* ادامه بررسی سوره سبا؛ مترَفین مستکبر و مستضعف
* مترَف بودن؛ شاخص کلیدی جبهه مقابل اهل دین
* تقابل اصلی بین باحجاب و بیحجاب نیست؛ تقابل اصلی بین متّقین و مترَفین است
* حساسیت آیت الله بهجت رحمهالله نسبت به ظاهر افراد
* ظاهر بسیار مهم است اما تنها بر اساس ظاهر نباید قضاوت کرد
* شاخصه اصلی برای تفکیک => مترَف و متّقی بودن
* حضرت خدیجه سلاماللهعلیها؛ ثروتمند غیر مترَف => تمام ثروتشان خرج پیامبر صلاللهعلیهوآله شد
* حضرت زهرا سلاماللهعلیها؛ عزتمند غیر مترَف => تمام عزت و آبروی حضرت خرج امیرالمؤمنین علی علیهالسلام شد
* هزینه نکردن از مال یا آبرو؛ رد شدن در امتحان الهی
* منطق اشرافیگری؛ من چون پول و قدرت بیشتری دارم پس از تو بهترم!
* کدام نشانه تقرب به خداست، پول و قدرت یا ایمان و عمل صالح؟
* تفاوتهای عجیب و بسیار زیاد امتحانات خدا ⬇️
◀️ حضرت سلیمان علیهالسلام؛ ثروت و قدرت زیاد و تسلط بر شیاطین
◀️ حضرت ایوب علیهالسلام؛ فقر و بیماری شدید و تسلط شیاطین بر جسم حضرت
◀️ امام حسین علیهالسلام: هر کس که میخواهد خونش را در راه خدا بریزد با ما بیاید
◀️ امام حسن علیهالسلام: راضی نیستم به اندازه ظرف حجامت خون کسی جاری شود
* علاقه عجیب امام حسین علیهالسلام به امام حسن علیهالسلام
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله و صلی الله علی سیدنا و نبینا قاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی آل محمد فعال طیبین الطاهرین و لعنت الله الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی اَمری و احلل عقده من لسانی.
آیاتی از سوره مبارکۀ سبأ را دیشب مرور میکردیم، از آیات ۳۱ به بعد. در سوره مبارکه سبأ بحث از گفتوگوی مستکبرین و مستضعفین بود که هر دو ویژگیای که داشتند این بود که مطرف بودند. در این نقطه با هم مشترک بودند که خوشگذران بودند. حالا بعضیها در این خوشگذرانی امکانات هم دارند و خوشگذرانیشان به پشتوانۀ تلکه کردن بقیه و بیچاره کردن بقیه است. اینها میشوند مستکبرین. بعضیها هم خوشگذرانیشان به باج دادن و به حمالی کردن و به نوکری کردن و به چاکری و قبض ارادت و مخلصی و «فدات بشم و اینهاست». در برابر اینها هم مطرفاند، اینها هم خوشگذران، ولی مستضعفِ خوشگذرانی خودشان را در سایۀ نوکری تعریف کردند. البته ممکن است اینها هم باز در قیاس با دیگران، یک جاهایی باز مستکبر باشند. حکومت سعودی در قبال آمریکاییها مستضعف است؛ ولی در قیاس با بقیۀ امتهای اسلامی و مردم خودش مستکبر است.
همینطور حکومت پهلوی در ایران و همینطور خیلی حکومتهای دیگر، مستضعفاند، زیر چنگال نوکرند؛ ولی به نسبت زیردستشان هر کاری از دستشان بربیاید، در زورگویی و ظلم و تجاوز این ویژگی در همهشان مشترک است: خوشگذراناند، منطقشان منطق خوشی است. «کیف و حال میخواهم خوش باشم، تو دنیا میخواهم راحت باشم، اذیت نشم.»
آیات بعدی این سوره میفرماید که: «وَ مَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَهٍ مِّن نَّذِیٍر». خیلی آیات عجیبی است. خیلی نکته دارد این آیه. میفرماید: «تو دهی…» عرض کردم قبلا این تعبیر «قریه» یک جورایی این عبارت میکرونی، یعنی هر نقطۀ ریزی که انقَدَری ریز بود (ریزترین نقطه)، حالا تعبیر قریه به کار میرود؛ ریزترین نقطهای که قابلیت داشت یک پیغمبری فرستاده بشود. یعنی دیگر کمترین جمعی. تازه تعبیر پیغمبر را هم به کار نمیبرد، رسول را هم به کار نمیبرد، میگه: «و ما أرسلنا… رسول» نمیگوید: «تو هر دهی که پیغمبر فرستادیم». میگوید: «تو دهی که «نذیر»، نذیر با ذ، یکی که تذکر بدهد، هوشیار کند، آگاهی بدهد، هشدار بدهد» به اینها که «آقا قضیه این است».
این نذیر حتی گاهی این اصطلاح شامل یک طلبه هم میشود دیگر؛ «لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ». نظیر است دیگر. یک دهی، یک روستایی، طلبه میآید. ماه رمضانی، محرمی تبلیغ میکند. از خدا میگوید، پیغمبر میگوید، دین میگوید؛ این هم میشود نظیر. منذر است دیگر، انذار میکند دیگر. میفرماید: «هر جایی، تو هر مقیاس کوچکی، یک کسی را فرستادم که تذکر بدهد، هشدار بدهد». یک برخورد ثابتی همه جا صورت گرفته. «مَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَهٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ». یک گروهی بودند که اینها وایسادن، زیر بار نمیرفتند، میگفتند: «آقا ما قبول نداریم این حرفها را». با کافر. ویژگی مشترک افرادی که همیشه با تبلیغ انبیا و مبلغین دین و مبلغین شریعت و هر کی که حرف از خدا زده، حرف از ملکوت زده، حرف از باطن زده؛ آن گروهی که روبروی اینها وایسادن، زیر بار نرفتن، قبول نکردن. یک عنوان مشترک دارند.
