«دلسوز» سفری است از آیات قرآن تا عمق دل انسان؛ از سوره «بلد» تا «حدید» و «ماعون»، از رحمت نبوی تا اشک عاشورایی امام حسین (علیهالسلام).
در این جلسات، رحمت الهی نه در کلمات، بلکه در زندگی معنا میشود؛ از زکات و صبر تا دلسوزی، انصاف و مهربانی اجتماعی.
هر گفتار آمیزهای از تفسیر ناب، روایتهای اهل بیت (علیهمالسلام) و تجربه زیستهی ایمان است؛ ایمانی که عمل میکند، میفهمد، میبخشد و میگرید.
«دلسوز» روایتی است از دینِ زنده و انسانِ دلسوز؛ برای آنان که میخواهند ایمان را در زندگی لمس کنند، نه فقط بشنوند
*قرآن گزارش میدهد: همراهان پیامبر هم،فریبکار و منافق بودند! [1:15]
*این مغالطه را باور نکنید: هرکس پیامبر صلیاللهعلیهوآله را دید، بهشتیست.[3:00]
*آنانکه مسجد ساختند تا پیامبر را تخریب کنند؛ پیامبر مسجدشان را زبالهدان کرد.[6:10]
*آیهای که همواره میخوانید: آزاردهندگان پیامبر، ملعونین پروردگارند. [8:30]
*پیامبر صلیاللهعلیهوآله به اصحابش فرمود: شما برادران من نیستید؛ برادرانم در آخرالزمان میآیند. [13:20]
*شاخصه اصلی امت پیامبر صلیاللهعلیهوآله در برابر کفار سرسخت و با یکدیگر مهرباناند .[17:00]
*جامعه زنده همچون بدن، مهاجمِ بیگانه را پس میزند؛ جامعه مرده اما، واکنشی ندارد! [20:30]
*خائنانی که رژیم صهیونیستی را در منطقه نگه داشتهاند، امت پیامبر نیستند [25:00]
*وقتی امت «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» نبود، کار به جایی رسید که برای کشتن امام حسن علیهالسلام، مسابقه گذاشتند! [28:20]
*گلایههای امام مجتبی علیهالسلام در محضر پیامبر صلیاللهعلیهوآله: یا رسولالله! نبودی ببینی در کوچه، راه را بر مادرم بستند و او را نقش زمین کردند... [34:30]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
جلسه گذشته این بحث را مرور کردیم که قرآن کریم فرمود: در قیامت ظالمین دو دستشان را میگزند، حسرت میخورند، افسوس میخورند. میگویند که: «یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا.» کاش من یک راهی همراه پیغمبر برای خودم انتخاب کرده بودم، یک مسیری را با پیغمبر به عنوان مسیر مشترک برای خودم ایجاد میکردم. آنجا توی قیامت، آن سرمایه حقیقی انسان، نسبتش با پیغمبر اکرم، ارتباطش با پیغمبر اکرم است. هر چقدر که واقعاً پیوند خورده باشد به پیغمبر و به اهل بیت پیغمبر، این میشود سرمایه واقعی و ابدی او. آن هم که به دیگران پیوند خورده، غیر پیغمبر را انتخاب کرده، آن هم اینجا توی قیامت احساس میکند که پوچ و خالی است، هیچی ندارد.
این همراهی با پیغمبر، همراهی ظاهری نیست که مثلاً کنار پیغمبر نشستم یا با پیغمبر مسافرت رفتم؛ اینها نیست. چون بعضیها، میدانید، بعضی از افرادی که در عالم اسلام هستند و خصوصاً در غیر شیعه، اینها هر کسی که پیغمبر را دیده، هر کسی که یک بار کنار پیغمبر نشسته، به این میگویند «صحابه». هر کسی که جزو صحابه پیغمبر باشد، میگویند: این بهشتی است، اهل نجات است. حتی یکجورایی برایش عصمت قائلاند. این آدم هرچی بگوید، درست است. حالا جالب است که گاهی برای خود پیغمبران عصمت قائل نیستند، ولی برای صحابه پیغمبر، آن هم صحابه منظور هر کسی که یک بار پیغمبر را دیده، کنار پیغمبر بوده، این را به عنوان معصوم معرفی میکنند. البته به روایاتی هم اشاره میشود مثل «أَصْحَابِی کَالنُّجُومِ»؛ پیغمبر فرمود: «اصحاب من مثل ستارهها میمانند که اگر بهشان اقتدا کنید، هدایت میشوید.» البته این روایت ادامه دارد، نصفه میخوانند. فرمود: «این اصحابی که گفتم، دوازده نفرند.» منظور دوازده امام است. این را برمیدارند، سرایتش میدهند به هر کسی که کنار پیغمبر بوده.
حالا جالب این است که قرآن گزارشهایی میکند از افرادی که کنار پیغمبر بودند که رسماً بعضی از اینها را آدمهای توخالی، ناجوانمرد، کلاش و شارلاتان معرفی میکند. سوره مبارکه جمعه! بابا! این که دیگر قرآن است، این که دیگر روایت نیست! رسماً میفرماید که آقا، عدهای پای منبر پیغمبر بودند. وسط خطبه پیغمبر، پیغمبر داشت خطبه میخواند که بیرون از مسجد، یکی داد زد. حالا مثلاً به قول ما، سیبزمینی ارزان، گوجه ارزان. از این وانتیها مثلاً با این بلندگوهای وانتی، آمد یک جنس ارزان. همین که صدا به اینها رسید که: «آقای! جنس ارزان آمده!»، پیغمبر را رها کردند و بلند شدند، رفتند بیرون. خب، اینها چه بودند؟ اینها صحابه پیغمبر بودند یا نبودند؟ اینها را هم باید بگویی معصوم بودند؟ دنبال اینها هم راه بیفتید، بهشت میروید؟ اینها خودشان اهل بهشت بودند با این کاری که کردند؟ اینها چه بودند؟
توی جنگ اُحُد، یک تعدادی فرار کردند. یکم که اوضاع به هم ریخت، سوره مبارکه آلعمران میفرماید: اینها فرار میکردند، پیغمبر هم از پشت اینها را صدا میکرد، محل نمیگذاشتند، درمیرفتند. اینها چه بودند؟ اینها صحابه پیغمبر بودند یا نبودند؟ اینها اهل بهشت بودند؟ این همه آیات قرآن در مذمت آدمهایی است که دور و بر پیغمبر بودند. منافقین کیا بودند؟ کجا بودند؟ ما چند سوره در مورد منافقین داریم. این همه آیه در سوره مبارکه توبه در مورد منافقین داریم. این منافقین کجا بودند؟ بنگلادش بودند؟ اوکراین بودند؟ یا دور و بر پیغمبر بودند؟ توی مسجد پیغمبر بودند؟ توی شهر پیغمبر، کنار پیغمبر بودند؟ مسجد ضرار درست کردند. مسجدی درست کردند. مسجدی بودند، اهل مسجد بودند. اینها هم صحابه پیغمبر بودند. مسجدی هم بودند. مسجد درست کردند برای تخریب پیغمبر! آیه نازل شد در مورد مسجد ضرار. پیغمبر مأمور شد مسجد را خراب کند. مسجدی که اینقدر احترام دارد، اینقدر قداست دارد، پیغمبر مسجد را خراب کرد. تبدیل شد به زبالهدان مدینه؛ مردم آشغالهایشان را آنجا میریختند. خب، این مسجدیها کی بودند؟ آنهایی که این مسجد را ساختند کی بودند؟ به هر کدام از صحابه پیغمبر ما اقتدا کنیم، میرویم بهشت؟ همهشان خوب بودند؟ همه درجه یک بودند؟ میگویند: به معاویه چیزی نگو، صحابه پیغمبر بود! خود معاویه چقدر صحابه پیغمبر را کشت! بعد جفتی هم میروند توی بهشت؟! خندهدار و بامزه است! هم معاویه میرود توی بهشت چون صحابه پیغمبر بوده، هم دیگران.
پس این کسانی که با پیغمبرند، منظور این نیست که کنار پیغمبر چایی خوردند یا کنار پیامبر سر سفره بودند. سوره مبارکه احزاب آیه نازل شد، فرمود: این که میروید خانه پیغمبر و بعد هم همینطور مینشینید و بلند نمیشوید بروید، این پیغمبر را آزار میدهد، ولی پیغمبر حیا دارد به شما نمیگوید. من خجالت نمیکشم به شما میگویم: دعوتتان کردند، میروید غذا میخورید، غذایتان هم تمام شد، بلند میشوید و میروید. اینها صحابه پیغمبر بودند یا نبودند؟ فرمود: اینها خانه پیغمبر میرفتند، سر سفره پیغمبر میرفتند. از این بالاتر، همسفره بودند با پیغمبر، ولی این مدل رفتنشان پیغمبر را آزار میداد. توی همین سوره مبارکه احزاب فرمود: آنهایی که پیغمبر را آزار بدهند، مورد لعن خدا واقع میشوند. میشود لعن کرد آن کسی که پیغمبر را اذیت کرده؟ همان آیاتی است که یک بخشش همین آیه است که همیشه بعد از نمازها میخوانید: «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ». توی همان آیات است که خدا و ملائکه به پیغمبر درود میفرستند. عدهای هم پیغمبر را آزار میدهند، خدا آنها را لعن میکند. یکی از مصادیق آزار را هم همین میداند؛ میآیند سر سفره پیغمبر مینشینند، بعد دیگر مینشینند به گپ زدن، بلند نمیشوند بروند! بابا! پیغمبر استراحت دارد، زندگی دارد، خانواده دارد! میروند مینشینند با زن و بچه پیغمبر گرم میگیرند، شروع میکنند به حرف زدن؛ «مُسْتَأْنِسِینَ الْحَدِیثَ». حق نداری با پیغمبر اینجور رفتار کنی! با زن پیغمبر هم کار دارید، از پشت پرده صدایش میزنید. اینها پیغمبر را آزار میدادند. پس بودند افرادی که دور پیغمبر بودند، پیغمبر را آزار میدادند، مورد لعن خدا واقع میشدند.
فرمود: «اینهایی که از پشت در، تو را بد صدا میزنند، اینها عقل ندارند.» اول سوره مبارکه حجرات. همین صحابه پیغمبر بودند. قرآن میفرماید: اینها بیشعورند، بیعقلند، بیادبند. آیه دیگر فرمود: آنجوری که همدیگر را صدا میزنیم، پیغمبر را صدا نزنیم. همدیگر را به کُنیه صدا میزنی. پیغمبر را حق نداری اینجوری صدا بزنی؛ باید بگویی: «یا رسولالله». این همه آیه توی قرآن، اگر کسی بخواهد جمع بکند، چند ده آیه یا چند صد آیه میشود که همهاش مذمت صحابه پیغمبر است. چهجور میشود یک آدم عاقل قرآن بخواند و این آیات را هم ببیند و بعد بگوید: هرکه یک بار پیغمبر را دیده، میرود بهشت؟ چهجور میشود همه صحابه خوباند؟ کسی حق ندارد به صحابه توهین کند؟ بابا! خود خدا به بعضی از صحابه توهین کرده. توهین هم نکرده؛ توهین یعنی کسی را جایی پایین بیاورند. اینها را پایین نیاوردهاند، اینها پایین بودهاند؛ این خودش مورد لعن خدا واقع شده است.
آن کسی که میگویند همراه پیغمبر است، اینها نیستند. همراه پیغمبر، همراه واقعی و باطنی پیغمبر است. همراه ظاهری، بله، خیلیها به حسب ظاهر با پیغمبر بودند، با پیغمبران قبلی بودند. یک امتحانی که شد، یک فتنهای که شد، حضرت موسی هفتاد نفر از قبیله خودش، از قوم خودش انتخاب کرد؛ «وَاخْتَارَ مُوسَىٰ قَوْمَهُ...». یک نفر از امام زمان پرسید: آخه برای چه امام را نمیگذارند انتخابات برگزار شود و امام را انتخاب کنند؟ امام زمان پاسخ دادند (کتاب احتجاج مرحوم طبرسی): «فرمودند: انتخابی دیگر از این بالاتر؟» پیغمبر خدا معصوم بود. هفتاد نفر از بهترینها را انتخاب کرد. حضرت موسی (علیه السلام) از قوم خودش هفتاد نفر انتخاب کرد. وقتی میخواست برود برای ملاقات و مناجات با خدا، هفتاد نفر قرار شد بیایند، حاضر باشند توی آن صحنه که بیایند برای بقیه تعریف کنند که آقا ما رفتیم آنجا، کوه طور دیدیم، حضرت موسی اینجور مناجات میکند، گفتگو میکند. اینها هفتاد تا بهترینها بودند، گلچین بودند، هفتاد تایی خود حضرت موسی انتخاب کرده بود (معصوم). آمدند، آن بالا بالای کوه که آمدند، گفتند که: «قبول نیست، خودمان هم باید خدا را ببینیم!» صاعقه زد، همه هفتاد تا افتادند، مردند. حضرت موسی گفت: «بابا! خدایا، من حالا به زبان ما، اینها را آوردم اینجا که اینها بیایند شاهد داستان باشند، برگردند، بروند بگویند. بابا! حضرت موسی این شکلی وحی را دریافت کرد. [اینها را] کشتم؟ بدتر شد که!» دوباره خدا اینها را زنده کرد، البته آدم هم نشدند. امام زمان فرمودند: «از این هفتاد تا بهتر (که انتخاب حضرت موسی بود) این درآمد.» هر انتخاباتی را نمیخواهیم بزنیم، ولی انتخابات همیناند دیگر؛ همیشه معمولاً همین هم بوده و هست و خواهد بود. دیگر از حضرت موسی که بهتر نداریم! انتخاب حضرت موسی اینجور درآمد. دیگر حالا بقیه انتخاباتی که قومی و قبیلهای، با احساسات و هیجانات و اینها، دیگر چی درمیآید، خدا میداند.
اینها هم همراه حضرت موسی بودند، بهترینهای امت حضرت موسی بودند، ولی فهمشان از حضرت موسی جدا بود، قدرت تشخیص نداشتند. این همه آدم دور پیغمبر بود، ولی باطناً از پیغمبر دور بودند. حتی بعضیشان نزدیکترین آدمها بودند به پیغمبر، مثل بعضی همسران پیغمبر که دیشب در موردشان صحبت کردیم، ولی قرآن میگوید: همینها هم باعث آزار پیغمبر بودند. بعضی از این همسران هیچ ربط فکری و باطنی و قلبی به پیغمبر نداشتند. بعداً هم فتنه کردند، امت پیغمبر را به کشتن دادند. چند هزار نفر از امت پیغمبر را به کشتن دادند. اینها به حسب ظاهر خیلی نزدیک بودند. این را بهش نمیگویند همراهی، این را نمیگویند معیت، این را نمیگویند «مع الرسول».
