‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. بحث بعدی ما در محسنات لفظی، رَدُّ الْأَعْجَازِ عَلَى الصُّدُورِ است. "عجوز" را گفتیم به چه معناست؛ به «باسن» میگویند عجوز، و "صدر" که به «سینه» میگوییم.
در روایت عجوز و اعجاز را بگیرید. در روایات آمده اعجاز، یعنی آنهایی که باسنهای بزرگتری دارند. فرمود که اینها «وَ إِنَّهُنَّ أَنْجَبُ وَ فِیهِنَّ بَرکَةٌ»؛ اینها هم نجیبترند، هم برکتشان بیشتر است. حالا نمیدانم ربطش چیست، حضرات به ما بفرمایند که استخوانهای زایمانشان راحتتر و بهتر است. پهن و بزرگیِ موضع زایمان، نجیببودنش، برکتش میشود دیگر. بچههای بهتر میآورند، بیشتر میآورند. ولی باز حتماً خیلی بیشتر از این تویش مطلب هست. مثلاً ضبط شیر... بله، روایت اینجوری خیلی داریم. نمیدانم چرا استفاده نمیشود. مثلاً روایتی داریم که محاسن از کجا دربیاید. این شخصیتشناسی میشود. اگر یک نوجوان، اول مثلاً از فکش محاسن دربیاید، این خیلی باهوش است. مثلاً اول، عرض کنم که از بغلها دربیاید، این برکت و خیر دارد. نمیدانم از کجا دربیاید، این شوم است. سه دسته کردند. این هم که سفید میشود، از همانجا سفید میشود دیگر؛ از همانجایی که درمیآید سفید میشود، یعنی از اینجا مثلاً درمیآید. به مناسبت "اعجاز" حاشیه رفتم.
تعریفش چیست؟ "رَدُّ الْأَعْجَازِ عَلَى الصُّدُورِ" در نثر و در شعر به کار میرود. خطیب قزوینی گفته که: این است که یکی از دو لفظ مکرر یا متجانس یا ملحق به آن دو در اول فقره باشد و دیگری در آخرش. مثالش در قرآن: ﴿وَ ٱخْشَوُا ٱلنَّاسَ وَ ٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ﴾. (احزاب، ۳۷) "اخشوا" و "تخشاه" مکرر است؛ یکی اول آمده، یکی آخر. یا «قُلْ هَلْ مِنَ الْحِیلَةِ فِي تَرْكِ الْحِیلَةِ؟» این جمله مال کجاست؟ حالا اگر یک خرده مصنف خوشانصاف بود، میگفت که اینها روایتهاش هم جایش کجاست. بله. نه این آن ماجرایی است که قرار شد که اگر کسی آمد صدقات، صدقه... قرار شد هرکه آمد خدمت پیغمبر، پولی، ژتونی باشد، صدقه بدهد، بیایند نزد پیغمبر. این حکم وقتی وصل شد، دیگر کسی نیامد دیدار پیغمبر. خلوت شد. تنها کسی که حالا نَفَسِ پیغمبر است، مَحرم است، توی خانه پیغمبر است، رفت کارگری. امیرالمؤمنین (علیه السلام) ده روز، هر روز یک درهم درمیآورد. شببهشب یک درهم را صدقه میداد. خدمت پیامبر سؤال میکرد. ده تا سؤال پرسیده. یکیاش این است. پرسید که: «یا رسولالله، ما للحیلة؟» راه چاره چیست؟ فرمود: «ترک الحیلة.» راه چاره چیست؟ رهاکردن چاره. خب. بعد ده روز حکم برداشته شد. و مثل اینکه آقا پیامبر دارد از دست میداند، تلف میشود. لذا یک آیه است که در قرآن احدی غیر از امیرالمؤمنین عمل نکرده؛ حتی خود پیغمبر. «مِنَ الْأَوَّلِینَ إِلَى الْآخَرِینَ»؛ نه کسی عمل کرد نه کسی میتواند عمل کند. همین آیه سوره مجادله است. "حیله" یعنی راه چاره، راه فرار. راه فرار چیست؟ ترک راه چاره. حیله یکیش این حیله است. یکی یک حیل دیگر است؟ حیله نکن. «حِيلَتْ رَهَا کُنْ، عَاشِقَاتِی حِيلَتْ». "حیله" یعنی همین راههای چارهای که برای خودت میتراشی، خلاف توکل و خلاف توحید و اینهاست. حیله، تو همین ترک همینهاست. میخواهی راهی باز شود؟ اینها را ول کن. راه باز برای خودت از اینور و آنور، بازیهایی که درمیآورند بعضی از این حضرات سیاسی. چهکار کنیم رأی بیاوریم؟ کاری نکن که رأی بیاوری. بازیهایی که درمیآوری که رأی بیاوری، بدبختت میکند، جهنم برایت درست میکند، به باد میدهد. خیلی زحمتی ندارد. مطالعه. جمله بعدی: «سَائِلٌ لَئِیمٌ یَرْجِعُ وَ دَمْعُهُ سَائِلٌ.» کسی که از آدم پستی سؤال بکند، درخواست بکند، برمیگردد در حالی که اشکشش سائل است. اولیِ "سائل" از سؤال، دومی از سیلان؛ اشکشش جاری است. خب این میشود رَدُّ الْأَعْجَازِ عَلَى الصُّدُورِ.
در شعر، خطیب قزوینی گفته که یکی از دو لفظ در آخر بیت باشد، دیگری در صدر مصرع اول یا حشواش باشد یا آخر مصرع اول یا صدر مصرع دوم. "حشو" یعنی زائد، اضافهی مصرع.
اولی: «عَصَرْتُ سَرِیعًا إِلَى الْبَعِیدِ
الْأَمْرُ یُلْتَمُ وَجْهُ بِلَیسَ إِلَّا دَائِمًا نِدَاءٌ سَرِیعٌ» (این بیت، نامفهوم است و نگارش و اعرابگذاری آن به دلیل ابهامِ حروف و ساختار جمله، مقدور نیست.) "سریع" و "سریع" دومی.
«تَمَتَّعْ مِنْ شَمِیمِ أَرَارِ نَجْدٍ
فَمَا بَعْدَ الْعَشِیَّةِ مِنْ أَرَارِ» "أرار" اینور، وسط آمد، یعنی حشو آمد، زائد بود. اونور هم آخر آمد.
سومی: «مَنْ کَانَ بِالْبِیدِ الْکَوَاعَبِ مُقْرِمًا
فَمَا ذَلَّتْ بِالْبِیدِ الْغَوَادِبُ مُقْرِمٌ» "بالبید" و "مقرما". حالا آخر آمده تو هر دوتا.
چهارمی: صدرِ دومی اینور، آخر. چند تا شد؟ یک، دو، سه، چهار، پنج تاست. بله. سومی حشو بود. سومی حشو. چهارمی آخرش اول و دوم؛ پنجمی اول و آخر. پنجمی رابع میشود همین آخری. اول و اول و آخر. دوم و آخر و دوم. سومی وسط و وسط. اینجا توی چهارمی جفتش توی مصرع آمده. «قَلِیلًا قَلِیلَهَا». و پنجم، پنجم همینطور اول، یعنی اول و آخرِ اول مصرع اول، آخر مصرع دوم. «مَنِ مَلامِکُمَا صَفَاهَا فَدَیٰ دَعَانِی». خب، تفصیلات دیگری در کتب بلاغت. در نظر بگیریم میشود. بله، بله. «قَلِیلًا قَلِیلَهَا». یکیش آخر بیت باشد، دیگری در صدرِ مصرع اول یا حشو، یا آخر مصرع اول، یا صدر مصرع دوم.
بله، مثالهایی از قرآن و نهج البلاغه:
«...وَ تَخشَی النَّاسَ وَ ٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخشَاهُ...» (احزاب، ۳۷) خب این را که گفتیم.
سوره نوح، آیه ۱۰: «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا.» (استغفروا، غفار)
شعرا، ۱۶۸: «قَالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقَالِينَ.» (قال و قالین) بله، آنجا وقتی تو بحث جناسش بریم.
نهج البلاغه خطبه ۸۳، خط دوم. حالا خط اولش را ببینید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي عَلَا بِحَوْلِهِ وَ دَنَا بِطَوْلِهِ.» این چه دارد؟ جناس مطرّف؟ چرا قریب المخرج؟ آن طرف یکی حرفش بیشتر بود، یکی نبود که. مضارع و لاحق. مضارع و لاحق، هَممتوازی هم هست. «أَحْمَدُهُ عَلَى عَواطِفِ کَرَمِه وَ سَوابِقِ نِعَمِه وَ اَمنُ بِهِ اَوَّلاً بَادِئ وَ اِستَهدِئُهُ قَرِیباً هَادِیًا.» هادی، بادی... «لای...» حالا «ازتهدیه قریبا هادیا». این چیست؟ رَدُّ الْأَعْجَازِ عَلَى الصُّدُورِ. از «تهدید» و «هادیا». بازم بریم جلوتر، تو همین هم فراوان پیدا میشود.
رَدُّ الْأَعْجَازِ عَلَى الصُّدُورِ قصار ۳۸۱: «الْکَلاَمُ فِی وِفَاقِکَ ماَ لَمْ تَتَکَلَّمْ بِهِ.» تا وقتی که کلام را نگفتی، کلام توی مشت توست. «فَإِذَا تَکَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِیه مِنْ وِفَاقِهِ.» وقتی کلام را گفتی، دیگر توی مشت کلامی. «فَخِذْ لِسَانَکَ» این زبان، آقا جان، «کَمَا تُخْرَیْ ذَهَبَکَ وَ وَرَّ...» (این جمله نیز به دلیل عدم تطابق با نسخه اصلی و احتمال غلط تایپی، نیاز به بازبینی دارد.) نمیفهمم زیپش را بکش. میفرماید که این گاوصندوق برایش داشته باش. زبانت را بگذار توی گاوصندوق، همانجور که پول و اوراق بهادارت را میگذاری توی گاوصندوق. آدم هی میرود از توی گاوصندوقش جواهرات را درمیآورد. چند وقت به چند وقت درِ گاوصندوق را باز میکند. الآن پولدارها چند وقت به چند وقت، هی دائماً درِ گاوصندوق باز است. هرزه؟ شبانهروزی یک بار. درسهای اخلاقیمان و اینها از این عبارات و این حرفها استفادهی کمتر میکنیم. به جای اینکه طرف را خردش بکنیم با زبانش. تضاد دارد. کلام گرانبهاست. سرمایهی الکی. دهن سرمایه است، الکی بازش نکن. گاوصندوق. «فَرُبَّ کَلِمَتٍ سَلَبَتْ نِعْمَهً وَ جَلَبَتْ نِغْمَهً؟» چه بسا کلمهای که نعمتی را سلب کند و نقمتی را جلب کند. "سَلَبَت" و "جَلَبَت" چیست؟ جناس لاحق. "نِعمَةً" و "نِقمَةً" مضارع ع و ق. قریب المخرج. مضارع. خب. محل بحث ما کجا بود؟ «فِي وِفَاقِکَ و...» و «فِی وِفَاقِهِ». یا «الْکَلاَمُ» و «ما لَمْ تَتَکَلَّمْ». این هم هست. رَدُّ الْأَعْجَازِ عَلَى الصُّدُورِ. خب این بحث ما تمام. بقیهاش هم سریع بخوانیم و علم بدیع را به خدا بسپاریم. چند صفحه سریع بخوانیم. دیگر از نهج البلاغه فعلاً مثالی نداریم تا آخر علم بدیع. نه اینکه نیست، باید کار بکنیم دیگر، برویم دنبالش.
**لزوم ما لایلزم:**
تعریفش چیست؟ خطیب قزوینی گفته که انصافاً نظم و ترتیب این کتاب خیلی خوب بود. اذیت نکرد. خیلی مرتب و شستهورفته. کتاب، کتاب خوبی است. محمد آقا که این را درستش کرده... این است که بیاید قبل حرف "رَویّ" و آنچه در معنایش هست، از فاصله چیزی بیاید که لازم نباشد در مذهب سجع. مثالش این است: «فَضَّهُ وَ هُمْ مُبْصِرُونَ وَ إِخْوَانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الْغَیْبِ ثُمَّ لا یُبْصِرُونَ.» (نور، ۳۷) این حرف را نفهمید. «اشتباه چاپی ایران حرف حرف روی.» (این جمله هم به دلیل ابهام، نیاز به بازبینی دارد.) "رَویّ" من رویت الحبل اذ فُتِلَ فَتلتَه. از این عبارت گرفته شده. "روي" حرفی است که قصیده بر آن بنا میشود و نسبت به آن داده میشود. گفته میشود قصیده «لام» یا قصیده «میم». حرف آخری که قصیدهها تموم میشود. میدانید که شعرای فارسی اول رسمش با مابقی یکسان. حالا اشعار حافظ هم اینطور است. حافظ دیوانش اینطوری که اول آنهایی که با «الف» تموم شده، بعد با «ب» بعد. چین اشعار عربی هم اینطور است. مثلاً میگویند قصیدهی قصایدِ لامیّه ابن فارض. قصیدهی طائیه ابن فارض با «ت» تموم شده همش.
اونی که حرف آخری که باهاش تموم بشه، میگویند حرف روی. خب پس چی شد لزوم مالایَلزَم؟ اتیان چیزی که لازم نیست در سجع، قبل حرف روی یا آنچه در معنای همین حرف روی است، از فاصلهگاه. خب یعنی چی؟ یعنی اگه ابیات یا فواصل بخواهد به صورت سجع بیاید، احتیاج نیست که این را بیاورند. به این شیوه احتیاجی نبود. خودش به خودی خود سجعش درست بود. همینکه قبل حرف روی آمده، سجع بدون این هم درست است. پس التزام داده میشود از نظم در دو بیت یا بیشتر، از نثر در دو فاصله. و محقق نمیشود در بیت و در یک بیت یا در یک فاصله. تو دو بیت و تو دو تا فاصله، لزوم مالایلزم میآید. حرف روی مثل چی؟ تا آخری که میآید: «جَلّت، ذلّت، تجلّت.» حالا اینجا مثالهایی که آورده: «فَضَّهُمْ مُبْصِرُونَ لَا یُقْسِرُونَ.» (این جمله نیز نامفهوم است.) سجع اینها درست بود با «واو» و «نون» آخرش. آن «شاد» و «رام» که آورده دیگر چه لزوم مالایلزم بدون آن هم درست بود. اگر کلمهای بود که آخرش «شاد» و «رام» هم ندارد. آن «رام» هم اگر نبود، آخرش «شاد» هم اگر نبود، بازم سجعش درست بود. هم سجع مراعات کرده، هم دو حرف قبل از سجع میشود لزوم ما لایلزم.
انواعش: دو قسم گفتند.
یک: التزام حرف و حرکت. «تُطَهِّرْنَهُمْ»، قُدَرَّتنَ. (این کلمات نامفهوم است و نگارش و اعرابگذاری آنها به دلیل ابهامِ حروف و ساختار جمله، مقدور نیست.) هر حرف و حرکت. یعنی «هاء» مفتوح آمده تو جفتش. آیه، دو تا آیه. ملتزم شد به «هاء» مفتوحه و «راء» ساکنه. یک کفایت میکرد برای سجع، وقوف بر «راء» ساکنه. اگه میخواست سجع باشد، همان «راء» فستفود. «هاء» مفتوح هم تو جفتش آورده. حالا «تُطَهِّرْنَ» و «تَقَرُّ» با همدیگر چی دارد؟ جناس هم دارد. «کاف نون». (این کلمات نامفهوم است و نگارش و اعرابگذاری آنها به دلیل ابهامِ حروف و ساختار جمله، مقدور نیست.) پس اینجا هم سجع بود، هم جناس بود، هم التزام دو حرکت و دو حرف.
«مَا أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ» (قلم، آیه ۲)، «وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ» (قلم، آیه ۳). همان «نون» آخر اگر میآورد، کفایت میکرد. «باء» هم آورده. «نون» هم آورده. سه تا حرفش یکی است. «نون»، «نون». «مَجْنُون»، «مَّمْنُون». بله. یک نون کافی بود. ولی سه تا نون آورده. وقف در دو آیه با نون. تمام.
شاعر گفته: «سَلِّمْ عَلَى أَنِّي إِنْ كُنْتُ نَازِلَةً سَلَامٌ. مَنْ کَانَ یُهْوِی مَرَّهً وَاحِدَةً أَحَبَّهُ. وَالَّذِی أَرْسَى قَوَاعِدَهُ حُبًّا إِذَا زَهَرَ آیاتُهُ بِبِنَا وَ غَنَّا، بَطْنَا.» (این بیت به دلیل عدم هماهنگی در ساختار جملات و لغات، نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) «الف» آخرش کفایت میکرد. حرف رویش چیست؟ «الف» است. این «نون» دوباره تو بعدی: «إِلَّا تُذْكَرُ عِنْدَ الْغُرْبَةِ وَطَنًا.» دوباره تا «نون» «الف». این نوع دوم. بله. هم «سَلَّمَ سَلَامًا»، هم «قَتَلُوا قِتَالًا». همیشه حرف آخر بیت دوم را گرفته بود. به عنوان صدر در اینجا الآن «سَلَّمَ» و «سَلَامَ» نمیشود گفت صدر ثانی. میشود صدر ثانی با اعجاز. اعجاز «قططنا» است. (این کلمه نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) نه خود صدرِ ثانی. ارجاز گاهی. چرا در مقایسه امروز؟ الآن اینجا همه اینها آن آخری را گرفته بود. با قبلی میدانست اول وسط اول باشد، آخر اول باشد یا اول دوم باشد. عکسش را مقایسه نکرده بود. تعریفش دامنه بازهها. بله. تعریفش نگفته. اعجاز آن آخرین کلمه است.
نکته بعد: این ابیات سهگانه که آمد، با حرف رویش «تاء» مفتوحه و «نون» مفتوحه است که بعدش «الف» اسلام آمده. «نون» به تنهایی کافی بود برای استقامت وزن و قافیه. ولی شاعر ملتزم شده به آنچه که التزام ندارد.
قسم سوم: این ۵ قسم دیگر. لزوم ما لایلزم ۵ قسم است. قسم سوم، التزام اکثر از دو حرف و حرکت. هم «مُبْصِرُونَ»، «ثُمَّ لَا یُقْصِرُونَ». «سَرُونَ» با «سَرُونَ» چند تا حرف است؟ چهار تا حرف. «خطبد ذلت، خطبد تجلت.» (این عبارات نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) اولی و سومی: «جَلَتْ» و «تَجَلَّتْ». سه حرف مشترک. تازه خود «لام» مشدد با «طاء» حساب بکنیم، میشود سه تا حرف مشترک. با «جَلَتْ» میشود چهار تا حرف.
چهارمین نوعش این است که التزام در یک حرف تنها باشد. «اِقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ»، «یه قُلُ سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ». (این جمله نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) حرفش فقط حرکتش هم یکی نیست. فقط «میم» خالی. نه «رَ» که حرف روی. «میم»ش حرکت یکیش مکسور. روی فکر کنم بهتر باشد. چون شعر قبلی گفته بود «نونَ مَن». چون «الف»ش «الف» اطلاق است. در هر صورت حرف آخر را توی وزن شعر میگرفتیم قافیه، چیز نمیکنیم حرف قافیه میشود حرف روی. حرف قافیهاش «الف» است. بعید شعر «الف»ی که میآید همینجوری میآید. کاری ندارد «الف» یا فارسی. حرف آخر ملاکمان است. شاید اینجا فرق کند. عربی به فارسی، «بِتْمَن» یا «بِتْم». (این کلمات نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) مثلاً باشد تو آخر که بوده. حالا تمرین که خوانده نمیشود. توی شعر آخرش باشم. «الف لام» دارد. ورزش «الف لام» دارد. تمرین نمیتواند بگیرد.
«الْوَطَنَا». پنجمینش هم این است که التزام فقط در حرکت باشد. «یَکُونُ بُکَاؤُ طِفْلٍ سَاعَةَ يُولَدُ ارْقُدُ». (این جمله نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) «یُولَدُ، ارْقُدُ». قبل «دال» هر دوتا چی دارد؟ فتحه دارد. فقط حرکتش یکیست: «دَلَتْ ارْقُدُ». (این کلمات نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) مشهور شده در این ضرب از بدیع، شاعر املاق ابوالعلاء معری. دیوانی دارد که التزام در «ما لایلزم» به اسم «لزومیات». اصلاً دیگر یک دیوان دارد به اسم «لزومیات». همش همینجوری لزوم ما لایلزم از نوعی سجع است. همانجور که دیدید، هرچند واقع بشود در شعر. و مخفی نیست آنچه در آن است از تکلف، غیر از آنچه که در قرآن آمده. و التجا کردن به آن، شعرا تدلیلاً علی قوه شاعریه. («تدلیلاً علی قوه شاعریه» نامفهوم است.) خیلی خاص اند. نشان بدهند که ما شاعریم. لزوم ما لایلزم آوردند و اینکه ما لغت و عروض را خیلی واردیم. اینجا خب بحث، بحث سخت نیست. لزوم کسی بتواند بیاورد، هنرمند است.
«هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ.» (آل عمران، آیه ۸) این چیست آقا جان؟ میشود چی؟ رَدُّ الْأَعْجَازِ عَلَى الصُّدُورِ. این آیات را ببینیم چطور است.
وَٱلطُّورِ (۱) وَكِتَٰبٍ مَّسْطُورٍ (۲) فِي رَقٍّ مَّنشُورٍ (۳) وَٱلْبَيْتِ ٱلْمَعْمُورِ (۴) وَٱلسَّقْفِ ٱلْمَرْفُوعِ (۵) وَٱلْبَحْرِ ٱلْمَسْجُورِ (۶)
بفرمایید. باغ کجاش؟ واو قبل «راء» را میفرماید؟ خود «راء» که حرف روی است. روی چیست؟ باید بررسی کنیم. قافیهاش. قبل «راء» چی دارد؟ چند تا حرف مشترک دارد؟ «طُور» و «مَسْطُور» دو تا حرف مشترک. میشود کدام یکی از اقسام پنجگانه؟ اهمیتش تفاوتی نمیکند؟ بله. «منشور» چطور؟ باز «واو»ش. «معمور» چطور؟ باز «واو»ش. توی «منشور» و «معمور» غیر از «واو»، ضمه قبل از «واو» یعنی «شُور» «مُور»، ضمه قبل از «واو» و «راء». «سَقْفِ الْمَرْفُوعِ»، «بَحْرِ الْمَسْجُورِ». حالا «مسجور» را باز با «معمور» مفهوم است. در سجع باید حرف آخر یکی باشد. در هر دو وزن. آره. وزنش یکی بود. متوازی اگر بود، فقط وزن میخواست. وزن بود هم کل کلمات بود. الآن نمیشود متوازی. «مسجور» و «معمور» چطور؟ «شُور» با «معمور». بله.
«فَإِذَا بَرَقَ الْبَصَرُ (۷) وَ خَسَفَ الْقَمَرُ (۸) وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (۹) يَقُولُ الْإِنسَانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ (۱۰) كَلَّا لَا وَزَرَ (۱۱) إِلَى رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ (۱۲) يُنَبَّٮُٔ ٱلْإِنسَٰنُ يَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ (۱۳)» (قیامه، ۷-۱۳) حرف قافیه تو همش چیست؟ «راء». «بَصَر» و «قَمَر». حرکت ماقبل فتح است. تو هر دوتا. «الْقَمَرُ الْقَمَرُ» «خَسَفَ الْقَمَرُ» «جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ». این چیست؟ جناس تام یا تکرار. «أَيْنَ الْمَفَرُّ». «مَفَر» با «قَمَر». حرکت. «مُسْتَقَرّ» با «مَفَر» با «وَزَر»، «وَزَر» با «مَفَر». «قَدَّمَ» و «أَخَّرَ». برویم سراغ بحث بعدی. بفرمایید. قافیه یکی، وزن یکی نیست. یکی هست. وزن متوازی بود. وزن قافیه برقِ مرصع. وزن و قافیه یکی در آن مسابقه داریم. در کل یعنی وزن در کل کلمات.
«إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ (۱۳) وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ (۱۴).» (انفطار، ۱۳-۱۴) مشهور بود. یک تو خودش با خودش هموزن بود و بیت با آن بیت هموزن. مشهور.
**بحث بعدی: اقتباس**
اقتباس. یک نکتهای را یادم بیندازید آخر این بحث باید بگویم. توی این کتاب نیست. محسنات لفظی و معنوی را چطور از هم تشخیص دهیم؟ یادتان باشد خاطرتان باشد، مطرح کنید. ما توی بحث ادبیات معنوی خیلی برایمان مهمتر است دیگر. توی ادبیات توی ادبیات کاربرد ندارد. نه، نه. توی اصل مفهوم دیگر که وقتی میخواهیم، بله، فهم زیبایی. یک حالی بهت دست میدهد.
خوب، بحث بعدی اقتباس است. اقتباس لغتاً از «قبس» میآید. چی بود آنجا؟ «مِنَ النَّارِ» برم «قَبَسًا». (نمل، ۷) آ، چی؟ تنها به قبل از چی؟ موسی اینجا به امید قبسی میآید. به قول حافظ. خوب در تهذیب گفته: قبس شعلهای از آتش است. اقتباس میشود از «مُعْظَم». اقتباسش اخذش است از یک آتش بزرگ، آتش کوچک برمیدارد. «اقتبستُ منه علمًا» یعنی استفتا. کسی از کسی استفاده میکند، میگوید اقتباس. فلانی آمد پیش ما «یَقتَبِسُ الْعِلْمَ». «فَقَبَّسْنَاهُ» ما بهش اقتباس کردیم. اقتباس اقباس یعنی بهش دادیم. معنای اخذ در اقتباس است. «قابِس» همانگونه که محور دارد در استعمال اخذ است. نارٌ یا علمٌ. قابس کسی است که اخذ میکند علمی را یا آتشی. بله. علم نور است و نار از معانی نور است. از معانی مجازیِ نور است. شعر قدیم و جدید «جَعَلَ لِلْمَعْرِفَةِ نَارًا» (این جمله به دلیل عدم هماهنگی در ساختار جملات و لغات، نامفهوم است.) برای معرفت نار را قرار داده. آتش اتخاذ کنیم.
اقتباس اصطلاحی در معجم اصطلاحات آمده. اقتباس، اتخاذ مؤلف از کلامی که منسوب دیگری است در نصش. و آن یا برای تحلیه است یا برای استدلال. تحلیه، تخلیه. تحلیه و تخلیه چیست؟ مرحله اول پاک بیرون میکند زوائد را. مرحله دوم قشنگش میکند. تحلیه هدیه دادن. هدیه چیست؟ زینت. تفاوت بین «حِلْیَه» و «زینت» بنا بر اینکه اشاره به مصدر اقتباس واجب باشد. به هامش متن، حاشیه متن. یا ابرازش به وضع بین علامهالتنصیس، بین دو تا گیومه بگذارد. یا به هر وسیله دیگر. نمیشود اقتباس دیگر. وسط نقلقول میکند، نقلقول.
اقتباس در بدیع عربی این است که کلام متضمن نص یا شعری باشد. شعری، چیزی، از قرآن کریم باشد یا حدیث شریف یا بر اینکه مقتبس جزئی از این دو تا باشد. و جایز است که مقتبس در آیه تغییر داده بشود یا حدیث کمی تغییر داده باشد. یک خرده تغییردادن توی آیه و روایت و اینها تو اقتباس اشکالی ندارد. نه اینکه تحریفش کند. تو یک کلمهاش را بیاورد، دو کلمهاش را بیاورد. کاملش را نیاورد. جابجا بکند. اشکال ندارد. خوب واضح است معنای اخذ در مصطلح اقتباس بدیعی و بلاغیون. تعریفش کردند در قدیم به اینکه آن این است که کلام متضمن باشد چیزی از قرآن یا حدیث را. «لا إله إلا هو». (این جمله نامفهوم است.) نه اینکه اصلاً عینا باشد، متضمنش باشد. نه اینکه همان را بردارد بیاورد. اقتباس کند ازش. و این چنین اقتباس نزد بلاغیون محصور است به قرآن کریم و حدیث شریف. اصلاً اقتباس یعنی همین یک تکه قرآن و روایت.
اقتباس از قرآن. حریری گفته: که نمیباشد مگر «کلَمِ البَصَر أَو هُوَ أَقرَبَ». (این جمله نامفهوم است.) «حَتّیٰ أَنشُدَهُ فَاقْرُبْ». (این جمله نامفهوم است.) که اینجا چهکار کرده؟ تو این عبارت خودش «کَلَمَ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبَ» را تضمین از قرآن کرده. این از قرآن گرفته. از کدام آیه؟ از سوره نحل: «اللَّهُ غَيْبُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ ۚ وَ مَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ». (نحل، ۷۷) به تأویله. این عبارت مال کی بوده؟ مال حضرت یوسف. یک کتاب من دارم. خیلی کتاب قشنگی است. به اسم «قرآن و ظریفان». حالا اگر شد، بیاورم. شوخیهایی که کردند با آیات، اقتباساتی که از آیات قرآن کردند. بله. میگوید طرف رفته بود اول سوره واقعه. بامزه است، این را بگویم بخندید. بقالی... بعد میآید چیز کند. مرغ و سبزی و ماهی و اینها همه چی بوده. مثلاً سوا کند، ببیند یک خانمی وایساده خیلی زیبا. این برمیگردد اینی که نگاه میکند این آیات را بخواند: «وَ فَاكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ (۲۰) وَ لَحْمِ طَيرٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ (۲۱) وَ حُورٌ عِينٌ (۲۲) كَأَمْثَالِ ٱللُّؤْلُؤِ ٱلْمَكْنُونِ (۲۳).» (واقعه، ۲۰-۲۳) سریع در جوابش میگوید: «جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ.» (توبه، ۸۲) در جزای اقتباس. حالا از این لطائف چطور. بله. حالا کلام خانم اقتباس کرد. اقتباس گفت به تعبیر تحویل. مال آیه ۴۵ سوره یوسف است: «یُوسُفُ إِنَّا تُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِهِ.» (یوسف، ۴۵) بله. توی شوخیهای بزرگان خیلی بوده اینجوری.
