برخی نکات مطرح شده در این جلسه
متن جلسه
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. جلسات قبل نکاتی را خدمت عزیزان درباره شخصیت عرض کردیم. بحثی را که امروز میخواهم خدمت عزیزان داشته باشیم، درباره سرمایههای شخصیتی است. سرمایههای شخصیتی، بنمایههایی است که آدم کسب میکند. وقت ضرورت، این بنمایهها خود را نشان میدهد؛ وقت حادثه، بیرون میآید؛ وقتی واقعه بروز پیدا میکند، این بنمایهها، این سرمایهها، خیلی مهم است.
چرا دو نفر آدم وقتی در شرایط مساوی قرار میگیرند، نوع واکنششان و نگاهشان متفاوت است؟ چند وقت قبل در همین مشهد سوار اسنپ شده بودم. حالا این اسنپها ماجرا دارد. یکی از دوستان به من گفت: «خاطرات اسنپت را بنویس.» حالا آنقدر جزوه و کتاب برای چاپ داریم که شرایط چاپش نیست و فضایش فراهم نیست؛ تقریباً ده، دوازده تایی آماده هست.
در تاکسی اسنپهای مشهد، جوانی هم بود؛ با من صحبت میکرد. دیدم ناراحت است. گفت که دخترخالهاش چند روز قبل داشت از جاده سبزوار میآمد، تصادف کرده بود. بیستوچهار سالش بوده؛ خودش و شوهرش در تصادف از دنیا رفته بودند. یک پسر دوساله ازشان مانده که خانه مادرش زندگی میکند. بعد بابت این، ناراحتیهایش را گفت و دیگر... . بعد گفت که من خودم هم پسر یا دختر دوسهساله داشتم که مشکل قلب داشت و خانهام را فروختم، زندگیام را فروختم و هزینهاش کردم. آخر هم این بچه از دنیا رفت و من ماندم و بدهی سنگین. نانوایی هم داشت. گفت: «نانوایی هم آنجا ورشکست شدم و آن را تحویل دادم. الان آمدم در اسنپ دارم کار میکنم.» روحیه عجیبی داشت.
اسنپ تهران هم برایتان خاطره بگویم؛ اتفاقاً خاطرات زیاد دارد. رفتنش با برگشتنش، دو تا ماشین متفاوت بود. چون در اسنپ پیش آمده، در تهران با شاسیبلند هم من دیدم سوار شدم؛ پانصد میلیون، یک میلیارد، دو میلیارد پول ماشینش بوده؛ (ماشینهای) بالاشهر تهران. یک وقت یادم است در زرگنده اسنپ گرفتم. یک ماشین شاسیبلند بود. عرض کنم خدمت شما که در مسیر رفت، آقایی ما را سوار کرده بود. گفت: «من پاساژ دارم فلان جا، همه مغازههای فلان پاساژ مال من است.» برادرش از دنیا رفته بود و یتیمهای برادرش را بزرگ کرده بود. میخواست مال بچهیتیمها را بالا بکشد؛ دنبال راه شرعی میگشت که «بزنم آنجوری، این سهم فلان را بردارم.»
همان مسیر برگشتش را سوار شدم. یک آقایی (بود که) احساس کردم کل دنیا مال اوست. (گفت:) «خانه گرفتم، پسرم را زن دادم، برای پسرم در تهران خانه گرفتم.» گفتم: «حاج آقا، شغل شما چیست؟» گفت: «من پاکبانم؛ پاکبان شهرداری.» (آن) پاساژهای کجا را داشت، این (در مقایسه) پاکبان بود. بعد وضع زندگیشان (جوری بود که) احساس میکردیم مثلاً مالک نصف تهران است؛ آنقدر سرحال (بود).
در موقعیت مشابه، یکی بچهاش را از دست میدهد، یکی دیگر بچهاش را از دست میدهد. این (فرد) دشمن خدا و پیغمبر و اهل بیت میشود، آن (دیگری) مرید خدا و اهل بیت میشود. این با دل شکسته رو به خدا و اهل بیت میآورد، او کلاً همه چیز را (کنار) میزند. این به سرمایههای شخصیتی برمیگردد. آدم یک سری سرمایهها را درست کرده است. این سرمایهها در بزنگاه خود را نشان میدهد؛ وقت خطر، خود را نشان میدهد.
