‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسمالله الرحمن الرحیم
مثالهایی از روایات و آیات قرآن
در بحثهای فصاحتی و بلاغتی بیشتر بر فصاحتِ مدنظر تمرین میکنیم یا بررسی میکنیم که اشکالاتی که بزرگان (بر آنها) گرفتهاند چگونه بوده است.
**متن اول:**
مال کتاب «الصلات» مرحوم اراکی، جلد ۱، صفحهی ۲۱۹. "مِن شروطِ ساترٍ، بل و مطلق اللباس" (تکتک میخوانم، ترجمه بفرمایید) در بحث نماز ساتر عورت یا بلکه مطلق لباس، از شروطش چیست؟ "ألا یکون من اجزاءِ مالا یُؤکَلُ لَحمُهُ" یعنی از اجزای حیوانی نباشد که گوشت آن خورده نمیشود. "والأصلُ فی ذلک موثّقةُ ابنِ بَکیرٍ". موثّقهی ابن بکُیر که روایت خیلی معتبری است: "إنَّ الصَّلاةَ فی وَبرِ کُلِّ شَیءٍ حَرَامٍ أَکلُهُ، فَصَلاةٌ فی وَبرِهِ وَ شَعرِهِ وَ جِلدِهِ وَ بَولِهِ وَ رُوءوسِهِ وَ کُلِّ شَیءٍ مِنهُ فاسِدٌ."
"إنَّ الصَّلاةَ فی وَبرِ کُلِّ شَیءٍ حرامٍ أَکلُهُ" (نماز در موی هر چیزی که خوردن آن حرام است)، "فَصَلاةٌ فی وَبرِهِ وَ شَعرِهِ وَ جِلدِهِ وَ بَولِهِ وَ رُوءوسِهِ" (مدفوعش) "وَ کُلِّ شَیءٍ مِنهُ فاسِدٌ." (و هر چیزی از او فاسد است.)
**متن الخبر:**
"عَینٌ لا یَخْلُو مِن بَعضِ المُناقَشاتِ" (روایت یک جوری بود). مشکلش چه بود؟ "فَصَلاةٌ فی وَبرِهِ وَ شَعرِهِ..." اینها مناسب با ترکیب نحوی نیست، مگر اینکه علما (رضوانالله علیهم) این خبر را به قبول تلقی کنند و به این وسیله جبران شود وهنی که وارد میشود بر روایت از این جهات. وگرنه روایت فصاحت ندارد. زیرا که صلات ( نماز) در هر چیزی که فلان است... "الصَّلاةَ فی وَبرِ..." خبر را که اینجوری نمیآوَرَد! صلات در هر چیزی که فلان است، فاسد است. صلاتی که در هر چیزی که اینجوری است...
اول بگوید که صلات در فلان و فلان و فلان چیزی که اکلش حرام است، فاسد است. صلات در چیزی که در وبر آن حرامگوشت است. نماز در وبر حرامگوشت. نماز در وبرش، شعرش، جلدش... جبرانش بکند، آن هم عمل علماست که جبران ضعف روایت (یعنی فقها طبقش فتوا دادند). وقتی همه فتوا میدهند، نشان میدهد که ادلّهی دیگری هم دستشان بوده که خب، همین مضمون را میرسانده؛ اکثر نقلِ مضمونِ اکثر روایات. ولی در هر صورت باید فصاحت داشته باشد.
**آیهی قرآن:**
سورهی مائده، آیهی ۶: "یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ" (ای کسانی که ایمان آوردید، هنگامی که برای نماز بلند شدید، صورتهایتان را بشویید و دستهایتان را تا مرفقها بشویید و سرهایتان را مسح کنید و پاهایتان را هم تا کعبین مسح کنید.)
خب؛ "مَن أوجَبَ غَسلَها مِنَ العامَّه ادَّعی أنه مَنصوبَه". آن "أَرْجُلَکُمْ" را میبینید؟ «أَرْجُلَکُمْ». کسی که غسل پاها را (از علمای اهل سنت، آنهایی که میگویند پا را بشویید) واجب دانسته، ببینید این "أَرْجُلَکُمْ" یا باید عطف بشود به "رُءُوسِکُمْ" (به "بِرُءُوسِکُمْ") یا عطف بشود به "أَیْدِیَکُمْ". اگر عطف بشود به "أَیْدِیَکُمْ" باید شُست. اگر عطفش کنی به "رُءُوسِکُمْ" باید مسح کرد. اینها گفتند که این منصوب است و معطوف بر "أَیْدِیکُمْ". بله، "فَتَأخُذُ حُکمَها مِنَ الغَسلِ". حکمش را از غسل (از قتل) میگیرد. "فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ..." و این از غرائب استعمال است؛ کلام خدا بر آن حمل نمیشود، چون وقوع کثیر به اجنبی (بین معطوف و معطوفعلیه) و انتقال از جملهای به دیگری قبل از اکمال او (یعنی اولی)، موجب ایهام است، مُخِلّ به فصاحت است.
معطوف و معطوفعلیه (بینشان) فاصله بیاید یا یک جمله را قبل از اینکه تمام بکند، یک جملهی دیگر بگوید، بعد بیاید جملهی اول را تمام بکند. "وَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ..." حالا بعداً یک دانه "أَرْجُلَکُمْ" هم دارم، یادم باشد. خب، فعلاً "رُءُوسَکُمْ" و دوباره بیاوریم وقت رقص وسطش. یک مسح بکنیم، دوباره پا را بشویید.
جان ما! "و امسَحوا بِرُءُوسِکُمْ و أَرْجُلَکُمْ..." شما محل به "بروسکم" (بِرُءُوسِکُمْ) محل دارد. خودش مجرور به خاطر آن "با". با مجموع با محلّاً منصوب که شما بخواهید چهکار بکنید؟ به "أَرْجُلَ" با سرش نیامده، بله. نمیخواهی من با سرش بیاید؟ نمیخواهیم عطف بشود به "رُءُوسِکُمْ". میخواهیم عطف بشود به "بِرُءُوسِکُمْ". دو تاست: یک "رُءُوسِکُمْ"، یک "بِرُءُوسِکُمْ". بله؛ چرا؟ چون در یکیش میخواهد یک مقدار از سر را مسح کند، در یکیش میخواهد کل پا را مسح کند. "بِرُءُوسِکُمْ" با "با" جزئی، مقدار بحث بعضی است. یعنی بعض رؤوس.
پس میبینیم که این ادعا با فصاحت جور در نمیآید. ولی ما از قرآن دفاع میکنیم (با فصاحت). فتوای صادقی. آن که مال "فَاغْسِلُوا... إِلَى الْمَرَافِقِ" چهجوری، از بالا به پایین یا پایین (عَلَى الْمَرَافِقِ) را؟ بله. حالا بحثهایی دارد. همینجا هم من از تذکرة علامه بود. متنی که خواندم مال علامه حلی. کتاب «الخلاف» آیتالله سبحانی را بخوانید. «الإنصاف فی ما دَامَ فیه الخلاف». «الإنصاف» اسمش «الإنصاف فی ما دام فیه الخلاف». بین چیچی (و چیچی)؟ بحثهای اختلافی شیعه و سنی را در کتاب بحث کردیم. خیلی، «الإنصاف فی ما دام فیه الخلاف».
**آیهی بعدی:**
سورهی آل عمران، آیهی ۹۳: " کُلُّ الطَّعَامِ کَانَ حِلًّا لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِیلُ عَلَىٰ نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ" (همهی طعام برای بنیاسرائیل حلال بود، مگر آنچه اسرائیل بر خودش حرام کرده بود، پیش از آنکه تورات نازل شود. بگو: اگر راست میگویید، تورات را بیاورید و بخوانید.)
اسرائیل کیست؟ حضرت یعقوب. بندهی خدا! واقعاً اسم شریف را میسوزانندش و زیر پا میاندازندش و مرگ بر اسرائیل میگویند. مظلومیت این پیغمبر خدا! منقول شده، بله. بله؛ یک لرزهای در گور به ایشان میافتد.