کتاب «زهر الربیع» مرحوم جزایری. خوزستان. میآمدم پشت یک کامیون نوشته: یا سید نعمت الله جزایری. بعد فکر کن مقبره ایشون خوزستان باشد. اهواز باشد. اهواز. من خندیدم گفتم اگه بدون مرحوم جزایری کتابی به اسم «زهر الربیع» دارد و تو این کتاب چه حرفهایی ننوشته. این را همین الآن میرود پشت ماشین پاک میکند. کتاب «زهر الربیع» مرحوم جزایری کتابی است که باید از دسترس اطفال دور باشد. خیلی فکاهی شدید. یعنی حتی در حد معرفیش هم مئونه دارد. آقای جوادی همیشه تو درس میفرمودند که به مناسبت کلمه «زهر»، «زهر الحیات» دنیا که میرسیدند، میفرمودند که «زهر»، «تای وحدت» دارد نسبت به «زهرا». «تای وحدت» نسبت به «زهر» مثل کتاب «زهر الربیع» مرحوم جزایری که کتابی در فکاهیات است. حالا خیلی روایت و مطلب دارد، ولی نصفش تقریباً مسائل معاشقه و جماع و چه و چه و چه. خیلی هم باز. خیلی هم باز. نه ترجمه. بله. نرمافزارش هم هستش. مجموعه. بله. خلاصه آنجا تو این شوخیهای اینها از آیات قرآن استفادههایی میشود. اصلاً آدم رودهبر میشود از خنده. روده از خنده. بعضیهاش واقعاً بامزه است. یعنی اصلاً بله. حضرت آقای رهبری آخرین کتاب را تعریف میکردند، ولی کتاب نوشته بوده برای اوقات فراغت طلبهها. طلبهها خسته که میشوند این را بخوانند، این خستگی را در میکند. مشکلی رو با قرآن. بله. آخه خودش مشکلآفرین است. ۸۰ درصد کتاب روایت و اینهاست. روایات توش هم خیلی روایت خوبی است. جزایری محدث است و برادر صیغهای مرحوم مجلسی است. یک داستانی هم دارند اینها با همدیگر. قرار شد هر که از دنیا رفت، زودتر از دنیا رفت، بیاید تو خواب آن یکی خبر بدهد. از بله برنامه. مجلسی زودتر از دنیا میرود. میآید برای مرحوم جزایری تعریف میکند که آن ماجرایی که میگوید یک سیب دادم و اینها، به نظرم همینجا بابت کتابهایی که نوشتم، هیچکدام از من نپذیرفتند. یک سیبی فلان جا دادم به یک بچه. چیزی. به حساب خیلی آنجا ظرفیت آنها را نداشتی. حالا حساب کتاب آنور هم خیلی خبر نداریم چی بشود. امام، حضرت امام وقتی میفرماید: من که به سختی رد شدم. به حاج احمد آقا: من که به سختی رد شدم. تو به فکر خودت باش. به امام به سختی رد بشود دیگر. مسلمان اصلاً نداریم تو عالم. این دیگر عبد صالحی که بشارت داده شده به آمدنش. حساب کتابها را نمیدانیم چیست. بعضی حساب کتابهایشان همان اول کار است تا دیگر در قیامت حساب کتاب ندارند. بله. خود همین هم نشان بدهد چقدر طرف بالاست که همه چیز را.
قاضی فاضل گفته که: «غَضِبُوا وَ زَادَهُمُ اللَّهُ غَضَبًا وَ أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ.» در خطبه فدکیه حضرت زهرا (سلام الله علیها) فراوان است اینجور اقتباسها. فراوان. شاید تو هر پاراگراف یک دانه اقتباس باشد. حالا هم ارجاع میدهند به قول شما، تضمین میکنند. هم نه. اقتباس عبارت در نهج البلاغه هم همینطور. و از مثالهای اقتباس شعرا از قرآن کریم این است: «إِذَا رُمْتَ عَنْهَا صَلَاتُنْ قَالَ شَافِعٌ مِنَ الْحُبِّ یَأْتِی مَقَابِرَ سَتَبْقَى لَهُ یَوْمَ تُبْصِرُهُ.» (این بیت به دلیل عدم هماهنگی در ساختار جملات و لغات، نامفهوم است.) اقتباس دیگری گفته: «لَا تُعَاشِرْ مَعْشَرًا وَ الْهِدَىٰ فَسَوْفَ يُقْبَلُ أَوْ يُدْبَرُ بِدَتِ الْبَغْضُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَ الَّذِي يُخْفُونَ مِنْهَا أَكْبَرُ.» که از این آیه. سال ۸۸ همین تکه که واضح صحیفه. خوب، شاعر اینجا چیزی از آیه را تغییر داده برای اینکه با کلام مناسب دربیاید. و این تغییر کم در شعر خاصتاً مسموح است. مسموح؛ بخشیده شده است نزد بلاغین. یک خرده حالا جابجایی مخصوصاً تو شعر اشکالی ندارد.
اما اقتباس از حدیث شریف. مثل این: «کِتْمَانُ الْفَضْلِ هَادَهُ انْتِظَارُ الْفَرَجِ بِصَبْرٍ عِبَادَةٌ.» که همان عبارت «انْتِظَارُ الْفَرَجِ بِصَبْرٍ عِبَادَةٌ» را اقتباس کرد.
یا روایت دیگری را اقتباس: «قَالَ لِي إِنَّ رَقِيبِي سَيِّئُ الْخُلُقِ فَدَارِهِ قُلْ تَعْدِنِي وَجْهَكَ الْجَنَّةَ، الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهْ. الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكَارِهْ.» روایت: «حُفَّتِ النَّارُ بِٱلشَّهَوَاتِ». (این جملات نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) تعدیل طفیف کرده. طفیف یعنی سبک. «مُتَفَفِّفِينَ»، کمفروشها. کم. کوچولو. تعدیل تخفیف در حدیث تا مناسب دربیاید با قواعد عروض. این هم باز نزد بلاغین اشکالی ندارد.
انواع اقتباس:
یکیش اقتباسی است که نقل نمیکند در آن مقتبس از معنای اصلی چیز را به معنای دیگر. که مثالهایی ازش گذشت.
نوع دوم: نقل میکند در آن مقتبس از معنای اصلیش. «فِی مَدْحِکَ مَدْحُكَمَا اخْتَأْتَهُ فِیمَنْ لَقَدْ أَنزَلْتَ حَاجَاتِی بِوَادٍ غَیْرِ ذِی زَرٍ.» (این جملات نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) به بادِ غیر ذیزر. این چیست؟ بله. «رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ.» (ابراهیم، ۳۷) معنای «به وادِن غیر ذی زرع» را نقل کرده. مخصوصاً مکه بوده در قرآن این آمده. به ممدوحی که نفعی ازش امید نیست. خیلی ازش امید نمیرود. معنا را منقول کرده. مکه است. این آمده. باد از دستش آب نمیچکد. شاعر اراده کرده تصویر معاملاتش را از حرمان و صبر بر آن. و آنچه که خدا امتحان کرده بهش انبیاش را تا خبر بگیرد صبر آنها را. ابن رومی توسل کرد به قصهی ابراهیم خلیل به ابعاد دینیاش تشبیه کند به آن قصهاش را همراه ممدوح به خیر که شبیهتر است به آنچه که به باد غیر ذی زر است که ساکنینش را عطا میکند قدرت بر اقامه و معامله. در تشبیه قائم است بر وحدت نتیجه و قوائمش و قِوامش آن چیزی است که میآید. اصلاً «بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ» «أَنزَلْتَ حَاجَاتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ». (این جملات نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) مراقب هنگامی که انعام نظر میکند در معامله، مییابد تغییر را در اقتباس واضح و این از آن اخذ کرده، ولی کامل معلوم است که این منظورش چیست. همان عبارت است، ولی تو فضای دیگر. قشنگ مشخص است که برای عبارت و معنای دیگری دارد به کار میرود.
