کاروان رفت و تو در خواب

روزی در محضر مرحوم علّامه طباطبایی بودیم که یکی از دوستان حاضر در آن جلسه این بیت عارف شیراز را زمزمه کرد:

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟

یک‌باره مرحوم علّامه، دست در مقابل صورت گرفت و سخت گریست و در حالی که شانه‌هایش به شدت تکان می‌خورد، با خود زمزمه فرمود: «کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟» گویا آن کس که در بیابان از کاروان بازمانده و راه نمی‌داند، خود او است. آن گریه قلب حضار را چنان به آتش کشید که هرگز شعله آن در جانشان به سردی نمی‌گراید.
رَحِمَهُ اللّهُ وَاَنْزَلَه فِی جِوارِ قُرْبِهِ.

شهود و شناخت، آیت اللّه ممدوحی، ج۱، ص۱۰۶

کاروان رفت و تو در خواب

۲ دیدگاه

  • بزرگوار چرا تمام این سروده حافظ رو ننوشتی؟

    ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
    بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
    در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
    چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
    در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
    شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
    نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
    ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
    کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
    کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
    تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
    ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
    ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
    چند و چند از غم ایام جگرخون باشی
    حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
    هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *