‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم، قرار شد برخی از ادات لغوی که ادات مشترک هستند (عناصر مشترک هستند) در عملیات استنباط و علم اصول به اینها میپردازه را مطرح بکنیم؛ که در حلقهٔ اولی ما پنج بحث را خواهیم داشت: در کتابهای اصولی البته بحثهای مفصلتری است و بحثهای بیشتری است. در خود حلقهٔ ثانیه بیشتر پرداخته میشود. اینجا یکی بحث صیغهی امر، یکی بحث صیغهی نهی، و اطلاق ادوات عموم و ادات شرط. این پنج بحث را انشاءالله خواهیم داشت. بحثی فوقالعاده مهم و فوقالعاده کاربردی و کلیدی و حیاتی در بحث استنباط. ما شاید هیچ عملیاتی از استنباط را خالی از این پنج تا نداشته باشیم. حالا بحث دلیل عقلی و اینها که بعداً میآید، خب، آن محدودهاش خیلی کمتره، محل رجوع به آن خیلی کمتره؛ ولی در بحث دلیل لفظی وقتی ما هستیم و لفظی هست و لفظی داریم، تقریباً در مباحث دلیل لفظی بحثی نیست که یکی از این پنج تا را نداشته باشیم.
بحث اولمان صیغهی امر. خب، ما با مادهٔ امر اینجا کاری فعلاً نداریم. با صیغهی امر، با هیئت امر کار داریم. صیغهی فعل امر، مثل: اذهب، صَلِّ، صُم، جاهد، و غیر اینها از اوامر. اینها را میگوییم هیئت فعل امر. حالا معروف به هیئت اِفْعَل. معروفش اینه، ولی لزوماً اِفْعَل نیست. الان هیئت فاعَل توش داریم، هیئت فاعِل توش داریم. فاعِل فعل امر از باب مفاعله. فعل داریم، فعل امر از باب تفعیل. مشهور به باب افعل، مشهور به هیئت افعل. در اصطلاحات اصولی، دیروز هم داشتیم، دیگر کلمهی افعالافعل، ولی لزوماً افعل نیست. آنچه بین اصولیین عادتاً مقرر شده، همان قول به این است که این صیغه لغتاً دلالت بر وجوب دارد. پس ما با صیغه کار داریم. صیغهی امر، وضع لغویش... وضع لغویش یعنی واضع وقتیکه این را در نظر گرفتن، وضعش را برای چه معنایی در نظر گرفتن؟ با ماده کاری نداریم، هر مادهای توش بخواهد بیاید، بیاید. ماده صیام باشد، ماده حج باشد، ماده صلات باشد، ماده جهاد باشد، با ماده ما کاری نداریم. هیئت فعل امر، صیغهی امر، بله، برای حرفی دارد. بله.
حالا این را... این معنای... که معنای حرفی یعنی بهتنهایی تکمیل نمیشود، ربط، و باید ماده هم بیاید تا معنا بدهد. حالا این معنا، این هیئت، هیئتی است که دلالت بر وجوب دارد. یعنی وقتی مادهای در صیغهی امر ریخته بشود، ما طلب میکنیم آن ماده را. یعنی مادهٔ صیام وقتی میآید در هیئت امر، میشود فعل «صُم» درست؟ فعل «صُم» یعنی طلب صیام. چه نوع طلبی؟ طلب وجوبی. احسنتم. ما به نحو وجوب میخواهیم صیام را. که حالا اینجا بحثهایی هست که آنکسی که امر میکند، باید چه شرایطی داشته باشد و علو داشته باشد، استعلا داشته باشد. مباحثی که در مباحث سنگینتر اصولی بهش خواهیم پرداخت انشاءالله. با شرایط آمِر فعلاً خیلی کاری نداریم. این هم که یک وقتهایی هیئت فعل امر میآید، ولی دلالت بر استحباب میکند. یک اشارهای در خط آخر این بحث، مرحوم صدر -رضوانالله علیه- دارند که در کتابهای دیگر مفصلتر بهش خواهیم پرداخت. ولی اصل بر وجوب است. یعنی هیئت امر، وضع اولیهاش برای وجوب است، میخواهد وجوب را برساند، طلب وجوبی. این قول ما را دعوت میکند که سؤال بکنیم: آیا این اعلام، از این قول این را اراده کردن که صیغهی فعل امر دلالت بر وجوب دارد؟ یعنی صیغهی فعل امر دلالت میکند بر همان چیزی که کلمهٔ وجوب برش دلالت میکند؟ منظورش این حضرات چیه که هیئت فعل امر، صیغهی امر دلالت بر وجوب دارد؟ یعنی شما میتوانید هیئت را بردارید، بهجایش کلمهٔ وجوب را بگذارید. مترادف با وجوب است؟ یعنی «صُم» را شما بردارید وُجُوبُ الصّیام را جایش بگذارید؟ «صَلِّ» را برداری بهجایش وُجُوبُ الصّلاه بگذاری؟ «جاهد» را برداری وُجُوبُ الْجِهاد بگذاری؟ اینجا مترادف میشوند. و چگونه میشود این را فرض کرد با اینکه ما بالوجدان حس میکنیم که وجوب و صیغهی فعل امر، نامترادف نیستند. وُجُوبُ الصّیام مترادف برای شما وُجُوبُ الصّیام یک معنا دارد، «صُم» یک معنای دیگر دارد. شما در «صُم» یک مخاطبی داری، آن مخاطب "رُکن" است در معنای کلمهٔ «صُم». چگونه در وُجُوبُ الصّیام شما مخاطبی نمیبینید؟ پس مترادف نیستند.
پس این دلالت به چه نحوی است؟ این دلالت بر آن دارد به چه معناست؟ مترادف که نیستند. پس دلالت چیه؟ "حالتِ اِخباری آن". در واقع یک جور انتزاع است، اخبار نیست، یک جور انتزاع از صُم.
خب که حالا عرض... حالا اگه بگیم که: واجب کردم صیام را بر تو. چی؟ خب، مترادف وجوب نشد. پس مترادف با یک جملهی دیگر. اشکال ندارد، ما هم همین را میخواهیم بگیم. ولی میخواهیم بگیم مترادف با وجوب نیست اینی که اینها میگویند دلالت بر وجوب دارد، دلالتش دلالت ترادُفی نیست با کلمهٔ وجوب. وجوب انتزاع... حالا عرض میکنیم به چه نحوی. کلمهی وجوب و صیغهی فعل امر، اینها مترادف نیستند. وگرنه جایز بود که ما یکیاش را برداریم، دیگری را جایش بگذاریم. تا وقتیکه این جایگزینی جایز نیست، میفهمیم که صیغهی فعل امر دلالت میکند بر معنایی که آن معنا فرق میکند با آن معنایی که کلمهی وجوب برش دلالت دارد. پس صیغهی امر معنایی دارد، کلمهی وجوب معنای دیگر. اگر اینها یکسان بود، میشد جای هم بنشینند؛ درحالیکه نمیشود جای هم بنشینند. پس مترادف نیست.
