‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.»
«استصحاب» در حالات شک در تقدم و تأخّر. گاهی در حادث شدن یا عدم حادث شدن واقعهای شک میشود. در این صورت، عدم حادث شدن آن حساب میشود. گاهی نیز در مرتفع شدن یا عدم مرتفع شدن آن شک میکنیم که در این حالت، بقای آن مستصحب میشود.
گاهی میدانیم که واقعهای حادث شده یا مرتفع شده است، اما جزئیات آن، مخصوصاً تاریخ حدوث یا ارتفاع آن، بهدقت ضبط نشده است. مثال: «نعلم أنّ زیداً الكافر قد أسلم (یا بعد)»، یعنی میدانیم زید کافری بود که مسلمان شد، یا میدانیم زید کافری بود که بعد از ظهر مسلمان شد. این «فَذا یعنی أنَّ فطره ما قبل الظهر هی فطره...» یعنی آن دوره قبل از ظهر، دوره شک است. در این حالت، بقای زید کافر در این دوره و عدم اسلام او در این دوره، اگر اثری مترتب بر آن باشد که آن اثر، مصحِّحِ تعبد باشد (یعنی اثر شرعی داشته باشد، همان رکن چهارم که مصحِّحِ تعبد است)، استصحاب جاری میشود.
استصحاب نسبت به چیست؟ به اینکه ما هنوز کفر او را باقی بدانیم و بگوییم او تا ظهر مسلمان نشد. هر اثر شرعی که مترتب بر بقای او، کافر بودنش، بشود، به این استصحاب ثابت میشود. هر اثر شرعی که مترتب بر بقای او کافر باشد، و اگر او را کافر بدانیم، اثر شرعی مترتب شود و اینکه اگر در آن دوره مسلمان ندانیم، هر اثر شرعی که مترتب شود، این را میتوانیم «مترتب علی حدوث الإسلام بعد الظهر» قرار دهیم؛ ولی اگر اینجا یک اثر شرعی باشد که مترتب بر حدوث اسلام بعد از ظهر باشد (یعنی اگر بعد از ظهر اسلام - علت التزامیش - اینجا دیگر بر این اثر، یعنی این اثر مترتب نمیشود بر این استصحاب)، چرا؟ «لأن الحدوس كذلك لازم التكويني». جای دیگر، «دلالت التزامی» و «لوازم تکوینیش» این حدوث این شکلی میشود. «لازم التكويني لعدم الإسلام قبل»؛ اگر قبل از ظهر مسلمان نبود، به تلازمِ بعد از ظهر، مسلمان است. این به تلازم عقلی است. ما به تلازم بعد از ظهر مسلمان است، کار نداریم، بلکه به اینکه قبل از ظهر مسلمان بوده، کار داریم. این مثل همان ماجرای رویش ریش است. نسبت به حیات زید، خود حیات زید را میتوانستیم استصحاب کنیم، ولی رویش ریش او را دیگر نمیتوانستیم استصحاب کنیم، چرا؟ چون میشود لازم، و استصحاب فقط متعبد است، نه عقلی.
و «من ناحية أخرى»، از یک ناحیه دیگر ملاحظه میکنیم که موضوع حکم شرعی گاهی بهطور کامل و مجرا للاستصحاب اثباتاً یا نفیاً وجداناً ثابت است؛ و دیگری غیر از آن. از یک ناحیه دیگر ملاحظه میکنیم که موضوع حکم شرعی، یکوقتی بهطور کامل آن موضوع، مجرا برای استصحاب است، چه به نحو مستصحب. اما یک وقت دیگر، مرکب از دو جزء یا بیشتر است، و اینجا یکی از دو جزء، وجداناً ثابت است و آن دیگری متیقن. اجرا به نسبت به آن جزئی که ثابت وجدانی است، کم نیست. در این حالت، معنا ندارد که ما بخواهیم اجرا کنیم به نسبت به آن جزئی که ثابت وجدانی است.
«ولکن قد تتواجد ارکان و شروط لاثبات الجزء الآخر» اما گاهی ارکان و شروط استصحاب برای آن جزء دوم مشکوک، پیدا میشود؛ حالا یا پیدا میشود برای اثبات که حکم ثابت میشود، یا پیدا میشود که حکم منتفی میشود. و مثال ذلک، مثالش چیست؟ «أن يكون إرث الحفيد من الجد مترتباً على موضوع مركب»؛ مثل اینکه ارث نوه از جدش، مترتب بر موضوعی باشد که مرکب از دو جزء است. که اینها توضیح: «أحدهما موت الجد، والآخر عدم إسلام الأب». یکی مردن جد، یکی از موضوعات، بخشی از موضوع، بخش دیگرش چیست؟ عدم اسلام پدر تا وقتی که جد مرد. تا این جد مرد، این پدر مسلمان نبود. «و إلّا كان مقدّم»؛ اگر قبلاً اسلام آورده بود که بر نوه مقدم میشود و به این بابا ارث نمیرسد. «فترزنا أن الجد مات يوم الجمعه، و أنَّ الأب كان كافراً في حياة أبيه بلا ندري هل أسلم على عهده أولاً». حالا اگر فرض بگیریم این جد روز جمعه مرد، این بچه در حیات پدرش کافر بود و ما نمیدانیم که این در دوران پدر مسلمان شد یا نه؟ «فإن الجزء الأول من موضوع إرث الحفيد محرز وجداناً». اینجا آن جزء اول از موضوع ارث نوه، که مردن جد بود، خوب وجداناً محرز است. عدم اسلام الأب، دومی که عدم اسلام پدر بود، مشکوک است. «فيجري استصحاب الجزء الثاني». اینجا استصحاب جزء ثانی جاری میشود. «و بضم الاستصحاب إلى الوجدان، ۹۲ موضوع الحکم الشرعي، إرث الحفيد». با ضمیمه کردن استصحاب به وجدان، وقتی میآییم استصحاب را ضمیمه میکنیم با وجدان، محرز میکنیم موضوع حکم شرعی را برای ارث نوه. نوه ارث میبرد. «ولكن علی شرط أن يكون الأثر شرعي مترتباً علی ذات الجد». ولی به شرط اینکه آن اثر شرعی مترتب بشود بر بر ذات، بر هر دوتاش، یا «مترتباً علی وصف اقتران و الاجماع بینهما فلا جدول». این بحث حدوث. اگر حدوثش باشد، بله این دو تا به این نحو. ولی اگر اقتران باشد، اگر آن حکم شرعی مترتب بشود بر وصف اقتران و اجتماع بین این دوتا جزء (یعنی حتماً باید اینها مقترن با هم، با هم اجتماع بکنند)، به درد ما نمیخورد. «لأن الاقتران و الاجتماع لازم عقلي و أثر تكويني». چون اقتران و اجتماع، لازم عقلی و اثر تکوینی است. مستند اصل فقط اینکه «عرفنا أن الآثار الشرعية المترتبة على المستصحب بواسطة عقلية لا تسب»، قبلاً فهمیدیم آثار شرعیهای که میخواهد بر مستصحب بواسطه یک چیز عقلی، بواسطه تلازم عقلی، بخواهد مترتب بشود، آن آثار شرعیه این ثابت نیست. آثار شرعی این میشود اصل.
«يفتر أن الجزء الثاني معلوم الارتفاع». گرفته میشود که این جزء دوم، که آن بحث اسلام پدر باشد، عدم اسلام او، اینجا معلوم الارتفاع. الان که ما میدانیم که خب ارتفاع پیدا کرد آن کفر او. «بل كان علماً فعلاً عن العبد»، چون الان میدانیم که بابا مسلمان است؛ «ولكن لا شك في تاريخ ذلک الآن في تاريخ هذا قبل وفات أبیه بعده». الان در تاریخ این، قبل از وفات پدرش یا بعد از آن، شک داریم. «و في مثل ذلک یجری استصحاب كفر العبد إلى حين موت الجد». در مثل همچین چیزی، استصحاب کفر پدر، تا وقتی که جد فوت کرد جاری میشود. «لم يضر كافراً»، این ضرری به این نمیزند که ما الان میدانیم که این بابا کافر الان به حساب نمیآید، فعلاً کافر. «لأن المهم تواجد الشك». مهم این است که باید شک یافت بشود، کجا؟ در آن ظرفی که میخواهیم استصحاب را به لحاظ آن ظرف اجرا کنیم. همان ظهر جمعه و همان حالتی بود که در مثال. «و هو فترة حیاة الجد و الهین وفاته». آن همان تکهای است که حیات جد به وفات او منتقل شد. همان دوره است، دوران حیات تا مرگ. «فيستصحب بقاء الجزء الثاني من» اینجا جزء دوم از موضوع را میآییم بقایش را استصحاب میکنیم: کفر پدر بود. «الی حین حدوث الجزء الأول». کفر پدر تا وقتی جزء اول حادث بشود. جزء اول چی بود؟ مرگ جد. پس اینجا موضوع ما تمامِ تمام است.
«و كما قد يجري الاستصحاب علی هذا الوجه لإحراز موضوع بضم الاستصحاب إلى الوجدان». همانجور که گاهی استصحاب بر این وجه جاری میشود برای اینکه ما موضوع را احراز کنیم، استصحاب را ضمیمه میکنیم به وجدان؛ کذلک «قد يجري لنفي أحد الجزئين». همچنین، گاهی جاری میشود برای اینکه یکی از دو جزء را بیاییم نفی کنیم. «ففي نفس المثال»، در همین مثال، «إذا كان الأب معلوم الاسلام في حياة أبيه»، وقتی که پدر در دوران حیات پدرش اسلامش معلوم باشد، «و شک في كفره عند وفات جده»، وقتی آن جد مرد، شک میکنیم در کفر این بابا. «جری استصحاب اسلامه». اینجا استصحاب اسلام این بچه را میکنیم. «و عدم كفره إلى حين موت الجد». و عدم کفر او را تا موقع مرگ بابا استصحاب میکنیم. «و نفينا بذلك إرث الحفید من جده». و به این وسیله میآییم نفی میکنیم که این نوه از جد ارث نمیبرد. «سواء أن كنا نعلم بكفره بعد وفات أبيه أولاً». حالا میخواهیم بفهمیم که بعد از اینکه بابا (جده) مرد، بابا کافر شده یا نشده؟ میخواهد این بابا بعد از مرگ جد کافر شده باشد یا نشده باشد، همین که آن موقع مسلمان بوده، کفایت میکند. این از...
میرویم سراغ بحث «مجهول التاريخ». و «هذا الاساس قد يفترض» بر این اساس فرض اینجوری است: «أن موضوع الحكم الشرعي مركب من...» که موضوع حکم شرعی از دو جزء ترکیب پیدا میکند. «من قبيل كفر الأب و موت الجد». از قبیل کفر پدر و مرگ جد. «وأحد الجزئين» از دو جزء. یکی از این دو جزء الان موضوع حکم شرعی ما دو جزء است. یکی از این دو جزءش که کفر پدر باشد، و «أحد الجزئين» (یعنی کفر الأب) «معلوم الثبوت ابتداءً و يعلم به». میدانیم که ثبوتش در ابتدا معلوم است. «و ارتفاعه معلوم» و ارتفاعش هم معلوم است. «ولكن لا ندري بضبط متى ارتفاعه». ولی ضبطش را نمیدانیم که کی مرتفع شده است. «والجزء الآخر» یکی از جزءهای ما کفر پدر بود. جزء دوم «موت الجد» بود. «معلوم العدم ابتداءً». در مورد ابتدایش علم به عدم داریم. «و في حدوثه علم به». و در مورد حدوثش هم علم به وقوع داریم (علم به حدوث). «ولكن لا ندري بضبط متى حدوثه». باز هم نمیدانیم که کی، یعنی علم به ضبط نداریم که کی حادث شده است.
و «هذا يعني أن هذا الجزء إذا كان قد حدث قبل أن يرتفع ذلك الجزء، فقد تحقق موضوع الحكم الشرعي و وجوده». این معنایش این است که وقتی که این حادث شده، میدانیم که این جزء وقتی حادث شده قبل از اینکه آن یکی جزء مرتفع بشود، موضوع حکم شرعی محقق شده است. چرا؟ چون که این دو تا جزء با همدیگر در یک زمان واحد وجود داشتند. «و أما إذا كان قد حدث بعد ارتفاعه»، اگر قبل از حدوث، قبل از ارتفاع بوده، خب موضوع تحقق یافته. یعنی استصحاب میکنیم تحقق موضوع را. اگر بعد از ارتفاع بوده، چی؟ چون که نمیدانی کدام مقدم بود یا ارتفاع. اگر فرض بر این بگیریم که اول ارتفاع بوده، بعد حدوث. ارتفاع چی؟ آخر. اما اگر اگر آن یکی جزء مرتفع شد این حادث شد، چی کار کنیم؟ اگر آن یکی حادث شده بودیم مرتفع شد، خب معلوم است. اگر این، آن یکی مرتفع شد، این حادث شد، چی؟ یعنی این جزء حادث شد بعد از اینکه آن یکی مرتفع شد. «فلا يجدي في تكميل الموضوع، تكمّل». و «في هذه الحاله»، در همچین حالی، «إذا نظرنا إلى الجزء المعلوم الثبوت ابتداءً». وقتی که بیاییم نگاه کنیم به آن جزئی که ثبوتش در ابتدا معلوم است، که کفر پدر باشد، کفر پدر. چی میبینی؟ وقتی نگاه به این میکنیم، به این جزء میکنیم (ناظر)، «أنّ المحتمل بقاءه إلى حين ثانی». میبینیم آنی که بقایش را احتمال میدهیم، تا وقتی که دومی حادث بشود (موت جد). «فنستصحب بقاءه إلى ذاک». میآییم آن کفر پدر را تا وقت مرگ جد استصحاب میکنیم. «لأنه كافی للاستصحاب». استصحاب متواتر هست. هم یقین سابق، هم شک لاحق، هم وحدت متعلق، هم یقین و شک، و هم ترتب اثر شرعی. و «يترتب علی ذلك ثبوت الحكم». اینجا حکم برایش مترتب میشود، و ثبوت حکم مترتب میشود. اگر «نظرنا إلى الجزء الثاني المعلوم عدمه ابتداءً» (دومی که عدمش در ابتدا معلوم است، که موت جد باشد)، «نجد أن من المحتمل بقاء عدمه إلى حين ارتفاع جزء الاول». اینجا میبینیم آنی که احتمال دارد این است که عدم او باقی باشد، تا کی؟ تا وقتی که این جزء اول مرتفع بشود. جزء اول چی بود؟ کفر پدر. احتمال میدهیم تا وقتی این کفر پدر، آن یکی باقی بوده، نمرده. عدم مرگ پدر باقی بوده باشد، تا وقتی که این کافر شد. «فنستصحب عدمه إلى ذاک». آن عدم مرگ پدربزرگ را استصحاب میکنیم تا وقت کفر این بچه. «لأنه كافی للاستصحاب». متوجه. هم میتوانیم استصحاب بکنیم کافر نبودن را در این بچه تا وقتی جد مُرد، هم میتوانستیم استصحاب بکنیم نمردن را تا وقتی این بچه کافر شد. هر دوتاش استصحاب میشود. هر دوتا تعارض. و «يترتب على ذلك نفي الحکم». و «الاستصحابان متعارضان». تعارض کردهاند. «لعدم إمكان جریانهما». چون نمیشود که هر دوتا جاری شوند. «و لا مرجح لأحدهما علی الاخر»، و مرجح هم نیست بر یکی بر دیگری. «فیسقطان». پس دوتایی با همدیگر ساقط میشوند.
«حالة مجهولة التاريخ». این حالت را بهش میگویند حالت مجهولالتاریخ. «و حالة مجهولة التاريخ لها ثلاث صور». این حالتی که تاریخ این دو تا مجهول است، سه تا صورت دارد. «أحدهما» اولین صورتش این است که «أن يكون كل من زمان ارتفاع جزء الأول (كفر الأب) و زمان حدوث جزء الثاني (موت الجد) مجهولاً». صورت اول: هر کدام از این دو، ارتفاع زمان جزء اول (تیکوش مجهول، یعنی نمیدانیم که این بابا کی از کفر در آمد) و زمان حدوث جزء دوم (جزء دوم مرگ جد)، باز نمیدانیم مرگ جد کی حادث شد. این هم مجهول است. پس هم ارتفاع جزء اول مجهول است و هم حدوث جزء ثانی مجهول است.
دومیش این است که: «أن يكون زمان ارتفاع الجزء الأول (كفر الأب) معلوم و هو قبل الظهر» دومیش این است، زمان ارتفاع جزء اول که کفر پدر باشد، معلوم است؛ یعنی میدانیم که این پدر کی از کفر در آمد (ظهر). «ولكن زمان حدوث الجزء الثاني (موت الجد) مجهول». ولی زمان حدوث جزء دوم که مرگ جد باشد، مجهول است؛ یعنی نمیدانیم کی مرد، نمیدانیم این قبل از ظهر مرد یا بعد از ظهر مرد. عملاً باز تفاوتی به حال ما ندارد.
سومیش: «أن يكون زمان حدوث الجزء الثاني (موت الجد) معلوم، ولكن زمان ارتفاع الجزء الأول (كفر الأب) مجهول، و لا يعلم هل هو قبل الظهر أو بعده». اینجا میدانیم که جزء دوم، که مرگ جد باشد، کی حادث شد (که فرض میکنیم ظهر مرد جد). این جزء دوم. نمیدانیم ارتفاع جزء اول کی بوده، که کفر پدر بود. کی پدر از کفر در آمد؟ کِی؟
«في الصورة الأولى لا شك في جریان كل من الاستصحاب المشار إليهما، بما من استح جریان و وقوع تعارض». در مورد صورت اول، که خب واضح است، دو تا استصحاب با همدیگر جاری میشود. این دو تا استصحاب هم تعارض میکند. یعنی هر دو تا استحقاق جریان دارد. واقع میشود، تعارض هم میکند. جفتشان از کار میافتد.
«وأما الصورة الثانیة». اما نسبت به صورت دوم چی؟ «فقد يقال بأن استصحاب بقاء الجزء الأول (كفر الأب) لا يجری». در مورد صورت دوم گاهی اینجوری گفته میشود که استصحاب بقای جزء اول که کفر پدر باشد، جاری نمیشود. استصحاب بقای جزء اول، یعنی بخواهیم بگوییم که هنوز این کفر پدر استصحاب بکنیمش، این جاری نمیشود. چرا؟ «لأنَّ الشك لاحق». چون شک نداریم که مسلمان شده. «بل هو معلوم قبل الظهر». فقط میدانیم که قبل از ظهر معلوم مسلمان شد. و «معلوم العدم عند الظهر». قبل از ظهر کافر بوده و معلوم است موقع ظهر هم مسلمان بوده و معلوم است که شک لاحق نداری نسبت به یقین. اینجا فقط چی جاری میشود؟ اینجا حدوث جزء عدم حدوث جزء دوم استصحاب میشود. فقط که مرگ جد باشد. فقط حساب میکنیم که این هنوز نمرده بوده. ظهر جمعه نمرده بوده. جد نمرده بود. و «ينعكس الأمر في الصورة الثالثة». در صورت سوم دقیقاً عکس صورت دوم. «ف یجری استصحاب بقاء الجزء الأول دون عدم حدوث الجزء الثاني». استصحاب بقای جزء اول را (جزء اول چی بود؟ کفر) استصحاب میکنی؛ یعنی میگوییم هنوز او را کافر فرض میکنیم. ولی حدوث جزء دوم را نمیتوانیم. بابا آن موقع مرده بوده، به خاطر همان سببی که بالا ذکر شد. «لأن الشك لاحق في مجهول تاريخ دون معلومه». این همانی است که ازش تعبیر میشود که استصحاب در مجهولالتاریخ جاری میشود، ولی در معلومالتاریخ جاری نمیشود. مورد در صورت اول دو تا مجهول داشتیم، در هر دو تا مجهول و تاریخش استصحاب جاری کردیم، تعارض. در صورت دوم و سوم معلومالتاریخ داریم. در آن معلومالتاریخها استصحاب جاری نشد. در مجهولالتاریخها جاری شد.
«و قد اعترض علی ذلک». ولی اعتراضی که اینجا میشود، خوب شما میگویی در آن صورت دوم و سوم در مجهولالتاریخاش استصحاب جاری کردی. خیلی خوب. «ثم خاصیة لنا فائدة مادیة». فایدهای مگر دارد؟ نه، فایده ندارد. اعتراض شده بر آن به اینکه «معلوم التاريخ إنما يكون معلوماً حين ننصبه إلى ساعات اليوم الاعتيادية». معلومالتاریخ فقط وقتی معلوم است که ما نسبتش میدهیم به ساعات عادی روزانهمان، به این ساعات روزانه، ساعات عادی روزانه، وقتی نسبت میدهی، معلوم است. «و أما حين ننصبه إلى الجزء الآخر المجهول التاريخ». ولی وقتی میخواهیم به آن جزء دوم (بله، به نسبت ساعت ۶ معلوم است، ولی به نسبت جزء دوم که معلوم نیست)، ما ملاکمان معلوم بودن به نسبت ساعت ۶ نیست، ملاک معلوم بودن نسبت جزء دوم است. وقتی نسبتش میدهیم به جزء دومی که تاریخش مجهول است، دیگر نمیتوانیم بفهمیم که این، وقتی که آن یکی موجود شده، این هم موجود بوده یا نبوده. در فرض بر این است که آن مرگ مثلاً معلوم نیست. خب این ۶ صبحش معلوم است. ۶ صبح وقتی به آن یکی میخورد، آن هم نتیجه تابع اخص مقدمات. دیگر یک مجهول داریم. میآید این ساعت ۶ معلوم بودن که به دردمان نمیخورد. «جریان استصحابی إلى حین وجود الجزء الآخر». اینجا ممکن است که بیاییم استصحاب او را جاری بکنیم تا وقتی که آن وجود جزء دیگر بوده؛ تا وقتی جزء دوم وجود داشته. «و هذا ما يعبر عنهم». این همانی است که ازش تعبیر میشود که «أن الاستصحاب في كل من مجهول التاريخ و معلوم التاريخ يجري في نفسه». در هر یک از مجهولالتاریخ و معلومالتاریخ جاری میشود. «و يسقط الاستصحابان بالمعارضة». عملاً باز دوباره صورت دوم و سوم، صورت اول. و دوباره تعارض دو استصحاب. چرا؟ «لأن ما هو معلوم التاريخ إنما يعلم تاريخه في نفسه لا بتاريخ نسبي». چون آنی که تاریخش معلوم است، فقط تاریخش فی نفسِه معلوم است، نه تاریخ نسبیش به نسبت جزء دوم که معلوم نیست. به نسبت خودش معلوم است. در حالی که ما الان ترکیب این دو تا استصحاب را کار داریم، و این دو تا جزء با هم کار داریم. دو تا جزء باید کنار هم بیایند تا حکم شرعی مترتب بشود. دو تا جزء وقتی کنار هم میآید، جهل نسبت به این یکی میآید، آن یکی را هم (که درست است، مجهول میکند)، باعث میشود که این دو تا موضوع ما که کنار هم باید یک موضوع واحد را شکل بدهند برای حکم، مقدمات میشود، مجهول میشود. دو تا استصحاب ما با هم تعارض میکند. موضوع شکل نمیگیرد که آخر بخواهد حکم بر آن مترتب بشود. نسبی یعنی وقتی مضاف، یعنی اضافه به دیگری. وقتی در قیاس با دیگری میآید، دیگر آنجا مجهول است، معلوم نیست. «فهما معذوراً مجهولان بتاريخ نسبي». دوتاییش با همدیگر مجهول است به لحاظ به لحاظ تاریخ نسبی. به لحاظ تاریخ نسبيش مجهول است. به لحاظ تاریخ نفسی چی؟ معلوم است؟
«توارد الضدین»، که بحث آخر ماست. «قد تفترض حالتان متضادتان». گاهی فرض میشود دو تا حالت که با هم تضاد دارند. «و كل منهما بمفردها موضوع حكم شرعي». تفاوت این با آن بحث چیست؟ آنها دوتایی با هم میشدند موضوع حکم شرعی. اینجا دو تا چیز داریم که هر کدام به تنهایی موضوع است. پس دیگر دو تا با هم نمیشد که استصحاب بخواهیم. دو تا استصحاب متضاد واقعاً. اینجا هر کدامش به تنهایی موضوع برای حکم شرعی. «طهارت من الحدث و الحدث». مثل طهارت از حدث و خود حدث. «طهارت من الحدث» یک موضوع، «حدث» یک موضوع. «طهارت من الخبث و الخبث». یا طهارت از خبث و خود خبث. «فإذا علم المكلف بإحدى الحالتين». وقتی مکلف علم داشته باشد به یکی از دو حالت. «لم يعلم المتقدم و المتأخر منهما». نمیداند کدامش مقدم و مؤخر است. «تعارض استصحاب الطهارة و استصحاب الحدث». اول خب اینجا تعارض میکند استصحاب طهارت با استصحاب حدث، یا استصحاب خبث. استصحاب حدس تعارض کرد، با استصحاب خبث تعارض کرد. «لأن كلًّا من الحالتين متيقنة سابقاً و مشكوك لاحقا». چون هر کدام از این دو تا حالت به نحو سابق شکی نیست به نحو بقایش مشکل است. «و يسمّى أمثال ذلك بالتوارد». اینها را بهش میگویند «توارد الضدین». که این بحثش از دیگران تفاوتی پیدا میکند با بحث تاریخ. این هم از این بحث «توارد الضدین». آخر ذیل همین استصحاب در حالت شک در تقدم و تأخر. خوب این هم از این بحث. یک بحث دیگرمان فقط میماند از استصحاب در حالت سببی و مسببی، که انشاءالله جلسه بعد حول و قوه الهی انشاءالله این بحث را تمام میکنیم.
**و صلی الله علی سیدنا محمد و آله.**
در حال بارگذاری نظرات...