* پیچیدگیهای عجیب مسئله "خوبی یا خوشی"؛ اشتباه در تشخیص دشمن!
* چرا عدهای آمریکا را دشمن نمیدانند؟
* خوشایند؛ ضابطه درونی انسان برای تشخیص دوست و دشمن
* مسئله اصلی ما سیاسی نیست؛ مسئله ما انسانشناسی است
* کدام گفتمان سیاسی؟ آن که به انسانیت میپردازد یا آن که به حیوانیت میپردازد؟
* وسواس نسبت به عملکرد مسئولین وظیفه ماست؛ اما کدام مسائل؟
* عثمان بن حنیف؛ وزیر کار بلد و همراه امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در فتنههای مختلف
* نامه ۴۵ نهجالبلاغه؛ توبیخ شدید امیرالمومنین علی علیهالسلام نسبت به عثمانبنحنیف؛ چرا در مجلس مترَفین شرکت کردی؟!
* مرحوم عالی نسب؛ ثروتمند غیر مترَف => سرمایهای که در خدمت انقلاب و اسلام بود
* چشیدن مزه مترَف بودن؛ راهکار جذب مترَفین
* امیرالمؤمنین علی علیهالسلام؛ من نفسم را با تقوی ریاضت میدهم
* از همین مسائل کوچیک شروع میشود؛ آدم کم کم شاه میشود!
* هذا ابنُ بنتِ نَبیِّکم؟ بِئسَما خَلفتُمُوه فی ذرِّیتِه ...
‼ توجه: متن زير توسط هوش مصنوعي تايپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا قاسم المصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آل طیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین الان الی قیام یوم الدین.
اهل عادت، من لسان گاهی دیده میشود که انسان در مواجهه با بعضی از مسائل و اموری که حقیقتاً برایش آسیبزاست، آنقدری که باید و شاید اهتمام به خرج، البته مباحثی که ما شبهای گذشته، دهههای گذشته داشتیم، به این مسئله خیلی پرداختیم که انسان خیلی وقتها دچار سوءتفاهم و تلقی میشود در مورد خوبیها و فکر میکند که خوشیها لزوماً برایش خوبند. این مسئله با همه سادگی که دارد، این عبارت خیلی عبارت پیچیدهای است، یعنی هر چقدر ما ابعاد این عبارت را بیشتر تحلیل بکنیم، بیشتر بشکافیم، به ابعاد وسیعتر و عجیبتری میرسیم.
یکی از ابعاد این قضیه و این گزاره این است که انسان بعضی از اموری را که باید دشمن بداند و دشمنشاند، اینها را رسما دشمن فرض نمیکند، قبول نمیکند. قاعدهاش این است که خب وقتی یک کسی دشمن است و دارد آسیب میزند، هر کسی بدش میآید و فاصله میگیرد؛ ولی قرآن تأکید دارد به اینکه حواستان باشد دشمنتان است، یادتان نرود که دشمنتان است: "اِنَّ الشَّیطانَ لَکُم عَدُوًّا فَاتَّخِذوهُ عَدُوًّا"؛ شیطان دشمن است، حواست باشد که دشمنت است، تو هم شیطان را دشمن بگیر، دشمن فرضش کن.
خیلی وقتها نسبت به دشمن، خدای متعال در قرآن بیانش به این نحو، تذکر میدهد که شما از دشمن فاصله بگیرید، از دشمن بدتان بیاید. خیلی امر سادهای است، کجا لازم است به یک کسی بگویند که از دشمن بدت بیاید؟ خیلی مسئله سادهای است، هر کسی از دشمن بدش میآید، از دشمن خودش بدش میآید. معلوم میشود یک سازوکاری دارد، یک قضیهای است، یک ماجرایی است در مورد دشمن باعث میشود انسان دشمنی او را باور نمیکند، دشمن را دشمن فرض نمیکند. چیست قضیهاش؟
خوب دل بدهید، بحث امشب خیلی بحث مهمی است، البته همه بحثهای همه شبها مهم بود ولی بعضی مباحث خیلی گرهگشاست، یعنی یکهو یک دریچهای از مباحث را باز میکند، سرآغاز یک گفتگوی جدیدی میشود. بحث امشب همچین حال و هوایی دارد. تو فضای فرهنگی و سیاسیمان ما گاهی توی گفتگو، توی مواجهه به قفلهایی میرسیم، یک جاهایی گفتگو قفل میشود. این یکی از آن قفلهاست که امشب میخواهم عرض بکنم و این قفل انشاءالله امشب گشوده بشود بر اساس منطق قرآن.
خیلیها دشمن را دشمن نمیگیرند، دشمن حقیقی را نمیفهمند، دشمنی دشمن را باور نمیکنند، اصلاً از خودِ این کلمه «دشمن» بدشان میآید، به این کلمه «دشمن» آلرژی دارند، کهیر میزنند. «دشمن، دشمن میکنی!؟ دشمن ما همینجاست، دروغ میگویند آمریکا است! دشمن کیست؟ دشمن کجاست؟ الکی برای خودتان لولو میسازید؟ لولویی به نام دشمن ما را سر کیسه کردیم، پدرمان را درآوردیم.» دشمن چیست؟ چی میشود که اینها اساساً نسبت به قضیه دچار تردید میشوند؟
خیلی برنمیگردد به اینکه اینها، ببینید خوب دقت بکنید، بحث امشب خیلی مهم است. خیلی وقت است ما در تحلیل سیاسی میگوییم: «خب اینها مزدورند، نمکگیرند، دنبال ویزا هستند، جاسوسند.» اینها سطح تحلیل را میآورد پایین و مسئله را حل نمیکند. این نیست، آنی که قبول نمیکند دشمنی دشمن را، به خاطر این نیست که مزدور است، جاسوس است، میخواهد برود پناهنده بشود و این حرفها. یک چیز دیگری است، برمیگردد، (مفصل جلسات قبل به آن پرداختیم) حالا از همان مباحثی که عرض کردیم میخواهیم نتیجهگیری بکنیم.
به چه برمیگردد؟ به این برمیگردد، آدم از جهت روانی נקודה گذاری خوب دقت بکنید، به تک تک عبارتها دقت بکنید. از جهت روانی نقطهگذاری که میکند که به این میگوید خودی، به آن میگوید غیرخودی، به این میگوید دوست، به آن میگوید دشمن، این تفکیک، جابهجایی، این صفبندی، یک عیاری دارد. تو باطن آدم یک معیاری دارد، یک ضابطهای دارد، یک قانونی دارد، یک قاعدهای دارد. قاعدهاش چیست؟ آدم با چه خطکشی اینور و آنورها را تعیین میکند که آنوریها میشوند دشمن، این دوست است؟ خطکشش چیست؟ خطکشی که با آن میگوید اینها دوستند، آنها دشمنند.
ذهنیتهایی که در حال حاضر ما با خود انسان مواجهایم، هر آدمی، آنها شاخص حقیقی، آها! یکیش نفع و ضرر است. نفع و ضرر به چه برمیگردد؟ آخر آخرش که تحلیل بکنی برمیگردد به این خوشایندیها و ناخوشایندیها. خطکش این است. البته آنها هم باز برمیگردد به درکش نسبت به نفع و ضرر. آخرش هم برمیگردد به خود خودش، به آن تلقی و درکی که نسبت به خودش دارد، نسبت به نیازهای خودش دارد. آن چیزی که درک میکند به عنوان نیاز، برای خودش درک میکند به عنوان زندگی، آخر همه اینها به این برمیگردد.
ولی آن شاخص اصلی، خطکش اصلی این است. اینور خط هرچی خوشش میآید، خوب دقت، هی دارم میگویم اینها را چون بحثها، اینور خط هرچی خوشش میآید و آدمهایی که، دقت، هی میگویم دقت، فکر کنید! آدمهایی که پارامترهایی را دارند که مطابقت دارد با خوشایندیهای من، ویژگیهایی را دارند که تطبیق پیدا میکند با آن چیزهایی که من خوشم میآید، فاکتورهایی را دارد که همسو با خوشایندیهای من است، کارهایش تطبیق دارد به آن چیزهایی که من خوشم میآید، رفتارش، خلقیاتش، گفتارش، سبک زندگیاش، عقایدش با آن چیزهایی که من خوشم میآید مطابقت دارد یا آن چیزهایی که من خوشم میآید از او به من میرسد، او برایم تأمین میکند، او به من میدهد. روشن شد چه گفتم؟ تکرار کنم؟ شاید لازم باشد سه چهار بار بزنید عقب، خیلی مهم است این عبارت.
اصل چالشهای ما تو فضای سیاسیمان هم اینهاست. اینها باید حل بشود، اینها برایش کار بشود. چرا قبول نمیکند که این دشمن است؟ برای اینکه هرچی من خوشم میآید، او دارد، هرچی هم که من خوشم میآید، او به من میدهد. برای چه باید دشمن باشد؟ برعکس تو، آن چیزهایی که من خوشم میآید، تو نداری، هرچی هم که خوشم میآید، تو به من نمیدهی، خب تو دشمنی.
دشمن ما همینجاست، دشمن کیست؟ اوّنی که میگوید برو تو آب، زن و مرد دستم را بگیرید، لخت و پتی کیف کنید، او دشمن است؟ یا تو که نمیگذاری، فاصله، کدام دشمن است؟ معلوم شد کی دشمن است؟ او دشمن است! «آنقدر خوش بودیم، راحت بودیم! کفران نعمت کردیم، خدا شاه را از ما گرفت!» یککم دستش معلوم است، بپوشانید. یککم موهایش معلوم است، نمیدانم فلان کنید. تو فرودگاه نمیدانم سرش نکند، کارت پرواز بهش نمیآید. شما دوستید؟
سینمای قبل انقلاب کی فعال بود؟ تلویزیون قبل انقلاب؟ کنسرت بود، کاباره بود، عرقخوری بود. او دوست است؟ یا تو که آنقدر عرقخوره من کردی، مجبور شدم بروم قلابیهایش را بیاورم، قلابیهایش هم میخورند، پت و پت میافتند، میمیرند. تو دوستی؟ او کی دوست است؟ کی دشمن؟ حالا تو هی بیا بگو آمریکا فلان. ببینید، این اصلاً وقتی تلقیاش نسبت به خوشی و خوبی این است، مسئله ما یک دعوای سیاسی نیست، دعوای انسانی است تا حیوانی. نمیشود با او گفتگو کرد.
«حسن سلیقه سیاسی نیست که بعد تو بیایی بگویی ببین چقدر رئیسی خوب است، ابراهیم جونم رفته تو کنفرانس.» هی بیا دستاورد بگو: «ما تو نانوتکنولوژی اوّلیم، تو موشک دیدم فلانیم، خودمان برای خودمان واکسن ساختیم.» چی نصیر من شد؟ بعد او نگاه میکند میگوید: «من پارسال ماهی شش میلیون میدادم اجاره، ماهی نانوتون تو سرتون بخورد، موشکتون تو کلتون بخورد، واکسنتون تو کمرتون بخورد.» خوب توانستم ضدانقلابتون کنم امشب؟ یا خودتان نبودید؟ مسئله را گرفتید چیست؟
حالا تو هی بیا بگو که آقا این خوب است، آن بد است، این فلان است، آن نمیدانم آنجوری است. «ما به آهنگهای نمیدانم عضو شدیم کجا؟ نمیدانم بلیکس، بریکس چیچیست.» خیلی از اینها. بگو: «مگر من شانگهای میخواهم؟ مگر شانگهای، شانگهای عضو شدیم. شامپاین را بده!» شامپاین مهم است. دوست اونیه که شامپاین میدهد، دشمن اونیه که شامپاین را گرفته. حالا آمریکا دوست است یا آخوند؟ گرفتید مسئله را؟
این خیلی مسئله دقیقی است که باید از اینجا باید ما گفتگو را شروع کنیم. عملکرد روحانی و رئیسی اینها را با همدیگر، این را باید حل کنی. کار فرهنگی این است، کار سیاسی هم این است، کار اعتقادی هم این است. جهاد همه قضایا همینه. اینجای داستان است که باید حل بشود و درست بشود و ما نسبت به این مسئله کوتاهی میکنیم. نسبت به مسئولین، آن هم آنجایی که به حساسیت داشته باشیم همینه که من یک شب دیگر توی دهه سوم به این بحث اشارهای کردم، آن خیلی مهم است.
شما هر کار بکنی، تو هر دولتی اختلاس هست، دزدی هست، مسئول فاسد هست، سیاست غلط هست. یک سری چیزها را تشخیص میدهند، انجام میدهند، اشتباه درمیآید. احساس ضرورتهایی از مشکلات طبیعی هست، طبیعی پیش میآید، داستان مواجه میشود، قیمتش میآید پایین، طلا مثلاً قیمت جهانیاش میآید پایین، نه. همیشه هست. با اینها نمیشود سنجشگذاری کرد و تشخیص داد و نمره داد به رشد قیمت. تو آن هشت سال چقدر بوده، تو این دو سال چقدر بوده.
ما مسئلهمان اینها نیست، البته اینها خوب است. خوبه مردم میبینند که آقا نوع مدیریتها و کارآمدی. مگر ما تو هشت سال دفاع مقدس تورم شدید نداشتیم؟ تورم شدید بشود، نان گران بشود، بنزین گران بشود، هزارویک قضیه اینجوری بشود. ما هم از هیچ گرانی الکی حمایت نمیکنیم. «جادهاش را هم صاف نمیکنیم. مجلس برو تصویب کن! من مجلسم، لنگ گفتن من نیست. تو خیالت راحت باشد.» بحث ما اینها نیست.
بحثمان این است که تو تو گفتمان سیاسی و فرهنگی و اعتقادی که به جامعه داری تزریق میکنی و خودت داری، چی را اصل قرار دادی؟ انسانیت مردم را یا حیوانیت مردم؟ خودت برایت چی اصل است؟ خیلی مسئله مهمی است. ممکن است دولتی خدمتگزار باشد، پاک باشد، پاکدست باشد، زحمتکش باشد، غافل بشود از بُعد انسانی مردم. باید البته بُعد حیوانی مردم، معیشت مردم، رفاه مردم، مسکن مردم، نان مردم، آب مردم را تأمین کنید، باید درست کنید.
خدا لعنت کند هرکی کوتاهی میکند، هرکی که اهمال میکند، هرکی بیعرضه است و کار دست میگیرد. این سیاستها اتفاقاً بخش اصلی دولت، وزارت فرهنگ و ارشادش است. مهمتر از وزارت اقتصاد. حرف غلط اینها خطرناک است، این حرف، این ذهنیتها، رویکردها غلط است. چندین بار عرض کردم، پیغمبر فرمود: «لِمَا صَلَّینا». نان را میخواهیم برای نماز. رفاه اجتماعی، ازدواج آسان بشود، مشکلات قبل ازدواج، بعد ازدواج برطرف بشود، خب. چون من باز، و بعدش چی؟ لگد بزنیم یادمان برود همه چی؟
خیلی نکته کلیدی است، این را باید نسبت به مسئولین حساس باشیم. ما با وسواس باید رصد بکنیم. خیلی هم میلیمتری این انحراف شکل میگیرد. معطلتان نکنم، این دو شب پایانی این جلسه را نامهای را از نهجالبلاغه که بارها قول داده بودیم بخوانیم را میخواهم واردش بشوم، انشاءالله بهش بپردازیم، انشاءالله که فرصت بشود تو این دو شب تمام بشود. یککم افقمان توی تحلیلهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی و عملی و همه چیز تطبیق پیدا کند با این کلام امیرالمؤمنین. ببینیم آستانه حساسیت امیرالمؤمنین کجاست و سر چیها داد میزند.
نامه ۴۵ نهجالبلاغه که خطاب به عثمان بن حنیف، نامه معروفی هم هست. «یک آدم شارلاتان کلاش.» بابا، عثمان بن حنیف از بهترینها بود. تا آخر، امام رضا فرمود: ده تا آدم حسابی پای رکاب امیرالمؤمنین تا آخر بودند، یکیش عثمان بن حنیف بود. «اختلاسگر حکومت امیرالمؤمنین، خاوری امیرالمؤمنین بود.» مثلاً بابا، این طلاییهای حکومت امیرالمؤمنین بودند. من بگذار یککم از این بزرگوار، خیلی مظلوم واقع شده. هی همه بدش را گفتند، زدند تو سرش چون نامه تندی برایش نوشتند. این همه زدند تو سرش.
یک چند تا ویژگیهای این بزرگوار برایتان بگویم: ایشان صحابه پیغمبر بود، تو غزوه احد شرکت کرده بود. احد خیلی تک و توک آدم توش بود. از احد به بعد ما شرکت داشتیم و آنقدر که پاکدست بود، زمان خلیفه دوم گفتند: آقا این آدم حسابی است، خیانت نمیکند. برای دریافت مالیات ایشان را فرستادند عراق. از مرکز حکومت خلیفه دوم فرستاد برای مالیات عراق را بگیرد، کردش والی بصره توسط خلیفه دوم، والی بصره شد.
