‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرّحمن الرّحیم. سورۀ هود، آیۀ ۴۸. نکات فصاحی و بلاغی را از آن بررسی بکنیم که فصاحت و بلاغت این آیه چطور است:
«قیل یا نوحُ اهبط بسلامٍ مِنّا و برکاتٍ علیکَ وعلی اُممٍ مِمَّن معکَ و اُممٌ سنُمتِّعُهُم ثمّ یمسُّهُم مِنّا عذابٌ الیمٌ.»
اینجا گفتهاند که یک حرف، در این آیه، چند بار تکرار شده است. همراه غایت خفّت (که تکرار نشده و تکرار نشده)، آنقدر روان است، مثلش در این شعر نیست: «قبر حربٍ بمکانٍ قفرٍ لیسَ قربَ قبرِ حربٍ قبرٌ». که میبینید چقدر ثقیل است، ولی در عین حال «مِمَّن معکَ و اُممٌ سَنُمتِّعُهُم ثمّ یمسُّهُم مِنّا عذابٌ الیمٌ»، چقدر «میم» دارد! «قیلَ یا نوحُ اهبط بسلامٍ مِنّا و برکاتٍ علیکَ وعلی اُممٍ مِمَّن معکَ»، مخصوصاً که نون با میم بعدی ادغام میشود: «اُمَمِّمَّن معک». چقدر ظرافت! «و اُمَمٌ سَنُمتِّعُهُم ثمّ یمسُّهُم مِنّا عذابٌ الیمٌ». آیه پر از «میم» است؛ دیگر همهاش «میممیممیم». و در اوج لطافت، مثل آن «قبر» و همراه اینها نیست که آدم پدرش درمیآید. چقدر راحت آدم میخواند و میرود!
پس، حرف تا حرف، یک حرفی مثل «میم»، وقتی پشت سر هم میآید، راحت میشود خواند. یکی مثل «با»؛ مثل «راه». «را» سخت است. «چهار در راه»، که آدم گیر میکند. آیه آدم را اذیت نمیکند؛ راحت میخواند. مثل قوری گل قرمزی میماند. یک چیز هی تکرار... مقایسه، مقایسۀ غلطی است. اصل ماجرا «قبر و حرب» است که مشکل پیدا کرد، نه تکرار کاف و غاف و تلفظ.
سورۀ اعراف، آیۀ ۸۶: «و لا تقعدوا بِکُلِّ صِراطٍ توعدونَ و تَصُدّونَ عن سبیلِ اللهِ مَن آمَنَ بِه».
اینجا میگوید که «مَن آمَنَ» را منصوب آورده است. «بتوعدون فیاسی من اعمال الاول و هو قلی». میشود از اعمال اوّل، که خب، این قلیل یعنی «تصُدّونَ عن سبیلِ اللهِ مَن آمَنَ» یا «توعدُ مِن آمَنَ». «لا تقعدوا بِکُلِّ صِراطٍ توعدونَ مَن آمَنَ بِه». اینجا بانک فاصله آمده، خیلی جالب نیست. دیگر اصل قاعده این نیست که این مفعولی بیاید با واسطه. اینجوری نهویان گفتهاند که در قرآن وارد نشده، چون «قلیل» گفتهاند. این نمیتواند مال آن باشد. اگر از اعمال اوّل باشد، لازم میآید که ضمیر در فعل دوم ذکر شود.
ترکیبش اینجا باشد: «و تصُدّونَه» یا «تصُدّونه». ضمیر را «تصُدّونو» بیاورد، چون این ضمیر حذفش جایز نیست، بنابر قول بیشتری؛ مگر ضرورتاً در قول برخی نحویان که حذف میشود در قلیلی از کلام و دلالت میکند بر «مَن آمَنَ»، «مَن آمَنَ» منصوب به «تَصُدّونه» دلالت میکند بر «مَن آمَنَ» که «مَن آمَنَ» منصوب به «تَصُدّون» است. آیۀ دیگری دلالت بر این دارد. «قُل یا اهلَ الکتابِ...» اینجا نیست. (قبلش، بعدش، عامل...) یک عده میگویند نه، همان «تَصُدّونه» بهتر است. چرا ما حرف آنها را رد میکنیم؟ آنها میگویند به «توعدون» بیشتر میخورد تا «تَصُدّون». ادعا کردند. تعداد زیادی از مفسرین ادعا کردند که مال «توعدون» است. ما چطور رد میکنیم؟ فصاحت ندارد. فصیح نیست. خب، میگویند شما بخواهی این را مفعول «تَصُدّون» بیاوریم، معنا نمیدهد. «سبیلاللهِ مَن آمَنَ». «مَن آمَنَ» مفعول «تَصُدّون» شده. این آیه با آن آیه تفسیر میشود. معلوم میشود که اینجا «مَن آمَنَ» مفعول «تَصُدّون» است.
