اگر رزق ما میرسد و ثابت است، چرا ما دعا میکنیم؟
نقش نیت در رزق
عوامل موثر در تاخیر و یا تعجیل رزق میشود
درخواست رزق بیشتر از فضل خدا
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم مصطفی محمد. اللهم صل علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الان الی قیام یوم الدین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدةً من لسانی یفقهوا قولی.
قبل از جلسات قبل، درباره رزق بحثهای زیادی شد. البته مباحثی که اینجا هست، خیلی بیشتر از اینهاست و بحث ما بیشتر از اینها ادامه دارد. در دو جلسه آخر و فردا شب، مبحث را باید به اتمام برسانیم. من بعضی نکات کلیدی را در حدی که برخی سؤالات برطرف شود، امشب و فردا شب عرض کنم و بحث را انشاءالله به پایان برسانیم.
درباره رزق گفتیم که ثابت است و تغییر نمیکند و به آدم میرسد. کم و زیاد هم نمیشود. آدم هم هرچه بالا و پایین برود، این تغییری نمیکند؛ در نهایت همین است. خب، مسئله این است که ما پس چرا دیگر دعا میکنیم؟ چرا نذر و نیاز و توسل نباید خاصیتی داشته باشد؟ هرچه هست، میرسد دیگر، کار بکنیم یا نکنیم؟ البته در مورد اینکه کار باید کرد، صحبت کردیم؛ گفتیم خدا اینجور قرار داده، گفته اینقدر رزق وابسته به آن کار است و این را توضیح داده است.
یک نکتهای که هست این است که رزق گاهی دچار کندی میشود برای اینکه به آدم برسد. مسئله این نیست که رزق کم میشود، بلکه رزق دچار کندی میشود. مثلاً به آدمی که قرار بود در یک هفته [چیزی] به او برسد، سه یا چهار سال عقب میافتد. برای این آدم مقدر شده که بچهدار شود. طبیعت این است که مثلاً یک یا دو سال بعد از ازدواج بچهدار شود؛ اما به دلایلی افتاده هفت، هشت سال بعد [و بچهدار نشده است]. رزق آدم گاهی دچار کندی میشود. اصطلاحاً در روایات میگویند: «استبطاء رزق».
رزق، سرعت دانلودش پایین میآید تا انسان بخواهد آن را دریافت کند. مثل اینترنتهای ۱۲۸ [کیلوبیت بر ثانیه] و ۶۴ [کیلوبیت بر ثانیه] که انسان با آنها دانلود میکند؛ حالا حالاها طول میکشد؛ آن هم تازه وسطش هی قطع میشود. ولی اگر پیگیری کنی، دوباره برمیگردد و [با] رفرش کردن، [مثل] فورجی میشود. آقا! ایشان تجربهشان خوب است، میگویند [با پیگیری] رزقتان زیاد و تندتند میرسد. بستگی به آدم دارد که سرعت [دریافت رزقش] کند شود یا تند شود. برای اینکه، چه چیزی باعث میشود که سرعت [دریافت رزق] کند شود؟
برخیاش به نیت آدم برمیگردد؛ آدمی که بددل [و] بد نیت است، فعلاً میچرخاندش و میگرداندش. البته این را هم بگویم، یک نکته خیلی مهم، خیلی مهم: گاهی آدم هرچه بدتر میشود، خدا رزقش را سریعتر میدهد؛ رزقش هم بیشتر میشود، [در] ظاهر وضعش بهتر میشود. این برای چیست؟ این به خاطر این است که خدا از این [فرد] ناامید شده [و میخواهد] مشغول شود، اصلاً این طرفها نیاید. "برو دیگر، پیدایت نشود!" یا برای بعضیها عذاب است. خود همینکه هرچه بیشتر داشته باشد، عذاب است؛ هرچه بیشتر داشته باشد، عذاب [است].
یک انباری که قرار است فلان روز بسوزد؛ شما میدانی که مثلاً سر ماه میسوزد. یک کسی هم با شما مثلاً مشکلی دارد. این نشسته دارد انبار را هی پر میکند، پر میکند، پر میکند. شما میدانی که قرار است بیستم ماه بسوزد. این همین پر کردن چیست؟ عذاب است دیگر. تو برو هرچه پول داری، برو انبارت را پر کن، عذاب خودش [است]. بیستم [ماه] قرار است بسوزد. اتفاقاً لطف این است که نگذارد کسی چیزی ببرد توی این انبار. وقتیکه من نگذارم کسی چیزی ببرد توی این انبار، دارم لطف میکنم [که] سرمایهاش بسوزد.
بعضیها عمر طولانی میکنند. خود فرعون سیصد و خردهای سال عمر کرد، سیصد و خردهای سال! بعضیها هرچه بیشتر گناه میکنند، بیشتر عمر میکنند، بیشتر پولدار میشوند، وضعشان بهتر میشود. اینها را به حساب نیاوریم. اینها از قاعده بیرونند. اینها را خدا [کنار] دک کرده [که] بروند مشغول شوند، اینور کوچکترین درد [هم] یک وقت پیدا نکنند که سمت من نیایند. گاهی [اینها] یک سردرد، [یا] سردرد کوچک پیدا نمیکنند. [ولی] یک خراش گاهی روی دست [میافتد که] این کفاره گناهان است. روایت داریم که یک تب [در] یک شب، انسان تب بکند، گناهان هفتاد سالش بخشیده میشود.
من اینها را گفته بودم که به رفقا [بگویم] بزنند [و پیاده کنند] در بیمارستانها. طرح دادیم در بیمارستانها چهکار بکنند، در قبرستانها چهکار بکنند؛ جاهای مختلف کارهای فرهنگی که میشود کرد. مریض در اتاق ریکاوری وقتی چشمش باز میشود، اولین جملهای که میبیند چه باشد؟ طرحش را دادیم. الحمدلله، مثل بقیه چیزهایی که عمل میشود، این هم دارد عمل میشود.
وقتی کسی [به] عیادت [مریض] آمده، این چقدر ثواب میبرد! آن پرستاری که دارد پرستاری میکند، چقدر ثواب [میبرد]! این مریضی که درد [میکشد]. در بیمارستان وقتی بستری بودم، این [مطالب] را گفتم. [کسانی] که اطراف ما بودند، همه خوشحال شده بودند، اشک شوق میریختند. راحت میشوند، روحیه [میگیرند]. "آقا! این هرچه گناه کرده بود، پاک [شد]." آه! خدا اینقدر مهربان است. این لطف خدا بود. اینهمه [بلا] از [روی لطف] خداست. هرچه بلایی سر ما میآید، خدا دارد [ما را به سوی خود] جذب میکند.
آدم یک وقتهایی رزقش دیر میرسد، به خاطر اینکه نیتش بد است. آدمهای بد – [یعنی] آنهایی که [در بدی] آنقدر پیش رفتهاند که خدا از آنها ناامید شده – را خدا اصلاً زود [رزق] میدهد. [اما] آدمهایی که امید دارد به خوب شدنشان – [یعنی] آن بدهایی که امید به خوب شدنشان هست – اینها را خدا یکخرده معطل میکند. یکخرده اسیر میشود، گرفتار میشود، پشت در میماند [و] گریه و زاری و ناله میکند، بعد آرام آرام [رزقش به او میرسد].
بخش دیگر هم برمیگردد به اذیت و آزارهایی که ما برای بقیه داریم. گناه حقالناس، گناه [ما را] عقب میاندازد. روایت: یک کسی صبح از خانه میزند بیرون. خدا برایش نوشته که فلان چیز گیرش بیاید. این در مسیری که دارد میرود، به یکی [تنه] میزند، یک نگاهی میکند، یک چیزی، یک اذیت و آزاری... [و] ۱۰ سال [عقب میافتد]. ۱۰ سال [عقب] میافتم! گاهی [یک] کلمه حرف، رزق آدم را اینطوری میکند.
در ماجرای حضرت یوسف اینطور شد دیگر. یک کلمه حرف زد، هفت سال زندان [برای او] شد. در زندان، زندانیای داشت آزاد میشد، [یوسف به او] گفت: "رفتی بیرون، سفارش ما را هم بکن." فرشتهای آمد پیشش (ملک) گفتش که: "شما چه گفتی؟ به که گفتی؟ مگر یادت نبود که همه کار خداست؟ قرار بود سرِ این ماه آزاد بشوی، [اما] هفت سال برایت اضافه بریدم. یک هفت سالی فعلاً شما مشغول [باشید]." یک کلمه حرف، هفت سال عقب میاندازد!
