ذکر چند نکتهی مهم
ادامه کتاب؛ قرآن
کمالات ملکوتی با قرآن حاصل میشود
آثار مادی و ملکوتی انس با قرآن
لزوم آموزش قرآن به افراد
نگاه خود را به قرآن تغییر دهیم
عاملان به قرآن چه جایگاهی دارند؟
هشدار به عالمانی که عمل نمیکنند!
محبتهایی که محبت خدا را از یاد میبرد
راحتطلبی انسان را بیچاره میکند
شبهات اعتقادی را جدی بگیریم
چهارچوبهای اعتقادی خود را محکم کنیم
درد گمراهی از مسیر حق
تفاوت مهم ملائکه بهشت و جهنم
قطع شدن از قرآن برابر است با ضلالت
حیلههای نفسانی
تنها راه نجات چیست؟
ماجرای شراکت
حق الناس و شراکت
نیت هدیه عمل به امیرالمؤمنین علی علیه السلام
چرا خدا به کافر ثروت میدهد؟!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنتالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
جلسه نود و یکم بحث "صدیقه در قیامت" را خدمت عزیزان داریم. ادامه متن کتاب از آن بخشهایی است که این دیگر آخرین نسخهای است که هنوز زیر چاپ نرفته و قرار است سیر چاپیاش طی شود که باز این آخرین نسخه، یکی دو بخش به آن اضافه شده است. بهزودی در دسترس عزیزان قرار خواهد گرفت.
خب، صفحه ۶۲ کتاب، بحث قرآن؛ ماجرای جالبی است. در میان دوستان ما جوانی فوقالعاده بااستعدادی بود که در نوجوانی حافظ و قاری قرآن شد. در نوجوانی هم قرآن را حفظ کرده بود، هم قاری بود و برای بسیاری از بچههای محل الگو گردید. از لحاظ درس و اخلاق از همه بهتر بود و خیلی از بزرگترها به ما میگفتند: «کاش مثل فلانی بودید.» این پسر به دنبال مفاهیم قرآن رفت، در ۱۶ سالگی یک استاد کامل شده بود. بچهای که در ۱۶ سالگی بالاخره استاد قرآن بود، در جلسات مسجد برای ما از درسهای قرآن میگفت و در جوانانی مثل من خیلی تأثیر داشت. دوران دبیرستان تمام شد. او به دانشگاه یکی از شهرها رفت و ما هم استخدام شدیم. دیگر از او خبر نداشتم.
گذشت تا اینکه در آن وادی یکباره یادش افتادم. البته به یاد قرآن افتادم. دیگر فضا اینجوری است، یعنی بهمحض اینکه انسان چیزی را به یادش میآید، آنجا حاضر میبیند. یادش میآید حتماً رابطهی محکمی دارد؛ چون دیدم برخی از کسانی که در دنیا با قرآن مأنوس بودند و به آن عمل میکردند، چه جایگاه والایی داشتند. در بحث ملکوت اعمال، در خطبه پیامبر، روایت پیامبر ملاحظه فرمودید در مورد اینکه چقدر جایگاه آنهایی که اُنس با قرآن دارند، بالاست. آنها همینطور آیات قرآن میخواندند و بالا میرفتند. درجات اهل بهشت و اهل کمالات، به درجات معارف قرآن است؛ میگویند: «اقرأ و ارقَ». "ارقَ" از ترقی میآید. اقرأ، ارقَ؛ قرائت کن، ترقی کن. قرائت و ترقی، ترقیات ملکوتی و کمالات ملکوتی از قرآن است، چون اصلاً حقایق همین است دیگر. قرآن جامع حقایق عالم است، همه حقایق را قرآن نزول داده، نازل کرده. نازل، تجلی خود خداست دیگر، تجلی کرده به کلام خودش.
و حتی شاید این "انا انزلناه" برگردد به بسمالله: "بسمالله الرحمن الرحیم انا انزلناه فی لیلة القدر". جماعت! ما کمال خدا را تنزل دادیم و تجلی دادیم. پایین آوردن اینجا بهمعنای، به قول آیتالله جوادی آملی، پایین آمدن باران از ابر نیست که وقتی نازل میشود دیگر توی ابر نیست. پایین آمدن مثل تنزل مطلب از فکر شما به زبان شماست. میگویند: «از فکرم بر زبانم جاری شد»، «بر قلمم جاری شد»، «در دفترم تنزل کرد»، «این مطالب را ریختم تو دفتر»، «مطالب را ریختم روی تخته». ریختن روی تخته یعنی چی؟ یعنی تو ذهنم نیست؟ چرا، یعنی هم تو ذهنمه هم روی تخته است. روی تخته تنزل و تجلی آنی است که تو ذهن من است. نازلش کردم روی تخته، نازل شد بر زبان. خدای متعال تجلی کرده، تجلی کامل در قرآن. قرآن یک حقیقت عجیبی است و همه اسرار و ملکوت و اینها در قرآن، به میزان ارتباط و عمقی که انسان نسبت به قرآن پیدا میکند، بهرهمند از حقایق عالم میشود و نفوذ پیدا میکند در ملکوت عالم.
حالا در حد قرائتش اگر باشد، این بالاخره بهره همین مادی و اینها را میبرد، هرچند آثار خیلی خوبی هم دارد. در نورانیت، او گوش او را تطهیر میکند، چشم او را تطهیر میکند. اگر آیات را با انگشت لمس بکند، تطهیر "ید" برایش میآورد، دست او تطهیر میشود. و حفظ قرآن خیلی سفارش شده، در حافظه داشتن قرآن که این حافظه کمکم در صدر جا پیدا کند و صدر کمکم به قلب نفوذ بدهد و یکی بشود این حقایق با انسان، جوری که دیگر در خواب هم از او گرفته نشود و کنده نشود. اگر اینطور باشد که خب دیگر خیلی درجه عالی است، ولی در حد اینکه بلد باشد و قرائت بکند و اینها، خیلی خوب است. اُنس با قرآن، لااقل روزی ۵۰ آیه را که در روایت داریم، حالا اگر نشد روزی یک صفحه، دو صفحه؛ اُنس با قرآن خیلی مهم است، اُنس با قرآن و اُنس با معارف قرآن.
حالا البته همین حد قرائت قرآن و تلفظش، روایت به این نحو است که حالا بنده از حفظم دارم میخوانم، حافظه ما هم که ضعیف است، نقل مضمون میکنیم. هرچه میگوییم شما با لحن مضمون بپذیرید، البته اصل مطلب درست است. غریبه! این روایت را داریم که امام حسین (علیهالسلام) شنید یکی از فرزندانشان را یک استادی به او بسمالله یاد داده یا سوره حمد یاد داده، یک مقدار قرآن یاد داده. حضرت فرمودند که: «اگر دهان این استاد را لبریز از جواهر کنم، طلا و نقرهها این را.» حرفش بسمالله و سوره حمد! معلمین قرآن انشاءالله نونشان تو روغن. این سالها خیلی آسیب خورد به جایگاه قرآن و قضای قرآنی و جلسات قرآن و اینها، به دلایلی که تو فضای رسانهای و فضای مجازی یک عدهای بیحیایی و بیشرمی کردند و با نامردی، یک چیزی را چند برابر خودش جلوه دادند و آن را هم دستمایه کردند برای آسیب زدن به قاریهای قرآن و حافظان. بسیار آسیب خورد جلسات قرآن و بسیار تنزل پیدا کرد، جلسات خلوت شد. خیلی چیز مخصوصی بود. آسیب جدی وارد شد.
انشاءالله دوباره برگزار بشود و بنا بر این باشد. ما ماه رمضان را در پیش داریم، با مراعات پروتکلهای بهداشتی، جلسات قرآن، دورهمیها، توی ساختمان آپارتمان، دو تا خانواده، سه تا خانواده، پنج تا خانواده، دو نفر، سه نفر، ۱۰ نفر، دور هم جمع بشوند، با هم قرآن بخوانند. یک نفر بیاید قرائت را یاد بدهد، تلفظها را درست بکند. ما نیاز داریم به تلفظ. آیتالله گلپایگانی جوانی عربی را به مراوده داشت، بیا پیش. نوجوان عربی. فرموده بود که: «بیایم نزدیک بشویم که من سوره حمد را میخوانم، گوش بده ببین، بگویید، اصلاح کنم.» مرجع تقلید که همه از او تقلید میکنند، با جایگاه بلندی دارد. آیتالله گلپایگانی (رحمتالله علیه)، ایشان پی این بود که قرائتش را… غلامرضا فقیه یزدی تو این کتاب "تندیس پارسایی"، توی آن کتاب هستش که از جانب امام زمان به ایشان پیام رسیده بود که: «تلفظ سوره حمد تو درست نیست!» قرائت سوره انسانی که یک فقیه جامعالشرایط و انسان معنوی کمنظیر است. تتلو! بسیار عالی، معنوی، قرائت قرآن و جدی گرفت، تلفظ را درست کرد. همین تجویدهایمان و همین قرائتهایمان نیاز به استاد و مربی داریم. حرفهای و فنی و اینها، در حدی که بالاخره خوب تلفظ بکنیم. قرائتمان درست بشود، خصوصاً در اعرابگذاریها. "اشهد ان محمدا عبده، اتقبل شفاعت و ارفع درجته". این اعرابها را باید انسان درست تلفظ بکند و گاهی غلط تلفظ کردن آسیب میزند به نماز ما. نماز حتی گاهی باطل میکند و اینها دیگر بحثهایی است که باید روی آن دقت داشت. نیاز به استاد و مربی دارد.