بعد یک خورده دل (اینجا متعلق به "حرم") است. "حرم من" گفته شده که متعلق به "حلا"ست. سر اینکه این "مِن قَبْلِ" متعلق به چیست؟ متعلق به چیست؟ متعلق... متعلقش چی؟ متعلق به چی؟ یک عده گفتند متعلق به "حرم"، متعلق به "حلا" است. "کانَ حِلاً مِن کَرِیمٍ ما". چون اصل را بر فصاحت قرآن میگذاریم. این اصل، کبرای قطعی و یقینی ماست. چون این کتاب، کتاب فصاحت و کتاب بلاغت است. با این کبراست که بحث پیش میرود. چون این کتاب، کتاب فصاحت است، این نکتهای هم که میگوییم با فصاحت جور در نمیآید، یکجا رد میشود. اینی که بخواهد مال "حلا" باشد، با فصاحت جور در نمیآید. چرا با فصاحت جور در نمیآید؟ خلاف قیاس است؛ خلاف قواعد صرفی است؛ خلاف قواعد نحوی است. ضعف تالیف دارد. "حلا" که یعنی حلال. "حلا" صفت مشبهه. خب میتواند بگیرد. مشکلش چیست؟
فاصله عبارت مال آلرحمن فی تفسیر القرآن. الله الرحمن مرحوم سبزواری (تفسیر «مواهب الرحمٰن» است، فکر کنم). حالا الرحمان چیز باید باشد. اهل سنت به نظرم (آل عمران ۹۳). بله. اینجا اجنبی آمده. نام جمله "الا ما حرم" است که خب، وقتی "الا" میآید، یعنی جملهی قبل تمام شد. بعد "الا" درست است. آقا، نه اینکه این دو کلمه هم مال... گفت که از اشعار، از اشعار ملا نصرالدین گفتند این بوده که از چشم تو... چشمان تو مرا تورات موسی. حضرت یعقوب مقدم بود، بر حسب موسی. ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف میآید. از نسل یوسف که نبوده (بعد حضرت یوسف میرسد به حضرت موسی علیه السلام، به فاصلهی چند صدساله؛ خیلی فرق میکند.)
۱. من "قَبْلُ" را بزنم به "حرمَ". ترجمه را ببینید: "همه طعام برای بنیاسرائیل حلال بود، مگر آنچه اسرائیل بر خودش از قبل حرام کرده بود."
همهی طعام برای بنیاسرائیل حلال بود. از قبل مگر آنچه اسرائیل بر خودش حرام. از قبل همهی آن حلال بود. یکی اینکه قبل اینکه اینها.... قبل اینکه اسرائیل بر خودش حرام بکند (ببینید). یکی "حرمَ من قبل" یعنی از قبل بنیاسرائیل حرام کرده بود. قبل بنیاسرائیل حرام کرده بود. یکی نه، خدا برای بنیاسرائیل از قبل حلال کرده بود. "کُلُّ الطَّعَامِ کَانَ حِلًّا لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ". همهی غذاها برای بنیاسرائیل از قبل... ببینید، ما یک حلال داریم، یک حرام. حلالش چیست؟ "کُلُّ الطَّعَامِ". بعد تازه حلال بودند. حلال بود. اسرائیل آمد یه سری چیزها را حرام کرد. آخه این از یعقوب مقدم بوده. اول از یعقوب بوده. ببینید، اول تصورش بکنیم. خاصیت زمان را دربیاوریم توش. الان اینجا زمان "مِن قَبْلِ" درست. "کُلُّ الطَّعَامِ کَانَ حِلًّا لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ" اینجا "إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِیلُ عَلَىٰ نَفْسِهِ". درست. خب، الان اینجا چه "مِن قَبْلُ"؟ اول حلال و حرامش را ببینیم. تفاوتش را. نه، نگاه کنید: از قبل. بله، آن زمانه خیلی اینجا دخالت ندارد، مگر اینکه شما حلال و حرام (دخالت) ببینید. همهی طعام برای بنیاسرائیل حلال بودنش به اعتبار اینکه (نسبت به ما) ماضی است. الان شما فرض کن که ما در بنیاسرائیل الان، میگوید همهی طعام برای شما حلال است. نه، نه، این به اعتبار اینکه آنها ماضی بودند، دارد کار میکند. نمیگوید دورهای هستیم که الان ما الان در دورهی بنیاسرائیلیم. اسرائیل هم که قبل بوده، بوده دیگر. اسرائیل یک سری طعامها را برای خودش حرام کرده بوده. بنیاسرائیل.