از آنور فرمود که مردم در امت موسی جمع شدند. قرار بود که سیصد و خردهای سال عذاب بر فرعون بیاید [و] مردم راحت بشوند. [اما] همه جمع شدند [و] گریه و زاری و توسل و تضرع و توبه کردند، [و آن عذاب] سیصد و ده سال جلو افتاد. ظهور امام زمان هم همینطور است. بخواهید، واقعاً برایش کار بکنید: تضرع، توبه، توسل.
بارها و بارها در تاریخ شیعه، آقای بهجت میفرمود: "بارها و بارها کار [به جایی] رفته تا جایی که یک قدمی [به] ظهور [رسیدهایم]." قرن سوم بوده، قرن هفتم بوده، محرز شده بود که مثلاً اول ۱۴۰۰ هجری قمری امام زمان تشریف میآورند. همه شرایط جور بود، همه شرایط جور بود. نشد! بعداً حضرت را دیده بودند، حضرت فرمودند که فلان گناه شیعیان ما [باعث] عقب [افتادن] [شد]. همه چیز جور است، همه نشانهها میآید، حالا باز باید [چند] صد سال دیگر همه چیز با هم جور بشود. شرایط [نیز مانند] رزق، عقب و جلو میکند، [آن را] عقب میاندازد [و] کند میکند.
از آن طرف، استغفار [است]. استغفار نه فقط به زبان، [بلکه] به عمل [است، یعنی] آدم یک گناهی را ترک کند. یکیاش خیلی درشت است، آدم میبیند که این دارد من را بیچاره میکند. جدی نیت کن. من خودم مبتلا هستم، بیچارهام، سر تا پا گناه. نیت بکنیم [که] از مجلس امام حسین، هیئت امام حسین، مدد بکند. [آن گناه] کنار میرود [و] دری از رزق باز میشود. یک گناه که جدی ترک میشود، برکات و عنایات [از جانب] خود استغفار [میرسد].
اینهایی که چند سالی ازدواج کردهاند [و] بچهدار نمیشوند، معمولاً سؤال میکنند. اساتید ما فرمودند، ما میگوییم استغفار [کنند]. شبها، بهترش این است که سحر [باشند]. فقط هم این نیست [برای بچهدار شدن]؛ برای کسبوکار، روزی، همسر خوب، مسکن خوب [هم] کسی میخواهد، سحرها استغفار [کند،] تسبیح استغفار [بگوید]. زیر آسمان باشد، بهتر است؛ میگویند مشمول دعای سحر امام زمان میشود، مخصوصاً سحر جمعه.
برادران یوسف وقتی آمدند به حضرت یعقوب گفتند که: "ما اشتباه کردیم، توبه میکنیم. [لطفاً] شما واسطه شو [تا] خدا ما را ببخشد." حضرت یعقوب گفتش که: "من برایتان بعداً استغفار میکنم." دوشنبه بود [که] اینها از پدر [خود] خواستند. [حضرت یعقوب] صبر کرد، [تا] شب جمعه شد. شب جمعه برای اینها استغفار کرد. شب جمعه برکات خاصی دارد. استغفار در شب جمعه، رحمت خدا [در] شب جمعه فراگیر [است و] درها را باز میکند. خیلی وقتها رزق ما سرِ همینها بسته شده است.
کتاب "کیمیای محبت" را بخوانید. [از] احوال مرحوم رجبعلی خیاط [بخوانید که] یک ترک گناه کرد. من دیدم، [ولی] مصلحت نیست این آدمها [زیاد] معرفی بشوند. [ما آنها را] گوشه خلوتی گذاشتیم. بعداً، بعد از ۱۲۰ سال که از دنیا رفتند، آن موقع بگوییم که بودند و چه بودند.
اینهایی که الان کتابهایشان دارد چاپ میشود [در] تهران، قم، مشهد، در شهرستانها، بعضی شهرستانها ما رفتیم این جور آدمها را دیدیم؛ بعضی [هم] بالای کوه، یک جاهایی، آدمهای عجیبوغریب [هستند]. مرحوم رجبعلی خیاط اینطور بود. ترک گناه کرد. موقعیتش پیش آمد [با] دخترخاله ایشان بود، فرار کرد. [فرمود:] "یادم [هست، آن] در که پریدم پایین، دیدم که مردم را دارم با یک چهره دیگر میبینم، گرههای مردم را میشناسم."
