عبدالرحمان بن عَبدِ رَبّه انصاری خَزرَجی
از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله
رفاقت با حبیب
از شاهدان غدیر
غربت تا به کجا؟
ماجرای “رُحْبَه” و غربت و مظلومیت امیرالمومنین
چه کسانی شهادت به غدیر دادند؟
رمزگذاری برای صحبت کردن درباره امیرالمومنین علیه السلام
در حمله اول به شهادت رسید
غضب خدا از این واقعه آغاز شد
وهب بن وهب
ملاقات با امام حسین علیه السلام و اسلام آوردن
نقلهای متعدد درباره ایشان
شمشیرزن قوی
عجایب مادران شهدا
چه وقت مادر وهب راضی شد؟
هر دو دستش بریده شد
مادر وهب به میدان رفت
دستور اباعبدالله علیه السلام به مادر وهب
بیست و چهارنفر پیاده و هجده نفر سواره را کشت
بشارت امام حسین علیه السلام به مادر وهب
شهادت مادر وهب
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی نبینا ابوالقاسم محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد، الفعال الطیبین الطاهرین و لعنة الله علی اعدائهم من الان الی قیام یوم الدین. ربی اشرح لی صدری و یسر لی امری، واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
بحثی را ابتدای محرم، خدمت عزیزان داشتیم. با مروری بر احوالات و تاریخ یاران امام حسین علیه السلام و شهدای کربلا. شبهای پایانی این جلسه و این بحث را داریم و امشب و فردا شب، آخرین جلسات این بحث خواهد بود. محضر بسیاری از این شهدای کربلا بودیم. این چند شب، احوالات و داستانهای مربوط به این بزرگواران را مرور میکردیم. انشاءالله که عنایاتشان شامل حال همهمان باشد.
چند تا از این شهدا ماندند که اشارهای به اسمشان شده و توضیحی در موردشان عرض نکردیم. تقریباً چهار نفر هستند. دونفرشان را امشب یک مروری بکنیم، دو نفر دیگر را هم فردا شب، پرونده این بحث را ببندیم. اگر سالهای بعد حیاتی بود و زنده بودیم، انشاءالله ادامه میدهیم. اگر هم نه که انشاءالله ملحق بشویم به خود همین شهدا و محضر همین شهدا باشیم.
این چهار نفری که این دو شب، بحث در مورد این بزرگواران میکنیم، یکیشان جناب عبدالرحمان بن عبدرَبّه. این بزرگوار، و همچنین وَهَب بن وَهَب. اینها را امشب انشاءالله در موردشان صحبت میکنیم. دو نفری که فردا شب در موردشان صحبت میکنیم، دو شهید غریبند. قبل از عاشورا و قبل از کربلا اینها به شهادت رسیدند که اسمشان را آوردیم در جلسات قبل. یکی قیس بن مُسَهَّر است که به طرز فجیعی این بزرگوار را در کوفه کشتند. و یکی عبدالله بن یقطُر است. انشاءالله این دو بزرگوار که اینها شهدای در واقع نهضت عاشورا قبل از عاشورا بودند و شهادت این بزرگواران تقریباً با شهادت حضرت مسلم همزمان شد، انشاءالله فردا شب بحث را با این دو بزرگوار به اتمام میرسانیم.
شهیدی که امشب اول از ایشان یاد میکنیم، جناب عبدالرحمان بن عبدرَبّه انصاری است. اسم ایشان را یکی دو شب پیش آوردیم در آن قضیهای که جناب بُرَیر پشت خیمه منتظر بود. امام حسین علیه السلام برای نظافت در خیمه تشریف داشتند و آن نوره که با مشک درست کرده بودند، ظرفی شده بود برای نظافت میزان [آقای امام حسین]. خود امام حسین علیه السلام استفاده کردند، مقداریاش را هم تعداد دیگری از اصحاب که یکیشان جناب بریر بود و یکیشان عبدالرحمان بن عبدرَبّه انصاری [استفاده کردند].