پاسخ: آیه، آیه دارد به ما یک چیزی میگوید. اصلاً کاری نداریم که دورهاش گذشته. دارد در مورد بنیاسرائیل خبر میدهد. پیامبرمان. آیه را نگاه کنیم. "قبل" همان دورهی پیغمبر. آیه زمانش یعنی دارد اخبار از یک واقعیتی میدهد در بیرون. آن واقعیت مال کیست؟ همین را کار دارید. تورات قبل از قبل از اینکه تورات نازل بشود. "کُلُّ الطَّعَامِ کَانَ حِلًّا لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ" قبل از اینکه نازل بشود یا آنکه اسرائیل برای خودش حرام کرده بود، قبل از اینکه تورات نازل بشود؟ خیلی فرق. فرقش تازه روشن شد. تفاوتش چه میشود؟ ما یک اسرائیل داریم یا بنیاسرائیل. بلا تشبیه اسرائیل، باز بلا تشبیه بنیاسرائیل از باب شرافت، از باب دنائت. اسرائیل، بنیاسرائیل این برای خودش یک سری چیزها را حرام کرده. برای اینها هم که همهی طعام حلال است. "حَرَّمَ إِسْرَائِیلُ مِن قَبْلِ". یک سری چیزها را برای خودش "مِن قَبْلِ". قبل اینکه تورات نازل بشود. قبل اینکه تورات نازل بشود، اسرائیل بر خودش یک سری چیزها را حرام کرده. درست است؟
پاسخ: ثمرهی آخرش یکی است. ثمرش یکی است. یعنی طعامی، غیر از آنی که اسرائیل حرام (حلال است). حالا تفاوتش چه میشود در معنی؟ قبل از اینکه اسرائیل (در تورات) یعنی قبل از اینکه تورات نازل بشود، اسرائیل حرام کرد یا قبل از اینکه تورات نازل بشود، برای بنیاسرائیل حلال بود؟ وقتی "الا" (شما اجبار داریم) داشته باشیم در جمله آمده. هیچ فرقی نمیکند. در هر صورتش ما قبل از اینکه نزول تورات داشته باشیم، حلالهایی داشتیم و حرامهایی که روش دست بگذارید. قبل اینکه تورات نازل بشود، حلال بود. حالا که تورات نازل شد، آنی که اسرائیل بر خودش حرام، تحریم میکند. مشکل همین است. برجام یک خوبیهایی هم داشت. بعد متوجه شدیم برجام کلاً خیر است.
بله. اینجا خلاصه تعقیب و ایهام دارد. اگر ما بخواهیم "الا" را (بازه زمانی). "کُلُّ الطَّعَامِ حِلٌّ" بود. این "إِلَّا مَا حَرَّمَ" بعد از نزول تورات رخ داد. "حَرَّمَ إِسْرَائِیلُ عَلَىٰ نَفْسِهِ" باید بیاید بعد نزول تورات، طبق گفتهی این بندهی خدا. یعنی از آن وقتی که اسرائیل حرام کرده بود، حرام بود. بنیاسرائیل حرام نبود. بعد از نزول تورات برای بنیاسرائیل آنها هم حرام شد.
**آیهی بعدی:**
نوشته سورهی بقره، ۲۱۰. سوره گوسالات. سوره بقره، آیهی ۲۱۰: " هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِكَةُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ" (آیا جز این انتظار میبرند که خدا و فرشتگان در سایههایی از ابر نزدشان آیند و کار یکسره شود؟ در حالی که همهی کارها به سوی خدا بازگردانده میشود.)
البقره را درشت نوشته، بقره را کوچک نوشت (بقره ۲۱۰). آلِ بغل. آلسعود، بودن پیدا کرد، درونه. "إِلَّا أَن یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِکَةُ وَقُضِیَ الْأَمْرُ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ". در وهلهی اول اینطور ظاهر میشود مال تفسیر «نمونه» است. ترجمهی عربیاش، ترجمهی عربی اسمش چیست؟ «الأمثل فی تفسیر کتابالله المنزل». تعجب نکنید، ترجمهی عربی تفسیر «نمونه»، «الأمثل». گاهی در وهلهی اول اینطور ظاهر میشود که در این آیهی کریمه نوعی از ابهام و تعقید (پیچیدگی) است. "لَکِن ذلِکَ یَزُولُ عِندَ إِمعَانِ النَّظَرِ بِتَعبیرَاتِهَا". ولی وقتی آدم خوب دقت کند به تعبیراتش، این برطرف میشود.
آیا خطاب به پیغمبر میکند در عقب آیه، در عقب آیات سابقه؟ میفرماید که: "أَلَیستْ کُلُّ هذه الدّلائل و الآیات و الأحکامُ و کافیةٌ لِـ" (این همه آیات و احکام و اینها که گفتیم کافی نیست) "لِإن یُنجِیَ الإنسانَ مِنَ الحَرکَتِ" (برای اینکه انسان از حرکت نجات بدهد) "و أَن یُخرِجَهُ مِن بَراسِینِ عَدْوِهِ المبِینِ" (و او را از چنگال دشمن آشکارش بیرون بکند) یعنی از شیطان، از دست، از چنگ شیطون در بیاورد. آیا آنها منتظرند تا خدا بیاید به سمتشان با ملائکه در وسط غَمام؟ در وسط یک ابرهای "فِی ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ" (در سایههایی از ابرها).
خیلی هم بنیاسرائیلند دیگر. بنیاسرائیل عجیبغریبند واقعاً. یعنی واقعاً فضایشان فضای هالیوودی بوده از همان اول. همینجوری منتظر بودند خدا بیاید. یعنی اصلاً فقط در تکنیک و ظاهر و صورت و اینها، حسّی، حسّیِ مطلق. منتظر بودند خدا سوار ابرها بیاید و با ملائکه قشنگ! مدل فیلمهای هالیوودی. واسه چی جذب سامری میشوند؟ بله؛ "أَخَذْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ". طور را آورد بالا سرشان. گفت بزنم. خلاصه عجیب بودند واقعاً. قوم عجیبغریب. حسّی، خیال، توهمی شدید. یعنی سیر در خیالات میکردند. یهود یکی از معانیش همین است. حالا میگویم چند وقتی در فاز یهودی در آمریکا کار میکنم، خیلی چیزهای خوبی هم آدم گیرش میآید؛ مخصوصاً کتاب «تبار انحراف» طائب را بخوانید. خیلی نکته دارد. جلد دومش ممنوعالچاپ شده. یکیش هست. عرض کنم یهود اصلاً مادهی "هَوَدَ". "إِنَّا هُدْنَا إِلَیْکَ". آمدیم سمت. از جایی به جای دیگر منتقل شدن. آیا به خاطر اینکه این از سرزمینی به سرزمینی منتقل شدند؟ یا به خاطر اینکه با حضرت موسی منتقل شدند؟ یا به خاطر اینکه هدایت شدند؟ یا به خاطر اینکه همش در حال انتقال بودند؟ از این ور به آن ور، از آن ور به این ور. ثابت ندارند. در عالم منتشرند. یک پایگاهی دارند. اسرائیل نیستند. یهود کل دنیا را رفته گرفته. هیچ جا بند نمیشود. نتانیاهو میگویند که نمیدانم شمالی، مازندرانی، بله. مازندرانی. موشه دایان یزدی. کرجم کم نداشتیم. عرض کنم که نوعی از (علیه من) الآیات و الدلایل این هم محال است. بر فرض اینکه ضرورت لذلک. آیا منتظرند خدا بیاید به سمتشان با ملائکه در وسط ابر و از اینها و طرح کند بر اینها آیات و دلایلی واضحتر از آنچه گذشت؟ این محال است.
خب، ببین. اول آیه یک خورده به چشم میزند: "أَیَأْتِیَهُمُ اللَّهُ فِی ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِکَةُ وَقُضِیَ الْأَمْرُ". یک خورده اول آدم میگوید آقا این فصاحت ندارد. وسط فاصله افتاده. وسط عطف و معطوف و معطوفعلیه. "یَأْتِیَهُمُ اللَّهُ وَالْمَلَائِکَةُ فِی ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ". پس گاهی هستش که ممکن است توهم عدم فصاحت بشود. ولی نکته دارد. همانجا نکتهی فصاحتی، نکتهی بلاغتی دارد. الان نکتهی اینکه بین این عطف و معطوفعلیه فاصله افتاده، چیست؟ توسط یکیش جار و مجرور است. اولاً "فِی ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ" به معنای لطمه نزده. چون "فِی ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ وَالْمَلَائِکَةِ" نیستش که. در سایههایی از ابر و ملائکه. خدا و ملائکه در سایههایی از ابر. معنا روشن است. یعنی فاصله دارد. مشخص میشود خدا در سایههایی، ولی ملائکه در سایه. یعنی خدا در سایههایی از ملائکه در سایههایی از ابرها و ملائکه بدون سایهها. قوام بگیرید. خب، این که فاعل است دیگر. فاعل باید بشود الله. الله ابرها از چی درست شده؟ از ملائکه. خلاف چیز است. خلاف قول اولتان میشود. دو تا قول میشود. الله بکنی تفسیری از "ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ" میشود. تفسیر باشد. این دوم که میفرماید باب تفسیر اختصاص پیدا کرده به خدا. همین دیگر. خدا در سایه از ابرها، ملائکه هم که بکنم بدون سایهی ابر. اینجوری بیایم پایین. هوا خداست. روی ابرها و ملائکه هم دورش را (میآیم پایین).
نکتهاش در این باشد.
**آیهی بعد:**
سورهی بقره (میخواهد یک ویژگی را در خود معطوف برساند). محمد علامه خیلی اینها را در «المیزان» خوب توضیح میدهد. بقره ۱۲۱. پس سریع هم نباید آدم (بگوید) آقا فصاحت ندارد. مخالفت قیاس صرفی دارد، این ضعف تالیف دارد. به قرابت را تحمل نمیخواهیم توجیه بکنیم. بگوییم قرآن با قواعد هرجا مقوا در نمیآید، قواعد تطبیق بدهی. نمیخواهیم بگوییم فصاحت. نمیشود که یک کتابی آمده، خیلی چیزهایش هم درست نیست، حالا آنها را شما با این درست کن. یک خورده که دقت بکنی، اول به ذهن میزند که این مشکل دارد. بله. همین. یک وقت هست شما باید بچسبانی بهش. ملائکه را در بر میگیرد همان برای خدا را دارد میگوید. دارم میآیم ولی خدا این خصوصیت را هم دارد که ملائکه ندارد. توسط شما را دخیل بدونیم.
"الذین آتیناهم الکتاب یتلونه حق تلاوته" (۱۲۱ بقره) که چه میشود؟ حق تلاوته. "عفوٌ مطلق، مضافٌ مطلقٍ نوعی"
"أُولَٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ" اینجا در ضمیر "بهِ" ظاهر این است که برگردد به همان "یتلونه" که بهش برمیگردد. یعنی کتاب. "إِلَّا اخْتِلَافِ النَّاسِ فِی الْکِتَابِ". اختلاف که مردم در کتاب (به پیغمبر برمیگردد). گفتند، هرچند قبلش ذکر از پیغمبر نشده، ولی قوت کلام دلالت بر آن دارد. در حالی که اینطور نیست. بلکه سخن پیغمبر هم گذشته در قبلش: "إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ". یعنی میتواند به پیغمبر هم برگردد. نگویید آقا ذکرش نیامده، ذکرش هم آمده. یک عده میگویند به الله برمیگردد. ولی ظاهر این است که کتاب. یعنی "یُؤْمِنُونَ بِهِ" همان کتاب. "یتلُونَ کتاب را حق تلاوت کتاب". اینها ایمان دارند به کتاب. به خاطر اینکه ضمایر باید تناسب داشته باشد، اختلاف نداشته باشد. وقتی چهار تا ضمیر پشت سر هم آمده، باید قاعدهاش این باشد که قواعد نحو اینها پس تعقید حاصل میشود در لفظ و ابهام در معنا. میآید آنی که شما میگویید تغییر دهید لفظی است، تغییر معنوی است. گره دارد. سه تا ضمیر داری. میگویم آقا علی آمد، کتابش را برداشت، رفت فروخت. فروخت منظورم زید. خیلی دمت گرم. باید حرف زدنت حرف زدن تو حلقه. "وَالْمَعْنَىٰ فِیهَا جَیِّدٌ صَحِیحُ الْإِسْنَادِ". معنا درش وقتی ضمایر متناسب با همهند، درست در میآید. انشاءالله دارد جا میافتد دیگر منظورمان از فصاحت و این نکات و اینها چیست.
**آیهی بعد:**
سورهی هود، آیهی ۸۹: "وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقَاقِی أَن یُصِیبَکُم مِّثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِّنکُم بِبَعِیدٍ" (و ستیزهجویی من (با شما) شما را به گناهی وانَدَارد که دچار همان عذاب شوید که به قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح رسید و قوم لوط نیز از شما چندان دور نیست.)
