ادامه کتاب؛ شیطنتهای جوانی
حقالناس آزار دیگران
عاقبت شوم برزخی استهزاء
لحظات را قدر بدانیم و از فرصت طلب حلالیت استفاده نماییم
درست است به اهلبیت علیهمالسلام امید داریم، اما …
تلخی و شیرینی شاهدان نظارت بر اعمال
نحوه محاسبه کسی که بیتالمال را ضایع میکند
مراقب فرار کردن نعمت الهی باشیم
چه کنیم توفیق شهادت نصیب ما شود؟
چه افرادی واسطهی فیض هستند؟
نکاتی مهم پیرامون ولایت فقیه و ولی فقیه
دو رکن اساسی ولایت فقیه
چه کسی ولی فقیه است؟
وظیفهی رهبری چیست؟
منظور از جملهی " ما کسی را معصوم نمیدانیم" چیست؟
اوصاف بزرگان معنویت در مورد رهبر انقلاب
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و علی آله الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
بخش بعدی کتاب که جزو مباحثی است که به تازگی به کتاب در چاپ جدید اضافه شده، این هم قبلاً عرض شد. این برادر عزیزمان بسیاری از خاطرات را نگفته بود، بعضیهایش را فکر میکرد که اهمیت ندارد، فراموش کرده بود. در اثر مسائلی که پیش میآمد، یادش میآمد؛ مثلاً یک وقتی در یک جمعی حضور پیدا کرده بود، صحبت شد، بعدش گفت که "در این جمع چند نفری را دیدم که فهمیدم، یادم آمد که اینها را هم جزو قافلهی شهدا دیده بودم." آنها اهل شهرستان دیگری بودند و در یک اردویی دیده بود و شناخته بود و "رفتم روبوسی کردم و اینها". و خودشان نمیدانستند چرا ابراز علاقه میکنم، گفتم که "دیدم، یادم آمد که اینها جزو خیل شهدا هستند." از این قبیل مسائل بوده برای ایشان.
حالا برخی حمله بر این کردند که مزه کرده به زبان نشر شهید ابراهیم هادی و همینجور دارد اضافه میکند به کتاب. به هر حال، سه دقیقه در قیامت کتاب شاید، شاید، شاید به گمان شما و به قول شما ساختگی و توهّم باشد، ولی جهنم و قیامت واقعی است. سه دقیقه در قیامت شاید توهّم باشد، ولی خود قیامت، آنجا بیش از سه دقیقه است. آنجا صدها هزار سال است. هر یک کلمه و هر یک حرفش واقعیت دارد. نهاینکه میگویی ما باید بتوانیم اثبات بکنیم، بتوانیم دفاع بکنیم و کلمه به کلمهی حرفهایی که زدیم را (فمن یعمل مثقال ذرة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره) کلمه به کلمهای که گفتیم را خواهیم دید و حسابش را به ما میرسانند.
این هم نکتهای بود درمورد اینکه چرا به کتاب اضافه شده و به آن اضافه میشود. هنوز هم خاطرات دیگری هست و نکاتی هست که حالا ایشان نگفته، بلکه واقعاً مصلحت نیست منتشر شدنش و به درد عموم اصلاً نمیخورد و بیشتر دچار شبهه میشوند. آنقدر که به درد عموم میخورد همینهاست، البته یک مقدارش هم حالا گفته نشده یا یادشان رفته یا بنا نداشتند بگویند، مصلحت ندیدهاند. ممکن است به طول زمان و به مرور زمان اضافه بشود خاطرات این کتاب و مطالبی که این برادر عزیزمان فرمودند. به هر حال، نکات خوبی است، تنبهآفرین، اگر امثال بنده پنبه از گوش در بیاوریم و بشنویم و باورمان بیاید که اینها واقعیت دارد.
عنوان بخش بعدی هست "شیطنتهای جوانی". ماجرای اعصابخردکنی است، ولی تأثیرگذار. "اذیت کردن و زور گفتن در دوران مدرسه یکی از ویژگیهای من بود. این را تمام رفقایم میدانستند. ما برخلاف بقیهی همسایگان، در منزل تلویزیون داشتیم. بچههای کوچک همسایه هر روز عصر به خانهی ما میآمدند تا برنامهی کودک ببینند. ساعت پنج تا هفت تلویزیون برنامه داشت و منزل ما پر از بچههای کوچک بود. من هم که در زور گفتن و اذیت کردن مشهور بودم، به یکی از بچههای همسایه میگفتم: اگر میخواهی برنامهی کودک ببینی، باید مشقهایم را بنویسی. آنها مجبور بودند قبول کنند. چقدر اینها را اذیت کردم و چقدر در آنسوی هستی بهخاطر این کارها شرمنده شدم! یکی از دلایلی که دوست داشتم به دنیا برگردم، کسب حلالیت از کسانی بود که در حق آنها بدی کرده بودم."
به هر حال، ظلمهایی که در کودکی کردیم، آزارهایی که دادیم، هم حسابوکتاب میشود و تنها راهش این است که به نحوی خودمان را خالی کنیم از این حقوق، با اهدای اعمال، شریک کردن حقوق در کارهایی که میکنیم: زیارت عاشورا، ختم قرآن، زیارت اهل بیت، صلوات، فکر و استغفار، اهدای صلهرحم و از این قبیل چیزهایی که ثوابهایی است که میشود هدیه کرد و دیگران را شریک کرد که به نحوی فارغ شویم. "من از صدها نفر باید رضایت میگرفتم. من در آنسوی هستی فهمیدم باید بمانم تا آن افراد بیایند و از من راضی بشوند."
خب، این هم نکتهای است که فهمیده بود که باید بماند، یعنی میدانست که به دنیا برمیگردد، از باب اینکه از چند نفر بهطور خاص حلالیت بطلبد. این نکتهی مهمی است. البته اینکه کِی قرار شد برگردد و به چه نحوی برگردد، یک بحث دیگر است. بعضی اینها را خلط کردند با هم، گفتند که این حساب این بندهی خدا با خودش معلوم نبود، آخر نفهمیده بود که میخواهد برگردد، میخواهد بماند. یک جا میگوید که اینجوری شد، یک جا میگوید که نمیدانم آنجا دیدم با یتیم بود، به خاطر دعای یتیم من را برگرداند. بله، خب، به بهانهی دعای یتیم و به اثر دعای یتیم ایشان را برگردانده بودند؛ ولی در عین حال معلوم بوده و این دیدنهای ایشان هم قاطیپاتی نبوده که مثلاً یککم از اینور ببیند، بعد در نقلش مثلاً دچار تشدّد شود، معلوم میشود که ساخته.
عرضی نداریم. ما در مورد این مطالب دفاع از کتاب و آن عزیزی که این مسائل را نقل کرده را داریم. یکی از دوستان ماست و آن عزیزی که کتاب را نوشته که ایشان، نباید... دوستان ماست. چیزی ما عایدمان نمیشود؛ از باب اینکه به هر حال، به نظر میرسد که این مطالب، مطالب درستی است و خدشههایی که میشود متقن نیست.
از این نکات به هر حال.
"اما یکی از بدترین خاطراتم مربوط به ۱۶ سالگیام بود. بله، آن زمان در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتیم. شبها با رفقا در پایگاه بودیم. پایگاه بسیج ما شبیه به یک مدرسه بود. حیات و ساختمان نسبتاً بزرگی داشت. پشت پایگاه بسیج، قبرستان شهر قرار داشت و انتهای قبرستان، مدرسهی شبانه هر شب. ساعت هشت مدرسهی شبانه تعطیل میشد و گروه حدوداً ۲۰ نفره از جوانان شهر از آخر قبرستان به سمت پایگاه میآمدند و سپس به سمت منزل خودشان. این افراد بهخاطر ترسی که از قبرستان تاریک داشتند، معمولاً یک پیت حلبی با خود میآوردند. آنها با هم دست میزدند، شعر میخواندند و راه میآمدند تا بر ترس غلبه کنند. آن ایام هر جایی میرفتم، به دنبال سر کار گذاشتن و اذیت کردن دیگران بودم. یک بار که در بسیج بودم، فکری به ذهنم رسید. باز هم از همان شیطنتهای جوانی. با یکی از رفقا صحبت کردم. با پارچههای سفید که برای تبلیغات پایگاه بود، تمام بدنش را پوشاندم. از این پارچههایی که پارچههای چلوار اینها که تویش تسلیت و تبریک و اینها مینویسند. حتی صورتش مشخص نبود. بعد او را داخل یک قبر خالی فرستادم."
خیلی نوآوری آزاردهندهای است. "به او گفتم هر وقت صدای ضرب و دست زدن دانشآموزان مدرسهی شبانه نزدیک شد، بلند شو از قبر بیرون بیا. من جلوی پایگاه بودم، با رفقا از دور نگاه میکردیم. همین که آنها نزدیک شدند، این دوست ما از قبر بیرون آمد. سرش را که بالا گرفت، آن جماعت فریاد کشیدند و از ترس فرار کردند. آنها حتی کیف و کتابشان را رها کردند و میدویدند. خیلی خندیدیم. بعضیها در حین دویدن به زمین میخوردند و خیلی ترسیده بودند."
"رفقایمان که از ماجرا خبردار شدند، سر من داد زدند و گفتند این چه کاری بود؟ الان از ترس میمیرند. یکی از آن جوانان داخل قبری خالی افتاده و همینطور داد میزد. با وحشت به سمتش دویدیم و از قعر قبر بیرون آوردیم. جوانی حدوداً ۳۰ ساله بود که روزها سر کار میرفت، شبها در مدرسهی شبانه درس میخواند. بلند شد. بعد به پایگاه آوردیم و آب قند دادیم، بقیهی مسائل. پرسیدم میتوانی به منزل بروی؟ سکوت کرده بود و خیلی خجالتزده بود. بعد گفت: میتوانم بروم؛ اما شلوارم را نجس کردم، بروم خانه آبرویم میرود. من دو تا بچه دارم. خیلی خندهام میگیرد؛ اما خودم را کنترل کردم. لباس مهیا کردم و جوان را کمک کردیم تا به خانهاش برود. خلاصه، تا چند وقت هر بار با رفقایمان جمع میشدیم، یاد خاطرهی آن شب زنده میکردیم و میخندیدیم. هرچند که مسئولین بسیج حسابی با من بهخاطر این کار برخورد کردند. سالها از آن ماجرا گذشت، تا اینکه در آنسوی هستی این صحنه خیلی شرمنده شدم."
