داوود را نقض نکرد. قضاوت او را بهش خدشه کرد. قانونش را نقض نکرد. قانون داوودیش درست بود. تو محراب نشسته بود. دو نفر گل محراب را گرفتن، آمدند بالا. یکی برگشت گفت: «احْمِلْ لِي هَذِهِ النُّعِمَةَ». گفتش که این داداش من است، 99 تا گوسفند دارد. منم یکی دارم. این به من میگوید: «آن یکی هم به من بده من صدم جور بشود.» من بهش نمیدهم. (شمارهاش) که ساده. حضرت داوود هم که باطن بلد بود. قضاوت باطنی میکرد. چی فرمود؟
اصل قاعدهٔ «خلط» میشود. خلط: قاطی میشوند. آدمهایی که با هم قاطی میشوند، زندگیهایشان قاطی میشود، حقوقشان قاطی میشود، منافعشان قاطی میشود، معمولاً به همدیگر «بَغِي» میکنند. سوار میشوند. اصلاً میشکنند. معمولاً این شکلی است. «وَ قَلِيلٌ مَا هُمْ». پس طبیعی است. زور میگوید. فهمید که ما فتنه کردیم اینجا با داوود. چرا حرف آن یکی را گوش ندادی که دفاع نکرد؟ تو مأمور به باطن بودی. درست گریهها کرد حضرت داوود. عجیب استها. انبیا را خدا این جوری (امتحان میکند). ماجرایشان این است. اصلاً خواب ما نمیآید همچین امتحانهایی. به همچین عقوبتهایی. این چیزها بزند. خلاصه، چوب این را خورد. چرا قضاوت سریع کردی؟ آن گفت 99 تا دارد، یکی میخواهد حرفش را بزند. پس خلطها با هم، اخلاط هم با هم، چنین «اَعْدَوانِ» مگر متقین. پس روی همین حساب قیامت اوضاع چطور است آقا؟ فرار میکند. «یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرءُ مِنْ أَخِيهِ». همه در حال فرارند. او داداشم! او بابام! پس همه همدیگر را میشناسند. پس جمعمان این جوری جمع نیست.
آنور «مَن صلحَ مِن آبائِه». باید آقا صلاحیتها باشد، تقواها باشد، ایمانها باشد. اینها با هم جمعند. یک علامه طباطبایی است و یکی همسر مکرمهٔ ایشان، بانو قمرالسادات (رضوان الله تعالی علیها) و آن آقازادهٔ عزیز بزرگوار ایشان، مرحوم سید بزرگوار مهندس سید عبدالباقی طباطبایی. و دختران مکرمهٔ ایشان که همسر شهید قدوسی، برخی عزیزان بزرگوار دیگر. خود شهید قدوسی، داماد علامه و همینطور این نسبت آنور برقرار است. باز نوهٔ علامه طباطبایی، فرزند شهید قدوسی. شهید قدوسی که با شهید علم الهدی شهید شدند. خب، این نوه و آن پدربزرگ و این مادربزرگ و این داماد و آن پسر. اینها با هم جورند. حضرت امام (رضوان الله علیه)، برخی که میدیدند امام را، بیت امام را میدیدند، چیزهای پنهان (بودند). نداریم خیلی تو این فضاها بریم. حضرت امام را با همسرشان، با احمد آقا، سید مصطفی… بیتشان برقرار. برزخ از امام. اینها با هماند. حالا انشاءالله که بیت حضرت امام، شرایط جوری باشد که بقیه بتوانند ملحق بشوند و انشاءالله همینطور باشد دیگر. قاعدتاً باید جور باشد. انشاءالله بشود و باشد انشاءالله. خلاصه، فضای بیت آنجا، آنها دیگر فرار نمیکنند. اصلاً آنها با هم. ولی ماها چی؟ ما معمولی وقتی میرویم آنور، اوه زن! اوهو ننه! اوهو بچهام! او بابام! آن زنش را فحش داده. زنه آمده سر وقتش. میآید این زن کاسه بشقابها را میشکسته. ولخرجی میکرده، اسراف میکرده. به همینطور. همین بچههای ننه بابا، ننه بابا از بچهها. اختیارش را دارم صاحب. بگذار اینجا.
حضرت پیغمبر این آیه را خواندند، بعد تخصیصش زدند، استثنا کردند: «إِلَّا مَن تَوَلَّىٰ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٍّ». همه در میروند مگر اونی که تو ولایت علی باشد. اینها در نمیروند آقا. «وَلَا يَفِرُّ مَن وَالَىٰ» جان به این عبارت. «وَ لَا يُعَادِي مَن أَحَبَّهُ، وَ لَا يُحِبُّ مَن أَبْغَضَ». شیعهٔ علی آقا فرار نمیکند از اونی که ولایتش را داشته. دشمنی نمیکند با اونی که محبت علی را داشته. شیعهٔ علی، شیعهٔ علی که میبیند میرود این را بغل (میکند). صفر در آغوشش بگیرم. تنگ تنگ. آخ جانم. شیعهٔ علی. این بابای شیعهٔ علی. بچهٔ شیعهٔ علی. همسایهٔ شیعهٔ علی. رفیق، همسایهشون، فامیلشون، پسرخالهشون. علی یعسوب (الدین). کیست؟ امیرالمؤمنین. امام رابطهها. که وقتی بحثش این است، همهٔ رابطهها به کی بند است؟ به امیرالمؤمنین. همه مغناطیس امیرالمؤمنین. محبت، مغناطیس عشق امیرالمؤمنین که تو وجود اینهاست. همه را دور هم آهنربا میکشد. همه را دور هم جمع میکند. همه را یک جا جمع میکند. این آهنربا میچسباند به هم. آن یکی هرکی یک ولی اولیاء الطاغوت، هرکی ولی برای خودش داشته. بی سر و صاحب. این با نتانیاهو، آن یکی با ترامپ، آن یکی با جو بایدن. دست به دست. بدبخت. آنها از هم گسیخته. «تَحْسِبُهُمْ جَمِيعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّىٰ». دلها از هم پراکنده است. دلها همه مگر یک مرکز را دوست دارند؟ اینها اهل وحدت نیستند. اینها اهل کثرتاند. اینها دلهایشان به کثرات. وحدت حسین. فرار میکند. جلوهٔ کس. علاقه داشته. بعد شهوت داشتهاند. حوادث داریم. احوال الناس مختلفه. و هرکی یکور بود. هرکی یک شکل بود. و هرکی ساز خودش را میزد. و هرکی خر خودش را میراند. بابا از زور خودش را میچپاند. و ننت حرف خودش را به کرسی نشانده.
آن بچه کوچک. بعضی خانهها دیدهاید؟ چهار نفر آدم. ۴ تا تلویزیون تو آن خانه. دیدم که میگویم. سه نفرند. سه تا تلویزیون. حالا قدیم که تلویزیون آمد، (آن یکی) گوشی خودش است. آن تو تلویزیون خودش است. آن دارد فیلم خودش را میبیند. این دارد بازی خودش را میکند. اصلاً هرکی گوسفند دارم. تو چرا فقط روایت «انت العلف» را وصل (میکنی)؟ به هم نمیچسبد. اتصالی. فرار. این اتحادی نیست. زوجیتی نیست. بیت نشده. خانواده نیست. چفت بودنی نیست. نسبت هم که نیست. کار شیعهٔ علی چی؟ نه آقا. آنها همه وصلاند به یک کانون. به یک مبدأ. به طوبی بندند. «طُوبَىٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ». به شجرهٔ طیبه، به آیت الله العظمی. به نوهٔ عظیم. وصلاند. امیرالمؤمنین صلوات الله و سلام (بر او). اینها بعد شیعهٔ علی، شیعهٔ علی میماند. فرار نمیکند. پیادهروی اربعین. هرکی موکب. آن یکی اصلاً جلوهٔ بهشت را خدا اجازه داد سایه تابید از بهشت شد پیادهروی اربعین. ببین یکم ببین (بهشت) چه کی به کی است. نسبت برقرار: «فَلاَ أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ». قربون و اینها است. شیعهٔ علی تو ظاهر حسینی. جانم به قربان تو. پسر من اگه زائر حسین نباشه، اینجا بهش نان خشک نمیدهم بخورد. تو پسر هرکی هستی، تو بابات ممکنه قاتل بابای من بوده باشه. من که نمیدانم. مسعود پذیرایی میکنم. تو زائر حسین. اینجا یک عنوان فقط داریم: زائر الحسین. «مَشَاهِدَ خُدَّامِ الْحُسَيْنِ». شیعهٔ علی. همین یکی. همه سفرهها مال همه است. همه خانهها مال همه است. همه درهها به راه (باز). همه موکبها مال همه است. درست است؟ مال همه است. هیچ عنوانی ندارد. اصفهانی ندارد. فلان، انساب. سؤال نمیکند: «شمارهٔ کدام شهری؟ کی راه افتادی؟ چند سالت است؟» اصلاً اینها را ندارد آنجا. «متأهلی؟ مجردی؟ بابات کی بوده؟ تحصیلات؟ موکب مثلاً بچههای شریف؟» مثلاً آنهایی که مثلاً تکرقمی کنکور؟ اصلاً این حرفها را ندارد. مثل نماز جماعت. «بنازم به بزم محبّت که آنجا / گدایی به شاهی مقابل نشیند.» بزم محبت این است دیگر. گدایی به شاهی مقابل نشیند. دستهبندیها را ندارد. انساب ندارد اینجا. شیعهٔ علی از کسی فرار نمیکند، فرار ندارد. زن و شوهری که شیعهٔ علی است، پدر و پسری که شیعهٔ علی است، هرکی اضافه میشود به اینها، جمع میشود. شیر پلاس. هی اضافه میشود. هی اضافه میشود. هی اضافه میشود.
دشمنی دارم با هم؟ محبت ندارد نسبت به کسی که بغض علی دارد. مودت ندارد نسبت به کسی که معادات با علی داشته. سر ناسازگاری، سر سازگاری نداشته با کسی که سر ناسازگاری با علی (داشته). هیچ فراری هم از همدیگر نیست. این از این روایت. این باب که باب مهم است. هنوز کلی مطلب هست در بحار جلد ۲۵ صفحهٔ ۲۴۶. شبیه این باب را آنجا هم داریم. فقط عنوانش را عرض میکنم برای آنهایی که اهل تحقیقاند. بخواهند مراجعهای بکنند: «بَابٌ فِي أَنَّ كُلَّ نَسَبٍ وَ سَبَبٍ يَنْقَطِعُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا نَسَبَ رَسُولِ اللَّهِ». نسب و فامیلهای نسبی، سببی، همه قطعاند غیر از ثواب نسب پیغمبر. این اسم بابش است. نسب و سببی… سببی قطع شده روز قیامت از پوششی از جانب خداست مگر نسب و سببی که آنها قروقاطی (است) و هنوز کی به کجا بخورد. هی وسطها (قطع میشود) غیر از مال من که همش افتخار است. همه وصلیم. همه یکییم. یک کاسهایم. همش تبلور ولایت خدای متعال و رحمت و صیانت و تقوا و پاکی و این حرفها (است).
خب، روایت دوم و سوم همان «رحم من وصل شده است» و اینها که فلان فلان نسبها را میشناسم. شما بعد از من خطتان جای دیگر رفت. نسب اینجا به درد نمیخورد. من بچه فلانیم. یک روایت دیگر دارد که این را آنجا نداشتیم. قشنگ است. میگوید که البته مال منابع اهل سنت است. عمر بن خطاب آمد از علی (علیه السلام) ام کلثوم را خواستگاری (کرد). ام کلثوم هم این ربیبهٔ امیرالمؤمنین بوده، نه دختر امیرالمؤمنین. یعنی یکی از همسران امیرالمؤمنین بعداً که کسی ازدواج کرد، این دختر داشته از شوهر قبلیش. آمد خانهٔ امیرالمؤمنین. بزرگ شد. این ام کلثوم این بوده ماجرایش. حضرت «فَاعْتَلَّ عَلَيْهِ بِفِقْرِهِ». «کوچولو من برای مسائل جنسی نیامدهام». رسول الله روایت جالبی است. در مسند احمد بن حنبل هست روایتش. روایت جالبی است برای خود برادران اهل سنت. ببینند برای وهابی جالب و نکته. بحث ازدواج برای بحث جنسی و اینها. «این بچه را بگیرم برای این مسائل نیست.» (گفت:) «آمدم به پیغمبر. (پیغمبر) فرمود: «هر سبب و نسبی روز قیامت قطع میشود». ما خلاص (شدیم). «كُلُّ قَوْمٍ أَصْبَحَ اللَّعَنَةُ عَلَيْهِمْ مَا خَلاَ فَاطِمَةَ فَإِنِّي إِنَّمَا أَنَا هَذِهِ الْكَلِمَةُ». همهٔ نسبها و سببها قطع میشود غیر از سبب و نسب. هر قومی عصبش به پدرش برمیگردد مگر فرزندان فاطمه. یعنی اتصال نسل از طریق پدر است. هر کسی از باباش میشود. حالا اینجا برعکس است. روز قیامت همه را از مادرهایشان معرفی میکردند غیر از شیعه. تو دنیا همه را از طریق بابا متصل میکنند به آن اجدادش غیر از بچههای فاطمه که از طریق فاطمه زهرا به پدر وصل است. یعنی همهٔ نسلها از پدر منتقل میشود. تو دنیا تو قیامت همهٔ نسلها از مادر معرفی میکند. باز دوباره تو دنیاش هم برعکس است. تو دنیا همهٔ نسلها از پدر منتقل میشود، نسل فاطمه از مادر منتقل. یعنی همه فرزندان پیغمبر از طریق مادر، فاطمه زهرا، فرزند پیغمبر. «یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه». امام حسین به امام صادق، به امام کاظم، رسول الله. از چه طریق؟ از طریق (فاطمه). که تشبیه هم شده به خود حضرت عیسی که عیسی آل عمران بود، آل ابراهیم بود ولی از طریق مادر شد. که قرآن هم اشاره کرده. «بچههای من به حساب من». پدرهایشان هم از طریق مادر دارند به من وصل (میشوند). خب، این هم یک روایت.
«وَقْتُ اللَّهُ خَلَقَ خَلْقَهُ وَ عَرَبَ الْعَرَبَ وَ الْقُرَيْشَ وَ مِنَ الْقُرَيْشِ بَنِي هَاشِمَةَ فَأَنَا خَيْرَتٌ مِنْ خَيْرَتٌ». وقتی خدا مخلوقاتش را خلق کرد، عرب را جدا کرد و از عرب، قریش را جدا کرد و از قریش، بنی هاشم را جدا کرد. «فَإنَا عَلَيْهِمْ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ الْمُخْتَارُ». منو انتخاب (کرد). انتخاب انتخاب برای کاری، تکلیف «أَلَا فَأَحِبُّوا قَرِيشَهُمُ وَ لَا تُبْغِضُوهَا فَتَبْغُضُ» قریش را دوست داشته باشید. «وَ لَا تُبْغِضُوهَا فَتَبْغْدُو» . بغض قریش را نداشته باشید که هلاکت (میآورد). پیغمبر نیستند. به قریشاند. قریش را دوست داشته باشید. با قریش وصل باشید که نسب من برقرار است روز قیامت. «إِلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ أَنَا نَسَبِي وَ حَسَبِي عَلِيٌّ مُحَمَّدٌ نَسَبِي وَ حَسَبِي». علی نسبت و حسب من است. «فَمَنْ أَحَبَّهُ فَقَدْ أَحَبَّ» هرکی دوست داشته باشد، منو دوست دارد. اگر بغضش را داشته باشد، با من بغض دارد. عمر بن خطاب آمد به مردم گفت که: «من چرا اصرار دارم میکنم که علی ام کلثوم را به من بدهد؟ به خاطر اینکه میخواهم با پیغمبر متصل بشوم.» ضربالمثل ما. کاری نداریم. بحث ما نیست که شامل حال اینها میشود، نمیشود. ولی مهم این است که اینها هم میدانستند این بحث چقدر مهم است. این حسب و نسب پیغمبر به جایگاه چه جایگاه ویژهای و در قیامت اثرگذارد و در واقع یک مسیری برای توسل، یک راهی برای توسل. این هم از این روایت.
در ذیل «انساب» و سورهٔ مؤمنون، آیهٔ ۱۰۱، که با هم بحث کردیم از علامه طباطبایی نکاتی عرض بکنیم: در المیزان جلد ۱۵ صفحهٔ ۹۸: «فَلَا أَنسَابَ» که آمده اینجا میخواهد آثار انساب را با نفی اصل آن نفی کرده، نه اینکه واقعاً در آن روز انساب نباشد. اثری که نسب در دنیا دارد، آنجا تو قیامت برزخ، چون انساب چیزی نیست که به کلی از بین برود. مراد این است که در آن روز انساب خاصیتی ندارد. در دنیا که محفوظ و معتبر است به خاطر هوای دنیوی است. الان اینجا انساب به چه درد میخورد؟ یارانه میخواهند بدهند، انسانی میدهند دیگر. درست است؟ بچهٔ فلانی دیگر کار (است). سرپرست خانوار میریزند مثلاً یک دلار یا مثلاً یک و نیم دلار در ماه. این یارانهٔ یک ایرانی است. یک شهروند ایرانی در یک ماه (میگیرد). دولت اینها. بعد این هم چه شکلی؟ به سرپرست خانوار میدهند. بچهٔ چهارم به بعد مثلاً نمیدهند. بله. خلاصه آقا جان، این حسب و نسب این شکلی است (که) به درد اینجا بخورد برای یارانه و برای نام مالیات و برای چه میدانم این حرفها، اینها است. قبض آب و برق و نمیدانم این جوری حساب میکند اینها. حساب و نسب این شکلی اینجا برای کارهای دنیایی زندگی اجتماعی دنیاست که ما را ناگزیر میکند تا خانواده و اجتماعی تأسیس کنیم. اینجا خانوادهٔ ما برای همین مسائل این شکلی است، مسائل اعتباری دنیایی. وقتی این کار را کردیم، باز مجبور میشویم عواطف طرفینی، تعاون و تعاضد و سایر اسباب را که مایهٔ دوام حیات دنیوی است، معتبر بشمرید. بعد میگویند وام خانواده. «خانواده کمک کردیم وام میدهیم به این زن و شوهر». صیغه نامه را میآورند. عقدنامه را میآورند. ضامن هم میآورند. ضامن هم مثلاً باید فامیلشان بشود، بر فرض. همهشان اعتباری و نسبی است دیگر. نسب دنیا کمکش میکند. پول میریزند به حساب مثلاً این بابا و اونی که فرزند خانواده است، به وظایفی ملتزم میشود. وظایفی دارد پدر و مادر در قبالش. الان مثلاً تو غرب این شکلی است که آمار همه را دارند و اگر خانواده بچهاش را مدرسه نفرستاده باشد، به محض اینکه شما یک کشوری میآیی آنجا ساکن میشوی، همان اول همه اطلاعات را دارند. اول سال که میشود (در) خانهتان را میزنند، میگویند: «دو هفته گذشته بچهات مدرسه نیامد. برای چی؟» و اگر مزاحم شده باشی برای درس خواندنش، جریمه دارد و جرم است و مجازات. این، این هم وظایفی که مثلاً پدر و مادر دارند در قبال بچه. بچه، پدر و مادر. باز بچه زنگ میزند پلیس. از این قبیل کارها. پدر یا مادر. خانوادهام وظایف دیگری دارد.
روز قیامت ظرف پاداش عمل است. دیگر نه فعلی است، نه التزام به فعل. چرخشی وصل کردن. علامه اینجا (میگوید:) «ظرف پاداش. اینجا ظرف فعل. اینجا ظرف عمل است. اینجا ظرف التزام. ظرف تکلیف». ملتزم میشود به یک تکالیفی. (وظیفه ندارد) آنجا. ننه بابا واسه وظیفه نیستند که کسی کار کسی را راه بیندازد. دستی داری. پول میخواهم. بابا اینجا کارت به کارت شمارهٔ کارتم. اینجا الان ماشینم پنچر شده و آنجا فلان. مامان زایمان دردم گرفته بود. این بچه را بیاوریم. آنجا میخواهیم بریم. نمیدانم وقت دکتر داریم. یک نیم ساعتی پیش تو باشه. و تازگی دیدم که خاطره نقل کردند که ایشان داشته از درس میرفته بیرون. به روحانیای رو میکنند، میگویند که به پدر مادرتان زنگ میزنید. ثواب اعمال وقتی هدیه میکند به پدر و مادر، مثل اینکه بهش تلفن میکنی تو عالم برزخ. این حال پرسیدنها و رسیدگیها و اینها آنجا این شکلی است. هدیه. آمار کم و کسری (را میداند). «مرغ بگیرم، گوشت بگیرم، سبزی بگیرم». آنجا همین که میفرستی. اینجا فقط حال میپرسی و نمیدانی طرف چی میخواهد. شاید (چیزی) بگویی (که) به دردش نخورد. «در ظرف همهٔ اسباب که یکی از انساب از کار میافتد». دیگر انساب اثر و خاصیتی ندارد. «لَاتَسَائَلُونَ» میفرمایند که روشنترین آثار انساب را یادآور شده: احوالپرسی بین دو نفر که با هم نسبت دارند. چون در دنیا به خاطر احتیاجی که داشتند برای جلب منافع، رفع ضرر و اینها به همدیگر به هم میرسیدند. احوال هم میپرسیدند برای رفع کم و کسری همدیگر. آنجا دیگر اینها را ندارند. دیگر کسی احوال کسی را از این جهت (نمیتواند) رفع کاستی از کسی بکند. کس، رفع نیاز از کسی. آنجا فقط جلوهٔ اعمال است. پاداش اعمال. با همدیگر همه عمل بودیم. مشترکیم تو نور، تو خود عمل با هم مشترک بودیم. تو جزایش اشتراک این شکلی در پاداش.
برای «یا علی» بچه میگویند «یا حسین». هر جا میگفتند «یا حسین»، برو «یا علی». هول درست. «یا علی» ظرف چیست؟ ظرف کار است. «یا حسین» چیست؟ ظرف شام است. ظرف پاداش. آنجا دور هم که جمع میشوند همش «یا حسین». اینجا هرچی دور هم جمع میشویم «یا علی». درست شد؟ دنیا ظرف کار است. یعنی «یا علی». برزخ و قیامت ظرف پاداش است. یعنی «یا حسین». شام است. فقط شام. کار کسی ندارد با کسی. درست شد؟ دستی بزن. لقمه بزن. پذیرایی میکنند به هم. دعوت میکنند برای سهم داشتن تو پاداشها، نه سهم داشتن تو کارها. کار کسی را حل بکند، مشکل کسی را برطرف بکند، کسی به درد کسی آنجا نمیخورد. فقط عمل کسی است که کسی به کسی کار ندارد. همه درگیر خودشان. کسی به کسی توجه ندارد از این جهت (که) توجه دارند مستضعفین میگویند بیچاره کردند. جهنمی کرده. آنها میگویند که تو غلط کردی. تو حرف گوش دادی. ما فقط صدا زدیم. با ابلیس دعوایشان میشود. کلاً «مَا دَخَلَتْ أمَّتٌ لعَنَت أُختها». هرکی فحش میدهد. توجه ندارد. هیچکی به هیچکی نیست. هیچکی به هیچکی نیست. توی بررسی و وارسی و کمک و رفع نیاز و اینها. همه به هم. توی سهم داشتن هرکی (میخواهد) تو اعمال بقیه (سهم داشته باشد) و اینکه این چقدر دخیل بوده تو این وضعیت خوب من، وضعیت بد من. محبتها. ذرهای اگه بوده. این ذره مؤمن را میبیند. میگوید: «من یک بار به تو یک لیوان آب دادم. باهاش وضو گرفتی.» به خدا به همین هم (خدا) میبخشد. طرف آورده (به) بهشت میشود. میشناسد. بله که کار میکند. بسیار مهم بحث حافظه است. حافظه را ما بعد از دنیا از دست نمیدهیم. حافظه کار میکند.
دو دسته آیات قرآن با هم بخوانیم. اینها نشان میدهد که ما حافظه را در برزخ و قیامت داریم. حالا قوت و ضعفش البته بحث دیگری است. کیفیتش بحث دیگری است. ولی مطلقاً این جوری نیست که کلاً یادمان برود. ما یکی دیگر اصلاً شدیم. تو دنیا چیز دیگر بودیم. از اصل بیفتد. طرف دیگر اصلاً یادش برود ننه و بابا و فک و فامیل و اینها. همهچیز یادش است. دقیق یادش است. به کی چه کار خوبی کرده؟ به کی چه کار بدی؟ آنجا حافظه تقویت هم میشود. آنجا موانع و حجابها هم برطرف میشود. یک چیزهایی یادش میافتد که اینها خیلی جالب است. این یاد افتادنها خیلی جالب است و کار میکند و یک بحث بسیار مهم و مفصلی است. یکی از آن بحثهای عمیق تو بحثهای قیامت و معاد و اینها همین بحث یاد افتادنهاست که زمینهٔ جلب رحمت، زمینهٔ هدایت. یکهو وسط جهنم یک چیزی یادش میافتد. یکهو وسط بهشت یک چیزی یادش میافتد. یکهو یاد رفیقهایش میافتد. یکهو یاد فامیلش میافتد. این یاد افتادنها حساب دارد. کتاب دارد. خدا به یادمان میاندازد. در عین حال تو یک سری روایات دیگر داریم یادش میرود. یادش میماند و یادش میرود. یک بحث مفصلی است. یکم در مورد این با همدیگر صحبت بکنیم که بحث جالبی است. چیا یادمان میرود؟ چیا یادمان میماند؟ پس حسب و نسب و اینها قطع میشود. اینهایش میماند. میماند. پس حافظهمان یک مقدار داریم. «بَابٌ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ». آری، داداشم! پس صورت اعمال طرف است. یعنی در پس آن اعمال داداشش را میبیند. به ذات او دسترسی پیدا میکند که این داداشمه. در این چهره مار و عقرب الان جلوه کرده. یک نکته و همان داداشمم یادمه. داداش خودم است. بله. هیچکی دیگر یادم نمیاندازد. داداشم. بابام. رفیقم. محبت داشتی خوب بوده. میبینیش. یادت میافتد. شریک میشوی تو خوبیای که بهش علاقه (داشتی). گناهکاری را میبینی، یادت میافتد. شریک میشوی تو گناههایی که داشته میکرده و تو علاقه به او و گناهش داشتی و باز شریک میشوی تو جزای گناه. آنجا میبینی، یادش میافتی. مثل دنیا نیست که یادش بیفتی، رد بشوی. فلانی. همین. تمام شد. نه. آنجا «فلانی» نداریم. آ، فلانی؟ چرا فلانی را گفتی؟ چون شراکت داشتی باهاش در اعمالش. شراکت در اعمال اینجا الان جلوه میکند تو آثار. الان هر اثر و سهمی که آنور داشته باشد بعد از وفاتشان. مرحوم آیتالله جعفری به کی گفته بودند که: «شما آمدید یک بار به ما سر زدید تو برزخ قیامت ما را که ببینی، میشناسی و ما را که بشناسی، سلام میدهی به ما به خاطر علقهٔ باطنی. و سلام که بدی، ما تو منازلمان تو را مهمان میکنیم تو دارالسلام و کجا و کجا و کجا.» اسم آورده. «و اگر فاسقی را دیدی، میبینی، میشناسی، سلام میکنی. او تو دارالبوار و کجا و کجا مهمانت میکند.» علقه بوده که شناختی. اثر القا (و) برقرار (است). (اگر) بد است و یا علاقهای است که در اثر مخالفت ایجاد شده. یعنی یک رفیق ناتویی داشتم که هی منو زور میکرد که این کارها را بکن. حرفهایش را گوش نکردم. این هم یادش میافتد ولی دیگر باید شریک در اعمال نمیشود بلکه جلوه میکند که او تو اعمال خودش چطور شده، من تو اعمال خودم. این دقیقاً بحثی که تو سورهٔ مبارکهٔ صافات بهش اشاره شده. سورهٔ صافات آیهٔ ۵۰ تا ۶۰ اینجا آقا جان سورهٔ صافات آیهٔ ۵۰. حالا از قبلش که دارد که اینها تو بهشتند. و «فِی جَنَّاتِ نَعِيمٍ عَلَىٰ سُرُرٍ مُتَقَابِلِينَ». دور هم نشستهاند. تازه مخلَصین هستند. روی تخت نشستهاند، روبروی همدیگر. «يُطَافُ عَلَيْهِمْ بِكَأْسٍ مِنْ مَعِينٍ». از هر طرفی برای اینها جام شراب است که میآورند. حقایق توحیدی است. و شراب محبت و تجلیات و اینها. شراب صبوری و قدوسی... و هی میزنند. ای باده میزند. یکی جلوهٔ این یک بادهٔ ستاری و یک بادهٔ ودودیه. یک بادهٔ غفوری. آن یک باده. یکهو یک غفور جلوه میکند. اینها دیوانهاش میکند. باز آن ای باده از اینور آنور. «كَأَيِنْ مِن مَّعِينٍ». سفید، زلال. کدری و کدورت و تاریکی و اینها ندارد. صاف و لذت خالص. وقتی کسی بنوشد: «لَا فِيهَا غَوْلٌ وَ لَا هُمْ عَنْهَا يُنزَفُونَ». قاطی میشوند در اثر خوردنش. نه مست میشوند. نه به هم میریزند. نه قاطی میکنند. نه تو توهم میافتند. تو توجهین. پیش اینها پوریای. خلاصه «قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ». که فقط به اینها نظر دارند و چشم دارند. محو در اینان و پر از ناز و کرشمهٔ تجلی. خلاصه در اختیار قرار دادن و «كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَكْنُونٌ». اینها از شدت دستنخورده بودن و سفید بودن مثل تخممرغ که بهش دست نخورده باشد. تخممرغ بکی. بیض مکنون. حالا وسط این مستیها، پیاله زدنها، یکی از گفتوگوهایشان چیست؟ تو بهشت. خیلی جالب است. یکی از گفتوگوهای بهشتی مرور خاطرات دنیایی به این شکل. پس حافظه. اتفاقاً شراب را که زد، حافظه راه افتاد. اینجا تو دنیا حافظه از کار میافتاد. آنجا شراب که میزند، حافظه راه میافتد.
یکی از جلوهها این است: حافظه راه میافتد. فلانی میخواست منو از راه به در کنه. خدا منو کمک کرد. یک جلوه از هدایتگری خدا. یک جلوه از ربوبیت خدا. خدا میگوید: «ببین فلان جا، فلان رفیقت نا... دو هفته با هم همکلاسی بودیم. کلاس کنکور میرفتیم. با هم تو مترو رفت و آمد داشتیم. کی تو رو نگه (داشت) نذاشت اونوری بری؟ من بودم.» باز این آقا، این خاطره میآید. این را دیوانهاش میکند. غرق نعمت میشود. «خدایا تو منو نجات دادی.» این هم جلوههایی است که سحر برای اولیا خدا دارد. دیگر حرم میروند. قرآن میخوانند. قبرستان میروند. این هم همین جلوههاست دیگر. ای خدا، یک نعمت دیگر به یاد این میاندازد. کی فلان جا، فلان کار برای تو کرد؟ «أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً». این حرفهایی که خدا به موسی میزد، مست و مجنون میکرد. «کی تو را تو آب انداخت؟ کی تو را از آب درآورد؟ کی تو را خانهٔ فرعون (برد)؟ کی مادرت را تو خانهات آورد؟ بهش شیر داد؟» «وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ». سینههای دیگر را حرام کردیم. فقط سینهٔ مادرت را گرفتی. مادرت را خودت آوردیم آنجا تو خانهٔ فرعون بزرگت کردیم. «قَدَرٍ يَا مُوسَىٰ». مقادیری را که علی. «يا سَيِّدِي» مناجات شعبانیه. همش تو برنامههای تو بود. با برنامههای تو آمدم. کی منو طلبه کرد؟ کی منو پیش فلان استاد (برد)؟ کی منو به امام رضا وصل کرد؟ کی منو حرم آورد؟ آن رفیقه بود. اولین بار به من گفت: «بیا بریم مشهد، کربلا.» کی پاسپورتت را جور کرد؟ آن پیادهروی را رفتی. کی ساکت را بلند کرد؟ که آنجا مریض شدی. (واست) دارو. بهشت چیست؟ دیگر همین دیوانهبازی. هی یک جلوه. من بودم. من دیگر تو سطوح مختلف معارف اینها. سطح ادراک اینها چقدر باشد؟ در چه حدی باشد؟ فعل خدا جلوه کند؟ اسم و صفات جلوه کند؟ ذات جلوه کند؟ تا چه حدی باشند؟ چه مرحلهای؟ چه جلوهای؟ به چه شکلی؟ دیگر همش همینها است دیگر. خلاصه دیگر بهشت است دیگر. بهشت این جوری (است).
یکی از اینها این است: «یَتَسَاءَلُونَ». واسم سؤال میکند. یکهو یادش میافتد. «قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ». میگوید که: «من یک رفیقی داشتم.» یک قرین (است)، نمیگوید رفیق. چون رفیق اگه بود که با هم مشترک میشد. نتیجه هم رفیق نبود. علاقه (همراهی بود)، همکار بودیم. تو مدرسه با هم بودیم. تو دانشگاه با هم بودیم. تو اداره با هم بودیم. تو اتوبوس با هم بودیم. یکی بود همراه ما بود. تو گروه تلگرامی با هم بودیم. تو پیج اینستا هم کامنت میگذاشت. قرینی داشتیم. یادش میافتد بعد از آن شراب. «يَقُولُ أَئِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ». گفت: «واقعاً تو باورت میشود خدا باشد؟» مصدقین. اتفاقاً تصدیق میکنی. برنگشت. سیر صعودی میرویم جلوتر. میرویم بالاتر. اینجا دیگر برمیگردد: «تو باورت میشود واقعاً این حرفها را این حرفها آخوندها ساختند؟» «قَالَ هَلْ أَنتُم مُّطَّلِعُونَ». حالا این بابا یاد آن آدم یکهو میافتد. به رفیقهای بهشتیش میگوید: «خبر ازش دارید؟ چی شد؟» یک کامبیزی بود. این هی به ما تو اداره متلک میانداخت. «بابا، من اصلاً نمیتوانم قبول کنم یک همچین چیزی باشد. توهمات بوده. برای پول بوده. این حرفها را زدند و توی حالت بیهوشی اکسیژن نرسیده.» میشود. چی شد؟ و کامبیز چی شد؟ یکهو یادش میافتد. «فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاءِ الْجَحِيمِ». سؤال میکند، بدون پرده. خودش مواجه میشود باهاش. از بالا نگاهش میکند، وسط جهنم. چقدر این آیات فوقالعاده است. تو قرآن نیست. هیچی دیگر. از قرآن انگار نداریم. معارف لطیف و فوقالعاده. صافات از سورههای خوردنی قشنگ. «فَاتَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاءِ الْجَحِيمِ». یکهو نگاه میکند، میبیند که این چیست آقا؟ وسط. «قَالَ تَاللَّهِ إِن كِدتَّ لَتُرْدِينِ». آها. این الان جلوه کرد دیگر. جلوهٔ توحید است دیگر. یاد نعمت میافتد دیگر. «وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أنِ الْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمِينَ». دیگر یک جلوهٔ حمد. حمد یعنی کمالا. بهشت همه جلوهٔ حمد است. جلوهٔ کمالات است. کمالات خدا. همه چیز. همه چیز همش خدا بود که. همش که کمالات خدا بود که. همش که کار خدا بود که. خورشید خورشید نداشتیم. خدا بود که داشت نور میتاباند. نور تابیدن خدا را بچسبانیم به خورشید. میگفتیم خورشید روشن میکرد. روز شد. آن یکی رفت تا شب شد. همش خدا بود که ما را بیدار میکرد. ما را میخواباند. آبمان میداد. نانمان میداد. غذایمان میداد. بزرگمان میکرد. پیرمان میکرد. بچهدارمان میکرد. مریضمان میکرد. سرحالمان میکرد. همشان بود که. رب ما بود که. همش ربمان بود. بهشت این است. انشاءالله بریم تو پارکینگ بهشت. (بروند در) پارکینگ. «قَالَ تَاللَّهِ إِن كِدتَّ لَتُرْدِينِ». آن بهشتی برمیگردد به اینکه وسط جهنم است. میگوید که: «به خدا نزدیک بود تو منو از راه به در کنی.» دیدی؟ حرفهایی که میزدی، من یکم سست میشدم کنار تو بودم. داشتی سستم میکردیا. دیدی؟ کتابه سست شدم. رفتم از آقای فلانی پرسیدم. رفتم فلان کتاب خواندم. آروم شدم. وگرنه داشتی منو میبردی با خودت. فلان فلان شده. این بهشتی از آنجا دارد میبیند. «وَ لَوْلَا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ». اگه نعمت ربم نبود. جلوهٔ نعمت. اگه نعمت ربم ربم ربم رب. جلوهٔ ربوبیت. رویت رب. خودم. خدای من. خدایا خوب منی. عشق من. اگر نبود. اگه نعمت او نبود. اگه به دادم نرسیده بود، الان من کنار تو احضار شده بودم. ببین خدا چه کمکی. پس حافظه قشنگ دارد کار میکند. حافظهاش قویتر هم شده. دو هفته با هم همکلاس بودند تو دنیا. یادش نبود. رفته تو بهشت. حقایقی جلوه میکند. آنجا همش کمالات است. همش جلوه است. هم عقلانیت است هم شعور. همش ادراک است. حضور. اینجا همش غیبت است. غفلت است. فقدان. تاریخ عالم نور. آقا جان حضور. یکهو خدا میتاباند. ببین. ببین. آن روز چکار کردم؟ ابعاد گستردهای دارد. 70 سال عمرت را هر یک روزش را واسه هزار قسمت. هی میآورد جلوت. حالا بازم واست بگم. آنجا اگر آن جوری میشد چی میشد. حالا من چکارش (بکنم). حالا بگذار واست بگویم. این یکی را چکار. آن یکی تو فکر کردی فقط طلبه شدی. میدانی اگر طلبه نمیشدی مثلاً چی میشد؟ آن جوری. تو فکر کردی طلبه شدی. تو آمدی اینور. من اینوری کردم. بعد میدانی 100 تا سناریو برای اینکه تو آن جوری بشوی. همه 100 تا سناریو را من رد کردم. بگذار سناریوی اول را بهت (بگویم). سناریوی سوم. اگر طلبه نمیشدی مثلاً فلان جا میرفتی. این یکی داده. اگه این ازدواجت نمیشد، این ازدواج چی شد؟ چه برکات خدا بهت داد؟ نسل بعدش نسل بعدش نسل بعدش نسل بعدت. اینها را ببین. بعد نسل بعد آن یکیها را ببین. بعد نسل نگاه کنیم. تموم نمیشود اینها. چقدر میخواهد بگوید. الان شما یک تلگرامِ کوفت زهرماری میروی 50 تا کانال خبر. یک صبح تا شب مشغول میشوی. تموم نمیشود. کثیف است. فکستنی است. بیخود است. آشغال (است). آن دارد رقم میخورد. همش هم قتل و جنایت. یک دنیاست. این است تلگرام. شما رفتی. تموم شده. تموم کنی. (برای) شما. بگویی من این کانالهایی که بود، هرچی پیام توی این تولید شده، تو این ساعت تولید شده، همه را خواندهام. در ساعت 10، 10 صبح تا 10:5 دقیقه هرچی پیام تو این ۵ دقیقه تو کل ایتا تولید شده. (اگر بخواهی) بخوانی، 70 سال (هم) کافی نیست. بعد واسه 70 سال دنیا بری تو بهشت. تموم نمیشود. بعد تازه اینها هم صفحه پایین. جلوهٔ افعال الهیه. افعال بیرون ذات است. اسم و صفات و ایناند که عینیت با ذات دارد. آنجا قلقله (است). مزه تو دهن که میآید، آدم دوست دارد بیهوش بشود. خودش چیست؟ «بَه شَتِّیَ عَکْسُ فُروغِ رُخِ سَاقِيُّ سَدُّ الْجامِ اُفِتِّرَ». خودشو اگر «وَلَوْلَا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ». «أَفَمَا نَحْنُ بِمَيِّتِينَ». راستی یعنی واقعاً ما دیگه نمیمیریم؟ قشنگ گفت. دیالوگها را ببین. خدا تصویرسازی کرده است. از بهشت. دیوانهات میکند. واقعاً خدا چکار کرد؟ ما دیگه نه میمیریم نه عذاب میشویم. یک بار فقط واقعاً تموم شدها رفیق؟ آی حاجی، تموم شدها؟ سید حاجی، تموم شدها؟ 50 سال. آن هم که شهید بودند تو جوانی شهید شدند. خوش به حالشان. خدا نصیب بکند. 19 سالش بود. کلاً 4 سال تکلیف شده بود. یکی 15 (سالش بود) تکلیف نشده بود. تو چی؟ 70 سال زحمت کشیده. دنیا چی دیدی؟ خاطرهای هم نداری از دنیا؟ چی میخواهد بگوید؟ واقعاً تموم شده رفقا؟ چقدر خوب است اینجا. احمقها، بیعقلها کامنت میزدند. استوری میکردند. چی میگفتند؟ «إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ». ما تو فوز عظیم قرار گرفتیم. آخرین کامنت خداست. پایین. همه دیالوگهای بهشتیها با هم میگویند: «آها دیدی؟ حالا تو هم راه بیفت. پاشو ببینم. پاشو پاشو. همین الان پاشو. میخواهم شبیه اینها بشوی. بیایی تو جمع اینها. هنوز جا دارد. ببین این گروه واتساپ این و اون و (در) این گروه زدند. قرینت را نشان بدهند که آن جوری بود و این حرف. پاشو بیا.»
پس این خاطره و حافظه البته برای بهشتیها خوب. قطعاً خاطرات تلخ محو میشود. حافظهشان نسبت به اینها خالی میشود. مثلاً حضرت حر چند بار عرض حر (بود). بخواند. حضرت حر هم که میشنود روضهها را. جمع جمع شدن. محرم و عاشورا و اینها. روضهٔ حضرت حر خواندن. باز میخواهد بگوید که من راه را بستم. شمشیر سر و صدا کردم. توبه کرده بود. صحبت میکرد. مسجد رفت و بعد برگشت توی مسجدی گفتش که: «مردم، فقط همین قدر بهتان بگویم من 20 سال گناه کردم. خدا بر من پوشاند. دو هفته است توبه کردم. این شیخ آبرو برای همه (جا نگذاشت).» خلاصه، زهیر بخواهد یادش بیفتد و هرجا میرسیدیم من شاهرخ ضرغام کاباره. یک کارایی توضیح میدهم برایش. عکس رضا شاه خالکوبی کرد روی شکمش. آقا اینها یادشان میرود. اینها هیچی. اصلاً یادش نمیماند. من خالکوبی کردم و چه میدانم عرقخور بودم و ساقی بودم و منتقل نمیشود. محجبه نمیگذارد خدا باخبر بشود گوله نور مجلس روضه یک دانه از ما ذکر خیر میکنند حضرت حر این را میبیند متوجه نمیشود. خدا محجوب میکند از او ظلمت و آتش را و حسرت را و درد و داغ خاطرات بد را. روایت خواندیم اگر این مشغول کارهای بدی باشند مؤمن باخبر نمیشود. مؤمن «کافه» (یعنی) برعکس. خوبی و خوشیهایی که هست و نمیگذارند به این برسد. فقط بدیها و تلخیهایش. مگر ارتقا درجه و نور و صبر و کمالات و اینها باشد. آن کمالش را میفهمی که این یک صبری کرده. خدای کمالی بهش داده. این را میبیند ولی تو درد و پایش شکسته و پایش از کجا (درد میگیرد)؟
پس این بحث حافظه این شکلی است. یک آیه دیگر هم داریم در سورهٔ مبارکهٔ صاد آیهٔ 62. این هم از آیات جالب است. حالا این حافظهٔ جهنمیها است. خاطرهٔ جهنمیان از بهشتیها. که باز هم اینها با هم جمع نشدند. پس ببین اگر با هم جمع میشدند که یکی بودند دیگر. یک کاسه بودند. «يَتَسَاءَلُونَ». آنها با هم دور هم نشسته بودند. گفتوگو میکردند. «كَانَ عَلِيٌّ». خانواده بودند. رفیق بودند. از یک طیف و یک تیپ بودند که با هم نشسته بودند گفتوگو. بچه هیئتیهای محل بودند. بچه دبیرستانی دبیرستان بودند. مال فلان حوزه بودند. تیپ فاطمیون بودند. توپ فاطمیون آنجا. زینبیون هماناند. مثلاً گردان لشکر 47 ثارالله آنجا تو بهشت این شکلی است. مسجد ابوذرها مثلاً. این حالا تو آن لشکر هم هست. توی مسجد ابوذر هم بوده. مثلاً مدرسهٔ حاج آقا مجتهدی هم بوده. شهید. زورخانه و نمیدانم ورزشگاه و اینهاش بوده. مثلاً هیئتشان بوده. مدرسهٔ حاج آقا مجتهدی بوده. گردان کمیل و مثلاً چه میدانم اینها بوده. و همینطور هی این دستهبندیهای این شکلی. با هر کدام هم شبنشینی دارند. شنبهها و اینها. یکشنبهها با آنها ناهار. با این (هست). شام با آنها. این گروهها هست آنجا. بعضی بالاترند. بعضی پایینترند. خاطرههاشان با هم است. همه بهرهمند میشوند از آن خاطره. لذتش را. اینجا خاطرههایت (خاطراتت) نه منفک (از هم) است. حسرت بیشتر جهنمیان میکنند. نعمت بیشتر جهنمیان (باعث حسرت میشود). خاطرات عذاب بیشتر. دستهبندیها را حواست (میباشد). آیهٔ 62 که حالا از 60 و 61 شروع میشود. «قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَبًا بِكُمْ ۖ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ». درگیریهای خودشان با همدیگر است. «قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَٰذَا فَزِدْهُ عَذَابًا ضِعْفًا فِي النَّارِ». دیگر داد و بیدادشان. سر و صداهایشان. اینها ما را انداختند جهنم. «منو آوردی». «من و تو». «منو معتاد کردی». «تو منو آنجا بردی». «تو منو کانال کردی». «تو ساقی بودی». همین حرفها. این شکلی. چرندی. خاطرات مرور میکنند. «وَ قَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَىٰ رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ». میگویند که: «بچههای فلان عرقخوری بودیم. فلان محل بودیم. محلهٔ مثلاً سجاد مشهد. مثلاً قاسمآباد مثلاً سعادتآباد تهران. ما سعادتآبادیها یک مسجد بود. سعادتآباد. هیئت فلان بود. بچهٔ فلان اداره و فلان شرکت و اینها. آن بچهها آن هیئت...» (آنهایی) که نیستند. «آن آدمهایی که ما بهشان میگفتیم اشرارند. اراذل میدانستیم. تو سرشان زدیم. مسخرهشان میکردیم. افراطی، متحجرند اینها. تندروان، تندروها، دلواپساند و افراطیها» و کانال داشتیم. گروه داشتیم. «اتَّخَذْنَاهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ ضَلَّتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ». واقعاً اشتباه میکردیم. مسخرهشان میکردیم یا الان جلو چشممان نیستند. خوب بودند. کجا نیستند اینجا؟
پس این حافظه هست. یادشان میآید که اینها بچهمحلشان (بودند). بچهمسجدی داشتند. تو فامیلشان بود. هیئت بود. همسایه بود. پایگاه بسیج محل بود. شبها گشت میرفتند. فلان میکردند. «إِنَّ ذَٰلِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ». این گفتگوهای اهل آتش و تخاصم اهل آتش با همدیگر حقی یک واقعیتی. «قُلْ إِنَّمَا أَنَا مُنذِرٌ ۖ وَ مَا مِنْ إِلَٰهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ». که دیگر حالا ادامهٔ آیات و خدمت شما عرض کنم که دیگر توضیح بیشتر قرآن در مورد این نداده. فقط میفرماید که اینها با هم گفتگو این شکلی میکنند. خب، جواب هم مشخص است. یعنی حتی نکتهٔ قشنگش به این است که اینها تو همان ابهام حتی میمانند. بهشتی وقتی سؤال جواب جهنمی تو این سؤالش تا آخر میماند. یعنی حتی جوابش را هم بهش نمیدهند. درگیری است. چون کسی وقتی احتمال این را بدهد که یکی ازش بهتر بوده و ما مسخرهاش میکردیم. از ما بهتر است. این همین هم آن برتری توش است. همین ابهام است و این خاری است و این سستی است که اصلاً آدم حساب (نمیکند) که جوابت را بدهند. عذاب مهین. قرآن به این میگوید ها. عذاب مهین این است که توی وضعیت گرفتارت میکند. گرفتار هستی. جواب برای چی؟ خب، که چی؟ خب، چی به چی؟ خب، کی به کی؟ چکار کنم؟ عذاب در مورد جنهای حضرت سلیمان میگوید دیگر هیچ خبری از سلیمان نداشتم. هیچ خبری به اینها نمیدادیم. عذاب الیم داریم. عذاب مهین داریم. عذابهای مختلف داریم در قرآن. مهین است. الان کجا هستم؟ ولی بعید است از مبتر بوده باشند. چون حالیش میشود بالاخره ایمان و کفر و اینها. سر در میآورد. پس حتماً از ما بهترند. کجایند؟ یعنی نشان میدهند که حضرت نو «مضاعف» وضعیت این شکلی نگهش میدارند. از ماجرای این حافظهها و خاطرهها. اینجا تو این دو دسته از آیاتی که خواندیم. سورهٔ صافات و سورهٔ صاد. روایاتی هست انشاءالله جلسهٔ بعد با هم بخوانیم و باز هنوز بحث داریم. بحث داریم. هنوز کلی دیگر بحث داریم در خانواده و فامیل. اتفاقات برزخی و قیامتی که انشاءالله جلسات بعد بهش برسیم و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهر.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...