برخی نکات مطرح شده در این جلسه
معنای سلام در نماز را به من القا کردند.
نورانی ترین قطعه سلام در نماز
سلام آخر نماز خطاب به چه کسانی است؟
به من گفتند:هرچه به مضجع اهل بیت نزدیک تر شوی بیشتر در معرض نوری.
شهداء عند ربهم یرزقون هستند تا آخر
نور شما را طاهر میکند.
با روضه خانههایتان را نورانی کنید.
محل ریختن خون شهدا و مزار آن ها نورانی تر است.
چرا نور کربلا از همه بیشتر است؟
کربلا، اوج نور افشانی خدا
چگونه به نور برسیم؟
ادامه داستان: واقعه چهارم
حقایقی که از بیمارستان بعثت شروع شد.
حیوانات وحشی به من حمله کردند.
با ذکر یا زهرا قفل زبانم باز شد.
با ذکر لا حول و لا قوه الا بالله حیوانات وحشی از من دور شدند.
از زنبور میترسیدم، شیطان در قالب همون حشره ظاهر شد.
فعالیت شدید شیطان در واپسین ساعات عمر
تمثیل شیطان در قالب چهره یک زن در بالین پیرمرد روحانی
دیدن زن نقابدار شیطانی توسط برادرم
فریاد کشیدن زن شیطانی با هر دفعه که ذکر میگفتم.
تلاش شیطان برای دور کردن من از بخش آی سیو و پیرمرد روحانی
تاثیر شیطان در تصمیمگیری دکترها برای انتقال من به بخش زنان
رعایت نکردن خط قرمزها در بیمارستان
شوخی و خندههای پرستاران با نامحرم باعث آزار بیماران میشد.
بیمارستان، بدترین مکان برای جان دادن!!
متن جلسه
‼️توجه: متن زیر صرفاً توسط هوش مصنوعی تایپ شده و ویرایش نشده است‼️
نماز به کیا سلام میدی گفتم که من سه تا سلام میدم گفت به کی گفتم سلام علیک ایها النبی یا رحم الله حضرت نبی تو محفل اول گفت نور خدا ساطع میشه به نبی برای شما در پرتو سلام دوم علی عباده اهل بیت گفت همه اهل بیت اونجا شما در پرتو اهل بیت نور اهل بیت گوه هرچقدر بیشتر وصل باشی تو نمازت به خدا نور بیشتر تو رو پاک میکنه سلام ازدواج به کیه السلام علیکم و رحمة الله گفتم که به کیم گفت به امام زمان به افرادی که در کنار اینها حاضرند ایستاده و حاضرند با شما زندگی میکنند نور از همه بیشتر برای شما اینها حتی نور منتقل میکنند به خانههای شما معنیشو نمیدونستم این برای من حرف میزد خودم گفتم که گفتم خب ما الان اینا رو نمیتونیم ببینیم نمازمون نماز نیست که بتونیم گفت که امامها هرجا باشند نور دارد به خاطر همین میگن برید به زیارت مومنین به زیارت علما برید با شما معاشرت داشته گفت به خاطرم میگن نور برید زیارت قبور اهل بیت تویی که مذجع شریفشون است هرچقدر نزدیکتر بهتر به مسجد شریف گفت محل نزول و گفت ها گفت اینجا اندربهمه گفت مامان محلشون مزجعشون محل ساطع شدن نور خدا هست گفت هر چقدر نزدیکتر بشید به زیارت بیشتر نور میگیرید و بیشتر طاهر میشید به تاثیر نور خدا بیشتر رو شما است بعد گفتم خب ما که اینا رو نمیتونیم به اینا برسیم نه میتونیم اینجوری بشه نه میتونیم شهدا گفت شهدا محل شهدا عند ربهمن همیشه تا آخر عالم هرجا که مذجعشون هست و خونشون ریخته خونشون ریخته و مزه یه موقع مزارشون میدید جایی هست که خونشون جایی است که خدا بعد گفتم که خب اینا رو میشه این نور که دارید میگید که نور که من دیدم چیه گفت میخوای بگم چرا نور کربلا از همه بیشتر گفت هم مزجع هم محل خون هم عند ربه هم خود امامت هم محل شهادت هم محل شهادت گفت به خاطر همین اوج نزول نور خدا اونجاست گفت به خاطر همین شما نور شماره ذوب میکنه پاک میکنه طاهر میکنه نور هرجا میخوره همه رنگها را از بین میبرد بعد گفت که شما به خاطر همین تو مسیر کربلا که میرید هر چقدر نزدیکتر میشید از خود بیشتر بیخود میشی هرچقدر نزدیکتر میشی نور بیشتر رو شما تاثیر و هرچقدر نزدیکتر به کربلا میشی پاکتر میشی و اینکه میگن وقتی از زیارت کربلا برمیگردیم مثل بچه تازه متولد نگاه شما میتونه بقیه رو پاک کنه اینه زیر قبه اباعبدالله دعا مستجابه چون عند ربهم انگار خودت وایساده با خدا داری حرف به خاطر نور کربلا از همه سجده بر تربتش حجابهای هفتگانه رو برطرف تربت وقتی تربت شما میخوری کنور تو تک تک سلولات کودک سجده میکنی وقتی تربت اباعبدالله محل نزول نور قرآن بیماری همچون ظلماته تربت بیماریها را از گفت حضور اهل بیت هرجا باشن گفت به خاطر همین میگن روضه بگیرید گفت وقتی روضه میگیرید اهل بیت میان تو خونتون گفت خونتون نورانی میشه گفت بچههاتون خونتون فرشتون زندگیتون در و دیوار خونتون نور میگیره نور تاثیر داره نور موندگاره تاثیرش تاثیرش خیلی زیاده تو هرچقدر بیواسطه گفت وقتی اهل بیتو میذاری به بچههاتون به محضی که اسم صدا میکنی باعث ورود مرد تو خونه است حواستون باشه بیادبی نکنید چون اهل بیت میاد خراب نکنید این مو را اینکه میان گفت که فرشتهها عاشق نورم گفت این نور شما رو عادت میده معتادتون میکنه اهل بیت عاشق نور اهل بیت عاشق این نور خدا هستند گفت شیعیان معتاد این نور شما بخوای نخوای معتاد رفتن به زیارت اهل بیت میشه گوشت و پوست و خونت میلرزه وقتی گفت همه سلول سلولت میخواد بری مثل معتادی که بهش مواد نمیرسه بدن عادت کرده و اون سلول سلولتون به این نور عادت میکنه اون نماز که تا الله اکبر میاد اصلاً ناخواسته همه وجود دست یکی محرم میشه دست بچه شیعهها دست خودشون نیست حوض میگیره شهر حوض میگیره محل محل نزول نور بوده اینجاها به شهر ما ناخودآگاه سلول سلول بدنت میگه من محرم بدن عادت کرده کثافاتی که به شما میچسبه رو پاک میکنه طاهر میکنه طاهر میشه هرچی بیشتر در معرض این نور باشی طهارتت بیشتره هم با نماز میتون نور مستقیم گل نماز دقیقاً اهل بیت حضور اهل بیت جمعی حاضر میشه که اهل بیتم تو نور خدا میسوزونتت نمیتونی تحمل کنیم گفت به واسطه نور اهل بیت شما پاک میشید مثل اینکه نور خورشید نور ماه شب رو روشن میکنه عمو نور ماهم از نور خورشید به ماه میتونم برسم به خورشید نمیرسم انقدر از کربلا گفت من دوست داشتم بکنم برم بلند بلند میخواستم بچه منو نگه داشت از عشق کربلا کربلا و ما ادراک کربلا زیبا از کربلا من نمیتونم حرف اونو بگم من یک هزارم جذابیتی که اون برای من تعریف کرده یک میلیاردمشو نمیتونم بگم فقط انقدر بهت بگم وقتی داشت حرف جون بدم روح از تنم رفت بچه نگران فلز الحسین هرکی دوست داره سر سفرههای نور بشینه بره کربلا فرمود اگر میدانست زائر حسین که چه خدا در این زیارت قرار داده لما تشابه از شدت شوق میمرد دقیقا از زمین نیست کنار خیلی سخت بود برام برگشتش این دوباره ولی جواب رسیدیم به واقعه سوم واقعه سوم تموم شد و واقعه چهارم بسم الله الرحمن الرحیم یه چیزی راجع به من بگم اول اینکه توی نشر این کتاب واقعا من هیچ کارم نه من قصد داشتم کتاب چاپ کنم نه قصد داشتم مطرح بشه اسم من نه قصد داشتم کسی بدون مال منه قصد داشتم هیچی اینم که شد کتاب به واسطه بود که حالا واقعی به من پیش اومده سال ۹۳ به من قیاس کردم با صدیقه در قیامت یعنی همه زحمات من فقط بیان کردم و خواست خودتونم این بود که توسط آقای عمادی چاپ بشه اصلاً به اسم دیگه به اسم دیگه قاطی بقیه داستان چیزی که اصلاً معلوم نباشه مال کیه حالا جدای از اونش اینی که توسط کی منتشر تو اون تایم قصد داشتم فقط بیان بشه یعنی فقط میخواستم اینو خیلی بد شده و من میدونستم خیلی تاثیرگذاره مطالب برای مردم خیلی مهمه میتونه براشون باشه چیزایی که دیدم تاثیرگذار باشه تو دیدیشون نسبت به جهان به همه میگفتم به آیا موزون من خودم تماس گرفتم گفتم موضوع من همیشه تجربه دارم ایشون ساعت ۴ بعد از ظهر اومد تا ۶ صبح ۱۰ ساعت ایشون با هم صحبت میکردیم ماجرای من بهش گفتم صفر گفتم صدشو گفتم منتها ایشون دیگه به من نگفت به کسی نگو یا چیزی نشه یا بین خودمون باشه من دوست داشتم مطرح برنامش بگه بدون اینکه از من بشنوی من شرکت کنم توی برنامه چهرهتو سیاه میکنیم پشت به دوربین نمیدونم فلانی کلاه مختلف اینجوری ت تلویزیون ساعت مجاز نیستم به این کار به خاطر موقعیت شغلی از یه طرف دیگه چون من تمسخرهای اولیه رو دیده بودم از اون خیلی ناراحت میشم چون میدیدم این اعتقاد مردمه اگه به تمسخر کشیده بشه ضررش خیلی بیشتر از صعودشه از گفتن مطالب ابا داشتن ولی گفتم حالا با واسطه قاطی برنامهها بشه به من گفت که گفت خیلی از مطالب شما نمیشه تو تلویزیون مطرح بشه رقص مطالبی که الان از این به بعدش میخوام بگم یه مقداری سمت و سو داره نمیشه مطرح بشه و موضعگیری داره برای مردم یا مردم یا مسئولین یا بقیه گفت فقط گفت میام محدودش میکنیم سانسورش میکنیم فقط قسمتهایی که میشه گفت من خیلی حیفم میاد که مثلاً مطالب ناقص باشه یا دلیل که الان دوباره اومدم خدمت شما و اص خدمت شما باشم اینه که کتاب شهودم خیلی جاهاش حذف شد نزدیک ۶۰ صفحهاش شصت و خوردهای ۶۸ حذف شد بعد چاپ و شاید از خیلی از مطالبش ادغام شد مرج شد با همدیگه و یه جوری اون چیزی که من میخواستم منتقل کنم درست منتقل نمیشد هرجوری هم میخواستی با کلمات ابرازش کنید تو نوشتار نمیشه حتما باید حسو برسون حتماً باید بفهمن چی بوده من خیلی دوست داشتم یک فیلمی یک چیز تصویری بتونم بسازم از چیزایی که دیدم و بیان کنم بدون اینکه اصلاً اسم من مطلب باشه چون هر چقدر بدبختی داریم مثل آتیش به خرمنگاه هستی خودم میزنم اسم من که میاد تنم میلرزه حالم از خودم به هم میخوره آقای عمادی جریان اینه دعای ایشون اومد اومدن بیمارستان و تبدیل شد به کتاب دوست دارم حالا این قسمت از حالا وقایع از بیمارستان بعثت شروع کنم یعنی از ۹۹ بعد برگردم ۹۳ این قطعه رو سال ۹۹ من بعد از اینکه اتفاق برام افتاد رفتم ماموریت بعد از ماه رمضون رفتم ماموریت استان عوض ماموریت برگشتم برگشتم تهران و بلافاصله حالم بد شد دوباره سردرد و تب و همین اتفاق شروع شد و شدت خیلی زیاد من محل کار از حال رفتم بیهوش و منو بردن یعنی اورژانس اومد جلو ما رو بردن بهداری محل کار بهترین محل کار یا سرم به من زدن و رفتم خونه و تو خونه بیهوش شدم اورژانس اورژانس اومد تو خونه منو بردن بیمارستان بعثت من هم به هوش بودم هم نیمه هوش بودم یعنی بیهوش کامل نبودم میفهمیدم دور اطرافم چه اتفاقی داره میفته اخویم بزرگترم اومد بیمارستان به محض اینکه اورژانس منو از توی تخت برانکارد آوردم پایین منو بردن وارد وقت اورژانس بیمارستان بعثت کردن مثل اینکه خوب تو اون تایم کرونا اوج گرفته بود تمام بخشهای آی سی یو بیمارستان بعثت همه پر از مرز آی سی کرونایی بود حتی بخشهای مثلاً داخل زنان داخل مردان اینا همشون تو آی سی یو اورژانسم پر از بیمار کرون درست یادم بیاد یه اورژانسه اورژانس کتاب شادی بخش کرون مثل اینکه یک سری ماهیها هست تو رودخانه آمازون ماهی گوشتخوار بهش میگن دنبه گوسفند رو میکنه تو این آب این دفعه ۵۰ تا ماهی با هم بهش حمله میکنن گاز میزنن از این دنبه بعد با این ماهی به همین وضوح که دارم خدمت شما میگم به محض ورود من به این بیمارستانها بخش کرونا اورژانس یک سری موجوداتی به من حمله کردن زنبورهای بزرگ هزارپاهای خیلی بزرگ کفتار گراز خوک سگهای خیلی وحشی به شدت و با حدت به من حمله میکردن به حدی که من زبونم قفل شد هیچی نمیتونستم بگم از ترس منو وارد یک قفس مثلاً حیوونهای وحشی کرده باشد همه چی بهم حمله کرد و من از وحشت زبونم بند اومد هیچی کپ کرده بودم منو بردن همینجوری اینا به من حمله میکردن نزدیک نزدیک میشدن دوباره که من کلاً همه وجودم شده بود فرار از دست ایمان هیچ راه فراری هم نداشتم بقیه برادرم دکتر هیچکس نمی دسته تختو دو دستی گرفته بودم میخواستم برگردم و میدونستم میترسم برگردم چشمامو ببندم منو بردن توی قسمتی بین دو تا پرده پرده پلاستیکی که مریضها رو با هم تفکیک میکنه من گرفتار شدم یعنی دیگه هیچ راهی هم نداشتم و اینها حمله میکردن سمت من و من دیگه هیچی رو نمیدونم فقط اینها رو میدیدم و یک هزارپا انقدر به من نزدیک شد شما از ترس و وحشت ناخودآگاه نه با اراده خودم ناخودآگاه اینجوری نبود که مثلاً من بخوام بگم کامیون میاد تو سینتون ناخودآگاه یا ابوالفضل یا حسین یا زهرا چیزی که بهش حالا ملکت شده بعضیا فحش میدن دهن سرویس ناخودآگاه ذکر میگن بدترین سختترین حالتها بهش توجه میکنه اون وضعیت برای من پیش اومد ناخودآگاه گفتم یا زهرا انقدر بهم حمله کرد این یا زهرا گفتن من باعث شد که قفل زبان من باز بشه فقط قفل بسم الله الرحمن الرحیم یا حسین یا ابوالفضل شروع کردم قسم خیلی نه بعد یک دفعه شروع کردم ذکر گفتم یک ذکری گفتم که بعد تاثیرشو فهمیدم و اینو که گفتم فرار کردن از منت دور شدن فرار کردم از من و من یک لحظه بند میومد ذکرم اینا دوباره برمیگشت مثل اینکه یک شلاقی به یک حیوان بزنیم فرار میکنه ولی از گشنگی و از ترس یه موجود بدتر دیگه که بهش مثلاً احاطه داره راز بقا مثلاً بگم مثالشو بگم این سگهای وحشی یا مثلاً کفتارها که میریزن سر مثلاً یه گاومیش مثلاً ولی به خاطر اینکه مثلاً گشنشونم هست اون باورم میخوام فرار میکرد یکم عقب میرفتن ولی شروع کردم گفتم ذکر تونسته بود از منو نجات بده من از ترس تازه بغض گلوم باز شده بود انقدر گفتم که اینها از من فاصله گرفتن به من تازه دیدم من توی جمع این حیوانها و این حشرات موزه بزرگ حیوانات وحشی رو سر همه مریضها هستند بالاخص اون مریضی که داشتم میمردم دو نفر کنار دست همدیگه داشتم میمردن جفتشون کرونا داشتند نفس آخرشون بود بقیه مریضها هم تاثیر داشته ذکر من به این حشرات از اونام دور میشدن موجودات من بعد فهمیدم اینها شیاطینیاند که تو لحظه آخر نمیزارم شما توجه کنی توجه داشته باشی به عالم ملکوتت آدم بالا به خدا به هر قیمتی شده میگردم تو ذهنت از هرچی بترسی اون به اون شکل ظاهر میشه یا به هرچه علاقه داشته باشی باهاش زندگی کرده باشی به اون شکل ظاهر میشود چیزایی که علقههایی بوده که تو دنیا بهش علاقه داشتی به اون شکل کلاً توجه تو از اون اتصال و توسل آخرین لحظه دور کنم اون لحظه آخر اونجا خیلی وحشت یعنی انقدر اون لحظه آخر مهم هست که شاید یک آدم خیلی بدی تو اون لحظه آخر بتونه برگرده دامن خدا خدا بر این بهانه بگی آقا لحظه آخر توبه لحظه آخر لحظه آخر مثلاً یک شهادتینی گفت نمیخوام تو اون لحظه آخر مثل اینکه مثال واقعیش اینه که یک تیم فوتبالی مثلا یکیش عقبه تو فینال جام جهانی هیچ راه برگشتم هیچ فرصت مجددی نیست که بتونن اونو جبران کنن همه توانشو میذاره اون ۵ دقیقه آخر ۱۰ دقیقه آخر گل خوردشو بزنه و هر چقدر بیشتر میتونه تفاضل بگیره حتی اگرم مثلاً گل جلو هست داره میبره نذار حتی یک کوچکترین چیزی همراه باشه بسم الله الرحمن الرحیم خوب ببخشید وقفه ایجاد شد من توی بیمارستان بعثت که وارد شدم گفتم شیاطین به شدت به من هجوم آوردن به شکل حیوانهای وحشتناکی مثل کفتار گرگ مثل زنبورهای خیلی بزرگ مثل هزارپا مثل هرچی که ازش وحشت داشتم زنبور خیلی میترسیدم و بشه به زنبور یا هزارپا میاومد من از مار و مثلاً عقرب و اینا نمیترسم ولی از زنبور و از هزارپ از هرچی میترسیدم اومدم جوری به من حمله کردن که من زبونم قفل شد هر چقدر تلاش کردم من از دست اینا فرار کنم دیدم نمیتونم مثل مثل اینکه دائم میومدن نزدیک یکیشون میرفت یکی دیگشون میومدن ولی ولی همه حواس من و توجه من جلب شده بود جوری که من هم وحشت همه وجودمو گرفته بود و نمیتونستم کاری کنم در برابر اینها هر کاری میکردند که منو بیشتر بترسونن که من اصلاً هیچ کاری دیگه نتونم بکنم وقتی وارد اونجا شدم مثل که اینها وحشت کرده بودند به من هجوم آوردن مثل گفتم ماهیهایی که گوشتخوار هستند گفتم مثلاً یه دنبه وسط این آب اینا همه با هم حمله میکنن اینجوری اینجوری به ما به من حمله کردن و من دیدم وقتی شروع کردم ذکر گفتن گفتم زبان من قفل شده بود چون زبونم قفل شده بود هیچی نمیتونستم بگم هزارپا حرکتی از پشت پردهای که من پرده را میدیدم پرده این اورژانسو اومد داخل و همینجور اومد سمت من انقدر اومد نزدیک شد به من که من از وحشت ناخودآگاه گفتم یا زهرا ولی ناخدا گفتم یا زهرا قفل زبان من باز شد قفل از زبونم باز و تونستم ذکر بگم بعدش و شروع کردم بسم الله الرحمن الرحیم یا حسین یا زهرا یا ابوالفضل یا حسین ذکر گفتن اینها تا یه حد خیلی کمی از من فاصله گرفتن نه خیلی من شروع کردم ذکرهایی که بلد بودم هرچی تو ذهنم میومد میگفتم به من نمیدونم چی شد که به زبونم جاری شد لا حول و لا قوه الا بالله العلی الع که وقتی این ذکر رو گفتم مثل اینکه اینا از من فرار کردن خیلی فاصله گرفتن و هرچی بیشتر میگفتم ذکر رو اینها دورتر میشدند و کافی بود اینو استاپ بدم من تو حالت فقط با گریه با تضرع با وحشت چون میدونستم نگم میان سمتم ذکر میگفتم و همه توسل و توجه من به لا حول ولا قوه الا بالله العلی انقدر این ذکر رو گفتم که این حیوانات وحشی و کفتار و گرگ و اینها از من انقدر فاصله گرفتن که من دیدم باز شد دیدم تمام مریضهای بیچاره که تو این تختهای اورژانس بیمارستان بعثت هستند مثل جنازهها که گیر کفتار افتادند این حشرات و این موجودات دور اینها بودند هر کس به شکل خودش به خودش بیهوش بودن یه عده داشتن ناله میکردن هرکس یه جوری وضعیت که س همه میترسیدن از همدیگه چون کرونا اومده بود همه از هم فراری بودن یه سری مریضها اصلاً همراه نداشت جون میدادم اون گوشه بود من میدیدمشون و این دوتا داشتن جون میدادن میخواستن به هیچ عنوان توجه کنن به ذکرهای من اما من وقتی ذکر میگفتم اوایل ذکر گفتنم بود یکیشون فوت کرد فوت کرد کاری نتونستم براش بکنم اما ذکر گفتن من رو اون یکی تاثیر گذاشت و شیاطین از اون دور شدند اورژانس دور شدن ولی به شدت هم میترسند و هم مثل اینکه رفتن یکی دیگر خبر گندشونو بیارن همچین چیزی داشتم همینجوری ذکر میگفتم لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم یه پیرمرد روحانی رو آوردن تو اورژانس این کرونا داشت حالشم خیلی بد بود قشنگ یادمه با زیر شلواری سفید و قباشم اینجوری از هم باز شده و من متوجه شدم ایشون روحانیه نیمه بیهوش منم حالت چون که مغزم حالت عفونت داشت دیگه شدید و میدونستم که حالم اصلا خوب نیست بیهوش یه حالت بیهوشی داشتم نه که کما حواسم به دور و اطرافم بود تو حالت مرگ نبودم اصلا به سمت مرگم نرفتم تو حالت معمولی ولی میدیدم چشمم باز شده بود پیرمرد آوردم بغل دست من و من همینجور که ذکر میگفتم سمت ایشون نیومدن موجودات ولی ایشون مثل اینکه تارگت بود ایشون یکی از افرادی بود که باید تو لحظات آخر میزدنش خیلی مثلاً مهم بود زدن ایشون اون بنده خدا داشت میمرد و مرد ولی من تونستم شهادت اون نفر دوم شهادتینو بهش گفتم و مرد شهادتین رو بین ذکرام بهش گفتم اشهد ان لا اله الا الله به اون توجه کرد اشهد ان محمدا رسول الله توجه کرد و به سود حواست جمع شد به خدا یعنی ذکر من رو اون تاثیر گذاشت و کسی دیگه حواس به اون نبود که داشت میومد و اون دوتا دیدم که دست از کار کشیدن این پرستارا و دکترا و گفتن اکسپایر شده تمام شده تمام شد اون یکم تمام شد گفتن انتقالشون بدید مثلاً سردخونه اطلاع بدید به همراه و همه آی سی یو پر بود همه بخش آی سی یو پر بود هیچ جایی نبود که مریض جدید هرکس هم میومد میگفتن آقا برید بیمارستان فلان جا اصلاً راه منم چون جوون بودم رام دادن و این آقا چون که از آشنا داشت خود ارتش بود یکی از مرتبطین خود ارتش بود هماهنگ کرده بودن آوردنش منو چون که آمبولانس آورد منو راه دادن نبود که مثلاً من خودم مراجعه میکردم رام نمیدادن ۱۲۵ میگن کد اورژانسی آوردن و منم راه نمیدادم حالا تو اون وضعیتی که هیچ جا نیست این من اومدم اینجا تو اورژانس یکی بدون اینکه بتونم حرفی بهش بزنم اون یکی اولی مرد دومی رو تلقین من یعنی با اون تشهدی که میگفتم شهادتین میگفتم اون توجه کرد و مرد متوجه شد به سمت خدا یک لحظه نمیگفتم دوباره اینو شروع میکردم میدیدم دارن میان حین ذکر گفتن بودم حاج آقا یک یک موجودی من میگم شبیه زن ولی زن نبود یک موجودی دوتا بال داشت افق آسمون اومد پایین اومد توی جلوی اورژانس مثل یک انسان اومد تو و با قیافه یک زن ولی زن نبود و شروع کرد به من گفت خفه شو خفه شو خفه شو با این شدت به من میگفت خفه شو که من ذکر نگم نه برا خودم برای این پیرم بریم پیرمردی که بغل دست من و اومد حرکت کرد رفت بالا سر من بین من و این پیرمرده ایستاد اخوی دوقلوی من ایشونو دید ایشون به شکل یک انسان یک زن یعنی توسل پیدا کرد براش آدم مادی بالا سر من وایساده بود و اینجوری نفس میکشید من صدای کشیدن ایشون که میشنیدم از ترس تکون نمیتونستم بخورم و یک لحظه میدونستم اگه ذکرمو تموم کنم اون لحظه است که دهن منو میگیره و نمیذاره من ادامه ذکرمو بگم و اینو بیچاره میکنه برای ذکر من باعث میشد که من به این به این نتونه آسیب بزنه پیرمرد و اخوی من با این صحبت کرد خانم صحبت کرد بعد بهشون گفت که حاج آقا چه خیرشونه بعد اینا رو فهمیدم گفت این زنه اومده بود بالا سر وایساده بود هرچه من میگفتم چرا چسبیده مثلاً به شما به اون پیرمرده و به من اینجوری بعد هی اینجوری نگاه من میگفت هی نگاه تو میکردی اینجوری نگات میکرد بعد کنار تخت حالا تو وضعیت کرونا که هیچکس نمیاد تو اورژانس و بیمارستان این از کجا پیدا شده بود نمیدونم دختر جوانی بود نمیخورد به اینکه این همسر این پیرمرد باشه یا همراه این پیرمرد باشه داداشم میگفت بهش گفتم ببخشید حاج آقا چه خیرشونه ببخشید این کلمه رو میگم چون عینشو میگم که چی نباشه دروغ یعنی کم و زیادی نگفته باشم گفت این پیر سگ مثلاً هر دفعه همین جور میشه هر دفعه داره مریض میشه هر دفعه ما رو میکشونه اینور اونور به صورت یک زن چادری خودشو نشون داده بود با پوشیه با پورشه پوشه یعنی اون ماستی که زده بود دیگه اون موقع دیگه با ماسک سیاه صدای حق ایشون نسبت به خودم صدای نفس کشیدنشو میفهمیدم که با یه حالت حرصی میخواست منو خفه کنه که صدا ذکر نگم زورش نمیرسه به من تعطیل نمیکردم حاج آقا نمیدونم چه جوری چیکار کرد روی این دکترها تاثیر دکترها یک نفر تو بیمارستان تو بخش آی سی یو زنان تو بخش آی سی یو زنان یک تختی را خالی کرد که منو انتقال بدن تو آی سی یو که از اینجا برم به من هیچ کاری نمیتونستم مرد اونجا نفهم به من خیلی دلم سوخت برای پیرمرد فیلم ذکر میگفتم تو وقتی ذکر میگفتم باگش آی سیو خالی شد تو اون بحبوهی که اصلاً تخت خالی نبود من نیم ساعته از اون اورژانس بردن تو آی سی یو منو بردن تو بخش آی سی یو حاج آقا اون موقع بخش آی سی یو زنان کرده بودن آی سی یو مرد قاطی منو بردن وارد آی سی یو کردن من فقط چشمام کار میکرد اصلاً نمیتونستم هیچ کاری کنم اکسیژن همه چی بهم زده بودن فکر میکردم کرونا دارم برای من نوشته بودم که آقا میدونستم من دور اوت کرده به محض ورود به آی سی یو دیدم حاج آقا این آی سی یو مملو از شیاطین مثل مثلاً یک چه جوری بگم مثل باغ وحش هر مریضی یه جوری افتاده ببخشید اینجوری میگم زنهایی که تو آی سی یو بودن لباس پشت باز داشتن یکی اینجوری افتاده بود چشمش باز بود چهار طاق چشمش باز بود یکیشو چسب کنده شده چسب زده بودن خشک نشه و این حیوونا به اینها حمله میکردن یعنی دور اینها بودن و اینا هیچ کاری نمیتونست و من به محض ورود ذکر گفتنم باعث شد که اینها از این آی سی یو دور بشن یا من دیدم اصلاً خوب پرستاری که اونجا بودن گر آدمای خوبی بودن حالا انشالله که اگه به گوششونم برسه انشالله که از دست ما ناراحت نشن ولی عین واقعیتو بشنون بد نیست شاید شاکی بشن ولی بد نیست بدونن دور و اطرافشون چه میگذ مریض اذیت میشه نمیفهمن چه بر سر این مریض میار استدلال مریض و لخت میکنند بدون اینکه فکر میکنند این بیهوشه فکر میکنن این حالیش نیست خیلی اذیت منو دوتا زن عوض میکردم عوضم میشد مثلاً فرداش یه مرد بود بعد فردا دوباره دوتا زن عوض میکردم اصلاً هم برای اونها مشکل داشت هم برای من مشکل داشت و پر از شیاطین به حاج آقا بدترین جا بدترین جا برای جون دادن اونجا ما روایت داریم کسی که میخواد جون بده تو حالت احتضار بابا برسید به دادش این زبونش قفله شیاطین دورشن لحظه آخرشه اون تایم آخر میگن هرچه توان دارید بزارید براش برید بالا سرش قرآن بخونید ذکر بگید افراد با ایمانو بیارید پیرغلاما رو بیارید روحانی که فقط ایشون جایی که نماز میخونده ببریدش چرا چون که اون نوری که اون باعث ساده شدن نور خدا است اون حرف بزنه بتونه یاد خدا باشه بدون یا نمازش یادش بیاد اتصالش به خدا یادش بیاد اصلاً این فضا تو بیمارستان مخصوصاً تو آی سیوها نیست منو توی آی سی یو شروع کردم ذکر گفتن بعد از یک ساعت یک ساعت و نیم منو جابجا کردن بردن تو بخش یه اتاق ایزوله باز تنها باشم منو از بین مریضهای دیگه دور کردن بردن تو اون اتاق و دیگه باز اونو شروع کردم ریختن سر مریض انقدر من اذیت شدم تو اون در مگر اونهایی که مثلاً توان توجه داشتن
جلسات مرتبط
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات مستند صوتی شنود

جلسه هجده - بخش نهم
مستند صوتی شنود

جلسه هجده - بخش هشتم
مستند صوتی شنود

جلسه بیست و چهار
مستند صوتی شنود

جلسه بیست و پنج
مستند صوتی شنود

جلسه بیست
مستند صوتی شنود

جلسه بیست و یک
مستند صوتی شنود

جلسه بیست و دو
مستند صوتی شنود

جلسه بیست و سه
مستند صوتی شنود

جلسه نوزده
مستند صوتی شنود

جلسه هفده
مستند صوتی شنود