و کار سخت میشود اینجا. فهم قول سائد بین اصولیین: این حرفی که رایج است بین اصولیین که میگویند صیغهی فعل امر دلالت بر وجوب دارد، این را سائد اینجا به معنای غلبه، سیادت، غلبه، برتری. حرف خیلی پخش و رایج و غالبی که بین اصولیین هست که میگویند صیغهی فعل امر دلالت بر وجوب دارد. حالا این دیگر سخت میشود فهمیدنش. و روش یکخرده تحمل بیشتری... عرض کردم الان از مادهٔ سیادت
حقیقت این است که این قول احتیاج دارد به تحلیل مدلول صیغهی فعل امر. یعنی ما مدلول صیغهی فعل امر را اول باید تحلیل بکنیم تا بفهمیم که چگونه دلالت بر وجوب دارد.
ما اصلاً در مورد خود صیغهی امر باید اول بحث بکنیم و دلالتش بر وجوب روشن بشود. بعد دیگر مشخص میشود این دلالت به چه نحوی است. پس ما وقتیکه دقت میکنیم در فعل امر، مییابیم که آن دلالت دارد بر نسبتی بین ماده و فاعل که نظر میشود درحالیکه نظر شده است به آن ماده به آنچه نسبتی است که اراده شده. تحقیقش. خب، این ترجمهٔ تحتاللفظیه.
یعنی شما یک ماده دارید، یک فاعل دارید. فاعل در فعل امر کیه؟ مخاطبی که بهش امر میشود، نه منی که امر میکنم. یعنی تو «صُم»، فاعل کیه؟ انت. شما یک ماده دارید، مادهشان چیه؟ صیام. درست؟ این مادهٔ صیام با آن فاعل «انت» یک نسبتی دارد. شما به ماده نظر دارید. چه نظری دارید؟ نظر اینکه این ماده از این فاعل محقق بشود. با فعل امر این را میخواهید. امری که میکنید، مادهای را میآورید و مخاطبی دارید، مخاطب شما فاعل است و شما اراده میکنید محقق شدن این ماده توسط آن فاعل را. درست است؟ "جستجو" کریم؟ انشاءالله درست. و ارسال مکلف بهسمت ایجادش. شما میخواهید مکلف را بفرستید بهسمت اینکه او را ایجاد بکند. میخواهید سوقش بدهید، بعث ایجاد کنید. میخواهید او را برانگیزانید بهسمت اینکه برود و این ماده را محقق کند.
ماده هم لزوماً "فعل" نیست، دیگر؟ بله، ماده لزوماً "فعل" نیست. یک وقت ممکن است یک ملکهای باشد، یک صفتی باشد. شما میگویید: «اعْدِلُوا، هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى.» عدالت، عدل. حالا عدالت یک ملکهٔ نفسانی است، صفت افعال هم بهش اطلاق میشود. عدالت، یا میفرمایید: مثلاً در صفات نفسانی چی بگیم؟ «حَسِّنْ خُلُقَکَ.» مثلاً. مثلاً حالا مثال صفت چی بزنیم؟ صفات هم هست دیگر. لطفاً مثلاً: «اعْلَمْ». علم فعل؟ فعل؟ جو؟ خب، عمل جوانحی دیگر. علم که عمل جوانحی که نیست. عمل جوانحی است؟ درسته. عمل که نیست که. علم که از سنخ عملیات نیست. الان «اعْلَمْ» چیه؟ ببینید، یک سری افعال هستش که در بیرون بروز دارد، یک سری افعال هست در درون بروز دارد. یک سری چیز، صفت مثل عَدْل از سنخ ملکات. «ماجرای دنی عملیاتی باید صورت بگیرد.»
«انجام بده.» «خارج باید یک عملیاتی انجام بده برای این». «برای دانستن باید عملیاتی انجام بده.» آن بحث دیگری است. بحث سر این است که خود این «اعْلَمْ» الان من تو «اعْلَمْ» دارم چهکار میکنم؟ دارم ایجاد بعث میکنم، ارسال میکنم مخاطب را بهسمت تحقق علم. درست است؟ مادهاش علمه، دیگر؟ بله. اینها کیفیت نفسانی است و لزوماً فعل هم، حالا به آن معنا نیست. من که نگاه مسامحی بهش نگاه بکنیم، بگیم بالاخره یک فعل و انفعالاتی دارد صورت میگیرد. عملیات، حالا در هر صورت، این مخاطب را ما بهسمت این ماده گسیل میداریم، حرکتش میدهیم که این ماده را محقق کند. در «اعْلَمْ» میخواهیم علم را محقق کند، این فاعل. «اعْلَمُوا» یعنی این چند نفر مذکر. ما میخواهیم این چند نفر مذکر را بفرستیم بهسمت تحقق علم. علم را محقق کنند. «اعْدِلُوا» میخواهیم این چند نفر برن عدالت را محقق کنند، ایجاد بکند.
«جان؟ صفت مثال زدیم که حالا آقای دکتر میگه این هم درصدی یک فعل و انفعالی داره نفسانی.» بله دیگر.
«نمونه فعل با وزن فعل با وزن صفات چی؟»
«کدوم صفت؟»
«نخیر. تراشخورده با ادبیات. انکار صفت به معنای صفات ملکات برکات نفسانی در برابر افعال.» «من یک ملکه، ملکات داریم.»
کدوم؟ ما میتونیم عملیاتی... یعنی عرض بنده اینه که یک وقت شما میخواهید یک فعلی در بیرون محقق بشود از مخاطب، یک وقت میخواهیم یک چیزی در درونش محقق بشود، بحث دیگه است. یک فعل داریم در نحو، یک صفت داریم در نحو. این صفت و فعل به معنای لغویشه. یعنی الان من به شما عرض میکنم که مثلاً مثلاً: «حسن ظن داشته باش به خدا.» این «حسن ظن داشته باش» را در بیرون میخواهم چیزی محقق بشود؟ در درون میخواهم چیزی محقق بشود؟ در درون نفس. این صفت دیگر. حسن ظن جزو صفات. «توکل». احسنتم. توکل جزو صفات. خب، این الان در بیرون که ما نمیخواهیم چیزی محقق بشود، فعلی را نمیخواهیم. یک وقت میگوییم که شما مثلاً بزن. «اضْرِبْ.» «اضْرِبْ» در بیرون یک ضربی محقق میشود. «اُکْتُبْ.» در بیرون کتابت محقق میشود. ولی در ملکات، در درون شخصه.
«آن که حتماً هست، اگر این عملیات گاهی در بعضی از روایات کنفیکن این عملیات...»
«این میشه همون قضیهی صفت دادن بدون...»
«ولی اگر امری باشه که خود شخص باید عملیات درون انجام بده.»
