عجایب ماه ذی الحجه
متقن ترین اسناد در حقانیت امیر المومنین (ع)
رمز گشایی آیات قرآن در باب ولایت
عظمت سلام
انسان حقیقی کیست؟
اتحاد عمل و عامل
مصدر توسط عامل بروز پیدا می کند.
آینه ای به وسعت همه هستی
مقصود از انسان در آیات قرآن
معنای حقیقی کلمات قرآن
ابرار دائما دارند می نوشند.
ذکر، شراب خنک ابرار
از کدام چشمه دائما می نوشی؟
همه غرق توهم هستیم.
عبد الهی دائما در حال شرب است.
ما برای تماشا آمدیم.
اباعبدلله (ع) تشنه نبود.
عطش ملاقات، حضرت علی اکبر(ع) را کشت.
سیطره ولایت اباعبدلله(ع) در ظهر عاشورا
ما تو را رها نمی کنیم
شرابی که جناب زهیر نوشید
شکافتن و نشان دادن لایه لایه چشمه، کار اباعبدلله است.
نوشاندن فعل امیر المومنین و شکافتن فعل امام حسین علیه السلام
امیرالمومنین لقمه اختصاصی خودش را به اسیر داد.
ماجرای شهریار
در را به روی امیرالمومنین باز کن.
شدت لطافت و خلوص عمل امام.
معامله ای با تمام وجود
حق جهاد را اباعبدلله (ع) ادا کرد.
معنای قربانی
ناله جانسوز حضرت رقیه (س)
معرفت همسر حضرت حبیب بن مظاهر
چرا حضرت زینب سلام الله علیها شرمنده شد؟
رزق محرمت را از دست بی بی سه ساله بگیر.
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین. صلی الله علی سیدنا و نبینا القاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آلِهِ الفعّالین الطیبین الطاهرین، و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن إلی قیام یوم الدین. السلام علیک یا أمین الله، السلام علیک یا...
این جلسه، جلسه پایانی این بحث است؛ بهصورت موقت. بعد ماه صفر، انشاءالله شرایط مهیا بشود، اگر عمری باشد، توفیقی باشد، در محضر دوستان باشیم و در محضر زیارت امینالله و ادامه مباحث.
جلسات قبل از محرم، طبع بحثها حالوهوای محرم پیدا میکند. از طرفی، این ایام، ایامی بسیار بافضیلت است؛ وقایع مختلفی در این ایام رخ داده است. ماه ذیالحجه، ماه عجیبی است. در واقع، ماه ذیالحجه را باید گفت هم ماه ذیالحجه است و هم ماه «حمزةالحج». متقنترین قضایا در اثبات امامت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در این ماه رقم خورده است؛ از قضیه غدیر گرفته، قضیه خاتمبخشی امیرالمؤمنین، قضیه مباهله و قضیه نزول سوره «هل اتیٰ» (سوره انسان) که امروز مصادف با نزول سوره «هل اتیٰ» است.
قضایای مختلفی که در ماه ذیالحجه رقم خورده، هر کدام از آن یکی عجیبتر و جالبتر است. جا دارد هر کدام از اینها را ما مجزا بنشینیم و روی آنها کار بکنیم. آنقدر شیعه دستش پر است و آنقدر این معارف زیاد است [که] نرسیدهایم بنشینیم این نکات را تحلیل کنیم.
چند روز قبل در چیذر، کمی این بحث خاتمبخشی را بحث کردیم. درباره آیه «إنما ولیکم الله»، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) انگشتر را دادند. آیا نقل ناقصی است؟ نقل اصلی این بوده که آیه نازل شد؛ پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «بریم مسجد که این آیه را ابلاغ بکنیم.» مسجد که میرفتند، دیدند سائلی دارد از مسجد بیرون میآید. فرمودند: «چه خبر؟» گفت: «هیچی، تو مسجد هیچکس کمکم نکرد. آمدم ناله بزنم.»
علی (علیهالسلام) در رکوع بود؛ دستش را آورد. روایات مختلفی دارد: بعضی [روایات] دارد که [سائل] دست [امام را] گرفت و او انگشتر را درآورد؛ بعضی [روایات] دارد که خودشان انگشتر را درآوردند [و] گرفتند. [سپس] به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند: «الله اکبر! آیهای که الآن نازل شده، در مورد امیرالمؤمنین است؛ نه اینکه اول داد [و] بعد آیه نازل شد. این آیه، آقا، دارد انحصار ولایت را میرساند. همزمان بود؛ همان لحظهای که امیرالمؤمنین داشتند این کار را میکردند، وحی داشت نازل میشد. نه اینکه او این کار را بکند، بعد وحی [بیاید]. تعابیر هم صیغه جمع و فعل مضارع است.» به وجد میآییم از اینکه...