در ماجرای حضرت یوسف، قرآن میفرماید که آن صحنهای که برایش پیش آمد، «ما یوسف را (از این ماجرا) ردش کردیم.» خیلی فضای عجیبی است؛ اصلاً قابل تصور نیست. آخر به یک آقایی گفتند که: «میآیی فیلم حضرت یوسف را بازی کنی، نقش یوسف را؟» گفت: «مشکل ندارم؛ ولی زلیخا اگر چیزی بخواهد، من نمیتوانم دست رد بزنم، (باید) جواب مثبت (بدهم).» حالا آن فضا و آن وضعیت؛ هفت تا در بوده. (قرآن میفرماید) «غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ» (درها را محکم بست). خودش درها را بسته، درها را هم قفل کرده، رفته توی اندرونی. هفت تا در تو در تو که هر دری به یک سالنی باز میشود؛ از پشت قفل کرده (بود). شرایط برای فرار نیست، هیچ امکانی نیست. حضرت یوسف فقط میدود. با اذن الهی، درها مثل این درهای الکترونیکی شما میشود. نزدیکش که میشود، وا میشود. هر دری را که نزدیک میشود، باز میشود. تا میآید، میرسد به – به قول این فیلم – به پوتیفار میرسد که میگوید: «چهکار میکنی و اینها؟»
در قرآن میفرماید که این به خاطر این بود که یوسف سرمایه شخصیتی داشت: «کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ کَانَ مِنْ الْمُخْلَصِینَ.» یوسف یک سرمایههایی جمع کرده بود. وقت خطر، من ردش کردم. وقت خطر، ردت میکنم. نمیتوانی بگویی: «گیر کردم.» گیر کردن معنا ندارد. «افتادم، دست خودم نبود.» دست خودم ندارد. «آقا مجبور شدم، از دست در رفت.» اصلاً نمیشود. یک جایی یک کاری کردهای، یک توشهای جمع کردهای، یک سرمایه جمع کردهای. آن سرمایه اینجا دارد خود را نشان میدهد؛ بروزش این است.
به تعبیر آن بزرگ، یکی از شاگردانشان – یکی از علمای قم، یکی از شاگردان درجه یکشان که سی سال مثلاً شاگرد ایشان بود و نایب علمی ایشان به حساب میآمد – بعد از سی سال یک گفتوگوی علمی کرده بود در مورد دیه و اینها. یک مغازه شاذّی گرفته بود. حرفهای عجیب و غریبی زده بود، روزنامهها چاپ کرده بودند و خیلی (بلوا به پا شد). این شاگرد آمده بود پیش استاد. (اسم نمیبرم؛ هر دو مشهورند، خیلی مشهورند.) آمده بود پیش استاد برای عذرخواهی و ندامت و اینها. حالا ببینیم استاد به او چه گفته بود؟ استاد فرموده بود: «گاهی آدم یک خطایی انجام میدهد؛ چهل سال بعد خود را در یک موضعگیری نشان میدهد. چهکار (کردهای؟) یک سرمایه، یک تاریکی یک جایی در وجودت گذاشتهای؛ یک روزی بروز پیدا میکند. یک آتشی را یک جا مخفی کردهای؛ یک روزی میریزد بیرون، آتش میزند. نوری است، یک پاکی است، یک صداقت است، یک طهارت است.»
حالا در تتمه بحثهای دیروز که این عزیزان ما بحث خوبی را ارائه دادند، حالا آقای دکتر قانعزاده را اگر بتوانیم طول این هفته انشاءالله یک جلسه دیگر خدمتشان باشیم، خیلی خوب است. نکته خیلی خوبی دیروز ایشان فرمودند. عزیزانی که دیروز فرمودند که: «یکی از دوستان من از ترس اینکه به گناه نیفتد، نیامد آمریکا. ما رفتیم، این ماند. بعد ما با همسرمان آنجا در دل کفر هیئت میرفتیم. همه آن چیزهایی که ازش میترسید – بیحجابی و چه و چه و چه – این ور در ایران به آنها مبتلا شد.» خیلی به این حرفها نیست (که) توجیه بشود برای اینکه: «من آقا، من دوست دارم در دل عرقخورها سالم باشم.» «یا علی، برویم در دل عرقخورها!» زمینه را آدم باید کنترل بکند. موقعیت نشستن (در جایی که) «یُسْتَهْزَأُ بِهَا آیَاتُ اللَّهِ» (آیات الهی دارد مسخره میشود). یعنی چه؟ مینشینی گوش میدهی؟ اثر دارد، بیچارهات میکند. پاشو برو. هر وقت حرفشان تمام شد، یک حرف دیگری مطرح کردند، آن آدم نمینشیند. ولی اگر احیاناً گیر کرد توی چنین جمعی، اگر سرمایه شخصیتی مثبت داشته باشد، این سرمایه نجاتش میدهد.