«کُنْ که گفته میشه، کُنْ، خب در هر صورت این فعل امر در فعل امر چیه؟ یک کسی هست، متکلمی. یک مخاطبی دارد. به آن مخاطب مادهای را عرضه میکند که آن مخاطب این ماده را محقق بکند. و متکلم غرضش از اینکه دارد فعل را به صورت فعل امر میآورد، این است که اعلام بکند که من این را از شما میخواهم. من این ماده را از شما میخواهم به نحو وجوب. دلالت دارد بر نسبت بین ماده، فعل، و فاعل.
بعد مثالی میزند شهید صدر. این مثال، مثال فوقالعادهای است. رفقایی که درس خارج رفته بودند، این مباحث را گیر کرده بودند، با این مثال برایشان مباحث را حل میکردیم. بحث سختی است. بحث صیغهٔ امر و بحث امر در بحث خصوصاً کفایه و اینها مباحث بسیار سختی دارد. مرحوم صاحب کفایه در همین ذیل همین بحث امر، که ایشان میرسد به آن یک خطی که فارسی مینویسد، در کفایه: «قلم اینجا رسید و سر بشکست.» این جملهٔ معروف صاحب کفایه، در بحث امر. در ملحقات بحث امر. بحث عمر ایشان، خب، شصت، هفتاد صفحه تقریباً هست در کفایه، که یادم است، بحث خیلی طولانی و زیادی است. بحث، بحث سختی است. مخصوصاً آنجایی که میرود در بحث جبر و اختیار.
«نه، اول که اینها که هیچی نداره. اینها که روزنامه است.»
«حلقهٔ اولی که روزنامه است. این مثل رمان میماند، هیچی ندارد. حلقهٔ اولی را یک روزه میشود، صبح شروع کرد، پادشاهی شد؟ نوشت، دو ساعت مانده به ظهر، تمامش کرد.»
«سر بشکست.»
«ولی نه اینکه خیلی ساده است. ایشان میگویند که: صیاد را دیدی که سگ شکاری را میفرستد به فریضه، به آن حیوانی که میخواهد شکار بشود و حیوانی که شکار میشود، این صورتی که صیاد تصور میکند از فرستادن سگ بهسمت فریضه، درحالیکه او را دارد ارسال میکند، یک صورتی در ذهنش است، دیگر؟ وقتیکه این را دارد میفرستد، میگه برو.»
«یا دارد رهایش میکند.»
«ارسال به معنای رها کردن هم هست. هم به معنای فرستادن، هم معنای رها کردن. لذا به روایتی که در سلسله سندش نباشد، سلسله سند نداشته باشد، روی هوا باشد، میگویند: حدیث مرسل، خبر مرسل. رها شده. حالا این هم از تعابیر لطیف قرآنی است که چرا به پیغمبران رسل میگوید، رسول میگوید؟ کانّه اینها کسانی هستند که هم فرستاده شدند، هم از یک سری قیود، از یک سری اِغلال آزادند. رهان، در بند نیستند نسبت به اِغلال، نسبت به چیزهایی که بخواهد پای اینها را ببندد. خب، حالا اینجا این صیاد، این شکار، دارد ارسال میکند سگش را. ارسال میکند. معنای لطیفی است. هم میتواند به این معنا باشد که سگ را میفرستد، سگ میخواهد برود او ولش میکند که برود. جفتش را در بر میگیرد. ارسال به هر دو معنا هست. وقتی این دارد ارسال میکند، یک صورتی در ذهنش است. صورت شکار. دارد میفرستد این سگ را بهسمت شکار. میفرستد به همان صورتی که فعل امر برش دلالت دارد. یعنی او را دارد میفرستد نسبت به آن مادهای که در ذهنش است، گُمو؟ شکاره. فرستادن بهسمت ماده. یک چیزی در ذهنش است. مثال، مثال فوقالعاده دقیقی است و فوقالعاده ساده است.»
«الان کار کردن؟ بله، شکار کردن در ذهنش است.»
«ببینید، الان این مثال ساده است. بعداً خیلی گیرها را حل میکند. در کفایه معلوم میشود. در حلقهٔ ثالث معلوم میشود این مثال برای چی. فعلاً یک مثال ساده و شفاف. خیلی هم، هیچی هم ندارد. یک شکارچی مطلب، در حد دبیرستان. اینقدر ساده است. یک شکارچی وقتی دارد سگ را میفرستد بهسمت شکار، یک صورتی از شکار در ذهنش است که سگ را دارد نسبت به همان میفرستد. غیر از این است؟ ماده و ارسال. کسی که فعل امر میکند، دارد مخاطب را ارسال میکند بهسمت ماده. مخاطب، بلاتشبیه، مثل سگ شکاری میماند. دارد این را ارسال میکند بهسمت ماده. همان صورتی که در ذهن شکارچی است، وقتیکه سگ را رها میکند. وقتی کسی فعل امر میکند، همان صورت در ذهنش است. یک تصوری دارد از نوشتن. میگوید: «اُکْتُبْ.» آن نوشتنی که در ذهن من است، محقق کن.
«سگ شکاری و اون هدف دو چیز جدا از هماند، اما اینجا که شما میگید خود اون هدف و شخصی که اون هدف را باید انجام بده، با هم یکیاَن.»
«یعنی فعلی از اوست.»
«فرقی نمیکنه. این شکار هم خیلی از سگه با اون کاری نداره.»
«موضوع حکم کاری نداریم. حالا عرض میکنم. سگ با فریضه کاری... این فعل شکار کردن که سگ داره، این اونیه که در ذهن منه. اراده میکنم تحققش را در بیرون که سگ او را محقق کنه. فعل کتابت هم در ذهن منه، اراده میکنم کتابت را از این کاتب. خب، برای همین گفته میشود در علم اصول: مدلول صیغهٔ امر همان نسبت ارسالی است. خیلی نکتهٔ مهمی است. پس صیغهٔ امر اول گفتیم دلالت بر وجوب میکند. حالا آمدیم اصطلاح را شفافتر کردیم. یعنی چی را میتوانیم جایش بگذاریم؟ آنجا گفتیم دلالت بر وجوب دارد، گفتیم مترادف نمیتواند باشد. حالا یک واژهٔ دیگر میگوییم، میگوییم: نسبت ارسالی. صیغهٔ امر نسبت ارسالی است. یعنی شما صیغهٔ امر را میتوانید بردارید، به جایش نسبت ارسالی بگذارید. نسبت ارسالیهی صیام، نسبت ارسالیهٔ جهاد، نسبت ارسالیهٔ صلات. ارسال را یعنی از مخاطب میخواهیم. حالا مخاطبش هم باید لحاظ بکنیم، دیگر. ما از مخاطب میخواهیم. ارسال یعنی ما در واقع داریم مخاطب را ارسال میدهیم نسبت به این ماده. مخاطب را ارسال میکنیم به صوم، ارسال میکنیم به صلات، ارسال میکنیم به حج. نه حتماً یعنی میفرستیم برود یک جایی. برای همین مثالهای نفسانی را زدم. ارسالش میکنیم بهسمت توکل. نه یعنی پاشو برو توکل. یعنی تو این نسبت با این ماده نسبتی است که باید بروی بهسمت این ماده. محقق کردنش. لزوماً یک رفتن فیزیکی مدنظر نیست که از یک جایی باید به یک جای دیگر بروی. یعنی از عدم این فعل به وجودش. یک همچین سیری را باید طی بکنیم. از عدم توکل به توکل. از عدم حسن ظن به حسن ظن.
