نصرت خدا شامل چه کسانی است؟
حقالناسهای انتخاباتی
ظهور امام زمان عج چه موقع است؟
امام زمان عج از من چه توقعی دارند؟
ظهور امام زمان عج در من و جامعه
امام زمان عج را برای چه میخواهیم؟
اهلبیت علیهمالسلام شاهدان اعمال
عدالت هدف است یا وسیله؟
دوری از دستورات الهی و تباهی در زندگی
اعمال ما چگونه تبدیل به بهشت میشود؟
آیا باور داریم که دائماً در محضر امام معصوم هستیم!؟
چگونه رحمت خدا را در زندگی جاری کنیم؟
ادراک و چشم برزخی چه حالی است؟
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم، الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنتالله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
تا اینجای کتاب را خوانده بودیم. بحث ولایتفقیه را مطرح کردند و گفتند که «تصویری از ایشان دیدم. دیدم که افراد بسیاری اطراف ایشان بودند، تلاش میکردند به ایشان صدمه بزنند، اما نمیتوانستند.» این هم بالاخره نکته قابل توجهی است که افراد زیادی، بهخصوص از آنهایی که به ظاهر نزدیک به رهبر معظم انقلاب هستند، بنا دارند به نحوی به ایشان آسیب بزنند. به انگیزههای مختلف؛ حالا یا حسادت، یا لجاجت، یا عناد، مزدوری برای بیگانه است، وابستگی، نفاق، جاسوسی، دلایل و انگیزههای مختلفی که میتواند باشد و خصوصاً بحث هوای نفس که حالا بالاخره در بین ماها خیلی این اصل رایج است دیگر؛ تابع هوای نفسیم.
اینکه بخواهیم خودمان را با صراط مستقیم و امر و مراد حق تطبیق دهیم، برایمان سخت و دشوار است. قرآن هم به همین اشاره میکند، میفرماید: «انبیایی میآیند که به شما چیزی میآورند که با هوای نفس شما جور درنمیآید. شما بنا میکنید با اینها مخالفت کردن و حتی کشتن اینها. اینها را میکشید و انبیا بسیاری را یقتلون النبیین بغیر الحق.» قرآن میفرماید: «بسیاری از انبیا را شما به این نحو کشتید و میکشید.» که در واقع عاملش همین است که با هوای نفس و آن میل سطح پایین نفس ما که گرایش به این اعتباریات و امور موهوم دنیایی است چون جور درنمیآید، مخالفت میکنیم.
در سوره مبارکه بقره، آیه ۸۷ میفرماید که: «أفَکُلَّمَا جَاءکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ»، هر وقت پیغمبری، رسولی آمد برای شما؛ این رسول هم دایرهاش گسترده است. شامل هم انبیا و رسل میشود، هر فرستادهای، هر کسی که مبلغی است و دارد دعوت میکند از جانب خدای متعال به امر خدا، به شریعت خدا، به دین خدا. این در آن مفهوم عامش میشود رسول. «هر وقت رسولی آمد، یک کسی آمد از طرف خدا، یک کسی آمد با فرمان و دستور خدا و امر خدا به ما لا تهوی أنفسکم.» با آن هوای نفس شما جور درنمیآمد، با این کششهای سطح پایین و گرایشهای سطحی نفس شما جور درنمیآمد. «اسْتَکْبَرْتُمْ»، استکبار کردید، خودتان را بزرگتر دانستید، بالاتر دانستید. «فَفَرِیقًا کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقًا تَقْتُلُونَ»، یک عده از اینها را تکذیب کردید و یک عدهشان را هم کشتید.
این برمیگردد به همین حال درونی ما که از خدای متعال میخواهیم ما را نجات بدهد از این وضعیت، از این حالت. تابع کسانی باشیم که اینها خودشان را مطیع محض فرمان خدا و دین خدا قرار دادند. این میشود که یک عدهای بنا دارند با رهبری مخالفت بکنند و صدمه بزنند به ایشان. و البته نمیتوانند. «یریدون لیطفئوا نورالله والله متم نوره.» کسی که حامل کلام خدا و پیام خداست، مطیع امر خداست، وجود خودش را در بستر در اختیار خدا و اهلبیت قرار داده است، کسی به او ذرهای نمیتواند آسیب وارد بکند. «وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ.» او دست برتر را دارد و دستش دست خداست و متصل به نور خداست. و نور خدا را هم خدای متعال دائماً تمدید و ممتد میکند. «ومتم نوره.» این را به اتمام میرساند، میرساند به مقصد و نتیجه. «وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ.» هر کسی هم میخواهد بدش بیاید، به درک که بدش بیاید؛ کافر و مشرک و منافق، دشمن و مخالف، تعبیر قرآن است. «وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ.» ترجمه فارسیاش همین میشود که به درک هر کسی میخواهد بدش بیاید! «ولو اینها خوششان نیاید.» خوششان نیاید! میخواهد خوشت بیاید، میخواهد خوشت نیاید، من کار را پیش میبرم.
هر چقدر اینها جمع بشوند، همه عالم جمع بشوند برای اینکه آسیب بزنند. ابراهیم خلیلالرحمن باشد، در آتشش میاندازند، آتش گلستان میشود. حضرت نوح باشد، سالیان سال تمسخرش میکنند، کشتی سوار میشود و همه آنها غرق میشوند. حضرت هود، حضرت صالح و سایر انبیا، حضرت لوط. خدای متعال این اولیای خودش را محافظت میکند، کار را با اینها پیش میبرد و نصرت میکند. «و لینصرن الله من ینصره.» هر کسی در مسیر نصرت خدای متعال باشد و خودش را وقف کرده باشد برای اینکه کار خدا را پیش ببرد و در این مسیر انداخته باشد، خدا هم کار او را پیش میبرد. خدا ازش محافظت میکند.
پس میگوید: «دیدم نمیتوانند به او صدمه بزنند.» اتفاقات زیادی را که آنجا میبینند و متوجه آن میشوند که خیلیهایش هنوز لو نرفته است، میگویند که «خیلیها را دیدم که به شدت گرفتار هستند. حقالناس میلیونها انسان به گردن داشتند و از همه کمک میخواستند، اما هیچکس به آنها توجه...» خدا به دادمان برسد! این مسئولیتها که برای به دست آوردن آن سر و دست شکسته میشود و چه خرجهایی که میشود! این ایام انتخابات را که حالا باز در پیش داریم، انتخابات ریاستجمهوری را و شورای شهر. چقدر بده و بستان و زدوبند و اینور آنور کردن و بالا پایین کردن حرفها را، اینور آنور کردن، دم این را دیدن و آن را خریدن و این را راضی کردن و آن را پس زدن برای رأی آوردن و نشستن پشت میز و قدرت و موقعیت!
این شکلی، پناه ببریم به خدای متعال از نفسمان و بازیهای نفسمان. دوروزه ریاست که آخرش هم همین است. و ریاستها در همین دوران حضورمان و در همین دوران زندگیمان به دردمان نمیخورد؛ در همین دوران زندگیمان به درد نمیخورد.
تازگی جایی بودیم، یک کسی که خب خیلی وابستگی به این اموال و مادیات و اینها داشت، شرایطش به نحوی شده بود که دیگر از بستر نمیتوانست بلند بشود. حالا خیلی نمیتوانم با جزئیات اشاره کنم. جوری بود که به آن امکاناتی که دم دستش بود، در یک جایی بستر افتاده و از بستر نمیتوانست بلند بشود. نگاه میکردیم میگفتیم که این در دوران زنده بودنش از امکاناتی که دم دستش هست، در همین اتاق است، در همین دفتر است، همین بغلش است، اینهایی که چقدر برایش حق و ناحق کرده؛ بعضاً چقدر دروغ گفته، بعضاً چقدر ظلم کرده، بعضاً چقدر جنایت کرده، بعضاً چقدر دل شکسته برای حفظ این، برای آسیب نخوردن آن، برای نگه داشتن این، برای زیاد کردن این. اینهایی که اینطور بوده و این آدم، البته حالا نه در آن سطح مدیریتهای آنچنانی، همین چیزهای معمولی زندگی.
الان باب شده است در تهران و کرج و اینها، یک چیز عجیبی ما دیدیم؛ میوهها را میزنند بعد بغلش یک دانه "نیم" مینویسند. حالا در مشهد اینجوری نبود، مشهد، تهران، کرج، شاید جاهای دیگر هم باشد. خیلی بد است. طرف پیاده میشود مثلاً پسته کیلویی مثلاً قیمت زده مثلاً ۵۰ تومان. پیاده میشود مگر نه که نوشته نیمکیلو، مثلاً ۲۵۰ گرم یا پیاده شده و دیگر تا سر ماشین آمده و بچهها در ماشین هوس کردهاند و خواستهاند و مجبور میشود بالاخره، دغل است دیگر. نیمکیلو را کوچکتر پایین نوشتهاند. اینها! قیمت درست حسابی بنویس، یا "نیم"ش را بزرگ بنویس، اندازه عددش بنویس که قشنگ از بیرون دور نگاه کنید. خب با این دغلبازیها و این دروغها و این فریبها و این بازیهای این شکلی و اینها یک چیزی جمع میکنیم. در همین دوران زندهبودنمان روی تخت افتادهایم و دارند بقیه جلو چشممان میخورند و ما همین الان که زندهایم، نمیتوانیم از این اتاق بغلی استفاده کنیم، از همین امکاناتی که با همین پولها تهیه کردهایم در دوران زندهبودنمان، نمیتوانیم استفاده کنیم. چیز عجیبی است! چه برسد بعد از مرگمان که میافتد دست بقیه. حساب و کتابش با ماست، عشق و حالش با دیگران.
وضعیت را که میبینیم گاهی در اشرافیتهایی که برخی مسئولین و فرزندان مسئولین به آن دچارند، پناه میبریم به خدای متعال. و چه حقهایی که به گردن ما میآید! چقدر حقالناس، چقدر آسیبهایی که زدیم و بیتالمال! خدای متعال از اینها نمیگذرد، از مسائلی است که ولو شهید باشد کسی، شهید شده باشد. کار پیغمبر فرمود: «این عبایی از بیتالمال برداشته بود.» و «نون هوا» الان یک عبای آتشین است و به تنش انداختهاند. شهید پای رکاب پیغمبر بود، عبا از بیتالمال برداشته بود.
شهیدان ما روی مین میخواستند بروند چکمه بیتالمال و لباس رزمی که از پول بیتالمال تهیه شده بود را درمیآوردند و تحویل میدادند، میگفتند: «من قرار است شهید شوم. این مال بیتالمال است.» بحث بیتالمال بحث بسیار مهمی است.
در مورد رهبر معظم انقلاب برخی اساتید میفهمند. یک بحثی بود، یادداشتی میخواستم بنویسم، میگفت که: «دیدم خودکارشان را ایشان عوض کردند.» پرسیدیم که: «چرا این جوری کردید؟» فرمودند که: «این چون مسئله شخصی بود، با خودکار خودم نوشتم.» خودکار بیتالمال. حالا جناب ممکن است باورش نشود. دل، به هرحال این مسائل هست.
