مستند صوتی شنود

جلسه یک

00:40:05
10K

برخی نکات مطرح شده در این جلسه

گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق»
بیان مطالب کتاب شنود بدون سانسور
درخواست راوی برای بیان حقایق ناگفته
چرا گفتگو تصویری نشد؟
روشن شدن زوایای وسیعی از عالم شیاطین
تصاویر عجیب شیاطین
اجناس مختلف شیاطین
چه شد که تصمیم به نشر حقایق گرفتم؟
شروع داستان …
بیماری که تجربه ام را رقم می زد.
گردابی که از جنس نور بود.
صدای نفسم را نمی شنیدم.
حضور اجدادم را حس می کردم.
پیرمردی که بسیار نورانی و با جذبه بود.
علاقه شدید واشتیاق دو طرفه به فرشته مرگ
اعمالی که به آن تکیه کرده بودم.
جلوه نفس لوامه

متن جلسه

‼️توجه: متن زیر صرفاً توسط هوش مصنوعی تایپ شده و ویرایش نشده است‼️
بسم الله الرحمن الرحیم روز شهادت امام صادق علیه السلام تسلیت عرض می‌کنیم همه شیعیان و محبین حضرت و دسته توسل دراز محضر امام صادق علیه السلام که کاشف حقایق و به فال نیک می‌گیریم این روز رو از جهت اینکه باب گفتگوی باز شد یکی از دوستانی که دو سالی حق توفیق آشنایی با ایشون رو داریم بعد از کتاب شنود با این بزرگوار توفیق رفاقت پیدا کردیم و بحمدالله صمیمی ولی تو این دو سال تا به حال خیلی باب گفتگوی این شکلی باز نشده اواخر یعنی تقریبا فکر می‌کنم دو ماه دو ماه پیش بود فرمودند که من یک سری مطالب هست که نگفتم مصاحبه کتاب شنود خب البته خود کتاب شنودم که بخش زیادیش حذف شده و ارش اجازه چاپ نداد یه بخشیش ادغام شده همینایی که هست و گنگ شده مطلب از اون شفافیتش افتاده یه بخششم اصلا ایشون تا به حال نگ و فرمودند که می‌خوام این‌ها رو به شما بگم که امروز صبح دیگه لطف کردند میزبان بودند و یه سری چیزها رو گفتند بعد خودشون فرمودند که من تمایل دارم که این‌ها ضبط انتشار پیدا چون ایشون به لحاظ شغلی که دارند نمی‌تونن مصاحبه تصویری داشته باشند تو اون برنامه زندگی پس از زندگی نمی‌تونستم شرکت بکنن و اصرار هم از جانب خود ایشون بود باز بعد حرف درست نشه علیه بنده و آقای عمادی ما خلاصه اومدیم یک جریان موازی شکل دادیم برای بحث‌های تجربیات نزدیک به مرگ خودشون الان اینجا تصدیق می‌کنند که از جانب خود ایشون بود درخواست در واقع و این پیشنهاد که ایشون مطالب رو به حقیر بگن و از این مجرا این مباحث پخش بشه تایید می‌کنید دیگه عرض کنم خدمتتون که این گفتگو خلاصه به پیشنهاد ایشون شکل گرفت که اساساً از اول تمام این قضایا رو یک بار به طور کامل بدون ویرایش بدون سانسور و هر آنچه که بوده انشالله مطرح بکنند منعکس برخی از مطالبی که فرمودند خب برای بنده خیلی عجیب بود قبلا هم عرض شده بود که تو این تجربیات نزدیک به مرگ واقعا قضیه شنود یک ابداعات عجیب یعنی مطالب خاص بکر خیلی خاصی داره یکیش همین بحث عالم شیاطینه که حالا بنده در ذهنم نیست چیزی اندازه گفت و گو مطالبی که ایشون فرمودند این تجربه که انقدر زوایای وسیعی از عالم شیاطین رو نشون داده امروز هم تصاویری به ما نشون فرمودن این شیاطینی که من دیده بودم رو بعداً توی تصاویری توی فیلم‌هایی دیدم عجیبه که این هالیو انگار با این شیاطین زندگی می‌کنند دقیقاً تصاویر این شیاطین رو بدون اینکه مو بزنه ساختن تصاویرو ببنده بعضیاش نشون دادن که اینها البته جنس‌های متفاوتی بودن شیاطین و مثلاً یه عده‌شون خرابکار بودن یه عده‌شون فقط وسوسه می‌کردن جاسوس بودن اطلاعات می‌بردن می‌آورد مسئولیت‌های مختلفی که که حالا انشالله خودشون توضیح و به فال نیک می‌گیریم این روز شهادت رو که عنایت امام صادق علیه السلام باشه انشالله برای اینکه این معارف و این حقایق کشف بشه و نشر داده بشه از این طریق این برادر عزیزمون رو هم با اسم مستعار امروز صدا میزنیم به نام آقا صادق که استعاره باشه از روز شهادت امام صادق علیه السلام الحمدالله اهل صدقند و این مطالب هم صادقه کشفی صادق و انشالله که این گفتگو رو حقیر عمادی خدمت ایشون داشته باشیم مطالب رو بتونیم خدمتشون بشنویم و از اول منسجم انشالله مطرح بکنن البته طبعاً یه سری مطالب یادشون میاد خودشون گفتن که من این برنامه‌های شبکه ۴ رو ماه مبارک یه سری مطالب برام تازه یادآوری تجربه‌ای که مطرح کرده بودند و کتاب شده بود در بیمارستان بوده در واقع دوران نقاهتشون بوده بیمارستان به سری مسائل رو بعداً دوباره مرور کردن اولی هم که اون قضیه سال ۹۳ برای ایشون پیش اومده بود می‌فرمودند تا دو ماه بعد از برگشتم هنوز تو اون حال و هوا بودم و چشمم باز بود و نمی‌تون زندگی بکنم و خیلی اتفاقاتی که امروز یه سری چیزاشو گفتن که درخواست می‌کنیم انشالله هرچی تو ذهنشون هست خود امام صادق تفضلی بفرمایند تصرفی بفرمایند هرچه که بوده یادشون بیاد شاید یکمی نظمش چیزش به هم بخوره گاهی یه سری مطالب تو همدیگه بشه به هر حال دیگه ریش و قیچی دست خودشونو از اول شروع کنن به صورت کامل مطالب رو خدمتتون بسم الله الرحمن الرحیم به بنده خیلی کمک کردم توی هدایت مسیر زندگیم من سال ۹۳ که این اتفاق برام افتاد بعضی از دوستان نزدیکان خانواده همسرم به خود همسرم به برادرا و خواهرم و اطرافیانم همکاران و اینکه در مورد فلانی فلان چیزی در مورد فلان مثل همین تجربیات نزدیک به مرگ که می‌گفتند مسخره می‌کردن زمینش نبود واقعاً دیگه من و خیلی برای خودم سخت بود که من همچین چیزی دیدم چرا منو بردن ۱۰ روز توی بیمارستان و این چیزا رو به من نشون دادن برگشتم بدون هیچ ماموریت مگه مربوط به اشخاص نبود مربوط به جامعه بود نه جامعه به یک امت به یک حتی به کشورمون تنها نه به جامعه اسلامی و یک چیز اجتماعی مطرح خانواده خودم حرف منو باور نمی‌کردن من تو همون بیمارستان خانمم بغل دستم بود می‌گفت می‌نوشت الان دست خطشو دارم دست خط خانم من توی دفترچه کوچیک دارم که کنار تخت می‌گفتم می‌ اخوی بزرگ من کنار تخت من میشه من هرچی می‌دیدم بهش می‌گفتم و اون متعجب از غیب بهش گفته بودم کنار تخت که مادرم داره اومده پشت در منتظر فلان اینها من برگشتم بعد بهم بگو بنویسم خوب ولی مونده بودم این مطالب کجا و کی باید نشر خدمت شما عرضه کردم و تقریبا دو هفته بیشتر طول نکشید که شما چاپ اول کتاب آماده کردید که شد ۹۷ یا ۹۶ صفحه یعنی نزدیک ۶۰ صفحه حذف شد این کتاب مطالبی بود که شاید تو اون تایم خیلی به درد مردم حذف خودم خیلی حسرت