گویی این بار من بودم که جای آن جوان قرار گرفتم. اینجا سرِ کار گذاشتیم و ترساندیم و خندیدیم. متوفی میفرماید که "امروز حالا این مؤمنین به این کفار یضحکون" بحث ایمان و کفر است. ولی بحث اینکه حالا امروز واقعیاش حالا امروز این تمسخر است "الله یستهزء بهم و یمدهم" حالا خدا مسخره میکند، قوم نوح میگفتند که امروز حالا ما به شما میخندیم. حالا وقت خندهی ماست. هر خندهی دروغین، آنجا خنده و شوخی و اینها نیست که میخندند. استهزا و سخریه؛ خصوصاً تمسخر. تمسخر یعنی زیردست افتادن، دست انداختن. همین است دیگر، دست انداختن؛ یعنی یک آیهای میگوییم. طرف را زیردست میدانیم و این قدرت و این حق را برای خودمان قائلیم که او را زیردست خودمان به بازی بگیریم. این میشود تمسخر. سخریه میآید "سخریه" از "تسخیر" میآید. "تسخیر" یعنی تو مشت گرفتن. این حق را برای خودم قائلم که هر جور میخواهم با او برخورد کنم.
اینجا ما افرادی را بهخاطر ظاهر سادهشان، موقعیت دنیایی ندارند، پول ندارند، اعتبار ندارند، با... اگر سرهنگ بود با ایشان برخورد نمیکردند. اگر فلان فامیلش قاضی بلندپایه و وکیل دادگستری بود، با ایشان برخورد نمیکردند. پسر شهردار بود، پسر امام جمعه بود، پسر نمیدانم وزیر بود، یادم آمده. این فرد معمولی از قشر عامهی جامعه، امکانات بسیار کم، توان اقتصادی پایین، قدرتی ندارد، به جایی بند نیست، هوش آنچنان بالایی ندارد، قدرت بدنی بالایی ندارد. آدمی که حالا مثلاً روزها دارد کار میکند، شب مدرسه شبانه میآید. یک جوان مظلوم و بیپناه، بچههای شبانه و مدرسهی شبانه که اینها از ترسشان شبها "پیت حلبی" میزدند که نترسند.
خود این ضعفی که اینها از خودشان نشان میدادند، این جرئت و جسارت را به امثال من میدهد که به خودمان حق بدهیم؛ چون اینها از خودشان ضعف نشان دادند. از خودت ضعف نشان میدهی، یک ضعفی، نقطهضعفی وقتی پیدا میشود همان را دستمایه میکنم برای طنز و شوخی و دست انداختن. خدا به دادمان برسد، خیلی خیلی گرفتاریم از این جدول. بیچاره سر کلاس، آن بچههای ضعیفتری که حالا در نوع راه رفتنش مدل خاصی است، در نوع نوشتنش، در نوع حرف زدنش، در نوع لباس پوشیدن. اینها را آن قویتره را کسی جرئت نمیکند. مشت آهنین، پولادین دارد. یک کلمه به او حرف میزنی، پدرت را در میآورد. بنده ضعیف و بچهی ضعیف و بیپناه مدرسه کارهای نیستند. آن بچهی مدیر، آن بچهی فلان معلم است. به این چیزی نمیگویند. نه، ضعیف از خودشان ضعفی نشان میدهند، یک بار میترسانی خوراکیاش را میآید تحویلت میدهد؛ پستهاش را نمیدانم، مشق و نوشتهات را نمیدانم.
وقتی ضعف نشان داده میشود، آنی که در خودش به ظاهر یک قدرت و زوری و هوشی میبیند، از این سوءاستفاده میکند. اینجا این سوءاستفاده، سوءاستفادهی دروغین و الکی است. آنور عالم که ملکوت باشد و باطن هستی باشد، آنجا سوءاستفاده، سوءاستفادهی واقعی است. هرکه اینجا بهخاطر ظاهر ضعیفش، "مستضعف" همین است دیگر، به ضعف گرفته شده. مستضعف؛ ضعیف پنداشته، ضعیف نیست، ضعیف پنداشتی، مستضعف. باب استفعال یکی از معانیاش شمردن است. یک چیز را به یک چیزی شمردن. مثلاً استقلال؛ یعنی قلیل شمردن. استکبار؛ یعنی زیاد شمردن. استضعاف؛ یعنی ضعیف شمردن. ضعیف نیست واقعاً، ضعیفش میشمارد. ضعیف بهحسابش میآورند. ضعیف معرفیاش میکنند. این مستضعف را آن طرف، آن مستکبر بود که آن هم خودش را بزرگ میشمرد. بزرگ نبود واقعاً، خودش، خودش را بزرگ میدانست. آنجا واقعیت است.
در نهجالبلاغه است که امیرالمؤمنین میفرماید که "یوم المظلوم علی الظالم اشد من یوم الظالم علی المظلوم". خیلی کلمات امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه واقعاً فوقالعاده است. اصغر جان، خیلی انسان را به فکر وادار میکند اگر اهلش باشیم، بهره ببریم از این کلمات. میفرماید که روز مظلوم بر ظالم خیلی شدیدتر است از روز ظالم بر مظلوم. الان روز ظالم بر مظلوم است. تو چنگت آوردی. مظلوم بود و دارد به او ظلم میکند. آن روز واقعی که مظلوم سوار میشود، مظلوم حقش را میگیرد، آنجا واقعیت است. آنجا دیگر تسخیر واقعی است. اینجا به ظاهر تو مشت آوردی، تو چنگ آوردی، شخصیتش را زیر دست و پا گذاشتی. آنجا واقعاً شخصیت تو را زیر دست و پا میزند. واقعاً به چنگت میآورد. واقعاً تو مشت میگیردت.
میگوید: "گویی این بار من بودم که جای آن جوان قرار گرفتم. باید با آن وضع به خانه میرفتم و جلوی زن و بچه شرمنده میشدم." همان وضع نجس کاری که جوان خودش را خیس کرده بود. اینها جلوی زن و بچهاش خیلی ضایع میشد. آن وضعیت روحی را حالا همین آدم دارد تصور میکند، خانواده و دیگران و اطرافیانش همان حس را پیدا میکند و سرافکند. "من با آن جوان در زمینهی حقالناس بدهکار بودم. بهخاطر شوخی و خنده او را تا سرحد مرگ ترسانده بودم. من آبرویش را جلوی دوستان و خانوادهاش برده بودم و باید از او حلالیت میطلبیدم. وقتی از آن سفر سهدقیقهای برگشتم، منزلش را پیدا کردم."
خوبی شهرهای کوچک هم همین است که به راحتی میشود همشهریها را پیدا کرد. "به منزل رفتم. بعد از کلی مقدمهچینی از او حلالیت طلبیدم." به هر حال، این حلالیت طلبیدن لطف خداست. ما الان زندهایم، عزیزان، برادران، خواهران. به خودم عرض میکنم تعداد بسیار زیاد.
ببینید ما الان هی باب شده "سرزمین نفرین شده" و این شرورهایی که گفته میشود. فضای ناشکری و سیاهنمایی. همه سیاهیها و سختیها و بدبختیها و همه مشکلاتی که هست، قبول؛ در آن حرفی نیست. ولی همین نفسی که میکشیم و حیاتی که داریم، آرزوی میلیاردها، میلیاردها، میلیاردها از اوّل خلقت تا همین لحظه کسانی که در عالم برزخند. آرزویشان این است که یک آن جای من و شما بشوند. یک آن، یک ثانیه. همه عمری که پای این فیلمها و این صحنهها و چت کردنها، چک کردنها، سلام اینها داریم تلف میکنیم. آنها میگویند یک ثانیهاش را به من بدهند من بروم از فلانی حلالیت بطلبم، فلانی را راضی کنم. فقط یک کلمه به او بگویم. در دنیا به او بگویم. نگذارم به برزخ بکشد. در دنیا پنجاه، پانصد هزار تومان، یک میلیون، سر و تهِ کار همین است. آنجا به پول برزخی، با حساب برزخی، دارایی برزخی حساب میکند. آنجا خیلی گران است. مثل همین ماجرای دلار و ریال خودمان. پول ما مثلاً الان توی عراق شما بخواهی سوار تاکسی، اتوبوس بشوی، همین بلیط اتوبوس که شما اینجا مثلاً توی ایران هزار تومان، پانصد تومان، نمیدانم دو هزار تومان، چقدر سوار میشوی، میرویم، میآییم، آنجا میشود همین شاید ۲۰ هزار تومان، ۵۰ هزار تومان، ۱۰۰ هزار تومان. خیلی گرانتر است. پولمان ارزشی ندارد آنجا. اینها آنجا ارزشی ندارد.
آنجا ۱۰۰ هزار تومان، اینجا ارزش دارد. با آن میشود دل به دست آورد. آنجا دیگر ۱۰۰ هزار و اینها نیست. ما هنوز در این دنیا داریم نفس میکشیم. قدر این لحظهها، این ثانیهها را بدانیم. خیلی گرانقیمت است. خیلی اینها ارزشمند است. خیلیها آرزویشان این است که یک... یک ثانیه، یک ثانیه، یک لا اله الا الله، یکی یک دانه صلوات، یک دانه استغفار. یک استغفار دنیا. خدا رحمت کند شهید روایت بخوانم. ایشان شنیدم، ایشان فرمود: "قیامت ۵۰۰ سال طول میکشد. قیامت کسی اشک میریزد، به ملائکه به او میگویند اگر همین دقایقی در دنیا اشک ریخته بودی و استغفار و توبه کرده بودی، این ۵۰۰ سال قیامتی اینجا اشک و ناله نداشتی."
خیلی اینها واقعاً خیلی پندآموز است. خیلی اینها عبرت است. خیلی اینها تذکر است. خیلی موعظه است. اینهاست دنیای فانی و دارند میروند. همه شاد و افسرده و پولدار و ندار و شاسی بلند و شاسی کوتاه و بالا شهر و پایین شهر، حاشیهی شهر، وسط شهر، برج، زیرزمین، حلبیآباد. از کارخانهها را ببرید ببینید، طیفها و تیپهایی که میآیند برای حالا خودمان مرده که معلوم نمیشود، از فامیلها و اقوام و دوستانش. از آن کارگر بسیار ضعیف، کارفرمای بسیار قوی، هنگام تشییع پیکر که از این اطرافیان میشود فهمید کی بود و چی بود. تا یک حدی میشود فهمید کی بود و چه کاره بوده. و این خروار خاک، یک قبر. دورت. حالا تهران، مسافتها از شمیران کسی به بهشت زهرا خیلی نمیآید. اگر مثلاً بهشت زهرا دفنش بکنند. حالا از شمیران چند بار؟ یک بار؟ سالی چند بار؟ ۱۰ سال؟
این اعمال و این کارهایی که معمولاً باعث دچار مشکل بودی. این اذیتهای آزارها. خیلی خیلی اوضاع... بله حالا اینجا ماجرای بعدی دیگر به نحو خاصتر هم این را تعریف میکنیم. و این عزیز دو بار این خاطره را تعریف کرد. یک بار تلفنی تعریف کرد و گریه کرد. یک بار هم حضوری تعریف کرد و گریه کرد. خیلی فکر کنم این سختترین بخش این خاطرات ایشان به تجربهی ایشان همین بخش است. با این صحنه که مواجه شده که الان خوانده میشود. شعرش برای ایشان سنگین است.
خدا انشاءالله ما را کمک کند. ما میگوییم ما امیدمان به اهل بیت است. درستم هست، همین است. امیدوار به فضل و کرم این خاندانیم. ولی نکتهی اصلی همین جاست. یک آقایی بود به اسم حاجب، شاعر توانمند و اشعاری هم میگفت و این اشعار مورد توجه عامه واقع میشد. یک وقتی شعر گفته بود: "حاجب اگر معامله حشر با علی است، من ضامنم هر چه خواهی گناه کن." یعنی حساب کتاب آن طرف با اهل بیت و اهل بیت به داد او میرسند. امام حسین یا از امیرالمؤمنین است. حضرت زهرا. "گناه کن" بر اساس محبت امیرالمؤمنین. اهل بیت به داد تو میرسند. میگوید که یک شب امیرالمؤمنین علیه السلام را در خواب دید و حضرت به او فرمودند که این چه بود که گفتی؟ گفت: آقا چی بگویم؟ حضرت فرمودند که اینجوری که میگویم بگو: "بگو حاجب اگر معامله حشر با علی است، شرم از رخ علی کن، کمتر گناه کن." شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن. خیلی کویر، کویر جانسوزی که ما احب الله من عصاه. کسی که خدا را گناه میکند، نمیتواند ادعای محبت بکند. چطور میشود من روبروی شما وایسم و روبروی شما دربیایم، قد علم کنم، حرف شما را زمین بزنم، بهحساب شما را نیاورم و ادعای محبت هم داشته باشم.
بیتوجهی و بیمحلی که میکنی/میکنیم، علامت بیمحبتی است. چه برسد به اینکه بگویی "بشین لازم نیست شما حرف بزنی. کی نظر شما را خواست؟ خودم میدانم باید چهکار کنم." کسی با زنش اینجوری حرف بزند، با پدرش حرف بزند، با مادرش. خیلی علاقه دارد ها! نه حالا یک کمی توی سرش چیزی نیست. توی دلش خیلی علاقه دارد. توی سرش عقلی نیست. دل اگر محبت باشد، کسی اینجوری حرف نمیزند. شما چی میخواهی؟ نظر شما چیست؟ شما چی میفرمایید؟ ما گنهکاران، کارمان میلنگد دیگر. یعنی معلوم است که محبتمان مشکلی دارد و کمبودی هست، اینطور بروز پیدا میکند در قالب معصیت.
قد علم کردن در برابر اهل بیت هم توی حساب و کتاب حشر و قیامت و پروندهی اعمال و حالا برزخ اینها جلوه میکند. خیلی انسان خجالت میکشد. خجالت آنجا خجالت واقعی. ما احساساتمان که عوض نمیشود که. ما احساساتمان هست و کاملاً هم اینها ارتقا پیدا میکند و حسی قویتر میشود. الان پردههایی از حجاب داریم و اینها نمیگذارد که مسائل را دقیق به عمقش پی ببریم. آنجا این پردهها کنار میرود و با جزئیات بیشتر خودمان میفهمیم و هم میفهمیم که چقدر کسان دیگر خبر داشتند از این وضعیت ما و مسائل کشف میشود. "تُبلَی السرائر" سرائر میآید بیرون، بیرون ریخته میشود. سریرها خودش را معلوم میکند، کشف و انکشاف دوران کشف در قیامت و در برزخ و تازه آدم این است که حالا اینجا اگر یک چیزی کشف بشود، چقدر مایهی خجالت و رسوایی است.
یک کاری آدم دارد میکند، به خیال خودش مخفیانه است، هیچکس خبر ندارد، میبیند که همه باخبرند، به روی او نمیآوردند. بعد هم به روی او میآورد. روابطی دارد، حسابکتابهای کارهایی دارد میکند، رفت و آمدی در فکر میکند. بابا خبر ندارد، مادرش نمیداند، خانمش نمیداند. سر وقت خود، سر بزنگاه، وقتی که قرار دارد، وقتی که ملاقات دارد، وقتی که نشست دارد، وقتی فلان عکسش منتشر میشود، یکهو خبرش منتشر میشود. بعد ببینی که همه را با جزئیات خبر داشتند. حسین که بحث اطلاعاتی اینها وقتی سوار میشوند، مثل این بابایی که دستگیرش کردند و اعدامش کردند، همه اینهایی که داشتیم میگفتیم دسیسهها و توطئهها و برنامهریزیها را اینجا با موشک بزنیم و فلانی را ترور کنیم و آنجا را خراب کنیم.
و همه اینها جزئیات همه را دارند، هیچش هم نمیشود کتمان کرد، اصلاً هیچی نمیشود گفت. وقت مواجه شدن. ریگی را وقتی میخواستند اعدام بکنند، قبلش تعدادی از خانوادههای شهدا را آورده بودند، توسط کارهای تروریستی ملعون به شهادت رسیده بودند. این پدر مادرها با اینکه توپ و تفنگی چیزی نداشتند، فقط وایساده بودند نگاهش میکردند. به او میگفتند برای چی کشتی؟ برای چی بچهی من را کشتی؟ بچهی من چه ظلمی در حق تو کرده؟ آنقدر تو فشار قرار گرفت که شاید چندین بار گفته بود که من را زودتر اعدام کنید. هی داد میزد من را اعدام کن، من را اعدام کن، من را ببرین اعدام کنین، زودتر اعدامم کنین، از اینکه نجاتم بدهی. خب حالا از اینجا اعدامت میکنم. بعد آنجا با صاحبان حق مواجه میشوی، با اولیای حق مواجه میشوی. کجا میشوی؟ آنجا دیگر ادامه ندارد. راه فرار هم ندارد. پستی بلندی هم ندارد بریم آن زیرمیرا قایم شویم. کتمان هم نمیشود کرد. هم خودت کامل ادراک میکنی، هم میبینی که در ادراک بقیه بوده و همه شاهدند.
بحث شاهد بودن اولیای الهی و در محضر اینها بودن خیلی مهم است. بحث از آن بحثهای مفصل است. و وزن هم شیرینیهای عرصهی برزخ و قیامت. سختیها و رنجهایی که کشیدی را یک پدر مهربان مثل امیرالمؤمنین، مادر مهربانی مثل فاطمهی زهرا شاهد بوده. همه را هم از تلخیهای آن طرف میفهمی. اینجا کاری که کردی، شما تصور کنید معلم یک بچهای را بزند. فردا فیلم این در بیاید و پدر آن بچه با فیلم بیاید روبروی معلم بایستد، داد میزند که این چه بود؟ چرا؟ وقتی من در خلوت میزنم احساس میکنم باباش نمیبینه و نمیفهمه. یک حال دیگری دارد تا اینکه بدانم این دارد نگاه میکند و بفهمم باخبر شد و دید و دارد میبیند. خیلی صحنه سخت است. یعنی دوست دارد که حتی آن مثلاً فقط به گوشش میرسید و میآمد میزد تو گوش من. تا اینکه ببینم صحنه حضور دارد. خیلی برایم سنگین است. همین جایی که دارم میزنمش، با لگد دارم ... باباش وایساده. خیلی رسواییهای سنگین و سختی است و عذاب سختی دارد. خدا ما را نجات بدهد از گناه، خصوصاً مسائلی که حقالناس تویش است و خصوصاً اینهایی که ظلم به شیعیان و محبین اهل بیت است که یکهو آدم میبیند طرف حسابش خود اهل بیت است.
"به یک مؤمنی، به یک عالمی، به یک سیدی، به یک محبی، گریه کن اهل بیت، ارادتمند اهل بیت سیلی زده و به صورت آن زنجیرزن امام حسین. (تو ذهنم از آن ماجرا که خواب دیده بود شب به صورت من سیلی زدی) خیلی این تعبیر، تعبیر عجیبی به چه حقی به صورت من سیلی زدی؟ به صورت زنجیرزن من سیلی زدی که چرا مثلاً صف را به هم ریختی؟ چرا نظم را به هم ریختی؟ چرا از آنور رفتی؟ چرا اینجوری کردی؟ تو به صورت من سیلی زدی." صحنه با حقیقتش مواجه بشود.
این ماجرایی است که خیلی برای آن عزیز سخت بود. گفت: "خیلی سخت بود. حساب و کتاب خیلی دقیق ادامه داشت. ثانیه به ثانیهی زمانهایی که باید در محل کار حضور داشته باشم، خیلی با دقت بررسی میکردیم که به بیتالمال خسارت زدم یا نه. سر ساعت باید حاضر میشدم." دیگر اینها برای همه ما درس است دیگر. ساعتهایی که در محل کار به کارهای غیر کار اداری و وقت اداری و ساعت اداری و برق اداره و اینترنت اداره و اینها. دارد استفاده میشود برای آن اداره. ارباب رجوع آمده من دارم کار شخصیام را انجام میدهم با گوشیام، با لپتاپ. به هر حال، وقت مردم، استفاده از این بیتالمال. اینها ساعتهایی که برای حضور داشته باشیم سر ساعت و تمام این ساعت و راندمان کاری باید بهینهسازی بشود و تمام ساعتها باید استفاده بشود. اگر ۵ ساعت و ۶ ساعت، ۸ ساعت، تمام این ساعتها باید کار مفید بشود. ما از این جهت خیلی در مملکت خودمان دچار مشکلیم. حسابی میبینیم که واقعاً به صورت تلف میشود وقت خودمان. وقت دیگران را داریم تلف میکنیم.
البته از زوایای مختلفی هست. حالا آن بخشی که باید مثلاً سیستم فعال باشد و سیستم کار بکند، سیستم مشکل دارد. اختلالات شبکه و آن کسی هم که متولی آنور قضیه است، او هم در تمام اتلاف وقتها شریک اعلام میشود که این اتوبان را میخواهیم مثلاً ۳۰۰ روزه بسازیم. گاهی ۶۰۰ روز هم میگذرد، تمام نمیشود. وعده کردی شما. بر چه حساب ۳۰۰ روز گفته بودی؟ اگر واقعاً ۳۰۰ روز بود چرا ۶۰۰ روز شد؟ اگر ۳۰۰ روز نبود، برای چی گفتی ۳۰۰ روز؟ چرا مردم را فریب دادی؟ و و و و و و همه اینها را درگیریم باهاشان.
"خداراشکر این مراحل به خوبی گذشت." ایشان اینجا یک توضیحی داد به ما. گفت که "حساب و کتابی که درمورد بیتالمال میکردند این بود. بررسی میکردند اگر یک صندلی آسیب دیده بود در یک ادارهای، میگفتند که این عمر این صندلی ۳۰ سال بوده و شما کاری کردی که این بعد ۵ سال خراب شده و ۲۵ سال این صندلی محروم شده. این اتاق و این اداره، به تعداد افرادی که توی این ۲۵ سال میآمدند و با این صندلی کار داشتند." دیدید توی خیلی ادارهها صندلی کم است، خیلی از اتاقها پنل کم است و سرپا و زمین مینشینیم. زمین نشستن اذیت شدم. "همه اینها را به پای من نوشتند. راضی کن برای چی این صندلی را عمرش را تو کم کردی؟ آسیب زدی به این صندلی؟"
بگذارید یک نمونه است دیگر. حالا از لامپ همان جا میشود حساب کرد که مثلاً این عمر چقدر بوده؟ من مثلاً باید چقدر استفاده میکردم؟ سه ماه، روزی دو ساعت استفاده میکردم که این مثلاً دو سال عمر کند. روزی ۴ ساعت استفاده کردم، یک سال عمر کرد. یک سال کمتری که آب کرده. بیتالمال دقیق است دیگر. به هر حال، خیلی اینها بخشهای کمرشکن در قیام است.
"زمانهایی را که در مسجد و هیئت حضور داشتند محاسبه کرد و گفتند دو سال از عمرت را اینگونه گذراندی که جزو عمرت محاسبه نشد." اینکه جزء عمر حساب نشود، یک چیزی قبلاً در موردش نکاتی عرض شد. به آن اخلاص و صفا و لطافت باطن و اینها برمیگردد. کسی در یک حالوهوای خوبی است. لذا دارد که زیارت امام حسین علیه السلام در آن ایامی که کسی برای زیارت میرود و میآید، جزء عمرش حساب نمیشود. و سر سفره هم اثر دارد که "شما هرچی بشینی جزو عمر حساب نمیشود." یعنی اینجا را عجله نداشته باشید که زودتر تمام بشود، شتابان نباشید. قبل و بعدش. هر چقدر در گیرودار آن عمل هستید، اینها همه حواشی خودمان است. عمل و خودمان. عمل هم نورانیت و این بخشها را حساس نباشید که الان این مثلاً وقتم تلف شد. اگر غذا را میخواهم بیشتر بجوم. نه، غذایت را خوب بجو. سفره پهن میکنی، خوب بنشین. قبلش بنشین، آرام آرام مقدمات غذا، خود غذا، بعدش کنار سفره بنشین. با عجله و استرس و اینها نباشد که مثلاً وقتم تلف شد، وقت ندارم. نه، زیارت هم همینطور باشد. زیارت امام حسین هم قشنگ با دل، صبر، آرام آرام، با حوصله، با طمأنینه برو برگرد. عجلهای و شتابانش نکن. "نه جزو عمر به حساب میآید." نورانیت و صفایی دارد که اینجا را حسابرسی دقیق با جزئیات نمیکنند که اینجا را چهکار کردی، آن یک ساعت را چهکار کردی. البته نهاینکه حالا اگر من در ایام زیارت مثلاً غیبت کردم حساب نمیکنند. نه، آن وقتهایی که برای این کار گذرانده شده را مته به خشخاش نمیگذارند. چون همه پیرامون امری مصرف شده که آن نورانیت دارد. این عمری هم که درمورد مسجد و هیئت و اینها گذرانده شده، دیگر با دیدهی تسامح نگاه کردند آن دو سال را که تو این فضا بود. یعنی عمر، یعنی مشغله و درگیری این آدم، رسیدگی به هیئت و مسجد و اینها، چون وقتی که توی خانه بوده، پای تلویزیون بوده، درگیر کار بوده، همه مشغلهاش به همین رسیدگی به هیئت مسجد بوده. آن دو سال را گذراندن. اینجور میشود برداشت کرد. منطبق با ضوابط ما هست. میشود این را گفت. یعنی بازخواستی ندارد و میتوانی بهراحتی از این دو سال رها شوی.
"برخی دوستان و همکارانم و حتی برخی آشناهایم را میدیدم." بله، مثال. "آنهایی را در آنجا میدیدم که هنوز در دنیا بودند. توی اعمالمان که برزخ حضور دارد. بدن برزخیمان در برزخ. میتوانستم مشکلات روحی و اخلاقی آنها را ببینم. عجیب بود که برخی از دوستان و همکارانم را دیدم که به عنوان شهید راهی برزخ میشدند و بدون حساب و بررسی اعمال به سوی بهشت برزخی میرفتند. چهرهی خیلی از آنها را بهخاطر سپردم. جوانی که پشت میز بود، گفت: برای بسیاری از همکاران و دوستانت شهادت نوشتهاند، بهشرط اینکه خودشان با اعمال اشتباه، توفیق شهادت را از بین نبرند."
این هم به هر حال نکتهی خیلی مهمی است که گاهی خودمان یک چیزی را برمیگردانیم. این هم باز در کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام در نهجالبلاغه جز حکمتهای نهجالبلاغه است و از آن حکمتهای بسیار دقیق و تنبهآفرین که اگر به این هم توجه داشته باشیم، میفرماید که "احذروا نفار النعم فما کل شارد بمردود." اینها را حفظ بکنیم. این حکمتهای نهجالبلاغه را حفظ بکنیم. هی بگوییم. خیلی توی اینها نکته، خیلی ریزکاری است.
"احذروا نفار النعم" حواست باشد نعمت نفرت پیدا نکند، نعمت فرار نکند. "نفر" کوچ کردن، در رفتن. نفرتم که میگویند همین حالت کوچیدن، رمیدن. مواظب باش نعمت رَم نکند. "فما کل شارد بمردود." "شارد"، "شرد"، "شرید" که میگویند کسی که طرد شده، فرار کرده، در رفته. میفهمند که اینجوری نیست که هرچی بگذارد برود، برگردد ها! قاعده را داشته باش. حواست باشد نعمت نرود ها! خیلی از اینهایی که میروند دیگر برنمیگردند ها! تو بچهی خودت را نمیگذاری همینجوری از خانه برود، برود یک کشور دیگر. هر سفری که برود، هر رفتنی برگشتن ندارد. و خیلی چیزها روزی آدم میشود، برای آدم نوشته میشود و میآید و نزدیک هم میشود، کارهایی میکنیم، خراب میشود. و خیلی از اینها حالا ممکن است بعدش برگردد. به فضل خدا امید داریم، ولی خیلی از اینها میآید میرود و دیگر برنمیگردد.
یک حال خوبی دارد، آدم نماز شب میخواند، نافلهای میخواند، زیارت میرود، انفاقی میکند، رسیدگی و ایتامی دارد. سر یک ماجرایی، سر ناشکری، سر عجبی، سر غروری، سر تکبری، سر حرمتشکنی، سر بیتوفیقی. نه، دست میدهد و میرود که رفت. رفت که چهل سال، پنجاه سال دیگر خبری نیست. "فما کل شارد بمردود." این قواعد دستمان باشد. شهادت همین شکلی است. مینویسند. آدم یک حالوهوای خوبی هم دارد. تا مرز شهادت هم شاید ۱۰ بار، ۲۰ بار رفته باشد. یکهو یک کاری، یک چیزی، یک حرفی، یک برخورد دل شکستنی. این میرود، میرود، دیگر هم برنمیگردد. "به شرطی که خودشان با اعمال اشتباه، توفیق شهادت را از بین نبرند."
"به جوان پشت میز اشاره کردم. گفتم: چهکار میتوانم بکنم که من هم توفیق شهادت داشته باشم؟ او هم اشاره کرد و گفت: در زمان غیبت امام عصر، زعامت و رهبری شیعه با ولی فقیه است. پرچم اسلام به دست اوست. همان لحظه تصویری از ایشان را دیدم. عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را میشناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش میکردند تا به ایشان صدمه بزنند؛ اما نمیتوانستند. من اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم. متوجه آنها شدم. اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود."
این بخش مربوط به ولایت فقیه و اینهاست. مفصل صحبت بشود که خب شرایطش نبود و توفیق نشد. جلوترش بحثم این نظارت اهل بیت برای اعمال است که فرض میکنیم فعلاً یک اشارهای فقط به این بخش ولی فقیه که نکات مهمی هم دارد بکنیم.
دست انداختن گفتند که دیگر شهادت هم به اذن ولىفقیه و فلان و اینها. یک اذن تکوینی داریم، تشریعی داریم و وساطت و واسطهگری. واسطهی فیض بودن. یک وقتی هستش که در تک تک آن موارد و افرادی که انسان دارد فیض را بهشان میرساند، آگاهی دارد. یک وقت هم آگاهی ندارد. آیتالله جوادی آملی در درس تفسیر قرآن فرموده: احتمال زیاد ایشان خبر ندارند و نمیشناسند تک تک افرادی که درس ایشان را خواندهاند. حتی چه بسا افرادی که توی درس ایشان شرکت میکردند هم ازشان اگر اسم و فامیل طرف را بپرسی که فلانی در درس شما شرکت کرده بود، خبر ندارم. فیض را ایشان میرسانده به کسی، ولی نمیشناخته و آگاه به احوال آن فردی که فیض را به او میرسانده نبوده. واسطهی فیضش بوده. البته در برزخ و در قیامت میفهمد. پردهها وقتی کنار میرود، میفهمد که فیض را کی رسانده. ولی اینجا واسطهی فیض بوده و لزوماً نمیداند که واسطهی فیض برای کی بوده. فقط میداند که واسطهی فیض است. این یک مسئلهی مسلم است. درمورد ولی فقیه هم همینطور است.
حالا بحث ولایت فقیه یک بحث مفصلی است. امام زمان فرمودند که این فقیه جامعالشرایطی که من دارم شما را حواله بهش میدهم و واگذار میکنم، حجت من بر شماست. "حجتی علیکم"، "حجتالله علیهم". او حجت من بر شماست. "راد" بر اینها کسی که اینها را رد کند، ما را رد کرده. میگذاریش کنار، من را گذاشتی کنار. قبولش نداری، من را قبول نداری. با این تفاوت که امام زمان مشرفند بر احوال تک تک ما. واسطهی فیض تک تک ما. دعا و تو تک تک ما را میشنوند. دستگیری از تک تک ما میکنند. با علمی که دارند. به تک تک رزق، به واسطهی او میرسد. "به یمنه رزق الورا و بوجوده الارض و السما". به واسطهی او رزق به ما میرسد با شعور کامل و ادراک و توجه کاملی که او دارد.
درمورد علما و بزرگان و اینها، رزق بهواسطهی آنها میرسد. بلا بهواسطهی آنها دفع میشود. هدایت بهواسطهی آنها میرسد. ممکن است آگاهی و اشراف داشته باشند به تک تک این افرادی که فیضشان دارد به آنها میرسد. ممکن هم هست که این آگاهی و اشراف را نداشته باشند. ممکن است داشته باشند، ممکن است نداشته باشند. ممکن است عالمی باشد که تک تک این کسایی که پشتش نماز میخوانند را بشناسد. شاید بشناسد تک تک اینها را و از احوال اینها باخبر بشود یا اگر بخواهد بتواند باخبر بشود.
