!! توجه : متن زیر توسط هوش مصنوعی تولید شده است !!
بسمالله الرحمن الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلیالله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنتالله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یومالدین.
در بحث انس با قرآن و هدایت شدن بهواسطه قرآن، سه بخش را اشاره کرده بودند: بخش اول گوش دادن به قرآن بود، بخش دوم خواندن قرآن بود و بخش سوم تدبر در آن. تدبر در قرآن باعث میشود که ما بتوانیم انس بیشتری با قرآن داشته باشیم. خدا در قرآن میفرماید که یکی از اهداف نزول قرآن، تدبر بوده است.
**سوره مبارکه ص، آیه ۲۹:** «کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ»
کتابی که به تو نازلش کردم، مبارک است. این کتاب، آقا، مبارک است. هر چیزی که مرتبط با این [قرآن] باشد، مبارک است. کلاسی که مرتبط با قرآن باشد، مبارک است. کتابی که مرتبط با قرآن باشد، مبارک است. آدمی که حافظ قرآن باشد، مبارک است. وقت و فعالیت و کاری که مرتبط با قرآن باشد، مبارک است. مؤسسهای که برای نشر قرآن باشد، مبارک است. هر جور حساب کنی، این کتاب هرچه که با آن ارتباط برقرار میکند، مبارک است. این خیلی نکته مهمی است.
خب، این کتاب مبارک را برای چه فرستادم؟ برای چه فرستادم؟ **«لِیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ»** **(تا در آیاتش تدبر کنند)**. «وَلِیَتَذَکَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ» (و تا خردمندان پند گیرند.) در آیاتی هم خدا تدبر در قرآن را تشویق میکند: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» که سوره نساء، آیه ۸۲ است. علامه [طباطبایی] هم در جلد ۵ المیزان، صفحه ۱۹ به این بحث اشاره میکنند.
تدبر در قرآن یک شرط دارد و یک اثر. شرط تدبر در قرآن چیست؟ یعنی قبل اینکه بخواهیم تدبر کنیم، باید یک چیزی داشته باشیم، بعد اینهم که تدبر میکنیم، یک چیزی داریم. قبلش باید چه چیزی داشته باشیم، بعدش چه چیزی داریم؟
در سوره مبارکه محمد (صلىالله علیه و آله و سلم)، آیه ۲۴ میفرماید: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» (آیا در قرآن تدبر نمیکنند یا بر دلهایشان قفلها است؟) اینها در قرآن تدبر نمیکنند، نکنه به دلهایشان قفلها خورده است؟ «أقفالها» (قفلها)، یک قفل هم نیست، چندین قفل به دلها [خورده است]. معلوم میشود که آنچیزی که نمیگذارد ما در قرآن تدبر کنیم، چیست؟ قفل دلمان است.
قفل دل چیست آقا؟ قفلهای دل چیست؟ یک بحث مفصلی است. ما هم در آن جلسات مرتبط با این سوره، اشاراتی به این بحث داشتیم. یک بخشش خود این تعلقات است؛ تعلقاتی که انسان به دنیا و به امور پست و بیارزش دارد، این انسان را قفل میکند، دل انسان را قفل میکند.
دل چیست آقا؟ در فرهنگ قرآن، قلب ... این قلبی که تاپتاپ میزند، خون پخش میکند توی بدن شما نیست. این هم البته قلب هست، ولی لزوماً فقط این نیست. قلب در فرهنگ قرآن، آن مبدأ ادراک ماست. البته امروز یک تعدادی از اینهایی که قرآن را نقد میکنند، میگویند قرآن کتاب علمی نیست. به همین مطلب اشاره میکنند، میگویند که «ببین، قرآن گفته قلب مرکز ادراک است، در حالی که قلب مرکز ادراک نیست. قلب مرکز پمپاژ خون است، مغز مرکز ادراک است. چه ربطی دارد؟ آدم مگر با قلبش فکر میکند؟ آدم با مغزش فکر میکند.» [این افراد] بدون اجازه [میگویند] خب توضیح دهید که خودش استقلالی برای فعالیت [ندارد] وگرنه ادراک که نداره؛ مطلب قرآن علمی نیست، مسخرهاش میکنند. در حالی که منظور قرآن از قلب، این قلب نیست. قلبی است که ما با آن علم حضوری داریم. اتفاقاً مبدأ تمام ادراکات ما همین قلب است. چرا؟ برای اینکه شما محبت را در قلبتان احساس میکنید، نفرت را در قلبتان احساس میکنید، ترس را در قلبتان احساس میکنید. دلم رفت، دلم شکست. از حرفش دلم هری ریخت. اینها را ایرانیها میگویند. هری ریخت یعنی وقتی کسی میترسد، میگوید دلم هری [ریخت]. خدمت شما عرض کنم که «من بهش دل بستم، دلبسته شدم، دلم بهش بسته شده.» همان قفل است دیگر. اخبار اینها همش به دل برمیگردد.
تمام ادراکات ما یا علم حصولی است یا علم حضوری. معرفتشناسی خواندهاید دیگر. اگر هم علم حصولی باشد، به چه چیزی برمیگردد؟ به علم حضوری برمیگردد. همه ادراکات ما به علم حضوری ما برمیگردد. علم حضوریمان هم کجای وجود ماست؟ در قلب ماست. آره، این کجای وجود، کلمه غلطی است. چرا؟ چون کجا در مورد یک چیزی به کار میرود که مکان داشته باشد. امر مجرد که مکان ندارد که برایش «کجا» بخواهیم بگوییم. کلمهای است که در آن تسامح [وجود دارد]. «کجای وجود» نیست. آن افرادی که آنجا بودند، آنها چه فکر کردند وقتی «قلب» گفته شد؟ همینقدر بوده توی ذهن دیگر. من خبر ندارم. من چون آن روز رفته بودم، تعطیلات بود، رفته بودم مرخصی. بعد که آمدم دیگر سوال نکردم که اینها حتماً تصورشون چیز بوده دیگر، یعنی معنای ضدی برداشت [کردهاند].
خدمت شما عرض کنم که پس آقا، قلب در فرهنگ قرآن این است: ما با قلبمان درک میکنیم. اگر هم ادراک حصولی داشته باشیم، آخرش برمیگردد به ادراک حضوری ما. آخرش برمیگردد به قلب ما. پس این فرایند ادراک ما، این مکانیزم ادراک ما، در قلب ما واقع میشود. البته قلب ما یک واژهای است که عرض کردم، از باب تسامح گفته میشود وگرنه روح انسان، نفس انسان، وجود انسان، مجرد بسیط به یک معنا بسیط [است]. آنجا دیگر قلب و اینها خیلی تفاوتی با همدیگر چون جاهای مختلف [ندارد]. ما یک چیزیم. آن یک چیز هم بهش روح گفته میشود، هم نفس گفته میشود، هم قلب گفته میشود، هم صدر گفته میشود، هم فؤاد گفته میشود. همه اینها یکی است. حالا دانه به دانه اینها، توی این واژهها، دقتهایی است که بحث مفصلی هم میطلبد. بیست سال پیش، سال ۸۰ فکر میکنم، یک جزوه صد و پنجاه صفحهای به نظرم تهیه کردم در مورد همین تفاوتهای قلب و فؤاد و صدر، این واژههایی که در قرآن آمده. الان هم جزوهاش باید باشد، احتمالاً بگردم شاید پیدا [شد]. بحث مفصلی دارد که حالا اینها هر کدامش معنایش چیست؟ تفاوتش با همدیگر چیست؟ قرآن کلمات مختلفی استفاده میکند، هر کدام یک نظر دارد. به هر کدام. فؤاد یک چیز است، قلب یک [چیز دیگر]. برای همه اینها در واقع آخرش حاکی حقیقت انسان است. حقیقت انسان یک چیز است. مثل بدن انسان نیستش که یک طرف مغز است، یک طرف قلب است. توی روح ما این را نداریم که یک طرف روحمان قلبمان است، یک طرف روحمان مثلاً مغزمان است. نه، همش این میشود.
ادراک ما گاهی قفل میشود. قفل میشود یعنی یک طوری میشود که قابلیت پذیرش یک چیز دیگری را ندارد. الان مثلاً شما کیفت را قفل میکنی. کیف کدامتان قفل میشود ببینم؟ کیف شما که قفل که نمیشود. آن که هیچی. الان درش هم باز است. هرکی بخواهد میآید دست [داخل] کیف شما. ببینم کیف شما؟ کیفت را از این کیفهایی که رمز دارد، چمدان... حالا کیفهای دستی هم هست که... کیف دستی، کیف دستی هم داریم. یک کیف دستی دارم، قفلش هم خراب است. هر سری که قفل میکنم، میآیم رمزه دیروز را میزنم، ورزش [منظور: رمز] عوض شده [میشود]. دوباره باید بگردم رمز جدید. این «أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» قشنگ بهش صادق است. خب، آن رمزی که دارد و به تعبیر [دیگر]، قفل میشود دیگر. این برای این است که نه کسی بتواند توی این کیف شما دست بکند و چیزی بردارد بدون اجازه شما، نه بتواند بدون اجازه شما چیزی تویش بگذارد. درست شد؟
قلبی که قفل دارد، این شکلی است. نه از بیرون چیزی میپذیرد، چیزی بهش راه پیدا میکند. نه از درون چیزی ازش خارج میشود. حالا این بخشی که حالا ازش خارج نمیشود، بله، ممکن است خوب باشد، ممکن است بد باشد. یا همان بخشی هم که از بیرون چیزی نمیآید... ولی این حالتی که نسبت به «حقیقت»، نسبت به «آیات الهی»، نسبت به آن «عواملی» که در عالم خدا قرار داده برای اینکه قلب ما را متأثر بکند... این قلبی که متأثر نمیشود، اثر نمیپذیرد. گاهی قرآن از این تعبیر به قساوت قلب میکند که آن یک چیز دیگر است؛ گاهی هم تعبیر میکند به قفل قلب. این احوالات قلب خودش یک بحث مفصلی در آیات قرآن [است]. خیلی هم عجیب است. یعنی بدون تدبر اسلام ممکن نیست. خود تدبر قبلش حالتی میخواهد که شما قلبت قفل نباید باشد که بتوانی تدبر کنی. بعداً تدبر چی میشود؟ بحث بعدیمان است. ولی قبل تدبر باید آدم قفل به دل [خود]… یکی از نمونهها و مصادیق قفل قلب این است که من یک چیزی را برای خودم پذیرفتهام؛ کاری هم ندارم به اینکه قرآن اگر هم قرآن میخوانم، میخواهم بگردم برای حرف خودم شاهد پیدا کنم، مؤید پیدا کنم. دنبال این نیستم که ببینم قرآن چه میگوید. دنبال اینم که حرف من هم از یک جایی از زبان قرآن بیرون [بیاید]. که معمولاً تفسیر به رأی و اینها میشود. مثلاً میگوید: «إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعًا». سوره مبارکه انعام، آیات آخر سوره انعام. «آنهایی که تفرقه در دین انداختند و شیعه شیعه بودند.» «بیا ببین قرآن در رد شیعه ببین چه گفته. دین را فرقه فرقه کردن، تفرقه انداختن، تشیع درست کردن در دین. خدا در مورد اینها چه میگوید؟ این آیه در نفی تشیع است. تشیع در زمان رسول نبوده؛ آره، در زمان پیغمبر نبوده. و اینها دین و امت را تیکهتیکه کردن و شیعه و سنی کردن. ببین آیه را خدا در مورد اینها چه میگوید؟ دارد محکومشان میکند و دارد میگوید که اینها مذموماند.» در حالی که اگر شما واقعی بخواهی بررسی بکنی – تدبر اگر بخواهی بکنی، این خودش تدبر بکنی، تا میآید... – در حالی که اگر این قفل را نداشته باشی، میروی تدبر میکنی که چه کسانی در دین تفرقه ایجاد میکنند؟ کسانی که بهجای تبعیت از پیغمبر، میآیند یک مسیر دیگر میگذارند، میگویند: «حالا لازم هم نیست تو همه چیز از پیغمبر تبعیت کنی؛ از این هم میتوانی تبعیت کنی. حالا یک مقدارش پیغمبر، یک مقدارش این.» اصلاً یک جاهایی این بهجای پیغمبر. این اصلاً خودش میگوید: «آقا، دو تا پیغمبر حلال کرده بود، من حرام و [من] حرام میکنم این دو تا را.» چی؟ به نظر خود همین اولوالامر هم تدبر میخواهد.
