توصیف بهشت برزخی مادر آقای دکتر
باغی به وسعت چندین قاره
کیفیت باغ بهشتی
عدم تزاحم در بهشت، وجود نهایت آرامش
دنیا دار بلا و تغییر و تحول
همه عالم زنده است.
رسیدن به مرتبهای از حیات و دیدن حقایق
قضاوت عجیب حضرت داوود
گریه اشیاء در فراق مومن
علامه طباطبایی صدای حقیقت اشیاء میشنید.
ماجرای شیعه شدن زن و مرد آمریکایی
فشار قبر
عوالم در سلم با مومن
عبودیت همه عالم، برای عبد خدا
نور، تنها عنصر در برزخ
مناظر دنیوی به مثابه نگاتیو از باغ آسمانی
موسیقی جزئی جداناپذیر از باغ بهشتی
معجزه صوت حضرت داوود
موسیقی الهی، از جنس ذکر خدا
آثار موسیقی دنیایی بر روان
موسیقی بهشتی ناشی از ارتعاشات پدیدههای اثیری
ایجاد نوا از حرکت بال پرندگان و رشد گل …
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
جلسات قبل، این کتاب «آنسوی مرگ» را با دوستان مرور میکردیم. بخشهای آخر کتاب هستیم، انشاءالله بتوانیم در ماه مبارک، کتاب را تمام کنیم. رسیدیم به اینجا که این آقای دکتر گفت که: «رفتم بهشت برزخی مادرم سر زدم و بعد به من گفت که میتوانی اینجا یک گردشی داشته باشی، ولی زیاد نمیتوانی بمانی. چون باید از عمارت با هم بیرون میآمدیم.»
ادامه ماجرا این است که: «من حرفهای زیادی دارم؛ بعداً اگر یادم آمد، از من بپرسید که بگویم.» حالا سعی میکنم که مسائل را از ایشان بپرسم.
«بیرون آمدیم. کجا رفتید؟»
میگوید: «در باغی که به مادرم تعلق داشت، گشت زدیم. باغی به وسعت چندین قاره پهناور. باغ مادر ایشان، شاید هم خیلی بزرگتر. من نتوانستم ابتدا و انتهایش را ببینم.»
سؤال: «ریز بگویید، سطح آن باغ بهشتی از چه چیزی پوشیده شده بود؟ یا بهتر است بگویم، از چه چیزی پوشیده شده است؟»
گفت که: «کف باغ آسمانی از مواد اثیری پوشیده شده است. (مواد «اسیدی»؟ نه، منظور «اسیدی» نیست، بلکه «اثیری» است! باشد که اول بدبختی مواد اثیری نباشد!) بهشت برزخی است دیگر، عالم مثال است. قطعاً خاک یا شن نیست؛ ذرات و دانههای اثیری است: براق، سبک، زیبا و در اندازهها و رنگهای مختلف. (پیام بازرگانی هم نیست!) رنگ دانهها در هر قسمت فرق میکند. میشود گفت مکمل رنگ پدیدههایی است که در همان حوالی قرار دارند.»
«این دانهها یا ذرات، جامدند.» میگوید: «حالت جامد دارند، ولی خیلی نرم. وقتی راه میروی، مثل این است که داری روی بالش قدم برمیداری. روی بالشهایی از پر قو.»
آقای دکتر، میتوانید یک تصویر جامع از باغ آسمانی به ما ارائه دهید؟
میگوید: «برای ارائه جوابی کامل و بینقص، باید زبانی جدید و مخصوص اختراع کرد. اما اگر به زبان ناقص مجبورم، اینطور بگویم: باغ آسمانی بسیار دلربا و بخشنده است. در آنجا همه چیز فوقالعاده درخشان است و البته آرامشبخش. من در میان زیبایی و گیرایی اطرافم در نهایت آرامش بودم؛ چون مزاحمتی نیست.»
اینجا استرس و دلهره برای چیست؟ به خاطر اینکه اینجا عالم تضاد است، عالم تبدیل است؛ یک چیزی تبدیل میشود، عوض میشود. اشیا با هم تضاد دارند، تزاحم دارند. الان بنده مثلاً اگر عرق داشته باشم، این باد پنکه باعث سرماخوردگی من میشود. من از این باد پنکه میترسم. آنجا هیچ باد ترسناکی وجود ندارد. از هیچ بادی نمیترسی، از آب و خاک و نور [هم همینطور].
اینجا نه، اینجا آب شعور پزشکی ندارد، خراب میکند، تبدیل به سیل میشود. جایی میآید که تو میخواهی؛ به عشق تو میآید، برای تو میآید، برای نفع تو میآید. تخریبگری ندارد. آبش با خاکش تضاد و تزاحم ندارد. آنجا آبش با کاغذش تزاحم ندارد. عالم برزخ؛ ماده رد بشویم، کلاً حل است. همه بدبختیهایمان اینجاست؛ همه چرک و کثافت و بدبختیها و مصیبتها و دارالبلا دیگر. بلا هم میدانید؛ بلا هم به معنای ابتلا و گرفتاری، بلا یک معنای دیگرش دگرگونی است. دنیا تحول است، در حال تغییر. بالاتر، هیچ تغییر و تحولی نداریم. بالاتر، هیچ بلا... آرامشی که با آرامش ما در دنیای خاکی کاملاً فرق داشت. متوجه میشوید چه میگویم؟
من در آرامش مطلق به سر میبردم؛ نه ترسی داشتم، نه اضطرابی، نه اندوهی. گویی نمیدانستم ترس چیست، اضطراب چیست، اندوه چیست. به معنای حقیقی کلمه، شاد و بانشاط بودم. درون مکان جادویی لذت میبردم. لذتی که میچشیدم، به مراتب عالیتر و شیرینتر از لذتهای دنیوی بود. لذتهای عالم برتر را فقط با حواسی که در همان عالم تکامل یافتهاند، میشود درک کرد. امیدوارم حرفم را فهمیده باشید؛ نتوانستم بهتر ادا کنم.
من کنار مادرم روی چمنهای باغ راه میرفتم. به گونهای توضیحناپذیر میدانستم و عمیقاً میدانستم که تکتک چمنها زنده و هوشمندند، به طوری که میتوانستند احساسات و افکار مرا درک کنند. اگر کسی بالا برود، همه عالم برایش زنده است. برای همین با همه چیز میتواند حرف بزند. خدا امکانی و قدرتی به من داده [که] با این گیاهان روبرو میشوم، با آنها حرف میزنم [و] خواص و ویژگیهایشان را به من میگویند. درست! اگر کسی درجهاش، رتبهاش رفت بالا، به این سطح از حیات رسید، همه اشیای این عالم زندهاند، با او حرف میزنند. حرف میزنند، نه یعنی صوت ایجاد شود؛ باطن اشیا، حقیقت اشیا را میبیند. همه چیز ملکوتی دارد، یک باطنی دارد.
روز قیامت شهادت میدهند دیگر. این دیوار مگر روز قیامت شهادت نمیدهد؟ بله آقا، روز قیامت شهادت میدهد. این فرشها روز قیامت شهادت میدهند که چه کسانی امروز نماز خواندهاند. خب، وقتی روز قیامت شفاعت میدهد، شهادت بدهد...
برادران یوسف وقتی برگشتند [و به] حضرت یعقوب گفتند که عزیز مصر آنها را گرفت. آیه قرآن این است که خیلی لطیف است: «وَسْأَلِ الْقَرْيَةَ...» برخی اساتید، مثل حضرت استاد آیتالله جوادی [درباره] این آیه [میفرمایند]: برادران یوسف [به] یعقوب گفتند از روستا سؤال کن. اکثر مفسرین یک چیزی را در تقدیر گرفتهاند؛ یعنی از مردم روستا سؤال کن، از اهالی روستا. ولی خدا از خود روستا سؤال میکند، از خود روستا. از خود این دریا بپرس کی قاتل است؟ از خود این دیوار بپرس کی قاتل است؟ از خود این فرش بپرس که قات...
زمان امام زمان این شکلی میشود دیگر. پول را دو نفر سرش دعوا دارند، این میگوید مال من است، آن میگوید مال من است. قشنگ است دیگر؛ قضاوت داوودی این شکلی بوده. حضرت داوود این شکلی حکم میکرد. «کی با تو، آن یکی را کشته؟» خود چاقو شهادت میدهد. همه عالم زنده است، فقط برزخ میافتد. این است که برای ما عیان میشود، این را میبینی، واضح میشود، پرده کنار میرود.
هوشمندند، به طوری که میتوانستند احساسات و افکار مرا درک کنند. همچنین میتوانستند افکار و احساسات خودشان را به من انتقال دهند. یک فرش وقتی یک مؤمن روی آن بنشیند با یک غیرمؤمن بنشیند، فرق میکند. روایت دارد: زمین. جوان مجرد از روی زمین قدم برمیدارد، زمین اذیت میشود. ادرارش که به زمین میرسد، ناله میزند، میسوزاند. شرایط اقتصادی الان و اینها. الان فکر کنم کلی هم درود به روح همه اموات اطرافم میفرستد. زمین میگوید: «حاجی، دمت گرم! شرایط انقلاب...» خلاصه، همه چیز حس [دارد]. یک گل حس دارد. حالا حیوانها و اینها که دیگر واضح است دیگر.
[مرحوم] اشرفی اصفهانی گربهای داشتند. با دست خودشان به این [گربه] غذا میدادند و به آن میرسیدند. وقتی ایشان از دنیا رفت، خانواده ایشان میگفتند که دیدیم این گربه رفته توی انباری، هی سر به دیوار میکوبد. آنقدر این کار را کرد تا از دنیا رفت. مؤمن وقتی از دنیا میرود، تا چهل روز هرچه که به او ربط داشته، گریه میکند. حالا گریه [میکند]: عینکش گریه میکند، لباسش گریه میکند، انگشترش گریه میکند. گریه یعنی غصه دارد، داغدیده است، دچار فراق شده است. این فراق را میفهمد، فراق را میفهمد. همه عالم زنده است، همه عالم، همه عالم زنده است. همه عالم در حال گفتوگو با ماست. همه عالم ادراک دارد. همه عالم دارد با ما حرف میزند.
[مرحوم] طباطبایی (رضوانالله علیه) به این مرد بزرگ فرموده بود: «شبها از صدای تسبیح در و دیوار خواب ندارم، خوابم نمی...» حقیقت [این است که] بعضیها در حرم امام رضا (علیهالسلام) این اتفاق برایشان افتاده است. آن زن و مرد آمریکایی دنیا را میگشتند. [آن مرد میگفت:] «دنبال حقیقت میگشتم.» به قول خودشان، در برخی مجلات و نشریات این داستان چاپ شده است.
این داستان از هند، پاکستان و افغانستان [شروع شد]. میخواستند بیایند که از اینجا بروند ترکیه، از آنجا بروند آمریکا. [از همین رو] از افغانستان میآیند مشهد. حالا ماجرایش معروف است. مشهد میرسند، فرودگاه پیاده میشوند. اینها هی [میشنوند که] همه میگویند: «حرم.» و تاکسی میگوید: «حرم.» و «حرم، حرم.»
یک جای قدیمی [است] بین ما ایرانیها و مشهدیها و اینها. [آنها فکر میکنند:] «او کی بوده؟ امام بوده؟ امام مرده ندارند و فلان و اینها.» این [مرد] و خانمش میآیند روبروی گنبد. [بعد آن] آقا میگوید که: «من برگشتم، گفتم که: این جماعت شما را زنده میدانند. من که نمیفهمم، حالم نمیشود. کل دنیا را رفتم دنبال حقیقت گشتم، پیدا نکردم. آخرین خانه است، میخواهم برگردم آمریکا. اگر خبری به من نشان بدهی...»
آقایی با چرخدستی آمد. با لهجه خاص روستایی که من در بچگی بزرگ شده بودم، شروع کرد با من حرف زدن و با اسم کوچک من را صدا کرد. من اصلاً در باغ نبودم. آنقدر درگیر وضعیت خودم بودم که میخواهم برگردم. به من گفت که برو داخل. توریستی. توریست خارجی. توی حرم برمیگردد. رفتم سمت ضریح و دیدم در و دیوار تسبیح میکند. اینجایش را میخواستم. خلاصه، این زن و مرد ماجرای معروفی است. حالا مفصلترش را میتوانید مراجعه بکنید، سرچ بکنید، [تا] بیاید. ماجرای مفصل و معروف این در و دیوار در حال تسبیح است.
همه این عالم زنده است. این دریا شور دارد. توی دعای بعد از زیارت امام رضا چه میگویید؟ «سیدی! لو علمت الارض به ذنوبی بهارقتنی، سماواتفتنی!» اگر زمین خبر داشت من چه کاره بودم، خود زمین مرا میگرفت. اگر آسمان خبر داشت من چه کار کردم... پردهای که انداختی، فقط پرده در برابر من و رفقایم نیست؛ پرده در برابر من و کیهان و عوالم و همه چیز است. فشار قبر یک بخشش این است. فشار قبر، فشار مادی نیست. جسم هم توی قبر فشار وارد میشود. وضعیت زمین این را پس میزند. رفاقت نداریم. سَلَمه دیگر. همه عالم به او در سَلَمه؛ رفیقم! همه عوالم با او رفیقاند. شاید بخوانم، روزم خراب نشود.
فرمود: «من عبد الله، عبد الله له کل شیء.» کسی عبادت خدا را بکند، خدا همه عالم را به عبودیت او در میآورد. شیر به او کار نداشت. گفتش که: «پرسید: آقا چطور شیر به شما کار ندارد؟» گفت: «کسی که بنده خدا باشد، همه عالم به او در سَلَمه است.» شیر، دشمن [کسی] است. ماجرای زینب کذابه معروف است دیگر. ادعا کرد که زینب، دختر امیرالمؤمنینم. دوران امام هادی (علیهالسلام). «زینب! اشکال ندارد. اگر واقعاً زینب کبری است، بیندازینش توی قفسه شیرها.» سیاه، التماس افتاد. متوکل برگشت، گفت که: «خب آقا، امتحان مجانی! خود شما از شیرها بویید؟» همه عالم در سَلَمه است برای کسی که آنجا توی برزخ دیده میشود. اینها همه فهمیده میشود، همهاش دیده میشود.
آگاه بودم که نه فقط چمنها، بلکه همه اعضای باغ از این قابلیت ارزشمند برخوردارند. هر جزئی از درختان موجود، یا هر قطعه از آبهای جاری، یا هر ذره از مواد اثیری کف پا. در مجموع، من در میان نوعی حیات عالی و تکاملیافته قدم برمیداشتم. حیاتی مبهوتکننده و مرکب از زیبایی، معصومیت، عاطفه، فرزانگی و بخشندگی. [باغ] واقعاً از عنصری واحد تشکیل شده [بود]. این عنصر میتوانست به اشکال گوناگون دربیاید: به شکل آب، گیاه، پرنده، سنگ و غیره.
گفتیم عنصر چه بود؟ نور. هر کدام از اینها میتواند تغییر کند؛ یعنی سنگ میتوانست به آب تبدیل بشود، آب به شکوفه، شکوفه به نسیم، نسیم [به] میوه، میوه [به] پرنده، پرنده به گل.
پرسید: «همه درختهای باغ آسمانی سبز به رنگهای گوناگون در میآمدند؟»
رنگهای شاد، زنده و خیرهکننده. اصولاً در آنجا میلیاردها رنگ به چشم میخورد؛ رنگهایی که هرگز ندیدهاید و اسمشان را نمیدانید. با این اوصاف، مناظر باغ بهشتی با مناظر زمینی خیلی تفاوت دارد.
میگوید: «بگذارید اینطور بگویم. مناظر دنیوی... مثالش خیلی جالب است، دقت کنید: مناظر دنیوی به مثابه نگاتیو یا سایهای از [آنها هستند]. (چیزی) پیدا نمیشود، دارد میخندد، یک دهانی [است]؟ سایهای سرد، زشت و کدر. انگار این دنیا شب است و آن عالم روز. انصافاً بابت این جمله: دم قیامت روز است. تا حالا توی شب بودید؟ اینجا نسبت به آنجا جهانی مرده است، جهانی کور است، جهانی ثقیل، زمخت، بدون انعطاف و بیروح.»
خیلی از مناظری که ما توی زمین میبینیم، در باغ آسمانی هم دیده میشوند. لیکن به صورت بسیار زیباتر، بینقص و با رنگهای زنده و واقعی. میشود گفت مناظری که در آنجا به اصل و حقیقت مناظر زمینی [نزدیکترند].
یک پاراگراف دیگر و تمام.
[راوی از دکتر میپرسد:] «شما در باغ بهشتی چه مناظری را مشاهده کردید؟»
جنگل، کوه، دریا، دره، رودخانه، دشت. حتی منطقهای وجود دارد که تا حدی شبیه بیابان است. میگویم تا حدی؛ چون مثل بیابان کره خاکی، لخت و کسلکننده نیست. بیابانی که دربارهاش حرف میزنم، زنده و رؤیایی است. به نظر میرسد [با] ستارههای ریز، با کلی زمرد، با کلی یاقوت فرش شده [است]. همگی به طرز هیجانآوری برق میزنند.
چند ثانیه درنگ کرد تا کلماتش توی ذهنم حل بشود. بعد گفت: «هنوز درباره موسیقی چیزی به شما نگفتم. لازم است بدانید موسیقی جزئی جداییناپذیر از باغ بهشتی است. اصل موسیقی، من آنجاست. آن موسیقی از چنان عظمتی بهرهمند است که روح آدم را به اوج میبرد. یک انسان [اهل] زمین تاب شنیدن بخش کوچکی از آن را ندارد؛ یعنی انسان مادی با شنیدنش بیهوش میشود.»
صدایش بر اثر هیجانی ناپایدار تغییر کرد، گفت: «بیهوش نمیشود، جان از بدنش خارج میشود.» معجزه حضرت داوود، صوتش بود دیگر. وقتی میخواند، پرندهها غش میکردند. همه قرآن است دیگر! در و دیوار و کوه با صوت حضرت ابراهیم... صوتهای معمولی بهشتی آنجا چه خبر است واقعاً؟!
موسیقی در باغ آسمانی بسیار شکوهمند، عرفانی، وجدآور. از این گذشته، افزایشدهنده محبت است. یعنی چه که افزایشدهنده محبت است؟ روح را بیش از پیش رقیق و مهربان میکند. موسیقی الهی لطافت میآورد، از جنس ذکر خداست. موسیقی اینجا کدر میکند، ضخیم میکند، قساوت قلب میآورد. به تعبیر مرحوم آیتالله شاهآبادی، اراده را میگیرد، اراده را میگیرد، اراده را ضعیف میکند، فکر را تعطیل میکند، قوه خیال را قوی میکند. شرابش عقل، رقصش عقل است، رقص دیگر، موسیقیاش عقل است. باعث میشود که [میل به] عشق ارواح نسبت به یکدیگر و نسبت به خدا زیادتر بشود. هر نت موسیقی ارواح را به خدا نزدیکتر [میکند].
و موسیقی از کجا سرچشمه میگیرد؟ به مختصری در بیشتر موارد ساخته طبیعت باغ بهشتی است؛ یعنی از ارتعاشات پدیدههای اثیری موجود در باغ به وجود میآید. برای مثال، از حرکت بال پرندهها موسیقی تولید میشود؛ از جاری شدن آب و فروریختن آن از صخرهها؛ از رشد ملایم علفها و گلها؛ از رشد گل موسیقی تولید میشود؛ از تکان خوردن برگها، شکوفهها و میوهها. نهایتاً، از آمیختگی مجموعه موسیقیها، موسیقی باشکوهتری پدید میآید.
میگوید: «گفتید برگها یا شک؟»
بر اثر باد، بر اثر بادی بسیار ملایم و خیلی معطر. باد نتیجه جابهجایی حواس [است]. پس در باغ آسمانی هوا وجود دارد. هوا وجود دارد، ولی هوای اثیری، مرکب از اکسیژن و نیتروژن و سایر گازهای مادی.
بعد سؤال میکند که: «درختهای باغ...»
در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش از ما راضی بفرما.