برخی نکات مطرح شده در این جلسه

متن جلسه

‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
درباره ملکوت اعمال و ملکاتی که اعمال ایجاد می‌کند، یکی از نکات بسیار مهم این است که رابطه مستقیمی بین عمل و استعداد ما برقرار است؛ بین عمل و فهم ما برقرار است. استعداد یک چیز لزوماً ذاتی نیست؛ استعداد یک چیزی است که ایجاد می‌شود. این نیست که یک عده‌ای خوش‌فهم‌اند، زیرکند، تیزند؛ یک عده استعداد را ندارند، دیرفهم‌اند، کندذهن‌اند. آدم خودش زمینه‌ای را ایجاد می‌کند برای فهمیدن، برای دریافت علم، دریافت معرفت؛ چون این‌ها همه‌اش در ملکوت است. گاهی یک حجابی در اعمال ما ایجاد می‌شود؛ این حجاب نمی‌گذارد آن فهم شکل بگیرد. خیلی‌ها از جهت استعداد اولیه آدم‌های تیزهوشی نیستند.
مرحوم علامه طباطبایی کسی بود که در مدرسه، یعنی حوزه علمیه، ابتدای کار که درس می‌خواند، استاد ایشان به سر ایشان می‌زد و می‌گفت: «من – از تعبیر حالا این است – من از نفهمی تو خسته شدم. آدم این‌قدر کُندذهن است؟!» به تعبیر بنده، می‌گوید ایشان از مدرسه اخراج می‌کند، بیرونش می‌کند. معلم می‌گوید که: «من دیگر حوصله‌ات را ندارم، خسته شدم.» مرحوم علامه طباطبایی فرموده بودند که: «من رفتم بیابان‌های اطراف تبریز، سر گذاشتم روی خاک، سجده کردم، گریه کردم، زار زدم، گفتم: خدایا، یا فهم!» یا حالت استیصال این علامه طباطبایی! آن درسی که علامه طباطبایی گرفتند – درس صوتی می‌گویند – آن معلمی که ایشان را بیرون کرد، بعد از چند وقت علامه طباطبایی شرحی بر همان «سیوطی» می‌نویسند که همان معلم وقتی می‌خواست درس بدهد، به این شرح نگاه می‌کرد.
استعداد ذاتی؟ نه. بله، حالا در مسائل مادی و دنیوی و این‌ها روایت هم داریم برایش. چرا یک عده‌ای تیزترند؟ زودتر منتقل می‌شوند؟ یک عده دیرتر منتقل می‌شوند؟ بحث ژنتیک هم هست. اتفاقاً روایت کاملاً در بحث ژنتیک [است]. حالا روایتش را مفصل نمی‌خوانم. در کتاب «عقل و جهل» [آمده است]: اگر عقلش با نطفه‌اش ترکیب شده، این‌جور است. اگر بعد اول نطفه بوده، بعد عقل بوده، این‌طور است. اگر عجیب و غریب است، یعنی با رمز صحبت کردن، کنایه از ژنتیک و این‌هاست.
بحث سر فهم معنوی است؛ اینکه دل بخواهد یک حقیقتی را بفهمد. گاهی می‌بینید طرف آدم باسواد نیست، اطلاعات ندارد، ولی فهمیده است، روشن‌بین است. «حقیقت فهم» گفتند که یک آقایی اهل روستا بود. این فیلم تنفیذ بنی‌صدر را از تلویزیون داشت می‌دید؛ بیمارستان بودند. امام دیگر حکم بنی‌صدر را به او داده بودند. بعد امام نشستند روی صندلی. بنی‌صدر، همان‌جور که ایستاده است، می‌آید دستش را دراز می‌کند با یک حالت قلدری. پیرمرد روستایی که کشاورز بود، تا این صحنه را دید، گفت: «این آقا چپ می‌کند.» گفتم: «برای چی؟» گفت: «از همین روحیه، از همین حالتش من فهمیدم ادبی که باید در رفتار نشان می‌داد، ندارد؛ این قطعاً چپ می‌کند.»
سواد هم ندارد، کتاب هم نخوانده، کتاب نیاورده. «عاقبت‌به‌خیر می‌شود»، «عاقبت‌به‌شر می‌شود»، «این زندگی خوب است»، «آن زندگی بد است»، «این آدم آدم خوبی است»، «این آدم بدی است». چقدر خود بنده از این‌جور آدم‌ها دیده‌ام! آدم روشن‌بینی است. از کجا می‌آید این؟ سرش این است که ملکوت این آدم، ملکوت روشنی است.
می‌فرمایند: «اتقوا فراسةَ المؤمن.» «از زیرکی مؤمن بترس.» چرا؟ «ینظر بنورالله.» مؤمن با نور خدا نگاه می‌کند. مؤمن نورانی است. مؤمن یک فهم ویژه‌ای دارد. مؤمن از وقایع یک چیز دیگری می‌فهمد؛ آخرش را به تو می‌گوید. یک آدم را که نگاه می‌کند، پس و پیشش را به تو می‌گوید؛ می‌گوید: «این چه‌کاره است؟» نورانیت در وجود مؤمن است؛ فراستی در وجود مؤمن است؛ زیرکی در وجود مؤمن است؛ از عمل می‌آید.
نماز شبی که می‌خواند، یک نوری دارد. «روزِ تشخیص»؛ خدمت مرحوم آیت‌الله پهلوانی تهرانی، از بزرگان ما، می‌رفتیم محضر ایشان. هفته‌ای چند روزی می‌رفتم. حالا ماجراهایی از ایشان نقل می‌کنم. من دو تا از آن‌ها را بگویم برایتان؛ جالب است. البته روایتش را برایتان بخوانم، اشکال [ندارد]؟ فرمود که: «یک روزی من پشت در منزل ایشان ایستاده بودم.» آیت‌الله پهلوانی تهرانی؛ منزل ایشان هم در بازار قم، یک منزل فوق‌العاده [بود]. البته الان کوبیده‌اند. من منزل ایشان رفته بودم، البته بعد از رحلت ایشان. یک خانه فوق‌العاده [بود]. لک‌لک داشت. ایشان در منزلشان مرغ و خروس داشت؛ یک چیز عجیب و غریب! یک گربه داشت. باران می‌آمد. حاج آقا فرمودند که: «این در، درِ حیاط گربه.» آیت‌الله پهلوانی آدم عجیبی بود. باز یکی دیگر از اساتید ما – چون از هفت هشت تا از شاگردان ایشان استفاده کردیم، البته استفاده [کردیم] – یکی دیگر از اساتید می‌فرمود که: «همه وقتی خانه یا حیاط را می‌سازند، یک‌جور می‌سازند که آب برود تو کوچه، همسایه اذیت نشود. حیاط ایشان [این‌طور نبود]!» «مهندس، این مدلی هم داری؟»
استخاره می‌کردم که بروم خدمت ایشان یا نه. برای هر کاری هم آدم استخاره نمی‌کند؛ می‌خواهی بیایی، بیا؛ نمی‌خواهی بروی، برو؛ استخاره ندارد. و پشت در دیده بود. یک شبی من یک نماز شب ویژه‌ای خواندم. سحر پا شدم و یک حالی و حسی و اشکی و سوزی [داشتم]. صبحش آمدم. یک موقعیت گناهی پیش من [آمد]. موقعیت گناهش را هم به من گفتند؛ دعوت به گناهی بود؛ یک زمینه‌ای بود؛ زمینه کاملاً فراهم. من آن را رد کردم. عصرش آمدم خدمت مرحوم آیت‌الله پهلوانی تهرانی. خدمت ایشان که رسیدم، ایشان یک نگاه ویژه‌ای کردند. بعد فرمودند که: «گاهی آدم [با] نماز شب ویژه، نورانیت نماز شب ویژه باعث می‌شود [که] در روز چاله را تشخیص دهد، رد می‌کند و می‌رود. آن نور نباشد، این چاله را رد نمی‌کند.»
