‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.
بحثمان درمورد "برهان فقر" بود؛ برهان فقر و نیاز، یا فقر و احتیاج. در این برهان، خدای متعال بهعنوان غنی مطرح میشود و این برهان هم وجود خدا را اثبات میکند، هم ربوبیت خدا را اثبات میکند، هم الوهیت خدا را اثبات میکند و هم مالکیت خدای متعال را. این خوبی این برهان است. مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه)، در جاهای مختلفی از تفسیر المیزان، این بحث را مطرح میکنند. در جلد ۸، هم ص ۳۰۷ و هم ص ۳۵۰ میفرمایند که اولین چیزی که انسان درک میکند، خودش است و نیاز. درک حضوری داریم؛ درک حضورمان نسبت به خودمان است و نیازهایی که داریم. این دیگر نیاز به استدلال و اثبات و بیرون و اینها ندارد.
پس آقا، ما اولین چیزی که درک میکنیم، خودمان و نیازهایمان است. با همان هرم مازلو، با همان جدولی که مازلو آبراهام مازلو، آمریکایی، مطرح میکند. آقا، بله، مازلو... روانشناس آمریکایی است. بله، پدر روانشناسی انسانگرایانه. یهودی شاید باشد، نمیدانم. یک هرمی دارد که این هرم معروف به هرم مازلو است. در این هرم میآید نیازهای انسان را طبقهبندی میکند. حالا این هرم ممکن است خیلی هم هرم دقیق و درستی نباشد. آره، آفرین!
خدمت شما عرض کنم که طبقه اول میشود نیازهای فیزیولوژیک: خواب و خوراک و سلامتی و اینها. طبقه دوم میشود امنیت: بدنی، سلامتی، اخلاقی، خانوادگی، شغلی. طبقه سوم میشود پذیرش توسط دیگران: جامعه، دوستان، علاقه به دیگران، ازدواج. طبقه چهارم میشود عزت نفس، اعتماد به نفس، موفقیت، احترام متقابل. و طبقه پنجم میشود معنویت، اخلاق، خلاقیت، مهارت حل مشکلات، پذیرش واقعیت، شکوفایی.
طبقه آخر:
طبقه اول: نیازهای زیستی.
طبقه دوم: نیازهای امنیتی.
طبقه سوم: نیازهای اجتماعی.
طبقه چهارم: احترام.
طبقه پنجم: خودشکوفایی.
هرم مازلو (علیه السّلام)! هرم ما چیه؟ (علیه اللعنة ما). حالا البته هرمِ هرم نداریم، ولی همین نیازها را بهنظر میرسد که همهاش در یک کلمه خلاصه میشود. حالا بماند آن طبقهبندیاش روی چه معیاری بوده که اینجور طبقهبندی کرده و چقدر درست است و چقدر غلط است و میگوید: «تا وقتی طبقه اول نیازش رفع نشده، طرف به نیازهای طبقه دوم نمیرسد.» قطعاً اینطور نیست. به احترام نیاز دارد. گاهی شما میبینی بعضیها، ما ایرانیها میگوییم طبعش بلند است، یعنی شنیدهاید این را یا نه؟ مثلاً طرف حاضر است که غذا نخورد ولی احترامش حفظ بشود. گرسنه میماند ولی عزتش حفظ میشود. عزت و احترام مال طبقه چند بود؟ طبقه چهار بود. غذا مال طبقه چند بود؟ طبقه اول. «تأمین نشود به طبقه دوم، طبقه چهارم... طبقه اول کار ندارد.» پاره کردن!
پس آقا! این جدولی که او میگوید، هرمی که او میگوید، بهنظر میرسد که آقا، انسان دریای بیکرانی از نیاز است. آن چیزی را هم که انسان در صدد رفعش است اینطور نیست. هرم مازلو، چون هرم یک بخش این است که نیازهای ما واقعاً چیست، آن یک چیز است. یک وقت بحث از این است که ما در صدد رفع چه چیزهایی هستیم. هرم این را میخواهد بگوید. میگوید: «آدم اول میخواهد طبقه اول نیازهایش را رفع کند، بعد به رفع طبقه دوم برسد، بعد به رفع طبقه سوم برسد.»
مسئله این است که آقا! ما در رفع نیازهایمان هم خیلی طبقه اول و دوم و اینها شاید مطرح نباشد. ما در نیازهایمان، یعنی در رفع نیازهایمان، یک مطلب مطرح است: آنهم آسیب. آسیب کلمهی فارسی. یعنی برای ما یک چیز مهم است: آنهم رفع آسیب. تا وقتی چیزی - این نظریه، نظریه آبراهام، نه نظریه مصطفی است. مصطفی قطعاً از ابراهیم مقامش بالاتر است - عرض کنم خدمت شما که در نظریه مصطفی اینجور میشود که آقا! اینها، این طبقهبندی به این شکل نیست در انسان. حالا بماند، البته آیتالله مصباح یک بحث خیلی خوبی دارند در مورد این نیازهای انسان و طبقهبندیشان. سه طبقه میکند و خیلی بحث بسیار کاربردی و فوقالعاده است، در کتاب بهنظرم انسانشناسی ایشان، شاید آنجا یا معارف قرآن. بهنظرم جدید است.
خدمت شما عرض کنم که مسئله اینطور به ذهن میرسد که آقا! ما تا وقتی چیزی بهحد آسیب برایمان نرسد، در صدد رفعش نیستیم. یعنی ما غذا کی میخواهیم؟ وقتی که از غذا نخوردن آسیب ببینیم. یعنی همینطوری قضیه آب و غذا و امنیت و شغل و احترام و همسر و اینها مطرح نیست. مسئله، مسئله آسیب است. بحث سر این است که الان در اثر کدامش دارد به من آسیب وارد میشود و کدام آسیب مهمتر و جدیتر و عمیقتر است؟ حالا بهحسب شناختی که من دارم، فرهنگی که من دارم، محیطی که دارم زندگی میکنم. یک کسی بهحسب محیط و پرورش و تربیتش احساس میکند اگر ازدواج نکند، بچهدار نشود، بیشتر آسیب میبیند تا مثلاً اگر ماشین خوب نداشته باشد. با یک ماشین معمولی هم میشود زندگی کرد، ولی بدون همسر نمیشود، بدون بچه نمیشود. بعضیها میگویند: «نه، بچه میخواهم چیکار؟ پول در بیاورم بدهم بچه بخورد؟ پول در بیاورم بدهم یکی دیگر بیاید توی خانه استفاده بکند؟ پول در میآورم ماشینی بهتر میخرم. پول در میآورم مسافرت میروم.» یعنی قضیه این است که طرف الان اتفاقاً نیاز به ازدواج نمیبیند. آن یکی نیاز به ازدواج را از نیاز به مسکن جدیتر میبیند. میگوید: «آقا! من مسکن را میآورم در یک حد پایینتری، ولی ازدواج میکنم.» یکی دیگر نیاز به احترام را از هر دوی اینها مهمتر میداند. یکی دیگر نیاز به خودشکوفایی را از همه اینها مهمتر میداند.
خودشکوفایی یعنی من آن حسی که احساس میکنم که آقا! استعدادهای درونی من، آن نبوغ من دارد بروز پیدا میکند. مثلاً من میتوانم یک مکتشف باشم، یک مخترع باشم، یک اکتشاف علمی کنم، بشریت را با نظریات علمی خودم نجات بدهم. این خیلی به من حس شیرینی میدهد. بعضی از این مخترعین بزرگ، از خواب و خوراک و غذا و خانه و همسر، از همه چیز میگذرند. کی همچین کاری را انجام میدهد؟ درست است؟ این توی هرم مازلو اصلاً قابل فهم نیست. برای چی یک آدم باید از همه چیز بگذرد که مثلاً بیاید برود یک واکسن را اختراع کند؟ بعضی از اینها که مثلاً واکسن را میخواستند برای کرونا کشف بکنند، خودشان را در معرض کرونا قرار میدادند و ممکن بود کرونا بگیرند. حتماً بعضیهایشان گرفتند و بعضیهایشان هم از دنیا رفتند. آقا! تو حاضری بمیری؟ ما دیگر از زندهماندن چه چیزی عزیزتر داریم؟ تو بمیری فقط برای اینکه یک واکسنی اختراع بکنی که چهار نفر دیگر نمیرند؟ آدم آب میخواهد، نان میخواهد. یعنی همه اینها اول برای بودن ماست. آب و نان و غذا، اینها برای بقاست. بعد من بخواهم از همه اینها بگذرم، خودم را فدا کنم که چهار نفر دیگر زنده بمانند؟ خیلی جملهای است.
این جملهای که از حاج قاسم سلیمانی، بنده پشت گوشیام زدم، این است: «مردم پرافتخار و سربلند ایران؛ جان من هزاران بار فدای شما.» یک آدم برای چی باید جانش را هزاران بار فدای یک جمعیت چند میلیونی بکند؟ آب و نان و غذا و خوراک و احترام؟ وقتی نباشی که میخواهی چیکار کنی اینها را؟ وقتی آدمی که مرده احترام میخواهد چیکار؟ آب و نان دیگر ندارد. مشکل این شکلی دارد. حالا قضیه این برمیگردد به چی؟ به درک ما از آسیبها. این نکته خیلی مهم است. این دیگر بحثی است که ما در آن دورهای که بهتان عرض کردم، آنجا مفصل بهش میپردازیم؛ دوره جان و جانان. و هر آدمی بستگی به این دارد که آسیب را در چی ببیند. و البته تا وقتی به حد آسیب هم نرسیده، آدم در صدد رفع نیاز برنمیآید، یعنی بهصورت جدی اقدام نمیکند برای رفع نیاز.
به حد آسیب... ببینید ما الان خیلی چیزها هستش که ضرر دارد. مثلاً همین که شب کم خوابیدیم، صبح زود پا میشویم میآییم سر کلاس. از جهت طبّی، پزشکی، فلان، و اینها، میپرسند: شما آقا مثلاً ۸ ساعت میخوابیدید؟ متصل؟ یک ۶ ساعت مثلاً خوب بود. امثال ما که مثلاً گاهی دو ساعت، سه ساعت کلاً شاید شبانهروز میخوابیم. بعد با رانندگی و از اینور و آنور، قهوه و فلان و اینها، سه تا چهار تا قهوه پشتهم که فقط بیدار بمانیم و اصلاً به کار بعدی و جلسه بعدی و برنامه بعدی و اینها برسیم. خب اینها همهاش ضرر دارد دیگر. یعنی پزشکی میگوید و اینها ضرر دارند. ولی مسئله این است که وقتی به شما میگوید ضرر دارد، شما اعتنا نمیکنی. برای چی؟ برای اینکه اولاً ضررش را جدی نمیدانید. یعنی محسوس نیست برایتان ضررش؛ مثل ضرر فرض بفرمایید که مثلاً چه ضرری؟ خیلی ضرر محسوس بزرگی. مثلاً من بردارم مثلاً بنزین بخورم. خب ضررش خیلی مشخص است. میگوید: «مثل آن نیستش که...» بله، آقا رسول هم خوابش میآید. توی کلاس نشسته. این هم ضرر دارد دیگر. الان جا دارد که برود دراز بکشد بخوابد. آن قاضی هم به ما داد. روز چهارشنبه ضرر کرد. کلی پذیرایی کرد از ما، کلی ضرر کرد. خدا خیرش بدهد. تا شب ما خانه ایشان بودیم. هی چیزهای ترکیهای آورد. درست کردن قهوه ترکیهای، چیزهای مختلف. آره، اینجا کنار دجله قم از ما پذیرایی کرد. عرض کنم که کنار حرم.