بلاغیون تکلم کردند بر سه قسم از اقتباس:
یک: اقتباس مقبول. این نوع زیاد است در خطبهها و مواعظ. همانجور که آمده در خطبه یکی از آنها که مخاطب قرار داد جماهیر را. جمهورها را در برابر خودش. و عاید است از آنچه که شبیه منفی است. میگوید: «دونِی قَبْلَ کُلِّ شَیْءٍ. او قَبِّلْ یَدَ مَنْ جَعَلَ اللَّهُ الْجَنَّةَ تَحْتَ قَدَمِهَا.» (این جملات نامفهوم است.) من را قبل از هر چیزی رها کنید، بروم دست کسی را ببوسم که خدا بهشت را زیر پاهایش قرار داده. منظورش کیست؟ مادر. در اشاره به حدیث شریف «الْزَمْ رِجْلَهَا فَثَمَّ الْجَنَّةُ.» (این جملات نامفهوم است.) دو تا روایت ترکیب کرده در کلامش. به روایت: «الْجَنَّةُ تَحْتَ أَقْدَامِ الْأُمَّهَاتِ.»
دو: اقتباس مباح. در غزل و رسائل قصص. مثالش این است: «إِنْ کُنْتِ أَخْطَأْتَ عَلَى هِجْرَانٍ مِنْ غَیْرِ مَا جُرْمٍ، فَصَبْرٌ جَمِیلٌ.» (این جملات نامفهوم است.) این یک تکه از آیه. «وَ إِنْ تُبَدِّلْنَ بِهَا غَیْرَنَا فَحَسْبُنَا اللَّهُ.» (این جملات نامفهوم است.) این هم یک آیه دیگر. «صَبْرٌ جَمِیلٌ» آیه ۱۸ سوره یوسف. «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِیلُ» آیه ۱۷۳ آل عمران.
سه: اقتباس مردود. مثل اینکه اقتباس بشود هزل از قرآن کریم، حدیث شریف. یک مثال خوب نیست دیگر. اینجور اقتباسها. مثالهایی که از ذهبی زدم، اینجوری بود. «إِلَّا أَعْشِقَاقَ تُرَفَةٍ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ.» (این جملات نامفهوم است.) خب این آمده. آیهای که در مورد قیامت و جهنم و اینهاست، آورده به زیر کمر. جفتش آمده به هزل کشیده آیات را. این هم اولیش از سوره ۳۶ مؤمنون. دومیاش هم ۶۱ صافات. و این اقتباس رد شده چون جایز نیست عبث به کلامالله. آیات خدا دارد استهزا میشود. «فَلَا تَقْعُدُوا» ننشینید. «حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِ ذَلِك». (این جملات نامفهوم است.) «إِذَا رَأَيْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُسْتَهْزَأُ بِهَا.» همین عبارت یکی از مصادیقش این است. با آیات قرآن جوک میسازند. زهر الربی و نمیدانم حالا بخوانیم، نخوانیم. نه حالا همش هم اینطور نیست. بیشترش داستان خاطره و آیات قرآن اینها. عشقهای کوچهبازاری هم دارد. حالا دیگر بدش این است که با آیات و روایات آدم احتمالاً در مقام هزل و دعابه. دعابه. آها. حضرت فرمودند: دعابه بینتان هست یا نه؟ همین یک وقتی گفتمها. حضرت فرمود که بین شما دعابه هست یا نه؟ دعابه یعنی مطایبه. عبارات شوخی و طنز. خوب این هم از این.
**برویم بحث بعدی: تضمین و ایداع**
که آخرین. تضمین لغتاً: «ضَمَّ شَیْئٌ إِلَى شَیْئٍ» یعنی «أَوْدَعَهُ إِیَّاهُ». (این جملات نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) چیزی را به چیزی واگذار کرد. مضمون کتاب این چنین و این چنین. میگوید آقا «مضمون» این چنین است. مضمون و تضمین اینها همین است. «مُزَمِّن» از شعر. آنچه «مَازِمْنَ بَیْتًا» (این جملات نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) در یک بیت تضمین شده باشد. «مَا لَمْ تَتِمَّ مَعَانِی قَوَافِیهِ إِلَّا بِالْبَیْتِ الَّذِی یَلِي.» گفته شده تضمین اونی که معانی قافیههایش تمام نمیشود مگر به بیتی که بعدش میآید. واضح است که تضمین در شعر یعنی اقتباس. یعنی شاعر تضمین کرده قصیدهاش را در بیتی یا ابیاتی که برای خودش نیست. تضمین از فلانی: «هَر شَب میانِ مقبرهها راه میروم، شاید هوای زیستنم را عوض کنم.» آقا میگوید که من از این بیت تضمین کردم شعری را. «عوض کنمش» را گرفتم. با من برادران زنم خوب نیستند، باید برادران زنم را عوض کنم. «دستی به جام باده و دستی به زلف یار / پس من چگونه پیراهنم را عوض کنم؟» «دردا به من که با پر طاووس عالمی / یک موی گربهی وطنم را عوض کنم.» بله. «دردا به من که با پر طاووس عالمی / یک موی گربهی وطنم را عوض کنم.» انجمنم را عوض کنم. دهنم را عوض کنم. عوض کنم. خلاصه تضمین کرده که این را درج کردهای یا این را یا آن را. درج کرده در سیاق قصیده این بیت یا آن ابیات. یادم رفت شاید مال چیز باشد. کی؟ این کتابش کتاب سال شد. اسم کتاب کتابش کتاب اسمش غیر تضمینی است که «عید عِی» به حساب میآید. (این جملات نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) از عیوب قافیه به خاطر اینکه قضاوت میشود بر استقلالیت بیت. به خاطر اینکه بیت تمام میشود و معنا تمام نمیشود. «لَيْسَ الْمَرِيضُ بِالْفِعْلِ بِمَالَ قَوْمٍ إِلَّا لِلَّذِينَ يُرِيدُ بِهِ الْعَلَايِمَةَ لِقُرْبِ عَقْرٍ.» (این جملات نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) تضمین کرده به موصول و صله بر شدت اتصال هر یک از آنها به صاحبش. و این ظاهر و این ظاهر واقع شده به کثرت در شعر نابغهی ذبیانی. نابغهی ذبیانی خیلی استفاده کرد.
تضمین اصطلاحی: در معجم مصطلحات آمده: تضمین در بدیع عربی این است که شاعر شعرش را تضمین کند در بیتی از شعر دیگری همراه تصریح به آن. هرچند بیت مقتبس معروف نباشد برای بلقا. بگوید که آقا فلانی این را گفته. دقیقاً این دیگر اقتباس نیست. تضمین است. نقل قول مستقیم با اشاره. تضمین این است که هنگامی که شاعر ایداع کند قصیدهاش را به صورت بیت یا بیشتر یا شتری که برای خودش نیست. شتر یعنی چی؟ جزئی از بیت. و بیت مستعار یا جزء مستعار مقتبس باشد. همانجور که در معجم آمد. برای همین «بات من ال» سه ملاحظه «العلاقه الوکیده» (این جملات نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) خیلی آسان شده. ملاحظه علاقه وتیقه و تشابه واضح بین اقتباس و تضمین. اگر ارجاع داد، میشود تضمین، ارجاع نداد اقتباس. تضمین نزد بلاغیان این است که شعر تضمین شود به صورت شیئی از شعر دیگری همراه تنبیه بر آن. پاورقی بزند یا پاورقی نزند. تو خود شعر بگوید، بگوید به قول فلانی: «چنین گفت پیغمبر راستگو / ز گهواره تا گور دانش بجو.» این چیست الان؟ تضمین اقتباس است. تضمین. هرچند وصفیه باشد. هرچند نزد بلقا مشهور هم نباشد. بله. کد لفظ شاعر با اشاره چه چیزی دارد؟ شارع و شاعر اشت. شرع و شعر. جفتش محل محل عبور از شُستش. (این جمله نامفهوم است.) گذر میشود.