این سیره، سیره امیرالمؤمنین علیهالسلام بود و این دقتها و جزءنگریها در مورد بیتالمال که خیلی خیلی نایاب است الان. خیلی استفادههایی که در تبلیغات، در انتخاباتها میشود از بیتالمال و امکانات عمومی! رسماً میآیند به عنوان کاندیدای پوششی از ابزار صدا و سیما و این هزینههای امکانات استفاده میشود برای اینکه... اینور آنور هم ندارد؛ هر کسی این کار را بکند، این کار بدی است و سنت سیئه و اشتباهی است. معنا ندارد! حالا شورای نگهبان ای کاش اینها را بیشتر پیگیری و با دقت بررسی بکند. وقتی کسی بنا نیست برای ریاست نامزد بیاید و خودش را در معرض رأی قرار بدهد، فقط میخواهد بیاید از امکانات تبلیغاتی ایام انتخابات استفاده بکند برای رأیسازی برای یک نفر و یک جریان، یک جناح، این واقعاً معنا ندارد. تأیید صلاحیت او وقتی خودش نمیخواهد این مسئولیت را به عهده بگیرد، شما چطور صلاحیت او را تأیید میکنید. برای به عهده گرفتن مسئولیت بنا ندارد، مسئولیت را به عهده بگیرد، فقط آمده از این امکانات استفاده بکند. این امکانات میلیاردی و میلیونی! حالا در مورد مجلس شورای اسلامی میگویند هر یک روزش هر جلسهاش، نمیدانم چند دهمیلیون، چند صد میلیون هزینه برگزاری یک روز مجلس شورای اسلامی. و میبینیم گاهی هزینه چه چیزهایی میشود، چه بحثهای بیخود و سطحی، دعواها، بحثهای بسیار سطح پایین.
خدمت شما عرض کنم که این امکانات تلویزیون و صداوسیما و هزینههای انتخاباتی این شکلی که صداوسیما هزینههای هنگفتی را متحمل میشود برای اینکه یک کاندیدا تبلیغات بکند. خب اینها را باید پاسخگو باشیم. ما یک قران، یک دقیقه تلویزیون را هزینه اینشکلی کردن و خرج اینشکلی کردن. اینها چیزهایی است که به هر حال ما موظفیم و مکلفیم. اینها بیتالمال است. اینها با پول مردم است، پول جیب مردم است؛ همان پولی که باید در مدارس مصرف بشود، در بیمارستانها مصرف بشود، خرج خیلی کارها بشود. و بالاخره صداوسیما هزینههای خودش را دارد و باید هم بودجه تخصیص داده بشود و به او بدهند، ولی این بودجهای که دارد داده میشود، آن آنتنی که دست آن شخص، تریبونی که دارد داده میشود، از این دارم چه استفادهای میکند.
شهید حاج قاسم سلیمانی، رضواناللهعلیه، در وصیتنامه گفت: «این تریبون انتخابات را ابزاری بر علیه نظام جمهوری اسلامی لااقل نکنید.» الان ما وضعیتی داریم، از خود بیتالمال و پول مردم و پول این نظام استفاده میشود، ایام انتخابات و میآید زیرآب خود نظام زده میشود. این که دیگر خب خیلی بدتر و زشتتر است.
مغز مردم را اسکی میرویم و هم آسیب میزنیم به اعتماد مردم و هم حال مردم را بد میکنیم و هم آسیب میزنیم به خود این نظام مقدس که این همه خون پایش ریخته شده. نظام الهی. اینها مسئولیت سنگینی است و قران به قران اینها را از ما حساب میرسند و میپرسند. رادیو و تلویزیون و امکانات این شکلی، اینها که امکانات عمومی است و با پول بیتالمال تهیه شده و آسیب این شکلی دارد میزند. و چیزهای دیگر، حالا دانشگاهش به نحوی، حوزهاش به نحوی. بنده طلبم که در حوزه هستم و درس میخوانم، از این امکانات دارم استفاده میکنم. امکاناتی که این هم به نحوی بیتالمال است، این هم مال امام زمان است. این حجره، پول آبش، پول برقش، کتابخانه، امکاناتی که اینجا دارد، بودجهای که دارند میدهند، پول استادی که دارد داده میشود. من اینها را دارم ازش استفاده ناحق میکنم و اهلیت ندارم. خصوصاً اینکه بنده جای کسی دیگر هم اینجا نشستهام. یعنی من اینجا طلبم و در گزینش حوزه علمیه و دانشگاه هم همینطور، من را تأیید کردند و دهنفر دیگر لااقل رد شدند و نتوانستند اینجا بنشینند. من که اینجا نشستهام، حق آن دهنفر هم هست. اگر از اینجا خوب استفاده نکنم، نسبت به آن دهنفر هم مسئولیت دارم. آنها میگویند: «تو میرفتی کنار، ما میآمدیم، ما استفاده میکردیم! تو این جایگاه را گرفتی و استفاده هم نکردی، چیزی هم نشدی و فقط اشغال کردی.»
مسئولانی که روزگاری برای خودشان کسی بودند و با خدم و حشم فراوان مشغول گذران زندگی بودند، حالا غرق در گرفتاری بودن و به همه التماس میکردند. این هم هست دیگر، صحنه برزخ و قیامت. «حافظت رافعه»، خیلیها اینور پایینند، عمر رئیس زیر دستند. اینجا آبدارچی بودند. در یک دانشگاه رفته بودیم. یک آبدارچی داشت آن دانشگاه، چای آورد. یک سوال خیلی خاصی پرسید به جوانی که اسمش، چهرهاش هنوز در ذهن من است، بعد از خیلی سال است که گذشته. ایشان گفته بود که «حاجآقا، همه فکر میکنند که ایشان آبدارچی این دانشگاه است. نمیدانم در واقع این رئیس است و بقیه آبدارچیاند.» جمله قشنگی! در واقع چه اگرچه ظاهر ایشان آبدارچی بود، ولی از حیث معنوی و عقلی آنقدر رشدیافته و ملکوتی و معنوی بود که بسیاری از این جماعتی که نه اهل نماز بودند، نه اهل طاعت بودند، نه اهل خدا بودند، اینها در واقع زیر دست ایشان میبودند و برایش آب و چای میآوردند و دستمال یزدی جلوی صورت او را تمیز میکردند، پاک میکردند، ظرفها را میشستند. کار برعکس شده است! آن معلم بیخدایی که اینجا حقوق چند میلیونی میگرفت و علیه خدا و پیغمبر و فلان و اینها. استاد دانشگاهی که آن جوری بود، حالا همه اساتید البته این شکلی نیستند. دانشگاه استاد، او استاد دانشگاه بود و هیئت علمی، ایشان آبدارچی بود. ولی در واقع کار برعکس بود و در باطن و ملکوت و برزخ هم این خودش را نشان میدهد که آنی که به ظاهر رئیس است، آبدارچی و کلفت این میشود، اینی که به ظاهر آبدارچی است، آنجا رئیس.
ماجرای معروف آیتالله بهاءالدینی که فرمودند: «ما طلبهای داشتیم، در همه درسها شرکت میکرد و درسها را نمیفهمید. خیلی سالم میآمد و ضربالمثل شده بود نفهمی درس ایشان.» فرمود: «بعد از رحلتش، برزخش را دیدم. دیدم که در برزخ استاد مراجع تقلید شده است.» به خاطر نیت پاک و اخلاص و همتش. اینجا با صفای باطن درسها را میرفت و هیچی هم نمیفهمید، ولی کارش را میکرد. میگفت: «خدایا! به خاطر اینکه نمیفهمم، این ابزار و این قدرت را به من ندادی.» استاد مراجع تقلید میشود!؟ کار برعکس است. به این ظواهر امر نیست. خیلیها اینجا رئیس و مدیر و کل و وزیر و بالا دست و اینان و زیردستند، به دست و پا میافتند برای این زیرمجموعهشان که حق اینها را بتوانم صاف بکنم، اینها را بتوانم راضی بکنم. به هر حال، این هم مسئلهای است.
بعد سؤالات را از جوان پشت میز پرسیدم. او جواب داد: «مثلاً در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسیدم. ایشان گفت: باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیای و آخرتشان برطرف بشود.» نکته مهمی است. یعنی نشانههای ظهور و شرایط ظهور و اینها خیلی نباید دل ما را خوش بکند. حالا مثلاً فلان بزرگ فرمودند که سنه ۱۴۰۰ سال حکومت امام زمان است. این حرفها را خیلی نباید ما درش بدمیم و خیلی نباید اینها را نشر داد و رواج داد و بیشتر مایه دلگرمیهای الکی میشود. در فی نفسه خوب است که انسان امیدوار باشد و همه باید امیدوار باشیم. نه که بگوییم ۱۴۰۰، ۱۴۰۰ مانده تا یک ماه ظهور رقم بخورد. بین جمادی و رجب فرمودند که اتفاقات مهمی رقم میخورد. ما امیدواریم که همین جمادی و رجب باشد. هر سالی امید را داریم که آن اتفاقی که در روایت بین جمادی و رجب است، همین جمادی و رجب باشد. ولی اگر دههزار جمادیالاجبه بعد هم بود، نباید انسان آسیبی بخورد به عقاید و شوق و امید و انگیزه و کارش.
ما کار اصل کارمان معلوم است، تکلیف ما را، سیره تکلیف ما را سیدالشهدا مشخص کرده است. کار ما معلوم است، تکلیف ما مشخص شده است. آنی که خدا از ما میخواهد، آنی که امام زمان از ما میخواهد، آیت الله بهجت میفرمودند که اگر بگوییم که ما نمیدانیم که امام زمان چه میخواهند و مثلاً چه و اینها، میگوییم که چرا به واجباتت عمل نمیکنی؟ او به همین از ما راضی است. همین رساله عملیه را امام زمان همینو از ما میخواهد. چه ظهور کنم، چه در غیبت باشم.