بعد از این قضیه برای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رخ داده که [ما] دیگر رد میشویم [و به بحث] در شأن همه ما اهلبیت [میپردازیم]. یعنی الآن امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) دائماً در حال رکوع و دائماً دارند زکات [میدهند]. در آن صحبت شد و عرض کردیم که ما «حقیقت و مجازی» که میگوییم، برعکس است. حقیقت و مجازی که میگوییم، برعکس است. دنیا شبیه تفالههایی است که از هویج میگیرند؛ آبش را میگیرند، تفالهها را پرت میکنند. [میگویند:] «اینکه تفاله است، بوی گند میدهد، فقط یک حکایتی از هویج میکند.» آن (آب هویج) حقیقت دنیاست.
لذا اینجا مجاز است. رکوعی که ما به آن میگوییم «رکوع»، این رکوع مجازی است. این نماز مجازی، این سجده مجازی، این صدقه مجازی، این زکات مجازی است. زکات این نیست. زکاتِ رکوع، رکوعی است که دل در رکوع است، دل در سجده است، دل در قنوت است. حقیقت انسان در سجده است و حقیقت انسان در رکوع. آن میشود رکوع حقیقی؛ نه اینکه آقا این رکوع است، به آن هم مجازاً میگویند «رکوع». نخیر، رکوع اصلاً همان است؛ «مع الراکعین»، «من القانتات»، «من القانتین». تعابیر مختلفی [وجود دارد].
حضرت مریم [را میفرماید که] از «قانتات» بود؛ او همیشه در قنوت بود. ممکن است در نماز نباشد، ولی دارد غذا میخورد، [و] غذایش هم در قنوت است. قنوت مجازی است؛ دل در قنوت است، دل دارد دائماً گدایی میکند، دائماً دستش [به سوی خدا دراز است].
در روایتی محشر و عجیبی داریم از امام صادق (علیهالسلام) و از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که عرض خواهم کرد، انشاءالله. این یک قضیه است که ما در موردش کار نکردیم. قرآن در امامشناسی سنگ تمام [گذاشته است].
یکی از دوستان ما مقالهای نوشته است در پاسخ به این اشکال عوامانه رایج که «چرا اسم علی (علیهالسلام) در قرآن نیامده؟» ایشان نوشته است: «چرا اسم علی (علیهالسلام) اینهمه در قرآن آمده است؟» قرآن از علی میگوید، از [غیر] علی نمیگوید. چرا امامان را اینجا در قرآن نگفته؟ [یعنی] امیرالمؤمنین را؟ بله، قرآن این شکلی با شما صحبت نکرده است. قرآن یک لسان متفاوتی دارد، یک بیان متفاوتی دارد؛ رمز هر آیهای که شما دست بگذارید، میبینید در مورد ولیالله، در مورد حجت خداست، در مورد انسان کامل است. فرمودند هر خطابی که شده؛ «یا ایها الذین آمنوا»، اول خطاب به اهلبیت است؛ «یا ایها الانسان» خطاب [است به انسان کامل].
خب، بعضیهایش ظاهراً تعابیرِ مذمتآلوده است؛ آنجا یک بحث دیگری دارد، باید در موردش صحبت [کرد]. آنجا آن مذمتش هم ظاهراً [اشاره به] مذمت «قُتِلَ الانسان ما أکفره» است. امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «این آیه در شأن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است.» آقا! آیا دارد میگوید: «مرده باد انسان! چقدر کافر است؟» خب، قرآن، آقا، لایهلایه دارد. کدام انسان؟ بله، اگر به من، [به] این معنای مجاز، به من و امثال من مجازاً میگویند «انسان»، این انسان، انسان مجازی است. «مرده باد! چقدر کافر است؟» به چه کافر است؟ به حقیقت خودش. مجازِ حقیقت خودش. اینکه معنای مجازی آیه شد. اگر قرار باشد «قُتِلَ الانسان» من را بگوید که میشود معنای مجازی. خب، معنای حقیقیاش که بد میشود. اگر در مورد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) باشد که بد میشود! نه، آنجا همهاش عوض میشود. «قُتِلَ الانسان» [یعنی] کشتند علی را؛ «ما أکفره»؛ چرا کافر دانستند او را؟ «ما أکبر [ذنب]»! چی [بود آن] انسان؟ علیبنابیطالب. امام صادق (علیهالسلام) [فرمودند: «دیدار با انسانیت.»]
اهل [بیت]، [مظهر] «السلام علیک» هستند. وقتی بلند میشود، سلام الهی است؛ وقتی مینشیند، سلام الهی است؛ نفس میکشد، سلام الهی است. آداب ظاهری مادی دنیایی خودمان است که به هم میرسیم: «سلام». سلامِ خدا را به کسی بدهد، سلام داده [است]. اصل نکته، [این] است: به هم یک سلام، سلامِ «تو»؛ «انت السلام و منک السلام». خدا از سلام [است].
«السلام علیک یا امیرالمؤمنین.» رحمت [خدا]؛ هرچه از رحمانیت داشت به تو تابید. او هرچه از سلامیت داشت، [به تو تابید.] امروز سوره انسان نازل [شد]. «هل أتیٰ» در شأن علی است. آیا در شأن علی جواب داد؟ «هل أتیٰ تنظیم» [یعنی هل أتیٰ به خاطر] «هل أتیٰ علی الانسان» [است]. مستقیم یا علی. انتصاری از او، کمالات از باب تشبیه؛ که کمی تو این قضیه شبیه علیبنابیطالب است. علی پول رد کرد، کمی شبیه علی شد. به این هم مجازاً بگوییم «صدقه». علی، قیاس صدقه میدهد؛ او خودش صدقه است.
«أنا صلوات المؤمنین و صیامهم، أنا الزکات»، عمل حج، من حجّم؛ من زکاتم، من نمازم، من روزهام. چون عمل با عامل اتحاد دارد. عمل که از عامل جدا نیست. عمل، مصدر است. عرض حضرت [علامه]، فلسفی و وجودشناسی [است]. مصدر که از عاملش جدا نمیشود. «گفتن» با «گفتن» داریم. آقا! «خوردن»، «خوردن» کجاست؟ «خوردن» را به من نشان بده! «خوردن» با «خورنده» متحد است. خورنده، «خوردن» را که شروع کرد، «خوردن» بروز پیدا میکند به واسطه خورنده. مصدر به واسطه عامل بروز پیدا میکند.
ما صلات نداریم؛ صلات، عمل است. ما روزه نداریم؛ روزه، عمل است. ما حج نداریم؛ حج، عمل است. ما حاجی داریم که امیرالمؤمنین است، که بقیةالله است. ما مُصلّی داریم، ما صائم داریم. [آنگاه] عمل، شباهتی پیدا میکنی اینجا و مجازاً به تو میگویند «مُصلّی». که اینها نیست [که] آقا! «المصلین» دائماً بر نمازشان است؛ من تو نمازم، بر نمازم نیستم. او کاسبیاش بر نمازش است، تو نمازش است. به من هم بگویند «مُصلّی»؟
به قول یکی از اساتید، تازگی صحبتی میکرد: به یکی از شاگردان علامه طباطبایی گفته بودند: «علامه»؛ جمله تو ذهنم حک شد؛ [او] ناراحت شده بود. گفت: «اگر به این آقا که بزرگواره و عزیزه و استاده، اگر به ایشان میگویید علامه، پس از این به بعد به خود علامه طباطبایی چه میخواهی بگویی؟» مُصلّی به اینها که ما تو مسجد میخوانیم، میگویند «نمازگزار». به اینها میگویند «نماز». در نماز امیرالمؤمنین چه میخواهی بگویی؟ نمازگزار؟ نمازگزاران ارجمند؟
بعد یکیاش خطابش [باشد]، بعد خدا تو قرآن گفته باشد علی را با همه یکی کرده باشد؛ تو [خطاب به] همه با هم، که یکیاش مثلاً آن فلانی و اولی و دومی و اینها، همه با هم قاطی [باشند]؟ «الدهر نزلنی»، [اشاره به] سوره «دهر» [است]. «نزلنی ثم نزلنی ثم نزلنی حتی یقال علی.» و آنقدر روزگار من را پایین آورد، پایین آورد، اسمم را گذاشتند کنار اسمِ...
نمازگزار به من بگن! حج! نور امور بی اسم او، حقیقت بدون تعیّن. وجود، آینه است؛ هرچه هست از خداست. یک آینهای به وسعت همه هستی. شما تصور کنید ما یک آینه بتوانیم داشته باشیم به اندازه یک خورشید، یک آینه داشته باشیم اندازه خورشید، چه میشود؟ «الله نور السماوات و الارض». آیا بعدش چه؟ [آیه] «نور مشکات» دارد که حالا بحثش مفصل است. [این] ظرفِ این تجلی، پس انسان امیرالمؤمنین است. «هل أتیٰ علی الانسان».
که حالا این سوره را میخواستم یک مروری امشب داشته باشیم، ولی احتمالاً فرصت نشود و وقت کم است. دیگر حالا این شبها مطلبی بگوییم، روضهای بخوانیم و شام بخورند و اینها. دوستان دوازده، یک میشود و بگذار اذیت نمیکنم خیلی عزیزان را. مختصر نکاتی عرض میکنم. یک سری کلیدواژهها ما توی این سوره انسان داریم: «إنّا خَلَقنا الانسانَ مِن نُطفَةٍ».
الله میفرماید: دوباره «الانسان» را آورده. میتوانست بگوید: «إنّا خَلَقناهُ». «انسان» که توش نکته [است]. «مِن نُطفَةٍ أَمشاجٍ». اینها همه را با آن نگاه تأویلی اگر نگاه بکنیم، آن وقت اینهایی که هست، میشود معنای مجاز. نطفه به این نطفه معنای مجازی است. نطفه یک معنای حقیقی دارد. خلقت یک معنای حقیقی دارد. این معنای مجازی [است] نسبت [به حقیقت]. تعبیر: «فَجَعَلناهُ سَمیعاً بَصیراً. إنّا هَدَیناهُ السَّبیلَ». ما او را به سبیل هدایت کردیم.
