‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم. بحث بعدی در حلقه اوّلی، مبحث جمله تامّه و جمله ناقصه.
خب جملات، ملاحظه فرمودید، هیئتی دارند و مفرداتی. هیئت جمله معنای حرفی دارد، مفرداتش هم معنایشان: آنها احسنتم؛ اگر اسم باشد، معنای اسمی دارد؛ اگر فعل باشد، حرف و اسم، اح! حرف هم که معنای حرفی دارد. تمام. اصولاً اینها دیگر قواعد عامه هستند، اینها قواعد عقلی هستند. بحثهای استعمالی نیستند در ادبیات. چون مباحث استعمالی است، شما هر قاعدهای که میگویید باید جایش را یه فضایی بگذارید برای اینکه چهار تا استعمال دیگر هم باشد، ولی این ربطی به استعمال ندارد. این یک قاعده عقلی و عامه است و خلاصه به تجربه نیست، به تجرید است. تفاوت بین قاعده تجربی و تجریدی: قواعد اصولی قواعد تجریدی هستند، قواعد نحوی قواعد تجربی هستند. قواعد نحوی را میشود بعد از سالیانی عوض کرد، میشود استعمالات دیگری پیدا کرد، میشود کشفی داشت، میشود جامعگیری کرد. مباحث عقلی این شکلی نیست. قواعد، قواعد تجریدیاند، نه، همین است. اینها را جدا کردهاند؛ یعنی حیثیت تفاوتشان که باعث شده این بزرگان به این جمعبندی برسند که «هر کاری که بکنیم نمیتوانیم اینها را با ادبیات یکی کنیم.» چون خیلی نظرشان این است که این مباحث اصلاً مباحث اصولی نیست.
در اول بحث کفایه و بالاتر از کفایه، بحثی که هست این است که «ما موضوع علم اصول را چه بدانیم؟» و بعد بحثی که شده در مورد موضوعی که گفتهاند و اینها، یک دعوایی آنجا هست که «ما مباحث الفاظ را چهکار کنیم؟» خیلی از بزرگان میگویند که «ما در مباحث الفاظ قرار نیست کار بکنیم. مباحث الفاظ بحث اصولی نیست. اینها بحثهای ادبی است که الکی آوردهاند، اِستدراداً آوردن تعبیر کردهاند، اِستدراداً آوردن در مباحث اصولی.» مباحث الفاظ مباحث اصولی است، ولی خاصیت علوم این است که علوم به قول آقای دکتر آنالوگ نیست، دیجیتالی است؛ یعنی ما نمیتوانیم یک مرز شفاف بگذاریم و بگوییم «تا اینجا ادبیات است، از اینجا به بعد اصول است.» این زومحوزه مراتب و تشکیکی است، وقتها مباحث با همدیگر قاطیاند، نمیشود جداشان کرد، منفک.
رضوانالله تعالی علیه، حضرت امام در مباحث تمایز علوم از همدیگر قائل به این هستند که لزومی ندارد ما علوم را از هم متمایز بدانیم. یکی از آرای بکره در این نظریه، نظریه امام است که «علوم لزوماً از همدیگر متمایز نیستند.» شما ببینید علم طب را، مثلاً، در نظر بگیرید، یک حریمهایی دارد که با فقه یکی میشود. هیچ کاریاش هم نمیشود کرد؛ یعنی شما بحث فقهی میکنی، ناگزیرید از اینکه بروید صحت طبی را بررسی کنید. فیزیک قسمتی دارد که در شیمی قاطی است، چه میدانم مباحث دیگر. ریاضی با فلسفه یکی است، فلسفه است مثلاً، چه میدانم. علوم تجربی فلسفه است. مباحث این شکلی داریم دیگر. طبیعیات فلسفه. مباحث طبیعیات فلسفه مباحثی است که بیشتر میرود به سمت فیزیک و شیمی و کنار همدیگر و نزدیک. بله. لذا این هم از همین قبیله است. بحث یک حیثیت ادبی دارد، ولی حیثیتش حیثیت استعمالی چون نیست (یعنی شما اصلاً کاری با این ندارید که در زبان عرب چه استعمالی شده)، لذا ادبیات عرب نیست. این فلسفه ادبیات است که الان یک کارهای خیلی خوبی که تازگی شده، چندین سال است فلسفه مضافی را شکل دادهاند و مباحث هر علمی را یک فلسفهای از آن، فلسفۀ علم کردهاند. یک چهارچوبهای کلی ترازبندی برای آن علم کردهاند، منفک از خود متن علم، از بیرون. یک حیثیت فلسفی دارد. اینجا کأنه بحثهای فلسفه ادبیات است.
مباحث الفاظ بحثهای خیلی خوبی هم هست، و قواعد عقلیه، قواعد فلسفی هم قواعد متقنی و ثابت است؛ یعنی تخصیصش خیلی کم است و معمولاً این شکلی است که یک رأی هست تا رأی برتر از این بیاید و این را باطل کند. اینجوری نیست که یک چیزی ثابت و یک سری شاذّات و استثنائاتی بردارد، مثل ادبیات. در ادبیات شما میگویید که «قاعده بر این است که فاعل مرفوع باشد.» بله، یک جاهایی هم داریم که فاعل مجرور است: کفا بالله شهیداً و فلان. آنجا قاعده را دست نمیزنید شما. قاعده سر جای خودش هست، در حریم خودش. چهار تا استثناء راه میرود. در مباحث تجریدی، قاعده سر جای خودش هست، چهار تا قاعده دیگر که آمد، این را یک پله میفرستد بالا. قاعده جدیدی تولید میکند، قاعده قبلی را نسخ میکند. مباحث تجریدی معمولاً این شکلی است. خب.
لذا ما در مباحث اصولی آنقدر که بنده یادم میآید جایی نداریم که یک قاعدهای بگوییم، بعد بگوییم که «اِلّا فلان»، این یکی شاذّ است، این یکی. اصلاً ما تعبیر «شاذّ» را - من یک سرچی دارم میکنم در ذهنم از معالم تا کفایه و ما بعد کفایه - تعبیر شاذّ تا حالا در ذهنم نمیآید در بحث اصولی. بله، دیگر میآید، بحث عوض میشود. یعنی اگر شما شاذّی پیدا کردید، میگوید «این شاذّ که آمد، قاعده را نسخ کرد. این قاعده را بگذار کنار، شاذّ پیدا نکرد.» چون قاعده عقلی است. قبول کردیم یکی دو تا مورد هم استثناء را برایش قبول میکنیم. خب. این تفاوت این دو علم خیلی نکته مهمی است. علوم تمام. اینجا را الان میبینیم که قدیم، یعنی کسی که علوم مختلفه خلاصه دستی بر آتش دارد، وقتی اینها، خیلی بهتر میتواند استنتاج کند. بله. علوم مختلف جا پیدا میکنند، چیزهای نویی به احسن، علوم جدید: ۲۰ سال پیش همین هی مسئله تخصصگرایی که اگر این را هم برنگردانند نشدنی است که روند علم را ادامه دهند و به جاهایی میرسد که دیگر خیلی فقط کتابی. الان دوباره برگشتهاند، یعنی باز دوباره دارند. باید هر علمی با علوم دیگر پیوند داشته باشد، مثل خود پزشکی. دیگر پزشکی یک سری مواد عمومی دارد. شما اگر این فضای آناتومی و تناسب این اعضا با همدیگر را اصلاً واردش نشوی و در آن بحث نکنی، غرق نکنی، هر چقدر هم رو به تخصص بیاوری، فقط داری دور میشوی. همین اول من میخواهم فقط بروم روی چشم کار کنم، به من چه اصلاً ساختار بدن چیست؟ من با یک چشمی درگیرم و این یک شبکیه، شبکه و عدسی و چه و چه و چه، میخواهم روی اینها کار کنم. خب این چشم ربطی با خون دارد، آن ربطی با قند دارد، به چربی ربط دارد. این مثلاً قند میرود بالا، این ضعیف میشود، این نابینا میشود. میگوید «من قند و خون و اینها به من چه ربطی دارد؟» علوم این شکلیاند. بابا، این الان شما داری در تاریخ کار میکنی، تاریخ مثلاً ربطی به فلسفه دارد؟ مثلاً اینها. و در کنار هم باشد. میگوید «اینها به من چه؟ دو تا ساعت کاملاً جداست.»