همین دوست ما، آقای دردشتیان (را)... حالا خیلی من فرصت نشد؛ چون ناگهانی ایشان را دیدم وگرنه قبلش یک تیزر در مورد ایشان میرفتم؛ آدم خیلی جالب و فوقالعادهای است. خیلی در مشهد اثرگذار بوده. تازههم از آمریکا (آمده)؛ یعنی سالی دو، سه باری میرود، برگشته بود و باز هم برنامه دارد برای فاطمیه. حالا اروپا و اینها میرود در حال تبلیغ. (گفتند:) «ببرمت، ما خانهمان سر میلان است؛ بیا ببرمت آنجا.» (گفتم:) «میلان! تو رفتی میلان؟ میلان هم به کوچه میگویند میلان!» ایشان، حالا من یک مورد با ایشان مقایسه بکنم.
فرزند یکی از شهدای بسیار معروف؛ (اگر) شهدای درجه یک دانشگاهی ما، درجه یک شهید بخواهیم بگوییم – شهید حسابی که مغز متفکر (است)، یک نخبه حسابی که آمریکا تحصیل کرده – آن شهید را میگوییم دیگر. حالا اسم نمیآورم. پسرش را پیدا کردم در آمریکا. کنجکاو شدم (که) پسر این کیست و کجاست. گفت: «با یک بدبختی رفتیم، این را پیدا کردیم.» (پرسیدم:) «اسم چقدر برنده (است) در ایران؟» اگر بخواهد شورای شهر بیاید، (در) مأمور رأی اول میشود: «پسر شهید فلانی.» بعد ژنشان هم که ژن خوب و یک چیز فوقالعاده... بدبختی توی آتشنشانی یک قوزآبادی آنجا، ترقوزآباد آمریکا، پیدایش کردیم. بعد تعجب کردیم مثلاً. گفتیم: «الان میرویم در مورد فلان شهید با او صحبت میکنیم.» دیدیم هیچ هویت اسلامی برایش نمانده؛ مسلمان شناخته نمیشود. خالی (است)، ربطی به آن شهید فلانی ندارد. بعد خود ایشان دانشجوی نمونه شده بود در دانشگاه. توی جلسهای که باراک اوباما آمده بود، جایزه میخواست از اوباما بگیرد، (ولی) نشد (و) نگفت. خودش نگفت. حالا ما فرصت نشده برای شما بگوییم. گفت که: «این جایزه را که میخواست به من بدهد، من با فاصله ایستادم که یک وقت زمینهاش فراهم نشود که من به او (نزدیک شوم)، چون او را به عنوان یک جنایتکار میشناختم که به مردم من ظلم کرده، تحریم کرده، مردم را بیچاره کرده. دو تا سلفی هم میگرفتم، بعداً به درد میخورد در ایران، کلی کار!»
اینجا سرمایههای شخصیتی خود را نشان میدهد. در فتنه معلوم میشود، در ابتلا معلوم میشود. آدم وقتی عزیزش را از دست میدهد، تازه میفهمد چهکاره است. یک سردرد میگیرد آدم، یک ناخن بچهاش درمیرود، زمین و زمان (را به هم میریزد). من دیده بودم ها! در همین مشهد داشتیم آدم حسابی که مثلاً دنبال کشف و کرامات و یک مقدار راه افتاده بود و اینها. یک بچه خدا به او داد. این بچه مریض بود. (به خاطر آن) به اهل بیت توهین میکرد. ملکوت بود (ولی) فهمید که توی هپروت بوده تا حالا همه مدت. سرمایههای شخصیتی است.
حالا در مورد سرمایهها که چهشکلی میشود کشف کرد – «من چه جمع کردهام؟» – در مورد این باید بیشتر صحبت بکنیم. یک بخشش این است: با چه چیزی سرمایه حاصل میشود؟ ماجرا برایتان بگویم؛ این جالب است. یک جوانی میخواست برود آمریکا. از رهبر معظم انقلاب (پرسیده بود). من این را که خواندم، ارادتم به ایشان مضاعف شد. (پرسیده بود:) «آقا، من دارم میروم آنجا برای تحصیل؛ چهکار بکنم که بالاخره آن فضا روی من اثر نداشته باشد؟ آسیبهایی که ممکن است باشد، خطر برای من نداشته باشد؟»
ببینید چقدر حرفهای، چقدر یک انسان مسلط به مبانی (هستند). فرموده بودند که: «آنجا که رفتید، سعی کنید اعمال عبادی و مستحبات را دو برابر آنچه در دنیا، در ایران انجام میدادید، انجام بدهید.» یک قاعدهای دارد. قاعدهاش این است که این قوه کسب شما وقتی قوی شد – که در موردش صحبت کردیم – قرآن به آن «دست» میگوید. قرآن در مورد برخی انبیا میگوید: «اینها دست داشتند؛ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصَارِ.» حضرت یعقوب دست داشت، حضرت داوود دست داشت. (اگر) «دست» نداری؟ «چشم» داشت. خیلی جالب است. یعقوب در ماجرا کلاً دست داشت. حالا پا داشته، پا خورده اینها را نمیدانم؛ ولی دستش را گفته. یعنی کار میکرد، ازش کار میآمد. این دست وقتی کار میکند، آدم میتواند واکنش نشان بدهد؛ خودش تعیین بکند چه چیزی را بگیرد، خودش تعیین بکند چه چیزی را نگیرد. میفهمی؟ چه چیزی را بگیرد، چه مقدار بگیرد، چه مقدار بردارد. از کی میگوید؟ «کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ.» کسب دست وقتی قوی شد...
اعمال ساده با همین عبادیات: با همین قرائت قرآن، با همین زیارت عاشورای هر روز، با همین استغفار. (در مورد) «استغفرالله» (در جلسه بعد) صحبت میکنیم. چقدر ذکر عجیبی است! چقدر برکات دارد ذکر استغفار! (اگر کسی) مقید به این باشد، خیلی اثر دارد. همین اذکار بسیار ساده، سرمایههایی درست میکند.
بعد بزرگان میفرمودند که آقای قاضی فرموده بودند: «یک جوری باید خودساخته باشی که اگر با نامحرم مواجه شدی، اتوماتیک چشمت بسته بشود.» مسخره است، قبول دارم. در درس استاتیک شما بنشینم، به خیلی از اصطلاحات میخندم. شما بیایید سر درس فلسفه ما مثلاً بنشینید، سر درس فقه ما بنشینید، به خیلی از اصطلاحات میخندید. عالم وجودی ما با هم متفاوت است. درسیمان تصورش نسبت به تنش یک چیز دیگر است، نسبت به زندگی (هم همینطور). قرآن میفرماید: «إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا.» بعضی ته درکشان از زندگی یک حیات حیوانی است. خب میخندد؛ دریافتی ندارد، نمیفهمد بعد از این چه خبر است، چه آثاری بار میشود.
لااقلش این است که روی تمرکزت اثر دارد. وقتی درس میخواهم بخوانم، چیزی که دیدم، روی تمرکز من اثر دارد. سکوت را رعایت کنید که حرف زدن دیگری در تمرکز من اثر دارد. ولی نگاه (فرد) دیگر، پوشش دیگری در تمرکز من اثر دارد. در راندمان علمی اثر دارد. نگاه من در راندمان علمی اثر دارد. چرا بعضی حافظهها قوی است، زود منتقل میشوند؟ بعضی گیج میزنند. یکی مسیر علمی دارد میرود، در پنج دقیقه منتقل میشود؛ یکی پنج ساعت هم این را منتقل نمیشود. این ذهن (درگیر کلی مانع است)، در نماز حضور قلب ندارد. چشم درگیر است. خودش کار کرده، اتوماتیک بسته میشود. یعنی آن قوه خودش از قبل انتخاب میکند چه چیزی را ببیند، چه چیزی را نبیند. خیلی نجیب است ها! یعنی اراده میکردند که چه چیزی را ببینند، سر بالا میگرفتند، آن را میدیدند و سرشان را پایین میانداختند، دیگر هیچی دیگر (نمیدیدند). (قوه) ارادهاش قوی است. اراده میکند خانمش را پیدا کند، اول نفسش میگردد، پیدا میکند. (به جای اینکه چشم بگیرد و نفس بدهد)، نفس میگیرد (و) میدهد به چشم: «بکش، بگیر، بده.» نفس میگیرد، میگوید: «بیا فلانی، یک نگاه بکن، تمام!» به قوت نفس، سرمایههای شخصیتی (شکل میگیرد).
خاطره خیلی جذابی (است). این باشد انشاءالله فردا. ماجرای عجیب فردا، انشاءالله با همدیگر صحبت (میکنیم).
خدایا، در فرج امام عصر تعجیل بفرما.
قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما.
و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین.
جلسات مرتبط

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دوازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهارده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پانزده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شانزده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هجده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه دو
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه سه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه چهار
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه پنج
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه شش
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هفت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه هشت
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه نه
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه ده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

جلسه یازده
تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت