برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
درباره اینکه ملکات انسان، که همان شخصیت انسان را شکل می‌دهد، به چه نحوی شکل می‌گیرد؛ چطور یک چیزی برای آدم ملکه می‌شود؟ بعضی‌ها را دیدید؛ وقتی می‌خواهند حرف بزنند، چقدر راحت حرف می‌زنند؟ بعضی‌ها سختشان است در جمع حرف زدن. بعد یک مدت که در جمع حرف می‌زنند، این حرف زدن برایشان راحت می‌شود.
یک خاطره، اگر بخواهم بگویم و بخندم: اولین باری که بنده در جمع عمومی خواستم یک حرکتی بزنم و بچه بودم، مکبر بودیم در مسجد حضرت ابوالفضل، در مرزداران تهران. مرحوم آیت‌الله ربانی، یکی از شاگردان علامه طباطبایی بودند، امام جماعت مسجد ما، یعنی مسجد محلمان، بودند. آنجا از مساجد خیلی خوب تهران بود. گفتند: «تکبیر بگو!» خلاصه ما هم بچه کوچک هشت سالم، نه‌سالم، ایستادیم و خلاصه تکبیر را گفتیم؛ ولی [از بس اشتباه کردیم] مطهر آمدیم و با نجاست آلوده کردیم خودمان را! تا این تکبیر گفته شد و تمام شد، از مسجد که درآمدیم، دیگر با یک وضعیتی آمدیم. ولی خب راه افتادیم؛ یعنی کار به اینجا رسید که توانستیم روی آنتن زنده تلویزیون هم بیاییم و حرف بزنیم.
پس راه اینکه یک چیزی ملکه بشود یا یک ملکه از بین برود، این است که در عمل انسان قرار بگیرد. حسادتمان را چه شکلی از بین ببریم؟ حسادت را از بین ببری، حسادت تار و مار می‌کند. حسادت را پودرِ حسادت – مثلاً – می‌زنی، محو می‌کند. راهش این است. مثل خودکار می‌ماند. خودکار جوهر. دیدید؟ یک مدت خودکار که استفاده نمی‌شود، جوهرش استفاده نمی‌شود، خشک می‌شود. بسیاری از قوا و ملکات آدم این شکلی است. یک مدت که استفاده نمی‌شود، بروز ندارد، کارایی ندارد، به مرور از بین می‌رود.
حسادت را نمی‌خواهد. بعضی‌ها اذیتند که می‌بینند در خودشان یک حسی دارند نسبت به یک کسی. اذیت از این حس است، نه از حسش. اذیت نباش، ناراحت نباش؛ فقط بروزش نده. حسادت و بروزش؛ یعنی [وقتی] حسادت می‌خواهد یک جمله‌ای برای من درست بکند، آن را نباید بگویم. یک نگاهی برای من درست بکند، نگاه [نباید رخ دهد]. یک پوزخندی می‌خواهد درست بکند، آن پوزخند را نباید داشته باشی. بروز که می‌دهی، تازه می‌شود. بروز که نمی‌دهی، خشک می‌شود. دوبار، سه بار، پنج بار، ده بار، هی به مرور موقعیت بروز شکل می‌گیرد؛ آدم بروز نمی‌دهد، [حسادت] از بین می‌رود.
برای اینکه یک کار خوب در آدم شکل بگیرد، از کار ساده شروع کند. آقا، من سخاوت می‌خواهم، اهل سخاوت بشوم، دست‌ودلباز باشم. آدم از کار ساده شروع کند؛ از همینی که بعضی‌ها برای همین پرنده و حیوان و این‌ها یک نانی می‌ریزند، یک غذایی می‌ریزند؛ از همین اضافه‌پسمانده‌های غذا.
منزل ما در قم، مرغ و خروس و کبوتر و همه رقم داشتیم. گرمایش یک چیز فاجعه‌ای است؛ یعنی منزل رفتم دیدم که قیر پشت‌بام آب شده. گرمای شصت درجه، گرمای فوق‌العاده، گرمای خون. مسافرت این‌ها زیاد داشتیم؛ دیگر دادیم رفته. خود این ارتباط با این‌ها؛ بچه‌های ما که با این‌ها ارتباط داشتند، آیت‌الله العظمی وحید خیلی سفارش می‌کردند، می‌فرمودند که: «آقا، برای بچه مرغ، کبوتری، چیزی [بخرید].»
الان که این پلی‌استیشن‌ها را می‌دهند دست بچه و این روزی هفتاد، هشتاد نفر را می‌کشد، رندوم ملکات را دارد به او می‌دهد. او حس طمع، این بازی‌ها که چقدر قشنگ هم [هستند] – حالا من نمی‌خواهم مثلاً بگویم جی‌تی‌ای این‌ها – کار ندارم؛ ولی قشنگ شخصیت می‌سازد. در این بازی یک آدم طراحی می‌کند، ملکات می‌سازد؛ ملکه حرص شکل می‌گیرد، ملکه طمع شکل می‌گیرد، حسادت شکل می‌گیرد، بخل شکل می‌گیرد. هرچیزی که یک آدم رذل لازم دارد، هرچیزی که یک آدم بی‌خاصیت لازم دارد، یک آدمی که راحت بشود مدیریتش کرد، یک آدم منفعل لازم دارد. فیلم‌بازی‌ها؛ یک هنر اصلی که در این بازی دارد تزریق می‌شود و کاری که دارد می‌شود، همین است: دارد ملکه می‌سازد.
حس آدم نسبت به دیدن جنایت... یک مربی تربیتی [بود]. گفتم: «آقا، صحنه جنایت دیدن با صحنه پورن دیدن چه فرقی می‌کند؟ [چرا به پورن] حساسیم [ولی] صحنه جنایت را به راحتی به بچه نشان می‌دهند؟ همه می‌بینند. این اگر از آن بدتر نباشد، قطعاً کمتر نیست؛ [بلکه] بدتر هم هست.» در فیلم قشنگ ایستاده، دارد می‌کشد. آثارش را هم در جامعه می‌بینید دیگر.
این توی محله ما، یک وقتی یک جایی هم سمت کرج و این‌ها، یک بچه آمده بود به آن یکی گفته بود: «بیا داربازی کنیم.» [به برادرش]؛ گردنش زیر پایش، مفت و مجانی از دنیا رفت. بلا ماشاالله! این فیلم‌ها که، این صحنه‌هایی که پخش می‌شود... یکی از این فیلم‌ها را محکوم کردند دیگر؛ خودکشی کرده بود. تهیه‌کننده را محکوم کردند، دیه را چند سال پیش. این‌ها ملکه شکل می‌دهد؛ آدم نسبت به جنایت خنثی [می‌شود].
بزرگان چقدر حساس بودند نسبت به مشاغل، مشاغلِ ضروری! قصابی کراهت دارد. کفن‌فروشی که کراهت دارد؟ آقا، کفن نفروشی، [پس] مردگان را دفن کنند؟ یک کفن‌فروشی پیدا می‌شود، [اگر] شما نفروشی. قصابی قساوت قلب می‌آورد؛ عادی می‌شود برایت. سر بریدن عادی می‌شود. آدم‌کشی، اصلاً کشتن عادی می‌شود. سلاخی عادی. جمع قصاب‌ها رفتی روضه بخوانی، [صحنه] قتلگاه این‌ها را نخوان. خرابه‌ای این‌ها را بخوان. شاید قتلگاه و این‌ها را خیلی نمی‌گیرد، عادی می‌شود به کفن مردن مرده.
مداحی زیاد گوش می‌دهند، خیلی بد است؛ مداحی [هم همینطور]. حتی روایت داریم: قرائت قرآن زیاد بدون تدبر، [اگر] در زندگی‌ات باشد، پیش برود، توجه می‌خواهد. شیخ بهایی مفصل توضیح می‌دهد. ذکری که در آن توجه نباشد، قساوت قلب می‌آورد، [آدم را] برعکس می‌کند؛ این ملکات معکوس در آدم شکل می‌دهد.
آن وقت هرچه ذکر می‌گویی، هیچ حسی نداری، عادی می‌شود. قبرستان رفتن هم همین‌طور است. ولی ماشاالله! همه مسائل این‌جوری است. نباید عادی بشود، [چون] ملکه معکوس شکل می‌گیرد. پس در فعل خوب، انجام یک کاری ملکه می‌کند. در فعل بد، انجام ندادنش، ملکه‌اش را از بین می‌برد.
حالا ما این‌ور گفتیم که آقا، یک آدم ساده شروع کند، یک کار ساده شروع کند. گاهی خود نورانیت یک کار ساده، یک نوری در آدم ایجاد می‌کند؛ خیلی از ملکات شکل می‌گیرد. مثلاً روایت داریم، می‌فرماید که: «دائم‌الوضو بودن چقدر ساده است!» بهداشتی [هم هست]، [به سرعت] می‌رود وضو بگیرد. علامه طباطبایی فرمود که: «بدترین حالات من که خیلی اذیت می‌شوم، بین آن حالتی است که وضو باطل شده و می‌خواهم وضو بگیرم. [حتی] چند ثانیه وقت [که می‌گذرد،] خیلی اذیتم.» لطافت می‌آورد دیگر، نورانیت می‌آورد. چقدر روایت در مورد دائم‌الوضو داریم! اینکه آدم وضوش را دائماً داشته باشد، حس [قوی] در برابر شیطان؛ نمی‌تواند نفوذ بکند، وجود نورانی دائم‌الوضو بودن. یا ذکر صلوات که چقدر ساده است! چقدر روایت در مورد صلوات داریم که ما ساده هم می‌گیریم؛ عجیب‌وغریب است! اگر دوست داشتید، یک چهار پنج سالی بنشینیم هر روز در مورد صلوات با هم صحبت بکنیم؛ چون مطلبش [زیاد است].
ذکر صلواتی که می‌فرستی، اخلاقت خوب می‌شود، خوش‌اخلاق [می‌شوی]. «بد اخلاقم؟ چکار کنم؟» روی خود همین [نقطه ضعف] نزن؛ پدرت را در می‌آورد، اذیت می‌کند. از جای دیگر بزن، از جایی که ساده است بزن. امام حسین را ول کن! آنجایی که حساسی، نمی‌زند. از یک جاهایی که ساده است، می‌زند. چی می‌شود؟ امام رضا، امام رضایی است. امام رضا خیلی خوب [است]. همان که می‌خشکاند آن ارادت و محبت را، می‌خشکد، نمی‌گذارد بروز پیدا کند.
حالا شما دستتان در کار است، من درس پس می‌دهم خدمتتان. دیدید؟ آدم کسی که دوستش دارد، وقتی ابراز محبت می‌کند، این علاقه تقویت می‌شود. یک مدت که ابراز علاقه نمی‌کنی، کم‌کم علاقه خشک می‌شود. کسی که بدت می‌آید؛ زیاد که فکر می‌کنی، آن هی نفرت تقویت می‌شود. یک مدت که فکر نمی‌کنی، کلاً ولش کن. توجه حیات می‌دهد، زنده می‌کند، جاری می‌کند.
در کار خوب، یک سری ملکات بود، حاصل می‌شد. یکی آمد پیش آقای بهجت، گفت: «آقا، آقا! من اخلاقم بد است.» ایشان فرمود: «صلوات زیاد، نماز شب، اخلاق را خوب می‌کند.» آدمی که نماز [می‌خواند]، نورانیت که می‌آورد، صفا می‌آورد برای آدم. یک نورانیتی می‌آورد؛ آن نورانیت خودش ملکات ایجاد [می‌کند].