یعنی "وََلَا یَکْسِبَنَّکُم شِقَاقِیَ إصَابَةُ الْعَذابِ". ببینید الان اینجا "شقَاقِی" یک مفعول است. "أَن یُصِیبَکُمْ" تحویل به چی میرود؟ بشود چی؟ "إصَابَتَکُمْ". حالا "أَن یُصِیبَکُمْ" اعراب که ندارد که. "لَا یَجْرِمَنَّکُمْ". اولاً "شقَاقِی" اضافه شده به "یاء". اعرابش معلوم نیست. یک جاهایی که باید حتماً فاعل مقدم میشد. این بود دیگر. چرا؟ چون ما، ما بر ما مشتبه میشد. "ضَرَبَ عِیسَىٰ یَحْیَىٰ". گفتیم آقا اینجا یحیی عیسی را زده. میگوید بابا جان مردحسابی! اینجا مشتبه میشود. اصلاً باید عیسی آمده باشد، آن باشد فاعل، دوم مفعول باشد. اینجا الان هم "شَقَاقِی" داریم، هم "یُصِیبَکُمْ". جفتشان هم اعرابشان معلوم نیست. "لَا یَجِرْمَنَّکُمْ شِقَاقِی" "لَا یَجِرْمَعَنَّکُمْ أَن یُصِیبَکُمْ شِقَاقِی". درست شد؟
"مِثلَ مَا أَصَابَ قَوْمَ" مثل ما. فاعل "یُصِیبَکُمْ" که مشخص است. حالا ببینید، ابن کثیر آمده آیه را به "یاء" خوانده. "لَا یَجِرْمَنَّ نَکُمْ". اَجْرَمْتُ مِنَ الْجَرْمِ. له أی کاسَبَ. حالا بحثهای ادبی است. و همانجور که فرقی نیست بین کسبه و حقوق. عکس به. "لَا یَجْرِمُ کُم" "لَا یَجْ". فرقی پس همچنین فرقی نیست بین "جَرَمْتُ" و "أَجْرَمْتُ". دو قرائت مستوی است. در معنا تفاوتی بینش نیست، مگر اینکه مشهور. "عَنِ الْمَشْهُورِ أَفْسَحُ الْأَلْفَاظِ". مشهور، "أَفْسَحُ الْأَلْفَاظِ" است؟ آنی که لفظش فصیحتر است. کما اینکه "کَسَبَ مَالًا" اَفْسَح است از "أَکْسَبَتْ". اشکالش در چیست؟ در "اَن یُصِیبَکُم" نیست؛ چون ادامهاش را که فرمودی، دیدم که مسئله حل است. اشکالش این است که بعضیها "لا یَجْرمُکُم" خواندند. "لَا یَجِرْمَنَّکُم" بهتر است یا "لَا یَجْ". میگوید فصاحت "لا یَجْرمُ لَکُم" بیشتر است. بر همین قرائت بهتر است. "مُجَرَّدٍ" مثل کسب و کسبه. در معنا فرقی نمیکند. مجردش کسبه بهتر است. شما "کَسَبْتُ مَالًا" بهتر است بگویی تا "أَکْسَبْتُ مَالًا". درست شد؟ چون از جهت لفظی فصیحتر است. برای همین این قرائت بهتر است، فصیحتر گرایشتر است. بیشتر بین عرب اینجوری گفته میشود: "الْعَرَبُ الْمَوْثُوقُ عَرَبِیَّتُهُمْ أَو دَوْرُهُمْ لَهُ أَکْثَرُ الْاِسْتِعمَالِ" (بر زبان فصحای عرب بیشتر جاری میشود).
جانم! این دیگر کسی باید اهل زبان باشد. خیلیهایش اینطور است. انگلیسی بیاید برود در زبان ما بگردد، میگوید آقا ما هم این را میگوییم، هم آن را میگوییم. دو تا واژه را به کار میبریم، ولی کدام بیشتر استعمال میشود؟ خیلی. خوردن و بلعیدن. مثلاً جفتش یک معنی دارد در لغتنامه که نگاه میکنی. ولی کی به بچهاش میگوید غذایت را ببلع؟ تازه استعمال خوردن غذا را. بلعید غذا را. خورد. فریاد و نعره. کدامش بیشتر استعمال میشود؟ طرف فریاد زد. طرف نعره زد. اینجا نمیگوید فریاد داد، بشود فریاد زد. از بیرون کسی بیاید، نمیتواند تشخیص بدهد. اهل آن زبان میفهمند کدامش بهتر است، کجا مناسبتر است.
خب، آیهی بعد. این آیه را هم بخوانیم.
**سورهی یونس، آیهی ۶۶:** "أَلَا إِنَّ لِلَّهِ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَمَا یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شُرَکَاءَ ۚ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ" (آگاه باشید که هر که در آسمانها و هر که در زمین است، از آن خداست و کسانی که غیر از خدا شریکانی را میخوانند، از هیچ پیروی نمیکنند، جز گمان و چیزی جز دروغ نمیگویند.)
عرب پرسید به کتب لغتشان باید مراجعه کنیم. اوزان. "وَمَا یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شُرَکَاءَ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ". "إِن یَتَّبِعُونَ" تاکید لفظی برای جملهی "ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ یَدْعُونَ..." مضمونش بر میگردد، همان مضمون را تکرار میکند تا حق فصاحت را برساند. از آن جهت که حاصل شد از بعد بین مستثنا و مستثنا منه به سبب صلت طویله. آنچه که شبیه تغییر لفظی است و این لایق به فصیحترین کلام نیست. آیهی ۶۶.
ببینید، "وَمَا یَتَّبِعُونَ" "إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ". "اَن یَتَّبِعُونَ" هم "ما یَتَّبِعُ" میتوانست بگوید "ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ فَلَانٌ إِلَّا الظَّنَّ". درست شد؟ "ما یَتَّبِعُ الَّذِینَ فَلَانٌ" (یعنی الَّذِینَ فَلَانٌ) چی؟ مشرکین. "الْمُشْرِکُونَ مَا یَتَّبِعُ الْمُشْرِکُونَ إِلَّا الظَّنَّ".
چون یک فاصلهی طولانی افتاده (الذین صله موصول، جملهی طولانی است). فاصلهی طولانی، یک فاصلهی طولانی آمده. این هم با کلام فصیح جور نیست که شما بین فعل و فاعل یک فاصلهی طولانی بیفتد. برای همین دوباره فعل را تکرار کرده. حالا نکته در این است که فعل را دوباره در یک صیغهی دیگر تکرار کرده که آقا روشن شد. فاعل "یَتْبَعُونَ" همان "الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ" است. "مَا یَتَّبِعُ" با فاعل باید کیست؟ حلزون. بین فاعل در واقع نیست. بین فعل و چیست علت؟ "إِلَّا الظَّنَّ" (الا استثناء است). استثنایی که شده از آن "ما یَتَّبِعُ الْمُشْرِکُونَ إِلَّا الظَّنَّ".
چی گفته؟ "...الذين يدعُون من دُون اللَّهِ شُرَكَاء". حالا بخواهد بگوید: "ما يَتَّبِعُونَ الذِينَ يَدعُون من دُون اللَّهِ شُرَكَاءَ إِلَّا الظَن". این قشنگ است. نکتهاش همین است که این استثنا خیلی فاصله شده. چون از "شُرَكَاء" که درست شد. حالا فاعل "يَتَّبِعُونَ" فاصله دارد از این "الذِينَ" با این استثنا فاصله دارد. "مَا يَتَّبِعُ إِلَّا الظَن". چون فاصلهی طولانی آمده، دوباره تکرار میکند "إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا". تحویل به مصدر.
خب، این هم از این. حالا باز یک چند تا آیهی دیگر داریم که "الذِينَ يَدعُون من دُون اللَّهِ شُرَكَاءَ". "أَلَا إِنَّ لِلَّهِ وَ الذِينَ يَدعُون من دُون اللَّهِ شُرَكَاءَ إِن يَتَّبِعُونَ وَ الذِينَ". ایهام ایجاد میکند. به عطف "الذِينَ" یعنی "واو"ش انگار دارد "الذِينَ" را عطف میکند به آن قبلیها. در حالی که نمیخواهد بگوید "واو سینافه". "وَمَا يَتَّبِعُ الذِينَ". کدام قرآن؟ سورهی یونس، آیهی ۶۶.
"أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَن فِي السَّمَاواتِ وَ مَن فِي الْأَرْضِ وَ الذِينَ يَدعُون من دُون اللَّهِ شُرَكَاءَ أَصْلاً من دُونَ اللَّهِ شُرَكَاءَ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَنَّ الذِينَ يَدعُون فَلَانٌ يَتَّبِعُونَ إِلا الزَهْ". إنَّ الذِينَ يَدعُون من دُون اللَّهِ شُرَكَاءَ يَتَّبِعُونَ". فاصله بین "إِنْ" و "يَتَّبِعُونَ" میشود. بالاخره نفی جمله را به من میرساند. کلام قبلی مثبت است. دارد بعدش جملهی آخرش را آوردهای: "الذين يدعون فلان لا يتبعون الا الظن". تکرار نشود. "و الذین فلان" (واو)، میآوَرَد برای اینکه بزندشان. ضمن اینکه اینجا یک لطافتی هم در آیه است: "وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شُرَکَاءَ". این "شُرَکَاءَ" را دو جور میشود گرفت. لطافتش اینجاست: شما "شُرَکَاءَ" را میتوانید مفعول "يَتَّبِعُ" بگیرید یا مفعول "يَدْعُونَ" بگیرید. تبعیت نمیکنند کسانی که غیر خدا را خواندند، "شُرَکَاءَ" را تبعیت نمیکنند، مگر ظن را. لطافتی در آن است. تبعیت نمیکنند "شُرَکَاءَ" را. یا نه، تبعیت نمیکنند کسانی که "شُرَکَاءَ" را میخوانند. "شُرَکَاءَ" را مفعول به "يَدْعُونَ" بگیرید یا مفعول به "تَبَعَهُ" بگیرید. یک لطافتی هم اینوری داریم.
فردا. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...