تهدید بهعنوان جایگزین استدلال در سیاست و رسانه
تفاوت تهدید حقانی با تهدید مغالطهآمیز
تطمیع و رشوهمحوری بهعنوان مغالطه اخلاقی
جلب ترحم و مظلومنمایی در عرصه سیاست و جامعه
نقش اشک و گریه در برانگیختن احساسات جمعی
مقایسه سیره امیرالمومنین (علیهالسلام) و رسانههای امروز
جایگاه ولی خدا در مدیریت رسانه و افکار عمومی
عالم خیال و اثرگذاری اینستاگرام بر مخاطب
استفاده صهیونیستها از مظلومنمایی و ضعف رسانهای ما
ظرافت در مواجهه رسانهای با منافقین و جلوگیری از مظلومسازی آنان
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
**مغالطه صفحه ۱۶۸: تهدید ۲۶ (جایگزین کردن زور بهجای استدلال)**
مثال از آمریکایی [یا: مثالی که گفته شده]، روستای مغالطه: هر کس رفته توی مجلس صحبت کند، گفته که مسئولین دولتی محترم، نمایندههای محترم توجه داشته باشند که باید به این لایحه رأی مثبت بدهند وگرنه اگر توقعاتی در تقسیم بودجه در محل اخذ رأی خودتان داشتید، دیگر نباید توقع مساعدت دولت را داشته باشید. این مغالطه تهدید است.
اگر محتوای موردنظر را نپذیرد، آسیبی به او میرسد. اگر شما قول مساعدت به ما ندهید، موجبات رسوایی خود را فراهم میکنید؛ چون مجبور خواهیم شد این عکسها را به روزنامهها بفرستیم. نکتهای که هست این است که از تهدید، زور و ترس استفاده میکند تا مطلب را به کرسی بنشاند و اصلاً استدلالی ندارد. یعنی تهدید بهجای استدلال مینشیند و خود تهدید هم خب، گاهی باعث میشود که مخاطب میترسد، دیگر دلش خالی میشود و واکنش مثبت (به آن معنا که نه، یعنی از خودش یک عملکرد مثبتی -مثبت یعنی موافق با آنی که من میخواهم- نشان میدهد). از این جهت مغالطه است. انگار باورمند شده به آن حرفی که شنیده.
ترس باعث میشود که آدم از بعضی از باورهایش دست بردارد و باعث میشود که به بعضی باورها برسد. ترس آدم را به بعضی باورها میرساند. مسئولین نترسند و بدانند که کلید حل مشکلات دست مردم است؛ بهخاطر اینکه خود ترس از دشمن آدم را به این نتیجه میرساند: مردم هیچ کاری نمیتوانند بکنند و همه کار با دشمن است.
کد ترسیم باور این است که دولتها، گروهها، هر کدام صد هزار مقایسهگر در سمت خودشان گرد میآوردند. آنها طرف دیگر را با ضربت شمشیر متقاعد میکنند. روزگاری برخی پادشاهان چنان به قوت این شیوه استدلال خود مینازیدند که فرمان میدادند تا آن را [بر] سلاحهایشان بنویسند. تعبیر "ادیس" طعنهآمیز است: استفاده از زور نوع استدلال نیست، بلکه در حقیقت برهان برنهادهی استدلال است. تهدید برهان نیست. (چرا اینجوری فونتش؟) گسیل یک دسته چماقدار یک استدلال نیست. پرتوپلا هست، ازش میگذریم.
**تهدیدهای غیرفیزیکی**
بهترین... وایستا، یک وقتهایی تهدید غیرفیزیکی است: «اگر درس نخوانی، از دوچرخه خبری نیست.» اجبار مستقیم گاهی هست، توسل به زور. یک وقتهایی هم نه، توسل مستقیم به زور نیست. وقتی دولتی به سانسور میپردازد برای منع بیان ایدههایی معین و اجبار توافق با ایدههای دیگر، مستقیماً از لازمهی «انزل الحدید فیه بعث الدین» [قرآن، سوره حدید، آیه ۲۵] (بله) ولی اینکه بخواهد جای استدلال بگیرد، مبنای کلیاش -ما در بحث مغالطه گفتیم دیگر- بحث هدایت و ضلالت است.
خب، بله، طرف مقابل یک تعریف دیگری دارد از هدایت و ضلالت. تعریف خودم با پلتفرم خودم کار این است. این آخر، توی همه این دعواها، این توی همه این بحثها، این دعوای فلسفی هست که میگوید شما همیشه از منظر خودتان [عمل میکنید]. رسانه بدون سانسور نمیشود و هر رسانهای هر جای عالم باشد، اصلاً ما رسانه خنثی نداریم. رسانه «بیمَن» ندارد. انتخاب بکن کدامها را رد بکنی. آن معیار برای آن سِلِکت (انتخاب) شما چیست که این آری، آن نه؟ بالاخره همیشه این زاویه دید در رسانه هست. البته ما دعوای فلسفی هم با اینها داریم که آن زاویه دید شما مبنایش کلاً غلط است که درباره انبیاء دقیقاً سر همین بود.
لذا شما میبینید برخی از فعالیتها را که مثلاً فرعون انجام داده، اینها توی دین ما هم هست. داشته باشی، جالب است ها! مثلاً فرعون گفتش که «من میگیرم شماها را، دست و پایتان را از خلاف قطع میکنم.» درست است؟ به چه کسانی گفت؟ ساحران. خب این حکم مگر حکم محارب نیست؟ [مگر] آیه قرآن نداریم [در] سوره مائده [آیه ۳۳]: «اگر کسی محارب بود، دست و پایش را از خلاف قطع کنیم.» خب فرق شما با فرعون چیست؟
**مثال یوسف و زلیخا: توریه و شارلاتانیسم**
[این مقایسه] خیلی قشنگی دارد. قبل انقلاب بلهقربان میگفتند، بعد انقلاب بلهقربان میگویند. آن موقع میگفتند که «جانم فدای شاه»، الان میگویند «جانم فدای رهبر». آن موقع مزدور بودند، الان هم مزدورند. آن موقع هم زندان و شکنجه و اعدام بود، الان (حالا شکنجهاش را نمیدانم) ولی زندان و اعدام هست. جواب خیلی قشنگی [داده شد]. ایشان گفت: «یوسف و زلیخا سمت در میدویدند. جفتشان سمت در دارند. هر دو میدوند. ظاهر عمل هیچ فرقی [ندارد]. نفسنفس میزنند. فرق اینها چیست؟ این دارد میدود که گناه کند (او) گناه نکند، بهخاطر نفسش. آن [دیگری] دارد میدود بهخاطر خدا.»
البته اثبات این و گفتنش سخت است. اینکه من میگویم بهخاطر خداست... تقیه میگذاری، مصلحت میآوری. «مصلحت نیست اینها گفته شود»، تقیه میکنم اینها را نمیگویم، تقیه میکنم آنها را میگویم. توریه میکنی، زاویه بهش میدهی. حرفت را یک جوری میگویی مخاطب چیز دیگری بفهمد. بعد همین را وقتی طیف مقابل انجام بدهد، اسمش را میگذاری شارلاتانیسم و حقهبازی و فریب و پوپولیست.
آقا، توریه با فعالیت پوپولیستی چه فرقی میکند؟ چه فرقی میکند؟ باطنش فرق میکند. در باطنش یکی میخواهد که مردم را فریب بدهد، یکی میخواهد مردم را نجات بدهد، یکی میخواهد آسیبی را از مردم، یک مشکل عمومی را یا چالشی را از مردم بردارد. (نشانی نمیتواند بدهد.) قطعاً هر رسانهای دست هرکس باشد، بستگی به این دارد.
**نقش رسانه و جایگاه ولی خدا**
لذا ما کتابی را دو سه سال پیش نوشتیم، ۹۴ یا ۹۵ (عرض کنم که تکمیل نشده هنوز). بیش از ۱۵۰ صفحهاش را بهنظرم نوشتهام. یک نگاهی: «جستارهایی رسانهپژوهانه در سوره مبارکه جمعه». سوره مبارکه جمعه را یک دور از نگاه رسانهای بررسی کردیم؛ چون خود جمعه و نماز جمعه نماد رسانه است. تریبون دیگر، بهخدا! برای این یک قالبی دارد طراحی میکند. کل سوره مبارکه جمعه در مورد محوریت آن، علامه میفرماید که خود ماجرای نماز جمعه است؛ یعنی از آیه اول تا آخر نماز جمعه.
داشتیم در مورد یهود و نقشش در رسانه، و اینکه تریبون و رسانه از دست ولی خدا باشد. رسانه الهی، رسانهای که دست ولی الهی است. یعنی در رسانه الهی ما به آن شاخصها و موقعیت خودمان (رسانهگر) کار داریم. فُرم مهم است، محتوا (مزیتی که مطابقت داشته باشد با آنی که من میخواهم) مهم است. دیگر کاری نداریم به اینکه آنی که «ما قال» در رسانه حرف غلطی است. در رسانه وقتی میخواهی [چیزی را] انتخاب بکنی، «ندارد». وقتی دارد بهت میخورد، «ما قال» دارد تذکر میدهد. «فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ» [قرآن، سوره عبس، آیه ۲۴] یعنی چه؟ حضرت فرمود: «ای علم، علمی که [با آن] غذایت را میخوری، نگاه کن.»
رسانه کارش آشپزی است. دست آشپز را باید نگاه کنی. وزارت بهداشت چک میکند دستش را. کیست؟ و مجوز دارد؟ پروانه دارد؟ ندارد؟ آن پشت تمیز است؟ مرغها را توی سرویس بهداشتی و کاسه میشورند! دیدید دیگر، عکسش در تلگرام [هست]. خر میکشند آن پشت، سگ داغ میکند. اینها را کار نداشته باش! عنصر «إلا ما قال» [یعنی] باقالی پلو با گوشت الاغ هم اگر هست، شاخصهای عینی [مهم است]. نکته اینجاست: شاخص عینی بهت میدهم. ببین آمادگیاش برای مرگ چه شکلی است؟ مرگباوریاش چه شکلی است؟ ولی خدا مرگباور است. رسانه باید دست کسی باشد که ولی خداست و ولی خدا مرگباور است. ما اولیای خداییم. ملاقاتم با خدا، مرگ ملاقات خداست دیگر. ملاقات خدا، هزار سال میخواهم زندگی کنم. یکی از شاخصهای مهم است ها!
لذا اگر کسی دارد خر خودش را میراند توی فضای رسانه، خودش را میخواهد نشان بدهد، آمده یک خودی نشان بدهد، برای خودش مشتری جمع بکند، برای خودش ممبر جمع بکند، این ولی نیست، ولی خدا نیست یا [اگر ولی است] دزد است، ولایتش پایین است. ما در رسانه واقعاً مغز جدی داریم. فقط آن شرایط سختمان را گذاشتیم برای ولی فقیه. هرم است، آن را داشته باشیم. بالاخره آن هم که رسانهگر است...
آقا یک تعبیری دارند، خیلی جالب است. (حالا من نرمافزارش را دارم. حالا میگویند که...) من رادیو را که پیچش را وا میکنم (سال ۷۰ فرمودند)، خیلی برای من جالب است، اینها توش نکته [دارد]. آن مجری که شروع میکند حرف زدن، من مو به تنم راست میشود؛ برای اینکه احساس میکنم من دارم حرف میزنم و اگر او یک سوتی و تپقی بدهد، آن سوتی و تپق از دهان من دارد درمیآید. خودش را منبسط میبیند در تمام ارکان نظام و فروع نظام. خودش را حاضر میبیند توی همه این اجزای پایینتر. یک حقیقت مُشکَک نظام یا حقیقت مُشکِک متواتی. طبقه طبقه نیست که آن طبقه بالایی طبقه پایین... نه، همه یکپارچه است. آن رأس هرم، اینها هم دامنش. آن مخالفت با هوا، صددرصد توی دامن اوست، دارد در واقع نقشی را به نسبت او ایفا میکند. این هم یک مراتبی از آن را داشته باشد. امر مولا باشد، مخالفت هوا باشد. آن مکانیزم اینجا هم لازم داریم.
**مقایسه رهبری و رئیسجمهور و حقیقت ولایت**
او هست [؟]. به نفر رئیس مجلس، رئیسجمهور، فاصله زمین تا آسمان [دارند]. اولی و دومی... آنقدر... گام دوم... آن حرف کلی ایشان هم اتفاقی که دنبالش هستند همین است که این، این هرم باید بیاید، ارتباطش با بدنه برقرار بشود. الان رأس ارتباطش قطع است، ساختار مشکل داشته. ما فقط در واقع رأس نظام شاهنشاهی را جابهجا کردیم. دیگر [مثل این است که] پیوند یک قلبی را به بدن فلجی پیوند زدی که کلاً داشته میمرده، هیچی هم نداشته، قلبش هم از کار افتاده. قلب را پیوند زدیم، میزند، یک خونی پمپاژ میشود، ولی دست و پا ندارد. (نداشته باشد ها!) راهش بیندازی، یک کارهایی میکند. یک علائم حیاتی [نشان میدهد]. پلکی تکان میدهد، چیزی که از خودش نشان میدهد، مویی در تن او میروید. در این حد علائم حیاتی دارد.
کارهایی که رهبری در حوزهای که رهبریاش میکند، خب حوزهاش بیشتر است ولی رئیسجمهور... [در] سمت رهبر، هنگام رهبری میآید. حوزه رسانه انگار رئیس رسانه ملی را انتخاب میکند. در نظام و این چیزها، بانک [؟] حوزه نظارت رئیسجمهور کوچکتری را اضافه میکنم. رهبری گفتی که رئیسجمهور نمیآید [جای] رهبری... و خب نکتهاش همین است. ببینید اینجا ضبط است.
بله، یک وقت شما میگویید آقا، نسبتها مثلاً مثل نسبت اعدادی که پس و پیش هم میآیند. خب این اعداد قرار نیست کار هم را انجام بدهند. آقا دو درست است، بعدش سه میآید. همه خواص دو را داشته باشد بهعلاوه یک چیز اضافهتر. فرد آن، زوجه این. این یک جور جذری دارد، یک جور رادیکالی دارد. آن یک چیزهایی مختصاتی دارد، یک قوا... مراتب تشکیکی، مراتب اشتدادی. وقتی اشتدادی شد، هرچه که بالاتر میرود، آن پایینترها را توی خودش [دارد]. شیرینی در خرما مثلاً یک مقدار است. شیرینی در شکر یک مقدار دیگر است. و مثلاً ۵۰ گرم شکر شیرینتر است یا ۵۰ گرم خرما؟ کدام شیرینتر؟ شکر! خب پس معلوم میشود که این شدت دارد دیگر. یعنی آن شیرینی در این (در خرما) در آن هست بهعلاوه با یک شدت هی شدیدتر. یا مثلاً رطوبت شدت دارد، حرارت شدت دارد. گرمایی که الان اینجا هست را خورشید هم دارد، ولی این کجا؟ ما نمیخواهیم با آن بله، گرمایی که اینجا هست با آن مضافش کار نداریم. گرمای کلاس با گرمای خورشید. یک وقت شما ممکن است ماجرا از این جهت خلط بشود که بگوییم آقا خود کلاس با خورشید دارد قیاس میشود. محیطی که دارد در آنجا در واقع بهرهوری و آثار دارد ظاهر میشود را کار نداریم ها! با خود منبع و آن نقطه اصلی کار. خورشید از جهت گرما، کلاس [از] وضعیت گرما. هرچه که گرمای خورشید دارد، خورشید [دارد]. هرچه که این دارد، خورشید دارد و اضافهتر هم دارد. درست است؟
رهبری و رئیسجمهور محدوده فعالیت اجراییشان متفاوت [است]. یکی کارش کار راهبردی، یعنی باید خط و خطوط را نشان بدهد، سیاستهای کلان را تنظیم بکند. یکی کارش اجرا. بعد حالا رهبری توی یک سری حوزههای اجرایی هم ورود دارد. مثلاً مسائل امنیتی، فرمانده کل قوا. ایشان هم رسانه ملی مثلاً با ایشان [است]. برخی وزارتخانهها مثلاً با ایشان هماهنگ بشوند و وزیر انتخاب بشود. آن بحثمان بحث جدایی است که حالا کارکرد این چیست؟ آن این چقدر موفق بوده؟ آن با این کار نداریم.
بحث این است که آن رأس هرم در نظام اسلامی کسی است که سمبل فقاهت، عدالت، حقانیت و ولایتی است که از خدا پذیرفته. این هر چقدر دارد ضعیف میشود در مراتب پایینتر، باید این هم هی باشد توی همانها ضعیفتر. محدوده اجراییاش را کار نداریم ها! به اینکه آن حقیقتی که یک کسی را بهش ولایت میدهد و در واقع معتبرش میکند در جامعه اسلامی. این اینجوری نیست که بگوییم فقط به او داده، رتبه بعدی را کار ندارد. اولی بوده، آنقدر خواسته. صددرصدی خواسته. رتبه دوم ۸۰ درصدی خواسته. رتبه سوم ۵۰ درصدی خواسته. بگذار! آن سطحی که میخواهد بازو باشد برای رهبری، باید از جهت ایمانی از سطح عموم مردم بالاتر باشد: تقوا، اخلاص، ولایت.
این ترسیمی که قرآن دارد هم در مورد مسئولین هم در مورد رسانهگر. خود رسانه ببین دست کی میدهد تریبون نماز خطبه را یکی دیگر بخواند، نماز را این بخواند. چرا خطیب امام جمعه باشد؟ نماز را تفکیک کن دیگر. حرف زدن خوب بلد است، تحلیلش خوب است، ظاهر بشود. [ولی] صلاحیت دارد که پشتش نماز بخوانند؟ همان باید تحلیل سیاسی بکند، همان باید حرف بزند. رسانه دست این میدهیم. پس توی مبانی اسلامی آن آدمی که رسانه دستش است، خودش موضوعیت دارد که کیست و چیست.
پس این حرف غلط را [که میگوید] «مردهشور میماند، دیگر از جنازه این باشد چه آن باشد، چاق باشد لاغر باشد، بشورد» دیگر، این مثل آن نیست. در رسانه نفس آن رسانهگر حاضر است در مطلبی که دارد میگوید.
**کتاب "اینستگرام" و عالم خیال**
یک کتابی از ما آماده است، انشاءالله بهزودی چاپ میشود. انشاءالله امروز تمام میشود، یعنی آخرش، از اینجا بروم، چند صفحه آخرش مانده، مرتبش کنم. مدتهاست آماده شده. کتاب این است: «گرام اینستاگرام». عرض کنم که یک بحث در مورد عالم خیال کردیم. عرض کنم که گفتیم که توی اینستاگرام، به خصوص در مورد اینستاگرام، اینستاگرام هر صاحب پیجی مخاطبش را دعوت به عالم مثال و عالم خیال خودش میکند. شما در عالم مثال، به عالم خیال او حاضر میشوید.
رسانهگر کارش این است: میآید یک امری را که معقول است برایش (خوب دقت بکنید، اینها مباحث فلسفی صدرایی است و رسانه را متحول میکند اگر این مباحث وارد علوم جدید بشود، در علوم ارتباطات و نگیم مبانی وارد بشود). معقولی دارد، میآید توی عالم خیالش. رسانهگر از دست شما را میگیرد، میبرد توی عالم خیالش. تصویر به شما نشان میدهد. یک حقیقتی را فهمیده، آن حقیقت را به صورت یک صورت درآورده. [وقتی] حقیقت را بفهمی، دقیقاً این تعبیر بنده آنجا دارم که اگر آن حقیقت حقیقت نوری باشد، تو وارد خیال نورانی میشوی و خود خیالت نورانی میشود و خودت هم نور میگیری. اگر آن ناری باشد، نه.
روایت امام جواد علیه السلام فرمود: «مَنْ أصْغَی إلَی ناطِقٍ فَقَدْ عَبَدَه». (خیلی [نکته مهمی است]). کسی حرف یک گوینده را گوش بدهد. گوینده حرف بزند، یکی دارد حرف میزند، شما گوش [کنید]. این در مقام چیست؟ الان شما [از] استفادهای که گفته [شده]، نه [؟]. در مقام عبودیتی داری میپرستیش. «فقد عبده». شیطان! اگر من وصل به عالم مثال الهی باشم، میشنوی. اگر خود آن گوینده نورانی باشد، شما در اثر شنیدنش نورانی میشوی. اگر خود او تاریک باشد، از شیطان، سخنگوی شیطان باشد، شیطانی را میپرستی.
هر سخنی، هر کتابی را بخوان... آن بخش خوبش را بگوییم، بخشهای بدش را قدرت چینش داری و میتوانی تفکیک بکنی و با ذهنیت وارد میشوی، میگوید اینها را میخواهم، آنها را نمیخواهم. آنجا اشکال ندارد. بسپاری به کتاب، یک رمان است، میخواهی خودت را بسپاری، بروی توی عالم خیال او بخوانی. رمان میخواند طرف، کلاً فضای ذهنی و شاکلهای و روحیاش عوض [میشود]. کار بدی هم نکرده. نه دختربازی میکند، نه عرقخوری میکند، نه دیسکو میرود، نه قماربازی میکند. رمان میخواند، بنده خدا. چون بروز ندارد آن تاریکی [در او]. هیچ شاخصی ندارد. آن کار هم بد است، نمیفهمد از کجا دارد سقوط میکند.