ظهور امام زمان هم ظهور حق است، حق و حقیقت، ظهور کمالات حق تعالی. الان هم من و شما فرج شخصی میتوانیم داشته باشیم. فرج نوعی حالا هر وقت حاصل شد، شخصی داشته باشیم. یعنی این کمالات در من و شما ظهور پیدا کند. امام زمان در من ظهور کند، ولو در جامعه هنوز ظهور نکردهاند. اول ماجرا است. آقای بهجت، امام زمان در او ظهور کرده. امام خمینی، امام زمان در حاج قاسم سلیمانی، امام زمان در او ظهور کرده. و البته اینها هر کدام با مراتب خودشان. امام زمان در او ظهور کرده. این هم قیام، قائم محمد را در خودش جلوه داده. قیام کرده به وظایفش و تکالیفش. این هم قائم است، این هم منتقم است، این هم احیا کننده سنت محی سنت رسولاللهاست. امام زمان این ویژگیهایی که در دعای ندبه و ادعیه دیگر، صلوات ضراب اصفهانی و جاهای دیگر هست، اینها را ببینیم که کدامشان را ما داریم. امام زمان میآیند چکار کنند؟ از اینها کسی که معز الاولیاء و مضل الاعداء، «دولته کریمه التی تعز به الاسلام و اهله و تذل به النفاق و اهله.» اسلام را عزیز کند، نفاق را ذلیل کند، اولیای خدا را عزیز کند، دشمنان خدا را ذلیل کند. خب من و شما اگه اینها را داشته باشیم، متصل میشویم. امام زمان ظهور میکند که اینها را جلوه بدهد. خودم به خودم بگویم، در کجا جلوه بدهیم. این میشود ظهور امام زمان. لذا گاهی ما خیلی دیگر درگیر فرج نوعی میشویم. و گاهی با مسائلی که بیشتر توهم زاست، درگیر مسائلی میشویم که اصلاً نه در دست ماست، نه وظایف ماست که به اینها رسیدگی بکنیم، نه قطعی است. بشارت در این زمینه زیاد است و بزرگان هم چیزهایی فرمودند. گاهی هم خودمان در حد بشارتی در حد اینکه ناامید و افسرده نشویم. همین، ناامید و افسرده نشویم. بدانیم که این جوری هم نیست که بگوییم حالا دیگر هیچ خبری نمیشود و هر چقدر هم جور بشود، همه چیز هم نابود میشود. نه میآیند و دیگر حتی ما میدیدیم دوستان در انتخاب رشتهشان میآمدند میگفتند که من این رشته را انتخاب نمیکنم که یک وقت نکند در این ترم امام زمان ظهور کند! اگر امام زمان ظهور کند، در اینترنت این رشته. نگاه کنید که این رشته اصلاً رشته مطابق و میل و اهداف امام زمان هست یا نیست. اگر هست، شروع کن. اگر نیست هم، شروع نکن. برو جای دیگر که احساس میکنی ویژگی را دارد. میخواهد ظهور یک روز دیگر باشد، میخواهد صد هزار سال دیگر باشد، شما مشغول کار خودت باش. اگر از من خواستند جارو بکشم، به درد نمیخورد؟ اتفاقاً آن موقع همینها به درد میخورد. یعنی امام زمان کسانی را انتخاب میکنند که در همان یک هفته قبل از ظهور مشغول وظایفشان بودند. این به درد کارهای دیگر میخورد. مشغول وظیفهمان باید باشیم، وظیفه را باید پیدا کنیم، کشف کنیم، مشغولش باشیم. وظیفه من و شما چیست؟ از ما چیست؟ که اول و آخر همه وظایف بندگی است. از ما بندگی خواسته و اصلش هم همین رساله عملیه است.
حالا به لطف خدا، بچهها و رفقا در این مجموعه تعالیم، درسهای احکام و اینها را شروع کردند. دارد ضبط میشود، بارگذاری میشود. حتماً رفقا و دوستان استفاده بکنند. و حالا هزینههایش نمیدانم چطور است و چکار میخواهند بکنند و میشود مثلاً رایگان هم باشد یا... بعد سؤال کردند که: «آموزش احکام واجب است و پول گرفتن در ازایش حرام است.» نه، آن احکام واجب برای کسی است که در جایی است که واجب. مثل این جوری نیست که هر طلبی بخواهد پول بگیرد، حرام باشد. آن هم پول لزوماً تدریسش نیست. همه حواشی کار هست. آن کسی که دارد ضبط میکند، ویرایش میکند، تدوین، بارگذاری میکند، همه اینهایش با همدیگر است. نه فقط تدریسش. تدریسش هم فقط واجباتش نیست، مستحبات هم یاد میدهند. و حالا به هر حال از اینها استفاده بشود. دقیق کار بکنیم. احکاممان را با هم مباحثه بکنیم. رسالهمان را بلد باشیم، مسلط باشیم. خود بنده هم نقص دارم در این زمینه. همه ما نیاز به کار داریم. احکام ریزهکاریهایی دارد که انسان خیلی وقتها متوجه ریزهکاریها نیست و کار گره میخورد. به مسائلمان هم، مسائل فراوانی است. از کاسبیمان گرفته، نمازمان، روزهمان، روابط خانوادگیمان، چه میدانم ضربهای که به کسی زدیم، بحثهای حقالناس، سیلی زدیم، چک زدیم، پول کسی را بالا خوردیم، آسیبی به بیتالمال زدیم، همه بحثهای فقهی است و جزئیاتی دارد و همه را با جزئیات بلد باشیم. اگر به کسی ضربهای زدیم، سرخ شده، کبود شده، استخوانش شکسته، دیه اینها چقدر است؟ تهمتی به کسی زدیم، به چه نحو باید جبران کردیم؟ همه بحث فقهی است. غیبت، دروغ، تمسخر. اینها را از ما خواسته است.
این اصل بحث ظهور است. در مورد بقیه ماجرا هم همین است که ما نیاز و طلبمان شدید باشد. مردم بخواهند، امر ظهور وابسته به خواست عموم ماست. مطالبه، امیدها، تقاضا نباشد، عرضه نیست. خدای متعال عرضه را وابسته به تقاضا کرده است. طلب، اضطرار، شدت طلب. تا وقتی چشممان به اینور و آنور است، قهر خدا میآید و سیلی دارد. یک وقتی هم نه، خودمان را وابسته به دوست خدا میدانیم. این رئیسجمهور بیاید و آن دولت بیاید و اینها، هم با اینها درست نمیشود. من که حالا دولت را نیاوردم. نه، دولتها میآیند و میروند، انتخابات هم میشود. ما نباید چشمانمان بینا باشد. چشممان به لطف خداست و به دستان باکفایت حضرت بقیةالله که رزق ما از این دست جاری میشود. رازق خدای متعال با دست ولی عصر. و ما چشم به این دستیم و «و فیالسماء رزقکم». ما چشمانمان به آسمان باید باشد. رزقمان در آسمان است، از آنجا نازل میشود. باید از زمین و زمینیها دل ببریم و چشم برداریم.
خب یک بخشیش با خودسازی و تلاش و کار مداوم روی خودمان است که باید روی خودمان کار کنیم. یک بخشیش هم با اطلاعاتی است که خدا متعال پیش میآید در یک تنگناهایی ما را قرار میدهد که از همهکس میبریم. بریدنهای واقعی، نه بریدنهای الکی و فیلمی و توقعی و اینها، نه. بریدن واقعی که در دلمان میفهمیم هیچ کسی کارهای نیست. و «بیدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضری.» مناجات شعبانیه از کیست، انشاءالله از چند وقت دیگر میخوانید. فقط دست تو است، نه دست دیگران. اگر چیزی بخواهد به من اضافه بشود، از من کم بشود، نفعی به من برسد، ضرری به من برسد، فقط تو، دست تو است. یک حال اضطرار اگر در انسان شکل بگیرد، استجابت دعا شکل میگیرد. در روایت هم دارد، اگر کسی باورش بیاید که از همه جا بریده است و فقط خدا روزی او را میدهد، آنجا هر حال، حالش حال استجابت دعاست. هر چه بخواهد مستجاب است. این حالت بریدن که معمولاً هم نداریم. میشود ادایش را درآورد. آن حالت کنده شدنی که آدم به هیچ جا بند نیست، بین زمین و آسمان معلق است و در حالتی است که اصلاً به هیچ کسی را نمیبیند جز خدای متعال. دیگر آنجا انگار همه پردهها و حجابها کنار میرود و آن دعای او هم اصلاً دعایی است که خدای متعال بر زبان او جاری کرده و میخواهد اثر استجابت بکند. این حال ماست ولی تا وقتی که چشمانمان به اینور و آنور است و دلمان به اینور و آنور است. و رئیسجمهور آمریکا، نه حالا اگه رئیسجمهور ایران عوض بشود، حرفی که رئیسجمهور آمریکا عوض، تحولی در وضعیت ما شکل بگیرد. این دیگر خیلی اوج بدبختی و شقاوت است که البته یک عدهای بدبختی را سر ما درآوردند که پس باید تاوانش را بدهند در آخرت بابت این فرهنگ بیمار و این بیماری که در جان این جامعه و مردم، این بیماری واگیرداری که از خودشان نفوذ از صد تا کرونا بدتر است. کرونا ریه را درگیر میکند، میرود زیر خاک و میرود حالا بهشت زندگی میکند. این آدم را وابسته به طاغوت میکند، مؤمن به طاغوت میکند، انسان را میبرد در ولایت طاغوت. «الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ.» از نور اینها را خارج میکند به ظلمات و هلاکت ابدی، به شقاوت ابدی. وابسته به طاغوت، چشم امید و چشم طمعش به طاغوت و هی کرنش و دم تکان دادن و راه آمدنی که بخواهد آنها را راضی کند. به جای اینکه خدا را راضی کند، دشمن خدا را بخواهد راضی کند، از خودش راضی نگه دارد. این دیگر اوج بدبختی است. این مرض مسری است که یک عدهای سرایتش دادند. کرونای روحی. یک عده به جامعه تزریق کردند.
به هر حال با این حال ما، ظهور نه. ظهور حق، انقطاع از غیر حق. و ما تا وقتی که اینجور وابسته به دشمن خدا هستیم و قلباً مرید هستیم و به آن وابستهایم و چشم به آن داریم، در عمل هم کارهایی میخواهیم بکنیم که او راضی بشود، با ما راه بیاید، از ما راضی بشود، ما را بپسندد، خوشش بیاید، چطور میشود؟ هی وضعمان بدتر میشود و هی در قهر و غضب خدای متعال، ذلت و مسکنت حق تعالی بیشتر فرو میرویم. «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْکَنَةُ وَ بِاءو بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ» این است. وضعیتی است که مغضوب علیهم را که ما هی میگوییم ما در صراط مغضوب علیهم نباشیم! در هر نماز دعای واجبمان در شبانهروز ده بار این دعا لااقل واجب است، اگر نماز آیات و اینها نخوانیم، روزی ۱۰ بار واجب است این درخواست را بکنیم که در صراط «بِشَوَد». مغضوب علیهم آنها نیستند که نعمت دادی، نعمت ولایت و مغضوب علیهم نیستند.
مغضوب علیهم را یهود صهیونیست قرآن معرفی کرده است. در صراط اینها که چه عرض بکنم. ما رسماً داریم وابسته اینها، خودمان را نشان میدهیم. وابسته، وابستگی میکنیم به این مغضوب علیهم و ضالین. خب معلوم است که این از صراط «الذین أنعمت» علیهم فاصله میگیریم و دور میشویم. بهرهمند نمیشویم، فرج محقق نمیشود، ظهور رقم نمیخورد.
«اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان را نمیخواهند. امام زمان را نمیخواهند. اینها فقط یک کسی را میخواهند که نان اینها را بهشان بدهد ولی خدا و ولی حق را نمیخواهند.» امام زمان کارش نان دادن به ما نیست. امام زمان کارش تربیت ماست. البته اگر ما تربیت شدیم و برای تربیت شدنمان نان هم لازم داریم. اگر تربیت شدیم، نانمان هم عادلانه توزیع میشود و تا عدالت نباشد، تربیت هم نیست. برای همین امام زمان عدالت را به عنوان مقدمه، نه به عنوان هدف. امام زمان وسیله عدالت را اجرا میکند. عدالت هدف نیست، عدالت وسیله است، چون عدالت در بین حیوانات هم هست. هدف نیست. زنبورهای عسل هم عدالت بینشان جاری است. گوسفندان دزدی و اختلاس نمیکنند. اینکه هدف جامعه اختلاس و دزدی نشود، هدف جامعه گوسفندی و زنبور عسل است. یک نقطه واسطه است و مقدمه است. عدالت، نانها عادلانه توزیع بشود تا دیگر ما دغدغههای پیرامونی و حاشیهای نداشته باشیم. برویم سراغ متن ماجرا؛ تربیت بشویم، میلمان، قلبمان برود آنجایی که باید باشد. وابستگیهای درونی، ادراکاتمان، معرفتمان. تا وقتی نان من را بردهاند من دیگر همش حواسم پرت به این است که نان من را خوردهاند. و این دغدغهها نمیگذارد و دغدغه معیشت و زندگی و فلان اینها. «من لا معاش له لا معاد له.» از این باب آنقدر من تلاطم در درگیری و دغدغه در من شکل میگیرد، دیگر فرصت به این پیدا نمیکنم بخواهم به یک حقیقت بالاتر از این نیازهای دم دستی و ابتدایی خودم بمانم. و به آن نیازهای حقیقی و عمیقتر خودم دیگر نمیرسم، پی نمیبرم. امام زمان میآیند نیازهای اولیه و ابتدایی را تسکین میدهند تا حرکت کنیم به سمت نیازهای عمیقتر و جدیتر.
حتی وقتی امام زمان را فقط در حد نیازهای سطحی خودمان خواستیم، امام زمان نمیخواهیم. فرعون هم اگر باشد و نان ما را بدهد، کمااینکه خود فرعون هم وقتی نان را عادلانه، درست و خوب توزیع میکرد، چون اهل سخاوت بود فرعون، اینهایش خوب بود، حالا عادلانه به آن نحو اصلیاش نه، چون به بیگار میکشید. ولی به هر حال رازق اینها به حساب میآمد. موسی را نمیخواستند. وقتی به اضطرار رسیدند، خدای متعال در به رویشان باز کرد. هلاکت فرعون را حالا طبق برخی روایت ۱۷۰ سال جلو انداخت. به اضطرار رسیدند که کار فقط به دست موسی درست میشود. موسی را به خاطر موسی بودنش باید بخواهند، نه به خاطر آب و نان. البته بعدش هم باز در حد آب و نان ماندند و «من» و «شلوار» و گفتند خسته شدیم و خدای متعال هم اوضاع اینها را برعکس کرد و بعدش هم دیگر درگیر آن مشکلات بعدی شدند و محروم شدند. با اینکه حضرت موسی در بینشان بود از نعمت او. این هم بحث دیگری است.
مسئله رقم نمیخورد که باز بعداً اگر ما خواستیم پشیمان شویم، پشیمانی بعدش نباشد. هر وقت دیگر حال به آن دست داد که «دیگر بعدش پشیمان نشدیم.»، خدای سبحان امام زمان را ظاهر میکند. البته حاضر است امام زمان ولی ظاهرش میکند. این حالت را میخواهد. ما امام زمان پس در واقع نمیخواهیم. ما مدیری میخواهیم که اصلاً خیلی از ما هم حالمان این است، میگوید: «ببین، دزدی و اختلاس میشود، بشود. به ما هم بدهند. خوردند نوش جونش، به ما هم بده.» خیلی ما سر اختلاس و دزدی و اینها مشکل نداریم. بحث این است که مال من. پول من را خوردی. اینش دردآور است. به من بدهی، من دیگر دردی ندارم. بقیه را ندادی، به درک. سهم من را بده. تنها میخوری! دغدغه اصلی این است که من هم شریک کن در خوردنت. یا نخور، یا اگر میخورد، به ما بدهید بخوریم. امام زمان ما، نان ما را هم بدهد. این که حالا من دغدغهام باشد که همه عالم و مظلومین عالم را ظلم ریشهکن بشود، زمین از رجس ظلم پاک بشود، اینها دیگر دغدغه ما نیست.
اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه میکنند. البته حالا اصل مراجعه برای گرفتن باب ارتباطی است. نه اینکه ما نخواهیم. فرمود: «نمک سفرهتان را هم از ما بخواهید.» ولی مسئله این است که به حد نمک سفره اکتفا نکنیم. نمک سفره، عطر را هم از ما بخواه. نه اینکه فقط نمک سفرهات را از ما بخواه. تو آن بالا بالاها را بخواه، نمک سفرهات را هم بخواه. مثل این میماند که من پدرم را، مادرم را فقط به خاطر شام و ناهار بخواهم. من از مادرم ناهار هم میخواهم، شام هم میخواهم. آن هم اتفاقاً خوشحال میشود وقتی میآیم میگویم مادر ناهار بده، شام بده. مغرور، یک ساعت گشنهات بود، یک کلمه به ما نگفتی ناهار به ما بده. تازه نبودی درخواست کنی، اثر غرورت بود. یادت است درخواست میکنیم از مادر، «میشود لطف کنید به ما ناهار بدهید؟ صبحانه بدهید؟ شام بدهید؟» مثلاً دارم عرض میکنم. حالا اگه آدم خودش بتواند که خودش باید باشد، از مادرش درخواست نکند. پدر و مادر. مسئله این است که ما پدر و مادر را به خاطر ناهار و شام نمیخواهیم. پدر و مادر را به خاطر اصل حضورشان میخواهیم. اصل وجودشان را میخواهیم و در طفیلی وجودشان، شام و ناهار هم که از آنها میآید، آن هم میخواهد و در همان هم خودمان را محتاج آنها میبینیم.
ما امام زمان را برای گرفتاریهای دنیاییمان هم میخواهیم. نماز استغاثه میخوانیم، به ما سفارش شده. نماز استغاثه به امام زمان که خیلی هم مهم است و شاهکلید بزرگان خیلی به آن تأکید داشتند. شاهکلید، خیلی گرهها را باز میکند. برای امر ازدواجمان، برای شغلمان، برای بچهدار شدنمان، برای بیماریمان. قطعاً ما توسل به امام زمان پیدا میکنیم، باید داشته باشیم. از ما خواستند، دستور به ما دادند مراجعه کنیم و بخواهیم از امام زمان. نه اینکه سقف ارتباطمان همین باشد. دیده بودیم افرادی که بچهدار نمیشدند، پاشنه جمکران را از جا کنده بودند. بچهدار که شدند، الان شاید ده سال است، هشت سال است پایشان جمکران نمیآید. مسجد و توسل و دعا. تا وقتی که شوهر میخواهیم و زن میخواهیم، دیگر مفاتیحمان پاره پاره شده است. این نماز استغاثه امام زمانمان دیگر لک لکه شده، صفحهاش لک لک لکه شده، صفحهاش دیگر داغان شده، چروک شده آنقدر که خواندهایم. همین که ازدواج میکنیم اصلاً مفاتیحمان را گم میکنیم کجا هست. خیلی زشت است. خدای متعال ما را نجات بدهد از این ویژگیها. ما خودمان را میپرستیم، برای خودم میخواهم. فدایی.
ما همیشه دراز تا وقتی اینجوری است، خب فیضی ممکن است جاری بشود. آن فیض عظیم و آن اتفاق بزرگ رقم نمیخورد و ظهور محقق نمیشود.
بعد مثالی زد و گفت: «مدتی پیش مسابقه فوتبال بود. بسیاری از مردم در مکانهای مقدس امام زمان را برای نتیجه بازی قسم میدادند.» این هم چیز عجیبی است! با یک حال اضطراری. فینال مثلاً نمیدانم جام ملتهای آسیا باشد و بعد رفته به پنالتی و دیگر اصلاً دل در دل مردم نیست! با اشک و ناله و دعا و توسل و امام زمان واسطه میکنیم برای اینکه این کاپ قهرمانی را ببریم. حالا قهرمانی چیست؟ کاپش به چه درد ما میخورد؟ حالا مثلاً ما قهرمان آسیا شدیم. حالا، ثم ماذا؟ حالا خوب است بالاخره یک اسمی از عظمت ایران و شیعه و اینها بالا میرود و توجه جلب میشود و دل مردم هم شاد میشود و اینهایش بالاخره یک چیزهای خوبی است. بالاخره مملکت اسلامی، جوانها به سمت ورزش سوق پیدا میکنند، تمایل پیدا میکنند. اینها چیزهای خوبی است، فرهنگسازی خوبی. ولی حالا کلیتش، حالا مثلاً آن یکی ده بار قهرمان شده، دو بار قهرمان شده. حالا مثلاً یک کشوری ده بار قهرمان شده؛ کشورش و ثم ماذا؟ حالا که چیست مثلاً؟ یعنی کجا، به چه دردش میخورد؟ مثلاً جنگ بشود، این ده بار قهرمانی یک پاپاسی، یک اپسیلون از این مملکت را میتواند نجات بدهد؟ مفتی میارزد؟ سر سوزنی خاصیت دارد؟ یک چیز حقیقی برای مملکت به حساب میآید؟ نه، سر سوزنی نمیارزد. خوب است، بعدش چی؟ که چی؟ حالا قهرمان آسیا هم شدیم که ما امام زمان را با توسل و تضرع دست به دامنش بشویم که ما را قهرمان آسیا کند. بعد این حال اضطرار را اینجا داریم. در این کرونا و اینها با این وضع این حال را پیدا نمیکنی؟ خیلی عجیب است. الان یک سال شد که ما درگیر کرونایی. یک سال! آقا شوخی نیست! یک سال، ۳۶۵ روز که ما درگیر کرونایی. اگر ۴۰ روز درگیرش بودیم و در این ۴۰ روز چهل بار چهل روز ناله میزدیم، یک ۴۰ روز (نه ۳۶۵)، یک چهل روز با اضطرار و اضطراب و ناله دست به دامن خدا و امام زمان شده بودیم، احتمال خیلی زیاد، حالا نوعاً واضح نیست. وگرنه اصل قضیه روشن است. یعنی حالا نمیدانم چه روزش. نه، ۵۰ روز، ۶۰ روز اگر با یک حال ندبه و توسل این شکلی. شاید حتی سه روز، چهار روز، پنج روز. شاید یک روز! نماز استسقا نماز باران که گفته شده، یک روز است. همه میآیند در بیابان، حال کسانی که پیدا میکنند، سر خاکها به آن نحو میپوشند، دستها را به آن نحو سمت آسمان دراز میکنند، از خدای متعال کمک بخواهند، درخواست میکنند و باران جاری میشود. با آن حال اضطرار و اضطراب. اگر حتی شاید یک روز اگر در خانه خدا میرفتیم، وضعیت عوض میشد. کدام کشور برایم واکسن بیاورد و بعد واکسن بزنیم نمیمیریم. همش خب همینیم دیگر. واکسن به اذن کی میخواهد عمل بکند؟ کی اجازه میدهد واکسن کشف بشود؟ کی اجازه میدهد واکسن عمل بکند؟ واکسن بر من عمل بکند، بر آن یکی عمل نکند. همه به اذن ولیاللهالاعظم بقیةاللهالاعظم ارواحنا فداه سلامالله علیه است. ببینید دست به دامن خدا بشویم. البته باورش را خیلیها نداریم دیگر. اینها برایمان شوخی است. باور میخواهد که نیست. متأسفانه.
