* سوره فجر؛ عذاب دنیوی و اخروی برای طغیانگر
* سطحینگر؛ محدود دانستن مقیاس عنایت خدا به دنیا!
* عمق نگاه زینب کبری سلاماللهعلیها؛ جز زیبایی ندیدم!
* مبانی مستحکم؛ عامل حفظ انسان در فتنههای سخت
* اگر در سپاه عمرسعد رفتار اخلاقی دیدید، چه میگویید؟
* در فضای مجازی زمانِ امام حسین علیهالسلام چه میگفتند؟
* مقیاس خوب و بد چیست؟
* سوءتفاهم جدی؛ پلوی معاویه و نماز علی علیهالسلام
* آبادی دنیای ما هم جز از طریق اهلبیت علیهمالسلام نیست
* ازدواج با اهل دین؛ تنها راه خوشبختی
* عشق شدید بین امام حسین علیهالسلام و حضرت رباب سلاماللهعلیها
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
. بسم الله الرحمن الرحیم. الحم لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد. صلی علی محمد و آل و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری ولل عقدة من لسانی یفقهو قولی.
عرض شد: سوره مبارکه فجر، سوره امام حسین علیه السلام است. تمام آیات این سوره و تمام مفاهیمی که در این سوره مطرح شده، هم به خود امام حسین (ع) ربط دارد، هم به داستان کربلا. عباراتی را از مرحوم علامه طباطبایی (رحمت الله علیه) در توصیف سوره مبارکه فجر خواندیم. ایشان میفرمایند که محتوای این سوره اینهاست: اولاً سوره دارد دلبستگی به دنیا را مذمت میکند که این دلبستگی باعث میشود انسان به طغیان و کفران کشیده شود.
بعد علامه میفرمایند که: «و یعادُ اهلهُ بِاشَد عَذابِ الله فی الدُّنیا و الآخره». خدای متعال وعده داده - یک بحثی است که باید سر وقتش به آن برسیم - خدای متعال وعده داده آنهایی را که اهل طغیان میشوند - البته طغیان خودش به واسطه دلبستگی است - اینها را عذاب میکند. علامه طباطبایی میفرماید که این عذاب هم در دنیاست، هم در آخرت. این خیلی نکات مهمی دارد، باید سر وقتش انشاءالله به آن برسیم.
«فَتَبیّنَ اَنَّ الانسانَ لِقُصورِ نَظَرِه و سوءِ فِکرِه یَری اَنَّ ما آتاهُ اللهُ مِن نِعمِه مِن کرامتهِ علیَ الله». خیلی تعابیر علامه طباطبایی زیباست. چند خط بیشتر نفرموده توی این عبارات، ولی خیلی پرمغز: میفرمایند که انسان چون سطح فکرش پایین است - نوعاً انسانها این شکلیاند دیگر؛ سطح فکرشان، عمق نگاهشان کم است، نگاهشان کوتاهبین، کوتهنگرند و فکرشان بد است، سوءفکر دارند - این باعث میشود که مقیاس کرامت خدا و عنایت خدا به خودشان را در همین دنیا قرار میدهند.
اگر اینجا چیزی گیرشان آمد، فکر میکنند که خدا اینها را دوست داشته، اکرام کرده، تحویل گرفته: «فیقولُ ربّی اکرمه». اگر هم اینجا چیزی را ازشان گرفت، میگویند: «یقولُ ربّی اهانَه». خدا به من اهانت کرد. انسان به خاطر سطح فکر پایینش و کوتاهنگریاش که نوع آدمها ظاهربیناند، انسانها این شکلیاند دیگر، به اصطلاح علمی حسگرا، بر اساس محسوسات، چیزهایی که میبینند و میشنوند و حس میکنند، زندگی میکند.
آن عمق قضیه را دیدن، باطن قضیه را دیدن، آن یک چشم دیگری میخواهد، یک قلب دیگری میخواهد، یک روح دیگری میخواهد، یک فکر دیگری میخواهد. اینکه انسان در همه ابعاد زندگیاش آن نگاه را داشته باشد، آن عمق را داشته باشد، خیلی مهم است. آنچه زینب کبری میفرماید: «ما رأیتُ الا جمیلاً»، خیلی حرف است. انسان برود این صحنه کربلا را با گوشت و پوستش لمس بکند، این بلاها را با همه وجودش توی این باران آتش قرار بگیرد، بعد بگوید جز زیبایی چیزی ندیدم! خیلی این تعبیر، تعبیر عجیبیست.
همه عزیزانت را به یکباره ازت بگیرند. توی چند دقیقه به فجیعترین شکل، از عالیترین نقطه موقعیت دنیایی، یکهو به پستترین موقعیت دنیایی کشیده میشوی. از بالادست به زیردست میآیی، اسیر میشوی. اسارتی که مردش اسیر میشود، روحیهاش را میبازد. چقدر ما داشتیم توی رزمندهها، البته غالب نبودند، اغلب نبودند، اکثر نبودند، ولی زیاد داشتیم که اسیر میشدند، روحیهشان را میباختند، همه را لو میدادند. گاهی توی خاطرات و اینها هست، بعضی از اینهایی که زندانی میشدند، مثلاً زمان شاه توسط ساواک یا زمان جنگ توسط صدام، گفتن بعضیها یک چند روز سیگار بهشان نمیرسید، به خاطر یک نخ سیگار همه را لو میدادند. چند روز سیگار نمیرسد!
خود آن موقعیت اسارت، آن وضعیت، آن حالت شکست روحی که برای آدم ایجاد میشود، مردهای گندهاش، گنده گندههایش گاهی کم میآورند. یک زن توی همچین موقعیت عجیبی وایستاده، میگوید: «ما رأیتُ الا جمیلاً». من جز زیبایی چیزی ندیدم. روبروی عبیدالله، توی همچین مجلسی که بنده حالا جلسات قبل، جاهای دیگری یک مقداری توصیف کردهام، این مجلس عبیدالله را که چه مجلس عجیب و غریبی بود، خدا عذابش را بیشتر کند! توی همچین موقعیتی انسان قرار بگیرد. فرض کن توی دست داعشیها، رحمت و رضوان الهی بر شهید حججی که سالگرد این شهید بزرگوار است. صلابت را شما ببینید! تازه ما از شهید حججی فیلمی نداریم که مثلاً سخنرانی کرده، حرفی زده باشد. عظمت مشهود است توی آن اسارت این شهید. حالا یک زن در چنگ نامحرم! که حالا یک روضههایی هستش که بنده تا حالا نخواندهام، سختم هم هست خواندنش. دیشب آورده بودم بخونم، نتوانستم بخونم، روضه را عوض کردم. دیشب جای دیگر رفتم، امشب هم نمیتوانم بخونم، فردا شب ببینم اگر حالم کشید، بخونم. خیلی سخت است. توصیفی از اسرای کربلا که گفتنش خیلی برای آدم سخت است.