قرآن میفرماید: «وَلَا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ» و «وَلَا تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَّهِینٍ هَمَّازٍ مَّشَّاءٍ بِنَمِیمٍ». حالا اگر آیهاش را درست خوانده باشم، سوره قلم. اگر اشتباه نکنم. چندین گروه را قرآن [میگوید]. بحث خیلی جالبی هم [است]. چندین گروه را قرآن میفرماید، از اینها اطاعت نکنید. آنی که مسرف است، آنی که مفسد است، آنی که هماز است، مشاء بنمیم است. هم مسخره میکند، تیکه میاندازد، بین تیکه میاندازد. عرض کنم خدمت شما که، از اینها اطاعت نکنید. معلوم میشود که اینها اولیالامر [نیستند]. اینها تدبر است دیگر. ولی آن آدمی که دلش قفل دارد، چه قفلی که نمیگذارد حرف دیگری شنیده بشود؛ یعنی چه قفلی که بغض ایجاد میکند؛ چه قفلی که حب ایجاد میکند. خود این هم محصول حب است دیگر. «حب الشیء یعمی و یصم» (دوست داشتن چیزی انسان را کور و کر میکند) آدم وقتی به چیزی علاقه دارد، دیگر کور و کر [میشود]. ما گفتیم: «آقا، ما عاشق فلانی هستیم. ما عاشق فلان خلیفهایم. ما عاشق فلان شخصیتیم.» دیگر هر آیه از قرآن که برسیم، هر فضیلتی که باشد، یک جوری میخواهیم ربط به این بدهیم.
مثلاً میگوید: «آقا آیه [درباره] جای پیغمبر خوابید امیرالمؤمنین، لیلة المبیت.» ابن حجر عسقلانی یا یکی دیگرشون، بن باز، یادم نیست کدامشون. یکی از همین شخصیتهای معروف اهل سنت و وهابیت و اینها میگوید که: «این فضیلتی برای امیرالمؤمنین نیستش که برای علی بن ابی طالب جای پیغمبر خوابید و آیه نازل شد.» چرا؟ «چون بقیه صحابه هم دوست داشتند این کار را انجام بدهند، و توی روایات هم داریم به کرات که هر کسی که دوست داشته باشد کاری انجام بدهد خدا اجر و ثوابش را بهش میدهد.» الان با این مطلب مدال طلای المپیک چرا مدال طلای المپیک داشته باشیم و خدا ثواب همه آنهایی که مدال طلای المپیک دارند؟ این محبت.
آنور بغض است. بغضش چیست؟ به هر آیهای که میرسد، دارد مذمت میکند، بعد اهل بیت را. حالا مثلاً علی بن ابی طالب است یا مثلاً انیمی از معاز، هر کدام که خوب است. «این در مورد خلفا است.» «این وصف صحابه است.» قفل دل... وقتی که دل قفل بود، دیگر تدبر نمیتواند بکند، هیچ استفادهای از قرآن نمیتواند ببرد. شرط تدبر در قرآن، قفل نداشتن دل است. یعنی شما یک جوری حب و بغض برای خودت ایجاد نکرده باشی که دیگر نمیخواهی هیچ حرفی را بپذیری. باب پذیرش را بستهای. یک جوری محبت به یک کسی داری که حاضر نیستی از قرآن بشنوی یک کلمه مذمت به این بکند. یک جوری بغض به یکی داری که حاضر نیستی یک کلمه از قرآن بشنوی که بخواهد تعریفی از او بکند، مدحی از او بکند. امشب قفل... نه، شما دلت را بدون قفل بگذار، بیا تدبر کن. بگو: «هر کسی را که تو بگی بهش محبت داشته باشم، من محبت دارم. هر کسی را که تو بگی من بغض داشته باشم، بغض دارم.» نه اینکه: «من بغض دارم. یالا، بدو ببینم، اینهایی که من بغض دارم، در موردشون بد بگو. من محبت دارم. یالا، بدو، همه اینهایی که من محبت دارم، ازشون خوب بگو. من محبت دارم، هرجا دیدم از کسی خوب میگی، میگم همونایی که من دوستشون دارم را داری میگی. من بغض دارم، هرجا دیدم از کسی بد میگی، میگم همونایی که من بدم میآید را داری میگی.»
تفسیر به رأی نمیگذارد تدبر در قرآن شکل بگیرد. این خیلی مطلب مهمی است. گاهی این تفسیر به رأی بر اساس تعصبهای علمی [است]. «آقا، ما نظریه تکامل و فرگشت را... فرگشت بهش میگویند فارسی. نظریه تکامل داروین. نظریه تکامل داروین را قبول داریم، پذیرفتیم. هر چی که قرآن بگه باید حمل بر این بشه. اگه قرآن بخواهد مخالف این بگه، قبول ندارم.» حالا ما یک کمی مثلاً مسلمان هستیم. همه آیاتی که توی قرآن ربط به زمینشناسی و انسانشناسی و این حرفها دارد را یک جوری میآیم میزنم به نظریه تکامل. نظر ملاک، نظریه داروین. «ما بیگ بنگ را قبول کردیم.» بر فرض، حالا اگه کسی بیگ بنگ قبول قرآن نمیخواند... [میگویم] «قبول کردیم، همه اینها باید آخر برگردد.» آنها را ما پذیرفتیم. نه، شما با پیشفرض نباید وارد [شوید].
میگویند: «امام علی حضرت حیوانی، دابه تکلم امام علی پاکستان شیعیان روایت داره» و چون بحثش جداست، یعنی منابع متقن نقلی ما داریم برای اینکه دلیل عقلی هم داریم. حالا اگر وقتش بود مفصل بحث میکردیم که چرا هر کمالی که در عالم باشد به اهل بیت برمیگردد؟ هر آیهای که در توصیف یک کمالی باشد در قرآن به اهل بیت برمیگردد؟ این هم دلیل عقلی دارد هم دلیل نقلی. امیرالمؤمنین فرمود: «خدا آیهای از من بزرگتر ندارد.» یعنی شما هر آیهای را که در قرآن اشاره بهش بکنید، آیت، آیت الله العظمی، آیت الله الکبری امیرالمؤمنین... بقیه آیات الهی، آیات امیرالمؤمنین است. چون او آیت الله العظمی [است]. «من باید بیام پاکستان یا ماه رمضون اونجا باشم، مح هیئت و میام اونجا، شامشو میام ترکیه میخورم، غذای پاکستانی.» عرض کنم خدمت شما که این پس بحثش جداست. وقتی که ما دلیل داریم، برهان داریم، دیگر تعصب نمیشود. تعصب به برهان که دیگر تعصب نیست. تعصب به حق است. این خوب است. این تعصبی است که خوب است. آن تعصبی بد است که باب برهان را میبندد. نمیخواهد برهان بشنود، نمیخواهد قبول بکند. از پیش پذیرفته و از پیش اعتقاد دارد. اگر هم میآید قرآن میخواند، فقط برای این است که اعتقادات خودش را در قرآن پیدا بکند، از خدا تایید بگیرد، مجوز بگیرد. نه اینکه از خدا بپرسد: «اگه من به چی باید اعتقاد داشته باشم؟ به چی علاقه داشته باشم؟»
قلب چون همکاریاش تصدیق است، همکاریاش تکذیب است، همکاریاش علاقه است، همکاریاش نفرت است. تصدیق هم کار قلب است دیگر. ایمان هم کار قلب است دیگر. کفر همکار قلب است. قلبی که مؤمن میشود، قلبی که کافر میشود. احوالات دل. یک روایتی دارد: «اعراب القلوب». خیلی روایت عجیبی است. شما چهار تا اعراب دارید: رفع و نصب و جزم. قلب هم همین چهار تا اعراب را توضیح [میدهد]. اگر میخواهید، آیتالله مرحوم آیتالله حاجآقا مجتبی تهرانی این روایت را یک کتاب شرح دادهاند. بله، اسم کتابش هم ولی یادم [نیست]. همان اعراب القلوب بزنی، اعراب القلوب آیتالله [مجتبی] تهرانی، اسم کتابش را میآورد. چی چی دل یک چیزی دارد. بله، بحث دل خیلی بحث مفصل است. قلب در قرآن خیلی مباحثی دارد.
یکیش قفل دل، قفلهای دل. اجمالاً قفل دل را یک اشارهای بهش [داشتیم]. دلی که قفل باشد، نمیتواند در قرآن تدبر کند. تعداد گناهان هم میشود [قفل]. گناهان. قرآن گاهی میفرماید: «قفل»، گاهی میفرماید: «غلف». «غلف» با غین، به معنای غلاف. «قُلُوبُنَا غُلْفٌ». هم قفل دل داریم، هم غلف دل داریم. در غلاف میرود. غلاف، غلاف شمشیر. این هم یک چیز سختی است که محافظت میکند، نمیگذارد چیزی در تماس واقع بشود. غلاف شمشیر نمیگذارد چیزی با شمشیر تماس پیدا کند. امشب غلف، قفل دل. آن چیزی که نمیگذارد قلب شما با چیزی تماس پیدا کند؛ با هیچ حقیقتی، با هیچ نوری. نمیشود. گناه یک همچین کاری میکند. توی روایت دارد: «قلب اولش سفید است. یک دانه گناه که میکند، یک ذره تاریکی میآید.» همینجوری توبه که [نمیکنند]. سیاهیها کل دل را [فرا میگیرد]. طاعت انجام بدهد، نور میآید [و اگر] ادامه پیدا کند، کل نور دل رو [میگیرد]. پس دلی که بهش قفل خورده، حق را نمیپذیرد، در قرآن تدبر [نمیکند]. حالا این مقدمه تدبر بود.