یک بابی در این کتاب "کیمیای محبت" هست، [درباره] مراجعاتی که به ایشان کردهاند، [و] مشکلاتی که مردم داشتند [و] ایشان جواب داده [که] فراوان است. طرف میگوید: "آقا! من خانهام فروش نمیرود." [ایشان میگوید:] "یادت هست فلان روز بچه صاحبکارت [را] گوشش را پیچاندی؟ آن باعث شد که رزقت بسته بشود. صد سال هم بدوی، این خانه فروش نمیرود تا اینکه بروی از آن بچه حلالیت بگیری."
[شخصی دیگر میگوید:] "آقا! من فلان مشکل را دارم، در زندگیام با زنم دعوایم شده، آنجور شده." [ایشان میگوید:] "یادت هست فلان موقع ارثیه تقسیم میکردی، به خواهرت گفتی شما اگر رضایت بدهی ما به شما اینقدر بدهیم؟ او هم به ظاهر چیزی نگفت [ولی] ته دلش ناراضی بود. از آنجا فلان مشکل برایت پیش آمد."
[شخصی دیگر میگوید:] "آقا! من فلان مشکل را دارم، رزقم بسته شده، اسیرم، گرفتار." [ایشان میگوید:] "یادت هست یک وقتی فلان جا یک گوسفندی را جلوی یک گوسفند دیگر سر بریدی؟ آن گوسفند دیگری که وایستاده بود، مادر این گوسفنده بود، دلش شکست، نفرینت کرد. اینقدر اثر دارد! همه چیز با هم [مرتبط است]."
حالا [ببینید] آدم هر حرفی به هر کسی بزند، تهمت بزند، سوءظن [ببرد،] دست بلند کند [چه میشود]. وقتی یک [مرد] یک شب [با] همسرش صحبت شد [و او همسرش را] با فحش بلند میکند، توقع دارد زنده بماند؟ ظلم به زن و [ظلم به] بچه. روایت داریم که کسی ظلم به زن و ظلم به بچه بکند، خدا سریع جواب میدهد، سریع. خدا به شدت روی این دو [مورد] حساس است. صبر خدا چند ساله [است]؛ [زمانی] که [سیلی] میزند، چهار پنج سال بعد [است،] ولی همینکه آدم به خاک میافتد، دیگر نمیتواند بلند شود. این جور اعمال، رزق را عقب میاندازد [و] میبندد.
برای همین، هر کسی میخواهد باب رزقش باز شود، بیاید [و] آنهایی که [حقشان] نوشته شده [و] پشت گمرک مانده، همین امشب بیاید حلالیت بطلبد. بعد [از اینکه] ماه محرم گذشت و مثلاً [همینطور گذشت،] ایام محرم عزاداری کردیم، دلها را پاک کنیم. هرکه با هرکه مسئله دارد، حرفی، حدیثی؛ برادر با برادر، برادر با خواهر – [اینها] زیاد است دیگر، آدم زیاد میبیند. ظلمی کردهایم، کار بدی در حق کسی کردهایم، حقی به گردنمان هست، معذرتخواهی کنیم. در [ها] باز میشود، از در و دیوار برای آدم میبارد. [اگر] یک قدم پشت در مانده [باشید]. خیلیها پشت در ماندهاند. کلیدش هم فقط استغفار، توبه [و] اصلاح وضعیت است. خدا پشت در نگه داشته تا ما را به راه [بیاورد].
این از [بحث] رزق بود. خب، رزق پس یک وقتهایی هست، ولی دارد دیر میرسد. حالا بیشتر از این... آقا! ما توبه کردیم، استغفار کردیم، رزقمان هم سریع رسید. آنجا چهکار کنیم؟ اینجا یک چیز دیگر ما داریم. اینجا میگویند فضل خدا. از فضل خدا باید بخواهیم. دیگر بالاتر از رزق. "واسئلوا الله من فضله" (از خدا از فضلش بخواهید). از خدا درخواست کنیم، ولی از فضل خدا. رزق خدا که [مقدر و] مشخص است، برای هر کسی بسته [شده]، ولی فضل خدا دیگر تمومی ندارد. فضل خدا هرکه بخواهد، هرچقدر [میدهد]. آنچه مهم است این است که آدم فضل خدا را بعد از [دریافت] رزق [بخواهد]. این هم یک کلیدهایی دارد.
یک کلید: هرچقدر آدم کار بقیه را راه بیندازد، فضل خدا [میرسد]. زندگی، یک چیزهایی آدم میبیند در زندگیاش. یک چیزهایی که با محاسباتش مثلاً شش ماه آدم را درگیر میکند، شش ماه اسیر میکند. یک کار چندساعته مثلاً، آدم باید برود وقت بگذارد، دو دقیقه حل میشود. بعضی وقتها کار دو دقیقهای را میبینی چند روز اسیری. پیش میآید. خدا میچرخاند آدم را. [میگوید:] "بگیر! بابا! این دیگر یک امضا بود، باید میرفتم امضا میگرفتم." این امروز کاتبش مرده، نیامده. باید میرفتم پیش آن یکی، آن یکی نمیدانم بچهاش فلان شد. باز برو فردا بیا پسفردا. یک هفته است گیر این امضا است. [در حالی که] امضا که همان اول صبح گرفت، پروانه را [و] پروانه ساخت تا ظهر نشده گرفت، رفت. این شش ماه فقط امضا را دارد میگیرد.
کار دو نفر آدم یک کار مشترک دارند. این نیمساعته میرود کار را انجام میدهد، همهچیز حل است. [اما] آن [فرد دیگر] شش ماه همش گیر دارد. [این] در زندگی [او] است. بیرون بسته [است]؟ از بیرون ما را بستهاند؟ بابا! از بیرون خودمان [راه را] بستهایم. یک کاری کردهایم [که مسیر] بسته [شده]! [پس] گرهی باید باز بکنیم. گرهی [که] باز بشود، فضل خدا میآید تو.
لذا روایت داریم: "هیچچیز مثل شاد کردن دل بقیه [نیست]." [و این] زیرمجموعه خندوانه و دورهمی [نیست که] بخریم بدهیم بنشینند نگاه کنند [و] دل مردم را شاد کنیم! دل مردم را شاد کنی، یعنی یک لقمه نان ببر برایش، آب بده دستش. در روایت داری که دلشاد کردن این است. بعد میگوید: "شب اول قبر وقتی آدم گیر افتاده، یک دفعه یک نوری میآید، همه درها به رویش باز میشود. این چه بود؟" میگوید: "فلان کس گیری داشت، اذیت بود، گرفتار بود، راهش انداختی. این همان نور است، این همان اثر [است]." گرههایی از آدم باز میشود، گرهها باز میشود.
دعا برای دیگران: کسی دوست دارد هر حاجتی که دارد، دو برابر بگیرد؟ رمز این چیست؟ همین حاجت را برای دیگری بخواه. اینجا روایت دارد: اولاً که مستجاب است. میگوید: "به او بدهید، چون این هم واسطه بود که به او بدهیم. واسطه بشود، برای دو نفر شد دیگر. دو برابر بهش بدهیم، هم دو برابر [میشود]." گره وقتی از دیگری وا کردی، گرهات باز میشود. دست خیر، دست به خیر [داشته باش]. نسل آدم، نسل [او] خیر به آنها میرسد. همین، از شش نسل هنوز این یک بابایی داشته، خیر بوده، دست به خیر بوده، هنوز این بچهها دارند از قبل آن بابابزرگه میخورند. همین جور گرهها باز میشود، مشکلات برطرف میشود. کمک [رسانی]!
داستان امشب را عرض کنم، عرضم را طولانی نکنم. شب شهادت امام سجاد علیهالسلام است. امام سجاد علیهالسلام یک وقتی در منزل بودند. یکی از اصحاب خدمت حضرت [رسید]. حضرت دیدند که [او ناراحت است]. این [داستان] را مرحوم صدوق در کتاب شریف "امالی" نقل کرده [است]. [حضرت پرسیدند:] "چه خبر؟" [آن مرد] گفت: "آقا! چه خبری؟ من امروز چهارصد دینار بدهکارم، هیچی هم ندارم بدهم. بعضی [از] خانوادهام خیلی بد [هستند]. در خانهام هیچی نداریم [که] بدهیم. [بدهیام] سنگین است. خیلی وضعمان به هم ریخته است، خیلی!" گفتش که: "من رویم نمیشود برگردم خانه."
فبکی علی بن الحسین بکاءً شدیداً. امام سجاد زدند زیر گریه، گریه شدیدی. طرف تعجب کرد: "ببخشید، چه شد؟" [حضرت فرمودند:] "آدم برای مصیبتها گریه میکند دیگر. مصیبت مگر غیر از این است که آدم ببیند برادر مؤمنش یک گرفتاری دارد [و] نمیتواند برایش کاری بکند؟" خداوکیلی چند تا از ما برای مصیبت دیگران گریه کردیم؟ گریه [برای خودمان]! خیلی لطف [کنیم که] قسطی یک کمکی به یک کسی بکنیم، آن هم بعداً هفتاد برابر باید پس بگیریم و یا منت میگذاریم [و] توقع داریم تازه کار [او را] راه بیندازیم!
الان که یک جوری است که وقتی کسی مشکل دارد کلاً غریبه میشود. دیگر دیدهاید که به طرز خیلی عجیبی [وقتی] شما اسبابکشی داشته باشی، یک دفعه احساس میکنی که همه فامیل تصادفی از دنیا رفته [اند]. ولی همین که عروسی داری، احساس میکنی به طرز عجیبی انگار هرچه فامیل در خارج [است]، همینجور ناگهانی برگشته [و] آمده ایران. سفره آدم که پهن است، همه هستند. یا [فقط] "یا حسین" میگویند؟ [نه]. "چی؟ برو تو خانهات پرچمی بزن، کمکی بکن." هیچکس نیست! همه کار دارند، همه درگیرند، همه مشکلات دارند. هر جا [که] "یا حسین" [و] سفره پهن است، پولی شده؟ "پنج دقیقه آخر خودم را میرسانم، شما نگران نباشید." "آقا! [نمیتوانم] بریم بالا، دکتر چند روز منعم کرده که دست به چیزی بزنم." [نتیجه:] از این کمکها که دیگر اصلاً هیچی! مشکل داشتم، هیچکس [کمکی] حساب نکرد. فاصلهمان خیلی نجومی است با اهل بیت.
امام سجادی که وقتی [مردم] مشکل داشتند، هیچکس کمک نکرد. امام سجاد [را] همه تنها گذاشتند؛ از مدینه، از کوفه، از مکه، همه تنها گذاشتند. مردم مدینه چهکار کردند؟ برای امام سجاد؟ برای امام حسین؟ در روز غربت نصیحت میکردند: "آقا! نروید، آقا! نکنید این کارها را. خوب نیست، عاقبت ندارد." همان یزید آمد [و] ریخت در مدینه، سه روز گفت: "زن، مال و خون اینها آزاد است." [ولی] گفت: "فقط یک خانه را با آن کاری نداریم: 'ما قبلاً از اینها زخم خوردیم، [آن] خانه علی بن الحسین است.'" [این مردم همانهایی بودند که امام به آنها گفتند:] "گوشه خانه ما دراز بکشیم." [و حالا میگفتند:] "الان آمدی ما را شناختی؟ عجب! چه خبر؟ چه عجب! طرف آمده [پیش ما]."
حالا طرف خودش هم گریه نمیکند که بگوییم حضرت احساساتی شدند. خودش وایستاده [و] پول ندارد [و میگوید] "چهکار کنم؟" حضرت زدند زیر گریه. مصیبت همین است. آدم پس برای چه گریه میکند؟ این [مرد] هم فهمید که حضرت چیزی دست و بال ندارند که بخواهند کمک بکنند. خودش سرش را انداخت پایین [و] رفت. یکی در راه که این [مرد] داشت میرفت، متلک انداخت [و] گفت که: "اینها [که] بابا! بیا یک پولی هم کمک کنی به اینها؟ تو رفتی در خانه اینها را زدی؟ اینها که بابا خودشان محتاج کمک [هستند]." این جمله خیلی به این بابا سنگین آمد. برگشت دوباره [به] خانه حضرت گفت: "آقا جان! من داشتم خودم میرفتم، این با من اینطور صحبت کرد. خیلی سوختم، کنایه [و] تیکه."
حضرت ایوب [علیهالسلام] گفتند که: "تو این همه سختی کشیدی، چه چیزی از همه سختتر بود؟" گفت: "شماتة الأعداء." [شماتت دشمنان]. [گفت:] "همه زخمهای [جسمم،] طرف اموالم را از دست دادم، سلامتیام را از دست دادم، زنم را از دست دادم، همه را تحمل کردم؛ [اما] زخم زبان دشمن [آزارم داد]." آدم [به امام سجاد گفت:] "من فقیرم، ندارم." [امام سجاد گفتند:] "این زخم زبان را نتوانستم تحمل بکنم، خیلی به من فشار آمد." [مرد گفت:] "اینها را [ببینید! او] آمده کمکی از اینها بگیرد!"
حضرت دو تا قرص نان جو خشک داشتند. یکی گذاشته بودند برای سحری، یکی گذاشته بودند برای افطاری. [فرمودند:] "در این عالم غیر از این دو تا هیچی ندارم برای خوردن. خدا را شاهد میگیرم هیچی ندارم. همین دو تا را میدهم به تو. میدانم که تو هم نمیتوانی بخوری. چهکار بکنم؟ در خیابان بزنم، کسی برنمیدارد ببرد." [مرد] گفت: "دیگر آقاست دیگر! برکت دست حضرت! هرچه از دوست رسد، نیکوست."
آمدم تو بازار دیدم ماهیفروش روی این گاری ماهی میفروخت؛ آن هم در گرمای مدینه. ماهی را گذاشته [بود]. ماهیها در گرما حالت کپک پیدا کرده [بودند و] داشتند خراب میشدند. خودش هم نشسته [بود و] دیگر ناامید شده بود از فروش. ماهیها بو برداشته بودند. آمدم گفتم که: "آقا جان! شما این ماهیها را میخواهی بیندازی دور؟" گفت: "آره دیگر، اگر کسی نخرد من میاندازم دور." [آن مرد] گفت: "من یک قرص نان بهت بدهم؟ خیلی خشک [است، ولی] از هیچی بهتر است. تو هم نینداز دور. یک کمی ماهی [به من بده]." یکی از اینجا گرفتیم، رفتیم جلوتر دیدیم یک کمی نمک گذاشته روی تخته دارد میفروشد. گفتم: "آقا! یک مثقال نمک به من میدهی؟ هیچی هم ندارم." نمکهایش هم بو گرفته بود، آن هم خراب میشد. "یک مثقال نمک به ما میدهی؟" دادیم.
آمدیم خانه. "چهکار بکنم؟ نمک خراب، ماهی خراب. حالا از هیچی که بهتر است. باز دل بچهها خوش میشود، یک چیزی [داریم]." ما غذا درست کردیم. در خانه شکم ماهی را شکافتم. دو تا تکه مروارید درشت دیدم در شکمش. هر کدامش خدا تومان [قیمت داشت]. در همین حال دیدم در میزنند [خانه را]. رفتم دم در دیدم که ماهیفروش و نمکفروش [آمدهاند]. من [با خودم] گفتم: "بابا! ما رفتیم خانه [و] هر نان را نتوانستیم بخوریم. [با خودمان] گفتیم آن چقدر بدبخت است که آمده همین نان را به ما فروخته که یک چیزی گیرش بیاید. دلمان به حال تو سوخت." [به او] گفتیم: "نمک حلالت! ماهی حلالت! تو نان را بردار برای خودت، نخواستی." گفت: "آمدم برگردم [که] دوباره در میزنند. برگشتم، امام سجاد علیهالسلام فرستاده بودند." حضرت فرمودند که: "آن دو تا نان را روی کره زمین غیر از من کسی نمیتواند بخورد." مشکلات حل شد. "من [آن] نان [ها را] دادم [تا] دستگردان کنی [و] یک چیزی گیرت بیاید. نانها را برگردان [و] بیاور، سحری و افطاریم همین [است]."
باز بعضیها شنیدند [و] متلک گفتند: "تو که اینقدر دستت به خیر است، کار دیگران را میتوانی حل بکنی، چرا خودت این جور زندگی میکنی؟" در بدترین حالات، کسی از اینها کمک خواست، کمکش کردم. با دست بسته کمک کردن! بعضی نقلها دارد: روی اسب بود [یا] امام سجاد روی شتر بود، با دست بسته. کسی [گفت:] "آقا! یک مقدار پولی به من کمک [کنید]." در این حال [امام سجاد] گفت: "من که رفتم زیر پای شترم را بکنم طلا پیدا [کنم]؟" دست بسته، [درحالیکه] دستهایش بسته [بود، دست] خانواده [اش را گرفت]. یعنی با این همه کرم، امام سجاد با این روحیه لطیف...
اینقدر چهل سال گریه کرده؛ صبح گریه، عصر گریه. راوی میگوید: "نشد [در] خانه آب ببیند، گریه نکند. نشد غذا بیاوریم، گریه نکند." برخی نقلها دارد در تمام این چهل سال، غذایی که بخواهد از سر بریدن حیوانی باشد، آقا نخوردند. فرمودند: "من طاقت ندارم حیوانی را به خاطر من سر ببرند. من یک سر بریده [دیدهام]!" لا اله الا الله.
امام سجادی که یک مشکل از یک شیعه میبیند اینجور گریه میکند، [خودش] چه چیزها که ندید! مثل دیروز و امروز در کربلا! چه چیزها که [نفرمود]! در روایتی فرمود: "من در تمام مسیری که از کوفه تا شام من را بردند، هر بار که به عمهام زینب و [غمهای] کاروان نگاه کردم، اشک در چشمم [جمع شد]."
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. علیک منی سلام الله ابداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. امشب مادرش [زهرا (س)] کربلاست. جمعه چه خبر است کربلا؟ چه روضههایی قرار است [در] خانهی مادر [خوانده شود]؟ دیروز کربلا بوده. لا اله الا الله. امشب امام سجاد پای روضه مادر نشسته است. السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.
چهل سال گریه کرد. یک روز و دو روز نیست، شبانهروز! چهل سال! آب میدید، گریه میکرد. در بازار [وقتی] حیوان سلاخی شده میدید، گریه میکرد. اسیر میدید، گریه [میکرد]. یتیم میدید، گریه میکرد. سگها میدید، گریه میکرد. قربان دلت بروم، آقا!
بعضیها خسته شدند. از یاران امام سجاد، خادمان، اصحاب [میگفتند:] "بابا! یک روز، دو روز نیست. بس است دیگر! چقدر گریه میکنید؟ آقا! خودتان را هلاک میکنید!" فرمود: "وای! یعقوب نبی بچه داشت که از او دور بود، میدانست این بچه زنده است، فقط فاصلهای افتاد چند سالی بین یوسف و یعقوب. اینقدر برای یوسف گریه کرد [که] نابینا شد. من چه بگویم؟ برادرانم، [حتی] جلوی عمو، عموزادهها، عمهزادهها، از همه بدتر پدرم! سرهایی که به نیزه دیدند، بدنهایی که در گودی قتلگاه [افتاده بودند]." لا اله الا الله.
یک عبارتی فرمود امام سجاد: "خیلی [خوب است که] گریه کنیم. شب جمعه اسممان را بنویسند. شب رحمت است، درهای رزق باز شود، سفر کربلا نصیبمان [شود]." فرمود: "من هر وقت یاد بچههای فاطمه در کربلا میافتم، اشک در چشمم جمع میشود." این عبارت خیلی سخت است. غیرتیها، ناموسدارها، کسانی که رگ غیرتشان به جوش میآید، بسوزید با این جمله: "و عماتی و اخواتی." [این] قیمت دلها [ست]، [آن] خیمه [ها]. فرمود: "حالا هنوز که هنوزه خیمهها را میبینم، خواهرانم را میبینم، یاد فرار کردن [آنها] بیفتم از این خیمه، نامحرمها دنبال اینها [بودند]؛ گوشواره از گوش میکشیدند، خلخال میکشیدند، دستبند از دست میکشیدند. لا اله [الا الله]! گردنبند از گلو میکشیدند، چادر از سر [میکشیدند]."
یک جمله بگویم داغ دل امام سجاد را بفهمی: لشکر دشمن زن و بچه همراهش نبود. [آنها] برای جنگ آمده بودند، با زن و بچه نیامده بودند. ولی لشکر ابیعبدالله پر از زن و بچه است. [آنها] برای جنگ نیامده بودند، برای مهمانی آمده بودند [و] دعوت [شده بودند]. غروب روز دهم، شب یازدهم، مثل دیشب، لشکر دشمن که اتفاقاً [و] به اتفاق [همه] آمده بود کربلا. لا اله الا الله. یک وقت [کسی] آمد ببیند این زن و بچه [را]. یک نگاه کرد، دیدن، برگشت، رفت سمت خیمه دشمن. رفت یک تکه از خیمهها را کند. برگشت آمد. پرسیدند [که] "چه شد؟" گفت: "رفتم از خیمهها کندم روی سر این زن و بچه بیندازم. اینقدر نامحرم به اینها نگاه نکنند."