همانگونه که صیاد وقتیکه دارد سگ را به فریضهاش میفرستد، ببینید اینجا «قد»، قد تقریلی است. «گاهی ارسال او این را ناطج است.» یعنی این ارسالش، ارسال «هذا» یعنی این ارسالش. گاهی این ارسالش در نتیجهٔ شوق شدید به حصول بر آن فریضه است و رغبت اکید در آن. گاهی در نتیجهٔ رغبت غیر اکید، شوق غیر شدید. یک وقتی شوق خیلی شدیدی دارد، حتماً میگوید: باید بیاوری سگ و فریضه را. آنقدر در نفس او هست. یعنی این صورت را تصور کرده، ارسال نسبت به این ماده دارد. این ارسال هم به نحوی است که اصلاً اجازه نمیدهد که بدون این ماده برگردی. اینجور دارد میفرستد. میگوید: میروی، بدون فریضه هم نمیآیی. این میشود شوق شدید، این میشود وجوب، ارسال وجوبی. یک وقتی با این شوق شدید نیست. میگوید: بروی حتماً بگیری. یا حالا نشد هم، البته نشد. این میشود استحباب. پس آن متکلم دارد فعل امر را استعمال میکند، مادهای دارد از مخاطب میخواهد تحقق ماده را، گاهی با شوق شدید، با رغبت که این دیگر اجازه نمیدهد غیر این را. گاهی با شوق شدید نیست که اجازه میدهد غیر این را. آن میشود وج... نمیشود استحباب. همچنین است نسبت ارسالیهای که صیغه در فعل امر برش دلالت میکند: گاهی ما آن صیغه را تصور میکنیم بهعنوان نتیجه از شوق شدید و الزام اکید. ما تصورش از شوق ضعیفتر و رغبت درجهٔ کمتری. و بر این پرتو، میتوانیم الان بفهمیم معنای این حرف اصولی را که میگوید: صیغهٔ فعل امر دلالت بر وجوب دارد. حالا حل شد یعنی چی؟
«دلِ او بر وجود دارد.»
«یعنی چی؟ صیغهی متکلم را انجام بده.»
«آها، احسنتم. یعنی شوق شدید در نسبت. نسبت ارسالیه، ارسالیهٔ نسبت ارسالیه به چیه؟ نسبت ارسالیه بین کی و کیه؟»
«مخاطب.»
«یعنی فاعل و ماده. بین فاعل و ماده یک نسبت ار... برقراره. من متکلم اراده میکنم آن نسبت ارسالی را از صیغهٔ امر. اگر در صیغهٔ امرم نسبت ارسالیه با شوق خیلی شدید باشه، میشود وجوب. با شوق معمولی باشه، خیلی شدید نباشه، میشود استحباب.»
«نه، اون دیگه نمیشه.»
«شوق هست. اون دیگه اباحه میشود. حالا بحث بکنیم. یک میلی دارد به تحققش.»
«نمیشود هیچی نباشه وگرنه ترجیح بلاترجیح میشود.»
«من چرا دارم ارسال میکنم وقتیکه محقق شدن و محقق نشدنش برایم یکسان است؟ حالا بحث سر این بعداً میرسد که ما در فعل مباح اصلاً میتوانیم امر داشته باشیم؟ یعنی کسی امر بکند، ولی آن کار برایش مباح باشد؟ یعنی بود و نبودش برایش فرقی... اینها نکات خیلی مهمیها. ما با همین نکته، همین نکتهای که الان دارم خدمت شما عرض میکنم، نکتهٔ ساده به ذهن میآید. در یک جلسه یک درس نهجالبلاغه داشتیم برای رفقای طلبه در همین قم، یک کلام از امیرالمؤمنین علیهالسلام بود. ما این تعبیر را آمدیم یکخرده همین بحث اصولیش را اول مقدمه گفتیم، بعد کلام امیرالمؤمنین را خواندیم. طلبهها میزنند تو سرشان. میفرماید که: «وَلَكِنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا فِي أَعَيْنِكُمْ أَصْغَرُ مِن قَرَاضَةِ جُلْمٍ.» یک همچین تعبیری. باید این دنیا در چشم شما از پشم بزی که زده شده و معلق در هواست، کوچکتر باشد. گفتیم: «باید» چیه؟ «وَلَكِنَّ». این فعل امر دلالت بر چی داره؟ بفرمایید. دلالت بر وجوب داره؟ دلالت بر وجوب داره. فرقی نمیکنه امر یکی از... حتی مضارعی هم که دلالت بر امر داشته باشه، همین معنا را داره. حالا بعداً در موردش صحبت میکنیم. حضرت اصل را بر وجوبه. در بحث اراده یادتان هست؟ اراده، اصل بر ارادهٔ جدی است. ارادهٔ استعمالی، قرینه میخواهد. وقتی کسی دارد حرف میزند، اصل بر این است که جدی. کسی پیام داده به شما، اصل بر این است که جدی نوشته. شوخی کرده باشه یک استیکر خنده، یک شوخی، یک چیزی، آن بغلش میگذارد. نگذارد جدیه. حالا وقتی حرفی، کلامی، مادهای در صیغهٔ امر میآید، اصل بر چیه؟ وجوب. اراده نکرده. آن شوق شدید را باید ابراز بکند. باید یک جوری بگوید. بگوید: حالا حالا فوت شد، اشکالی نداره. حالا مثلاً جای دیگر بگوید که: سهم تان بر این باشد، «فَاقْرَؤُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ.» هر چقدر شد. یک جا میفرماید که:
«مستطعتم.»
«مثلاً دو سوم شب، یا مثلاً چقدر. یک جا دیگر میگه که: هر چقدر. معلوم میشود که آنی که گفته بودیم استحباب بود. شما به یکی میگویی که: آقا روزی ۱۵ ساعت مطالعه کن. بعداً یک جای دیگر میبینیاش، میگوید: حالا هر چقدر توانستی مطالعه کن. ۱۵ ساعت که گفته بودیم، باید مطالعه کنی. آن بایده، باید مطالعه کنی، آن فعل امر است، استحباب بوده. این قرینهٔ دوم میآید میرساند که آن شوق شدید نبوده. تأکید توش نبوده، الزام توش نبوده، در مرحلهٔ پایینتر از الزام. حالا این کلام امیرالمؤمنین ازش وجوب فهمیده میشود. هیچی دیگر، آقا دیگر، طلبهها دیگر، ولو... حضرت. یکی از واجبات ماست، واجبات مستحبات نیست. یکی از واجبات این است که انسان باید در خودش به نحوی کار بکند که دنیا در نظر او، حالا آنجا حضرت میفرماید: از کاهی که گوسفند جویده و به صورت مدفوع از او خارج شده. پشمی که از گوسفند زدند، پشم بعضی سنگین میریزد، بعضیها سبک است روی هوا معلق میشود. پشم سبکی روی هوا، «قرَاضَةِ الْجُلْمِ» روی هوا معلق. دنیا در چشم شما آن شکلی باشد. یکی از واجباتمان این است. حالا ببینید دیگر. خدا رحمت کند مرحوم آقای بهجت -رضوانالله علیه- که امروز سالگردش است. ایشان همه تأکیدی که داشتند روی واجبات بود. برای اینکه شما وقتی محدودهٔ واجبات را بررسی میکنید، میبینید دیگر چیزی نمیماند خارج از این. آدم دیگر چیزی نمیماند که بخواهد بگوید: آقا یک چیزیمان، واجباتمان را انجام دادیم، یک چیزی بیشتر ماند. برنامهٔ خوشبختم همیشه همین را میفرمود. کسی مشغول واجبات بشود، بخواهد عمل بکند به همین اوامر و نواهی، عوامل را مشغول عمل به چه چیز، نواحی را مشغول ترک بشود، دیگر میبیند مستقیم از همه چیز. دیگر چیزی نمانده. بعد پیام میدادند مثلاً مینوشتند برایشان که: آقا شما چند سال پیش ما از شما این را دستور خاصی فرمودید که واجبات را عمل کنیم، واجباتمان را هم عمل کردیم. میشود یک چیز جدید بفرمایید؟ خدا رحمت... شیرین بود. ایشان فرمودند که: همین که داری میگی، معلومه که یک چیزهایی مانده از آن واجبات که داری این حرفها را میزنی. کسی خلاصه، اگر سؤال میکرد، ایشان برمیگرداند به واجبات و محرمات و ترک گناه. واقعش هم همین است. یعنی آنی که مولا شوق شدید دارد، حالا ما انجام بدهیم. ما درگیر کارهای دیگرایم. خمسمان را درست حسابی نمیدهیم، زکات را توش گیریم. به فکر این هستیم که کجا چگونه انفاقی انجام دهیم که مثلاً پیشرفت بکنیم. تو واجبات ماندیم الان ما. خداوکیلی من ۹۹ درصد، حالا نگم ۱۰۰ درصد، ۹۹ درصد کسانی که میآیند میگویند: ما چه کتابی مطالعه بکنیم؟ میروند در واجباتشان ماندهاند. تنها کتاب واجبی که باید مطالعه کرد، چه کتاب؟ قرآن، رساله. رسالهٔ عملی از جهتی، قرآن از جهت دیگر. خب، حالا شما میبینید طرف یک کتابخانه دارد با چند ده جلد کتاب، حتی کتابهای مذهبی میخواند، کتابهای عرفانی میخواند. بعد میگوییم: خب، شما مثلاً در هفته چقدر وقت به قرآن میگذاری؟ چقدر؟ چند دور رساله را خواندی؟ میگوید: فلان کتاب مثلاً زندگی فلان آقا را من پنج بار خواندم. میگوید: خب، چند بار رساله خواندی؟ گیرت تو واجباته. یعنی واجبش را نخوانده، رفته کتاب مستحبی را شصت بار خوانده. از حیلههای شیطان است، دیگر. خیلی خوب.
یادم و نگاه: پس معناش این است که صیغه وضع شده برای نسبت ارسالیه به این وصف که نتیجهای است از شوق شدید و الزام اکید. و برای همین داخل میشود معنای الزام و وجوب در ضمن صورتی که ما آن صورت را تصور میکنیم. بهوسیلهٔ آن صورت تصور میکنیم معنای لغوی را برای صیغه، هنگام شنیدن صیغه، بدون اینکه فعل امر مرادف کلمهٔ وجوب باشد. فعل امر قرار نیست مرادف کلمهٔ وجوب باشد. انتزاع میشود از امر وجوب. همین که اول عرض کردم، وجوب از امر انتزاع میشود، نه مرادفش باشد. ترادف نیست. انتزاع به چه نحو انتزاع میشود؟ این عملیات طی میشود: صیغهٔ امر مادهای دارد. خوب دقت بفرمایید این سیر را با هم یک بار بریم ببینیم چه اتفاقی افتاد که صیغهٔ امر دلالت بر وجوب کرد. صیغهٔ امر مادهای داشت و فاعلی داشت. بین ماده و فاعل نسبتی بود. نسبت ماده و فاعل چی بود؟ نسبت ارسالیه. و این نسبت ارسالیه هم اصل بر این است که از شوق شدید باشد، به نحوی که درونش الزام باشد. یعنی ترخیصی به ترک نباشد. رخصت به ترک نده. کسی که دارد این نسبت ارسالیه را ایجاد میکند بین ماده و فاعل، این ازش مجموعهاش، این پروتکل مجموعهاش میشود چی؟ میشود وجوب. میشود صیغهٔ امر دلالت بر وجوب دارد. یعنی شما وقتی صیغهٔ امر میشنوی، برایت وجوب متبادر میکند. دلالت از سنخ ترادف نیست. کسی نگفته ترادف دارد. اشتباه نکنید. شما فکر کنید که اصولیین منظورشان این است که این ترادف دارد. منظور اصولیین این است. این دلالتی که میگویند، یعنی این. نه یعنی ترادف. در خیلی وقتها دلالت ترادافی است، دیگر. این کلمه دلالت بر آن دارد. مثلاً کلمهٔ آب دلالت بر ماء دارد. ماء دلالت بر آب دارد. یعنی مترادف با معنای دخول و الزام وجوب. اینکه میگوییم وجوب، الزام وجوب در صیغهٔ امر داخل است، به این معنا نیستش که در مستحبات به کار نمیرود.
«یعنی فعل امر برای مستحب نداریم؟»
«صَلِّ صلاتَ اللیل، فعل امره، دیگر. معصوم هم فرمایش. اصلاً در امر، الزام. پس چرا از این است فهمیده میشود؟»
«خیلی وقتها ما امری داریم، ازش استحباب فهمیده میشود. حالا بعداً میرسد در کتابهای بالاتر که اصلاً برخی اصولیین گفتند: اصل در امر استحباب. حرف غلطی است، ولی یک همچین وقتی شما با فعل امری مواجه شدی، اصل را اصل باید بگذاری بر استحبابش. اباحه. غلطی است. ولی ما فعل امری داریم که در مثلاً «کُلُوا وَاشْرَبُوا». فعل امر مگر نیست؟ وجوب؟ دلالت بر استحباب دارد، دلالت بر اباحه داریم. خیلی وقتها فعل امر.»
