«دلسوز» سفری است از آیات قرآن تا عمق دل انسان؛ از سوره «بلد» تا «حدید» و «ماعون»، از رحمت نبوی تا اشک عاشورایی امام حسین (علیهالسلام).
در این جلسات، رحمت الهی نه در کلمات، بلکه در زندگی معنا میشود؛ از زکات و صبر تا دلسوزی، انصاف و مهربانی اجتماعی.
هر گفتار آمیزهای از تفسیر ناب، روایتهای اهل بیت (علیهمالسلام) و تجربه زیستهی ایمان است؛ ایمانی که عمل میکند، میفهمد، میبخشد و میگرید.
«دلسوز» روایتی است از دینِ زنده و انسانِ دلسوز؛ برای آنان که میخواهند ایمان را در زندگی لمس کنند، نه فقط بشنوند
*مباهات خداوند در پیشگاه ملائکه به امیرالمؤمنین علی علیه السلام: هیچکدام شما حاضر به فداکاری نشدید. [04:20]
*راز «بهترین امت» بودن، از نگاه قرآن: امر به معروف است و نهی از منکر. [08:35]
*نسخه حیاتبخش پیامبر صلیاللهعلیهوآله: جامعهای که از عقلِ کل فرمان نبرد، فلج میشود. [11:30]
*رفتار غیرمنصفانه فروشنده در مواجهه با یک روحانی، در کنار تکریم به بیحجاب! [20:13]
*عارضه دلخوشیِ بشر به هوش مصنوعی؛ غفلت از «هوش الهی» و گفتگو با ملائکه است. [22:15]
*هشدار صریح به زنان بیحجاب: کِیفَش مال مردان است، بدبختی و رقابت بیپایانش برای شما. [24:20]
*منطق پوسیده غرب: «هر سلول هرطور دوست دارد میتواند زندگی کند»!
نتیجه: فروپاشی کل پیکر جامعه. [27:45]
*فریاد تاریخی امام حسین علیه السلام در کربلا: برای اصلاح امت جدم و امر به معروف قیام کردهام. [31:44]
*اعتراف تکاندهنده قاتلان در کربلا: تو را به کینۀ پدرت علی میکشیم. [34:25]
*فریاد سفیر روم در مجلس یزید: مسیحیان سُم الاغ عیسی را طلا گرفتند؛ شما با پیکر نوه پیامبرتان چه کردید؟ [37:40]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبیّنا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
جلساتی که خدمت برادران و خواهران عزیزمان بودیم، در این مسجد باصفا، شبهای پایانی ماه صفر بحثی را با هم مرور کردیم. آیه پایانی سوره مبارکه فتح، کسانی را که به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اتصال و ربط دارند، قرآن اینگونه معرفی میکند. مهمترین ویژگیشان این است: «وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ».
بعد دیدیم در روایت، امام صادق (علیه السلام) فرمود: این رابطه رحمتی که بین مؤمنین است، این «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» کَمَثَلِ الْجَسَدِ است؛ به خاطر این است که مؤمنین مثل یک پیکرند، همه اعضای یک تناند. برای همین نسبت به هم محبت و رحمت دارند.
تا رسیدیم به جلسه دیشب. آنجا عرض شد وقتی که یک عضوی آسیب میبیند، بقیه اعضا فعال میشوند برای اینکه به آن کمک کنند، ترمیمش کنند. این میشود انفاق. بلکه اگر آن عضو، عضو مهمتری باشد، نیازش جدیتر باشد، بقیه آن اندامها و اعضای بدن از حق خودشان گاهی میگذرند، از سهم خودشان میگذرند و خودشان را فدا میکنند تا آن عضو مهمتر حفظ شود.
مثالهایی را دیشب دیدیم؛ هم ایثار نسبت به مؤمنین که در داستان انصار نسبت به مهاجرین بود، هم ایثار نسبت به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که امیرالمؤمنین (علیه السلام) سرآمد این قضیه در تاریخ بود؛ با حفظ جان مبارک خودش آن شبی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) جای پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خوابید.
خدای متعال در آسمان بین ملائکه خطاب کرد. ظاهراً اینگونه است که ملائکه هم دوتا دوتا با همدیگر جفتاند. حالا «زن و شوهر» تعبیر درستی نیست، ولی با همدیگر یک جفتبودنی دارند، زوجیتی دارند. خدا عالم را بر اساس زوجیت آفریده است. ظاهراً اینگونه است که بین ملائکه هم زوجیت برقرار است، دوتا دوتا با همدیگر پیوند، رفاقت و برادری دارند. خدای متعال بین جبرئیل و میکائیل که این دوتا با هم برادرند، سنخیت و زوجیت دارند، به اینها فرمود: «من میخواهم عمر یکی از شماها را بیشتر از آن یکی قرار دهم. شما خیلی همدیگر را دوست دارید، با همدیگر پیوند و رابطه دارید. کدامتان حاضر است فدا شود که آن یکی زنده بماند؟» بین ملائکه خدای متعال این را مطرح کرد که کی حاضر است خودش را فدا کند؟ هیچکدام از این ملائکه حاضر نشدند خودشان را فدای آن یکی بکنند.
خدای متعال فرمود: «شما اینقدر با هم دوست بودید، رفیق بودید، علاقه داشتید. هیچکدامتان حاضر نشدید خودتان را فدا کنید که آن یکی زنده بماند، عمرش بیشتر بشود، ولی من یک بندهای در زمین دارم که حاضر شد خودش را فدا کند تا عمر برادر او بیشتر بشود.» خدای متعال مباهات کرد. این است که خدا انسان را آفریده، مباهات کرد به امیرالمؤمنین (علیه السلام) در پیشگاه ملائکه. فرمود: «من علی را دارم. حالا که دیدید اینطور است، شما هم میروید.» مخصوصاً به جبرئیل و میکائیل فرمود: «شما دوتا میروید. امشب از او محافظت میکنید. جانش را دارد فدا میکند برای پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، ولی شما دوتا از او محافظت میکنید.»