وقتی هم که فتنه جمل شد، خب جمل کجا شروع شد؟ بگویید شما! جمل کجا شروع شد؟ بصره. بصره آن موقع شامل خرمشهر و اینها. الانم میشود، این را بدانید. یکی هم با همدیگر عایشه با طلحه و زبیر پا شدند آمدند بصره، آدم جمع کردند، راه افتادند به جنگ امیرالمؤمنین. جنگ جمل اولین جنگ حکومت امیرالمؤمنین. والی بصره کی بود؟ عثمان بن حنیف. بصره پایگاه فتنهگرها شد تو جنگ جمل. موضع عثمان بن حنیف چی بود؟ همراهی نکرد. چیکارش کردند اینها را بشنوید؟ مهم است. از مظلوم دفاع کنیم یککمی.
بزرگوار خیلی دیگر زیر کتک و لگد. چیکارش کردند؟ طرفدارهای عایشه گرفتند، تمام موهای سر و صورت و ابرویش را کندند به خاطر اینکه همکاری نکرد تو فتنه بصره. با همان وضعیت بردندش پیش عایشه. عایشه گفت: ولش کنید. این چیکار کرد؟ با همان وضعیت آمد تو جنگ جمل، نصرت امیرالمؤمنین کرد علیه مردم بصره، علیه. بعد رفت ساکن کوفه شد. گفتند که وقتی که خلیفه دوم مشورت کرد که کی را بگذاریم برای مالیات عراق؟ وقتی که عراق را فتح کردند، همه با هم گفتند: آقا عثمان بن حنیف. این هم کسی است که بصیرت دارد، هم عقل دارد، هم معرفت دارد، هم تجربه دارد.
آدم حسابی، وزیر درجه یک. اگر میخواهی، وزیر درجه یک امیرالمؤمنین بود، وزیر رتبه یکش بود. نه از این وزیر تحمیلیها، مشارکتیها، لیستیها، رانتیها، باندیها. وزیر همهکاره، وزیر درجه یک، معاون اولش بود. عثمان بن حنیف معاون اول امیرالمؤمنین بود. اینها مثلاً اصلاً کامل عوض میکند وقتی آدم بداند. بعد نامه را که میخواند، تن آدم. که امیرالمؤمنین با چه لحنی با این صحبت میکند. آخرش هم میفرماید: «اینهایی که گفتم عمل کن. لِتَکوننَ خَلاصَکَ مِنَ النَّارِ» در جهنم نجات پیدا کنی. بدبخت فقط دو سیخ شیشلیک زده بود. بالاخره خیلی عجیب استها، تندترین، یک جورایی میشود گفت تندترین نامه نهجالبلاغه به نزدیکترین فرد نسبت به امیرالمؤمنین که تا آخر وفادار بودها!
همچین نامهای وقتی به ما بدهند این ترتیب اثر داد تا آخر هم پای رکاب امیرالمؤمنین ایستاد و قضایایی از او نقل شده که عظمت روحی عثمان بن حنیف را نشان میدهد. عرض کردم امام رضا علیه السلام فرمود که عثمان بن حنیف جزء معدود افرادی بود که بعد پیغمبر تا آخر پای رکاب امیرالمؤمنین ایستاد. تا آخر. حالا تو بصره که این بزرگوار تو بصره است و آنقدر انقلابی و آنقدر مشتی و آنقدر خوب و ضد فتنهگرها و مواضع روشن و والی بصره را گرفتند، آقا شوخی نیست اینها. والی بصره را گرفتند، سر و صورتش را کندند. «منطقه چیکار است؟ چه قدرتی دارد؟ چه کارهایی ازش برمیآید؟» گرفتند، سر و صورتش را کندند، انواع، ابرویش را کندند. چقدر آدم مشتی و کاردرستی.
این ته خطایی که این بزرگوار کرده این است: یک مجلس پولداری، مطرفین، «مترفین»، مجلس دعوتش کردند. بالاشهر، مجلسی بوده که اختصاصی پولدارها بوده، فقرا نبودند. ورود گدا و گدول ممنوع. به صورت نامحسوسی روی در زده بودند. این را چیکارش کرد امیرالمؤمنین؟ «سالتو بارانداز از لت و پارش کرد.» امیرالمؤمنین: «به من خبر رسیده که تو رفتی تو همچین مجلسی شرکت کردی.» بخوانم برایتان عبارتهایش؟ انشاءالله که روح عثمان بن حنیف هم شاد باشد و برای مسئولین ما هم دعا کند، انشاءالله اینها سر به راه شوند.
امیرالمؤمنین میفرماید که: «أما بعد، یا ابن حنیف! فقد بلغنی أن رجلا من أهل البصرة دعاک»، تازه گروه هم نبودند، یک نفر دعوتت کرده. «شنیدم یک خانه، یک نفر رفتی. پولدار.» کدام یک از شماها بابت اینجور رفتاری تو مسئولین توئیت میزنید؟ داد میزنید؟ تو نماز جمعه فریاد میزنید؟ راهپیمایی راه میاندازید؟ شعار میدهید؟ امیرآباد، داستانهای این شکلی، تیمارستان! آقا آنقدر داستان هست. ببینید، آنقدر داستان از همینجاها شروع میشود. نسبت به خوبها وقتی حساسیت و وسواستان بالا نباشد، بقیه داستانها شروع میشود. این است.
گفتگو دارد و الان میتوانستیم باز کنیم که چقدر قضایایی که الان تو مملکت ما مشکلات فرهنگی که هست، برمیگردد به بعضی از افرادی که سران انقلاب بودند. اینها آرام آرام شل شدند، اشرافی شدند، آن بقیه این قضایا پیش آمد. داستان حجاب هم به کار همانها برمیگردد. خیلی داستانهای دیگر هم به کار همانها برمیگردد. خیلی مسئله حساسی است. از این پایینمایا شروع نمیشود. غلطی نمیتوانند بکنند. آن بالابالاییها که باید، باید، باید بهشان زل زد و حواست باشد. هرچی هم بهتر و بیشتر مراقبت کردی، بیشتر با چک و لگد زد.
تندترین بیانیه امام خمینی و نامه امام خمینی بعد از انقلاب خطاب به مسئولین، خطاب به کیست؟ بفرمایید! قضیه عزل، آن داستان عزل و اینها کار ندارم. واکنش نسبت به سخنرانی دعای خامنهای. خیلی عجیب است. امام بنیصدر را هی نگهش دارید، اشکال ندارد. یک چیزی گفته، یک کاری کرده. البته موضوع امام معلوم بود ولی تندترین بیانیهای که عمومی و علنی و متن جامعه، یک حرف دوپهلویی که میشد از این سوءاستفاده بشود علیه انقلاب و ولایت فقیه. رهبر عزیز انقلاب در نماز جمعه، امام جمعه که بودند، فرموده بودند. امام راساً زده بود. رادیو تلویزیون پخش کرده بود. رهبری از طریق رادیو شنیده بود. فرداش عکس رهبری را تو دانشگاه تهران آتش میزدند. مرگ بر فلانی میگفتند. شعار علیهش میدادند. از این چک که از همه بدتر است، بهتر بود، بیشتر زد. این قاعده باید دستتان باشد و شما باید این شکلی باشید. افکار عمومی هم باید اینجوری باشد.
حقاً و انصافاً تو این رؤسای دولتی که ما بعد انقلاب دیدیم و کار دستشان بوده، سالمترین و پاکترینشان، کاردانیترینشان، زحمتکشترینشان و خیلی چیزهای دیگرشان آقای رئیسی نیست. از اول انقلاب که شروع بکنی، از دولت شهید باهنر، رئیس دولت دارم میگویمها، قاطی نکنید. رئیسجمهور، رئیس دولت. اول اول که شهید رجایی رئیس دولت بود، رئیس دولت بنیصدر بود که بعد برش داشت. یعنی دعوا، چالش داشتند اینها با همدیگر، مشکل داشتند. اول شهید رجایی رئیس دولت بنیصدر بود. بعد شهید رجایی رئیسجمهور شد. عرض کنم خدمتتون که شهید باهنر شد رئیس دولت که اینها کلاً ۲۰، ۲۱، روز رئیس دولت بودند. تو دولت بنیصدر هم که عملاً شهید رجایی کارهای نبود، به همش چالش داشتند و داستان داشتند. بعد میرحسین موسوی شد رئیس دولت هشت سال. بعد دیگر رئیسجمهورها شدند رئیس دولت. آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خاتمی و آقای احمدینژاد و آقای روحانی. هم سطح تحصیلات آقای رئیسی از همه اینها بالاتر است، هم سطح تجربهاش از همه اینها بالاتر است، شناختش از مسائل نظام، تو ارکان نظام بودن و طی مراحل سیکلی نظام. به همین دلیل شما باید حساسیتتان را نسبت به ایشان از همه بیشتر باشد. حساب به شخص نیست.
دلیلش چیست؟ خطرناکترین شخصیت برای نظام الان رئیسی است. خطرناکترین شخصیت برای نظام، امیرالمؤمنین، عثمان بن حنیف بود. یک ذره کج برود، یک ذره حواسش پرت بشود، یک ذره قاطی کند، یک ذره شل کند، همه به باد رفتیم. زمان احمدینژاد نزدیکترین، رهبری و بلایی که او سرمان آورد حالا حالا چک و لگدش هست. میلیمتری و مویرگی هم شروع میشود. همهچیز از جاهای خیلی ساده و معمولی هم شروع میشود. یکهو یک کوچولو انحراف، یکهو میشود یک دروازه. مسئله مهمی است، قاطی کردن اولویتها، مسائل اصلی، مشغول حاشیه شدن، خطرهای جدی. خیلی اینها.
بعد باید همه هم رصد بکنیم. خود ماها خیلی وقتها مشغول حاشیهایم، از مسائل اصلی غافلیم. خودمان یک وقتهایی دولتها را مشغول حاشیه میکنیم، مسائل درجه هفتم و دهم به خورد دولت میدهیم. آقا این را بیا بگو، این را بیا بزن. نباید مسائل فراموش بشود. الان صداوسیما جایگاه مهم و جدی. تو صداوسیما دست روی چی گذاشتند؟ حساسیت به چی داشتند؟ کدام قضایا تو صداوسیما اولویت دارد؟ تو عرصه فرهنگ کدام قضایا اولویت دارد؟ تو سیاست خارجی کدام مسائل اولویت دارد؟ مسائل جدی است. اینها باید کار بشود.
طرح سؤال بود. برویم امیرالمؤمنین توی نامه چی میگوید؟ «فردا و من به من خبر رسیده یک نفر از پولدارهای بصره تو را دعوت کرده. اِلی مأدُبَة.» یک غذا بهت داده. «فَسَرِعتَ الَیها» تو هم زود جواب دادی، رفتی. «تُسْتَطابُ لَکَ الْأَلْوانُ» پلهای هفت رنگ هم برایت گذاشتند. «و تَنقُلُ اِلَیکَ جَفَانَ» دیس پشت دیس میبردند. به من خبر رسیده. حالا کدام یک از ما همچین چیزی را بهش وسواس و حساسی. خیلی مسئله عجیبی است. به من همچین خبری رسیده، من فکر نمیکردم تو جواب بدهی. «اَتَشْتَرِکُ فِی مَجْلِسٍ الَی طَعَامِ قَوْمٍ». تو مجلسی شرکت کنی که: «عائلُهُم مَجْفُوٌ و غَنِیُّهُم مَدْعُوٌّ». بیپولها و محتاجان بهشون جفا شده، بهشون کارت دعوت ندادند، کسی به اینها کار نداشته. پولدارها و رئیسرؤسا و اینها دعوت شدند.
خیلی مسئله عجیبی استها. خیلی این از آن مسائل بسیار کلیدی و اساسی این فضای مترفین شکل میدهد. بعد شما میبینی که فضای مترفین دیگر خیلی اصولگرا و اصلاحطلب و اینها ندارد. پاکتر است، ولی این هم اشرافی است. رهبر هم میگوید مدلهای اشرافیت دیگر خیلی خطرناک، خطرناک میشوند. انقلابیشان. به اینها کار نداریم، نمیزنیمشان. امیرالمؤمنین چون عین حق است، کار ندارد به اینکه این مواضع انقلابی میگوید. تو باید بیشتر از همه چک بخوری. یک فضایی است، نمیدانم میتوانم این مباحث را منتقل بکنم یا نه؟ بحث امشبمان خیلی سیاسی میشود ولی از آن مسائل سیاسی که همه باهاش درگیریم. تو زندگی همه و تو اعتقادات این جوانها و این مردم اثر دارد. این مسائل، اینهاست که آسیب میزند.
حساسیت امیرالمؤمنین به اینور داستان است. تو وقتی با این پولدارها و گندهها و اصحاب قدرت و ثروت نشستی، کمکم لقمه است دیگر، اثر میگذارد. نمکگیرت میکند، دلت را جذب میکند. «پشت ما نماز میخواند، این خوب است، فلان است.» کمکم، کمکم میبینی آرام آرام جهت پیدا میکنی. اشکال ندارد با این هم ارتباط داشته باش ولی نرو تو مجلسی که قدغن است حضور فقرا و محرومین، مستضعفین. ببین ضابطه دارد. موتورگازی دارند. «و سلام کن بهشون بیعقلیه.» خود امام رحمتالله علیه وقتی وارد ایران شد رانندهاش کی بود؟ «آی رفیقدوست!» آقای رفیقدوست از سرمایهدارهای بزرگ این کشور، از کسانی که واقعاً نه، اینها را من میخواهم مثال بزنم. مرحوم عالینسب. از ارکان اصلی این انقلاب، که همه این پولداریش را در جهت انقلاب خرج کرد، در جهت اسلام خرج کرد.
مرحوم عالینسب به پول آن موقع سال ۵۷، سال ۵۷ قربانی کرده بود، نذر کرده بود که هواپیمای امام بنشیند، سالم بنشیند، ۵۰۰ هزار تومان سال ۵۷. نذر کرده بود هواپیما سالم بنشیند. ۱۵ هزار تومان سال ۵۷ چقدر خانه باهاش میشود؟ «داش علی». هواپیمای امام سالم بنشیند. یکی از ارکانی که مخفی بوده تو این انقلاب، این همین مرحوم عالینسب است. بنده چند بار گفتم علامه امینی اگر الغدیر نوشته، که یک کسی مثل این مصطفی عالینسب پشت داستان بوده، گفته تو فقط مینشینی مینویسی، هر پولی، هر کتابی، هر سفری داری من تأمین میکنم. «هلد» میخواهی بروی اینور، میخواهی بروی آنور، میخواهی بروی کتاب میخواهی بخری، جزوه میخواهی، مقاله میخواهی، همه را من برایت تهیه میکنم، پولش را عالینسب داده. از کارخانهدارهای بزرگ این مملکت. پولدار این شکلی اینها سرمایهاند، مهم است.
ولی تو وقتی توی حلقهای قرار گرفتی که فقط پولدارها و کارخانهدارها و اینها آنجایند، آن دیگر کمکم حال و هوایت را عوض میکند. کمکم طاغوت میشوی. کمکم طاغوتی میشوی. کمکم مترف میشوی. خود آنها هم اگر این شکلی باشند، خود آنها هم طاغوت میشوند. میرهنامیرا، کتاب زندگینامه بزرگوار چاپ شده، کتاب قشنگ، حقیقتاً انسان دوستداشتنی و فوقالعادهای است. بسیار خاکی و متو. سرمایه چهار تا کشور میتوانست بخرد، بفروشد. همه این سرمایه در خدمت اسلام و شهدا و انقلاب و این مسائل. پولدار اشکال ندارد. این فضا، فضای مترفین است. غذای چرب و چیلی است، فضای خوشگذرانی است. این مجلس، مجلسی نبوده که توش بنشینیم با همدیگر همفکری کنیم که چه شکلی پولدارها بیایند در خدمت اسلام و انقلابی. این مجلس، مجلس خوشگذرانی و پولدارها بوده. تو گرفتی مسئله را؟ حساسیت امیرالمؤمنین به چی بود؟ برای اینکه آدم این شکلی مصرف میشود. مترف بشوی، کار همه تمام است.
داستان سر نمیدانم حجاب و نماز و این حرفها نیست. داستان مفصل توضیح دادم. چه کار از تو خالی میشود؟ تو قوه قضاییه چهار تا مسئول مترف کن، حالش بد است. یککم قلقلک بده نفسش را کیف کند. همیشه طرف آنهایی را میگیرد که کیف میکنند. داشته باشد مسئله را. داستان از کجا شروع میشود؟ قضیه چیست؟ «قرآن را آتش بزن! به رهبری فحش بده!» مثلاً آن کسی هم که آخرش به رهبری فحش میدهد، از اینجا شروع شده. از کجا شروع میشود؟ یککم که میروی میبینی که یک سفر خارجی میبرند و یککم با این پولدارها و یککم اینور و یککم آن، یککم خوشنشینی و یککم کیف و حال و اینها، مزه میکند. بعد میگوید: «خب ببین ما را از این مزهها.» دشمنش را پیدا میکند. اول جلسه گفتم دیگر، متقاعدت کنی به اینکه با آنها دشمن باشد، با اینها دشمن نباشد. مزهاش که آمد میگوید: «خب این را کی به من میدهد؟ این را متوکل به من میدهد یا امام هادی؟ موسی بن جعفر کجا تأمین میشود؟ از کدامشان به من میرسد؟» گرفتید مسئله را؟
مراقبت است، حواست باید باشد. مزه بهت نکند، خوشت نیاید. آقای رئیسجمهور، بهت گفتند: مزه بهت نکند، خوشت نیاید. ماشین شاسی بلند بردند، خوشت نیاید. محافظها برایت در باز میکنند، خوشت نیاید. تیپت عوض نشود. مزه نکند بهت. من خیلی مسائل، مسائل حساس و دقیقی است. نفس امیرالمؤمنین عجیبی اینجا دارد. میفرماید: «فکر میکنی من بلد نیستم برای خودم جوجه درست کنم؟ لای نان بگذارم؟ عسل مصفا بخورم؟ ابریشم بپوشم؟» فرمود: علی اگر بخواهد دنبال اینها برود دارد. حالا از عبارتهای جلو انشاءالله فردا شب بیشتر با هم بخوانیم.
فرمود: «من همه اینها را بلدم، تا تهش بلدم ولی نفسم را دارم ریاضت میدهم. لِکَونِ نَفسی اَعروُّضاً بِالتَّقوی». خوشش نیاید، مزه نکند بهش. میگویند: امیرالمؤمنین، مزه نکند بهش. آقای رئیس، آقای دکتر، میگویند: خوشش نیاید. خیلی حرف استها. امام خمینی نوفلاوشاتو میآمد بیرون، میخواست برود برای نماز؛ ده قدم عقبتر یا ده قدم جلوتر کسی به من، کسی نمیآید. تق، تق، کفش میکوبند. دعوا میکنند. جا پهن میکنند. دیشب من تو حرم پسر بزرگ رهبر انقلاب بغل سید مصطفی دیدم. داستانی است. «رهبری مشهد هم گفت آره رفتند بودند.» دیکتاتور هم داشته باشد این جوری داشته باشد. حرم میآید، میرود، هیشکی نمیفهمد. توی خیابانها یک مدیر قبرستان میخواهد بیاید، ده تا خیابان از اینور، آنور میبندد. شصت نفر از قبلش میآیند اینجا. «کسی نیاید، آنجا رد نشود، آنجا فلان، آنور را نگاه کن.» یک جوری میآید بدون سر و صدا. زندگی مردم کوچکترین اختلالی توش ایجاد نمیشود. ببینید اصلاً اینها شوخی، اصلاً اینها قابل تصور نیست برای ماها. اگر الان تو زمان پهلوی بودیم، هیچ درکی نسبت به اینها نداشتیم. مثلاً شاه شهری یک جایی پنج، شش روز دائماً رفت و آمد داشته باشد ذره اختلال تو روند عادی زندگی مردم. هیشکی نمیفهمد. خیلی این قضیه عجیب است دیگر.
محافظین ایشان که مال اول دوره ایشان بود، دهه ۷۰ برای بنده خاطرات عجیبی (یکیشون بازنشست شده بود) مازندران مهمان ایشان بودیم ایامی. میگفت: «الان دیگر شرایط امنیتی اجازه نمیدهد وگرنه دهه ۷۰ ما با آقا صحرا پا میشدیم دوتایی، سهتایی میرفتیم.» بگو مردم، پیرمردها، پیرزنها باورشون نمیشود. «رهبری حرف است.» فردا شب برایتان بخوانیم نامه ۴۵. البته نامه خطرناک است. من خودم همیشه میترسم وقتی عبارتها را میخوانم میگویم: «مقایسه کنند که بیچاره.» یکی از رفقاتون دهه اول سیدی خیلی دوستداشتنی، از پدر و مادر، تمام اجداد دو طرفش تا معصومین سیدند. گفتم: «دیگر من این جوری دیگر سید ندیده بودم تا حالا تو عمرم. یک دونه غیرسید تو هیچ کدام از این طبقاتش نیست تا معصوم.»
خیلی سید دوستداشتنی، خالص خالص. یک شب از من پرسید که: «حاج آقا راست میگویند که روز قیامت میزان اعمال امیرالمؤمنین است؟» گفت: «همهمان جهنمی.» اگر با امیرالمؤمنین مقایسه کنند که همه بیچاره، پدر همهمان را درمیآورند. این است، اگر ریاست این است، مسئولیت این است، بندگی این است، تقوا. خیلی کار عجیب و غریبی میشود. خیلی اوضاع به هم میریزد. خلاصه آقا از اینجاها شروع میشود. آدم شاخ میشود از همین چیزهای کوچک کوچک، آرام آرام، آرام آرام تا میرسد به آن طغیانهای عجیب و غریب. امثال معاویه، یزید. جنایتهای عجیب و غریبی که اینها کردند. خیلی عجیب است. واقعاً جنایتهای معاویه و یزید.
یکیش را فقط بنده عرض بکنم خدمتتون. با همین امشب انشاءالله اشک، بر یک قضیهای است. این چند مدل تعریف شده، یعنی به چند نحو رخ داده. در مجلس یزید که این ایام واقع شد، گفتگوهایی صورت گرفته. یک نقل بر اساس این است که فرستاده پادشاه روم، این قضیه از جانب او بوده که حالا یک نقل دیگری است انشاءالله اگه یادم باشد فردا شب آن را برایتان میخوانم. یک نقل دیگر نسبت به یکی از علمای بزرگ یهودی، خود شام است. خب تو شهر شام مسیحی و یهودی هم زیاد بود. تو مجلس یزید بعضی از این بزرگان یهودی و نصرانی هم بودند. این قضیه اینجور نقل شده. ابن اعثم نقل میکند میگوید که در مجلس یزید که خوب ایام زیاد گفتیم که رقم خورد، مجلس، «التفت حبرٌ من احبار الیهود». یکی از بزرگان یهود برگشت به یزید گفت: «و کان حاضراً عند یزید، امام سجاد علیه السلام را اشاره کرد با دست و گفت: مِن هذا الغلام؟ این بچه کیست؟» دلم برگشت، گفت: «هذا صاحب الراس هو ابوه.» گفت: «این بچه همان است که اینجا سرش را، تهش قرار دادیم. فرزند صاحب این سربریده است.» این یهودی، بزرگ یهودی. خیلی حرف است. یهودیها دیگر میشود گفت بدترینها دیگر. آیه قرآن: «گفت بیشترین دشمنی را با مؤمنین یهودیها دارند.»
این جزو بزرگان یهود است، احبار یهود. اصلاً در قرآن خیلی مذ. کار به کجا رسیده که یک حبری از احوال یهود، اوضاع و احوال و مجلس را بخوانید. از همین گفتگو برگشت گفتش که: «و من هو صاحب الراس؟» امیرالمؤمنین. حالا بگو ببینم اینی که سر بریدهاش، این را گذاشتی کیست؟ گفت: «الحسین بن علی بن ابیطالب.» این حسین. گفت: «فمن امه؟ مادرش کیست؟» گفت: «فاطمه بنت محمد.» این دختر فاطمه، دختر پیامبر. برگشت گفت: «یا سبحانالله! هذا ابن بنت نبیکم!؟ این پسر دختر پیغمبرتان است!؟ قتلتُموه فی هذه السرعه!؟ آنقدر با این سرعت گشت یک نسل فاصله دارد با پیغمبرتان!؟ بعد سرش را گذاشته در تشت. بعث ما خلّفَتُمو فی ذُریّتِهِ. چقدر تو بد کردی با بچههای پیغبرت!» عالم یهود، بزرگ گفت: «والله لو خلف فینا موسی بن عمران من صلبه.» گفت: «به خدا اگر از نسل موسی میپرستیدیمش، معبود او اگر از نسل موسی کسی مانده بود، ما الان میپرستیدیمش. و انما فارقکم نبیکم بالأمس.» یک روز پیغمبرتان رفته. «فواصبتم علی ابن نبیکم فقتلتمون.» پریدید بچهاش را کشتید. چقدر امت پستی هستید شما!؟
اینجا یزید دستور داد گفت که یک طناب بیندازند، عالم یهودی، بزرگ یهود این هم پا شد گردنش را بستند. گفت: «ان شئتم فاضربونی او فاقتلونی او قرونی.» گفت: «هر کار دوست دارید شلاقم بزنید، میخواهید اعدامم بکنید، غل و زنجیرم ببندید. فانّی اجد فی التورات.» من تو تورات خواندم. تو تورات نوشته: «انه من قتل ذریة نبی لا یزال مغلوباً ابدا.» ما خیلی حرف عجیبی است. عالم یهود تو تورات ما آمده اگر کسی بچه پیغمبری را بکشد، روی روز خوشی نخواهد دید. «فاذا مات یُصْلِیهِ اللهُ نارَ جهنم.» وقتی هم بمیرد خدا آتش جهنم را به جان. آن عالم یهودی با همه آن دشمنیهایی که نسبت به اسلام دارد، نسبت به پیغمبر دارد، همه وجودش کینه است نسبت به پیغمبر یهودیان. داستان خیبر بوده، قضایای دیگر بوده، همه آن نفرت و کینهای که بوده، کار به اینجا که رسیده به یزید میگوید: «آخه نامرد تو نوه پیغمبر خودتان را این جوری سرش را تو این تشت قرار.»
دو کلمه روضه بخوانم اذیتتان نکنم. اگر عالم یهود حالش با دیدن این سر، این گفتش که من هرچی هم که سرم بیاید میپذیرم، اشکال ندارد، میخواهی من را بکشی، میخواهی تازیانه بزنی. جان به فدای آن خانم. روضه نیستها ولی شما میتوانید با این عبارت گریه کنید. چند روز پیش بنده خودم تو حرم حالم دگرگون شد، با توجه به این مسئله و این نکته خیلی حالم عوض شد. یکهو احساس کردم که تو حرم امام رضا علیه السلام احساس کردم ما هرچی زیارت آمدیم، حرم امام رضا آمدیم، زیارتنامه داریم، نماز میخوانیم، حرم میرویم، کربلا میرویم، هر کار میکنیم، همه را مدیون حضرت زینب. واقعه همینهاست. اگر خوب روش فکر کنی، اگر زینب کبری نبود، ما نه امام رضایی داشتیم، نه حرمی داشتیم، نه زیارتی داشتیم، نه مجلس روضه، نه اربعین داشتیم، نه کربلا داشتیم، نه پیادهروی داشتیم.
یکهو حالم دگرگون شد گفتم: «بیبی جان تو کتک زیاد کردی. سیلیهایش مال تو بود ولی به قول ما دمت گرم خانوم، خوشیهایش نصیب ما شد. زیارتش به ما، به ما رسید. حلبیکم، اربعینش به ما رسید. موکب باش به ما رسید. با موکب رفتی، موکب به موکب ازمان تشکر کردند، پذیرایی کرده است. سفره انداختند. با احترام، جمع کردند با احترام. جا بیندا کردند.» این کربلا رفتن است. صدای تو بشوم که تو هم اربعین داری کربلا میآیی. کربلا میآیی با صورت کبود، زخمی، با موهای آشفته، با کمر. چقدر سنگ خوردی خانوم جان! چقدر زیاد است. لعنت الله علی الظالمین.
خدایا! در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از عمر ما، نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را کران حضرتش قرار بده. امام ارحام را سر سفره با برکت زینب کبری مهمان بفرما. شب اول قبر زینب کبری به فریادمان برسان. شر ظالمین را به خودشان برگردان. رهبر عزیز را عنایت بفرما. مرزهای اسلام را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما. هرچه گفتیم و صلاح ما بود، هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
در حال بارگذاری نظرات...