* طغیان و اطمینان؛ تعریف دقیق سوره فجر از مومن و کافر
▫️ پیشفرض اصلی اهل طغیان؛ خودش را مالک میداند
▫️پیشفرض اصلی اهل اطمینان؛ خود را مملوک میداند
* چشم باطنبین یعنی چشم خدابین
* نفس طاغیه خودش را خدا میداند!
* انبیا با خودشان برای مردم بلا و گرفتاری میآورند!
* خداوند راحتی را در دنیا خلق نفرمود!
* عدالت نهایی در دنیا امکان پذیر نیست!
* آیا حاکمیت باید رفاه ما را تامین کند؟
* اتفاقا وظیفه حاکمیت به بهشت بردن مردم است
* طاغوت با غرائز حیوانی حکومت میکند
* آسیب اختلاس بیشتر است یا شبهه؟
* آسیب شبههانداز از قاتل بیشتر است
* امیرالمومنین علی علیهالسلام انسان میخواهد، نه حیوان!
* کار به جایی رسیده که امام خمینی را با شاه مقایسه میکنند!
* جمهوری اسلامی؛ تنها حکومتی که با اهل بیت علیهمالسلام رقابت ندارد
* امام خمینی رحمهالله؛ قدرتها در برابر قدرت خدا هیچ است
* خواب حضرت سکینه سلاماللهعلیها ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد اللهم صل علی محمد و آل محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رَبِّ اشرَح لی صَدری، وَ یَسِّر لی اَمری، وَاحلُل عُقدَةً مِن لِسانی، یَفقَهوا قَولی.
شبهای گذشته، بحثی را محضر عزیزان داشتیم؛ سورهی مبارکهی فجر که با یک نگاه کلی به سوره میپرداختیم و کلیت سورهی مبارکهی فجر را گفتگو میکردیم. یکی از مباحثی که در سورهی مبارکهی فجر مطرح شده، این تقابل اهل طغیان و اهل اطمینان است. انسانهای مؤمن و انسانهای کافر را در یک دستهبندی و تعریفی، این سوره به ما نشان میدهد. یک ریشههای دقیقی را از فضای ذهنی و باور اینها به ما معرفی میکند و نشان میدهد. اهل طغیان، یک پیشفرضهایی دارند که آن پیشفرضها باعث میشود نتایج و تصمیمات غلطی در زندگی برایشان حاصل شود، و اهل اطمینان، پیشفرضهای درستی دارند. ریشهی داستان هم در همین دو کلمه است.
اهل طغیان خودشان را مالک میدانند، خودشان را حق میدانند، برای خودشان حق قائلند. اهل اطمینان خودشان را مالک نمیدانند، خودشان را مملوک میدانند، خدا را حق میدانند، برای خدا حق قائلند. میسپرند خودشان را، بهجای اینکه از پیش خودشان فرضیه داشته باشند، یک چیزی بریده باشند، فرض کرده باشند، یک حقی قائل برای خودشان قائل باشند، خودشان را به مرضیههای خدا سپردند. فرضیه ندارند، مرضیههای خدا. «راضیه مرضیه». خدا چی میخواهد؟ خدا چی گفته؟ دستور چیست؟ حکم چیست؟ إِنِ الحُکمُ إِلّا لِلهِ. دستور مال اوست، حکم مال اوست. او چی میگوید؟ او چی میخواهد؟ اهل اطمینان، خودشان را سپردند. خودشان را رها کردند. خودشان را در چنگ خدا قرار دادند و رها کردند. خودشان سر و صدایی ندارند، حرفی ندارند، پیشنهادی ندارند، پیشفرضی ندارند. هر چه تو میخواهی، تمام شد. راحت میدانند که از او جز خیر صادر نمیشود، چون خودش خیر محض است؛ «وَ اللهُ خَیرٌ». و هر چه هم او رقم بزند خوب است و درست است، چون اصلاً ذینفع نیست خدا این وسط. چیزی گیرش نمیآید.
اهل طغیان نه، ظاهر بینند. این باطن را نمیبینند. باطن را وقتی گفته میشود، عزیزان، اصل باطن، باطنترین، با درستترین باطن، آن باطن در یک کلمه یعنی خدا. باطن یعنی خدا. چشم باطنبین یعنی چشم خدابین. نه اینکه حالا مثلاً اگر نگاه کرد شهرام متقی و بهرام و اینها، مثلاً بگوید که این را مثلاً پلنگ میبینم، آن را نمیدانم مثلاً خرچنگ میبینم. اینها نیست اصلاً. اینها خیلی وقتها باطل نیست. خیلی وقتها هم ممکن است به هر حال داستانهایی تویش پیش بیاید. این حد باطنبینی را شیطان هم دارد. شیطان نمیبیند، خبر ندارد. بهصورت باطنی افراد، به این شکل و شیطان خبر ندارد. اینکه چشم باطنبین نشد که. چشم باطنبین، چشم خدا بین است. چشم خدا را میشناسد. «دیدهای خواهم که باشد شه شناس / کارشناسد شاه را در هر لباس». این چشمش، چشم شه شناس است. میشناسد شاه را در هر لباسی. میشنود، میفهمد. در هر داستانی میفهمد خدا دارد چهکار میکند. خدا چی میخواهد. در هر قضیهای چشمش به خواست خداست، به مرضیههای الهی است. آن چیزی که مرضّی خداست، خاص خدا چیست؟ دست خدا را در قضایا میبیند. خدا را حس میکند، با خدا زندگی میکند. «اعبدالله کأنّک تراه». یک جوری خدا را بپرست، انگار میبینیاش. با خدا زندگی کن. «هُوَ مَعَکُم أَینَ ما کُنتُم». هرجا باشید خدا با شماست. خدا حاضر است. فرمود سه نفر اگر باشید، نفر چهارمتان خداست. خدا حاضر است. «وَ اللهُ عَلَی مَا نَقُولُ وَکیلٌ». خدا حرفهای ما را میشنود. خدا خبر دارد. خدا دست برتر دارد. خدا تقدیر میکند و خدا موضع دارد در برابر کارهای ما. از بعضیهایش خوشش میآید، از بعضیهایش بدش میآید. چشم باطنبین، چشمی که در هر کاری حواسش هست، این کاری که دارم میکنم خوشش میآید یا بدش میآید. این میشود مؤمن. این میشود نفس مطمئنه. این دارد حرکت میکند به سمت اطمینان.
نفس طغیانگر، نفس طاغیه این جوری نیست. برعکس، در هر کاری نگاه میکند خودم. من خوب میدانم. خودش را خدا میداند. مَنِ اتَّخَذَ إِلَههُ هَوَاهُ. اعتماد به نفس دارد. برای خودش جایگاه قائل است. برای خودش حق و حقوق قائل است. اینها نکات اساسی کار است که گاهی به آن توجه ثمرات دارد.
