رمضان ماه بازگشت به وطن
انسان، موجودی که وطن دارد.
حالات انسان: ضال، غافل و مجنون
عید فطر، عید بازگشت به فطرت
مخلص آدرس خانهاش را فراموش نمیکند.
صابرین چه کسانی هستند؟
صلوات خدا بر صابرین
داستان سوم کتاب (بخش آخر)
تابلوهای زنده بهشتی
آبی که خیس نمیکند
خلق هر چیز با اراده
مراتب بهشت به مراتب عقل است.
تفاوت عقل و مغز
جسم، جلوهای از روح
مغز تشعشع ادراک روح
ارتباط جسم و روح
خدا هیچکس را ناقص نیافریده
مشکلات خلق جسمی، ناشی از اضطراب روح
کمالات مختص روح است نه جسم
رشد کمالی در برزخ (استکمال برزخیه)
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. تبریک عرض میکنم آغاز ماه مبارک رمضان را. انشاءالله که بهره کافی را از این ماه ببرید. ماه رمضان، ماه بازگشت به وطن است. تمایز انسان از غیر انسان در وطنداری و وطنخواهی است.
انسان موجودی است که وطن دارد. «ذکر الدار» به تعبیر قرآن. آدرس خانهاش را گم نکرده، یادش نرفته است؛ مثل کسی که از خانه برای کسب یا درآمدی برود و یادش برود که باید به خانه برگردد.
یک نفر از خانه برود بیرون برای اینکه نان بخرد، همین دم افطار، مثلاً پدر خانه، پسر خانه، هر که برود برای نان خریدن، برگشت را گم کند، یادش برود برگشتش را، اصلاً یادش برود خانهای دارد. آن کس که یادش میرود خانه دارد، این مجنون است. آن کس که خانه را گم میکند، «زال» (گمراه) است. آن کس که حواسش پرت میشود، غافل است. اینها مراتب ماست؛ حالاتی که از انسان در قرآن نقل میشود، همینهاست. بعضیها مجنوناند، انگار حالیشان نیست؛ اینها قرار بود برگردند. آدرس اشتباه رفتن غافل است، حواسش نیست باید برگردد، یک نانی گرفته. اینها میشود حالات انسان.
ماه مبارک رمضان برای هوشیاری، برای بیداری میآید؛ بیدارمان کند ما وطن داریم. لذا روز عید فطر هم عید بازگشت به فطرت است؛ جشن میگیریم که ما به فطرت برگشتیم، وطنمان را پیدا کردیم. بعد از اینکه یازده ماه یادمان رفته بود، مشغول کسب و کار و زندگی و مدرک و تحصیل و زن و بچه و اینها بودیم. یادمان رفته بود! ماه مبارک اشتغالات ما را با مهندسی عجیب و غریبی از بین میبرد؛ یک هندسه عجیب و غریبی دارد ماه مبارک رمضان. دستگاه عجیب و غریبی است! گرانیگاه همه این هندسه، روزه است.
با روزه، انسان میافتد توی بافتار دیگری، ساخت و مدل دیگری پیدا میکند؛ یک هویت جدیدی پیدا میکند انسان. لذا پیغمبر اکرم (ص) فرمودند: «اگر مردم بدانند در ماه رمضان چه خبر است، آرزو میکردند همه سال، ماه مبارک بشود.»
خب، آدمی که غافل، جاهل یا زال است، نگاه میکند، میگوید: «مهمانی خدا همهاش گرسنگی و خستگی است؟ مهمان خداییم که میرویم، این شکلی است؟» نمیفهمد خدا دارد چه چیزی را میگیرد و چه چیزی را میدهد. خدا دارد اشتغالات را از ما میگیرد، خودش را میدهد، خودش را جلوه میدهد. «با صد هزار جلوه برون آمدی، که من با صد هزار دیده تماشا کنم.»
چرا ماه مبارک رمضان، ماه بازگشت به وطن است؟ وطنمان را یادمان نرود. «ذکر الدار»، «انّا اخلصناهم بخالصۀ ذکر الدار»؛ من اولیای خودم را با یک چیز خالص میکنم: آدرس خانه! به تعبیر حضرت استاد [آیتالله] جوادی [آملی]: آدرس خانه! با این خالص میکند. کسی اگر آدرس خانهاش را یادش نرفت، خالص میشود. اول «مخلَص» میشود، بعد «مُخلِص» میشود، بعد «مخلص».
همه خلایق حساب و کتاب دارند، غیر از «مخلَصین». سوره مبارکه صافات را ببینید: شیطان با همه کار دارد غیر از مخلَصین. چرا؟ مخلَص کارهایش مظهر فعل خداست. خدا از مظهر فعل خودش که بازخواست نمیکند، سؤال نمیپرسد. با چه چیزی مخلص شد؟ با چه چیزی خالص شد؟ اولین اخلاص، از مخلصین میشود. بعد جزو مخلصین. «بالاخص یکون الخلاص». با چه چیزی خالص شد؟ آدرس خانهاش. آدرس خانهاش یادش نرفته بود.
این کتاب «آن سوی مرگ» که چند ماهی هست – نمیدانم از بهمن به نظرم کتاب را شروع کردیم – چهار ماهی است که در خدمت این کتاب هستیم. انشاءالله خدا توفیق دهد در این ماه مبارک تمامش میکنیم. یکی از بهترین ویژگیهایش این است که این کتاب آدرس خانه را دارد میدهد، آدرس توشه را. یادمان میآورد ما مال اینجا نیستیم. ما قرار بود بیاییم، یک نانی بگیریم، برگردیم.
میگوید: «مصیبت که میرسد، چه شکلی آدم [رفتار میکند]؟» صابرین کیستند؟ شما [در قرآن] دیدید، مظهر صبر است، دیگر. «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ». صابرین کیستند؟ بشر صابرین که بودند؟ «الصَّابِرِینَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ». یک کلمه «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»؛ مصیبت که میرسد، میگوید: «حواسم هست، من مال اینجا نیستم.» «أُولَئِكَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ»؛ خدا صلوات بر اینها میفرستد. کسی که صابر است، یادش نمیرود.
چرا «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ»؟ چون پیغمبر یک لحظه یادش نرفت مسافر اینجاست، مهمان است. آدرس را یادش نرود. برای همین خدا دائم صلوات فرستاد. چون در مسیر رفتن است، دائم صلوات و امداد و رحمت جاری میشود. اگر کسی یادش نرفت وطن دارد...
همه مشکل ما این است که یادمان میرود وطن داریم. وطنمان اینجاست؟ وطنمان مثلاً خیابان سید رضی و خواجه ربیع [است]؟ وطن ما اینجاها نیست. ما برای اینجا [نیستیم]؛ ما اینجا زندگی نمیکنیم. «چند روزی قفسی ساختم از بدنم.» قفس ما، سید رضی و خواجه ربیع [نیست]. قفسمان آنجاست، قفسمان آنجاست. خانهمان کجاست؟ در مسیر انشاءالله برویم به آن برسیم. خب، کمی ببینیم این خانه کجاست و انشاءالله قرار است کجا برویم.
داستان سوم کتاب بودیم، برای عزیزانی که احتمالاً امروز به بحث ما ملحق شدند. کتاب «آن سوی مرگ» سه تا داستان از سه نفری که مرگ را تجربه کردند و وقایع بعد از مرگ را دیدند، با جزئیات توصیف کرده است. دو تا داستانش را خواندیم. داستان سوم، بخش آخرش است. داستان سوم، آقای دکتری بود که به کما رفت. پنجاه ثانیه در کما بود.
الان چقدر – یک ماه بیشتر، فکر کنم دو ماه است – داریم بحث میکنیم این پنجاه ثانیه [را]؛ این آقا چه چیزی دیده در این پنجاه ثانیه؟ اول او را به وادی حقالناس میبرند، گرفتار بوده، میآیند نجاتش میدهند. مادرش بوده؛ به واسطه کار خیری که کرده بوده، میگوید که این توفیق پیدا کرده، قبل از اینکه بخواهد به دنیا برگردد، میرود عالم برزخ مادرش را ببیند. الان آمده در برزخ مادرش یک دوری بزند و برگردد.
تابلوهایی را [که] گفت، روی دیوار خانه مادرم دیدم. این تابلوها زیاد بودند. مثلاً تابلوی آبشار؛ احساس میکردم که آب واقعاً دارد از بلندی به پایین میریزد. فیلمهای هری پاتر را فرستاده بودند که آقا، اینها تابلوها روی دیوار راه میروند! حتی احساس میکردم که پشنگهای آب با هر نسیم به صورتم میخورد؛ خیلی مسرتبخش! تابلوی خورشید، آن هم مفرح و کاملاً واقعی به نظر میرسید.
آن تابلو در نگاه اول خورشید را نشان میداد که داشت از پشت کوهها بیرون میآمد. من در ابتدا بخشی از دایره خورشید را دیدم، رفته رفته بخشهای دیگرش را، تا اینکه تمام قرص خورشید هویدا شد. مادرم توضیح داد که این تابلوها را یکی از دوستان خلق کرده و به او هدیه داده است.
نویسنده میگوید: «خوش به حال مادرتان! من در خوابم نمیتوانم چنین تابلوهایی را ببینم، چنین تابلوهایی [در] چنین خانههایی را. چقدر خوب است که آدم بتواند تا قیامت در این خانه زندگی کند.» [او] جواب میدهد: «البته مادرم خاطرنشان کرد که هر وقت بخواهد، میتواند خانهاش را به شکل دیگری بسازد؛ خانه را با سنگهای اثیری یا مصالح دیگر از نو خلق کند.» اینها را همه [در] توضیحات جلسات قبل دادم.
فرزند: «با مصالحی از جنس چوب اثیری (چوب مثالی)، شیشه اثیری، طلا، نقره یا جیوه اثیری...» من از مادرم نخواستم که جلوی رویم منزلی کاملاً جدید و متفاوت بسازد؛ اما تقاضا کردم که برای نشان دادن تواناییاش، تغییر کوچکی در خانهاش به وجود بیاورد. او بعد از درنگ کوتاهی، کف سالن را که از نور بود، به آب تغییر داد. «به آب؟ بله!» و من جریان آب را زیر پاهایم دیدم. دیدم که روی آب ایستادهام، ولی نه در آب فرو رفتم، نه [تعادلم را از دست دادم].
آب است، ولی خیس نمیکند؛ چون ماده ندارد. خیس شدن آب، مال عالم ماده است. آب حیاتبخش است و خیس میکند؛ خیس کردنش نقص آب است. هر چه هم نقص است، مال عالم ماده است. حیاتبخشیاش کمالش است؛ هر چه کمال است، در عوالم بالاتر هست، در عالم مثال هم هست. [میگویید] پایش خیس بشود؟ میخواهیم خیس بشویم که کیف کنیم؟ کیف میکنید، ولی خیس نمیشود.
خیسی از این بابت که پا خیس میشود، [باعث] کند شدن حرکت آدم، از دست دادن تعادلش، رماتیسم شدن، [و] مثلاً مواجه کردن سلولها با اختلال میشود؛ از این جهتهایش نقص است. اگر خنکی منظورتان است، خنک میشوید بدون خیس شدن. اگر سرحال شدن منظورتان است، سرحال میشوید بدون خیس شدن. خیس شدن فعل و انفعال است، حرکت است؛ یعنی یک چیزی از یک چیزی تبدیل به یک چیز دیگر بشود. وقتی آبی که روی پای شماست باید تبخیر بشود، برای تبخیر شدن باید دمای بدن شما را بگیرد. شما یک چیزی داری از دست میدهی؛ دمای بدنت را داری از دست میدهی. دما از دست میدهی؛ نقص است. در عالم برزخ هیچی از دست نمیرود؛ هیچ از دست رفتنی نداریم. هیچ نابودی و از بین رفتنی ابداً نیست.
«آقا جان، چطوری توانست کف سالن را بهتر کند؟ چطوری میتوانست خانه نو و احتمالاً زیباتر و چشمگیرتر بیافریند؟» میگوید: «به کمک عقل و ارادهاش.»
[آیا] عقل، [یعنی] پنجاه و پنج میلیون آدم را یکجا با هم خلق کنیم؟ همه را؟ کلهشان راه برود؟ مثلاً «یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ». مثال متصل، مثال منفصل. از یک جنسها. بستگی به عقل و اراده دارد. بله، یک بچه خیلی چیزها را از آن ادراک ندارد، واسه همین در ذهنش تصور نمیتواند بکند. بچه از لذت همسر بودن یکی برای یکی دیگر سر درنمیآورد، برای همین تصورش را هم نمیکند.
مراتب بهشت به مراتب عقل است. هر کس آنجا هر چه اراده بکند، لذت میبرد؛ ولی بعضیها عقلشان به بعضی چیزها اصلاً نمیرسد. [مثلاً] آرزو بکنم: «ای کاش فلان نسخه خطی از شیخ طوسی، از خواجه نصیر طوسی در فلان مسئله نجوم، ای کاش مال من بود!» چرا آرزویش را نمیکنم؟ چون عقلم بهش قد نمیدهد. درست است؟
مراتب بهشت این شکلی است. بعضیها نمیدانند بالاتر چه خبر است؛ واسه همین آرزویش را نمیکنند. اگر میدانستند، آرزو میکردند. آرزو کردن همان، محقق شدن همان. بهشت حسرت نمیخورد. جهنمیها حسرت میخورند. نه، حسرتش از جنس غبطه است؛ غبطه میخورند. حسرت نمیخورند، غبطه خوردن به این است که میداند او یک مرتبه بالاتری دارد. علم اجمالی، علم حضوری نیست، علم تفصیلی نیست. مثل اینکه من میدانم آقای دکتر، وقتی پروفسور حسابی یک چیزی بیشتر از من میداند، ولی دقیقاً نمیدانم او چه چیزهایی را میداند که من نمیدانم.
معلم سر کلاس گفت: «هر که نفهمیده، بپرسد.» من میدانستم نفهمیدم، ولی نمیدانستم دقیقاً چه چیزی را نفهمیدم که میخواهم بپرسم. میدانم که یک چیزی را ندارم، ولی دقیقاً نمیدانم چه چیزی را ندارم که همان را آرزو کنم داشته باشم، داشته باشم... ادبیاتمان هم ریخته به هم! امروزی. اول ماه مبارک [است]! اینها میدانند حضرت ابوالفضل (ع) یک چیزی دارند از کمالات که من ندارم. بابت آن غبطه میخورد؛ دقیقاً چون نمیداند، نمیتواند تمنا کند.
خدا به او [قدرت میدهد] با کمک عقل و اراده. شما میدانید که منظورم از عقل، مغز نیست. پنج دقیقه دیگر باید تمامش کنیم؛ چرا که عقل و مغز دو چیز جداگانه [اند]. عقل با مغز فرق میکند. مغز... ببینید آقا جان، جسم ما جلوهای از روح ماست. دستم بسته است توضیح بدهم. ما فکر میکنیم در جسممان روح است؛ یک جسمی داریم توش روح است. خندیدن آقا! تعبیر کاملاً علمی است: روح در جسم نیست، جسم در روح است. روح در جسم نیست. مفصل است؛ چون همیشه مطلق در مقید است یا مقید در مطلق است؟ خانه، خانه آبی. خانه اطلاق دارد، خانه آبی مقید است. کدامش در کدام است؟ خانه آبی در خانه است یا خانه در خانه آبی؟ مطلق در مقید است. جسم مقید است، یارو جسم است. پس جسم در روح است. اشارهای بکنم: هر آنچه از کمالات روح است، این مقید است، دیگر. در این جلوه میکند.
من ادراک دارم. ادراک روح من یک جایی از جسمم بروز دارد. دانشگاه شریف جلساتی داشتیم، بحث میکردیم. خیلی اینها سرمنشأ بسیاری از تحولات بنیادین در علوم است. مغز کارش چیست؟ مغز تشعشع ادراک روح. حالا از اینجا بحثش بسیار سخت میشود. چرا ضربه به این وارد میشود، آن اختلال پیدا میکند؟ با چشمتان دارید میرسانید: «آقا، ادامه بده!»
الان این قلب صنوبری، ادراک باطن ما، تعلقات باطنی ما، علاقهها. علاقهها مال روح است یا مال جسم است؟ ریکاوری میکنی؟ داری به چه چیزی علاقه داری؟ به یک چیزی نفرت داری؟ اینها باهات هست. بیدار که میشوی، دوباره درد قلبت شروع میشود؛ از سر آن محبت است، از سر آن نفرت است، از سر آن کینه است. معلوم میشود که روح رفت، آمد، دوباره در بدن جلوه کرد. بله! پس این اصلش مال روح است. در بدن بروز پیدا میکند. ادراک مال عقل است. روی مغز بروز پیدا میکند. همانطور که دریافت میکند، بروز میدهد؛ دریافت هم میکند. سنگینی است.
ملاصدرا میگوید: «روح میبیند، چشم دریافت میکند.» بعد روح به چشم میگوید: «ببین!» این قبلیاش ساده بود، بعدیاش بامزه است. روح دستور میدهد به چشم، میگوید: «ببین!» توضیحاتش مفصل است. چشم اگر اختلال پیدا کرد، قدرت [بینایی]... این تیکه را بگویم، رد میشود. قدرت بینایی مال چشم است یا مال روح؟ مال جسم است یا مال روح است؟ مال روح است، دیگر. جسم فقط صورت را دریافت میکند، میدهد به روح. بعد روح اول یک مرتبه حس دارد، بعد یک مرتبه خیال دارد، یک مرتبه عقل دارد که اینها توضیحش مفصل است. بعداً شاید کمی توضیح بدهم.
حالا اگر چشم دچار اختلال شد، بینایی روح از بین نرفته است. دریافت روح با مشکل مواجه [شده است]. درست است؟ خواب میبیند نابینا، ولی خواب میبیند. نابینا خواب میبیند مادرزادی؟ بله، نابینا خواب میبیند. توضیح نمیتواند بدهد؛ چیزهایی میبیند که خودش برای خودش در ذهنش میسازد. اشکال ندارد، ولی میبیند. نابینا صبح بیدار میشود، میگوید: «این را در خواب دیدم! دیشب خواب دیدم اینجور داشت میشد.» الی ماشاءالله از این آدمها داری. قدرت بینایی که مال روح است، با عالم مثال دارد میبیند. حالا مغز ضربه میخورد، ارتباط جسم [با روح] قطع [میشود]. این تیکه را بگویم، خیلی [مهم است].
ارتباط جسم و روح در این زمینه مختل میشود؛ دیگر دریافت نمیتواند بکند. نه اینکه کلاً قدرت تعقلش را از دست داد. تعقل نداشته باشد. در انسانها، قدرت بهرهوری از تعقل ندارند. همانطور که بینایی همه دارند؛ هر که روح دارد، بینایی دارد. ولی آن کس که نابیناست، قدرت بهرهوری بینایی را اینجا ندارد. بسیاری از شبهات حل میشود. میگوید: «ابزارها متفاوت است. روح همه مشترک. کسی ما نابینا نداریم. نفسی که کمال نداشته باشد، نداریم. نفسی که ابزار ارتقای کمال را نداشته باشد، داریم. یکی نابینا، یکی ناشنوا، یکی ناگویا. این قدرت تکلم ندارد؛ نمیتواند بهرهوری برساند. قدرت تکلم روحش را اینجا ندارد.» توالت برزخ چی؟ توالت برزخ دارد؟ پس اصل این کمال را داریم.
اینها با قدرت عقلشان خلق میکنند در عالم برزخ یا به قدرت مغزشان؟ ما دیگر مغزی نداریم در عالم برزخ [فقط] عقل. البته آنجا بدن مثالی داریم. بدن مثالی هم کله دارد، کله هم مخ دارد؛ ولی دیگر سلول خاکستری و نرون و این حرفها [نیست]. درست است؟ شبکه اعصاب و ضربه وارد بشود، قطع نخاع بشود، دست درخت مثلاً... آدم ماده نیست [که] گیر کند. خودش دوباره بدن به خودش میدهد؛ چون نفس بدن ایجاد میکند. جدی نگیرید! فقط یک اشاره بکنم: بدنی که ما داریم، نفسمان برایمان ایجاد کرده است.