خوب، واضح است از این تعریف که اقتباس ایراد چیزی از قرآن و حدیث. تضمین ایراد چیزی از شعر است. و هر دو قائم است بر استعاره معنا از دیگری و چسباندن آن به قصیدهای که مندرج میشود ضمن سیاوش. پس روایت با این تعریف که کردند، اگر آیات، آیه و روایت آورد، میشود اقتباس. شعر آورد، میشود. خیلی هم دیگر پس سَندی و مُندی و اینهاش مهم نیست.
مثالهاش: تضمین بیت بدون تنبیه بر آن به خاطر شهرتش. «صَاحِبًا کُنْتُ بَوْتًا بِصُحْبَتِهِ دَهْرًا / فَقَدَّرَنِی فَرْدًا بِلَا سُکْنَیٰ حَبَّتْ / لَهُ رِیحُ إِقْبَالٍ فَتَارَهَ بِهَا نَحْوَ سُرُورٍ / وَ الْجَانِی إِلَى الْحَسَنِ إِنَّهُ کَانَ مَطْوِيًّا عَلَى أَحَنٍ.» شعر: «أَنْشَدَنِی إِنَّ الْكِرَامَ إِذَا مَا أُسْئِلُوا / ذُكِّرَ مَنْ كَانَ یُعَلِّمُ فِي الْمَنْزِلِ الْخِشْنَ.» (این ابیات نیز به دلیل عدم هماهنگی در ساختار، نامفهوم است و نیاز به بازبینی دارد.) تو شعرهای امام زیاد پیش میآید دیگر. یک دفعهای یک مصرع از حافظ میآورد، یک مصرع از مولوی میآورد. بله. اینجا صاحب قصیدهاش را تضمین کرده به صورت بیتی که برای خودش نیست. تنبیه براش هم نکرده. هرچند ضمن علامتی آن بیت آخر را توی گیومه گذاشته. بهش میگویند علامت تنصیص. گیومه را به عربی میگویند تنصیص. و این بیت از قصیدهی مشهور است برای ابی تمام.
دومین حالتش: تضمین اقل از بیت. یک بیت تضمین میکند. یک وقت کمتر از یک بیت. «عَلَیٰ أَنِّی أَنْشُدُ عِنْدَ بَیْعِي عَذَابًا / وَ أَيُّ فَتَنٍ عَذَابُ الْمَعْرُفِ.» (این بیت نیز به دلیل عدم هماهنگی در ساختار، نامفهوم است.) حریری اینجا قصیدهاش را تضمین کرده در صدر بیت از قصیدهای که گفته شده برای ارجاع. و گفته شده برای امیة بن ابی الصلی. (نام این شاعر نیازمند بررسی دقیقتر است.) همه بیت این است: «عَذَابٌ وَ أَيُّ فَتَنٍ عَدُوٌّ کَرِیهَةٍ وَ صَدَفَ فَقْرًا». (این عبارات نیز به دلیل عدم هماهنگی در ساختار، نامفهوم است.) در مورد حضور قلب در نماز و اینها. بعد میگوید که من تو سجدهها، توی نماز بودم، یاد چه اینها افتادم. حالتی رفت که محراب به فریاد آمد. تضمین اینجا چون از شعری. زیباترین وجوه تضمین این قسم سوم: مُزنمن زیاد کند در فرع بر آن نسبت به اسب. به نکتهای مثل توریه. یک نکتهای بهش اضافه کند. «عَبْدَ الِی لَمَّاهَا وَ فَقْرَهَا / تَذَكَّرْتُ بَيْنَ الْعَظِيمِ وَ الْبَارِقُ / مِن قَدِّهَا وَ مَضَامِعِي / فَجْرِ عَالَمِینَا وَ مَجَرِّ سَیُولٍ.» (این ابیات نیز به دلیل عدم هماهنگی در ساختار، نامفهوم است.) این دو تا بیت مال متنبی است. متنبی به این دو تا قصد کرده که اینها نازل شده بودم بین عزیز و بارق که رَمّاه نیزه به هم بیندازند و اسبها را دور کند. اما صاحب تعبیر یعنی ابن ابی الأصبع مصری اینجا آمده «زیب» را منظور تسخیر «زيب» گرفته. (این کلمات نامفهوم است.) یعنی دهان حبیبه. لبهای حبیبه. آن عزیز گفته دوتا منطقه است. «عزیز» و «بارق». این «عُزیر» (این کلمه نیازمند بررسی دقیقتر است.) آب شیرین برای تسخیر آب شیرین کوچولو. این لبهای معشوق حبیبه را «عُزیر» گرفته.
حالا این کتاب خوب است. اشعار چیزیش را زدم. آن موقع. اینها که دیگر آخرش است. آدم حالی به حالی میشود. شعرش. به بارِ قلم آمده. صغر زاه کرو، دندون شور. شبیه برق گرفته. این توریه بدیعه نادر است در باب خودش. تشبیه کرده تبختر قدش را به تمایل رَمّاح. (این کلمه نیازمند بررسی دقیقتر است.) چطور نیزه کج است و تَتَبُّع دموش را. اشکهایش پشت سر هم میآید به جریان. مثل اسبهایی که پشت سر هم میآید.
چهارمیش: تضمین چیزی که خالی از تعدیل طفیف در مقتبس نیست. «أَقُولُ الْمُشْعِرُ غَلَطٌ وَ الشَّيْخَ رَشِيدَ وَ عَنْكَبَةً.» (این جملات نامفهوم است.) خیلی تو روایات و اینها چون کاربرد ندارد تو شعر. «الْإِمَامِهِ تَعْرِفُهُ.» (این جمله نامفهوم است.) شاعر تضمین کرده قصیدهی بیت دوم در حالی که اصرارکننده بوده از قصیدهی سهیم بن وکیل ریاحی که حدیث کرده در آن یک خرده تو چهکار کردی؟ تعدیل تخفیف هم کرد. چون اصلش این بوده: «إِنَّ الْمُتَاضِعِينَ وَ الْأَمَّامَهَ تَعْرِفُنِی أَوْ كَرَّهَ مَتَاعِي ذُو الْأَمَامَةِ تَعْرِفُنِی.» (این جملات نامفهوم است.) جابجایش این تعدیل طفیف ضرری در نظر بلاغیان ایجاد نمیکند.