این بزرگوار فرمود که: «بریر با من خیلی شوخی میکرد آنجا پشت درِ آن خیمه و به او گفتم که آخه چه وقتِ شوخیست؟» البته این قضیه را برخی برای شب عاشورا نقل کردند، برخی برای صبح عاشورا نقل کردند. گفتم که: «چرا اینقدر شوخی میکنی؟ الان که وقت این شوخیها نیست.» او هم فرمود که: «من در جوانیام اهل شوخی نبودم. الان که پیرمرد هستم، از شدت شوقم به اینکه دارم وارد بهشت میشوم، دارم خودم را آماده میکنم.» به هر حال چون قضیه نظافت و اینها بود، به هر حال ربط به همسر بهشتی پیدا میکرد. از این جهت گفتش که: «من این آمادگیام ربط به اینجا ندارد. دارم خودم را آماده میکنم برای ملاقات همسر بهشتی. با این شور و با این شوق و با این توجه اینجا قرار گرفتم و اینقدر خوشحالم که در آستانه ورود به بهشت قرار گرفتهام و این بوی بهشت و این نسیم بهشت وزیده میشود. اصلاً نمیگنجم. روی پای خودم نیستم. این شوخیها و این حال خوشی که میبینی، از این جهت است، نه از این جهت که من مثلاً اهل بطالت باشم و الان مثلاً افتاده باشم به این شوخیها.»
این جناب عبدالرحمان بن عبدرَبّه، خود این بزرگوار هم جزء اصحاب رسولالله بوده و پیرمردی بود و سنش را حدود ۷۰ سال ذکر کردهاند. شخصیتی ممتاز است. شاگرد امیرالمومنین علیه السلام بوده و قرائت قرآن را از امیرالمومنین یاد گرفته است. جناب عبدالرحمان بن عبدرَبّه انصاری خزجی که ایشان مال قبیله خزرج هم بوده. اوس و خزرج بودند جزء انصار. ایشان مال خزرج بود، ولی بعدها که به کوفه میآید و ساکن میشود، میرود بین قبیله بنی اسد و لذا ایشان را به عنوان اَسَدی میشناختند و بعدها هم ارتباط و رفاقت خوبی با جناب حبیب [ابن مظاهر] پیدا میکند، همقبیلهاش هم میشود.
در واقع این بزرگوار جزء کسانی بوده که در قضیه غدیر خم حضور داشته و جزء شاهدان روز عید غدیر بوده است. بعدها سال ۳۵ هجری، یک وقتی امیرالمومنین علیه السلام، ببینید غربت و مظلومیت تا کجا و اصلاً آدم متحیر میشود از این مسائل گاهی. سال ۳۵ هجری، یعنی ۲۴ سال، بیست سال، بیست و یکی دو سال. چون قضیه غدیر میشود سال ۱۰ هجری. ۳۵ هجری میشود ۲۵ سال که دوباره امیرالمومنین به قدرت رسیدهاند و مردم با ایشان بیعت کردهاند. در کوفه سر و صدایی شد، به قول امروزیها شانتاژ رسانهای و پروپاگاندا و سر و صدا و خبر و اینها که اصلاً قضیه غدیر دروغ است. قضیهای که همین امروز نمیشود انکارش کرد، اینقدر که شاهد داشته در طول تاریخ.
سال ۳۵ هجری در کوفه یک عدهای آمدند سر و صدا کردند. گفتند که: «آقا! قضیه غدیر واقعیت ندارد.» امیرالمومنین در صحن مسجد کوفه، که این قضیه معروف شد به قضیه «رَحَبه» و ح جیمی، برخی «رَهَبه» نقل کردهاند، برخی «رِحْبَه» نقل کردهاند. به نظر میرسد «رَحَبه» باید درستتر باشد. در صحن مسجد کوفه، همان جایی که محل قضاوت بود، رفتهاید مسجد کوفه؟ انشاءالله همین زودی زود هم همگی راهی خواهیم شد. انشاءالله به عنایت اهل بیت. البته خب معمولاً این زیارت اربعین خیلی دیگر به مسجد کوفه و اینها کسی نمیرسد. حالا اگر در مسجد کوفه رفتید، «دکة القضا» را که حتماً ملاحظه کردهاید دیگر. در مسجد کوفه عزیزان دیدهاند. آنجا محل قضاوت امیرالمومنین بود. آنجا صحن مسجد کوفه، حضرت آنجا ایستادند به سخنرانی. و غربت و مظلومیت این آقایی که «اول مظلوم عالم» است دیگر. یعنی در طول تاریخ شریعت کسی در این حد مظلومیت [نداشت].
ایشان به عنوان امیرالمومنین، ایستاد به سخنرانی. فرمود که: «یک عدهای تشکیک کردهاند در قضیه غدیر. من قسمتان میدهم.» که معروف شد به «مناشده». «انشُدُکم بالله.» «قسمتان میدهم در بین شماها کسانی هستند که روز غدیر کنار من بودند. قسم میدهم هرکه آن روز بود، پا شود شهادت بدهد.» ۱۲ نفر به نقلی، تا ۲۵ نفر. ۴۰ نفر هم نقل شده از اصحاب پیامبر در آن صحنه بودند. کینهها ایستادند شهادت دادند. برخی هم سکوت کردند که نقل شده اسمشان به امیرالمومنین، نفرینشان کرد. در آن صحنه که سکوت کرد. این چند نفری که پا شدند و شهادت دادند همگی شهادت دادند قضیه غدیر را و کلام پیغمبر اکرم را. همه گفتند که ما بودیم در قضیه غدیر.
حالا اسامی این بزرگواران، تعدادشان نقل شده: ابواَیّوب انصاری، ابوعمرَه، سهل بن حنیف، خزیمة بن ثابت، عبدالله بن ثابت. یکی از این افراد که اینجا در آن قضیه مسجد ایستاد و قضیه غدیر را یادآوری کرد و وایساد به مردم گفتش که: «من بودم.» و اقرار کرد که پیغمبر چه فرمودند، چه کسی بود؟ همین عبدالرحمان بن عبدرَبّه. همین شهید بزرگوار روز عاشورا که در آن قضیه با بریر گفتگو میکرد. ایستاد و شهادت داد. گفتش که، این تعابیر از این بزرگواران نقل شده که شهادت دادند، گفتند: «پیامبر اکرم روز غدیر ما شاهد بودیم که این کلام را فرمودند: «اَلا اَنَّ اللهَ وَلیٌّ وَ اَنَا وَلِیُّ الْمُؤمِنینَ. اَلا فَمَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ. اَللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ و احِبَّ مَنْ اَحَبَّهُ.»» که این قضیه معروف شد به مناشده رحبه.
باز از مظلومیت امیرالمومنین بگویم برایتان که هرچه بگوییم کم گفتهایم. اینقدر این آقا مظلوم بود در کوفه و جاهای دیگر. بعضیها اسم امیرالمومنین را میخواستند بیاورند، رمز گذاشته بودند برای اینکه بین دشمنان، چون خوارج هم زیاد بودند در کوفه، بین دشمنان لو نروند که در مورد امیرالمومنین دارند صحبت میکنند. اینها که همه کم است. آقا! شما ممکن است اینها را باورتان نشود، بگویید مگه اینها واقعیت دارد؟ این آقا اینقدر مظلوم بود که وقتی به شهادت رسید، حاکم کوفه که چه عرض کنم، حاکم کل اسلام و مسلمین، خلیفه بود آقا! امیرالمومنین خلیفه بود. مثل خلیفه اول، خلیفه دوم. البته ما که میگوییم امام بود ولی آنهایی که به عنوان امام قبول نداشتند، به عنوان خلیفه قبولش داشتند. این آقا اینقدر مظلوم بود که شبانه دفنش کردند پشت کوفه. تا صد سال کسی خبر نداشت که امیرالمومنین کجا دفن است. اینهایی که داریم میگوییم سهل است در مورد مظلومیت و غربت امیرالمومنین.
که در کوفه میخواستند با همدیگر صحبت بکنند، نام امیرالمومنین را بعضیها نمیآوردند. کد گذاشته بودند، میگفتند: «صاحب رحبه اینطور فرمود.» «صاحب رحبه اینطور میگوید.» صاحب رحبه، همین قضیه رحبه و این افرادی که آن روز شهادت دادند، واقعاً از جان گذشتند و مردانه آمدند به میدان. ایثار کردند و محبوب امیرالمومنین هم بودند بعضیهایشان. که امیرالمومنین در بعد از وفاتشان های های گریه میکرد، مثل ذوالشهادتین که یکی از افرادی بود که در این قضیه شهادت داد. امیرالمومنین نام میآوردند در برخی از منبرها و گریه میکردند در فراق این بزرگوار. اینها افراد خاصی بودند. خلاصه در این قضیه رحبه، این بزرگوار سابقه خوبی از خودشان به جا گذاشتند.
یکی از این افراد جناب عبدالرحمان بن عبدرَبّه انصاری بزرگوار، روز عاشورا جزء افرادی بود که در حمله اول به شهادت رسیدند. برخی اصلاً شهدای کربلا را، یعنی شهدای روز عاشورا را با نام این بزرگوار شروع کردند. چون جزء صحابه بود و محترم بود. در آن حمله اولی که شد و تیرباران کردند، از چهل نفر نقل شده تا ۵۴ نفر یکجا کشته شدند. لشکر امام حسین علیه السلام تیرباران شدیدی بود. ۱۰ هزار تیرانداز حمله کردند با تیر به لشکر اباعبدالله. که گفتند تمام سپاه امام حسین علیه السلام زخمی شدند در این حمله و تقریباً ۵۰-۵۴ نفر همان لحظه به شهادت رسیدند. جناب عبدالرحمان بن عبدرَبّه انصاری خزجی، این شهید بزرگوار، جزء همین گروه است.
و امام حسین علیه السلام جزء صحنههای مظلومانه ظهر عاشورا. این شهادت یارانشان را که دیدند، پنجاه و خوردهای شهید یکجا با هم شهید شدند. دست به محاسن کشیدند امام حسین علیه السلام و رو کردند به خدای متعال، دعا کردند، در واقع نفرین کردند و این کلام را فرمودند که: «غضب خدای متعال بر یهودیها آن وقتی سخت شد که اینها گفتند خدا بچه دارد. و غضب خدا بر مسیحیها آن وقتی سخت شد که اینها گفتند خدا سه تاست. و غضب خدا بر مجوسیها آن وقتی سخت شد که اینها آفتابپرست شدند. و غضب خدا بر امت اسلام آن وقتی سخت شد که کمر همت بستند نوه پیغمبر را بکشند.» که این قضیه را به عنوان مبدأ بدبختیهای امت اسلام دانستند و از این به بعد غضب خدا شدید میشود.
و همین هم شد. هم در کوفه، هم در جاهای دیگر، عذابهای ممتدی بعد از شهادت امام حسین علیه السلام رخ داد. که یکیاش، یکی از جاهایی که امام حسین علیه السلام نفرین کردند مردم پست کوفه را، همین صحنه بود که تعداد زیادی از اصحاب امام حسین علیه السلام یکجا کشته شدند. که یکی از اینها جناب عبدالرحمان بن عبدرَبّه انصاری خزجی بود. روح این بزرگوار انشاءالله شاد باشد در محضر اباعبدالله.
یکی دیگر از شهدای بزرگواری که نامش را آوردیم دیشب. دیشب عرض کردیم که اختلاف در مورد این بزرگوار که آیا این دو نفر بوده یا یک نفر بوده است. برخی گفتند که اینها همه احوالات یک نفر است، احوالات دو نفر. جناب عبدالله بن عُمَیر که دیشب نام این بزرگوار را آوردیم و همسر بزرگوارش هانیه که هر دو شهید شدند. برخی گفتند: «وَهَب بن وَهَب، همین ایشان است.» این مثلاً نام بعد مسلمانیاش است، ولی کمی بعید به نظر میرسد.
مرحوم آقای ریشهری بحثی را دارند، میفرمایند که: «لایُمکِنُ الجَمعُ بَینَ مَا وَرَدَ فی بَعْضِ المصادِرِ مِمَّنْ کانَ وَهَبٌ نَصرَانِیًّا و مِمَّنْ کانَ عبداللهُ بنُ عُمَیرٍ مِن اَصحابِ الامامِ الْمَعْرُوف.» میفرمایند که اینها واقعاً وقتی که آدم مراجعه میکند به نقلهای تاریخی، میبیند دو تا شخصیت متفاوت برای این دو نفر گفته شده است. درسته که قضیه شهادتشان خیلی به هم شبیه است، ولی نمیشود گفت که این دو نفر یکی هستند. باید بگوییم دو نفرند. ما هم به همین مسئله توجه میکنیم و به عنوان یک شهید دیگری میپردازیم به جناب وهب بن وهب.
به هر حال یا یک نفرند یا دو نفرند. اگر دو نفر باشند، برای ما بهتر. دو شفیع انشاءالله خواهیم داشت در قیامت، نام این دو شهید را آوردیم و انشاءالله این دو شهید هم در صحرای قیامت ما را فراموش نکنند.