«توعدونَ». نگاه میکند. «زخمی» را «تَصُدّون» چه جوری؟ «ننشینید به هر راهی که وعده میدهید»، «توعدونی» یا «توعدونه». «توعدونه». «توعدون» باید باشد. «وعده میدهید کسانی را که ایمان به خدا دارند». میخورد و حذف نمیشود، مثل این ضمیر؛ مگر در شعر و بعضی جاها حذفش را همراه غلط با این تکلیفات مضافه دریافت کرده باشند. شایسته است که تعقید، بعید از فصاحت دارد. قرص فصیح نیست. همین که فصیح نیست، کفایت میکند که ما بگوییم آقا چی بفرمایید... نه، سورۀ بقره، ۱۸۳، ۱۸۴. پس ما یک اصلی در قرآن داریم به اسم «اصالت الفصاحه». هر قولی که با این اصل جور در نیاید، میگذاریم کنار. «اصالت الفصاحه»، اصول فصاحت. مشغول... عمرمان کفاف نمیدهد.
بله... انقدر الان که چیزهای دیگر. ما یک متنی را دست گرفتیم. یک مقدار هم نوشتیم در مورد ذهنشناسی و روانشناسی و اینها. ذهنشناسی، جزء شهدای شهدای ۷۲ تن. «یا ایها الذینَ آمَنوا کُتِبَ علیکُمُ الصّیامُ کما کُتِبَ علی الّذینَ مِن قَبلِکُم لعلَّکُم تتَّقونَ. ایّاماً مَعدوداتٍ». مال کیست؟ مال کجاست؟ چرا منصوب شده؟ حاج آقای کریمی، «کاتبه کتبَ ایّاماً». چند روزی نوشته شده. چند روز؟ چند روز معدودی؟ چند روز معدودی نوشته شده. یک چند روز معدودی روزه دارید. «صِیام» چند روز محدودی یا نوشته شدن چند روز محدودی واجب شد بر شما؟ عامل کدام را بگیریم الان؟ عاملش «صِیام» است. مصدر عامل «کُتِبَ» نیست. بله، یک بعد چی چی است؟ «صِیام». چرا منصوب شده؟ وقتی متعلّقگیری میکنید، این را باید به آن معنا بدهید. آخری که میخورد، بدهیم، میخورد.
چرا من ترجمه میکنم؟ دو تا. یکی با «صِیام»، یکی با «کَتَبَ». اولی: «با شما ای کسانی که ایمان آوردید! روزه بر شما نوشته شده، همانگونه که یک چند روز معدودی نوشته شده بود بر کسانی که قبل از شما بودند، برای اینکه تقوا پیدا کنید». «چند روز معدودی نوشته شده بود». ادامۀ آیه این را دارد میگوید: «ایّاماً مَعدوداتٍ». بقیهاش چی؟ «ایّاماً مَعدوداتٍ». این ایام، اگر مریض بودی، تو این ایام معدودات، اگر مریض بودی: «مِن ایّامٍ اُخرَ». به قرینۀ «ایّامٍ اُخرَ». الان «ایّاماً مَعدوداتٍ». چند روز نوشته شده بود. الان نوشته شده است.
معترضه است؟ نه، شما ببینید «لعلَّکُم تتَّقون» دارید. بعدش تمام شد. کمیسیون «لعلَّکُم تتَّقون»... جمله را حذف کنید. جمله معترضه خاصیت ندارد. این جمله یک جمله معترضه است. هیچ کارایی ندارد. خراب میشود. خیلی. آیۀ بعدی کلاً باید برداری. چند وقت هر کی مریض است، برود یک چند روز دیگر روزه بگیرد. این چه ربطی دارد؟ ربط داشته باشد، ندارد دیگر. «ایّامٍ اُخرَ» به اعتبار محدودیت. الان چند روزه ماه رمضان است؟ «ایام محدود». سی روزه مشخص است. سی روز مشخص روزه داریم. گرفتی، گرفتی. مریض بودی، چند روز دیگر بگیر. روزهای دیگر بگیر. نه اینکه قبلیهای روزهایی داشتند. حالا شما اگر مریضید، یک روزهای دیگری بروید روزه بگیرید. الان میگوید که همان جوری که معدودی را گذاشته. نه ببینید، الان شما دارید برمیگردید به «کَتَبَ» اوّل. نگاه کنید ببینید: اوّلاً، «ایّاماً» را چی میگیرید؟ مفعول؟ مفعول نیست. («کَتَبَ» معلوم است، مجهول نیست.) «کَتَبَ» نوشته شد شما را آن ایام را. (مجهول بعد مجهول.) حالا بر فرض مفعول هم بگیری، یک دانه ایام ظرف، مفعولفیه زمان. ظرف زمانی چی بود؟ معیّن. خب، وقتی ظرف است، ظرف چیست؟ ظرف کتابت است یا ظرف صیام؟ ظرف نوشته شدن؟ ظرف روزه است؟ ظرف چیست؟ چه قرار است تو این ظرف اتفاق بیفتد؟ اونی که شما میگویید یعنی تو یک ایام معدوداتی نوشته شدن بود. بعداً برداشته شد. تمام شد.
ترجمه میشود. روی مبنای چیزی که نمیتوانیم دست برداریم، از روی قواعد. این قاعده، آن با این قاعده، ترجمۀ اهل زبان. حالا اینجا متن را بخوانیم. ببینید که چطور میشود. میگوید که: «ایّاماً مَعدوداتٍ». ظرف برای صیام. مثل اینکه شما بگویید «الخروجُ یومَ الجمعه». و ضرری نمیزند وقوع فصل بین صیام و بین «ایّاماً». جمله معترضه است. اصلاً کانّهو نیست. «کُتِبَ علیکُم تتَّقون لعلَّکُم تتَّقون». «ایّاماً»، اگر میخواهیم به آخری برگردیم و «تتَّقون ایّاماً». یک چند روزی با تقوا باشید. چند روزی روزه بگیرید. چند روز مال چی؟ چند روز مال روزه، نه. چند روز مال نوشتنشه، نه. چند روز مال تقواست، نه. چند روز مال بر قبلیها، که اصلاً از ابعد الوجوه. چند روز بر قبلیها نوشته شده بود. چند روزی روزه بگیرید. آمده اینجا: «لن الفصل لم یکن بأجنبی عند التحقیق». اینجا فاصله اجنبی نیست. چون حال و مفعولله که استفاده میشود از «لعلَّه». همه اینها از تمام عامل مفعولفیه است و از تمام عامل در آن عامل، از همان عامل عامل درون شیء است. اینها مال صیام است. صیام هم مال «کُتِبَ» است. آن عامل روی نام اثر میگذارد. چون که «کُتِبَ» داریم، آن هم تناسب با «کَتَبَ» دارد. حاصل شدن اشکالی ندارد. فاصل بودن آنجا اجنبی نیست. بین صیام و اونی که میگوییم به آخری میدهیم. یعنی اینکه قبلیها اینطور بودند. باشد که اصلاً بحث را تمام کرده باشد. آنجا به آخری میدهیم. ولی وقتی فاصل، فاصل به حساب نیاید، فاصله ندارد. فرقی نکرد، بودن و نبودنش خیلی فرقی نمیکند. در کلام نکته دارد. معترض است. هم «کَتَبَ» معترض است. همه اینها در مورد صیام. خود صیام مال «کَتَبَ» است. این «کَتَبَ» با آن «کَتَبَ» جور است. «لعلَّکُم تتَّقون» با «کَتَبَ» جور است. اینها همه جورند. اصلاً نیست. «کُتِبَ علیکُمُ الصّیامُ ایّاماً مَعدوداتٍ». چون نمیتوانی پاک بکنی، اصلاً انگار فاصلی نیست. یک چند روزی برایتان روزه نوشته شده. اصلاً لطافت کلام تو این است. دارد به قول مرحوم، به نظرم مرحوم راضیه، فخر رازی، نه، آن رازی صاحب «روض الجنان». ایشان میگوید: میگوید که لطافت آیه به این است که دلیل تکلیف مشقت باری را میگوید. یک چند روز است. چند روزی روزه است دیگر. بگیر. تازه مریض هم هستید. ادامۀ آیه: «مریض هم هستی، بعداً بگیر. اگر چی بودی، مسافر فلان بودی». هی زبان، لسان آرام کردن. آرام گفتن. با مهربانی، نرم. «ایّاماً مَعدوداتٍ» مال قبلیها. اصلاً به سیاقت، مخصوصاً به آیه بعدی، اصلاً نمیخورد. چون فضا، فضای این است که این چند روز نشد، چند روز دیگر. یعنی اگر قبلیها نتوانستند بگیرند، ایام آخر بگیرند. بر قبلیه، چند روزی نوشته شده بود. هر کی نتوانسته قبلی را بگیرد، بعداً برود چند روز دیگر بگیرد. اصلاً معنا نمیدهد. هر کدام که نتوانست الان بگیرد، بعداً برود بگیرد. «کُتِبَ» مال علیکم. مال خودتان است. خب.