خود اُنس با قرآن، جلسات قرآن. یک کسی بیاید قصههای قرآن را برای بچهها بگیریم، بچههای کمسنوسال. کتاب قصههای قرآن آیتالله اشتهادی، مرحوم آیتالله اشتهادی، الانم نزدیک اشتهارد داریم بحث ضبط میکنیم. گربه! در یک جایی نزدیک اشتهارد هستیم، منطقه خیلی عالمخیز، در منطقه خیلی خوبی است. خیلی علمای بزرگ داشته اشتهارد. یکیشان همین آیتالله مرحوم آیتالله محمدی اشتهاردی است. یک کتابی دارد ایشان، "قصههای قرآن". کتاب خیلی خوبی است برای بچهها. خود ماها میتوانیم بخوانیم، استفاده کنیم، برای بچهها بگوییم داستانهایش را. کتاب دیگری هم هست، یک کتاب هست "نگهبان غار" که یا رحماندوست ترجمه کرده و نویسندهاش عرب است به نظرم، این قصههای قرآن را، حیوانات قرآن را به صورت رمان درآورده، یک بیان خیلی جذاب و شیرین. این هم از آن کتابهای خواندنی است، اگر اینها البته پیدا بشود. پیدا بکند و در دسترس قرار دادن. کتاب خیلی خوبی است. معارف قرآن را، خصوصاً داستانهای قرآن را، ارتباط برقرار بکنیم و ارتباط بدهیم خصوصاً نوجوانها، حالا مخصوصاً حالا کودکان را که آشنا بشوند. و جلساتمان هم معارف قرآنی باشد، به این نحو: کسی بیاید داستانهای قرآن را بگوید، معارف قرآن را در حد عموم و فهم ما. تفسیر قرآن، یک تفسیر ساده. این بحثهای حاج آقای قرائتی که خدا حفظشان کند؛ یک دور تفسیر قرآن صوتی گفتند، یک دور تصویری گفتند. مکتوب برخی آقایون دیگر هستند که البته من چون گوش ندادم، بحث را به صورت کامل معرفی نمیکنم، ولی آنها دو تفسیر قرآن گفتند و ثبت هم شده، فایلش هم منتشر شده. کامل گوش ندادم، ولی چند جزو گوش دادهام و خیلی هم استفاده کردهام. هم خواندیم، خیلی بحثهای خوب و ساده و بیان شیرین. توی ۵ دقیقه ۷ دقیقه، یک آیه، دو تا آیه را، دو تا سه تا آیه را گاهی مطرح میکند. خیلی زیبا و جذاب. تو راه شما همینو اگر گوش بدهید، میتوانید. مسافرتهای طولانی، چند جزو مثلاً گوش دادیم. قرائتی را. حرف دین چی؟ حرف خدا چی؟ حرف اهلبیت چی؟ قرآن چی میگوید؟ کلیت چقدر گرههای ذهنی ما باز میشود؟ چقدر شبهات برطرف میشود؟ چقدر مبنا دست آدم میآید؟ ضابطه، قاعده و اسلوب پیدا میکند. قرآن خیلی مهم است و باهاش باید انس داشت. جلسات قرآن خیلی مهم است. مجلسی که توش قرآن و معارف قرآن گفته میشود. روایت عجیبی است. دیگر فرصت نیست دیگر ما در مورد این با هم گفتگو بکنیم. خود عزیزان انشاءالله بروند و روایتش را ببینند. اینترنت سرچ بکنید. روایت در مورد جلسات قرآن، روایت در مورد فضیلت قرآن برقی در کتاب "کافی شریف" کتاب الفضل القرآن روایت داریم. "کتاب فضل القرآن" یک بابی است فضیلت قرآن، روایاتی که دارد، خیلی روایت خواندنی و جالبی است. و کتابهای دیگری که چاپ شده در مورد اصل قرآن. خود خیلی خوبی در مورد قرآن دارند. دو سه تا کتاب به نظرم ایشان دارند در مورد اصل قرآن و ارتباط با قرآن و فضایل قرآن و مجالس قرآن و این بحث. این شکلی که قبیل مسئله ایشان زیاد توش مطرح کرده. جلسات قرآن و خود قرآن انشاءالله جدیتر بگیریم. خصوصاً ماه رمضان را در پیش داریم و روزی از ما نگذرد بدون اُنس و ارتباط و قرائت قرآن، ولو شده ترجمه.
حالا این کتاب ترجمه آقای علی ملکی که خب خیلی معرفی شده و همه میشناسند. تا حد زیادی بنده ترجمهاش را خواندهام. اینجا هست و جزء ۲۲. این را از اولش یک دور ترجمه ایشان را تقریباً کامل شاید خواندهام. ترجمه قشنگ و روانی است. البته نقدهایی بر آن وارد است و برخی اساتید هم نقد جدی به ترجمه ایشان. برخی جاها واقعاً نقد جدی هست به ترجمه ایشان و مطلب گاهی عوض شده در ترجمه و آن که قرآن دارد میگوید به نحو دیگری "خالق آسمانها و زمین کیه؟" اینها میگویند: "الله". "الحمدلله اکثرهم لا یشکرون". مثلاً: "حمد مال خداست ولی اکثراً شکر نمیکنند." خب الحمدلله که حالیتان شده، بدونید چه ندونید، چه بگویید و چه نگویید، حمد مال خداست. اگر هم میگفتید خالق یکی دیگر است، باز همانی که شما خالق میدانید، دارد همه حمد مال خدا را. حواستان نیست به اینکه همه حامد خدایند و شاکر خدا. خب بعضی مشکلات این شکلی در ترجمه ایشان هست، ولی اصل ترجمهاش خیلی ترجمه خوب و روان و بعضی جاها واقعاً اعجابانگیز؛ یعنی بعضی جاها خیلی بحث قرآنی خیلی قشنگ با یک اصطلاحات کف خیابانی روزمره، برخی مطالب را ایشان مطرح میکند که خیلی دلنشین و شیوا. خیلی به آدم میچسبد ترجمه. حالا مثلاً بنده یک مقدارش را بخواهم برایتان بگویم. ایشان میگوید که: «تازه» مثلاً میگوید که: «آیا قرآن که و رضوان من الله اکبر تازه رضایت خدا از همه اینا برتره؟» تازه مثلاً فیش ترجمه پیدا نمیشود. ادبیات روزمره خودمان، حالا اینها را دارد. تازه فلان چیز. یک بیان خیلی خوبی دارد. مخصوصاً برای نوجوانان خیلی میتواند خوب باشد. ترجمه تفسیری، ترجمه خواندنی قرآن. تو اینترنت هم سرچ بکنید، فایلش به صورت رایگان هست و میتوانید ترجمه ایشان را داشته باشید. متن قرآن با ترجمه ایشان آقای علی ملکی. ترجمه خوب و روان و خواندنی و سادهای است. البته عرض شد که نقدهایی هم به آن بخشهای دیگر هست. ایشان البته سعی کرده که از مطالب تفسیر المیزان ترجمهاش را استفاده بکند و خلاصه مباحث المیزان را به صورت ترجمه درآورده در قالب ترجمه پرهام. خیلی خوب است اینها را انس داشته باشیم، دور هم با هم بخوانیم، با هم حفظ بکنیم. با هم دور هم این ترجمهها تو مساجد باب بشود. همین ترجمه، ترجمه خیلی خوبی است. به جای این ترجمههای قدیمی "یوغوری" که اصلاً ادبیاتش آدم را میبرد ۲۰۰ سال پیش، یک ادبیات ساده و شیوا و جذاب و نمیدانم چه اصراری است. ما گاهی به قرآن که میرسیم، یک ادبیات یوغری را انتخاب میکنیم که فقط همه پس بخورد. ادبیات سادهای که همه بفهمند و ارتباط برقرار کنند.
فرهاد آقا استاد قرآن بود و جلسات قرآن برگزار میکرد. در جلسات مسجد برای ما از درسهای قرآن میگفت و در جوانانی مثل من خیلی تأثیر داشت. دوران دبیرستان تمام شد. او دانشگاه یکی از شهرها رفت و ما هم استخدام شدیم. دیگر از او خبر نداشتم. البته به یاد قرآن افتادم، چون دیدم برخی از کسانی که در دنیا با قرآن مأنوس بودند، جایگاه بالایی داشتند. آنها همینطور آیات قرآن میخواندند و بالا میرفتند. اما برخلاف آنها، کسانی که مردم آنها را به عنوان حافظ و قاری قرآن میشناختند، اما اهل عمل به دستورات قرآنی نبودند، در عذاب گرفتار بودند. پناه میبریم به خدا که آدم به خاطر قرآن به اینها احترام کند که به عنوان معلم قرآن، حافظ قرآن، قاری قرآن، مفسر قرآن، ولی آدم خودش عامل به قرآن نباشد.
به قول آیتالله جوادی آملی، ممکن است آدم گاهی دو ساعت در مورد نگاه به نامحرم در کنفرانس و سمینار سخنرانی هم بکند، بحث علمی و ذهنی و اینها یک چیز است. عمل و اینکه به جان آدم نشسته باشد و با جان آدم عجین شده باشد، یک چیز دیگر است. همین تازگی ما جایی صحبتی داشتیم، تأکید بر این کردیم که دعاها نگوییم: «دستت درد نکنه.» بگوییم: «خدا خیرت بده.» آمدیم پایین: «خدا خیر بده، خدا پدر مادرتو بیامرزه. خدا پدر مادرتو بیامرزه»، یعنی من یادآوری کردم که همینی که گفتی خودت عمل کن. نگو دستت درد نکنه. نیب خوبی برای ما بوده، تکانی خورد؛ همینه، یعنی آدم گاهی عادت کرده به حرف زدن مثل ما و آن قدر دیگر حجم حرف زدن بالاست، عمل گم میشود و اصلاً دیگر اهتمام به عمل هم کمکم از بین میرود. یعنی اصل این است که چیزی یاد بگیرند، من بگویم ملکش میشود حرف زدن، ملکش میشود. نه عملکرد. برعکس باشد. خدا انشاءالله کمک کند اهل عمل بشویم. به خصوص کسانی که برخی عقاید قرآنی در زمینه پیروی از اهل بیت را فهمیده بودند. قرآن چشیده و خدا برگرد. مائده! که اینها درخواست کردند که: "ربنا انزل علینا من السماء مائدة"؛ خدای سفر آسمانی برای ما بفرست. خدای متعال فرمود: «میفرستم، ولی اگر حقش را ادا نکنی، یکجوری عذابتان میکنم که تا حالا هیچ احدی را عذاب نکردم.»
حواریون حضرت عیسی، یعنی ماجرای بعد مائده و قبل مائده فرق میکند. یک وقت عنایت خاص نمیکنی، تو هم عبادت خاص نمیکنی. اینجا عبادت خاص هم نکردی، کتک خاص هم نداری. ولی اگر عنایت خاص کردم، بعد عنایت خاص عبادت خاص باید خالصتر بشوی، پاکتر بشوی، لطیفتر بشوی و اگر نشدی، چوبم سنگینتر است. یکجوری میزنم! آنی که نماز نمیخواند و اهل این مسائل نیست و این کارها نیست و ولی نه مثل تو که اومدی تو این وادی، حقایق را بهت فهماندم، لذتش را چشیدی، اهلش را بهت نشان دادم، تفاوت این مسیر و آن مسیر را فهمیدی، ول میکنی! این دیگر گریبان آدم را میگیرد و خیلی دالان گرفتار این آدم شدیدتر است نسبت به آنی که فقط بینماز بود و فقط یک آدم بیتقوا. تاثیر دیگران داشته، اثرگذار بوده و رهبری و راهنمایی دیگران را هم داشته. دیگر از این بچه! من یکباره دوست قرآنی و نوجوانیام را در چنین جایگاهی دیدم. ۱۶ سالگی استاد کامل بود، بعداً خطش عوض شده.
جایی در جهنم بر او آماده شده بود که وحشتناک بود. چنان ترسی داشتم که نمیتوانستم سؤالی بپرسم، اما با یک نگاه ماجرا را فهمیدم. او با اینکه بسیاری از حقایق قرآنی را فهمیده بود، اما به خاطر روحیه راحتطلبی، حب راحت خویش را از نجات میرهاند که ۶ تا حکم اساس معصیت خداست و عمدتاً این ۶ تا محبتی است که ما را دچار لغزش میکند و خطمان را عوض میکند. این ۶ تاست: حب دنیا، حب ریاست، حب طعام، حب نساء، حب خواب و حب راحت. که اینها وقتی میآید حب خدا را از دل میگیرد. حب دنیا، خب همین مادیات و زندگی فریبنده و زودگذر فانی. علاقه به ریاست. علاقه به طعام. خوراک نیاز داریم، ولی یک وقت آدم غذا میخورد از باب وظیفه و نیاز بدن و اینها. یک وقت غذا میخورد از باب اینکه عاشق دغدغهاش به وصال غذا میرسم و وصال غذا. امسال ما دو ساعت سه ساعت فراق غذا را تحمل میکنیم که ناهار بشود و وصالش برسیم. فراغش را داریم تحمل میکنیم که نمیخوریم. فراق مثلاً شیشلیک را دارد تحمل میکند، فراق جوجهکباب را دارد تحمل میکند، فراق پیتزا را تحمل میکند. این میشود حب طعام. در بندش نیست، در قید و بند این چیزها نیست. این بود میخورد، چیز دیگر بود میخورد، نبود اصلاً نمیخورد. حب نساء، وابستگی به زنها از جهت وابستگی شهوانی و نه وابستگی فطری و وابستگی ضروری در زندگی به صورت فضای مورد نیازی که خدای متعال قرار داده و وظایفی دارد. حب خواب، یک وقت آدم میخوابد و میخوابد برای اینکه پاشود از بیداریاش استفاده کند. بعضی وقتها هم بیدار میشود برای اینکه یک استراحتی کرده باشد از خواب قبلی که باز بتواند از خواب بعدی لذت ببرد. پاشو یکم استراحت کن بعد باز بخواب. استراحت کن. بعضی بعضی از ماها بیداریهایمان استراحت بین دو تا خواب است. خصوصاً حب نان، که خیلی بدتر است. خب به راحتطلبی. فضای مجازی این هم که آمده. قدیم یک ظرفی میشستیم و یک لباسی میشستیم و کنار حوض میرفتیم، یخ میشکستیم. لباس کهنه بچه آنجا میشستیم. الان که پوشک شده، ماشین ظرفشویی، ماشین لباسشویی و همه چی هم که با یک تلفن. بچهام که دیگر اصلاً نمیآوریم که اذیت نشویم و غذا را هم که زنگ میزنیم بیاورند و دیگر عمل همین. فقط تو گوشیمان مشغولیم برای خودمان. آن هم ای کاش از همین استفاده بهینه میکردیم و چیزی یاد میگرفتیم. میچرخیم که این امروز چی گفته و آن لباسش چی شده و رنگ مویش چی شده و فلان خواننده کجا کنسرت.
یحَو به راحت، یک چیز بیچارهکنندهای است و راحتطلبی انسان را بیچاره میکند و یکی از شاهکلیدهای نفاق، انسان را دچار نفاق میکند. همه چی را انسان دوست دارد که در اثر راحتترین مسیر، راحتترین راه، از ابتداییترین مسیر و سطحیترین چیز، خصوصاً در معنویات، بهترش هست. آخر وقت اگر بخوانم که فقط قضا نشود و حالا الان حال ندارم. الان ناهار خوردم، الان شام خوردم، الان خوابم میآید. دیر خوابیدم. الان باید قطار پیاده شوم و اتوبوس نگهدارد پیاده شوم، باز وضو بگیرم. از این قبیل ماجرا. اینها راحتطلبی است. راحتطلبی یکی از مسائل بود که بیچاره کرده بود و تحت تأثیر برخی اساتید که بحث یکسان بودن ادیان را مطرح میکردند، دین خودش را تغییر داد. شبهات اعتقادی آقا! خیلی مهم است و اعتقادات انسان باید سفت و محکم باشد. نیاز داریم به اینکه به صورت استدلالی و منطقی دین را یاد گرفته باشیم. بتوانیم با دو دوتا چهارتا از عقایدمان دفاع کنیم. توحید خدای متعال، اسما و صفات خدا، وحدانیت خدا، پیغمبر. خصوصاً یکی از جدیترین مسائل که الان در زمان ما دارد بیچاره میکند همه را و خصوصاً جوانان را، در مورد خود قرآن: «از کجا معلوم که این همون قرآن است؟ تحریف نشده؟» حرفهای پیغمبر نیست؟ تناقض با هم دارد؟ فلان. جواب داده شده، همه این شبهات پاسخ داده شده است و چیزهای مشخصی هم هست، ولی گرفتار کرده. خیلی شبهه اعتقادی آقا! خدا رحمت کند استاد عزیز و فرصت نشد تو این جلساتشان یاد بکنیم. استاد عزیز و بزرگوارمان علامه آیتالله مصباح یزدی (رضوانالله تعالی علیه). انشاءالله مرقد نورانی ایشان که متصل به مزجع نورانی اهل بیت (سلامالله علیهم اجمعین) است، برکاتش بر ما نازل بشود و روح بلند این استاد عزیز دعاگوی همه ما باشد؛ چه آنهایی که به ایشان ارادت داشتند، چه آنهایی که به ایشان ارادت نداشتند. چه آنهایی که بهرهمند بشویم و بشویم. ایشان استاد عزیز روزهای آخر که حالش بد بود، خود شخص این شکلی که عمری در معارف گذرانده و ارتباط خاص و خاص داشته با امثال آیتالله و علامه طباطبایی و بسیاری از بزرگان دیگر، تو جا که افتاده بود، چشم باز کرده بودم که: «یک دغدغه الان فقط دارم. بروید یک لیستی از شبهات تو جامعه جمع بکنید و پیگیر بشوید برای پاسخ دادن اینها. همین الان این کار را بکنید و خبرش برای من بیاید.» از اول هم ایشان پیگیر همین کار بود و طرحهایی هم که راه انداخت، جمعهای دانشجویی طرح ولایت، کیک ذخیره بزرگی برای برزخ و معاد. ایشان طرح بسیار عالی و فوقالعادهای بود و چقدر اثر داشت.
اصل پاسخگویی به شبهات را واجب میدانست و حل نشود، تو ذهن بماند، دین انسان میگیرد. خوارج اینها را میشود مثال میزنیم. از شبهات کوچک شروع شد و به آنجا رسید، روبروی امیرالمومنین و اهل بیت قرار گرفتن با مشکلات حاد. کسی شروع نمیکند، شروع میشود تو جمعهای این شکلی، خصوصاً خیلیها وقتی دانشگاه میروند. زندان هم رفته بود زمان شاه. مصاحبه کردند، فیلم تو فضای مجازی پخش شده. میگوید: «من سلولهای بدنم همش لیبرال است، به خاطر آن چند وقتی که رفتم انگلیس. آنجا که رفتم فهمیدم که دنیا یک چیز دیگر است.» صحیفه سجادیه از معارف ما، نه تفسیر المیزان، ریشهای ندارد. یک سفر خارجی میرود، یک جمع دانشجویی میرود، یک غذای متنوع و فضای دگراندیشی را تجربه میکند، خالی میشود و له میشود. میبیند که پول. یک آقایی، یکی از این اساتید که ایشان هم متأسفانه زاویه پیدا کرد و از دنیا رفت. ایشان درس خارج و اینها تو حوزه خوانده بود و با آیتالله جوادی هم رابطه تنگاتنگ و نزدیکی داشت. شناخته شده بود در ارتباط با آیتالله جوادی آملی و با فضای لیبرالی دنیا رفت و نسبت به این مسائل خیلی مسائل بیاعتقاد بود و این اواخر در فضیلت یزید هم حتی قلم زد و نوشت. یک وقت نوشته بود که: «من بچه بودم فکر میکردم قورمه سبزی مادرم بهترین قورمه سبزیهای دنیاست. یک مدت مادرم رفت مسافرت، عمهام پخت.» نسبت به دینم همینه. ما از اول چشم باز کردیم به آن گفتن علی و فاطمه، حسن و حسین. نداشتند عمق، نبودند ریشه. است و خالی بودن دست سطحی در ذهن آدم وقتی ریشه ندارد. عقاید انسان باید سفت باشد، قرص باشد. مباحث عقلی، معارف عقلی، کلمات بزرگان. آنهایی که به صورت استدلالی و منطقی مطالب شهید مطهری (رحمتالله علیه)، مطالب خود مرحوم آیتالله مصباح یزدی که واقعاً قرص و سفت است در یعنی مطالب بتنآرم است و نمیشود درش هیچ خدشهای و خصوصاً مطالب و معارف مرحوم علامه طباطبایی که دیگر اینها بینظیرند در همه آثار. یک مرد بزرگ. اینها آدم را سفت میکند. دو نفر که نشسته برخاست میکند، اینجوری به هم نمیریزد. میشود آدم مدت طولانی اُنس با قرآن داشته باشد، در اثر ارتباط با چهار تا آدم این شکلی یهو به هم عقیده برسد که ادیان هیچ فرقی با همدیگر ندارند.
دوست قرآنی من راه درست را میشناخت، اما با تغییر دین راه جهنم را برای خودش هموار کرد. او حتی در زمینه گمراهی برخی جوانان محل، مجرم شناخته شد، چرا که الگویی برای آنها شده بود و خبر تغییر دین او واکنشهای بدی در بین جوانان ایجاد کرد. یک قاری شناختهشده قرآن یهو خبر منتشر میشود که دینش را تغییر داده. خیلی آسیب جدی میزند. دیگر آسیب جدی میزند. چقدر اذهان را منحرف و مشوش میکند نسبت به معارف قرآن و تردید ایجاد میکند در نفوس و باطن دیگران نسبت به حقایق. البته اساتید او هم در این گمراهی و در آن جایگاه جهنمی با او شریک بودند.
از دیگر موقعیتهایی که در جهنم و در نزدیکی او مشاهده کردم، نحوه عذاب برخی افراد بود که من از سابقه ایمان و انقلابی بودن آنها مطلع بودم. مثلاً جایی را دیدم که شبیه یک سطح معمولی بود. وقتی خوب دقت کردم، دیدم این سطح پر از نوک شمشیر یا نیزه است. برخی افراد را ایشان به این عهد دیده بود. اصلاً نمیشد آنجا راه رفت، یعنی شبیه پشت جوجه تیغی بود. خیلی چیز وحشتناکی است. کسی که مسیر راه خدا را ناهموار کند و مردم را سوق بدهد به سمت جهنم و رسماً مسیر را از سمت بهشت برگرداند. نه بنا دارد کسی را به بهشت ببرد، نه میگذارد کسی هم کسی را به بهشت ببرد. این خودش خار راه است دیگر. این خودش این شمشیر و نیزهای است که تو این مسیر است و تو دست و پای افراد میرود و چقدر راه را سخت میکند برای اینکه کسی ملکوت این آدم همین میشود. وضعیتش این شکلی میشود که در یک جایی دائماً او را عبور میدهند که البته اینها صورت کارهاست. جنبه صورت کار است که به افراد دیگر نشان داده شده. دردش را میخواهد. این صورت باشد میخواهد، صورت نباشد. فرض کنید که یک نفر سیلی خورده، صورتش سرخ است و درد سیلی را دارد. یک نفر هم سیلی نخورده ولی آبرویش را بردهاند، حیثیتش را ضربه به حیثیت من، ضربه به شما. مثلاً، ممکن است صورت این را به صورت کسی ببینید که سیلی خورده. خب این صورت کار است. واقع کار اصلاً صورت ندارد. آن درد درون این فرد تصویرسازی نمیشود ازش کرد. آدمی که راه خدا را مسدود کرده، بسته، افراد را منصرف کرده از این مسیر. این آدم واقعاً نمیشود تصورش کرد در یک فضایی که شما را هی دائم در نیزه و شمشیر عبورتان بدهند، از این نیزهها و شمشیرها فرو برود در وجود تو. درد او را دارد. صورت باشد یا نباشد. ممکن است هزار تا صورت با هم باشد، ولی هزار تا درد را با همدیگر دارد برای فرد. فقط یک صورت از این دردهای او ببین. هزار تا صورت دارد که یک صورت، ولی هزار تا درد یک جا هست. خیلی چیز عجیب و خطرناکی است که حالا مثلاً گاهی زبانش هم دراز است. زباندرازی میکرده و زبان او رفتند جهنم. خیلیها با زبان او. چقدر زبانشان باز شده برای نیش و کنایه و متلک و آزار مؤمنین و انقلابیها و اینها. این یک زبانی است که نیش زبان به این زبان متصل. میلیاردها نیش زبان به این زبان متصل است. خیلی خیلی به خدا پناه میبریم از این عذابها و این گرفتاریها.
به هر حال بعد دیدم کسی را از دور میآورند. پاهایش را بسته بودند. او را سروته آویزان کرده و بدنش را روی این سطح میکشیدند. سروته آویزان کرده بودم. فریادهای دل هر کسی را به لرزه میانداخت. تمام بدنش زخمی. فضای جهنم فضایی است که فضای پشت بودن به رحمت خداست و آنجا رحمت خدا هیچ جلوهای ندارد و ملائکهای هم که در جهنم هستند، قراره که چه داده خدایی. ذرهای رحم در وجود اینها قرار ندارد. مظهر غضب و قهر و جلال حق تعالی فقط هستند. خب برخی افراد جلال و جمال خدا را با هم دارند. برخی ملائکه این شکلیاند و اهل بیت هم که در اوج هم مظهر جمالند هم مظهر جلالند. "المتو انک ارحم الراحمین فی موضع العفو الرحمن و اشد المعاقبين فی موضع النكال و النغمه". نغمه خطا است، صحیح "نقمه" است. فهمیدم که تو در موضع عفو و رحمت ارحم الراحمینی. در دعای افتتاح که انشاءالله در ماه مبارک رمضان و در "موضع نکال و نقمه". نقمت اگر بخواهی بزنی "اشد المعاقبينی". آنجا هیچ و به کسی مهلت و امان نمیدهد. خیلی فضای عجیبی دارد. سر سوزنی رحم در دل اینها نیست.
ناله زیاد است. در جواب اینها گفته میشود که: «صبور واحد نداشته باشد. لا تدعو صبوراً واحداً». یک بار ناله نزن، خیلی ناله بزن. تا میتوانی ناله بزن. این قدر ناله بزن تا جانت در بیاید. این ملائکه سر سوزنی رحم در اینها نیست. رحمت و شفقت پیدا نمیکند از این نالهها. کسی آنجا تو مسئولین عذاب و موکلین عذاب هیچ ترحمی در وجودشان پیدا نمیشود. اصلاً خدا رحم در وجود اینها قرار نداده است. فقط مظهر جلال و غضب خدای متعالند و هیچ از رحمت خدا بهرهای ندارند. هر ملکی یک جلوهای است و هیچ نقصی هم نیست. این یک اسم خدای متعال فقط "اشد المعاقبین" یا اسم منتقم. منتقم خالی. یک وقت منتقم ناصر هم هست. ناصر رحیمم هست. مثل حاج قاسم سلیمانی رحمتالله علیه. منتقم بود در برابر داعشیها و اسرائیلیها ولی رحیم هم بود. "اشداء علی الکفار رحماء بینهم". شدید بود، رحیمم بود. ولی بعضی فقط شدیدند. ملائکه جهنم فقط شدیدند. ملائکه بهشت فقط رحیمند. شدید ندارد. اهل بیت هم رحیمند هم شدیدند. آنجا هرچی اینها ناله بزنند، صدای جیغ و گریه و آن گریه هم از عمق دل اینها اصلاً نیست، یعنی با انقطاع و بریدن و رو کردن به خدا نیست. فقط درد است، همون لحظه. اگر برگردند دنیا، کرونا میگیرند. جیغ و داد و ناله و گریه و التماس و اینها. بدبخت شدم و بیچاره شدم! تو حالت هواپیما و اینها جیغ و داد: «یا ابوالفضل، یا زهرا، یا فاطمه». یا تو فرودگاه همون فیلمش را درمیآورد، نگاه میکند، فحشش را میدهد، قیمتش را میکند و تهمتش را میزند و همه کارهاش را میکند برای اینکه اینها رسوخ کرده در قلبش و ملکه شده و حالش همینه. جهنمی را هم اگر برگردانند تو دنیا همون لحظه که برگردد شروع میکند آدمکشی و ظلم و غارت و جنایت. یعنی صدام الان نالهها دارد در جهنم. بهمحض اینکه او را برگردانند، ادامه میدهد همون کار. بهمحض اینکه برگردد نالهاش ناله واقعی نیست. ناله درد است، نه ناله چیست؟ هیچ محل رحمت هم از جانب خود خدای متعال هم نیست که بخواهد خدا رحمت را جاری بکند و او در موقعیت خود را تثبیت کرده که اصلاً بهرهای از رحمت ندارد. به هر حال اینها چیزهایی است که واقعیت دارد و برای ما محل درس است.
میگوید: «تمام بدنش زخمی بود.» خیلی ما ۲۰ سال ۳۰ سال زندگی کنیم، ۴۰ سال ۵۰ سال. این عمر کوتاه. مخصوصاً با این کرونا، وضعیت این که گاهی عمر دستمال کاغذی از آدم بیشتر است. تازگی یک جایی بودیم، رادیویی بود مال ۶۰ سال پیش. این رادیو از دو سه نسل تو آن خانه. یعنی این رادیو تو خانهای بود که ما تو آن خانه بچه ۱۰ ساله داشتیم که از دنیا رفته بود و جوان ۲۱ ساله داشتیم که از دنیا رفته بود و زن ۵۰ ساله از دنیا رفته و پیرزن ۸۰ ساله هم از دنیا رفته. در کدام یک از اقوام چهار نسل در این خانه بودند و همه رفتند، ولی رادیو مانده بود. این یک رادیو عمرش از چهار نسل بشر بیشتر بود. این هنوز صدا داشت، آن آدمیزاد پودر شده بود توی خاک. این یک رادیو عمرش از ۴ نسل آدم بیشتر است.
**خبیثی** مدیر اون کانالهای جنایت بود و اعدام شد. تازگی یکی از علمای انقلابی ما را هی مسخره میکرد. اسمش را گذاشته بود امیرالمومنین به ایشان میگفت "فروز امیرالمومنین". امیرالمومنین! میگفت این آقا نمیمیره. هی مسخره میکرد. عمر ایشان و سلامت ایشان. تته پته میکند و نمیتواند حرف بزند و میگفت که: «این آقا ادرارش را نمیتواند کنترل بکند، ولی ده تا مسئولیت دارد. قدرت کنترل ادرارش را ندارد، ولی مغالطه واضح و خندهداری هم هست.» همون جوانِ شرور، خبیث، کثیف و دریده الان زیر خاک است و این عالم انقلابی با سلامت دارد زندگی میکند. الحمدلله. اگر دو سال پیش به اون جوان شرور میگفتند که تو دو سال دیگه زیر خاکی و این آقا که به قول تو نمیتونه ادرار شد کنترل بکنه، ولنتاین درست حرف بزنه، اعدام تو را میبیند و رسوایی و فضاحت تو را میبیند، این از شدت خنده رودهبر میشد، یا اگر باور میکرد از شدت تعجب و عصبانیت دیوانه میشد. خیلی واقعاً اینها درسهایی است که روزگار دارد به ما میدهد و باورم نمیشود و این جوان با این عمر کم چه بار سنگینی، چه وضعیتی برای خودش درست کرده! چقدر خون به گردنش است و چقدر جنایت میشود! چقدر خدشه کرد در امنیت این مردم! چقدر چوب ریز و درشت آن ایامی که فیلتر شد. چقدر آسیب به اقتصاد مردم و زندگی مردم و خود ناامنیها و مشکلات اقتصادی و و آثار دراز مدت.
لیدر آن جریان و اغتشاشات، ۲۰ سال عمر، ۳۰ سال عمر. آن دلارهایی که تو گرفتی، آن سیستم امنیتی که قویترین یکی از قویترین سیستمهای امنیتی دنیا بود و نتوانست او را از گزند نجات دهد. با پای خودت برای این که نداشتن کار خلاف آوردنت اینجا، خودت را آوردند پای چوبه دار. با پای خودت. آدم این قدر ابله و ساده است. ۱۰ سال ۲۰ سال ۳۰ سال میخواهی زندگی کنی با گناه، با جرم و جنایت! چی بشود؟ حق و ناحق. وقتی من میدانم اهلیت و صلاحیت کاری و جایی را ندارم، ادامه بدهم. برای چی باید خودم را در معرض قرار دهم که مثلاً چهار نفر تأیید بکنند، تعریف بکنند، خوششان بیاید؟ یا کنار بکشم، چند نفر انتقاد بکنند یا حتی بد و بیراه بگویم. این به ابدیت خودم ربط دارد. البته جایم تکلیف. آنجا دیگر حالا باید انسان تشخیص بدهد و خیلی سخت است که کجا باید بمانم، کجا باید عقب بکشم. خودمان به تنهایی نمیتوانیم به جواب و تشخیص برسیم. نیاز به بزرگتر و یک آدم راهرفته دقیق و منضبط و مسلط داریم که او راه و چاه را نشان بدهد. خطا را نشان بدهد. به هر حال اینجوری میشود. یک جوان حافظ قرآن، استاد قرآن، در اثر معاشرتهای بد که دو روزه زندگی دنیا فریبمان میدهد. زندگی دنیایی که حالا سر و تهش چقدر است؟ مگر چیست؟ فکر میکنی مثلاً ۱۰ سال بعد چی میشود؟ ۵ سال بعد؟ همینهایی که تا اینجا دیدیم همینه، ادامهاش هم همینه. یعنی باز شب میشود، میخوابیم، باز روز میشود، بیدار میشویم، ناهار میخوریم. تهش ازدواج کسی بکند و جفتگیری داشته باشد و یک ولدی ازش پس بیفتد که آن هم لذت آنی مختصر کوتاه مدتی تهش باشد و همه سختیها را دور و برش پرچم میکند. بچه بزرگتر میشود، رنج و اذیتی که دارد بیشتر است و سخت است. و چالشهایی که میخورد پدر و مادر و بچه. اینها دنیاست که هیچی ندارد. "و ما الحیاة الدنیا الا متاع الغرور"، برای ابزار، برای سرگرمی، دلخوشکنک و گول زدن سلام خانم. مالید ابزار سرکار گذاشتن. به خاطر این یک سال دو سال ۵ سال.
**با این عمر و با این مرگ و میر، با این کرونا، در اوج شهرت و در اوج محبوبیت و در اوج ثروت و در اوج فلان، میبرد.** همهمان را از بالا شهر، از پایین استخر، قصر، توی کاخ، از ویلا و از چه میدانم کنار فلان معشوقه و فلان رقاصه و فلان دوشیزه زیبا و فلان، همه اینها تهش این است دیگر. حالا تهش چیست؟ آخرش کجا؟ کمی آن طرفتر را نگاه کردم، یک استخر پر از مواد مذاب بود، مانند آنچه از آتشفشانها خارج میشود. یک سینی گرد با قطر یک متر در وسط آن قرار داشت. شخصی روی این سینی نشسته بود. هر چند دقیقه یک بار این شخص تعادل خودش را از دست داده و داخل مواد مذاب میافتاد. بعد تلاش میکرد و روی این سینی برمیگشت. کمی که دردهایش بهتر میشد، دوباره ماجرا تکرار میشد. پناه بردنش به این سینی داغ بود. نه! شوخی نیست. والله قسم به خدا جهنم واقعیت دارد. باور ندارد. اگر باور داشت که حالش این نبود، ولی به خدا واقعیت داریم که قرآن گفته. این گریههای اهل بیت، اولیا خدا از جهنم میترسیدند. درست است برای ترس از جهنم کار نمیکردند، ولی از جهنم میترسیدند. میترس، خیلی مهم است. اهل بیت از جهنم قطعاً میترسیدند. از ترس جهنم فعالیتی انجام نمیدادند. عبادتشان از ترس جهنم نبود، ولی از جهنم میترسیدند. آیات جهنم را میخواندند، گریه میکردند و آنقدر اشکهایشان را میریختند که این محاسن خیس میشد. گاهی این پیراهن زیر محاسن روی سینه خیس میشد. اهل بیت باور داشتند جهنم. جهنم واقعیت دارد. بله.
خلاصه این ماجراهای این شکلی هزار جلوه دارد در جهنم. عذابها و شاید هیچ دو عذابی شبیه هم نباشد. هیچ دو مفسدی شبیه هم نیستند. تو همین مفسدین سیاسی و اقتصادی و امنیتی، یک جور امنیت ما را به خطر میاندازند. داعش یک جور به خطر میاندازد. آل سعود یک جور به خطر میاندازد. صهیونیستها به خطر میاندازند. قاچاقچیان یک جور به خطر میاندازند. اراذل و اوباش چه جور به خطر میاندازند. هم سطحش متفاوت و هم نحوه آن. همون دوتا چاقوکش و قمهکش هم هیچ دوتا قمهکشی شبیه هم نیستند. هر گروه یک مدلی دارند، یک جور آزاری دارند. اینجا هم همین است. یک جور خیلی واقعاً ترسناک است وضع جهنم و جهنمیان. و هیچ فاصلهای ما به جهنم نداریم که بخواهیم خودمان را در امان بدانیم. هیچ. فقط رحمت خدا سین را نگه میدارد از جهنم. هیچی دیگر ما هیچی نداریم. نه عمل داریم نه میگوییم اهل بیت کی بهت داده. اتصال تو با اهل بیت از کجاست؟ ابدی است؟ خیالت جمع است؟ قطع نمیشود؟ همین جوان اهل قرآن مگر ارتباطش قطع نشد؟ قرآن داشت دیگر. قرآن نجات میدهد، ولی به شرطی که ما دستمان را نکشیم. اهل بیت هم نجات میدهند، نه اینکه من دستم را با هر معصیت، من یک بار دارم دستم را پس اهل بیت میکشم. فرمود که: «هیچ نجاتی نیست جز به اطاعت.» فرمود که: «کسی شیعه ما و ولی ما نمیشود مگر به اطاعت.» "من اطاعالله هیئت اطاعت خدا را بکنیم". و معصیت خدا را اگر بکنیم، این دشمنی با خداست. مخالفت با خداست. محبت و رفاقتی معصیت دشمنی با گناه روبروی خدا ایستاده و چشم این است. از رحمت خدا بریده شدن.
در پاورقی میگوید: «من واقعاً وحشت کردم. این افراد را شناختم و گفتم اینها که خیلی برای اسلام و انقلاب زحمت کشیدهاند. فقط در چند مورد...» طرف نگذاشت سخن من تمام بشود. ماجرای طلحه و زبیر را به یاد من آوردند. کسانی که در صدر اسلام و در جوانی برای خدا و اسلام بسیار زحمت کشیدند. اما سرانجام در مقابل اسلام واقعی قرار گرفتند و فتنههای بزرگی ایجاد کردند. آن هم که مشکلدار شدیم، از زاویه پیدا کردن آن قدر گاهی خوب بودند، شبشان ترک نمیشد. آیتالله سبحانی به یکی از این منحرفین در نامهای نوشته بودند که: «چون کسی بود که دفترچه محاسبه داشته و مکروهاتی که ازت سر میزده توی دفترچهات مینوشتی. الان آمدی پیغمبر را قبول نداری و همین بس که همه ادیان با هم یکیاند.» اصل این شبهات به زبان فارسی ترجمهاش از یک بزدل بود الان در ایران هم نیست. به همون آقا آیتالله سبحانی نوشته بودند که: «تو مکروهاتت را مینوشتی.» شوخی ندارد. نفس ول نهات میکند. لغزشهایی که داریم، همینی که دارد حرف میزند. جایگاه نشستگی مثلاً میخواهد موعظه کند دیگران را. سر تا پا عیب و ایراد و اشکال، لبریز از عیوب.
هرچی آدم به خودش نگاه میکند، آنجا اشکال دارد، اینجا اشتباه است، اینجا خطاست. اشتباه گفتم، اینجا درست نفهمیدم، اینجا عجله کردم، اینجا از باب حب نفس، حب شهرت، به قدرت. آنجا خواستم از خودم دفاع کنم، رقیبم را حذف کنم، آنجا حسادتم، اینجا تکبرم بود. اینجا خواستم یک سودی سمت خودم بکشم. یک پولی بیاید، یک مریدی بیاید، یک طرفداری بیاید. در فنون مختلف گاهی اصلاً یک چیز عجیبی است نقش و حیلههای نقشه بازیها، دنیا، نفس، شیطان. هیچ راه نجاتی هم نیست الا پناه بردن. "و من یعتصم بالله فقد هدی الی صراط مستقیم". یعنی: "و هرکه به خدا چنگ زند، به راه راست هدایت شده است." و چنگ انداخت با استغاثه، عجز و لابه و التماس. نماز استغاثه امام زمان، نماز استغاثه حضرت زهرا. اینها کلید واقعاً برای نجات و توسلات این شکلی است. زیارت عاشورا، زیارت اهل بیت، حرم رفتن، این مقبره علما، بزرگان، شهدا، شهید هم داریم، شهید گمنام هم نداریم! همه روستاها، شهرها شهید هست. سید هست، عالم هست، روحانی هست. آن هم نباشد، قبر اینها هست. مزاری که آدم پناه ببرد. جلسه قرآن، یک هیئتی، یک روضهای. اینها که دیگر آقا مجلس روضه که هست. شما در لسآنجلس هم که باشی دیگر دور هم یک مجلس روضه میتونید بگیرید. به اینها باید پناه آورد، دست انداخت وگرنه عاقبت ما اینایی که سرمایه داشتند و زحمتها کشیده بودند، مجاهدتها کرده بودند، به قول آقا میگفت: «دریاها را عبور کرده، توی استکان آب غرق میشود.» واقعیت. صد تا دریا ازش رد میشوی، خیالت جمع میشود که تو دیگر از دریا عبور میکنی. استکان آبی میآورند، توش غرق میشوی. باورت هم نمیشود، به حساب نمیآوری. ده تا موقعیت گناه را با قدرت رد کردی. مثلاً دختران جوان، زیبای فلان و اینها. پیرزن ۸۰ ساله تو را جهنمی میکند. واقعیت. ایران به خودمان نمیتوانیم تکیه بکنیم. به خودمان اعتمادی نیست و این ارتباطات، ارتباط عمیق قلبی باید بشود با قرآن، با اهل بیت و به دل بنشیند و به دل راه پیدا کند. از درون باشد. مخصوصاً این جنبههای بیرونی که گاهی من استاد قرآن میشوم و اینها، دیگر آن قدر این حواشی میآید که اصل کار دیگر گم میشود. دیگر من جلسات برای اسم و رسم تیزر و تبلیغات و مرید و منبر تشکیلات. فایلش را منتشر کنند و عکسهایش را بگذارند و خبرش بیاید بفهمند ما کی هستیم. با یک جلوهای باز از نفس و از شهوات و از این بروز بدهیم خودمان را نشان بدهیم. خب این هم از این داستان.
**ماجرای بعدی که نقل میکنند در صفحه ۶۷ و ۶۸ که،** تند سریع میخوانیم چون در این موضوع زیاد صحبت کردیم. بحث مشارکت. دیگر از همشهریهای ما بود. کسی که به ایمان او اعتقاد داشتیم. او مدتی قبل از دنیا رفته بود، حالا او را در وضعیتی دیدم که خوشایند نبود. گرفتار عذاب نبود اما اجازه ورود به بهشت برزخی را نداشت. این هم هست دیگر! اینها حالتی است که نه تو جهنم و عذابم نه وارد بهشت میشوم. توی حالت حیرت و حالت پنجاه پنجاه. سالن انتظاری. هنوز تکلیفش روشن نشده. خیلیها که اهل برزخند همین وضعشان شاید غالباً هم همین باشد. حالا هنوز معلوم نیست. حالا یا شفاعت نصیبش بشود یا حقالناسها. مسائل این شکلی آن قدر زیاد باشد که زمینش بزند. وضعیتی که نمیداند. تشبیه شد. فرض کن توی ارتفاعی کسی پایش را روی صخرهای بگذارد که زیر این صخره خالی است. توی ژاپن و اینها، چین و اینها یک سری پلهای این شکلی درست کردهاند. پل شیشهای درست کردهاند تو ارتفاع مثلاً ۸۰۰ متری ۵۰۰ متری. ارتفاعات خیلی زیاد، بالای قلهها. هتل کابین بالا. جذابیت توریستی. زیرش این زیر پای شما شیشه است و تمام این ارتفاع آنجا مخصوص. حالا فیلمهایش را سرچ بکنید تو اینترنت و چیزهای عجیب و غریب. وحشتی که مردم پیدا میکنند. روی زمین روی آن شیشهها به میلههای بغل طرف خودش را گرفته و دارد فقط جیغ میزند. زیر پایش را میبیند. میبیند که خالی است. در یک شیشه ای که قدم لطیفه که اصلاً انگار هیچی نیست. زیر پات را خالی میبینی در یک ارتفاع بسیار بلند. وضعیت صراط و برزخ و اینها همین است. آنی که کسی دستش در دست امیرالمومنین و اهل بیت باشد، خیالش جمع باشد. آنجا که عبورش بدهند به عروة الوثقا، به "عروة الوثقی". "فقط استمسك بالعروة الوثقى" و "و من يكفر بالطاغوت" که اول کفر به طاغوت میخواهد بعد ایمان به خدا. کفر به طاغوت بیرون و در نیست. بعد ایمان به خدا میخواهد. ریسمان محکمی دست انداخته، زیر پایش اینها را که میبیند وحشت نمیکند. ولی ماها نوعاً بند به همین دنیا و شهوات و امور وهمی هستیم. مثل این میماند که من ۸۰ سال لباسهایم را، همه لباسهایم را بردم تو حیاط روی یک رختآویزی آویزان کردم. فرض کن من هی رفتم رختآویزی تو تاریکی با چشم بسته کدهای قیمتی خودم را لباسهای قیمتی ما، آویزان کردم و بعد ۸۰ سال بفهمم که آن رختآویز یک نقشی بوده روی دیوار که با رنگ شکل رختآویز کشیدهاند. رختآویز واقعی نبوده و هرچی که آنجا آویزان کردهام افتاده زمین و هرچی هم که روی زمین افتاده رفتگر برده. بعد ۸۰ سال بفهمم که همه لباسها به یک رختآویز خیالی بند بوده. این حکایت زندگی ماست که به این چیزهای دل میبندیم که واقعیت ندارد. ریاست من، قدرت من، شهرت من، اسم و رسم من، شاگرد من، استاد من، محل زندگی من، میز من، اداره من، محل کار من، امضای من. هیچ کدام از ما واقعی نیست. خواب و خیال است. دو حالت برزخ و گرفتاری است که یهو چشم باز میکند. واقعیتها مواجه میشود و عمل متناسب با واقعیت هم ندارد.
گناه آنقدر هم زیاد نیست. حالا جهنم ذات و عقاید نیست که ایمان کی بالاخره بوده. یک هیئتی هم میرفته گاهی ولی آن جور هم اتصال به اهل بیت و اینها نبوده یا حتی مثلاً آیا کمتر بیشتر. بالاخره فضاهای مختلف. اینها تو حالت برزخ. میگوید وقتی منو دید با التماس از من خواهش کرد که کاری برایش انجام بدهم. لازم نبود حرفی بزند. من همه چیزو با این نگاه میفهمیدم. آنجا تکلم و گفتگو به این نحو نیست که حالا عزیز اشکال کرده بود که فارسی صحبت کردن، زبان اهل بهشت عربی است. جواب داده شد. زبان آنجا نیست. اصلاً زبان اعتباری دنیایی آنجا نیست. آنجا حقیقت است. حالا زبان عربی زبان است که عربه اعراب. اجمه نیست. گنگی و ابهام ندارد. آنجا به واضحترین بیان با هم صحبت میکنند. نه هیچ خشونتی، نه هیچ تردیدی، نه هیچ ابهامی، نه هیچ اعجامی، هیچ گنگی و سربستگی و اینها ندارد. همه چی واضح و روح و شفاف است. همه برای هم عیانند. حقیقت و نورانیت و صفا شد. به هرکی هرچی میخواهد به کسی برساند بدون ذرهای اشکال، سختی و مشکل و اینها منتقل میکند. جهنم، نه! جهنم همه در زبان هم حالیشان نمیشود. میگوید: «زبان آدمیزاد نمیفهمد. آدم زباننفهمی است. زباننفهمه.» زبان فارسی منظورش نیست. اتفاقاً گاهی استاد زبان فارسی هم ممکن است باشد. استاد زبان عربی هم ممکن است باشد. ولی زباننفهم زبان باشد ممکن است اصلاً دکترایش را داشته باشد. ربطی به این ندارد. زباننفهم بودن. میگوید: «حرف حالیش نمیشود. به این بچه هرچی میگویم حالیش نمیشود.» نه اینکه فارسی زبان جهنمیها همین است. زباننفهم. تو دنیا هم که بودند حرف حالیشان نمیشد. هیچکی جز خودش نمیفهمد. بله.
میگوید که با یک نگاه همه چیز را میفهمیدم. از من درخواست کرد که نجاتش بدهم. گفتم: «اگر تونستم چشم.» او هم مثل خیلیهای دیگر گرفتار حقالناس بود. مدتی بعد از بهبودی به سراغ برادر کوچکترش رفتم، بلکه بتوانم کاری برایش انجام بدهم. به برادرش گفتم: «خدا رحمت کند برادر شما را، اما یک سؤال دارم. از برادرتان راضی هستی؟» نگاه از سر تعجب به من کرد. «این چه حرفی است؟ خدا رحمتش کند. برادرم خیلی مهم است. همیشه برایش خیرات میدهم بنده خدا.» گفتم: «اما برادرت پیغام داده که من گرفتار حقالناس هستم. باید برادر کوچکتر منو حلال کند.» ایشان با اخم منو نگاه کرد. گفت: «اشتباه میکنی.» گفتم: «اما برادرت به من توضیح داده، اگر لطف کنی و بشنوی، برایت میگویم، ولی باید قبول کنی که حلالش کنی.» لبخند تلخی به لبانش نقش بست و گفت: «جالب شد. بگو. اگر واقعاً درست باشد، حلالش میکنم.» گفتم: «شما ۲۰ سال قبل با برادرت در یک کار اقتصادی شراکت داشتی. ۱۰۰ هزار تومان شما، ۱۰۰ هزار تومان برادرت. برادرت این پول را به کسی داد که کار کند.» این بنده خدا گفت: «بله. یک سال شراکت. آن شخص سود را ماهیانه به حساب برادرم میریخت. هر ماه ۲۰۰۰ تومان به من میداد.» گفتم: «مشکل همین مطلب است. حق شما ۳۰۰۰ تومان بوده که هزار تومان برادرت برمیداشت.» باز هم با تعجب نگاهم کرد. گفت: «از کجا میدانی؟» «اما قول دادی حلالش کنی.» من اینو گفتم و رفتم. یک دو ماه بعد ایشان به سراغ من آمد. گفت: «آن روز که شما آمدی از همون شخصی که پول در اختیارش بود و کار اقتصادی میکرد پیگیری کردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حکم پدر برایم داشت. حلالش کردم. همان شب برادرم را در خواب دیدم. خیلی خوشحال بود و همینطور از من تشکر میکرد. بعداً به من گفت: "برو داخل حیاط خانه مادر، فلان نقطه را حفر کن. یک جعبه گذاشتهام که چند سکه طلا داخلش است. گذاشته بودم برای روز مبادا. این سکهها هدیه برای تو."» ادامه داد: «من رفتم و سکهها را پیدا کردم. حالا آمدم پیش شما میخواهم دو سه تا از این سکهها را برای کار خیر معرفی کردم. الحمدلله پول خوبی به آنها پرداخت شد.»
ماجرای بحث در واقع شراکت که در امر شراکت بحث خیلی دقیقی است. کلاً مباحث حقالناس و اینها. خب بحث دقیقی است و هرجا که حقی از دیگران مطرح است که نباید فوت بشود و باید به حق او بهش استیفا بشود و حقش را بگیرد. واقعاً آنی که ضابطه است و قاعده است و منطق ماجرای تشخیصش بسیار کار سختی است. حالا مرحوم آیتالله شیخ مجتبی تهرانی، به اسم حاج آقا مجتبی میشناسیم. ایشان آیتاللهالعظمی حاج آقا مجتبی تهرانی (رضوانالله علیه). ایشان کتابی دارند "اخلاق الهی" و یکی دو پیش ما هست بده. ۲۷ کتاب همین بحث حقوق است. حالا بحثهای حقالناس و اینها، اگر دوستان میخواهند پیگیری کنند. حقوق افراد و این حق. حالا رساله حقوق قبلاً معرفی شد و شرح خوبی از رساله حقوق هم معرفی شد که خیلی کمک میکند. آن کتاب این کتاب هم کتاب خوبی است. جناب آیتالله مظاهری هم بحثهایی در مورد حقالناس دارند که روی سایت ایشان موجود است. عزیزان میتوانند به اینها مراجعه بکنند. اگر رفقا اینها را تو مدرسه تعالی کار بکنند که خیلی هم بهتر میشود و همه میتوانیم استفاده بکنیم انشاءالله و خیلی مفید فایده خواهد بود. بحث حقوق، حق هر قشری، هر طیفی چیست و به چه نحوی و چه کار باید کرد. رفقا کار بکنند. خب یک بخش دیگر از داستان را هم از کتاب را بخوانیم.
**بخش اعمال وظیفه داریم.** جلسه بعد هم بحثمان تمام بشود ولی حالا. جوان پشت میز وقتی نابودی بسیاری از اعمال منو دید، نکته جالبی را به من یادآور شد و من دیدم برخی انسانهای دانا جدای از اینکه کارهای خودشون را برای رضای خدا انجام میدهند، اما در ادامه ثواب کارهای خوبی که در دنیا انجام میدهند به یکی از هدیه به معصومین تقدیم میکنند. مفصل نکاتی عرض شد. یکی از راههای نجات و عاقبتبهخیری هم همین است و حفظ عمل. حالا ماه رجب در پیش است. ماه امیرالمومنین (ارواحنا فداه) و ماه "شهرالله الاصب". رحمت خدا میبارد در این ماه که حالا ما مبعث پیغمبرم هست، ماه رحلت زینب کبری هم هست. خیلی مناسبتهای مختلف در این ماه است. ماه رحمت است. با امیرالمومنین قرار بگذار. یک عمل گوشی هدیه به امیرالمومنین و همه اعمالمان تحتالشعاع و تابع این عمل باشد. حالا مثلاً ۱۰۰ تا صلوات. کار دیگر هم میتواند باشد. زیارت امینالله باشد. یک صفحه قرآن باشد. مطالعه کتاب خاصی باشد. روزی نیم ساعت، ۵ صفحه، ۱۰ صفحه. به این نیت هدیه کنیم به امیرالمومنین (علیهالسلام). همه اعمال. دعای عدیله هم البته دعای خیلی خوبی است. خصوصاً هدیهاش به اهل بیت. در حرمهایی که میرویم دعای عدیله را بخوانیم و هدیه کنیم به آن امام که انشاءالله موقع جان دادن کمک بکنند و حفظ بکنند ما را. اینجا هم بخوان. حفظ بکنند اعمال و آن عملی که معصوم مد نظرش باشد به حدی او باشد انشاءالله مورد قبول واقع میشود و انشاءالله آثارش در زندگی حاضر و حفظ میشود و حفظ میکند.
میگوید: «انسانها ممکن است در ادامه زندگی به خاطر گناه و اشتباهات، ثواب اعمال خوب خودشون را از دست بدهند. در نتیجه وقتی برزخ مانند، تو دست خالیاند. در این زمان آنها که این ثوابها را هدیه گرفتهاند، به آن شخص سر میزنند. ازش دلجویی میکنند.» خود عمل هم حتی اگر حبط بشود آن عمل هدیه، چون ما یک عمل داریم، یک هدیه عمل. دو تا عمل، آن هدیه عمل را داریم و خدا کریم است. آن و آن معصوم هدیهای که گرفته. او معصوم نیازی اولاً به هدیه ندارد. بعدش هم کریمند که در ازای بدی دیگران خوبی میکردند و با دشمنانشان خوبی میکردند. دوستان را کجا کنی محروم؟ تو که با دشمنان نظر داری. حالا کسی هدیه داده باشد، نه مقید بوده باشد به صورت ثابت. قطعاً محروم نمیماند. انشاءالله ازش دستگیری خواهد شد. این بزرگواران که به این ثوابها احتیاج ندارند، لذا این اعمال خیر را به همون شخص برمیگردانند. در مورد زیارت امینالله همین است. این محفوظ میماند در صندوقچهای. در قیامت امام زمان این را باز میکنند. نوری میشود و انسان دستگیری میکند. زیارت امینالله در بین زیارتها خیلی جایگاه ویژهای دارد. در همه مزارع شریف هم میشود خواند. این زیارت رجبیه هم که خب خیلی چیز خوبی است. در قبرستانها میشود خواند. یعنی مزار شهدا هم که میرویم، زیارت رجبیه را میتوان خواند. معصومه، حرم امام رضا، عبدالعظیم، امامزادهها، علما، خوبان، شهدا و مزار شهدا، شهدای گمنام. رجبیه خیلی خوب است. زیارت امینالله را در همه حرم اهل بیت ائمه معصومین میشود خواند. خطاب ائمه. اگر یک امام با ضمیر مفرد، اگر دو تا امام با ضمیر تثنیه "السلام علیکما". مثلاً در کاظمین و سامرا اینو توضیح دادهاند به چه نحوی. این باعث حفظ عمل میشود. بنابراین به شما توصیه میکنم که خالصانه این کار را انجام بدهید. یعنی ثواب تمام کارهای خیر خودتون را به مقربین درگاه الهی هدیه کنید.
مطلب خیلی به دلم نشست. به جوان پشت میز گفتم: «چرا خدا بعضی از کسانی که دین و ایمان درست و حسابی ندارند این قدر به آنها ثروت میدهد؟ این کار اهل ایمان را در مورد راه درست به شک و تردید میاندازد.» بحثهای واقعیت و جذابیت آنجا مفصل در مورد این توضیحات داده شده. او هم گفت: «خداوند برخی افراد که از مسیر او دور شده و غرق در دنیا شدهاند و برای دستورات پروردگار ارزش قائل نیستند، به حال خود رها میکند تا در آن سوی هستی به حساب آنها رسیدگی بشود. بازگشت ندارند اینها دیگر، غرق میشوند.» یعنی بریده میشوند عملاً. همان جور که یک بچهای که تو مدرسه است، تا وقتی که امیدی هست که درس بخواند، تنبیهش میکنند، پدرش را میخواهند، کسر نمره میکنند، کسر امتیاز میکنند، گوشش را میکشند، میزنند از این ترفندها استفاده میکنند برای اینکه درسخوان بشود. اصلاً برای درس خواندن ندارد در مدرسه. برو شما راحت. نه صبح دیگر میخواهد بیدار، نه که بیاید مدرسه، نه کتاب، نه دفتر، نه نمره، نه انضباط. هیچ آدم سادهلوح فکر میکند که این خلاص شد. ما اینجا نگه داشتند، به ما نمره میدهند، انضباط و فلان و صبح ۷ صبح باید اینجا باشیم. او راحت ۱۰ صبح بیدار شد. اخراج از مدرسه شده. دکترها میخواهند اینو طبیبش کنند، پزشکش کنند. اینها میخواهند دانشمند شوند. آن میرود دنبال مشاغل یا مشاغل مضر. قاچاقچی و موادفروش و فلان و اینها بشود یا غیر مفید و یا کمفایده. این جور مسائل نکته بسیار مهم. برخی از این افراد به محض اینکه از خدا چیزی از مال دنیا بخواهند، سریع بهشون داده میشود تا دیگر با خدا حرف نزنند. به تعبیر شما، سریع ردش میکنند که صدایش را نشنوند. دانشآموز اخراجی اگر بیاید پشت مدرسه بگوید که یک دقیقه من را بگذارید بروم تو این سرویس بهداشتی، دستشویی دارم، سریع راهش میدهند. ولی آن دانشآموز سر کلاس شاید ۱۰ باره هم درخواست بکند، نمیگذارند برود. بهش دیکته میگوید. به حسابش نمیآوری. مثلاً ارزشی برایت قائل نیستیم. خارج از ماجرا. "هر که در این حلقه نیست، فارغ از این ماجراست." سلسله موی دوست حلقه دام بلاست. "هر كه در اين حلقه نيست فارغ از اين ماجراست". برخی از این افراد فکر میکنند که مقرب خدا هستند که هرچی میخواهند فراهم دارند، که وقتی اینها فراموش میکنند. "فتحنا ابواب کل..." اما در واقع اینطور نیست. اینها به حال خود رها شدهاند. میخواهند کار خوب کنند، اما توفیق پیدا نمیکنند. کار خیر هم اگر انجام بدهند یا باعث فساد میشود یا نابودش میکند. خودمان را نگاه کنیم، ببینیم جز اینهاییم نیست. حالمان چطور است؟ خدا برمیگرداند. تذکرمان میدهد. متوجهمان میکند. میشکند ما را. دلشکسته میکند ما را. خیلی نعمت بزرگی است که هنوز صدای ما را میشنود و دوست دارد بشنود. صدای ناله از ما بلند میشود. ولی اگر نه دیگر. صدای هرچی گناه میکنیم اوزون بهتر هم دارد میشود. وضع اقتصادمان. بچه داریم شدیم. خانهام خریدیم. ماشین هم خریدیم. ویلا هم خریدیم. کرونا نگرفتیم و "من گفتگو را به یاد داشتم تا اینکه سال بعد در یک جلسه فامیلی یکی از افراد ثروتمند بیایمان را دیدم. درست مصداق اهل نماز و عبادت نبود. هرچی از خدا بخواهم سریع میدهد بهش." گفتم: «کدوم کشورها رفتی؟» «بیشتر کشورهای دنیا رفتم.» همینطور اسم کشورها را برد. گفتم: «چند بار تا حالا کربلا رفتی؟ چند سفر مشهد رفتی؟» خنده از سر تمسخر کرد که گفت: «کربلا که فعلاً امنیت ندارد، اما اگر بخواهم یک قطار کامل را میخرم، همه را مشهد میبرم.» دوباره سؤالم را تکرار کردم: «چند بار تا حالا مشهد رفتی؟» برگشتم گفتم: «حرم امام رضا رفتی؟» گفت: «فرصت نشد، اما اراده کنم میروم.» یکی از بزرگترین هیئت فامیلی را صدا کرد. گفت: «حاجی، امسال هزینه غذای ۱۰ شب محرم را به حساب من بزن.» این را گفت و بلند شد و رفت. درست یک دو شب محرم اعضای هیئت به سراغش رفتند که غذا بگیرند، اما خارج از کشور بود. این آقا بعد عاشورا برگشت. باز هم مثل همیشه مردم عادی هزینه پرداخت کرده بودند. خبر دارم که هنوز این شخص توفیق زیارت مشهد را پیدا نکرده است. آنقدر غرق پول است.
این ور اگر نیاید مشغولش میکنم. چشمبند میکند. دیگر نه مسجد بتونه بره، نه هیئت بتونه بره، نه حرم بتونه بره. نه ولی، بنده خودم را بنده خوبم را فارغ میکنم. چشم خلوت میکنم. گرفتاری است، نجاتش میدهند. هی همش زیارت باشد، حرم باشد، توسل باشد، دعا باشد، هیئتش ترک نشود، مناجاتش ترک نشود، نمازش عقب نیفتد. پشت ترافیک نگه میدارم. کار برایش پیش میآید. سر اذانی که زنگ میزنند، سر آن یکی میهمان میآید، سر اذان مشتری میآید، سر اذان فلان میشود. آن یکی بنده خوبم را پژو ادارهاش میکنم. قشنگ سر اذان که میشود بازی ۱۰ دقیقه قبل از آن. همچین خلوت میشود که خودش با اختیار طوع کامل مغازه را میبندد. فراغتی میرود. خیال راحت. از درونم آسوده. جمعی که رزقش جابجا نمیشود. قشنگ با آرامش میخواند. نافلههایش را هم میخواند. برمیگردد باز میکند. بدون نگرانی. خدا فارغ کرده برای خودش. فیلم ماه رجب که در پیش است. از خدای متعال بخواهیم برای خودش فارغ کند. برخورد صفا کند. به خودش مشغول کند. مشغولیتهای دیگرمان را از ما بگیرد و با خدا رفیق بشویم. خودم به خودم میگویم انشاءالله. به دعای عزیزان به شدت محتاجیم و برای سلامت جسم و روح و روان و ما و همه گرفتاران و بیماران و واماندگان و اینها. همه نیازمند دعای و همه برای هم باید دعا کنیم. خدا دستمان را بگیرد انشاءالله. باز جلسات بعد ادامه متن را بخوانیم و کتاب را بتوانیم انشاءالله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هشتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...