زیارت قبور علما و مؤمنین
ماجرای جالب دیدار مرحوم انصاری همدانی با سلمان فارسی
قبرستان وادیالسلام ملکوت چه حقیقتی است؟
ارواح مؤمنان و ارواح کفار کجا محشور میشوند
توضیحات پیرامون منطقه قبرستان وادیالسلام
گفت و شنود برزخی
طیالزمان چیست؟
احوالپرسی اهالی برزخ از اهالی دنیا
امام بر امام ولایت دارد
نسبتها در برزخ و قیامت
آیا بعد از مرگ نسبتهای خانوادگی برقرار است؟
تفاوت جنس درخواست در دنیا و برزخ
نسبت اعتباری در برزخ نداریم
آقازادگیهای بیفایده در برزخ
در برزخ، در کارهای دیگران سهیم هستیم؟
افتخار شیعیان در قیامت به چیست؟!
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابیالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین.**
جلسه قبل مطالبی را از معادشناسی مرحوم آیتالله سید محمدحسین تهرانی، جلد 3، صفحه 227 و 228 خواندیم. ایشان داستان جالبی را نقل میکنند. به نظر این داستان در جلسات قبل عرض شده است؛ البته شاید در این جلسات «3 دقیقه در قیامت» نگفتهایم و در وادی شفاعت شاید گفتیم و در آن بحثهای «زیارت معجزه میکند» هم احتمالاً نقل کردهایم. بههرحال، آنجا نقلش خالی از لطف نیست، خصوصاً که مطالبی هم بعدش دارد که مطالب مهمی است.
داستان از این قرار است که مرحوم آیتالحق، عارف بالله، حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی (رضواناللهتعالیعلیه) میفرمودند: پس، خاطرهای از مرحوم آیتالله انصاری همدانی که مرحوم آیتالله سید محمدحسین تهرانی هم با ایشان حشر و نشر و مراوده داشتند و شاگرد ایشان بودند. انصاری همدانی فرموده بود که من در سابقالایام به زیارت قبر غیرمعصوم و امام نمیرفتم، چون تصور میکردم که فقط از قبور ائمه (علیهمالسلام) که به مقام طهارت مطلقه رسیدهاند، بست و گشایش حاصل میشود، ولی از قبور غیر اینها اثری مترتب نیست. با خودم میگفتم که آقا از غیر امام مگر چیزی به آدم میرسد که بخواهد به زیارت قبر اینها برود؟ امام که در مقام بسط مطلق است.
تا در سفر اولی که به عتبات عالیات با جمعی از طلاب و روحانیان خود به جهت زیارت مشرف شدیم، یک روز در ایام اقامت در کاظمین (علیهمالسلام)، برای تماشای بنای مَدائِن و طاق کسری که حقاً موجب عبرت بود، از بغداد به سوی مدائن رهسپار شدیم. میگویند که ما سفر اولی که به عتبات رفتیم، با تعدادی از رفقای خودمان رفتیم کاظمین و از آنجا هم رفتیم مدائن و آن ایوان کسری عجیبوغریب آنجا رفتیم. از بغداد رفتیم به سمت مدائن.
پس از تماشای مدائن و بهجایآوردن دو رکعت نماز در آن ایوان (که مستحب است و مستحب است آنجا نماز عبرت بخوانیم؛ مثلاً ظاهر امیرالمؤمنین دو رکعت نماز آنجا خواند) به سمت قبر سلمان و حذیفه، که در قرب آن دیوار، قرب آن ایوان، قرار دارد (حذیفه هم خیلی مهم است، شخصیتهای مهمی است؛ ایشان حذیفةالیمانی است)، به راه افتادیم. ما در کنار قبر سلمان نه به جهت زیارت، بلکه به جهت رفع خستگی و استراحت با جمع احباب و دوستان نشسته بودیم.
میگویند که ما به سمت قبر سلمان نرفتیم؛ رفتیم که در واقع استراحت کنیم، برای رفع خستگی و برای استراحت. ناگهان سلمان از ما پذیرایی نمود. آقای انصاری همدانی چشمشان باز بوده ایشان و خود را به صورت واقعی خود نشان داد و به حقیقت خود تجلی نمود. خیلی سلمان به حقیقت خود تجلی نمود برای آقای انصاری همدانی. چنان روح او لطیف و صاف و بدون ذرهای از کدورت و چنان وسیع و زلال بود که ما را در یک عالم از لطف و محبت و سعه و صفا فرو برد.
آنقدر روح عظمت داشت سلمان؛ بالاخره کمکسی نیست بابا جان، «لقمان امت»، «علم الاولین و الآخرین» و به تعبیر امام صادق (علیهالسلام) داشته و «فانیه فی امیرالمؤمنین» بوده. «جعَل هواه هوا علیبنابیطالب» و تعابیری که دربارهاش بهکار رفته. تربیتشده و شاگرد اول امیرالمؤمنین، سلمان، خیلی عالی است، خیلی بالاست. و به حقیقت خودش، یعنی به صورت مثالی که مثلاً بیاید یک پیرمردی یک نانی بدهد اینها نه؛ آن هم آقای انصاری همدانی ظرفیت داشت در عوالم بالاتر، بالاتر از عوالم مثال ایشان را مشاهده کرد.
چنان در فضای وسیع و لطیف و بدون گره از عالم معنا ما را داخل کرد که حقاً مانند فضای بهشت پرلطف و صفا، چون ضمیر منیر عارف بالله مانند آب صاف و زلال و مانند هوا لطیف است. خلاصه ایشان خیلی خوششان آمده بود آقای انصاری همدانی از اینکه جناب سلمان پذیرایی کرد. بعد این نکتهاش قشنگ است؛ میگوید: «من از اینکه به جهت زیارت درنیامده بودیم، شرمنده شدم.» شرمنده شدم که ما چرا به عنوان زیارت نیامده بودیم؟ یعنی به عنوان زائر پذیرایی نکرده، به عنوان عارف پذیرایی کرده. ولی خدا دیده بود، پذیرایی کرده بود؛ اگر به عنوان زائر میآمد که احتمالاً…! و سپس به زیارت پرداختیم، یعنی این اول مشاهده کرد سلمان، بعد رفت زیارتش.
مشغول زیارت. از آن پس نیز به زیارت قبور غیر ائمه اطهار هم، از علمای بالله و مقربان و اولیای خدا، میرفت و مدد میگرفت. به زیارت قبور مؤمنین در قبرستان میرفت و به شاگردان خود توصیه میکرد که از این فیض الهی محروم نمونه. زیارت قبر این بزرگان، علما و مقربین و اولیای خدا و مؤمنین در قبرستان، همه را دیگر از آنوقت به بعد ایشان زیارت میکرد.
**مرحوم آیتالله انصاری کیفیت زیارت اهل قبور را مطرح میکند**
که جلسه قبل مفصل اینها را روایتش را خواندیم. در قبرستان چه کارهایی بکنیم؟ که ادعیهاش، اذکارش، چطور هدیه کنیم، کجا برویم، چطور وارد شویم؟ عرض شد و این روایتش را دیگر نمیخوانیم اینجا تا بخش بعدیاش که میشود این روایت ایشان، که روایت مهمی در مورد اجتماع ارواح مؤمنین است. ارواح مؤمنین کجاست؟ ارواح کفار کجاست؟ که بعد حالا برسیم به نکات ایشان.
ایشان میفرمایند که در روایات فراوانی داریم که ارواح مؤمنین در وادیالسلام نجف است. وادیالسلام که وادی امن و امنیت و سلامت است. ظاهرشان کفار را نگاه میکنند، آنقدر دربوداغان و بههمریخته و اینها ظاهری ندارند. وادیالسلام تو این ظاهر اینها هم نیستند. اینها بچه بودند، اول که رفته بودیم، چند تا شیاد تو آن قبرستان بودند، سنگ میگرفتند روش اسم کسی مینوشتند، پول کلان (آن موقع کیف پول ایرانی ارزش داشت به حساب پول عراقی هزار تومان ایرانی که میدادیم مثلاً ده هزار دینار عراقی بود، یک زمانی این شکلی بود، یادم است) سنگ مینوشتند که بعد از اینکه مردی بیاورمت اینجا. چقدر این عوامل من... خداوند! اسمت را اینجا مینویسم، حسین فرزند محمدعلی. بعد از مرگ، یعنی ملائکه دیگر سنگقلاب میشوند در رودربایستی قرار میگیرد. میخواهد ببرمش آنور برهوت. میگوید: نه حاجی، اسمش را اینجا روی سنگ نوشتند. چهکار کنیم؟ میگوید دیگر نمیشود دیگر، سنگ نوشتنی! اصلاً عمل طرف صلاحیت... بیشتر صحبت خوب.
**وادیالسلام، «سَلَامٌ عَلَیْکُمْ فَاْدْخُلُوهَا خَالِدِینَ».**
ظاهراً وادی السلام در این دنیا، سرزمینی در نجف اشرف، که وادی ولایت است. وادی السلام، برزخ، وادیالسلام درست است، وادی ولایت، السلام. چون السلام ولایت است دیگر. ولایت هم که امیرالمؤمنین است. پشت امیرالمؤمنین دقیقاً پشت امیرالمؤمنین، یعنی همه قبور پشت امیرالمؤمنین قرار گرفته. رو به قبله که بنشینید، شما پشتم بالا سر! و این سیمای ملکوتیاش این است که بهشت، نه خود علی، پشت علی است، در تبعیت علی است: «یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ»، اتبع رضوانه که به السلام میرساند، یعنی هرکه در تبعیت او قرار گرفته، به السلام رسیده. درست شد؟ «مَنْ تَبِعَکُمُ الْجَنَّةُ مَأْوَا»، در تبعیت از اوست. در تبعیت امیرالمؤمنین این جلوه این حقیقت عالی ملکوتی شده.
**وادی السلام که پشت کوفه است**
و پشت مزار شریف امیرالمؤمنین. و در سابقالایام، قبل از دفن جسد مطهر حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نجف اشرف، نجف شهر نبوده بلکه بیابان بوده. یک فرسنگ از کوفه دورتر بوده. لذا نجف را «زَهَرُ الکوفه» بهش میگویند: پشت کوفه. نجف شهر نبوده. الان کوفه را میگویند حاشیه نجف. قبلاً نجف حاشیه کوفه بوده. کوفه شهر بوده و نجف بیابان بود. امیرالمؤمنین را در بیابان دفن کردند و صد سال هم که قبر شریفش مخفی بود. و روایتی اینجا میآورد.
