‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن الی قیام یوم الدین.
بحث بعدی در مورد فطری بودن خداشناسی است، که عرض کردیم در مورد فطرت بحثهایی بوده قبلاً. از نگاه قرآن، شناخت خدا و باور به خدا فطری است، در فطرت ماست. در آیه ۳۰ سوره مبارکه روم میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّينِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ الدِّينُ الْقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ».
سوالی که اینجا مطرح است این است که فطری بودن شناخت خدا یعنی چه؟ آیا معنایش این است که معرفت خدا توی سرشت ما، توی آن خمیرمایه ما، توی گل ما نهفته است؟ در آفرینش ما به ما عطا شده و ما اگر به خودمان مراجعه کنیم این را مییابیم؟ یا معنای دیگری منظور است؟
فطری بودن خداشناسی میتواند حصولی یا حضوری باشد. هر کدام معنای خودش را دارد. اینکه بگوییم حصولی باشد، یعنی خداشناسی فطری حصولی، معنایش این است که خدا فطرت انسانها را طوری آفریده، طوری ساخته، که وقتی نشانههای وجود خدا برای افراد بیان میشود، بهراحتی وجود خدا را درک میکنند. فلان چیز فطری است؛ مثلاً، محبت به مادر برای بچه فطری است، یعنی کسی به او نمیدهد. آن حضور نیست.
در مورد اصل خداشناسی فطری، عرض بکنم، آن مثالی که اینجا بود که حصولی بود و از بیرون بیان میشد، این قبول میکرد. حالا من به آن حضوریاش کار نداریم، اینکه آقا از درون این گرایش دارد به مادر، از درون گرایش دارد به شیر مادر، از درون گرایش دارد به توجه مادر، از درون گرایش دارد به حمایت. بچهها محبت را درک میکنند. بچهها از کسی که بهشان محبت میکند، خوششان میآید. بچهها خطر را درک میکنند، بچهها میترسند. بچهها اگر احساس کنند یک حیوانی برای اینها خطر دارد، آسیب دارد، میترسند. این ترس را، این درک خطر را چه کسی به اینها داده؟ کسی نیامده خطر را به اینها یاد بدهد. خطرناک بودن را به اینها نهایتاً میشود یاد داد. میشود به بچه یاد داد که «این چایی خطرناک است، برداری بریزد روت میسوزی.» «این چاقو خطرناک است.» چاقو خطرناک است، یک گزاره است، یک جمله است که آن بخش خطرناک است، هیچ نیاز به تبیین و توضیح و تحلیل و اینها ندارد. چرا؟ برای اینکه آن را دارد از درون خودش میفهمد، درک میکند، فطری است.
حالا خداشناسی فطری. یک وقتی خداشناسی فطری، "حصولی" است، یعنی از بیرون خدا برایش بیان میشود، خدا بهش نشان داده میشود، آیات خدا، نشانههای خدا. این از درون تصدیق میکند، فطرتش که آها این همان خدایی است که من میخواهم. درست کی میشود خداشناسی حصولی؟ میشود بیان آیات، حالا به تعبیری بگوییم آیات آفاقی. درست شد؟ خداشناسی حصولیست.
