‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث بعدی ما در حلقهی اولی دربارهی جملهی خبریه و جملهی انشاییه است. خب، این بحث، بحث مهمی است و بحثی است که دقت بیشتری میطلبد. یک گوشههایی از بحث کفایه است؛ باید خیلی با دقت و با تأمل بحث را پیش برد.
جمله را عادتاً تقسیم میکنند به خبریه و انشاییه. ما علیالتحقیق، جملهی دیگری نیافتیم. حصر استقرایی، جمله بالاخره خبری یا انشایی است. ما در زندگی عادیمان فرق این دو تا را کاملاً میفهمیم: جملهی خبری با جملهی انشایی چه فرقی میکند؟ در خبری، قابل نیست و در انشائیه کانّهو* انشایش دارد طلب میشود. در خبری انشا شده و حادث شده، دارد خبر میشود؛ در انشائیه دارد طلب میشود، طلب انشا میشود؛ آنجا خبر میشود از "است" و "بود"، اینجا طلب میشود. انشا یعنی مثلاً وقتی شما میگویی: "اضرب"، یعنی من "ضرب" را دارم طلب میکنم که انشا بشود، ولی وقتی میگویی: "ضرب"، یعنی دارم خبر میدهم یک ضربی انشا شد و حادث شد، من دارم از آن خبر میدهم. پس تفاوت جملهی خبریه و جملهی انشایی به این معناست.
لذا جملهی انشایی اگر گفتند که این زماناً ماضی و حال و مستقبل نیست، مثلاً بله، شما وقتی که سخن میگویی از بیعی که انجام دادی، "و الکتاب دیروز از بیعی که انجام بفرمایید دادی" یعنی میشود گذشته، یعنی میشود خبر. خبر از حدوث میگویی: "بعت الکتاب بدینار"؛ من کتاب را به شما فروختم در ازای یک دینار. "بابی مقابله است در مقابل یک دینار". بله، در مقابل یک دینار کتاب را فروخت. اینجا شما میبینید که جمله مختلف است به صورت اساسی از آن وقتی که اراده میکنی که صفقه را عقد کنید. صفقه دست به دست گذاشتن است؛ دست به دست هم میگذارند، معامله، مذاکره؛ دست میدهند با همدیگر. حضراتی که همیشه میروند، یک چیزی فروختن که دست میدهند. بله، این دستی که میدهند مال فروش است، این دیگر کنایه است. صفقه یعنی معامله، هر وقت دیدید وزرای خارجه به هم دست دادند، بدانید یک معاملهای شده که "و لا هم بهم دست می دن" یعنی رئیسجمهور، آنها دست دادند، یعنی دیگر خیلی معامله بیشتر وطن و به اینها دست میدهم.
خب عرض کنم که این "صفقه دست دادن" و منظور "معاملت بیع"؛ با این واژه بیشتر در فقه آشنا و مأنوس میشویم. پس: "فعقود الصفقه مع المشتری"؛ یعنی عقد صفقه کنی با مشتری. خب، یعنی چه؟ یعنی عقدی جاری میخواهیم بکنیم برای معامله با کی؟ با مشتری. فعلاً هم هست، همین الان میخواهد صورت بگیرد. چی میگویید؟ بله، فروختم، بله، خریدم؛ میشود شرایط. این را جای همدیگر هم میآورند. اول مکاسب کتاب بیع، خب. "بعتک الکتاب بدینار"؛ من کتاب را به شما در ازای دینار فروختم. در جفتش به تو گفتیم زبان عربی همچین خاصیتی دارد؛ برای معامله شما صیغهی ماضی میآورید. این صیغهی ماضی شما حاکی از انشا است. در ازدواج هم همینطور است؛ میگویی: "انکحتک فلانه بنت فلانی" مثلاً. خب، "انکحتکه" صیغهی ماضی است، یعنی "انکاح کردم". نخیر، یعنی "انکاح میکنم، به نکاح در میآورم". میگویید که "بعتک ملک اجره" من یا از همه را با صیغهی ماضی میآورید. صیغهی ماضیاش با صیغهی انشایش یکی است. اینجا هم اینستاگرام ماضی میتواند حاکی باشد از خبر هم حاکی باشد از انشا. بله.
یک بزرگی، قلابها، اینها مطلب تو ذهن نگه دارید. یکی از اساتید میفرمود با یک بزرگگواری تو یکی از این قبرستانهای قم قدم میزدیم. ایشان گفتند که: "فلانی سال بعد را درک نخواهد کرد". بعد آن انسان صاحبنفس و از اولیای خدا، استاد که به ایشان گفتم که آقا اخبار فرمودید یا انشا فرمودید؟ حالا فرق این دو تا چیست؟ اگر اخبار باشد چیست؟ یعنی یک چیزی هست، نوشتهاند، من از آنی که برایش نوشتهاند دارم خبر میدهم. ولی انشا باشد یعنی چه؟ یعنی همین که گفتم و نوشتم، انشا کردم، گفتم که: اینجور بشود. لذا تعبیر خواب هم خیلی وقتها این شکلی است، برای همین میگویند به هر کسی آدم خوابش را نباید بگوید. خیلی وقتها بود تعبیری که او میکند، انشا میشود. "نوشابه ناشیه یک چیزی میگه تعبیری میکنم همون انشا میشه جز اون کرکس خلاصه مجرب". خلاصه این بحث اخبار و انشا همین است که طرف میگوید: "انشا میشه". میگوید که: "یک همچین خوابی دیدم". میگوید: "اوه، دزد میآید!" خب، حالا یک وقت ولیخداست، دارد اخبار میکند مثل یوسف نبی؛ یعنی چیزی در لوح محفوظ هست، چیزی در پشت قضیه هست، در تقدیرات هست، او دارد خبر میدهد از آن. یک وقتی هم یک آدم شارلاتان مشکلدار است. نوشتهاند دیگر، همین که گفت. خیلی وقتها هم تو ادعیه هم این شکلی است؛ یعنی مخصوصاً فضا، فضای مظان استجابت که باشد، دعا انشا میشود دیگر. انشاءالله دعا که خودش از همان عین دعا انشا میشود. لذا در روایت داریم که حضرت یوسف اگر آنجور تعبیر نمیکرد به زندان نمیافتاد که: "رب، السجن احب ..." رب السجن احب الی مما یدعونی الیه هیچ بخشی از زندان نبوده که دعوت به زندان نکرده، خودش وسط آن شلوغی عصبانی شد، گفت: "من زندان حاضرم بروم وسط اینها نباشم." ۱۵ سال برود تو زندان.
روحانی که مسجد صحبت میکنند، ایشان میفرمودند، حالا ماه رمضان انشاءالله اگر بودید هر شب بروید استفاده کنید. خیلی منبر شیرین و شیوا. ایشان با ۶۰ سال است اینجا منبر میروند برای ۷ دقیقه. بله، خیلی کوتاه و خیلی شیرین و با داستانهای جذاب. ایشان خودش "که خوراکش تعبیر خواب" است. خیلی تعبیر خواب خوب تعبیر میکنند. بله، بله، به کرات. نمیدانم آقای روحانی معروف است. یک فامیل ایشان مرجع است، ایشان مرجع است. پسر عمو. بله، ایشان میفرمود که: طرف میرود حرم امام رضا، میگوید: "آقا، ۴۰ متر هم شده باشد، فقط خانه از خودم باشد". "آقا، یک موتور گازی هم شده باشد، فقط من از خودم وسیله داشته باشم." همین میشود! قید نزنید تو دعا. انشایی میگیرد. وقتی با همین انشا قید اخذ میشود، دعا، بله. "بگیر نگیر هم که می گن داره". بله. عصبانی شده، میگوید: "من بمیرم دیگر". نمیدانم. خیلی وقتها دعا به قول معروف، بگیر نگیر دارد. این فرق اخبار و انشا فکر میکنم با این چند تا مثالی که زدیم قشنگ جا افتاده است.
در نظر بگیریم این اسپره استفاده تقریبی معنی است. بله، این تو ذهن خودش اول رخ داده، تو ذهن رخ داده، اینکه این استفاده میکند برای اتفاقی که اینها انشاءالله تو حلقات بعد، بله. هم تو حلقات بعد بحثش میشود، هم در مکاسب که انشاءالله بهش برسیم، کتاب "بیع". آنجا بحثش میآید که این چرا به صورت صیغهی ماضی میآید. تو بحث صیغه، بحث مفصلی در مکاسب هست. آنجا بحث میشود که چرا به صورت ماضی باید مطرح باشد و "مازویت" ماضویّت را یک عده شرط میدانند که حالا مرحوم شیخ شرط نمیداند "مازویت" در هر صورت میگویند اشکال دارد، معامله فهمیده بشود. همین مکاسب نشویم. اینجا هم صیغهی ماضی است هم "یعنی"? هم اخبار هم انشا. ما یک سری صیغهها داریم در زبان عربی، تو زبان فارسی خودمان هم همین است. میگوید: "آقا میمیرد، فلانی سال بعد را درک نخواهد کرد". میگوید: "این اخبار یا انشا؟" یعنی یک سری واژهها مشترک است بین اخبار و انشا. هم در زبان ما، هم در زبان عربی، هم در زبان انگلیسی، تو همهی زبانها این شکلی است. این قواعدی که داریم میخوانیم، قواعد عام زبان است دیگر، قواعد مخصوص زبان عربی نیست. حالا اینجایی که بین اخبار و انشا مساوی است، اینجا چه باید کرد؟ توضیحش میآید.
اولاً که پس دیدید که ما در اخبار و انشا تفاوتی داریم فیالجمله. یک جاهایی یکی برابر میشود، یکسان میشود و به رغم اینکه جمله در دو حالت دلالت دارد بر نسبت تامه بین بیع و بایع؛ یعنی بین شما که بایعید و بین چون من میفروشم، منم دیگر "با یه شما" با شما مشتری هستید. میفروشم به شما کتاب وزارت "هیات". بله، که فهم ما برای جمله و تصور ما برای نسبت در حالت اولی فرق میکند با فهم ما برای جمله و تصورمان برای نسبت در حالت دومی. متکلم وقتی میخواهد حالت اول را بگوید، میگوید: "بعت الکتاب بدینار". اینجا تصور میکند نسبت را به آنچه که حقیقت واقعی است که مالک نمیباشد از امرش فعلاً چیزی را، مگر اینکه خبر میدهد از آن، وقتی که اراده کرد. یعنی این نسبت بین خودش و "بی تصور می کنه" بیع را تصور میکند ولی نسبتش حقیقی است، واقعی است و دارد خبر میرساند از این بیعی که صورت گرفته. اما وقتی که میخواهد حالت دوم را بگوید، میگوید: "بعت الکتاب بدینار". او تصور میکند نسبت را نه به آنچه که حقیقت واقعی باشد که مفروض الان باشد، یعنی الان در بیرون نیست، میخواهد با گفتار او ایجاد بشود، بلکه او را تصور میکند به این وصفش که نسبتی است که میخواهد محقق بشود. آن یکی "یخبر عنها اذا ار" یخبر عنها اذا ارید این خبر میدهد از چیزی که حقیقت دارد، واقع شده. این یکی ابراز میکند که میخواهد واقع بشود.
دو تا اخبار و انشا قشنگ حل شده تفاوتش دیگر. درست؟ بحثی که نیست. انشاءالله. و خلاصه میگیریم از آن، دلم گرم میشود همیشه. انشاءالله، انشاءالله باشد؛ تبرک باشد یا تعلیقاً باشد. تبرک هم باشد، اشکال ندارد. حالا شما اگر شده تبرک میگویید دیگر. آیا تعلیقاً درسمان باطل میشود اگر تبرک هم باشد؟ اشکال ندارد. و خلاصه میگیریم از آن اینکه جملهی خبریه وضع شده برای نسبت تامه که نظر میشود به آن به آنچه که حقیقت واقعی است و شیء مفروغٌعنه. این مال چیست؟ جملهی خبری است، یعنی واقع شده، تمام شده، رفته. ولی جملهی انشایی وضع شده برای نسبت تامهای که نظر میشود به آن به آنچه که نسبت است که میخواهد اراده میشود تحقیق. پس تو یکی محقق شده است، از محقق شدنش خبر میدهیم، تو یکی میخواهیم محقق بشود.
خب کتاب اینجا کسی هست از علما، مثل صاحب کفایه رحمتالله علیه، که ایشان رفته به این سمت که نسبتی که دلالت دارد بر آن به "بتو" بعت در حال و به "بتو" بعت در حال انشا، این نسبت یکسان است. ما گفتیم نسبت تامه بود، تو یکی محقق شده بود، تو یکی میخواست این نسبت محقق بشود. درست است؟ نسبت تو هر دو تا یکی است و هیچ فرقی نیست در مرحلهی مدلول تصوری بین دو جمله. فرق فقط در مرحلهی مدلول تصدیقی است. مدلول تصدیقی ساحتش کجا بود؟ در نفس متکلم. دلالت تصوری ساحتش کجا بود؟ در وزن بود. خاطرتان هست چند نوع تکرار کردیم جلسهی قبل؟ گفتم: چند نوع مهم است. یکیش "حیثیت" هیئت وضع، یکی "حیثیت" هیئت نفس متکلم. ما الان دیدیم که اینها تو "حیثیت" هیئت وضع کانّهو* به همدیگر تفاوت داشتند. جملهی خبریه و جملهی انشایی اصلاً نسبتی که درش "تراس" تالیف شده، تو یکی خبر رساندن از واقع شدن، از وقوع؛ تو یکی طلب وقوع است. یعنی در وضعش اصلاً این وضع شده برای اینکه خبر برساند، این وضع شده برای اینکه طلب بکند واقع شدن را. دو تا وضع هیچ فرقی نمیکند، وضعشان یکسان است. فقط نفس متکلم اینجا تغییر در این دو تا ایجاد میکند. اینجا متکلم میگوید از این وزن، با علم به این وزن، اراده میکند خبر رساندن را ارادهی جدی. اینجا میگوید اراده میکند واقع شدن را. بله، درس خارج نظرات شاخص. بله، مطلب حل شد یا نه؟ حالا با آراء. خیلی تو بحث علمی هیچ وقت ذهنتان را نبرید به سمت اینکه کی دارد چی میگوید اصلاً، فقط استدلال. اصلاً درس آقای بهجت اینجوری بود که اصلاً اقوال را نمیگفت مال کی هست. یعنی این اگر بخواهد تو ذهن آدم پرورش پیدا کند که آقا فلانی میگوید، پس یک چیزی، این خیلی بد است فضای علمی، اصلاً نباید ذهن به این سمت متصور باشد. آدم میگذارد. بله، یک رأی، یک نظر. بله. آن وقت بعضی آدم یک ارادت ویژهای هم داشته باشد به یک کسایی، "احسنتم بار سعد" احسنت، استاد. میفرماید که: "آرای من را در حلقات دنبالش نگردید." آراء من در "بحوث" بحوث فی علم الاصول ایشان فقط راضی نیستم کسی نسبت بدهد بگوید: شهید صدر در حلقات نظرش این است. حلقات خیلی سخت است، مباحث سنگین، ده برابر کفایه است.
"بتو" بعت در حال اخبار با "بتو" بعت در حال انشا یکسان است. اینها در مرحلهی مدلول تصوری فرقی نمیکند. فرقش در مدلول تصدیقی به خاطر اینکه بایع قصد میکند به این جمله ابراز اعتبار تملیک را به وسیلهی آن جمله و انشا معاوضه را از این طریق. "غیر وایه" و بایع غیر قصد میکند به وسیلهی جمله حکایت از مضمونش را. "یقصد با جمله الحکایته" یقصد بالجمله الحکایة. ببینید، یک وقتهایی گفتم دو تا الف و لامدار با هم میآید و یکیش نعت دیگری نیست، این از همان قبیلهی اشتباهی است که صورت "حکای الف لام داره مثل المفید العالم بود هیو الف لامدار اومده". آنجا عرض کردم خیلی وقتها هم جور نمیشود که لزوماً اینجوری نیست که دو تا الف و لامدار که آمد، دو تا ذواللام باید حتماً نعت و منعوت باشند، نخیر. بله. اینجا الان "یقصد بال جمله الحکایته" یقصد بالجمله الحکایة مفعول "یخزف" یقصد. به وسیلهی جمله قصد میکند حکایت را از مضمون. چی؟ مضمون جمله. پس مدلول تصدیقی مختلف است، و تصوری یعنی مدلول تصوری فرقی نمیکند، تصدیقی است که فرق میکند. خب.
یک بار دیگر، یک خورده گیر عبارت شدیم، مطلب از دستمان در رفت. چی گفتیم؟ اینجا ایشان میفرماید که: در مرحلهی بله، وضع یکی است، الان "بتو" بعت یکی است نسبتش. در کجا؟ در دلالت؟ در دلالت تصوری هر دو یکسانند. فرقش کجاست؟ مختلف فی التصدیقی، مختلف تصوری. عبارت یعنی چی؟ در قسمت تصدیقی. احسنت، احسنت. ارادهی آن بایع یا ارادهی آن "لافذ" ناطق، آن کسی که دارد این عبارت را میگوید، توی آن، بله، بله، توی تصدیقی. تو تصدیق الان. بله، بله. توی بحثهای فقهی هم داریم، تو متاجر لمعه هم هست، جاهای دیگر هم هست. اگر کسی بگوید: "بعتک الکتاب بدینار"، بعد شما بگویید که: "قبلت"، بعد آن هم بگوید که: "ما شیطنت شوخی کردم، من خبر دادم". این خبری بود! اینجا باید چیکار کرد؟ میگویند: اصل بر این است که درست است، فروخته رفته. شوخی ندارد. سه تا چیزی که شوخیش هم جدی است، بله. دیگر میگوید: "تمام است". مگر قرینهای باشد که او ارادهی جدی نداشته، ارادهی استعمالی داشته، شوخی کرده، میخواسته این عبارت را بگوید، از نقلقول کرده، نقلقول هم میگوید: "از قول دیگری داری ادای کسی را در میآوری". آیتالله جوادی آملی یک مدل مثلاً عقد میخوانند که ایشان اصلاً عقد نمیخوانند. چند تا کار ایشان انجام نمیدهند. ایشان استخاره نمیکنند، عقد نمیخوانند، تعبیر خواب نمیکنند، اذان بر بچه نمیگویند. چند تا کار نمیکنند. خب عرض کنم خدمتتان که، حالا مثلاً میخواهد صدای آیتالله جوادی را در بیاورد. عقد خواندن آقای جوادی را به عقد در آوردم، فلانی. صدای ایشان است. قبول کردم. ارادهی جدی نداشت، داشت ادای کسی را در میآورد. نه، تو عبارت را گفتی.
یک کلیپی وهابی ساخته بودند، خیلی جالب بود، از کلاس فقه بود. "جوک برای پیدا بکنیم تو اینترنت". خیلی چیز جالبی است. بعد این استاد وهابی میآید پای تخته، مینویسد که: "ثلاث جدهن جد، هزلهن جد". سه تا چیز است که شوخیشان جدی است. حدیث از پیغمبر: "النکاح و البیع و الطلاق". اهل سنّت. یکی میگوید که: "استاد، میشود یک مثال بزنید؟" از بچههای قالتاق کلاس میگوید: "برگردم بگم که زوجتک بنتی مریم؟" اوه! "طلاق بده، طلاق شوخی ندارد". کسی دارد میگوید قصد انشا دارد و اینها اینجوری میگویند. در هر صورت اصل بر این است، یعنی سیاق و اینها وقتی هست و قرینه هست و اینها، اصل بر جد است که عرض کردیم. اسب و ار مثل اراده، ارادهی استعمالی داشتم، بنده خدا مشخص است ارادهی استعمالی دارد، جدی ندارد. ولی در مجموع، تو فضایی که فضای بیع است، نمیتواند طرف بگوید: "من این صیغه را گفتم، ولی منظورم خبر بود". اینها مسموع نیست، کسی گوش نمیدهد. بله، یک وقت دارد میگوید: "مردد أمر". که این دارد پیام میدهد. مثلاً: "فروختم، فلان فلان." تازه این هم باز پیامی که میدهد بیشتر حاکی از خبر میشود. یعنی شما نشستهای، اس ام اس میآید که میگوید: "ماشین را فروختم". این "میفروشم" ازش برداشت نمیشود. این "فروختم" این خبر میدهد، میگوید: "چند؟" میگوید: "نه، میخواهم بفروشم." قشنگ فضاها متفاوت است.
یک نفر ایستاده سر کوچه، داد میزند، میگوید: "فروختم این کیف را، فروختم نصف قیمت!" "یا مبارک باشه بیا بخر، فروختم!" "آتش زدم به مالم، حراج کردم!" "آتش زدم" ماضی، ولی منظور مضارع، یعنی انشا میکنم آتش زدن را. "حراج شد، نفروختم دیگه". میگوید: "فروختم نصف قیمت!" داد میزند، میگوید: "نصف قیمت فروختم! بدو بیا!" فلان. پس مرحوم صاحب کفایه قائل است به اینکه این در مدلول تصوریاش فرقی نمیکند. هر دو با هم میآید در حیطهی تصور. اونی که بین یکی با دیگری فرق میگذارد در کجاست؟ در دلالت تصدیقی. که البته مرحوم صدر اینجا میفرماید که این حرف مورد پذیرش نیست. این روشن است که این دو تا در تصورشان هم با همدیگر فرق دارد و واضح است که این کلام وقتی که ما درش تعقل بکنیم، فقط تمام سرّ جمله مشترکهی به لفظ واحد بین انشا و اخبار است. مرحوم صاحب کفایه میفرماید که انشا و اخبار با هم فرقی ندارد. خوب دقت کنید! ایشان میفرماید در انشا و اخبار فرقی نیست در انشا و اخبار، در مدلول تصوری فرقی نیست. فرق انشا و اخبار در کجاست؟ تصدیقی. مرحوم صدر میفرماید: "خیر، انشا و اخبار در مرحلهی مدلول تصوری با هم فرق میکند". آن وقتی که لفظ مشترک باشد، ما دو تا داریم. یک وقت هست انشا و لفظ مشترک نیست. یا "من به نکاح در میآورم" صیغهی مضارع بگویم یا میگویم که: "اینو بخر در ازای فلان چیز". "اشتر منی هذا الکتاب بدینار". وقتی این را دارم میگویم، یعنی فروختم دیگر. فعلاً. آها. الان این انشای من خداوکیلی با اخبار فرقی نمیکند. آنجایی که فرقی نمیکند. اگر شما میخواهی حرفی بزنی که درست باشد، بگو حداقل در لفظ مشترک. جایی که لفظ مشترک است بین انشا و اخبار فرق میکند، مثل "بعت" فروختم. "بعت" فروختم لفظ واحد است بین انشا و اخبار و ممکن نیست که منطبق باشد در آنچه که اختصاص دارد به آن انشا یا اخبار از جملات. پس صیغهی امر مثلاً جملهی انشایی است و حکایت استعمال نمیشود برای حکایت.
تصدیقی قابل قبول هستش مضارع. حالا الان بحث با جوازش نداریم، جواز فقهیاش را کاری نداریم، بحث ادبیاش است. این را در نظر گرفته، یعنی پیشفرض در نظر گرفته. یعنی ایشان قالب "مازویت" ماضویت را فقط ما شرط میداند. اینجور حرف درستی است. بله، ولی مطلق باز هم باید بگویند. بگویند که من چون قائل به این هستم و این انشا و اخبار که میگویم اینها در مدلول تصوری با هم فرقی نمیکند. وگرنه نباید بگویند انشا و اخبار در مرحلهی مدلول تصوری کاملاً؛ فعل امر با فعل حکایت با فعل ماضی یکسان است. کاملاً مشخص است در تصورش فرق میکند برای حکایت از وقوع حدوث و فقط دلالت دارد بر طلب وقوعش و ممکن نیست قول اینجا به اینکه تصوری، مدلول تصوری یعنی همان معنا. بله، معنایی که از لفظ به ذهن میآید، منو آن یکی است. مدلول تصوری برای "افعل". خب، مرحوم مفهوم از نظر مرحوم صاحب کفایه، تصوری "افعل" همان مدلول تصوری جملهی خبری است. "افعل" یا "افعل"? "افعل" درسته. بله، "افع" افعل، "افعل" اعراب دارد. "افعل" باید باشد. مدلول تصوری "افعل" با مدلول تصوری فعل یکسان است. "لا یفعل" لَا تَفْعَل خیلی این دیگر عجیبغریب است "لا تفعل" لَا تَفْعَل بود یک چیزی. خوب دقت بفرمایید.
در مرحوم صاحب کفایه دیگر چند بار تکرار کردیم، بحث بین انشا و اخبار در مرحلهی تصوری فرقی نیست. یعنی نه صاحب کفایی کلاً میگوید: من آنجا که لفظ یکیه، باید بگوییم فرقی نیست تصورش. مرحوم کفایی میگوید که کلاً فرقی نمیکند، اخبار فرقش تو مرحلهی مدلول تصدیقی است. ایشان میگوید که انشا و اخبار با همدیگر فرق میکند در مرحلهی مدلول تصوری. آن وقتی که لفظ واحد باشد، تصورش یکی است، تصدیقی با هم فرق میکند. مثل "افعل" اِفْعَل، "افعال" با جملهی خبریه فرق میکند و فرق بین این دو تا در تصدیقی فقط است. یعنی نظر صاحب کفایه و دلیل بر عدم امکان این قول هم این است که ما خودمان فرق را احساس میکنیم بین دو جمله. با چی باید بطلانش کنیم؟ تجربه. یعنی با تبادر. یعنی هر کسی برایش تبادر دارد که بین این جمله با آن جمله. صاحب کفایه میگوید که بین انشا و اخبار تفاوتی نیست. ما میگوییم تفاوت هست. دلیلتان چیست؟ تبادر. الان میگویی "افعل" با "فعل" جفتش یکی است؟ بفرمایید. نه، تو "بعت" فروختم، تو "بعت" فروختم این حرف را میشود زد. آنجا که لفظ واحد است، میشود گفت. اینطور نیست، ما فرق بین این دو جمله را حس میکنیم حتی در حالت تجردش از مدلول تصدیقی. یعنی حتی آن وقتی که نداشته باشد، یعنی شما از طوطی هم که بشنوی "افعل" اِفْعَل را با "فعل"، این دو تا با هم فرق میکند. اصلاً هیچ ربطی به ارادهی متکلم ندارد. این دو تا با همدیگر وضعشان متفاوت است. یکی برای چیزی وضع شد، یکی دیگر برای چیزی دیگر. پس نگوییم دوباره، دوباره نگوییم، خیلی این را تکرار کردیم چون از بحثهای مهم حلقات بعدی خیلی باهاش کار داریم. پس نگوییم انشا و اخبار در دلالت تصوری یکسان است، فرقش در دلالت تصدیقی است. نه، لفظ واحد در انشا و اخبار اینطور است. نه، انشا و اخبار. حل شد؟
آها. استاد مثالی میزند: "شماره، هر موقع گفتم: برو پایین زیر زمین، مثلاً یک پارچ آب بردار بیار." بله، میخواهم مسابقه بهتان بگذارم. این گروه را این میبرد، این تو درس خواندن، تو حرکت کردن. بحث استعمال لفظ مشترک میشود، ولی به اینجا هم ربط دارد. مدلول تصوری یکسان است با دو تا تصدیقی.
بریم سراغ بحث اصلی و جاندارمان در اصول. یکی از بحثهای خیلی شیرین، مباحث مبنایی و فوقالعاده پرکاربرد از مباحث الفاظ علم اصول. آنی که الان شما همین حلقهی اول را که بحثمان تمام بشود، شما میتوانید درس خارج شرکت بکنید. الفاظ که به گوشتان میرسد آشناست، ولو حالا با دقت، آن جزئیات و اینها نباشد. واژهی اطلاق، واژهی مفهوم، واژهی هیئت، واژهی ماده، واژهی امر، نهی. اینها، وجوب و استحباب، از اینها اصطلاعاتی است که در فقه فوقالعاده کاربردی است. تو مباحث تفسیری حتی کاربردی است. شما تفسیر المیزان را که باز میکنی، با این الفاظ مواجه میشوی. این حلقهی اولی را به نظرم یکی باید جزء درسهای مدارس باشد، دبیرستان باید بخوانند. همه. بحث خیلی مهمی است ما تو زندگیمان مخصوصاً وقتی میخواهیم مراجعه بکنیم به کتابهایی که یک سبقهی دینی و معرفتی دارد، آشنایی با این الفاظ و عبارات فوقالعاده لازم است.
دلالاتی که در علم اصول ازش بحث میشود، ما میتوانیم عناصر لغوی را از جهت اصولی تقسیم بکنیم به دو تا چیز. یکی عناصر مشترکی در عملیات استنباط، یکی عناصر خاصه در عملیات استنباط. پس عناصر لغوی، لغوی، با عناصر لغوی کار داریم. با عناصر عقلی کار نداریم. با عناصر لغوی. عناصر لغوی دو قسم است: یک عدهشان هستش که در تمام عملیاتهای استنباط استفاده میشود، مشترک است. یک عده هم هست خاصه، تو بعضی عملیاتها هست، تو بعضی دیگر نیست. ما تو علم اصول با کدام کار داشتیم؟ نخیر. آها. تو علم اصول با عناصر مشترک کار داریم. عناصر خاصه به درد ما نمیخورد. اینجا هم باید در مورد علم لغت مثلاً بله. یعنی شما واژهی "سعید"، واژهی "سعید" را "فتیممو سعیدا طیبا" فتیمموا صعیدا طیبا. اینجا "فتیممو" فعل چیست؟ فعل امر. هیئتش فعل امر است. مادهاش چیست؟ ماده چیه؟ "یمم" تیمم که در باب چی رفته؟ باب تفعیل. حالا ما با "یممه" و اینها تو علم اصول کار داریم؟ با باب "تفعل" تو علم اصول کار داریم؟ نه. اینها عنصر چیست؟ خاص. چون تو یک جایی میآید، تو یک جای دیگر نیست. ولی با آن هیئت امرش چی؟ چون همهی ابواب فقهی این هیئت امر کارایی دارد. زهرا در امر "سعید طیبا" صعیدا طیبا. این "سعید"ی صعید که آمده، واژهای است که قید ندارد. این را تو علم اصول بهش میگویند اطلاق. قید میتوانست بزند، نزده، مطلق است. واژهی "سعید" صعید از مادّهی "سعد" صعد. این را ما باهاش کار داریم در علم اصول؟ نخیر. این ربط به علم لغت دارد. آن ربط به علم صرف داشت. این ربط به علم لغت دارد. خوب. ما با این هم کار نداریم چون میشود عنصر خاصه. این مال یک علم دیگری است. ما با چیش کار داریم؟ با آن هیئتی که میتوانست قید بخورد و قید نخورد. این تو همهی ابواب فقهی کاربرد دارد. میشود عنصر مشترکه ما.
پس با عناصر لغوی با کدوم یک از عناصر لغوی کار داریم؟ آن عناصری که مشترک باشد در تمام عملیاتها. پس عناصر مشترک همان ادات لغوی است که صلاحیت دارد برای دخول در هر دلیلی. شما تو هر بابی، تو هر دلیلی، تو هر روایتی میتوانی اینها را داشته باشی. ما "سعید" صعید را، واژهی "سعد" صعید را تو هر روایت میتوانیم داشته باشیم؟ "تیممو" تیمّموا، اطلاق را چطور؟ عموم را؟ مفهومگیری را چطور؟ تو همهی روایات، تو همهی ادله میتوانیم داشته باشیم؟ این میشود پس عنصر مشترک. علم اصول با عناصر مشترک کار داریم؛ میخواهد هر چی باشد. نوع موضوعی که آن دلیل میخواهد آن را معالجه بکند. مثالش هم صیغهی فعل امر است که میشود آن را استخدام کرد به نسبت هر موضوعی تو هر بابی، تو هر موضوعی، تو هر روایتی میشود هیئت امر. عناصر خاصهی عملیات استنباط همان ادات لغوی است که صلاحیت ندارد برای دخول، مگر در دلیل موضوع معینی را معالجه بکند. توی دلیل خاصی میآید، توی روایت خاصی میآید. محدودش، شعاعش خیلی کم است. ادلهی خاص، عناصر خاص خیلی کم است. یک جایی حالا تو کل روایات ما ۵ بار واژهی "سعید" صعید مثلاً به کار رفته، ۱۰ بار مثلاً مادّهی "یمم" تیمّم به کار رفته، ولی فعل امر چطور؟ هیئت امر چطور؟
علم اصول دیگر ما با این کار نداریم. نه تو عملیات. عملیات استنباط یعنی فقه. علم اصول، علم به عناصر مشترکه در عملیات استنباط است. اول بحث اول کتاب را بیاورید. صفحه ۴۲ و ۴۳. بر این اساس میبینیم که تعریف میشود علم اصول به اینکه: "علم به عناصر مشترکه در عملیات استنباط حکم شرعی است". علم به آن عناصر. تازه خود عناصر مشترک هم نیست. علم به عناصر مشترک است. توی اصول ما اصلاً استنباط نداریم، عملیات استنباط نداریم. عملیات استنباط مال فقه. ما اینجا فقط آن قواعد و عناصر مشترکه را داریم یاد میگیریم. درست شد؟ اینی که الان واژهی "سعید" صعید بود، این تو استنباط به درد میخورد. نه تو عناصر مشترکه. پس بحث اصولی نیست. واژهی "سعید" صعید کار داریم تو استنباط. تو خود استنباط که استنباط هم تو اصول نیست. پس لذا علم لغت هیچ ربطی به اصول ندارد و کاربردی برای علم اصول ندارد. عناصر مشترکی کار داریم، اثری برای آن نیست در استنباط حکم موضوع دیگر. شما با یک واژه مواجه میشوید، این واژه تو استنباط حکم دیگر به دردتان نمیخورد. خب، این پس دیگر بحث اصولی نمیشود. علم اصول یعنی آن عناصری که همه جا به درد بخورد، همه جا کارایی داشته باشد تو استنباطی. استنباطی تو هر بابی، از طهارت تا دیات. از طهارت تا دیات. گویا یک قاعده داری، قاعدهی "لا تحل" لا تعاد. حالا تو حلقهی ثانیه همون اولش بحث میشود بین قواعد فقهیه و قواعد اصولی. از بحثهای سنگین هم هست. قاعدهی "لا تعاد" لا تعاد به شما چی میگوید؟ نماز عصر در نماز این است که تکرار نشود. باطل شدن نمازت "اینکه دوباره خوندی" اینکه تو دوباره خوندی قضا دارد. این همه قاعده درآوردهاند فقها برای چی؟ که شک بین این و آن باید این کار را کرد، آن جور شد، لباست این جور شد، باید بروی بشویی برای اینکه نباید دوباره بخوانی. راحت میگویند: "دیدم خونی شده، گفتم نماز را تمام کنم، رفتم شستم، دوباره خواندم." صد تا چیز گفتند که این کار را بکن، آن کار را بکن. دو قدم سمت قبله مهر در بیاورم، کاغذ در بیاورم، فلان در بیاید. آنجا باز احتیاطاً یک نماز بعدش بخوانم. آن بحث جداست.
خلاصه یک قاعده داریم، قاعدهی "لا تعاد" لا تعاد. این قاعده فقط به درد کجا میخورد؟ نه، فقط به درد کتاب صلات و به مناسبت در کتاب حج در بحث طواف. به درد کتاب صوم دیگر نمیخورد. شما نمیتوانی بگویی آقا روزهام اعاده، ربطی ندارد. این فقط مال کتاب صلات. به درد کتاب ارث دیگر نمیخورد. به درد کتاب وصیت دیگر نمیخورد. آها. حالا اگر یک قاعدهای تو یک باب فقه فقط کارایی داشت، این قاعده اصولی میشود؟ نخیر. چون قاعدهی اصولی کدام است؟ باببردار بابانکار نیست. باید تو همهی ابواب جاری بشود. نکتهی خیلی مهم تمام اصولی. چرا؟ اگر یک قاعدهای باشد که نداریم آخه قاعدهی فقهی باشد که تو همهی ابواب جاری باشد. قاعدهی اصولی. قاعدهی فقهی وقتی میگویید یعنی قاعدهای که تو یک باب جاری میشود. "فواید فقهیه کتاب مکارم در سه جلد" قواعد فقهی، کتاب مکارم، در سه جلد. میخوانیم انشاءالله بعد از حلقات. یادگیری مسائل. یادگیری مسائل واجب است. چرا مسائل یادگیری؟ از کجا اصولیه؟ در کجا علم اصول آمده؟ "الاجهاد و التقلید" الاجتهاد و التقلید اصلاً کتاب اجتهاد و تقلید آخر اصول بوده، بعد میآورند تو از مرحوم صاحب عروه شروع میشود، تو خود کفایه خب برای اینکه اینها دیدند که "دیجیتالی محدودههاش خیلی سخته" دقیق بودن محدودههایش خیلی سخت است. گاهی تشخیص دادن "آنالوگ، آنالوگ تخته محدودهها" نص یا قیاس، مرزها، اینها همینجوری است. یعنی شما یک وقتی میبینی که محدودهی فصول نمیشود از هم جدا کرد. اینجا هم همین شکلی است. اجتهاد و تقلید اصلاً یک بحث اصولی است. خود مرحوم صاحب کفایه هم در اصول آورده تو کفایه، آورده تقلید را جداش کردهاند. بحث کلش بحثهای عقلی است و در تمام ابواب. حالا اینها آمدهاند یک عده گفتند نه این چون در همهی ابواب، تمام چیزهایی که گفته میشود در همه، "غیر مسلمان به دردش می خوره" غیرمسلمان به درد میخورد. چرا؟ تقلید و اجتهاد و تقلید عام که به دردش میخورد. آن بخشش که عامه، کارشناس تو بحث عبادیات و نیت و بحث قرب و اینهاش فقهی میشود. محدودش را از هم جدا کردن خیلی سخت است، برای همین هم اینها آن طرف گذاشتهاند، آنها این طرف گذاشتهاند. اصلش میگوید که آقا، یک قاعدهی عقلی است. هر کسی هر جایی باید از کارشناس تبعیت بکند. آن کاری هم که دارد انجام میدهد بدون نظر کارشناس، عقلاً میگویند که این کارت به درد نمیخورد، نتیجه ندارد، فایده ندارد. عقلاً مذمتش میکنند. ولی اگر کارش هم درست باشد، کسی درس نخوانده، کسی بدون اینکه استاد ببیند رفته سر "تیر وایساد" بند و بساط دارد برق را درست میکند. یا شما استاد دیدی؟ دوره دیدی؟ از کسی پرسیدی؟ میگوید: "نه". اصل این کارت غلط است. همه مذمتش میکنند. خب.
این قاعده چیست؟ اصولی و فقهی. اصولی. حالا تو فقه میگوید اگر یک عملی انجام داد ثواب میبرد یا نمیبرد؟ اگر درست بود، بعد دوباره اعاده بکنی یا نمیخواهد اعاده بکنی؟ به درد همه نمیخورد. به درد کسی میخورد که متشرع باشد. لذا مرزش از همدیگر، تفکیکش، قاعدهی اصولی است. همه جا کاربرد دارد مثل کلمهی احسان. ممکن نیست که داخل شود در دلیلی غیر از دلیلی که شامل بشود بر حکم مرتبط به احسان. احسان فقط تو حکمی میآید که مرتبط با احسان باشد. واژهی احسان. شما یک جایی یک دلیلی داری، یک روایتی داری، هیچ ربطی به احسان ندارد. ولی واژهی احسان آنجا کاربرد دارد؟ نه. احسان توی دلیل خاصی کاربرد دارد. این پس عنصر مشترکه نیست و "علاقه ای نیست برای ادله ای که شامل میشه بر حکم صلات مثلا به کلمه احسان" هیچ ربطی ندارد به ادلهای که شامل حکم صلات مثلاً به کلمهی احسان میشود. روایاتی که در مورد صلات دارد صحبت میکند، ربطی به احسان ندارد. برای همین کلمهی احسان یک عنصر خاص در عملیات استنباط است. بر این اساس علم اصول از لغت قسم اولش را به ما یاد میدهد که آنها ادوات لغویهای بود که به عنوان عناصر مشترک در عملیات استنباط شناخته میشود. پس ما تو علم اصول با عناصر لغوی کار داریم یا نداریم؟ داریم. با کدام یک از عناصر لغوی؟ عناصر مشترک. عناصر خاصه؟ مشترک.