انواع تضمین هم در ایداع آمده که چه بسا نامیده میشود تضمین بیت به آنچه که زیاد باشد استعانت. تضمین مصرع. یک بیتی و مازاد اگر باشد میشود استعانت. مصرع اگر باشد و کمتر از مصرع میشود ایداع. و رفع ایداع و رفو که کلام از هر یک از این انواع گذشت. این بحث ما در علم بدیع بود که به حمد الهی علم بدیع تمام شد. حالا نکتهای در مورد تفاوت محسنات لفظیه و معنویه تمامش کردیم. تمام ماندیمش. تفاوت این دو تا. جان. تفاوت محسنات لفظی و معنوی. آخرین از محسنات لفظیه. محسنات لفظی و معنویه چطور از هم تشخیص دهیم؟ محسنات لفظیه شناخته میشود به اینکه لفظ وقتی تغییر داده شود همراه حفظ معنا آن محسن دیگر زائل میشود. شما محسن لفظیه. لفظش را وقتی تغییر بدهی دیگر آن زیبایی شد. «نِعمَة» و «نِقمَة». شما به جای «نِقمَة» یک واژهی دیگری که مترادف «نِعمَة» نیست، مثلاً... «نِقمَة» بلا مثلاً. دیگر این محسن لفظی از بین میرود. مثل جناس و سجع و اینها. ولی تو معنوی اینطور نیست. معنا چون مهم است، شما لفظ هم جابجا کنی، مراعات نظیر است دیگر. شما به جای «شَجَر» بگو چی؟ مثلاً معنای دیگر درخت چیست؟ کلمهی دیگر که برای درخت میآید مثلاً. به جای «بیت» بگو «دار». محسن باقی میماند. مثل که «حسن تعلیل» و هر یک از معنوی و لفظیه دخیل در دیگری است همراه فرق. با اینکه محصولات لفظی مربوط به لفظ است اولاً و به ذات ثانیاً و بالعرض به معنا برمیگردد. معنویه اولاً و به ذات مربوط به معناست. ثانیاً و بالعرض به لفظ برمیگردد.
حالا در محسنات زیبا بودن به چی بنده؟ این است که الفاظ تابع معانی باشد. به اینکه معانی را بر طبیعت خودش رها کند. خاطرات میشود دو جلد خاطرات از کلاس. نه برای خودش الفاظی را طلب کند که شایسته به آن است. و نزد اینجا بلاغت و برائت ظاهر میشود و تمایز پیدا میکند کامل از قاصر. خوب معانی تابع الفاظ باشد. الفاظ ساخته بشود برای اینکه در تبعیت معنا بیاید. خوب پس توی اینها اونی که مهم است این است که الفاظ تابع معانی باشد. تو معنای اصلی خودش به کار برود. هرچه اینطوری باشد زیباتر میشود و اصل ماجرا معانی است. دیگر معنا را برساند که مخاطب بازی با الفاظ. فقط یک سری الفاظ قشنگ دارد پشت سر هم میآورد. محتوایی ندارد، معنایی ندارد. به قول ایشان یک شمشیر چوبی را بکنی توی یک غلاف طلایی. غلاف طلایی شمشیری که در «تقی» (کلمه نامفهوم است.) بزنی میشکند. فقط ظواهرش قشنگ است. معنا هم باید معنای جامع و فراگیری باشد. این شد بحث علم بدیع. یک سری بحثهایی تو برخی کتابها در حاشیه آوردند. چرا من دیگر واردش نمیشوم. اصلاً بحث تضمین و اینها را توی عنوان دیگری آوردم اسم سرقتهای شعری و ملحقات. بسیار اقتباس و اینها. سرقت ملحق به سرقت و اقسام برای سرقت گفتند. نسخ و مسخ و سلخ. اینها را گفتند. سرقتهای شعری که حالا چون تو آیات و روایات سرقتی نداریم، امیرالمؤمنین (علیه السلام) توی خطبه شقشقیه نماینده مثالی از تضمین و اقتباس از نهج البلاغه بزنیم. حیف است. خطبه ۳ نهج البلاغه، خط ۵. اینجا حضرت شعر را میآورند ولی اشارهای به شاعرش نمیکنند. «ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى.» (اعشی) هم کافر بود و بیدین بود. ولی حضرت شعرشون را نقل کرد. جان. خود حضرت نفرمودند. اسمی از اعشی نیاورده. شهرا گفتند که این بیت مال اعشی است. اعشی هم یک همچین آدمی بود. شعر چیست؟ «شَتَّانَ مَا یَوْمِی عَلَى کُورِهَا وَ یَوْمَ الْحَیَّانِ أَخِی الْجَابِ.» (این بیت به دلیل عدم هماهنگی در ساختار، نامفهوم است.) چقدر تفاوت بین روز فلانی و روز فلانی. حضرت بین تفاوت دوران خودشون با دوران خلفای قبل تشبیه میکند. خب این الان اینجا حضرت شعر آوردند. یک بیت آوردند. این میشود تضمین. دو نوع تضمین داشتیم. اگه یک بیت و بیشتر بود، اسمش را میگذاشتیم. آخرین صفحهای که خواندیم. آخرین صفحهای که خواندیم: یکی بود «ایداع». یکم «استعانت» بود. دومی «ایداع» یا «رفو». این الان چیست؟ یک بیت. حضرت. این میشود استعانت. تضمین استعانت کردن. مثالهای اقتباسی هم که فراوان. مثل حالا تو همین خطبه. آیه را که مستقیم نقل میکند. تغییر کلمات. تغییر کلمات در حدیث و روایت تضمین رفت توی خوب. یک مثال از اقتباس هم بزنیم بحث را تمام کنیم.
ایداع از «وَدْع» میآید. دیگر. به چیزی سپردن. سپرده گذاری. مثلاً ایداع رها کردن. ودع ترک کردن. در معرض ترک گذاشتن. مثلاً ایداع استعانت. به یاری میگیرد یک چیزی. چی؟ زور از کسی دارد. میگذارد یک جایی. از کسی ودیعه میگذارد. مثلاً ودیعهگذاری.
خوب مثال برای اقتباس هم بزنیم. خطبه یک، خط ۳۷. خط ۳۷: «وَ یُرِیکُمْ آیَاتِ الْقُدْرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَكُمْ مَرْفُوعٍ.» این الان اقتباس از کدام آیه؟ آیا شعر امروزی خواند؟ و «سَقْفٍ مَرْفُوعٍ» سوره طور، و «سَقْفٌ مَّرْفُوعٌ». حضرت چهکار کردند؟ اقتباس از این آیه کردند: «مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ.» روشن است دیگر. نوری (کلمه نامفهوم است.) آیات سقف مرفوع. قسمت اولش: «كَم مِن آيَةٍ ذَٰلِكَ نَرِی مِن آيَاتِهَا.» (این جمله نامفهوم است.) اینجوری آن طرفش هم داریم. خط ۱۶، ۱۵، ۱۶، ۱۷: «سَوَّیٰ مِنْهُ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ جَعَلَ سُفْلَاهُنَّ وُدًّا مَكْفُوفًا أَوْلَیْهِنَّ سَقْفًا مَحْفُوظًا وَ سَمْكًا مَرْفُوعًا.» اینها همش آیات قرآنی دارد. «سَوّٰى مِن سَمٰوَاتٍ» از آیه قرآن اقتباس شده. «سَقْفًا مَحْفُوظًا» قرآن. «سَمْکًا مَرْفُوعًا» همینطور. به غیر عمد. از آیه قرآن. «زَيَّنَهَا بِزِينَةِ الْكَوَاكِبِ.» (این جمله نامفهوم است.) آیات قرآن. «ضِیَاءً سوامع.» (این جمله نامفهوم است.) همینطور. «سِرَاجًا مُسْتَطِيلًا». «قَمَرًا مُنِيرًا». خلاصه اینها همه اقتباس از آیات قرآن. فراوان است. اگه بخواهیم در نهج البلاغه بگردیم، الی ماشاءالله پیدا میشود. «سنوری حمایت.» اقتباس از همان. این هم از علم بدیع. یک علم را علی الظاهر مثلاً تمام کردیم.
الحمدلله رب.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
در حال بارگذاری نظرات...