هم خیلی اصطلاح غریبی است، هم خیلی این کلمه غریب است تو فرهنگ ما و جامعۀ ما. خیلی هم کلمه پرکاربردی است تو این ایام. مثلاً میگویند: «آقا سلبریتی! مثلاً نمیدانم فتنه سلبریتیها!» نه آقا! فتنه سلبریتیها نبود! هر کسی لزوماً به خاطر سلبریتی بودنش روبروی انقلاب درنیامد. یا مثلاً پولدارها، هنرمند و ورزشکارها و فلان، یا سیاستمدارها، مثلاً چه میدانم. یا حتی بیحجابها، حتی فتنه بیحجابها هم نبود! تو همان بیحجابها هم دو دستهاند: یک تعداد مطرفین، یک تعداد نه، متاسف شدند. خیلی فضایشان فضای مطرفین نیست.
اینها خیلی دقیق است، جای دقت دارد. خیلی اینها محاسبات ما را عوض میکند، بعد رفتارمان هم به تبع محاسباتمان عوض میشود. ما مشکلمان با سلبریتیها نیست، مشکلمان با پولدارها نیست، مشکلمان با بیحجابها نیست. ما که گفته میشود، ما که گفته میشود، یعنی آن کسی که قرار است پای کار دین باشد، آن کسی که متدین است، آن کسی که دلبسته به دین است و به اولیای دین است. اینها یک جناحاند، یک حزباند. حزب روبرویشان مطرفیناند. این اصطلاح باید جا بیفتد، باید خیلی تکرار بشود. بعد خوب معنا بشود. این کلمه ابعادش خوب تعیین بشود. تفکیک بشوند افراد از همدیگر. با هر بیحجابی از سر بیحجاب بودنش ما احساس تقابل نکنیم. البته ما نمیخواهیم ماستمالی بکنیم کاری که خلاف شرع است، ولی هر کسی با هر خلاف شرعی جزو مطرفین نمیشود. هر کسی گناه انجام داد جزو مطرفین نمیشود.
یادتان است رهبر انقلاب چند سال پیش یک مطلبی گفتند خیلی در نوع خودش بینظیر. ایشان گفتند که: «آن خانمی هم که حجاب آنچنانی ندارد، ولی مثلاً آمده پای ماشینی که رهبر انقلاب تویش است، دارد گریه میکند (خراسان شمالی)». ایشان گفتند: «خب، ۱۲، ۱۰ سال گذشته. خب این حالا پوشش آنچنانی نیست. یک نقص ظاهری دارد. من و امثالِ من هم هزار تا نقص باطنی داریم.» هر آنچه گفتی هستم، آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟ نقص ظاهری دارد، من هم نقص باطنی دارم. این تفکیکها خیلی تفکیکهای دقیق و درستی است. خیلی مهم است. اینکه به صرف حجاب کسی… این دستهبندی دعوا، دعوای باحجاب و بیحجابها نیست. الا ماشاءالله ما باحجاب داریم که جزء مطرفیناند و الی ماشاءالله بیحجاب داریم که جزء مطرفین نیستند.
نیستم. بنده آنقدر که از باحجابها فحش خوردم تا حالا، از بیحجابها فحش نخوردهام. آنقدر که چادریها به بنده توهین کردند تا حالا، از بیحجابها توهین نشنیدم. و آنقدر که بیحجابها تا به حال گاهی محبت نشان دادند و جاهای مختلف دفاع کردند، حمایت کردند، شاید خیلی وقتها چادریها از ما حمایت… بحث مفصلی دارد، بخواهم خاطرات بگویم طول میکشد. بیشترین توهین را از چادریها معمولاً شنیدم. نداریم ما آخوند مطرف نداریم، بسیجی و سپاهی مطرف نداریم. اینها دستهبندیها باید عوض بشود. دعوای ریشدارها و بیریشها نیست، دعوای چادریها و بیحجابها نیست، دعوای آخوندها و نمیدانم مثلاً کارمندان، این دستهبندیها نیست. دعوا، دعوای متقین و مطرفین است. دستهبندی این شکلی. متقین و فجار. حالا این فجار عناوین مختلفی را قرآن در موردشان به کار میبرد. گاهی تعبیر فجار، گاهی مطرفین، گاهی طاغین، تعابیر مختلفی که تو قرآن استفاده شده.
شاخص اینجاست، این است. ممکن است طرف حجاب آنچنانی هم نداشته باشد. البته ما چون که حالا آن طرف آمده مثلاً یک ابراز علاقهای به اولیای دین میکند، نمیگوییم که: «آقا حجابت اوکی است.» همانش را هم آدم تذکر میدهد. تذکر مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت (رحمتالله علیه) به ظاهر افراد خیلی حساس بود. چیزی که بنده خودم دیدم، خیلی حساس. با اینکه انسان بینهایت مهربانی بود، بینهایت مهربان. ایشان میفرمود: «اگر برای مظلومین چین…» به ایشان گفتند: «آقا برای من دعا کن.» فیلمش هست. یکی گفت: «آقا برای من دعا کن.» ایشان فرمود: «من برای مظلومین چین دعا میکنم. اگه برای اونها دعا نکنم مسلمان نیستم.» برای چینیها که اکثرشان کمونیستاند. ایشان با همه محبتی که داشت به ظاهر افراد حساس بود. یادم هست یک بار یک جوانی خدمت آقای بهجت… بنده این را خودم دیدم، دیگر از خاطرات خودم تو محراب. این گفت: «آقا یک چیزی، یک دعایی، یک چیزی به ما بگویید. یک دعایی برای ما بکنید.» جمعیت هم این کار را کردند. خب مهم است، مسئله مهم است.
ما روی ظاهر افراد قضاوتی نداریم، دستهبندی نداریم، رتبهبندی نداریم که: «اگه مثلاً ریشت ۵۰ سانت باشه، معلوم میشود که ۸ تا از مراحل سیر و سلوک رد کردی. ۲۰ سانت کمتر بشه، معلوم میشود که هنوز مراحلی مانده، باید برسیم.» نه، ما بر اساس این قضاوتی نداریم. ولی به هر حال ظاهراً مهم است، تظاهرم بده ولی ظاهر مهم است، تظاهرم بده ولی ظاهر مهم است. این پسر جوان آستین کوتاه پوشیده بود. تابستان، هوای گرم بود. خب هم که هوا گرم. حالا حرام هم نیست آستین کوتاه ظاهراً. ولی میخواهم بگویم که این حساسیت آقای بهجت به ظاهر که جلو جمع… خب خود بنده که آنجا بودم یک کم خندهام گرفت از کارهای بهجت. جمعی که نشسته بودند مثلاً حساس شدند از این چیزی که بهجت فرمود. این پسره گفت: «آقا یک چیزی به من بگویید.» آقای بهجت با حرکات دست. خیلی صحنه شیرینی بود. یعنی حتی اسراف نکرد که دو کلمه حرف بزند. خیلی حساس بود به حرف زدن که حرف… حرکات دست. یک دستی به صورت کشید، اینجوری دست کشید. یعنی اینکه یک ریشی بگذار. برگ. دستی را رو دستهایش گذاشت. بلند. اولین دو تا را گفت. بعدش آخرش ایشان فرمود که: «معوذتین بخوان، سوره نس, سوره ناس، سوره فلق.» حساس بود. مثلاً طبیب ایشان، آدم خیلی متدین و علاقهمندی هم بود. دکتری که درمان میکرد. خیلی زرنگ بود. اصلا هوش ایشان استثنایی بود. خیلی عجیب. یعنی از یک چیزهایی استفاده میکرد برای اینکه اگر ایشان میآمد تو توییتر همه توییترنویسها را میخورد. اگر یک کمی تک جملهگویی و تو خال زدن و اینها، بینظیر بود که با یک جمله بزند و منهدم کند یک کسی را. ایشان فرموده: «خدا به لطف من کرده یک کتاب را تو یک جمله خلاصه میکند.» واقعاً همین. کتاب شرح بدهیم که این چی گفت. یک کتاب باید… پسر ایشان گفتش که: «این دکتر را به ایشان معرفی کردم.» گفتم: «آقا ایشان نوه آیتالله فلانی است.» محاسنش کم بود یا نداشت. آقای بهجت گفتند: «که خدا انشاءالله درجات پدربزرگت را بیفزاید و درجات محاسن تو را هم بیفزاید.» یک چیزی آنجا پیدا کنه و بزنه که خلاصه…
غرضم این است که به هر حال هر چقدر که ظاهر ملاک نیست برای این دستهبندی، ظاهر مهم است برای سیره یک مسلمان ولی دستهبندی بر اساس ظاهر نیست. دستهبندی بر اساس ظاهر نیست. اگه اجازه داشتم و احساس خطر نمیکردم حرفهای سنگینتر از این بهتان میگفتم. که تو… میترسم بعضی حرفها، میترسم جور دیگری فهمیده بشود. اگه احساس خطر نمیکردم میگفتم تا جایی که حتی شاید خیلی مسلمان بودن و مسیحی بودن و اینها هم حتی ملاک نباشد. خیلی سنگین میشود برای همین نمیگویم. که خیلیها بودند مسلمان ظاهری بودند روبروی امام حسین وایسادن. مسیحی ظاهری بودند از امام حسین دفاع کردند. این مسلمان ظاهری در باطن مسلمان نبود. او مسیحی ظاهری در باطن مسلمان بود. حرفی که زدم برای اینکه خیلی خراب نکند سازمان فکرتان را این توضیحش. هرچند ظاهر مهم است. خب آقا پس ما دیگر «اشهد ان لا اله الا الله» اوکی، حله. دیگر ظاهر خیلی مهم است. ولی با ظاهر نمیشود دستهبندی کرد. انشاءالله که این مطلب جا افتاده باشد؟ جا افتاد انشاءالله؟
این مطلب باید شهادتین گفت، باید نماز خواند رو به کعبه، باید نماز خواند. ولی لزوماً هر کسی شهادتین گفت و به کعبه نماز خواند، معلوم نیستش که مسلمان است به حساب… نه، به بهشت برسد. هنوز «رب تالی القرآن و القرآن یلعنه». خیلیها دارند قرآن میخوانند. همین کلماتی که از دهانش میآید بیرون، هر کلمهای که تولید میشود، شروع میکند نفرین کردن قاری قرآن که: «تو به من عمل نمیکردی، خدا لعنتت کنه.» اینها که داری میگویی به زبانت میآید ولی عمل نمیکنی. اصلا اعتقاد نداری به این حرفها. پس ظاهر مهم است ولی شاخصه نیست. شاخصه مطرف بودن است. مطرفین دستهبندی انبیا با مطرفین. یک گروهاند که وایمیستند میگویند: «ما قبول نمیکنیم.» آنها مطرفین. یک دلیلی هم دارد که قبول نمیکنند. همین مطرف بودنشان است.
مترف بودن مساوی پولدار بودن نیست. بالا شهری بودن نیست. رئیس بودن نیست. قلدر باشه. رفاه طلب باشه. ندار هم باشه. بیهمهچیز هم باشه. قاتلان امام حسین (علیهالسلام)، جنایتکارهایی که آسمونجل بودند لزوماً کاخنشین نبودند. اتفاقا جالبش این است که آنهایی که معمولاً کف خیابانی حاضر جرکشی کنند، اردوکشی کنند، لشکرکشی کنند، آدمکشی کنند، کف خیابانیها و پایین شهریها و اینها. جالبش این است پول میدهند اراذل و اوباش. ۲۸ مرداد را کی قائله را تو خیابان علم کرد؟ پولدار بود، ثروتمند بود. از اینها زیاد است. سال قبل گرفتن. خیلیهایشان بچههای پایین شهر بودند. یا همان پسر مشهدی هم که اعدامش کردند، این هم شهر بود، بچه حاشیه شهر. اینجوری هم زیاد است. این لزوماً مطرفین آدمهایی نیستند. خیلیها هستند پولدارند ولی مطرف نیستند. دردمندند. پولدارند ولی من میشناسم بعضی از افراد. عجایبی گاهی از اینها دیده میشود. آدمهای پولدار دغدغهمند که با پولش سه نسلش را میتواند آباد بکند ولی یک دست لباس برای خودش نمیخرد. میشناسم بنده، از دوستان ماست. بالاشهر تهران مینشیند، میرود پایین شهر تهران میوه میخرد. ما به تفاوتش را میوه میخرد، میدهد به آنهایی که لازم دارد. از دوستان نزدیک ما. اگه اینجا مثلاً بر فرض انگور کیلو صد تومان است، میروم کیلو ۲۰ تومان پایین شهر میخرم. ۸۰ تومانش را دوباره ۴ کیلو دیگر انگور میخرم. چهار تا خانم میتواند استفاده کند. هیچ کسی ملامتش نمیکند. خیلی هم دارد. برای زن و بچهاش هم چیزی کم نمیگذارد. اینها چون نباید قاطی بشود با همدیگر. از حقوق آنها، از شکم آنها نباید بزن. برای آنها هم کم نمیگذارد. ولی نگذاشته آنها مفتخور بار بیایند. توضیحات بیشتر اگه بگویم، چون بلاخره این صوتها پخش میشود و اینها، بلاخره هر کسی یک گوشهای یک چیزیش دستش میآید، میفهمد کی به کی است. آقا مصطفی، اصلا آن آقا مصطفی که تو آن صوت گفتی میدانی کی است؟ اسم خالی هم نمیتوانم. فامیلی که هیچی. آقا مصطفی هم نمیتوانیم بگوییم.
غرض اینکه پولدار است ولی جزو مطرفین نیست. اتفاقا اتفاقا اتفاق اسلام را پولدارهایی که مطرف نبودند نگه داشتند و پیش بردند. مثل کی؟ حضرت خدیجه (سلامالله علیها). خیلی مهم است. پولدارهایی که مطرف نیستند خیلی مهمند. آبرودارها و مشهورینی که مطرف نیستند خیلی مهم. مثل حضرت زهرا (سلامالله علیها). مادرش ثروتمند بود، ثروتش را خرج رسولالله کرد. دخترش عزتمند بود، عزتش را خرج امیرالمؤمنین کرد. فاطمه زهرا پول نداشت، ثروت نداشت. ولی آبرو داشت. خدیجه هم آبرو داشت و حد زیادی هم ثروت داشت. جفت اینها را خرج پیغمبر و مظلوم… واقع شدند. چقدر تحقیق میکردند، خدیجه را ازدواج گدا، ازدواج کارگر، خدیجه به حساب میآمد. رسولالله ازدواج کردی این همه تجار بزرگ عرب خواستگار تو بودند، التماست میکردند. خیلی حرفها. این امتحان، امتحان سختی است. خیلی از آنهایی که پول ندارند، عزت و شهرت و اینها ندارند، همچین امتحانی هم مسجد بره تو. که چهار نفر میشناسنت، عزتی داری، حرفت خریدار دارد. آن سر وقتش کار چی است؟ خدا به تو داده باید خرج کنی. کارت اعتباری باید بکشی. هی فالوورها میرود بالا. میشود. کیف میکند. آخ جون! شدیم ۴۰۰ کا. بدبخت! تو الان به اندازه ۴۰۰ کا یقه تو میگیرم. مستقیمش، غیر مستقیمش که هیچی. بودی به تعبیر قرآن آبرومند بودی. ازت کار برمیآمد. دستت میرسید، حرفت را میخریدند بلوچ (یا بلوا). چهار نفر! چرا نگفتی؟ چرا سکوت کردی؟ اینجا دارد که: «عالمی که سکوت کرده در قیامت زبانش را میجود.» وارد محشر میشود، خودش زبانش را میخورد. استفاده نکرده ازش سر وقتش. من به تو عزت دادم، آبرو دادم، اعتبار دادم. روضهخوان بودی، چه ارزشی داشتی تو جامعه؟ به تو اعتبار دادند. حرفت خریدار پیدا کرد. جوانها حتی تو را میشنیدند و میخریدند. همینجور برای اینکه ۴ نفر خوششان بیاید و ۴ نفر بدشان نیاید، یک موضو مفت و الکی گرفتی پدرت را در… یک جایی سکوت کردی. چرا؟ برای اینکه پای منبریهات را از دست ندهی. رفیقات نرن. پاکتها ضعیف نشود. مطرفین دعوتت کنند. باز از این مسائل خاطرات زیاد است که اگه بگویم کوچکترین اشارهای بکنم افرادش را چون میشناسید. بعضی از افراد مشهور داستانهایی است. به هر حال قضایایی است که نمیتوانم به هیچیش اشاره بکنم. یک وقتهایی لو میرود که انگار ماها تا حالا منبر که میرفتیم، یک جوری منبر میرفتیم که مثلاً مطرفین را برای خودمان نگه داریم. بالا شهریها و پولدارها و اینها و مدیران و خودمان نگه داریم. من دارم خودم را میزنم، امثال خودم را میزنم. شما دیگر حساب کار بقیه دستتان بیاید.
توی اداره سکوت میکنی. موقعیتت به خطر نیفتد. تو آبرو داشتی، حرفت خریدار داشت، میتوانستی بگویی. و هزار جای دیگر. تو خانواده. خیلی از این فتنههای خانوادگی. پدر مادر سر وقت درست سنجیده عاقلانه اگه رفتار کنند، حرف بزنند، فتنه جمع میشود. با چشم خودم دیدم. چشم خودم دیدم سکوت کرد، کار به طلاق رسید. یک نسلی نابود شد. خدا پدر این آدم را در میآورد! غلط کردی سکوت کردی. به چی سکوت کردی؟ تو میدانستی حق با کی است. نمیدانستی؟ تحقیق میکردی. یک موزهای میگرفت. یک چیزی را روشن میکردی. لااقل اینکه کاری نمیکنی، معلوم بشود چرا هر کسی از زن خودش یار نشود. به نفع خودش تفسیر کند. معلوم بشود با کی چیکارهای. کجایی؟ سکوت کردی موقعیتت به خطر نیفتد. پشت سرت حرف نزنند. بد نشوی. چقدر ما میترسین، بد نشویم. حالا بشوی به درک. این همه انبیا و اولیا بد شدند در طول تاریخ. فاطمه زهرا بد نشد تو مدینه؟ امام حسین بد نشد تو کربلا؟ «لا یخافون لومه لائم». آنی که نفس لوامش زنده است از اینها نمیترسد. «جواب خدا را چی بدم؟» به درک که اینها ناراحت میشوند. به درک که بهش برمیخورد. البته اینها مال هر جایی نیست. که اول داستان شروع کنیم به درکی بهش برمیخورد. نه. این هم یک فکری میخواهد، تدبیری. ولی یک وقتی دیگر لازم است آدم یک حرفی را بزند. یکی هم برمیخورد. خب به درک که بربخورد. به درک که برمیخورد. خیلی مهم است. همین چیزهای ساده آدم را بیدین میکند. همین چیزهای ساده آدم را مطرف میکند. مطرفین خیلی شاخ و دم عجیب و غریب ندارند. یک جاهایی این منفعتش، همین کوچولو هم است. سختش است که این را از دست بدهد. سختش است که آزرده بشود. کمی جهنمی میشود. راحت، مفت.