خداشناسی حضوری، خداشناسی شهودیست. ماها الآن خداشناسیهایمان حصولی است، مفهوم، تصور، استدلال، بیان. مثل چه چیزی؟ مثل درک ما از درد بارداری. ما درد بارداری را تصور میکنیم، درست است؟ و علم هم بهش داریم، میدانیم؛ به آن میگویند: میدانی درد بارداری چیست؟ میگویم: بله، میدانم. چگونه میدانم؟ تا شما باردار نشوی که نمیدانی، درست است؟ یا درد کلیه. درد کلیه. درد کلیه را شدی تا حالا؟ کلیه چیست؟ شدیدترین درد در کلیه است. از آن شدیدتر چیست؟ جزایر ؟ بانکهای اصفهان! خب حالا مثلاً درد کلیه را الآن همه ما تصور کردیم، درست است؟ همه ما آگاهی پیدا کردیم بهش، علم پیدا کردیم که عجب درد شدیدی! ولی الآن هیچ کدام از ما درد کلیه نداریم. اینجا گمان نکن داشته باشیم. این میشود تفاوت علم حصولی با علم حضوری. ما الآن علم داریم، جهل که نداریم. علم داریم به درد کلیه، ولی این علم، علم حضوری نیست. «حجاب اکبر». آره. علم حضوری که نمیتواند حجاب اکبر بشود. علم حصولی است که حجاب اکبر است. مفهوم است که حجاب میشود. بله، مفهوم و اصطلاح و اینهاست که حجاب میشود. مشاهده که حجاب نمیشود. البته حالا مشاهده میشود. مراتبی از مشاهده ممکن است حجاب باشد برای مراتب دیگری از مشاهده. آن منظور نیست. از دست دادم. آنجا منظور، این کلمات و اصطلاحات و علم توحید حجاب است. اصلاً علم توحید حجاب اکبر است. چرا؟ برای اینکه آدم فکر میکند خداشناس شده. مثل اینکه آقا، همانطور که برای یک طبیب، علم پزشکی حجاب اکبر است. این میگوید: آقای دکتر، دارم از درد میمیرم. میگوید: میفهمم، آرام باش. نمیفهمی! اگر میفهمیدی که نمیگفتی میفهمم. بله، کامل اشراف دارد، اصطلاحات را. خب معلوم است که دکتر از این بابا بیشتر بلد است. آن اصلاً نمیداند کجایش درد میکند. دکتر میفهمد. «فقط من دارم میمیرم.» میگوید: «میفهمم. ساکت باش، بنشین ببینم.»
علم حصولی با علم حضوری. بعضیها کلمات و اصطلاحات را خیلی خوب بلدند. حالا یکی که اصطلاحات بلد است، یکی اصطلاحات را بلد نیست. مثلاً اسم این را در عرفان، در منازل السائرین خواجه عبدالله انصاری، مثلاً میگذارند «منزل هیمان قلب». منزل هیمان قلب. آن طرف نماز میخواند، نماز شب میخواند، بنده خدا کارگر، چه میدانم نجار، احوالاتی دارد تو نماز شب. حیوان میگوید: «هیچی، ولش کن.» بعد این همان چیزی که این دارد توضیح میدهد را آن دارد مییابد. این به آن میخندد. میگوید: «این بیسوادها آمدند تو کلاس ما نشستند.» بندگان... یک استادی داشتیم میگفتش که «بگو. ما جبهه که بودیم، نوجوان که بودیم، یک پیرمردی بود.» خاطره. خاطره قشنگ، خستگیتان هم در میرود. گفتش که «یک پیرمرد کمسوادی بود، پیش من قرآن میآمد بهش میدادم قرآن یاد میگرفت، قرائت قرآن بهش یاد دادم، کلمات را بتواند بخواند. کلمات هم غلطغلوط میخواند. گفت که: این آیات ابتدایی سوره مبارکه یاسین را من به این یاد دادم از رویش بخواند.»
ما شناسایی عملیات بودیم. شبها باید میرفتیم برای شناسایی. میرفتیم تو دل دشمن. ۱۰کیلومتر ۲۰کیلومتر راه میرفتیم. میرفتیم ببینیم دشمن تجهیزاتش چیست و چند نفر برای قبل عملیات معبر را شناسایی کنیم، راه را باز کنیم. گفتش که «این شبهایی که میخواستیم بریم، من نوجوان بودم، این پیر بود. به من میگفتش که: بیا آقای ‘و جعلنا’ را بخوانیم. آیات اول سوره. بریم سمت دشمن، دشمن ما را نمیبیند. روایت داریم اگر این آیات را بخوانی دشمن نمیبیند.» بعد میگفتش که «همان غلطغلوطی هم که بلد بود و اینها، میخواندیم و همچین با باور میخواند. با اینکه قرآن خواندن من به این یاد داده بودم، ولی باور به این آیات را آن به من یاد میداد که به این آیات باید باور داشته باشیم.» میگفت: «میرفتیم بین دشمن.» میگوید: «من بچه بودم، میگفتش که گاهی نشسته بودم توی سنگرشان. سنگرشان هم مثلاً پرده داشت. بشمار اینها را ببین چند نفرند. میخوابیدم، خرخر میکردم.» میگفت: «بعضی شبها چون کمسن بودم، بچه بودم، سرد بود، زمستان بود، من تا برم آمار بگیرم، وسایل اینها را ببینم چقدر تجهیزات دارند، "تو همینجا کنار اینها بخواب."» کنار افسر عراقی میخوابید! «من برم ببینم تانک اینها چند تا...» افسر عراقی میخواباند! بعد هم میرفتی مثلاً یک تانک یا تراکتوری چیزی از اینها سوار میشدیم برمیگشتیم. این میشود تفاوت علم حصولی با علم حضوری. دیگر فکر کنم تا قیامت یادتان نمیرود.
حالا خداشناسی حصولی با حضوری خیلی فرق دارد. ولی همین حصولیاش هم خوب است. در راه رسیدن به حضوری. خیلی وقتها همین حصولی و خود همین حصولی وقتی زیاد بهش توجه بشود، میشود حضوری. دیدی اینهایی که به سگ علاقه دارند؟ حالا یک فیلمی را قبل انقلاب تو ایران ساخته بودند به نام فیلم گاو. امام از این فیلم تعریف کرده بود. امام خمینی. یک مشحسن است، گاو دارد. فیلم خیلی قدیمی است، مال ۶۰سال پیش، ۷۰سال پیش. نه محتوا دارد، نه سر و ته دارد، هیچی. بعد خدمت شما عرض کنم که این گاوش میمیرد. مشحسن... مشحسن که میدانی یعنی چه؟ مشهدیها را تو ایران بهشان گفتند «مش»، «مشتی». مثلاً شنیدید میگویند: «مشتی، یک چیز مشتی.» مثلاً آهنگ مشتی بوده. بعد مثلاً اینها که مشهد میرفتند، بهش میگفتند مشهدی و مشتی. «مشتی» «مش». ما بچه بودیم تو محله، بابابزرگمان یک مشکریم بود. بابابزرگ ما این را یکسره میکرد، میگفت «مشکریم». من نمیدانستم این اسمش چیست. سالها گذشت تا فهمیدم این «مشهدی کریم» است، «مشکریم». من «مشتری» میشنیدم. گفتم: «مشتری یعنی چه؟» آخر سر حذف میشد به خاطر ثقلش.
یا مشحسن گاوش میمیرد. این آنقدر که به گاوش علاقه داشته در رحلت این گاو، در عروج این گاو، از شدت تعلق به این گاو و تألّم، با همزه - درد پیدا کردن - از داغ این گاو، خودش گاو میشود. یک جور که رفقایش میآیند صداش میزنند، میبینند تو طویله - طویله که میدانی کجاست؟ جایی که گاو تو طویله دارد جو میخورد، دارد یونجه میخورد. صحنه خیلی معروف است. این سکانس، جز سکانسهای معروف این فیلم، یک جایزه بزرگ جهانی گرفت. صداش میزند، میگوید: «مشحسن یونجه میخوره.» مثل گاوهم دارد میخورد. میگوید: «من مشحسن نیستم، من گاو مشحسنم.» توجه زیاد، بعد از علم حصولی تبدیل میشود به علم حضوری. توجه زیاد. اینها تو غرب میبینی، تو آمریکایی، آنجا آنجا آنقدر که تعلق به سگ دارد و همه هوش و گوش و فکر و ذکر، سگ و رسیدن به سگ و زندگی سگ و لذت سگ و خوش بودن سگ و اینها، خودش میشود سگ. بعد دیگر میرود پوزه را عمل میکند و قیافه را عمل میکند. یکی هست که خودش را عمل کرده بود، گوزن کرده. گوزن. گوزن این شاخ اینجوری دارد میآید بالا، دو تا شاخ بلند دارد. خودش را تبدیل به گوزن کرده بود و پوزه را عوض کرده و بدنش هم رنگ کرده و شکارچی ندیده بود از دور به او زدن کشتنش. گوزن است. خلاصه آقا، این است دیگر. از شدت تعلق به حیوان و زندگی حیوانی و تفکر نسبت به اینها میشود حیوان. یعنی مییابد در خودش صفات گوزن را، مییابد در خودش صفات خوک را. واقعاً خودش را سگ میپندارد به علم حضوری. خیلی عجیب است ها؛ این ساختار شاکله انسان و درک انسان که علم حصولی این شکلی تبدیل به علم حضوری میشود.