خلاصه این هم ضرر است دیگر. آقا، خود پذیرایی از یکی دیگر ضرر است. من وقتی یک گاز خوشمزه از ترکیه برداشتم آوردم، برای چی باید بدهم یکی دیگر بخورد؟ در فرهنگ آمریکایی - از ترکیه سفر میکنیم به آمریکا! - با فرهنگ آمریکایی اینجوری است دیگر، درست است؟ آقا، مثلاً مهماننوازی که ما مثلاً حالا در فرهنگ اسلامی داریم یا مثلاً بعضی کشورها بهطور خاص معروفاند. حالا ایرانیها تا قبل از این گرفتاریهای اقتصادیشان، خب معروف بودند به مهماننوازی. هنوز هم البته اینطور هست. مشکلات اقتصادی کمر مردم را شکسته. پذیرایی میکنند با دل و جان از عشق، از یک کسی که مثلاً غریب است، یا عراقیها را ببینید. عربها معروفاند به سخا. بااینکه خودش ندارد، نمیخورد، مینشینند کنار سفره. اینجا برای شما یک سفره پهن کرده، شاهانه. چه غذایی! خب، بعد چی میگوید؟ میگوید: «مهمان امام حسین است.»
آن آسیب را در چی میبیند؟ او یک آسیب دیگری میبیند، فراحسی. حالا یک وقتی آسیب را در آبرویش میبیند. مثلاً آدم یک مجلس ختم میگیرد، پدرش از دنیا رفت. میگوید: «آقا! من باید مجلسی بگیرم درخور پدر من باشد، درخور شایسته پدر من باشد. احترام پدرم حفظ بشود، آبروی پدرم حفظ بشود. من مثلاً یک عدسپلو بدهم با کشمش، این که احترام پدر من حفظ نمیشود که. آقا! من باید کبابکوبیدهای بدهم، یک چلوگوشتی بدهم، یک زرشکپلو با مرغی بدهم، یک غذای خوب باید بدهم. مسجد خوبی بگیرم. مجلسی بگیرم که امکانات خوبی داشته باشد.» درست شد؟ چرا؟ چون آبروی خودش را در خطر میبیند. احساس میکند به آبروی او دارد آسیب وارد میشود.
آسیب من. الان سر کلاس میآیم، مثلاً من قول دادهام، وعده کردهام. اگر خلف وعده بکنم، این برای من خیلی خطرش، آسیبش بیشتر است تا اینکه حالا مثلاً خوابم دو ساعت کم بشود. از خوابم میگذرم بهخاطر اینکه آسیب به آبروی من وارد نشود. آسیب مثلاً به حرفی که زدم، اعتباری که دارم، وارد نشود. یا مثلاً یک جلسه علمی است. مطلبی در آن جلسه میخواهم یاد بگیرم. ارزشش را دارد. من از یک شهر دیگر پاشوم بیایم یک شهر دیگر، از مشهد باشم، بیایم قم. مرحوم آیتالله شیخ محمود تحریری (رضوان الله علیه)، در جلسات هفتگی علامه طباطبایی، از تهران میآمد. کی؟ دهه ۵۰، دهه ۴۰، دهه ۵۰. آن موقع که نه جاده این شکلی بود، نه ماشین بود، نه امکانات بود. هر هفته ایشان پا میشد میآمد قم، در جلسه علامه طباطبایی شرکت میکرد. این چرا؟ برای اینکه این جلسه ارزشش انقدر هستش که آدم بخواهد این همه راه بیاید. حالا آن زمان با امکانات شاید مثلاً از تهران تا اینجا سه ساعت، مثلاً سه ساعت یا بیشتر بود. میآمدم و این دو ساعت شرکت کنم، دوباره سه ساعت برمیگشتم. ارزشش را دارد. یک چیزی دارم یاد میگیرم، یا آن اثری که در آن جلسه است.
اینها محاسباتی است که ما دائم داریم. که عرض کردم عقل و فطرت. یعنی یک پایهی فطری دارد. عقل ما است که دارد سنجش میکند. عقل ما بالا و پایین میکند، سبک و سنگین میکند، بهحسب چی؟ بهحسب آسیب و منفعت، خیر و شر، ضرر و سود. میگوید: «این سودش بیشتر است، این ضررش بیشتر است.» این کاری است که ما داریم انجام میدهیم. خیلی هم به این هرم مازلو اینها نیست. این البته برای اینکه اجمالاً با نیازها آشنا بشویم، خوب است. ولی خیلی اینجوری نیستش که این طبقه اول و آن طبقه سوم و آن طبقه پنجم باشد و تا طبقه یک. عقل آدمهاست که تعیین میکند کی طبقه ۵ را چی بداند و طبقه یک را چی.
