برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
**بسم الله الرحمن الرحیم**
در ابتدا یادی کنیم از شهدای مظلوم و عزیزی که دیروز در خوزستان به شهادت رسیدند. برای روح همه این عزیزان و همه شهدای اسلام و انقلاب، صلواتی هدیه کنید.
نکته بسیار مهمی که در ابتدای این سلسله مباحث باید به آن توجه داشته باشیم، نسبت دنیا با آخرت است. معمولاً ما یک تصور غلطی از نسبت دنیا و آخرت داریم. نسبت آخرت به دنیا را نسبتی خطی می‌دانیم، در حالی که نسبت آخرت، نسبتی خطی نیست.
ما فکر می‌کنیم پنجاه، شصت سالی در دنیاییم؛ دنیا تمام می‌شود و به آخرت می‌رویم. تصور غالب ما این است: الان اینجا دنیاست، بعدش – به بعد طولی – می‌رویم و به آخرت می‌رسیم؛ خط طولی به معنای رایج. وگرنه طولی فلسفی‌اش درست است. به معنای فلسفی باید بگوییم در عرضش؛ یعنی دنیا در عرض آخرت نیست. معنای رایج این است که دنیا امتدادش می‌شود آخرت، یا آخرت امتداد دنیاست؛ در حالی که آخرت امتداد دنیا نیست. آخرت، باطن دنیاست. آخرت همین‌جاست، در همین‌جا. یعنی از دنیا که رفتیم، می‌رویم توی اینجا؛ کجا می‌رویم؟ باطن که می‌رویم، کجاست؟
ابعاد مادی دارد که این آسمان‌های چهارم، پنجم، ششم، هفتم را با بهشت تطبیق داده‌اند. مثلاً مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمایند که بهشت جایی است در آسمان هفتم. حالا خود آسمان هفتم البته باز تفسیر می‌خواهد، عرش تفسیر می‌خواهد. این نیست که حالا از این آسمان‌ها که بروی بالا، آسمان اول و دومی شروع می‌شود. کلاً بحث آخرت، بحث بسیار سختی است.
مرحوم علامه طباطبایی در درس اسفار ایشان که مباحث فلسفی بود، مباحث مربوط به معاد را برای آن شاگردان خاص مطرح نکردند. فرمودند: «بحث معاد هنوز رزق حوزه نشده و هنوز افهام برای فهمیدن معاد ناقص است.» بقیه مباحث را مطرح کردند. بحث معاد، بحث بسیار سختی است. به کرات بنده شنیدم در درس از حضرت استاد آیت‌الله جوادی آملی ایشان می‌فرمودند که: «ما هیچ بحثی به سنگینی بحث معاد نداریم.»
در قرآن واقعاً بحث سنگینی است. اصلاً قابل فهم نیست. به احاطه به آن نداریم. و آن‌هایی هم که باید می‌فهمیدند و می‌پرسیدند، کنار معصومین نبودند. سؤال‌هایی که می‌کردند در مورد جنابت و چه می‌دانم این مسائل بود. «آقا، پیاز بخوریم حکمش چیست؟» سؤال این بوده است.
کسی در مورد اینکه حالا... حالا بعضی‌ها هم که پیدا می‌شدند؛ مثل یک وقتی روایتش را برایتان خواندم. ابوبصیر می‌گوید که از امام صادق (ع) پرسیدم: «آقا، حورالعین روحانیه‌اند یا جسمانی؟» فرمودند: «نمازت را بخوان.» این‌ها هم که پیدا می‌شدند و سؤال می‌کردند، حضرات می‌دیدند فهم این‌ها نمی‌رسد.
حالا نکته خوبی فرمودند؛ چون احاطه نداریم. مثالی می‌زند شهید دستغیب. خیلی مثال زیبایی است برای اینکه ما واقعاً نمی‌توانیم معاد را بفهمیم. ایشان می‌فرمود مثل این می‌ماند که... البته من در مازندران این‌جور مثال می‌زدم؛ می‌گفتم شما درخت‌های نارنج... نارنج وقتی می‌رسد در بهار – مازندرانی داریم اینجا یا نداریم؟ – این باران بهار بهش می‌خورد، بعد این شبنم هم بهش می‌زند. خود آن رطوبت هم می‌گویی اصلاً یک چیز است آقا! دیوانه می‌کند آدم را.
در نهایت زیبایی و لطافت، آن فضای جنگل یا فضای باغش، رطوبتی که دارد، هوایی که دارد، سرسبزی که دارد، و زمین مرطوب و معطری که دارد... حالا شما بخواهی لذت این باغ را به بچه‌ای که در جنین مادر است بفهمانی؛ دقیقاً این است: فهماندن معاد به مایی که در دنیای بند ناف هستیم. یک چیزی شبیه بهش می‌گویند: «پرتقال خوردن». چه می‌فهمی؟ اصلاً دهانش کار نمی‌کند. آنجا می‌آید بیرون، آپشن دهانش فعال می‌شود، دندان در می‌آورد. خوردنی‌هایی در این دنیاست. عالم، عالمی است که در ماده‌اش این‌گونه است.
شما در ماده، بعد از هزار سال می‌آیی یک روابطی را کشف می‌کنی، خواص اتم را کشف می‌کنی، امواجی را کشف می‌کنی. حالا خود همین ماده برود جلو، کلی چیزهای دیگر دارد. بعد فراماده چه خبر است که هر چه خبر است آنجاست؟ از آنجا تولید می‌شود. باطن این عالم چه خبر است؟ باطن دارد.
فرمود: «مجلسی که مجلس ذکر است، مجلس علم است.» الان این گفت‌وگوی ما اگر مجلس ذکر و مجلس علم باشد، بال ملائکه [می‌باشد]. حالا ملائکه یعنی چه؟ بال ملائکه یعنی چه؟ بعد ملائکه بعضی‌هایشان دو بال دارند: «مثنی و ثلاث و رُباع». (آیة اول سوره فاطر). آن دو بال چه‌کار می‌کند؟ این آپشن‌هایش با هم فرق می‌کند. سه بال چه‌کار می‌کند؟ چهار بال چه‌کار می‌کند؟ بعد با بال‌هایشان چه‌کار می‌کنند؟ اصلاً بال را پهن می‌کنند که بعدش چه‌کار بکنند؟
تصورات خامی داریم. می‌گوییم یعنی ملائکه‌ای هستند اینجا و چه خوب است که این‌ها هستند. این کار تولید نار می‌کند. این باطنش نار است. نار یعنی چه؟ نور یعنی چه؟ این خواص و آثار یعنی چه؟
بعد موقع [مرگ] انسان یک دور کل زندگی‌اش را جلو چشمش می‌بیند. چه کسری از ثانیه! برای بعضی‌ها پیش آمده، شاید برای خود من هم پیش آمده باشد. حالا خیلی تجسس [کنیم] که آدم یک حالی شبیه مرگ بهش دست می‌دهد و کل زندگی [اش] را روی دور می‌بیند. یکی از مجریان را تازگی آورده بودند [که] ضبط [کرده بود]. [گفت:] «یک دور دیدم؛ در سه چهار دقیقه کل زندگی‌ام را دیدم.» سه چهار دقیقه هم تازه زیاد است! استاد می‌فرمود که فاصله‌اش – فاصله دیدن کل این هشتاد سال و نود سال – فاصله ملکوتی، فاصله «اشهد» را که در اذان می‌گویند تا «شین»، چقدر فاصله است؟ کل نود سال زندگی را آدم بین «ن» و «شین» می‌تواند ببیند.
خیلی نترسید! حالا بحث سنگین شد. همه این‌ها آیه و روایت است: «ثُمَّ تُردُّونَ إلی عالِمِ الغیبِ و الشّهادةِ فیُنَبِّئُکُم بما کنتم تَعمَلون.» آیه قرآن است دیگر! خبرت می‌دهد چه‌کار کردی. «برت می‌گردانم پیش عالم غیب و شهادت، خبرت می‌دهد؛» یعنی گزارش می‌دهد، نشانت می‌دهد. «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ». می‌بیند، نه به او خبر گزارش نمی‌دهند، می‌بیند. عمل را می‌بیند با آن بارگذاری، با حقیقتش می‌بیند.
بعد می‌گوید آن ساعت (روایت می‌فرماید) فلان ساعت در مجلس ذکر بوده، در عبادت بوده، این تبدیل به نور می‌شود. ساعتی هم که به گناه گذرانده، این تبدیل به آتش می‌شود. یک سری ساعات، ساعات حسرت است؛ این خالی است، هیچی ندارد، نه نور و نه [آتش]. روایت است: «آن‌قدر حسرتش زیاد است، این حسرت اگر بین همه اهل جهنم پخش بکنند، همه، همه وجودشان حسرت می‌برد.»
حالا این یعنی چه واقعاً؟ یک نفر آن‌قدر حسرت می‌گیرد که اگر بین همه پخش بشود، همه حسرت‌زده شوند؟ یا خانه یک بهشتی آن‌قدر بزرگ است که همه بهشتی‌ها تویش جا می‌شوند؟ قواعد و مختصات عالم ملکوت، قواعدی فوق‌العاده پیچیده‌ای است.
ما فقط یک نمه‌هایی را می‌خواهیم نظر بیندازیم. قرآن می‌فرماید که نظر به ملکوت کنید: «أوَ لَمْ یَنظُرُواْ فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ و الأرضِ». بعضی‌ها به شهود ملکوت می‌رسند، ملکوت را می‌توانند ببینند. «کَلّا لَو تَعلَمُونَ عِلْمَ الیَقِینِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ». اگر علم یقین داشتی، در همین دنیا جهنم را می‌بینی؛ همین‌جا آثار اعمال را می‌بینی.
خوب، جهنم را می‌بینی؛ یعنی بعد از مرگ می‌بینی. هر کافری از دنیا می‌رود، جهنم را می‌بیند. اگر علم یقین داشتی، در همین دنیا جهنم را می‌بینی؛ همین‌جا آثار اعمال را می‌بینی. بعد می‌آید می‌گوید که: «آن جلسه که نشسته بودم، آن گوشه مجلس دیدم یک تکه آتش است.» بعداً می‌روند سؤال می‌کنند، غیبت می‌کرد؛ بوی تعفنی از آن گوشه دارد می‌آید.
در بزرگان دیدیم؛ دیدیم در بزرگان. من به بی‌نماز که می‌رسم، بوی پوشک بچه را – پوشکم گران شده، پوشک بچه – احساس می‌کنم. من مانده بودم مدت‌ها چرا بوی پوشک بچه؟ آخه این همه چیز! پوشک بچه تویش تعفن جمع می‌شود. جمع که شد، می‌روند می‌شویندش. هر نماز حکم شست‌وشو دارد. حالا یک نفر هفتاد ساله نماز نخوانده؛ یعنی هفتاد سال است پوشکش را عوض نکرده.
حس بدی هم ندارد. نماز قضا را نگاه می‌کند، می‌گوید: «برو آقا! اول غذایت را بخور، بعد بیا.» خاطراتی دارم که تا حالا رو نکرده‌ام و نمی‌کنم. بعضی‌ها [برای روایت این خاطرات] شروع کردند. یکی از اساتید [می‌گفت]: «می‌ترسم، می‌ترسم یک بابی باز شود، توقعات ایجاد شود، یک ذهنیت‌هایی ایجاد شود.» حیفم می‌آید، خداوکیلی، بعضی داستان‌ها را نگویم. سوییچ کتابی نیست؛ از هیچ‌کسی نشنیدید و من این‌ها را با خودم به گور خواهم برد؛ این اسرار را، این حقایق را.
یکی از اساتید فرمود که صبح بعد از نماز صبح (از این ماجراها زیاد است، بعد از نماز صبحی زیاد داریم ماجرا)... بعدشان فرمود که: «یک لحظه فلانی آمد... حالا آمد دیدم چی چی...» این‌ها یعنی چه؟ نمی‌دانم. مثلاً در برزخ کسی سیر می‌کند؟ در ملکوت کسی سیر می‌کند؟ احاطه دارند دیگر.
سوره مطففین را با هم می‌خوانیم: «کَلّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلّیِّینَ، یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ». سوره مطفف می‌فرماید که نامه ابرار را مقربین به آن احاطه دارند. ابرار، کارنامه‌شان دست مقربین است. کسی جزو مقربین شد، احاطه دارد به اعمال ابرار.
یکی از طلبه‌هایمان بعد از نماز صبح در برش بودم، سیاه شد... سیاه شد... سیاه شد... سیاه شد... سیاه شد... سیاه شد... طلوع آفتاب شد. تماس گرفت، صدای خسته گفت: «حاج‌آقا، من الان از خواب بیدار شدم، نماز الان قضا شده یا به ادا؟» نمازش قضا شده بود. سیاه شد... سیاه شد... سیاه شد...
آقا، آدم اختیار نداشته، اراده نداشته. آن اراده و اختیار... خب، اینجا تاریک شد، ولی نار نشد. آخه هم تاریکی می‌آید، هم آتش. آتش باشد هم تاریکی؟ جواب بدهم؟ اذیت کنم؟ فقط از باب ایذا، یکی دو دقیقه دیگر اذیتتان کنم. خلاص. هم تاریک باشد، هم آتش باشد. این‌ها همان است که می‌خواهی به بچه بگویی: «آقا، این پرتقال است.» درست است؟ پرتقال خوردن. این دهانت را وا می‌کنم، پرتقال قاچ می‌گیرم، می‌خوری. بعد از یک جایی هم تخلیه می‌شود. این ورود را می‌فهمد، نه خروج را می‌فهمد، نه معده را می‌فهمد؛ گرفته، شرایط ندارد.
اونی که نمازش را خواب مانده، تاریک شد. هنوز آتش نشده. اگر بنا کرد به اینکه نخواند، می‌شود آتش؛ هم تاریکی است، هم ظلمت. می‌گوید در جهنم در ظلماتی هستند که شعبه‌های آتش این‌ها را گرفته. آتش می‌آید روشنایی می‌آورد. همه وجودش را آتش گرفته و در ظلمت مطلق است. هیچی هم نور.
بخوانید دیگر! سوره حدید را بخوانید، سوره بقره را بخوانید. این‌ها از عجایب عالم [است]. فقط این آیه را بخوانم: سوره مبارکه روم: «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ». این آیه می‌فرماید که آخرت، باطن دنیاست؛ جایی جدا نیست. همین صحبتی که من و شما داریم می‌کنیم الان یک گلستان [است]. این جلسه گلستان است. جلسه غیبت، یک تکه جهنم است؛ یک حفره‌ای از آتش است. این نگاه [به باطن است].
یک داستان: حیفم می‌آید بگویم یا نگویم؟ کمی اذیت است، بخوابید! البته این احتمالاً بیشتر اذیتتان کند وقتی بشنوید. محمود کربلایی کاظم را می‌شناختی؟ حافظ قرآن، معجزه قرن بهش می‌گفتند. مرحوم آیت‌الله بروجردی فرموده بودند ایشان را ببرید کشورهای اروپایی به عنوان معجزه اسلام نشان بدهید. بی‌سوادی بود که زندگی‌نامه‌اش را ساختم، کتابش را هم نوشتم. بی‌سواد بود، کشاورز بود، آدم پاکی بود. آن امام‌زاده‌ای که ایشان به آن عنایت شد در ساروق استان مرکزی [بود]. بنده چند بار رفتم. امام‌زاده جالبی است آنجا. به او عنایت شد.
حافظ کل قرآن شد. آیات [را روی] صخره، یا آیات صخره دور تا دور گنبد نوشته بودند: سوره مبارکه اعراف. بهش می‌گویند که این‌ها را بخوان. «من سواد ندارم.» می‌گویند: «بخوان.» شروع کردم خواندن، غش کردم، به هوش آمدم، دیدم کل قرآن را [حفظ شده‌ام].
شهید نواب ایشان را برده بود مصر، آن طرف‌ها برده بود. آخر به اول قرآن، از آخر به اول، وسط به اول، اول به آخر. آیات را یک چکی که می‌کردند برایش، آیه و روایت می‌گذاشتند، می‌گفتند: «کدامش آیه است؟ آیه را داشت. بوی بقیه‌اش روایت است. «روایت نیست! این روایت، این هم آیه قرآن.»» یکی برداشته، دو تا «واو» نوشته. «باغ خالی قرآن است؟ این قرآن، این قرآن نیست. قرآن ننوشت.»
آن‌قدر نور دارد. نیت صحبت می‌کنی که هسته مرکزی عمل است، به عمل معنا می‌دهد. همین تصمیمش به این است که این کاری که می‌کند، به فلان غرض، ملکوت دیگری شود با یک جهان دیگری. الان سطح نیت پایین‌تر است. نماز معراج، نمازهای بهجت هم معراج است، نماز من هم معراج. دودکش، هواکش این‌ها برسد. آیا بهجت می‌رود خود خدا را می‌بیند، برمی‌گردد؟ نماز که برمی‌گشت، مثل مسافری بود که از دیار حبیب برگشته. تا یک ساعت نمی‌شد با او حرف زد؛ آن‌قدر پکر! من نمازم تمام می‌شود، تازه اول [می‌خواهم] ناهار بخوریم، دور هم می‌نشینیم. خلاص.
انجام معراج؛ یک هسته مرکزی عمل فرق می‌کند که ملکوتش متفاوت [است]. خدا ان‌شاءالله توفیق بدهد این بحث را بتوانیم با قوت و اتقان ان‌شاءالله پی بگیریم و پیش ببریم.
خدایا، در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الط.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00