یک نوری می‌خواهد آدم تشخیص دهد. چرا خیلی وقت‌ها آدم در زندگی تشخیص غلط [می‌دهد]؟ «آقا، من در ازدواجم اشتباه کردم، در انتخاب استاد – مثلاً – اشتباه کردم، در انتخاب رفیق اشتباه کردم.» اشتباه البته طبیعی است، ولی خیلی اشتباه‌ها برای مؤمن اصلاً پیش نمی‌آید. در روایت داریم: «مؤمن هیچ‌وقت یقین به امر باطل پیدا نمی‌کند.» نمی‌شود یک نفر مؤمن باشد به یک امر باطلی یقین پیدا کند. ممکن است یک مدت گول بخورد، بدون یقین گول بخورد، ولی سریع می‌فهمد. خداست! مگر می‌شود نور وجودت اجازه دهد که این را این‌جور ببینی؟ اجازه دهد تاریکی‌های این را نبینی؟ مگر می‌شود؟!
یک روایت بخوانم برایتان. یک داستان [است]. پارسال با همدیگر به این مناسبت خواندیم، امروز به این مناسبت دیگر می‌خواهم بخوانم.
یک بابایی – مثلاً – [شاگرد] امام صادق بود، ولی خودش رفته بود مکتب [خودش را] زده بود. دیگر اسم نمی‌آورد. حضرت داشتند غذا می‌خوردند. حضرت غذا را که خوردند، «رفع یدَه من اَکلَه»؛ غذا که تمام شد، دستش را آورد بالا، گفتند: «الحمدلله رب‌العالمین. اللهم إنَّ هذا منکَ و مِن رسولکَ.» خدایا، این غذا از تو، [از] پیغمبر بود. غذا را خدا می‌دهد، پیغمبر که غذا نمی‌دهد! امام صادق [گفتند]: «خدایا، ممنونم از تو و پیغمبر که به ما غذا دادی!» این آقا برگشت و گفت: «یا اباعبدالله، شریک با خدا شریک قرار دادی؟! مشرک شدی! خدا غذا می‌دهد، پیامبر که غذا نمی‌دهد!» حضرت فرمودند که: «تو مگر قرآن نخواندی؟ دو جای قرآن خدا می‌گوید که: "روزیتان را من و پیغمبر؛ من و پیغمبر شما را بی‌نیاز می‌کنیم." «اغناهم الله و رسوله من فضله.» جای دیگر هم می‌فرماید: «ما آتاکم الله و رسوله.» خب، در طول هم‌اند دیگر، در عرض هم نیستند. خدا روزی می‌دهد به واسطه پیغمبر. خدا باران می‌فرستد به واسطه ابر. بله، اشکال ندارد: خدایا، این باران از صبح از این ابر بود. اشکال دارد این حرف؟ اشکال ندارد.» این بابا می‌گوید که: «من برگشتم، گفتم که: آقا جان، این‌ها آیه قرآن بود! عجب! نخوانده بودم! چه‌جالب! این آیه قرآن بوده!» می‌فرمایند که: «چرا خوانده بودی، شنیده بودی! و لکن الله تعالی انزل فیکَ و فی اَشباحکَ.» «ولی یک آیه دیگر هم قرآن در مورد تو و امثال تو دارد. می‌گوید: یک عده آدم‌ها دلشان که کثیف می‌شود، حقیقت را نمی‌فهمند.» «أَم عَلَی قُلُوبٍ أَقفالُها.» «جای دیگر می‌فرماید: «کلّا بَل رانَ عَلَی قلوبِهم ما کانوا یَکسِبونَ.» مفصل بحث می‌کنیم.
دل که چرک می‌گیرد، حقیقت را نمی‌فهمد. نفهمیده این را. چرا نفهمیده؟ دل تار [است]. عملت را درست کنی، فهمت فرق می‌کند. آدم‌ها چرا تحلیل‌های سیاسی‌شان با هم فرق می‌کند؟ سلیقه‌هایشان متفاوت است. ما سلیقه متفاوت نداریم؛ این‌ها حرف‌های چرت [است]. فهم آدم‌ها به خاطر اعمال آدم‌ها متفاوت [است]. یک عده روشن‌اند و روشن می‌بینند؛ یک عده تاریک‌اند و تاریک می‌بینند. تحلیل‌ها هم از روشن و تاریک خارج نیست؛ البته مراتب دارد. روشنی و تاریکی: نور شمع نور است، نور مهتابی هم نور است، خورشید هم نور است.