بعد در مورد کافرین میگوید، بعد میگوید: «إنّ الأبرارَ یَشرَبونَ مِن...» علامه طباطبایی با اینکه خیلی اهل بریز و بپاش نیست، تو تفسیر المیزان معارف و حقایقی [ذکر کرده]. یک جاهای دیگر یک چیزهایی گفته، یکیاش این است؛ میگوید: «إنّ الأبرارَ یَشرَبونَ». صیغه فعل مضارع آورده. نمیگوید ابرار نوشیدند و نمیگوید ابرار خواهند نوشید. میگوید ابرار دائماً دارند مینوشند. از کسی که از جامی که مزاج [آن] کاف [است]. دائماً در حال [نوشیدناند].
«ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما، ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم.» ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما. حافظ [عظمت] شرب مدام، رضا... ابرار، انسان کسی است که دائماً در حال شرب حقیقت انسان دائماً دارد مینوشد. این تجلیات، این جلوهها دائماً [از سوی] خدای متعال با او در حال تکلم است. چون دائمالذکر است، مؤمن دائمالذکر [است]. ذکر، شرب ملکوتی است. در مورد ملائکه ببینید روایت را: «غذاشان چیست؟» «طعامهم تسبیح و شرابهم تهلیل.» غذاشان تسبیح، شرابشان لا اله الا الله. ملائکه شراب دارند، دائماً دارند مینوشند. کیفیت شربشان به چه نحوی است؟ سطح شور مراتبشان لا اله الا الله. چون مراتب در توحید افعالی، توحید صفاتی، توحید ذاتی دائماً هر از گاه متفاوت [است]. ولی انسان کسی است که دائماً در حال شور [و] دائماً در حال شرب است.
شرب چیست؟ شرابش چیست؟ شرابش لا اله الا الله، ذکر قلبی، لا... دائماً دارد میجوشد، دائماً دارد مینوشد. البته این کأس «کانَ مِزاجُها کافوراً». خیلی مزاج این کأس، کافور است. کافور، خنک [است]. آتش وجودش را آرام میکند. یک لحظه اگر این را ننوشد، این آتش میسوزاند، ذوبش [میکند]. آتش عشق اگر متکلم به ذکر او نباشد یک لحظه، شرابی است که کافور [است].
«عبادالله»، چشمهای است [که از آن] مینوشند. چشمهای است که دارند مینوشند. «یُفَجِّرونَها تَفجیراً»؛ هی میشکافندش. چشمه این شکلی است که هی شکاف شکاف دارد؛ که علامه میفرماید که با اعمال صالح میشکافند. همین توحید و همین مستغرق بودن در جلوه یار و اتصال به او را. تو نمازش است، یک وقت تو قرآنش است، یک وقت تو زیارتش است. همهاش شراب است، همهاش مستی. مستی زیارت یکجور است، مستی نماز [یکجور دیگر].
پسران بهجت در مورد ایشان میگفتند که حالات پدرم تو زیارت و نماز متنوع بود. در نماز جان [میداد]، با زیارت جان [میگرفت]. ولی بعد زیارت، از دور... «چه کار داری صحبت کنی؟» کار واجب داشتم مثلاً نیم ساعت چهل دقیقه بعد نماز یک چیزی بهش میگفتم؛ مثل یک آدم مات و مبهوت صدها کیلومتر راه برگشته. صدها کیلومتر راه برمیگشت. به من میگفت: «الو!» «صلاتهم دائمون.» یکی از نماز درنمیآید، ولی زیارت [آری]. اتفاقی که تو زیارت [میافتد]. شرابها فرق میکند. یک وقت از سلسبیل بهش [میدهند]، زنجبیل بهش [میدهند]، یک وقت کافور بهش [میدهند]. کافور بود، خنک میشود. آقای مصطفوی توابع بسیار لطیفی تو این آیات دارد. میگوید این جلوههایی که میشود، اگر این کافور را ندهند، اینها با کافور آرامش [پیدا میکنند]. دوباره با زنجبیل [میدهند]. آتش. سردی و گرمی و اینها تو بهشت هم هست که اینجا تو قبر [هست]. میرود قبرستان، میرود آب. جلوههای قبرستانی، حرم میرود. گرم نماز، گرم قرآن.
بنده که سر در نمیآورم. عبادالله از اینها می[نوشند]. ما دائماً در حال نوشیدنی نفتخواری هستیم که هی میآید، هی آن محبوبهایمان را هی میآوریم. یک شرب ازش، پول! آخ جون! کی اینجوری [است؟] او که این هم شربش گاهی گرم است، گاهی سرد است. «این کار را بکنم، یک تومانم میشود دو تومان. آخ جون! داغ.» «آن کار را نکردم، دو تومانم شد یک تومان. وای!» آن زنجبیل، این کافور. با چی؟ با محبوبی که اصلاً وجود ندارد.