از زاویه دیگری میشود و انحرافاتی هم بعضاً پیدا میشود. وقتی که ما جملهها را ملاحظه میکنیم، میبینیم که بعضی از جملهها دلالت دارد بر معنای اِمکانی، که ممکن است متکلم از آن خبر بدهد و سامع هم شنونده هم میتواند تصدیقش کند یا تکذیبش کند؛ یعنی بعضی از جملهها یک معنای کاملی دارند، متکلم میگوید و سکوت میکند. با این وسیله خبر میدهد. شنونده هم یا تصدیق میکند یا تکذیب میکند. بعضی جملهها هم ناقصاند، این مَسئله را که گفتیم در آن نمیآید و مثل یک کلمه واحده میمانند. «جمل ناقصه کل کلمة الواحد.» المفید. یک «المفید العالم» داریم، یک «المفیدُ عالم» داریم. فرق این دو تا چیست؟ «المفید العالم» احسن که جفتش چیست؟ با همدیگر مبتداست، خبرش نیامده است. شما «المفید العالم» که میگویی، منتظر میمانی، مثل اینکه بگویی «المفید العالم» با «المفید» خالی فرقی نمیکند. منتظر خبری. «مفید عالم است.» اینجا جمله دیگر کامله و تامّه خبر. حالا آن هم اگر نگوییم مشخص است. دو تا الف و لام دارم بغل هم. اگر میخواهد خبر بشود، «واو فصل» مثل «الهاکم الشاهد» «الحاکم هو الشاهد».
حالا فرق جمله تامّه و جمله ناقصه به چه برمیگردد؟ برمیگردد به نوع ربطی که هیئت جمله و سنخ نسبت بر آن دلالت میکند. هیئت جمله ناقصه دلالت بر نسبت «اندماجیه» دارد. اندماجیه در رفتن. اندماج؛ یعنی مندمج میشود در آن وصف با موصوف به نحوی که مجموع با همدیگر میشود یک مفهوم واحد خاص و یک حسب خاصه. حسب یعنی چه؟ یک تکهای، یک تکه، یک تکه خاص. و برای همین است که جمله ناقصه در قوه کلمه مفرد است. اما جمله تامّه دلالت میکند بر نسبت غیر اندماجیه. اینها تو هم فرو نمیروند، اینها کنار هم میایستند، دو تا میشوند. آنجا یکی میشوند، میروند با همدیگر در هم حل میشوند، اندماجی این شکلی. در غیر اندماجی در هم حل نمیشوند، دو تا تکه روبروی هم قرار میگیرند، جمله را به سرانجام میرسانند. در آن دو طرف متمیز میماند، یکی از دیگری و جلوی ذهن دو تا چیز است که بینشان یک ارتباط است؛ مثل مبتدا و خبر. نسبت اندماجیه چه نوع نسبتی است؟ از بیرون نسبت اندماجی. آهان، که میشود جمله «کل کلمه الواحده». درست. ولی نسبت غیر اندماجی مبتدا خبر از هم جداست، در هم حل نمیشود. بسیار خوب.
گاهی «جمله واحده» هم نسبت اندماجی دارد، هم نسبت غیر اندماجی. «المفید العالم مدرس.» نسبت اندماجی اینجا کدام است؟ (غیر اندماجی کدام است؟) «مدرس» است که آمده بعد. نسبت بین وصف و موصوف مبتدا اندماجی است. نسبت بین مبتدا و خبر غیر اندماجی است. تمامیت جمله نشئت گرفته از اجتماعش بر نسبت دوم؛ یعنی جمله تمام نمیشود مگر به واسطه نسبت غیر اندماجی. و جملهای که غیر اندماجی نداشته باشد، تمام نیست. شما همینجور هزار تا که بغل هم بیاید: «العزیز المتکبر الجبار الحی القیوم.» آقا، آخرش هیچی. همین.
وقتی که ما دقت میکنیم در جمله ناقصه و در حروف از قبیل «مِن» و «اِلی» میبینیم که اینها همهشان دلالت بر نسبت ناقصهای دارند که سکوت برش صحیح نیست. پس همانگونه که این قاعده که ما در ادبیات میخواندیم آنجا در ادبیات استثنا نداشت (چون قاعده تجریدی ادبیاتی بود، اول ادبیات اینجا هم همین گونه است.)، پس همانگونه که جایز نیست شما بگویی: «المفید العالم» و ساکت بشوی، جایز نیست بگویی: «سیر من البصره» بعد ساکت بشوی. «سیر از بصره.» خب، بد است. یعنی که مفردات حروف و هیئات جمل ناقصه همگی دلالت بر نسبت چی دارند؟ اندماجی. هیئت جمله، هیئت حروف، اینها همه دلالت بر نسبت اندماجی دارند. اشتباه نکن! اندماجی در هم میرود، غیر اندماجی در هم نمیرود. بعدها، دو سه هفته دیگر این دو تا با همدیگر قاطی میشود، جابجا میشود، از الآن تجربه است.
هیئت جمله هیئت معنای حرفی است. هر چه که معنای حرفی دارد، نسبتش اندماجی است. هر چه که معنای اسمی دارد و سکوت بر آن صحیح است، نسبت غیر اندماجی است؛ یعنی میآید نسبت را تکمیل میکند، به خلاف هیئت جمله تامّه که مدلولش نسبت غیر اندماجی است، خواه جمله فعلیه باشد یا جمله اسم (قبلاً گفتیم دلالت لفظ بر معنا همانی است که مثل چی؟ جمله «ناسِپاسِ المفیدِ العالَم».) دلالت به این اعتبار که بیش از یک کلمه ترکیب است یعنی از بیش از یک کلمه تشکیل شده. یعنی الان اینجا شما دو تا کلمه دارید. چه خوب. با دو تا کلمه جمله شکل میگیرد. خب، دیگر همین دیگر.
خوب. دلالت چی بود؟ دلالت آنی بود که شما تصور لفظ و تصور معنا را در بر داشتید. اینجا، لفظ را بهش میگفتند «دال»، معنایی که تصورش میکردیم هنگام شنیدن لفظ میشد «مدلول». این دلالت هم، لغوی است و ما قصد میکنیم به آن اینکه نشئت گرفته از طریق وضع لفظ برای معنا. به خاطر اینکه وضع ایجاد علاقه سببیت میکند بین تصور لفظ و تصور معنا. بر اساس این علاقه نشئت میگیرد آن دلالت لغویه و مدلولش هم همان معنای لغوی برای لفظ است. خوب. پس چه چیزی ایجاد علاقه میکرد؟ وضع. چه علاقهای ایجاد میشد؟ علاقه لغوی. علاقه لغوی منشأ دلالت لغوی بود. پس وضع، علاقه، دلالت. این سه مرحله را ما طی میکردیم.
دلالت به این دلالت منفک نیست از لفظ تجربی و تجریدی بوده، تا وقتی هر وقت که میشنویمش و از هر مصدری که باشد، شما این دلالت را برایتان شکل میگیرد. ببینید، شما یک ذهنیتی نسبت به الفاظ دارید. بعضی الفاظ دیدید، مثل بچه که یک معنایی را نمیداند، یک حرفی را میزند، حرف زشتی را، بعد اصلاً بچه با لفظ آشنایی ندارد. یک کلمهای را میگوید، کلمه زشت. همین بزرگترها سرخ و سفید میشوند، میخندد، عین خیالش نیست. اینجا کلام او دلالت دارد. حالا دلالتش تصوری است، تصدیقی نیست؛ یعنی خودش قصدی ندارد که این دلالت را ایجاد کند، چون اصلاً نمیداند این دلالت را. اگه خودش هم قصد داشته باشد که دلالت را ایجاد بکند، دلالتش میشود تصدیقی. ولی صرف اینکه میگوید شما از طوطی هم که بشنوید، بیشتر از طوطی دلتصدیقی ندارد که. طوطی چه میفهمد؟ طوطی یک سری الفاظ را شنیده، یک حافظهای دارد، این را ضبط کرده و نمیتواند این را مثلاً تبدیل بکند، جایگزین بکند، مثلاً خودش بعدها بفهمد که این واژه معادل با آن یکی واژه است، به جای اینکه این را بگوید آن را بگوید. چون او فقط ضبط میکند، تحلیل ندارد، پردازش ندارد. دلالت تصدیقی مال جایی است که پردازشی داشته باشد و طرف اراده بکند که این را بگوید وگرنه شما از سنگ هم که بشنوید، از دیوار هم که بشنوید، از کلاغ هم بشنوید، از طوطی هم بشنوید، از آدم خواب هم بشنوید، از بچهای که الفاظ را نمیداند بشنوید، از اهل یک زبانی یک زبان دیگر بشنوید (الان یک سری الفاظ هست در زبانهای دیگر، اینها برای ما خیلی واژههای زشتاند). بله، در خصوص ادبیات معاد شهرها، منطقهای، خیلی کلمات برای برای یک شهری کلمه مثبتی است که آن یکی شهر وقتی میشنود سرخ و سفید میشود، ناراحت. خب. اینها دلالت تصوری دارد. چرا؟ چون علاقه هست. شما دلالت پیدا میکنید به محض اینکه این لفظ را میشنوید، ولی فرق است بین اینکه شما دلالت پیدا کنید و متکلم شما را دلالت دهد. دلالت تصوری شما دلالت پیدا میکنید، دلالت تصدیقی متکلم شما را دلالت میدهد. در دلالت تصدیقی با اراده است. دلالت تصدیقی فرقش اراده متکلم است، قصد متکلم. قصد دلالت تصدیقی.
در کفایه دیدید، استاد اولیه و ثانویه. اراده میخواهد. ولایت تصدیقیه اولیه که اراده جدی است، در متن، در متن الان حل میشود، الان همه چندین بار تکرار خواهیم کرد. کاسه کم به سبک خودمان داری میخوانی؟ خب، این دلالت از لفظ فک نیست. هر وقت ما میشنویم، از هر مصدری هم که باشد. مثلاً شما میگویی: «الحق منتصر.» وقتی شما این را بشنوی، مثالها، مثالهای انقلابی، خون در رگهای آدم میجوشد. شهید صدر، مثال هم که ایشان نمیدانم کاظمین بودند، کاظمینی بیشتر فکر میکنم موسوی باشند، سادات موسوی. نکتهای که پریشب در منبر، وقتی که ما این را میشنویم، ذهنمان فوراً منتقل میشود به مدلول لغویاش. چه آن را بشنویم از یک مُتحدِّث واع (یعنی آدمی که دارد میگوید و متوجه به مسئله است، دریافت کرده و فهمیده)، یا از خواب در حالت عدم وعیش، توجه ندارد، اصلاً نمیداند. او پذیرش و دریافت و تحلیل و پردازشی روی مطلب نداشته است. استعلام تصوری همه جا هست. هم دولت اولی است، هر لفظی که معنایی دارد، از هر جایی که شنیده شود، این چه دلالتی؟ ولی تصوری در تصوری یک چیزی اضافه دارد که چیست؟ آن اراده است، آن قصدی که متکلم میخواهد شما هم آن معنا را به ذهن بیاورید، آن وعیاش.
حتی اگر ما این را بشنویم در اثر احتکاك که دو تا سنگ به همدیگر میخورد. پس ما تصور میکنیم معنای کلمه حق را. عدهای گفتهاند تسبیح موجودات یک قولی است دیگر: «كُلٌّ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأَرْضِ.» این تسبیح به چه نحوی؟ گفتهاند تسبیح همین صداهایی که از موجودات در میآید. در روایات هم ظاهراً هست. طوری که یادم است مثلاً چوبی که به زمین میخورد، صدایی که میدهد، همان تسبیحش است. صداهایی که از موجودات. البته این در حد فهم مشخص است که در حد فهم راوی است. وقتی طرف میگوید: «آقا، اینها را که شما میگویی، من جرئت نمیکنم برای مردم بگویم.» مطلب پیش پاافتاده را دیگر. بقیهاش دیگر در مورد تسبیح. حالا بزرگان به نظرم ابوبصیر بوده، کی بوده، رعد و برق میشود، خدمت حضرت. «بِحَمْدِهِ.» این آیه به چه معناست؟ حضرت فرمود: «بِکَ مَا شَأنُکَ وَ هَذَا؟» یک همچین تعابیر. «به تو چه؟ چکار داری؟ به تو چه؟» این سؤالها، بحث مبحث سنگین: «یُسَبِّحُ رَعَد.» از مباحث سخت است. در و دیوار صدها فرق میکند دیگر. پس اینها دلالتهای تصوری است که اشیاء دارند و این صدای کولری که الان میآید، این صدای «تسبیح». صدای تق و توق و فلان و اینها، اینها همه تسبیح. اینها صدایی در میآید. به این معنا نیست. معنای تسبیح از مفاهیم بسیار لطیف قرآنی. در مجموع شما از هر چیزی که یک مطلبی را بشنوید، او دلالت تصوری را برای شما دارد. اگر با اراده باشد و قصد داشته باشد که شما، بله، تصوریه هست. بله.
حالا این محل بحث ماست. انسان مختار است. در روایات، حالا این کتاب حاج آقای کریمی که تازه گرفتهاند این باید در آن باشد. این روایت. میخواهید بیاورید روایت خیلی روایت زیبایی است. الان بحث انسان جن در بحث اختیار است و کتاب جن. بله، حالا دانلود اشیاء هم دست شما درد نکند. یک روایتی از امام جواد علیهالسلام. روایت خیلی زیبایی است. اگر پیدا کنم، حالا وقتمان هم نگذرد. حالا اینجا الان پیدا نشد، در بحار که هست، در کتاب چیز هم هست؛ الخرائج و الجرائح. بحث ماجرای عصای امام جواد علیهالسلام. اگه پیدا بشود، خیلی روایت زیبایی است. طرف گفتش که بله. طرف گفتش که «شما کی شهادت میدهد به اینکه امامی؟» حضرت فرمود: «عصایم.» بگو: «امام کیست؟» و «اشهد انک ولی الله.» تصوری که حتماً دارد. خب، وقتی میپرسد «کی شهادت میدهد؟» حالا باید ببینیم که حضرت دارند «انطاق» میکنند یا دارند «پرده از نطقش برمیدارند.» دو تاست. اختیار. بله. حتماً اختیار. اختیار ندارد او. نمیتواند غیر از این معنا را به ذهن بیاورد. نطق داریم و منطوق. بحث سر این است که در اختیار میتواند بگوید یا نگوید. بحث این است که میگوید، میتواند اراده بکند یا نمیتواند که این معنایی که دارد میگوید را در ذهن من بیاورد. یک کسی دارد حرفی میزند، قصد میکند معنا. مدلولی که کلامش دارد. هم من هم آن بچه قصدی ندارد برای اینکه نمیداند اصلاً این مدل چیست؟ یعنی این کلمه ناسزاست. او هم قصد میکند همان مدل ناسزا را. من هم ناسزا میفهمم. درست. این میشود دلالت تصدیقی.
خلاصه در دلالت تصدیقی معیار این است که حالا الان از رویش بخوانیم، قشنگ حل میشود. معیار این است که متکلم قصد دارد که مدلول به ذهن مخاطب بیاید. در و دیوار قطعاً همین طور است. هیچ تردیدی در آن نیست. بحث سر این است که دو حالت دارد. کسی لفظی که دلالت بر معنایی دارد به کار ببرد. یک وقت دارد میگوید و از این دلالت بیخبر است؛ مثل خواب. بعد بیدار میشود، میگوید: «آقا، چقدر فحش دادی به ما.» حالیش نبوده. کسی هم مؤاخذه نمیکند آدم خواب را. صدایش را ضبط بکنند. «این همه توهین کردی.» چرا؟ قصدی ندارد که این الفاظ را که میگوید، آن معانی که هست به ذهن شما برسد. چی؟ در همان من دیگر. دکتر، آیین از ملکاتش است. بله. خطاب به خودت در، عرض کنم که حالا بچه میگوید، طوطی میگوید. کسی طوطی را نمیگوید «سرش را ببرند.» بله. جلب توجه. این از چیزهایش است، از محفوظاتی است که از این ور آن ور تلقی کرده بدون پردازش. مخیلاتش یک سری چیزها را گرفته، هیچ نمیفهمی که یعنی چه. مثل الفاظ. یک الفاظ قلمبه سلمبهای یک وقتی این بچهها به کار میبرند، مثل بچههای ما.
جان؟ یک وقت هست ممیّز میفهمد، مختار، مرید، اراده میکند. این معنا را میگوید: «آب میخواهم.» واقعاً قصدش این است که آب بگیرد. این حتماً دلالت تصدیقی است. هیچ شکی هم در آن نیست. ولی مثلاً یکی از این رفقای ما بچهاش کوچک بود، این دو زبانش افتاده بود: «باباته». بعد به هر کی که میرسید مثلاً میگفتند که «چطوری؟ کچل؟» میگفت: «باباته.» «باباته» از کجا شنیده بود؟ حالا خودش با باتری خودش خلق کرده بوده واژه را، حروف را سر هم گذاشته بوده. خلاصه در هر جمعی ۴ تا فحش بهش میگفتند، او هم میگفتند. همه در جواب میگفته: «باباته.» این «بابای سر» تصوری است، ولی بقیه آن شارلاتان از این دولت تصوری استفاده میکند. کاری که صهیونیستها میکنند، از مسئولین ما میگوید: «تو فقط به این جای این مسئله انتقاد بکن.» مثلاً به فلان چیز انتقاد بکن. دلالت تصوری دارد. بعد من میآیم آن را پردازش میکنم، میگویم: «فلانی میگوید که ببین، تو این ۳۰ سال این چه وضعی است؟ تو دانشگاه مثلاً وضع حجاب اینجوری است.» اگر بیایی بگویی که «آقا، گیر ندهید به حجاب.» میگوید: «بیا، مخالف گشت ارشاد است. مردم را به باد بدهید، دین مردم هم درست نشود.» ببین، حیثیتها هم فرق میکند دیگر. به نسبت حرف خودش، دلالتش تصدیقی است. به نسبت به یک حرف دیگر، دلالتش تصوری است. اصلاً نمیداند یک همچین دلالتی دارد. اینی که میگویی این چون فلان کس فلان جا فلان حرف را زده، این حرف شما دلالت تصوری به آن هم داردها. حرف فلانی با فلانی یکی است. میگوید: «والا، من این را نمیدانستم.» این فصل حیثیتها فرق میکند. آنی که او اراده کرده از این حرف، میشود دلالت تصدیقی پیام. از یک طرف اراده را به قول معروف اراده میکند که این پیام را برساند. قصدی دارد که آن از پیامش، از این میشود تصدیقی. برای آن کسی که پیام را فرستاده، نه برای مگر اینکه خودش هم بفهمد. یک کلمه است. من نمیدانم. من میخواهم اراده بکنم که او هم همین، من یک چیزی فهمیدم، دارم بهش میگویم که او بفهمد. این میشود تصدیقی. یک کلمه. یک بنده خدایی به من گفتش. خدا بیامرزتش. بله. حالا در مورد ملائکه باز به نظر میآید که با فهم باشد، چون بر اساس رتبه میان پایین. این یک پلهای. نمیشود کذب و صدق منطق. ما الان در پله دوم هستیم، یعنی اراده نطق روی آن کلمات بله، با اراده. اینجا دیگر کاری نداریم. ما یک بحث دیگری است نسبت به حقایق دیگر. در اصول با آن کاری نداریم. در همین که اگر ملائکه یا اشیاء (حالا اینجا بیاید) یک حرفی بزنند، آیا میتوانم کذب هم حرف بزنم؟ آن دیگر محل بحث ما. حالا یک بنده خدایی، خدا بیامرزتش، به من گفتش که: «برو به فلانی بگو که فلانی گفتش که یاد تابوت بخیر.» خیلی محترمی. «فلانی، فلانی هم سلام رساند، گفت یاد تابوت بخیر.» آقا، این غذا در گلویش گیر کرد. رنگ سرخ و سفید و سرش را انداخت پایین، عرق از این ور راه افتاده، چشمها از این ور. بعد پسرش گفت: «مرد حسابی، این چه حرفی بود تو زدی؟» فحش خار و خاشاکی بوده در مغازه که کسی به یکی دیگر گفته. خلاصه اینجا فرق دلالت تصور و تصدیق همین است. من یک کلمه میگویم، من میگویم و نمیدانم که چه باری دارد این کلمه، چه مدلولی ایجاد میکند. البته نسبت به خود تابوت را میدانم یعنی چی. و وقتی هم میگویم تابوت اراده کردم خود تابوت را. این به نسبت خود تابوت، اینکه میگویم حیثیتها فرق میکند. به نسبت خود واژه تابوت، اینکه میگویم، و قصد دارم و میفهمم و میخواهم این واژه معنایی که ازش هست الان به نسبت خود این تابوت. به نسبت آن ماجرایی که تابوت دارد، من چون نمیدانم تصدیقی میشود قاطی بشود، میشود از یک حیثیت تصوری باشد از حیثیت دیگر تصویری باشد. آن که برایش قطعاً تصدیقی است، آنی هم که دارد میگوید قصدش تصدیقی است نسبت به همان ماجرا. من نسبت به آن ماجرا تصوریام، نسبت به خود واژه تابوت تصدیقیام. خوب، تصوری، تصدیقی. ظاهر و باطن پیام. احسن.