ما الان بحثمان اصلش بحث نسبتهای خانوادگی و اینها است که فعلاً این بحث را پیش میبریم، برسیم به آنجا که نکات خوبی میفرمایند که از امام صادق (علیهالسلام) پرسید: احمد بن عمر گفتم «اَنَا اَخی بِبَغدادَ اَخافُ بِها»؛ آقا، من داداشم بغداد است، میترسم همانجا بمیرد. «مَا تُبالی حیثُ ما»؛ چه فرقی میکند بغداد باشد یا کالیفرنیا؟! خب حالا کالیفرنیا هم! «لا یَبقَی مُومِنُ فی شَرقِ الاَرضِ وَ غَربِها اِلا حَشَرَ الله رُوحَهُ».
در مورد بدن او هم البته ما روایت دیگری داریم که ملائکه «نقّاله»، جسد او را هم جابجا میکنند که در «آن سوی مرگ» بهش اشاره شد که دو سه تا روایت خودش بحث است. یک بحثی در مورد قبر داریم در کتاب «3 دقیقه در قیامت»، انشاءالله بعداً آنجا اشاراتی به این میشود. آن هم احتمالاً چهار پنج جلسهای، شاید حالا کمتر، یکی دو جلسه در موردش صحبت بکنیم که میگوید: رفتم قبر آن خانم، اسکلتش معلوم بود. اسکلت پوشاندم. بعد آن مورد عنایت اهل بیت قرار گرفتیم. که بخشهای جدید کتاب اضافه شده، در مورد این قبر صحبت میکنیم که این قبر خاصیتش چیست و جسد آخر اینجاست، آنجاست، میبرند، منتقل میکنند.
چی را منتقل میکنند؟ یک ملکوتی باز خود جنازهاش دارد. آنزیمهای خیلی قشنگ اشاره کرده بود. میگفت: دیدم که تو آن قبر حالت شیری مانند و دیوار دارد. دیدم که خود بدن مرده آنجا یک حالت بدن مانندی توی قبر ملکوتیاش بود، جدا از جنازهاش. و خود جنازهاش هم که جابجا کرده بودهاند جای دیگر. خلاصه خود جنازه ملکوتی دارد. ملکوت جنازه است. جسدش جابجا شده. ملکوت جنازهاش تو این قبر. قبرس ربط دارد. روح «شیر»، روحش را که بردند، فرمود: هر جا مؤمن بمیرد، شرق عالم باشد یا غرب عالم باشد، روحش را محشور میکنند به سمت وادیالسلام. تعبیر «حشر و نشر» هم از اینجا بهکار بردند که تعبیر دقیق «حشر و نشر» باید یک دهه کمتر یا بیشتر صحبت بشود.
**بادسلام! وادیالسلام دوران امام صادق**
خیلی مثل الان که نبوده که آنقدر مشهور بشود. تازه مزار امیرالمؤمنین دارد تو این دوران شناخته میشود. شناخته نشده نه دیگر. دوران هارونالرشید عملاً همه فهمیدند که مزار امیرالمؤمنین کجاست. تا قبلش به صورت آنجوری نبود، یعنی امام سجاد علیهالسلام فقط زیارت امیرالمؤمنین، که زیارت امینالله را خواندند، و آن هم زیارتش دو خطه دعاست که از بس در تقیه بودهاند که اگر کسی گفت اینجا چهکار میکنی؟ از حالت دعا بخوانند. زیارت ندارد. فضا فضای دعاست. دو خط هم نمیشود زیارت خواندن. این نهایت زیارت امیرالمؤمنین این بوده دیگر. که اوجش این بود. اصلش دیگر زمان امام هادی اینها بوده که زیارت غدیری و اینها بوده، البته قبلش هم بالاخره زیارتهایی منتشر شده بین شیعه به صورت خصوصی.
**وادیالسلام شکلی معروف.**
گفتم که آقا وادیالسلام کجاست؟ فرمود: «زَهْرُ الکوفه» پشت کوفه. «اَمَا اِنّی کَانِی بِهِم حِلَقَ حِلَقَ قُعُودَ یَتَحَدّثُونَ»؛ این جمله «انگار دارم میبینم اینها را، حلقه حلقه دور هم نشستهاند، حرف میزنند». کنار... عرض کردیم مال روز برزخ، احتمال زیاد، احتمال زیاد. که یعنی از فضای بالاخره شب و روز این جور میفهمیم دیگر. برزخ شب دارد، روز دارد؟ روز! خدا برای چیزی آفریده شد؟ برای چی آفریده؟ آن فضاهای گفتگوهای عمومی و حشر و نشر و رفت و آمد و بیرون رفتنها و سر زدن و اینهایشان مال روزشان است و شبشان فضای خلوت، تنهایی، اندرونی و اینها است. روزها اینجورین: حلقه حلقه نشستهاند، میگویند، میشنوند و با هم گفتگو دارند. خسته نمیشوند اینها؟ یک ساعت، دو ساعت؟ یک هفته، دو هفته؟ که عرض کردیم نه این، خستگی ندارد. تجلی خستگی ندارد.
شما همین الان ما هر روز میرفتیم درس. حالا بهمقدار آن چند سالی که میرفتیم وتوفیق درس آیتالله جوادی آملی را داشتیم خسته نمیشدیم. خستگی دارد؟ اگر ایشان شبانهروز آنجا صحبت میکرد، تفسیر قرآن میگفت، ما خسته نمیشدیم. کمااینکه از آنجا هم که میآمدیم، بعدش کتابشان را میخواندیم، بعدش سخنرانی گوش میکردیم، بعدش مقایسه میکردیم. یک دفتری داشتیم ما. کمسن و سال بودیم. وقتی آنجا میرفتیم، میآمدیم برای رفقا تعریف میکردیم. بعد تابستان که میشد، میآمدیم کرج. درسهای یک سال آیتالله جوادی را در دو سه ماه به اینها درس میدادیم. بسته تفسیری! یعنی تابستانمان هم خیلی از ایشان جدا نبود. یک جلوهای بود از این حقایق و معارف. آنجا که اصلاً این جوری نیست. آنجا گفت و شنود خیلی سطحش عالیتر و بالاتر است و صرف این گفتن و شنیدن کلمات و اعتباریات و تصور و ذهن و اینها نیستش. که آنجا الفاظ نیست که چهار تا کلاس فلسفه تصور کنید؛ مثلاً کلاس الان تئوری. بعد کلاس عملی داریم، خارج از شهر پارک دوبل میکنیم. مثلاً آنجا برزخ این جوری ندارد که. آنجا همهاش عملی است، همهاش همهاش سیره است. سیره در آفاق است. آفاق و انفسه. درست شد؟ و خستگی این دور هم بودن. که حالا عرض میکنیم یکی از بخشهای مهم این دور هم بودن و با اقوام و خویشان که انشاءالله عرض نسب آنجا داریم یا نداریم در موردش صحبت میشود.
روایت دیگری دارد که «حبه عُرنی» میگوید که من با امیرالمؤمنین علیهالسلام آمدیم پشت کوفه. به این سمت خارج از شهر خارج شدیم از کوفه. حضرت در وادیالسلام توقف کردند. خوب ظاهراً مثل الان این جور قبرستان این شکلی نبوده آن دوره. فهمیده میشود معروف این شکلی نبوده. قبر هود و صالح و برخی انبیا اینها بوده آنجا، ولی به این صورت قبرستان وادیالسلام و اینها، بعید است که دور این شکلی بوده باشد که این جور... الانم که وضعیت خاصی دارد. میدانی که قبرها آنجا مثلاً 20 بار مصرف، 100 بار مصرف. این یعنی اکثر قبرها این شکلی است. یکی از بزرگان را آنجا دفن کردند. ما افتخار میکنیم این قبر ایشان بک... اولین باری که شده دفن میشود. بقیه حفاری 8 بار دعوا. قرهای شکلی. وادیالسلام 50 سال گذشته، 100 سال گذشته، 200 سال گذشته دیگر قبرها خالی شده. و یک زمانی به نظرم خواندم 15 هزار تا قبر تو وادیالسلام، بزرگترین قبرستان عالم اسلام.
بعد میگوید: آمدیم پشت کوفه و حضرت تو وادیالسلام توقف کردند و انگار داشتم با یک اقوامی گفتگو میکردم. من به متابعت از قیام ایشان ایستادم تا خسته شدم. نشستم. قدری که خسته شدم، بعد از آن ایستادم به قدری که مثل اول دوباره خسته شدم. باز نشستم، باز خسته شدم، باز وایسادم. هی نشستم، خسته شدم، وایسادم، خسته شدم، نشستم، خسته شدم، خسته شدم. عوام را جمع کردم، گفتم: یا امیرالمؤمنین، من دیگر بر شما دارم شفقت میآیم. از این طول قیام یک ساعتی، چند لحظه استراحت کنیم. زیرعبا را روی زمین انداختم تا ازت روش بنشینم. حضرت فرمودند: ای حبه، این قیام و وقف به خاطر این بود که دارم با مؤمنین تکلم میکنم، با اینها انس میگیرم. مؤمنی که آنجا امیرالمؤمنین _ تکلم میکند.
بعد امیرالمؤمنین برای تکلم با اهل برزخ نیاز به وایسادن ندارد. این چی بوده که امیرالمؤمنین به این نحو وایسادن؟ میخواستند به این حبه بگویند، یاد بدهند، نشانش بدهند. وجهی داشته قیام حضرت. اسرار سیمرغ، سر درنمیآوریم ما. فقط میدانیم که همه همه برزخ و بهشت و اینها خود امیرالمؤمنین است. امیرالمؤمنین هستند، نیاز به اینکه حضرت بدن عنصریاش بیاید اینجا وایسد و رو به اینها و فلان و اینها. این حرفها را ندارد.
گفتم: یا امیرالمؤمنین، مردهها مگر تکلم دارند؟ معانِست مگر دارند؟ سطح معارف آن دوران، سطح اکابریه قشنگ! چقدر سطح معارف پایین است که طرف دارد همچین سؤالی میکند. الان به برکت انقلاب و اینها، واقعاً سطح معارف مؤمنین شما بیایند روی آن کار بکنید، چقدر سطح معارف، چقدر عمق دارد معارف! همنشین اینها. پامنبریهای امیرالمؤمنین بودند تو مسجد کوفه با حضرت آمده خارج از شهر. آنقدر نزدیک بوده و حضرت. سطح، سطح سؤال و معارف و سطح معارفی که جلوه کرده بین اینها، ممکن است سطح خود فرد بالا باشد.