یکی به اندازه شمع می‌فهمد، یکی به اندازه مهتابی می‌فهمد، یکی به اندازه خورشید می‌فهمد، ولی نور ظلمت نیست. اختلاف سلیقه را اگر به معنای اختلاف نور شمع و اختلاف نور مهتابی بدانی، درست است. «طرفدار این جریان، آن طرفدار آن جریان است.» «طرفدار این جریان، آن جریان.» آدمی که روشن است، حق را می‌بیند. معادل‌گذاری بکنم، بگویم این‌وری‌ها، آن هم آن‌وری [است]. اصلاً بحث من این‌ها نیست.
نورانیت، تشخیص در آدم ایجاد می‌کند. امیرالمؤمنین فرمودند. این را بگویم، با یک داستان تمام می‌شود. فرمودند: «مالک! اگر از او حرفی بپرسی، بدون اینکه از من نظر بخواهی، [و] از مالک [بپرسی] «آقا، نظرت در مورد فلان مسئله چیست؟» بدون اینکه حرف من را بداند، چیزی را می‌گوید که حرف من است.» چرا؟ در ملکوتش پیوند خورده به امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب. امیرالمؤمنین بود، حرف علی بود. البته علی، خورشید سلمان [بود]، ولی نور از آنجا است. عمل خیلی اثر دارد. بگذار این را بگویم؛ جالب و شیرین [است]. داستان [است]؛ بریزمتان به هم. اگر لازم شد، فردا توضیح می‌دهم.
صفایی حائری می‌فرمود که: «یک روزی یک جوانی آمد پیش من.» «خیلی ماجرا قشنگ است. این اصلاً یک سال مباحثه و بحث می‌خواهد.» «داستان خودم که آره، این [را] دارم، خاطره دارم، ولی فقط داستانش را می‌گویم.» «قبل انقلاب پیش من، این طرفدار مارکسیست‌ها بود.» «ایستاد پیش ما، گفت: "آخوند، گوش می‌دادم، دیدم یک دختری دارد رد می‌شود با مینی‌ژوپ."» «این پسر زل زد بهش. [گفتم:] "مارکسیست خیلی خوب است؟"» «گفتم که: "حالا مارکسیسم را ول کن، مجردی؟" گفت: "آره."» «می‌گوید بهش گفتم: "برو زن بگیر."» «دو سه سالی گذشت؛ شد بعد انقلاب. من این را دیدم، دیدم که یقه آخوندی تنش کرده، لباس محاسن و قیافه‌ای و فلان و این‌ها. آمد پیش ما، گفت: "اثر ما عمل، نظر سیاسی فرق کرد."»
یک موانعی، یک تاریکی‌ها، یک آسیب‌هایی [است که] شیطان از آن‌ها آمده، فکر آدم را گرفته، ملکوت آدم را تصرف کرد، از آنجا دارد پمپاژ می‌کند. قرآن به صراحت می‌گوید: «شیطان وحی می‌کند.» امام صادق گفتند که: «این‌ها را از کجا می‌گویید مشرک شدید؟!» این بابا ادعا کرد: «شیطان!» چون ملکوتشان یکی است، چون نظام اعمالشان یکی است، تعلقاتشان یکی است، در می‌آید از تو [یِ او]. ادامه‌اش باشد، ان‌شاءالله. طلبتان در این موضوع بیشتر با هم گفتگو خواهیم کرد، ان‌شاءالله.
ان‌شاءالله، خدایا در فرج امام عصر تعجیل بفرما. قلب نازنینشان از ما راضی و خشنود بفرما. و صلی الله علی سیدنا محمد.

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات تاثیر درک مهندسی خلقت بر معنویت

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00