* رفاه طلبی و رفاه زدگی؛ ویژگی اصلی دشمنان انبیاء علیهمالسلام در طول تاریخ
* مترَفین؛ فریب خوردگان وعدههای دروغ طواغیت
* مستضعفینی که عاقبت به جهنم میروند!
* اگر مستضعفین تبعیت نکنند، مستکبرین چطور میخواهند حکومت کنند؟
* دروغ های صبح و شب مستکبرین؛ عامل گمراهی مستضعفین جهنمی
* پذیرش قلبی مستکبرین؛ نشانه همراهی و ملحق شدن به آنها
* جنگ رسانه ای معاویه علیه امام حسن مجتبی علیهالسلام
* عبیداللهبنعباس؛ بزدلی که با قاتل دو فرزندش (معاویه) علیه امام حسن علیهالسلام سازش نمود
* پیشنهاد همسری یزید به جعده لعنهاالله در ازای ترور امام حسن علیهالسلام
* تشتی که از پارههای جگر امام حسن علیهالسلام پر میشد...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد; اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم؛ و لعنت الله علی الاعداء اجمعین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.
در جلسات قبل بحث ما به اینجا رسید که گروهی در برابر انبیا، دینگریز و دینستیز بودند. ویژگی مشترکشان این بود که همه جزو مُترفین یا رفاهطلب و رفاهزده بودند. سرخوش بودند و از هر رنج و درد و زحمتی گریزان. همین میشد که هرکس وعدهای، ولو به دروغ، میداد که «امورشان را بدون زحمت و درد پیش خواهد برد» و «زندگیشان را تأمین خواهد کرد»، اینها باور میکردند و قبول میکردند. تابش و انبیا، چون این وعدههای دروغ را نمیدادند، معمولاً تنها میماندند. اتفاقاً وقتی به خواسته طواغیت تن میدادند، اوضاعشان بدتر میشد و گرفتاریهایشان بیشتر میشد.
داستان مستضعفین و مستکبرین در قرآن، داستانی عجیب و جالب است. یک گروه مستکبرند که به پشتوانه موقعیت ظاهری و امکاناتی که دارند، بقیه را زیر یوغ ظلم خودشان و زیر چکمه دیکتاتوری خودشان میآورند. یک عده هم مستضعفند که مال و امکانات و شرایط را ندارند و مجبور میشوند تن به خواسته مستکبرین بدهند. البته بعضی وقتها مستضعفین قیام میکنند، در برابر مستکبرین ایستادگی میکنند، تحمل میکنند، گاهی فرار میکنند - مثل اصحاب کهف از چنگال مستکبری -، گاهی استقامت میکنند، گاهی درگیر میشوند و گاهی هم به پیروزی میرسند.
بهخصوص حضرت موسی (علیهالسلام). البته خدای متعال فرموده: «من اراده کردم که مستضعفین اگر حرکت بکنند و ایستادگی بکنند، اینها را غلبه بدهم.» و نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ. (قصص، آیه ۵) یعنی امامشان کنم؛ ولی خب، معمولاً داستان مستضعفین این نیست و بسیاری از مستضعفین، با اینکه مستضعفند، آخر هم به جهنم میروند. این نکته را توجه داشته باشید. نکته مهمی است. یادتان هست چند شب پیش آیهای را خواندیم؟ فرمود: «تمام جهنمیها إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَٰلِكَ مُتْرَفِينَ» (واقعه، آیه ۴۵). همهشان مترف بودند.
از آنور بعضی آیات قرآن میگوید که اینها در جهنم دو تا گروهاند: یک دسته مستکبرین، یک دسته مستضعفین. مثل آیات سوره مبارکه سبأ، از آیه ۳۱ به بعد: وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُّؤْمِنَ بِهَٰذَا الْقُرْآنِ وَلَا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ. (سبأ، آیه ۳۱) کفار گفتند: «نه به این قرآن ایمان میآوریم و نه به آنچه پیش از آن است.» وَلَوْ تَرَىٰ إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ (سبأ، آیه ۳۱). ای کاش میدیدی که وقتی ستمکاران، همه این ظالمین، پیش خدا متوقف میشوند بعضهم یرجع بعضا القول (سبأ، آیه ۳۱).
خوب دقت بکنید، خیلی آیات جالبی است. اینها شروع میکنند در پیشگاه الهی – همه این ظالمین و کافرین - با همدیگر جر و بحث کردن. چه میگویند؟ خیلی جالب است: یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا (سبأ، آیه ۳۳). آنجا ظالمین... خوب دل بدهید، مطلب خیلی مهم است. ظالمینی که در پیشگاه الهی، خدا آنها را نگه داشته و به قول مامانها پدرشان را دارد درمیآورد، میایستند و با همدیگر کلکل میکنند. این ظالمین کیانند؟ یک گروه مستضعفین و یک گروه مستکبرین.
پس این نیست که ما بگوییم آقا همیشه مستضعفین خوبند و بهشتیاند و دعوایمان با مستکبرین است. و بگوییم: «ما با مردم آمریکا مشکل نداریم، ما با دولت آمریکا مشکل داریم.» البته ما با همه مردم آمریکا مشکل نداریم؛ ولی با همه مردم آمریکا هم بیمشکل نیستیم. بالاخره ترامپ را چه کسی میآورد؟ بعدیاش را چه کسی میآورد؟ اسمش چیست این یارو دیوانه؟ بایدن. یک جو عقل اگر داشت... قبلیهاشان و بدیهایشان مثل جورج بوش...
نام مستضعفین میآید. دیگر خیلی جالب است، نکته مهمی است. مُترفین همهشان لزوماً مستکبرین نیستند. بعضی از مُترفین، مستضعفین هستند. خیلی عجیب است. نکته عجیبی است در معارف قرآن. اینها روی تحلیلهای دقیق سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اعتقادی ما اثر دارد.
میگوید آنجا مستضعفین به مستکبرین میگویند: لَولَا أَنتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ (سبأ، آیه ۳۳). «اگری شما نبودید، ما مؤمن بودیم.» یعنی کافرند؛ ولی دلیل کفرشان را چه کسی میدانند؟ مستکبرین. «شماها ما را گول زدید، شماها ما در مدرسه شماها درس خواندیم، پای تلویزیون شماها بودیم، پای رسانه شماها بودیم، فیلمهای سینمایی ما را شماها ساختید، کتابهای درسی ما را شماها نوشتید. اگر شما نبودید، ما مؤمن میشدیم. شما باعث شدید ما مؤمن نباشیم.» این حرف مستضعفین به مستکبرین است. خیلی جالب است. مستکبرین هم باز به اینها جوابی میدهند، آخر هم خدا جفتشان را میاندازد جهنم.
یک آیات دیگری دارد که مستضعفین به خدا میگویند: «خدایا، عذاب مستکبرین را دو برابر کن. لااقل اگر ما را به جهنم میبری، با هم، اینها را دوبله کن عذابشان را.» خدای متعال میفرماید: «آنها را دوبله میکنم، شما را هم دوبله میکنم. فَلِكُلٍّ ضِعْفٌ» (أعراف، آیه ۳۸). آنهم دوبل، شما هم دوبل. خیلی در اینها نکته است.
«آنها را دوبل میکنم که هم آنها خودشان راه را اشتباه رفتند و هم شما را وادار کردند به راه اشتباه.» دوبله آنها. «اینها را چرا دوبل میکند خدا؟» ببینم چقدر مطلب به چنگ آمده شما مستضعفین را هم دوبل میکنم؛ «چون هم راه را اشتباه رفتید و هم اگر شما هم نبودید، به پشتوانه چه کسی میخواستند زور بگویند؟ شماها آدم آنها بودید.»
امام باقر (علیهالسلام) فرمود: «اگر اینهایی که برای بنیامیه سوزن نخ میکنند، پشتشان نماز جماعت میخوانند، اینها اگر نبودند، حق ما از ما سلب نمیشد.» تو فقط گندهگندههایشان را نگاه نکن که یکیشان آمده چند هزار نفر را کشته. مثلاً خدا عذابش را بیشتر کند. کم ۱۰ هزار نفر را کشته؟ بله، بنیامیه، عبيدالله بن زياد و این کلهگندههای این شکلی، اینها خیلی اثر داشتند در حاکمیت بنیامیه؛ ولی امام باقر (علیهالسلام) نفرمود: «حاکمیت بنیامیه را اینها نگه داشتند.» فرمود: «حاکمیت بنیامیه را هم همانهایی نگه داشتند که خیاطی میکنند در دربار، همانهایی که سوزن نخ میکنند، همانهایی که شمشیرهای خراب شده اینها را برایشان تعمیر میکنند. همینها نگه داشتند.»
شما ممکن است بگویید: «اینها آدمهای بدبخت بیچاره بودند. چه گناهی کرده بودند؟ بدبخت بیچاره بود، پولش بند به آنها بود، حقوقش دست آنها بود.» دانه دانهشان بدبخت بیچاره بودند، همهشان که با همدیگر بدبخت بیچاره نبودند. همه با همدیگر دست به یکی میکردند، قیام میکردند. بدبخت بیچاره یزید و معاویه بودند. معاویه به پشتوانه چه کسی میخواستند قیام کنند؟ چه کسی را داشتند؟ همانجور که شهر شام در این ایام در روزگار اسارت اهل بیت (ع) ریخت به هم. به خاطر افکار عمومی، مردم بیدار شدند و به یزید اعتراض کردند. عبارت مقتل این است: «بعد از سخنرانی امام سجاد (علیهالسلام) در شام که مثل این ایام بود، این قضایایی که رخ داد... میگوید کسی از مردم شام نبود، الا صباح و مگر اینکه به یزید لعنت میکرد و فحش میداد.»
همانهایی که روز اول سفر (ورود به شام)، آمدند و به این خانواده آنجور جسارت کردند و توهین کردند که روضههایشان را شبهای قبل با همدیگر خواندیم، چهار پنج روز که گذشت از حضور اهل بیت (علیهمالسلام) در شهر شام، همه یزید را لعن میکردند. یزید سه روز مجلس عزا گرفت برای امام حسین (علیهالسلام) در دربار خودش و قند پخشکنشان زن و بچه خودش بودند. یعنی بانی جلسه، همسران یزید بودند. آخر هم دستور داد که شهر شام را عزادار کنند، مشکی بزنند، این خانواده (اسرا را) را با عزت و احترام ببرند. نشست و خودش هم برای امام حسین (علیهالسلام) گریه کرد. گفت: «خدا لعنت کند عبیدالله را، عبیدالله رابطه ما را خراب کرد وگرنه من با حسین دعوا نداشتم.» قضیه برگشت. این تأثیر افکار عمومی، این نقش مستضعفین است.
نقش مردم و مستضعفین را انکار نکنید، کم نکنید. مردم وقتی که پای کار نباشند یا پای کار باشند، خیلی اوضاع عوض میشود. «یک دانه رأییاَم. یک دانه رأی من چه اثری دارد؟ به من چه هرچه میشود؟» بعد میبینی که به تو چه نقشش چیست؟ در قیامت میفهمی.
اینجا مستضعفین و مستکبرین میگویند که: «شماها ما را از راه به در کردید.» قرآن جوابشان را میدهد. قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا (سبأ، آیه ۳۳). مستکبرین در جواب مستضعفین میگویند: أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَىٰ بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ (سبأ، آیه ۳۳). «حق که بهتان رسید، فهمیدید کی به حق است. حرف همه را که شنیدید، میدانستید کی به کی است. معجزه که به همهتان رسید، حرف انبیا که بهتان رسید، امام حسین (علیهالسلام) را که دیدید.» امام حسین (علیهالسلام) ظهر عاشورا مگر با همه اینها سخنرانی نکرد؟ مگر قرآن را سر دست نگرفت؟ مگر علی اصغر (علیهالسلام) را ندیدند؟ مظلومیت را مگر نفهمیدند؟ «عبیدالله آورده، اگر نمیآمدم گردن میزد.» این حرفهای مفت است، دیگر نداره. تو دیدی حق را.
مستکبرین میگویند: «شما خودتان میدانستید، کرم از خود درخت است. تو حالیت بود، میفهمیدی.» صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَى ما را بستیم. «بله، ما دروغ زیاد گفتیم، چند ده هزار تا سایت کنده بودند، هزار پیج دارد کار میکند، صبح تا شب دارد دروغ میگوید. در مورد اسلام دروغ میگوید، در مورد قرآن دروغ میگوید، در مورد امام حسین (علیهالسلام) دروغ میگوید، در مورد روحانیت دروغ میگوید.» شما نمیتوانی بگویی: «آقا من رفتم تو اینستا، هر چه نگاه کردم، دیدم همش توهین به روحانیت است.» خب دو تا آخوند ندیدی؟ دو تا آخوند در محلهات نبود؟ تقسیم سیم ظرفشویی مسیح علینژاد که تو هم عقل نداشتی؟ نمیفهمیدی این بدبخت مشهدی، رهنورد را گرفتند، تیکه ویدیوهای آبی داشتند همه را دنبال میکردند. خودش بنده خدا رهنورد اقرار کرد دیگر. مگر یکم فکر میکردم، میفهمیدم. دو تا آدم را گرفتی در خیابان آش و لاش کردی، میگوید: «تقصیر آنها است. تحت تأثیر فضای مجازی بوده.» مهسا میگفت: «تحت تأثیر فضای مجازی بوده.»
اینها متْرفند، اینها متْرفند. این استدلال ممکن است اینجا نجاتشان بدهد؛ ولی در قیامت نجاتشان نمیدهد. اینها هم جزو جهنمیها و متْرفیناند. متْرفین دو تا گروهاند: مستکبرین و مستضعفین. متْرفین، مساوی با مستکبرین نیست. مستضعفین هم جزو متْرفیناند.
«تو چرا تن دادی به حرف مستکبرین؟ چون اذیت میشدی اگر مخالفت میکردی؟ ها؟ اگر مقابله میکردی، اذیت میشدی.» یکم فکر میکردی، یکم تحقیق میکردی، مطالعه میکردی، یکم فحش میخوردی، علامت میشنیدی. بَل كُنتُم مُّجْرِمِينَ (سبأ، آیه ۳۳). «شماها مجرم بودید.»
وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا (سبأ، آیه ۳۳). باز دوباره مستضعفین و مستکبرین جواب میدهند. «همه قیامتها...» بَل مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ (سبأ، آیه ۳۳). «آقا درسته حق به ما رسید، ما حق دیدیم؛ ولی شما شبانهروز داشتید حقه سر ما سوار میکردید. شبانهروز دروغ میگفتید، مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ، صبح و شام دروغ میگفتید، داستان درست میکردید، پروندهسازی میکردید. میخواستیم قبول بکنیم حق را دیدیم؛ ولی خب این همه دروغ...» إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْدَادًا (سبأ، آیه ۳۳). «ما کافر بشویم و برای خدا شریک و شبیه قائل بشویم؟» وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ (سبأ، آیه ۳۳). «حالا که عذاب را دیدند، پشیمانی در وجودشان است.» خدای متعال میفهمند؛ ولی باز هم داد نمیزنند که: «غلط کردیم!» خیلی جالب است، آیات مفصل بهش میپردازد.
وَجَعَلْنَا الْأَغْلَالَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا (سبأ، آیه ۳۳) دیگر اینجا جدا نمیکنیم مستضعفین و مستکبرین را. این دو تا با همدیگر گفتوگو کردند، جفتشان را دستبند میزنیم، غل و زنجیر میزنیم، میفرستیم جهنم. مستضعفین و مستکبرین، گرفتی چه شد؟ خیلی نکته دارد. هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (سبأ، آیه ۳۳). «نگو خدایا چرا غل و زنجیر زدی؟ این جزای عملش است. کاری بوده که در همین دنیا کرد، قبول نکرده حق را. وگرنه این همه حجت خدا سر راه گذاشته.» مگر حر (رضوان الله علیه) در روز عاشورا نبود؟ مگر این همه دیگر نبود؟ بعدش همه وقایعی که تا شام و بعد شام رخ داد. خدا حجت را تمام کرده.
آن مسیحی مگر نبود؟ نمیدانم روضهاش را اینجا خواندیم یا دهه پیش بود خواندیم، در منطقه قنصَرین که شب سر مبارک امام حسین (علیهالسلام) را نگه داشت. دیگرانی که روضههایشان را خواندیم در کوفه، پا شدند و به عبیدالله (لعنهالله علیه) تشر زدند. عبدالله بن عفیف که دیگران مثل او با آنها کشته شدند. این حرفها را نداریم. میخواستی، میتوانستی.
اولاً که وارد بحث امام حسن مجتبی (علیهالسلام) بشوم. نکات مهمی از چند دقیقه. نکته مهم این است که خدای متعال اصل اشکال را اینجا حتی به گناهان و اعمال اینها نیاورده. رو خودش شرک و اعتقاد. این خیلی نکته مهمی است. اینها را داشته باشید. خیلی به درد میخورد. مستضعفین هر چقدر هم در زور و فشار بودند: «آقا اگر ما قیام میکردیم، ما را میکشتند، اعدام میکردند. اگر نماز میخواندیم، اگر فلان میکردیم...» باشه، اعتقادت که دیگر دست کسی نبوده! دلت که دیگر دست خودت بوده! دلت که دیگر دست مستکبری نبود! اعتقاد که دیگر میتوانستی پیدا کنی! اعتقاد که زورکی نیست. آدم را که به زور متعقد نمیکنند. آدم را که به زور از اعتقاد خارج نمیکنند. دل دیگر. چه کسی میفهمد تو آنجا هم قبول نکردی؟ میگویی: «من مستضعف بودم، شبانهروز دروغ میگفتند.» خب چرا قبول کردی؟ چرا قبول کردی؟ خوشت میآمد که قبول کردی. وگرنه حرفهای دیگر را صبح تا شب بهت بگویند، قبول نمیکنی. خیلی چیزها. از صبح تا شب آدم از ۵۰۰ نفر، ۵۰۰ تا کانال بشنود، قبول نمیکند.
الی ماشاءالله مثال دارد. صبح تا شب صدا و سیما تبلیغات میکرد: «مردم، بیایید یارانه نگیرید. انصراف بدهید. بقیه خیلی خوب است. نکنید این کارها را. اگر یارانه بگیرید، بعداً بهت سر میزنیم...» یادتان است سال چند بود؟ ۹۳ بود؟ کی بود؟ یارانهها را که میخواستند بدهند، با هزار حیله و ترفند و زبان با مردم حرف میزدند: «آقا یارانهها را انصراف بدهید.» صبح تا شب رسانهها کار میکردند، تا وسط سریال پایتخت هم دیالوگ درست کرده بودند که چینیه داشت به این ارسطو میگفتش که: «چیزی، یارانه نگیری. یه وقتا انصراف بده، بذار برسه به اونهایی که لازم دارند.» نتیجه چه شد؟ ۹۸ درصد مردم یارانه ثبت نام کردند. «تا مشت محکمی باشد بر دهان یاوهگویان و استکبار جهانی.»
جاهای دیگر میرسه. «خوب میگی تحت تأثیر فضای مجازی بودم. اینجا تحت تأثیر فضای مجازی نبودی؟» مطلب، کار خودت است. این که دیگر کار مستکبری نیست. خوش آمدن تو. خوشت میآمد. مستکبرین زورکی به تو خوش آمدن را تزریق کردند، یا خوش آمدن از خودت بود؟ گرفتید مطلب؟
این خوش آمدن، همان ویژگی مُترفین است. مُترفین خوش آمدن گوش میدهند، مصرف میکنند، ولو مستضعف هم باشند. از حرف چرت خوششان میآید. از کفر خوششان میآید. از طغیان خوششان میآید. گرفتید مطلب؟ این خیلی مطلب مهمی است. این دلیل نمیشود بگوییم: «آخه ما خیلی وقتها تحلیل سیاسی که میکنیم، یک جورایی ماست مالی میکنیم. عموم را، عوام را ماست مالی میکنیم.» مثل قضیه امام حسن مجتبی (علیهالسلام) که البته این نیاز به تحلیل مفصلی دارد و وقت نیست متأسفانه از... واقعاً امام مجتبی غریب است.
البته این بحث ما هم که رسید به شهادت امام حسن (علیهالسلام)... هرجور فکر میکردم که دو سه جلسه بخواهیم بگذاریم و درباره امام حسن (علیهالسلام) صحبت بکنیم، نمیشود، درنمیآید. امام حسن (علیهالسلام) که اصلاً دست نمیآید. ما سیره ۱۴ معصوم را همه را گفتیم، فایلهایش هم هست. مجتبی (علیهالسلام) فقط در سه چهار سال هستش که رفقا هی میگویند: «آقا این را بنشین ضبط کن، تمامش کن.» وقت نمیشود، فرصت نمیشود. چند جلد کتاب آماده کردهایم. رفقا چند نفر تا به حال آمدهاند کمک کنند. این کار را جمع میکنیم، نشد. اصلاً از عجایب غربت امام حسن (علیهالسلام) است.
اصلاً خیلی عجیب است. هرطرف میرویم میبینیم یک مظلومیت عجیبی خدا در امام مجتبی (علیهالسلام) قرار داده. یکیاش هم همین که روز شهادتش هم درست حسابی تاریخ معین و دقیقی ندارد. یکی هفت صفر، یکی ۲۸ صفر. ۲۸ صفر هم که میگیرند، معمولاً با پیغمبر و امام رضا (علیهالسلام) یکی میشود. امام حسن (علیهالسلام) از جهت مراسم درخور نمیشود. ما حقیقتاً باید یک دهه برای امام حسن (علیهالسلام) مراسم بگیریم که خوب. دهه اول صفر هم واقعاً وقت دهه گرفتن برای امام حسن (علیهالسلام) نیست. آنقدر مصائب شام زیاد است که واقعاً فرصتش و فضایش نیست. ماه رمضان هم که باز فضای مناجات و دعا و اینهاست. باز آنجا هم اگر میلاد امام حسن (علیهالسلام) را شمسی قمری بگیریم. روی زمانی را ۱۰ روز بگوییم: «آقا فقط برای امام حسن (علیهالسلام) مراسم دیگر نمیخواهیم بگیریم، یکم بتوانیم گفتوگو بکنیم.»
واقعاً خیلی عجایب هست در زندگی امام حسن مجتبی (علیهالسلام) و خصوصاً قضایای سیاسی تاریخی که رقم خورده در طول تاریخ اسلام. هیچ رهبری از رهبران معصوم در طول تاریخ انبیا، در طول تاریخ معصومین، هیچ رهبری به این سادگی مردم با او بیعت نکردند. با حسن مجتبی (علیهالسلام). بیچک و چانه، راحت. یعنی امیرالمومنین (علیهالسلام) به شهادت رسید، امام حسن مجتبی (علیهالسلام) حد جاری کرد بر ابن ملجم، کشتنش. البته دفن امیرالمومنین (علیهالسلام) مخفیانه بود. شب. فردا صبحش آمدند جلو در ملأ عام حد جاری کردند، قصاص کردند ابن ملجم را. حالا قضایایی هست که بعضیها را انشاءالله سریع اشاره میکنم.
افرادی پا شدند، سخنرانی کردند، بیعت گرفتند برای امام حسن مجتبی (علیهالسلام). حضرت چند کلمه مختصر صحبت کردند. همانجا مردم بیعت کردند و همانجا سپاه چند دههزار نفره شکل دادند برای جنگ با معاویه. حرکت کردند مردم به سمت جنگ. بیچک و چانه، راحتترین بیعت طول تاریخ با امام حسن مجتبی (علیهالسلام).
این بیعت شش ماهی طول کشید. بعد چه چیزهایی که نشد! یعنی چه چیزهایی که رخ نداد بعد این قضیه... که من میدانم الان پذیرشش برای شماها سخت است و حقش هم این است که مفصل من توضیح بدهم برایتان. اینهایی که بیعت کردند، تعداد زیادیشان چند روز بعد فکر کردند امام حسن (علیهالسلام) به اینها نارو زده. امام حسن (علیهالسلام) با معاویه بسته. معاویه یک شایعهای را انداخت در لشکر سپاه امام حسن مجتبی (علیهالسلام). این یک بار نتیجه گرفته بود از شایعهافکنی و جنگ روانی، جنگ نرم، در قضیه قرآنهایی که به نیزه زدند. اینجا هم گفت: «ببین، آن که علی بود با جنگ نرم مچش را خواباندیم. این که حسن بن علی است، کاری...» گفت: «چه بگوییم؟» گفت: «یک گروه بفرستیم برای اینکه یک صحبت ابتدایی با حسن بن علی (علیهالسلام) بکنم. بیرون که آمدند، بگویید این را اعلام بکنم.»
در آن گروه افراد پست و پلید بودند، مثل مغیره (لعنهالله علیه). همین مغیرهای که ایام فاطمه (سلامالله علیها) آمده بود. بیرون سخنرانی کردند، گفتند که: «آقا، کاتولیکتر از پاپ که نمیشود. آن آقا که آقاتون است، قبول کرد معاویه، رئیس. بعد با این تعبیر...» چقدر اینها بیشرف بودند. برگشتند گفتند که: «خدا جنگ بزرگی را به برکت حضور نوه پیغمبر از سر امت اسلام برداشت!» چقدر واقعاً با درایتند. «نوه پیغمبر، حسن بن علی (علیهالسلام) قبول کردن که ما با همدیگر نجنگیم و همه با هم زیر بلیط معاویه برویم».
نتیجهاش این شد که تعداد زیادی از سپاه امام حسن مجتبی (علیهالسلام) شبانه ریختند و میخواستند امام حسن (علیهالسلام) را بکشند و حضرت را مجروح کردند، ضربات متعدد وارد کردند به امام حسن مجتبی (علیهالسلام). سر سجاده بود امام حسن مجتبی (علیهالسلام). با یک دروغ، با یک شایعه، خودیها ریختند و میخواستند بکشند.
فرمانده ارشد، رتبه یک سپاه امام حسن مجتبی (علیهالسلام)، عبیدالله بن عباس که آدم نمیداند نفرین و غذای عجیب و غریبی دارد. عبیدالله بن... این هم شبانه معاویه او را خرید. نفر اول سپاه امام حسن مجتبی (علیهالسلام) که اولین کسی بود که سخنرانی کرد برای امام حسن (علیهالسلام) و بیعت گرفت. این سخنرانی کرد، بیعت گرفت. «صحابه رسول الله است، پسرعموی پیغمبر است، پسر عباس عموی پیغمبر است.» شخصیت فوقالعادهای بود. بعد از عبدالمطلب، بحث خانه کعبه، آب دادن به حاجی و اینها منتقل شد به عباس. موقعیت اجتماعی خوبی داشت؛ ولی خب، بزد، سر بزنگاه خاصیتی نداشت.
عباس، نسلش هم خدا این تخم و ترکه ای را که به این بیچاره داد موضوع عجیبی بود. شدند بنیعباس که هر چه کشید. تک و توک خوب آنچنانی هم در آن ها بود؛ ولی معمولاً نخالههای عجیب و غریب از نسل عباس در آمد. این پسرش، عبیدالله بن عباس، عجایبی از او دیده شد. شبانه به خاطر پول. البته همهاش هم پول نبود. مردم که ریختند امام حسن (علیهالسلام) را بکشند، معاویه به پسران سپاه امام حسن (علیهالسلام) وارد گفتوگو شد. به اینها گفت: «ببین، کار این لشکر تمام است. فردا این لشکر جمع شده. اگر امشب آمدی بیعت کردی، بهت این مقدار پول میدهم و حاکمیت میدهم. رتبه یک حکومت به جا میرود؛ ولی اگر فردا که کار تمام نشده آمدی، میکشمت. یک مقدار هم بهت پول میدهم. چند درهم، نصفش را الان میدهم، نصفش را بعد از اینکه کوفه را گرفتی.»
این شد که عبیدالله بن عباس شبانه ول کرد و رفت. لشکر ۳۰ هزار نفره، برای نماز صبح آمدند، نه امام جماعتشان نیست. فرمانده لشکر بود. قیس آنجا ایستاد، سخنرانی کرد. سخنرانی فوقالعادهای هم کرد. گفت: «رفت که رفت. به درک که رفت.» مطالب خوبی را آنجا در سخنرانیاش نفر دوم بود. امام حسن (علیهالسلام) فرمودند: «اگر مشکلی برای عبیدالله پیش آمد، این جایگزینش باشد.» دیگر مشکل در این بود که مثلاً کشته بشود، ترور بشود. ولی مشکل ول کرد و رفت و به پول فروخت امام حسن مجتبی (علیهالسلام) را. سخنرانی کرد، گفت: «به درک که رفت.»
این میدانی سابقهاش چه بود؟ یک سری سابقه خودش و باباش و اینها را از عباس در جنگ بدر گفت و اینها. سخنرانی فوقالعادهای کرد. بهتر شد. لطف خدا بود که این گذاشت رفت. حالا من اینجا همه اینها را آوردهام برایتان. وقت نمیشود امشب برایتان بخوانم. عبیدالله بن عباس، اینها همش در آنها نکات فوقالعادهای است. اگر وقت بود میشد اینها را بحث بکنیم. خیلی مطلب داریم. امیرالمومنین (علیهالسلام) وقتی حاکم شد برای یمن، عبیدالله بن عباس را فرستاد. این کارگزار امیرالمومنین (علیهالسلام) بود در یمن.
بعد که قضیه قاراد شد، معاویه شروع کرد شبیخون زدن به مناطق تحت حکومت امیرالمومنین (علیهالسلام). تک تکش را زد. دیگر آخرین سخنرانیهایی که امیرالمومنین (علیهالسلام) در کوفه کرد، طلب مرگ کرد از خدا در ماه رمضان. گفتش که: «فقط برای من کوفه مانده. همه حاکمیت را گرفتند.» حاکمیت بزرگ و عجیب و غریبی هم بود حاکمیت امیرالمومنین (علیهالسلام). بروید ببینید در نقشه. مصر، بحرین، آذربایجان، ایران، عربستان، عراق. حاکمیت بزرگ. تیکه تیکه شبیخون زدند، گرفتند. اینها ترور کردند محمد بن ابیبکر را ترور کردند. بعدش مالک را ترور کردند. جاهای مختلف شبیخون میزدند، میگرفتند. مردم را هم به شور میآوردند علیه امیرالمومنین (علیهالسلام).
دیگر رسید داستان به یمن. داستان یمن هم در واقع برمیگشت به بیعرضگی این آقای عبیدالله. عبیدالله بن عباس، آدم بزدل و ترسویی بود. یکم که یمن شلوغ شد، یمن را ول کرد و در رفت، آمد کوفه. بُصر بن ابیارطاة (لعنهالله علیه) از معاویه دستور گرفت. با عُذر و با سینه دستور گرفت که: «رفتی یمن، هر که حرفم را گوش داد که داد، نداد، گردن میزنی.» حالا داستان عجایب تاریخ را ببینیم. مغز آدم را در میآورد جدای از اینکه موهای کلش میریزد. عجایب تاریخ.
این آقای عبیدالله فرار کرد. دو تا بچه داشت. بچه کوچولو داشت در یمن. بُسر بچه ها را دستگیر کرد. گفت: «به دستور معاویه این دو تا را باید گردن بزنم.» گفتند: «بابا اینها بچه کوچکاند.» یکی پا شد آنجا به حمایت از اینها. «اگر میخواهی بچهها را گردن بزنی، من را هم گردن بزن.» خب تو راه را میبندم. دو تا بچه کوچک عبیدالله بن عباس را گردن زد. عجایب تاریخ که اصلاً آدم هاج و واج میماند این است: این آقای عبیدالله بن عباس که دو تا بچه کوچکش را معاویه گردن زد... امام حسن (علیهالسلام) این داستان جز عجایب است.
میگویند یک روز دور هم نشسته بودند. اینور عبیدالله ابن عباس شد جزو فرماندهان ارشد معاویه. آنور بُسر بن ابیارطاة. بحث شد. این برگشت گفت: «راستی، بچههای من را چرا گردن زدی؟» گفت: «دستور معاویه بوده.» عبیدالله زد و برگشت گفت: «البته من هم کسی نیستم که بخواهم از تو تقاص بگیرم.» چی میگویی بابا؟ اگر بخواهی تقاص بگیری، ما حواسمان به این نیست که بابت داداشان بوس را بگیری بکشی. تقاص در این است که معاویه را بگیری بکشی. هیچی نگویند دیگر. «حالا دور هم نشستیم، شلوغ نکنید.» و از عجایبش که اصلاً تاریخ همش عجایب است، یعنی خیلی واقعاً عجایب دیده میشود.
معاویه (لعنهالله علیه) را ول کرد. دیگر شد دوره صلح امام حسن (علیهالسلام). دیگر مجبور شد امام حسن (علیهالسلام) با آن وضعیتی که پیش آمد که این فرمانده رفت و مردم هم که پای سخنرانی حضرت... سخنرانی که فرمود: «یک راه بیشتر نداریم. جنگ است. صلح کنیم با معاویه.» صلحش هم از سر ضعف نبود، از موضع قدرت بود. از موضع قدرت صلح کرد. با شرط و شروط که «سالیانه آنقدر باید مالیات بدهی به بنیهاشم. در عزل و نصبهای حاکمیتی باید از من نظرم را بخواهی. یزید را حق نداری به عنوان ولیعهد انتخاب بکنی. خون بنیهاشم باید محترم باشد. محفوظ باشد. امنیت اینها را باید تأمین بکنیم.» از اثر قدرت. آن هم آمد، امضا کرد، قبول کرد اینها را.
قضایایی هم هست دیگر. اصلاً هر چه میگویم یک داستانی میآید که بروم در آنها که دیگر من وقت نیست. این قیس که جای عبیدالله فرمانده دوم شد. برگشت گفتش که: «این هم معاویه خواستش.» گفت: «ببین، عبیدالله که آمد، تو هم بیا اینور. بیا پیش خودمان. دور هم باشیم. رفیقت آمد سمت ما.» این هم برگشت گفت: «من قسم خوردم. والله قیس بن سعد انصاری، والله معاویه، من اگر بخواهم با تو ملاقات کنم، در حالی ملاقات میکنم که بین من و تو نیزه باشد.» یعنی وسط جنگ ما همدیگر را نمیبینیم. اگر ببینیم، باید وسط جنگ با نیزه ببینیم.
وقتی قضیه صلح امام حسن (علیهالسلام) در خیلی عجبی آمد. در مسجد کوفه نشست معاویه. بالا منبر گفت: «تمام سپاهت را بگو بیایند بیعت کنند.» جمعیت صف کشیدند که اکثر اینها را هم بعد از این کشت که حالا اگر وقت کردم، فردا شب شاید بتوانم بگویم. پدر همه اینها را درآورد. مانند سکانس آخر فیلم مختار بود. عمل گردن زدن. پدر همه اینها را درآورد. نوبت قیس بن سعد شد، فرمانده. آقا من قسم خوردم. گفتم: «در حالی من معاویه را ملاقات میکنم که بین من و معاویه نیزه باشد.» اشکال ندارد. یک نیزه آنور میذاشت.
قسمتم آنجا اوج مظلومیت اینها دردناک است. بعد این عبیدالله بن عباس، دوران صلح که شد، برگشت مدینه و زد در کار تجارت. رفت و آمد خانوادگی امام حسن (علیهالسلام)، امام حسین (علیهالسلام). چقدر کریم بودند اینها! کی بودند اینها؟ دیگر اینها از باب صلۀ رحم با هم ارتباط داشتند. رفت و آمد. اینها پسرعمو بودند دیگر. اصلاً یک چیزهایی در مغز آدم نمیگنجد.
دفن امام حسن مجتبی (علیهالسلام). در مروان بن حکم (لعنهالله علیه) آمده، در تشییع شرکت کرد و مثلاً زیر تابوت را میخواهد بلند کند. یکی برگشت گفت: «آخه مروان جزو گندههای بنیامیه بود.» بهش گفتند که: «تو این همه دشمنی داشتی. آمدی زیر این تابوت را گرفتی.» گفتش که: «اشکال ندارد. من زیر تابوت کسی را گرفتم که تحمل این آدم از کوه بیشتر است.» حِلم. شیفته امام حسن (علیهالسلام) بودند.
با این همه حِلم، آخر هم که این قضیه مُترفین را ببینید، مستضعفین احمق را ببینید که گول مستکبرین را میخورند. اگر بخواهیم تبرئه کنید مستضعفین را، اینجا هم باید تبرئه کنید. ۱۰ سال تمام شد. معاهده ۱۰ ساله تمام شده. حالا معاویه میخواهد یزید را به عنوان ولیعهد انتخاب کند. حسن بن علی (علیهالسلام) هست، نمیشود. چه کار کرد؟ گفت: «دیگر وقت ترورش است.» چه کسی را مأمور کنیم ترور کند؟ جعده (لعنهالله علیها). خدا عذابش را بیشتر کند.
چطور قبول کرد ترور کند؟ روضههایمان دیگر باید وارد روضه بشویم. چطور قبول میکند که ترور کند؟ واسطه فرستادند به جعده (لعنهالله علیها)، گفتش که: «اگر حسن بن علی را ترور کنی، بعد از اینکه او را کشتی، عدّت که تمام شد، تو را میکنم زن یزید (لعنهالله علیه). یزید هم که دارد میشود حاکم بعدی. فلانقدر زمین هم در فلان مناطق خوب بهت میدهم.» یک سم خاص هم که از روم آمده بود، پادشاه روم فرستاده بود. تو سه بار خواستند ترور کردن امام حسن (علیهالسلام) را، مسموم کردند. او دو دفعه از آن بهبود پیدا کرد.
این دفعه سوم، خود حضرت هم فرمود. فرستادند: «من کارم تمام است. که حالا داستانهایی دارد.» در روضه عرض میکنم خدمتتان. جعده (لعنهالله علیها) دختر اشعث هم بود. خدا عذاب دختر و پدر را بیشتر کند. صد هزار درهم هم برایش فرستاد. حالا جالبش را ببینید. وقتی که امام حسن (علیهالسلام) را ترور کرد، فرستاد دنبال آن واسطه که: «آقا، وعده ما چه شد؟» چه بهش گفتم به نظرتان؟ پیدا کنم عبارت را. آنقدر عبارت، عبارت عجیبی است که باید دو سال در درسمان بنشینیم و شرح و بررسی و تحلیل این عبارت را انجام دهیم.
معاویه (لعنهالله علیه) برگشت گفت: «بهش بگو من تو را لایق همسری حسن بن علی (علیهالسلام) ندیدم، تو را لایق همسری یزید ببینم؟ تو به آن کسی که شوهر خودت بود، خیانت کردی. ازدواج میکنی؟ خیانت نمیکنی؟ برو تا نکشتمت. برو گمشو. برو. تو لو ندادم تو قاتلی.»
مستضعفین! تن خودشان میخارد. «غلط کردی قبول کردی؟» چطور بقیه وعدههای راست میدادند؟ همان حرفی که شیطان روز قیامت میگوید: «چطور وعدههایی که خدا میداد، در گوشت نمیرفت. هرچه من خالی میبستم، خوب خوشت میآمد، قبول کردی؟»
داستان مسموم کردن امام حسن مجتبی (علیهالسلام) و این خیانت و این مُترفین و این مظلومیت عجیبی که همه بهش خیانت کردند، تا نزدیکترین کسی که در خانه بود. و این شد عمر ۴۷-۴۸ ساله این امام مظلوم که واقعاً آدم وقتی مرور میکند مظلومیت امام مجتبی (علیهالسلام) را از کودکی تا شهادت، واقعاً آدم پیر میشود. اگر خوب دقت بکنید: «آقا از بچگی چه چیزها دیده، چه چیزها سرش آمده.» که حالا انشاءالله بعضی روضههای مربوط به کودکی امام حسن (علیهالسلام) را شبهای بعد باید با همدیگر بخوانیم. روضه کوچه و در و دیوار. قضایای چه چیزهایی که تا رسید به این قضیه ترور امام حسن مجتبی (علیهالسلام). مطالب عجیبی اینجا نقل شد.
مرحوم طبرسی در احتجاج میگوید یکی آمد پیش امام حسن (علیهالسلام)، میدانید خیلی حضرت را سرزنش میکرد، تا جایی که بعضی از کسانی که بعداً خودشان توسط معاویه به شهادت رسیدند، که اسمشان را نمیگویم، اینها برگشتند به امام حسن (علیهالسلام) گفتند: «یا مُذلَ المؤمنین، یا مُسوِّدَ وجه العرب.» «تو مایه روسیاهی عربی، تو مایه ذلت مؤمنین.» معاذالله!
این آقای کریم، کریم به معنای واقعی کلمه، نشسته بود و توضیح میداد به اینها. «نه، اینجوری که تو فکر میکنی نیست.» این بود داستان قضیه. یکی آمد گفت: «یا بن رسول الله! ازلَت رقابنا.» «تو مایه ذلت ما شدی.» و «جعلتنا معشر الشیعه عبیداً لبنیامیه.» «تو شیعیان را کردی بردههای بنیامیه.» «ما بقی معک رجل.» «هیچکس هم دیگر باهات نمانده.»
«آنهایی که دشمنت بودند، دوستات هم که دو تا گروه شدند. یا خائنین بودند که آنها اول تو را ول کردند، یا آنهایی بودند که طرفدار جنگ بودند که آنها دیدند تو نمیجنگی، آنها هم تو را ول کردند.» ما این عبارتها را داشته باشید. برود در عمق جانتان. «بسوزید انشاءالله. وعده همهمان به زودی کنار قبر بینشان امام مجتبی (علیهالسلام). اینها را مرور کنیم و آتش بگیریم.»
«ما بقی معک رجل.» گفت: «هیچکس برایت نمانده.» حضرت فرمود: «مذالک.» «چرا به تسلیم کل عمر لهادا الطاغیه امر میکنی؟» «تو تسلیم این طاغوت شدی؟» «الامر الیک.» «به خدا من همینجوری تسلیم نشدم.» إِلَّا أَنِّی لَم أَجدْ أَنصَارًا. «من دیدم یار ندارم.» وَلَوْ وَجَدْتُ أَنْصَارًا لَقَاتَلْتُهُ لَیلِی وَنَهَارِی حَتَّی یَحْکُمَ اللَّهُ بَینِی وَبَینَهُ (مقتل خوارزمی). «اگر یار داشتم، شبانهروز میجنگیدم تا خدا بین من و او حکم کند.» وَلَاكِنْ لَسَتُّ أَهْلَ الْکُوفَةِ وَبَلَاهُ مِنْ هَذِهِ الْفَاسِدَةِ. «ولی من اهل کوفه را محک زدم و بلاهای این فاسدها را دیدم.» وَهُمُ لَا وَفَا لَهُمْ. «این کوفیها وفا ندارند.» وَلَا أَزْمُنَهُمْ إِنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَنَا. «آنها میگویند دلهایمان با توست.» وَسُیُوفُهُمْ عَلَیْنَا (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید). «شمشیر رو اینجا دارد.»
حضرت در برخی نقلها، بعضی گفتند این مرد دید که حضرت وسط صحبت، چون حضرت سَمَک خوردند، همانجا رویشان اثر نکرد. روزه هم بودند. حضرت در روز گرمی هم بود. برای افطار شیر خنکی میخواستند. این جعده (لعنهالله علیها) ملعون شیر مسموم به امام حسن (علیهالسلام) داد. حالا داستان خیلی حرف اینجا هست، خیلی مفصل است. نقدهای تاریخی و روایات. وقتمان اجازه نمیدهد. اگر انشاءالله فرصتی بشود، بیشتر عرض میکنم.
حضرت از قبل گفته بود: «همسرم من را ترور میکند.» گفتم: «خب، بکشش.» فرمود: «مگر میتوانم کسی که جنایتی نکرده است را بکشم؟» این شیر را داد به امام حسن (علیهالسلام). در نقلهای مختلف است که حضرت چهل روز مسموم بودند و طول کشید تا به شهادت رسیدند. که اگر نقل هفت صفر درست باشد، میشود تقریباً اوایل محرم. اگر نقل ۲۸ صفر درست باشد، میشود اواسط محرم. آن موقع حضرت مسموم شدند. تقریباً ۴۰ روز طول کشید. راوی میگوید: «وسط صحبت بود امام حسن (علیهالسلام) با ما. دیدم از تنخ الدم. دیدم حضرت یکهو خون بالا آورد.» فرمود: «یک تشتی برای من بیاورید.» مَا خَرَجَ مِنْ جَوْفِی (بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۳۹). «دیدم تمام این تشت پر از خون شد.» من الدم
میگوید: «برگشتم گفتم: «يا رسول الله إني لأنهاكم عن وجعكم» (همان). آقا چرا حالتان بد است؟» حالا این هم نمیدانسته حضرت مسموم شدند. این هم آمده داغ به دل حضرت میدهد. میگوید: «تو مایه ذلت ما بودی.» وسط این گفتوگوی حضرت، حالشان بد شد. گفت: «آقا، چرا اینجوری هستیم؟» فرمود: «اجل دست الیه هذا الطاغیه.» فرمود: «همین طاغوتی که تو گفتی، من را مسموم کرد.» «من سقانی سَمٌّ. اگر آماده هستی برای غریب فاطمه (سلامالله علیها)، برای امام حسن (علیهالسلام) گریه کن، برای آقای بیگریهکن.» فرمود: «پیغمبر فرمودند: «هرکه برای حسنم گریه کند، در قیامت نابینا نخواهد بود.» چشمش روشن است در قیامت. برای این مظلوم بیکس گریه کنید.
میگوید: «فرمودند به من سم دادند. فَوَقَعَ عَلَى كَبَدِی (بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۳۹). «این سم به جگر من رسیده.» بعد فرمود: «میدانی اینهایی که من بالا میآورم چیست؟» وَهُوَ یَخْرُجُ قِطْعًا كَمَا تَرَى. «اینها تیکه تیکه کبد پرسیده بیرون میآید.» آقا! «اَفَلا تَداوی؟» «مداوا نمیکنی؟» «دو بار قبل از این به من سم دادند و هذه الصال. این دفعه سوم دیگر دوا ندارد. کارم با این تمام است.»
جونادتْ بن ابو امیه میگوید: «آمدم در آن ایام بستری بودن امام حسن (علیهالسلام). وارد شدم. دیدم یک تشتی جلوی امام حسن (علیهالسلام) است. بین یدیه تست. حضرت در این خون بالا میآورند.» تعبیرش این است: عبارت، تیکه تیکه کبد حضرت، جگر حضرت بیرون. معاویه از آن سمی که معاویه به آقا داده.
عجیب این است که اینجا این راوی، حال حضرت را هم دید، درخواست موعظه کرد. حضرت هم یک سخنرانی مفصل در حد ۱۰-۱۲ خط مطالبی گفتند آنجا. یعنی باز هم کم نگذاشت امام حسن (علیهالسلام). با همان حالم وقتی کسی طلب کرد، حرفی خواست، حضرت بهش مطلب گفتند و اینها.
میگوید: «دیدم دیگر حضرت حالش خیلی خوب نیست. انقطع نفسه دیدم دیگر نفس ندارد. دیدم دیگر تمام صورتش زرد شد. فدخل الحسین علیهالسلام. امام حسین (علیهالسلام) وارد شد.» و اسود بن ابوالاسود اسدی وارد شد. علیه امام حسن. امام حسین (علیهالسلام) مستقیم رفت سمت امام حسن (علیهالسلام). حتی قَبَلَ رَأْسَهُ وَ بَیْنَ عَیْنَيْهِ. «سر امام حسن (علیهالسلام) را بوسید و بین دو تا چشمش.» نشست کنار امام حسن (علیهالسلام).
اینجا بر اساس برخی مقاتل، دیگر امام حسین (علیهالسلام) فرمود: «برادر، به من بگو کی این سم را بهت داده.» فدای این آقا، کی بودند اینها؟ کی بودند اینها؟ فرمود: «حسینم، برای چی میخواهی؟ برای چی میخواهی؟ من یا کشته میشوم، یا میمانم. اگر بمانم، خودم میدانم با آنی که سم بهم داده چه کار کنم. اگر هم کشته بشوم که کارم تمام شده، فایدهای برای شما ندارد.» یعنی یک جورایی معناش این است: «آنقدر وفادار بودی...» در بعضی نقلها دارد: «اشاره به من دادی از این در پشت فرار کن. دست کسی بهت نرسد. من هم به کسی نمیگویم تو قاتل من بودی. فرار.» یک انگار این حد آب و گلی در خانهاش زحمت کشیده. امام حسن (علیهالسلام) در خانه امام حسن (علیهالسلام). یک جورایی انگار میخواهد تلافی کند.
عجیبند به خدا اینها. دریای کرم. چه کار کردند با این آقا؟ چه کار کردند با این آقا؟ فقط گریزی بزنم. فردا شب شاید بیشترین روضه را بگویم برایتان. این آقا که معدن کرم بود، خیر این مردم را میخواست. وصیت هم کرد. فرمود: «از اول هم من نمیخواهم بهاندازه یک ظرف حجامت خون در امت پیغمبر به ناحق جاری شود. من از حق خودم میگذرم که خون ریزی نشود.» این لحظات آخر هم به امام حسین (علیهالسلام) وصیت کرد: «حسین، من فردا، هر چه شد، نگذار خون شود.»
که داستان دفن امام حسن (علیهالسلام) پیش آمد. اجازه ندادند آن همسر پیغمبر که کینه از امام حسن (علیهالسلام) داشت و اجازه ندادند امام حسن (علیهالسلام) را کنار پیغمبر (صلی الله علیه و آله) دفن کنند. بنیامیه آمدند و شمشیر کشیدند. گفتند: «اگر میخواهید دفن کنید، اینجا باید دعوا کنیم. جنگ میشود.» امام حسین (علیهالسلام) فرمود: «برادرم وصیت کرده به اندازه یک ظرف حجامت لازم نیستم خون جاری بشود.» محمود «ببرید سمت بقیع کنار فاطمه بنت اسد (سلامالله علیها) دفن کنید.» همین که این تابوت را روانه کردند به سمت بقیع، یکهو دیدند شروع کردند تیرباران کردن. گفتند ۷۰ تا تیر چسبید به تابوت امام حسن مجتبی (علیهالسلام). تا حضرت را ببرند برای دفن. جانها به قربان تو. جناب امام حسن (علیهالسلام). قربان مظلومیت جناب امام حسن (علیهالسلام). قربان مظلومیت این خانواده امیرالمومنین (علیهالسلام).
بزن یک گریزی هم بزنم، حیف است. خود امام حسن (علیهالسلام) آن لحظات آخر به امام حسین (علیهالسلام) فرمود: «چرا اینطوری گریه میکنی عزیزم؟» گفت: «دارم شما را از دست میدهم.» فرمود: «لا یوم کیومک یا اباعبدالله.» «آن روزی که تو در پیش داری کجا، من کجا.» اگر امام حسن (علیهالسلام) را فقط با تابوت زدند، اباعبدالله را آنقدر تیرباران کردند. کل بدن قنفذ حسین بن علی گفتند مثل خارپشت شده بود.
علی لعنت الله علی القوم الظالمین. خدایا، در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. حضرتش را قرار بده از نسل ما، نوکران حضرتش قرار بده. اموات علمای شهدا فقها امام راحل و السا صالحین را سر سفره با برکت مجتبی (علیهالسلام) مهمان بفرما. شب اول قبر امام مجتبی (علیهالسلام) به فریادمان برسان. در دنیا زیارت، در آخرت شفاعت اهل بیت نصیبمان بفرما.
در حال بارگذاری نظرات...