پس مخالفین انبیا همه ویژگی مشترکشان این بود که مطرفین بودند. مطرف بودند اینها. میگفتند که: «إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ». حرفشان چی بود؟ «وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَ أَوْلَادًا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ». البته معلوم میشود که این حرف… حالا اول حرفش را بگویم بعد توضیحش را بدهم. حرفشان این بود. میگفتند که: «آقا ما هم پولمان بیشتر است، هم آدممان بیشتر است. بچهاولادمان بیشتر، آدممان بیشتر. تو پر و بالمان آدم باشد، رایمان بیشتر است. آدم ما بیشتر است.» ما بیشماریم. مثلاً منطقشان این است. چون پولمان بیشتر است، آدممان بیشتر است و «وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ». اینش دیگر خیلی بامزه است. دیگر بحث این نیست که ما از شما انبیا سریم. بحث این است که ما اصلا پیش خدا بهترین. ما اصلا عذاب نمیشویم. خدا، خدا ما را دوست داشته. اینها را به ما داده. ما سوگلیهای خداییم، دوستمان داشته. ما بیشتر داده. دوست نداشته. ما به خدا نزدیکتریم یا تو به خدا نزدیکتر؟ شدم از طبقه یک به طبقه احساس نزدیکی بیشتر با خود. توهمات آدم دیگر. «نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَ أَوْلَادًا». ما پولمان بیشتر است، بچهمان بیشتر است. آدم. روی این حساب این میشود منطق اشرافیگری، اشرافیت مطرفین به پشتوانه پول اولاد.
این خیلی مسئله منطق اشرافی. آیاتی در ادامه است خیلی زیباست. «قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء وَيَقْدِرُ». بگو که: «آقا روزی اول دست خداست. خدا برای هر کی بخواهد بست میدهد برای هر کی بخواهد تنگ میکند.» امتحان. «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ». اکثر مردم این حرف حالیشان نمیشود. مهم بود البته. این پاسخ اصلی اینجاست. «وَ مَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَى». داستان داستان پول و اولاد نیست. که هر کی داشت یعنی به من خدا نزدیک است. یعنی من دوستش… سوگلی بوده. اینها که ابزار امتحان است. «إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا». آنها ملاک نیست. این ملاک است. ایمان و عمل صالح. چهکار کردی با اینها؟ بچههایت را چی پرورش دادی؟ یک مشت مفتخور! یک مشت زیگیل! یک مشت انگل! آدم زیاد میبیند تو بعضی خانواده. پرجمعیت هم هستند. انگلتر. مالک ریگی، نمیدانم عبدالحمید ریگی، عبدالمجید ریگی. یکی یکی تروریستتر. فیلم سینمایی شمع ساختن دیگر. بچه زیاد داری چهکار کردی؟ پیغمبر یک دونه داشته: فاطمه زهرا. امام عسکری یک دونه داشت، شد حجت بن الحسن. ابوسفیان یک تریلی داشت. چی شدند؟ یکی یکی جنایتکارتر، یکی کثیفتر. رضا خان چند تا بچه داشت؟ یک تریلی بچه داشت رضا خان. یکی یکی کثیفتر. محمدرضا پهلوی و اشرف که دوقلو بودند. الان فقط یکی از خانههای اشرف را تو نیویورک گذاشتند برای فروش. یکی از خانهها. یکی از اموالش. تریلیارد و ۸۰۰ میلیارد تومان به پول ما پولش است. گاهی میرفته نیویورک، بوده تو موناکو از دنیا رفت. انبار شراب! یک طبقهاش فقط انبار شراب. اینجا تو کرج باغهاش استخر، اینها. با آنهایی که در مورد جمهوری اسلامی میگویند تفاوتش این است که اینها واقعیت دارد. اینها را دیدند افراد. آنها را هیچکی ندیده است. استخر خونش از شیر فلان است با این تفاوت که هیچکی ندیده. اینها را اینها را دیدند. همش موجود است. خود کاخش موجود است. همه چیزش موجود است. شیر گاومیش میگذاشتند توش. استخر مثلاً یک ساعت آلودگیهای دامن این آدم که دیگر چیزهایی است که باید خودتان بروید مطالعه بکنید. عجایبی است. یکی یکی آلودهتر. خود محمدرضا پهلوی بچه خودکشی کرده. خودکشی کرد. از کجا آوردی پول؟ کی بود؟ پول خودت بود؟ زحمت کشیده بودی برای اینها؟ عرق ریخته بودی؟ نکند کارگری میکردی زیر آفتاب؟ از کجا آوردی؟ این همه پول را مافیا و مافیای مواد مخدر بودند و نمیدانم مافیای سلاح بودند و مافیای چی بودند و از اینجاست. بعد به پشتوانه همچین پولی تازه به ۴ نفر دیگر هم مینازی. حماقت میخواهد دیگر واقعاً گردنت کج باشد که مال و اموالت از اینجاست. آن حلال خوره سالم زندگی کرده. بعد تو تازه به خاطر همچین پولی تو سر آن هم میزنی که بدبخت نداری خاک بر سرت. من دارم. خیلی دیگر واقعاً اوج حماقت.