خب، مغز مادی و در جسم خاکی جایی دارد. شرایط چطور میشود [با روح]؟ جنین، نفس جنین برای جنین بدن درست میکند. خیلی از این مشکلاتی که در خلق جسمی هست، برمیگردد به اینکه روح اضطراب داشته. [این] انسانشناسی [است]. مغز مادی و در جسم خاکی ما جا دارد، در نتیجه الزاماً پس از مرگمان نابود میشود. اما عقل غیرمادی و در جسم اثیری قرار گرفته است. عقل ما آدمهای زمینی توسط مغز بر تمام بدن [آنها] تسلط [مییابد]. یعنی عقل از طریق ارسال امواج بر مغزمان اثر میگذارد. مغز با دریافت امواج، فعال میشود و طبق دستور عمل میکند. این را تمام کنم، عرضم تمام [میشود]، به کلاس برسیم.
در حقیقت، عقل ادارهکننده سیستم بدن ماست. همچنین نوع رفتار ما را تعیین میکند. فوراً تأیید کرد، گفت: «درست است. همه اعمال و ادراکات ما مربوط به عقل است. مربوط به عقلی که جایگاهش در مغز نیست، در جسم اثیری است.»
دیروز یکی از دوستان آمد دفتر، گفت: «برای من معاد را اثبات کن. در مدرسه خواندیم، خوشم نمیآید، از یک راه دیگر بیا.» گفتم: «الان این میز که روی میز اینجا پشتش نشستهای، این را در ذهنت داری. مفصل کله، مثلاً پنجاه سانتیمتر. تویش هشت متر میز. الان صورتش را دارم. گفتم: صورتش را داری، ویژگیهای خود این میز را دارد یا ندارد؟ این میز الان میشود رویش نشست، این میز وزن دارد، چگالی دارد.» خلاصه با دو سه تا بنده خدا ضربه فنی شد و همین که قبول کردی یک چیز غیرمجردی داری و تو غیرمجردی همیشه معاد یک روح است که غیر از این بدن است. این بدنه میمیرد، میرود.
همه این کمالات هم مال روح است. الان شما با چه چیزی میشنوید، با چه چیزی درک میکنید، با چه چیزی لذت میبرید؟ همهاش مال روح است. این ادامه دارد. این جسم هم یک پوسته است. پوست شما خراش برمیدارد، دوباره رویش میآید. خیلی اتفاق عجیبی است این بدن. زیر خاک یک بدن دیگر به ما میدهند. روز قیامت آهنگ بدنه را زیر خاک دوباره تولیدش [میکنند]. پوسته، پیراهن، لباس، همه چی مال روح است. عقلم کجاست؟ در روح است. از این رو، عقل با مرگ انسان از بین نخواهد رفت. عقل به عنوان بخشی از جسم اثیری به عالم برزخ میرود. طبعاً تمام آموختهها و خاطرات زمینی را با خودش خواهد برد. عقل در عالم ارواح مستقیماً بدون واسطه مغز و عصبها به بدن اثیری فرمان میدهد. توجه داشته باشید که این عقل به مراتب پیشرفتهتر از قبل است، اما به تمام معنا کامل نیست؛ بلکه رفته رفته مسیر تکامل [را طی میکند].
انصافاً دمش گرم با این تیکه آخری که گفت! ما در عالم برزخ رشد کمالی داریم. بهش میگویند: «استکمال برزخی.» جلسه [بعد] توضیح خواهم داد. فعلاً اولای عالم برزخمان است. داریم صفا [میکنیم]. تازه از دنیا رفتیم، سرحالیم، گرمیم. یک کم دیگر جلوتر برویم ببینیم بهشت برزخی چه خبر است.
خدایا، در فرج امام عصر (عج) تعجیل بفرما.