امام جماعت واسطهی فیض برای همهی اینهایی که پشتش دارند نماز میخوانند. اینجا میگویند که آقا تو امام جماعت باعث توفیق نماز جماعت ما شدی. ملک سؤال کن از فرشته سؤال کن. من چهکار کنم توفیق نماز جماعت حاصلم بشود؟ به من بگوید که امام جماعت باید این توفیق را بهت بدهد. امام جماعت چهشکلی توفیق را بهم میدهد؟ در باطن عالم دست میکند و تصرف میکند؟ نه، وایمیستد جلو، اجازه میدهد که ما نماز بخوانیم. به مسجد میآید، حضور پیدا میکند. تو محراب میرود. توفیق نماز جماعت به ما میدهد. عالم واسطهی فیض میشود، واسطهی توفیق خوب.
ولی فقیه قطعاً این را که دارد این مرتبهاش توفیق هدایت توفیق حتی شهادت. چون او حکم جهاد میدهد. حکومت اسلامی شرعی بودنش و الهی بودنش به آن ولی فقیه است. وگرنه امام فرمود: اگر ولی فقیه نباشیم، حکومت طاغوت است. و وقتی حکومت شرعی نباشد، همه آنهایی که برای این حکومت دارند کار میکنند، برای طاغوت دارند کار میکنند. چه بکشد چه کشته بشود، طاغوتی است. مگر اینکه موارد استثنایی و نادری که یک جایی برای دفاع از خون مردم، مال مردم. خودش بدون بحث حکومت و اینها، خودش خودش را میاندازد جلو و اقدام میکند. آنجا دیگر میشود شاید شهید بهحسابش آورد. ولی اینکه بخواهد سیستماتیک باشد، ساختاری پشتش باشد، وقتی حکومت، حکومت طاغوت شد، چه بکشد چه کشته بشود اینها مقتول فی سبیل طاغوتند.
قرآن هم اشاره میکند دیگر. "یُقاتِلون فی سبیل الطاغوت." "الذین ءامنوا یُقاتِلون فی سبیلِ الله." مؤمنین در راه خدا میجنگند و میکشند و کشته میشوند. "والذین کفروا یُقاتِلون فی سبیل الطاغوت." کافرند در راه طاغوت میکشند و کشته میشوند. اگر ولی فقیه نباشد، امام فرمود حکومت میشود حکومت. هرکی میکشد و کشته میشود فی سبیل طاغوت. وقتی ولی فقیه بود، هرکی میکشد و کشته میشود فی سبیل الله. پس شهادت که همان کشته شدن در راه خداست، وابسته به چی میشود؟ وابسته به ولی خدا میشود که حکومت دست اوست. مگر عرض کردم موارد نادر جزئی بحث دیگری است که بله در حکومت طاغوت هم اگر شما مثل طیب حاج رضایی در اثر مبارزه با خود حکومت طاغوت شهید شدند. یا مثلاً یک کسی که جانش را به خطر میاندازد برای حفظ جان مردم و ناموس مردم، مال مردم. اینها در دورههایی بودند دیگر. افرادی ربطی به حکومت هم نداشته، خودش یک جایی اقدام میکرد. این میشود شهید فی سبیل الله. ولی اینکه بخواهد یک رزمندهای باشد، یک سربازی بشود، دلاور جنگاوری باشد. این شهادت به چه شرطی نصیبش میشود؟ به شرط اینکه باید تحت تدبیر و فرمان و حاکمیت ولی الهی.
این اصل قاعده که روشن است، واضح. بحث بقیهی ماجرا میماند در مورد خود ولی فقیه و ولایت فقیه. ولایت فقیه یک جایگاه حقوقی است. یک جایگاه است. فعلاً به فردش هم کار نداریم. ممکن است یک نفر ولی فقیه باشد، ۱۰ نفر ولی فقیه باشد یا اصلاً دورهای باشد که ما هیچ فردی را به عنوان ولی فقیه نداشته باشیم. ولایت فقیه را که داریم، ولی فقیه هیچ کسی را نداریم که اصلاً فقیه نداریم. ممکن است در یک زمانی باشد که اصلاً فقیه نداشته باشند. بوده در دورانهایی از تاریخ که مثلاً بین شیخ طوسی تا ابن ادریس گفتند زمان این شکلی بود که یا فقیه نداشتیم یا انگشتشمار بودند یا آن هم که بودند عملاً مقلد بهحساب میآمدند. مقلدین شیخ طوسی بودند. فقیه بهحساب نمیآمد. فقیه نیست. این همه مقلدند. از روی رسالهی شیخ فتاوای شیخ طوسی در آن عمل میکند. خودشان از خودشان نظر و فتوا و اینها ندارند.
ولایت فقیه جایگاه حقوقی دارد. جایگاه حقوقی دو تا رکن است: فقاهت و عدالت. یعنی هم باید فقیه باشد هم باید عادل باشد. یک جایگاهیه. جایگاه حقوقی. در نظر گرفتن این جایگاه. جایگاه نیابت از امام. خود امام زمان برای رسول اکرم در قلهی این مسئله هستند. پاسبان شریعت هم شریعت را کامل میشناسند، هم انگیزههاش انگیزههای الهیه. مخالف هوای نفسش است. تحت فرمان امر الهی است و خودش را سپرده به امر خدا. این میشود که دارد چهکار میکند؟ دارد امر خدا را اجرا میکند. پیغمبر اکرم در اوج و ائمه معصوم. این اصل کار. اگر اینها نبودند و دسترسی بهشان نداشتیم، حتی گاهی دسترسی هم به معصوم هست، ولی ذیل حکومت معصوم، مثلاً مالک اشتر ولی فقیه بود. چرا؟ خود امیرالمؤمنین که نمیتوانستند بیایند کوفه را ول کنند بیایند مصر و حکومت بکنند. چندین منطقهی جغرافیایی است و هر کدوم حاکم میخواهد. آن حاکمی که امیرالمؤمنین انتخابش میکند، آن هم میشود ولی فقیه.
به زبان موسیبنجعفر علیه السلام. حضرت در زندان بودند، فقهایی را نایب خودشان معرفی کردند. افرادی که خود امام کاظم معرفی کرده بودند به ولی فقیه عینی بودند. اینها واقفیه را شکل دادند و بعداً زیر بار امام رضا علیه السلام نرفتند. مخالف امام زمان شدند بهخاطر پولهایی که دستشان بود. چون میخواستند وجوهات تحویل امام رضا علیه السلام ندهند. روبروی امام رضا علیه السلام اکثرشان، اکثر قریببهاتفاقشان ایستادند. همهی اینهایی که ولی فقیه عادل بودند یعنی وکلای امام، رئیس دفتر امام کاظم در شهرستانها، نمایندهها و نمایندهی ولی فقیه بودند. نماینده چه تعبیر امروزی باید برایش بهکار برد، ولی به هر حال حاکم شهر بودند. مأذون بودند از طرف امام معصوم، از طرف موسیبنجعفر علیه السلام. با این حال آدمهای فاسدی بودند.
خیلی نکتهی عجیب و مهمی هم هست که ما معصوم نداریم و توقع معصوم و عصمت هم نداریم. وقتی که خود امام کاظم علیه السلام بودند، همچین افرادی انتخاب کرد که حتماً به علم امامت میدانست که اینها خطا در میآید. مأمور به همینهایی که شرایط و ضوابط و آن کف صلاحیتها را دارند و چطور شما مثلاً از شورای نگهبان توقع دارید که بنا به آنچه که بعداً طرف قرار است انجام بدهد، از قبل تشخیص میداد و سر همان رد صلاحیت میکرد. چه واقعاً چه ذهنیتی است؟ وقتی ذهنیت خامی است. و مصلحتسنجیهایی بود و آن کف شرایط را که طرف دارد، کف شرایط را هرچند بدهد. کیا چهکاره؟ فعلاً شرایط را دارد احراز میکرد. آنی که علم لدنی آنچنانی، به طرف مسئولیت میداد و جایگاه میداد، بعد هم بعضی از آنها فاسد، در خیانت.
این هم پس نکتهی بعدی. جایگاه، جایگاه فقاهت و عدالت. یعنی هم فقیه باشد هم عادل. فقیه باشد یعنی دین را بشناسد، بتواند استنباط بکند. اگر با مسئله و چالشی مواجه شد، خودش برود از منابع اولیه دین این را پاسخش را پیدا کند. به این معنا نیستش که همین الان در تمام ابواب فتوا داده باشد و رساله داده باشد. اصلاً اینها ربطی به هم ندارد. قدرت استنباط مهم است. قدرت استنباط مهم است. اینکه بتواند استنباط بکند، اگر با مسئله مواجه شد، پاسخش را پیدا کند. بلد است که پاسخش را پیدا کند از منابع. این میشود قدرت فقاهت. عدالتش هم که یک بخشش این است که گناهی از او دیده نشده و تعمدی ندارد به گناه کبیره، تعمدی ندارد به اصرار بر صغیره. خب عدالتی که در همه لازم است. انگیزههای نفسانی و قدرتطلبانه و جاهطلبانه و دنیایی و حزبی و جناحی و اینها هم در او نیست که نباید احراز بشود. خب، این کلیت مسئله است. اگر این بود، این میشود فی سبیل الله. به امر او وقتی شما وارد هر میدان معرکهای شدی، چه بکشی چه کشته بشوی، در راه خدا و در راه خدا کشته شدن میشود توفیق شهادت.
این اصل مسئله و شهادت در واقع پایه، رکاب این کس و این فرد و این جریان بودن. این میشود شهادت. شاهد بر حقانیت او بودن. تلاش برای اعمال ولایت او و نفوذ کلمهی او و توسعهی نفوذ الهی اوست. این فعالیت میشود جهاد. جهاد یعنی این. شهادت هم محصول جهاد است. در این جهاد اگر کشته شدی، میشود شهادت. توفیق شهادت هم جهاد میخواهد. یعنی کسی اگر اهل مجاهده نباشد، توفیق شهادت پیدا نمیکند. شهید حاج قاسم سلیمانی فرمود: "تا کسی شهید نباشه شهید نمیشه." شهید بودن، شهید زندگی کردن، مبارزه کردن دائمی میخواهد. یک جنگ درونی میخواهد با هواها و با طواغیت در درون. و مجاهدتی که از درون به بیرون سرایت میکند و تلاش وقفه ناپذیر و فراگیر. به آن محصول نهایی هم میرساند که با آن شهادت از دنیا برود که البته همچین آدمی الموت ؟ حتی اگر بمیرد، قبل از اینکه میدان معرکه برسد هم بمیرد. فقط این هم شهید بهحساب میآید. یعنی اصل این در جهاد بودن برای همچین کسی. آن اصل ماجرا و اصل نکته است. توفیق آن شهادت اصلی و واقعی این. اینور ماجرا البته عرض میشود که بحث ولایت فقیه بحث بسیار مفصلی است. از خود ولایت خدا باید انسان ولایت اهل بیت را بیان. به ولایت فقیه برسیم. چکیدهاش فقط دارد عرض میشود اینجا.