«میفرماید: «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ.» درست است؟ «رَفَثُ.» بعد چی میفرماید؟
«آنجا فعل امر بعدیش، یک فعل امری دارد: «فَاجَعُوهُنَّ.» «فَجَامِعُوهُنَّ» با اینها مجامعه کنید. میفرماید شبهای ماه رمضان با همسرانتان مجامعه کنید. آقا اصلاً در امر وجوب؟ هیچی دیگر. شب قدر هر شب شب قدر است اگر قدر بدانی. و صیغهٔ امر است، دیگر. دلالت بر وجوب دارد. نه، اینجا سیاق مشخص است، دلالت بر وجوب نیست، حتی دلالت بر استحباب هم نیست. دلالت بر اباحه. فکر نکنی حرام است. در طول روز حرام بود، یک وقت فکر نکنی شب هم حرام است.»
«شب از این کارها خواستی.»
«ولی سیاق دارد مشخص میکند اصلاً درش هیچ شوقی نیست. هیچ شوقی نیست. این اصلاً اباحه فهمیده میشود. پس ما اینی که میگوییم: اصل در فعل امر وجوب است، دلالت بر وجوب دارد. به چه معناست واقعاً؟ حالا این محل بحث است، دیگر. عرض کردم به ذهن میآید یک شوقی باشد درش. شوق به اعلام عدم حرمت. نسبت ارسالیاش بهسمت خود ماده نیست، گاهی از اوقات برای درخواست مخاطب، من هم یک خواست خود من نیست. برو، ارسال سگ. گاهی از اوقات سگ دارد از گرسنگی اذیت میشود، من میفرستمش، نه برای شکار، باز هم شکار کردن تصور منه. خودش برود به یک چیزی برسد. میل طرف مقابل را مدنظر بگیریم.»
«متکلم مخاطب را در نظر میگیرد. بعد یک اجازهٔ اینطوری برایش صادر میکند.»
«امرش اجازه دادن برای اینکه به میلش برسد. حلقات بعدی در مورد اینکه چه جور دلالت برای باهم میکند، بحث هم دلالت بر وجوب دارد، هم گاهی دلالت بر استحباب. ولی ولی دلالت صیغهی امر بر وجوب حقیقی و دلالتش بر استحباب مجازی است. و عرض کردیم وقتی مجاز میآید، مجاز بخاطر چیست؟ یک علاقهای، یک شباهتی بین این چیزی که دارد درش استعمال میشود و آن ماوضع له است. در مورد حقیقت و مجاز خاطرتان هست دیگر. قمر چهرهٔ زیبا اطلاق میکنیم، میگوییم: فلانی «قمرٌ». چرا؟ چون نسبتی است بین این شخص و قمر. وجهی دارد در شباهت. وجهش هم یک علاقهای است. آن علاقه چیه؟ زیبایی. این با قمر یک علاقهای دارد. قمر در ماوضع له بهکار نمیرود، در غیر ماوضع له بهکار میرود لعلاقه. بخاطر علاقهای که بین این شخص هست با آن موضع. حالا صیغهی امر، ماوضع لهش چیه؟ وجوب. در غیر ماوضع له بهکار میرود که چیه؟ استحباب. وقتی در غیر ماوضع له بکار میرود که میشود استعمال مجازی. کی استعمال مجازی درسته؟ یک وجهی باشد که عقلا بگویند: آخه مثلاً چهرهٔ زشت را آدم بگوید که این کانّه «قمرٌ». چیش میخورد به قمر؟ یک ربطی باید داشته باشد. حالا در بلاغت انشاءالله بهش میرسیم که بعد وجه غالبش بشود. شما وقتی میگویی: فلانی «اسدٌ»، وجه غالب در اسد چیه؟ شجاعتش است. بله، اسد دهنش هم بو میدهد، ولی کسی آن را به چیه؟ شبح نمیکنیم. بگوید: «اسدٌ من حیث از جهت بد دهنیش.» دیگر کسی قبول نمیکند. عقلا میگویند آقا وجه قالب و آن وجه اولیهای که در ذهن میآید از اسد، شجاعت. وجه اولیهای که از وجوب به ذهن میآید، شوق شدید است. شوق الزام تأکید. یعنی متکلم تأکید و الزام دارد نسبت به این ماده. خب، در استحباب این شوقه هست. این میشود مایهٔ جواز. مجوز میخواهد. شما استعمال مجازی مجوز میخواهد. مجوزش چیه؟ علاقه، شباهت بین ماوضع له و غیر ماوضع له. و شباهتی باشد، حلقهای. خب. استعمالش در موارد وجوب استعمال حقیقی است. چون استعمال است برای صیغه در معنایی که برایش وضع شده. استعمالش در موارد استحباب استعمال مجازی است. که چی؟ و بره گفتیم یعنی چی؟ یعنی «یُجوّزه، مبرّر». یعنی مجوز. مبرّر مجوز چی؟ آن را تجویز میکند شباهتی که قائم است بین استحباب و وجوب. آقا اینها خیلی قیمتیها. این را در کفایه معلوم میشود. من حاضرم بنویسم، امضا بکنم، قسم بخورم. به کفایه که برسند عزیزان، دوباره میشنوند این مباحث را. گوش میدهند. خیلی شفاف و روشن گفته بود. اینجا آدم میآید گیر میافتد. بلبل داریم میخوانیم و رد میشویم. بعداً میرویم در کلمه به کلمهٔ این گیر میکنیم. و دلیل بر اینکه صیغهی امر وضع شده برای وجوب به معنایی که ما گفتیم. خب چرا شما وجوب را وضع شده تبادر؟ چون آنی که به ذهن، به ذهن عُرف، ذهن من نه. تبادر عرفی است. عُرف ملاک است. تبادر امر شخصی نیست که بگویی به ذهن من اینجور میآید، پس این تبادر است. یعنی شما به یک مجموعهای، به یک عرفی، به تعداد متنابِهی انسان هممسلکتان، اینها با همدیگر یک چیزی را عرضه میکنی، میبینی همه با همدیگر یک چیز میگویند. این همانی که میگویند: در درس فلان آقا تو درس هر وقت بحث بین خودش و طلبهها گیر میافتاد، میگفت: «بریم اوستا جعفر را از تو بازار بیارید.» گفتم برایتان: فتوا صادر کرده. این را تحلیل عقلی و فلسفی و علمی و اینها نداشتند. این دیگر ذهن را از فضای عُرف جدا میکند. خیلی اصطلاحات این شکلی است دیگر. الان مثلاً واژهٔ دیانت که این ماجرا برایش پیش آمد، یکی از مشکلات همین بود. عرفی یک فهمی دارد، علما یک فهمی دارند. خیلی واژهها شما میبینید که بین علما حساسیت کمتر است. عُرف حساسیت بیشتر است. خیلی وقتها اینور حساسیت بیشتر، عُرف حساسیتش کمتر است. دین هم بر این خطابات شرعی بر مبنای فلسفه و حکمت و خواص نازل نشده. گفته نشده: بر مبنای عوامه. این نکته خیلی مهمی است. مخصوصاً در فهم قرآن خیلی کمک میکند. قرآن برای فلاسفه نیست، برای متکلمین نیست، برای عرفا نیست. هرچند برای آنها حرف دارد، آنها به عمقش میرسند. قرآن نازل شده بر مبنای عُرف. «لِلنَّاسِ.» و دید عُرف چی میفهمد؟ مردم چی میفهمند؟ حالا اینجا از صیغهی امر عُرف چی میفهمد؟ آنی که به ذهن عُرف سبقَت میگیرد، اول از همه چیه؟ یعنی شما به یک نفر فعل امر برایش بهکار ببری، سؤالی که میکنی چی میگوید؟
«واقعاً واقعاً یعنی چی؟»
«آها. یعنی قیدی ندارد که من ازش استحباب بفهمم. یعنی میداند که اصل اولیه بر وجوب است.»