حالا در کار بد، این هم یک کلید [است]. چون کلید زیاد دادیم در این چند جلسه، نمی‌گویم ساده‌اش را پیدا کن. در کار خوب، ساده‌اش را پیدا کن. در کار بد، سختش را پیدا کن. ولی یک دانه [چشم هم خیلی مرا به زمین می‌زند]؛ چشمم خیلی دارد [مرا زمین می‌زند]. زبانم دارد مرا زمین می‌زند. تنبلی دارد مرا زمین می‌زند. هر کس یک فازی دارد، هر کس یک دریچه‌ای دارد. سخت است تمرکز.
گفتم: «لااقل چهل روز...» چشم حساس می‌شود. البته آن طرف باید آن کانال نورانیت باشد که این‌ور قوی بشوی. آدم می‌خورد زمین. این‌جا هم تازه آن کانال نورانیت را که وا می‌کنی، از این‌ور هم که می‌خواهی بروی، می‌خوری زمین؛ یک بار، دوبار، سه بار، پنج بار، ده بار، صد بار می‌خوری زمین! این‌جا در روایت دارد که راه اینکه از گناه نجات پیدا بکنی، یکی این است که اقرار به گناه بکنی. [یعنی] قبول [کنی]، [مثلاً بگویی:] «من این کار را دارم می‌کنم.» توجیه نکن. [بگو:] «بد است. این نقطه ضعف من [است].» بعد به محض اینکه ازت صادر شد، استغفار کن.
اولش است؛ نه، همین اولی که رخ داد، سفارش را داشته باش. بابایی دیابت داشت. بعد در خانه دیده بودند، [او] دیده بود که شیرینی خامه‌ای آورده‌اند. [مثلاً] مشهدیان [گفتند:] «نارنجک، یک کیلو نارنجک به ما بده.» نارنجک آورده بودند در یخچال و برایش خیلی سَم و ضرر داشت. بعد این دخترش می‌گفت که: «نصف شب پاشدم دیدم که چراغی از توی آشپزخانه روشن است. رفتم در یخچال باز است. بابا لای در نشسته. بعد این ظرف نون خامه‌ای، شیرینی خامه‌ای، گذاشته جلویش. این‌ور هم بطری آبغوره. زهر مار می‌کند برای آدم ولی خوب است.»
این دوبار، سه بار، پنج بار این‌جوری نون خامه‌ای با آبغوره بخورد؛ یا کلاً فقط نون خامه‌ای می‌خورد یا فقط آبغوره می‌خوری. یعنی از دو حالت خارج نیست. پدر آدم را در می‌آورد. این گناه با استغفار این شکلی است: دوبار، سه بار، پنج بار، ده بار. بالاخره یا استغفار [می‌کند] و قیدش را [می‌زند] یا گناه [را ترک می‌کند]. از این دو حالت خارج نیست. ولی بحث اینکه نمی‌گذارد نفسش عادت کند، مزه کند برایش، این خیلی مهم است. نمی‌گذارد ملکه بشود.
مؤمن گناه می‌کند ولی گناه برایش ملکه نمی‌شود. فرق مؤمن [با] بقیه نیست که این گناه نمی‌کند، معصوم است؛ نه. چشمش خطا می‌رود، یک چیزی می‌شنود، یک چیزی می‌بیند، یک چیزی می‌گوید؛ ولی ملکه نمی‌شود. زود به خودش می‌آید، زود می‌جنبد، اقدام می‌کند، درست می‌کند.
تکه‌ای از جملات امام مانده بود، می‌خواستم برایتان بخوانم. با یک خاطره از امام که دیگر امروز وقت آن ده دقیقه که با هم قرار داشتیم، گذشته است. ان‌شاءالله باشد برای شنبه. نکته خیلی مهمی [است]. البته با این توضیحاتی که دادم، آن ماجرایی که می‌خواهم بگویم، بهتر فهمیده می‌شود. حالا وقتمان امروز ان‌شاءالله به بطالت [نمی‌گذرد].
خدایا، در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنین حضرتش را از ما راضی بفرما.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00