لذا این کلمات و اصطلاحات که حالا با اینکه هی تو سرش میزنند و میگویند آقا این ارزش ندارد و حجاب اکبر است و فلان است و با همه اینها این شریفترین است. همین کلماتی که ما اینجا یاد میگیریم، علم حصولی است. ببینید تو روایات ما چقدر آمده. «متن کردم»، آن جلسهای، مجلسی که توش علم باشد، گفتار علمی باشد، مجلس علمی باشد، همین علم حصولی است دیگر. کسی که برای علم ارزش قائل باشد. خب الآن فرهنگ ما، حالا شاید جاهای دیگر هم شکلی باشد، خصوصاً تو کشور ما خیلی دارد کار میشود روی اینکه علم را تحقیر کنند و حالا با شوخی و طنز و جوک و اینها. مثلاً آقا اونی که میرود سراغ درس و علم و اینها هی مسخرهاش میکنند. بعد اونی که درس نمیخواند و میرود تو کار نمیدانم دزدی و قاچاق و کارهای بیخودی که حالا سلبریتی میشود، معروف، فالوور، میگویند که آن خوب است. به آن میگویند موفق. بعد یک چیزی را مثلاً طنز کردهاند، جوک کردهاند. میگویند مثلاً توی خانوادهای سه تا داداشند. یکیشان مثلاً میوهفروش، یکیشان استاد دانشگاه است، یکی هم دزد است. بعد خرج آن میوهفروش و استاد دانشگاه را آن دزده میدهد. پول در میآورد! هرچی که مثلاً بیشتر درسخوانده، بیشتر مسخرهاش میکنند. میگویند: «تو که نون نداری و بدبختی و گرسنهای و درسی که خوندی کجا را گرفتی؟» خیلی کمتر است. «کمتره» با «کمر» فرق میکند. کمتر میشود نسبی به نسبت دزد و قاچاقچی، کمتر است. هرکار هم بکنیم در هر صورت کمتر. مال حلال هم کلاً به نسبت مال حرام کمتر است کلاً، هرکار بکنیم. ولی اینکه در قیاس با آن نیازی که خود او دارد، نباید کم باشد. یعنی آدم خرج زندگی دارد، اجاره خانه دارد، بله، این نباید کم باشد. به نسبت این نباید کم باشد. و حالا تو ایران نسبتاً اوضاعشان خوب است. هیئت علمی طلبهها که خیلی گرفتارند، بندگان.
خلاصه میخواهم بگویم چقدر تو روایات ما آمده تجلیل کرده، گفته که آقا درس بخوانید. علم فضیلت دارد. علم هفت برابر ثروت ارزش دارد. این است که میماند؟ که آقا این علم حصولی خیلی ارزش دارد. درست است که کلمه و اصطلاح است. ولی اگر تو همین بمانی به واسطه اینکه چهار تا کلمه بلدی بقیه را تحقیر میکنی. گاهی آنهایی که تحقیر میکنی، آنها علم حضوری دارند. تو میگویی خدا، آن از اعماق قلبش خدا را صدا میزند. تو مینشینی دو ساعت تاریخ اهل بیت میگویی، تاریخ امام حسین میگویی. این همه وجودش شعلهور از عشق امام است، این اطلاعات تو را هم ندارد ها، نه اینقدر مقتل خوانده، نه اینقدر تاریخ خوانده، نه اینقدر سیره خوانده. ولی امام حسین را خیلی بیشتر از شما میشناسد. خیلی بیشتر قبول دارد. خیلی بیشتر باور دارد.
گفت که آن داستان معروف آن عالم بزرگ، حالا اسم نمیآورم، پریشان بود تو خیابان داشت میرفت. یک آقایی بهش رسید، قیافهاش به درویش میخورد. گفت: «فلانی، چرا اینقدر پریشانی؟» گفت: «بچهام مرد!» یک سوره حمد شروع کرد خواندن. داستان معروفی است، خیلی معروف. یک سوره حمدی خواند و گفت: «برو، بچه زنده شد.» آن آقا که از علمای معروف است دید که حمدی که این خواند از بالا تا پایین همهاش غلط بود. «الله الصمد» مثلاً «الله صمد». مثلاً: «قل هو الله احد» «انعمت علیهم» «سلام!» بعضی عوام نماز میخوانند.
گفت: «حاج آقا، دست شما درد نکند.» اول باورش نشد که این زنده شده باشد. «دست شما درد نکند، ولی این حمدتان اگر بشود درست کنید خیلی مشکل داشت.» آن آقا هم برگشت گفتش که: «حمدم را پس گرفتم! برو، بچهات مرد.» آمد خانه و گفتند بچه زنده شد. نشست، دوباره افتاد. حالا ما حمدمان با قرائت با لفظ با تجوید فلان، توش خبری نیست. «لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَىٰ حَتَّىٰ تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ». فرمود وقتی مستید به نماز نزدیک نشوید. کی نزدیک بشوید؟ وقتی بفهمید چه میگویید. معنایش چیست؟ تا وقتی نمیفهمی چه میگویی مستی. در قرآن «صلاةً و أنتم سکارا» همان موقع هم نمیفهمی. این میشود داستان.
یک چیز ؟ سؤالی داشتی شما؟ بفرمایید. سؤال تو رفت. پس خدای متعال برای این توحید حصولی ما را سفارش میکند به اینکه آیات الهی را بخوانیم. این خیلی اثر، خیلی اثر. تولید مفضل ؟ یکی از این مصادیق این قضیه است که مطالعه آفرینش با تدبر در هستی، آدم به این پی میبرد که بابا این عالم حسابوکتاب دارد، صاحب دارد، نظم دارد، قاعده دارد. این آتئیستها حرف زیاد دارند. آتئیست چند تا برهان میآورند برای اینکه بگویند خدا نیست. برهان، برهان که نیست، بیشتر جدل است. یکیش برهان شر است. بعد یکیش هم برهان «خدای رخنه پوش». شنیدید؟ خدای رخنه پوش. فارسی. «پای خدا را میکشید وسط.» میگوید: «برای اینکه با پدیدهها مواجه میشوید، نمیتوانید تحلیلش کنید، علتش خدا بود.»
«چرا زلزله آمد؟» میگوید: «من ندانستم. نمیدانم برای چی، این علتش خدا بود.» ولی علم آمد چکار کرد؟ پدیدهها را همه چیز را معلوم کرد. «آقا چرا رعد و برق میزند؟» میگوید: «کار خداست.» وقتی ما علم داریم چه نیازی به خدا؟ علم توضیح میدهد پدیدهها را. شما خدا را رخنه پوش گردید. یعنی هی مواجه میشوید با یک چالشهایی، برای اینکه آن سرپوش بگذارید رو آن چالش، اسمش را میگذاری خدا. «سر در نمیآوری، میگویی کار خدا بود.»
پنج تا برهان جدی دارند آتئیستها. حالا تو هیچکدامش نه برهان است نه جدی است، ولی خودشان خیلی باورش دارند. حالا خندهدار این است که همین دو تا برهان با همدیگر تناقض دارد. چرا؟ برای اینکه تو اولی میگوید آقا این عالم پر شر است، خدا کجا بود؟ همه چی را میشود با علم تحلیل کرد، خدا کجا بود؟ عالم همهاش خیر است، همهاش نظم است. شر کجا بود؟ این چه شرّی است که شما همه پدیدهها را میگویی روی حساب است، روی قاعده است، روی نظم است، همهاش قابل کشف است، قابل ارزیابی است؟ عالمی که شر باشد، که نظم و حسابوکتاب ندارد. ما با ترکیب این دو تا برهان شما با همدیگر خداشناس شدیم. جدا جدا کردی، خدا نشناس شدی! ما این دو تا را هم یکی کردیم، خداشناس شدیم. عالم را وقتی نگاه میکنیم، قطعاً یک قاعده است. اصلاً خودمان علم اگر بخواهی روی بحث بکنی که چی معلوم است، علم چیست، علم کجاست، پیش کیست؟ خود همان اگر خوب تحلیل بشود، خودمان خود فرد را به توحید میرساند.
پس یک نکتهای بود که علامه در جلد ۲ صفحه ۱۲۴ فرمودند. فرمودند که: «این مخلوقات را خدای متعال آفریده، توجه به اینها ما را به خدا منتقل میکند. به خدا، خداشناس.»
آیه ۱۶۴ سوره بقره: «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ...» در خلق آسمانها و زمین، اختلاف شب و روز، «وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ...» کشتی که رو دریا جاری است. جریان «فُلکْ» هم کشتی، «سفینه»؟ سوره بقره، آیه ۱۶۴ هم سفینه، هم فلک. جفت اینها گفته. «بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ...» فایده دارد برای مردم. «وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ...» آن آبی که خدا از آسمان نازل میکند، «فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا...» بعد از اینکه زمین مرده، زمین را باهاش زنده میکند. «وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَابَّةٍ...» هر جنبندهای. این همه جنبندههای عجیب و متفاوت، خود تو عالم خلق کرده؛ «وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ...» جابهجایی باد، «وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ...» ابری که بین آسمانها و زمین در تسخیر است. «لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُونَ». اگر کسی اهل عقل و تعقل باشد، تحلیل میکند، با اینها میفهمد دست خدا را. شما همینها را که نگاه کنی، عقل آدم چی میگوید واقعاً؟ عقل آدم چی میگوید؟
من امروز از زبان مهدی نصیری گفتم، آنجا صحبت کردم توضیح بدهم کیست و چیست و چه بوده و چهکاره بوده و معروف است. تو ایران یک آدم خیلی معروفی بود، انقلابی معروفی بود، سردبیر روزنامه کیهان بود. الآن رفته کانادا پناهنده شده و دشمن نظام جمهوری اسلامی. دوست ما بود! بله، و بله معمم بود، درس خارج آقای وحید میرفت. الآن ضدانقلاب و طرفدار پهلوی. یک بحث مفصلی دارد. رفت علیه نظام، نماینده اسرائیل آنجا. خدمت شما عرض کنم که عقلش را کار نمیاندازد. چقدر عمر میکنی؟ چقدر هستی؟ چی گیرت میآید؟ چی میشود؟ حالا آخرش ابدیت. میفهمی قرآن خواندی. بعد میرود آنجا قرآن تفسیر میکند به نفع اسرائیل. یعنی با فقه اسلامی میگوید چرا اسرائیلیها حق دارند حماس را بکشند، مردم فلسطین را.
«قاعده در فقه داریم به اسم قاعده تترس. بر اساس قاعده تترس اینها چون حماس مردم را سپر خودش کرده برای اینکه عملیات تروریستی انجام بده، زیر این سپر، فقه ما در کتاب الجهاد اجازه میدهد اینجا تترس را شما بشکنید، دشمن رو بزنید.» بچهها، یعنی خود نتانیاهو تو خواب شبش نمیدید که مثلاً با فقه اسلامی بشود کار این را توجیه کرد. شما از آمریکا، این از اینجا پا میشود میرود کانادا. دامغانی، باباش عالم بوده، خودش آخوند بوده. بهخاطر حماقت، بهخاطر جهل، تعصب. چی بگویم؟ خب.
بحث بعدی و خداشناسی فطری است. حالا امروز صبح داشتم میدیدم که داشت میگفتش که حتی کسانی که به خدا هم توهین بکنند اینها آزادند، کسی حق ندارد بهشان چیزی بگوید. سالها این آقا تفکیکی بود. علیه فلاسفه و عرفا صحبت میکرد. چقدر توهین میکرد به ملاصدرا که ملاصدرا شرک گفته، کفر گفته. خیلی عجیب است ها! یعنی آن آدمی که اینقدر دایره دینداری را تنگ میکرد که نه ملاصدرا توش جا میشد، نه رجبعلی خیاط توش جا میشد، نه نمیدانم علامه تهرانی توش جا میشد. اکثر این عرفا، نمیدانم ابن عربی، کی، همه اینها را کافر و مرتد و ضد دین و ضد معاد و فلان و اینها میدانست. الآن یک جور است که میگوید: «کسی به خدا هم توهین کرد، بالاخره نظرش را شما حق نداری بهش توهین کنی.» اینها به چی برمیگردد؟ به «عدم تعقل». نمیتواند حمایت کند؟ آفرین. تکبیر. جنگ ۱۲ روز. «ایران مجبور که من شیعه بشوم؟» معروفترین پادکست جهنم. چقدر مخاطب دارد به خاطر علیه اسلام بودنش. قبلاً «الحمدالله» میخواست مردم ایران را آزاد کند از شر این مهدی نصیری. کارشناس اینترنشنال. دیگر همین حرفها را میزند. عدم تعقل. آقا، عدم تعقل. همه اینها برمیگردد به عدم، بله، عدم تعقل. «لَا دِینَ لِمَن لَا عَقْلَ لَهُ». احمق بودن مراتب دارد.
خداشناسی حضوری خدمت شما عرض کنم که این دیگر از راه مفهوم و استدلال و اینها نیست. این با شهود حاصل میشود. این با همان درک حضوری. مثل زنی میماند که آقا نه سواد دارد، نه تحصیلات دارد، نه کلمه بلد است. همان آدمی که حتی نمیداند کلیه یعنی چه، اصلاً کلیه کجاست، ولی دردش را دارد. آن خانمی که اصلاً حتی ممکن است نداند که باردار است، ولی درد بارداری را دارد. فامیلهای ما بود، بنده خدا خانم دلدرد داشت. هی میبردندش دکتر و فلان اینها چند ماه. هی دارو و فلان اینها. بعد دکتر سونوگرافی هم برو. رفته بود، دیدند چند ماه باردار است. این حضوری دارد درک میکند، بهنحو حصولی ندارد. آن یکی دکترای نمیدانم جنینشناسی و فلان و ایناست، آن درکش بهنحو حصولی دارد، دردش را بهنحو حضوری ندارد. هر کدامش بهتنهایی نه. این را خداشناسی میگویم. من درک حصولی توحید هم، درد حضوری توحید. ان شاء الله. ان شاء الله «حبلی کمال الانقطاع الیک» همین میشود. «وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیاءِ نَظَرِکَ اِلیهَا»
طبق آیه ۳۰ سوره روم که عرض شد، فطرت انسان طوری ساخته شده که همین که به خودش متوجه بشود کافی است. یعنی آقا متوجه به خودت توجه کن. یعنی به چی خودت توجه کن؟ به فقر خودت، به ضعف خودت، به ناتوانی خودت. همین که آدم متوجه فقر و نداری و ناتوانیش میشود، همانجا خدا را میبیند. «ذالک الولایه لله». آیه در سوره است. میگوید اینها فکر میکردند باغ دارند و بوستان دارند و به پشتوانه همین برای خودشان قدرتی قائل بودند، ثروتی قائل بودند. شب، آقا این باغ سوخت، صبح شد خاکستر. اینها آمدند و اول فکر کردند اشتباه آمدهاند. حالا هم سوره قلم دارد یک داستان، هم سوره کهف. کهفش دو نفر بودند با همدیگر گفتگو میکردند. خلاصه آقا، این تا آمد دید که همه این باغش خاکستر شده، یهو آیاتش را باید بخوانم. «هَلْ نَجْمَنُهُمْ مَا یَرَوْنَ». سوره کهف آیه ۴۴. حالا آیاتش مفصل است از آیه ۳۲ شروع میشود. «وَ اضرب لَهُم مَّثَلاً رَّجُلَیْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ...» دو نفر بودند با هم صحبت میکردند و اینها. یکیشان باغ داشت و اینها، یکی دیگرشان نداشت. اونی که باغ داشت خیلی میگفت که «ما أظُنُّ أَن تَبِیدَ هَـٰذِهِ أَبَدًا». من فکر نمیکنم که این باغ من هیچوقت از بین برود. حالا این آیات ما مفصل در آن جلسات «از حیوانیت تا حیات»، فصل اول یک جلسه مفصل بحثش را عرض کنم خدمت شما که تا میرسد به این آیه که حالا باغش و اینها آتش میگیرد و بعد «وَلَمْ تَكُنْ لَّهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ». هیچکس هم نبود به داد این آدم که «وَمَا كَانَ مُنْتَصِرًا».
«هُنَالِکَ الْوَلَایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ». اینجا ولایت خدا معلوم میشود. اینجا که از همه تکوتنها شدی و هیچکس به دردت نخورد، آنها که حمید و مهدی نصیری چه میشوند؟. وقتی که کسی میمیرد، ولایت خدا را درک میکنند. آقا اینترنشنال، بنیامین و اینها چی شدند؟ اینها همه ما از اینها تعریف کردیم. بنیامین کجا بود؟ ملکالموت آمده با لشکری از ملائکه جهنم، آمده ببردت. حالا برو به اینترنشنال بگو نجاتت بدهد. برو به رضا پهلوی بگو به دادت برسد. سلطنتطلبها و اینها، بهشان بگو بیایند. کارهای نیست. اینجا ولایت حق را انسان درک میکند. درک حضوری همین است. وقتی که میفهمد هیچکس «لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ». این را با قلبش میفهمد. معرفت حضوری به خدای متعال، خداشناسی حضور. هیچکس کارهای نیست، هیچکس هیچ کاری نمیتواند. فقط او قدرت دارد، او میداند، او میتواند. انسان با قلبش بفهمد. ما میگوییم خدا. همین «لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ» هم میگوییم، همین «لَا إِلٰهَ إِلَّا اللهُ»، «لَا إِلٰهَ إِلَّا اللهُ» ما با آن «لَا إِلٰهَ إِلَّا اللهُ» که اهل معرفت میگویند خیلی فرق میکند. از عمق قلبش همه وجودش دارد داد میزند. چرا؟ چون درک کرده که هیچکس هیچ قدرتی ندارد. درست شد؟ این میشود درک با چی؟ فهم نمیشود. با توجه به این فقر و ضعف و نیاز و نیستی.
نیست کتاب خوبی که این دوست ما نوشتهاند: «شرح حال مرموزترین بازی کهکشان نیستی». بله، آقای اصفهانی خوانده؟ پیش ما حلقات بخون، ؟. عرض کنم خدمت شما که همین است. یعنی این تا اندازه کهکشان، ولی چیست؟ «نیست». اونی که آقای قاضی را به این مراتب رسانده، آن نیستیاش است که حالا شده هستی. همهجا را گرفته، همهجا هست.
خب این هم از این. ان شاء الله فردا باز این بحث توحید و توحید فطری را بیشتر توضیح میدهیم.
و صلی الله علی سیدنا محمد.
در حال بارگذاری نظرات...