«خیلی نکتهٔ مهمی است. وقتی میگویی که: شاهین، آب را بخور.»
««حتماً بخورم؟» میداند که این الزام توش است. میخواهد ببیند قرینهای دارد برای عدم الزام. به شهادت اینکه عامِر عُرفی وقتیکه مکلف را امر میکند به صیغهی امر و مکلف مأموربه را نمیآورد، معتذر است به اینکه: من نمیشناختم این واجب است یا مستحب. درحالیکه معتذر است، این عذرش ازش قبول نمیشود.
«کسی به یکی بگوید که: آقا شما یک عامِر عُرفی بگوید: آقا مثلاً نان بخر. در مسیری که داری میآیی نان بخر. بعد آن شخص بیاید خانه یا مثلاً جای دیگر، بعد بگوید که: آقا من نمیدانستم امن وجوبی بود یا استحبابی بود. عذر ازش قبول میشود. عامِر عُرفی باشدهها. یعنی حیثیت و جایگاه آن کسی که دارد امر میکند، جایگاه برتری باشد. چون این هم در بلاغت مطرح است: اگر پایینتر از بالاتر چیزی را بخواهد، میشود دعا. مساوی از مساوی چیزی بخواهد، میشود التماس. بالاتر از کوچکتر چیزی بخواهد، میشود امر. این سه تا: امر، التماس، دعا. پس اینجوری نیستش که اگر کوچکتر از بزرگتر چیزی خواست، بزرگتر بگوید که: دلالت بر وجوب دارد. خب، پس حتماً انجام بشود.»
«یا مساوی از مساوی.»
«بله، مأموران به اتیان. خب، ما اینجا یک عامِر داریم، یک مأمور داریم، یک مأموربه. کسی امر میکند به خریدن نان. آنی که عامِر کیه؟ مأمور کیه؟ آنی که مأموربه چیه؟ نان خریدن.»
«احسنتم.»
«حالا اگر این مأمور، مأموربه را اتیان نکرد، با چه عذری؟ با عذر اینکه من نمیدانستم امر وجوبی بود یا استحبابی. عذر ازش قبول میشود. به شرطی که عامِر، عامِری باشد که حیثیت برتری دارد. رهبر همون مشکلی که تو ۸۸ پیش آمد، یک عده مغالطهٔ سنگین و فجیعی کردن: رهبر انقلاب نامه زدند به رئیسجمهور، «لازم است که این معاون اول را عوض کنید.» و تفهیم «عوامل ارشادیست، حسن» مزخرفاتی سر هم کرده بودند. «تند!» امر ارشادی و فلان. عامِر، آن هم تازه جایگاه ولایت فقیه که آن اگر «باید» هم نگوید، شما بگذارید در الزام. یعنی تقاضا هم اگر باشد، با لحنی باشد که ترخیص هم دارد میکند، باز شما هم ترخیص را باید ندیده بگیری. باید الزام ازش بفهمی. این دارد میگوید: «باید.» میگوید: نه، یک ترخیصی هم دارد. رابطهٔ ما پدر و پسری. مزخرفات چیه؟ وقتی میگوید همونجا، الان که آمد امثال شد باید بردار، این توش الزامه. جایگاه هم جایگاه عامِر عُرفی هم نیست. عامِر شرعی هم هست. یعنی اصلاً جایگاهش یک جایگاه ولایت است.»
«عامر عرفی یعنی پدر، ولایت، ولایته.»
«بله برخورد میکند در صورت... حالا الان که میآید امر میکند، طرف فرداش میآید ضدش یک چیز میگوید. این دیگر خیلی دیگر نوبَه است.»
«زبان انگلیسی را زبان دیگر هم کنارش بزنیم.»
«بعد فرداش میآید میگوید که: ما از این کارها نمیخواهیم بکنیم که دو نفر درس. خلاصه، عامِر عُرفی وقتی چیزی میگوید، به این عذری که: من نمیدانستم این واجب است یا مستحب، اصل در امر وجوب است. خب، «وَمَن یُلامُ؟» یُلامُ یعنی چی؟»
«به چه معناست.»
«بله. «یُلامُ علی تخلّفه.»»
«آها، باریکالله.»
«یُلامُ یعنی چی؟»
«باریکالله، احسنتم.»
«ملامت میشود بر تخلفش از انتصال. و آن نیست مگر به خاطر انسباق وجوب. انسباق یعنی چی؟ تبادر. انسباق و تبادر به یک معناست. چه نوع انسباقی؟ عُرفاً چیه؟ تمیزش است. تا اینجا جنگ جهانی نشده. عُرفاً چیه؟ تمیز انسباق وجوب چه نوع انسباقی است؟ انسباق عرفی است. از چی درآمده؟ از لفظ. و تبادر لفظ و تبادر علامت چیه؟ حقیقت. یعنی ما بین حقیقت و مجاز میگفتیم چی؟ حکم میکند که این تبادر واژهٔ اسد تو که میگویی عُرف اول چی میفهمد؟ شیر میفهمی یا شجاع میفهمد؟ شیر. پس اسد علاقه... یعنی وضع اسد برای چیه؟ ماوضع لهش چیه؟ شیر. این ماوضع را با چی کشف کردید؟ با تبادر. درست؟ حالا شما وقتی امر دارید. عُرف اول چی میفهمد؟ وجوب یا استحباب؟ وجوب. این را با چی میفهمد؟ تبادر. تبادر علامت حقیقت. تبادر به شما میگوید که ماوضع له امر، صیغهی امر وجوب است. خب، بحث بعدی. امروز یکخرده سرعت را آوردیم پایین در صیغهی امر چون بحث خیلی مهم است. صیغهی نهی هم شبیه همان است. سریع این را میخوانیم این تکه چون خیلی مهم است. ما یکخرده آهستهتر رفتیم، سرعت را پایین آوردیم. این بخش ادات لغوی را با سرعت خود پایینتری، شیب ملایمی میخواهیم از کنارش رد بشویم، انشاءالله. صیغهی نهی مثل «لاتَذهَبْ». همان مباحثی که آنجا داشتیم، آنجا نسبت ارسالیه بود، اینجا نسبت امساکیه است. هر آنچه که آنجا داشتیم، واژههاش را عوض میکنیم. در آنجا بعث بود، اینجا زجره. آنجا دارد میفرستد، اینجا دارد نگه میدارد. آنجا نسبت ارسالیه بین ماده و فاعل بود، اینجا نسبت امساکیه بین ماده و... . آنجا میخواست برود بهسمت این و این را محقق بکند، اینجا میخواهد نرود بهسمت این و این را محقق نکند. دقیقاً نهی و امر شبیه هماند. اینجا الزام شدید بر عدمش. یعنی کراهت شدید. آنجا ذوق شدید، اینجا کراهت شدید. مقرر بین اصولیین این است که صیغهی نهی دلالت بر حرمت میکند. واجب که این قول به صورت مماسیل با فهم ما، با آن قول که گفت صیغهی امر دلالت بر وجوب میکند، یک فرقی دارد. آن هم این است که نهی، امساک و منع. امر، ارسال و طلب. صیغهی نهی بنابراین دلالت میکند بر نسبت امساکیه. یعنی وقتیکه ما جملهٔ «إذهَبْ» را میشنویم، نسبت بین ذَهاب و مخاطب را تصور میکنیم و تصور میکنیم متکلم مخاطب را دارد میفرستد بهسمت نسبت و دارد ایجاد بعث میکند به تحقیق آن نسبت. همانجور که صیاد سگش را میفرستاد بهسمت فریضه. این تو نسبت چی بود؟ ارسالیه. توی صیغهی امر بود. بعث برانگیختن. اما وقتی میشنوی جملهٔ «لا تَذهَبْ» را، تصور میکنیم نسبت بین ذَهاب و مخاطب را و تصور میکنیم که متکلم مخاطبش را دارد نگه میدارد از آن نسبت و دارد او را زَجر میکند. زجر، بازداشتن از آن. مثل وقتیکه سگ صید، سگ شکاری میخواهد برود فریضه را بگیرد، ولی صیاد نگهش میدارد. برای همین ما اطلاق میکنیم بر آن اسم نسبت امساکیه را. آنجا دلالت بر چی داشت؟ در امر در نحو دلالت برای چی داره؟ حرمت. دلالت و حرمت داخل میشود در مُدَوَن، به طریقی که وجوب داخل شد در بَ و باید برگردیم به این سبَد به مثال. پس ما مییابیم صیاد وقتیکه سگش را نگه میدارد از اینکه برود دنبال فریضه، گاهی این امساکش نتیجه گرفته از کراهت خیلی شدید که او اصلاً نمیخواهد که این سگ دنبال فریضه برود. این میشود حرمت. یک وقتی کراهت شدید نیست، یک درجه پایینتر است. گاهی نتیجه گرفته از آن کراهت به درجهٔ ضعیف. و نظیر این تماماً ما تصورش میکنیم در نسبت امساکیه که ازش سخن گفتیم. پس گاهی ما تصور میکنیم بهعنوان نتیجه گرفته از کراهت شدید برای منهیٌعنهُ. آنجا امر و آمِر و مأمورٌبه داشتیم. اینجا نهی و ناهی، منهی، منهیٌعنهُ. امر، آمِر، مأمور، مأمورٌبه، چهار تا. امر، آمِر، مأمور، مأمورٌبه. اینجا نهی، ناهی، منهی، منهیٌعنهُ. بله. مثال نهی از غیبت. نهی چیه؟ خود نهی: «لا یَغْتَب بَعْضُکُم بَعْضاً.» این «لا یَغْتَب» نهی. ناهی کیه؟ خداست. منهی کیه؟ مؤمنون. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا فَلَا...» منهیٌعنهُ چیه؟ غیبت. یعنی خدای متعال بین ماده، ماده چیه؟ غیبت. و بین فاعل که کیه؟ مؤمنین. چه نسبتی را دارد ایجاد میکند؟ نسبت امساکیه. نسبت امساکیه اصل درش بر چیست؟ حرمت. یعنی ازش اصل بر این است که کراهت ایده دارد. کراهت شدید. این کراهت را به آن کراهت قاطی نکنیما. یعنی او به شدت متنفر است، منزجر است، بدش میآید از اینکه بخواهد این فعل محقق بشود. و گاهی هم از کراهت ضعیف است. گاهی میگوید: حالا محقق نشود، ولی خب دیگر حالا شد هم دیگر اشکالی ندارد. در آن یکی هیچ ترخیصی نمیدهد، هیچ رخصتی نمیدهد. در این حالا میگوید: بالاخره سعی بر این باشد که نشود، حالا اگر شد هم... به معنای قول به اینکه میگوییم صیغهٔ نهی دلالت بر حرمت دارد، در این پرتو، این، این است که صیغه وضع شده برای نسبت امساکیه به این وصف که نتیجهای است از کراهت شدیدهٔ کمال حرمت. پس حرمت داخل میشود ضمن صورتی که ما آن صورت را تصور، بهوسیلهٔ آن صورت تصور میکنیم معنای لغوی را برای صیغهٔ نهی هنگام شنیدن موسیقی. و دلیل بر اینکه صیغهٔ نحو وضع شده هم دوباره چیه؟ تبادر است. مثل همانجور که و در همین وقت گاهی صیغهی نهی در موارد کراهت همانجور که آنجا بود استحباب بهکار میرفت، استبحابش میشد چی؟ استعمال مجازی. اینجا هم استعمال صیغهی نهی در کراهت میشود استعمال مجازی. پس نهی میشود از مکروه. همچنین به سبب شباهت. آنجا مجاز چه مجوزی داشت؟ شباهتش چی بود؟ شوق شدید. اینجا حرمت. اینجا مجاز، مجازیت بین حرمت و کراهت چه مجوزی دارد؟ شب که شباهتش چیه؟ کراهت. و اعتبار میشود استعمالش در موارد مکروهات بهعنوان استعمال مجازی. بحث اطلاق هم، جان؟
«اباحه را از نهی هم بگیریم؟»
«بله، در سه و اطلاق را بخوانم یا نخوانم؟ حیف و الحمدلله ربالعالمین.»
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه دهم
دروس فی علم الاصول
جلسه یازدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه دوازدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه سیزدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهاردهم
دروس فی علم الاصول
جلسه شانزدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه هفدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه هجدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه نوزدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه بیستم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...