می‌خورم زهرا خدا این صداقت به زبان من بده من کلمه بالا پایین نگ چون می‌دونم پشت هر کلمه پایین بالا گفتنی حسابرسی است من خودم اصلاً دلم نمی‌خواد تو اون دنیا از من بازخواست من سعی می‌کنم واو به واو بگم امیدوارم خدا کمک کنه اون رسالتی که شاید گردن من بوده که من اون‌ها رو بهم نشون دادم باید بگم رسالتو درست انجام داده باشم و توش معصومیتی که باید هر رسولی داشته باشیم تو دریافت و ابلاغ من اونو داشته باشم رسا وظیفه رو درست انجام بده آبی جوش اومده بود برای کله پاچه اسلام و نظام که یقین می‌دونستم اگه این پا بگیره اگه این حواسم به خیزش آتش نرم نباشه کل کشور خواهد کل اسلامو باید بخون شیعه چرا بعد بی‌خیالی بعضی از مسئولین استان‌ها رو می‌دیدند که چرا انقدر بی‌خیال سردرد یه ویروسی است که هم میکروبی داره هم ویروسه بین لایه‌های مغز عفونت ایجاد می‌کند برگشت ناپذیر صدمه‌ای که به لایه‌های مغزی می‌خوره برگشت هر قسمت از مغز بزنه اون قسمت دیگه و معمولاً ۳ یا ۴ روز هیچ تعار قارچ سیاه تو لایه‌های مغز می‌زنه من این ویروس تمام دهنم گرفته آب دهنم آب نمی‌تونستم بعدا فهمیدید که دیدم هرچی می‌خوام تمرکز کنم که از سردرد و گردن میوه آهنی درد می‌کرد و احساس می‌کردم که شاید به آنی شاید به دقیقه به ساعت خطر عملیاتی شروع کردم دیدم نمی‌تونم واقعاً دیگه نمی‌تونستم گفتم رفتم خونه دیدم بنده خدا خانمم تازه شیمی درمانی کرده رو تخت افتاده بود بنده بچه‌هام بنده خدا گشنه تشنه مادر جون مریض بود منم ۱۰ ۱۲ روز نبود رسیدم خونه دیدم فکر می‌کنم دارم می‌میرم و فهمیدم دارم می‌میر من دارم می‌میرم بیمارستان گفتم خانم بیا بغل دستم بشین فقط اگه تصادف کردیم بگو اورژانس بیاد منو ببر ماشین‌های جلویی رو چراغ قرمزی چراغ‌ها از بین پرکام می‌دیدم نور دیوانم می‌کرد یعنی اصلاً هر نوع نوری چشمام چشمامو بسته بودم از بین پلکام فقط نور ماشین جلویی رو می‌دیدم بیمارستان بقیه الله موارد بیمارستان شدیم همون اول دکتری که اون اول تریاک بهش گوگل تب و لرز رفتم پایین رفتم رو نوبت بگیره بیمارستان من میدونستم پام از بیمارستان بزارم بیرون رفتم و مرگو حس کردم اون هیبت مرگ منو گرفته بود بلند کن به زور ببره کف اورژانس دکتر خودت آموزش توی بیمارستان خودت آموزشگاه من آمپول می‌زدم بخ سربازها حالش بد شده بود دل درد سردرد حالت تهوع گردن درد و ایشون ریه‌اش مشکل نداشت من گفتم چشم دکتر نبود پرستار گفتی تمارض کرده گفتم نه این حالش بده زنگ زدم دکتر دکتر گفت من این علائم مریضی تو ذهنم نمی‌دونم کی به زبونم آورد اونو به یادم آورد که من گفتم دکتر یک هفته دو هفته قبل سه تا از بچه‌های یکی یگان دیگه از بچه‌های خودمون توی منطقه رحمت خدا رفته بودند یکیشون فهمید من به همون ویروس آلوده شدم و منو برد گذاشتن بعد اتاق ایزوله رو خالی کردم تو خود بخش اورژانس بیمارستان قسمت ا دکتر با خانم من دعوا می‌کرد چرا دیر آوردش این الان اصلا امید برگشتش نیست رفت پشت دیوار و شروع کرد گریه کردن دکتر دکتر من از کف اورژانس جمع کرده بود پسر جوان و شروع کرد دستور داد همزمان هم داروی ویروسی رو برای من زدن