حالا به خیال اینستاگرام چیز عجیب غریب [است؟] ما در این کتاب دو فصل داریم: «آفتهای اینستاگرام»، «فرصتهای اینستاگرام». صد صفحه در مورد آفتها گفتیم، بیست صفحه در مورد فرصت. فرصت خیلی ندارد. بیشتر عمدتاً از آرای خود غربیها استفاده کردیم. یعنی هر مسئلهای که مطرح کردیم، اول یک بحثی از غربیها گفتیم. (یک پدری از ما درآوردید این کتاب). دکتر افتخاری و عرض کنم که مبانی خودمان، آیات و روایات، سخنان امام، علامه، «مُطیع امر مولا، مُخالف لهوا، ساعیاً لنفسه». دیگر کجا؟
**تهدید (ادامه بحث)**
پس ممکن است تهدید غیرفیزیکی شایعتر باشد. پس تهدید لزوماً بد نیست. اگر همیشه مغالطه بود، این همه خدا توی قرآن تهدید کرده، پس همش مغالطه میشود؟ پیغمبر هم تهدید کرده. امیرالمؤمنین هم تهدید کرده. پس تهدید، آن مبنا... اگر حق، تهدیدی از روی مبنای حق راه بیندازد، [درست است].
رهبری به سعودیها فرمودند که: «این شهدای مِنای ما را تحویل بدهید، تحویل ندهید، برید براتون...» طرف مقابل شما اصلاً در مقام اینکه بخواهد برهان بشنود و استدلال، اینها نیست. نشان بده، آن واکنش هم حق است. امیرالمؤمنین فرمودند: «اگر بخواهیم برویم سراغ مزار فاطمه زهرا، چهل تا مزار درست کرده. یکیاش را دست بزنیم، همه را قتلعام میکنم.» همین که شنیدند رفتند قبرها را یکی یکی باز بکنند، شنید که دارند میروند توی بقیه قبرها را باز بکنند، فرمود: «آن زره من را بردار!» تا شنیدند امیرالمؤمنین رفته زره را بیندازد، سریع جمع کردند، دویدند، در رفتند. تهدید لزوماً مغالطه نیست. جانم درس! هدف اصلی را توجیه میکند؟ تبدیل میکند؟ جدید... هدف، وسیله را عوض میکند. هدف از سر [؟] توجیه نمیکند. خب، هدف اصلی را عوض میکند. تهدید نه بار مثبت دارد، نه بار منفی. آن پشتوانه است که به این روح میدهد. درست شد؟
کاپشن چیز خوبی است، چیز بدی است؟ وارد بحث فلسفی، فلسفه اخلاق. اینها بحث مهمی دارد در مورد نسبیت. [آیا] نسبی میشود این؟ اگر بخواهیم درستوحسابی بحث بکنیم، دو ماه باید اینجا با همدیگر بحث بکنیم، نظریات علامه را بگوییم و همه اینها.
وقتی ببینید ابزار وقتی میشود یک چیزی، حیثیت ابزاری وقتی پیدا میکند (هر کلام، سخن، تکنولوژی همین است، ابزار، رسانه، لباس، ابزار) آن حقیقتی که این ابزار میخواهد به آن سمت دعوت بکند، هدایت بکند، ببرد، آن است که این ابزار را مثبت میکند یا منفی میکند. مثال معروف عامیانه: چاقو دست کی باشد؟ دست دکتر باشد یا دست قاتل؟ مثال معروف عامیانهاش. کاپشنی که الان شما پوشیدی عین حق است، ولی مثلاً سر ظهر تابستان بندرعباس همین را تنش کنی، توی گوشش تلاوت حماقت [است]. طرف الان علامت عقلانیت طرف است. الان اگر نپوشد، زیرپوش بیاید بیرون، باطل است. در چه فضایی؟ در چه عرصهای؟ پس چی شد؟ تهدید فینفسه نه خوب است، نه بد. دست کی باشد؟ آن رسانهگر کی باشد؟
اگر بخواهد جای برهان را بگیرد و قانع بکند کسی را، این میشود مغالطه برهان چماق هم همین است: «با دستآویختن به زور، درستی قضیهای را اثبات یا گروهی را قانع کنیم که آن درست است.» روش تهدید یا «رگهای گردن» برای ناگزیر ساختن حریف، صداش را ببرد بالا. طرف منفعل میشود. خودکار پرت کند مثلاً. «آنها دارند تحریم میکنند، ما هم [بهجای] خودکار پرت کنیم!» «هیچ وقت یک ایرانی را تهدید به طور سنتی، مقولهای از این نوع مغالطات به عنوان دستاویزی به زور یا استدلال چماق» (bak you lame) [؟]. درست است؟ تمیز.
البته آشکار است این روش هرگز نمیتواند جایگزین روشهای استدلال خردورزانه باشد. «قدرت حق را میسازد.» یک اصل زیرکانه و شایسته نیست و البته نمیپذیریم. قدرت حق را نمیسازد، قدرت را حقانی میکند یا باطل میکند. نه اینکه هرجا قدرت بود حق است.
**مغالطه توسل به کثرت**
بحث روانی خیلی جالبی دارد دیگر. شما هر وقت میبینی کسی تعدادش بیشتر است، این خودش یک وجههای میدهد به طرف که حرفش درست است. «آقا من این حرفی که زدم را ببین چند نفر لایک کردند؟ ببین چند بار ویو شده؟» مجریای بود به آقای فراستی گفت: «فیلم، فیلم بیخودی بوده، اینها همش در حد غریزههای حیوانی.» گفت: «پس شما الان داری میگویی میلیونها حیوان در کشور رفتند فیلم را دیدند؟» چه ربطی دارد؟ اینجا از کثرت میخواهد قدرت بسازد، از قدرت میخواهد حق تولید بکند. این مغالطه است. از کثرت میخواهد قدرت [بسازد]. کثرت قدرت میآورد. از کثرت میخواهد قدرت بسازد، قدرت هم چی میآورد؟ در نگاه اینها حق. مقبولیت برای اجرای حق مهم است نه برای اینکه به یک چیزی حقانیت بدهد. مقبولیت قدرت به چیزی را حق نمیکند، حق را جاری میکند. حقی که مقبولیت ندارد، جاری نمیشود نه اینکه دیگر حق نیست. حله؟ احسنت!
**نمونههای عملی مغالطه تهدید**
فرناز: «من اصلاً به کمونیست شک دارم. اصلاً اعتقاد ندارم به این قضیه. به نظر من این قوانینشان همش ضدهبشری [و] برای جوامع مردسالار عصر حجری بوده.»
عباس: «وا! کمونیستها! تو خجالت نمیکشی؟ شرم نمیکنی؟ واقعاً یکهو بگو انسانیت را قبول نداری، خودت را راحت کن دیگر! مردمنشناس بدبخت مزدور اجنبی! میدانی اگر بخواهم میتوانم به جرم اهانت به عقل بشریت زندانیات کنم. آدم باشی. تازه آنجا برادرهای کمونیست اول خدمت خائنی مثل تو میرسند، بعدش چون خونت مبارک، اعدامت میکنند. حالا چی میگویی بچه؟»
فرناز: «یا کمونیست به دادم برس! آقا غلط کردم شما درست بگویید.»
فرناز را مجبور به پذیرفتن مطلب [کردند].
اعدام، کانال مالی، چی، موشک چی؟ حضرات ما اگر آنجا بودند (در ساحل زبان حضرت فرعون)، حضرت فرعون، فرعون اگر بودند آنجا، دعوت به مذاکره میکردند و «آقا چه کاری است؟» و «جنگ چیست؟» و «سایه جنگ را با هم برداریم!» هر غلط [کاری که میخواهند بکنند]. چقدر قرآن پرت [است]! هیچ استدلالی در آن بهکار نبرده. به این طریق هر حرف مهملالتلقینی در جامعه میشود به کرسی بنشاند که وقتی کسی بهخاطر زور چماق، جرئت مخالفت نداشته باشد، حرفی زده نشود و طرف مجبور میشود یک چیزی را قبول کند.
امروز آقای رحیمپور (امروز، دیروز گفتم)، جلسات شورای عالی انقلاب فرهنگی و فضاحت و تهدید و دیکتاتورهای عمامهبهسر.
**تهدید به زور لزوماً فیزیکی نیست**
در سال ۲۰۰۰ دو پروفسور در دانشگاه ایالتی بویس مقالهای را منتشر کردند در یک ژورنال حقوقی دانشگاه دنور و در این مقاله نقد تندی را به کمپانی بویس کاسکت (یکی از بزرگترین تولیدکنندگان محصولات کاغذی-چوبی) وارد کردند. به دنبال آن، دانشگاه در یک تصحیحنامه رسمی اعلام کرد که این مقاله بهخاطر فقدان کار دانشگاهی در [آن] و نیز محتوای نادرست، پس گرفته شده است.
آیا کمپانی با طرح دعوی قانونی دانشگاه را تهدید کرده بود؟ نماینده دانشگاه گفت: «بسیار خوب. "تهدید" واژه جالبی [نیست]. بگذارید بگویم: آنها فقط خاطرنشان کردند که مخالفت ایجاد شده میتواند به سطحی برسد که به عمل منجر شود.» نرمش میکند. آنگونه که بعد روشن شد، دانشگاه یک کپی از مقاله مورد بحث را که قسمتهایی از آن علامتدار شده بود، از طرف یکی از اعضای هیئتمدیره شرکت بویس دریافت کرد همراه با یک نامه که میگفت: «به من توصیه شده چنانچه بخشهایی علامتدار توسط دانشگاه به هر طریق چاپ مجدد شود، علیه دانشگاه دنور اقدامات قانونی به عمل آورند.» (جان دنبره ۳)
اما گاهی توسل به زور به شیوه محیلانهتر... «محیلانه» از چیست؟ «محیلانه» است؟ «محیلانه»! «محیلانه» به کار گرفته میشود. ممکن است بحثکننده به طور مستقیم مورد تهدید قرار نگرفته باشد و در عین حال تهدید پوشیدهای به سمت وی روانه باشد. وقتی در زمان ریگان (درست خواندم؟ ریگان) بهخاطر سوءرفتار در برابر حملات شدید رسانهای قرار داشت (در زمان ریگان، دادستان کل آمریکا شدیداً تحت حملات رسانهای قرار داشت)، رئیس دفتر کاخ سفید در آن زمان (وارد بیکر، درست خواندم؟) در جلسهای که برای کارمندان خود برگزار کرده بود، چنین گفته بود: «ریاست جمهوری هنوز به دادستانی کل اعتماد دارد. من هم به دادستانی کل اعتماد دارم. شما هم باید به دادستانی کل اعتماد داشته باشید. شما برای رئیسجمهوری کار میکنید؛ چون امور به این طریق پیش میرود. اگر کسی نظری غیر از این دارد با هر انگیزه مختلفی (جاهطلبی یا قصدی)، وی میتواند درباره آن با من سخن بگوید؛ چون ما باید در مورد این وضعیت با هم بحث کنیم.»
«این باید اینجوری کنیم»، «باید» که میآید، تهدیدی است. «باید بگذار کارش را بکند»، «باید» موتور باشد. «بروید به جهنم!» هر وقت ما میخواهیم مذاکره کنیم، یک عده میگویند ما میترسیم و میلرزیم.
**مغالطه تطمیع**
بعدی **تطمیع**. تطمیع از یک نظر مانند مغالطه تهدید است با این اختلاف که در تهدید شخص به مخاطبش میفهماند که اگر حرف من [را نپذیری،] آسیب یا ضرر یا زیانی به تو میرسد. در تطمیع شخص به مخاطب میگوید اگر حرف من را بپذیرد، سود و منفعتی عایدش میشود.
«آقای شایستهترین فردید که میتوانید مدیرعامل شرکت شوید. اگر شما از یک ماه مرخصی با حقوق بهرهمند میشوی، پسر خوبی باش، بیا این را قبول کن. امضا بزن. من قشنگ برایت کجا؟ مسئول کجا را گفتی؟ پسرخالهات را کجا بگذارم؟» مثال اول نمونه بارز مسئله طمع و تطمیع از جنبه اخلاقی قابل ملاحظه است. مسئله رشوه دادن (چقدر غلط است!) و رشوه گرفتن که در تعالیم دینی هر دو طرف (راشی و مرتشی) (فحش نیست) به شدت مذمت شده. «اگر زحمت بکشید و یک تأیید به نامه بزنید، حقالزحمه شما فراموش نمیشود. یک ویلا در شمال شهر، قابل شما را ندارد!»
**مغالطه جلب ترحم**
بعدی **جلب ترحم**. (امروز کنترل برداشتم.) این وقتی رخ میدهد که در غیاب برهانی صریح برای رد یا اثبات قضیهای، از عواطف دیگران سوءاستفاده (میشود) و احساسات مخاطب با مغالطهکننده همرأی شود. با کدام توسل به احساسات، در واقع احساسات درونی طرف مقابل را مثل نفرت فعال بکند. (یا) مظلومیت قرار میدهد. البته خیلی نزدیک و شبیه [است].
سقراط تأکید میکند که نمیخواهد از دلسوزی و ترحم مخاطب بهره ببرد. اینکه مغالطه همیشه از جنس کلمات نیست. سقراط آوردن کودکان به دادگاه را مثال میزند. گریستن. هر اعدامی [در] جمهوری اسلامی یک ننهای دارد. بالاخره هر ننه، هر اعدامی هم یک گریهای میکند. بعد حتی نازک کردن صدای سخنران برای نفوذ در دل مخاطب، تمارض در فوتبال برای فریب داور از جمله رفتارهای مغالطهآمیزند.
در اینجا افسانه استر (درست است؟) مستر هامان. همچنین، [ماجرای] هولوکاست، نتانیاهو و سیاستمداران اسرائیلی با مظلومنمایی (به دلمان!) جلب رقّت مخاطب و نهایتاً همراهی شدن مخاطب با مغالطهکننده. (چرا پنج نفر [را] خفه کردند؟ حالا مهم نیست. دستم درد میکند. خفه میکند. اذیت...) خیلی انصافاً استادان صهیونیستها توی این [کار] و ما فاجعهایم. افتضاح رسانهای که اصلاً عجیبغریب [است].
یهود خیلی نکات قشنگی دارد. بنیاسرائیل اجدادشان همین فرزندان یعقوباند و این روحیات فرزندان یعقوب قشنگ توی اینها دیده میشود. شخصیتهای پروپاگاندایی و رسانهای؛ یعنی سر یعقوب بازی درمیآورند و بروند پیراهن خونی بیاورند و گریه بکنند و به موشمردگی بزنند و خیلی فوقالعاده [اند]. اجداد بنیاسرائیل دیگر، اینها توی همهشان این ژن هست. ژن حقهبازی، بازیها، اینجور چیزها خیلی قوی است. بعد ماها مظلوم میشویم و عرضه نداریم نشان بدهیم. یعنی ۱۷ هزار تا را میگیرند، ترور میکنند. بعد آنهایی که ترور کردند درمیروند، یک چندتایش میمانند. بعد آنها هم قبول نمیکنند که توبه کنند. بعداً که آن بیرونیها حمله میکنند، اینها باز قبول نمیکنند توبه کنند. یک چندتاییشان اعدام [میشوند]. موارد مظلومیت جمهوری اسلامی خیلی جالب است، واقعاً فوقالعاده است. چقدر ما فاجعه [ایم].
خوب، نتانیاهو مرتکب مغالطه شبیهسازی تاریخی شده و منوی ایران امروز و آلمان نازی را یکسانانگاری میکند. این دیگر چقدر...!
**گفتگوهای خانوادگی و جلب ترحم**
پدر: «سینا، چرا پرستارت را گاز گرفتی؟»
سینا: «از بس میروید سر کار، من را تنها میگذارید. دلم تنگ میشود. دلم مامانم را میخواهد که باهاش حرف بزنم. مامانم نیست.»
مادر: «وقت خواب! مامان [سینا]، یکی دیگر [به سینا میگوید:] مامان سینا نیست، قاطی نکنید!»
مونا: «بازم تکالیفت را انجام ندادی!»
مادر: «مونا، کل روز که نیستی، شبها هم که من باید بروم توی اتاقم، به درِ یقه بچههاست که پیش والدینشان باشند. ما بچهها واقعاً بدبختیم. همش کلاس برویم.»
معلم: «چرا انقدر به همکلاسیهایت زور میگویی؟»
(کاوه؟ این کاوه دیگر از کجا آمد؟)
کاوه: «من از همه کوچکترم، قدم کوتاه است، چشمهایم ضعیف است، با من بازی نمیکنند، من همیشه تنها هستم.»
پدر: «چرا دیگر خانم معلمت را دوست نداری؟»
مادر: «خانم معلممان مریم را برای شلوغیاش از کلاس انداخت بیرون. پدر و مادر مریم در تصادف مردند و خانم معلم خیلی بداخلاق است که او را دعوا میکند.»
مادر: «چرا ماشین کنترلیات را به فواد نمیدهی؟»
فرزند: «بگذار! فواد همیشه ماشین من را میشکند. بلد نیست بازی کند.»
مادر: «فواد از یک خانواده فقیر است و اسباببازی ندارد.»
اینجا مادر [مرتکب] مغالطه جلب ترحم [میشود].
خیلی هم سیاسی الحمدلله زیاد داریم از اینها. یک مورد حجبری را برمیدارند پیدا میکنند و دختر ۱۷ ساله که رقاص بود... آدمهای فعال اهل فکر و نقشه، طرح سوژه را پیدا میکنند، برجسته میکنند. قشنگ نظام میرود توی موزه ظالمیت. الان مثلاً اینها خودشان دولت را بردند روی کار. یعنی همه رسانههایی که الان دارند علیه انقلاب مینویسند، همه اینها به نفع دولت نوشتند. سال ۹۶ همه [رسانهها] از آمدنیوز، از مملکته، از هر کوفت و زهرمار، هر خر دیگری حامی بودند، به شدت رو بازی کردند، محکم. بعد الان آمدند طلبکار شدند. بعد نظام مثلاً (قیمت کاهو ۱۵ هزار تومان)، یک مصاحبهای یک جایی در رادیو، طرف داشته میگفته که مثلاً کاهو خوردن زیادش یک همچین باکتری را در معده [افزایش میدهد]. انقدر بیشرفاند! هرچه میخواهند گران کنند، میآیند توی رادیو میگویند: «مردم نخورید!» آخه «توفه فلان»! اینها فوقالعادهاند! خود حضرت ابلیس اینها را تولید کرده! اینها محصول انگلیساند! جدی باید گرفت ماجرا را. ما خوابیم تا یک وقتی به کشتن بدهند [ما را] و بیدار بشویم.
سورن کیرکگور در «ترس و لرز» مینویسد (یکی از بزرگان اگزیستانسیالیست): «بیگمان اشکها یک استدلال وحشتناک انسانی و گاه کسانی را که هیچ چیز متأثرشان نمیکند، منقلب میکند.» در نمایشنامه اوریپید (نمیدانم واقعاً اگر غلط است، بگویید). «ایفیژنی» (سر در نمیآورم، خیلی اسم... کی چی بوده؟ اسمهای فارسیاش را نمیتوانم درست بخوانم. فتحه دارد؟ به کسره است؟ به تشدید دارد؟) میتواند گریه کند. در واقع او هم همچون دختر یفتاح باید دو ماه گریه کند. آن هم نه در تنهایی، بلکه در پای پدروس و با بهکار بردن همه هنرش که چیزی جز اشک نیست و با حلقهزدن به دور زانوان پدر، به جای تقدیم شاخه زیتون لابه کنندگان.
گریستن تنها یک فعل انسانی مانند دویدن نیست. گریه زبان است، متن دارد و از ماجرایی حکایت میکند. گریه از خودش فراتر میرود، چیز دیگری را روایت میکند. روایتگری گریستن اشکها را به یک استدلال مبدل میکند، به یک استدلال وحشتناک انسانی.
**روانشناسی رسانه و گریه**
مغالطات کاملاً ربطی به روانشناسی دارد. یعنی آدم (آدم رسانهای و روانشناس)، سختترین کار رسانهای بودن [است]. همه چیزها را باید بلد [باشد]: روانشناس باشی، جامعهشناس باشی، فیلسوف باشی، حقوقدان باشی، ادیب باشی. کسی که ادبیات بلد نباشد، ادیب، در همه حوزههای ادبیات، از ادبیات داستانی، از ادبیات واژگانی، اگر قدرت نداشته باشد، قوت نداشته باشد، دستش خالی است در رسانه.