گفتم: که حرف هم میزنند با همدیگر؟ بله، اگر پرده از جلو چشماتان برود کنار، حلقه حلقه نشستهاند با عمامهشان. عمامه دارند. خدا رحمت کند آیتالله مجتهدی را. میفرماید که آخوندها را مسخره میکنی؟ آخر، اگر تازه آداب مستحبات را بخواهند در مورد خود رعایت بکنند، عمامه سر میبرند. یکی از آداب کفن، عمامه است. عمامه سرت میکند، لباس ملائکه است. بنده خدا، این عمامه سربند ملائکه است. از این شکلی است و بغلش آویزان میشود، تحتالحنک. این هم جزو لباس ملا... با عمامهشان یا یک چیز دیگری. پشت و ساقههای پای خودشان را به هم بستهاند. تحتالحنکهاشان با هم شده کمربند. به هم بستهاند ساق پایشان را به هم. یعنی چی؟ خود عمامه که تو حرف. و اینکه حالا ساقشان را به هم میبسته است، اتصال ذهنی و فکری و اینها با همدیگر داشتند و این جوری نشستهاند با هم گفتگو میکنند.
عرض کردم که اینها اجساماند یا ارواح؟ خدا رحمت کند ملاصدرا را که دو دوتا چهار تا کرد. همه را جا انداخت: بدن مثالی و فلان و اینها. همه را از زبان... میفرمود اگر مخاطب اهل بیت ملاصدرا بود، اهل بیت کلاً اصول کافی را یک جور دیگر میگفت. امام فرمود که اگر پامنبریها ملاصدرا بودند، مخاطب عام بودند دیگر. «وَسائِلُ الشیعه»! حضرت ارواح اجسام مادی بوده؟ بدن مثالی.
**هیچ مؤمنی در زمینی از زمینهای دنیا نمیمیرد**
مگر اینکه به روحش گفته میشود که به وادیالسلام ملحق بشود. در وادیالسلام «بقعهای از بهشت عدن». بهشت عدن! خدایا، عدن آقا! «اورجینال» فارسی نیست. اصل فارسی، «اورجینال» انگلیسی، تقریباً معادل عربیاش میشود عدن، یعنی یک چیزی اصلش! معدن هم که میگوید: این همین است دیگر. میگویند از معدن طلا، یعنی آنجایی که هرچی طلا «اورجینال» است آنجاست. معدن. اسم معدنه مرکز عدل. جایی که طلای عدن داریم، جایی که مثل عدن داریم، جایی که نقره عدن را داریم. عدل یعنی اصل، یعنی «اورجینال»، خود خودش. اینها همهاش تنزلاتش بود. «جَنَّاتِ عَدْنٍ». حالا یک جنت عدن داریم، یک جنتالمأوی داریم، فردوس داریم. هر کدام چیست؟ معنایش چیست؟ یک حقیقت است با چند تنزل، چند مرتبه است. چند تا چیز. قیامت و اینها صحبت نمیکنیم. چرا آن تو کانال عالم برزخ که رفتی، آنجا تو کانال «مدیای برزخ» انشاءالله ثبت نام میکنیم. یکی از اهل برزخ تجربه نزدیک به مرگ پیدا میکند، میرود قیامت را میبیند، بر میگردد که قیامت چیست، بهشت، قیامتی، جهنم. تمام بحثهایمان اینجا «آن سوی مرگ» و با پای عقل و اینها. قیامت صحبت نمیکنیم. بله، بههرحال اینجا یک جلوهای از جنت عدن در کجا؟ در وادیالسلام.
**کفار کجا؟ تو برهوت.**
باز روایت میآورد ایشان از فضل بن شاذان در کتاب امام زمان. حدیث طولانی میآورد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) از کوفه خارج شدند. همینطور میرفتند تا به قرین رسیدند. گفتند قریه این دو تا ستون بوده، خارج کوفه در یک فرسنگی کوفه. مردمی که از خارج به کوفه میآمدند، از آن به عنوان علامت استفاده میکردند. لذا نجف را به اسم «ارض القُری» هم میشناسند. قروی که میگویند «اهل قُری» عربی. اصفهانی عربی، نجفی، غربی، فلان، عربی تبریزی. قُری همان نج... قُری بهش میگویند. «فَرَحَةُ القُری» یک کتابی داریم. «فَرَحَةُ القُری». قرین بهش میگویند. قروی میگویند اینها که اهل قرائن نجفی، یعنی دشتی که پهلوی این دو تا ستون، یعنی دو تا ستون اصلی داشته. دو تا قرار داشته. یک دشتی بوده وسط این نجف.
حالا خود این هم، آقا، ببینید هرچی ما اینجا داریم، یک جلوهای از عالم بالاست ها! همهاش حساب کتاب دارد. برای چی قبر امیرالمؤمنین پشت کوفه است؟ وادیالسلام پشت قبر امیرالمؤمنین. بعد این کوفه از بیرونش دو تا علامت این ستون اینجوری داشته. قبر امیرالمؤمنین که نجف باشد، میافتاده پشت این و همهاش اسراری از ملکوت، نشانههایی است از مل… همانطور که کربلا پشت سدرةالمنتهي، سدره بوده آنجا. مزار اباعبدالله، قبر حضرت پشت سدرهای بوده، درخت صدری بوده. اینها همهاش اسراری دارد. حقایق امام رضا چرا بین کوهها افتادهاند؟ اینجا دور تا دور مشهد را کوه گرفته دیگر. انگار درهای است حضرت وسط چند تا کوه. همان «کلمة لا اله الا الله حصنی» جلوه کرده. دور تا دور کوه، قبر حضرت پایین اینها. باز مثلاً نجف یک فضایی دارد، کربلا فضایی دارد، کاظمین فضایی. هر کدام یک جلوه ظاهریاش حقیقت ملکوتی در همین جور الکی نیست. یُلخی نیست که این جوری شد دیگه. بله.
قرین: حضرت مدد کنار قرین. از اینجا هم رد شدیم. ما هم دنبال حضرت راه افتادیم تا به حضرت رسیدیم. دیدیم که به پشت روی زمین دراز کشیده. جسد مبارکش به زمین بود، زیرانداز نداشت. کی؟ امیرالمؤمنین! لباسم را برای شما روی زمین پهن کنم؟ آیا اینجا مگر غیر از خاک و تربت مؤمن یا مزاحمت با مؤمن در نشیمنگاه اوست؟ فقط خاک. من مزاحم کسی نیستم.
**اصرار بن نباته میگوید:**
گفتم یا امیرالمؤمنین، خاک مؤمن را میدانیم، میشناسیم که در اینجا بوده یا اینکه بعداً اینجا مؤمن مثلاً یا قبری بوده اینجا، یا بعداً مؤمنی دفن... اینکه مزاحمت با مؤمن در نشیمنگاهش را نفهمیدیم شما فرمودید که من اینجا مزاحم مؤمنم در محل استراحت، یعنی چی؟ فرمودند که: ای بن نباته، اگر پرده از برابر چشماتان کنار برود، میبینید ارواح مؤمنین اینجا تو این وادیالسلام حلقهوار دور هم نشستهاند، با هم حرف میزنند، گفتوشنود دارند. روح هر مؤمن اینجاست. روح هر کافر هم در وادی برهوت است که برهوت کجاست آقا؟ یمن است.
یکی از اساتید میفرمود: یمن رفته بودیم چندین سال پیش. فرمود که به من گفتند اینجا وادی برهوت است، بیابان معروفی. آنجا وادی برهوت که شنیدید اینجاست. چند قدم قدم بزنم. بعد ایشان گفتش که پیاده شدم. چند قدم تو این بیابان که قدم زدم، تب 40 درجه کردم. افتادم، یعنی آن اثر ملکوتیاش اینجا ظاهر است در این زمین. چاه دارد، بله، جاهای وحشتناکی دارد و اینها. جلوه، جلوه ملکوتش است که در ملک... شله بهایی تهران میفرمایند که مؤمنین که در وادیالسلام هستند (که خود ایشان هم از همینها است) در التذاذ و مسرت به سر میبرند. از جام و کسر محبت و ولایت سرمست و سرشار در عشق و بهجت و سرور و لذا مرور زمان برزخی را تا قیام قیامت حس نمیکنند. یک صبح شد، یک عصر شده. آنقدر برای اینها سریع میگذرد تو برزخ. ولی کفار که دستشان از علم و معرفت کوتاه است. جانشان از جام سرشار آب زلال ولایت سیراب نگشته. در خشکسال برهوت یمن اجتماع دارند.
«ذره ذره کندَرین عرض و سماست
جنس خود را همچو کاه و کهرباست»
«ناریان مر ناریان را جاذبه
نوریان نوریان را طالبم»
«طی زمان» اگر امر نسبی باشد این مسئله را خوب میرساند که چقدر گذشت زمان برای اهل برهوت سخت و پرماجرا، دراز و کوبنده که تو گویی هر لحظه از آن سالهاست. برای اهل وادیالسلام که وادی ایمن است، چقدر راحت و زودگذر و لطیف است. تو که سالی از آن در یک لحظه طی میشود. که این را شما الان خدمت حاج قاسم سلیمانی نشستهاید، دو ساعت، سه ساعتش هم یک دقیقه برایتان حساب و تصور کنید. تو زندان مثلاً یک شب پاسگاه بودیم، بازداشت بودیم. یک شب بازداشتگاه بودیم. شب عروسیتان چقدر گذشت برای شما؟ چند ساعت گذشت؟ از اول رفتی نمیدانم عروس از آرایشگاه آوردی، مثلاً از 3 ظهر درگیر بودی اصلاً نفهمیدی ناهار چی چی خوردی. بعد تالار و فلان و تا 3 و 4 صبح. آقا 12 ساعت! 12 ساعت اصلا خسته نشدید! خستگی نمیکند. آنجا یک شب بازداشتگاه بوده، آقا نیم ساعت نشسته احساس میکند دو شبانهروز اینجاست. خستگی و این ناراحتی اینها همهاش فشار روانی است. زمان برای اینها این شکلی است.
**در مجالس انس و خلوت با محبوب گذشت زمان محسوس نیست**
در آن مقام وحدت که ارواح از زنگار اثرات و تعلقات پاک شده و در مقام صفا و مودت و معانِست در هم و با هم آمیخته شده و چون شیر و شکر و شهد و انگبین در هم فرو رفتهاند. گذشت زمان که از آثار ماده است و ادراک طی تدریج آن در آنجا راه ندارد. شاید معنای طی زمان برای اولیای خدا هم همین باشد. نکته قشنگ. اصلاً زمان نمیفهمد. طیالزمان شنیدهاید؟ بعضی طیالارض، طیالزمان. طیالزمان اولیای خدا همین شکلی است. یعنی ساعت نگذشت، ساعت مادی منظورم این است که یعنی خورشید دیگر حرکت خورشید نبود. خورشید حرکت میکند حالا. این آن حضور برزخیاش آنقدری معارف نصیبش میشود توی یک ساعت که مثلاً دیگران تو این یک ساعت یک دانه کتلت درست کردند یا مثلاً یک صفحه مطالعه کردند. این تو یک ساعت چقدر مطالعه کرده؟ بفرمایید دو جلد کتاب مطالعه کرده. از حضور مادی خودش را منصرف کرد. از درک مادی منصرف کرد. رفت تو آن درک برزخیاش. آنجا دارد استفاده میکند، برداشت میکند، بهره میبرد.
جلسه کلاس را ببینید. یک جلسه است. نیم ساعته. نیم ساعت سخنرانی، به اندازه 100 سال استفاده کرد. یک کلاس هم مدارس با دبیرستان و اینها تجربه این شکلی. یک نیم ساعت، یک یک ساعت کلاس احساس 100 سال گذشت. آنقدر که طول کشید، آنقدر که بیخاصیت. یک درس تفسیر و جلسه معنوی و معرفتی: 10 سال جلسه فلان میرفتم. عجب! یک ماه رفتم. بس که برایم کم به حساب... یعنی من هر هفته، من هر روز این جلسه را میرفتم. احساس میکردم یک ماه شد. همه اینها که رفتم سیر نمیشدم من این فلانی یک ماه درس داد. میگوید بابا یک سال آمد. کلاس داشتیم. میگوید نه بابا یک ماه درسش بس که زجر داشته این زمان. یک بخشش این است.
**به عکس، در زندانهای فراق و جدایی از محبوب تعلقات هر لحظه سالی میگذرد.**
و توکل به کثرات و توهم این تعلل زمان در قوای تخیل طولانی نمود. هر ساعت او را چون شب یلدا دراز و پیوسته میکند. شخص منتظر و چشم به راه طلوع سپیده صبح امید و وصل و خلوت انس است. میبیند. که حالا یک بخشی است. بعدش هم میگوید که این شعر را میخواند:
«من پیر سال و ماه نیَم، یار بیوفاست
بر من چو عمر میگذرد، پیرزن»
میگوید: من بابت سال و ماه پیر نشدم. بابت فراق از یارم پیر شدم. یک لحظه اگر از او دور پیر بشوم، احساس میکنم 100 سال گذشته و پیری100 سال احساس میکنم. البته افرادی که به مقام قرب حضرت احدیت عزوجل رسیده و چشم بصیرت آنها باز شده باشد، همانطور که اموات صورتهای مجسم میشوند و زندهها را میبینند، آنها زندهها میتوانند مردهها را ببینند و با آنها تکلم کنند.
از اینجا وارد بحث دیگری میشویم. تا حالا از این ور بود که این ور یها آن ور یها را دیدند. تو دنیا بود، برزخیها را دیده بود. آقای انصاری همدانی حضرت سلمان را دید. امیرالمؤمنین وادیالسلام، برهوت را دیدند و گفتند، توضیح دادند و حالات اینها، احوال اینها چطور به اینها میگذرد. آن ور هم است. حالا آن ور یها سر میزنند برزخیها. نه فقط تجربه نزدیک به مرگ و اینها. مرده رفته مستقر شده. خواندیم جلسه. حالا چند تا روایت اینجا دارد. با توضیحات ایشان میخوانیم.
**روایت اول از امام کاظم (علیهالسلام) فرمود:**
«من با پدرم از مدینه»؛ پدرشان یعنی کی؟ امام صادق (علیهالسلام). «از مدینه برای سرکشی به بعضی از اموالش راه سفر بزنیم. بعضی از اموال امام صادق در صحرا وارد شدیم. یک پیرمردی که موهای سر و صورتش سفید بود به پدرم وارد شد و سلام. پدرم پیاده شد، نزدش رفت و میشنیدم که بهش میگفت: فدایت شوم. بعد نشستیم و اینها. در مدتی طولانی از هم پرسشهایی کردند. بعد از آن، آن پیرمرد پا شد و رفت و با پدرم خداحافظی کرد. پدرم ایستاد و دائم به پشت سرش نگاه میکرد تا از نظر پنهان شد آن شخصی که آن پیرمرد. من عرض کردم: پدر جان، این پیرمرد کی بود که من شنیدم که باهاش این جوری حرف میزنی، با هیچکس این شکلی حرف نزن! فرمود: پدرم امام باقر (علیهالسلام) بود_».
این سؤال و جواب، آقا، اینها اسراری توش است. یعنی این سؤال جواب است. این جوری ساده نیست که خب اول اینکه آن چهره تمثل بوده، تمثل برزخی. تمثل برزخی امام باقر (علیهالسلام) به شکل پیرمردم بود. پیرمردند دیگه. پیر طریق! چرا امام سجاد (علیهالسلام) از امام کاظم (علیهالسلام) از امام صادق پرسیدند؟ خود امام کاظم نمیدانستند که آن پدربزرگشان امام باقرند که خودش امام است. صورت مثالی وقتی دارید میبینید، اصلاً صورت مثالی معرفی نمیکنند. صورت مثالی که میبینید، دیدن او همانا و شناختن او همان. عالم حجاب نیستش که مثل اینجا نیستش که تا میبینی دستت میآید. به آن میزانی که معرفت داری و به قدر عمل. به میزان درجه رشد روحی و به میزانی که او خودش را جلوه میدهد، اجازه میدهد که بشناسی و به میزانی که از خودش تعریف بهت ارائه میدهد و هیچ واسطه نمیکنم.
خب! بعد امام کاظم (علیهالسلام) نمیدانستند که امام باقرند و از پدر باید بپرسند. میخواهد بگوید که کانال معرفت امام تا وقتی که امام بالاتر از او هست و ولی حقی، کانال معرفت او از کانال امام. یعنی این هم که موسی بن جعفر فهمیدند که او امام باقرند، از کانال پدر فهمیدند. چون امام صادق ولایت داشتند به امام کاظم. از این کانال فهمیدند که امام باقر بودند. به این گفتگو آمدند نشستند. خب امام صادق با بدن عنصریشان آمدند نشستند. امام باقر با بدن ملکوتی و مثالی آمدند. بعید هم نیست. این احتمال هم هست که اصلاً شاید امام باقر (علیهالسلام) به چه جلوهای آمدند؟ به بدن عنصری آمدند. بعدی ندارد و میشود. امام معصوم که از دنیا رفته در قالب مادی... ماده در اختیار خودش است. خودش را تو ماده جلوه میدهد. حضرت عیسی (علیهالسلام) گل درست میکرد، روش میدمیدی میشد پرنده! بعد امام باقر (علیهالسلام) نمیتواند خودش را همان لحظه به خودش بدن بدهد برگردد به دنیا؟ ممکن است بدن عنصری بود. بدن مادی بوده. با بدن مادی آمدند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمدند. خودشان زیر تابوت خودشان. روایت عجیب، مرحوم کتاب «امامیه» نقل میکند این روایت را. یک بابی: افرادی که بعد از شهادت امیرالمؤمنین، امیرالمؤمنین را دیدند، با بدن عنصری، بدن مادی.
نه فرداش! روز شهید حجری و دو سه نفر دیگر آمدند. خیلی بیتاب بودند. خدمت امام مجتبی (علیهالسلام) گفتند: آقا، ما بیتابیم امیرالمؤمنین را از دست دادیم. ببینیش، میشناسیش الان حضرت؟ گفت: بله. امیرالمؤمنین نشستند، شمشیر هم دستش، با بدن عنصری. چه حالی پیدا کردند؟ چی شدند؟ دیگر نمیدانم. خبر ندارم. و خود حضرت هم فرمودند که عقب تابوتم را بگیرید بلند کنیم، جلویش را ول کنید. جلویش را حالا گفتند که جبرئیل و میکائیل یا جبرئیل و اسرافیل یا اسرافیل و میکائیل یادم است دو تا از این ملائک مقرب گرفتند و دیدند وسط بیابان سواری صورت پوشانده از مرکب پیاده شد. امام حسن و امام حسین فقط بودند عقب تابوت و جلوی تابوت هم که دو تا ملک. جنازه را تحویل من بدهید، خودم دفنش میکنم. امیرالمؤمنین خود حضرت خودشان را دفن کنند.
بعد روایت دیگر که دارد، یک شب همه آمدند، گفتند که دیشب امیرالمؤمنین خانه ما بود. و نفر اول گفت، نفر دوم تا 40 نفر گفتند: دیشب علی اینجا... در عالم قدس خب میخواهد بگوید که این تعدد اینجا معنا ندارد. خورشید هنوز تو همه خانهها هست. وجود اطلاقیه دیگر. محدودیت معنا ندارد که بعد اراده میکند برای خودش بدن ایجاد میکند هر جا که بخواهد. زنده کوچکتر! آنهایی که ناخن شست امیرالمؤمنین نمیشوند، قدرتها دارند که برگردند این شکلی به دنیا و این هم ممکن است بدن عنصری بوده باشد. بههرحال ممکن است یک مردهای که از دنیا رفته با بدن عنصریاش برگردد به خانوادهاش سر بزند. بستگی به درجه روحیاش دارد. ممکن است با بدن عنصرش بیاید یک کارهایی بکند. ممکن است ممکن است با بدن عنصری بیاید برود مثلاً بقالی برای اینها چیزی بخرد. در با بدن عنصری بیاید مثلاً برود تو مدرسه بچهاش یک کاری انجام بدهد. کما اینکه از این شهدا خاطرات این شکلی نقل شده. گاهی امضا کرده، آمده، نمیدانم فلان جا عکس گرفته، آمده فلان چیز را گفته. با بدن عنصری.
**ها! تئاتر و فیلم «خداحافظ رفیق» یادتان است؟**
دیده بودید سه تا قسمت داشت. یک قسمتش این بود: اینها میخواستند برای شهدا فیلم بسازند و دو تا جوان آمدند به اینها گفتند و بعد اینها هم از اینها فیلم گرفتند و قشنگ فیلمبرداری شده، تصویر. فیلمبرداری هم خودشان میدیدند. آن اطرافها نمیدیدند. تصویر دو تا جوان. دو تا شهید بودند و که بدن روی مین رفتند و دو تا شهید شدند. داستانش واقعی بود. از اینها طبیعی است. از شهدا آنقدر بر میآید حیات دارند و این جور آزادند. به اذن حق تعالی میتوانند برگردند به این دنیا خاطرات عجیبی هم گاهی نقل شده. خلاصه ممکن است در حد بدن عنصری هم باشد به این نحو برگردند، بیایند به خانواده سر بزنند یا حداقل به بدن مثالی برگردند بیایند حضور پیدا کنند. بنشینند تو جلسه، باشند. آنقدری که لطافتی دارد. جلسهای معنوی، مجلس روضه گرفتید. پدر شما اهل روضه بوده. از اینها زیاد گفته شده. نویسنده کتاب «صدیقه در قیامت» پدرش را دیده بود. نویسنده کتاب «راوین». نویسنده خدا رحمت کند پدر ایشان. آیتالله سیدعبدالعلی عمادی عزیزمان، برادرم، پدر ایشان. بعد گفت که تو همین کتاب آورده داستان. به نظرم آخرای کتاب اضافه کرد. آن که یادم است. گفتش که من از پدرم پرسیدم که آمدی چهکار میکنی تو؟ گفتش که ما اینجا چایریزا چایریز امام حسین (علیهالسلام) شدیم. خلاصه این برادران برای امام حسین کار میکنیم و تو مجلس امام حسین کار میکنیم. که ایشان تعجب کرده بود. گفت که آقا میشود این جوری؟ بله، میشود مجلس و چای میریزیم و اینها. دنیا به نحوی... یکی از این تجربه نزدیک به مرگ که گفتند و دوستانه منتشرش کردند تو کانال. گفت: محرمها میآمدم برمیگشتم اینجا تو دنیا کار میکردم. حالا یا تو بدن مثالی بوده حضور پیدا میکردند تو مجلس یا قدرت داشته باشد، میتواند حتی بدن عنصری هم این اجازه را بگیرد که حضور پیدا بکند در جلسه. حالا اینها به توهمات نکشاند ما را. هرکی بغل آن دیدیم احتمالاً یکی از شهداست با بدن عنصری برگشته به توهم.
اصل بحث برزخ داریم عرض میکنیم. تو توهمات و اینها نمیخواهیم سیر بکنیم. چشم برزخی. بحث، بحث علمی، جنبه تذکری و اینها دارد. با عالم برزخ آشنا میشویم. قاطی نشود این مباحث با هم. گاهی این حرفها شنیده میشود. بعد میروند به برخی بزرگان و اساتید اینها جور دیگری جلوه میدهند و فلانی آمده اینجا نمیدانم دارد دستگاه چشم برزخی فلان. مخاطب من، مخاطب فرهیخته و دانا و باشعوری میفهمد و مخاطب ثابت ما حالیش است. حواسش هست که ما چی داریم میگوییم. بحث چیست اصلاً. تو آن وادیهای هیپنوتیزم توهم نمیخواهیم بریم. کیفیت این عالم برزخ و عالم دنیا نسبت اینها با همدیگر کشف میکند و این مردهها رابطهشان با اهل دنیا چهشکلی است؟
**خلاصه اینها پس میآیند سر میزنند به زندهها.**
این روایت اول بود امام باقر (علیهالسلام) به امام صادق علیهالسلام. روایت دیگر دارد که ابراهیم بن ابیالبلاد میگوید که من به امام رضا عرض کردم که عبدالکریم بن حسان برای من روایت کرده از عبیده بن عبدالله بن بشیر خثعمی «خ و ث سه نقطه و عین» از پدر شما، یعنی موسی بن جعفر. موسی بن جعفر به من فرمود: من کنار پدرم، یعنی امام صادق علیهالسلام. این همان روایت قبلی است با یک سند دیگری. خثعمی دارد میگوید که موسی بن جعفر به من فرمود: من کنار پدرم راه افتادیم با امام صادق رفتیم رئیسآقا رییسآبادی یکی از مناطق اطراف مدینه. پدرم پیاده شد، پیشانیاش را بوسید. ابراهیم میگوید که من چنین میدانم که دستش را هم بوسیده. ابراهیم بن ابیبلاد. و هی بهش میگفت: فدایت شوم. آن پیرمرد به پدرم سفارشهایی کرد. پدرم پا شد و شیخ راه افتاد و آنقدر رفت که از نظر پنهان شد. و بعد پدرم سوار شد و ما راه افتادیم. به پدرم گفتم: این مرد کی بود که باهاش این جوری رفتار کردی؟ فرمود که: این مرد پدرم بود، یعنی حضرت امام باقر (علیهالسلام).
روایتی میآورد در مورد اینکه اهل برزخ گرفتاریهایی پیدا میکنند تا رها بشوند و اعمال بد به شکل شیطان جلوه میکند در عالم برزخ. که حالا این را بچهها فعلاً کار نداریم و نفس اماره اگر اصلاح نشده باشد به صورت شیطان جلوه میکند در عالم برزخ. بحث این شکلی اینجا میآورد ایشان. صورت اعمال در قبر به چه شکلی مجسم میشود؟ ولایت به چه شکلی مجسم میشود؟ و مخالفت با امیرالمؤمنین و اینها که دیگر حالا روایت این باب این بخش این مجلس ایشان در واقع با این روایات و این بحث تمام میشود.
**مجالس عمومی ایشان بوده.**
ایشان در واقع اینها را پامنبر برای عموم میگفتند. بعد کتابش کردند. مجلس مجلس ماه مبارک رمضان هم بوده و خدمت شما عرض کنم که اینها هم به این نحو بوده که آخرش روضه میخوانده ایشان. فضا فضای منبر ایشان بوده. هر جلسهای بحث علمی دارد و به سمت روضه. لذا باز برخی بحثها را تو جلسات دیگرش ایشان اشاره میکند که دیگر حالا فعلاً با این کاری نداریم. فقط یک کلیت عرض شد از اینکه میآیند سر میزنند به زندهها. خب اینجا روایت بیشتری داریم که ادامه جلسه بقیه روایاتش را با همدیگر بخوانیم که روایت خیلی جالبی است. خیلی مطلب دارد.
**نکته اولی که میخواهیم بهش بپردازیم این است که اصلاً मगर بعد از مرگ نسبت برقرار است؟**
آقا، مگر فامیل بودن و فک و فامیل بودن اعتباری نیست؟ این چه جور است که ما بعد از مرگمان مگر شناسنامهای نیست؟ نسبتها این شکلی است دیگر. خب پدر و بچه و اینها گاهی سنخیت ندارند اصلاً، ربطی به هم ندارد. مثل حضرت نوح و فرزند. و گاهی اسم یک نفر تو شناسنامه یک نفر است و هیچ ربطی به همدیگر ندارند. فقط پدر صُلبی است و به حساب نمیآید. طرف بدش میآید از یک... انگار اصلاً من بابایی نیستم! میگوید: به من اسم نگویید جزو بچههایت. سر میزند. بعد این مثلاً پسرها که از دنیا میروند مثلاً میروند پیش باباهاشان. بابای مثلاً این جوری است! مثلاً این بچه چند سال بوده که بچهدار نمیشده بعد الان بچهدار شده! بعد 10 سال مثلاً پدر و که از دنیا رفته بود یا مادرش از دنیا رفته خوشحال میشودها! اینها مگر حالت دنیایی نیست؟ مگر ربط به ماده ندارد؟ برای چی باید خوشحال بشود؟ از چی خوشحال میشود؟ مگر اصلاً به بچهاش کار دارد که بخواهد حال و احوال بپرسد؟ بیاید سر بزند؟ تو زندگی خودت را مگر نداری تو عالم برزخ؟
یک بحث بسیار مهمی است و تا حالا هم بحثهای برزخ و معاد و اینها که مطرح میشود به صورت اجمالی و کلی است. اینها ریزهکاریهای بحث. ندیدهام تا حالا تو کتابهای برزخ و معاد و اینها به این بخش به این نحو پرداخته باشند. حتی تو همین کتاب میبینید که به این نپرداخته است. ما این بحث را الان واردش میشویم. دو الی سه جلسه لااقل طول میکشد از الان و در مورد نسبتها در عالم برزخ و قیامت، خصوصاً برزخ، نسبتهای فامیلی که این را ما داریم یا نداریم، مفصل انشاءالله با همدیگر گفتگو میکنیم. از کتاب تفسیر آیتالله جوادی آملی مطالبی آوردیم که از روی آن میخوانیم انشاءالله با هم.
**نکته اول در مورد اینکه اصلاً نسب و حسب مگر برقرار است بعد از مرگ؟**
خب اول ما یک سری روایات داریم که کلاً زیرآب حسب و نسب بعد از مرگ را میزند. علمی تخصصی میشود. سعی میکنیم که فقط نرم و نازک باشد. خیلی فشار نیاید، آرام آرام بحث را مطرح کنیم.
در کتاب شریف بحارالانوار، جلد 7، صفحه 237، باب 9، یک بابی است اسم بابش آقا این است: «اَنَّهُ یُدعیَ النّاسَ بِاَسماءِ اُمَّهاتِهِم». میفرماید: تو قیامت مردم را با اسم مادرانشان صدا میزنند. «اِلّا الشِّیعَةَ». شیعه را با اسم مادری صدا نمیزنند. همه را آنجا غیرمسلمین را یا غیرشیعه را میگویند مثلاً کامبیز فرزند کیش ساروین. آرمیتا مثلاً با اسم مادرش ساروین. اسم زن است! الان هر چیزی از هر کسی دیدید تعجب نکنید. هر چیزی که بنده هم فهمیدم اسامی دهه نودیها اینها را که آدم میبیند، همه چیز شک میکند. اسم گلدان اگر دیدی مثلاً روی کسی بعداً حالا سیبیل در میآورد، سیبیل کلفت میشود بعد لات محل میشود! مثلاً اسم یک گلدان را گذاشتند روی کسی! اسم «موبر» مصرف! هیچ تعجبی نیست. بعداً این مادر مثلاً این الان اسمش این است. بعداً 80 سال بعد مامانبزرگ میشود با دماغ عمل کرده از دهه 90. بگویید که چه ها دیده در طفولیتش. خلاصه این به اسم مادرش صدایش میزنند. درست است؟ فقط شیعه را با اسم پدر صدا. نوکش ادامه آیات و روایات «اِسمِ باغ و اِنَّ کُلَّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ یَومَ القِیامَةِ». همه روز قیامت قطع! هیچ کس بچه هیچ کس نیست. هیچ کس داماد هیچ کس نیست. هیچ کس فامیل هیچ کس نیست. وصلت مسلمت نداریم روز قیامت. هیچ کس با هیچ کس نسبت آقا ندارد. حالا «اِلّا نَسَبَ رَسُولِ اللهِ وَ صَهَرَهُ». مگر نسبت پیامبر و داماد پیامبر، صهر پیامبر (با ص).
استاد و هی... این فقط برقرار است روز قیامت. این نسبت برقرار است. عنوان بابش جالب است. اول دارد فقط زیرآب میزند که ما آن طرف نسبت نداریم. آیه هم که دار... در قرآن ماشاءالله قربانش بشوم آیه هم که زیرآب همه چیز را میزند. قشنگ تو تفسیر سوره مؤمن آیه: «فَلَا اَنْسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لَا یَتَسَاءَلُونَ». وقتی در صور دمیده میشود، در صور آنجا دیگر هیچ نسبتی... ما هم که گفتیم آقا بین قیامت و برزخ تفاوت ماهوی نداریم. فقط برزخ باطن دنیاست. قیامت باطن برزخ. نسبتش نسبت بطن ظهور و باطن، ظاهر و باطن. اتفاق جدیدی آنجا رخ نمیدهد که بگوید این مال قیامت است که الان دیگر نسبت ندارد. نخ! معلوم میشود که در برزخ هم نسبت نیست. فقط آنجا چون انقطاع شدید است. در عالم قیامت انقطاع شدید است. جلوه واحدیت خدای متعال. «لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ؟ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ». واحدیت و قهار خدا جلوه میکند و مالک یومالدین فنا و قیامت همان عرصه فنا است. جلوه فنا همه موجودات در حق تعالی است. آنجا دیگر آقا انصار هم محو میشود. نسبت! نسبت نداریم. همه چیز محو میشود. فقط خداست و جلوههای خدا و جلوههای خدایی و جلوههای الهی. نسبتم که چی بود؟ آقا اعتباری بود. خوب اعتباریات پس از همین عالم برزخ قطع شد. شدت قطع شدنش را تو قیامت میفهمیم. انقطاع کاملش. وگرنه همین جا شما اعتباری دیگر ندارید.
**میگویند آقا این فلان هنرپیشه است، صاحب اسکار فلان جا.**
الان وارد قبر که شد، کسی این را اسکار میشناسد؟ سه بار اسکار! نام جشنواره بینالمللی نمیدانم «کل» گرفته مثلاً خرس چی چی گرفته! مارادونا مثلاً اسطوره فوتبال مثلاً پریده تو فینال مثلاً با دست گل زده، دست خدا بوده مثلاً! کسی به این چیزها کار ندارد که این مثلاً آقا آنقدر فالوور داشتیم، 80 میلیون فالوور وقتی کسی داشته خدا یک جور دیگر باهاش برخورد میکند! این اعتباریات کلاً قطع است. 50 تا فیلم بازی کرده و نمیدانم کتاب نوشته. اینها جنبههای اعتباریاش قطع است. خب پس «انصاب» آنجا نداریم. «وَلَا یَتَسَاءَلُونَ». تساؤل هم نداریم. خیلی دیگر جالب شد. تساؤل زد. که بعداً تو خود قرآن در مورد تساؤل اثبات کرده که تساؤل هست و ازم سؤال میپرسند. خب سؤال میپرسند نه مثل سؤال اعتباری دنیا. این سؤال منظور درخواست است. تو دنیا آقا از کسی درخواست میکنم و طرف تفویض میکند. خوب دقت کنید. جمع خیلی اینها نیاز به دقت دارد. بحثها دقیقه است.
تو دنیا الان بنده از شما سؤال میکنم. درخواست اگر بکنم، درخواست یعنی چی؟ سؤال یا سؤال مفهومی؟ استفهامیه؟ از علم شما یک چیزی به من بده خب این تو قیامت نیست. چرا هست؟ هم خدا سؤال میکند، هم اینها از هم سؤال میکنند، هم از خدا سؤال میکنند، هم از بندههای دیگر سؤال میکنند. درست؟ این احتمالاً منظور نیست. احتمالاً منظور درخواست مثل جنس دنیاست. تو دنیا درخواست چه جنسی است؟ درخواست میکنم یک کسی یک چیزی را تفویض میکند. به آن میگویم که آقا میشود من یک پولی بدهم؟ این پوله که عوض نمیشود. که خوب دقت کنید. دقت خیلی زیاد. پیدایش کنم 2000 تومان. این 2000 تومان مثلاً بر فرض محال میگویمها مثلاً میدهم به ایشان. فرض محال 2000 تومان است. 2000 تومان بودنش عوض شد؟ به نخهایش چیزی اضافه شد؟ از نخهایش چیزی کم شد؟ ارزش مالیاش بالا رفت؟ ارزش مالیاش پایین آمد؟ این 2000 تومان است. هیچ تحولی صورت نگرفت. نه در نسبت این 2000 تومان با من تحول صورت گرفت. دیگر این 2000 تومان نسبتی با من ندارد. از این به بعد این 2000 تومان با کی نسبت دارد؟ با شما. بر فرض محال. و نسبتش هم چیست؟ اعتباری. شما هم که از دار دنیا رخت بر بستید، رفتید. آن دیگر هیچ نسبتی با شما هم ندارد. باز میرود به وارث 2000 تومانی ماده است دیگه. این فقط نسبتهای اعتباری روش میآید و میگذرد.
حالا ازم درخواست میکنی. درخواست چی میکنیم؟ درخواست 2000 تومانی میکنیم. درخواست کد یا 2000 تومانی را میکند؟ نه. درخواست کد یا 2000 تومانی تو خود 2000 تومانی به کار کسی نمیآید. الان شما 2000 تومانی را داشته باشید، برای 2000 تومانی تو صندوق صدقات پر 2000 تومانی الان فقرا خوشحال میشوند؟ فی در صورتی که نسبت این پول همه با فقرا برقرار شده. پولها که کاری نمیکند که نسبت کار میکند. میچرخد. درست است؟ این نسبتها هی میچرخد. ملکیت، یعنی من این نسبتم را به شما واگذار میکنم. حالا یا میفروشم، یا هبه میکنم، یا اجاره میدهم، یا صلح میکنم، یا شرکت مضاربه، مسابقات چی چی چی چی چی؟! همه اقسام معاملات را انجام میدهیم. بعد بعداً مثلاً خیار دارم. خیار به معنای چی؟ خیار یعنی اختیار. اختیار فسخ. خیار فسخ یعنی چی؟ یعنی میتوانم به صلاحدید خودم خواستم نسبت برقرار شده بود. قطعش کنم. مثلاً خیار رؤیت است، خیار مجلس، خیار مجلسی نه، خیار مجلس است. تو همان مجلس فصل میکنم. بعداً که رؤیت کردم، خیار غبن، گول خوردم. خیار حیوان است، خیار شرط است. نسبت را قطع میکنم. یک طرفه. یک طرفه میگویم: این نسبت بین من و این جنس برقرار نیست. بیخ ریش خودت، مال خودت. همه بحث روی چی است؟ نسبت.
**ما تو عالم برزخ دیگر نسبت هیچ رقم نسبت اعتباری نداریم.**
خیلی جلو رفتیم توی مباحث. کلی حرف ما تو عالم برزخ هیچ نسبت اعتباری نداریم. همه دنیا نسبتهای اعتباریه. همهاش قرارداد، وضع. حالا یک مقدارش که خیلی واضح است قرارداد میبندیم. الان میگویند که مثلاً افراد حاضر در کلاس، بابهای حل در برزخ، طرف آمده ثبت نام کرده. بعد مثلاً هزینه دادهاند که به من چیزی نمیرسد البته. آنی که ثبت نام کرده پول داده، درست شد؟ الان شده عضو کلاس. این عضو کلاس بودن چیست؟ اعتباری. خود کلاس اعتباری. نسبت این افراد با ایشان، همکلاسی، همشاگردی، هممباحثه. الان من و شما با هم هممباحثهایم. دو سال دیگر همدیگر را نمیبینیم اصلاً. هممباحثه بودن تمام شد. بعد دانشجوی دانشگاه شریف. خود دانشگاه شریف اعتباری. یک ساختمان است شما دانشگاه شریف ساختمانش را بردار با لودر صاف کن، باز هم میشود دانشگاه شریف. دانشگاه شریف را بردار ببر خارج از شهر، یک ساختمان دیگر دانشگاه شریف، مثلاً دارم میگویم. میخواهم بگویم که این اعتبار آنقدر گنجشک مفت است، گوشش باز است، آنقدر میشود کارها کرد باهاش. ما آقا این مستند چیست؟ «هوس کربلا». استودیو که نداشتیم برای ضبط نریشن. بعد تو پیادهروی اربعین سروصدا زیاد بود. حالا این را گفتم که دستتان میآید مطلب. پیادهروی اربعین سروصدا زیاد بود. ما جای خلوت نداشتیم برای ضبط نریشن. گشتیم. یک روز یک جا یک اصطبل اسب پیدا کردیم و صدایم اکو میشد تو اصطبل اسب! و بنده بخشی از نریشن مستند «هوس کربلا» را روی کاههای کف اصطبل اسب نشستم. آنجا نوشتم و خواندم. استودیو ضبط صدا کلی کلاس دارد. نریشن مینویسم ضبط میکنم تو اصطبل اسب. تو مسیر پیادهروی. اسبهایی که برای این کارهای چیزی نگه میداشتند. کارهای هنری و اینها. ما آنجا نشستیم ضبط کردیم. حالا مسجد اعتبار دیگر. همهاش قرارداد.
اینها نسبتهای چیست؟ نسبتهای مادی. پول است الان نسبتهای مادیه. این نسبتهای فامیلی نسبت دنیایی. نه همهاش. این رئیس آن است. آن استاد این است. این هم زیردست آن است. این کارمند آن است. همسایه آن است. الان همسایگی نسبت چیست؟ اعتباری. اعتباریاتی که خدای متعال به اینها ارزش داده دیگر. جایگاه داده. ما نسبت اعتباری تو عالم ملکوت نداریم. آنجا عالم حقیقت. درخواستی هم که برگردد به اعتباریات آنجا نداریم. درخواست کند که میشود یک کم از اعمالت را به من بدهی؟ یعنی چی؟ یعنی نسبت خودت با عملت را قطع کن. از این به بعد عملت با کی نسبت داشته باشد؟ با من. درست است؟ این همچین چیزی آنجا. اهدای اعمال اینها چی شد؟ آن ها همهاش حقیقی است، واقعی است. که توضیح مفصلِ اعتباری واسه دنیا نیست. دست بردارید از این 2000 تومن و تصرف که تو 2000 تومن داری. نسبتش با من برقرار. تساؤل به این معنا ندارد. و اینها از همدیگر سؤال میکنند، گفتگو میکنند در حد حقیقت. یک حقیقتی برای شما کشف شده. از شما درخواست میکنم این حقیقت را برای من کشف کن. از جبرئیل سؤال میکند پیامبر اکرم. از جبرئیل پرسید. همین جا تو این روایت امام کاظم (علیهالسلام) از امام صادق (علیهالسلام) سؤال کردند. درست شد؟ این جور سؤال هیچ اشکالی ندارد. برای کشف حقیقت است. خود جبرئیل تو حدیث کسا از خدای متعال چی پرسید؟ «یَا رَبِّ وَ مَنْ تَحْتَ الکِسَاءِ». سؤال کرد یا نکرد؟ تو عالم بالاتر از عالم مثال هم هست. تو عالم عقل، بالاتر از عالم عقل. خدایا این کسایی که میگویی کیاند زیر کسا؟ جبرئیل از خدا سؤال. درست است؟ تو وحی این همه سؤال داشتیم. پیامبر از خدا سؤال کرده. حضرت نمیدانم موسی سؤال کرده. حضرت عیسی سؤال کرده. خدا وحی کرد تو مقام تکلم و گفتگو بودن سؤال کردند. این شهید از آن شهید سؤال میکند. خود شهدا «یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم…». چه خبر؟ سؤال هست دیگر. درست است؟ تو بهشت هم از تو سؤال هست. پس چرا میفرماید وقتی نفخ صور شد سؤال نیست؟ یعنی نسبتهای اعتباری کلاً چیست؟ آقا، این آیه اول. حالا بعداً اگر فرصت بشود باز روایاتی که ذیل این آمدهاند انشاءالله با هم میخوانیم که مؤمنون.