امشب یک چند تا مطلب عجیب میخواهم بگویم. این جلسات ما اینجا باهم حرفهای عجیب زیاد داریم. البته کلاً این بحثمان الان ما از اول محرم جاهای دیگر شروع کردیم و همین جور هی ادامه پیدا کرده. از آن جلسهی اولش دههی اول تا شب سیزدهم تهران بود و چند جلسه متفاوت مشهد بود. الان هم دههی سوم خدمت شما هستیم. حرف رفقا به این بود که آقا ما با چیزهای عجیبی در این گفتگوها مواجه میشویم. هم در مطالبش، هم در روضههایش، که چیزهایی که نشنیدیم، خلاف آن چیزهایی که در ذهنمان است. یک شب که در سخنرانیهای دههی اول تهران چند نفر همین جور گنگ، از رفقا از بیرون جلسه آمده بودند. همین جور تلوتلو میخوردند، گفتند: «آقا همه چیز ریخت بههم. هر چی در مغزمان بود، یک چیز دیگر شد.» آوردم بعضیهایش را. امشب شاید نرسم بگویم، فردا شب برایتان بعضی از آیات قرآن که عجیب غریب است، آدم تعجب میکند که آیات را وقتی میخواند، احساس میکند دفعهی اول است دارد این حرفها را میشنود و اصلاً پذیرشش سخت است.
حالا بعداً برایتان فردا شب، یک آیاتی از سورهی اعراف انشاءالله میخوانم. میگوید ما هر پیغمبری را که بفرستیم، پشت بندش چی میفرستیم؟ فقط اشاره میکنم که یادتان باشد فردا شب اگر بندهام یادم رفت، یادم بیندازید برایتان بخوانم. انبیا که میآیند، با خودشان برای مردم چی میآورند؟ جای خالی را پر کنید: ۱. رفاه میآورند، ۲. آرامش میآورند، ۳. بلا و گرفتاری میآورند، ۴. هیچکدام. ما اول در ذهنمان کدام است؟ رفاه میآورند، آرامش میآورند. آیهی قرآن در سورهی اعراف که فکر میکنم آیهی ۹۴ باشد، میفرماید: «هر پیغمبری را در هر قریهای فرستادیم، پشت بندش بلا فرستادیم. أَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاء وَ الضَّرَّاء». داستان بحثهای فوقالعادهای در بر میگیرد که «پیغمبران را فرستادیم، پشت بندش بلا فرستادیم که مردم بیدار بشوند، برگردند به خدا.» اگر دیدیم آدم نمیشوند، درها را باز کردیم واسهشان، نعمت و رفاه آوردیم. اصلاً آدم تسمهتایم پاره میکند با این آیات. یعنی ما از انبیا چه توقعی باید داشته باشیم؟
بعضی بحثها اصلاً بحثهای سیاسی نیست، بحثهای اعتقادی است. بنده اصرار دارم در این گفتگو با جوانها این را به آنها نشان بدهم که شما چالشهایتان چالشهای اعتقادی است، چالشهای سیاسی نیست. و خیلی مطمئنید، فکر میکنید قرآن را فهمیدید؟ قرآن را قبول داریم، قرآن را هم فهمیدیم. مگر قرآن نمیگوید عدالت؟ چی، فلان. میگویم: «باشد. درست. آفرین.» صحبت کنیم. خیلی از خودت مطمئنی که قرآن را فهمیدی. قرآن یک فضای دیگری ترسیم میکند. آن اگر فهمیده نشود، به چالشهای سیاسی میخورید.
امشب یک نکاتی میخواهم بگویم که احتمالاً در عقل بنده شک خواهید کرد. خیلی حرفهای سنگین. خودم را آماده کردهام که تکهتکه برش بدهم در فضای مجازی پخش بکنم. بهشدت همین حرفها بوی ماستمالی میدهد. بهشدت خودتان را آماده کنید برای شنیدن حرفهای عجیب و غریب. بنده خودم را آماده کردهام برای شنیدن فحش. چاقو بزنند. یک بار این حرفها شنیده بشود. یک جا باید گفتگو بشود، حل بشود. بعد بنشینیم بدیهایش را با همدیگر صحبت بکنیم. خیلی در مورد اینها ما صحبت نمیکنیم و اینها باعث سوءتفاهم شده.
آمادهاید شروع کنم حرفها را؟ هر که آماده است یک صلوات بفرستد. صلوات حضار اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. سر شوخی را خودتان باز کردید. صلوات محکمی که فرستادیم. خوب به این حرفهای من گوش بدهید. اگر احیاناً رفقا و جوانترها و بزرگترها، سؤالی نسبت به این حرفها دارند، من یک چند دقیقهای اجازه میدهم که بحث بشود تا آنجایی که جلسه آسیب نبیند و به روضه آسیب نزند. مقداری امشب میخواهیم باب گفتگو را باز بکنیم. چون میدانم خیلی سخت است. اولش این حرفها وقتی شنیده میشود، کاملاً آدم پس میزند. کاملاً متفاوت. یک مسئلهای ما داریم در مورد اینکه این عالم و این دنیا داستانش چیست؟
ببین، یک قضیه باید نسبت به این دنیا، یک ذهنیتی اول برای ما حل بشود. اینکه حل شد، این را بزنیم آن پس زمینهی ذهن، بعد بیاییم تحلیل سیاسی کنیم. این معمولاً حل نمیشود. اول اعلام برائت بکنم از این مشکلات سیاسی، بعد وارد بشوم که دینم را نشان بدهم، ادا کنم. خدا لعنت کند هر چی اختلاسگر است. خدا لعنت کند هر که کمکار میکند. هر مسئولی که دروغگو، منافق خدا پدرشان را در بیاورد. خدا ریشهشان را بکند. هر آقازادهی مفتخوری که رفته آن ور با رانت عیاشی میکند، خدا ریشهاش را بسوزاند. بنده دینم را ادا کردم. الان به شما دیانتم را نشان دادم.
سؤال: آقا وظیفهی حکومت نسبت به مردم چیست؟ پاسخ: پاسخ داده میشود. این است که برای مردم رفاه بیاورد، راحتی. فرمود: «ایمانت کامل نمیشود، مگر اینکه تو را دیوانه بدانند.» این جمله خیلی برایم ثابت و روشن است. بعد دیگر مینشینیم بحث میکنیم که آیا جمهوری اسلامی مثلاً یا حکومت رفاه آورده، نیاورده. کی گفته بود حکومت باید رفاه بیاورد؟ کی گفته بود؟ کی گفته بود حکومت راحتی میآورد؟ رفاه میآورد؟ آقا، آقا، آقا، به خودت نگاه کن. تو داری در مورد دنیا صحبت میکنی. خدا دنیا را جوری آفریده که اینجا اصلاً تو رفاه و راحتی مستقر نمیشوی. اصلاً خدا راحتی را در دنیا قرار نداده. این روایت است: «ما خَلَقَ اللهُ راحَةً فِی الدُّنیا». خدا راحتی در دنیا نیافریده. تو پیشفرض نسبت به دنیا، تو نسبت به خدا، پیشفرضت غلط است. بعد میخواهی حکومت اسلامی و الهی را تحلیل کنی. نشان دادم. خدا لعنتشان کند. تو ذهنیت نسبت به زندگی غلط است. امیرالمؤمنین حاکم باشد، همه هم آدم خوبه بشوند، اصلاً برای اینکه اینجا دار امتحان است. امام زمان هم که ظهور میکنند، امام زمان هم کشته میشوند. امام زمان کشته شدن؟ امام زمان یعنی چی؟ آن وقتی که رفاه و عدالت کامل حاکم است. امام زمان به شهادت میرسند. یعنی دنیا دنیاست. امام زمان هم میآید عدالت برقرار میکند. خدا میگوید که وایسا. بیا اینجا ببینم. خیلی دیگر خیلی بهشت میشود. ذهنیت اشتباهی تو داری. با این پیشفرض اشتباه، تو چی بنشینم برایت جواب بدهم؟ تأیید کردم. من در بازی پیشفرض تو نمیافتم.
توجه نمیکنیم. گفتگوی سیاسی محکوم میشویم. خیلی مطالبی که دارم خدمتتان عرض میکنم مهماند. خیلی فکر بکنید. آمادهی سؤالم هستم. میدانم خیلی چالش در ذهنتان ایجاد میکند. حالا چه حضوری چه مجازی. عزیزان، سؤال هم زیاد میآید برای ما. دیگر آنقدر وقت نمیکنم بنده بخوانم سؤالها را. بعد یک نوبت یک وبیناری بزنیم سالها. چند جلسهی مجزا گفتگو بکنیم. بحثهای اعتقادی است اینها. تو توقعت از خدا این است که در دنیا بهت رفاه بدهد. تو توقعت از خدا این است که در دنیا بهت راحتی بدهد. خب، تو خدا را نشناختی. تو دنیا را نشناختی. تو دین را نشناختی. تو توقعت از خدا اشتباه است. بعد از آخوندها میخواهی برایت رفاه بیاورند. خود خدا بهت نمیدهد. نگرانم آنهایی که حرفهای قبلیمان را گوش نکردند، نصفه میآیند ۱۰ دقیقه مینشینند، میروند. دیگر ما از اول گفتیم. دیگر مشکل دیگر از بنده نیست دیگر. من که نمیتوانم هی یک جوری صحبت کنم که هر که ۱۰ دقیقه آمد بهش بخورد. صحبت مفصلی تا حالا بیست و خوردهای، ۳۰ جلسه از اول محرم شروع کردیم تا آخر ماه سفر هم بحثمان ادامه دارد. بحثهای چالشی و مبنایی و ریشهای. صحبت کنم دیگر. اگر کسی علاقهمند است، میرود از اول بحثها را گوش میدهد یا گوش داده. بحثهای جدی است. باید در مورد اینها مفصل صحبت بشود.
ذهنیت نسبت به دنیا غلط است. اگر فکر میکنی خدا اینجا راحتی قرار داده، اینجا دار امتحان است. همهچیزش امتحانی است. اینجا دار گرفتاری است. اینجا دار رشد است. اینجا باشگاه است، آرایشگاه نیست. فوتبال بدوی و کار کنی و زحمت بکشی، هرچه هم بهت بدهند، برای همین است، برای ساخته شدن. اینجا پاداش نداریم. رفاه داریم، ولی رفاهش قاعده دارد، ضابطه دارد، وقت دارد، شرایط دارد. خدا برکت میدهد. در روزی را باز میکند، ولی کی؟ «وَلَو اَنَّ اَهلَ القُری آمَنوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَیهمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ». ایمان داشته باشی، تقوا داشته باشی. هی تو بُرهه، بُرهه امتحانهایی ازت میگیرد، عنایتی بهتان میکند.
داستان بنیاسرائیل داستان عجیبی است. من نمیدانم واقعاً نفهمیدم چرا ما در مدارسمان، در دانشگاههایمان، در حوزههایمان، در مورد بنیاسرائیل، در مورد حضرت موسی، در مورد فرعون، یک واحد درسی نداریم. واقعاً نفهمیدم. ما فرعونشناسی نداریم، موسیشناسی نداریم، بنیاسرائیلشناسی نداریم. خیلی خدا در قالب داستان اینها حرف زده. خیلی حقایق را نشان داده. بنیاسرائیل یک مقدار از خودشان تقوا نشان میدهند، حرف گوش میدهند، صبر نشان میدهند، «مَنّ و سَلویٰ» برایشان میفرستد. فرعون را غرق میکند. دوباره طغیان میکنند. خدا پدرشان را در میآورد. یکم این وری بشوند، اوضاع عوض میشود. یکم آن وری بشوند، اوضاع عوض میشود. آخر دیگر به یک نقطهای میرسند، تکان نمیخورند. آنجا در طغیان، خدای متعال ۴۰ سال اینها را در سورهی مبارکهی مائده است. و خود سورهی مائده هم بر پیغمبر نازل شده. اصلیترین حرفهای دین در سورهی مبارکهی مائده آمده. بحث ولایت. اکثر آیات سورهی مبارکهی مائده مرتبط با بحث ولایت است. حرفهای آخری است که خدا با این امت زده. در آن سوره این را میگوید: میفرماید که امت موسی آخر به آن ارض مقدس که رسیدند، پشت در حرف دشمن را گفتند. «اذْهَبْ أَنتَ وَ رَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ». اینها را من گرفتار کردم. ۴۰ سال در آن بیابانها آواره شدند. آخر هم حضرت موسی در همان بیابانها از دنیا رفت. نرسیدند. اما خط آخر، تمام شد. شکست خوردند. برگشت.
این جوری است. هی رفت و آمد دارد. اصلاً آن رفاه نهایی را خدا اینجا قرار نداده. آن عدالت نهایی را خدا اینجا قرار نداده. جایش نیست. این دنیا مگر میشود شما تقاص هر ظلمی که هر کسی یک ذرهای کرده در این دنیا ازش بگیریم؟ بله. در زمان رجعت، یک ظالمینی برمیگردند، یک عذابی اجمالاً در این دنیا میچشند. ولی این کجا، و آن عذاب قیامت و آنها کجا؟ اصلاً قابل قیاس نیست با همدیگر. این بزرگ گفته بود: «آقا عدالت زمان ظهور امام زمان.» خیلی جملهی قشنگی است. «زمان ظهور امام زمان عدالت برقرار میشود، ولی عدالت در زندان دنیا.» آخرش زندان است. الان در زندانیم. بعد زندان هم تویش، تو خود زندان، زوردارها به بیزورها دارند ظلم میکنند. زمان ظهور امام زمان، دنیا بهشت نمیشود. از زندان آزاد نمیشویم. زندان است، ولی عادلانه مدیریت میشود. بند زوردارها از بند بی زورها اینها جدا میشود.