اثر تدبر چیست؟ تدبر کنیم، چی میشود؟ در سوره مبارکه ص، آیه ۲۹ که خواندیم، فرمود: «کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِّیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ.» علامه در جلد ۱۷ المیزان، صفحه ۱۹۷ بحثی را دارند در مورد این. اولاً در مورد خود تدبر. اصلاً تدبر یعنی چه؟ «دبر» یعنی پشت دیگر. «قبل» جلو، «دبر» پشت. این پشتش را لحاظ کردن [یعنی]. اصلاً میگوید: «تدبیر». میگوید: «آقا، تدبیر میکند.» تدبیر یعنی چه؟ یعنی: «آقا، من این پشت کارم.» اصلاً خود ما هم توی فارسی میگوییم پشتکار. «فلانی خیلی پشتکار دارد.» پشتکار دارد، پشتش را میگیرد تا آخر ادامه میدهد. پشتش را میگیرد، ادامه میدهد. درست شد؟ حالا آن خلف کلمات مختلفی [است]. کلمات مختلفی داریم برای یک کتابی است به نام «فروغ اللغة»، در فروغ اللغة معمولاً اینها تفاوتهایش به هم گفته [شده است].
عرض کنم خدمت شما که پس چه شد؟ «دبر» پشت. پشت یک چیز را گرفتن، پشت یک چیزی حرکت کردن. مثلاً من میخواهم شما را ببرم شمال. آقا آکومل، البته باید ما را ببرد. تازگی بودند و اینها، کار نداریم. ایشان دارند قافله میبرند، کاروان میبرند. بله، از کجا؟ کدام؟ کجا آمده بودم؟ از اسلامآباد. از اسلامآباد. میآیند. از اسلامآباد و مثلاً میگویند: «آقا ما میخواهیم ایران را بگردیم. یکی رو میخواهیم که هم بلد باشد، هم مترجم ما باشد.» ایشان میگوید: «آقا من میآیم.» حالا مثلاً میگوید: «من با ماشین شخصی خودم راه میافتم، شما هم پشت من بیایید.» ها، پشت من. درست شد؟ یک کسی که میخواهد هدایت بکند بقیه را، بقیه پشتش راه میافتند. یا فرض بفرمایید از اینجا میخواهیم برویم خانه آقا رسول مثلاً افطاری، شام، کباب. انشاءالله کباب بادمجان چی بود؟ آش. من به شما میگویم که: «آقا من خانهشون را بلدم. دنبالم راه بیفتید.» درست شد؟ از همینجا هم راهتون میاندازم، میبرم. همین کوچه را مستقیم میرویم، ته. بعد میرویم دست راست، بعد دست چپ. مستقیم، دست چپ یا خانهاش است آنجا، طبقه دوم. درسته؟ میگویم: «دنبالم بیایید.» اینجا من تدبیر میکنم شما را، شما هم تدبر میکنید من را. درست شد؟ این میشود تدبیر و تدبر. قرآن تدبیر میکند، ما تدبر میکنیم. قرآن میگوید: «آن مطابق است دیگر. پذیرش تدبیر.» او دارد میگوید: «آقا، بو داره. یک جوری میرود که دنبالش بشود.» آمد، ما هم باید دنبالش حرکت بکنیم. آیات الهی این شکلی است. دنبالش که بریم، هدایتت میکند. این میشود تدبر. آها، تدبر فقط به معنای دقت و اینها نیست. آن یک بخشش است. دنبالش برو.
آیات دیگر قرآن توی این زمینه. قرآن میفرماید: «من قرآن را فرستادم که در آیاتش تدبر بکنیم.» یعنی چه؟ یعنی قرآن فرستاده، فقط ما روش فکر بکنیم، عمل نکنیم؟ اگر هم فکر بکنیم هم عمل بکنیم، معلوم میشود عمل ما جزء تدبر است. دقت کردی؟ به خود همین آیه سوره ص است. بله دیگر. شما وقتی که یاد گرفتی، باید دنبال، دنبال همین هم باز بری دیگر. دنبالش بری، دنبال محقق کردنش، دنبال انجام دادنش. [میگوید] دنبال انجام دادنش باش. دنبال انجام دادن. دنبال پشتش. پشتش را بگیر، ادامهاش بده، رهایش نکن. اینها میشود تدبر. درست شد؟
علامه میفرمایند که: فرموده [در آیه ۲۹ سوره ص] «لیدبروا آیاته» بعد فرموده «ولیتذکر اولوالالباب». این دو تا را کنار هم از این فهمیده میشود که قرآن که کتاب مبارکی است، کتاب با برکتی است، خدای متعال این کتاب با برکت را فرستاده تا مردم درش تدبر کنند. حالا اینجا تدبر یکی از معانیاش در نظر گرفتن عاقبت است؛ یعنی آن قضیه را دیدن. یکی از معانی تدبر هم این است. یعنی اگر من این را پیگیری نکنم، چه میشود؟ عاقبت این را هم لحاظ کن. اگر پیگیری کنم، چه میشود؟ اگر پیگیری نکنم، چه میشود؟ اگر عمل کنم، چه میشود؟ اگر عمل نکنم، چه میشود؟ وقتی که به این توجه کردند، به این عاقبت تذکر پیدا میکنند. «لیتذکر» یعنی توجه، تذکر پیدا میکند و هدایت میشوند. ولی کیا تذکر پیدا میکنند؟ اولوالالباب. آدمهایی که مغزشان کار کند، عقلشان کار کند.