این اصل بحث ظهور است. «من از نشانههای ظهور سؤال کردم برای امیدوار شدن که البته روایت ما هم یک نقشه ذهنی به ما داده در مورد ظهور که به هر حال خودمان را در آن فضا ترسیم بکنیم. اصل کار روشن شده است ولی نشانههایی از ظهور را هم گفتند که به هر حال چون هی کار سخت میشود و کارد به استخوان میرسد، یک نقشه ذهنی داشته باشیم که امیدمان به باد نرود.» خصوصاً در ماجرای سفیانی خیلی کار سخت میشود و تقریباً نشانههای حتمی ظهور است و قطعاً محقق میشود قبل از ظهور ماجرای سفیانی. ایمانها دیگر کاملاً در تزلزل کامل قرار میگیرد. حالا آدمهای ضعیف الایمان و اینها که آسیب جدی میخورند و احتمالاً تعداد زیادی از اینها دست برمیدارند. آدمهای با ایمان قوی هم به شدت سست میشوند، کم میآورند. امثال بنده که اصلاً ایمانمان معلوم نیست باشد یا نباشد یا قایم باشک است، یک روز هست، یک روز نیست، چشم ایمان ما خبری ازش نیست، ما چه خواهد شد؟ مگر با دعا و استغاثه. خیلی باید کسی ناله بکند که در این فتنهها نگهش دارند، سُر نخورد و نیفتد. خوب ماجرای سفیانی و اینها پیش میآید، این فتنهها شدت مییابد، کم میآوریم. وضعیت اقتصادی، مرگ و میر، بیماریها، این شرایط. بیاعتقاد میشویم. اعتقادمان نسبت به خدا، به نماز، به دعا، به توسل، به جمکران، به امام زمان. یک بار، دو بار، سه روز، پنج روز. حالا ما با همین نالههای صد من یک غازمان دست میگیریم بالا اگر دعا کنیم. یک روز، دو روز، یک هفته دعا میکنیم. اثری نمیبینیم. مشکلش از خودمونه. ناامید میشویم، پشیمان میشویم، ول میکنیم میرویم. این نشانههای ظهور را گفتم برای اینکه اینجاها کم نیاوریم.
از اینکه «اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسهچینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری میکنند.» جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: «نگران نباش، اینها کفی بر روی آبند، نیست و نابود میشوند.» رهبر انقلاب خصوصاً در یک سال اخیر چندین بار تأکید کردند و بسیار محکم. این قاعده الهی است. باطل کف روی آب است. «فیذهب جفاءً و أما ما ینفع الناس فیمکث فی الأرض.» آنی که به درد مردم میخورد، آنی که نافع است، که حق است، به درد مردم میخورد. ناس یعنی به درد دنیا و آخرت، به درد ابدیت مردم میخورد، به درد فطرت مردم. آن میماند، بقیه میروند. باطل به جایی بند نیست. صفر خالی. سایه است. آدم برفی است. آدم برفی تا کی هست؟ آقا آدم برفی تا وقتی آفتاب نزده است. آفتاب که بزند آدم برفیها از بین میروند و فقط شالگردن و هویج مانده است. در سرما و در تاریکی و وقتی که نور خورشید و گرمای خورشید حجاب دارد برای تابیدن و ذوب کردن برف. در آن فضا آدم برفی شخصیت و حیثیتی برای خودش دارد. چهار نفر هم میروند بهش تکیه میدهند، باهاش عکس میاندازند، بهش پناه میآورند، شاید شاید باهاش رفیق بشوند، دل و قلوب را بگیرند. آفتاب حقیقت که بزند، برو بگرد آدم برفی پیدا کن. «ظلّ ما تدعونَ من دون الله» گم میشود. هر چه میگردی آدم برفیها را پیدا نمیکنی. این همین آفتاب که میزند. قیامت روز است دیگر. همیشه قرآن قیامت را به عنوان یک روز روشن معرفی کرده است. آفتاب میزند، آفتاب حقیقت. در برزخ البته همینطور است، در ظهور هم همینطور است، در رجعت هم همینطور است. آفتاب حقیقت که بزند اینها همه گم و گور میشوند، همه آدمبرفیها محو میشوند. آمریکا و اسرائیل هم همین طورند.
«شما نباید سست شوید، نباید ایمان خود را از دست دهید. مگر به آیه ۱۳۹ سوره آل عمران دقت نکردید؟ «و لا تهنوا و لا تحزنوا و أنتم الأعلون إن کنتم مؤمنین.» کم نیاورید. شما قوی هستید، شما و شخصیت شما وصل ملکوتی است. این شماها از خود ما نیستها، به خاطر ایمان، به خاطر خداست. ما مگر دست از ایمان برداریم، گناه کنیم، شل بشویم، سست بشویم، ضعیف بشویم، به خودمان متکی بشویم، خدای متعال عنایتش را از ما برمیدارد. ما هم کافر میشویم، ما هم پرت میکنیم. عاشق چشم و ابروی ما نیست. به خاطر وصل ایمان است، به خاطر اتصال به خدا است. خدا حق است و ثابت است و ماندگار و پابرجا است. حیّ قیّوم، روی خودش است، به خودش بند است، به هیچ کسی تکیه ندارد. مصدر و سرچشمه، منبع کمالات، منبع لایزال. هر کسی به او متصل باشد بهرهمند میشود. کسی که از او بریده باشد بی بهره. آمریکا و اسرائیل از او بریدند، در ظلمتاند. در ظلمات هم محکومند به زوال و نابودی و نیستی. قطعاً، نه در برزخ و قیامت، در همین دنیا وقتی که آفتاب حقیقت طلوع بکند. آفتاب حقیقت کی طلوع میکند؟ با نالهها و اضطرار ما و با روشن شدن فطرت ما. هر وقت آفتاب حقیقت در فطرت ما طلوع کند، این فطرتهای بیدار و روشن عالم را روشن خواهند کرد.
ظهور عالم که روشن بشود، به میزان روشنایی این عالم آدمبرفیها نابود میشوند. انقلاب ۵۷ یک مرحله از این روشنی بود. به قول مرحوم آیتالله حائری، اذان صبح بود. «در بینالطلوعینیم هنوز آفتاب نزده است. آرام آرام هی هوا گرگ و میش و روشن میشود، میرود به سمت روشنی. اول فجر کاذب میزند و فجر صادق و طلوع آفتاب.» این آرام آرام. اول یک نقطه است، بعد میشود یک نخ. همینطور از توی آسمان آرام آرام آرام دارد باز میشود. شکاف فلق هم همین است، آرام آرام شکاف میکند و هی دارد روشن میشود، هی دارد باز میشود تا جایی که همه آسمان را میگیرد، دیگر طلوع آفتاب. این شکلی است: در بینالطلوعین آرام آرام از یک گوشه میبینی آفتاب دارد درمیآید. هی دارد آسمان از سیاهی به سمت آبی شدن میرود، بعد از آبی شدن هی دارد به سمت زرد شدن میرود. از یک گوشه کم کم کم میبینی همه آسمان سفید شد یا زرد شد. به تعبیری خورشید این دوران ظهور است. مال در بینالطلوعین، انقلاب ۵۷، انقلاب جمهوری اسلامی، انقلاب اسلامی ایران. این آن فلق و آن سپیده بود که زد و آرام آرام هی دارد میگیرد. لبنان را گرفت، عراق را گرفت، سوریه را گرفت، یمن را گرفت، کشورهای آفریقایی را بیدار کرد، کشورهای منطقه را. حالا بیداری اسلامی و تقاضا اطرافمان، پاکستان، افغانستان، ترکیه، آذربایجان. دلهای مردم نوعاً با این جریان است. و حتی مالزی، اندونزی و بسیاری از کشورهای دنیا. دلها با این جریان است. شما دیدید در ماجرای شهادت حاج قاسم همه جای دنیا مردم از خودشان واکنش نشان دادند.
دلها بیدار و فطرتها روشن. و انشاءالله به زودی همه جا را میگیرد. انشاءالله امیدوارم. و اینها هم نیست و نابود میشوند. هر چقدر این آفتاب روشنتر بشود، ظلمت و طواغیت، عصیانگران، ستمگر، میروند به سمت محو شدن. همانطور که آفتاب وقتی میزند، این سیاهیها کجا میرود؟ محو میشود. کجا رفت؟ هیچی. اصلاً نبود. در اثر نبودن خورشید اینها جلوهای داشتند و نمود داشتند. وقتی خورشید آمد، نمود در این آیه خدای متعال میفرماید: «سست نشوید، غمگین نباشید، شما اگر ایمان داشته باشید، برترین هستید.»
نکته دیگری که آنجا بود، شاهد انبوه کسانی بود که زندگی دنیایی خودشان را تباه کرده بودند. آن هم فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خدا. جوان گفت: «آن که حضرت حق از طریق معصوم برای شما فرستاده، در درجه اول زندگی دنیایی شما را آباد میکند، بعد آخرت.» دنیای ما هم با اولیا خدا که نخواسته دنیای ما خراب بشود. چون دنیا ابزار است و وسیله است. بدون این وسیله، هدف، مثل اینکه بنده میخواهم شما را دعوت کنم خانه خودم. یک تاکسی اینترنتی برایت بگیرم. قطعاً تاکسی اینترنتی میگیرم که تو را به خانه من برساند. آیا اینترنتی بگیرم که وسط راه بسازدت؟ خراب باشد، ماشین خراب. از عمد ماشین خراب بگیرم؟ قطعاً معلوم است که وقتی به یک غرضی میخواهد برساند، به غایت میخواهد برساند، آن ابزار را جوری قرار میدهد که رساننده باشد. ابزار سالم درست میکند، ابزار درست میفرستد. خدا نخواسته ما بدون دنیا باشیم. اصلاً خواسته اتفاقاً دنیا داشته باشیم. «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه» بدون دنیای درست که به آخرت نمیرسد آدم. ولی دنیای درست این است که ما فکر میکنیم نیست. این هرزگیها و شهوتپرستیها و حق و ناحق کردنها و از هم سواری گرفتن و اینها نیست. انبیا و اولیا آمدند برای اینکه دنیای درست بسازیم. با همسرمان عادلانه و عاشقانه زندگی کنیم، با بچههایمان، در آن بحثهای ملکوت خانواده و اینها، دیگر خیلی مفصل است. اینها بحث با بچهمان، با همکارمان، با رفیقمان، با شریکمان، با همدینمان، با غیر همدینمان.
نامه امیرالمؤمنین به مالک را ببینید: «مالک! مردم دو صنفند. اما شریک لک فی الخلق و اما شریک لک فی الدین.» یا در دین با تو شریکاند یا در خلقت با تو شریکاند. حق و حقوق اینها را جفتشان را باید بهشان بدهی. به هیچ کدام نباید ظلم بکنی. مخلوق خدا و در خلقت با تو شریکم، به آنها رسیدگی کنیم. این اسلام این دین ماست. حق یهودی را هم امیرالمؤمنین فرمود که «خلخال از پای دختر یهودی هم کسی حق ندارد در مملکت اسلامی بکشد. به او هم کسی حق ندارد ظلم بکند.» دختر یهودی هم حتی اگر باشد. البته ما با یهودی سر سازش نداریم. جهت اعتقاد دینی داشت؟ نخیر. مشخص است. «إن الدین عند الله الاسلام.» حقیقت و ملکوت مال این دستورات و این دین است. به دیگران باید ظلم کرد؟ نه، به کسی حتی ظلم نداریم و از همه اتفاقاً دفاع میکنیم اگه ظلم بشود ما از آنها دفاع میکنیم. اجازه نمیدهیم حتی کسی به یهودی و زرتشتی در این مملکت، در این جامعه اسلامی ظلم بکند. این بحث دیگری است. دنیای ما با همین آباد میشود. اقتصاد ما با همین آباد میشود.