و این مختار زجاج، زمخشری و رازی است. چرا انگار اصلاً همین را گفته؟ به جای «کُتِبَ علیکُمُ الصّیامُ»، شما بفرمایید «صوموا ایّاماً مَعدوداتٍ».
رحمالله ناصراً. مرحبا. مناسب مرجع. این مسئله برمیگردد به تجنب تشدید کلام به اختلال نظام المعروف. «تجنباً للعید المخل بالفصاحه». چرا اینها را میگوییم؟ برای اینکه آن تعقید پیش نیاید. تعقیدی که مخالف فصاحت است. یعنی اگر اجنبی باشد، تعقیدآور است. شما میخواهی یک چیزی را، یک خط مال آن قبلی است، تعقیدپیدا میکند. بله! ولی وقتی که همه از یک جنس است، همه را میشود پاک کرد.
بنده آقای دکتر راه، که خیلی ایشان را دوست میدارم، که خیلی سابقۀ طولانی با ایشان دارم، که با هم خیلی جاها رفتیم، که با هم فلان درسها را مباحثه کردیم، که فلان... ایشان. دیگر نمیگویم راه. نمیگویم، ایشان را برای این کار صلاح میدادم. کسی به من میگوید تعقید. پاک. آقای دکتر «را». با هم. ما با آقای دکتر یک دورهای مباحثه کردیم. یک دورهای با همدیگر ورزش میرفتیم. یک دورهای با همدیگر کلاس درس میرفتیم. یک دورهای با همدیگر شراکت اقتصادی داریم. بنده راضی نیستم. که بنده راضی نیستم از... کدامش؟ اوّلیه است که این تعقید دارد؟ میگوید نه، منظورم آن مباحثه که میکردیم راضی نیستم. خب، مقایسه کنید به سرانجام؛ که از سرانجامش راضی نیستم. کدامش؟ قاعده بر این است که شما باید به آخری برگردانی. تو بحث استثنا هم همین را میگوییم دیگر. جملات متعدده. استثنا به کدام برگردد؟ میگوید آخریه. معنا ندارد بگوید نه، بقیه گوگل. پدر آمرزیده. آخرین. بقیه مشکوک است. بقیه دلیل میخواهد. قرینه بود میگیریم، نبود همین آخرین را فقط میگیرد. وگرنه فصاحت ندارد. تعقید معنوی دارد.
سورۀ انسان، آیۀ ۲۶: «وَ مِنَ الَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَویلًا».