حالا خود این اولوالالباب باز یک بحث مفصل [دارد]. این «لب» اصلاً یعنی چه؟ «اولوالالباب» یعنی آن کسانی که سطحینگر و ظاهرنگر، ظاهربین نیستند. فقط به این قشر ظاهری، قشر پوست رویی، لایه رویی، به این میگویند قشر. زیر قشر چیست؟ لب. شما گردو را پوست دارد، یک مغز دارد، لب دارد. بادام مغز دارد. پوست را که شکستی، آن پوست سخت را، به مغزش. اولوالالباب کسانیاند که به مغز رسیدهاند. چه جور به مغز رسیدهاند؟ پوست را شکستهاند، از پوست عبور کردهاند، به مغز رسیدهاند. از قشر عبور کردهاند، به مغز رسیدهاند. بقیه مردم در حد قشر ماندند. از این دنیا فقط همین ظواهر قضیه را میبینند. دو نفری که میزنند و میرقصند و مستاند و سرخوشاند و غرق گناهند. بقیه به اینها میگویند: «آدمهای شاد». به قارون نگاه میکنند، میگویند: «یا لیت لنا مثل ما اوتی قارون!» (ای کاش ما هم مثل قارون داشتیم!) خوش به حالش! به این میگویند زندگی. وای! ببین پول را. ببین ماشین را. ببین امکانات را. خوش! خوش [دلشان میآید]. وقتی که قارون میرود توی زمین، «إِنَّ اللَّهَ لَا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ». نه، مثل اینکه آدم کافر باشد، به جایی نمیرسد. اینها که سطحینگرند. به این ستارههای هالیوود نگاه میکنند، میگویند: «خوش به حال اینها، چه زندگیهایی دارند!» بعد شما میآیی میبینی آقا این ستارههای هالیوود چقدر توی اینها خودکشی است؟ چقدر طلاق است؟ چقدر جرمهای سنگین بعضی وقتها انجام میدهند؟ آدم میکشند، قاچاقچیاند. قاچاق نمیدانم مواد مخدر، قاچاق چه میدانم، قاچاق جنسی، قاچاق [انسان]. آدم تعجب میکند. میگوید: «آقا این آدم توی فیلمهاش که بازی میکند، خیلی مهربان است، خیلی شاد است.» بعد به خاطر مصرف زیاد داروی افسردگی یا مصرف زیاد الکل، مثلاً طرف بیماری دارد یا باعث شده که بمیرد. این میشود ظاهربینی.
اونی که «اولوالالباب» است، به اینکه نگاه میکند، میگوید آدمی که گناهکار است، آدمی که کافر است، دل خوش ندارد. چون «ألا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ». این به ذکرالله که مقدم شده ازش حذف [نشده]. فقط با ذکر خداست که دل اطمینان پیدا میکند. آدمی که اهل توجه به خدا نیست، اهل ذکر الهی نیست، هیچ وقت نمیتواند طمأنینه قلب داشته باشد، دل آرام و مطمئن داشته باشد. این مال کیست؟ مال «اولوالالباب» است. «اولوالالباب» متذکرند. توجه دارند. چه جور تذکر برایشان ایجاد شده؟ با تدبر در قرآن.
پس تدبر در قرآن یک مقدمه داشت. آن چه بود؟ قفل نداشته باشد دلت. یک اثر داشت. آن چه بود؟ اینکه تو را متذکر میکند و «اولوالالباب» میکند. با قرآن که پیش میروی، قرآن تو را از سطح عبور میدهد، به مغز. پوست [را] عبور میدهد، به لب میرساند. قلبشان کبری [است]. کفر، مثلاً باز به شرطی که بخواهد. بله، اگر بخواهد میشود. مگر نه خب. به هر حال این چه جوری است که اگر کسی کفر داشته باشد، قرآن به درد... اگر مؤمن است که با چی مؤمن شده؟ قرآن خوانده که مؤمن شده. دو پیش میآید. اگر هم ایمان ندارد که قفل دارد، قرآن به دردش نمیخورد. علیایحال قرآن نه به درد مؤمن میخورد نه به درد کافر میخورد. قفل دارد، استفاده نمیکند. به درد مؤمن هم نمیخورد. برای اینکه مؤمن، مؤمن [است].
مطلب این است که اینها نسبی است. «یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ». یک میزانی هنوز از کفر، «وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ» یک میزانی از شرک که میزانی از کفر، هنوز توی وجودش هست. ولی چون میخواهد هدایت بشود، آن ایمان اولیه، آن تصدیق اولیه را دارد، آرامآرام نجات پیدا میکند. ولی آنی که نمیخواهد هدایت بشود، «وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارًا». این قرآن به دردش [نمیخورد]. این قرآن شفایی برایش نیست. «وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ». فاسقین. حالا همچین مضمونی. حالا کلمات قرآن دقیق توی ذهنم [نیست]. میفرماید که فاسقیناند که با قرآن دچار ضلالت میشوند. معلوم میشود یک عده با قرآن دچار ضلالت [میشوند]. همه را هدایت نمیکند، گمراه میکند. چه جور؟ خودش مریض است. نمیخواهد هدایت [شود]. قرآن میخواند، برایش تبدیل میشود به بدبختی و گمراهی و دور شدن از خدا. چرا؟ میخواند برای اینکه یک چیزی پیدا کند، برود با پیغمبر بجنگد، امیرالمؤمنین درگیر بشود. خیلی حرفها آدم میشود قرآن بخواند. مثل بعضیها که مینشینند قرآن تفسیر میکنند برای اینکه با جمهوری اسلامی بجنگند. حالا مخصوصاً توی انگلیس و آمریکا و اینها. بعضی افراد از ایران پاشدند رفتند آنجا. آنجا تفسیر قرآن میگویند برای مبارزه با جمهوری اسلامی. یعنی جمهوری اسلامی که خودش تبلور، یعنی ظهور معارف قرآنی، دستورات قرآنی، یک نظامی است که از این قواعد قرآنی منبعث شده. «من میروم قرآن میخوانم برای اینکه با قرآن بجنگم.» چرا امام حسین قیام کرده؟ خیلی خوب. الحمدلله، این مشکلمان هم حل شده.
بحث بعدی آقا در مورد فهم، بحث بعدی در مورد فهم قرآن است. فهم و تفسیر قرآن که خب بحث مهمی است. از همین نکته آخری هم که گفتیم به این بحث میرسیم که قرآن بفهمی که میتوانی تفسیر کنی؟ آیا فقط علما، آخوندها اینها میتوانند قرآن بفهمند؟ مردم نمیتوانند؟ حق ندارند به قرآن نزدیک بشوند؟ حق ندارند قرآن تفسیر کنند؟ این نکته خیلی مهم، بحث مهم. پس قرآن آقا هدفش این است که انسانها را هدایت کند. برای هدایت به قرآن و درمان درد است. با این داروخانه قرآن. چون امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «ان فیه شفاء اکبر داء» (همانا در آن داروی بزرگترین دردهاست). در قرآن داروی بزرگترین درد است. معلوم میشود که قرآن داروخانه است. برای اینکه ما با این داروخانه درمان بشویم، باید چه چیزی داشته باشیم؟ باید فهم درست از قرآن [داشته باشیم]. درست تفسیر به رأی نکنیم. شیطان دخل و تصرف نکند در ادراک ما، انحراف ایجاد نکند. برداشتهای غلط، اشتباه، برداشتهای شخصی، برداشتهای مندرآوردی. مندرآوردی یعنی خودم درآوردهام، از خودم ایجاد کردهام، خودم اختراع کردهام، خودم اختراع کردهام، خودم ایجاد کردهام. هیچ پایهای از حقیقت ندارد. درست این جور برداشتهایی از قرآن ما را دور میکند از حقیقت. قرآن ضابطه [دارد]. این فهم درست قرآن همانی است که بهش میگویند تفسیر قرآن.
تفسیر قرآن یک درست فهمیدن قرآن را قاعده فهمیدن [است]. یک نکته. تفسیر یعنی آقا آن آیات قرآن معنایی که دارد، اول بیان بشود، مقصودی که دارد، مدلولی که دارد، فهمیده بشود. چون یک کلمه ممکن است یک معنایی داشته باشد، ولی اینجا منظور این نیست. منظورش اینجا نیست. خب این منظور را کی قرار است بفهمد؟ چه شکلی قرار است بفهمد؟ درست شد؟ یک قاعده دارد دیگر. دلبخواه. ببینید مثلاً ما اینجا با هم توی این مجموعهای که هستیم، توی این مدرسه که هستیم، یک ادبیاتی حاکم است. مثلاً اولاً ما اینجا وقتی میگوییم حاج آقای امینی، یک دانه حاج آقای امینی داریم. بله، این فامیلی توی این مملکت، توی این ایران، مهسا... آفرین، مهسا، بابای مهسا امینی هم حاج آقای امینی است. وقتی میگوییم: «حاج آقای امینی فرمودند»، منظورمان بابای مهسا امینی نیست، علامه امینی هم نیست، چه میدانم این همه امینی داریم، آیتالله ابراهیم امینی و چه میدانم اینها، هیچ کدام نیست. حاج آقای امینی مشخص. خب یکی میآید اینجا روی دیوار نوشته که: «درس اخلاق حاج آقای امینی». این مثلاً توی روستاشان، مثلاً در کرمانشاه، در کردهای کرمانشاه، یک حاج آقایی دارم به نام حاج آقای امینی. این میگه: «حاج آقا امینی روستای ما اینجا برای اینها سخنرانی دارد.» شما بهش میگی که: «آقا، این آن نیست.» میگوید: «از کجا معلوم؟ این برداشت شخصی تو است. این تفسیر تو است. نوشته حاج آقای امینی.» میگوید: «بابا، این منظور آن نیست. برای چی میخواهی تحمیل کنی نظر خودت را به من؟ کی گفته منظور آن نیست؟ بابا اینجا وقتی میگویند حاج آقای امینی، منظور این حاج آقای امینی است.» میگوید: «این برداشت تو است.» حاج آقای امینی حاج آقای امینی، توضیح اضافی هم. بابا این انصراف دارد، سیاق دارد، قرائن بیرونی دارد، قرائن داخلی دارد. آقای امینی درست است. «اینی که میگوید درست است یعنی کلمه آقای امینی به آن حاج آقای امینی امام جماعت روستای آنها هم میگویند آقای امینی.» ولی یک قرائنی کنار این دیگر تفسیر به رأی نیست. اینکه من نظر شخصیام را که، من بر اساس زیستن در این موقعیت، در این مدرسه زندگی کردهام، با کلماتی که اینجا استفاده میشود آشنا هستم، ادبیات اینجا، فرهنگ اینجا. وقتی که میگویند این کلمه را. «درس اخلاق» که میگویند، اصلاً خود «درس»، خود «اخلاق». اینها هر کدام یک معنایی دارد. اینجا این «درس» با آن «درسی» که تو فکر میکنی فرق میکند. «اخلاق» به آن «اخلاقی» که آنجا اخلاق کانت نمیگویند، اخلاق دکارت نمیگویند. اینجا اخلاق اسلامی منظور است. اخلاق اسلامی شیعی منظور است. تازه توی این مدرسه، اخلاق اسلامی شیعی با قرائت علامه طباطبایی منظور است. تفسیر میکنی. وقتی میگی درس اخلاق حاج آقای امینی، شما بهش توضیح میدهی، میگی درس اخلاق حاج آقای امینی بر اساس مبانی اخلاق درست شد؟