توقعت را نسبت به دنیا باید درست کنی. توقعت از حاکمیت باید چی باشد؟ حاکمیت قرار نیست برای کسی رفاه بیاورد. رفاه در دنیا جز قواعد امتحانی خداست. خدا برای بعضیها. یک ساعت سخنرانی میشود. هفت هشت ساعت شاید قبلش فکر میشود روی مطالب. شاید هم بیشتر. گاهی چندین ساعت مطالعه میشود. چندین ساعت فکر میشود. به تکتک این کلمات فکر میشود. گاهی از شب قبل تا شب بعد ذهن ما درگیر است که این فردا شب این مطلب چه جور بهش بپردازیم؟ این ور و آن ورش چه جور تبیین بشود. شوخی نیست. اینها عقاید مردم است. یک کلمه جابجا بشود، تا ابد ما گرفتاریم. خیلی حرفهای حساس است اینها. یک کلمهاش نباید جابجا بشود. ببین، امتحان رفاه خدا به بعضیها میدهد از باب امتحان.
پس وظیفهی حاکمیت چیست؟ وظیفهی حاکمیت این نیست که رفاه بیاورد. وظیفهی حاکمیت این است که با ظلم برخورد کند. اینها با هم فرق میکند. دو تا ممکن است که، ببین، خیلیها برخوردار نیستند بهخاطر اینکه به آنها ظلم شده. دوباره برخوردار بشوند. بخورند، نوشته باشد رفاه، امتحاناتشان است. دقت کنید. خیلی اینها ثمرات عجیب غریب از تویش در میآید. پس از ثمرات سیاسیاش را امشب بهتان اشاره میکنم. ببینید چقدر ما ذهنمان دور از بعضی مطالب است.
حاکمیت وظیفهاش این است: طاغوت مردم را در حد حیوانیت نگه میدارد. وظیفهی حاکمیت الهی این است که پر و بال این آدمها را باز کند به سمت ملکوت، پر بدهد اینها را، به سمت آسمان. راه آسمان را به اینها نشان بدهد. دقیقاً وظیفهاش این است که اینها را به بهشت ببرد. همان که آن حیوان میگفتش که کار ما نیستش کنار بهشت ببریم. که حیوان، حیوانیتش کار ندارد. اگر شما روی این ملاک حیوانیت آمدید، اصلاً خیلی چیزها عوض میشود. بحث ظلم و آزار و اینها اصلاً میرود در حاشیه. برای اینکه ما حیواناتی داریم که اصلاً بیآزارند. مگر ما حیوان بیآزار کم داریم؟ بعضی حیوانات موذیاند، بعضی حیوانات بیآزارند. در جامعه یک کاری بکنی که کسی دزدی نکند، خب هر ندی. اینها را به سمت آسمان، آسمان را نشان ندهی، اینها تازه میشوند یک سری حیوان بیآزار. بله، تخم، گوشت هم به بقیه میدهند. طاغوت کارش این است. همه را در حد حیوانیت نگه میدارد. آیهای که دیشب خواندیم: فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ. فَتَعَالَىٰ فِيهِ. فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِیزٍ. خفیف نگه میدارد. این جایی نگهبان در مورد گذشت صحبت میکند. پادشاهان ظالم بیانیههای اخلاقی، منشور اخلاقی همهاش حیوانی است. مردم را میخواهد حیوان نگه دارد. حیوانهای بیآزار که بتوانند راحت گذشت کنید، ببخشید، به هم ظلم نکنید. تاریخ را بخوانید. انقدر نصیحت اخلاقی دارد یزید. عمل کرد؟ مثلاً جامعه را دچار شورش نکرد دیگر. تمام شد. انبیا آمدند برای همین. انبیا آمدند آدم بسازند. انبیا آمدند از ظلمات به نور ببرند. «مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ» کفر، طاغوت، «یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ». همه دعوا سر این است.
تمام توقع شما از حاکمیت برای این باشد. حاکمیتی که به حق، حاکمیتی که از ظلمات به نور میبرد. حاکمیتی که ناحق است، حاکمیتی که از نور به ظلمات میبرد. دنیا نگه میدارد. در ظاهر نگه میدارد. در شکم نگه میدارد. حیوان نگه میدارد. حیوان نگه میدارد. انبیا اتفاقاً وقتی بهت میگویند که از حیوانیت بیا بیرون، اتفاقاً دچار یک چالشهایی میشوی. ممکن است پولت هم از دست بدهی، امنیتت هم از دست بدهی، جانت هم از دست بدهی. به موسی میگفتند مگر تو پیغمبر خدا نیستی؟ دیگر کار از فرعون گذشته. بنیاسرائیل میگفتند: «بابا زمان فرعون که ما اذیت میشدیم، گفتیم موسی میآید خلاصمان کند. زمان تو هم که داریم اذیت میشویم. جنگ و کشت و کشتار و فقر و تحریم و اینها را داریم.» آره، آن زمان حیوانیاش را داشتیم، الان انسانیاش را دارید. آن موقع فشاری داشتیم که از نور به ظلمات میبرد شما را. الان فشار که از ظلمات به نور میبرد. تو این را باید نگاه کنی. با این باید محک بزنی حاکمیت را. البته حاکمیتی که جهتش به سمت نور است، روی قواعد پیش میرود. بهمرور جامعهاش هم آباد میشود. این درست است. بهمرور آباد میشود. این یک مرور هم کلی تویش حرف است. آن آبادیاش هم روش کلی بحث است که آن آباد میشود یعنی چی؟ آبادیای که انبیا میآورند چیست؟ یعنی دقیقاً چه اتفاقی میافتد؟ ولی فعلاً این مقدمه را باید حل کنی با خودت. این توقعت را از خدا و انبیا باید درست کنی. طاغوت حیوان است و در حیوانیت نگه میدارد. غرایز را زنده نگه میدارد.
نکات کلیدی محصول بگیرم: اگر یک وزیری یک رانتی برای بچهاش گذاشته باشد، مثلاً بچهای که به ناحق. بدون، من میخواهم از شما سؤال کنم، ببین بابت کدامش شما حساسیت نشان میدادی؟ شما درجه یک، دست تکتکتان را میشود بوسید. الان بشنویم یک خبری بیاید که یکی از این وزرای دولت مثلاً بچهاش را در دفتر خودش پست الکی، مثلاً ماهی ۴۰ میلیون بهش حقوق میدهد. شما بگویید مردم، افکار عمومی را. با مسئولین کار ندارم. دولت و مجلس و اینها چهکار میکنند، نمیدانم. مردم تکهتکهاش میکنند. یک وزیری بیاید حجاب را مسخره کند، بسیجیها را مثلاً حزباللهیها، مؤمنین، علما، احکام دین، که داریم ما الان در همین دولت فخیمه همچین وزیری داریم. ولی صدای کسی در نمیآید. بابا این سَم است. این سرطان است. این از هر رانتی بدتر است. این مردم برای انقلاب جون دادند و میدهند برای اینکه این انقلاب جهتش به سمت انسان بودن و انسان شدن بوده. رهبرش الهی بوده. نفس مطمئنه بودهاند و مردم این را دیده بودند در امام خمینی. از پول هم گذشتند، از جون هم گذشتند. تحریم هم به جون خریدند برای اینکه آدم باشند، برای اینکه انسان باشند. و این وزیر دارد خیانت میکند در انسانیت این مردم. به کسی صدایش در نمیآید. چون اختلاس که نکرده. بابا اختلاس که همهاش شکم، همهاش شد حیوانیت. مگر ما داستانمان داستان انسانیت نشد؟ پس باید با عیار انسانیت نقد کنیم، محک بزنیم. حیوانی تحلیل میکنیم.
خدا لعنت کند هر که اختلاس میکند. ولی اختلاس آسیب زدن به بعد حیوانی مردم است. به در حیوانی مردم آسیب وارد بشود. انسانیت مهم است. وزیر این مملکت دارد شبهه میاندازد در ذهن این جوانها. توییت میزند. خیلی عجیب است. روایت از امام حسین فرمود: «اونی که یک آدم را میکشد.» فرمود: «آن کسی که شبهه در ذهن کسی ایجاد میکند، از کسی که چند هزار نفر را میکشد پیش خدا بدتر است.» ابدیت این انسانیت ندارد. لکهدار میکند. این دارد از نور خارج میکند. دارد به شبهه میاندازد. ملاک این است. بعد شما از این به بعد در تحلیلهای سیاسیات افراد وقتی میخواهید نمره بدهید، این شکلی نمره میدهید. این جهتش کدام وری است؟ به سمت ظلمت یا باطنبینی یا ظاهربین؟ حرفش، گفتارش، رفتارش، کدام جهتی است؟ کدام وری است؟ ایجاد امید میکند؟ امید الهی. ایجاد تردید میکند؟ تردید شیطانی. ملاک اینها معلوم میکند که یک حکومتی درست است یا غلط است. این حرفها به نظرتان چقدر؟ چقدر تا حالا اینها شنیده شده؟ ما اعتقاد داریم، اما اعتقاداتمان به بحثهای سیاسی که میرسیم، همهاش گم میشود. یکهو از مسئولین چیست؟ توقعم این است که انسان باشد.
«شَدِیدُ الْلَحْمِ» آقا، من چی بگویم الان برای شما. شدید اللحمترین نامهی نهجالبلاغه امیرالمؤمنین خطاب به کی نوشته؟ عثمان بن حنیف. بهخاطر چی بود؟ اصل حرف جا و بیفتد برایمان. این آقا رفته بود در بصره مهمانی گرفته بود. فقرا را دعوت نکرده بود. سرمایهدارها. حرام هم نبود ها. دزدی هم نبود ها. اختلاس هم نبود ها. ببین، حساسیت نباید به اختلاس باشد. حساسیت به یک چیز دیگر است. ماستمالی است اینها. فشار را روی مسئولین بیشتر میکند. سخت میکند کار را برای مسئولین این حرفها. اختلاس نکرده بود. دزدی نکرده بود. فقط یک گروه اشرافی، یک مهمانی اشرافی دعوت شده بود. نامهی حضرت امیرالمؤمنین. یک مسئول را زد ترکوند. چون رفته بود مثلاً سر سفرهی کباب نشسته بود. اصل محتوای نامه میدانی چیست؟ یادم باشد انشاءالله برایتان یک شب بخوانم. حضرت داستان «بهیمه» گوسفند را مطرح میکند. فکر کردی علی بلد نیست از این سفرهها بنشیند بخورد؟ نه. علی خودش را گوسفند فرض نکرده. میگوید من نیامدهام که مثل گوسفند زندگی کنم. انتقاد امیرالمؤمنین به این مسئول این است که تو گوسفندی. ولو حلال میخوری. ولو ظلم هم نکردی. حیوانی. میخواهی با علی باشی، باید انسان باشی. این توقع را از مسئولین بالا میبرد. باغ خودش رفته، نوش جونش. فقط مال مردم نباشد. آقا، چیچی مال مردم نباشد؟ مگر تمام میشود؟ مال مردم نباشد. حواست هست چهکارهای تو این مملکت؟ آقای مسئول، آقای رئیس، انقلاب کردن، حاکمیت چیست؟ میدانی مردم را کجا باید سوق دهی؟ اصلاً تو حال و هوایت به آنجا میخورد؟ حال و هوای الهی داری؟ چرا مردم پیگیر این مهمها نیستند؟ از اول انقلاب تا الان که اینجا اگر این تبیین بشود، آن وقت نقش بنده طلبه و این جلسات و اینها معلوم میشود که منم کمکار، گردن منم گیر میافتد. تریبون داشتی. مردم آمدند. این شبهای محرم نشستند. از وقت شریفشان گذشتند. از راههای دور، یک ساعت نشستند اینجا. مجلس امام حسین داستانش چیست؟ تو چی گفتی برای اینها؟ به هم بافتی؟ خزعبلات بافتی؟ و مندرآوردی و آبکی؟ پدرش از علم رفتم. پدرم به من گفتش که منبر رفتی؟ چقدر صحبت کردی؟ گفتم یک ساعت. توضیح دادم برای اینکه شبهه برایتان نگفته. چند نفر بودند پای جلسه؟ قیامت ۵۰ ساعت را جواب بدهی. ۵۰ نفر را یک ساعت معطل کرد. این چی بود گفت؟ تازه حرف خوب، کتاب خوب. گفته: دست این مردم را بگیر. در و دیوار گفتند. بعضی از این حرفها را آدم میبیند، گاهی میشنود. نقش همه آنجا معلوم میشود. وظیفهی حساب کار همه معلوم بشود. وظیفهی من و شما معلوم میشود. توقعمان از مسئولین هم معلوم میشود که چی باید بخواهیم. توقعمان از حکومت هم معلوم میشود که چی باید بخواهیم. اصلاًش چیست؟ خیلی مسائل مهمی است.
چالش امیرالمؤمنین با این استاندار سر این است که تو داری مدل حیوانات زندگی میکنی. چه حرف خوبی زده بود آن آقا، آن استاد فلسفه با مجریای که فرار کرده و رفته، کچل است. دور است. گفتم که بشناسیدش دیگر. ویژگی ظاهریاش را گفتم. آن آقا، استاد فلسفه به «بابا تو مصاحبهی تلویزیون مثل حیوانات». محسن چالشش با اینها این است. ما چالشیمان با غرب این است. با طاغوت این است. چالشمان با حکومتهای حتی اسلامی هم این است. حجاب آقا، تو خیلی از کشورها حجاب رعایت میشود. مشکل حجاب خیلی نداریم. حکومتشان بهظاهر اسلامی است. احکام حجاب رعایت میشود. خیلی از مردمشان هم محجبهاند. ولی هم حاکمیت حیوانی است، هم مردم حیوانند. سطح حاکمیت حیوانی است. سطح طبقات مردم حیوانی است. حیوانات باحجاب هستند. حیوانات نمازخوان هستند. حیوانات حلالخور هستند. مثل خوارج. خوارج حیوانات نمازخوان بودند. حیوانات وحشی نمازخوان بودند. کربلا حیوان بودند. این باید جا بیفتد. ما دعوایمان سر این است. سر حیوانیت و انسانیت. انسانیت یعنی: جهتش به آسمان، رویکردش آسمانی است، تحلیلش آسمانی است، افقش آسمانی است، نگاهش به آنجاست. همهچیز را از آن افق تحلیل میکند.
یک جملاتی از امام خمینی آوردم بخوانم برایتان. یک چند جمله بخوانم. ذاکر عزیزمان ادب میکنم. تواضع میکنند شبها تشریف میآورند، مینشینند. گلایهای از اینکه آقا دیر شد و اینها، اذیت هم میشوند. بندهی خدا رفقا هم خیلی تعریف میکردند از مداح ذکرشان. ولی تعریف میکردند رفقا میگفتند که خیلی الحمدلله باوقار و سنگین و با محتوا. خدا بهشان خیر بدهد انشاءالله. و بابت ادبی هم که میکنند انشاءالله خدای متعال به احسن وجه دستشان را بگیرد. دیگر ما از این جهت چون خیالمان راحت شده که مداح «مِنّا أَهلَ البَیت» است، دیگر خیلی چالش نداریم. البته بنده جلسه دیگر هم باید بروم برسم، ولی این چند جمله را حیفم میآید برایتان نخوانم. این چند جمله را از امام خمینی بخوانم برویم در روضه.
شما برای تحلیل مسائل. بعد اینها را کار به جایی رسیده که امام را با شاه مقایسه میکند. دست بچهاش را مثلاً آمده دست گذاشته، دستش را انداخته، بعد مثلاً شاه بچهاش را گرفته بغل کرده. چیزهای ظاهری مندرآوردی و مسخره. دیگر بابا آخه امیرالمؤمنین فرمود: «اذنُسُلنی ثم انزَلنی حتی یقال علی و معاویه». حالا این جمله. انقدر زمانه کار به اینجا رسیده که اسم خمینی کنار پهلوی میآورد. پهلوی که یک هو برگشته به افسر عالیرتبهی شاهنشاه. در خاطراتش است. جهانبخش جهان، جهانبخش فکر میکنم فامیلیاش. برگشته در خاطراتش دارد میگوید با هم با شاه جایی بودیم. یکهو برگشت به من گفت: «تو چرا من را نمیپرستی؟» رضا شاه که رسماً گفته بود این را. موجوداتی همچین حیواناتی. شما هر طرف زندگی دودمان انسانیت میبارد از حضرت امام. حرفهایش را میبینی. سیرش را میبینی. فکرش را ببین. آثارش را ببین.
از امام خمینی در صحیفهی امام. یکیش در جلد ۶، یکیش جلد ۵، یکیش جلد ۱۹. تندتند میخوانم برایتان. میفرماید: «قدرتها در مقابل قدرت خدا هیچ است و باورم داشت اینها رو ها. حرف نبود.» هرچند اگر یک جملهای از دیشب جا ماند که میخواستم بگویم. میخواستم بگویم من برای جمهوری اسلامی با همه گند و کثافت و مشکلاتش که آدم واقعاً بعضی وقتها حالت تهوع بهش دست میدهد. بعضی از این کثافت مسئولین احمق را که میبیند که آدم از نزدیک گاهی میبیند، عجایب گاهی در اینها میبیند. بنده حاضرهام برای همین جمهوری اسلامی جانم را فدا کنم. به یک دلیل. آن دلیل هم این است که تمام حکومتهای دنیا از مجلس روضهی امام حسین و عزاداری برای امام حسین احساس رقابت و خسران میکنند. احساس میکنند پایههای حکومتشان دارد میلرزد. تنها حکومتی که در دنیا کیف میکند، مردم بیشتر میروند سمت امام حسین، حکومتی که با اهلبیت سرشاخ نشده، احساس رقابت ندارد. تحلیل کنم معلوم بشود داستان چیست. هیچ جای دنیا به شما اجازه نمیدهند راحت بزنی بروی جلو. هر چه دوست داری از امام حسین بگویی، هیئت بگیرید، داستان راه بیندازید. اربعین این انقلاب اسلامی پشتش نبود، این طاغوتهای عالم یک لحظه این را تحمل نمیکردند. کما اینکه طاغوت خودمان تحمل نمیکردند. یادتان است چه داستانهایی درست میکردند که کسی نرود. خودشان تحمل نمیکردند. علامت ظاهری است دیگر. ۳ صفحه فحش نوشته یک عزیزی. رفقا میگویند اما نخوانیم من خندهدار است. سه صفحه فحش نوشته، گفته که فلان فلان شده... تو از این حاکمیت دفاع میکنی؟ خیلی هم آدم مؤمنی است مثلاً. بندهی خدا اگر بشود مؤمن را بدون عقل فرض کرد، به ایشان میشود گفت مؤمن. نوشته که هنرپیشهها و بازیگرها، سینما، وضعش، کثافتش، فلانش. حکومت دفاع میکنی؟ خب آخه نادان، خوشگلیش به این است که همه هرزههایی که تو میگویی، علیه حاکمیتاند. علیه رهبر این حاکمیتاند. علیه سیستم. اگر همه میگفتند «جانم فدای رهبر»، من در همهچیز شک میکردم. گفته «قبله عالم، جانم فدای نمیدانم شاهنشاه آریامهر». سرباز تو. او رهبر بزرگوار. بعدی میگوید «جانم فدای رهبر». نداریم مگر. رهبر کیه که فدایش کنی؟ آقا ادای فدای این ادا. من برای آن حکومتی که ادایش هم در میآورد، جان میدهم. ادای اینها را درآوردن.
زندگی کرده. «قدرتها در مقابل قدرت خدا هیچ است، قوهها در مقابل قوه الهی نابود است. اتکال به خدا بکنید. غلبهی پیغمبر اسلام با آنکه یک نفر بود در مقابل همه دشمنها با اتکال به خدا غلبه کرد بر همه.» اگر قیام برای خدا باشد، پشتوانهی خدا باشد، عبارات را ببینید، این نفس مطمئنه است. «اگر قیام برای خدا باشد، پشتوانهی خدا باشد، یک طمأنینه در نفس پیدا میشود که دیگر شکست تو». تو طاغوت میپرستم، اگر این طاغوت است تو چقدر پرتی؟ نفهمیدی کی به کیه؟ نفهمیدی کی پشتش به کی گرم است؟ آخرش یک شواهدی نشان میدهد خمینی دستش با خیلی نامرد. میآید حرف بزنم. خدا جناب کمکت میکنند. اصل جنگ صدام دست انگلیسیها بود. جملات را ببینید. «یک حالت نفسانی در انسان پیدا میشود برای اینکه به یک قدرت لایزال متصل شده است.» وصیتنامهاش میگوید که «با دلی آرام و قلبی مطمئن.» سریال «باب کراوات» را نمیخواهیم باز کنیم، وگرنه باب اینها اگر باز بشود که خیلی حرف است. آیتالله بهجت فرمود موقع رحلت آقا روحالله، «ایشان را دیدم خداحافظی کرد، روحش. بعد نماز صبح من داشتم تعقیبات میگفتم. روح ایشان من خداحافظی کرد.» در کتاب «زمزمهی عرفان» آقای خمینی آمد. آقای بهجت سینهچاک هم نبود. تازه اگر من جرأت داشتم الان میگفتم که یک سری حرفهای عجیب و غریب در مورد آقای بهجت هم این وریاش هم آن وریاش. آقای بهجت مدافع این نظام بود عجیب و غریب. ولی در شناسنامهاش یک دانه مهر انتخابات نخورده. اگر تو هیچی شک نمیکنید، بگویم بامزهترش را برایتان بگویم. آقای بهجت ظاهراً آنقدری که خبر داریم و اطلاعات داریم در انتخابات رأی نداده بوده، ولی بیانیهی انتخاباتی هم داده. «مردم به کیا رأی بدهیم، به کیا رأی ندهیم.» که ما این دو تا بیانیه را دو جلسه کامل یک ساعته شرح دادیم. سال ۷۶ در بیانیهی انتخاباتی داده. حامی این حزبالله لبنان و همهی این دم و دستگاه اینها بود آقای بهجت. رهبر انقلاب سفر میرفت، ایشان ختم صلوات میگرفت برای ایشان. نظرات خودش. مجتهد دیگر از کسی تقلید نمیکند. فرمود: «آقای خمینی آمد با من خداحافظی کرد و من او را شاد دیدم و دیدم او کار خود را ناجح میدانست.» ناجح با «ح» و «ج» یعنی راضی بود از این کاری که کرد. سربلند داشت از دنیا میرفت. گفته بود این هم خیلی قشنگ است. گفت: «در جوانی قضیه برایم رخ داد. چیزی دیدم.» آقای بهجت فرموده بود این هم موجود است. از این بزرگان هست. فرموده بود: «در جوانی تصویری دیدم. یک سید جوانی است. هر کی روبروش ایستاد نابود شد. نفهمیدم این سید جوان کیست. بعدها عکس جوانی آقای خمینی را برای من آوردند. دیدم این همان بود که من دیده بودم.»
طرف درست تاریخ را بخوانم. تمام کنم. بشر از اول تا آخرش هیچ است. آنچه هست، قدرت خداست. هر حرکتی که شما میکنید با قدرت خدا حرکت میکند. هر تفنگی که با قدرت خداست. دست شما به قدرت خداست که ماشین میرود. همان بود که گفت خرمشهر را خدا آزاد کرد. واقعاً باورش این بود. همه هم میفهمیدند که امام همین است. یک تلاطمی هم در وجودش نبود. موشکباران میکردند جماران را. دکتر ایشان میگوید، دکتر عارفی میگوید: «من مخصوصاً نگاه میکردم نوار قلب امام. بغل، اصلاً جماران را میزدند و بهخاطر امام میزدند. مخصوصاً که ایشان بخورد. بیمارستان ایشان که پشت بیتشان بود در جماران.» میگوید: «شیشهها میلرزید. نگاه میکردم ببینم که این ضربان قلب امام تغییر میکند؟ ضربان دچار تلاطم میشود؟» وقتی مسئولین با همدیگر اختلاف پیدا میکنند، امام این ضربان قلب دارد بههم میریزد. اختلاف عذاب الهی است. آیهی قرآن: «اختلاف امت عذاب الهیه.» متفرق بشود، این عذاب الهی دارد میترسد. آن موشک عذاب الهی نیست. ترس ندارد. این عذاب الهی است. ترس دارد.
توقعاتی باید داشته باشید. یک اسلحه نگاه به آسمان باشد. برویم در روضه. شب جمعه است. این دل آن حکومتی که الهی است، دلها را میبرد سمت اهلبیت، سمت کربلا. آن حکومتی که طاغوتی است، همه را مشغول کاباره و رقص و دانسول و ... و کوفت و زهر مار. حضرت امام در این مملکت گریه زشت بود. اصلاً زمان امام رحمتالله علیه ما که خوب نبود. بنده آن موقع به دنیا نیامده بودم. آن اوایل انقلاب که اصلاً یک فرهنگی بود میگفتند که راه حسین روبهرو. فرهنگ انقلابیگری هم بود. میگفتند برای امام حسین گریه نکن. آن کسی که آمد این قبح را شکست، امام خمینی بود. آمد آن بالا نشست، یک ساعت میشد شانهها تکان میخورد با آن سنش. فرهنگ عزاداری، گریه را برگرداند. اینها کفران نعمت است. یکی حکومتی هم باشیم. اینها عذاب دارد. چوب دارد پیش خدا. یک سطل ماست بهت بدهند، تشکر نکنی، چوب دارد. این جور نعمتهای سر سفرهی ما آوردند این بزرگان با جمهوری اسلامی ندارد. چوب دارد. کتک دارد. نه، نعمت است اینها را خدا به ما داد و بهزحمت این بزرگان به ما داد و شکر بکنیم. شکرش هم همین است. دلهایمان آسمانی بشود. اینها زحمتشان برای همین بود که همه را آسمانی کنند. تشکر از اینها هم همین. الهی بشویم، ربانی بشویم، آسمانی. مثل این خاندان. مثل این اسرای کربلا.
شما وضع این اسرا را ببینید. خیلی وضع عجیب و غریب. دیشب یک مقداری عرض کردم. بعضی رفقا ساعت یک شب پیام داده بود که هنوز دارم با روضهی دیشب گریه میکنم. یک کمی آدم میفهمد چه خبر بوده آنجا. اصلاً تصورش برای انسان مشکل است. حالا شما در آن وضعیت چند نفر بودند مگر؟ چند سالشان؟ پر بچه، زنهای جوان. این کاروان. یکیاش دختر ۱۰ سالهی امام حسین، حضرت سکینه است. ولی آسمانی. یک قضیهای را میخواهم امشب برایتان تعریف بکنم. شب جمعه است. با این برویم کربلا. این هم کمتر شنیده شده. این روضه خیلی نمکی و شیرین است. حضرت سکینه سلام الله علیها طبق نقل ابن نمای حلی در «سیر الاحزان» صفحهی ۱۰۴ و ۱۰۵ نقل میکند. حضرت سکینه خوابی میبیند در این کاروان. یک شب خوابی میبیند که اول تصمیم میگیرد خواب را به کسی نگوید. بعد آرامآرام به بعضی از اطرافیان میگوید و خبر پخش میشود. خواب عجیب. با این خواب و با این داستان این شب جمعه را برویم کربلا که شب جمعهی آخر محرم کیا هستند سال دیگر محرم را ببینند. شب جمعه را ببینند.
خواب دید: «کَانَ خَمْسَةٌ بِنُورٍ قَدْ أَقْبَلَ». دید پنج تا مرکب آسمانی و نورانی دارد میآید پایین. «وَ الْاِ حَتَّی كُلِّ نَجِیبٍ شَیخٌ». بر روی هر مرکبی هم یک مرد بزرگواری نشسته. ملائکه هم دورش گرفتند و کنار همهی اینها یک خدمتگزار است که راه میرود و «وَ أقبَلَ الْوَصِیفُ اِلَیهِ». میگوید که حضرت سکینه میگوید در خواب دیدم. دیدم که اینها آمدند. این مرکبها با این آدمهای بزرگوار آمدند سمت من و «وَ قَالَ». میگوید که آن خدمتگزار اینها که با این ملائکه بود به من گفتش که: «یا سکینه اِنَّ جَدَّکِ یُسَلِّمُ عَلَیکِ». سکینه، جدت رسولالله بهت سلام میرساند. این بچه دلگرمیاش این شکلی است. آسمانی! با یک پیامی از آنجا آرام میشود. بماند که اینجا اصلاً کسی نیست که بخواهد به این بچه تسلی بدهد. آرامش. با کی برود درد دل کند؟ با کی برود حرف بزند؟ آغوش کی باز است که بخواهند در آغوش. همهی دستها بسته است. راهی ندارد. غیر از اینکه از آسمان خدا آرام کند.
سکینه میگوید که گفتم: «و علی رسول الله السلام». «یا رسول رسول الله». گفتم ای فرستادهی پیغمبر تو هم سلام من را به پیغمبر برسان. گفتم: «تو کی هستی؟» گفت: «یک خدمتگزاری از خدمتگزاران بهشت.» گفتم این آقایان بزرگوار کیند که بر روی این مرکبها نشستهاند؟ گفت: «الاول آدم و صفی الله». نفر اول حضرت آدم است. نفر دوم ابراهیم خلیل. نفر سوم موسی کلیم. نفر چهارم عیسی است. این تعبیر را خوب دقت کنید. بروید در کنه این روضه. آن نفر پنجم کیست؟ گفتم: «مَن هَذَا الْغَالِبُ عَلَی لِهْیَتِهِ یَسخُبُهُ». دیدم یک آقایی هم جدای از این چهار نفر، یک بزرگواری هم هست دست به محاسن گرفته، مینشیند هی پا میشود. گفتم: «این آقا کیست؟» گفت: «جدّک رسول الله». این هم پیغمبر است. گفتم: «کجا دارند میروند؟» گفت: «اِلَی أَبِیكِ الْحُسَینِ». دارم زیارت پدرت میروم. نمیدانم شاید شب جمعه بوده که سکینه خواب دیده. حرف این بچه را ببینید. «فَقُلْتُ أَصْعَدَ فِی طَلَبِهِ». میگوید من هم در خواب دویدم دنبال پیغمبر. من هم با خودشان ببرند ملاقات پدرم. «لِأُعَرِّفَهُ مَا صَنَعَ بِنَا الظَّالِمُونَ بَعْدَهُ». گفتم: «من هم دنبال اینها بروم یک با بابا حرف بزنم. به بابا بگویم بابا چه کردند این چند وقت؟ این ظالمین؟» چی میگوید.
در همین حال بودم. یک هو دیدم پنج تا مرکب دیگر آمد که بر روی هر کدام از این مرکبها زنی نشسته بود. گفتم: «مَن هَذِهِ النِسْوَةُ؟» حالا این خانومها کیند؟ گفت: «الْأُولَى حَوّاءُ». نفر اول حوا است. نفر دوم آسیه است. نفر سوم مریم است. نفر چهارم خدیجه. دیدم یک خانمی هم «الْوَاضِعَةُ یَدَهَا عَلَىٰ رَأسِهَا تَسْقُطُ مَرَّةً وَ تَقْومُ أُخْرَىٰ». خانم پنجم هم هست دست روی سر گذاشته، هی از حال میرود، هی به حال میآید. گفتم: «این خانم کیست؟» گفتم: «جدّت و که فاطمه». این هم مادرت است. گفتم: «به خدا دیگر میروم به مادرم شرح حالم را میگویم.» نشد بروم به پدر بگویم، به مادرم. محضر مادرم شروع کردم گریه کردن. گفتم: «یا أُمّاهُ!» مادر، جملات را خوب دقت کنید خصوصاً با روضههایی که شبهای قبل شنیدید. گفتم: «مادر جان، جَهَدُ وَ اللهِ حَقُّنَا!» مادر حقمون را پایمال کردند. «یا أُمّاهُ، بَدَّدوا وَ اللهِ شَملَنَا!» مادر جمعمان را پراکنده کردند. «مادر حَرَمَنَا وَ اللهِ الْحُسَینَ!» مادر آقامان را کشتند.
میگوید مادرم فاطمه به من خطاب کرد: «کُفّی فِی صَفِّکَ یا سَکینه!» دخترم آرام باش. «فَقَدَ عَقَرَت کَبِدِی»! جیگرم آتش گرفت با این حرف زدن. «وَ قَطَّعَت أَنیَات قَلْبی!» بندهای دلم را پاره کردی با این حرف. میگوید اینجا به من چیزی نشان داد. حضرت زهرا فرمود: «هَذَا قَمِیصُ أَبِیكِ الْحُسَینِ». این را نگاه کن. این پیراهن پدرت حسین است. «لاَ یَفْرَقُ وَ اللهِ عَنِّي» همیشه با من است. «حَتَّی القَی اللهَ بِهِ». تا خدا را ملاقات کنم. من روضه را تمام کنم. این همهچیز بود در این رؤیا. میتوانست فاطمه زهرا بگوید. البته فقط هم این نقل نیست. ما دهها روایت دیگر داریم که همین را تأکید کرده که قیامت حضرت زهرا با این پیراهن وارد میشود و داستان همهی اهلبیت، پیر و امام زمان هم نشانهی ظهورش همین پیراهن است. و خیلی چیزهای دیگر. چرا؟ چرا روی این پیراهن تمرکز کردند؟ چرا اینجا در این خواب حضرت زهرا پیراهن را نشان داد به سکینه؟ من نمیدانم فقط یک احتمال میدهم. شاید خواسته این را بگوید که قیامت اینها را سوا میکنم. اینهایی حسین را کشتند. میگویم آخه نامردها یک پیراهن دیگر چی بود؟ به تن پسرم چی میشد؟ لااقل میگذاشتید همین به تنش. عریانش نمیکردید؟
در حال بارگذاری نظرات...