اینجا بعضیها آمدهاند تعلیق کردهاند بر این آیه، گفتهاند که این آیه رد علی عدم ما قاله اهل علم المعانی و البیان جمع بین هاء و هاء «سبّحهْ». این دو تا «ها» بغل هم آمده. این جالب نیست. یک عده کلمه را از فصاحت میاندازد. مثال هم زدهاند: «کریمٌ متى امدحهُ امدحهُ و الوَرى معي إذا ما لَم ألمهُ لمته». «لَمتهُ لَمتهُ». وقتی جاهای «جیمی» و «های دو چشم» و اینها بغل هم، جالب نیست. «سبّحهْ». این چه جوری است؟ کلمه این اشتباهی است از ناقدی که گمان کرده است که «انه یبرع القرآن من العیوب المخل بالفصاحه». قیاس آن آیه با این شعر قیاس درست نیست. چون اوّلاً که اینجا «امده» را تکرار کرده. که از مَهیع فصاحت میاندازد، نه صرف اجتماع «ها» و «ها». اونی که «امده» (های جیمی و های دو چشم نیست که کنار هم آمده فصاحت را از بین برده). این که دو بار «امده» را تکرار کرده، پس ربطی به آیه ندارد. صرف اینکه «جیمی» بغل «های دو چشم» بیاید که از فصاحت نمیاندازد. نکته ثقیل نیست. الان تو «امده امده» خالی. من بگویم. کسی نمیگوید فصاحتش مشکل. تنفر حروف به نظر نمیآید. چون «های جیمی» با «های دو چشم»، دو تا مخرج متفاوت دارد. «صبا سبّح لیلاً طویلاً». میمانی توش. تو این مخرجی یا تو اون مخرج؟ قضاوتی نداریم ما. حرف خاصی نداریم. نوکر قرآن هم هستیم. منشأ ثقل تو قیاس به این شعر غلط است. چون قانون اصل حرفشان همین است. میگویند چطور آنجا «امده» را میگفتی فصاحت ندارد، اینجا «مسبّح» را ندارد؟ به خاطر تکرار. بنده خدا این شعر را آورده از جهت آن دو تا حرفی که کنار هم افتاده. نه. تو این را نمیخواهی بگویی. اینجام که این دو تا را ندارد. زده و خیلی راحت گفته. آبروی من این را زدم که آنجا نبود. از خودش.
سورۀ مجادله، آیۀ ۷. خب، اینجا سورۀ مجادله، آیۀ ۷. یکم بخوانیم: «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوىٰ ثَلٰثَةٍ إِلّٰا هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لٰا...».
اینجا یک عده گفتند که حرفی از چهار نزده است. این وسط گفته سه تا باشند، خدا چهارمیشان است. پنج تا باشند، خدا ششمیشان است. از سه، پدیدۀ پنج. چهار را چرا نیاورده؟ فصاحت نداریم؟ یکی بیاری، دو تا میدهم. سه تا بیاری، چهار تا. تبلیغ تلویزیون. یکی بخری، دو تا تخفیف میدهیم. سه تا بخری، چهار تا. عرف نیست. رایج نیست. پس آمدن عدد به ترتیب، صحیحتر از این است که بر غیر ترتیب بیاید و غرض را حاصل میکند. از تعریف کیفیت انتقال به آن. پاسخش این است که «مُنعه مِن ذلک امران». دو تا چیز این را منع کرده: یکی خشیت از اینکه نظم کلام عیبناک بشود برای ثقلش بر نطق و سمع. لفظِ چهار با آن سه و پنج: «ثلاث» و «خمس» با «اربعة». «اربعة» وزن و آهنگش با «ثلاث» و «خمس» فرق میکند. «ثلاث خمس»، «ثلاث اربعه خمس اربعه». عین دارد. خیلی حجیم. «خمس» خیلی استخفافی است. آن استعلایی میشود و عین و فلان اینها توجیه دیگر. حالا اینها توجیه. بله. «علاءُ الدّینِ الله و رابعهم اربع». مثلاً آن ثقل «رابعهم» ثقل «اربعة» را، بعد تازه خود «هُوَ رابعهم اربعٌ». بعد «رابع» میآورد. آن دو تا با همدیگر سنگین میشد و «اربعُ الله و خامسهم». بلا «اربعة». «إِلّٰا هُوَ خٰمِسُهُمْ وَ لٰا خَمْسَةٍ إِلّٰا وَ سٰادِسُهُمْ». اینجا در واقع یک و دو و سه. سه و چهار و پنج و شش و عددها را پشت سر هم آورده بدون اینکه تکرار بکند. لطافتش تو این است. این حرف خوب است. ولی اینکه بگویی که «اربع» این وسط چی و فلان اینها. البته ایشان هم ظاهراً منظورش همین است که «اربع» و «راب». «أربعةُ أحرفٍ مِن حروفِ الحَلق». چون چهار تا حروف حلقی میشود کنار همدیگر. این را با هم حَلَقیه «ها راه حلقه عین» و «حاء دو چشم». «همسُ و العینان و الهاءان». آن دو تا عین، دو تا «ها» میآید. میشود چهار تا حلقه. چرا؟ یک دانه عرب تا در آنها نیست. «وَ لَا أرْبَعَةٍ إلَّا أرْبَعَةٍ رابعُهُمْ». «وَ لَا أرْبَعَةَ» گفته. معادله و اینها. از این حرفها که حروف این جوری بشود. تنفر حروف یک بحثی است دیگر. اسمش را گذاشتهاند معادله. عین. تازه «لام اول»، بدترین عیبها هم هست که عمر بن خطاب از شعر زهیر، وقتی که وصل کرد نفیاش کرد. در صورت این هم جزو مسائل.
که یک بار خواندیم. سورۀ یونس، آیۀ ۶۶. اینجا یک نکته دیگر در مورد آن آیه است: بین مستثنا و مستثنا منه شش صله طولانی است. وقتی میآید. اگر میخواست علت زن خالی بگوید، یک صله طویل میآمد. از فصاحت میافتاد. واسه همین «مٰا يَتَّبِعُ»؛ دوباره توی کلمۀ دیگری به شکل «أن يَتَّبِعُونَه» تکرارش کرد. قبلاً آیۀ بعدی هم. وقت گذشته باشد فردا. این هم باز بحث تنفر حروف. حروف «أَحَدٍ أحَدٍ»؟ «عَلِمَ أَحَدٌ عَلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ؟» فقط از بیرون بگویم «أَحَد». عین، «ها» دارد. دو تا حرف قریبالمخرج. حروف حلقی هم هست. ولی خب، پشت سر هم آمدن ثقل ایجاد نکرده در نطق به کلمه که منافی فصاحت باشد که بخواهد تنفر حروف بیاورد. چون انتقال نطق در مخرج عین از وسط حلقه، به مخرج «ها» که از اقصای حلقه، این نطق را ساده کرده. همزمان. «أَحَدٌ». حمزه، عین. انتقال از سکون به حرکت. خفّتش. چون یکیاش از بیرون. بله. به ترتیب میروند عقب دیگر. انگار این ترتیب مهم است. مثلاً یک دفعه از اینجا بروی جلو، دوباره برگردی، سخت میشود. به عقبی انگار مشکل نباشد. «ها» و «ها» هم به نظرم اینطوری است. خودش گفته. مثالش هم همان «صبا» مشتمل بر «ها» است که از وسط حلقه و «ها» است که از اقصای حلقه. انتها. مگر اینکه اولی ساکن است، دوم متحرک است. این از تنفر حروف شمرده نمیشود. ولی آن «امده» و از جلو میرود. پرده پرده انگار. ولی کلمۀ «امده» یعنی کلمۀ «عمده» کوتاه نمیآید. این کلمۀ «امده». «همزه میم دال حای جیمی های دو چشم». «امْدَحهُ». «کریمٌ متى امدحهُ امدحهُ و الورى با هم امْدَحهُ مدحه». «مسبّحون» چه فرقی؟ اینجا این چیست که صاحب طرح را تنبیه میکند؟ میگوید که «امده» آنجا منافرت الحروف شمرده نمیشود، بابت این «های جیمی» و «های دو چشم». مشکلش تو همان تکرارش است. تکرارش سخت کرده. بابت این دو تا کنار آمدنش نیست. تکرار کار سخت. موجبات تنافر هم زیاد است. مرجعش برمیگردد به سرعت انتقال زبان در مخارج حروفی که تقاربش نزدیک است، یا از هم دور است. همراه با عوارضی که عارض میشود برای او. از صفات حروف: از جهر و همس، شدت و رخوت، استعلا و استفال، انفتاح و انطباق، اصمات و اذلاق، حرکتهاشان، سکونهاشان.
ضابطه مطردی ندارد. سکون خیلی مهم است. دارد به شما اجازه میدهد پرده را عوض کنید. این کاش چون متحرک است، اجازه نمیدهد. خود این اجازه نمیدهد. تحرک این کالبد را خراب میکند. ولی این چون محرک، متحرک است. نداریم تو قرآن. «یُسَبِّحُ». «یسبِّحُ اللهَ». دارد «یسَبِّحُهُ». یادم نمیآید «نُسَبِّحُکَ». سی را به کاف دارد، ولی به «هو». ضابطه مشخصی ندارد. از چیزهایی که برمیگردد به ذوق فصلا. بله. حالا که اینجا رسیدیم، این هم بگوییم و آخرین آیه را هم گفته باشیم و این بحث فصاحت تمام. که حالا جلسۀ بعد در مورد بلاغت صحبت بکنیم. سورۀ هود، آیۀ ۸۹. که این هم گفتیم دیگر «لا یَکْسِبَنَّکُمْ شِقٰاقی». گفته «اکسَبَ» و «کَسَبَ» باشد. چه تفاوتی دارد؟ که این هم نکتهاش...
در حال بارگذاری نظرات...