یکی هم میشود اویس قرنی؛ پیغمبر را تا حالا ندیده، ولی همه وجودش لبریز از محبت پیغمبر و معرفت پیغمبر است. فرمودند: «آخرالزمان، برادران من آن موقع میآیند.» پیامبر اکرم فرمود: «چقدر دلم برای برادرانم تنگ است!» دور پیغمبر نشسته بودند، گفتند: «یا رسول الله! برادرانتان ماییم دیگر. دلتان برای چه کسی تنگ است؟ به ما نگاه کنید دیگر!» حضرت فرمودند: «اصحاب منید، برادران من نیستید. اصحاب من آنهاییاند که آخرالزمان میآیند؛ آمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَى بَيَاضٍ. ایمان میآورند به سیاهیهای روی سفیدی. من را ندیدند، بچههایم را ندیدند، اهل بیت را ندیدند. یک برگه کاغذ به آنها رسیده، روی کاغذ حدیث به آنها رسیده، ایمان میآورند، جانشان را هم فدا میکنند. آنها داداشهای مناند، «إِخْوَانِی»، آنها برادران مناند.» اصحاب دور پیغمبر بودند، پیغمبر میفرمود: «دلم برای آنها تنگ است.»
شبیه به این، امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «چقدر من دلتنگ اینها هستم! چقدر مشتاق رؤیت اینها هستم! چقدر دوست دارم اینها را ببینم!» همین شماها، همین مردم باصفا، همینهایی که شهید دادند، شهید میدهند، شهید میدهند. میگویند: «یک پسر دیگر هم دارم، نوه دیگر هم دارم، او را هم فدا میکنم.» پیغمبر اینها را فرمود: «برادران من آخرالزمان میآیند. من را ندیدند، به سیاهی روی سفیدی ایمان آوردند.» اینها پیغمبر را فهمیدند، اینها ارتباط دارند با پیغمبر، ولو پیغمبر را هم ندیده باشند، حتی ممکن است خواب پیغمبر را هم توی عمرش ندیده باشند. بعضیها هم صبح تا شب با پیغمبر بودند؛ نماز صبح را میخواندند، نماز ظهر را میخواندند، نماز عصر را جدا میخواندند، نماز مغرب و عشا را میخواندند، ولی پیغمبر را نمیشناختند، نمیفهمیدند. مهمترین وصیتهای پیغمبر را زیر پا گذاشتند: «اِرتَدَّ النَّاسُ بَعدَ النَّبِيِّ إِلَّا ثَلاثَةٌ أو أربعةٌ.» بعد پیغمبر همه مرتد شدند، سه چهار نفر ماندند. همه زدند زیر حرفهای پیغمبر. انگار نه انگار که پیغمبر این همه تأکید کرد. این را بهش نمیگویند همراهی. همراه واقعی آنی است که قلباً به پیغمبر متصل است. همراه بودن با پیغمبر این مدلی است، مثل همراه بودن جسم با روح. آن کسی همراه واقعی پیغمبر است که نسبتش با پیغمبر مثل نسبت جسم و روح بشود. پیغمبر روح باشد برای تنش. همه وجودش را نور پیغمبر، ایمان به پیغمبر، حرف پیغمبر، دین پیغمبر پر کرده باشد. اینها کیان؟
بریم یک آیه دیگر بخوانیم. از امشب وارد این آیه بشویم. یک بخشش را امشب توضیح بدهم، یک بخشش را فردا شب، انشاءالله. آیه آخر سوره مبارکه فتح که آیه عجیبی است؛ تمام ۲۸ حرف عربی را گفتهاند توی این آیه آمده. چون مضمونش هم مضمون منحصر به فردی است. از معدود آیات قرآن است که نام مبارک رسولالله را آورده. چون قرآن معمولاً پیغمبر را به اسم نمیآورد. اگر هم اسم میآورد، البته خطاب نمیکرد. انبیای دیگر را خطاب میکند: «یا ابراهیم»، «یا عیسی»، «یا موسی»، «یا یحیی»، «یا زکریا». ولی پیغمبر را خطاب نمیکند. اسم پیغمبر آورده، ولی آن چهار باری هم که اسم پیغمبر آمده، خطاب نیست. یکیاش این آیه است: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ». که البته این آیه، میدانید، آیه مفصلی است، ادامه هم دارد، ولی فعلاً همین بخش اولش. این شخصیت مبارک، این شخصیت ممتاز رسول خداست. این را به عنوان یک آدم عرب، به عنوان فرزند فلانی، رفیق فلانی، داداش فلانی، بابای فلانی، اینها معرفی نکنید. پیغمبر یک عنوان دارد، یک شناسنامه دارد. البته ایشان به حسب ظاهر مرد عرب، پسر فلانی، بابای فلانی است. اینها شناسنامههای ظاهری پیغمبرند، ولی آن نسبتی که شماها قرار است با پیغمبر داشته باشید، نسبت اینجور شناسنامهای نیست. چه نسبتی است؟ اول باید پیغمبر را معرفی کرد، بعد معلوم بشود نسبت ما باهاش چیست. پیغمبر چیست؟ رسولالله. نسبت ما چیست؟ هر چقدر که این رسول را باور کردیم، به دلمان، به زندگیمان، به فکرمان راه دادیم، این میشود «وَالَّذِينَ مَعَهُ». امشب با پیغمبر این روح بر این تن دمیده شده، جان گرفته است.
خب آقا، نشانهاش چیست؟ آن کسی که با پیغمبر یک همچین رابطهای دارد، دو تا ویژگی دارد. یکیاش را امشب توضیح میدهیم، یکیاش را انشاءالله فردا شب. اولیاش چیست؟ «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ». اولین ویژگی آن آدمی که واقعاً با پیغمبر است، این است. آنهایی هم که الکی با پیغمبر بودند، به قول امروزیها «فیک» بودند؛ آن همراهان «فیک»، تقلبی، دروغی. آنها ویژگیشان این بود که اینها را نداشتند: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» نبودند، «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» نبودند. هرکه این ویژگیها را داشته باشد، ولو به حسب ظاهر کنار پیغمبر نبوده، پشت پیغمبر نماز نخوانده، ولی این توی قیامت جزو آنهایی است که با پیغمبر است، دیگر حسرت نمیخورد که: «یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا.» هرکه این مدلی [است،] زمان خود پیغمبر هم بعضیها پیغمبر را ندیدند، مثل اویس قرنی، ولی چون این ویژگیها را داشتند، آنها هم با پیغمبر تا ابدند. هر کس بیاید که این ویژگیها را داشته باشد، او هم با پیغمبر است. مثل قاسم سلیمانی (رضوانالله علیه)، مثل این شهدای بزرگ ما، مثل شهید حاجزاده، مثل شهید رشید، مثل شهید سلامی، مثل این فرماندهها و دلاورانی که در این سالها، خصوصاً اینها را از دست دادیم، شهید سید حسن نصرالله. این شخصیتهای ممتاز، اینها مصداق این آیاتاند: «وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ». اینها کنار پیغمبرند. اینجا که بودند، با پیغمبر زندگی کردند، با منطق پیغمبر زندگی کردند، با مرام پیغمبر زندگی کردند. وقتی هم از این دنیا میروند، کنار پیغمبرند. زندگی و مرگشان با پیغمبر. «اللهم اجعل محیاي مماتی» که توی این زیارت عاشورا میخواندیم، این محیا و ممات همین است. آدم اینجوری زندگی کند و پای همین هم بمیرد. این میشود با پیغمبر زندگی کردن، مثل پیغمبر زندگی کردن، با پیغمبر مردن، مثل پیغمبر مردن.
اولیاش چیست؟ «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ». یکم میخواهم توضیح بدهم یک چند دقیقهای که انشاءالله وقت دوستان هم گرفته نشود. انشاءالله بقیه بحث را فردا شب داشته باشیم. اینهایی که با پیغمبرند، عرض کردم مثل بدن میمانند، روح پیغمبر است. اینها میشوند در حکم تن برای پیغمبر. این تن چهشکلی است؟ یک مجموعهای از اندام کنار هم قرار میگیرد، میشود جسم. درست است آقا؟ دست و چشم و گوش و پا و سر، اینها همه کنار هم که قرار میگیرد، میشود تن. جامعه هم اینشکلی است. مجموعهای از آدمها کنار هم قرار میگیرند، میشود جامعه. این جامعه مثل تن میماند. حالا یک روایتی هم دارد فردا شب انشاءالله میخوانم: «کَمَثَلِ الْجَسَدِ» که آن مال «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» است ولی به این بحث مرتبط است. یک تن اینشکلی است که با اینکه اندامها متفاوتند، هر کدام یک کار خاصی دارند. چشم کارش دیدن است، گوش کار شنیدن است، ولی در یک سری امور با همدیگر مشترکاند. چرا؟ چون یک روح حاکم بر این روح است، یک روح حاکم بر این تن است، یک روح دارد. چشم و گوش و زبان و همه اینها با همه اختلافی که دارند، کارشان مختلف است، حساسیتشان، توانشان؛ ولی آن وقت حادثه، همه با هم یکجا جمع میشوند. حالا توی آن روایت که فردا شب انشاءالله میخوانم، فرمود: وقتی که درد وارد میشود به این بدن، همه این اعضا به تکاپو میافتند، همه بیخواب میشوند، همه فعال میشوند. چشم نمیگوید: «آقا، دست آسیب دیده، به من چه؟»، «انگشت قطع شده، به من چه؟» چشم دیگر خواب ندارد، چشم بیخواب میشود. چرا؟ چون این چشم درست است که از آن دست جداست، ولی دوتایی به واسطه روح به هم پیوند دارند. این نکته را داشته باشید، خیلی مهم است. وقتی که یک روح حاکم شد، حالا هر چیزی که بیگانه باشد، پس میزنند. هر چیزی که از خودشان باشد، همه با هم پیوند دارند، ارتباط دارند. آن بخش دومش باشد برای فردا شب.
بخش اولش را عرض بکنم. بدن را ببینید چهشکلی است آقا. بدن اینجوری است که وقتی یک چیز خارجی، یک چیز مهاجم میآید، یک چیز بیگانه میآید، این بدن از خودش واکنش نشان میدهد. همین که شما مثلاً حالا مثالهای فراوانی دارد، دو سه تا مثالش را عرض بکنم. شما آب را در حال حرف زدن مثلاً وقتی که میخوری، خب، توی حرف زدن حنجره چون دارد فعالیت میکند، این مجاری تنفسی باز شده. آب را که میخورید، اگر اشتباه برود توی مجاری تنفسی، سریع بدن چه واکنشی نشان میدهد؟ شروع میکند سرفه کردن. چقدر سرفه میکند؟ آنقدری سرفه میکند که قطره آبی توی این مجاری تنفسی نماند. این مسیر را تمیزش میکند. پزشکی «رفلکس» به کار میبرد. بدن رفلکس میکند، واکنش نشان میدهد، پس میزند. گرد و خاک تا میآید، پلک ناخودآگاه بسته میشود. اگر هم از آنلا یک چیزی وارد چشم شده باشد، سریع این غدد اشک شروع میکند به فعالیت، اشک تولید میکند، این مجرا را، این روی چشم را سریع شروع میکند به شستشو دادن، [که] گرد و غبار نماند. چرا؟ چون گرد و غبار مهاجم و ضد بیگانه است با چشم. یک گردی وقتی که وارد بینی شما میشود، سریع شما به عطسه میافتید و همینطور گلبولهای سفید توی بدن شروع میکند به فعالیت کردن. اعضای مختلف واکنشهای مختلف دارد وقتی با بیگانه مواجه میشود؛ پس میزند.
جامعه زنده چهشکلی است؟ آن جامعهای که روحش پیغمبر اکرم است. جامعه زنده آن جامعهای است که روحش پیغمبر اکرم است. «لِما يُحْيِيكُمْ». پیغمبر آمده ما را زنده کند، به ما حیات بدهد، به ما روح بدهد. آنهایی که با پیغمبر نیستند، مثل یک جسد مردهاند. آن جامعهای که روحش پیغمبر است، زنده است. نشانهاش چیست؟ بدن زنده نشانهاش چیست؟ شما توی بدن مرده آب بریز. وارد مجاری تنفسیاش هم بشود، واکنش نشان نمیدهد؛ این مرده است. آنهایی هم که به اسم اسلام، دور و بر ما، توی این منطقه ما، نسبت به این رژیم «غده سرطانی صهیونیسم» واکنشی ندارند، پس نمیزنند، دفعش نمیکنند، بلکه مثل آذربایجان و ترکیه و چهار تا بدبخت نادانِ خائن دیگر. اینها را این وسط نگه داشتهاند، حمایت میکنند، صادرات دارند، جنس به اینها میدهند، کالا میدهند. ترکیه و آذربایجان رژیم صهیونیستی را توی این منطقه نگه داشتهاند. به اینها میشود گفت مسلمان؟ به اینها میشود گفت امت پیغمبر؟ «مع رسولالله والذین معه» [و] «اشداء علی الکفار» نیستند. اینها مردهاند، اینها منافقند، اینها خائنند، اینها خودشان ویروسند. اینها ویروسهاییاند که افتادهاند توی تن مسلمین. بدن این را به عنوان مهاجم نمیشناسد، برای همین واکنش نسبت به این نشان نمیدهد، فکر میکند این دوست است، اندامهای خودش است.
آن کسی که پدر بدن را درمیآورد، اینهایند. آن کسانی هم که پدر امت پیغمبر را درمیآورند، چه کسانیاند؟ منافقین. پیغمبر فرمود: «من بعد از خودم برای شما نه از مؤمن ترس دارم، نه از کافر.» مؤمن که خب ایمانش کمکش میکند، نجاتش میدهد. کافر هم که معلوم است چهکاره است. «إِنَّمَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنَافِقٍ عَلِيمِ اللِّسَانِ.» من بعد از خودم برای شما از یک گروه میترسم: از آن منافقانی که زبان چرب و نرم دارند، خوب بلدند حرف بزنند؛ گاهی با آیه قرآن، گاهی با روایت، گاهی با فتوا. میگوید: «مذاکره نکردن با آمریکا حرام است!» شریح قاضی! کی بودی تو؟ «مذاکره نکردن با آمریکا حرام است»؟ باید اجازه بدهی آمریکا بیاید کل وجودت را پر کند. همینقدر هم که مذاکره کردی، آمده تعهد قبلی را عمل نکرده، زیرش زده، وسط مذاکره باران کرده! دیگر چهجور نشان بدهد که این میخواهد نابودت کند؟ دیگر چهجوری نشان بدهد که این ویروس است، این میکروب است؟ چرا؟ چون «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» نیستند.
«أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»؟ عدهای کنار پیغمبر بودند. پیغمبر میفرمود: «بریم بجنگیم.» میگفتند: «لَا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ»، هوا گرم است. میگفتند: «این جنگ خاصیتی ندارد.» (آیات قرآن) «اگر میدانستیم این جنگ خاصیت دارد، ما میجنگیدیم.» دل بقیه را خالی میکنند، مؤمنین را میترسانند. به سمت دشمن هجوم میبرند برای اینکه دل دشمن را به دست بیاورند. به تعبیر سوره مبارکه مائده، میگویند: «نَخْشَىٰ أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ.» ما میخواهیم شر دشمن را دفع بکنیم. شر دشمن با شمشیر دفع میشود، با ترساندنش دفع میشود. با پسبوسیدن دستش نباید التماس کرد، نه با زانو زدن. شر میکروب اینجوری دفع میشود. میکروب را باید پس زد، عامل بیرونی را باید دفع کرد. بدن اینجور سالم میماند، زنده میماند. هر که اینجوری نیست، با پیغمبر نیست. هر که اینجوری نیست، امت پیغمبر را بیمار میکند، آسیب میزند، به حالت احتضار میبرد؛ کمااینکه بردند و کار را به کجا رساندند.
اینها «اشداء علی الکفار» نبودند، بلکه [فقط] «رحماء بینهم» هم نبودند. شمشیرشان برای دشمن تکان نمیخورد. شمشیرشان برای خودیها بود. خیلی عجیب است! این را فقط یک اشارهای میکنم، وارد این روضه نمیشوم، یک داستان مبسوطی دارد. افرادی بودند که توی هیچ جنگی توی خط مقدم نبودند. هیچ وقت سمت دشمن، توی آن خطهای جلو دیده نمیشدند. معمولاً عقبعقب بودند. یکجوری هم میجنگیدند که فقط توی میدان باشند؛ نه درگیر میشدند، نه خودشان را به خطر میانداختند. به تعبیر برخی اساتید ما میگفتند: «ما هرچی این کتابهای تاریخی را ورق زدیم، نه تنها ندیدیم یک نفر از لشکر دشمن کشته باشند، حتی ندیدیم یک لگد به الاغ دشمن زده باشند.» همینها که «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» نبودند، بعد [از پیغمبر] آمدند، هیزم جمع کردند پشت در خانه دختر پیغمبر. تازیانه بلند کردند روی دختر پیغمبر، دختر پیغمبر را کشتند. خیلی عجیب! نه «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» بودند، نه «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» بودند.
شب شهادت امام رضا (علیه السلام) است. چون فردا شب این جلسه خدمت عزیزان هستیم، شام شهادت امام رضا (علیه السلام) است. انشاءالله روضه امام رضا را فردا شب عرض میکنم. روضه امام مجتبی را نخواندهام، امشب عرض ارادتی به امام مجتبی (علیه السلام) داشته باشیم. عدهای آدم سستبنیان، ضعیف، بزدل، ترسو دور این میوه دل پیغمبر بودند؛ «اشداء علی الکفار» نبودند. هر چقدر امام مجتبی فرمود: «اگر با این دشمن نجنگید، اگر معاویه را پس نزنید و شرش را کم نکنید، ضعیف میشوید، ذلیل میشوید، خار میشوید، حقیر میشوید. امنیتتان را میگیرد، عزتتان را میگیرد، زندگیتان را میگیرد.» چقدر برای اینها حضرت خطبه خواند و موعظه کرد. آخر فرمود: «خیلی خوب، چه کسانی آماده جنگاند؟» همه برگشتند و گفتند: «نه آقا، ما نه حال جنگ داریم، نه دیگر حوصله داریم. قائله را تمام کنید. تا کی ما باید هزینه جنگ شما با معاویه را بدهیم؟»
سرانجامِ صلح تحمیلی امام مجتبی چه شد؟ آخرش معاویه بیتالمال مسلمین را به غارت برد. چه جنایتها کرد! هم شیعه را کشت، هم غیرشیعه را کشت، هم مردم کوفه را بدبخت کرد، هم مردم مدینه را بدبخت کرد. بعد از معاویه، یزید؛ مردم مدینه، مردم مکه، چه جنایتهایی، چه بدبختیهایی سر اینها آمد. آن روز اگر میایستادند کنار امام مجتبی، شر معاویه را دفع میکردند، نجات پیدا میکردند. گوش ندادند، گرفتار شدند.