اینها باید هر چقدر انسان وقتی میخواند و روی آن توجه میکند، چقدر اینها توی موقعیت عجیب و غریبی بودند! چند تا زن، به تعداد خیلی اندکی مرد که اکثراً همینها غلام بودند، اینهایی که مردانی که زنده مانده بودند توی این اسرا، یا مجروح بودند، جانباز بودند، یا غلام بودند. چند تا زن، با همچون وضعیتی که حالا شاید یک وقتی عرض بکنم، توی این موقعیتی که شهر به شهر میبرند و با آن وضع فجیع و شکست روحی و آن تحقیر، هیچ روحیهای از اینها ذرهای عوض نمیشود. یعنی از همان لحظه اولی که توی کربلا، تا لحظهای که توی شاماند، تا بعد که به مدینه برمیگردند. حتی نسبت به افراد درجه چندمشان، نه فقط زینب کبری، نسبت به بقیه زنها همین محسوس است، نسبت به دختران امام حسین، نسبت به سایر زنها. حال و هوایشان عوض نشده. تحقیر شدند، ولی تن به حقارت ندادند. خودشان را نباختند. خیلی عظمت میخواهد. اینها پایههای سفت فکری میخواهد. اینها نکات اساسی است که ما در این جلسات باید در موردش گفتگو بکنیم.
ببینید این امتحانات، این فتنهها، این اطلاعات میآید و میرود، زیاد است. آنی که آدم را نگه میدارد این است، آدمی میماند توی این امتحانات، برقرار میماند، محکم میماند، که یک پایههای سفتی دارد. این را ما زیاد دیدیم. آدمهایی که فقط یک هیجانی، یک حسی، زود میرقصد، زود میریزند. گاهی بعضاً خودشان هم نوحهخوانند. خب ما توی این اعتبارات، کم نداریم این حضراتی که بعضاً خودشان مداحند. حالا ما که برای مداحها و روضهخوانها احترام قائلیم، ارزش قائلیم، ولی گاهی فقط یک حس شور... بعضی هیئتها را میگویند آقا دو شب، سه شب سینه میزند. یک فیلمی از مداحان درآمده، بعضاً چیزهای عجیب و غریب درمیآید، قشنگ انگار توی کاواره است. میکروفون اینجوری میچرخونه، رو به دیوار مشت میزنه! کم توی این فتنه اخیر ما سوتی از این حضرات ندیدیم. متاسفانه درد است واقعاً.
اینکه گفته میشود آقا توی مجلس باید سخنرانی، منبر، محتوا، اصل باشد... بنده خب یک زمانی در قید و بند این چیزها نبودم، حالا روضه آمدیم، هر چی شد. بعد دیدم که این در قید و بند نبودن ما دارد آسیب میزند. گوشت قربانی، گاهی گیر میآورند ده دقیقه اولش را مثلاً بزنم، بیست دقیقه آخرش را بزنم. یک جوری باید تنظیم بشود که مداح قبلی هر وقت تحویل داد، شروع کنیم، مداح بعدی هم هر وقت آمد، باز باید تموم کنیم. خیلی بد است، خیلی بد است.
یک جلسه پارسال مشهد به ما گفتند که سخنرانی یک ربع کم کن، میخواهیم به مداحی بیفزاییم. عزاداریتان چقدر است؟ گفت: یک ساعت و مثلاً یک ساعت و نیم سینه میزنی، یک ربع برود رویش. گفتم: یک ربع برود رویش، ولی دیگر ما را نخواهید دید اینجا. نرفتیم. برای قاعده میشود بعضی وقتها، خیلی بد است، خیلی بد است.
بله، ما هر چی داریم از محرم و صفر، هر کی هم هست، از همین شور و احساس و گریه هیجان مردم. ولی شما مخاطب را توی این سطح نگه نداری. مردم را توی این سطح نگه نداری، اتلاف این نعمت، اسراف این نعمت است. این فرصت بینظیر محرم میآید و میرود، بعد به چهار تا کار احساسی ما بسنده بکنیم. فلانی چه سبکی خواند و بعد دیگر بعضاً بعضی وقتها اصلاً امام حسین دیگر اصلاً دیده نمیشود! یعنی این مداحی که اشاره کردم، بنده میدیدم اصلاً دیگر گوش ندادم که این چی میخواند، اصلاً محتوایش چیست. دیگر حتی به سبکشم کار نداشتم. آنقدر این بابا بالا پایین میپرید، دیگر اصلاً شعرش را هم دیگر کسی گوش نمیدهد. ضایع کردن نعمت امام حسین.
حالا الحمدالله این جلسه و جلسات دیگری که ما میرویم، خدا را شکر البته به رفقا سپردیم، جلساتی را قبول بکنند، این اصل باشد، آقا جلسه سخنرانی، محتوا، تفکر، اینها اصل است. ما تهران جلسهای که دهه اول میرفتیم، مسجدی بود که پاتوق مداحیهای معروف. همه مداحهای معروف آنجا پاتوقشان آنجا بود. ما با اینها شرط کردیم. گفتیم آقا مداح معروف نباید بیاید توی جلسه. اگر ما میخواهیم ما باشیم، مداح معروف نباید باشد. خدا خیر بدهد، مداح خوبی هم آن جلسه داشت، بسیار باصفا. از اول سخنرانی یک کلمه هم نمیگفت، زود شد، دیر شد. تازه بعضیها انتقاد کرده بودند به چیزهایی، یک مطلبی خوانده بودیم که بعضیها نشنیده بودند، رفته بودند به این مداح گفته بودند، ایشان دفاع کرده بود، گفته بود که: «نه، این درست است. این چیزی که گفته.» باری کلا، شأن و شئون قاطی نمیشود کار. الان به یک جایی رسیده که بنده روضه بخونم، مداح تأیید بکند! مصیبت است اینها. خسارت است. داری از رو میگویی آقا این سند معتبر، این منبع، این عبارت عربی. کلمه به کلمه میخوانی، شرح میکنی. مداح تأیید میکند! آن خود مداح هم بیاید شاگردی کند، یاد بگیرد. چقدر همه چیز عوض شده! مقتل بخوانم، تأیید میکنی که.
گفتم: بعضی جلسات آدم مینشیند، بنده واقعاً بعضی جاها سردرد میشوم. بعضی هیئتها، مداحی و روضه و اینها. خیلی علاقه داریم. یکی از مداحهای معروف به ما میگفتش که: «من توی ماشین صحبتهای تو را گوش میدهم، توی ماشین مداحی تو را گوش میدهیم.» برعکس شده. علاقه دارم خودم، آنقدری که روضهخوانی و اینها زیاد نباشد و عادی نشود و اینها، ذکر باشد، ذکر مناقب و فضایل، یاد اهل بیت بشود. به هر حال خود این نغمه دل را زنده میکند، آن سر جای خودش. قاطی بشود، جایگاهها نباید عوض بشود.
آنی که توی این امتحانها آدم را نگه میدارد، آن عمق فکر است، عمق فکر. مبانی مستحکم است. و یک تعبیری که ما سال گذشته توی یک جمعی در تهران که وسط این درگیریها و این قضایا و اینها بود، مجموعه دعوت کردند، گفتند که آقا تعداد جوانان دوست دارند که گفتگو بکنند. ما هم رفتیم آنجا، روی نقطه متمرکز شدیم. یک چیزی به این جوانان عرض میکردم که خب البته برای خودشان هم جا افتاد این مطلب. میگفتم که: «ببینید شما ذهنتان را نبندید که مثلاً فلان کس فلان حرف را زد یا فلان اتفاق افتاد، فلان بسیجی مثلاً گرفته، شوکر گرفته، فلانی را زده.» مثلاً با این چیزها نمیشود تحلیل کرد مسائل را. با این چیزها نمیشود حق و باطل را تشخیص داد. اینها وسائل فرعی است. همیشه هم همه جا هست. همیشه هم همه جا هست. شما توی جبهه یزیدش هم گاهی کارهای اخلاقی میبینید.
حرفها عجیبی است، حرفهای سنگینی هم هست. پذیرشش کمی سخت است. گاهی توی خود سپاه عمر سعد رفتار اخلاقی میبینید. گاهی توی سپاه امام حسین رفتار غیر اخلاقی میبینید! که خیلی اینها را نمیشود گفت. مثلاً حبیب بن مظاهر که ما میگوییم حبیب بن مظاهر، اسم درست ایشان حبیب بن مظاهر است. موقع نماز ظهر، حسین بن تمیم، خدا عذابش را بیشتر کند، استاد حسین با صاد است. این یکی از آن سران لشکر عمر سعد است که جنایت بزرگی هم کرد. بعداً هم فرمانده یزید بود توی قضایای حمله به مکه و مدینه و اینها. این برگشت موقع نماز که امام حسین وقت خواست برای نماز، گفت: «مگه تو نمازت قبول میشه؟ میخوای نماز بخونی؟» ما این تعبیر را داریم که به چند نقل آمده، ولی این نقل هم ذکر شده، به نظرم لهوف اینجور نقل دارد. نغمه معتبر داریم. حبیب بن مظاهر خطاب کرد به این حسین بن تمیم. گفت: «عسّلاتُکَ تَقَبَّلُ و صَلاتُ ابنِ رسولِ اللهِ لا تَقَبَّلُ؟» نماز تو قبول بشود، نماز پسر پیغمبر قبول نشود؟ یک تعبیری بهش گفت. بعضی نسخهها دارد: «... یا خمار». یعنی دائمالخمر. بعضی نسخهها دارد که این نسخه هم نسخه معتبریست، توی ذهن من است که سید در لهوف این را نقل کرده. بعضی نسخهها دارد که برگشت به حسین بن تمیم گفت: «یا حمار!» ترجمه سخت است، بخواهم بگویم. ترجمهاش این است: گفت: «پسر پیغمبر نمازش قبول نمیشود، نماز تو قبول میشود، الاغ!»
این رفتار آقا! این را توی اینستا بگیرم منتشر بکند یا نه؟ حبیب بن مظاهر، چهار هزار تا فحش... نمیخور... کامنت. بیادب، بیاخلاق. شما کارهای بدش را... مگر امیرالمؤمنین نگفت توهین نکنی؟ مگر ما این همه روایت نداریم... فلانی هم میآید لایو میرود، دو ساعت گریه میکند: «دختر ما را کشتند. چرا بیانیه نمیدهید؟» توهین کردن! «تو پیرمردی، تو یک عمر فلان کردی.» کلیپ نمیدانم ضحاک مار به دوش میسازند مثلاً برای این آقا. «خجالت نمیکشی تو پیرمرد؟ تو صحابه پیامبری، برگشتی توی میدون میگویی ای الاغ؟» در شأن تو است؟ آدم سطحی آن وقت با همین همچین قضیهای میبازد دیگر! خیلی نکته مهمی است. خیلی واضح است. کربلا یک دو تا بیاخلاقی توی سپاه امام حسین ببینیم، دو تا هم خوشاخلاقی توی سپاه عمر. «گوگولین، اینها بد اخلاق، تند و تیز.» پیرمرده وایستاده میگوید: «الاغ!» تازه نمازش را هم پشت امام حسین نخواند. حبیب رفت، دعوایش شد همانجا. آن حسین هم، حسین بن تمیم تیراندازی. این هم رفت درگیر شد. بهش گفتند: «نماز چی؟ نماز چیه؟ جنگ است آقا. نماز اول وقت را ول کردی؟» رفت همانجا هم کشته شد. همانجا گفت. گفت: «من میروم نماز بهشت انشاءالله.» پشت سرش. اگر آدم بخواهد پیش بیاید.
آنور هم رفتارهای اخلاقی هم ما داشتیم که بعضیهایش روضه است اگر بخواهم بگویم. آن جملهای که امام حسین فرمود: «اگر دین ندارید، آزاده باشید»، که برای قضیه حمله به خیمههای امام حسین علیه السلام است. فرمود: «قواعد جنگ را لااقل رعایت کنید، سنت عرب را لااقل رعایت کنید. توی عرب وقتی یک مرد توی معرکه است به اهل حرمش تعرض نمیکند.» چه کار کرد؟ گفت: «ذلکَ لَکَ یا ابنَ فاطمه.» حق میگویی! درسته. باشد. چشم. به سفارش و دستور برگشت. آقا چقدر اینها واقعاً قواعد جنگ را رعایت میکردند! چقدر خوشاخلاق بودند! ببین، از اینجا دستور، حرف امام حسین را پذیرفت. آدم سادهلوح چیزهای ساده گول میخورد دیگر.
نمازشان که بماند، تک تک جنازههایشان را برداشتند، دفن شرعی کردند. دو روز توی کربلا نگه داشت عمر سعد اینها را برای اینکه تک تک جنازهها دفن شرعی کند. آنقدر مقید به حلال و حرام، نماز اول وقت، دفن شرعی. شب. آنها هم قرائت قرآن داشتند. شب عاشورا. نمازهای جماعت اول وقت داشتند. وای چقدر آدم دلش میرود وقتی اینها را میبیند. یک کوچولو خدا را قبول، میگوید: «من تو را قبول ندارم یا حسین!» خدا را هم قبول دارد، تو را قبول ندارد امام حسین! ببین چه کار کردی که قبول ندارم! دیگر بالاخره جد شما حاکم بوده. اینها اعتراض مدنی و سیاسی است به رفتارهای سابق اجداد شما که حاکمیت دستشان بوده. اشکالات حکومت پیغمبر و امیرالمومنین را بپذیرید. بپذیرید. جوانها زده شدند.
همین عبیدالله توی مملکت بابای تو کارهای بود؟ چرا الان باید بیاید روبروی تو وایسته؟ بابایش کارگزار بابای تو بود. زیاد بن ابی، کارگزار علی بن ابیطالب بود. ببینید چه کردید که امروز عبیدالله بن زیاد آمده لشکرکشی میکند علیه شما! اینها متن روزنامههای آن موقع است. امکانات داشتند. اگر اینستاگرام داشتند، اگر اینترنشنال و کوفت و زهر مار داشتند، چهار تا سادهلوح هم وایمیستادند، گول میخوردند. آدمی که عمق ندارد میبازد.
آن عمق هم آقا توی این نکته است. این نکته کلیدی که عرض میکنم و شاید بشود تمام این مباحث را توی همین یک کلمه خلاصه کرد و تمام بحث سوره فجر را توی همین یک کلمه مطرح کرد. آن عمقی که مطرح میشود، آن جایی که چالش صورت میگیرد، آنجایی که نقطه هدف است و نقطه اصلی کجاست؟ پیشفرضهای ماست. پیشفرض ما نسبت به یک سری چیزها، پیشفرضهایی داریم با طمأنینه و آرامش. صفر قبول داریم صفر. این را درست میپنداریم، درست گرفتیم. کسی هم نمیتواند به این دست بزند. آن پیشفرض را بعضی وقتها یکم بالا و پایین میکنی، میبینی خیلی هم همچین تهش به جایی بند نیست. مثل همین پیشفرض که سوره فجر دارد میگوید که وقتی بهش نعمت دنیایی میرسد، به هر کی نعمت دنیایی میرسد، میگوید این خوب است دیگر! این برده دیگر! «یَقُولُ رَبِّی اَکرَمَهُ.» مقیاس را میگذارد همین ظواهر، همین موقعیت دنیایی. آنی که دارد، آنی که چاق است، آنی که میخورد، آنی که کبابش به راه است، خدا واسش رسانده! خدا واسش رسانده! نگاه امتحان به این ندارد. پاداش این جزاست. آن هم که ندارد، مریض، بدبخت، گرفتار، زمینگیر، خدا زده پشتش! ببین چه کرده. برود نگاه کند، ببیند چه کار کرده. این همین منطقی است که عبیدالله از همین استفاده کرد. هم برای گفتگو با اسرای کربلا، هم برای گفتگو با مردم کوفه. کیبورد اینجا توی میدان، همان حق است.
خب تو اگر مقیاس، اگر پیشفرضت این باشد که خب کربلا، امام حسین باخت دیگر. شب انتخاباتی بود. یک سالی، یادم است یک جایی بودیم در تهران که نمیتوانم هیچ کدامش را بگویم که چه شبی بود و چه سالی بود و کجای تهران بود. وایستاده بودم به یک کسی در یک مغازهای که این را میتوانم بگویم که چه مغازهای بود. غذا میداد. خانهای که از رفقا مهمان بودیم، داشتیم غذا میگرفتیم که برویم گفتگو میکردیم در مورد انتخابات و اینها که رأی میدهید، نمیدهید. این و آن، چند تایی که پشت دخل بودند و کار میکردند و اینها، یکیشان طلبهای هم بود، سابقاً که میگفت من طلبگی را ول کردم. آن البته مظلوم بود بین اینها. خیلی حرف نمیزد. پیرمردی از بیرون آمد، این صحنه یادم نمیرود. با یک احساس و هیجانی گفت: «من الان میدان هفت حوض بودم.» خب میدانم میدان هفت حوض، میدان معروفی است. تهران پر جوان بود، همه هم عکس فلانی دستشان بود. «من نمیخواستم رأی بدهم ولی به این رأی میدهم. همه با اینند، همه میگویند فلانی. جوانان همه با اینند.» این آدم خیلی خدا بهش رحم کرده که در برهه تاریخی قرار گرفته که ۱۴ قرن بعد کربلاست. مگر میافتاد وسط کربلا که میآمد بیرون، مسلم بن عقیل را دستگیر کردند، میگفت: «من الان میدان هفت کوفه بودم، همه ضد مسلمند، همه با عبیدالهاند، غلغله بود، ملت شعار میدادند، جوانان همه با عبیدالله بودند.» خدا بهش رحم کرده.
تو وقتی مقیاست این است که کی بیشتر برایش کف میزنند، کی طرفدار دارد، لایکهای پستهایش را مثلاً چک میکنی؟ به بعضی از اینها مثلاً اگر میگفتی: «آقا حرفت غلط است.» میگفتش که: «شما تعداد فالوور را نگاه کن!» چه ربطی دارد؟ یکی هم البته پاسخ خوبی به این داده بود، گفته بود: «آن تخممرغی که توی اینستاگرام چند میلیون لایک خورده بود، حقانیت آن تخممرغ از تو بیشتر است بابت لایکی که خورده.» تعداد لایک تعیین میکند؟ خب وقتی پیشفرض آدم این شد، میبازد. یک سری چیزها را مقیاس قرار میدهد برای اینکه بفهمد این خوب است یا بد. خب همانی که مقیاس قرار دادی، اصلاً باطل است، غلط است. یک چیزی را خوب میدانی که خوب نیست. یک چیزی را بد میدانی که بد نیست. یک چیزی را نفع میدانی که نفع نیست. یک چیزی را ضرر میدانی که ضرر نیست.
و همیشه توی همه بزنگاههای تاریخی، توی همه فتنههای سیاسی، توی همه فتنههای اعتقادی، آنهایی که ریزش کردند، سقوط کردند، زمین خوردند، دقیقاً به خاطر همین مقیاسهای غلط بوده. و بدبختی آنجاست که نمیپذیرد که این چیزی که به عنوان مقیاس قرار داده غلط است. آقا! اینی که تو خوب میدانی، خوب نیست. لزوماً تعداد مثلاً فالوور زیاد، خوب نیست. لزوماً تعداد فالوور کم، بد نیست، شر نیست، علامت عدم حقانیت نیست. میگفتند: «لو کان خیراً ما سبقونا الیه.» چقدر آیات قرآن فوقالعاده است! از این زاویه اگر آیا تحلیل بشود، ببین، چقدر مسائل روز ما را دارد میزند. چند تا چالش جدی داشتند اینها با هم بیا. میگفتند: «آقا ما دوست داریم بیاییم سمتت ولی هر چی نگاه میکنی میبینی این پولدارها و کارخانهدارها و سرمایهدارها و اینها نیستند. ارازلنا بادی رای. همه طبقات محروم.» من عذر میخواهم بابت این کلمات. اینها ترجمه دقیق اصطلاحاتی است که اینها توی قرآن میگفتند. میگفتند: «هر چی گداگشنه است دنبال تو راه افتاده، گداگودولها دنبالتاند، بدبختبیچارهها. اگر خوب بود چرا استاد دانشگاهها نیستند؟» توی همین قضیه اخیر میگفتند که: «شما دانشگاه شریف را مقایسه کنید مثلاً دانشگاه شریف حق است یا فیضیه؟» مثلاً آدم ساده هم نگاه میکند، میگوید که خب دانشگاه شریف خیلی گولاخه. مگر میشود این دانشجویان شریف همه باطل باشند؟
فحشهایی میدادند که روی خود اراذل کف خیابان که میروند میزنند شیشه میشکنند اینها را آن هم این دانشگاه! الان که همه چی پولکی شده. یک زمانی بله، دانشگاه شریف از کف روستاها... امیرکبیر میرفتی، شریف میرفتی. بنده میرفتم امیرکبیر، از سن خیلی کم و موج سخنرانی میکردم، ۱۸ سالم بود، دانشگاه امیرکبیر سخنرانی میکردم. میرفتی استاد دانشگاه روستاهای دور افتاده کرمان، آدم کیف میکرد. اکثر بچههای تراز اول، گاه دهه ۸۰، بچهها بودند که از نقاط محروم، دوردست آمده بودند. شما الان میروید دانشگاه، آماری که آخرین بار بنده میدیدم، دیدم که ۹۰ درصد چقدر مال طبقات مرفه، مال تیزهوشان و مدارس فلان و اینهایند که باید پول بدهی. اینکه دیگر الان یک زمانی یک کمی میشد با دانشگاه شریف فهمید که اینها واقعاً نخبهاند. نمیخواهم تحقیرشان کنم، توهین کنم. این مقیاس است این که فکر میکند این چون دانشجوی شریف است بیشتر میفهمد، بیشتر حالیاش است. این غلط است. آن چون دهاتی است، چون ندارد، پس کمتر میفهمد، سطح اطلاعاتش پایینتر است. این غلط است.
حضرت امام میفرمودند: «بروید توی این میدان جنگ، توی این جبههها ببینید بیشترشان مال طبقات پایین و پایین شهرند یا مال بالا شهرند.» عجیب استها! جبهه که میروی میبینی همه مال پایینشهرند. توی انتخابات که میآیی، همه نگاه میکنند بالاشهریها به کی رأی میدهند، رأی بالاشهر با کیست، کارخانهدارها با کیاند، استاد دانشگاهها با کیاند، سرمایهدار، پولدار. این استاد دانشگاه است. این پیشفرضت غلط است. ما از ته نی شروع میکنیم کوبیدن. گفته بود: «اینجور نبود آن فیلمه، آنجور نبود، این جمله را نگفت.» بابا! چرا اینجا وایستا؟ این دعوا میکند. مگر این چرت و پرت گفتنها، مگر دروغ بافتنها تموم میشود؟ هزار تایش را هم که تو روشنگری کردی، ۱۰ هزار تا دیگر دروغ میگوید. اصلاً روشنگری مال اینجا نیست که آقا این تیکه کلیپ که پخش شده این نصفش بوده. روشنگری این است که بروی پیشفرضش را بریزی به هم. عمق قضیه را حل کنی. توی اینی که خوب میدانی اصلاً خوب نیست. حالا من بیایم بگویم تو دانشگاه شریف این زد تو سر آن یا آن زد تو چالش. این است که تو نمیدانی اصلاً نسبت به دانشگاه شریف چه موضوعی باید داشته باشی. همین که بهت میگویند استاد دانشگاه شریف است، میگوید: «پس حل است.» آخوند است، پس هیچی! افرادی بسته. ذهنت را بستهای. اینها آن چالش اصلی است. نقاط اصلی که معمولاً هم از چی نشأت میگیرد؟ سوءفکر. از سطحینگری، از کوتهبینی، از ظاهر بینی. این سوءتفاهم را باید حل کرد.
یکی از آن سوءتفاهمهای مهم که امشب اشاره کنم و بحث را تموم کنم، فردا شب انشاءالله بیشتر به بحث بپردازیم، یکی از آن سوءتفاهمهای جدی نسبت به اصل مواجه شدن با دنیاست. با این امکانات دنیایی. یک چالش جدی است ها! ببین آن آیه را تموم کنم، بعد برگردم مطلب را بگویم. اینها میگفتند که: «لو کان خیراً ما سبقونا الیه...» میگفتم ببین اگر این پیغمبران حق بودند، چهار تا از ما سرمایهدارها میرفتند سمتش. ما سبقونا الیه. همین که این گداگشنهها رفتند دورش، فقط تزترا است. آن میگوید اینها کسانی بودند که تو چشم این بزرگان کوچک بودند. نگاه میکردند میگفتند: «حالا کیا بهت رأی دادند؟ کیا دورتاند؟ کی ازت حمایت میکند؟» خیلی نکته مهمی استها! خیلی مسئله مهمی است. خیلی وقتها ماها بهش مبتلاییم. پیشفرض غلط، یک مبنای غلط.
میگوید که یک سوءتفاهمی که بسیار آسیب میزند این است، میگوید که: «ببین امام حسین، امیرالمومنین اینها خوبند، آخرتمان را آباد میکنندها، ولی دنیایمان نابود میشود. میدانم اگر حرف اینها را گوش بدهم بهشت میرومها، ولی آخه گشنم میمانم.» اینها پیشفرضهای مهمی استها! اینها سوءتفاهمهای جدی استها! و کاملاً هم دروغ استها! کاملاً هم حق است. همیشه هم از همین سوءتفاهم استفاده شده. من جنسشان را میاندازم به ماها. در طول تاریخ بروید ببینید، همیشه از همین ترفندها استفاده کردند. هر وقت خواستند یک عالمی را، یک شخصیت برجستهای را، یک جریانی را منکوب بکنند، زمینگیر بکنند، با همین حرفها: «آخرتت آباد میشود ولی دنیایت را به باد میدهی. دنیایت دستت... دنیایت معاویه تحمیل میکند. حالا تو جفتی داشته باش. همان داستان نماز تو پشت علی بخوان، سر سفره معاویه هم باش.»
یک تلقی بود که واقعاً هم شما زمان خود امام حسین هم که بروید، نگاهشان همین بودها. مردم میگفتند که ببین دنیا را که دیگر بالاخره یزید و عبیدالله و اینها... «یا حسین! ما دوست داریم برای احکام دین، منبر مسجد، تو نحوه پیغمبر برای اینها قبول داریم.» همیشه این را داشتند. یعنی هیچکس منکر این نبوده که اهل بیت آخرت مردم را آباد میکنند. خود هارون الرشید سؤال از امام کاظم پرسید. خلیفه دومشان میگفت: «آقا اگر علی نبود من ۷۰ بار هزار ...» گفته بود: «اگر علی نبود من هلاک میشدم.» سؤال دارید از علی بپرسید. مرجع تقلید علی، مفتی حکومت علی است. فتوا را او میدهد. ولی خب علی دنیایتان را آباد نمیکند. آن چالش اصلی همینجاست. صدیقه طاهره هم سر همین حرف به بنبست خورد با مردم. حالیشان نشد که اگر نیایند پای علی، دنیایشان به باد میرود. امیرالمومنین هم سر همین به چالش خورد. امام مجتبی هم سر همین به چالش خورد. امام حسین هم سر همین به چالش خورد.
امروز داستان ما همین است. این جمله را مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت خیلی فرمود که باید باورمان بشود که دنیایمان را هم اهل بیت آباد میکنند. با غیر اینها دنیایمان را هم آباد نمیکنند. و تجربه نشان داده که دیگران هیچوقت دنیای کسی را آباد نمیکنند. اگر دنیای خودشان را تازه آباد کنند که همان را هم آباد نمیکنند. دنیای کس دیگر آباد نمیکنند. برای کسی رفاه نمیآورند. «انَّ المُلوک اذا دخلوا قریة افسدوها». اینها عاشق چشم و ابروی شما نیستند. اینها راه نمیافتند شهر به شهر بروند شکم شماها را سیر کنند. کجای دنیا مردم نیازی دارند بروند حل کنند؟ کجا را میشود؟ رسماً دارد میگوید. میگوید این سعودی را مگر حمایت نکنیم. این گاو شیرده پولش را میگیرد، توی سرش هم میکوبد. وعدههایی هم که بهش میدهد، ده تا در میان عمل میکند. آخر میگوید: «من نباشم دو هفته من نباشم شما فارسی حرف میزنید.» بدبختی را شما نگاه کن. آخر هم یک احمق سعودی باز هم فکر میکند که آمریکا است که این را نگه داشته. الان یک کمی حالی شد که بابا جاهای دیگری هم مثل که هستند. میشود یک کمی با جاهای دیگر هم صحبت کرد. یک کمی آرام آرام دارد حالیاش میشود که اگر باز هم گاو شیرده را - چون گاوها وقتی از آن حالت شیردهی درمان یک کمی میخواهد حالیشان بشود دیگر سرشان را میبرند - یکم میفهمند که یک قطب دیگری هم توی دنیا هست. تازه چیزهای معنوی حالیشان نمیشودها که مثلاً آقا این قطب شرق است. عجیب داستان عجیبی است. این باید باور بشود آقا! غیر اهل بیت، غیر این راهی که خدا معرفی کرده، هیچ هیچ مسیری، هیچ راهی دنیا و آخرت را آباد نمیکند. آخرت که هیچ. دنیا.
تمام عجیبیها و ما در این بیان این خیلی ضعیف بودیم. این سوءتفاهم اگر حل بشود، خیلی ما جلو میافتیم توی عبور از امتحانات و فتنهها. هم فتنههای شخصیمان، هم اجتماعی، هم مادی، هم معنوی. بنده میبینم گاهی میآیند مشاوره و فلان و اینها. میبینم ذهنش این است که مثلاً حاجآقا مثلاً فلان کار خوب میخواهم انجام بدهم و اینها، میدانم آخرت دارد، ولی چون مثلاً دنیایم به باد میرود، سختم است. آقا! دنیا به باد نمیرود. والله! هرجور حساب کنی دنیایت به باد نمیرود. این روی حسابهای ظاهری خیلی دمدستی فکر میکنی که مثلاً اینجا پولت کم شد.
این فرهنگ الان آقا! شما زیارت اربعین که میروید، مردم این خرجی که میکنند برای امام حسین علیه السلام، این سود آخرتی است یا سود دنیایی است؟ بفرمایید! یکی بیاید بگوید آقا منی که اینجا دارم توی موکب شام میدهم، میدانم دنیایم نابود میشود، ولی خب ثواب دارد. آقا! چه دنیایت نابود میشود؟ یکم فکر کن. الان شما این موکب را راه انداختی، یک هزینهای داری میدهی. هزینه میدهی. خود این روی حساب مادیاش فقط نگاه کنی، آن گردشگر و توریستی که میآورد، ۱۰ برابر دارد برای مملکتت ایجاد ثروت میکند. فقط نگاه کنی. بماند که خیلی از اینهایی که این کارها را میکنند، میگویند آقا ما یک قران که دادیم ۷۰۰ برابر برگشته، تجربه کردیم، عجایبی دیدیم. یعنی یک حال و هوایی توی این پیادهروی اربعین آمده، آدمها گم شدند.
یک چیزی ما پارسال این خاطره را برایتان بگویم بعد نکات بعدیام را بگویم، برویم توی روضه. این دیگر اصلاً دیگر غول مرحله آخر بود. یعنی این دیگر اصلاً در مغز ما نمیگنجید. این خاطره که پارسال، انشاءالله که امسال هم نصیب همهمان بشود، پیادهروی اربعین. یکی از رفقا بودیم، ۴، ۵، ۶ نفر. حالا شاید کمتر، بیشتر بودیم. از یک مسیری هم ما با رفقا میرویم. مسیر طریق علما و اینها. جزو علما نیستیم، طریق علماست. آنجا بعد خب هوا هم گرم بود و سعی میکردیم که زود تا مثلاً صبح حرکت بکنیم که به آفتاب نخوریم. شب بود. ساعت ۱۲، ۱ شب، به یک موکبی رسیدیم، وسط خیابان، تاریک و دور از شهر. یکی از دوستانی که با ما بود، این خیلی نسبت به این بچههای کوچک از خودش احساسات نشان میدهد. خیلی علاقه دارد و اینها. یک بچه بود توی آن موکب، مال آن خانواده عراقی که میزبان بودند. بچه شیرخواره، کوچولو، بانمک. این رفیق ما خیلی از خودش احساسات نشان داد. آن بنده خدا بچه را داد توی بغل این رفیق ما. ما آمدیم آنور خیابان نشستیم. ماشین. دو، سه تا صحنه دیدیم. اصلاً دیگر ماندیم آقا دیگر داستان چیست. اینها الان با خودشان چی فکر میکنند واقعاً. نیم ساعت، یک ساعت این بچه توی بغل ما بود، این بازی میکرد، میداد به آن یکی، آن بازی میکرد، دست به دست. یک برادر بزرگتر داشتیم. بچه کوچک است، مثلاً بچه مثلاً ۸، ۹ ساله. این از آنور توی موکب راه افتاد بیاید این بچه را از بغل ما بگیرد، مثلاً به بابایش گفت: «من بروم بچه را بگیرم.» بابایش دست این را سفت گرفت: «به تو چه که بخواهی بچه را بگیری؟ بچه دست زائر امام حسین...» خندهتان بگیرد، فکر کنید مثلاً تعارف و شوخی بود. ولی ما آنجا واقعاً فهمیدیم. راست میگوید. آخرش که رفتیم بچه را تحویل بدهیم، برگشت گفت: «نمیخواهد. باشد پیش خودتان. ببریدش!» چی چی شده توی این پیادهروی اربعین که طرف از همه این تعلقات کنده شده؟ چه درکی آمده؟ خیلی عجیب است. واقعاً این یک باور است که آقا دنیایت را هم اهل بیت تعمیر میکنند. سوخت نمیدهی توی این مرام، توی این فضا، توی این ارتباط. هیچ باختی ندارد. هیچ جایش باخت ندارد. خیلی چیز عجیب است. خب این بخش آخر سخنرانی را بیاورم و برویم توی روضه.
یکی از چیزهایی که آقا این جا نمیافتد متاسفانه، این جا افتادنش، خیلی از مسائل اجتماعی ما را حل میکند. آقا! این باور شکل بگیرد که جز آدم متدین توی ازدواج کسی را خوشبخت نمیکند. جمله سادهای است ولی فهمش، فهمش هم برای خیلیها راحت استها، برای یک عدهای نه، سخت است. آنی که پسر تو را خوشبخت میکند دختر متدین است. آنی که دختر تو را خوشبخت میکند پسر متدین است. اصلاً از غیرمتدین، تو توقع عشق و صفا و وفاداری و اینها نباید داشته باشی. نمیافتد نه. اینها سختگیرند. اینها غیرتی میشوند، مویت را بپوشان، کجا داری میروی؟ هی گیر میدهند، هی فلان میکنند. این نیاز به توضیحاتی دارد که انشاءالله شبهای بعد بیشتر در موردش صحبت کنم. میخواهم آرام آرام وارد روضه بشوم.
یکی از ابعاد زندگی امام حسین علیه السلام میخواهم بگویم که کمتر شنیدهاید. این روضه امشب، یک روضه خاصی است. انشاءالله خیلی نمیخواهم نمک روضه امشب را زیاد کنم و پیازش را داغ کنم و حس خودم را بگویم. ولی بخواهم به روضه امشب بگویم حس خیلی عجیبی دارم. یعنی حس خودم این است که من خیلی خوشحالم که تا این شب زنده ماندم که امشب این روضه را بخوانم. اگر رفتم احساس میکنم دیگر برد کردم. به روضه امشب بنده هم خیلی علاقه دارم، هم خیلی امید دارم. احساس میکنم یک دروازههایی از رحمت توی این روضه نهفته است. شما با یک عنایت ویژهای وارد روضه امشب بشوید. بسیار ناب و عجیب است. یکی از زوایایی است که اصلا با این زاویه ما نپرداختهایم و یقین دارم ۹۹ درصد شما روضه امشب را نشنیدهاید. از عشق امام حسین علیه السلام به همسر عجی بشاش.
امام حسین علیه السلام چهار الی پنج نفر به عنوان مادر فرزندانشان در تاریخ ازشان اسم آمده که خب دوتایشان خیلی اصلاً معروف نیستند و اسمشان تک و توک شنیده شده. سه تایشان اولش جناب شهربانو مادر امام سجاد علیه السلام. شبهای بعد یک اشارهای میکنم. این بانوی بزرگوار ایرانی است و این افتخار برای ایرانیهاست که امام سجاد علیه السلام از مادر ایرانی است. این بزرگوار همان اول تولد امام سجاد از دنیا رفتند. همسر دیگر امام حسین علیه السلام جناب لیلا است، مادر حضرت علی اکبر. این هم شخصیت عجیبی است. خصوصاً که نوه ابوسفیان است، خواهرزاده معاویه است. خیلی شخصیت عجیبی است از این جهت. جناب لیلا. ایشان هم به احتمال زیاد قبل از واقعه کربلا از دنیا رفته. توی کربلا که قطعاً نبوده. به احتمال زیاد قبل از کربلا از دنیا رفته. میماند یک همسر که معلوم است که این تنها همسری است که امام حسین باهاش زندگی کرده. جناب رباب. اسم این بانوی بزرگوار رباب است که به اشتباه رباب گفته میشود و خیلی هم غریب است. خیلی امشب نیت کنید از این خانم چیز ببینید. من چی دارم میگویم؟ امشب بهت حرفهای عجیبی دارم. نیت کنید از این خانم معجزه ببینید. ببینید چه میکند برات این بیبی بزرگوار.
امیرالمومنین خواستگاری کرد برای امام حسین این بانوی بزرگوار را. پدر این خانم هم از شعرای بزرگ عرب «امرؤ القیس» که امیرالمومنین فرمود: «بزرگترین شاعر عرب ایشان است». دختر مرد زن عجیبی است حضرت رباب. کلمات و تعبیر «رباب» میگوییم چون به ذهن شما گوش شما آشنا است. خب ما معمولاً ایشان را به قضیه حضرت علی اصغر میشناسیم. اصلاً عظمت ایشان توی قضایایی است که قضیه حضرت علی اصغر. یک عشق عجیبی بین ایشان و امام حسین هست که اصلاً شما فقط توی رمانهای عاشقانه این را باید پیدا کنید. من یکم میخواهم امشب این را برایتان بگویم. این روضه را یادگاری بشنوید. برای خودتان داشته باشید.
اول از عشق امام حسین به این زن برایتان بگویم. تعبیر کتب تاریخی این است، میگویند که: «الی مدی حبّه الشدید.» این بانو مادر حضرت سکینه هم هست. دو تا بچه دارد. سکینه و علی اصغر. امام حسین علیه السلام تعبیر این است، توی کتابهای تاریخی حب شدید داشت به رباب و به سکینه. توی بعضی از اشعارش امام حسین دارد میفرماید که من اصلاً عاشق کل این خاندان ربابم. بس که عاشق داییهایش هم هستم دوست دارم. همه فامیلاش را دوست دارم. سکینه یا سکینه که درست است، به خاطر رباب دوست دارم.
حالا این شعر را ببینید. این شعری که از امام حسین علیه السلام نقل در تاریخ است. امام حسین شعر سروده بوده. کدامتان تا حالا برای خانمتان شعر گفتهاید؟ بعد شعر را ببینی چی بوده. میگوید: «لَعَمْرُکَ اِنّنی لَأُحِبُ داراً تَحِلُّ بِها سَکینةُ وَ الرَبابُ؛» به جان تو قسم من عاشق آن خانهایام که توی آن خانه سکینه و رباب باشند. شعر امام حسین. «اُحِبُهُما» من عاشق این دو تا هستم. «وَ اَبْذُلُ بَعدَ مُالِی؛» هر چی باشه پول خرج میکنم برای اینها. «وَ لَیْسَ لِلاْئمی فیهِ عِتابٌ؛» هیچکس هم حق ندارد من را سرزنش کند که چقدر خرج این میکنی. «ولستُ لَهُم و اِنْ إتَبَّوا مُطیعا؛» عبارت میگوید هر چی هم شما بدگویی کنین از رباب حرفت را گوش نمیدهم. «حَیاتی اَوْ یَغیبُن» تا زنده باشم یا حتی مرده باشم، زیر خاکم باشم، عشق رباب از دلم بیرون نمیرود. عشق امام حسین به رباب عشق عجیب.
حالا این جایش را داشته باشید. برویم توی روضه. پیغمبر اکرم توی آن قضیه دارند دیگر که این هم لابد شنیدهاید که زنی بود به نام «حمله» به پیغمبر رسید. پیغمبر فرمودند که: «پدرت به شهادت رسید در جنگ.» گفت: «انا لله و انا الیه راجعون.» گریه کرد. حضرت فرمودند: «داییات کشته شد.» گریه کرد. گفت: «انا لله و انا الیه راجعون.» حضرت فرمودند: «شوهرت هم کشته شد.» اینجا فریاد زد. این جمله معروف از پیغمبر. فرمود: «انَّ لِلزَّوج اَلْمَرْأةَ مِنها لَمَکانٌ؛» هیچکس جای شوهر نمیشود. عمو دیدید اسم بابایش آمد، اسم داییاش آمد، فقط گریه کرد. گفتم: «شوهرت شهید شد.» زجه زد. هیچکس جای شوهر نمیشود. همچین ارتباطی. پیغمبر فرمود به زن بگویید دوست دارم تا ابد از دلش بیرون نمیرود.
شما فرض کنید با یک امام حسین زندگی کنید که همهتان نمکگیرشید. دیگر چی بگویم از محبتش؟ حالا من اشعار رباب را برایتان بخونم در مورد امام حسین علیه السلام. این عشق دو طرفه را ببینید. اصل مصیبت رباب، حسن علی اصغر نیست. اصلاً حرفی از علی اصغر نیست. و حرفهای رباب، اصل مصیبت خود امام حسین است. حالا ببینید تعابیر را. اشعار این بانوی بزرگوار را که در وصف امام حسین علیه السلام شعر سروده. بعد از شهادت امام حسین چند جا چند تا کار خاص کرده. انشاءالله خیلی سریع بگویم.
شعرش این است. اینها اشعار رباب است. گوش بدهید. ببین چقدر عجیب است. «اِنَّ الَّذی کانَ نُوراً یُسْتَضاءَُ بِهِ بِکَربلاءَ قَتیلٌ غَیْرُ مَدْفُون؛» آن نوری که همه عالم را روشن میکرد، روی زمین کربلا ولش کردند، دفنش نکردند. «سِبْطُ الْنَبِی جَزَاکَ اللهُ صالِحَةً عَنّا وَ جَنَّبْتَ خُسْرَانَ مَوازین؛» نوه پیغمبر بود که خدا بهترین جزا را بهش بدهد و پرونده اعمالش از هر گناه و بار سنگینی خالی بود. این خط را بخوانید و بشنوید و بروید توی عمقش و آتش بگیرید با این روضه امشب. که حالا باید توضیح بدهم. «قَدْ کنتَ لی جَبَلٌ صَوْمَ الْوَزْعی بِه؛» اینها گفتگوی رباب با امام حسین علیه السلام است. نمیدانم، نگفتند کی بوده. من خودم احتمال میدهم احتمالاً آن وقتی که با دست بسته رباب را توی این مسیر میبردند، به این سر بریده روی نیزه نگاه میکرد، احتمالاً آنجا گفتگو کرده. میگوید: «قَدْ کنتَ لی جَبَلٌ صَوْمَ الْوَزْعی بِه؛» تو برای من یک کوه محکمی من به تو تکیه داده بودم. کوه محکمی بودی من به تو تکیه داده بودم. «وَ کُنْتَ تذْهَبْنٰا بَرَّحْمِ وَالِدینِ؛» چقدر تو با من محبت داشتی؟ «مَنْ لِلیَتامٰا وَ مَنْ لِسائِلینَ وَ مَنْ یُغنِی عَلیهِ مِسکینٌ؛» تو که رفتی دیگر کی به داد یتیمان برسد؟ کی هر مسکینی را پناه بدهد و دستش را پر کند؟
اینها را تصور کنید. یک زن تنها، بیکس که خانهاش را هم در مدینه خراب کردند بعد از عاشورا. این دارد با امام حسین نجوا میکند. این رابطه عاشقانه. آن، آن کسی که سر نیزه است. گفت: «من زیر خاکم. بیرون نمیرود.» حالا با این دست بسته. توصیفات بیشتر هم دارد که باید شبهای دیگر بگویم که این وضع این زن توی این گفتگو چه وضعی است؟ گفت: «واللهِ لَا ابتَغِی سِحراً بِسَهرکُمْ حَتّی أُقَلِّبُ بَیْنَ المَلِکِ والِطینِ؛» به خدا تا وقتی بمیرم، حسین، دیگر بعد تو با هیچکس ازدواج نمیکنم. گفتند خواستگارهای بزرگی داشت. هر کی میآمد خواستگاری همه را رد میکردند. بگو من یک پدر شوهر بیشتر ندارم، آن هم پیغمبر است. رسول الله. نمیتوانم با کسی دیگر بعد حسین زندگی کنم.
از این عشق چند تا دیگر برایتان بگویم و تمام کنم. یکیاش این است. توی مجلس عبیدالله یک وقت دیدند رباب پرید این سر را به بغل گرفت. پرید این سر را به بغل گرفت. این اشعار را خواند: «وا حُسَیْنا! فَلَا نَسیتُ حُسینا،» من چه جور فراموشت کنم؟ فدای این عشق پاک! این عشق زلال! «أَقْسَدَهُ الْأَعْدَاءُ؛» چقدر نیزهبارانت کردند؟ «قادُوهُ بِکَربَلاءَ سَریعًا؛» طرحت را روی زمین کربلا رها کردند. «جانَبُ کَربَلَائِيَ،» خدا کربلا را سیراب نکند که به خون تو آغشته شد، به خون تو آغشته شد. عرض روضه من و آخر حرف من همین. گفتن این خانم یک سال بیشتر دوام نیاورد بعد از امام حسین علیه السلام. تعبیر این است: «بَقِیَتْ بَعْدَ الْحُسَیْنِ سَنَةً؛» یک سال همش زنده ماند. تعبیر گوش بدهید و بگویم و دیگر تمام روضه ما همین یک خط.
برویم توی عمق اینها. اینها روضههایی نیست که بخواهیم داد بزنیم. روضهای است که از در آن، آتش میزند آدمها را. میگوید یک سال زنده بود. «حَتّٰی بَلِّیَتْ و ماتَتْ کَمدًا.» نگفتم از دنیا رفت. «ماتت کمدًا» میگویند تا اینکه بعد از یک سال دق رباب، «کمدًا» یعنی دق کرد. یک سال بعد عاشورا دق کرد از داغ حسین. حالا حالش چی بود؟ انشاءالله امام رضا با این روضه گریه کند. «لَمْ یُظِلُّ لَهَا سُقْفُ بَیْتٍ؛» یک سال زیر سایه نرفت. گفتم پوست مطهرش حضرت رباب سوخت بس که زیر آفتاب بود. تمام روز زیر آفتاب بود. یعنی اگر سایه میشد، پا میرفت جای دیگر، مینشست زیر آفتاب. بهش گفتند بابا سایه وقتی میآید چرا پا میشوی جای دیگر میروی؟ گفت: «بدن عزیزم را زیر آفتاب رها کردم.»
در حال بارگذاری نظرات...