بر این اساس خب این را گفتیم. پس بحث میشود از مدلول صیغهی فعل امر و اینکه آیا دلالت دارد بر وجوب یا استحباب. ولی بحث نمیشود از مدلول کلمهی احسان. داخل میشود در قسم اول از ادوات لغوی. ادات شرط همچنین. ادات شرط جزو عناصر مشترک است یا جزو عناصر خاصه است؟ مشترک است. شما نمیتوانی بگویی: یک بابی است که آقا من میدانم تو این باب اصلاً شرط به درد ما نمیخورد. احسان میتوانی این را بگویی؟ باب ارث کاربرد دارد؟ تو باب صوم من میدانم تو باب حج میدانم. اصلاً با کلمهی احسان کار نداریم. کتاب ارث. ما اصلاً با هیئت فعل امر کار نداریم. نمیشود. اصلاً نداریم هیچ باب فقهی که از اینها خالی باشد. چون صلاحیت دارد که داخل شود در استنباط حکم از هر دلیل لفظی، هر نوع موضوعی باشد. پس ما مثلاً یک نصّی میگوید که: "اذا زالت الشمس وجبت الصلاة". ترجمه بفرمایید: "زمانی از بین برود زوال خورشید". کی؟ "زوا"، زوال سایهی خورشید که آن هم شهر نیست، بعضی جاها به حداقلش میرسد، بعضی جاها مثل مکه و مدینه زائل میشود. حالا این "اذا زالت الشمس وجبت الصلاة"؛ ما ازش چی برداشت میکنیم؟ اگر رخ نداد چی؟ یعنی هنوز زوال نشده نماز واجب هست یا نیست؟ نیست. از کجا برداشت کردید؟ ادات شرط. از هیئت شرط مفهومگیری کردید، از ادات شرط و هیئتش شرط. خب، ما الان این ادات شرط را تو همهی ابواب داریم. این یکیاش بود یک مثال. وجوب صلات مرتبط است به زوال، به دلیل چی؟ به دلیل ادات شرط. و ما استنباط میکنیم از نصّی که میگوید: "اذا حل هلال شهر رمضان وجب الصوم". بفرمایید. "سریال شب وقتی هلال حلول کرد" (حلول که حلول با ه دو چشم) "هلال شهر رمضان". روزه واجب است. خب، وقتی هنوز حلول نکرده چی؟ روزه واجب است؟ نه. از چی این را برداشت کردید؟ از ادات شرط. پس ادات شرط یک بحث الان هم تو کتاب صلات بود، هم تو کتاب صوم بود. دو تا مثال زدیم دیگر، یکیاش مال صلات بود، یکیاش مال صیام بود. پس یک بحثی که تو همهی ابواب کامل است. کلمهی احسان چطور؟ کلمهی احسان یک جا هست، یک جا نیست. پس احسان عنصر خاصه است و عنصر اصولی نیست. ادات شرط عنصر مشترک و عنصر اصولی است.
موارد نداریم استفاده مباحثی در علم اصول داریم که ثمرهای در علم فقه ندارد. بله، هستش. مثل قطع. قطع طریقی، وصفی. تو کفایه بهش میرسیم انشاءالله. بحثی که ما یک دانه هم تو فقه نداریم ولی از باب شقهبندی برای اینکه آن مواردی که هست را بخواهند تعریف بکنند، دو سه تا حالت دیگر هم میتواند باشد که آن اولی "مردم شما اولین کاربردیه" مردم اولین کاربردش را میفهمند. مثلاً قطع: قطع طریقی و قطع موضوعی. این دو تا هست، ولی این وصفی دیگر نیست. برای اینکه آن دو تا را جا بیندازند این را هم گفتند تو اصول. در حالیکه این سومی اصلاً تو فقه هیچ کاربردی ندارد. اینجوری میشود گفت.
خوب. وجوب روزه مرتبط به هلال. برای همین علم اصول درس میدهد ادات شرط را به این وصف که عنصر مشترک است و بحث میکند از نوع ربطی که دلالت بر آن دارد و نتایجش در استنباط حکم شرعی و همچنین از حال در صیغهی جمعی که معرف به الف و لام است. صیغهی جمع معرف به الف و لام یک بحث اصولی است یا بحث یک عنصر خاص است یا عنصر مشترک است؟ جمع "مهلا" معرّف به الف و لام. معرف در الف و لام فقط تو یک سری ابواب خاص میآید. الف و لام کلمه پس میشود عنصر مشترک و عنصر اصولی. احسنت. چون ادات لغویهای است، صیغهی جمعی که الف و لام دارد، مثل "العلماء"، منظورش این بوده که یک جمعی که الف و لام دارند، چه جمع مکسر، جمع مذکر سالم و مؤنث سالم، هر نوع جمعی الف و لام بگیرد. "العلماء" یا "المؤمنون"، "المؤمنات". چون جمعش کاربرد دارد تو بحثهای اصولی. مفردش کاربرد ندارد؟ کاربرد دارد ها؟ مفردش عنصر مشترکه نیست. "المومن" المؤمن قاعده نمیدهد ولی "المؤمنون" قاعده ازش عموم فهمیده میشود، اطلاق فهمیده میشود. توی کلمهی مفرد برای ما بحث مگر اینکه اسم جنس محسوب بشود که همه را دربرگیرد. تو حلقهی ثانیه وصل میشود. اینجا هم یک بحثهای اندکی داریم. جمع قطعاً هست. جمع قطعاً عنصر مشترک است چون ادات لغویهای است که صلاحیت دارد در هر دلیل لفظی که میخواهد در هر نوع موضوعی که بهش تعلق بگیرد وارد بشود. در آنچه که میآید بعضی نمونهها را از این ادوات مشترکهای که اصولیون تدریس میکنند اشاره خواهیم کرد. اولیاش صیغهی امر است. صیغهی امر یک ذهن بازی میخواهد که انشاءالله فردا واردش بشویم. امر و نهی را با هم میخوانیم. امر که معلوم بشود نهی معلوم میشود. اطلاق و عموم هم که خیلی شیرین. انشاءالله همه را فردا خواهیم خواند. و الحمد لله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...