فرمود: «اگر مردم خمس و زکات میدادند، تغییر پیدا نمیشد در عالم.» شما پول را، اضافه، مازاد بر آنی که داری و درآمدت بوده، میبری به یک انسانی که انگیزه شخصی و هوای نفس ندارد، میدهی که او برساند به دست اهلش. دیگر از این بهتر چی؟ بهتر از این میخواهی؟ گردش اقتصادی سالم. از یک پنجم سهمت که بعد یک سال اضافه مانده، میدهی به دست آدمی که میدانی هوای شخصی و انگیزه شخصی ندارد، برای خودش برنمیدارد. زندگیاش را داریم میبینیم، سالها مردم با او زندگی کردند، همه شهادت میدهند به اینکه اهل زد و بند و بخور بخور نیست. به دست او میدهی و میرساند به فقرا. چقدر زیباست! دنیا با این آباد نمیشود؟ مبارزه با سرقت و اختلاس و اجحاف و تبعیض و تشریفات زائد. اسراف. این اسرافها بیچاره کرده و نابود کرده زندگی ما را. اینها دنیای ما را آباد میکنند. همین اسراف اگر نباشد، ما چقدر زندگی آباد خواهیم داشت. اسراف خیلی واقعاً همین هزینههای الکی، همین چیزهای بیخود، همین مسائل که همش اسلام دستورات نسبت بهش دارد. ابتدای بخش که اسلام نسبت بهش دستور داده.
امیرالمؤمنین در نامه فرمودند که: «از کاغذ بیتالمال کم استفاده کنید، کلمات کوچک کوچک بنویسید که کاغذ زیاد استفاده نشود.» بیتالمال ثروتمند نمیشود با این اینگونه که امیرالمؤمنین هزینههای الکی را به حداقل نمیرساند. اسراف و بخور بخورها اول دنیایمان را آباد میکنند، بعد آخرتمان را آباد میکنند. و همانطور که اگر بنده بدن سالم نداشته باشم، عبادت نمیتوانم بکنم. سالم بمانی برایش مهم نیست؟ سلامتی من مهم نشاط من مهم لذت بردن من. کُند کنم؟ نه. آمده گفته من میخواهم از لذتهای الکی ازت بگیرم. تو لذتجوییت را داری هدر میدهی. یک جاهایی داری استفاده میکنی که نه لذت میبری. واقعاً به نظرم لذت واقعی بهرهمند میشوی. اینها را یک حدی محدودش میکنم که از آن لذتهای اصلی بهرهمند بشوی. مثل مادری که بچه از صبح هی دارد شکلات میخورد. میگوید بابا ازش میگیرد، دعوایش میکند، روی دستش هم میزند. شکلات؟ آبگوشت گذاشتهام، چلوکباب گذاشتهام، باقالیپلو با گردن گذاشتهام، شیشلیک میخواهیم با هم بخوریم، کلهپاچه گذاشتهام، چه میدانم یک ناهار خوب گذاشتهام. همه را با شکلات معدهات را بند آوردی. بیشتر لذت ببریم، لذت حقیقی، لذت فطری.
مثلاً به من گفتن: «اگه اون رابطه پیامکی با نامحرم را ادامه میدادی، گناه بزرگی در نام عمل ثبت میشد و زندگی دنیایی تو را تحت تأثیر قرار میداد.» خدا خوش ندارد و دوست ندارد ما در رابطه با همسرمان آسیب بخوریم. او دوست دارد که همیشه ببیند خانهها آباد، خانهها گرم است. «لتسکنوا إلیها.» خوشش میآید از اینکه ببیند زن و شوهر به هم عشق میورزند برای اینکه بندگی اینها در اثر محبت اینها. اینجا اهل محبت میشوند و محبت را تجربه میکنند. بله، شکر میشوند، به خدا رو میآورند، عاشقانه. خدا دوست دارد هی ما با زنمان با شوهرمان دعوایمان بشود و بزنند حالمان اینجوری بد بگیرد. روال اولیهاش این نیست. روال اولیهاش این است که خدا دوست دارد در اثر همین ارتباط هر دو شاکر باشیم و هر دو موحد باشیم و از خدا ببینیم برای زندگی سالم. مثل امیرالمؤمنین و حضرت زهرا. آن زندگی ایدهآل است. خدای متعال آن استانداردی که دوست داشته همه زندگی مثل او باشد. ما ناشکری کردیم، نااهل بودیم و به دلایل مختلف زمینههای ابتلایی شکل گرفته شده. زندگیهای دیگری که هر کدام به نحوی درگیری پیدا کرد که حالا یا محصول گناهمان است یا برای ارتقای درجات. وگرنه اصلش اگر زمینه فراهم بود و این محدودیتها نبود. لذا در بهشت دعوا نیست. اگر خدا خوش داشته باشد، پس باید در بهشت هم همه زن و شوهرها دعوا داشته باشند دیگر. خدا خوشش میآید. ازواج مطهرند و با هم خوبند و که در بهشت است عزیزم. «او رابطه پیامکی هم آخرت را نابود، هم زندگی دنیایی تو را. ارتباط با همسرت، آبرویت را میبرد.» خدا برای آبرو ارزش قائل است، برای خانواده، برای همسر ارزش قائل است. خدا دوست دارد ما آبرومند باشیم، عزت داشته باشیم، در دل مردم بزرگ باشیم. به ایمان، به تقوا، به شخصیت، به جایگاه حقیقی. نه با این بازیها و فیلمهای الکی و ماجراهای این شکلی. محبوبیتنا فی ارض، در آسمانها و زمین محبوب باشیم، عزیز باشیم، در دلها بزرگ باشیم. بزرگی الهی، نه شیطانی. مثل قارون، آن جوری نه، بزرگی الهی «ورفعنا لک ذکرک.» پیغمبر اکرم که اثر بندگی حاصل میشود. اینها خدا. پس خدا دوست دنیای امام حسن را باشد؟ دنیا امام حسن.
در همین حین متوجه شدم که: «یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستاده است. از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتند، متوجه شدم که مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها هستند.» وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی میشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده میشد، خانم روش را برمیگرداند. خانم رو برمیگرداند، اما وقتی به عملی خوبی میرسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود. پس نشان داده بودم که اهلبیت شاهد بر اعمال ما هستند. حالا دو روز در هفته هم که خصوصاً گفتند این نامهها، پرونده اعمالمان به محضر معصوم میرسد، خصوصاً محضر امام زمان. حال درونی او خوشش بیاید و بدش بیاید، آن میشود ملکوت ما. ملکوت واقعی ما محصول حال. یعنی آنچه صورت میدهد اعمال ما در ملکوت، آن جلوه حال و وضعیت قلبی امام زمان در برابر ماست. خیلی نکته عجیبی است اگر بهش توجه دقیق شود. بسیار فوقالعادهای است. بهشت یعنی با عمل ما که بهشت درست نمیشود. عمل ما چه شکلی تبدیل به بهشت میشود؟ چی بهشت میکند؟ عمل ما در نفس امام معصوم رضایت و خوشحالی ایجاد میکند. خوشحالی و رضایت او بهشتآفرین است و جلوه میکند، میشود بهشت. لبخند رضایت او میشود باغ و بستان بهشتی. گشایش درونی او نسبت به ما میشود این بهشت. بستگی درونی او، گرفتگی او میشود گرفتگی قبر ما، میشود فشار قبر، میشود ضیق لحد، میشود گرفتاریهای برزخی، وادی حقالناس، تنگنا، سختی، فشار. قلب او به تنگ آمده. به درد آمده. به درد آمدن دل او میشود درد برزخی مُلکوتی. خیلی نکته است، نکته فوقالعادهای است.
«ان الله یرضی لرضا فاطمه.» خدا چه شکلی راضی میشود؟ فرمود که: «جزاؤهم عند ربهم جنات عدن تجری من تحت الانهار خالدین فیها ابدا رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه.» جزای بهشتیها، این است. جزای بهشتیها این است که در بهشتاند و خدا از اینها راضی است. خدا به رضایت فاطمه زهرا راضی میشود. حسن رضایت خدا، رضایت فاطمه زهراست. او شاهد و ناظر. در قلب نازنین او و نفس نفیس او اگر گشایش ایجاد شد، خوشش آمد، خدا خوشش آمده است. این میشود بهشت. لبخند و لبخند رضایت خداست. لبخند امام زمان، لبخند رضایت خدا. خدای نکرده اخم و رو ترشکردن او، صورت در هم جمعکردن او، کژخویی تو، عبوسکردن او، رو برگرداندن، قهر و غضب او، سرخشدن و عصبانیت او، فریادزدن او، پناه بر خدا. مراتب جهنم و دوری از خداست. یک وقت رو ترش میکند. دلخور میشویم. «توقع نداشتم شما دیگه چرا.» یک تلنگری این شکلی هم میزند. این چه کاری بود؟ برای چی؟ او حاضر دائمی بر ماست. وجود او مشرف بر وجود ماست. همانطور که آفتاب مشرف است بر آسمان. آسمان و زمین و این نور احاطه دارد. هیچی از این نور دور نیست. از حدود خارج نیست. از او بیرون نیست. از احاطه و اشراف او بیرون نیست. «الله نور السماوات و الارض.» خدا نور آسمانها و زمین. همه عالم وجود را پر کرده است، این نور. جلوه کاملش وجهالله. امام زمان او وجهالله. او مصداق کامل این نور است. «أشرقت الأرض بنور ربها.» زمین با نور او روشن میشود. رب زمین امام زمین. گفتند: «زمین با نور رب به زمین روشن میشود.» در روایت فرمودند که: «رب زمین امام زمین است و او امام زمان و زمین با نور او روشن میشود.» همین الان هم با نور او روشن است. حالا سایههایی است که اینها کنار میرود، شب الان این کنار میرود، انشاءالله فجر میشود و «لیل إلی یسر» میشود، کم کم کنار میرود و جلوه میکند نور امام زمان. او نور مطلق است. «اللهم عجل فرجها.» رضایت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها. و ما پرده کنار میرود ببینیم، همش در محضر او بودیم. به همه کارها در محضر و همه کارهای ما در نفس نفیس او ما بهازای داشته. همه خطورات ذهنی ما. تک تک حرفایی که زدیم، به قول آیتالله بهجت: «حرفی که به رفیقت میزنی، قبل از اینکه به گوش او برسد، به گوش امام زمان رسید. بلکه قبل از اینکه از دهان ما بیرون بیاید، امام زمان میدانند چی میخواهیم بگوییم.» قبل از اینکه به گوش خودم برسد، به گوش امام زمان رسیده است. نه به گوش مادی فیزیکی او. امور مطلق، وجود مطلق. او حضور مطلق است. هیچ جا از او خالی نیست. حقایق را بفهمیم. در این ماه رجب از خدا بخواهیم که به ما بفهماند، نصیبمان میکند. نور مطلق است و همیشه با من است، حاضر و ناظر است. از تک تک کلمات من خبر دارد. از تک تک حرکات و سکناتم. اینجا سکوت کردم؟ اینجا چیزی گفتم؟ تک تک حروف و کلمات که به کار بردم، لحن، نیتم، انگیزه. تطابق آن حرف با حالم که چقدر این تطابق دارد؟ چقدر باورش دارم؟ چقدر این را قبول دارم؟ حرف خالی است یا در پشتش چیزی است؟ همه را میداند و مشرف است و مطلع. از حال ما، از درد ما، از مشکلات ما، همه را میداند. این پرده کنار میرود آنجا میبینیم که در محضر او بودیم.
یک عالَم است. یک رئیس، مدیر، یک بالاتر. پنجاه سال است که جلو چشم او داریم کار میکنیم، حواسمان نیست. یک وقت امام زمان... حالا البته بعضی سؤال میکنند که یک خانمی که مثلاً در خانه حجاب ندارد، این چه شکلی؟ چکار کند؟ نه، امام با بدن ما که کار ندارد. برای خودش نمیخواهد به بدن ما نگاه کند. به بدن مثالی ما، به حقیقت ما کار دارد. آن تونل ما. تونل اعمال از بالا و پایین. رزقی که پایین میآید و عملی که بالا میرود، آن مشرف. قشنگ دائماً در رصد اوست و همه ما را در مشت اوست. در کف دست اوست ملکوت ما. و این تونل اعمال ما در همه ما، در انگار کف دست. آن جوری که من الان به حال خودم، به این حرفی که دارم میزنم اشراف و اطلاع دارم و برایم واضح است، چطور این حرف در مشت من است، امام زمان این شکلی همه عالم در مشتشان است. و فاطمه زهرا سلاماللهعلیها روزی معلوم میشود که ما جلوی چشم اینها داشتیم کار میکردیم. این رفیق ما میگفت که: «این لحظه خیلی سختترین لحظهاش اینجا بود که میدیدم خانوم از کارهای بد من اخم کردند.» هر وقت این خاطره را تعریف میکنم، خیلی این لحظه برای من توفیقی. خوش به حالش. ولی اینی که آنجا آدم ببیند که خوششان نیامد از این حرف من، از این دعوایی که کردم بچهام را، از این بوق تندی که زدم این بغلی من ترسید، این ماشینم را در این هوا با سرعت رفتم گل پاشید روی نان و نانوایی. و هزاران هزار کاری که ما صبح تا شب داریم انجام میدهیم. تشری که زدم به همسرم. حالا دیگه به دل شکستن اینها اگر بکشد که دیگه خب واویلاست. دل مادرم را شکستم، دل پدرم را شکستم، حقی تضییع کردم از دیگران. همش جلو چشم حضرت زهرا سلاماللهعلیها است.
«وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی میشد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده میشد، خانم روی خودش را برمیگرداند. اما وقتی به عملی رسیدیم کردم که با لبخند رضایت ایشان همراه بود.» تمام توجه من به مادرم حضرت زهرا سلاماللهعلیها بود. «من در دنیا ارادت ویژهای به بانوی دو عالم داشتم. مرتب در ایام فاطمیه روضهخوانی داشتیم و سعی میکردم که همواره به یاد ایشان باشم. ناگفته نماند که جد مادری ما از علما سادات بوده و ما هم از اولاد حضرت زهرا به حساب میآمدیم. حالا ایشان در کنار من حضور داشت به عنوان یک شاهد اعمال من. نه فقط ایشان که تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم. برای یک شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش باشم.» و میزنیم. حضرت زهرا سلاماللهعلیها شاهد و حاضرند. احتمال زیاد در برابر ما میفرمایند که: «حرفهایی میزنی که خودت عمل و باور قلبی به این حرفها نداری.» احتمالاً خوششان نمیآید از حرفهایی که ما میزنیم. خودشان کمک کنند جوری بشویم که خوششان بیاید. مطلوبشان.
«از اینکه برخی اعمال من معصومین را ناراحت میکرد، میخواستم از خجالت آب شوم. خیلی ناراحت بودم. بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود. چیز زیادی در کتاب اعمالم نمانده بود. از طرفی به صدها نفر در موضوع حقالناس بدهکار بودم که هنوز به برزخ نیامده بودم. برای یک لحظه نگاهم به دنیا و به منزل خودمان افتاد. همسرم که ماه چهارم بارداری را میگذراند، بر سجاده نشسته و با چشمانی گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم میداد که من بمانم.» نگاهم به سمت دیگری رفت، «داخل یک خانه در محله خودمان دو کودک یتیم خدا را قسم میدادند که من...» آنها به خدا میگفتند: «خدایا! ما نمیخواهیم دوباره یتیم بشویم.» این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینههای این دو کودک یتیم را پدری کنم. آنها از ماجرای عمل پدرشان خبر داشتند. همینطور با گریه از خدا میخواستند که من زنده بمانم. «به جوانی که پشت میز بود گفتم: دستم خالی است. نمیشود کاری کنی که من برگردم؟ نمیشود از مادرمان حضرت زهرا بخواهی که من را شفاعت کند؟ شاید اجازه دهند تا من برگردم و حقالناس را جبران کنم یا کارهای خطای گذشته را اصلاح کنم؟ جوابش منفی بود. اما باز اصرار کردم. گفتم: از مادرمان حضرت زهرا بخواه که من را شفاعت کند.» پس ایشان میدانسته که برمیگردد ولی این شرایط بازگشت نیاز به یک اصرار و طلب جدی داشته. اینها با هم کاملاً جور درمیآید، این تناقض ندارد که آنور گفتند که میدانسته برمیگردد به خاطر فلان مسئله، اینجا میگوید اصلاح جوابش منفی بود، قبول نکردم، بیشتر اصرار کردم. نه، طبیعی است. وابسته به اصرار شدیدش بوده برگشتنش، وابسته به شفاعتش. همانطور که خدای متعال رزقی که برای ما نوشته را وابسته به دعای ما کرده است، وابسته به توسل ما کرده است. و ما بالا برویم پایین بیایم، هرچه هم که نباشد آخرین رزق به ما میرسد. ولی گفته مقدرش به این بوده که این اگر ده بار، هزار بار گفت، این را بهش بدهیم. طبیعی است.
«لحظاتی بعد جوان پشت میز نگاهی به من کرد، گفت: به خاطر اشکهای این کودکان یتیم و به خاطر دعاهای همسرت و دختری که در راه داری.» این بچههای کوچک اینها رحمت حق تعالی را جاری میکنند. هر بچهای که میآید، خصوصاً اگر دختر، میشود رزق جدیدی میآورد، فیض جدیدی میآورد، رحمت جدیدی میآورد. خانه هیچ وقت از صدای گریه بچه کوچک خالی نباشد! حالا در مساجد و هیئت و اینها بچهها را بیرون میکنند. ای کاش باب بشود، بگویم که در این هیئت بچههای کوچک را بیاورند. این گریهاش رحمت است. به گریه امثال من و به دعای ما و روضه ما و اینها شاید خدا حق رحمت جاری نکند. حق تعالی به گریه این بچه رحمت جاری میشود به همه اهل این جلسه. صدا فلان و در ساختمان اگر صدای گریه باشد. صدای گریه که میآید، به خودمان ببالیم. اشکهای این بچه دارد رحمت را جاری میکند. نصف شب گریه میکند. بیماری دردی دارد. چیزی. گریه بچه رحمت است. شیاطین را از خانه دور میکند. ملائکه را در خانه حاضر میکند. رزق را جاری میکند. رحمت را میآورد. به دنیا نیامده، در رحم، به خاطرش پدرش را خدای متعال اجازه میدهد برگردد به دنیا. با این وضعیتی که داشته و حقالناسهایی که به گردنش بوده که خطرناک بوده است و بیچارهاش میکرده آن طرف. آن بچههای یتیم. اشک یتیم. هر وقت احساس قساوت قلب کردی، به یتیم نزدیک بشوید. دست روی سر تحقیر بشود. بیشتر احساس خجالت کن از نداشتن پدر. و بیشتر به چشمش بیاید کم بوده پدرش. تکریم بشود. رستوران جای خالی پدرش پر بشود. محبت بشود. این محبت رحمت خدا را جاری میکند. یتیم. رسیدگی به یتیم، ارتباط با یتیم.
دعاهای همسر، پهلوانی! مکه هم جان! رو به خانمت بگو: «خانمت برایت دعا کند.» رفته به خانمشان گفته بود. در زمان بسیار کوتاه به طرز بسیار عجیبی سریع جور شده بود. دعای همسر خیلی مهم است. ما فقط میگوییم دعای مادر، دعای یتیم و فلان اینها. نه، همسر هم خیلی مهم است. دعای همسر مخصوصاً با دل شکسته. علاقهای که همسر به همسرش دارد برای خدای متعال شیرین است. حالا به این تعبیر عرض میکنم. خدا دوست دارد این علاقه همسر به همسر. علاقه پاکی است. دو تا آدم با بچههای کوچک نگاه میکنند. فضای خودش زندگی میکند. همه فکرش به همین خوراک خودش و چیپس و پفک و بستنی خودش و ده بیست سال بعد این آدم. اینجا الان یک کسی بیاید فیلمبرداری کند این دختر را و یک پسر یک گوشه دیگر دارد برای خودش زندگی میکند فیلمبرداری کند. بعد ده سال بعد، بیست سال بعد در یک خانه برای هم میمیرند! کی این دو تا آدم غریبه این همه دور از هم و این شکلی به هم یکی میکند؟ مادر بچه را در رحم خودش نگه داشته، اینجور با بچه خودش علاقه و اتصال ندارد که زن و شوهر. وضعیتهایی که داریم. خب وضعیت خیلی عوض شده و به هم ریخته. میمیرند برای هم. جانشان درمیآید. شوهر مریض میشود، همسر مریض میشود. دیده بودیم با کسانی که شوهر بستری شده بود، خانمشان هم بستری شد. اتفاقاً بردند بغل شوهرش در یک اتاق در بیمارستان. دوام نیاورده بود. درد او، اینجور علاقه خدای متعال ایجاد میکند. خدا را دوست دارد به شرط اینکه الهی باشد، هوای نفس توش نباشد، مشرکانه نباشد، خالص باشد، به خاطر خدا باشد. که حالا در موردش باید انشاءالله جلوتر بحث بشود در مورد شهیدی که توفیق شهادت به خاطر تعلقات ازش گرفته شد.
دعای همسر، دختری که در راه داری و دعای پدر و مادرت. اینها که دیگر واضح است، دیگر درش بحثی نیست. دعای پدر خصوصاً مثل دعای پیغمبر برای امت. دعای مادر هم که مادر خودش رحمت است و خصوصاً اگر با دل شکسته و خصوصاً اگر دلش را شاد بکنیم، نه از ما دلش بشکند. ما دلش را شاد بکنیم، با این دل شاد و دل شکسته از جانب خودش برود پیش خدا و درخواست بکند. گفت ندارد و غوغا میکند. دعای مادر، دعای پدر. «دعای مادر حضرت زهرا شما را شفاعت نمود تا برگردید.» پس باز دعای اینها واسطه شفاعت. شفاعت حضرت زهرا سلاماللهعلیها واسطه برگشت. هی مسائل به همدیگر ربط دارد و هی زمینهساز آن یتیمه رسیدگی است. باعث شد که اینها گریه کنند موقع عملش. آن گریه باعث شد که حضرت زهرا توجه کنند. این توجه باعث شد که بهش یک فرصت دوباره بدهند. عالم، عالم ارتباطات و عجایبی در این روابط. این کلمه که میگوییم به کجاها بند است؟ این یک نگاه تندی که کردم، یک نگاه با محبتی که کردم. یک نگاه با محبت میبینیم یک ابدیت را کاملاً تغییر میدهد. یک نگاه با اخم و تشر یک ابدیت را رزقش عوض میشود، زندگیاش عوض. کلاً در یک بستر دیگری قرار میگیرد.
«به محض اینکه به من گفته شد برگرد، یکباره دیدم که زیر پای من خالی شد.» تا گفتم برگرد، دیدم زیر پایم خالی شد. «یکباره دیدم که زیر پای من خالی شده است. تلویزیونهای سیاه و سفید قدیمی وقتی خاموش میشد، حالت چند لحظه طول میکشید تا تصویر محو بشود. روشن میشد، خاموش میشد، تصویر از بغلها جمع شد آمد وسط. مثل همان حالت پیش آمد و من یکباره رها شدم از آن وضعیتی که در عالم برزخ داشتم.» یک هو رهایش کردند.
تا حالا یک مقدار دیگر از داستان بعد را هم خیلی سریع بخوانیم. میگوید که: «کمتر از دقیقه دیدم روی تخت بیمارستان خوابیدهام و تیم پزشکی مشغول زدن شوک برقی به من هستند. دستگاه شوک را چند بار به بدن من وصل کردند. به قول خودشان بیمار احیا شد. روح به جسم برگشته بود. حالت خاصی داشتم. هم خوشحال بودم که دوباره مهلت یافتم، هم ناراحت بودم که از آن وادی نور دوباره به این دنیای فانی برگشتم. پزشکان بعد از مدتی کار خودشان را تمام کردند. در واقع غده خارج شده بود. مراحل پایانی عمل بود که من سه دقیقه دچار ایست قلبی شدم. بعد هم با ایجاد شوک من را احیا کردند. من در تمام آن لحظات شاهد کارشان بودم. پس از اتمام کار من را به اتاق مجاور جهت ریکاوری انتقال دادند.» پس از ساعتی کم کم اثر بیهوشی رفت و درد و رنجها دوباره به بدنم برگشت. «حالم بهتر شده بود. توانستم چشم راستم را باز کنم اما نمیخواستم حتی برای لحظهای از آن لحظات زیبا دور بشوم. من در این ساعت تمام خاطراتی که از آن سفر معنوی داشتم با خودم مرور میکردم. چقدر سخت بود، چه شرایط سختی را طی کردم. من بهشت برزخی را با تمام نعمتهایش دیدم. من افراد گرفتار را دیدم. من تا بهشت رفتم. من مادرم حضرت زهرا سلاماللهعلیها را با کمی فاصله مشاهده کردم. من مشاهده کردم که مادر ما چه مقامی در دنیا و آخرت دارد. برایم تحمل دنیا واقعاً سخت بود.»
دقایقی بعد دو خانم پرستار وارد سالن شدند تا من را به بخش منتقل کنند. آنها میخواستند تخت چرخدار من را، همین که از دور آمدند، «از مشاهده چهره یکی از آنها واقعاً وحشت کردم که به من نزدیک میشد. من را به بخش منتقل کردند. برادر و برخی از دوستان بالای سرم بودند. یکی دو نفر از آشنایانم به دیدنم آمده بودند. یکباره از دیدن چهره باطنی آنها وحشت کردم. بدنم لرزید. به یکی از همراهان گفتم: بگو فلانی و فلانی برگردند. تحمل هیچکس را ندارم. احساس میکردم که باطن بیشتر افراد برایم نمایان است. باطن اعمال و رفتار و حتی غذایی که برایم میآوردند نگاه نمیکردم. میترسیدم باطن غذا را ببینم اما از زور گرسنگی مجبور بودم بخورم. دوست نداشتم هیچ کس را نگاه کنم. برخی از دوستان و بستگان آمده بودند تا من تنها نباشم اما نمیدانستند که وجود آنها من را بیشتر تنها میکرد.» بعد از ظهر تلاش کردم تا روی تخت را به سمت دیوار برگردانم. «میخواستم هیچ کس را نبینم اما یکباره رنگ از چهرهام پرید. من صدای تسبیح خدا را میشنیدم. دو سه نفری که همراه من بودند به توصیه پزشک اصرار میکردند که من چشمانم را باز کنم اما نمیدانستند که من از دیدن چهره اطرافیا ترس دارم و برای همین چشمانم را باز نمیکردم.»
تجربههای نزدیک به مرگ معمولاً این حالت برای کسی پیش نیامده بود. خب این حالت لطافت باطنی در اثر رفتن به عالم برزخ این وضعیت قلبی در او شکل گرفته با این حالت برگشته و تا وقتی او لطافت را دارد هنوز حضور برزخی و ادراک برزخیاش هست. حالا برخی از این ادراک برزخی عبور میکنند، برخی ادراک قلبی برزخی را دارند ولی صور برزخی را نمیبینند. برخی ادراک برزخی دارند. اگر اراده بکنند، صور بزرگان گفته ادراک برزخی. قلب من اصلاً اینجا نیست. من خودم را در برزخ ساکن میبینم. مثل اینکه بنده مثلاً در پاسگاه من را یک شب نگه دارند. آن یک شبی که آنجا نگه میدارند، همش خودم را در خانهام میبینم. کنار بچههایم میبینم، در حال بازی میبینم. و همه قلب من، توجه من، ادراک من در خانهام است. مشغول کارهایم است و اینجا بند نیستم. زندان است. در شکنجهام. زندانم و ادراک من زندانیم. در و دیوار با همین رفقا، با همین کسانی که هستم. یک وقتی ادراک من در خانهام است. صور در خانهام را هم میبینم. مثلاً با گوشی تماس برقرار کردم یا با دوربین مثلاً دوربین مداربسته. در زندانم ولی دارم خانهام را میبینم. پس یک ادراک برزخی داریم، یک دیدن برزخی. دیدن برزخی را نمیخواهند. از خودشان نمیتوانند زندگی کنند. در اتوبوس میتوانند بنشینند؟ نه. در مغازه میتوانم بروم؟ نه. مشتری میتوانم راه بیندازم؟ قلبش در برزخ است ولی صور برزخی را نمیخواهد ببیند. یا اگر اراده بکند، میبیند. و گاهی آن ادراک برزخی هست. این هم میآید. دیگر این حالا این عزیز ما رفته به عالم برزخ. ادراک برزخ فعال شده، برگشته. همه جا که برزخی هم صور برزخی البته به مرور اگر انسان کم کم بیاید و مشغول این زندگی بشود و اینها، هم آن صور برزخی را ازش گرفته میشود و هم ادراک برزخی و ازش گرفته میشود. دیگر هم دنیا را میبیند هم قلبش هم همینجاست با همین. این حالت مراقبه میخواهد، توجه میخواهد، خلوت میخواهد، کندن تعلقات میخواهد که انسان این را حفظش بکند، نگهش دارد، بهش برسد. خدا روزی بکند برای همه ما. ادراک برزخی خیلی مهم است و خوب است که حالت دل بریدن از دنیاست و انسان اصلاً خودش را اینجا نمیبیند. در برزخ دارد زندگی میکند. هر چه که باهاش مواجه میشود، حالش حال برزخی است که این در برزخ مثل این هست، این الان اینی که من میخورم، برزخش چی میشود؟ این حیوانات برزخ هستند. این گلها در برزخ هستند. این زندگی در برزخ هست. همسر در برزخ هست. باغ در برزخ هست. میوه در برزخ هست. و و همه توجهاتش توجهات برزخی است که حالا مثلاً تجرد برزخی و اینها مثلاً در انسان شکل بگیرد که ما از آن سر درنمیآوریم، بزرگان باید توضیح بدهند و این صور برزخی را هم که کمال نیست لزوماً. ممکن است اتفاقاً یک کسی صور برزخی را ببیند و درک، مثل ابلیس. ابلیس چشم برزخی دارد، درک برزخی. این دیگر خیلی بد است و برخی هم همین جوری هستند. و این هم زیاد است. آدم شیاد زیاد داریم که چشم برزخی دارد. البته در یک سطحی، در یک لایههاییاش. و گاهی شیطانی، چشم برزخی دیدن برزخی دارد. یک سری صور را میبیند ولی درک برزخی ندارد. دنبال دنیا و رسیدن به دنیا و قدرت و شهرت و ثروت و فلان و این است. مُرید میخواهد جمع بکند و چشم برزخی را ممکن است در یک لایههایش داشته باشد. اگه این درک برزخی به چشم برزخی بود، لطافتی در انسان شکل میگیرد. احساس کدورت میکند در اثر گفتگو با افراد. حالا یک وقت صورتشان را میبیند، یک وقت صورت نمیبیند ولی به محض از آن غذا سنگینی میکند. از آن فضا احساس سنگینی میکند و فرار میکند. تعبیر حدیث معراج. خدای متعال فرمود که بنده من وقتی لطیف میشود و محبتم را بهش میدهم از مردم فرار میکند. این همین حالت است. از این مردم، از این فضای غفلت، از این پاساژها و از این مغازهها و از این خیابانها و از این فضاها فراری میشود. همه عشقش به زیارتگاهها و مسجد و عبادتگاه و حضور در جمع مؤمنین و درس اخلاق و هیئت و روضه و اینجاها نفس میکشد. بازار آخرین نفری باش که میروی اولین نفری باش که میآیی ولی مسجد اولین نفری باش که میروی آخرین نفری باش که میآیی. آنجاها حضور تو زیاد کن برعکس اینجا حضورمان زیاد است. آنجا حضور مسجد آخرین نفری هستیم که میرویم اولین نفری هستیم که میآییم. این فضاها لطیف است، آن فضاها کدر و سنگین است. آدم لطیف میشود از فضاهای لطیف خوشش میآید. از فضاهای کدر بدش میآید. آدمهایی مثل ما که مبتلاییم به این آلودگیهای دنیا از فضاهای لطیف بدمان میآید، عذاب میکشیم. دو دقیقه در مسجد اضافهتر بنشینیم، دو دقیقه درس اخلاق، سخنرانی. به فضاهای کثیف خوشمان میآید. بازار هر چه بنشینیم خسته نمیشویم. در پارتیها هر چه مینشینیم، در مهمانیها، شبنشینی و شب یلدا هرچه مینشینیم خسته نمیشویم. این ماجرا این است که حالا ایشان هم گفت که من فرار کردم و بعداً هم به دعا و توسل و اینها این چشم برزخی را ازش گرفتم که وضعیت افراد هم صورت امانی معمولاً این شکلی است. یا به شکل ملک و سیمای نورانی و اینها میبیند یا حیواناتی که چون ما تصورمان از درندگی و اینها به صورت گرگ است و اینها به خاطر همین به این صورت میبینیم. این صورت ملکوتیش هم همین است، به صورت حیوانات و وضعیت این شکلی که حالا در مورد این صورتهای ملکوتی قبلاً توضیحاتی عرض شد. خب این هم تا اینجا. بحثمان ادامه کتاب میماند انشاءالله برای جلسه بعد. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...