‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
مبحث بعدی که در بحث استصحاب به آن خواهیم پرداخت، بحث «استصحاب کلی» است. اینجا مرحوم شهید صدر فقط به کلیات بحث بسنده کرده و جزئیات بحث را به مباحث و حلقات بعدی واگذار کردهاند.
خوب، در استصحاب کلی، ما سه حالت داریم. قبل از اینکه وارد این سه حالت شویم، دو نکته را مطرح میکنیم و بعد وارد سه حالت استصحاب کلی میشویم.
نکته اول این است که این "کلی" که میگوییم، منظور کدام کلی است؟ منظور کلی طبیعی است. کلی سه معنا دارد: یک کلی طبیعی داریم، یک کلی منطقی داریم، یک کلی عقلی.
«الانسان کلی». یک وقت نگاه میکنید به آن انسان که موضوع است و افراد متعددی که در خارج دارد را در نظر میگیرید، مثل زید و عمرو. این را به آن میگوییم کلی طبیعی. یک وقت دیگر نظر میکنیم به کلی که محمول است در این جمله. خب، این کلی یعنی اینکه «ما لا یمتنع صدقه علی کثیرین»، اونی که صدقش بر تعداد بسیاری ممتنع نیست. این را به آن میگویند کلی منطقی. یک وقت هم نگاه میکنی به موضوع و محمول، یعنی به انسان به این وصف که کلی است و به این وصف که صدقش بر کثیرین ممتنع نیست. این را به آن میگوییم کلی عقلی. حالا ما اینجا در استصحاب کلی، با کدام کلی سر و کار داریم؟ کلی طبیعی را.
نکته بعدی هم این است که این که ما میگوییم استصحاب کلی، این مبنی بر این است که کلی طبیعی در خارج موجود باشد؛ به وجود افرادش. چون در مورد وجود کلی طبیعی در خارج، دو قول وجود دارد. یک قول این است که اصلاً در خارج وجود ندارد، یعنی انسانی اصلاً در خارج نیست. اونی که موجود است، افراد انسان است: زید و عمرو. و یک قول هم این است که در خارج وجود دارد که محققین از علما، نظرشان بر همین است. ولی این وجود را، وجود مستقلی نمیدانند که بخواهد یک وجود خودش باشد، کلی، یک وجود و فرد، یک وجود. بلکه این، با خود همان فرد موجود است. اینجا زید هست، وجود دارد و این وجود زید، عین وجود انسان است. فرقشان این است که وجود زید، وجودی با یک سری عوارض مشخصی است، وجود انسان بدون آن عوارض. در واقع، انگار مثل مطلق و مقید میشود دیگر. که مطلق در همه مقیدها هست، ولی به نحو تقیید و تعین. بحثهای فلسفی و عرفانی مفصلی هم دارد که سر جای خودش بحث میشود.
خوب، پس ما استصحاب کلی را بر این مبنا میتوانیم قبول بکنیم که کلی در خارج وجود داشته باشد. پس یکی کلی ما کلی طبیعی بود و یکی هم این کلی در بیرون هست.
خوب، این دو تا نکته را که گفتیم، حالا میرویم سر اینکه استصحاب کلی سه حالت دارد.
این کلی که موجود است، به وجود فرد، یا همه ارکان استصحاب درش تام است، هم در کلی هم در فرد. یعنی هر کدام از اینها، حدوثش یقینی و بقایش مشکوک است و استصحاب کلی و فرد جاری میشود. این میشود قسم اول از استصحاب کلی.
یک وقت هستش که همه ارکان در کلی تامهاند، ولی در فرد تام نیست. اینجا استصحاب کلی جاری میشود، ولی استصحاب فرد جاری نمیشود. این میشود قسم دوم از استصحاب کلی. استصحاب کلی قسم دوم که میگویند، همین است که مشهور و خیلی معرکه آراست و از بحثهای دقیق استصحاب هم هست.
یک وقت هم هستش که ارکان نه در کلی تامهاند و نه در فرد جاری نمیشوند. این را میگویند قسم سوم از استصحاب. سه حالت به نحو اجمال بود و باید هر کدام از اینها را در قالب مثالی توضیح دهیم.
حالت اول این است که ارکان استصحاب هم در کلی تامهاند، هم در فرد تام. هر کدام از اینها متیقن به نحو سابقاً و مشکوک به نحو لاحقهاند. به فرض این است که اثر شرعی مترتب بر بقای هر کدام از این دوتاست. مثل اینکه شارع بگوید که: «سبِّح مادام زیدٌ موجودٌ فی المسجد»، تا وقتی که زید در مسجد موجود است، تو تسبیح کن. اینجا مکلف میداند که زید رفته تو مسجد و شک دارد که از مسجد خارج شده یا نه. میآید بقای این را استصحاب میکند و اثر شرعی را برایش مترتب میکند که اینجا اثر شرعی، همان تسبیح و وجوب تسبیح است.
خوب، اینجا استصحاب کلی جاری میشود. اگر اثر شرعی بر آن مترتب بشود، مثلاً گفته بشود که: «سبِّح مادام انسانٌ فی المسجد»، تا وقتی که انسانی در مسجد هست، تسبیح کن. اینجا ارکان استصحاب در این کلی تامهاند. چون فرض این است که زید هنوز تو مسجد هست و وجودش معلوم است و علم به وجود او یعنی علم به وجود او مثل یک فردی است، یعنی به عنوان یک فرد داریم به آن نگاه میکنیم و علم به وجود او به عنوان یک کلی طبیعی که انسان باشد. چون وقتی فرد باشد، آن کلی طبیعی هم هست. پس اینجا علم داریم به اینکه زید در مسجد وجود دارد و این علم خودش میشود علم به اینکه انسانی در مسجد هست.
اینجا این کلی، نتیجه علم به وجود زید در مسجد است و این کلی ما حدوثش یقینی است و بقایش مشکوک است؛ به خاطر اینکه شک میکنیم در بقای زید. اینجا میآییم استصحاب بقای کلی را جاری میکنیم و وجوب تسبیح را بر این مترتب میکنیم. این قسمت استصحاب کلی را به آن میگویند قسم اول از استصحاب.
خوب، حالت دوم چیست؟ در حالت دوم، استصحاب در واقع در کلی ارکان این استصحاب تو کلی هست و تو آن فرد نیست. اینجا فقط نسبت به کلی استصحاب را جاری میکنیم؛ به شرط اینکه اثر شرعی بر آن مترتب بشود که رکن ارکان استصحاب بود. مثالش این است که شارع بگوید: «سبِّح مادام انسانٌ فی المسجد»، تسبیح کن تا وقتی انسانی در مسجد هست. به همچنین بگوید که: «سبِّح مادام زیدٌ أو خالدٌ»، تا وقتی زید هست تو مسجد یا وقتی خالد تو مسجد هست، تسبیح کن. اینجا مکلف میداند که یکی از این دو تا فرد تو مسجد است؛ حالا یا زید است یا خالد. اینجا علم قطعی دارد که یک انسانی در مسجد است. یا مثلاً میگویند یک حیوانی و آن میداند یا فیل تو مسجد است یا انسان. این جور مثالهایی هم آوردند جاهای دیگر.
خلاصه، اینجا علم دارد به اینکه انسانی وارد شده، ولی مردد است در اینکه آن انسان زید است یا خالد. بعد یک ساعت میبیند که زید بیرون از مسجد است. اینجا برای شک حاصل میشود در اینکه هنوز انسان در مسجد هست یا نیست. اگر این انسان، آن کلیه با زید محقق شده بوده، الان زید خارج از مسجد است. و اگر با زید بوده، الان میشود معلوم در واقع ارتفاع بقایش دیگر. مقتضای عدم اینکه بقای این. "اگه بود، پس این عدمشه." اما اگر در ضمن خالد محقق شده باشد، اینجا شاید هنوز در مسجد این عنوان کلی باقی مانده باشد و از مسجد خارج نشده باشد. اینجا این خالد داخل شده، احتمال خروجش را میدهیم، احتمال بقایش را هم میدهیم.
اینجا استصحاب فرد نمیتوانیم بکنیم. نمیتوانیم اثر شرعی بر استصحاب فرد مترتب بکنیم؛ چون ارکان استصحاب اینجا در مورد هر کدام از این دو تا فرد تام نیست. زید را که چون میدانیم که خارج از مسجد است و دیگر اصلاً شک در بقایش نداریم، حتی اگر داخل مسجد شده باشد استصحاب نمونه جاری نمیشود، رکن دوم ندارد. در مورد خالد هم ما علم به خروجش، درست است که نداریم، ولی بحث این است که یقین به دخولش هم نداریم. پس اینجا رکن اول آن دو تا مشکل پیدا میکند و استصحاب جاری نسبت به استصحاب فرد نمیشود.
اما نسبت به استصحاب کلی چی؟ نسبت به استصحاب کلی، استصحاب جاری میشود؛ چون ارکان استصحاب درش تام است. مکلف علم پیدا کرد، آقا احد الفردین. این علم است دیگر. علم اجمالی است دیگر. اشکال نکنید که نسبت به خالد که شک دارد. خیلی خوب، نسبت به خالد شک دارد. نسبت به جامع زید و خالد که علم دارد. بحث علم اجمالی یادتان است دیگر؟ یادتان که نرفته است دیگر. وسایل علم اجمالی. نسبت به جامع علم دارد. آن جامعه که علم دارد، آن میشود معلوم ما، معلوم الحدوس، مشکوک البقاء. درست شد؟ رکن اول پس درست شد. به نحو علم اجمالی شما یقین میخواستید، ما علم میخواستیم. علم هم، علم اجمالی هم علم است.
اینجا پس ما در واقع این احد الفردین را میدانیم که وارد یا خالد وارد مسجد شده. اینجا یقین حاصل میشود به اینکه کلی انسان داخل مسجد شده. البته نمیتوانیم معین بکنیم که آن زید است یا خالد. این تردید هیچ تأثیری در یقین ندارد به اینکه به هر حال ما میدانیم کلی انسان داخل مسجد شده. بعد که دیدیم زید از مسجد خارج شده، اینجا شک میکنیم که آن کلی انسان هنوز باقی است یا نه. ترک کلی انسان در ضمن زید محقق شده که الان زید آمده بیرون و مسجد از انسان خالی است. اما اگر خالد بوده باشد، این شاید هنوز باشد. پس ما اونی که قطع داریم، به این است که یک انسانی وارد مسجد شده. البته قطع داریم زید خارج شده، ولی آن کلی انسان، قطع به ورودش داریم و شک به بقایش داریم. اینجا استیصاب میکنیم بقایش را و اثر شرعی را بر آن مترتب میکنیم که مثلاً اینجا وجوب تسبیح بود. این قسمت را اصولیها به آن میگویند که قسم دوم از استصحاب.
در حالت سوم هم که اصلاً هیچ کدامش نبود، نه در کلی نه در فرد هیچ کدام جاری نمیشود. مثلاً مکلف علم دارد که زید وارد مسجد شده، در مسجد خارج شد. بعد شک میکند خالد هم همزمان که زید آمد بیرون، وارد مسجد شد یا نه. مثلاً همزمان با او یا یک کم قبل از آن. که اگر این آمده باشد، مسجد از انسان خالی نیست! حالا فرض را میگوییم که این اثر شرعی هم داشته باشد. مثل اینکه باید تسبیح کند. اینجا ما فرد داریم و کلی داریم و هیچ کدامش برای ما درست در نمیآید برای استصحاب. استصحاب فرد جاری نمیشود؛ چون ارکان استصحاب درش تام نیست که خب واضح است. زید را میدانیم که از مسجد خارج شده و شکی در بقایش هم نداریم. در مورد خالد هم که یقینی نداریم که داخل شده. لذا، اینجا اصلاً شک نسبت به اصل دخول او داریم، یعنی در رکن اولش اصلاً اختلال دارد.
استصحاب کلی چی؟ یک عدهای گفتند که آقا این جاری میشود اینجا؛ چون ارکان استصحاب اینجا هست. یقین به حدوث که داریم؟ چرا؟ چون زید آمد تو. شک در بقا الان حاصل است؟ چرا؟ چون احتمال میدهیم که همین که زید آمد بیرون یا یک کم قبل از اینکه او بیاید بیرون، خالد وارد مسجد شده. اینجا این کلی انسان معلوم الحدوس است و مشکوک البقاء. استصحاب جاری میشود که ازش تعبیر میشود به قسم سوم از استصحاب کلی.
ولی اونی که مرحوم مصنف میفرمایند این است که استصحاب کلی در این قسم جاری نمیشود؛ چون رکن سوم از ارکان استصحاب مختل است. به خاطر اینکه طبیعی انسان را ما برایمان حدوث یقینی دارد که همین وجود این کلی در ضمن زید است و از آن طرف هم میدانیم که مرتفع شده. چون فرض اونی که الان شک در بقایش داریم، وجود انسان در ضمن خالد است. پس اینجا متعلق حدوث و متعلق شک، دو تا شیء متغیر است. یک شیء نیست. وقتی هم که متعلق یقین و شک تغایر داشت، استصحاب جاری نمیشود. رکن سوم که وحدت متعلق یقین و متعلق است. به هر حال این کلی انسانی که الان در ضمن زید موجود شده، غیر از آن است که در ضمن خالد موجود شده. اونی که معلوم الحدوس است، وجود انسان در ضمن زید است. اونی که مشکوک البقاء است، وجود انسان در ضمن خالد است. این دو تا هم با همدیگر فرق میکنند.
حالا ممکن است شما بگویید که فرق اینجا، این تو این استصحاب، مثل سابق، قسم سوم، قسم دوم چه فرقی بود که شما سومی را قبول نکردی و دومی را قبول کردی؟ پاسخش این است که آن کلی انسان تو آن قسمت دوم یا آن جامعی که میدانستیم محقق شده، بین زید یا خالد فرد مردد بود. ولی آن جامع بود. متیقن الحدوس بود و مشکوک البقاء هم بود. ولی اینجا مسئلهای که داریم این است که آنجا البته بحث این بود که آن کلی انسان که متیقن الحدوس بود، روی کدام فرد محقق شده؟ روی زید یا روی خالد؟ نسبت بهش علم داشتیم که خود نفس آن جامع انسانی بود که علم بهش داشتیم. اینجا جامع انسان که در مسجد موجود بود، این الان یا توسط زید یا توسط خالد. هنوز میشد فرضش کرد و جاریش کرد آن بعدی و مشکوک البقایش دانست. پس اینجا ما ارکان استصحابمان تام است. ولی اینجا تو این مورد ثال. در واقع ما این اصلاً بین دو تا فرد مردد است و نمیگذارد جامعی شکل بگیرد. و ضمن اینکه متعلقها هم متفاوتند. آنجا ما وحدت متعلق داشتیم. همانی که بهش یقین داشتیم که جامع انسان بود، روی همان شک داشتیم که جامع انسان هنوز هست یا نیست؟ جامع انسان بین زید و خالد.
ولی اینجا ما یک جامع انسانی روی کلی انسانی را از زید داریم. یک کلی انسان از زید و خالد داریم. آن کلی انسانی که از زید داریم، معلوم الحدوس و معلوم الارتفاع است. در مورد خالد هم مشکوک الحدوس و طبعاً مشکوک البقاء. خب، اصلاً دو تا چیز کاملاً بیربطند اینها به همدیگر. هیچ کدام از ارکان آنجا پیدا نمیشود.
این جوابی که دادیم، مبتنی بر این است که ما این نظریه فلسفی را قبول بکنیم که قائل به این است که کلی طبیعی تکثر پیدا میکند به تکثر افرادش. یعنی آن انسانی که موجود شده در ضمن زید، غیر از آنی است که موجود شده در ضمن خالد. ولی اگر شما قائل به این باشید که انسان یک وجود واحد دارد و این وجود واحد در واقع زید و خالد و بکر و اینها (البته این نظریه رایجی نیست در فلسفهها). ولی اگر فرض بر این بگیریم چون برخی ممکن است قائل به این باشند که ما یک انسان بیشتر نداریم و همه این زید و بکر و عمرو و خالد و اینها، اینها در واقع جلوهای از آن یک انسانند. یک انسانمان تو این قسم ثالث، زید بود. آن یک انسان، همانقدر که میتواند زید باشد، میتوانست خالد باشد. لذا ما آن انسان، نه انسان در ضمن خالد و بکر و اینها. همان خود انسانی که یکی بود. حالا آن یکی میخواهد زید باشد یا خالد باشد. همان یک انسانمان را اینجا، انسان معلوم الحدوس و مشکوک البقاء. انسانها، نه زید، نه انسان در ضمن زید، نه انسان در، انسان معلوم الحدوس، مشکوک البقاء. طبق این نظریه میشود تو قسمت ثالث هم استصحاب جاری کرد. ولی مسئله این است که اکثر هم کسانی که اهل معقولند و علوم عقلیاند، این را قبول ندارند. هم نتیجه میشود که استصحاب کلی در قسمت ثالث جاری نمیشود و فقط در قسم ثانی جاری میشود. فهمیده میشود که چقدر بحثهای فلسفی در اصول اثر گذاشته. اینکه گفته میشود عزیزان فلسفه را قبل از اصول بخوانند، جدی بگیرند، یک وجهش همین است. تمام.
خب، استصحاب کلی، «اذا وجد زید فی المسجد مثلاً. مثلاً یک زیدی در مسجد پیدا شود و فقط وجود الانسان فیه ضمنه، در ضمن او انسانی هم موجود باشد. لأن الطبیعه موجوده فی ضمن الافراد»، چون طبیعی در ضمن افراد خودش موجود است. «هو وجود واحد یضاف الی الفرد و الی الطبیعی الکلی». اینجا یک وجود واحد داریم که اضافه میشود به فرد و اضافه میشود به طبیعی کلی. «و من حیث تعلق الیقین بالحدوث و الشک فی البقاء بهی، تارة یتوجهان الیه»، از آن جهت تعلق یقین به حدوث و شک در بقا به آن، یک بار اینجا هر دو تا با هم پیدا میشود، هم در فرد هم در طبیعی. «و أخری یتواجدان فی الطبیعی فقط»، و بار دیگر فقط در طبیعی پیدا میشود. «و ثالثاً لا یتواجدان لا فی الفرد و لا فی الزمان». سلام. سا.
از اینجایی که یا تعلق گرفته به کلی و فرد با هم، حالت اول، یا فقط به کلی تعلق گرفته و به فرد تعلق نگرفته، میشود حالت دوم. «الحالة الاولی: ان یعلم بدخول زید الی المسجد و یشک فی خروجه». اولین حالت این است که علم دارد به اینکه زیدی به مسجد داخل شد و شک میکند که از مسجد خارج شده یا نه. «فهنا الوجود الحادث فی المسجد بما هو وجود»، اینجا یک وجود حادثی در مسجد داریم، به خاطر اینکه زید موجود است. «و بما هو وجود لطبیعی الانسان حدوثه یقینی و مشکوک البقاء»، و از آن جهت که اینجا یک وجود طبیعی، یک وجودی برای طبیعی انسان داریم که متقن الحدوس است و مشکوک البقاء. «فاذا کان اثر شرعی مترتباً علی وجود زید»، اگر اینجا اثر شرعی مترتب بشود بر وجود زید، «و ان قیل: سبّح مادام زیدٌ موجودٌ»، و گفته بشود که: تسبیح کن تا وقتی که زید در مسجد موجود است. «جری استصحاب الفرد»، اینجا استصحاب فرد جاری میشود. «و ان کان الاثر مترتباً علی وجود کلی»، و اگر این اثر مترتب بر وجود کلی بشود، که چطور مثلاً؟ «بأن قیل: سبّح مادام انسانٌ فی المسجد»، میگویند: تسبیح کن تا وقتی که یک انسانی در مسجد است. «فهذا هو القسم الاول من الاستصحاب». این قسم اول از استصحاب است.
«الحالة الثانیه». حالت دوم چیست؟ «ان یعلم بدخول أحد الشخصین الی المسجد قبل ساعه اما زید و أما خالد». اینجا علم داریم به اینکه یکی از دو شخص وارد مسجد شده قبل از یک ساعت، حالا یا زید است یا خالد. «غیر ان زیداً فعلاً نراه خارجاً من المسجد»، غیر از اینکه زید را فعلاً خارج از مسجد میبینیم. «فاذا کان هو الداخل فقد خرج»، پس اگر زید بوده که داخل شده، خب الان آمده بیرون. «و اما خالد فلعلّه اذا کان هو الداخل لا یزال باقیاً»، و اما خالد، شاید اگر او داخل شده، هنوز باقی باشد. «فکل من الفردین فأرکان الاستصحاب فیه غیر متواجدة». اگر بخواهیم به هر کدام از این دو فرد نگاه کنیم، به حسب فردی نسبت به هیچ کدام از این دو تا جاری نمیشود. «لا لزیداً لا شک فی عدم وجوده فعلاً»، نه برای زید که ما شکی نداریم که الان وجود ندارد فعلاً. «و لا لخالدٍ لا یقین بوجوده سابقاً لیستصحب». و برای خالد هم یقینی نداریم به اینکه او وجود داشته سابقاً که استصحاب شود. «فحینئذٍ، اذا لوحظ طبیعی الانسان»، پس در این صورت، اگر طبیعی انسان ملاحظه شود، اینجا چی میشود؟ «امکن القول بأن وجوده متیقن حدوثاً و مشکوک بقا». اینجا میتوانیم بگوییم که آقا وجود این طبیعی، حدوثش یقینی و بقایش مشکوک است. «فیجری استصحابه اذا کان له أثر»، پس استصحابش جاری میشود اگر اثری داشته باشد. «و هذا هو القسم الثانی من استصحاب الکلی». این را به آن میگویند قسم دوم از استصحاب کلی.
«الحالة الثالثه». آن حالت سوم چیست؟ «ان یعلم بدخول زید و بخروجه أیضاً». حالت سوم این است که علم دارد به دخول زید و همین طور به خروج او «و لکن یشک فی أن خالداً قد دخل فی نفس اللحظة التی خرج فیها زید أو قبل ذلک علی نحو لم یخلُ المسجد من انسان». ولی شک میکند در اینکه خالد داخل شده در همان لحظهای که زید خارج شده یا قبل از آن لحظه که زید خارج شود، به نحوی که مسجد از انسان خالی نباشد. «فهنا لا مجال لا استصحاب الفرد کما تقدم فی الحالة الأولی». اینجا دیگر جایی ندارد برای اینکه ما بخواهیم استصحاب فرد بکنیم، همان جور که تو حالت سابق هم استصحاب فرد نمیتوانستیم بکنیم. «و لکن قیل بجریان الاستصحاب الکلی»، ولی یک قولی هست که آقا اینجا استصحاب کلی جاری میشود. «فی هذا القسم کما تقدم». در این قسمت همان طور که قبلاً گفته شد. «و یسمی هذا بالقسم الثالث من استصحاب الکلی». این را به آن میگویند قسم سوم از استصحاب کلی. «الا أن الصحیح عدم جریان». ولی اونی که درست است در نظر من، شهید صدر این است که این استصحاب جاری نمیشود. «لأن اختلال الرکن الثالث»، به خاطر اینکه رکن سومش مختل است. «و هو وحده متعلق الیقین و المطلق». وحدت متعلق یقین و مطلق. «فوجود الجامع المعلوم حدوثه مغایِر لَوجود المشهود و المحتمل البقاء». به خاطر اینکه آن وجود آن جامعی که نسبت به حدوثش علم داشتیم، مغایر بود با وجود اونی که مشکوک است و محتمل در بقایش. یعنی نسبت به یک چیزی یقین داریم، نسبت به شک داریم. «فلم یتحد متعلق الیقین و متعلق الشک». اینجا متعلق یقین و متعلق شک واحد نیست. «و بعبارة اخری ان الجامع لو کان موجوداً فعلاً فهو موجود بوجود آخر غیر ما کان». به عبارت دیگر، این جامع اگر موجود بوده فعلاً، پس او موجود است به یک وجود دیگری غیر از آن وجودی که قبلاً بود. «لأن ذلک کان بوجود زید». چون آن با وجود زید محقق شده. «و هذا بوجود خالد». و این با وجود خالد. «فان الجامع المعلوم الحدوث هو الجامع المتحقق بوجود زید». پس آن جامع معلوم الحدوث، همان جامع متحقق با وجود زید است. «و الجامع المشکوک البقاء هو الجامع المتحقق بوجود خالد». و جامع مشکوک البقاء، همان جامع متحقق با وجود خالد است. «فعُدَّ الوجود الأولی مرتفعاً»، پس وجود اول، مرتفع تلقی میشود. «و الوجود الثانی مشکوکاً حدوثاً حتی یستصحبه». و وجود دوم، مشکوک الحدوث است حتی که بتوان استصحاب کرد. «خلاف الحالة الثانیه». خلاف حالت دوم. «فإن الجامع لو کان موجوداً فیها بقاءً فهو موجود بعین الوجود الذی حدث». پس اگر جامع در آن حالت دوم، بقاءً موجود بوده است، پس او با همان وجودی که حادث شده، موجود است. «فانه کان مردداً بین زید و خالد». زیرا او مردد بین زید و خالد بوده. «فلو کان زیداً فهو موجود به». اگر زید بوده، پس او با آن موجود است. «و لو کان خالداً فهو موجود به». اگر خالد بوده، پس او با آن موجود است. «اذ لا یتعین أحد الوجودین فی الحدوث». چون هیچ کدام از دو وجود در حدوث معین نیستند.
این هم شد بحث بعدی ما که استصحاب. بحث استصحاب در حالت شک در تقدم و تأخر. بحث بعدی ما که چون یک بحث مبسوط را میطلبد، در یک جلسه مجزایی در موردش صحبت میکنیم، بهتر است.
وصلی الله علی سیدنا محمد و آله.
در حال بارگذاری نظرات...