«الحق منتصر.» ما نسبت تامّهای که هیئت جمله بر آن وصل شده را تصور میکنیم. این دلالت به خاطر آن میشود دلالت تصوری. و لکن، وقتی ما مقارنت میدهیم بین آن حالات، میبینیم که جمله وقتی صادر میشود از آدم خواب یا متولد میشود در نتیجه احتکاك بین دو تا سنگ، اینجا دیگر برایش چیزی یافت نمیشود مگر مدلول لغوی آن و مفعولش اختصار دارد بر ایجاد تصورات برای حق و انتصار و نسبت تامّه در ذهن ما سه تا تصور فقط میآید: حق، منتصر و نسبت. این حق منتصر. اما وقتی که جمله را از متحدث واع میشنویم. خب، حالا آن هم در چه حدی باشد. آقای دکتر میفرماید که حزبالله لبنان، حسابی که روی جملات حضرت آقا میکند، حضرت آقا حسابی که روی جملات آقای بهجت میکردند، فرمودند که خیلیها به من گفتند که این رهبری برازنده شماست. مثلاً، فیلم حرف هیچکی حساب روش باز نکردم، غیر از آقای بهجت. متحدث وایی که دلالت تصدیقی دارد و این دل تصویریاش هم اصلاً یک چیز دیگر است. البته در حیثیت دلالتش فرقی نمیکند. از جهت متکلم و فهم او و دریافتی که از حقایق دارد، تصدیق هم تشکیکی است؛ یعنی یک وقتی آدم از یک بچه میشنود اطمینانی که پیدا میکند یک حدی است. یک وقت از یک آدم خبره، با تجربه، حرفهای و فَنان و زیرک و اینها میشنود، خب خیلی فرق میکند. یکی میگوید: «اینجا این سیم لخت است، بچهکوچک دست نزنیا، برق میگیرد.» بچه میگوید. تا مثلاً یک کسی که خودش، بله، یک دیوانه میگوید یا کسی که اصلاً کارش سمپاشی است. او یک وقت درصد تصدیقی که در من ایجاد میکند خیلی بیشتر است تا نسبت به آن یکی. ولی در هر دو تا یعنی تصدیقیه. علیایحال، حس و تصدیق هم وابسته به اراده است. ارادهای که او کرده تا این معنا در ذهن من بیاید. در قبلی من میآید. در ذهنم میخواهم تصدیق. میگویم: «اینکه حالا یک بچه بود، یک خواب بود.» پس دلالت متوقف نیست نزد مرحله تصور، بلکه تعدی پیدا میکند تصور به پله تصدیق. چون کشف میکند جمله در اینجا از اشیاء نفسیه در نفس متکلم. پس ما استدلال میکنیم از طریق صدور جمله از او (از او متکلم) بر وجود اراده استع در نفس متکلم. ما از این دلالت تصدیقی، از جملهای که میشنویم از متحدث وا، کسی که حرفی را میزند و با توجه میزند، اول چی کشف میکنیم؟ قصد چی دارد؟ اراده استعمالی. یعنی میخواهد که معنای لغوی را در ذهن من ایجاد کند. پس سه مرحله میشود: دلالت تصوری، دلالت تصدیقی. دلالت تصدیقی خودش دو مرحله است: اراده استعمالیه و اراده جدیه. دل، اراده استعمالیه، دلالت تصدیقی است، ولی هنوز یک چیزی کم دارد که حالا عرض میکنیم. او میخواهد معنای لغوی در ذهن بیاید.
کلمه حق، کلمه منتصر، هیئت جمله در اذهان ما میآید و معنا تصور کنیم همانگونه که میشناسیم. مثلاً متکلم همچنین متکلم از ما اراده کرده که ما تصور بکنیم آن معانی را تا خلق بشود تصورات مجردی در ذهن ما برای غرضی در نفس او. این غرض اساسی همانی که در مثال گذشته، یعنی در جمله «الحق منتصر» گفتیم: «اخبار از ثبوت خبر برای مبتداست.» متکلم اراده کرده از ما که ما این معانی جمله را تصور بکنیم به خاطر آنچه که خبر میدهد ما را از ثبوت آن در واقع. و اطلاق میشود بر غرض اساسی در نفس متکلم، اسم اراده جدیه. در مرحله دلالت تصوری، لفظی است که از لافظ قصدی نیست. هیچ کسی که لفظ را به کار برده هیچ قصدی برای معنایی که این لفظ دارد، هیچ قصدی در آن نیست که این معنا را بخواهد در ذهن کسی. در تصوری، در تصویر. این بسته است. تصدیقی. یک وقت اراده استعمالی است، فقط میخواهد معنایی در ذهن ایجاد بشود. یک وقت اراده جدی است، هم میخواهد معنا ایجاد بشود هم غرضی که او دارد از به کار بردن این لفظ و این معنا، آن غرض هم در شما مثلاً متحقق بشود. پس من یک لفظی را میگویم همینجوری، شوخی. اراده استعمالی و اراده جدی. مثلاً شما وقتی یک دروغی میگویید. دروغ هم نه، حالا یک شوخی. مثلاً حضرت فرمودند که: «علی جان، چقدر خرما خوردی؟» عرضه داشت که: «یا رسولالله» تعبیر روایت عربیاش یادم نیست، عرضه داشتند که: «ولی ظاهراً شما با هسته خوردید.» همه هستهها جلوی پیامبر، جلوی امیرالمؤمنین میگذاشتند. «ماشالله، چقدر خرما خوردی؟» عرض کردم که: «ظاهراً بله.» یا طرف آمد گفتش که: پیرزنی گفت: «آقا دعا کن ما برویم بهشت.» حضرت فرمودند که: «پیرزنها که بهشت نمیروند.» این پیرزن را که بهش نمیبرند. دو تا ایهام است دیگر. پیرزنها کیست؟ پیرزنهایی که در دنیا پیرزن بودند بهش نمیروند یا پیرزنان در آخرت پیرزن نیستند؟ پیرزنی نیست. خیلی ناراحت شد، زد زیر گریه و بعد بلال ظاهراً میآید. بلال مگر «یا رسولالله، ناراحت شده، یک چیزی بهش بگویید.» شما بگویید مثلاً «بهشت با تو». چی میگویی؟ «سیاهان بهش نمیروند.» خلاصه این دو تا نشستند با همدیگر گریه کردند: «تو جوان میشوی، تو هم سفید.» خلاصه این ارادهای که سیاه هم، تو چی میگویی سیاه؟ اراده استعمالی است، میخواهد این معنا در ذهن او بیاید، ولی غرض دیگری دارد که آن غرضه در ذهن این نمیآید. درست شد؟ اگر همین غرضی که من دارم، همین غرض بیاید در ذهن او، میشود اراده جدی. من واقعاً قصدم این است که هم را بگویم، او هم همین را میفهمد و تمام. ولی وقتی من چیزی میگویم، او چیز دیگری میفهمد. در مثلاً تئوری و اینها خیلیها میگویند: «اراده استع رضا طریه را یک وقتی عثر شدیم در مغالطه طوری. عرض کردم که بحث توریه را جا دارد ما بنشینیم یک سالی یک بحث خارجی آدم بحث بکند در مورد دروغ و توریه و اینها. نسبتش با هم که توریه آخر حکم فقهی چیست؟ هنوز شفافی ما درست حسابی دندانگیر ندیدیم. توریه که یعنی ایهام داشته. البته توریه هم میشود، یعنی ذهنمان میرود به یک سمت خطایی که این قصدش نیست که کلامش ما را به این خطا میاندازد، ولی او قصدش نیست که به این خطا بیفتد. تقصیر خودش است که دارد به خطا میرود. توریه: من میدانم که او یک همچین برداشتی میکند ولی به کار میبرم. مغالطه است. پیامبر میخواسته اینها، همین میخواسته بعداً یک چیزی بهشان یاد بدهد. آن اراده این بوده که چیزی یاد بدهد. در برداشت اینها بوده.
بله. بله. قطعاً یا نه. اراده استعمالی آن، در آن نه. اینجا اراده استعمالی داشتند. پیامبر اراده جدی نسبت به این مدلول نداشتند. اراده استعمالی این بوده که سیاه بهش نمیره. همین. اراده جدی این بوده که سیاه سفید میشود، بهش میرود. او چی فهمیده؟ او همینقدر فهمیده که سیاه بهش. اراده استعمالی یعنی از این لفظ معنایی میآید، از این لفظ معنایی میآید و همان را برداشت میکند. پیغمبر اراده جدی نداشتند. نکته همین است. این کلام مثل وقتی که اصلاً دِلتصدیقی ندارد. یک جملهای، پس اینها سطح به سطح. اراده داشته باشد، اراده جدی نداشته باشد. اصلاً نمیشود تصور باشد. میتواند تصور باشد، میتواند تصدیقی باشد. فرق میکند. حتی آن جملهای که تصدیقی فهم متکلم هست. اینها جفتش تصدیقی احتمالی و جدی فهم متکلم هست و غرضم این است که در ذهن مخاطب چیزی بیاید از این لفظ. حالا شما بهش توجه... اراده جدی به حیثیت لفظ.
بحث ما این است. اراده جدی از استعمال لفظ. من لفظی را ارائه میگویم و اراده جدی دارم همین معنایی که این لفظ در ذهن شما بیاید. اراده جدی ما به این معناست. نه اینکه نسبت به هر چیزی اراده جدی باشد. غرض، غرض او از این یک چیزی. غرض یکی دیگر یک چیز دیگر است. در هر صورت اراده استعمالی مثل کسی که شوخی میکند. مثل کسی که بله. ما رفته بودیم مدرسه مشکات رفقا اصرار کردند که وایستد جلوی امام جماعت. گفتم: «آقا، من عادل نیستم.» گفتم: «آقا، الان این حرفی که من زدم راست یا دروغ است؟» کَلکَل سر نماز جمعه. دروغ است. اگر راست است که خب عادل نیستم دیگر با تصدیقم کن. اگر هم دروغ است که باز به طریق اولی عادل نیستم. اراده استعمالی وایستد جلو. خلاصه اراده جدی آره. اراده جدی نداری میگویی ولی اراده استعمالی معنا در ذهنمان است. غرضت این نیست، چیز دیگر میخواهی بگویی. اراده جدی که من اراده جدی داشتم واقعاً. نه، اراده جدی برداشت نمیکردم دیگر. با چوب دیگر باید میزدم قشنگ از عدالت ساقط میشدم بعد حالیشان میشد. کمکم دارد شک میکرد که حضرت خضر باشد. خب.
دلالت بر این دو امر اراده استعمالی علت تصدیقیه. چون این دلالت، دلالتی است که کشف میکند از اراده متکلم و دعوت میکند به تصدیق ما به آن، نه به مجرد تصور ساده. سادهسازیاش ساده. و همچنین میفهمیم که جمله تامّه اضافه به محل تصوری لغویاش دو تا معلول تصدیقی هم دارد: یکی اراده استعمالی، یک اراده جدی. اراده استعمالی به خاطر اینکه ما میفهمیم از طریق صدور جمله از متکلم که از ما میخواهد که ما معانی کلماتش را تصور کنیم. همین. یعنی تصویری. همینقدر که او میخواهد، ما هم این معانی را در ذهن بیاوریم. یک وقت فقط همین است، یک وقت بیشتر از این هم هست. اگر فقط همین باشد اراده استعمالی. بیشتر از این باشد اراده جدی. چون غرض اساسی است که به خاطرش متکلم دارد. اراده کرده که متکلم ما معانی را تصور کنیم. پس در اراده جدی، در دولت تصوری، لفظی هست، معنایی هم دارد، متکلم اراده نکرده که معنای این لفظ را من شنونده هم به ذهن بیاورم. دولت تصوری.
در دلتصدیقی مرحله اول اراده استعمالی این کلام، حالا یا لفظ یا جمله، مدلولی دارد. متکلم هم اراده کرده که من مدلول را به ذهن بیاورم. همین. در مرحله سوم مدلولی دارد. متکلم اراده کرده که من مدلول به ذهن بیاورم. غرضش هم اصلاً همین است. میشود. بله. اصل هم در کلمات این است که چه بشود؟ دلالت تصدیقیه و اراده جدیه باشد. آنهای دیگر نیاز به قرینه دارد. همه اصل بر همین است. اصل بین دو نفر که دارند با همدیگر صحبت میکنند، بنده معنای لفظ را میدانم. به این قصدم دارم میگویم که ذهن شما معنایش بیاید. اراده جدی هم دارم در به کار بردن این الفاظ برای آن معانی. احتمال مسواک درست از نظر اصولی. یعنی به شما بگوید این اراده، آن که درست نیست. اصل بر این است. قرینه میخواهد. اگر میخواهد اراده استعمالیه بشود، قرینه. اصل با اراده جدیه. بنده دارم یک حرفی میزنم. اسب یعنی که معنایش را میدانم. خر من را بگیری، بعد بگویی: «تریون مجلس یک فحشی داده بود با پی شروع میشود با ز تموم میشود.» آقا، تو پسر شهیدی، پسر شهید مطهری فلان اینها، اِل. چه کلمهای گفته؟ معنایش را نمیدانستم. هر کس هر حرفی بزند یک حد شرعی دارد. من این را گفتم، بعد معنایش را این حرفها را کسی گوش نمیدهد. کسی نسبتی داده به مادر، کسی به پدر، کسی یک توهینی کرده. این تأثیر دارد. کتکش میزند. کسی گوش نمیدهد که معنایش را نمیدانستیم. مگر اینکه واقعاً قرینهای بیاید. یعنی میرویم کشف میکنیم از این ور از آن ور. شاهدی میآید، چیزهایی میآید، قرائنی میآید دلالت میکند که این بابا اصلاً فکر میکرده که معنایش یک چیز دیگر است، واژه مثبتی است. فضای رفاقت این واژه را برای آن یکی به کار میبرد. اینجا حد برداشته میشود. یعنی کشف میشود اراده استعمالی یا کشف میشود دلالت تصوری. آنها قرینه میخواهد وگرنه اصل بر این است که این مبحث پایه اصول است. همه مباحث اصولی روی این چیده میشود. روی همین تک. معصومی حرف را زدهاند. حالا از کجا معلوم که منظوشان همین بوده؟ اصل ارده جدی. قرآن. حالا منظور شاید این از ملائکه مثلاً این موجودات فضایی را. اصل اراده جدی است. این الفاظ معانی دارد. در عرف عرب این الفاظ وقتی میشنیدند به معانی منتقل میشدند که ما این را با چی کشف میکنیم؟ با همین کتاب لغتنامه کشف میکنیم که عرب وقتی ملائکه را میشنید ذهنش منتقل به معانی میشد. درست. اصل هم بر این است که اراده جدی است. یعنی متکلم این الفاظ را گفته، معنایش را میدانسته، میخواسته همین معنا در ذهن مخاطب بیاید، غرضش هم اصلاً غرضش این بوده که همین معنا به ذهن مخاطب. در اراده استعمالی میداند که معنا میآید، ولی غرضش نیست که این معنا بیاید. مثل حرفی که پیغمبر زده. میدانی این معنا میآید ولی غرضش نیست که این معنا بیاید. در اراده جدی هم میگوید هم میداند هم غرضش این است که همین معنا بیاید. غرضش اساسی است، این است. بعدها که میفهمند قرینه میشود. بعد که میفرمایند: «ما بودیم و همین جمله میگفتیم.» تمام شد دیگر. در اسب و اراده جدی قرینه میخواهد. بعدش قرینه. حالا بستگی دارد که شما منفصل. بله.
به یک حیثیت منفصل واقعاً شوخی کردی یا دارد دروغ میگوید. صدق و کذب کاری نداریم. اگر راست میگوید که خب واقعاً ارادهاش استعمالی بود. اگر دروغ میگوید یک اراده جدی بوده با یک اراده جدی ضد آن آمده، دارد درست. اسب برای اینکه شوخی نیست دیگر. هر کلامی که گفته میشود، صحبت میکنی، من هم اسباببازی که نیست. اسباب بازی که مطابقتش با واقع کاری نداریم. جامعه نگاه به این تصدیق. جامعه اراده. الان بچه اراده استعمالیاش چیست؟ اسباببازی را میشناسد؟ مگر اسب میخواهد معنای، میخواهد این معنا که من اسباببازی دارم در ذهن شما بیاید. غرضم هم همین است که این به ذهن شما غرضش شما خلط میشود. غرض. ما یک غرض بلاغی داریم، یک غرض اصولی داریم. بحث مهمانم همین است. غرض بلاغی یک کلام اغراض مختلف دارد. میگوید امر «لَدَوَاعِیٍّ مختلفه» انشا میشود. دَواعی انگیزهها. من یک وقت امر میکنم به شما برای اینکه برتری خودم را برسانم. یک وقت امن میکنم شما را تحقیر کنم. یک وقت امر میکنم شما را تعظیم کنم. تعجیز کنم. میگویم: «اگه میتوانی، بیا بزن.» عاجز بودن شما را نشان بدهم. اینها اغراض مختلف است. دَواعی مختلف است. آن غرض غیر از این غرض. غرضی که اینجا میگوییم یعنی وقتی که من دارم میگویم مدلول این کلام را اراده کردهام، غرض من همین است. غرض اینجا یک چیز دیگر است. اینجا کاری نداریم. غرضی که باعث اراده جدی میشود، غرض استعمال لفظ در معنایی است که من میخواهم این معنا در ذهن شما بیاید. همین را هم بیاید. میدانم این در ذهن شما چیزی میآید. میخواهم هم را بیاید. پیدا تصور است، یک چیزی اراده داشته باشد، اراده. نه. همین را هم که پیغمبر فرمودند، فرمودند که «پیرزنها بهش نمیروند.» میدانند از این حرف او یک چیزی میفهمد. نه. ببینید غرض بلاغی که اینها دارد همهاش در آنکه هیچ بحثی نیست. غرضش این است که میخواهد چیزی یاد بدهد. میخواهد نصف مطلب بگوید، نصفش را به خودش بگذارد. حالا بحث سر این است که او میداند. اولاً در تصوری اصلاً نمیداند که این معنایی دارد یا نمیداند معنایش چیست؟ چی هست که بخواهد اراده بکند که این معنا در ذهن طرف بیاید. اینکه در دلالت تصدیقی میدانم. اینها همه به حسن متکلمند. این نکته را خوب دقت بفرمایید.
آن یک بحث دیگر است. الان اینی که ما اینجا داریم بحث میکنیم این است که متکلم اراده میکند، معنا را اراده نکرده. اراده نکرده چون نمیداند، نمیشناسد و اینها. این میشود تصور. اراده کرده، معنا را میداند. معنا هم دارد در ذهن شما میآید. ببینید در واقع، آره، دلالت اراده استعمالی و اراده جدی دو تا چیز منفک از هم نیست. یک چیزی است که یکی اضافهتر دارد، یک خورده بر آن. اراده جدی یک چیزی اضافه دارد، مفعول مطلق نوعی میشود. آها. مثل مفعول مطلق خالی با یک چیز قیدی نوعی به تأکیدی. مثلاً اضافهتر است مثل مثلاً خبر، مثل مبتدای مثلاً منعوت با مبتدای غیر منعوت. اینجوری. یعنی این دو تا، دو تا ضد هم نیستند. یکی یک چیزی اضافهتر دارد. اراده جدی حتماً اراده استعمالی دارد ولی یک چیزی اضافهتر. من استعمال کردیم کاملاً منطبق با اراده جدی. احسنتم. یک چیزی کمتر دارد. باریکلا. یعنی من اراده کردم، من میدانم این معنا در ذهن شما میآید. حالا دو تا حالت دارد: واقعاً میخواهد، میخواهم همین الان در ذهن شما بیاید. شما از این حرف این را میفهمی، به من چه. میدانم که از این حرف این را میفهمی ولی من اراده نکردم شما دقیقاً همین را بفهمید. در واقع همان خواستن، میخواهم که شما همین را همین که میدانم به ذهنت میآید، میخواهم که همین را بفهمی. اراده جدی نخواهم یا نمیخواهم که (یعنی نمیخواهم نه) یعنی اراده کردم نیامدن را. اراده نمیکنم آمدن را. این دو تا حالت. یک وقت من اراده کردهام نیامدن را. اراده میکنم در ذهن شما نیاید. یعنی اراده میکنم به آن غرض من منتقل نشوید. این بحث ما نیست. عدم اراده بحث ماست. اراده نکردهام منتقل شدن شما را. امشب اراده استعمالی سنگین شد. دوباره بگویم.
ببینید در اراده استعمالی، اراده جدی، از اراده جدی که بیایم پایین راحتتر است. اراده جدی. من به شما میگویم که اراده کردم آمد. بله. طرف چه بود، یک از این پیجها برای من یک عکس فرستاده بود. یک دختر بدحجاب خیلی چی به یک پسر حزباللهی ریشو. در یکی از این پیجهای اینستاگرام. آن عکس گوجهسبز گذاشته بود و در اینستاگرام خب عکس آن ادمین هم بالاست دیگر. بدی نوشته بود که: «بخورمت! عجب هیکلی داری! عجب ژستی داری! قربونت بشم!» یک دختر بیحجاب فلان. «منظورم گوجهسبز بود. بابا، چرا شما بد برداشت کردید؟» این این کرم دارد دیگر. این آدم میداند که اینجور که دارد میگوید آنها یک چیز دیگر میفهمند و همین را میگوید. حالا غرضش این است که آنها همان را که آنها میفهمند اتفاقش همآن است. اینکه دیگر میشود اراده جدی که اصلاً به اراده جدی است. یک وقتی هم نه، غرضش نیست. اراده نکرده آنی که شما میفهمی را. میدانی شما آن را اراده استعمالی. من اراده نکردم، میدانستم شما یک همچین برداشتی میکنید ولی من اراده نکردم که شما یک همچین برداشتی را بکنید. مریض است دیگر. بله. اینجا اگر میدانم یک همچین برداشتی میکنی و اراده هم کردم که همچین برداشتی بکنی. من به شما میگویم: «آقا، عجب مطلب قشنگی!» میدانم شما چه برداشتی میکنی، من هم اراده کردم که همین برداشت را بکنید. امشب اراده جدی. یک وقت میگویم: «چه خوشگلی! چه خوشگلی!» ایهام دارد. شما هم برداشتی میکنی که منظورت این است که عکس من چه خوشگل است. هم برداشت میکنی که مطلبم چه خوشگل است. من هم علم به این دارم که شما به دو تا چیز میگیری این «چه خوشگل» را، ولی اراده نمیکنم هیچکدامش را. مشاهده استعماری. من میدانم لفظ معنایی دارد. اراده جدیام این نبوده. چرا جدی را باید جدی دانست؟ بله، عرض میکنم اصل بر اراده جدی است. آن قرینه. «بچه خیلی مثبتی است. بهش نمیخورد این حرفها.» آنجا این قرینه میشود برای اراده استعمالی.
خیلی وقتها پیش میآید، یک کسی حرفی میزند و هم از او بوی طعنه میآید، هم بوی محبت میآید. اراده استعمالی یعنی شما میدانی او یک همچین برداشتی میکند ولی اراده نکردی که به یک همچین برداشتی بکند. تابع اراده شماست ولی اصل بر چیست؟ شما در فهم کلمات دیگران سنگ روی سنگ بند نمیشود. یک کسی در اجارهنامه یک سری چیزها را نوشته، تعهدات را نوشته. همه حمل بر اراده استعمالی بشود: «من یک سال منظورم یک سال شمسیه.» «بابا، من منظورم یک سال قمری بوده.» شما مثلاً ورزش کردی که من گفتم پول اول را بده. یعنی اولی که خواستی خانه را، اولی که در آن نشستی. نه، منظورم همین اولی که عقد را نوشتیم. هر کدام که چهار تا معنا میشود و بعد آن هم هی میگوید: «تو این را فهمیدی؟ من که میخواستم این را بگویم.» خیلی بله، از توش خیلی مغالطه در میآید. جدید. بله. اینجا هم حالا دیگر وقتمان گذشت.
در مورد بحث اینکه جمله از تصدیقی دوم خالی باشد. بله، تصدیقیه هست ولی غرض من، من میدانم شما معنا را برداشت میکنی، غرضم برداشت آن برداشت شما نیست. استعمالی. غرض من همان برداشت شماست. اراده جدی. اصل بر چیست؟ شما حرفی که زدی میدانستی من چی برداشت میکنم و همین را اراده کردی. شما وقتی گفتی که: «من خانه را به شما بخشیدم.» خالی گفتی. «منظورم این بود که در ازای آن ۶۰ میلیون که قرار است بدهی بخشیدم.» روش بد نداریم. شما یک حرفی زدی، مدلولی داشته، اصل من این است که مدلول اراده کردی و میخواستی من به همان مردم منتقل بشوم. در اینجا داشته و اصل بر این است که شما اراده نکردی مدلول را. حالا باید وایستیم ببینیم که دوم خالی است. به آن وقتی که از متکلم صادر بشود در حالت شوخی، نه در حالت جدی و وقتی است که هدفی از آن نگرفته مگر مجرد ایجاد تصورات در ذهن شنونده برای معانی کلماتش. پس یافت نمیشود در این حالت اراده جدی، بلکه فقط اراده چیست؟ استعمالی است که دیگر مفصل توضیحش را عرض کردم. لغویه که حالا باید فردا انشاءالله در موردش جمله برویم.
دلالت تصدیقی لغویه نیست. یعنی آن تعبیر نمیکند از علاقهای که نشئت گرفته از وضع لفظ تصدیق. چون وضع فقط یافت میشود، فقط ایجاد میکند علاقه را بین تصور لفظ و تصور معنا. نه بین لفظ و مدلول تصدیقی. تصدیقی داریم و فقط نشئت میگیرد دلتسخی از حال متکلم. دلالت از چی نشئت میگیرد؟ اصل دلالت از وضع. دلالت تصویری از چی نشئت میگیرد؟ از حال متکلم. دلالت تصوری از وضع. دلالت تصدیقی از حال متکلم. چون انسان وقتی که در حالت هوشیاری و آگاهی و جدیت و میگوید «الحق منتصر»، حالش دلالت دارد بر اینکه او این جمله را از سر سهو و هزل و اینها نگفته و او را به اراده معینه واقعیه گفته. این حال شاید شوخی کرده است. میگوید: «فلانی گفتش که حالم ازت به هم میخورد.» ببینید شما، یکی بیاید بگوید: «حالم ازت به هم میخورد.» شوخی. بعد یک خورده میگذرانی، یک چیز دیگر هم میگوید و بعد یک چیز دیگر هم میگوید و بعد که دیگر مثل اینکه واقعاً ماجرا درست است. کمکم دارم در حضرت خضر بودن شک میکنم. دیگر دو تا سه تا که شد دیگر. آدمی که نه، مثل اینکه این بابا واقعاً اراده کرده همین معانی را. بگذار من چهار تا جوابش را بدهم. خیلی پیش آمده دیگر. غفرالله، حواسش نبوده، معنایش را نمیدانسته چی. اینها. بعد کمکم که نه بابا، این که واقعاً قصدش همین است. خب، ما از حال متکلم این را کشف میکنیم. امروز آقا این را میگوید، یک بار میگوید. میگوید: «من نمیدانستم.» شما دیروز این را گفتید. یک بار، دو بار، سه بار، ۱۰ بار. هر چه آقا میگوید، فردا یک چیز دیگر میگوید. دیگر حالش دلالت بر این را کشف میکند. حالش از دلالت از اراده جدی ایشان در مخالفت با حرف زمین خوردن حرف رهبری. خوب.
و این چنین میفهمیم که ما وقتی جملهای را میشنویم، از جمله مثل جمله «الحق منتصر»، معانی لغویه را تصور میکنیم برای مبتدا و خبر به سبب چی؟ به سبب وزن وضعی که ایجاد علاقه سببیت کرده بین تصور لفظ و تصور معنا. اراده واقعیه برای متکلم با چی کشف میکنیم؟ با حال متکلم. و آن را تصور میکنیم و تصور ما آن را مثالش دلالت تصوریه است و اکتشاف ما این را مثالش دلالت تصدیقی است. تصوری که از وضع در میآید دلالت تصوری. تصوری که از حال متکلم کشفی که از حال متکلم دلالت تصدیقی. معنایی که تصورش میکنیم همان تصوری و لغوی برای لفظ. ارادهای که کشفش میکنیم در نفس متکلم همان محلول تصدیقی و نفسی است که دلالت دارد بر آنها را متکلم (؟). بر این اساس ما دو تا مصدر را کشف میکنیم برای دلالت. برای دلالت، دو تا چیز میخواهیم: لغت و حال متکلم: برای اینکه یک کلام را وقتی خواندیم به معنایی منتقل بشویم، دو تا چیز میخواهیم: لغت، حال متکلم. لغت وزن و دلالت تصوری. حال متکلم که آن مصدر دلالت تصدیقی است. یعنی دلالت لفظ بر مدلول نفسی تصدیقیاش. پس لفظ همانا کشف میکند از اراده متکلم وقتی صادر بشود در حال بیداری و هوشیاری و جدیت. پس این حالت همان مصدر دلالت تصدیقی است. یعنی ما دلتستگی را با چی؟ چرا اصل را میگذاریم؟ اصل بر کیست؟ وقتی طرف هوشیار بود، جدی بود، بیدار بود. اینجا اصل بر این است که او اراده کرده و اسب تعبیر: اصل میشود علت تصدیق. ولی وقتی فضا، فضای شوخی است، یک کسی یک چیزی هم میگوید، اینجا اصلاً اصل ندارد. میگوید: «آقا، اصل بر اراده جدی است.» در این فضا که اصل نیست. اصل در فضای هوشیاری و آگاهی و جدیت. وقتی فضا، فضای شوخی است اصل، اصل اراده، اراده جدی نیست. پس این حالت همان مصدر تصدیقی است و برای همین مییابیم که لفظ وقتی صادر بشود از متکلم در حالت خواب یا ظهور پریشانی و تشویش و نفهمی و غفلت و اینها، دلالت تصدیقی و مدلول نفسی ندارد برایش یا نمیشود.
و الحمدلله رب العالمین.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
جلسه هشتم
دروس فی علم الاصول
جلسه نهم
دروس فی علم الاصول
جلسه دهم
دروس فی علم الاصول
جلسه یازدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه دوازدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه چهاردهم
دروس فی علم الاصول
جلسه پانزدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه شانزدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه هفدهم
دروس فی علم الاصول
جلسه هجدهم
دروس فی علم الاصول
در حال بارگذاری نظرات...