در روایت دارد که جبرئیل و میکائیل آمدند، هرکدام یک سمتی از بدن مطهر امیرالمؤمنین (علیه السلام) نشستند. تا صبح، به قول ماها، قربان صدقه امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفتند. «لَکَ یَابْنَ أَبِی طَالِب» هی این جمله را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفتند. این دو فرشته محافظت کردند از جان مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام). خدای متعال هم جان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را حفظ کرد، هم جان امیرالمؤمنین (علیه السلام) را حفظ کرد.
خب، این داستان ایثار است. جامعه مؤمنین اینگونه است. «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» اینطور است. امشب یک مصداق دیگری از «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» را میخواهیم با هم مرور کنیم. این آخرین جلسهای است که خدمت عزیزان هستیم و گفتگو میکنیم. به یکی از نکات مهم امشب میخواهیم بپردازیم. البته خود این نکتهای که امشب مطرح میشود، جای چندین جلسه، بلکه شاید بشود گفت یک ماه رمضان بحث میخواهد. امشب اجمالاً به این نکته میپردازیم که بحث مهمی است.
خب، اینهایی که از رحمت بین مؤمنین گفتیم، درست است؛ مؤمنین به همدیگر رحمت نشان میدهند، انفاق میکنند، دستگیری میکنند، به داد همدیگر میرسند، کمک میکنند، خیرخواهی میکنند، زکات میدهند، ایثار میکنند. خوب، درست. ولی قرآن کریم نفرموده است شما بهترین امت هستید به خاطر اینکه ایثار میکنید. نفرموده است بهترین امت هستید به خاطر اینکه انفاق میکنید. در این «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»، در مصادیق «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»، یکی از آنها را خدای متعال در قرآن فرمود. فرموده است: «شما بهترین امت تاریخید به خاطر یک ویژگی.» سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۱۰: «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» (شما بهترین امتی هستید که تا حالا در تاریخ ظاهر شده، اخراج شده، بیرون آمده، سر برآورده). شما بهترین امتید. «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ». شما متمدنترین امت تاریخ، متعالیترین آدمهای روی کره زمینید.
چرا؟ کدام ویژگی بین امت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باعث شده اینها در اوج باشند؟ «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»شان به اوج برسد؟ کدام ویژگی است؟ این آیه: «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ»؛ چون امر به معروف میکنید و نهی از منکر میکنید. این است که شما را ممتاز کرده است. این اصل «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» است: امر به معروف و نهی از منکر که باعث میشود شما نسبت به همدیگر نظارت داشته باشید، مراقبت داشته باشید، مراقب همدیگر باشید. امتهای قبلی اینشکلی نبودهاند. زکات هم میدادند، انفاق هم میکردند، شاید ایثار هم میکردند، ولی این را نداشتند که از همدیگر مراقبت بکنند. امر به معروف و نهی از منکر، فضولی در زندگی دیگران نیست، مراقبت از دیگران است. بین این دوتا خیلی خیلی تفاوت است.
امشب کمی در مورد این صحبت بکنم؛ چون بحث بسیار مهمی است. البته جای بحث مفصلتر دارد. امر به معروف و نهی از منکر یعنی چه؟ یعنی در این اندامی که جامعه است، «کَمَثَلِ الْجَسَدِ»، ممکن است یک قطعهای ویروسی بشود، آسیب ببیند، گرفتار بشود. مثالهایی را شبهای قبل عرض کردم. تمام بدن فعال میشود که این ویروس را بکشد، میکروب را پس بزند، این نیروی مهاجم، این نیروی بیگانه را دور بکند. حتی اگر یک گرد و غباری باشد، همه اعضای بدن فعال میشوند، همه سیستم عصبی بدن فعال میشود.
جامعه زنده چه جامعهای [است]؟ ببینید، در این سیستم اعصاب، همه سیستم اعصاب تحت مدیریت کدام عضو است؟ (بفرمایید) بله، مغز. همه این شبکه مویرگی، این رگهای بدن، تحت فرمان کدام عضو است؟ قلب. باید ارتباط تمام این رشته اعصاب با مغز حفظ شود. باید فرمان مغز [به درستی عمل کند]. دیدید میگویند: «آقا، مثلاً دست طرف ناتوان است، پای طرف فلج است؟» چرا؟ میگویند: «از مغز فرمان نمیبرد.» سیستم عصبی پایش آسیب دیده است، سیستم عصبی آسیب دیده است، مخچه گاهی آسیب دیده است، فرمان صادر نمیکند. مغز فرمان صادر نمیکند، یا گاهی مغز فرمان صادر میکند، [اما] این رشته اعصاب دریافت نمیکند. شما اگر توانستی ارتباط برقرار کنی بین این دست و پا، رشته اعصاب این دست و پا با این دست و پا فعال میشود. اینجوری درمان میکنند دیگر. ارتباط برقرار میشود، مغز دستور میدهد، این دیگر حالا از مغز دستور میگیرد.
جامعه زنده چه جامعهای [است]؟ فرمود: «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ». چقدر این قرآن زیباست! فرمود: «خدا و پیغمبر صدایتان میزنند، حرف گوش بدهید، گوش بدهید، زنده میشوید.» فرمان مغز است. فرمان مغز برای همهجا صادر شده است. در همه ابعاد زندگی شما، برای همه، تمام این رشته اعصاب بدن شما، مغز دارد فرمان صادر میکند. اگر همه این فرمان را دریافت بکنند، تمام اعضا درست فعالیت میکنند، کار خودشان را انجام میدهند. این انگشت کوچک درست کار میکند، آن انگشت بزرگ درست کار میکند، دست کار میکند. همه اینها رشته اعصاباند، همه اینها به فرمان مغز وابسته است. مغز در این عالم کیست؟ عقل کیست؟ عقل مطلق کیست؟
«مصطفی اندر جهان، آن وقت کسی گوید که عقل؟ / آفتاب اندر سما، آن وقت کسی گوید صُح؟» این شعر زیبا به نظرم از حکیم نظامی یا سنایی است، یکی از این دوتاست، شاید سنایی باشد. خیلی شعر زیبایی است. میگوید: «مصطفی اندر جهان، آن وقت کسی گوید که عقل؟ (پیغمبر باشد، کسی حرف از عقل بزند؟)». عقل مطلق در این عالم پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ عقلی است که خدا به شکل انسان درآورده است. اگر حرفش را گوش بدهید، زنده میشوید. «اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ» زندهتان میکند.
چهکار باید کرد؟ باید همه از آن فرمان ببرند. همین دستوری که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داده است، همین دینی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده است، قرآن پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، شریعت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ جامعه با همینها زنده میشود. هر جای این جامعه که دستور پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیاید، فعال میشود، فساد از بین میرود، درست میشود، مشکلاتش حل میشود. هرجایی که مشکل دارد، به خاطر این است که حرف پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نرسیده است، حرف پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل نشده است. در طول تاریخ هم همین بوده است. هر وقت حرف پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را گوش کردیم، بردیم، فایدهاش را دیدیم. هر وقت گوش نکردیم، آسیب دیدیم.
آیاتی از قرآن میفرماید: «اصرار نکنید پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حرف شماها را گوش بدهد. اگر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مطیع شما بشود، بدبخت میشوید، کارتان خراب میشود.» شما باید مطیع پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشید. حالا ما میخواهیم نظارت کنیم به این بدن که آیا همهجای این بدن دارد از این عقل فرمان میگیرد یا نه؟ دستور پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آن رسیده یا نه؟ دستور مغز به آن رسیده یا نه؟ این مواظبت، این مراقبت در بدن (البته حالا در بدن اندامهایی، رشتههایی مسئولیت این کار را دارند که نمیخواهم به آن بپردازم). در این جامعه ما، اینی که ما مراقبت بکنیم که همهجا دارند بر اساس دستور پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل میکنند یا نه، اسمش چیست؟ امر به معروف و نهی از منکر. این اگر باشد، همه اندامها درست کار میکنند. هرجایی که یک دستوری از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گوش داده نمیشود، همه باید حساس بشوند.
حالا یک دستور جدیتر و مهمتر است، یک وقت هم یک دستور کوچکتر و سادهتر است. اعضای بدن؛ یک وقت یک عضوی مثل سر، چشم (خب، خیلی مهم است)، یک وقت هم یک عضوی مثل این انگشت، مثل ناخن (بله، اینها آنقدری حساس نیست)، ولی همین هم اگر آسیب ببیند، کار نمیکند. کار نکردنش هم باز آسیب میزند به بدن. همین انگشت کوچک اگر از کار بیفتد، همین انگشت کوچک اگر خم نشود، همین انگشت شست ما اگر خم نشود، تاندونش مثلاً آسیب میبیند، چقدر کارهای زندگیمان آسیب میبیند! حالا یکی بیاید بگوید: «آقا، شست کجا، تاندون شست کجا، مثلاً قلب کجا؟ شما بروید به فکر سلامت قلب باشید!» در صورتی که وقتی انگشت آسیب میبیند، فعالیت بدن کلاً دچار اختلال میشود، همه اعضا درگیر میشوند.
بعضی از واجبات و محرمات مهمتر است. «آدم نکشید»، بله این خیلی مهم است. «دزدی نکنید»، «اختلاس نکنید»، اینها خیلی مهم است. بعضیهایش در آن درجه از اهمیت ممکن است نباشد، ولی این هم آسیب میزند، این هم فساد دارد. فرمود: «وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا»؛ نفرمود زنا نکنید، فرمود: «به زنا نزدیک نشوید.» زنا آسیب میزند، زندگیتان را نابود میکند. خود فحشا، مقدمات فحشا، هر چیزی که زمینه فحشا و گناه جنسی را در جامعه فراهم میکند، یکی از آنها بیبندوباری است، یکی از آنها روابط آزاد و بیحد و مرز است، یکی از آنها هم بیعفتی در پوشش است. اینها همه دخالت دارد. نسبت به همه اینها باید حساس بود.
امشب [موضوع] امر به معروف و نهی از منکر است. شما بهترین امتید به خاطر اینکه امر به معروف و نهی از منکر میکنید. این است که شما را زنده نگه میدارد. همه باید حساس باشید نسبت به گناه، هرجا، توسط هر کسی. هر کسی مسئولیتی دارد. دیشب بنده اینجا سخنرانی میکردم. عزیزی (نمیدانم الان هم حضور دارد یا نه) یک جملهای را اشتباه گفتم؛ این ۱۰ سال پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بعد از لیلة المبیت را اشتباهی گفتم ۱۳ سال که با آن ۱۳ سال مکه اشتباه کردم دیگر. حالا، آدم وقتی در سخنرانی چندصد کلمه، چند هزار کلمه میگوید، دوتا عدد هم جابهجا میشود. یزدی تذکر دادند. خدا خیرشان بدهد. این خیلی چیز خوبی است، این حساسیت. یعنی چه؟ یعنی: «آقا، تو که تریبون دستت است، دارند حرفت را گوش میدهند. اشتباه که میگویی، مردم دچار اشتباه میشوند. [این] وظیفه [است].» خب، من الان ناراحت بشوم بگویم: «به تو چه؟ سخنرانی خود من است، تریبون خود من است، دوست نداری ننشین! بابا، تو عاقلی، سالمی، چی میزنی؟ مسئولیت داری، باید درست انجام بدهی کارت را.»
حالا، بنده اینجا اگر حضور پیدا کنم با یک ظاهر بههمریخته و شلخته و کرکسیف و با یک تیپ خلاف عرف؛ یکجوری که آدم وقتی نگاه میکند، میگوید: «این چه طلبهای است؟ این چه تیپی است؟ این چه لباسی است؟ این چه عینکی است؟» یک عینک عجقوجق مثلاً بنده بزنم، بیایم اینجا بنشینم، شما همهتان واکنش نشان میدهید. آقا، اقتضائاتی دارد، یا عرفیاتی دارد، یک شأن و شئونی دارد، شما یک جایگاهی داری. این حساسیت، این خیلی چیز خوبی است. این علامت این است که جامعه زنده است. خب، حالا بنده میتوانم به دیگران هم همین تذکر را بدهم. در هواپیما، در فرودگاه، آن تذکر من برای این نیست که من خوشم نمیآید، سلیقه من نیست، دارم تذکر میدهم به آن چیزی که دستور پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. آیا قرآن: «وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا» (یک آیه قرآن نیست؟) و «وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ» این مگر آیه قرآن نیست؟ آقا، سرت را بپوشان، سینهات را بپوشان. تازه دستور قرآن (خیلی): «وَلَا يَخْفِينَ زِينَتَهُنَّ» (زینتشان را هم آشکار نکنند) تعابیر دیگری که دارد، میفرماید: «در حرف زدنشان صدایشان را نازک نکنند.» دیگر حالا یک سری از آیات، یعنی یک سری دستوراتی که در آیات حجاب است، خیلی حتی از متدینین هم شاید به آن عمل نکنند.
خب، من میخواهم آدم باشم، تو نمیگذاری. تو داری سلسله اندام و سلسله اعصاب و این شبکه بدن را به هم میریزی. همه داریم با هم زندگی میکنیم. گناه اثر دارد؛ هم در زندگی دنیویمان، هم در زندگی معنویمان. گناه جمعیمان، گناه فردیمان. در باریدن باران اثر دارد، در گرانیها اثر دارد، در خیانت مسئولین اثر دارد. فرمود: «اگر امر به معروف و نهی از منکر نکنی، خدا اشرار را بر شما مسلط میکند، کسانی را مسلط میکند که به شما رحم نمیکنند.» همین هم هست. جامعهای که امر به معروف و نهی از منکر نمیکند، بر مدار حق عمل نمیکند، بر مدار هوای نفس عمل میکند. ما باید همهمان به همدیگر بر یک اساس واکنش و حساسیت نشان بدهیم.
حساسیت نشان میدهیم ها! جالبش این است. این نیست که بگوییم حساسیت نشان نمیدهیم، ولی معیار این حساسیت عقل نیست. البته اینجا (نه، در مملکت ما، الحمدلله، اوضاع خیلی بهتر است). در دنیا، زمان کرونا یادتان هست؟ من یادم است. یکی از این مساجد مشهد سخنرانی داشتم، در همین منطقه فرامرز عباسی. آمدم نشستم، یک چند لحظه ماسکم را پایین دادم. یک عزیزی آمد گفت: «شما خجالت نمیکشی ماسکت را دادی پایین؟» گفتم: «آقا، یکم حالا نفس بکش، حالا با فاصله هم همه نشسته بودند، مسجد هم سقفش [بلند بود].» گفت: «زشت است، در شأن شما نیست، ماسک را بده بالا!» گفتیم: «چشم.» یک بار حرم عبدالعظیم (علیه السلام) در کرونا دست به ضریح زدم. یکی ما را به فحش گرفت: «خجالت نمیکشی دست به ضریح میزنی؟» منکر است دیگر اینها! حالا دست به نامحرم بزن، عشقش را دوست داری؟ الان علامت علاقه است؟ طرف ایستاده، با زن شنیعترین کارها را در فلان جشنواره انجام بدهد، فیلم میگیرند، میگویند علامت عشق است. نه بابا! این علامت حیوانیت است. مثل گاو زندگی میکند.
حالا، در مورد این «مثل گاو زندگی کردن» البته نکاتی دارم عرض میکنم؛ بحثهای علمی داریم. یک وقت همین حرم حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) در کرونا بود (البته بعد از پیک کرونا، بعد از واکسنها و اینها). یکی از این فروشگاههای حرم رفته بودم خرید بکنم. یکی از این بچههای ما آن موقع شیرخواره بود، بغلم بود. بعد یک فضای خیلی تنگی هم داشت آن فروشگاه. به نظرم یک کتابی بود یا قابی بود، چیزی بود برداشتم که حساب بکنم. ماسکم در جیبم بود، بچهام بغلم بود، دو دستی گرفته بودمش. این بنده خدا فروشنده گفت: «شما تا ماسکتان را نزنید، ما نمیتوانیم با شما حسابوکتاب کنیم.» گفتم: «آقا، من این بچه در بغلم است، ماسکم در این جیب، اینجاست. بچه شیرخواره است.» گفت: «بگذار زمین، تا ماسکت را نزنی، طبق قانون ما نمیتوانیم با شما حسابوکتاب کنیم. به ما گفتهاند به کسی که ماسک ندارد چیزی نفروش.» بچه را گذاشتم، ماسک را زدم، حسابوکتاب کردم. گفتم: «یکی الان روسریاش افتاده بود، همین را به او میگفتی، رفته بود.»
یعنی چیزهای مندرآوردی خودمان را بیشتر برایشان ارزش قائلیم تا حکمی که خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته است. این علامت بیعقلی است، علامت بیعقلی است. عاقل او کسی است که میفهمد عالم بر مدار حق اداره میشود. حق همانی است که این قرآن، قرآن سرتاپایش حق است. هر چیزی که گفته، حق است. روی این مدار اگر قرار بگیرد، همهچیز درست میشود. یک بحثی را چند شب پیش یا چند روز پیش، در همین منطقه (باز منطقه فرامرز) در یک جلسهای بود به عنوان «اقامه دین». مفصل آنجا چند جلسه به این نکته پرداختم که اگر ما بر مدار حق عمل بکنیم، فساد در زندگیمان نیست. همانجور که عالم چون بر مدار حق عمل میکند، فساد نیست. خورشید چرا در کارش خرابی نیست؟ چرا کار خورشید درست است، در روال است؟ چون بر مدار حق عمل میکند، همان نقشه و مسیری که خدا برایش تعیین کرده، یک ذره اینور آنور نمیرود. آدمیزاد هم اگر بر مدار حق عمل بکند، همهچیزش آباد میشود؛ هم خودش آباد میشود، هم زندگیاش آباد میشود، هم جامعهاش آباد میشود، دنیایش آباد میشود، آخرتش آباد میشود.
شماها اگر روبهراه باشید، من ملائکه را برای شما میفرستم. در آن جلسات عرض کردم، گفتم: «امروز طرف مینشیند با هوش مصنوعی چت میکند، دوتا سؤال میپرسد، حالا دوتا جواب میگیرد که معلوم نیست چقدر درست است، چقدر کیف میکند!» «من به یک شبکه وسیعی از اطلاعات دسترسی دارم، حتی بهجای من فکر میکند! چقدر اشراف دارد!» بابا! آدمیزاد را خدا خلق کرده بود که «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ»؛ ملائکه بر ما نازل بشوند. هوش مصنوعی چیست؟ هوش طبیعی، هوش الهی، هوش ربانی؛ ملائکهای که قبل عالم را میدانند، بعد عالم را میدانند، آسمان را میشناسند، زمین را میشناسند، اینها قرار بود به ما اطلاعات بدهند. حضرت مریم (سلام الله علیها) با ملائکه گفتگو میکرد. این هوش طبیعی است. چرا محرومیم؟ چون در قواره خودمان زندگی نکردیم.
نمیخواهم زیر آب اینها را مطلقاً بزنم ها! این هم بههرحال محصول رشد فکر بشر است، این هم نعمت خداست. ولی خیلی با آنی که باید باشد فاصله دارد. حالا آدمیزاد این را دارد میگوید: «این تکنولوژی بشر، هوش مصنوعی آورد. شما آخوندها چی آوردید؟ شما چه خاصیتی برای زندگی ما دارید؟» آخوندها آقای بهجت تربیت میکنند، آخوندها علامه طباطبایی تربیت میکنند، آخوندها سید محمدحسن الهی تربیت میکنند. علامه طباطبایی میفرمود: «گاهی برادرم، بعد از نماز صبح (سید محمدحسن الهی)، با انبیا جلسه علمی داشت، با حضرت ادریس گفتگو میکرد.» آدمیزاد خلق شده بود که اینجوری زندگی کند. یک هوش مصنوعی که سیستم جاسوسی چهار تا اطلاعات به او میدهد، این هم دلش خوش است که: «اوه! ببین آدمیزاد به کجا رسیده!» این میشود بر مدار حق زندگی کردن.
امر به معروف و نهی از منکر، دلسوزی است. مراقبت از این است که کسی پایش را از حق جدا نکند؛ هم خودش آسیب میبیند، هم من آسیب میبینم. چطور به این ماسک در کرونا کار داشتیم؟ برای اینکه هم خودش کرونا میگیرد، هم کرونا شیوع پیدا میکند.
خیلی جالب است! ما سال بعد از کرونا، مبارزه با حجابمان بود. خندهدار است واقعاً. یعنی یک سال همه به هم فشار میآوردند که «ماسک بزن!» سال بعد همه به هم فشار میآوردند که «روسریات را بردار!» خیلی خندهدار است واقعاً زندگی آدمیزاد. بعد سال قبل ماسک اجباری، سال بعد نه به روسری اجباری! چرا؟ چون آن را میفهمد، کرونایش را میفهمد، آسیب مرضش را میفهمد. آسیب این را نمیفهمد. نمیفهمد با روح و روان بقیه چه میکند. نمیفهمد بقیه را وارد یک رقابت پایانناپذیر میکند. نمیفهمد افسردگیهای روانی که ایجاد میکند چیست. نه فقط برای مردها. میگوید: «مردها نگاه نکنند، به خاطر شهوت مردهاست. خودم را کنترل کنم.» آسیب اصلی بیحجابی. این را من در یک جلسهای گفتم (خانمها بیشتر از آقایون بودند، تهران، جلسه دانشجویی). همه کف زدند. گفتم: «والا بلا به خدا، ما از این بیحجابی شما سود میبریم! نیست که شما فکر کنید ما میگوییم شما حجاب داشته باشید که ما اذیت نشویم. شما حجاب داشته باشید، ما اذیت میشویم! کیفش مال ماست. بدبختیاش مال خودتان است.»
بدبختیاش مال تو است. تو وارد یک رقابت پایانناپذیر با چهار تا همجنس خودت میشوی. تو وارد تشویش روانی دائمی میشوی. «نکند این رفیقم به من خیانت کند؟ پارتنرم ولم کند برود؟» حالا اگر به همسر بودن، شوهر بودن کشیده بشود، خیانتهایی که در این زندگی نیست، اساساً ازدواجی نیست. سود و منفعت کامجویی. عمده آسیبش هم مال زن است. عمده گرفتاری و بدبختیاش هم مال زن است. مرد بدون اینکه خرج زن بکند، هرچه که باید [بدنش را] فعال بکند، میگیرد و میکند و میرود. این زن بنده خداست که آسیب میبیند.
بعد همین زن را تحریکش میکنند، آنتریکش میکنند که «وایسا روبروی آخوندها! اینها چون مرد بودند، یک سری احکام مردانه برای تو آوردهاند.» وای از بدبختی و بیخردی آدمیزاد! وای از جهالت! وای از نادانی! وای از نفهمی! این [پیغمبر] خیر تو را خواسته، بنده خدا! مردهای هرزه عالم که میخواهند تو را ملعبه خودشان بکنند، بدون اینکه خرجت بکنند، بدون نفقه، بدون مهریه، هرچه میخواهند ازت بگیرند، بکنند و بروند. عهدهدار مسئولیت بچهایم که بعداً در رحم تو شکل بگیرد، نباشند؟ کی آمده برای تو نفقه گذاشته است؟ کی برای تو مهریه گذاشته است؟ کی آن مرد را مسئولیتپذیر کرده است نسبت به این نطفهای که شکل میگیرد؟ همان پیغمبری (صلی الله علیه و آله و سلم) که میگویند به فکر مردها بوده، این خیرش به تو میرسد، این فایدهاش مال تو است.
به حق، اگر همه عمل بکنند، نفعش مال همه است. این فسادی که عالم را پر کرده، به خاطر همین است که به حق عمل نکردیم. حالا انسان غربی چه میگوید؟ «زندگی که بر مدار حق نیست، بر مدار چیست؟ بر مدار هوای نفس است.» اینجا، در این بدنی که قرار است با این رشته اعصاب، با مدیریت مغز اداره بشود، بگوییم: «آقا، مغز را بگذاریم کنار! هر سلولی هرجوری که دوست دارد حال بکند، فقط به شرط اینکه به سلول دیگر آسیب نزند.» این زندگی غربی است. به آن میگویند فردگرایی (Individualism). فردگرایی؛ هرکی برای خودش است. که البته این از شعب و فروعات لیبرالیسم است. باز لیبرالیسم خودش مبنایش اومانیسم است. بحثهای مفصلی دارد، نمیخواهم الان به آن بپردازم. «آدمیزاد اصالت دارد. میل انسان است که ارزش دارد، خواست من است. هر جوری که من دوست دارم، کسی حق ندارد سلیقهاش و انتخابش را به من تحمیل کند.»
«هرکی سلیقه خودش را دارد. تو چادر خودت را داری، چادر خودت را سرت کن! به تو چه که آن هیچی سرش نیست؟ تو خیلی عرضه داری، چادر خودت را روی سرت نگه دار!» حالا جالب است که چادر را هم اتفاقاً میکشند؛ حالا یا با تحمیل و جبر (مثل رضا شاه)، یا با کار فرهنگی و رسانه (مثل اینترنشنال). خندهدارش این است. اول میگویند: «هرکی حجاب خودش.» بعد در فرانسه وقتی کسی با روسری میآید، اخراجش میکنند. خندهدارش این است. اول اسمش آزادی است. بعد میبینی که از هر جبری، جبر شدیدتر است، اکراهش بیشتر است. «لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ» هم میگویند. آنهایی میخواهند وادار بکنند.
نکتهاش همین است. میگوید: «آقا، من اینجوری لذت میبرم، اینجوری کیف میکنم. تا جایی که به تو آسیب نزدم، آزادی دارم، اختیار دارم.» خب، این آسیب را کی قرار است بفهمد و تعیین بکند؟ کی درک میکند؟ آسیب فقط همین آسیب دنیایی است؟ آسیب معنوی نیست؟ همین آسیب دنیایی همین دوتایی که الان بر حسب ظاهر میفهمید؛ ۱۰ سال بعد و بیست سال بعد و ۵۰ سال بعد چه [میشود]؟ بعد تازه همینش را چهکار میخواهیم بکنیم؟
در بعضی کشورهای اروپایی (من عذر میخواهم، بعضی از این حرفهایی که میزنم چارهای نیست)، البته اینها همه را خبر دارند، همه میگویند: «ما که بگوییم، فحش میخوریم!» این هم جالب است. الان همه میگویند، همهجا هم خبر دارند، ولی من حق ندارم اینجا بگویم. این هم نمیدانم باز از کجا درآمده است. در بعضی کشورهای اروپایی، بس که تجاوز سرپایی و دمدستی و اینها زیاد شده بود و اینها (مخصوصاً لمس، مخصوصاً در این متروها و اینها)، مردهایی که بههرحال تعرض میکردند به خانمها، آمدند دیدند: «بابا، یکی و دوتا و پنج تا و ۱۰۰ تا نیست! اینها را چهکار بکنیم؟» اسم آن را گذاشتند «آزار». دیگر اگر طرف رضایت نداشته باشد، شما بهش تعرض بکنی، این میشود آزار. این دیگر ممنوع است، جرم است. ولی اگر رضایت داشته باشد، اشکال ندارد.
بعد آمدند دیدند که: «بابا، در این متروها و اتوبوسها و فلان و اینها، همه اینجوری بههرحال لمس و فلان و این حرفهاست. چهکار کنیم؟» دیدند که نمیشود همه اینها را به عنوان مجرم برداریم و بریزیم زندان. آمدند قانون ۱۰ ثانیه را گذاشتند! آدم خندهاش میگیرد. گفته: «از ۱۰ ثانیه اگر رد بشود، تجاوز محسوب میشود. زیر ۱۰ ثانیه اشکال ندارد. شما میتوانید ۱۰ ثانیه [لمس کنید]!» ببخشید دیگر، حالا اشاره کردم. این است داستان ماندن خودشان در این گرفتاری. شما این کشورهای اروپایی را ببینید. اینهایی که اهل فوتبالاند میدانند. کشورهایی مثل فرانسه و هلند و کشورهای اینشکلی. الان شما نگاه میکنید، میبینید: «آقا، یک زمانی اروپاییها معروف بودند به سفیدپوست چشمآبی. الان تیمهای فوتبالشان را نگاه میکنی، هرچه هست سیاهپوست است.» بعد میبینی این سنگالی است، آن کامرونی است، آن کجایی است، آن کجایی است. آنقدر که اینها به چالشهای جمعیتی خوردهاند، نسل جوانشان، مخصوصاً در عرصه ورزش، نسل وارداتی است. از جاهای دیگر آدم میآورند. چالش جدی است برایشان. مشوقهای بزرگ میگذارند برای اینکه اینها ازدواج کنند، بچهدار بشوند، [اما] نمیکنند. «من خودم را بدبخت کنم به خاطر یکی دیگر؟» این ته این فرهنگ این است دیگر. نه دنیایش آباد است، نه آخرتش. این هم میشود مصداق «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ».
بحثم را تمام بکنم، هرچند این بحث با این گفته تمام نمیشود. خیلی حالا حالا این مطالبی که عرض کردیم حکایتها دارد، ولی بههرحال امشب باید در این دقایق به پایان برسانیم که وقت عزیزان بیشتر گرفته نشود. عرض پایانی من (انشاءالله یک عرض توسلی هم داشته باشیم این شب جمعه). امام حسین (علیه السلام) وقتی که قیام کرد، چه فرمود؟ فرمود: «من خروج کردم لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي». من آمدم امت جدم را اصلاح کنم. این پیکره آسیب دیده. این ویروس همه بدن را پر کرده بود، به اسم امت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، به اسم دین. ویروس بیدینی همهجا را گرفته بود، ویروس نفاق و کفر همهجا را. بعد چه فرمود؟ فرمود: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَى عَنِ الْمُنكَرِ». آمدم امر به معروف کنم، نهی از منکر کنم.
امام حسین (علیه السلام) خروجش برای این بود، تا آخر هم این بود. حالا چون بعضی گفته بودند که امام حسین (علیه السلام) اول میخواست امر به معروف کند، وقتی راه را بر حضرت بستند، حضرت فرمودند که «نه، من زیر بار ذلت نمیروم» و یک سری حرفهای اینشکلی که بعضیها تازگیها مطرح کردهاند. اینها حرفهای اشتباه و حرفهای دقیقی نیست. نه، حضرت تا آخر پای امر به معروف و نهی از منکر ایستادند. یکی از آن منکرها همین ذلتپذیری بود. فرمود: «من تن به ذلت نمیدهم.»
البته آن امر معروفی که حضرت کرد، اصلش یزید را هدف گرفته بود. حالا چقدر موفق بود، آن یک بحث دیگری است. ولی یزید را رسوا کرد، در جامعه رسوا کرد. یک جملهای دارد امام حسین (علیه السلام)؛ وقتی که فشار میآوردند که «بیعت کن»، حضرت میفرمود: «من را آزاد بگذارید. لااقل از این دایره مرزهای مملکت بروم بیرون. به یزید بگویید من را آزاد بگذارد بروم بیرون.» خیلی معنا دارد این حرف. معنایش چیست؟ معنایش این است که من اگر خارج از دایره اسلام و مملکت اسلامی باشم، کفار به من رحم میکنند، احترامم را نگه میدارند، به عنوان یک شهروند اجازه میدهند زندگی کنم. ولی اینجا خلیفه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، کسی که خودش را خلیفه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میداند، اینقدر ارزش برای نوه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قائل نیست [که او را بکشد]! اینجوری میخواست امام حسین (علیه السلام) یزید را رسوا بکند. همین هم شد. یزید ملعونی که ادعای خلافت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را داشت، به چه وضعی نوه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به شهادت رساند!
شب جمعه است، شب جمعه اول ماه ربیع. این شب جمعهمان را هم با ذکر امام حسین (علیه السلام)، با روضه امام حسین (علیه السلام) سر کنیم. دلمان را پیوند بزنیم به امام حسین (علیه السلام). فدای غربت و مظلومیت امام حسین (علیه السلام)! مگر امام حسین (علیه السلام) چه میگفت؟ مگر حرف امام حسین (علیه السلام) چه بود؟ مگر حرف امام حسین (علیه السلام) چیزی جدا از حرف پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) [بود]؟
ظهر عاشورا خطاب کرد به این جماعت. فرمود: «ای مردم! من حلالی را حرام کردم؟» گفتند: «نه.» فرمود: «حرامی را حلال کردم؟» گفتند: «نه.» فرمود: «آیا ریختن خون من جایز است؟» بعضیهایشان صدا زدند، گفتند: «بُغضاً لِأَبِیکَ» (از سر کینهای که از پدرت علی بن ابیطالب (علیه السلام) داریم). اینجا گفتند. امام حسین (علیه السلام) در میدان گریه کرد وقتی که شنید چه کینهای از امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دل دارند. خیلی عجیب است. هیچ حرامی مرتکب نشده بود. حرفش هم این بود، داشت به مردم میگفت: «ای مردم! این دین جدم نیست، این دین پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست. آنی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شما آورده بود این نبود. این سیره جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست. اینهایی که [به جای] پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این مدلی رفتار میکنند، این سبک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست.»
چهکار کردند؟ گفتند: «تو از دین خارج شدی!» کاری که با امام حسین (علیه السلام) کردند، با بیدینها نمیکردند. با خارجیهای از دین نمیکردند. خارجشدگان از دین را با آنها اینجور رفتار نمیکردند. هرچه بر پیکر مطهرش بود، به غارت بردند. در گودال قتلگاه، لا إله إلا الله! حتی به آن کهنه پیراهنی که به تن داشت رحم [نکردند]... بدن مطهرش را روی خاک بیابان عریان [رها کردند]... خیمههایش را به غارت بردند، حرمت مال مسلمان را نگه نداشتند، کمترین ارزشی برای زن و بچه قائل نبودند.
در مجلس یزید، این روضه امشب ما باشد. این آخرین جلسهمان را با این روضه تمام کنیم. در مجلس یزید، یک یهودی بود، رومی بود (به قول امروزیها دیپلمات بود، سفیر بود). در جلسه شرکت کرده بود؛ هیئت عالیرتبهای که حالا مثلاً میهماناند و اینها. در مجلس یزید، وقتی که سر مطهر امام حسین (علیه السلام) را گذاشتند روبروی یزید، این رومی برگشت از یزید پرسید: «شما غلبه کردی، فتح کردی. من قرار است برگردم مملکت خودم. این داستان را تعریف بکنم، از من سؤال میکنند، میگویند: خب، این جلسهای که در آن شرکت کردی، فاتح کی بود؟ کی مغلوب شده بود؟ ازت میخواهم که به من توضیح بدهی، شما به کی غلبه کردی؟ اینی که کشتیاش، کیست؟» گفت: «حسین بن علی بن ابیطالب (علیه السلام).» گفت: «اسم مادرش را هم میتوانی بگویی؟» گفت: «فاطمه، دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم).» [یهودی] جا خورد. یهودی گفت: «این حسین با پیغمبر شما یک نسل فاصله دارد. نوه پیغمبر شما بوده؟» گفت: «آره.» گفت: «من هفتاد نسل با حضرت داوود فاصله دارم. نسل هفتادم حضرت داوودم. ولی هرجا که رد میشوم، مردم جمع میشوند، خاک زیر پای من را برمیدارند، تبرک میکنند، به سر و رویشان میمالند به حرمت حضرت داوود. هفتاد پشت فاصله دارم.» گفت: «از کنیسه حافر (حافر به معنای نعل اسب و نعل الاغ) خبر داری؟» سید بن طاووس در لهوف نقل میکند این داستان را. گفت: «از کنیسه حافر خبر داری؟» گفت: «نه، چیست؟» گفت: «یک سرزمینی است، یک جزیرهای است در دریا، فلانجا سمت چین که در آن جزیره یک معبد، یک زیارتگاه است. در زیارتگاه هیچی هم نیست، فقط یک چیز در آن زیارتگاه است؛ یک نعلی است از الاغی که حضرت عیسی (علیه السلام) سوارش میشد.» حضرت عیسی (علیه السلام) سوار یک مرکبی میشد، سوار الاغی میشد. نعل آن یا سُم او (تعبیر دقیقتری: سُم)، سُم آن الاغ افتاده بوده. مردم جمع میکنند، در یک قوطی میگذارند، دور آن قوطی را طلاکوب میکنند، برایش معبد میزنند، محراب میزنند. از همهجای دنیا هر سال در آن دوران مسیحیهای عالم جمع میشوند، میروند به زیارت این معبدی که سُم الاغ حضرت عیسی (علیه السلام) آنجا بوده است. بعد شما با نوه پیغمبرتان (صلی الله علیه و آله و سلم) این کار را کردید؟»
یزید ملعون گفت: «این خیلی دارد حرف بیراه میزند! گردنش را بزنید. این برگردد مملکت خودش این حرفها را میزند، ما را رسوا میکند.» یهودی گفت: «عجب!» [به او] گفتند: «چی شد؟ چرا اینقدر تعجب کردی؟» گفت: «من دیشب پیغمبر شما را در خواب دیدم. من را در آغوش گرفت، فرمود: «فردا شب مهمان من هستی.» من نمیدانستم تعبیر این خواب چیست. پیغمبر شما را باید برای چی در خواب ببینم؟ الان فهمیدم قرار است شهید بشوم.» خودش را انداخت روی سر مطهر امام حسین (علیه السلام)، بوسید. بلندش کردند، گردنش را زدند، شد شهید امام حسین (علیه السلام).
روضه را تمام کنم. عزیزم، فیض بده. چه گفت این یهودی؟ گفت: «سم آن الاغی که حضرت عیسی (علیه السلام) سوارش میشد، معبدش کردند، زیارتگاه کردند.» من نمیدانم برای یهودی کسی توضیح داده بود در کربلا به امام حسین (علیه السلام) چه گذشت یا نه. نمیدانم این یهودی خبر داشت از آن نعلهای تازهای که به اسبها زدند؟ تو چه میگویی یهودی؟ احترام چه را نگه داشتند؟ مسیحیها چه را با چه مقایسه میکنی؟ نوه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را غارتش کردند، با اسب روی پیکر مطهرش تاختند. خودشان گفتند: «یک جوری با این اسبها بر این پیکر تاختیم که صدای خرد شدن استخوانهای سینهاش [میآمد]...»
در حال بارگذاری نظرات...