این وهب گفتند که مسیحی بوده. این هم جوانی بود در کاروان امام حسین علیه السلام. همراه همسرش و مادرش به کربلا آمد. در خود مسیر گفتند: در منطقه ثعلبیه [یا ثعلبّیه]، واقعهای در سه نقطه، آنجا با امام حسین ملاقات کرد. وقتی که ملاقات کرد، مسیحی بود و توسط امام حسین علیه السلام مسلمان شد. گفتند: «کانَ نَصرَانِیًّا.» مرحوم صدوق نقل کرده در امثله: «کانَ نَصْرَانِیًّا أَسْلَمَ عَلَى یَدِ الحُسَین.» [یعنی] توسط امام حسین مسلمان شد. «هُوَ وَ أُمُّهُ.» هم خودش مسلمان شد، هم مادرش. خانوادگی مسیحی بودند و تا کربلا دنبال امام حسین علیه السلام آمدند. آن طرف ادعای مسلمانی میکردند، نمازشان را نماز اول وقت میخواندند، پسر پیغمبر را کشتند. این طرف خانواده مسیحی، عجایبی در کربلا بوده واقعاً! هرچه آدم بررسی میکند، بیشتر [متحیر میشود]. این طرف یک خانواده مسیحی، خانوادگی پا میشوند، میآیند از امام حسین دفاع [میکنند].
به احتمال زیاد ایشان به همراه همسرش کشته شده است. چون عرض کردم این قضیه را نقل شده در مورد ایشان که نقلها متعدد است. برخی گفتند همسرش کشته شد. برخی گفتند مادرش کشته شد. یکی از کسانی که جزء شهدای کربلا به شمار آمده، مادر ایشان است. امّ وَهَب. عرض کردم لقب همسر عبدالله بن عمیر بود، ولی مادر این وَهَب بن وَهَب هم اُمّ وهب بوده و جزء شهدای کربلا ایشان را معرفی کردهاند.
و قضایای جالبی هم دارد. مطالبی هست که اینها در قضیه عبدالله بن عمیر نبود. گفتند که این را مرحوم سید بن طاووس در لهوف میفرماید. میفرماید که: «خَرَجَ وَهبُ بنُ حُباب.» برخی اسمش را وهب بن وهب نقل کردهاند. برخی وهب بن حباب نقل کردهاند. برخی وهب بن عبدالله نقل کردهاند. و حالا اینها نکاتی است که عرض میکنم در مسائل تاریخی به آن توجه بشود و بدانید که این مسائل مستند است. چون خیلیها اینها را به عنوان افسانه و داستان و مجلسگرمکنی و اینها میدانند. بعضیها میگویند: «میگویید آره اینها را میگویید مجلستان گرم بشود، منبرتان گرم بشود.» نه عزیز من! عین مستندات تاریخی است. حالا دیگر کسی مطالعه نکرده، تقصیر ما چیست؟ و کمتر نام این بزرگواران را شنیدهایم متاسفانه.
گفتند که: «رَفَتَ به میدان، فَاحْسنَ فِی الکفاح.» [یعنی] خیلی شمشیرزن قوی بود این وهب بن وهب. «و بالَغَ فِی الجهاد.» [یعنی] این را نقل سید بن طاووس میفرماید. خیلی در جهاد نهایت سعیش را کرد. «و کانَ مَعَهُ زَوجَتُهُ وَ والدَتُهُ.» همسرش و مادرش هم همراهش بودند. اینجاهاش خیلی جالب است عزیزان! اینجا را دقت کنید. مطالب به درد همهمان میخورد.
«فَرجَعَ عَلَیهِما.» گفتند که این بزرگوار رفت در میدان، جنگید. برگشت سمت مادرش و همسرش. به مادرش این را گفت، ببینید چقدر عجیب! واقعاً به مادرش گفت: «یا اُمّا، اَرَدَیْتِ اَمْ لا؟» «این جنگی که کردم مادرجان، خوشت آمد؟ راضی شدی یا نه؟» مادرش چی گفت؟ دیدم یک کسی تعبیر قشنگی به کار برده بود. گفت فرق شهدای کربلا با شهدای ما، به هر حال شهدای ما هم در آنها خیلی فوقالعاده بودند. مادران شهدا همینطور. ما در این ۴۰ سال انقلاب عجایبی دیدیم از این مادران شهدا. مادر شهیدی که رفت خدمت حضرت امام. عکسها را درآورد. چهار تا عکس را. «اینو شهید، این پسرم فلانی، این فلانی، فلانی.» دید امام بغض کردند. عکسها را جمع کرد. گفت: «من اینها را دادم که شما گریه [نکنید].» من که نیامدم اینجا.
مادر شهید رضا اسماعیلی بزرگوار که همین منطقه زندگی میکند، گفتند من رفتم خدمت رهبر معظم انقلاب. شهدای فاطمیون پسر ایشان را ذبح کردند. ۲۱ ساله. با لب تشنه. اسیر. اولین ذبیح فاطمیون و اولین ذبیح مدافعان حرم. گفت رهبر معظم انقلاب از من پرسیدند که: «مادرجان! پسر شما به چه نحوی به شهادت رسید؟» گفتم: «مثل بقیه.» بعضیها گفتند خب بگو شهادت [مفصلتر]. گفتم که: «من اگر تعریف کنم، آقا ناراحت میشود. کیفیت شهادت بچه من یک جوری است که ایشان اگر بشنود، ناراحت میشود. من دوست ندارم ایشان ناراحت بشود.» بله، عجایبی از مادران شهدا دیدهایم و میبینیم. «منم مثل مادر منم میگم چیزی که در راه خدا دادم پس نمیگیرم.» این بستر این شهید هنوز برنگ [شته].
ولی یک نکته عجیبی که از در کربلا وجود دارد این است که اینجا مادر شهید در صحنه حاضر بود. برای ما کمتر پیش آمده، البته در کردستان به چه مواردی که یک شهیدی را تازگی بنده شنیدم، باخبر شدم. خیلی واقعاً متاثرکننده بود از شهدای مظلوم دفاع مقدس که ایشان را کومله در کردستان جلوی چشم مادرش سر بُرید. جلوی چشم مادرش اسیر کردند و جلوی چشم مادرش سر بریدند. به مادرش گفتند: «توهین کن به امام.» و توهین نکرد. گفتند: «یک کاری تا آخر...» بس است. نام شهید البته بنده شنیدم. یادم رفته. روح شهید شاد باشد. مادرش در قید حیات. این جور صحنههایی البته داشتیم.
ولی در کربلا بالاخره عجایبی بوده است. این شهید را جلوی چشم مادر به شهادت رساندند. مادر در صحنه حاضر بوده است. این جناب وهب برگشت به مادرش گفت: «مادر! از این جنگی که کردم خوشت آمد یا نه؟» خیلی جنگ مردانهای کرد. مادرش گفت: «لا اَرضی مَا رَضِی، تُرضِی؟» [یعنی] «من راضی نمیشوم.» «حَتَّی تُقْتَلَ.» عرض کردم اینها افسانه نیست. این نقل سعید بن طاووس در لهوف است. «حَتَّی تُقْتَلَ بِینَ یَدِیَ الْحُسَینِ عَلَیهِ السَّلام.» «تا جلوی حسین کشته نشوی، ازت راضی نمیشوم.»
مادر برگشت به پسرش گفت: «تا جلوی حسین کشته نشوی، ازت راضی نمیشوم.» همسرش، همسر وهب، برگشت به وهب گفتش که: «بِاللهِ عَلَیکَ، تَوُرُو بَخدا قَسَمَت مِیدَم، لا تَفجَعُنِی فِی نَفْسِکَ.» «با کشته شدن من را فاجعهزده نکن. من را ماتمزده نکن. خودت را به کشتن نده.» همسر جوانی داشت. مادرش، مادر وهب، آمد برگشت بهش گفت: «یا بُنَیَّ! اَعوذُ بِاللهِ عَن قَولِها.» «به حرف زنت گوش نده. برو. وای نستا. گولت نزند.» حالا به قول امروزیها دعواهای مادر زنی و عروسی باید بگوییم این چیزها را. ولی از جنس خوبش. اگر عروس بخواهد اینها را دنیایی کند. مادر آمد، البته دعوا که نمیشود گفت، دعوایی نبوده اینجا. اختلافی بین این بزرگواران نبوده. همهاش نور است. همهاش لطافت است. همهاش بندگی و صفاست. احساس کرد ممکن است این گفتگو با همسر، این بچه را سست کند. مادر رشید آمد بهش گفتش که: «برو در میدان. حرف زنت را گوش نکن و «فَرَجِعَ فَقاتَلَ بَینَ یَدَی ابْنِ بِنْتِ النَّبِیِّ.» «برو در میدان. جلوی امام حسین. جلوی پسر پیغمبر بجنگ.» «لِتَنالَ شَفاعَةَ جَدِّهِ یَومَ القیامَةِ.» «تا روز قیامت به شفاعت جدش برسی.»
آسمانی بودن چقدر! آسمانی فکر میکند. این هم برگشت به میدان. «فَرَجِعَ اَوْ لَمْ یَزَلْ یُقاتِلْ.» اینقدر جنگید. «حَتَّی قَطَعَتْ یَدَاهُ.» هر دو دست مبارکش بریده شد، جناب وهب. و وقتی دستش بریده شد. مادرش که دید این دیگر دستی ندارد برای مبارزه و جنگیدن. تاثیر هم شد جناب وهب اینجا. وقتی مادرش [دید] دستی ندارد که با آن بخواهد بجنگد. مادرش «اَخَذَتِ امْرَاتُهُ عَمُوداً.» یک آهن پیدا کرد. عمود خیمهای پیدا کرد. برداشت. مادرش آمد در میدان. «فَاَبَلَغَتْ نَحْوَهُ.» دوید در میدان سمت این پسر. و صدا زد: «فِداکَ اَبی و اُمِّی.» مادر به بچه گفت. گفت: «پدر و مادرم به فدایت. قاتل دونَ الطیبِین.» «برای دفاع از این حرم طیب مبارزه کن. حرم رسول الله. این حرم پیغمبر است.» «فَقَبَّلَ لِیَردَّها إِلَی النِّساءِ.» این آمد مادرش را برگرداند سمت زنها. آمد که به مادرش بگوید: «مادر! برگرد سمت زنها.» «فَاَخَذَتْ بِثَوبِهِ.» مادر لباس بچه را گرفت. گفت: «لَن اَعُودَ دُونَ اَنْ اَمُوتَ مَعَکَ.» «برنمیگردم. باید ما دو تا را با هم بکشند.»
اینجا امام حسین علیه السلام صدا زد: «جَزاکَ اللهُ مِنْ اَهلِ البَیتِ خَیرًا.» «خدا از جانب ما اهل بیت به شما خیر داد.» «نِسَاءَ یَرحَمُکِ اللهُ.» «خانم! برگردید به سمت خانمها. خدا رحمتت کند.» «فَانصَرَفَتْ عَلَیهِ نَ.» دیگر اینجا به دستور اباعبدالله این بانوی بزرگوار برگشت و پسرش در میدان جنگید و جنگید تا کشته شد. البته اینجا گفتند که اسیرش گرفتند. عمر سعد ملعون دستور داد که این بزرگوار را سر از تنش جدا کند و سرش را برای مادرش پرتاب بکند که همینطور هم شد.
یک نکته جالبی اینجا هست. چند تا جمله هست که اینجا خیلی جالب است. گفتند که این بزرگوار در میدان جنگ، ۲۴ نفر پیاده را کشت و ۱۸ نفر سواره را. چه جنگی کرده این جوان! و اسیرش کردند. برای عمر سعد آوردند. عمر سعد بهش گفت: «ما أَشَدَّ صَولتَکَ!» «چه گرد و خاکی به پا کردی در میدان! چه خبرت است؟» بعد دستور داد سرش را زدند. «اِسْکَرُ الْحُسَینِ.» گفت: «سرش را پرت کنید به سمت لشکر حسین.» که سر را پرت کردند. مادر بزرگوارش آمد این سر را برداشت. «فَقَبَّلَهُ.» این سر را بوسید. «ثُمَّ شَدَّتْ بِعَمودِ الفَسادِ.» دوباره با عمود خیمه حمله کرد. و گفتند: «فَقَتَلَتْ بِهِ رَجُلَیْنِ.» دو نفر را هم کشت این مادر با عمود خیمه.
اینجا امام حسین علیه السلام صدا زدند: «فَاِنَّ الْجِهادَ مَرفُوعٌ عَنِ النِّساءِ.» «جهاد از زنان برداشته شده است.» این هم وقتی برمیگشت، یک جملهای گفت. خیلی اینها لطیف است. خیلی جالب. وقتی برمیگشت، صدا زد: «اِلهی لا تَقطَعْ رَجائِی.» مادر وهب گفت: «خدایا! امیدم را ناامید نکن.» امام حسین هم بهش فرمودند: «لا یُقَطَعُ اللهُ رَجاکَ یا اُمَّ وهبٍ.» «خدا امید تو را ناامید نمیکند مادر وهب!»
و بعد چی فرمودند بهش! خوش به حال همچین کسی همچین جملهای از زبان امام زمان دریافت بکند! امام حسین بهش فرمودند: «انتِ وَ وَلَدُکِ مَعَ الرَّسُولِ وَ ذُرِّیَّتِهِ إِی فِی الجَنَّةِ.» «تو و پسرت با پیغمبر و ذریهاش خواهید بود در بهشت.» و برخی هم گفتند که رستم، غلام شمر ملعون، اینجا حمله کرد و این بانوی بزرگوار را به شهادت رساند که نام این زن بزرگ هم، نام مبارکش جز شهدای کربلا طبق برخی نقلها ذکر شده است.
انشاءالله که ارواح مطهر این شهدا در اعلا علیین دعاگوی همه ما باشند و انشاءالله نظر کنند به ما. انصافاً اینها از اخلاص و وفا و عشق هیچی کم برای امام حسین علیه السلام سنگ تمام نگذاشتند. ظهر عاشورا هرکه هرچه بلد بود و داشت، خرج امام حسین علیه السلام کرد.
امشب یک روضه متفاوتی میخواهم عرض کنم. شبهای پایانی این جلسه است و شبهای پایانی محرم، شب بیست و نهم محرم. این سفره را با این روضه جمع بکنم. یکی از کسانی که سنگ تمام برای امام حسین در کربلا گذاشت، یک بانویی از این بانو گفتم که چیزی که در راه خدا داده بود، صدا زد. گفت: «ما چیزی که در راه خدا دادیم پس نمیگیریم.» معرفت این زن، مادر وهب، از معرفت رباب بیشتر نبود. اگر وهب، مادر وهب گفت: «چیزی که در راه خدا دادیم پس نمیگیریم.» قطعاً مادر علی اصغر هم حرفش همین بود که چیزی که در راه خدا داد.
قطعاً رباب از مادر وهب بالاتر است؛ مقامش بیشتر است. معرفت رباب کسی بود که امام حسین در عشق به او اشعاری سروده بود. فرموده بود. امام حسین شعر سرودند. فرموده بودند: «من عاشق آن خانهای هستم که رباب در آن خانه باشد.» چقدر این جَدَل بزرگی بود. فدای دل سوخته این زن. چه داغی بود داغ علی اصغر. وهب اگر به میدان رفت جنگید و از خودش دفاع کرد، مردانه جنگید. علی اصغر با کسی جنگ نداشت. توان جنگی نداشت. این بچه تشنه بود به قربان.
مادر علی اصغر! اگر از مادر وهب گفتیم، باید از مادر علی اصغر هم بگیریم. این سر را انداخت. گفت: «چیزی که در راه خدا دادیم پس نمیگیریم.» این مادر هم سرش را پایین انداخت. دیگر سراغ نگرفت از اباعبدالله که: «حسین جان! از بچهام چه خبر است؟ پسرم چی شد؟ سیرابش کردی یا نه؟» حتی به اباعبدالله نگفت، حتی این جمله را نگفت که منت نگذاشته باشد. حتی به اباعبدالله نگفت: «چیزی که در راه خدا دادم، پس نمیگیرم.» اصلاً نامی نیاورد از علی اصغر. سکوت. هیچی نگفت.
اباعبدالله! شاید از شرم رباب. نمیدانیم. ما که سر در نمیآوریم از عمق کار اباعبدالله. نمیدانم. شاید به این دلیل که بالاخره امام حسین هم در اوج لطافت و محبت بود دیگر. آن عشقی هم که به رباب داشت، شاید حضرت طاقت نداشتند این گلوی بریده این بچه ششماهه را نشان رباب بدهند. لذا گفتند از میدان که برگشت، مستقیم رفت پشت خیمهها. با کسی صحبتی نکرد. بیرون با غلاف شمشیر پشت خیمه قبری کند. تنها شهیدی که ظهر عاشورا دفن شد توسط امام، هم دفن شد، علی اصغر بود. پشت خیمهها دفن شد. کربلا که رفتیم انشاءالله خیمهگاه را جدی و با این نگاه برویم. اینجا حرم علی اصغر است. اینجا مزار علی اصغر است.
صحنهای را برخی از مورخین نقل کردند. گفتند دیدند اباعبدالله کنار پیکر مطهر این شهید. پیکر مطهر این شهید در قنداقه. این شهید، ذبیح این شهید سر جدا. دیدند اباعبدالله به نماز ایستاد. برخی گفتند چرا امام حسین اینجا نماز خواندند؟ بچه زیر ۶ سال بنا به فقه شیعه نماز میت نمیخواهد. گفتند این چه نمازی بود؟ برخی گفتند از باب استحباب نماز میت بخوانند برای علی اصغر. ولی برخی از محققین چیز دیگری گفتند. گفتند این نمازی که امام حسین کنار علی اصغر خواند، اصلاً نماز میت نبود. پس چه نمازی بود؟ گفتند این نماز، نماز صبر بود. یعنی از خدا درخواست کمک، از خدا درخواست صبر کرد. هم برای خودش، هم برای مادر این بچه.
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار ولا جعله الله آخر زیارتک.م السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.