بعد میرسد به ولی فقیه که حالا ولی فقیه کیست؟ خب، ما یک شخصیتی مثل حضرت امام رحمتالله علیه را داریم. درمورد ایشان بحثی نداشته باشیم. یعنی امام را اثبات بکنیم، هم در فقاهت امام و هم در عدالت امام. یعنی دیگر جایگاه حضرت امام رحمتالله علیه و وضعیت فقهی ایشان مشخص است. یک شخصیتی که بعد از مرحوم آیتالله بروجردی، حوزه به ایشان رو میآورد برای بحث مرجعیت. و یک مجتهد صاحب فن و متخصص و متبحر در فقه، اصول، فلسفه و عرفان نظری. در هر چهار تای اینها مجتهد صاحبنظر و صاحب مکتب. حضرت امام رحمتالله علیه یک فقیه به تمام معنا که در سطح مرجعیت او را قشنگ حوزهی علمیه میپذیرد. از سال ۴۱-۴۲ بعد از رحلت آیتالله عظما بروجردی. و لااقل یک استاد عالیمقام درس خارج، درس ایشان در یکی از درسهای بسیار شلوغ قم بود. که خود اینها ضابط است دیگر برای تشخیص فقاهت طرف. وقتی میبینیم فضلای زیادی که اینها خودشان مدرسین قوی هستند توی سطح خودشان، اینها میروند درس یک فقیه و درس او را میفهمند و تبلیغ میکنند و در شروع درس قوی میدانند، مسلط میبینند. در پاسخ به سؤالاتی که بهش میشود، تسلطش به درس، اشرافش به ابعاد و زوایای بحث. واسه ما اصلاً بحثی درش نیست. یعنی "لا یختلف فیه اثنان." دو نفر در مورد ایشان اختلاف ندارند. و شاه احمق هم از جمله زمامرا که تبعید کرد نجف که امام آنجا گم بشود. خیالش خام. خودش که امام اینجا بزرگ شده به خاطر روحیهی سیاسیاش و نجف آنقدر فقیه و عالم دارد که آنجا امام گم میشود.
و امام رفت به نجف و تازه آنجا ستارهی امام تبدیل به خورشید شد و تازه امام را شناختند از جهت فقهی و سرش داغ است. دنبال دردسر میگردد. میخواهد آشوب کند، مملکت را به هم بریزد. تازه دیدند نه بابا یک فقیه کامل است و در نجف هم درسش یا درس اول شد یا درسی بود که معادل درسهای اول نجف بود که به نظر میآید درس اول نجف شد. قلقله شده است فضا و فقها و ... تسخیر کرد امام حسین یعنی نجف را رحمتالله علیه و درس برتری شد و همین مباحث علمی را آمد توی بحث ولایت فقیه. حالا بحثهای مکاسب و اینها بود که خب آنجا هم امام درخشید و تسلط فقهی خودش را نشان داد که بقیه هم درس میدادند. یعنی در عرض درسهای بقیه بود و بقیه مقایسه میکردند، میدیدند که همین مکاسب را بقیهی اساتید هم درس میدهند و امام چقدر مسلط، حتی قویتر از دیگران است. درس ولایت فقیه که دیگران هم درس نمیدادند، مطرح کرد و آنجا مباحث علمی. راهی که خودش در پیش گرفته را نشان داد به همه و قانع کرد فضلا و حوزهی علمیهی نجف را با استدلال علمی خودش. این فقاهت حضرت امام بود.
عدالت حضرت امام که خب درش هیچ بحثی نیست. مبارزه با هوای نفس و اینکه امام، اخلاص امام، صفای امام، توکل امام، شجاعت امام اینها اصلاً توش بحثی نیست. اینها جز واضحات است. یک مکروه از ایشان در تمام این سالها دیده نشد چه برسد به اینکه بخواهد فعل حرامی ازش دیده بشود. یک دروغ، یک غیبت. کسی که یک غیبت وقتی شنید، سه روز بیمار شد، نفس نفس میزد. حضرت امام این بود. فراری از دنیا و شئون دنیایی و اسم و رسم. کتاب به اسم خودش نمیگذاشت چاپ بشود. دفتر و تشکیلات. و سالها تحمل کرد غربت و گمنامی و فشار. فرزندش شهید شد، دم نیاورد. و حتی وقتی بهش گفتند پسرت را کشتند، گفت: برای من مسلم نشده. با اینکه برای همه معلوم بود مرگش مشکوک است. ولی من نمیگویم، نسبت نمیدهم که کشتنش. آنقدر اهل تقوا و احتیاط بود که حتی دشمن خودش هم وقتش بود برای بهرهبرداری از یک همچین ماجرایی، همچین خون بزرگی. تهمت نزد. تهمت هم نبود. یعنی حرفی که برایش یقینی نبود را نسبت نداد. تحت تأثیر عواطف و احساسات و هیجانات. بحثی نیست.
پس امام را ما به عنوان یک ولی فقیه به معنای ادق و دقیق کلمه میشناسیم. در مورد رهبر معظم انقلاب، خامنهای، هم همین قدر کفایت میکند. پیش نیاز به توضیح و بحث بیشتری ندارد که سالها و دههی چهل ؟ یعنی در فواصل زمانی ۴۰ سال تا ۵۰ سال. ایشان قبل از ۵۰ سال ایشان به رهبری رسید. ایشان یعنی حضرت امام تو آن دوران چهل سال پیش، ایشان را صالح برای رهبری دانستند. توی شرایطی که بسیاری از مراجع ما، مراجع بزرگوار ما زنده بودند. بسیاری از فقهای درجه یک، فقهای متبحر در فقه و اصول و سیاسی، شخصیتهای مختلف در قید حیات بودند. جوان، در قبض و بسط ؟ بودم. با همه این تفاصیل آن آیتالله خامنهای آن دوران بود. ایشان هم فقاهت ایشان را صحه گذاشت و هم عدالت ایشان و جایگاه ایشان را برای رهبری به بیانهای مختلف به افراد مختلف.
هاشمی رفسنجانی که پرسیده بودند که منتظری را برداریم، کی را داریم؟ که آقای خامنهای ؟ حاج احمد آقا فرمودند: "من چقدر به شما گفتم که بروید رهبری ایشان کار کنید و جامعه را آماده کنید برای رهبری آقا". و خاطرات دیگری هم که مطرح شده و گفته شده و کلماتی که حضرت امام در مورد رهبر معظم انقلاب -بخوانید و میبینید که مسلط به مبانی ایشان را دانستند.- "در همه دنیا بگردید، مثل خامنهای عزیز پیدا نمیکنید. متعهد باشد، دلسوز مردم باشد و تعابیر این شکلی." سالهای زیادی است که میشناسم. از همان اولشان توی همین مسیر بوده و رنج فراوانی که ایشان کشیده است. "این کتاب خون دلی که لعل شد" را عزیزان حتماً مطالعه میکنم یا مطالعه ایشان. تقریباً از اوّل نهضت، از سال ۴۲ تا چند ماه مانده به پیروزی انقلاب، یعنی تا حالا مثلاً شهریور ۵۷ آن ایام. ایشان همه این سالها را در حبس و شکنجه و تبعید بوده. فواصل بسیار کوتاهی را فقط میآمده به صورت موقت آزاد میشده که همانها هم تشکیل کلاس فعالیتهای انقلابی سیستماتیک و اینها بوده و واقعاً جزء شخصیتهای نادری است که این همه سال با این همه رنج که آقا آدم واقعاً تعجب میکند چه اراده استواری، چه همتی، چه تلاشی. و چندین بار توی همان ماجراهای این شکلی شد تا مرز شهادت رفت و آسیبهای جدی به بدن ایشان وارد میشود. به معدهی ایشان، به چشم ایشان. سختیهای فراوان توی آن سلولهای انفرادی، توی تاریکیهای مطلق، شکنجههای عجیب و غریب و دردهای این شکلی بدون هیچ داعیه و ادعایی.
بعد از انقلاب هم ایشان میآید و جزء اولین افرادی که ترورش میکنند و اولین کسی که منافقین ترورش کردند، شیشه ی تیر ایشان بود که منافقین فهمیده بودند اثرگذارترین فرد در جریان حزب جمهوری و مسائل رهبر معظم انقلاب است. فردا شهید بهشتی را ترور کردند و به مرور ترورها از شیشه ی تیر به بعد شکل گرفت. و نوشته بودند که اولین هدیه جمهوری اسلامی این ترور که میخواستند رهبر انقلاب را بکشند. بهمثابه نفر اول میدیدند در حزب جمهوری، به فعالیتهای انقلابی رهبر معظم انقلاب بدون چشم داشتی. و زندگی ایشان همیشه جلوی چشم مردم بوده در مشهد، در تهران، ایام مبارزه و همین الانش هم که بالاخره افراد حرف زیاد است و فرصت کم است که در موردشان صحبت بکنیم.
همین صحهای که حضرت امام در مورد ایشان گذاشتند کفایت میکند. یعنی امام که خودش در جایگاه ولایت فقیه و رهبری بود و آن اشراف امام، خبرویت امام، بصیرت و عمق امام که بسیار نادر، بسیار قلیل است مثل حضرت امام. آن امام، آن آقای خامنهای که با پختگی و شرایط امروز نبوده را رهبر جهان اسلام و رهبر انقلاب توی آن کوران و آن فتنهها، آن اوضاع سختی که خود حضرت امام دیگر ماههای آخر عمرشان طلب مرگ کردند از خدا. تو آن کوران فتنهها و ماجرای منتظری، ایشان رهبر انقلاب در این جایگاه میدیدند. و این کفایت برای هم فقاهت ایشان و هم عدالت ایشان. ما صدها دلیل داریم. درسهای خارج ایشان منتشر شده. علمیت ایشان را بروید ببینید و بروید از اساتید فن بپرسید. کتاب "غنای" ایشان را بروید نشان بدهید. ببینید در طول تاریخ اسلام کسی درمورد غنا توانسته اینجوری صحبت بکند یا نه. و ببینیم به جای آن خدشه میشود وارد کرد یا نه. تسلط ایشان به مبانی، دقت ایشان، ظرافت ایشان، نوآوریهای عجیب و غریب و ابداعات و ابتکارات علمی و فقهی ایشان که فوقالعاده است. یعنی فقیه معمولی هم نیست که فقط قدرت استنباط داشته باشد. صاحب مکتب و صاحب ایده است. منحصر به فرد و ویژه است دیگران در مورد جایگاه علمی ایشان.
مرحوم آیتالله مؤمن که در آن رأیگیری مجلس خبرگان به ایشان رأی نداده بود. فقط هم بهخاطر اینکه جایگاه فقهی ایشان برایش محرز نشده بود. از جهت سیاسی و اخلاقی و اینها. یکی از اساتید بسیار مبرز حوزهی علمیهی قم بود و در سطح مرجعیت بود. اگر بحث شورای نگهبان و ورود ایشان به بحث سیاسی نبود، چون قطعاً یکی از مراجع بود. استاد بسیار عالیمقام و شاگردان بسیار تربیت کرد توی بحثهای فقهی اینها. خیلی ایشان مسلط بود. "بلند نمیشود. قیام خامنهای." ایشان میگوید که فیلمش هست، میگوید: "بعد از مدتی ما رفتیم خدمت ایشان و با ایشان وارد گفتوگوهای فقهی شدیم. دیدیم بابا ایشان فقیه زبردست است و توی بحثهای رجالی و بحثهای دیگر ایشان کاملاً متخصص و متبحر است." و جلسات مداومی داشتند. یک گروهی بودند. ایشان بود، آیتالله شاهرودی بودند و شخصیتهای دیگری بودند که مباحثه داشتند با هم و کار فقهی میکردند طی سالیان دراز. آیتالله مؤمن به اعجاب آمده بود از قدرت فقهی رهبر معظم انقلاب. خودش را نینداخت به دنبال این مسائل، هیچ وقت نبود. هنوز هم که هنوز است رساله نداده. هیچ ربطی هم اینها ندارد به جایگاه فقهی کسی. درسهای ایشان در دسترس است، قشنگ میشود این قدرت و پختگی علمی و فقهی ایشان را دید.
از جهت عدالت ایشان هم که خب درش بحثی نیست. کسانی که به ایشان این همه ظلم کردند، چقدر ایشان منصفانه و عادلانه برخورد کردند. پیام تسلیتی که برای برخی از این شخصیتهایی که همین تازگی هم از دنیا رفتند، کسانی که توهینهای عجیب و غریب به خود ایشان میکردند. چقدر اینها منصفانه، عادلانه. اسم نمیخواهم بیاورم ولی به هر حال برخی افراد. سال ۷۶ یک آقایی در قم جسورانه به ایشان پرید. برخورد تندی شد در قم. ولی رهبر انقلاب در پیام تسلیتشان طلب مغفرت کردند. هیچ وقت برای این شخصیتها نسبت به دوران خودشان قضاوتی نداشتند و همه را. اگر هم قضاوت کردند نسبت به دوران حضرت امام بوده. همین شخصیت را هم نسبت به در اواخر عمر شریف حضرت امام "فتنهی سختی بود و انشاءالله به برکت مجاهدتهایی که این آقا در زندان و اینها داشت، خدا دست او را بگیرد و فرزند شهیدش را فلان." خب، این ادب، این انصاف، این مروت.
خاطرات فراوانی است. شهید حاج قاسم سلیمانی در سپاه کرمان که بودند. یک وقتی یکی از این اشرار را دعوت کرده بودند و در مهمانی دستگیرش کرده بودند. خبر به رهبر انقلاب رسید که "شما خلاف شرع کردید. مهمان در امان است. برای چی مهمان را دستگیری کردید؟ جزو اشرار آزادش کردم." بعداً به طرق دیگری با او درگیر شدند و دستگیرش کردند. که این ملاحظهی بحث شرعی است. فتنه کند و آدم بکشد و اینها. یعنی کسی که در امان شما بوده. از لحاظ شرعی وقتی شما کسی را به مهمانی دعوت میکنید حتی در میدان جنگ هم وقتی کسی میگوید آقا به من فرصت بدهید، امان بدهید که من میخواهم حرف شما را بشنوم، "فاجره حتی یسمع کلامالله". شما در امان اوج جنگ هستید. این را بیاورید حرف را به او بشنوانید بعد برش گردانید. در امان کامل به همان نقطهای که آوردیش. بعد به او بگویید که حالا میخواهی ادامه بدهی یا بجنگی دیگر با خودت است. با ما باشی یا ادامه بدهی، بجنگی. تصمیم با خودت است. تا اینجا برسانیم، تحویلت بدهیم تمام کاروان خودت. بعد این ادب اسلامی و این قاعدهی ماست. در میدان جنگ شما کسی را به عنوان مهمان دعوت کردید. این رعایت این مسائل شرعی و این جزئیات و این ریزهکاریها که در ایشان الیماشالله، الیماشالله.
جملات بزرگان در مورد ایشان هم جهت فقهی و جهت معنوی. مرحوم آیتالله العظمی بهجت در مورد ایشان چه گفتند؟ جناب آیتالله حسنزاده آملی چه گفتم؟ مرحوم آیتالله پهلوانی تهرانی، مرحوم آیتالله جعفری تهران. فرصت نیست تک تک اینها را عرض بکنیم. مرحوم طلایه، یعقوبی. خیلی شخصیت در زمان حیاتشان دیدیم و خودمان اینها را از بعضی از این بزرگان شنیدیم. کدام شنید؟ شخصیتهای فراوان و بزرگواری که انسانهای وارستهای که حالا به عنوان عارف، استاد اخلاق، صاحب کمالات معنوی همه با اعجاب از مقامات معنوی رهبر انقلاب نه فقط تأیید معمولی که نه حالا ایشان آدم خوبی است. نه، خیلی تعابیر بلند. با یک سرسپردگی. بحثهای سیاسی تو بحثهای این شکلی ورودی نداشت. ابداً، اصلاً مشغول خودش بود و کار خودش. بفهمیم ما با کهایم. به شاگردهایش مکرر فرمود: "اگر همه دنیا یک طرف ایستادند، آقای خامنهای یک طرف بود، شما طرف آقای خامنهای باشید." انسان معنوی این شکلی که اینها در عالیترین مقامات معنوی بودند اینجور در وصف رهبر انقلابی که تازه اینها مال باز مثلاً ۱۴-۱۵ سال پیش این حرفهاست. خط رهبر انقلاب که عوض نشده که. خط آقای خامنهای عوض شده ؟ خامنهای همان خامنهای ۵۰ سال پیش است. لااقل دشمن روی این صحه میگذارد که آقای خامنهای توی این ۵۰ سال عوض نشده. به هرچیزی که میخواهند به ایشان نسبت دهند و توهین بکنند، اینها به آقای خامنهای همه این ۵۰ سال و ۶۰ سال، ۷۰ سال، ۸۰ سال میگویند. همهاش را با همدیگر بدشان میآید. نه آقای خامنهای ۵ سال اخیر، یعنی ۱۰ سال اخیر، ۱۵ سال اخیر بزرگان گفته میشود. شما نباید بگویید که مثلاً مال دو هفته پیش بوده، امروز چی؟ نه، چون دشمن آقای خامنهای یکپارچه میبیند. همین کفایت میکند برای اینکه شما یکپارچه ببینید. یعنی این خیلی نکته مهمی است و آن تأییدی هم که این اولیای خدا داشته از همین آقای خامنهای یکپارچه است که مسیرش حتی به اذعان دشمنان تا حالا عوض نشده. شخصیتش، مرامش، ایدئولوژیاش همان. شما توی حرفهای ایشان هم نگاه بکنید تناقضی پیدا نمیکنید. یک چیزهایی میگردند که اصلاً خیلی هم خندهدار است و آدم اتفاقاً اینجاها واسش خیلی نکته جالب میشود که اینها آنقدر زوم کردهاند که کسی که در طول تاریخ اسلام که چه عرض کنم در طول تاریخ بشریت. در طول تاریخ بشریت ما کسی به اندازه خامنهای نداریم که از ایشان تولید محتوا شده باشد. فقط الان چند سال است که ایشان رهبر است؟ ۳۲ سال. ۳۲ سال است که شاید هیچ هفته بدون سخنرانی ایشان نبوده است. قبلش هم درسهای ایشان و سخنرانی ایشان. چند هزار صفحه مکتوبات سخنرانی ایشان بدون سخنرانی تکراری. و همه پرمغز و پرمطلب. کسی ۳۲ سال در مقام این شکلی سخنرانی باشد و دو کلمه متناقض بینش نباشد، توی حرف. اگر اعجاز نیست اسمش چیست؟ آنجایش هم خیلی با این حرف نمیخواند. وقتی تحمل میکنیم دقت میکند، آن هم معلوم است که آنجا منظور چیست، اینجا منظور چیست. تازه میخواهم عرض بکنم اگر ۱۰۰ تا از اینها هم اگر باشد بالاخره توی هر کلامی طبیعی است. معصوم که کسی نیست. ادعای عصمت هم که نداریم. توی هر کلامی طبیعی است بالاخره از صحبتهای خود بنده هم شما بگردید هزار تا شاید پیدا بکنیم مواردی که یک جایی گفته شده، جای دیگر دارد گفته میشود که این با آن جور در نمیآید. طبیعی هم هست. آدم وقتی توجه کامل به یک حرفی ندارد، همهی ابعادش به دلیل التزامیاش توجهی ندارد. یک حرفی را با تسامح اینور میگوید، بعداً با تسامح آنور نمیخواند. این حد از تناقض، تناقض، تناقض مکتبی و مبنایی کسی باشد که این هم تازه میخواهم عرض بکنم تا یکی دو تا، پنج تا ده تایش طبیعی است. خطا از ما هم سر میزند. اینکه ابداً در ایشان نیست. یعنی تناقض مبنایی که ابداً در ایشان پیدا نکردند. تناقضهای گفتاری و ظاهری و صوری هم به سختی اگر بتوانند پیدا بکنند که... که همین هم کلی دست و پا میزنند. آخرش میبینند که باز یک چیزی نیست که بخواهد دست کسی را پر کند. خیلی اینها عجیب است واقعاً. و عجیب هم هستند. و آن صلابت ایشان و سلامت ایشان با این مدیرانی که بسیاری از اینها آدمهای صالح و شایستهای نبودند. فسادهایی که در سطوح مختلف. تعداد زیادی از اینها بودند. در دورانهای مختلف. آدمهای نااهلی که ایشان کار کرده با اینها. خیلی عجیب است. شما امام جماعت یک مسجدی باشید. هیئت امنا نباید جور در نیاید. یک ماه، دو ماه، شش ماه بعد به تیر و تور هم میزنید. به جان هم میافتید. دعواها را علنی میکنید. این خودخوریها، به رو نیاوردنها، تحمل مظلومیت و به کار گرفتن همان هیئت امنا و بسیج کردن مردم و اینها را با همدیگر یکسان کردن و سوار کردن بر کار این مردم با این مثلاً هیئت امنا. خیلی از مدیریت و تدبیر و درایت مسئولینی که عرضهی کارهای ابتدایی توی این مملکت را بسیاریشان نداشتند در دورانهای مختلف. همین الان داریم میبینیم. رهبر انقلاب با اینها کار کردند. از اینها کار خواستند. سوار بر کار نگه داشتند. مردم را با اینها هماهنگ کردند و کارها را با آنها پیش بردند در برابر این حجم از دشمن. این وضعیت تحریم. قطر را عربستان سه روز تحریم کرد. داشتند میافتادند به مردهخوری ؟ عربستان تحریمش کرد. قطری که یکی از قدرتها و قطبهای اقتصادی دنیاست. جمهوری اسلامی ۴۰ سال است کل دنیا آن را تحریم کرده است. بعد از درون با همچین وضعیت متلاشی و به هم ریخته. در این حال کار دارد پیش میرود. لااقل جهت امنیتی و نظامی که فرمانده کل قوا بوده ایشان مسلط بر امور بوده و مشروع ؟ مستقیماً وصل بوده. ثمراتش را داریم میبینیم. ما سنگینترین و شدیدترین تحریمها را توی عرصهی نظامی داشتیم و بالاترین پیشرفت. بهخاطر حسن مدیریت. جاهای دیگر میبینیم که یک کود حیوانی و یک نمیدانم چوب بستنیها برای ما معضل درست میکند بهخاطر سوء مدیریت.
سوء مدیریت خود مجلسی است. کار رهبری تعیین خطوط کلی و جهت دادن به مسیر است. ایشان نباید یعنی حتی وظیفهی قانونی ایشان نیست و اصلاً خود همین خلاف عدالت ایشان است. قانون تعیین تکلیف کرده برای افراد. ایشان نباید در عرصهی جزئی و کارهای اجرایی ورود داشته باشد. مگر اینکه کار اجرایی به نحوی باشد که دارد در آن سیاستهای کلان اختلال ایجاد میکند و مسیر را دارد عوض میکند و آسیب میزند. مثل بحث هستهای مثلاً توی اوایل دههی ۸۰ که دولت وقت باید وارد کار میشد و وارد کار نشد و ایشان خودشان ورود کرد و از جهت اجرایی که خودشان هم گفتند: "کار ما وضعیت کلان مملکت و نظام و جهتگیری کلان وابسته به این بود یک ورود اجرایی توی این مسئله هم بود."
درمورد اینها بحث زیاد است و سؤالاتی که دوستان دارند و شبهاتی که هست و اینها حرف، ولی کلیت ماجرا این است. یعنی ولایت فقیه، جایگاهش را، حساب منطق ما و شریعت ما و ضوابط دینی و فقهی ما همچین جایگاهی است و تطبیقش هم با ایشان میخواهم عرض بکنم با شخصیتهای بسیار پایینتر از رهبر معظم انقلاب با فقهایی که بسیاری از رتبهی فقهی و معنوی ایشان پایینترند، این مسائل صادق است. اسم بیاورم شخصیتهایی داریم که نه از جهت فقهی مثل رهبر انقلاب، نه از جهت معنوی مثل ایشان، نه از جهت درایت و مسائل این شکلی اینها. اینهایی که درمورد ولی فقیه گفته میشود بر اینها هم صادق است. یعنی اینها اگر متعین بشود، ما باید با اینها بیعت بکنیم و در راه اینها هم اگر کشته بشویم شهیدیم و باید تا پای جان بایستیم. کما اینکه در طول تاریخ هم فقهایی حاکم بودند که همه در یک سطح نبودند و مردم جانفشانی میکردند برای اینها. جهت فقهی هم در آن سطح نبودند.
حالا مثلاً اگر بخواهم اسم بیاورم یک شخصی مثل جناب سید حسن نصرالله که خب نمیشود اصلاً ایشان را مقایسه کرد با رهبر معظم انقلاب از زوایای مختلف. ایشان هم اگر امروز در جایگاه رهبری بود ما جا داشت که جانمان را برایش فدا بکنیم که حالا ایشان یک سربازی است از سربازان رهبر معظم انقلاب و اصلاً واقعاً قابل قیاس نیستند این دو نفر با هم که ما همین جان میدهیم برایش و خیلی هم همین را هم خیلی بالا میدانیم ولی به هر حال از جهت فقهی بخواهیم حساب بکنیم از جهت آن دید کلانی که خود سید حسن نصرالله تو مصاحبههاش ببینید دیگر چقدر راهبردهایی که رهبر انقلاب گاهی برای خود اینها عجیب و حیرتآور بود. نباید جدی بگیرند آن عمق نگاه و آن دید کلان رهبر معظم انقلاب تو زوایای مختلف. خدا انشاءالله سایهی این مرد بزرگ را بر سر ما مستدام بدارد و قدردان این نعمت بدون نعمت بزرگ.
مشکلات در مملکت زیاد است حتی ممکن است خود ایشان برخی از اینها متوجهش بشود. ما کسی را بری از نقد نمیدانیم. معصوم نمیدانیم. چون مغالطه میشود. صفر و یکی بررسی میشود. معصوم نمیدانیم به این معنا نیست که پس حرفش را ما رد میکنیم. در همین که معصوم نمیدانیم جانمان را برایش میدهیم. کما اینکه مالک را معصوم نمیدانستیم ولی امیرالمؤمنین فرمود که حرف مالک را اگر کسی رد بکند، حرف من را رد کرد و مخالف مالک مخالف من است. قطعاً مالک معصوم نبود و حتی در دورههایی شاید بشود برای ایشان نکاتی را پیدا کرد که نکات ابهامانگیزی باشد و محل نقد و مناقشه باشد کما اینکه این کارها را هم کردند برخی در مورد خود جناب مالک. مالک نیست. با این حال اینکه کسی معصوم نیست به معنای نیست که پس هیچی. نخیر، معصوم نیست ولی مثل من هم نیست. مثل امیرالمؤمنین نیست ولی مثل من هم نیست. فیلم مارمولک را نقد کردیم و دوستان فردای آن سخنرانی که منتشر شد این فیلم غیر رسمی منتشر شد و رهبر انقلاب در مورد فیلم مارمولک نظر مثبتشان را گفتند. البته ما نظر مثبت ایشان نسبت به مارمولک را میدانستیم. این هم گفتی و نقدش بود. نظر علما بود. آنجا تأکید شد که این نظر علماست. به علما گفتم که شما از این فیلم تعریف بکنید بخاطر یعنی خودشان گفتند که نظر علما بر این بوده. گفتیم بحث دیگری بود درمورد یک آقایی بود که فیلم را ندیده بود و از فیلم دفاع میکرد. ندیده و انقدر ؟ به این فیلم نقد وارد است، چطور ندیده حمایت میکند؟ این خدشه اصلی به این بود. بعد دوستان گفتند که خب خودت تو هم مثلاً فیلم را نقد کردی تناقضی داشته باشد با آنی که رهبر انقلاب فرمودند. "نشان بده که دیگرانی آمدهاند که لباس ما را هم دزدیدهاند." یعنی خیلی هم هستند که توی این لباساند ولی ذهن مردم را خراب میکند. یک سری صحنههایی دارد. المانهای دارد.
ولی باز اگر امر دائر باشد بین اینکه نظر بنده را شما بپذیرید یا نظر ایشان، خب معلوم است قطعاً باید نظر ایشان را بپذیرید. بحثی نیست. اگر بنده گفتم اشتباه کردم، زبان طلق و گویا عرض میکنم این را که اگر بنده درمورد فیلم مارمولک روی نقطهای دست گذاشتم و به عنوان عیب معرفی کردن و رهبر انقلاب با علم به همان نکته و با علم به همان که بنده عیب دانستم فیلم را تأیید میکنند و تمجید میکنند، قطعاً نظر ایشان اولی است. نه جایگاه فقهی نداریم که بخواهد قیاس بشود. نه جایگاه اخلاقی که آن هم نداریم که بخواهد زوایای کلان و آن نگاه عمیق و آن دیدن ابعاد در پس پرده و مردمشناسی و شناخت مردم و مخاطبشناسی و شناخت نبض جامعه و تسلط به فرهنگ آهنگ و تسلط به هنر سیاست و عرصهی داخلی، عرصهی خارجی او. همه اینها ایشان یک استاد به تمام معناست. مشخص است که نباید حرف بنده در مقایسه با حرف ایشان قیاس بشود. یک چیز واضح است. مشخص است که او حجت امام است. خودش حجت بر من است. من خودم را با ایشان تطبیق بدهم. خودم هر جا هم که یک چیزی گفتم البته با عرض میشود واقعاً باید بررسی کرد یک چیزی. چون الان خیلی دنبال اینها هستند که تناقضسازی شخصیتهای دیگر، یک کلمه ازش پیدا بکنند. یک کلمه از رهبری پیدا بکنند. صرف جور در نیامدن که اشکالی ندارد که نقد رهبری را هم جایز میدانیم. کما اینکه توی درس خارج ایشان به کرات پیش آمده که طلبه آمده و فتوای ایشان را عوض کرده. خود ایشان بسیاری از مسائل با حضرت امام نقد دارند توی بحثهای فقهی و تخصصیشان. امام یک نظری دارد، ایشان ضابطه و با اصل با دلیل علامت قدرت. یعنی اصلاً همین را میخواهد ایشان. ایشان این را میخواهد که شما قوی بشوی از جهت فکری و حتی بتوانی نظر ایشان را عوض کنی.
نظرت را مطرح کردی و ایشان با همهی علم به همهی اینها باز نپذیرفت. نظر ایشان حجت بر شما. لااقل در عرصهی سیاسی و اجتماعی که اینطور است. حالا در فضای فقهی مرجع تقلیدت باید گوش بدهی وگرنه توی عرصهی کلام، راهبردهای کلان سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و اینها حرف ایشان حجت است. این کلیت بحث در مورد رهبر معظم انقلاب و بحث ولایت فقیه که حالا وقتمان هم تمام شد. اینجا هم بحثها ماند. یک بخشش هم همین بحث این بود که اهل بیت شاهد اعمال این برادر عزیزمان بودند. دیگر وقتمان هم تمام شده. این بحث، بحث ولایت فقیه، بحث بسیار دامنهداری است. خیلی جای صحبت از کلمات بزرگان را بنده وقتی شروع کردم جمع کردن در مورد رهبر انقلاب که البته ناقص ماند و دیگر بحثمان هم نشد که آنجا مفصل کار بشود. خیلی بود. خیلیها از شخصیتهای مختلفی که و بسیاریش هم در دسترس است. یعنی مطالبی است که سندش در دست است یا فیلمش هست یا صوتش هست یا مکتوبش هست. توضیحاتی که این بزرگان دادهاند و شهادت دادهاند و صحه گذاشتند. خود مرحوم بهجت هم کفایت میکند بحث تأیید رهبری، رهبر معظم انقلاب که دفتر آیتالله عظمی بهجت هم تازگی اصفهان سر ماجرایی این دفاع را از ایشان منتشر کرد و حمایتی آیتالله بهجت از رهبر معظم انقلاب داشتند همیشه. به هر حال اینها امور واضح و بین است برای ما و اگر باز امر دائر باشد بین تشخیص و حمایت بنده یا تشخیص آیتالله بهجت هم واضح است دیگر که ما حرف از کی بشنویم و تأیید/رد را از کی قبول بکنیم. به هر حال این هم نکتهی دیگری بود که بهت عرض کردم. انشاءالله جلسات بعد هم متن کتاب را بیشتر بخوانیم و نکات دیگری هم عرض بشود.
و صلیالله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هشتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...