یقیناً میفرمود که مثالش مثال عجیبی بود. تصور کن سر شب بهت زنگ میزنند، میگویند تو بانک قرعهکشی شده، حالا آن موقع که ایشان مثلاً [در سال] ۸۹ بود، فکر کن ۱۰۰ میلیون برنده شدی. تو تا صبح خوابت نمیبرد. صبح هفت صبح زنگ میزنند، میگویند این ارقام قرعهکشی دوتاش جابهجا دیده شد؛ این مال شما نبود، مال یکی دیگر بود. تا شب، تا فردا صبح خوابت نمیبرد. شب قبل از شادی، شب بعد از ناراحتی. گفت: «نه پولی آمد، نه پولی رفت. تو همان آدمی. غرق توهم. نه چیزی آمد، نه چیزی رفت، نه وقتی رفت ناراحت شدی.» وجود ندارد دنیا، سایهای از خیال. عبد خدا کسی است که دائماً در حال [حضور] است. انسان ما برای تماشا [خلق شدیم]، ما برای تماشا خلق [شدیم] تا کیف کنیم. خلق [شدیم]، خلق [شدیم] نگاهش کنی.
یک شعری بود قدیماً توی قهوهخانهها میخواندند. مطرب میخواند، رقاصه هم میرقصید، آهنگ هم. دلت میگوید که: «آمد لب بوم، قالیچه تکاندار، قالی گرد نداشت، خودش را نشان داد، غش کرد.» بس که گریه کرد، گفت: «این هدف خلقت دارد. آمد لب بوم، قالیچه تکان [داد]؛ قالی گرد نداشت، خودش را که [نیازی به گفتن ندارد].» «إنّی أنا الله، إنّی أنا الغفار الرحیم.» این را ببین، «غفار» را ببین، «رحیم» را ببین. قالی [؟] تشنه نبود.
علیاکبر (علیهالسلام) لحظه آخر فریاد زد: «جدی یا رسولالله، سیراب [شدم]»؛ شراب که تو همین آیات هم به آن اشاره میفرماید. در آیه رسیدم به شراب، این عطش، عطشِ قبل از شراب دنیایی نیست. از این شهدای دو روز جبهه رفته کسی این حرفها را نمیشنود. بعد علیاکبر (علیهالسلام) برود تو میدان، برگردد به اباعبدالله (علیهالسلام) بگوید: «من تشنهام، العطش! قتلی عطش ملاقات!» فعلاً یک کام میگذارد تو دهانش. «ها طفل صَغِیر!» «بیا فعلاً اینجا سرپایی سیرابت کنم تا برسد وقت [اصلی].» کمی از این شهد ولایت، بابا، سیراب شدم. ما برای شراب آمدیم، ما برای مستی [آمدیم]، مست بودن.
از امام باقر (علیهالسلام) سؤال کردند که آیا اصحاب اباعبدالله (علیهالسلام)، شهدای کربلا، «وَجَدُوا أَلَمَ الحَدید»؟ از این ضربهها که خوردند، درد احساس کردند؟ «لمسی کردن انگشت من را درد احساس میکنی؟» گفت: «نه.» حضرت فرمود: «شهدای کربلا همینم احساس نکردند.» جلوههای قدوسی که به این [میدهند]، [فرق دارد] از این شهدای خودمان [در] دفاع مقدس. چیزهایی که نقل میشود، عجیب و غریب.
درد شهدای کربلا با کاری که اباعبدالله (علیهالسلام) کرد، شب عاشورا، برای سیطره ولایت، هویتی که اباعبدالله ظهر عاشورا اعمال کردند، [در آن] مست [شدند]. شب عاشورا زهیری که تازه آمده بود، تازهکار، تازهکار [بود]؛ قداره [و] شراب میخوردند، سر و صدا [میکردند]. آنهایی که تازهکار [هستند]، بد مستی میکنند؛ [میخواهند] تیکهتیکه کنند، بسوزانند، به باد دهند. «ألف مرّة»؛ هزار اتصال اباعبدالله (علیهالسلام) نازل شد.
فجر کار اباعبدالله (علیهالسلام)، ساقی امیرالمؤمنین است، ولی فجر این شراب با حسین (علیهالسلام) بشکافد برایت. هی تیکهتیکه، لایههایش را، ابعاد، زوایایش و اعمال. بعد دیگر میفرماید: «اینها مستاناند که نرفتند یک کنجی بخزند، هی شراب برکشند.» شراب [اینچنین نیست]. «یطعمون الطعام علی حبه مسکین و یتیماً و أسیراً.» پیالهپیاله کرده. التماس میکند. از شب اول محرم، زیارتها این است، خیلی لطیف است. زیارت سوم شعبان این است. زیارت روز میلاد اباعبدالله (علیهالسلام). میگوید وقتی رسیدی بگو: «لبیک یا داعی الله.» «جانم آقا جان!» صدا زدی: «جانم!» او صدا زده. صدا به چه میزند؟ دعوت به چه کرده؟ دعوت به چه میکند؟ غیر از شراب، غیر از مستی، غیر از استغراق، غیر از عزت، غیر از تماشا؟ «بیا ببین، بیا ببین!» فریاد زد اباعبدالله (علیهالسلام): «هر کسی که موطن [او] نفسِ لقاءالله است، هرکه آماده است، هرکه میل رفتن به وطن ملاقات خدا را دارد: «من کانَ باذلاً فینا مهجته»؛ هرکه خون برای ما آماده کرد، بیا برویم.» حیف است! بگیر، بیشتر بگیر! کم است؟ چرا کم؟ چرا آنقدر کم؟ چرا آنقدر کم؟
با عشق کار میکند، با عشق. مسکین و یتیمان و اسیران. اسیریم؛ اسیر دست و پایش بسته است، اصلاً نمیتواند بیاید. مسکین، رهاشدگی، بیچارگی، بدبختی گرفته که جلوه مجازی این آیه بود. اسیر، آخر از آن سهمی که برای خودش گذاشته بود کنار، چون گفتند تثلیث کرد امیرالمؤمنین (علیهالسلام). یک سوم اول را داد به مسکین، دو سوم... یک سوم اول داد تا اختصاصی خودش. خصیصه بود به تعبیر قرآن. آن را داد به اسیر. فیلم ظاهریاش هم این بود که انگار امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رو دست خورد. نه آقا! اسیر رو دست خورد. امیرالمؤمنین ظاهرسازی کرده، صحنهسازی [کرده].
چه بود در وجود این اسیر؟ از مغناطیس وجودش در دل تصرفی کرد؛ به دل او انداخت: «نمیخواهی بیایی یک لقمه از ما بگیری؟» شهریار سرود؛ همان لحظه، نه فرداش، نه یک ساعت بعدش، همان لحظهای که این «علی ای همای رحمت» داشت میسرود، داشت میسرود، آیتالله مرعشی نجفی خواب ایشان را دید. یکی از ادله بسیار عالی تو بحث خواب و رویای صادقه، این داستان شهریار است. شهریار در تبریز، همان ساعت، همان شب، همان ساعت که این داشت میسرود «علی ای همای رحمت»، آیتالله مرعشی خواب دید. امیرالمؤمنین فرمود: «به شهریار ما، شهریار ما این ماهش، به شهریار ما بگویید بیاید صلّهاش را بگیرد.» تبریز. گفت: «اینجوری شعر گفته: علی ای همای رحمت.» که وقتی به شهریار گفتند از حال رفت. همان لحظه، همان ساعت.
یک بیتی دارد آیتالله جوادی [درباره شعر] یکی از دوستان. این شعر عالی است: «ای برو ای گدای مسکین درِ خانه علی، که نگین پادشاهی دهد از کرم.» خیلی درست نیست، بهتر [است بگویی:] «بپر سرای مولا که علی همیشه میزد درِ خانه، باز کن وقتی در زد.»
تو عرض کردم. علیبنمهزیار وقتی مشرف شد، بیست سفر رفته بودند که تشرف پیدا کند. تا آمد گله کند، حضرت گله کردند: «میدانی ما چقدر چشم [به راه بودیم]؟ چرا آنقدر طول کشید؟» «إلاّ لحُبِّه»؛ برای وجه خدا. سوره انسان باشد. انشاءالله یک وقت دیگری اگر [فرصت] بود، انشاءالله در نجف، در صحن امیرالمؤمنین بنشینیم، آیه به آیه بخوانیم، زیارت کنیم.
به تعبیری دارد خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام)؛ این تعبیر خیلی تعبیر عجیبی است که جان این مطلب در این مقام انسانیت در همین عبارت [است]: با خدا معامله کردند. با سرِ وجود و هرچه داشتند دادند، و خدا آنقدر اینها را سیراب میکند که در وصف نمیگنجد. و خدا کاری با اینها میکند. اعمالشان خیلی [لطیف است]، تعبیر روایت در نهجالبلاغه: اعمال لطیفه [است]. چه از تیررس کتابت ملائکه؟ کتابت اعمال هم بیرون است. اینها هم نمیفهمند این کار چیست، از حیطه ادراک اینها خارج است. آنقدر که این کار لطیف و خالص است، نور محض است. این ملائکه هم درک نمیکنند آن شدت اخلاص و شدت لطافت را. صورت ظاهری دارد، یک نمازی [دارد]. حقیقت نماز امیرالمؤمنین (علیهالسلام) [را] ملائکهای که کتابت اعمال میکنند، در قیامت، خدای متعال اینها [را]...
اینجور خدا تا از هرچه داشتند گذشتند، [آن را] دادند. در وصف: «کانَ سعیهم مشکوراً». خدا در مقام شکر برمیآید. با اسم «شاکر»، با اسم «شکور»، خدا به مقام تشکر میآید. [در] خدا به مقامِ [تشکر میآید]. این چیزی است که ما تو کربلا میبینیم. این معاملهای که اباعبدالله با همه وجود هرچه دارد، میآورد وسط. قابل فهم نیست. یک ظواهری از قضیه را تا یک حدی آدم میفهمد. اسرار در این قضیه افشا نخواهد [شد]. واقعاً گذشت. واقعاً زکات.