هم داروی ویروس میکروبی همزمان دو نوع آزمایش‌های مختلفی از من گرفتن و من تخت دراز کشیده بودم چشمامو گفتم خانم چراغو خاموش کنید چراغ خاموش کردم دستم و با این دستم فشار می‌دادم سرمو تو دسته تخت که درد این سردرد منو آروم کن فقط حالا صدای صحبت کردن دکتر رو می‌شنیدم که اصلاً خارج از اتاق بود و خانم من استرس دست منو گرفته بود و نمی‌د من دیگه صدای بیمارستانم قطع شد و صدای تنفس خودم ضربان قلبم صدای حرکت خون تو رگام اینجوری صدای حرکت با گوش دنیایی صدا حرکت خیلی آروم شدم انقدر آروم شده بودم که نفس نفسم یه حالت اینکه مثلاً اون فشار رو بدن من تمام آرامش به من دادن به من آروم چشم سال ۸۷ زیر آب سطح آب که نگاه می‌کردیم مثل اینکه یک خورشیدی گوی نورانی بود سطح آب می‌لرزید خیلی جالبه که شعاعی بود که حس کردم یک شعاع نور یا یک گرداب نور گرداب منو کشوند برد بالا همینجوری من به سطح آب مثلاً ۳۰ متر زیر آب و این سیم زیر آب من دیدم مثلاً سطح آبی سطح متلاطم طوفانی و گرد رو سطح آب داره انجام میشه و دریا طوفانی ولی خورشید روش مشخصه مثل حفره مثل یک دالون نور و یک گردابی از نور نور خورشید تا من باز شده و من بی‌اختیار خیلی آروم دارم میرم سمت اون دانلود نور بوم سطح آب غواصی که داره دست میزنه آروم یا پا میزنه که بره سمت بالا حرکت آروم که زیر خیلی حرکت ملایم و قشنگیه رسیدیم به اینجا که فرمودید دیگه صدای نفسم قطع شد و دیگه صدای رگ‌ها رو خوب تو اون سردرد وحشتناک مثل اینکه خوب سر منو گذاشته باشن گیره و این گیره رو همینجوری سفت هر لحظه و درد چشمام از حلقه داشت میزد بیرون فضای حالا تحمل آستانه درد من دیگه تمام به هر دری می‌زدم که این از دست این درد و گفتم انقدر تب خیلی شدیدی انتخاب حالا یک طرف بود امشب ناشی از عفونتی بود که بین لایه‌های مغز ایجاد و سردرد بیش از اندازه من تحمل می‌کردم مثل اینکه سر منو گذاشته بودم بهم یه گیر از هر طرف داشتن فقط می‌خواستم از دست این درد این با این دست چپ خودم فشار می‌دادم سر خودمو تو اون دستگیره تخت درد درد سرم از یادم التهاب سر من به مریضی من دو شدت پیدا می‌کرد می‌دونم چون که دکتر بعد از که مریضی دوره آموزشی دیده بودم خیلی تحقیق چیه چیه چیه متوجه شدم که یه مریضی دو سه روزه بخواد دوام بده یک هفته‌ای انسان از پا در میاره روز سوم بلا سرم از شد گرفته بود من دیگه تو اون تایم صدا نفسمو دیگه نشنیدم همهمه بیمارستان دیگه نشنیدم صدا حرکت خون تو رگامو که مثل این‌ها بود دیگه نشنیدم تمام شد در خوب مثل اینکه یک به من چشمامو آروم باز کردم خیلی آرام خیلی آرامش چشممو آروم باز کردم دیدم مثل اینکه ۳۰ متر زیر آ** دوره غواصیم می‌رفتم مثلاً پنج شش متر زیر آب می‌رفتیم این نور خورشید رو سطح آب می‌دیدیم منتها این دفعه مثل اینکه ۳۰ متر زیر آب بودم و سطح آب طوفان بود طوفان خیلی شدیدی رو سطح آب بود تلاطم خیلی زیادی سطح آب داشت ولی پایین آروم بود طوفان و حالا گوی لرزانی که من میگم مثل خورشید بود مثل یک دالون نور مثل یک گرداب گرداب نور تا من باز یک شعاع نور باز شد و من اختیار خیلی آروم به سمت منو به سمت خودش می‌ و من رفتم بالا تا یه حدی که رفتم بالا دیدم صدای مادربزرگ مادربزرگم فکر کنم ۸۱ خدا رفتن ۷۲ رحمت خدا رفته بودن در ۱۳ سال اسم کوچیکمو صدا می‌کردم فلانی اومد مثل که تعجب کرده بودند که من دارم میرم وقتش نبوده یا هرچی تعجب کرده بودن نزدیک‌تر می‌شدم بیشتر صداها رو می‌شنیدم دیدم که مثلاً همه اموات من اجداد من تو یه طرف اجداد ما سادات هستم تا امام کاظم از این طرف مثلاً تا حالا اجداد من که نمی‌شناختم فقط می‌دونستم این‌ها اجداد منتظر مادر بزرگ نه صدای مادربزرگم بود تشخیص آره تشخیص صدای مادربزرگ و پدربزرگم بین صداهای این‌ها در واقع شما شما متمرکز روی این صدا شدید که از همدیگه سوال می‌کردم پس چی شد چرا نیومد چرا دیر میاد چرا همه رو می‌شنیدید مثل اینکه مثلاً میگیم آقا الان تلویزیون همه کانالاشو دارم داره همه شبکه پخش میشه ولی من مثلاً شبکه یکو دارم نگاه می‌کنم هر شبکه‌ای که بخوام می‌زنم جلسه مثلاً کنفرانسی بود که همه با همدیگه از هم سوال می‌کردند در مورد یه موضوع خاص و اون موضوع خاص من بودم و همه مخاطبشون به نظرم مادربزرگم بودن اخبار منو از مادربزرگ من گرفتن که چرا نیو پس چی شد گیر کرده نمیاد پس مشکل نیو من نزدیک‌های گیر کردم به یه چیزی یه نفر منو گرفته تمام توجهم به بالا سرم بالای سطح آب مثلاً من میگم یه لحظه گفتم خیلی اشتیاق داشتم اون درد از من خلاص از دستش خلاص شده بودم خیلی آروم شده بودم خیلی اشتیاق داشتم سریع برم اونور مثل که اجدادم دوست داشتم ببینمت مثلاً میدونستم خیلی اونجا تحویلم میگیرن خیلی هوامون دارن می‌خواستم ببینم کی منو گرفته به چی گیر کردم توجهم جلب شد به پایین دیدم به محضی که پایین کردم حالا مثلاً من میگم یک پیرمردی با یک بسیار بسیار نورانی بسیار بسیار من از زیباییشون هرچی بگم قابل توصیف نیست که بگم مثلاً مثل کی ولی جذابیت و از جذبه و ابهت مثلاً حضرت آقا را در نظر بگیرید بسیار نورانی‌تر موهای بلند محاسن بلند و مثل اینکه مثلاً من پدربزرگم باشه بسیار بسیار بهش علاقه داشتم بعد از سال‌ها مثلاً ایشون رو دیدم بغل بگیرم و انقدر من به ایشون اشتیاق این حس منو هزاران برابر کنید ایشون به من اشتیاق داشت مثل اینکه نوه شخصی بعد ۱۰ ۲۰ سال نشون اما انقدر این جذبه ایشون و ابهت ایشون زیاد بود من به شدت می‌ترسیدم از ایشون مثل یه بابا بزرگ عصبانی یا ناراحت یا متعجب که من اصلاً هم می‌ترسیدم نگاشون کنم هم می‌ترسم پلک بزنم چشممو ببندیم رومو برگردونم انقدر که ایشون هم زیبا و هیبت داشت با این نگاه متعجب من خوب یک سنگینی بسیار زیادی رو سینم حس مثل چند تن وزن رو سینه من یه نگاهی بهشون کردم جرات نداشتم جیک بزنم مثل گنجشکی که عقاب دیده کپ کرده بودم تسلیم تسلیم بعد ایشون با این نگاه به من گفت یا اصلاً حرفی که رد و بدل نمی‌شد ولی محتوای نگاه ایشون به من من هم محتوای حرف خودمو بهشون می‌فهموندم یه همچین چیزی ایشون به اومدم جونتو بگیرم من فهمیدم ایشون حضرت عزرائی کار تمام پیش خودم حالا مثلاً با این هیبت اومد سراغ من من که نه راه دررویی دارم فرار کنم من ما کجا برم وقتی اینجوری مثلاً قدرت اختیاری دارم من میگم آیا نه من نبر من چیکار کنم چیکار کنم بعد پیش خودم فکر کردم خب کمک اصلی از دست اون دردم خلاص پیدا کرده بودم از اون طرفم می‌دونستم اون بالا منتظر من پیش خودم می‌گفتم من خیلی آدم گفتم من تو مداح بودم نمی‌دونم فرمانده بسی قاری قرآن پیش خودم می‌گفتم مثلاً هر کار خوبمو پیش خودم می‌گفتم آقا من این کاره بودم این کاره بودم این کاره بودم کیسا رو انجام دادم این کارا رو انجام دادم انقدر من وقت گذاشتم بره خدا و دین خدا زندگیم تو این مسیر گفتم حتما بهشتی با یه حالت اطمینان خاطری به خودم گفتم خب بریم این دو تا دستمو بلند کردم به سمت حضرت عزرائیل که من آماده شما از کی متوجه بدن برزخی بلند کردم دسته فیزیکی هنوز فیزیک کنار شما ایستاده من می‌دیدم روی سینم مثل نشسته شما خوابیده داری نگاش می‌کنی خوابیده همون حالت سردردی که داشتی نزدیک سردرد الان تو کدوم بدن یعنی تو بدن مادی بودی و سردرد نداشتی تو بدن مادی یا یه فاصله خیلی کمی از بدن ماده ولی خودمو نمی‌دیدم یعنی حس نداشتم که من یکی دیگه هم هست اینجا پس هنوز متوجه بدن برزخی یا اصلاً نمی‌دونستم چه بلایی دارم سرم میاد اصلاً نمی‌دونستم چه اتفاقی داره میفته دستمو بلند کرد و دستای خودمو دیدم دستامو بلند کردم گفتم همین مثل اینکه تو بدنم بودم بله تو بدن دستمو آوردم بالا اطرافت بودن دیدن که دستاوردی بالا حسن متوجه پیرامونم اصلاً نبودم مثل اینکه یک پرده‌ای دیگه باز شده بود و نه بقیه متوجه بودن من دارم چی می‌بینم نه من متوجه بودم بقیه پیرامون مثل من الان اشخاصی رو ببینم اینجا که شما نمی‌ به من دست با دست به اونا دست بدم سلام کنم و شما اونها رو نبین اتفاقاً توی خیلی‌ها که دم احضار هستند دیدم مثلاً با دست با یکی سلام می‌کنن حرف می‌زنن حتی اشاره میکنن میگن برو اونجا بشین اینجوری من دیدم افرادی همچین حالتی داشتم آوردم بالا حالا یا من ایشونو می‌دیدم بقیه مثل اینکه ایشون جا خورد که من چقدر آماده چقدر به خودم اطمینان حالا به اراده ایشون یک پرده‌ای باز شد من میگم پرده نه یک صفحه نمایش اینجا بین دو دستم یک چیزی یک نمایشگری یه چیزی مشخص شد که من بهم نشون یک سرچیا بدو تولد تا لحظه‌ای که اومدم اینکه نشون دادن یعنی مثل همون اقوامی که بودند همه رو حاضر می‌دیدی و متمرکز رو کسی نمی‌شدی اینجا اینجا این نبود که مثلاً همه زندگیمو نشونم بدن من هرجور که هر کاری کردمو ببینم هرجا که من می‌خواستمو بهم نشون بده هرجا که من فکر می‌کردم چه کاری کردم مثل اینکه نواری رد مثلاً من می‌گفتم که خب من مداحی می‌کردم دوتا سه تا هیئت می‌رفتم سخنرانی می‌کرد دقیقاً می‌گفتم خب من یه کار خیلی بزرگ برای خدا کردم الان می‌خوام خدایا عمل با ارزش بود تو ذهن من خودم مثل اینکه یک دفعه خریدار عمل خودم بودم خودم محاسبه می‌کردم قیمت خودم محاکمه می‌کردم خودمو خودم قاضی بودم خدا متهم بودم خودم علیه خودم شهادت می‌دادم خودم ارزش گذاری می‌کردم خودمو قانع و از دست خودم راه فراری نفس لو اعمال شروع کردیم پایان بخش اول

جلسات مرتبط

محبوب ترین جلسات مستند صوتی شنود

عنوان آهنگ

عنوان آلبوم

00:00:00
/
00:00:00