فرمود مال و اولاد نیستش که به من نزدیک میکند. «إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا». ایمان و عمل صالح. اینکه چیکار داری میکنی؟ چیکار کردی با اینها؟ زیاد داشتی؟ کم داشتی؟ دو تا آیه داریم در قرآن. امشب سوره صاد وارد شده. دیگر شب جمعه است. مستحب است امشب قرائت سوره مبارکه. یک آیه در مورد حضرت سلیمان. یک آیه در مورد حضرت ایوب. اصلا تو سفر هم اگر قرآن دارید اینجا بیاورم برایتان. اگه قرآن هست به من بدهید. قرآن که اصلا باز میکنید یعنی میبندی دوتایی میافتد روی هم. خیلی جالب است. یعنی خود صفحه، کاغذ روی هم منطبق است. دو تا آیه روبروی هم. خیلی جالب است. از رو بخوانم برایتان. این آیه را از رو. قشنگ اینی که میخواهم بگویم تصویری محسوس جا بیفتد. دست شما درد نکند. خوش آبرو. همه انبیای صلوات بفرستید. اللهم صل علی محمد و آل محمد. یا علی! سلامتی آقا امام زمان صلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سوره مبارکه ص. این ورش آیه ۳۰، آن ورش آیه ۴۴. آیا ۳۰ این ور است، آیه ۴۴ این ور است. عثمان طه نباشد. هست عثمان طه. آیه ۳۰ است، این آیه ۴۴ است. حالا بخوانم برایتان چی میگوید. میگوید: «وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ». بعد داستانش چیست؟ حالا وقتمان کم است وگرنه داستانش را برایتان میگفتم که ببینید چقدر بامزه است این آیات. سریع اگه بتوانم بگویم خیلی قشنگ. «ما به داوود سلیمان را بخشیدیم. نعم العبد.» این کلمه «نعم العبد» این ور آمده، آن ور هم آمده. «نعم العبد». بنده. حواسش جمع بود. در مورد کیست؟ حضرت سلیمان. میگوید: «به داوود، سلیمان را بخشیدیم. سلیمان بنده خوبی بود، حواسش جمع بود.» حضرت سلیمان پولدارترین انبیا.
این ور چی میگوید؟ میگوید که در مورد حضرت ایوب: «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ». تا میآید جلو: «إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ». سلیمان «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ». ایوب «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ». خوب بندهای بود، حواسش جمع بود. حضرت ایوب کیست؟ فقیر الانبیا. یعنی انبیا اگر توی شهر جمع میشدند، آن دیگر لاکچریترین منطقه میافتاد مال حضرت سلیمان. حضرت ایوب بین پیغمبر و پیغمبر حاشیه شهرنشین است دیگر. اوضاع یک جوری شد که خانمش هم گذاشت رفت. موهایش را، گیسوهایش را برید رفت بفروشد که یک نانی داشته باشند بخورند نمیرند. همسر ایوب. ایوب آنجا قسم خورد که به خاطر این کارش من ۱۰۰ تا ضربه بهش میزنم. که همین آیات که فرمود که: «نمیخواهد ۱۰۰ تا ضربه بزنی. یک دست چوب نرم بگیر. یک دونه آرام، ۱۰۰ تایش کن. یک دونه آرام بزن.» که این ۱۰۰ تا را زده باشد. که به آن قسمتم «وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ». قسمتم خراب نشده باشد. به خاطر چی بود؟ خانمش موهایش را برید و فروخت. اینجور پیغمبری داریم. با وجود پیغمبری حضرت سلیمان.
بعد جالبش این است نقل میکند داستان گرفتاری بدبختی بیچارگی تا اینجور وضعیتی آمد سلیمانی که نقل میکند چی بوده. «عَلِيهِ بِالْعَشِّيِّ مِنَ الصَّافِنَاتِ الْجِيَادِ». خیلی جالب است آیات قرآن. میگوید: «دم غروب برای حضرت سلیمان یک چند تا جیاد، جمع جواد، جواد به عصر میگویند اسب. چند تا تعبیر هست برایش. خیلی گاهی گفته میشود. گاهی جواد گفته میشود. گاهی فرس گفته میشود. هر کدامم دلیلی دارد. فرس بهش میگویند چون خیلی فراست دارد، خیلی باهوش است. جواد بهش گفته میشود چون…» میگوید: «چون میپرد، پرش دارد. حالت پرش. مِنْ الصَّافِنَاتِ الْجِيَادِ. آقا یک تعدادی اسب گرون قیمت، تندرو، تر و تمیز، لاکچری آوردند برای حضرت سلیمان دم غروب.» حالا آن پیغمبر بنده خدا خانمش رفته گیسوهایش را فروخته. «خوشم آمد حواسش به من بود.» این پیغمبر دم غروب برایش یک وانت ماشین از مرز آمده. اسب تندرو خوب. حالا داستان چیست؟ «فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّي». این بنده خدا مشغول این اسبها شد که مثلاً بش… برود تحویل بگیرد و اینها چک کند اینها. مثلاً به قول ماها که برای جنگ سپاه جنگیش بود، ماشینهای جنگیش بود. مشغول اینها شد یکم نمازش از اول وقت افتاد عقب. نمازش قضا شد. و گفتند که: «رُدُّوهَا عَلَيَّ». اینجا تو این آیات گفته یعنی خورشید را برگردانید. نماز عصرش… بعضیها گفتند قضا شد. «رُدُّوهَا عَلَيَّ» بعضی گفتند یعنی خورشید را برگردان. بعضیها مثل علامه قائلاند که نه، ساعت انبیا به دوره خورشید نبوده. گفته: «این اسبها را برگردانید.» نمازشم قضا نشد. از اول وقت یکم عقب افتاد. خودش هم گفت: «قَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ». اسب را تعبیر «خیر» به کار برده. این چیزهای خوب را که دیدم دوست داشتم بهش مشغول شدم. «عَن ذِكْرِ رَبِّي». حواسم پرت شد از ذکر خدا. «حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ». این وقت نماز یکم گذشت و رفت تو حجاب. خورشید رفت تو حجاب. حالا یا معناش این است که قضا شده بوده یا معناش این است که عقب افتاده. «رُدُّوهَا عَلَيَّ». گفت: «برگردانید.» از آیات سخت قرآن است. اصلاً کلماتشم عجیب غریب است. اینجا بحثهای تفسیر مفصلی دارد. «فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَ الْأَعْنَاقِ». شروع کرد دست کشید به این ساقین اسبها و گردن این اسبها. بعد دیگر و «وَلَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَانَ وَ أَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ.» که حالا یک قضیه دیگری است.
بعد میفرماید که من باد را در اختیار این گذاشتم. «فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ». شیاطین را در اختیار این گذاشته بودم. هم باد تسخیرش بود هم شیاطین. و «وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ هَذَا عَطَاؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ وَ إِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَى». «زلفی» یعنی به ما نزدیک بود. آن آیهای که خواندیم چی بود؟ گفت: «مال و اولادتان نیست که تو غره بکند شما را به زلفی برساند پیش ما نزدیک بکند. مال و اولادتان نیست که شما را به ما نزدیک میکند.» چی بود که نزدیک میکرد؟ «إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا». پول نیست که به من نزدیک میکند ایمان و عمل صالح است. اینجا میگوید: «آقا من به سلیمان پول دادم، اسب دادم، اسپای تندرو دادم، باد را در اختیار، شیاطین را در اختیارش گذاشتم، کاخ دادم، قصر دادم، تخت دادم، تاج دادم. ولی به من نزدیک بود بخاطر چی؟ بخاطر ایناش ایمان و عمل صالح. حواسش جمع بود. اینها همه وظیفه میآورد. وسیله است. وظیفه مهم است. یک وقت همه چی دارد حواسش جمع است به وظیفه. یک وقت هم هیچی ندارد حواسش جمع است به وظیفه. مثل کی؟ ایوب.
خیلی قشنگ. جیگر آدم حال میآورد. میگوید: «میگوید یک سلیمان داشتم شیاطین را در تسخیرش کرده بودم. یک ایوبم داشتم انداخته بودم زیر چنگ.» «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ». میفرماید خدای متعال شیطان را بر جسم حضرت ایوب مسلط کرد. به روح انبیا راه ندارد ولی همانجور که آن ور هم شیاطینی که تسخیر سلیمان بودند روحشان تسخیر سلیمان نبود جسمشان تسخیر سلیمان بود. خیلی قشنگ. قرآن. کیف کنید از این معارف قرآن که اینقدر عجیب غریب. یک پیغمبر داشتم جسم شیاطین را در اختیارش قرار دادم. یک پیغمبر داشتم جسمش را در اختیار شیاطین قرار… خوب بودند. خوشم میآمد از جفت. باریکالله به جفتشان. گفتم: «دمت گرم. چه آنی که شیاطین تسخیرش بودند شیاطین تو چنگش بودند آفرین بهت. چه آنی که تو چنگ شیاطین بود آفرین بهت.» میشود اینقدر تفاوت باشد بین بندههای خدا. این بردار دو سرش اینقدر فاصله دارد از هم. خیلی عجیب است. ما اصلاً توقع اینها را تو زندگی خیلی وقتها نداریم. این حجم از بلا، گرفتاری. بعد دیگر داستانهایی که پیش میآید برای حضرت ایوب و خدای متعال ندای ایوب را استجابت میکند. مشکلاتش را آرام آرام حل میکند. و «نَا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا». من امتحانش کردم. دیدم نه صبر میکند. تحمل میکند. این داستان. تو هر حالتی تسلیم. تو هر حالتی پذی… امام حسن و امام حسین (علیهماالسلام) خیلی شرایط ظاهرشان با همدیگر خیلی متفاوت. یک کسی مامور به سکوت است. خیلی عجیب است. دو تا عهد خدا از این دو تا برادر گرفته که مقاماتشان به هم چسبیده است در پیش خدا. «حَسَن وَ حُسَين سَیّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ». دوتایی با همدیگر آقای جوانان بهشتاند. ولی دو تا مسیر امتحان متضاد با همدیگر. نه متفاوت، متضاد با همدیگر. یکی مامور در هر حالتی نگذارد خونی ریخته بشود از مردم. یکی مامور تا پای ریختن خون وایسد. امام حسن فرمود به اندازۀ «مهجمه» ظرف حجامت من عهد ازم گرفتن به اندازه «مهجمه» نگذارم خون بیاید ظرف حجامت. امام حسین خودش «ثارالله» است. هر کی آماده است خون قلبش را بدهد بیاید با همدیگر برویم. «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ». خون قلبش را بدهد. امام حسن فرمود: «من اجازه ندارم بگذارم به اندازه یک ظرف حجامت خون بیاید.» این همه تفاوت بین امام حسن امام حسین. جفتش وظیفه است. وظیفه عمل کرد. هر کدامم سر جای خودش. وقت نیست بخواهیم الان اینها را تحلیل بکنیم که کار امام حسن سر وقت خودش ضرورتی داشت. کار امام حسین چه ضرورتی داشت. هر کدام سر جای خودش درست و قاعده همین است. اگه امام حسین هم جای امام حسن بود، امام حسن جای امام حسین بود همین کار را میکرد. فرقی ندارد. ولی موقعیتها گاهی اینقدر متضاد و متفاوت شرایط اینقدر متضاد و متفاوت ولی باطن جفتش این است که هر دو صبورند هر دو عبدند هر دو تسلیم هر دو گوش به فرمان خدا این ویژگی مشترک. خیلی نکته.
و هر دو صبورند. این بیخ امتحانات عجیب و غریب. امام حسین (علیهالسلام) خدای متعال همسری مثل جناب رباب نصیبش میکند که البته اسم درست ایشان رباب است. به امام حسین همسری مثل رباب عنایت میکند. به امام حسن همسری مثل جوده. جوده بعد از امام حسن با یک مرد دیگر ازدواج کرد و بچهدارم شده ظاهراً. از امام حسن بچهدار نشده. تازه امام حسن عجایب تاریخ. داستانهای عجیبی در تاریخ. امام حسن پیش خودش نگه داشت اسم قاتلش را لو نداد. گفتم دیشب برایتان تو روضه. اجازه نداد حتی امام حسین بفهمد ولی این خبر درز کرد تا جایی رفت تا جایی رفت بعدها بچههای جوده را نسل جوده را میخواستند صدا بزنند میگفتند: «یا بَنی مُسَمُومَةِ الاَزواج». ای بچههای زنی که به شوهرش سم داده بود. بچههای جوده را با این اسم میشناختند کنار نسل آن زناند که به شوهرش سم داده. دیگر خودش که دیگر رسوای دو عالم شد. یک همسر میشود جوده خائن در این حد. یک همسر میشود رباب. خواستگارهای بزرگ عرب را رد کرد. گفت: «من غیر از رسول الله نمیتوانم پدری برای همسر خودم قائل باشم.» تا آخر عمر بدون همسر بود که آخر هم از غم امام حسین (علیهالسلام) دق کرد از دنیا. تفاوت. خدا به امام حسن یک همچین زنی میدهد به امام حسین. هرکی زن بد دارد، پس بد بوده. نکات اصلی داستان.
توجه! بعد دشمنان قبر رسول الله. کنار رسول الله دفن بکنم و دیگر بروم تو روضه. خیلی معطلتان نکنم. اجازه ندادند. امام حسن مجتبی؟ آنجا کیا دفن کردند؟ پیغمبر. دیگر من خیلی نمیتوانم باز کنم اینها را که همسر پیغمبر. یکی از همسران پیغمبر. خیلی سریع این را بگویم. شما میدانید ارث وقتی که میرسد اگر کسی از دنیا رفت بچه داشت به همسرش یک هشتم اموالش ارث میرسد. اگه بچه نداشت یک چهارم به همسر میرسد. پیغمبر اکرم از دنیا که رفت بچه داشت یا نداشت؟ پس به همسران پیغمبر چقدر ارث میرسد؟ یک هشتم. چند نفر بودند؟ ۹ نفر. همهشان. یعنی آن یک هشتم هم باز دوباره تقسیم میشود بین ۹ نفر. یعنی اگر یک آپارتمان مثلاً ۸۰ متری داشته پیغمبر اکرم به این ۹ تا زن با همدیگر چقدر میرسد؟ ۱۰ متر به همه ۹ تا میرسد یک متر. یکی از همسران پیغمبر تو همان سهم یک متری ارثش باباش را دفن کرد. خلیفه اول. رفیق باباش هم دفن کرد خلیفه دوم. اجازه نداد امام حسن هم دفن کنند.
«تَرْکَبُونَ الطَّوَارِسَ أَکْشُفُ…» سورۀ فجر میگوید چپاول بقیه هم آدم نیست. سهم مادریش که هستش که بابا مادر، آن هم سهم داشته. مادرش زنده بوده، سهم میبرده ارث از مادرش بهش میرسد. سهم دارد توی خانۀ پیغمبر. سوار بر الاغ شد این خانم. آمد دست برد تو گیسوهایش. گفت: «اگه میخواهین حسن بن علی را اینجا دفن کنیم باید موهای سر من را بتراشی.» عملیات رسانهای و روانی. امام حسین (علیهالسلام) فرمود: «اگر لازم بود این کار را میکردم ولی برادرم عهد گرفته که به اندازه ظرف حجامتی خون جاری نشود.» این شد که تصمیم گرفتند تشییع کنند. بعد دیدند مردم با عشق مردم هم اصرار داشتند که امام حسن تو خانه پیغمبر دفن بشود. عجیب است نحوه پیغمبر یک شهر پیغمبر تو خانۀ پیغمبر. مردم علاقهمند به پیغمبر. همین که امام حسن آنجا دفن نشد جای تعجب و مظلومیت امام حسن. این بخش دومش دیگر اوج مظلومیت که هیچ جوری قابل درک نیست. که حالا شروع کردند اینها محترمانه بنی هاشم این جسد را مگر چقدر تا قبرستان بقیع راه رفتید؟ مدینه چند قدم است؟ مگر منزل پیغمبر تا بقیع ۵۰ قدم میشود؟ تو این ۵۰ قدم تشییع جنازه یک جوری تیرباران کردند جسد مبارک امام حسن مجتبی را گفتند: «۷۰ تا تیر به این تابوت مبارک رسیده بود.» ۷۰ تا تیر! مگر تو هر قدمی چقدر تیر رسیده بود به این تابوت؟ چند تا تیر انداخته بودند؟ به وصیت امام حسن که جنگ نشود، درگیری نشود. جان به قربان خانواده. جان به فدای مظلومیت این. لا اله الا الله. دارد شب جمعه است. با این روضه بریم کربلا. امشب خیلی از رفقامون امشب و فردا شب و اینها راهی کربلا. خدا کند ماها جا نمانیم. خوش به حال آنهایی که امشب کربلا هستند.
امام حسین (علیهالسلام) به امام حسن (علیهالسلام) خیلی علاقه داشت. خیلی علاقه داشت. خیلی احترام میگذاشت. عجیب. امیرالمؤمنین وقتی میخواست صدا بزند «یا اباالحسن». امام حسن وقتی میخواست صدا بزند میگفت: «یا اباالحسین». یعنی امام حسن وقتی میخواست صدا بزند میگفت: «ای پدر حسین». امام حسین میخواهد صدا بزند گویی «پدر حسن». از باب احترام به برادر. فرمود: «من دیگر این شعر را امام حسین امروز موقع دفن امام حسن خواند. فرمود: «من دیگر روغن به سر و صورت نمیزنم. عطری هم نمیزنم. من تا آخر عمر عزادار توام. من عزادار توام. دیگر عطری نمیزنم. من دیگر تا آخر ماتمزده و مصیبتزدهام.»
وقتی هم گریه میکرد امام حسن پرسید: «چرا گریه میکنی؟» عرض کرد: «غارتزده اونی نیست که مالش را میزنند. غارتزده اونیه که برادری مثل امام مجتبی دارد و از دست میدهد.» خیلی علاقه امام حسین به امام حسن عجیب بود. اگه آمادهای معطلت نکنم زود بریم امشب کربلا. با این روضه دلت را تو بینالحرمین نگه دار. با این روضه یکم برگرد به گنبد عباس نگاه کن. یکم به گنبد حسین. درسته که اباعبدالله به امام حسن خیلی علاقه داشت ولی یک جمله را فقط برای برای یک برادر گفته امام حسین. کدام جمله؟ جملهای که صدا زد: «الآنَ انکسرَ ظَهری». امروز کنار جسد امام حسن این را نگفت. نگفت «کمرم شکست.» نگفت «زبانم به من باز شد.» نگفت «بیچاره شدم.» این جمله را کنار… گفت که دستهایش قلم شده بود. فرقش شکافته شده، آنجا صدا زد: «بیپناه شدم. بیکس و کار شدم.» لشکر دشمن صدا زد: «عین بازوهام را کندی. بازوهام را بریدی.»
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. حضرتش قرار… امواج علما، شهدا، فقها، مغزهای اسلام. شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. سفر مسافرین اسلام، زائران اباعبدالله بیخطر قرار بدهد. به زودی زائران اباعبدالله را محقق بفرما. هرچه خیر و صلاح ما بود، هرچه نگفتی و خیر ما بود، برای ما رقم بزن.
«بِوَ آلِهِ رَحِمَ اللهُ مَن قَرأَ الْفاتِحَةَ مَعَ الصَّلَواتِ».
در حال بارگذاری نظرات...