و «فدیناه بذبح عظیم». اینها قربانی نیست. ابراهیم هم نمیتوانست [قربانی کند]. دیدم زور زدی، زحمت کشیدی، تلاشت را کردی، پذیرفتم ازت. ولی قربانی کار تو نیست. ذبح اسماعیل کار تو نیست. اسماعیل بر نمیآمد [اگر] صورتش را نبینی. نه، باید دست به محاسن بگیری. بگویی: «فقط بعد از علیه، اشبه الناس رسولالله.» این میشود قربانی. پربار بشود. جمع کنیم، خیلی زور زدن. حقیقت اعمال بروز بدهم. حق جهاد را، حق جهاد است. فرازهای بعدی تو حق جهاد را. وقتی برگشت اسماعیل، فقط رد [چاقو] مانده بود روی گلویش. اینها کار شما نیست. حق جهاد، کار حج، کار انسان کامل، تقوا، کار به حسین است. حق جهاد، کار حسین (علیهالسلام) است. جهان این است، جهان این است.
مجاهد اونی است [که] سر بدهد. بچههای [او] سینه بخورد. خیلیها سر دادند، ولی بچههایشان عزیز شدند. تو شهید میشوی، سر دادنت هم چطور باشد؟ مگر شما تحمل عطش حق جهاد، حق عطش عظیم، این میشود «ذبح مذبوح صغیر»، «من صغیر اصغر». بیایی، دیگر از این مضمون «اصغر» کوچکتر از این دیگر ذبحکردنی نیست.
امام صادق (علیهالسلام) [فرمود:] «من درخواستی کرد.» گفت: «دوشنبه شب این روضه را بخوان.» یادش آمده بود خاطرهای که حالا توی آن قضایا هم نقل نکرد. گفت: «عزیزی بهم گفته که آدم خوب است کربلا برود، چشمش باز باشد که آدم با چشم باز کربلا برود. آن را کسی طاقت ندارد.» گفت: «بعد این را که گفتم، خودم یادم آمد یک قضیهای از خودم که سوریه رفته بودم، مزار حضرت [رقیه].» گفت: «یک لحظه پرده کنار رفت. صدای رقیه (سلاماللهعلیها) را...» تعابیر خودش را ایشان نوشته برای بنده. من از رو میخوانم تا حق مطلب ادا بشود، تغییری که ایشان کرده.
«یک صدای اول شنیدم، آنقدر گریه کردم که از حال رفتم.» و اینها. بعد توصیفش از آن [صدا]: مثل ناله دختربچهای که یک سیر کتک خورده، گریه کرده، هیچکس تحویلش نگرفته، نازش را نخریده، خودش به نفسنفس افتاده. شنیدم کنار قبر رقیه [که] «حق جهاد این است آقا.» مجاهد سر بریدهاش را ببرند برای بچه سهساله. باید سرش به نیزه برود. باید منزل بچرخد. ذبح عظیم اونی است که سنگبارانش کنند، زن و بچهاش را با رخت اسارت.
ذبح عظیم، تفضلاً اباعبدالله (علیهالسلام) اینها را در دایره ذبیحان میپذیرد. شهدای کربلا مثل خودمان نشدهاند. آنها هم حساب کارشان فرق میکند. کجا بچههای قمر بنیهاشم را سیلی زدند؟ کجا این قضایا برای اینها پیش [آمد]؟ کجا مثلاً اگر شهدا بچهشان تو این کاروان بودند، سر بریده اینها را برای آن بچه بردند؟ مقام اختصاصی اباعبدالله، مال حق جهاد است، مال حق ذبح متفاوت، اختصاصی خودش است. اصلاً کسی طاقت این چیزها را ندارد.
برخی نقلها دارد: حبیببنمظاهر شب عاشورا گفتند همسرش هم بوده در لشکر؛ چون اهل کوفه بودند. برخی مقاتل این است. میگوید که شب عاشورا وقتی فهمید که قضیه فردا به چه نحوی است، آمد به همسرش گفت که: «بیا من برت گردانم کوفه و خودم بیایم اینجا. فردا اینجا معرکهای است و همه کشته [میشوند].» همسرش طبق این نقل گفتش که: «برای چی؟» گفت: «فردا این زنها اینجا اسیر میشوند، نمیخواهم تو اسیر بشوی.» «چطور زینب اینجا اسیر بشود، من بروم؟» مواسات کردند. اهلبیت هم به تفضل پذیرفتند. خیلی هم پذیرفتند، خیلی پذیرفتند. وگرنه اینکه نشد! اسیر باید این بچهها را تر و خشک کنید. هر وقت با تازیانه میآیند، خودت را جلو بچه [بگیر]. صدا زد: «یا ابتا! اُنظُر! نگاه کن، عمه را دارند میزنند.» نه، این نیستا. امشب میخواهم: «نگاه کن، عمه را دارند میزنند.» میگوید: «به این عمه «المضروبة»ی من نگاه کن، «کتکخورده» نگاه کن.» ولی زینب هم شرمنده شد در خرابه. مقتل برای رقیه. رزق محرممان را میخواهیم از دست این سهساله بگیریم. امشب امضا کند برایم.