خب، آنی که استدلال را وحشتناک میکند، تأثیری که بر دیگری دارد. گاه کسانی را که هیچ چیز متأثرشان نمیکند، منقلب میکنند. گریه ماجرایی غیر از خودش را [روایت میکند]. ما هم از فن گریه استفاده میکنیم، قطعاً با همان نظام حق و باطلی که گفتی. [مثلاً] آنی که باعث شد ابن ملجم از امیرالمؤمنین رو برگرداند، وقتی بود که وارد کوفه شد و صدای گریه زن و بچههای کشتهشده از خوارج را شنید. دیگر آنجا کارش دیگر یعنی تمام شد. [دیگر] رو برگرداند (که قبلاً برگشت)، رو برگرداند، دیگر تصمیم جدی [برای قتل] بکشد. آنجا گریه اثرش این است: طاقت آدم را میبَرَد.
گاهی کسانی را که یا خود گریه نکردند (یادم نیست کدام جنگ را میفرمودند، یکی از جنگهای صدر اسلام فرمودند که اینها وقتی برگشتند، بازم یادم نیست کی گفته بود): «همه با هم پیمان بستند که بابت کشتههایشان گریه نکنند تا انتقام بگیرند. نگذاری کسی گریه کند تا انتقام بگیریم.» [سپس] میگوید: «همه با یک شور و حرارت آمدند توی میدان، گریه کردند.» یک رشته عجیبی [است].
امام میفرماید که اسلام را گریه نگه داشته است، همین است واقعاً. گریه در رسانه فوقالعاده است. یعنی آنی که بتواند با احساسات درگیر بشوی و هیچی هم مثل گریه (چه از جهت برونی و صورت درونیش، یعنی چه از آن جهت بروندادش که تبدیل به اشک میشود و میآید بیرون، [و] جهت دروندادش چون حزنی که میگیرد) هیچی مثل این کنش ندارد در فضای رسانهای. روی ذهن مخاطب، روی قلب مخاطب، موجی که این حزن ایجاد میکند.
رسانه بنده بینا است. خب، [شخصی] با زبان مسیحی به معلم شیعه گفته بود که: «واقعاً شما بیعرضهای.» گفته: «برای چی؟» گفته: «اگر ما امام حسین را داشتیم، مسیحیت [چه میکرد]! یک همچین عنصر عاطفی شما روی کره زمین دارید و اینید، آنقدرید!» آنها ماجراهایی که برای مسیح ساختند، به صلیب میکشند و میخ میزنند و سیخ میزنند. میخ و سیخ کجا بود؟ [حضرت عیسی] پرواز [کرد]. یکی شبیهش بوده، گرفتند، زدند، مسیح نبوده.
فیلمساز مصائب مسیح ارم میسازد. صلیب، علائم مظلومیت، علائم مسیحی، علائم مسیحیت، همه علائم دال بر مظلومیت مسیح است. مسیحیان عاطفیاند. قرآن هم به همین اشاره دارد، تأیید هم میکند از این فضای عاطفیشان: «ذالکه قصه سینه منهم» [قرآن، سوره بقره، آیه ۷۴]. رمز این هم که تا حالا ماندند و حرفی داشتند و طرفداری عالَمداران (اول مسیحیان دیگر، درست است روی کره زمین بیشترین طرفدار مسیحیت) اینی که ماندند و منتشر شدند، رمز همین جنبه عاطفی و آن مظلومیت حضرت مسیح [است]. مظلومیت ساختگی و نداشتهای حضرت مسیح (نداشته ما داریم). چیست که روضه را گاهی واقعیت را نمیتوانی برای همین بچه شیعه بخوانی؟ از روضه [با] مقطع [قطع کردن]، هیچکس طاقت ندارد، چه فاطمیه، چه محرم. مظلومیت اهل بیت چیز عجیب غریبی است. ما نمیتوانیم ازش [بهم بگوییم]. این هم از این چند تا نکته.
تیکه بعدی: اشک، گریه و هر چیزی که بتواند احساسات دیگری را برانگیزد و برانگیختن گونهای از مغالطات [است].
**نمونههای جلب ترحم (ادامه)**
اتهاماتی که به ایشان نسبت داده میشود، نمیتواند درست بشود. «او و همسرش نوه یکی از شهدای بزرگ است.» [چطور] به خانواده امام توهین میکنی؟ «نوه او را برداشتیم، رد صلاحیت کردیم.» «صلاحیت خودتان را که داده؟» (خوب). «توی دهه فجر کارهای امام را دادی [و] رد صلاحیت کرد.» «نور به قبرت ببارد که از استخر رفتی آنجا.» «خانواده در کارهای خیر و کمک به ایتام و فقرا بودند. چگونه میتوانید سیاستهای دولت را زیر سؤال ببرید؟» «رئیسجمهور ۱۵ سال چشمهایش از بیخوابی و خستگی سرخ بود.» «شما چگونه با انتقال تیم نفت به اراک مخالفید؟ استان مرکزی زادگاه بنیانگذار انقلاب است. نوستال [نوستالژی] شهر اراک شهدای بسیار [دارد]. این مردم در صحنه بودند. تا حالا این همه خون دادند.» «یک باش [یک وجهه] خیلی کارایی دارد. وجوه ناپیدای عجیب و غریبی دارد.» «پول فلانی را نمیخواهی بدهی؟ اصلاً خبر داشتی بابای من در بیمارستان است؟ چه ربطی [دارد]؟»
**ارتباط احساسات با مغالطهها**
ارتباط احساسات با مغالطهها در دو جنبه [است]: یکی اینکه احساسات گاهی چنان بر انسان غلبه میکنند که عقل و استدلال را از درک صحیح حقایق باز میدارد. جنبه دیگر اینکه با برانگیختن احساسات در مخاطب، از آن برای سخن غیرمستدل استفاده میشود. سودجویی، غرور، تعصب، حسادت و غیره؛ همچنین اوصافی مثل عشق، محبت، دلسوزی و غیره از احساساتیاند که زمینهساز مظلومنمایی و وادار کردن مخاطب به دلسوزی [میشوند].
یک بحثهایی ما ۵ جلسه داشتیم: «فاطمیه و افکار عمومی». (آیا فاطمیه؟) اگر حال و حوصلهای داشتید، آن را هم اگر گوش بدهید، انشاءالله بیضرر است، انشاءالله ضرر ندارد. عرض کنم که نحوه مواجهه رسانهای با منافقین [توسط] حضرت زهرا با منافقین، مواجهه رسانهای چه شکلی [بوده است]؟ خیلی مهم است، خیلی مهم است. ببینید آنی که مرز باریک است که کار را خراب میکند، یک مرز خیلی باریک [است]. من آنجا بازی مافیا را مثال زدم که در مافیا، ظالم و مظلوم واقعاً یک مو با هم فاصله دارند. یعنی شهروند و مافیا یک مو فاصله دارد. وقتی اشتباه میزنی، مافیا [؟]. (گفتم: مافیا بیش نبود.) درست شد؟ وقتی میزنی، بعد میشود مظلوم. یعنی ظالم و مظلوم مرزش اینجوری است. منافق اگر بد بزنی، منافقی که ظالم است، تبدیل [به مظلوم] میشود.
منافق باید یک جوری برایش طراحی بکنی، ظلمش را نشان بدهی، نه مظلومیتش را. درندگی نشان بدهی، عصبانیت نشان بدهی، پنجه کفتارش را نشان بدهی. مدلی که امام با بنیصدر داشت این بوده. فلان اینها گل [به خودی] میدهی. ظالمنمایی کن. عرصهای برایش طراحی کن ظلمش را نشان بدهی، نه مظلومیتش را. خیلی کلیدی است.
**نقد جلب ترحم از سقراط تا امروز**
جلب ترحم. وقتی که خود [سقراط] به محاکمه کشیده شد و در معرض خطری جزئی قرار گرفت. در برابر کتاب فتنه: «تقلب» [؟]. آقا گفتند که: «آقا، این جوانها، دانشجوها [در] زندان [هستند].» آقا فرمودند که: «اگر کسی را به ناحق...» (اگر کسی هنجارشکنی کرده)، خیلی خیلی ظلم است که انداختندش [در] بازداشتگاه. اگر هم هنجارشکنی نکرده، خیلی ظلم است که نیندازندش [در] بازداشتگاه. (جملهی این شکلی خیلی قشنگ و تمیز). هرکس میافتد، یا ننه است، یا دانشجو است، یا مادر. این مادر دو تا بچه [دارد]. همه جاسوسها یا ننه دارند، یا بچه دارند، یا زن دارند، یا خودشان مادرند، یا دانشجو هستند. هیچی ندارند! اینها فقط ظالمند، هیچی دیگر ندارند!
متن جامعه آدم واقعاً تا اعماق وجودش آتش میگیرد. (چیزی) بزرگی دارند: امامی شهیدی، کسی دندانهای اینجوری [تیز] و با چنگال [میخواهد] تیکهپاره کند. برای جلب ترحم آنها کودکان خودشان را به دادگاه آوردند، در حالی که من با اینکه در معرض بزرگترین خطرها هستم، چنان نمیکنم. من اسکیشان را دارم. چرا به قول هومر: «از درخت بلوط نزادهام و از سنگ بیرون نجستهام، بلکه از میان آدمیان برخاستهام و حتی سه پسر دارم، یکی بزرگ شده، دو پسر دیگر هنوز کودکاند.» برای جلب شفقت شما به دادگاه نخواهم آورد.
**مظلومنمایی و کودکان**
مظلومنمایی (آخرش هم بگوییم): کودکان و نوجوانان خیلی زود نقاط حساس والدین و همبازیهای خود را میشناسند. احساسات اینکه افراد دوست ندارند تحقیر شوند یا دوست ندارند خودشان را خسیس و بیرحم و بیعاطفه نشان بدهند. پس در شرایط مختلف میتوان با تحریک عواطف دیگران، آنها را وادار به اتخاذ سیاست دفاعی کرد. میشود با سرمایهگذاری بر عواطف انسانی و اخلاقی به نتایجی [مهم رسید]. مهمترین رویکرد عملی والدین و مربیان در مقابل این کنش کودکان و نوجوانان، بدون زیر سؤال بردن سرمایه احساسی، قاطع بودن [است].
وقتی با تغییر لحن کودک برای جلب [توجه] و دلسوزی روبرو میشویم، ضمن همدلی، بلافاصله دلیل [برخی] عوامل احساسی که نام میبرد و به عنوان دلیل قید میکند (حاشیههاییاند که نمیشود علت اصلی [یا] دلایل اصلی به عنوان گزینههای پیشرو [قرار گیرند]). ولی یکی که یتیم میشود، دیگر هر غلطی [کند] گناه دارد. یتیم میکند، میشود مغالطه. در هر جایی خودتان یک گوشههایی که یک کسی یک چیزی بیندازد، قرار بدهید. تمام است. «من واگذار به خدا کردم.» طرف: «شرمنده حاج آقا، غلط کردیم، ببخشید.»
**مغالطه جلب ترحم (جمعبندی)**
مغالطه جلب ترحم یک پیام دارد: «من ضعیف و ناتوانم، پس حرفم را بپذیر.» حالا بچهگانهاش یک مدل، زنانهاش یک مدل، مردانهاش یک مدل، دانشجوییاش یک مدل [و] پیش استاد [گفتنِ] «بدانی من چه شبهایی بیخوابی [کشیدم] با ننه مریض، ننم میرود کلفتی.» «متوجه نمیشود.» «من درکت میکنم عزیزم، تو این شرایط را داری ولی این رفتار معلول آن شرایط نیست.»
ببین همه رفتند دبی. «فقر»، همین دخترهای خراب، زنهای خراب، زنهای خیابانی، همه به خاطر فقر است. بله، دو تا سه تا اشکال ندارد بگوییم فقر به اینجا منجر میشود ها! (پول پورن که مستند خیلی قشنگ و خوبی است) شکم سیری [است]، ترکیدن است. دیگر از خزرشهر هی میروند پا میشوند [در] خزرشهر. اینها چیست؟ عوامل [هستند]. پلیس گرفته. هیچ دلیل منطقی، تسهیلات روانی بر مخاطب به جای استناد به واقعیت، پیشبینی [وجود ندارد].
هر بار نادیده گرفتن مغالطههای جلب ترحم... حالا قاضی چقدر کارش سخت است اینجا. واسه همین خانمها نمیتوانند قاضی باشند دیگر. خانمها عاطفیاند، عاطفی از او منفعل میشوند و دلشان نمیآید. عقلاً میفهمد، دلش نمیآید بچهاش را اعدامش کند. دادستان هست حتماً خیلی محکم و قرص [و سخت]. جلب ترحم کودکان را در انتخاب نقش قربانی [در] مدرسه و اهدافشان بیشتر ترغیب میکند. خیلی مهم [است] تربیتی! اگر واکنش مثبت نشان دادی به بچهای که مغالطه جلب ترحم میکند، این حربه دستش میآید. کولاک!
پس، ادلهخواهی و روشن کردن مقدمات مستدل طی بحثها میتواند ما را به سمت و سوی داشتن جامعه با افراد توانمند که برای رسیدن به مقاصد خود ترحم و تحریک عاطفه را گدایی نمیکنند، پیش میبرد.
بعد ما میآییم (حسن، بگو بریم دیگر). یعنی دیوار. سلطان قیر، سلطان نمیدانم کوفته [را] بردند، اعدامش کنند. نصف شب دوربین صدا و سیما رفته از این فیلم گرفته. «کباب شد» برای این سلطان است که میخواستم امتحانش کنم. لحظات آخر در راهرو دارد میرود، میآید، مضطرب [است]. سوار ماشین میکند. زن دارد، بچه دارد. در [خانه] نگاه میکند. جنایتی که در بازار رقم زده، چقدر [آدمها] به خاک سیاه نشستند. هیچ کدام از آنها مصاحبه نگرفته [که بگوید] چند نفر آدم بدبخت شدند و زندگیشان نابود شده، طلاق گرفتند، بچه اهل کثافتکاری و بزهکاری شده به خاطر جنایت این آقا. آمده همین لحظه اعدام. شلوار آبی دارند میبرند. آقا، نظرت چیست؟ اعدام رسانهای! ماشین سر سه نفر رد شده، اعتراف کرده. «اعدامش کنند همینجا. مظلومنمایی نکنید، فلان نکنید.» قشنگی است. من مقاله تازگی (جلسه بعد متنش را با هم میخوانیم).
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
در حال بارگذاری نظرات...