کار به کجا رسید؟ کار به اینجا رسید که معاویه قیمت گذاشت. لا اله الا الله! قیمت گذاشت برای جسد امام مجتبی. گفت: «هر کس جسد امام حسن را به من تحویل بدهد، من اینقدر بهش پول میدهم.» رقابتی شد آقا، عزیزان! رقابتی شد توی سپاه امام حسن برای اینکه امام حسن را بکشند و تحویل معاویه بدهند. خبر رسید به امام حسن: «توی سپاه شما دنبال ایناند که شما را بکشند و تحویل معاویه بدهند.» از آنجا دیگر امام (علیه السلام) نایستادند برای همان لشکری که لشکر خودشان بود. چند بار هم که حضرت مجبور شدند امام جماعت بایستند، گفتهاند حضرت زره به تن کرد. با زره ایستاد، با زره امام جماعت شد. توی همان نماز جماعت از همان سپاه خودش به حضرت تیر انداختند که تیر به زره اصابت کرد و حضرت به شهادت نرسید. شبانه ریختند، سجاده از زیر پایش کشیدند، دستش را بستند، تحویل دشمن بدهند. اطرافیان امام حسن ریختند، حضرت را نجات دادند. کمین کردند، مخفیانه با نیزه به ران مبارک امام حسن زدند که حضرت را بکشند و جسدش را تحویل دشمن بدهند.
کار به کجا رسید؟ کار به اینجا رسید: همراز امام حسن، همسر امام حسن شد قاتل امام حسن. آدم از هرجایی که ناامنی احساس کند، آخر آنجایی که بهش پناه میآورد، خانهاش است، همسرش است، درد دلهایش را با همسرش میکند. فدای غربتت، غریب مدینه! آقا جان، تو خانه خودت هم مَحرم سر نداشتی! جاسوس کنار امام حسن بود، قاتل کنار امام حسن بود. این را چند جا عرض کردم، این جمله را اینجا هم بگویم، شماها هم ناله بزنید برای امام حسن. امام حسین مظلوم بود، غریب بود؛ ولی لااقل همسری مثل رُباب داشت. فدای غربت امام حسن که همسرش دم افطار روزهدار بود، کاسه روزهاش را باز کند، این همسر ملعونه بهش سم داد. فدای مظلومیت و تنهاییات آقا جان!
وقتی امام حسین آمد بالا سر امام حسن، اوضاع امام حسن را که دید، گفت: «برادر جان! به من بگو کی بهت این سم را داده؟» کرم را ببینید! «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» را ببینید! با اینکه قاتل است، ولی حق همسریاش را به جا میآورد. فدای این خانواده! فدای کرم امام حسن! به امام حسین فرمود: «حسین جان، چهکار داری کی به من سم داده؟ من یا از این سم جان سالم به در میبرم و زنده میمانم و خودم میدانم باهاش چهکار کنم، یا با این سم کشته میشوم. اگر کشته شدم، گلایه و شکایتم را پیش جدم رسولالله میبرم. با پیغمبر درد دل میکنم، به پیغمبر میگویم کی من را کشته است.»
یا الله! شب آخر ماه صفر است، با این روضه ناله بزنیم. معمولاً رسم شب آخر، در خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) میروند. دو ماه عزاداری کردی، دو ماه مشکی پوشیدی، وقت مزد است. برای حسینش گریه کردید، برای حسنش گریه کردید، برای میوههای دل فاطمه زهرا گریه [کردید]، برای پدرش رسولالله گریه کردید. امشب عزادار میوه دلش امام رضایی. این روضه آخر ماه صفرمان این روضه باشد. امام حسن فرمود: «من درد دلهایم را برای پیغمبر میبرم.» فدای درد دلهایت! به پیغمبر رسیدی، چه درد دلهایی کردی غریب مدینه؟! آخریاش اینها بود، درد دل کرد: «یا رسول الله! همسرم هم به من رحم نکرد، همسرم به من سم داد، همسرم هم دست دشمن بود.» این آخریهایش بود. خیلی درد دلهای دیگر دارد امام حسن با رسولالله: «یا رسول الله! شما که رفتی، چه بلاها بر سر ما نیامد! یا رسول الله! شما که نبودی، پشت در خانهمان هیزم جمع کردند، در خانه را آتش زدند. یا رسول الله! بین در و دیوار، مادرم ناله کشید. یا رسول الله! برادرم محسن را بین در و دیوار [شهید] کردند.» دیگر چه درد دلها میکند امام حسن با پیغمبر: «یا رسول الله! نبودی تو آن کوچه. راه به روی مادرم بستند. دست من تو دست مادرم بود. حرامی جلوی مادرم را گرفت، یکهو نگاه کردم، دیدم مادرم نقش زمین شده.»
در حال بارگذاری نظرات...