همان دستگاهی که روپوش را کنار زد، از تبری مشکی از طاقچه آوردند. قرار شد سنگی بگذارند، چوبی بگذارند، گوشه خرابه. غسل بدهد دختر را. تا رفت آماده بشود برای غسل دادن، دیدند سراسیمه برگشت. «بزرگ قبیلهتان را به من بگویید.» گفت: «اگر اجازه بدهید من را معاف کنید. این بچه را نشورید. بیماری واگیردار دارد، بیماری خاصی.» زینب (سلاماللهعلیها) متوجه [شد]. آخه چهل منزل این بچه را زدند.
عاشق سرت، تمام هستی جدا شدم.
غزل چگونه بگویم ز قطعههایی
که بیتبیتِ تو از پیکرت جدا شد؟
زبان حال این بچه است وقتی با بابا مواجه شد،
با همان نفسهای بریدهبریده با پدر حرف زد:
«چه سرگذشت غریبی گذشت از سر تو؟
چگونه طاقت آوردی که سرت از پیکرت جدا شد؟»
کبوتران حرم بال و پر نمیخواهند
که از حریم تو بال و پرت جدا شد.
«فدای قامتِ انگشتِ تو که رفت از دست...
به این بهانه که بیشتر از جدا شدن [پیدا شد].»
طلوع کرده کاروان، به دنبالش میان راه،
ولی دخترت جدا شد...
که نیست در تن او جان که بیامان!
چگونه از پی این سر، دوان بماند؟
نشسته داغ تو بر قلب پارهشده،
[ای] کبوتر این آسمان!
کمی گذشت که یک سایه رسید از راه،
که تازیانه به دستش،
تازیانه به دستش،
به [روی] زرد میزند؛ آن پهلویش که [کبود] کشیده از کمان.
«که بیا، دوباره کوچه تازه شد در... در خمیده!
قامتش جان به کاروان برگرداند!»
رسیدند به شام و خرابهی منزلشان؛
غریب... دامنی و سری نهفته در دلشان.
مثال دخترِ بابا رسیده است امشب؛
به غیرش [کسی] حل ننمود مشکلشان.
نماز شام غریبان گفتن اینجاست:
وضو ز خون سر، قبله بود مایلش.
میان عاشق و جان، [آن] دختر بود
که ذرهذره به پایان رسید حالشان.
هزار نکته باریکتر ز مو در این سکوت
که پیچید دور محملشان.
صدایی شبیه لالایی گرفته: «پدر را...»
عجیب، بابایی به روی پای کبودش نشسته،
خوابیده شبیه مادر پهلوشکسته.
خوابید. خرابه ساکت و آرام، اشک میشکست، بغض و سرانجام اشک.
رسید از سحرگاه، شستن [صورت]
رسید از سحر یا شب، [صورت] کبود.
خمیدهتر شده [قدِ] زینب در این سال،
انگار از غم او شد خرابتر.
انگار...
ما عزیز دلم فیض میدهند. حیفم آمد این روضه را نگویم. سید ابراهیم متولی حرم بیبی [رقیه] در دمشق بود. مفصل شنیدهاید حتماً. دخترانش چند شب خواب دیدند بیبی (سلاماللهعلیها) به پدرت بگو: «آب افتاده به قبر من. تنم در این اذیت [است]. قبرم را معماری کنید.» شب آخر خودش خواب دید. سید ابراهیم فرداش آمد غسل کرده. گفت: «کلید این حرم به دست هرکه قفل باز شد، کلید را میاندازیم [و] همان قبر را بشکافد و عملیات معماری را انجام بدهد.» هرکه این کلید را چرخاند... ابراهیم باز کرد. رفتم. همینقدر میگویم: میگویم اینکه شکافتم، مرحوم مازندرانی [هم] در محل کرد... قبر را شکافتم؛ دیدم تمام بدن —[تعبیر را] خوب دقت کنید— دیدم تمام جسد سالم است؛ انگار یک ساعته که این بدن از دنیا رفته است. جسد سالم است، ولی همهی تن کبود [است]. بچهای نمونه [که] سه روز این بچه را بغل گرفت. از اعجاز این بانو، فقط موقع نماز بچه را میگذاشت. نه غذا خورد، نه دراز کشید. میگفتند اثری که داشت تماس با بدن این بیبی برایش این بود: نسلهای بعدی ابراهیم در دمشق، فرزندانش، نوههایش میگفتند: «کسی اگر جایی بدنش را عقرب میگزید، مار میگزید، میآمدند پیش فرزندان ابراهیم؛ یک دست میکشید، خوب میشدند.» میگفتند: «به خاطر این است که جد ما دستش تماس پیدا کرده با تن بیبی رقیه (سلاماللهعلیها).» آخه هرکه از راه رسید، روی بچه دست بلند [کرد].
در حال بارگذاری نظرات...