این نکته تفاوت مفسر با بقیه این است. این نیستش که آقا هیچکی حق ندارد بفهمد. نه، همین را که من میگویم، تو باید بشنوی. نه آقا من... ولی تو تا وقتی اینجا نیامدی، نمیفهمی. فهم من با فهم تو فرق میکند. «فهم من درست است، فهم تو غلط است.» از کجا معلوم فهم تو درست است؟ «بابا اینجا این کلمه را تو از هر کسی که بپرسی توی این فضا همین را میفهمد.» اصلاً این کلمه توی قرآن همین مثالی که در مورد قلب عرض کردم. یکی بیاید بگوید آقا قلب به معنای همین عضوی است که توی بدن خون پمپاژ میکند. «قرآن داره میگه همین تعق [منظور: تعقل]» بابا قرآن یک معنای دیگری برای قلب بیان کرده. «وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ». میگوید خدا بین انسان و قلب انسان حائل است. «مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ». خدا دو تا قلب توی درون انسان قرار نداده. این منظورش این نیست که دو تا منبع پمپاژ خون قرار نداده، یعنی دو تا تعلق، دو تا مبدأ تعلق، دو تا مبدأ ادراک. قرآن را که بخوانی، کامل که بخوانی، تدبر که بکنی، آیات را کنار هم بچینی، سیاق را ببینی، لحن را ببینی، معانی کلمات را ببینی، میفهمی این قلب منظور آن نیست. این تفسیر به رأی، نظر شخصی من نیست. تو هم بیا اینجا در این اتمسفر قرآن تنفس کن، زندگی کن، تو هم میفهمی. این میشود تفسیر قرآن. یعنی همان از اتمسفر گرفتن. آن یک بحث مفصلی میطلبد که بعد استدلال اینکه روحالمعنا چیست؟ چه شکلی اثبات میشود؟ بحثش خیلی مفصل است. آره، حالا آنجا اگر فرصت بشود. چون چند، یک دو سه جلد کتاب خوب برای روحالمعنا داریم و تازگی بحثش را داشتیم. عرض کنم که اگر بخواهیم عمیق روی این بحث کار بکنیم، شاید دو سه ماه لااقل مقایسه [و] بخوان اجمالی میشود در حد دو سه جلسه بحث و ارائه کرد که روحالمعنا چیست؟ چه گفتند؟ نظر غزالی چیست؟ نظر حالا دیگران چیست؟ فیض کاشانی چه میگوید؟ امام خمینی، علامه چه میگوید؟ استدلالشان چیست؟ توی فضای قرآن معنایش چطور میشود؟ و حالا بحثش مفصل. بعد توضیح بدهد. آره، مبانی بلاغی در واقع توی [آن است].
به هر حال خدمت شما عرض کنم که نکتهای که هست این است. بله، آن خودش یک مبنا میشود. یعنی خود همین مبانی را انسان باید برود بر اساس برهان، بر اساس قرآن این مبنا را میپذیرد. مثلاً مبنای روحالمعنا را میپذیرد. وقتی این را پذیرفت، تفسیرش کلاً عوض [میشود]. یا حتی همین تفسیر قرآن به قرآن. کلام بهش قائلاند. علامه یک درکی از تفسیر قرآن به قرآن دارند. خیلیها این درک را ندارند. تصور بر اساس آن درک ایشان، بیان ایشان که آن هم باز از خود قرآن و روایات فهمیده شده. ایشان با آن رویکرد قرآن را یک طور دیگر میفهمد کلاً. درست شد؟ این یک بحثی. پس ما باید با ضابطه بیاییم سراغ قرآن، با قاعده بیاییم. اگر با قاعده آمدیم، معنایش فهم قرآن اینجوری نیست که هرچی که همان اول کار فهمیدی، همان منظورش است. مثلاً میگوید: «اشکالی ندارد که بروید کوه صفا و مروه را طواف بکنید، اشکالی [ندارد]. گناهی نیست. اشکال ندارد.» منظورش این است که نرفتی هم نرفتی. حالا اگر رفتی اشکالی ندارد. نه آقا، اگر نرفتی میاندازندت جهنم. اصلاً حج. اشکالی ندارد [اینگونه است که] اشکالی ندارد مسافرت میروید، نمازتان را شکسته بخوانید. «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ». اشکالی ندارد. اشکالی ندارد. پس یعنی پیش [ما] نمازمان را کامل بخوانیم؟ نه آقا، اگر نماز کامل بخوانی، نمازت باطل است. اشکالی ندارد [اینگونه است]. آقا، بیان قرآن تو این منظورش نیست. این «اشکالی ندارد»، ترجمه درستی نیست که. آره آره. یک «اشکالی ندارد». «لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ»، بر اساس فرهنگ قرآن اصلاً یک معنای دیگری پیدا میکند. تفسیر قرآن بحث انشاءالله باید بیشتر داشته باشیم. فردا انشاءالله توضیحات بیشتر خواهیم [داد].
و صلیالله علی سیدنا محمد و آله.
در حال بارگذاری نظرات...