**آیه دوم سوره مبارکه لقمان، آیه سوره مؤمن، آیه 101، سوره لقمان، آیه 33.**
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْا يَوْمًا لَا يَجْزِي وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَيْئًا». این همه ما بحث کردیم و بعداً بحث میکنیم روایت نمیخوانیم که بچه یک کار کرد بابایش بخشیده شد. بابایش یک کار کرد بچه مورد عنایت قرار گرفت. این همه جلسات قبل گفتیم. اینجا رسماً قرآن دارد زیرآبش را میزند. میگوید: تقوا داشته باشید نسبت به خدا. مراقبه داشته باشید نسبت به روزی که خشیت یعنی مراقبه، مراقبه داشته باشید نسبت به روزی که هیچ بابایی به جای بچهاش جزا نمیبیند. هیچ بچهای به جای بابایش جزا نمیبیند، هیچی. این را چهکارش کنیم؟
بله، یک معنایش این است که جایگزین کسی نمیشود. معنای واضح، یعنی به جای بچه بابایش را نمیگیرم بزنم. به جای بابای بچه، خود بچه. قرآن این را نمیخواهد بگوید. برای اینکه کاملاً مخالف صریح عقل است. یک چیز دیگر را میخواهد بگوید که توهمش پیش میآید و تفاوت دارد با دنیا. چی را میخواهد بگوید؟ میخواهد بگوید: تو این دنیا نسبتها کار میکند. بچه فلانی بودن اثر دارد. بابای فلانی بودن اثر دارد. نسبتها بالاخره بیاثر تو این دنیا نیست. روابط اعتباری.
اگر بچه فلانی نباشد کسی ترمز بارش نمیکند. به خاطر بچه فلانی بودنش. بعضی از اینها فرزند فلان شهید معروف انقلاب بود. کاندید شد برای انتخابات. تو تحلیل ابتداییاتش بنده خدا مانده. به اسم اینکه این فرزند شهید فلانی است بهش رأی دادند. بعد رفته پستهای بالا بالا. به اعتبار بابایش دارد نون میخورد. فلانی شهید فلانی. همه احترام بابایش را نگه میدارند. احترام به آن شهید است. احترام مثلاً به فلان شخصیت برجسته است. به فلان مرجع تقلید، به فلان رهبر سیاسی. فرم و بچه و خانوادهاش را نگه میدارند. به خانواده او احترام میکنند. جایگاهی برای اینها قائلند. اینها تو دنیا داریم. تو نسبتها برقرار است.
حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) فرمودند که مگر پیامبر نفرمود: «الْمَرْءُ یَخْلُفُ فی وَلَدِهِ»؟ احترام کسی را میخواهد نگه دارند بعد از خودش بچههایش را بهش احترام میکند. برای چی شما بعد از پیامبر احترام ما را نگه نداشتید؟ همین نسبت اعتباری هم تو دنیا وظیفه شرعی ما این است که برقرار کنیم. احترام شهید مثلاً فخریزاده را نگه داری. به خانوادهاش احترام کن. به فرزندش احترام بگذار. فرزند حاج قاسم سلیمانی احترام کن. یک احترام اولیهای شکل میگیرد دیگر. مگر اینکه حالا به دلایل دیگری از این استقلال خارج بشود کسی. احترام اولیه هست. این تو دنیا هست. ولی تو عالم برزخ و قیامت دیگر این را نداریم.
اینجا وقتی کسی وارد جلسه میشود، میگویند فرزند شیخ عباس قمی. فرزند علامه فلان. احترام میکنند. برایش سینی میآورند. غذا میآورند. جایش را جدا میکنند. حق هم همین است. باید هم همین کار را کرد. ولی اگر وارد عالم برزخ شد، دیگر نمیگویم ای پسر علامه مجلسی آمد! ای پسر فلانی آمد! آنجا هیچ کاری به این نسبتها ندارم. یعنی این نسبتها برای شما ارزش افزوده ندارد. یعنی خاصیت و ملکوت شخصی بابت این مسئله نداری. که بابت اینکه بابای کسی هستی بهت چیزی گیرت بیاید. بچه کسی هستی چیزی گیرت بیاید. برادر کسی هستی، برادر حاج قاسم سلیمانیام من. خواهر فلانیم. من خواهر عماد مغنیهام. من هم دختر نصرالله. من بابای فلان کس... اینها آنور هیچ مابهازایی ندارد. خودش، صرفش. پس دارد میگوید که: «اَن یّجزى وَالِدِ» یعنی ان ان ... نسبت اینجا دقیقاً یعنی در اثر نسبیت با این بابایه به خاطر نسبت داشتن با این بابائه چیزی گیر بچه نمیآید. بابت نسبتی که بابایی دارد چیزی گیر بابایی نمیآید.
«اِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا». زندگی دنیا گولت نزند. اینجا دیدی همه چیز اعتباریه. فکر کردی خاصیت دارد. دنیا گولت نزند. این اعتباریات مال اینجاست. اعتباریات آنور دیگر کاربرد ندارد. فکر کردی چون مثلاً این صاحب چهار تا ویلای گنده است، آنور هم لزوماً باید تو ویلا باشد؟! خیلی ازش اینجا کار میآمده. اینجا خیلی گنده بوده. دُم کلفت بوده. با یک تماس حرفش برش داشته. آنور هم حرفش برش دارد؟! نَزَدَم حرفش برش داشته؟ تو اعتباریات برش اعتباری داشت. برش حقیقی نداشت که. برش تکوینی نداشت که. برش اعتباری داشت. درست شد؟ اعتباریات همهاش تمام.
این هم از مرحوم طبرسی هم در مجمع البیان دارد: «لاَ یُغْنِی اَحَدٌ عَنْ اَحَدٍ شَیْئًا»؛ هیچ کسی بینیاز نمیشود از کسی، یعنی به واسطه کسی، کسی دیگر بینیاز. با عمل من کسی دیگر بینیاز نمیشود. مگر اینکه در عمل من شریک بوده باشد. دقت سهم حقیقی. جمله علامه طباطبایی که جلسات قبل خواندیم که: حقیقتاً تو عمل کسی سهیم است به خاطر علاقههای مشترکی که با همدیگر داشتند. نیت مشترکی که با همدیگر داشتند. مشارکتهایی که در حد خودش تو عمل. ضعیفتر پشت جبهه داشت کمک میکرد، برمیآمد کمک میکرد. درست شد؟ این هم سهم دارد. آن صحبت میکرد، کتاب مینوشت. این کتاب را معرفی میکرد به بقیه. این هم یک کاری داشت میکرد. نه اینکه یکی دیگر کتاب بنویسد من ثوابش را ببرم. چون بابایشم. چون بابایشم و دخالتی تو کارش داشتم، ثواب میبرم. نه اینکه من از آن عمل کلاً جدا از کاروان بیزار بودم. بهش هم گفتم این کار را نکن. روبروش هم وایسادم. دعوا هم کردم. ولی بههرحال بابایشم. الان اینجا اگر بابای رئیس جمهور باشند، چهکار میکنند؟ اینجا بابای رئیس جمهور را بردن، در خانهاش را چیز زدن دیگر. ثبت ملی کردند. اینجا سرخه. خدمات الانها اینهاست. چیز دیگری ندارند بدبختها. همین فقط اسم خیابانها را عوض میکنند و ثبت ملی دادن رفت و بابای فلانی؟ تربیت کردی؟ بابت تربیت؟ تربیت نکردنش این جوری تربیت کردنش. ولی هیچکس بابت عمل کسی نه خوب نه بد جوابگو نیست. که تو بابای فلانی... خلاصه آقا کسی بابت کسی چیزی گیرش نمیآید به نحو چی؟ به نحو اعتباری. به نحو حقیقی چی؟ چرا. اگر مشارکت باشد، سهیم بشوند با هم، چرا، گیرش میآید.
**«کُلُّ اَمْرٍ تُهِمُّهُ نَفْسُهُ».**
هرکی آقا همه همتش به خودش است. مشغول خودش است. حالا ببینیم روایات. مرحوم علامه مجلسی ذیل این باب: پس ما نسب آنجا نداریم. نسبت اعتباری تو برزخ تو قیامت. بفرمایید اصل اولیه. ولی از اینور کلی روایت داریم که چقدر بابت این چیزها گیر میآید و آیه قرآن داریم که اینها با همدیگر یکجا جمع میشوند و اینها که میخوانیم انشاءالله.
**روایت اول از ابیالبلاد از امام صادق (علیهالسلام) فرمودند که:**
«اِنَّ اللهَ تَبارَكَ وَ تَعالى يَدعو النَّاسِ یَوْمَ الْقِيامَةِ بِعَيْنِ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ». در مورد اینکه به اسم مادر صدا میکنند: طرف روز قیامت صدا میزنند که فلانی پسر فلان خانم کجاست؟ «ستَرْنَ من الله عَلَیه». بابت چیست آقا؟ بابت اینکه آبروریزی نشود. بالاخره حلالزاده کم است. درصد زیاد است. الان تو اروپا سر کلاسها قشنگ شناخته شدهاند افراد. میگویند این پنج تا بابایشان معلوم نیست. اروپا، آمریکا. اینها چیز واضحی است و طبیعی کاملاً. تو ایران ما این را نداریم. بین امت شیعه، ایران، عراق. اینها اصلاً شما همچین چیزی پیدا نمیکنید. مثلاً میگویند تو این محله این چهار تا خانه واضح. حتی آن خانوادههایی که مشکلات این شکلی هم توی آن مادره بوده، باز هم پوشانده است و اینها این جوری واضح و پخش نیست که بخواهد گسترش داشته باشد. خلاصه این را خدا میپوشاند روز قیامت که اینها رسوا نشوند. که این پس معلوم میشود که اگر بفهمند این بچه بابای فلان نبوده آبرویش میرود. حسب و نسباً هست. حسب و نسب خاصیت ندارد برای کسی. نه، که نسبتها کلاً قطع شده. همین که مرد دیگر الان من بچه کسی نیستم. تا قیامت به اسم مادرش صدا میزنند. بعد خدا میپوشاند. چون همه میگفتند که این بچه مثلاً مش کریم. آنجا یک دفعه لو بدهی که این بچه مثلاً تقیه آبرویش میرود دیگر. مشتی هم مشتی نباشد آنجا. حالا باز مشهدی بودنشان دخالت. دیجی کامران بوده مثلاً. این دیجی کامبیز فلان ابن دیجی کامرانی پیدات میکنم و بچه کامران و بچه کامی. اینجا بچه کامران بودنش هی همه جا معلوم بوده. میخواهد آنجا رسوا نشود، خدا نگهش میدارد.
**روایت دوم دارد که پیامبر فرمود:**
«کُلُّ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ یَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا نَسَبِي وَ سَبَبِي». همه نسبتها، نسب و سبب، نسبی و سببی، میگویند همه اینها قطع است روز قیامت. فقط نسب و سبب من کار میکند. یعنی نسب من حقیقی است. سبب من هرکی حقیقتاً با من نسبت داشته باشد. حقیقتاً سبب اتصال با من برقرار کرده باشد، اینجا با فلان کارخانهدار نسبت برقرار میکنی، آنور مفت برایت نمیآورد. ولی اینجا اگر با پیامبر نسبت برقرار کردی، آن وقت خیلی برایت میارزد. اینجا میروی فلان فوتبالیست را دُمت. رفتی داماد فلان وزیر شدی که مثلاً که چی بشود؟ وزیر بشناسنت؟ داماد وزیر باشی؟ دختر مظلوم وزیر باشی؟ مثلاً آنجا دختر مظلوم وزیری اینها کسی حالیش نمیشود. درست شد؟ سر سفره انقلاب و فلان و اینها نداریم. آنجا عمل خودش است. ولی نسبت به پیامبر، چرا. با پیامبر نسبت برقرار کردی، آنجا نسبت به حساب میآید. همه نسبتها غیر از نسبت به پیامبر. این هم یک روایت دیگر از جابر بن عبدالله میگوید از پیامبر شنیدم به امیرالمؤمنین میفرمود که: «اَلَا اُسَرُّکَ اََلَا اُمْنَحکَ اَلَا اُبَشِّرُکَ_». خوشحالت نکنم؟ سرحالت نکنم؟ بشارت بهت ندهم؟ «قَالَ: بَلَی». فرمود: چرا.
«فَرَمَتْ: اِنِّي خُلِقتُ اَنَا وَ اَنتَ مِنْ طِينَةٍ وَاحِدَةٍ». علی جان، من و تو از یک طین و فضلت خلقت شدهایم. و «فُضِلَتَ مِنْهَا فَضْلَةً». از این طینت عصاره گرفته شد. چیزی بیرون کشیده شد، بیرون آوردن. و «فَخَلَقَ اللهُ مِنْهَا شِیعَتَنَا». از آن عصاره و آنی که بیرون کشیدند شیعه ما را خلق کردند. «فَكَانَ یَوْمَ الْقِيَامَةِ دُعِیَ النَّاسُ بِأَسْمَاءِ اُمَّهَاتِهِمْ». روز قیامت که میشود، همه را به اسم مادرهایشان صدا میزنند. «سِوَا مَا شِیعَتَنَا». مگر شیعیان ما را. «فَاِنَّهُمْ یَدْعَوْنَ بِاَسْمَاءِ آبَائِهِمْ لِطِیبِ مُوَلّدِهِمْ». اینها را به اسم باباهایشان صدا میزنند، چون باباهاشان پاک بودند و طیب مولد داشتند. حلالزاده بودند با افتخار. درست. این افتخار مال شیعه است در روز قیامت که معلوم میشود که آنجا هم باز افتخار است. طرف افتخار میکند که بابای من همان بود که همیشه میگفتم.
**نسبت برقرار است. پس چرا آیه قرآن «فَلَا اَنْسَابَ بَیْنَهُمْ»؟**
یعنی نسبت کار نمیکند. نسبتی که برقرار نیست. نخیر، خانواده خانواده است. هستند. دیگری نداری. خانواده دیگر هم هست که در موردش صحبت میشود انشاءالله. این خانواده خودت هم از دست نمیدهی به شرط اینکه اتحاد داشته باشیم که در مورد آن صحبت میکنیم به شرط اتحاد. وگرنه حضرت نوح آنجا دیگر آن پسر یا مثلاً بیچاره فداش بشوم. خانواده آنور هم خلاصه رفته تو بهشت تا آمده استراحت کند، میگویند که خانوادهات آمدند. همسر تو، پسر اومدهاند بابایشان را ببینند. آنجا دیگر معنا... خب این روایت را توضیح دادند علی بن ابراهیم. این آیه «اَنْسَابَ بَیْنَهُمْ» را توضیح میدهد. میگوید: «فَاِنَّهُ رَدٌّ عَلَى مَنْ يَفْتَخِرُونَ بِالأنْصَابِ» قدیم خیلی به این بابا، بابا بزرگ و عمو و کیک و اینهاشان مینازیدند. آمده زیرآب اینها را زده.
امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «لَا یَتَقَدَّمُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَحَدٌ إِلَّا بِعَمَلِهِ». تو قیامت هرکی وارد میشود با چی؟ آقا، اعمال. تو قیامت یعنی برزخ. بعد از این دنیا دیگر اعتباریات این شئون اعتباری هیچ کارایی ندارد. رئیس جمهور نداریم، وزیر نداریم، رئیس نداریم، وکیل نداریم. نماینده ادوار فلان نداریم. شش دور رئیس فلان جا بودیم نداریم. اینجا احترام پیشکسوت به حساب میآید؟ احترام میکنند بالا مینشانند، جوجه بهش میدهند، فلانش میکنند. آنور چی؟ نه، مفت نمیارزد. آنجا میگویند نمازخوان، بینماز. روزهدار، بیروزه. روزهدار، روزه خار. حج به جا آورده یا نه؟ اخلاص داشته یا نه؟ کلی آدم بوده برای خودش بزن تو سرش. فلان فلان شده ریاکار بوده. آقا، این آنجا اصلاً تو دنیا جرأت نمیکردی اسمش، یک تریلی پشتش باید حرف القاب بهش میگفتی. تو ایران شورای شهر اسم محله را گذاشتند به این. خیلی مهم است. هرکی میخواهد بنشیند. حاج آقا چی چی از دنیا رفته بود. شهید، رضوان الله علیه. مشهد. اول کار خوبی کردند. بعد شوخی میکردند مشهدیها یک لطیفه درست کرده بودند. میگفتند که مشهدیها الان دیگر خیابان نمر که میخواهند بروند، کوچه تاکسی که میگیرد. خلاصه حالا اینها اسامی. آنجا دیگر شیخ نمر که افزایش پیدا نمیکند درجهاش که مثلاً الان یک خیابان به اسمت گذاشت. یا کاهش پیدا کند. یا مثلاً الان به اسم ابوسفیان مثلاً توی عربستان و خیابان بزرگراه داریم. افتخاری به حساب. خیابانهای مدینه و اینها را نگاه. بزرگراه مثلاً نمیدانم هرچی از این اشرار و جنایتکارها بوده، یک دو تا بزرگراه. هرچی از اینها پیدا کردند زدند. اسامی آنور یادشان زنده. آنجا عمل میخواهند.
**و دلیل قول رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم):**
چرا پیامبر فرمود که: «یَا أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ الْعَرَبِيَّةَ لَيْسَتْ بِوَالِدٍ»؟ عربیت با پدری که بابات بوده نیست. «عربیت به لسان الناطقه» عربی نیست که بگویی من بابام عرب بوده من هم عربم. عربیت به لسان ناطقه است. «فَمَنْ تَكَلَّمَ بِهَا فَهُوَ عَرَبِيٌّ». هرکی خوب توانست عربی حرف بزند، الان شما عربی خوب حرف بزن، تو عربتر از همه عربها. درست شد؟ عربی به اینهاست. به آن عرب بودن. به این عرب بودن هم اعراب، یعنی بدون گنگی. اعراب گنگی، درش میآورند از همه زبانها هم عالیتر است زبان عربی. اعرابی که دارد هیچ زبانی. فاعلش را، مفعولش را اینها. به این نحو وضوح ندارد و آنقدر دقت ظرافت ادبی تو کلام نیست که شما یک کلمه را بیاوری یک فتحه بهش بدهی یک بخش دیگر پیدا کند. یک معنا دیگر پیدا کند. یک کسره بدهی یک چیز دیگر بشود. یک ضمه. هیچ زبان این شکلی نیست که اینقدر ساختارش فوقالعاده باشد و اینقدر حرکات نقش داشته باشد در تبدیل. یعنی هیچ زبانی اعراببردار نیست غیر از زبان عربی. که اوج شفافیت یک زبان. یعنی شفافیتی که زبان عربی دارد، از همه زبانها بالاتر. این عربی بودن به این تکلمش. بابام عرب بوده به تکلمش است که تکلم آدم از خاک بوده: «عَبْدٌ حَبَشِيٌّ أَطَاعَ اللَّهَ فَهُوَ سَيِّدٌ قُرَشِيٌّ عَصَى اللَّهَ». عبد حبشی که اطاعت خدا را بکند از سید قریشی بالاتره. خیلی عبارت فوقالعاده است. عصیان خدا کرده باشد.
«اَتْقَاکُم». بعد این آیه را خواندند «فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ». بعد فرمود که: «فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ». که آیه بعدش آمده. یعنی به اعمال «فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». انصاب دیگر نیست آنجا. عمل میخواهند. عمل حسنه اگر داری، میزان سنگین است. و «وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ». اگر میزان سبک باشد که اعمال صیغه است. آنجا خسارتزده و بیچارهای و در جهنمی و روسیاهی و اینها.
خب این تا اینجا. این روایات یک چند تا دیگر روایت این باب دارد. انشاءالله جلسه بعد روایات این باب را بخوانیم و تمام کنیم و برویم سراغ اینکه حالا برزخیها چهشکلی ارتباط برقرار میکنند. هم موقع ورودشان تو برزخ با فامیلشان چه ارتباط برقرار میکنند، هم با اینها که هنوز بهشان ملحق نشدند چهشکلی ارتباط برقرار میکنند که انشاءالله جلسات بعد در موردش صحبت خواهیم کرد.
**وصل الله على سيدنا محمد وآله.**
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هشتاد و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و پنجم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و دوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و سوم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هشت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و هفت
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و هشتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و نهم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نودم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و یکم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه نود و شش
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و ششم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هفتاد و هفتم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
جلسه هشتاد و چهارم
شرح و بررسی کتاب سه دقیقه در قیامت
در حال بارگذاری نظرات...