‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
نکات بیشتری داریم که قبل از رسیدن به بحث «اسلوب» باید عرض بکنیم. از آنجا که مباحث ما کاربردی است، نمیخواهیم ـ دور از جان شما، دور از محضر، دور از ساحت ـ فقط حکم "بز اخوش" را داشته باشیم و برای اقوال آقایان سر تکان بدهیم که "بهبه چه حرف خوبی!" آنچه برای من مهم است، معیار قرآن و نهجالبلاغه و بهتبع آن، سایر روایات است.
لذا، ما فصاحت و بلاغت را برای این نمیخواهیم که باری از یک سری اصطلاحات شویم و چهار واژه یاد بگیریم. جعل واژه در بلاغت تا دلتان بخواهد شده که تقریباً هشتاد درصدش هم شاید خاصیتی نداشته باشد. آنچه مهم است، این است که جنبههای بلاغی قرآن فهمیده شود. آدم وقتی این آیه را میشنود، مثلاً "عُذراً اَو نُذراً"، لذت میبرد. چرا این آیه قشنگ است؟ این را میخواهیم کشف بکنیم. چرا اشعار حافظ قشنگ است؟
ما یک استاد خوبی داشتیم که البته الان بیدین است؛ خدا انشاءالله هدایتش بکند. او نویسندگی یاد ما داد و خودم را مدیونش میدانم. هنوز که هنوز است، این استاد در حالی که قلمش در اختیار صهیونیستها است، قلم بسیار خوبی دارد؛ آثار خیلی خوبی درباره امیرالمؤمنین، پیغمبر، قرآن و امام زمان دارد که بسیار قابلاستفاده است. ولی خب، پایههای علمیاش چون ضعیف بوده، بالاخره آنوریها بردندش و از شاگردان آیتالله جوادی آملی (قطع شد).
بله، ایشان یک خوبی که داشت، درسی که میگفت (حالا که الان مثنوی میگوید، حرفهای سروش را در قالب مثنوی تکرار میکند، خیلی هم دلبسته همان جریان است)، این بود که (خوبی که داشت) بروید دنبال حاشیه و اضافات و اینها نروید. خیلی برکات داشت. یک کلمه، درس بسیار پُرباری بود. یعنی در هر جلسه، آدم سی تا چهل نکته یاد میگرفت. میآمد و مینشست. "آقا! این شعر جذاب است و قشنگ است، به این دلیل است. این بیت نکتهاش این است. این متن الان برای شما قشنگ است، نکتهاش این است. این به خاطر مثلاً زندهنویسی است، به خاطر ویژهنویسی است، به خاطر چی چی است؟ آن به خاطر چیچیاش است. این بَرگردان، آن فلان، این فلان." خیلی اینها اثر دارد. خیلی خوب است. ببینید کاربردی و کارکردی است. هر جلسه هم تمرین. حالا همین کتابی که ما داریم میخوانیم، چند صفحه دیگر بریم جلوتر، یک بیست صفحه تمرین پشت سر هم دارد؛ تمرینهای خیلی خوب! حل بکنیم. البته دیگر نه در قالب بحث و اینها.
عرض کنم که تمرین تطبیق، اصل ماجراست. فهم اینها مهم است. خود علامه طباطبایی میگوید که چون باید رفت (هدف وقتی باشد، خود هدف راه را نشان میدهد)، نظام مشکل اصلی دوستان طلبه در بحثهای طلبگی و در درس و بحث این است که سرخورده میشوند، دلزده میشوند و کم میآورند، و این به خاطر این است که اول هدف نیست. وقتی هدف نیست، روش نیست. وقتی هدف و روش نبود، طبیعتاً یک مدت آدم یا از سر اضطرار یا از سر عادت کاری را میکند، بعد خسته میشود. "که چی؟ پایه نهم، پایه دهم. یکی دو سال درس خارج. اِه، اشتباه کردم آمدم طلبه شدم!"
الی ماشاءالله دیدهایم، سراغ داریم که دهه پایه را خوانده و میگوید: "خب، میخواهی چکار کنی؟" میگوید: "میخواهم ده سال که اشتباهی آمدم، میروم دانشگاه." میگویم: "تو ده سال خواندی؛ حالا باید بروی اول کارت." میگوید: "آره دیگر، اول کارم بروم دانشگاه شروع کنم." "ده سال نان امام زمان را خوردی، الان وقت رفتن است؟" فراوان، طلبههای پایه نهم، پایه دهم، فراوان، فراوان! اینهایی که من خودم وسائل گفتم، کفایه گفتم، عرض کنم خدمت شما که مکاسب گفتیم، پایینتر لمعه گفتیم؛ فراوان! شاید در همه اینهایی که این بحثها را باهاشان داشتیم، از هر سه تا یکی مشکلش این بوده است.
یکی از جاهایی هم که بهشدت طَلبهها آسیب میبینند، در بحث فصاحت، بلاغت، علوم، علم بلاغت، پایۀ سوم حوزه است. بیشترین ریزش در حوزه یکی به خاطر مُغنی، یکی به خاطر بلاغت است. این دو درس به شدت ایجاد نفرت میکند. مُغنی خودش کتابی است که کمترین جذابیت را دارد، و بلاغت هم با اینکه اصلش علم، علم بسیار جذاب و کاربردی و متون و روش است، در بحث کاملاً به نظر میرسد که خستهکننده است. یعنی ما خودمان پایۀ سوم درسها را از سر اجبار و اضطرار رفتیم. هنوز خستگی و کوفتگی آن سال در تن من است که چقدر به ما فشار آمد و چقدر اذیت شدیم.
درک فصاحت و بلاغت بسیار شیرین است، بسیار شیرین است، بسیار شیرین است. انشاءالله با رویکرد قرآنی وارد بشویم. من اول که بحث کردیم، خدمتتان عرض کردم. چند وقت پیش، آن اوایلی که این دوره را شروع کردیم، از اول گفتم که: "آقا! بیا بنشینیم بلاغت را دو هفتهای بخوانیم، یا بنشینیم یک سال درست بخوانیم؟" بین این دوتا. نه شش ماه همینجوری مثل حوزه بخوانیم. "یا میخواهید من تمام اصطلاحاتش را پای تخته برایتان در دو هفته بگویم، تمام شود، بزنیم برویم کنار؟ یا بیاییم واقعاً همانجور که در ادبیات کار کردیم، برویم در قرآن و روایات و نهجالبلاغه کار بکنیم و انس پیدا بکنیم؟" مخیر بین این دو تاییم. فعلاً هم که علیالحساب ظاهراً راه دوم را انتخاب کردیم. انشاءالله خدا برکت بدهد. فرصتمان انشاءالله با نظمی که بنده باید داشته باشم، انشاءالله بیشتر بشود و وقتها سر وقتش باشد و بیشتر از وقت انشاءالله استفاده بکنیم.
پس معیارمان الان اینجا در این فصاحت و بحث خاصی نیست. همه را گفتهاند و رفتهاند. دو صفحه کتابِ مطلب ولی ما میخواهیم روی آن کار بکنیم. یک نکتهای که میخواهیم عرض بکنیم، در مورد این است که خود واژه فصاحت، واژهای است که در علم فقه و مباحث فقهی کاربرد دارد. موضوع برخی مسائل فقهی است؛ مثل چی؟ مثلاً خطیب جمعه فصاحت داشته باشد. امام جماعت فصاحت داشته باشد. عرض کنم خدمت شما که در اجرای صیغهها و عقود، برخی فصاحت را شرط دانستهاند. شما عقد نکاح مثلاً داری جاری میکنی، باید به عربی باشد. حالا یک عده عربیّت را شرط دانستهاند، یک عده در عین شرط دانستن عربی، فصاحت را هم شرط دانستهاند. حتی در نماز، قرائت برای درست بودنش فصاحت را شرط دانستهاند؛ لغات باید فصیح باشد. و "تُقبل شفاعت" یا "تُقبَل شفاعت"؟ من میدانم که برخی اساتید خیلی حساس بودند. "شفاعته" میگفت: "دیگر نماز نمیخواندم." فصاحت شرط است، غلط هم نشود، باز نمیشود پشتش خواند. فصاحت شرطی برای امام جمعه است.
فصاحت چیست؟ یک اشارهای کردیم، ولی با اینهایی که گفتیم، الان مشکلمان حل نشد. یک خورده بیشتر رویش کار بکنیم تا ببینیم که چیز جدیدی گیرمان میآید. لباسش را ببینیم. در بحث اذان هم فصاحت مطرح شده است. "لَا بَأْسَ بِالتَّطْریبِ فِی الْأَذَانِ." در "دعائم الإسلام"، مرحوم امین الاسلام نقل فرموده: "لَا بَأْسَ بِالتَّطْریبِ." تطریب یعنی چی؟ از مادۀ "ط ر ب"؟ بله، به طرب آوردن. تکیه بر "مفعَل" است. اصل معنا تعدیه است، "رو مفعَلِ" فلانی را، مردم را به طرب آوردن. فلانی را به طرب آورد. فلانی را... اشکالی در تطریب نیست. تطریب در کجا؟ در اذان! مردم با شنیدن اذان به طرب بیافتند. جوری اذان بگو که طربآور باشد. با غنا هم فرق میکند ها! تطریب با غنا فرق میکند.
"اِذَا أَتَمَّ..." به چه شرط؟ به شرط اینکه "اِذَا أَتَمَّ" اولاً تمام باشد، اتمام بکند. "اَشهَدُ أَن لا اله الا الله" آخرش نیست. "بَیَّنَ" تبیین بکند، قشنگ ادا بکند. و "أَفْصَحَ". هفت و سه حاء در کنار "بَیّنَ" و "اَتَمَّ" آورده است. اتمام، تبیین، افصح. افصح بالفاء و الحاء. در الفاها فصاحت داشته باشد. در الف و... "أَشْهَدُ أن لا إله إلا الله". این را بگیر، فصاحتش روشن باشد. این فصاحت همین فصاحت لغوی است؛ روشن باشد، شفاف بشود. توهینها معمولاً در خواندن، مخصوصاً وقتی بخواهد ریتمیک کسی بخواند، "دو چشم" رویش چیز نمیشود، ادا نمیشود. خیلی درست، الفاها. ادامه انشاءالله. میگویند "انشاءالله" حال ما نداریم وقتی تند تند میخواهیم بگوییم "انشاءالله". "ایشالله، ایشالله."
"فِی رَجُلٍ نُوَرَبَ رَجُلًا بِعَصَا عَلَی رَأْسِهِ، فَتَقُوَّلَ لِسَانُهُ." درباره مردی که ضربه زد به مردی با عصا بر سرش، پس زبانش سنگین شد. یعنی دیگر نمیتوانست درست حرف بزند. "فَقَالَ یُعْرَضُ عَلَیْهِ حُرُوفُ الْمُعْجَمِ..." امام معصوم فرمود: "آه، أَفْصَحَ مِنْهُ بِهِ وَمَا لَمْ یُفْصِحْ بِهِ کَانَ عَلَیْهِ الدِّیَةُ." هر چقدرش را نگفت. "أَحْسَنْتَ وَهِیَ تِسْعَةٌ وَعِشْرُونَ حَرْفاً." حروف معجم بیست و نه تا حرف. دیه کامله مال این است که بیست و نه تا حرف را نتواند به کار ببرد. اگر بیست و نه تا حرف را نگفت، دیه کامله دارد. دیگر کاملاً دیه انسان، زبان کسی و کسی قطع بکند، دیه کامل. بعضی وقتها که دو تا دیه هم دارد. حالا اگر بیست و نه تا حرف را گفت، دیه ندارد. هیچی. چهارده تایش را گفت، نصف دیه. ده تایش را گفت، یک سوم. مثلاً هشت تایش را گفت، یک چهارم. هفت تایش را گفت، یک چهارم. عرض کنم که همینجور به ترتیب قیاس میکنند با حروفی که میگوید. پس اینکه هرچی توانست بگوید، افصحَ. افصحَ اینجا فصاحت در لغت به آن معناست. فصاحت در اصطلاح شرط نیست. تازیک افصحَ، نتوانست درست ادا بکند. درست ادا کردن میشود فسَحت. "یُعْذَرُ لَکُمْ سُخْنَکُمْ. یُعْذَرُ لَکُمْ أَفْصَحَکُمْ." یعنيترین کِی اینجا دو تا معنا با هم است، هم فصاحت لغوی هم فصاحت اصطلاحی. یعنی هم خوب ادا بکند، خوب بیان بکند. یعنی کلمات، کلماتی باشد فصح باشد. یعنی وقتی حرف میزند، طرف خیلی حرف زدن بلد باشد، حرفش را برساند به مخاطب.
عرض کردیم که در فصاحت باید یک سری عیوب نباشد. عیوبی در کلمه، عیوبی در کلام.
عیوب در کلمه از سه جهت محل بحث است: یکی ماده، یکی هیئت، یکی معنا.
**۱. از جهت ماده:** تنافر نباید داشته باشد. ببینید نظم خیلی بهتر میشود. از جهت ماده تنافر؛ عیب ماده است. ماده کلمه تنفّر دارد، یعنی حروف این ماده روان نیست، کنار هم تلفظ سنگین است. حالت (چطور تشخیص میدهیم تنافر را؟) ذوق سلیم. این ذوق سلیمی که اینجا گفته میشود، منظور عرف است. عرف زبانی، عرف زبانفهم، عرفی که انس با این واژه دارد. حالا من چند تا واژه میگویم، شما بگویید کدامش بیشتر از همه فصاحت دارد: "اَلْقَتْلَ أَنْفَی لِلْقَتْلِ." قتل نفیکنندهتر است برای قتل. "اَلْقَتْلَ أَنْفَی لِلْقَتْلِ." اگر کشته، بکشید، قتل، قتل، بیشتر از مانع قتل میشود. بکشی. "اَلْقَتْلَ لِلْقَتْلِ. قَتْلٌ لِلْقَتْلِ." یعنی کشته، بکشش! دیگر به خاطر اینکه کشته بکش. "قَطْعُ الْبَعْضِ إِحْیَاءٌ لِلْجَمِیعِ." متن، آنهایی که آدم کشتهاند، احیاکننده جامعه. قطع بعضی، همه را. "اَلْقَتْلَ لِیَقِلَّ الْقَتْلَ." "وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاهٌ." زیر خاکم، تو آسمان است! "وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاهٌ." اولاً که یک بار هیچ حرفی آنجا تکراری نمیآید. کاف، میم، قاف، صاد، حا، یا. مادهها در جهت مادهای جفتش مضاعف است، کنار هم آمده. قصاص، حیات. خود اینها توش نکته است. قصاص، حیات. هر کدام نکته، بلاغت. انفعال، آن فعال. دو تا مصدر آورده، یکی "فَعال" یکی "فِعال". فَالْقِصَاصُ حَیَاهٌ. قصاص، قَتْلِ حیات. زنده کردن. زیاد بکشید تا کشتن کم بشود. بکشید بعضی را تا همه زنده (همه اینها را در این رسانده) در عبارت "لَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاهٌ". اصلاً کاری به این، یک تکه، آن یک تکه برای همهتان. یک تعداد بکش تا یک تعداد زنده بشوند. انگار مردم دو شقه کردهاند. مال چقدر معنا توش است! اعجاز اینجاها فهمیده میشود ها! قصاص مادهاش چی میشود؟ "قَصَصَ". پیگیری کردن، قصه، ادامه ماجرا. چیزی بیاید، کشتی، ادامهاش چیست؟ پیام داستان چیست؟ و کشته بشی؟ پس یکی از وجوه اعجازی همین است. شما میبینی که برای اینکه یک معنا را میخواهد برساند، پنج شش تا جمله دارید، یک دفعه قرآن میآید و یک جملهای میگوید که با رو دست همه اینها صد تا معنا میشود. اینجوری باید اِجاز، کسی که در گل و بلبل بزرگ شده که قدر گل و بلبل نمیداند. که باید بردش بیابان، نشانش دادی. دو روز هم بیآبی بکشی، بعد میگوید: "حالا قدر شمالتان را دانستید!" تهرانیها میآیند عاشق تهران. میفهمی چی دارد؟ دو روز دود بخور، میفهمی اینجا چی دارد!
**۲. عیب هیئت:** دو تا عیب است: یکی مخالفت با مخالفت قیاس، یکم ضعف تألیف. اینها عیب چی است؟ عیب هیئت. هیئتش مشکل دارد. قیاسی که عرض کردیم یعنی چی؟ مثلاً اِعلال در "قامه" را انجام ندهد. ادغام در "اَجَل" را انجام ندهد. هیئتشان مثلاً باید در باب فلان، بیاید در باب دیگر بیاورد. بعد هی اسم را روی این هیئت مثلاً اِعلال صورت میگیرد. این اِعلال را صورت ندادی. اینهاست دیگر، ضعف قیاس.
ضعف تألیف هم این است که اجزای کلام با قوانین نحوی مشکل داشته باشد. در مخالفت قیاس با قوانین صرفی مشکل داشت. در ضعف تألیف با قوانین نحوی. ضمیر را مثلاً اول بیاورد، بعد مرجعش را بیاورد. این جور چیزها. کلم (گفتهاند که اگر زیاد بهکار رفت در زبان و رایج شد و کنای وضع جدید پیدا کرد، دیگر شما این جور معنایی بخواهیم استفاده بکنیم اشکال ندارد). مثل "طلبه". "طلبه" جمع است. همه به عنوان مفرد استفاده میکنند: "ایشان طلبه است." "دو تا طلبه" یعنی دو تا طلبه. (دو تا اقل جمع که میشود سه تا، شش تا) ولی "دو تا طلبه" یعنی دو تا طلبه. این دیگر انگار وضع جدید پیدا کرده. "طلبه" کانّهُ نقل پیدا کرده از آن معنای جمعی که داشته، مفرد آمده. برای همین دیگر احتمالاً در مفرد اشکالی ندارد. بعضی موارد در قرآن پیدا میشود مخالف قیاس صرفی است ولی چون استعمالش زیاد بوده، دیگر به کار رفته. مثل "اِسْتَحْوَذَ"، "أَبَی یَأْبَی" جان. "أَبَیَ یَأْبَی". مسجد؟ بله بله. که حالا عرض کردم، گاهی نشان میدهد که آن قاعده یک قاعده دیگری است. تا جایی که ما میتوانیم بگوییم، نشان میدهد که آن قاعده شما نود درصدی است، این هم هست. یا مثل اینها بگوییم که نه، اینجا نشان میدهد که استثناست. با قرآن بیشتر حرف قواعد را بزنیم بهتر است تا اینکه بخواهیم بگوییم استثناست. استعمال میکرده، حواسشان نبودن که خوب...
**۳. عیب معنا:** معنا باید این سه تا چیز را نداشته باشد:
* یکی غرابت استعمال
* یکی تعقید لفظی
* یکی تعقید معنوی
همان هفتایی که در بحث چیز گفتیم که مرتبش کردیم. هفت تا را گفتیم. خاطرتان هست دیگر؟ بعضیها را در کلمه گفتیم، بعضیها را در کلام گفتیم. "هفتم" را یکی کرد. حضرت معنا.
**غرابت استعمال** یعنی تو معنایی که طرف منظورش است، برساند. آن استعمالش بین عرب فصیح باشد، رایج باشد. یک کلمهای باشد که معنایش را به سختی کسی میداند. مثل "اِجْتَمَعَتْ مَالِکُمْ عَلَیْهِ عَلَی الْمَجْنُونِ." یا اینکه اصلاً معنا نداشته باشد. مثل "جَعَلَ جَعَلاً." واژهای که اصلاً معنایی برایش ذکر نکردهاند. سریالهای طنز از این کارها زیاد میکنند دیگر؛ واژههایی خلق میکنند که اصلاً تا حالا کسی به کار نبرده.
**تعقید لفظی**: یعنی کلام در معنای خودش ظهور نداشته باشد. ریختن لفظ یک مشکلی دارد. نمیرساند من را. لفظ معنایش جوری است که نمیرساند مقصود را. آن میشود تعقید معنوی... خب تعقید لفظی مثل اینکه شما چیزی که باید مؤخر بیاوری، مقدم کنی. چیزی که باید مؤخر بیاوری، مقدم کنی. (مؤخر آوردن). یا حذف زیاد باشد. یا ضمیر زیاد داشته باشی که فهم را برای مخاطب سخت بکند. مفعول جلوتر از فاعل بیاوری. حال را جلوتر از ذوالحال بیاوری. بین مبتدا و خبر فاصله بیندازی. بین بدل و مبدلمنه فاصله. یک جوری که طرف گیر کند. آقا! چی چی داری میگویی؟ ضمیر آن بود، نعت آن بود.
تعقید لفظی که البته ممکن است که قواعد نحوی را رعایت کرده باشد ها! از جهت قاعدۀ نحوی مشکلی ندارد ولی گیر عبارت گیر دارد. سنگ؛ یک جوری است، سر و تهش به هم نمیخورد. بعضی از استادها تعقید لفظی. سادهترین عبارات را یک جوری میگویند. الی ماشاءالله بین... یک جوری میشود بین علما و حتی قلم دست داریم. قرائتی میگفت که من یکی از رموز موفقیتم این است که هیچ وقت سخت حرف نزدهام. بعد میگفت که مثلاً بقیه میگفتند که "در سیر تکاملی تاریخ"، من میگفتم "همینجور که میرویم." "یکی روند ت..." نمیدانم چی چی است. "طبق حرکت جوهری، سیر تطوری موجودات بنا بر نظریه حرکت جوهری." اینجور میشود.
ضعف تألیف اصطلاحات با هم نمیخورد. ولی در تعقید لفظی، اصطلاحات نمیخورد، یعنی گیر دارد.
در **تعقید معنوی**، معانی گیر دارند. معانی و مقصود را نمیتواند. مثل همان که آقا! طرف دارد میگوید: "چشمم خشک شده." از لوازم بعید دارد استفاده میکند. از وسایط زیاد دارد استفاده میکند. این کسی برای این تشبیه، آن را نمیآید، بگوید: "آن را بردار، به این تشبیه بکن." بله. آقا: "برادر!". جنسی. مثلاً "این عمرم مخل به فصاحت کلام است." چون معنای مرادش بعد از تفکر طولانی فهمیده میشود. این را اصطلاحاً بهش میگویند: "تعقید معنوی". مثل "کَثِیرُ الْعَمَّاتِ" (یا "کثیر الرماد") مثلاً. "آیا کسی به نماز خوبه؟" "نماز خوبه." "خاکسترش زیاده." خاکسترش زیاده یعنی چی؟ مهمان زیاد میآید. هی میرود. "کثیرُ الرماد". کدامش درستتر است؟ دیگر مقتضای عرف و فضا و اینهاست دیگر. کجا کدام بیشتر جا افتاده؟ بله. مثلاً در بعضی شهرها <p style="display:inline">"معتاد" را بهکار بردن خیلی جالب بود. "مهندس شیمی!" مثلاً هرکی میخواستم بگویم معتاد است، "آزمایشگاه آزمایش میکند." "دانلود... پای دستگاه تو آزمایشگاه نشسته." چقدر طرف آدم مهمی است! "اهل بخیه". ظاهراً همین بوده. یعنی طرف میرفته مثلاً نمیدانم، مثلاً تزریق میکرده. بعد بخیه میزده. کارش به بخیه کشیده میشده، "هیچی اینجوری داره ماجرا اهل بخیه." بعد دیگر کمکم به هر کسی که تخصص دارد در هر کاری، "اهل بخیه است." برنامه حقشناس خیلی بهکار برد. "به سیدی اهل بخیهام هست." نه. یعنی خیلی وارد، اهل دعاست، اهل کار است، حرفهای است. مثلاً میگویند: "هفت خط." طرف هفت خط. تشبیه بوده برای حالا در بحث استعاره و اینها میآوریم انشاءالله، کسی که شرابخوار بوده، شراب... این ظرفهایش خط بشود، یک خط، دو خط، سه خط... شاهمرد. این دیگر "هفت خط" و دوره داشته. طرف مثلاً یک سال باید خط اول را فقط میخورده. خط سوم، سنگکوب میکرده. شراب اصیلها، نه این آشغالایی که الان میخورند، کم و زیاد. خیلی فرقی ندارد. بله. خط دوم، سوم. بعد دیگر طرف خیلی اوستاست. همه. طرف "هفت خط" است. خط هفتم دیگر استعمال شده برای هر جایی که "چرچیل" هم مثلاً میگویند همین است. هرکی "قالتاق". اصطلاحات همهاش یک ماجرای اینجوری دارد. خب. "قالتاق" بگویم. منظورم این است که ایشان جزو عرفای بالاقالتاق. برای عارف کسی نمیگوید "قالتاق". تعقید معنوی دارد. بله. آقای بهجتی، "خیلی قالتاق بودند!" بله. مثالهای تعقید معنوی استاد. یعنی طرف با یک ذهنیت خوبی فکر کرده. مثلاً این از آن جنبه ملاک است که مثلاً یعنی در کار خودش خیلی اوستاست. این یعنی جنبه منفی. مثلاً "هفت خط" معمولاً برای جنبه منفی بهکار میرود. هفت. من ملاکش را هم عرض کردیم: عرف و ذوق سلیم.
خب، یک سری روایات را ببینیم. حالا خود اینها خیلی مهم است. روایاتی که جنبههای فصاحتش ضعیف باشد، خیلی آسیب میبیند. روایت روز میلاد امام حسن عسکری(ع) هم هست، یک صلوات هدیه کنید. به تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(ع). یکی از وجوهی که ضعیف دانستهاند این تفسیر را همین است؛ آن جنبههای فصاحتیاش و اینها به معصوم نمیخورد. حالا برخی کتاب مثل "مصباح الشریعه" را هم باز از این جهت ایراداتی گرفتهاند. یا مثلاً حدیث کسا را برخی ایراداتی گرفتهاند، گفتهاند این "فصاحتش" مشکل دارد، ضعف تألیف دارد، مخالفت با قیاس. مخالفت قیاس در آن. بله. یکی از آقایان همینها را جمع کرده بود، کتابی از مشاهیر خیلی معروف. همه میشناختند. آماده کرده بود که چاپ بکند و بیاید. در همان ایامی که داشت جمع میکرد و مشکلات حدیث کسا را که با "مَنَی منّ"، حدیث ضعیفی است، مطرح بکند و ردش بکند. خدمت آقای بهجت (رضوان الله علیه) گفته بود که: "ترجمه مشکلی دارم؟ یا سفارش بفرمایید از کتاب خوب مشکل برطرف میشود؟" ایشان آمد، کتابش را هم چاپ کرد. بله، کته کدّرت؟ الان ظاهراً جمع شده.
بعد اتفاقاتی افتاد؛ یک حرمی که متولیاش هم ایشان بود، آمدند و این حدیث کسا را از مفاتیح کندند و خط زدند و کل ماجرا را درست کردند. خیلی بد شد اتفاق. هنوز هم ظاهراً نظرشان به همین است که این حدیث مشکلاتی دارد و نمیشود قبول کرد که این حدیث. "این حدیث را اگر کسی بخواند، امام زمان یا در جلسه شرکت میکند، یا از مجلس رد میشود، یا از دور افاضه میکند." تفاوتها از کجا تا به کجاست! یکی میگوید: "این حدیث حتماً مجهول است، جَعل است. کسی حق ندارد بخواند." به اسم شما اگر بگویی که "این حدیث، حدیث کسا را با زبان روزه بخوانی، ماه رمضان روزت باطل است." تفاوتها این طور است.
خب، بحث فصاحت بحث مهمی است. یعنی خیلی وقتها ادبیات معصوم نیست. این ادبیات فصیح نیست. این کلام، کلامی نیست که اینجوری بخواهند حرف را برساند. این بحث مهم هم هست، باید رویش تعمق کرد. حالا ما پانزده تا مثال میخواهیم بیاوریم از آیات و روایات و کل اینها را بحث بکنیم. جان؟ بخوانیم دیگر این را؟ پس بگذاریم فردا مثالها را کار کنیم. پس انشاءالله بحثش را داشته باشیم جلسه بعد و با این روایات، اشکالاتی که علما میکنند، خیلی هم مهم است. یک مدل فقاهتی هم دستمان میآید در بحث بلاغی که چه مدلی اشکال میگیرند که: "آقا! این روایت این مشکل را دارد، آن مشکل را دارد." انشاءالله فردا.
در حال بارگذاری نظرات...