شما از امام حسین (علیه السلام) اگر سوال کنید، میفرماید که «الموت خیرٌ من رکوب العار، و العار خیرٌ من دخول النار.» من بمیرم، برایم بهتر از این است که زیر بار ننگ بخواهم بروم. و زیر بار عار و ننگ بخواهم بروم، برایم بهتر از این است که وارد جهنم بشوم. امام حسین (علیه السلام) این را میگوید. عقل امام حسین (علیه السلام) مردن را ترجیح میدهد به ننگ. یعنی مرگ بهتر از ننگ. ننگ بهتر از جهنم.
جهنم! درک جهنم نداریم. جهنم چیه؟ جهنم کجاست؟ یعنی من کیف کنم، خدا بدش میآید؟ یعنی من خدا عذابم میکند، چون من کیف کردم؟ یعنی من برقصم، خدا عصبانی میشود، چون من دارم لذت میبرم؟ یعنی خدا با لذتبردن من مشکل دارد؟ برای چی خداوند ناراحت بشود از اینکه بندهاش خوشحال است؟ خدا درک درستی از خوشحالی ندارد؟ درک درستی از ناراحتی ندارد؟ درک درستی از فایده ندارد؟ درکی از ضرر ندارد؟ من چهار تا تار مو بیرون بریزم، به کجای عالم، به کجای اسلام مشکل وارد میشود؟ اسلام آسیب میبیند از این چهار تا تار موی من؟
درک اینها مغالطاتی است که میکنند. درکی ندارد، ولی برای حضرت زهرا (سلام الله علیها، با عقل فاطمه زهرا سلام الله علیها) وقتی یک پیرمرد نابینا آمده، حضرت زهرا (سلام الله علیها) خودشان را کامل میپوشانند. پیغمبر میفرماید که: «فاطمه جان! او نمیبیند.» میفرماید، عرض میکند که: «خدا که میبیند. بوی تن من را احساس میکند. بوی تنم را احساس میکند.» چقدر عجیب! کی برایش مهم است که بوی تنش به نامحرم نرسد؟ یعنی جاذبههای جنسیتی و زنانه ولو به اندازه سر سوزنی این وسط نقش ایجاد نکند. جذابیت اصل نداشته باشد. این چه عقلی است؟! آن میگوید: «این همه من جاذبه دارم، برای چی باید بپیچانم من؟ بپوشانم که تو اذیت نشوی، تو به گناه نیفتی! به من چه؟ تو خودت خودت را جمع کن. تو خودت مراقب خودت باش.» اینها تفاوت در چیست؟ تفاوت در عقل است. تفاوت در عقل، تفاوت در دیدگاه انسان ایجاد میکند نسبت به سود و ضرر، نسبت به آسیب.
ما از چی فرار میکنیم؟ از آسیب. به چی، بهسمت چی حرکت میکنیم؟ بهسمت سود. سود البته باز هم هر سودی نه. آن سودی که اگر بهش نرسم، احساس میکنم خیلی ضرر کردهام. ترس و سود هم برمبنای آن است. الان مثلاً اگر بدانیم که اگر ۲۰۰ متر آنورتر برویم، مثلاً یک درختی آنجا از دیوار افتاده بیرون، یک میوهی انقدر مثلاً ازش آویزان است که میتوانیم بکنیم بخوریم. کدام یک از شما حاضر است این همه راه بروم؟ آقا سیب خوشمزه است، رایگان است. باشد. ولی اگر بدانیم که یک سکه تمام بهار آزادی، که ۱۲۵ میلیون قیمتش است، یا سکه امامی که مثلاً ۱۳۰ میلیون قیمتش است، اگر از اینجا تا قوچان برویم، با قیمت ۸۰ میلیون میتوانیم بخریم و ۱۳۰ تومان بفروشیم. میآیی برویم، آقا رسول؟ یا نه؟ آقا رسول حتی اگر ۱۳۰ میلیون هم باشد، قوچان باشد، میآید. به تجارت کار ندارد، کلاً قوچان را دوست دارد! چقدر این جدول نسبی است؟ هرم نسبی است. برای یکی طبقه سوم میشود طبقه سوم. طبقه پنجم میشود طبقه اول. طبقه اول میشود طبقه پنجم. برای بالا و پایین میشود بهحسب درک ما از سود و ضرر.
خب، پس نکته اول چی شد؟ نکته اول این شد که آقا! اینها، همه اینهایی که عرض کردم، برای ما بهنحو علم حضوری است. حالا هر کسی فراخور فکر و تربیت و فرهنگ و محیط و ژنتیک و اینها. ولی آن چیزی که ازش درک آسیب داریم، حضوری است. این نکته اول. آفرین! ما خودمان، نیازمان را درک میکنیم. ما خودمان را درک میکنیم. نیازمان را درک میکنیم. با علم حضوری آسیبهایی که به ما وارد میشود را درک میکنیم. و با علم حضوری قصد داریم فرار کنیم از این آسیبها، پناه ببریم به یک جایی که آنجا آسیبی به ما نرسد. «لتسکنوا الیها.» آدم زن میگیرد، به سکونت میرسد، به آرامش میرسد. تا قبلش تشویش و اضطراب دارد، همسر... قرآن میگوید سکونتی درش است، سکینهای درش است، آرامشی دارد. شما که متأهل هستید... چند تا؟ یک دانه! خدا بیشتر کند! این آرامش برای چی بود؟ چون انسان این عواطف، هیجانها و غرایز و اینها وقتی که در او غلیان میکند، به جوش میآید، یک جایی باید تأمین بشود. تأمین کلمه تأمین، تأمین نیازها.
لذا ما جدول مازلو را، جدول آبراهام را، وقتی تبدیل به هرم مصطفی میشود، میگویم: «آقا! ما پنج طبقه نیست. همه اینها یک طبقه است و یک کلمه است. همه اینها خلاصه میشود در کلمه امنیت.» ما نیاز به یک چیز فقط داریم: آنهم امنیت. قرآن هم به ما وعده داده، فرموده: «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الأمن.» قرآن فرموده: «اگر تو ایمان داشته باشی، منم به تو امنیت میدهم.» شما همه دنبال امنیت هستید. اصلاً کلمه تأمین خودش از امنیت میآید؛ تأمین نیازها.
جز ایران! امنیت میخواهم چیکار دارم؟ مسخره میکنی؟ عوضش امنیت داریم! تازه این امنیتی که ما میگوییم، فقط آن امنیت عرض کنم که بهمعنای امنیت مثلاً نظامی نیست که جنگ نیست. مثلاً دزدی نیست؛ دزدی بهمعنای اینکه مثلاً در خیابان هر کسی بخواهد هر کسی را بکشد، به کسی حمله بکند، جانش در امان نباشد. فقط این نیست. این هم خیلی مهم است. این خیلی بزرگ است. بله، آقا! ساعت ۳ شب شما در خیابانهای ایران میبینی یک خانم تک و تنها دارد راه میرود. برای همین کافی است جمهوری اسلامی. خیلی کافی است. سوار اتوبوس میشود، ساعت ۲ راه میافتد. اسنپ میگیرد، ساعت ۲ شب میرود راهآهن یا میرود فرودگاه. از آنجا سوار قطار میشود، میرود توی کوپهای راحت مینشیند. گاهی در آن کوپه سه تا مردند، سه تا مردند توی کوپه ۴ نفره. در قطار یک دختر ۱۸ ساله نشسته، هیچ کسی به او نگاه چپ نمیکند. امنیتش تأمین بشود. و میرسد آن شهر دیگر، شهر غریبه. راحت میرود خیابان، بازار، دانشگاه، خوابگاه. با پوشش بد میرود. بعد با پوشش خوب میرود. یعنی ۶۰ نفر او را دعوت کردهاند به اینکه بهش تجاوز کنند در یک ساعت. در یک ساعت! ۶۰ نفر! متوسط هر دقیقه یک بار. خب، شهرهای ترکیه، استانبول و... خیلی فرق میکند. روستا که معمولاً امنیتش بیشتر و افراد شناخته ترند. افراد غریبه زود شناخته میشوند. بزرگ است! عجب! الحمدلله.
حالا این امنیت، آقا، این واژهی امنیت بهمعنای مطلقش، یعنی من امنیت شغلی داشته باشم، امنیت روانی داشته باشم. اصلاً اسلام آمده همین کار را بکند. حالا بعداً بهش میرسیم انشاءالله. خب، این چیزها یک بخشی است. البته این هست، یعنی بههرحال تمدن ایرانی سابقهای که دارد، قدمتی که دارد. بههر حال، کره زمین، زندگی بشری، تمدن بشری، شواهد تاریخی نشان میدهد که از این جغرافیا شروع شده، از ایران شروع شده. یعنی مهد تمدن ایران است. و خدمت شما عرض کنم که نشان میدهد که اینجا از قدیم زیستن را، با هم زندگی کردن را، بشر از اینجا آغاز کرده و میتوانستند ایرانیها با هم تعامل کنند، زندگی کنند. از اینجا زندگی شروع شده.
خب، نکته مهمی است. ولی البته این هم فقط نیستش که بههرحال فرهنگ اینها اینجوری است. نه، همین مردم بدون وضعیتشان را شما بیایید ملاحظه بکنید در طول تاریخ و بعد اسلام. همین مردم، آن مناطقی که اسلامیتر زندگی میکنند، در قیاس با آن مناطقی که ابعاد اسلامیاش کمتر است. شما مثلاً بعضی از محلههای تهران را که مثلاً فرهنگ غرب خیلی آنجا تسلط دارد، مقایسه کنید مثلاً با بعضی از محلههای قم که فرهنگ اسلامی خیلی تسلط دارد. مثلاً شهرک مهدیه مثلاً. یا حتی خود پردیسان شما مثلاً مقایسه کنید با شهرک غرب تهران. خب، یک نمونه است دیگر. از جهت اینکه آقا! امنیتی که افراد دارند، تجاوزی که بهشان بشود، دزدی که صورت بگیرد، کجا؟ قطعاً دزدی بیشتر است. فقرش که سرجایش است. اینکه فقیرترها که شما محلههایی که فقیرند و مثلاً اسلامی نیستند، خیلی اتفاقاً آنجاها که بزهکاری و جرم و جنایت و دزدی و خیانت و اینها زیاد است، فقیرند ولی طلبکارند! یعنی چی؟ یعنی آن اسلام، آن فرهنگ اسلامی آمده یک کاری کرده که اینها با اینکه فقیرند، با اینکه در مشکلاتاند، تعدادشان زیاد است، خانوادههایشان شلوغ است، پرجمعیت. خانهها مثلاً خانههای بههمچسبیده است. در شهرک مهدیه مثلاً تراکم جمعیتی در یک محیط زیاد است دیگر. در عین حال فساد، مثلاً فسادهای مختلف کم است. از فساد جنسی گرفته، از دزدی گرفته، از چیزهای مختلف. این یک چیزی است که قابل ارزیابی است.
خود قبل انقلاب ما هم همینطور بوده. یعنی قبل انقلاب ما، وضعیتی که بوده، گزارشهایی که از آمارهایی که داریم، نشان میدهد که بههرحال هر جایی که فرهنگ غربی، حالا یا فرهنگ غیر اسلامی در ایران قبل انقلاب بیشتر و شدیدتر بوده، اتفاقاً آلودگی و فساد و گناه و خطر و ضرر و اینها بیشتر بوده تا آنجاهایی که مثل قم مثلاً. حالا فضایی که قم داشته، حالا حتی قبل انقلاب با مثلاً شهرهای بزرگ مثل شیراز مثلاً بیایید فرض بفرمایید. حالا خود تهران، تازه مناطق مختلف تهران هم فرق دارد. بههرحال یک نکته مهمی است. یعنی آقا! اسلام مجموعهدستوراتی دارد که آن دستورات امنیت میبخشد.
سیر بحث ما چی شد؟ پس فعلاً این را اشاره بکنیم. بحث خیلی مهمی است. ببینید الان این یک صفحه را ما دو سه جلسه است که درش ماندیم. چون واقعاً این صفحه مطلب زیاد دارد. یعنی اصل بحثمان در این کتاب همین جایش است که آقا! اصلیترین برهانی که علامه برای خدا میآورد، برهان فقر و غنا است، برهان احتیاج، برهان نیاز. ما اول نیاز را به علم حضوری در خودمان مییابیم. خودمان را مییابیم. خودمان را با نیاز مییابیم که باید حرکتی انجام بدهیم برای رفع نیازها. و به هر چیزی که (حالا دیگر ادامه بحث اشاره سریع بکنم، بقیهاش باشد انشاءالله پسفردا که جلسه بعدیمان است)، به هر چیزی که بهش مراجعه میکنیم، میبینیم که آنهم محتاج است. یعنی برای رفع نیازهایمان به آب و غذا و به دوست و به رئیس و به مدیر و به پلیس و قاضی، به اینها مراجعه میکنیم برای اینکه از آسیب در امان باشیم. ولی اینها خودشان همه محتاجاند. این سلسله ادامه دارد. این چرخه نیاز، این سلسله نیاز ادامه دارد تا برسد به یک نقطه. این را البته در بحثهای فلسفی معمولاً جور دیگری استدلال میآورند برایش.
ولی علامه این را اولاً برهان قرآنی میداند. و این برهان هم عقلی و علمی است، هم فقط این نیست که خدا را در ذهن ما اثبات بکند. خدا را در زندگی ما هم اثبات میکند. چه تفاوتی میشود خدا در ذهنمان اثبات بشود؟ و جولانی در سالگرد پیروزیاش سخنرانی میکرد. بالای منبر چقدر آیه و روایت و اینها میخواند! این اسلام جولانی توکل علیالله دارد و چه میدانم کلی آیه قرآن دارد و فلان و اینها. ولی کدام خدا؟ کدام توکل؟ ما با نمیدانم یاد خدا پیروز شدیم، با یاد خدا حکومت را تشکیل دادیم، نمیدانم برای خدا فلان میکنیم. کدام خدا؟ خدا کجای داستان است؟ تو وقتی خودت را محتاج آمریکا و اسرائیل میبینی، یک ترقه سمت اسرائیل در نمیکنی که یک وقتی مثلاً دادی نزند سرت. این چه خداپرستی است؟ تسلیمبودن چه اطاعتی؟ مسئله پس چیست؟ مسئله این است که ما اگر این را، این شکلی بفهمیم، خدا را وارد زندگیمان میکند. بفهمیم که همه موجودات فقیرند. همه محتاجاند. هیچ کسی هیچ قدرتی ندارد. هیچ استقلالی ندارد. خدا را بهعنوان حی قیوم بشناسیم. خدای آیتالکرسی را بشناسیم. او را قبول کنیم. او را بپرستیم. نه اللهی که حالا بههرحال عالم را آفریده و خالق است و آفریدگار و حالا برهان نظم و نمیدانم برهان علیت و برهان فلان و برهان امکان و وجود و اینهایی که معمولاً مطرح میشود. پس این برهان، برهانی است که هم در مقام ذهنمان و علمی خدا را ثابت میکند، هم در مقام عین و زندگی.
تسلسل میشود. آخرش باید ختم بشود به یک موجود ازلی که خودش هیچ نیازی ندارد و نیاز بقیه را هم برآورده میکند. خب، این فعلاً تا اینجایش. تا انشاءالله متن را بخواهیم، توضیحات بیشتر را عرض میکنیم. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.
در حال بارگذاری نظرات...