‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بســم الله الــرحمــن الــرحیم.
**بخش اول: اقسام سجع**
خوب، اسم چهارم از سجعها: اوّلی مطرّف بود، دوّمی و سوّمی متوازی بود، چهارمی مشتور یا تشطر. شطر در برابر شرط، جزو داخلی شرط، جزو خارجی شرط. شطر در مقابل اشتقاق کبیر هم دارند. بله، شطر جزو داخلی. به آن سمت، آن قسمت؛ قسمت فارسی خودمان میشود شطر عربی. جان؟ شطر داخل، شرط خارج. شیخ اعظم در مکاسب و اینها میگویند: "شرطٌ شرطٌ او شطرٌ"؛ این مثلاً نه شرط است، نه شطر. نمیشود خارج موضوع، قسمتی از آن. جزئی از آن. مسجدالحرام آنجا، شطر با قرینه و سیاق و اینها منظور جهت و سمت و آن هم تازه باز یک قسمت خاصش. دیگر خود مسجدالحرام که نظر ندارد به آن کعبه.
این نوع خاص به شعر است، یعنی فقط در شعر میآید. مضمون این است که برای هر شطری از بیت، دو قافیه باشد مغایر هم. هم شطر. حالا یعنی چه؟ هر جزئی هر مغایر باشد برای قافیۀ شطر دوم، قسمت دوم. مثل قول ابیتمام: "تدبیر و معتصم بالله، منتقم لله، مرتقفله مرتقب". تدبیر، معتصم، منتقم، مرتقب، مرتب؛ آن هم بالله، لله، فلا الله، الله. هرکدام یک قافیهای دارد که الان معتصم و منتقم، یعنی در هر مصراعش خودش قافیهبندی شده. "من و مرتقب و مرتب"، الان آن قافیهاش متناسب با وسطش آمده. هر مصراعی یک قافیه دارد، این تشطر است دیگر. هر مصراع قافیه دارد. قافیه معتصم و منتقم دوتا. الان منتقم خودش قافیه است برای مصراع خودش. قافیه چیست؟ قافیه همان وسطش است: معتصم. آنور مرتب با مرتقب، دو به دو. خوب، سجع صدر مبنی است بر "الا روند میم". همه "میم" دارد. در صدر، در عجز چی؟ مصراع دوم چی؟ همه مبنی بر روی "با". همه "با"د.
**بخش دوم: اقسام سجع از حیث طول و قصر**
بحث سومی که در سجع داریم، از جهت طول و قصر انواعش را بررسی میکنیم. سجع میآید بر اختلاف اقسامش بر دو ضرب از حیث طول و قصر. یک سجع قصیر داریم، یک سجع طویل داریم. قصیر، "کَمَیش" هم بهش میگویند: کوتاه، کوچک. مثلاً کمش. "کَمِشه"ش چروکیده. مثلاً گفتند: "کم یَمُش"، "یمش" کوچک چروک میشود. مثلاً مجمعالبحرین مرحوم طریحی شیعه، کتاب واقعاً نورانیتی دارد. میگوید: "لَاتَوَارِ" یعنی "من القتلی الا کمیش". دست نکن از کشتگان مگر "کمیش" را. یعنی "من کان ذَکرُه صغیراً". گفته شده: "ولایکون ذالک الا فی کرام الناس"، کرامالناس اینطوری. "کمیش سریع" رو هم میگویند. "کمیش سریعاً": کوتاه، مختصر، کوتاه، جمعوجور. جمعوجور شاید قشنگترین تعبیرش بشود. "جمعوجور" در روایت دارد: "وکمش فی فراغک قبل ان یَقصدَک و یُنهونَک". در فراغت سریع جمعوجور کن قبل از اینکه قصدت از بین برود و تو را از کار بازدارند: "فلا تَقرَبُ نِزاعاً علی زود". بدو برو کار را انجام بده. "بادر من وجلوک مش فی محل هذا الدین".
خوب، قصیر: آنچه مؤلف باشد از الفاظ قلیله. کوتاه کوتاه، کوچولو کوچولو. "اقل کثیر" آن چیست که از دو لفظ باشد؟ "والمرسلات عرفا فالعاصفات عصفا". نکات چیزش را حال دارید؟ بحث خوبی مصطفوی آورده اینجا از تحقیق "العاصفات عصفاً". ایشون میفرمایند که این آیات دلالت بر مراحل پنجگانه از سلوک سالک دارد به سمت خدا. پنج تا آیه است: "والمُرسلاتِ عُرفاً فالعاصفاتِ عصفاً" الی آخر. آها، ایشون میفرمایند که: "ذکر فالملقیات ذِکراً عذراً او نذرا و المسابقات نشر". آن از همان سورههایی که "وَالنّاشراتِ نَشراً وَالفارقاتِ فَرقاً فَالمُلقیاتِ ذِكراً". مراد همان نفوس ممتازه مجذوبۀای است که تکویناً ارسال شده به القای ذکر در بین مردم. "المرسلات عرفاً": فرستادهشدگان پیاپی. "عرف" به معنای پشت، موی پشت اسب میگویند "عرف". کسی در پشت دیگری میآید. "معرفت"م یعنی کسی پشت کسی برود. یعنی کسی از پشت کسی تشخیص بدهد. یکی از معانیاش این است. اینجور بشناسد. "یعرفونه کما یعرفونه ابناءه". یک کسی اینجور کسی را بشناسد میشود معرفت. "والمرسلات عرفاً" نه اینکه پشت سر هم فرستاده شدهاند. "فالعاصفات عصفاً"، آن جوری که در کتاب لغت گفته شده، معنایش اصل سرعت شدید. خیلی تند. به تندباد میگویند "عاصف". "فجعلهم کاسفٍ مأکول". دیروز این فکر میکردم بچه میخواندم اینکه "اسف مأکول" فکر میکردم "اسب مأکول". حالا این اطلاق دارد. اسب خورده شده. حالا گفتند کاه خورده شده. اسب را گرفتند، کاه و الـْـحبّ و الحَفظ. "الاصف" اینجا اسب به معنای این چیز دیگر. کاه و اینها. دانهای که به کاه میرسد. برگ و بار اینها دارد. اسب به کاه و اینها هم گفته میشود. خیلی زود بلعیده میشود و اینها. از این باب بهش اسب هم گفته میشود، یعنی همان اصل سرعت و اینها. بله. "بَد که اسف مأکول". مثل کاه خورده شده خوب خورده شده. ما در فارسی "خورده شده" را میگوییم یعنی در دهان آمده، جویده شده. در عربی "خورده شده" به چی میگویند؟ "خورده شده" اعم از اینکه در دهن جویده شده باشد، اعم از اینکه در معده رفته باشد، از اینکه از معده خارج شده باشد. "مأکول" از بدن خارج شده باشد، از معده، از معده یعنی آن فضله و اینها. "عکسُبَ مأکول" میشود یعنی فضلهای از کاه. "فجعلهم کاسفٍ مأکول". حالا قرآن مؤدب، حیا دارد، نمیگوید فضله. "کسر مأکوس". مثل چی خورده شده. لازمش را میگویم، ملزومش را اراده میکند. ما آن "جویدهشده" را "تمذیغ ممذق مزقه" گوشت جویدش. آنجا "تحویل نسخه و ممزقه" و اینها معمولاً به کار میرود. "مأکول" گفته نمیشود. نگفته که اسب، گفته فرموده: "مأکول". "کسر مأکول". اینها را آمده بودند با فیل. این فیل یک دانه عاجش را بزند، کعبه را بریزد، با پا بزند، بریزد. فیل که در رفت، اینها که ماندند. پرنده آمد با سنگریزه زد در سر اینها. مثل تَهپالهی کاه. کاه خودش چیست؟ خورده بشود به شکل فضله بیاید بیرون. اینها شدند این "فجعلهم که اصلا خیلی قدرنمایی عجیبی است". گفته فرموده اسب، آن چیزی است که درش صلیب فنا میرود. داستانهایی که برای ما یا خواندیم یا نقل میشد این بود که هرکدام از اینها که میخورد، اثر سرباز میاز پایین بدن متلاشی. اسب مأکوس. چهجور به هم میریزد؟ این تَهپالهی گاو و اینها را ببینیم، همان است دیگر. "اسف مأکوله" دیگر. ابن زیاد، قسم پاشیده است، شله و خوب اینجا هم "لسلیمانَ ریُّ آصفاً تجربه". حالا به مناسبت رفتیم بحث تفسیر اشعار برای تفسیرش.
خوب، سجع که دارد در عین حال این نکات را هم دارد. مرحله دوم از سلوک. حالا مناسبت مرحله پنجگانه: مرحله دوم از تحصیل وفاق طاعت امتثال در عمل و حرکات و سکنات است. از "عاصفات عصف". سرعتبخشهای حالات مفعولش مطلقه دیگر، به نحو مطلق. حالا "عاصف" سرعتبخش یا با سرعت شاید چیز باشد، صفت مشبهه باشد. "عاصف". خوب، این منزل ابتدایی در مقام عمل و استقرار در طریق سلوک است و اساسی است که لازم میآید تحکیم و تشیعش برای اینکه حرکات و عمل بر آن ثابت باشد و مهمترین مراحل است از جهت مجاهده و سختترین منازل است از جهت است، احتیاج به مراقبۀ شدید و محاسبۀ دقیق دارد در تمام اعمالی که از صادر و ظاهر میشود از اعضا و جوارح و قوای ظاهریه و ناگزیر است منزل از تسریع شدید در عمل وظایف و دقت سریع در تحصیل طاعت و انتصال سریع و اهتمام اکید در تحصیل حقیقت وفاق و دوری از خلاف و منالله توفیق. دو تا را فقط ایشون اشاره کرد: این خود تکویناً اینها را فرستادن، مجذوب شده تکویناً. یک سری نفوس خاصی که اینها را خدا اختیار میکند، جدا میکند، مرسل میکند. بله، پوشش عاشق بیچاره. بعد مرحله بعد سیر سریع اینها است. مرحله سوم "عرف" را توضیح دادیم. مرحله بعدش بود "ناشر". حالا گسترده آنها میروند تبلیغ است دیگر. "اول من الخلق الی الحق مرصلات عرف"؛ "من الحق الی الحق عاصفات عصف"؛ "من الحق الی الخلق ناشرات نشر". "بچه الفالقات که اینم باز همون خلقت محل بعدش ملقيات ذكر". اینم دوباره همان مرحله بعد از "عُذرا". حالا میخواهد ببرد، القای ذکر میکند که "مع الخلق الی الحق". سفر چهارم "اسفار اربعه" در این آیات آمده. خاتون ذهنیاتشان هم عرفان فلسفی بوده که یک خورده رفتند اینوری. یکی الان یک تفکیکی یا ایها المدثر، "قم فأنذر" نام دو کلمهای است. سجع قصیر. "و ربک فکبر و ربک فکبر". برعکسش کنید این را: "و ربک فکبر". دقیقاً همین میشود. "و ثیابک فطهر و الرجز فاهجر".
بعضیاش آقا از سه تا لفظ، یا چهار تا، یا پنج تا، تا نه تا کلمه، تا ده تا هم داریم. "والنجم اذا هوی ما ضل صاحبکم و ما غوی و ما ینطق عن الهوی". چهار کلمه. "اقتربت الساعه و انشق القمر". پنج تا. "و ان یروا آیتًا یعرضوا و یقولوا سحر مستمر". دو، چهار، شش، هشت، نه. دو، چهار، ششت، هشت، نه. این آیههای بد، دوتاش نهتایی است. "و کذبوا و اتبعوا اهوائهم و کل امر مستقر". همهاش تا ده تا قصیره. از ده به بالا دیگر امشب چی میشود؟ سجع طویل. درجات سجع طویل متفاوت است. بعضیاش آن چیزی است که تا پیدا میکند از یازده لفظ و بیشترش پانزده لفظ. بعضی دیدند تا بیست و هم میرود. نظرشان این است. ولی دیگران شرط کردهاند که از پانزده تا دیگر بیشتر وارد بکنیم، باید برویم پانزده فقط. طبق. بعد دوباره خودش گفت: بیست تا. بله، اینطوری نیست. خوب، آن وقتی است که انصراف نداشته باشیم. یعنی یک تعریفی نداشته باشیم. یک وقت است یک واژهای را تعریف میکنیم ولی تا یک حدی. "لئن الانسان منا رحمه ثم نزعناه منه انه لیئوس کفور و لئن اذقناه نعمًا". این چند تا؟ دو، چهار، شش، دوازده، دو، چهار، شش، هشت، ده، دوازده، چهارده. دو، چهار، شش، هشت، ده. جابجا کنیم که جفت دوازده بشود. "انه لفرح فخور". آیه اول یازده تا لفظ. چهجوری حساب کرد؟ و دومی سیزده تا. یک دانه ما با اینها مشکل... احتمالاً نگرفته. و مثل این: "لقد جائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریصا علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم". که این چهارده تا. "فان تولوا فحسبی الله لا اله الا هو علیه توکلت و هو رب العرش العظیم". پانزده.
عموماً، عموماً نگوییم همه قرآن. سجع. کلاً قرآن کتاب مسجع است. شما سورۀ غیرمسجّع ندارید که این اوزان و خواتم سور و اینها درش رعایت نشده باشد. پیدایش کنیم. کی بوده؟ اینکه سجع قصیر دلالت دارد بر قوه منشأه و تمکنّش. به خاطر اینکه ادراکش سخت است و آن از جهت صورت قشنگتر است. بر گوش هم شیرینتر است. وقوعش. سجع طویل تناولش راحتتر است. چون طولش چیز را "ابعد" بر "منشأش" را تخفیف میدهد. "ابعد" آمادگی. آمادگی بر منشأش. آمادگی دریافت، فهم، حالا هرچی. واسه همین سورههای جزء سی آقا چی است؟ سختتر است. بچهها جزء سی یاد میدهند. سورۀ بقره راحت. سجعی خیلی قشنگ. برای حفظش خوب سادهتر است. چهار تا، پنج تا کلمات. بله، شعرگونهتر است. نظمی. آنها نثریه. جالبش این است. میخواستم اول جذب بکند اینها را. اول میگفتی که جذب بشوند بعد دیگر در مدینه هم سورههای طولانی و قانون و دستور دین. خدا حفظ کند استاد آیتالله جوادی آملی. بله.
**بخش سوم: سجع مُتساوی**
قشنگترین سجع ما "تساوت فقره" یا "فقرتاً" بهتر است. "متساویالفِقره": آنچه از جهت فقره تساوی داشته باشد که بیشتر نباشد همراه اتفاق فواصل بر حرف واحد. مثلاً غار عربی وقتی ازش پرسیدن: "من بقیه من اخوانک؟" گفت: "کلبٌ و نابٌ، حمارٌ و رامٌ و اخوُنٌ فازٌ". یک سگی دارم پاچه میگیرد، یک الاغی دارم پدر در میآورد، یک رفیق دارم آبرو میبرد. همینها ماندهاند برایم. بیستوچهار. الان این دَوتایی گفته است دیگر. یعنی فقرات همه دَوتایی است. همه هموزن و چیز آخرش هم همه با "ها" جیمی تمام میشود. "اَرَبَ" دیگر. گفتند: "و کر و سمعَ ثمّ والله فی الارض کأنهاش واکرنا و سمیع ثمّ ولی والارضک آن ها و شیء منشور علیه لولو منصورناقیوم جراد بمناجل حصاد فحترفت البلا اهلک العباد". شرور اعرابی دیگر. "من یهلک القوی الاکول بضعیف المعکول". اینجا زیادیش یک خرده کم است. در اجزای این سجع است هرچند پیدا.
خوب از سجع زیبا آن چیزی که الفاظش دو جزئی مزدوج مسجوع باشد. کلام اینجا سجع در سجع است. خودش هم باز دوباره سجع در سجع باشد. یعنی هم آخرش با هم باشد هم وسطش و اولش هم با سجع باشد. "ان الینا ایابهم ثم ان علینا حسابهم". "الینا علینا حسابهم ایابهم". "تعریضک تصریحا و تمریزک تصحیا". تعریض و تبریز، تصحیح و تصریح. سجع مزدوج است دیگر. آن ازدواج همین بود. در سجع دوباره دو تایی. و این نوع از سجع وقتی است که سالم باشد از استکراه. بهترین وجوه سجع است نزد ابوه. خیلی قشنگ است. به شرطی که استکراه نداشته باشد.
**بخش چهارم: نظر ناقدان دربارۀ سجع و قرآن**
"موقف النقاد". نظر ناقدان چیست نسبت به این آرا؟ نقاط نسبت به سجع تباین دارد. بعضی "من دعالی تجنبه". بعضیهاشان آمدند گفتند که از این باید رها کرد. "لما فیه من تکلف تشبه". این آقا "تکلف تشبه" دارد به "کهان الجاهلیه و المتنبین الکذب" بعد اسلام. این کار کاهنان بود. کار کسانی که "پیغمبر متنبه" یعنی کسی که ادعای پیغمبری میکند، پیغمبری میکردند. بعضیها هم گفتند که "من را فی وجه" نه، این وجه بلاغت دارد. بعد از اینکه در قرآن و اقوال پیامبر آمده. ولی مکروه در سجع کهان به خاطر معانی، به خاطر معانیاش، نه به خاطر مبانیاش. مبنایش اشکال ندارد. معنایش اشکال دارد. کوهان، کاهنان سجعشان معنایش مشکل داشت. عسگری گفته که "کان سلام سلام". یعنی چی؟ "صلی الله علیه و آله و سلم". "سلم" یعنی پیغمبر "سلم". ما ساده خالی مینویسیم. آن سال، میم و "سلم". چه بسا تغییر داده. از کجا عالی؟ "صلی الله علیه و سلم". البخاری میگوید: "پیغمبر صلی الله علیه و سلم فرمود که لا توسلوا علیه صلات البتراء". بر من نماز، صلوات دُمبریده نفرستید. "و قیل یا رسول الله و ما صلات البترا؟" صلوات بترا چیست؟ فرمود که: "منو بگین عالمو نگین". پیغمبر صلی الله علیه و سلم اینجور فرمود. فرمود که: "به من صلوات دم بریده نفرستین که عالمو نگید". اعجوبههایی بودند اینها. اعجوبه بودند اینها. واقعاً حق هم همین است. بالاخره جنس فاسد باید پس بزند دیگر. جنس خوب را اینها. اگر میآمدند در دم و دستگاه اهل بیت، اهل بیت میشدند عجیب بود. چه بسا تغییر داد کلمه از وجهش به خاطر موازنه بین الفاظ و اتباع کلمه با اخواتش. مثل قول پیامبر. این توی حجامت به نظرم یک چیزی اینجوری دارد: "هامه و سامه و عین لامه". مرگ و چی؟ من بیماری و مرگ و چشم و اینها اراده کرده. "مال مرا لام" یعنی "ملمه" اصلاً. "لمه" چرا آورده؟ "عین لامه". و کلام حضرت فرمودند: "ارجعن معذورات غیر معجورات". و "انما اراد موضوعات معذورات". بیان فرمود به خاطر سجع "معذورات" فرمود دیگر. حالا از سیاق همان که ما میگوییم اصل سیاق است، همین است دیگر. و تحقیق کرده برام به این قول که: "فکل هذا یعزل به فضیلت تصحیح علی شرط تعصب". آقا کلاً سجع جایز است به شرط اینکه تکلف و تأسف نداشته باشد.
خوب، حالا تا اینجا میخواندند نهجالبلاغه بخوانیم. اینور هم بخوانیم. سجع مثلاً بگوییم که: "دوستان میخواهند زحمت بکشند، کارشون هدر نرود. دوستان: "فأما الیتیم فلا تقهر و أما السائل فلا تنهر". کدام یک از اقسام سجع؟ یتیم ساده. سه قسمت، چهار قسمتش: مطرّف، مرصّع، متوازی، تشطر. مطرّف چی بود؟ رویه یکسان بود، وزنها فرق میکرد. مرصّع، هموزن و رویه یکی. هم اطباق داریم. در متوازی، وزن و رویه یکی است و اتفاق هم دارد با لفظ آخر با نظیرش. یعنی دو تا با همدیگر اتفاق دارد. لفظ آخر دو تا فرفره با همدیگر اتفاق حضرت، وزن هم حضرت، رویه و تشطر هم که در خود بیت بود مال شعر بود. قصیر داشتیم و سجع طویل. خوب الان اینجا: "فلا تقهر فلا تنهر". وزنشان که یکی است. رویه هم یکی است. وزن و روی یکی است، میشود متوازی. تقابل هم با هم ندارد. اگر تقابل داشت میشد مرصّع. اگر باز وزن یکی نبود، رویه یکی بود، میشد مطرّف. پس آن اصلاً که آن آخرش که مال شعر میماند: مطرّف، مرصّع و متوازی. اگر وزنها یکی نبود، رویه یکی بود، مطرّف. وزن و رویه یکی، ولی اطباق، مرصّع. وزن و رویه یکی بدون اطباق، متوازی. این الان وزن و رویه یکی بدون اطباق، متوازی.
"الم تر کیف فعل ربک بأصحاب الفیل؟ الم یجعل کیدهم فی تضلیل؟" دو، چهار، شش، هشت. چهار، شش. قصیر، طویل، قصیر. خوب. "اصحاب الفیل، تضلیل". رویه یکی، ولی وزن نیکی. میشود مطرّف. "خُذوه فغلوه ثم الجحیم صلوه ثم فی سلسله سبعون ذراعًا". قصیر، طویل، مطرّف، مرصّع، متوازی. "غلوه و صلوه" چین؟ مطرّف. چون وزنش یکی نیست. "فصل و کوه" اینم باز وزن شکی نیست، میشود مطرّف. فال عمر بن زر رحمه الله. یک عمری بوده، باباش زر بوده. خوب شناختی. صحبت میکرد زراره میتوانی حکم راوی داشته باشی یا نه؟ چون نظرش این بود که راوی فقط میتوانی راوی باشی. اگر فقیه بود میتوانی چیز باشی. شاید انگار در این قضیه. بعد گفت که بحث سعد و سقم حدیث پیش آمد. بعد گفت: یکی از علمای اهل تسنن میگوید: "من احادیث را نشستم بررسی کردم، پانصد هزار حدیث مجعول را شمردم". ما بازهای آنها تا خلفا بیشتر حدیث نقل نمیکنند. اگر چیز باشد که تا همین الانیاش میآید. اگر بخواهد "اولیالامر" را بگیرد که تا الان هم هستی. بیشتر هم پیغمبر کار دارد حدیث بگویم. آره، پانصد هزار. "اعجوبًا فی صدر". آن تصاویر قرائنش سوره واقعه آیه بیستوهشت تا سی. در واقعه بیستوهشت و سی. قرآنی میگویند فاصله. سجع. چرا؟ به خاطر ادب. چون سجع به "حدیر حمام" به صدای کبوتر میگویند. شکم باد کبوتر میگویند "سج بغبغ". به خاطر اینکه احترام قرآن حفظ بشود نمیگویند اینها سجعیات قرآن است، میگویند فواصل قرآن. فاصله است. یک نکته رعایت ادب و تعظیم کلامالله. چون سجع در لغت "حدیرالحمام" و نحوۀ "بقبقوی" کبوتر و اینها است و مناسب کلامالله نیست. برای فاصله دو تا اصطلاح است: یکی اینکه واقع میشود اولش. اونی که واقع میشود آخر قرینه. و دومیش برای جهات قرآنی. اقتباس کتاب فصلت آیاته. برای همیشه میگویند "فواصل، فاصله". چون فصلت، همه آیات تفصیل داده شده. آیات فصل فصل. بگذار فاصله خوب.
زیباترین سجع اونی که قرائنش با هم یکسان باشد. مثل همین سوره واقعه که گفتیم: "فی صدرٍ مصفوفٍ و طلحٍ منضودٍ و ظلٍ ممدودٍ". همه سهتایی. سیو سه. بله. بعد تازه از جهت اینکه دال هم دارد. آخرش هموزن، همرویه، یکسان. جان؟ رویش "دال" دارد دیگر آخرش. "منضود، ممدود". این میشود متوازی. اگر قرینه دوم "ما طالت قرینه الثانیه قلیلاً" اونی که قرینه دومش طولانی باشد کم است. "والنجم اذا هوی ما ضل صاحبکم و ما غوی و النجم اذا هوی". اونم باید همین تعداد بیاد دیگر. حالا یک خرده بیشتر کمتر. در قرآن اونی که قرینه سومش یعنی اولی و دومی یکی باشد، سومی زیاد بشود، باز کمتر است. "خذوه فغلوه" که دیدیم، سومش باز بیشتر از این دو تا. زیبا نیستش که قرینه دوم کوتاهتر از اولی باشد. اگر کوتاهتر باشد: "فلو کانت اخسر منها قلیلاً مستحسن". کم باشد. همین هم کم بیاد باز خوب است. در قرآن یک، یکی دو باری مثلاً هست. اولی طولانیتر از دومی است. "الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل؟ الم یجعل کیدهم فی تضلیل؟" دومی دومی چیست؟ کوتاهترین گیم. خلاف اصل قاعده کلیه. ولی بازم کمش هم نمکش اشکال ندارد. "تشطر" برای موازنه یا متوازی. سوره واقعه پانزده و شانزده. "و نمارق مصفوفه و زرابی مبثوثه". متوازنه. متوازی. "آتیناهم الکتاب و المستبین و هدیناهم الصراط المستقیم". اینجا وزنها یکی است. "مستبین، مستقیم". وزنها یکی است ولی رویه یکی است. صافات صد و هفده، صد و هجده. اضافه میکنیم دیگر. پانزده و شانزده. صد و هفده، صد و هجده. "مماثله، محاسبه مثل همه". یکی دیگر داریم: قلب حروف. حروف جابجا میکنیم. این هم سجع. "کلاً فی فلک یسبحون". انبیا آیه سیو سه. "کلٌ فی فلک". شما برعکس کنید چی میشود؟ "کلٌ فی فلک". نه، "کلٌ فی فلک". آخرش "کاف". بدنام بدیهای "کل فی فلک" یا "فا لام کاف". نکتهاش چیست؟ چون "کل فی فلک" خود آیه هم "فی فلک". همه عالم در چرخش. خود این آیه هم جزو عالم است. خود این عالم در چرخش. "ربک فکبر". وضعیت برعکس. یعنی از اینور که بروی تکبیر، از اونور هم بیایی تکبیر. میگویند پیغمبر از بالا که میرفتند تسبیح میگفتند، پایین میآمدند تکبیر. رمز این است. بالا که میروی پایین خواستی بیایی دوباره. "فرفعنا لک ذکرک". بالا میرفتند تسبیح میگرفتند، پایین میآمدند تکبیر. بحث مفصلی ده جلسه در مورد آداب مسافرت داشتیم. حالا در شرف اینکه کتاب در بیست سال دیگر. سلسله مباحث بوده. یک بحث چیز داشتیم. ده جلسه مسافرت بود. هجده جلسه صله رحم بود. مهمانی ده جلسه مهمانی بود. دیگر ده جلسه مسجد بود. بازم بود. مهمانی بیشتر از ده جلسه. خلاصه آنجا تو مهمانی، توی مسافرت اینها را عمل بکنیم. باید با ماشین که دارید میرود. هر جا میروید سربالایی تسبیح و سرپایینی تکبیر. خوب، این هم از این بحث. اینجا تمام. خاصی دیگر در سجع نداشتیم. حالا باز از نهجالبلاغه که آن دیگر خوراک سجع است. آنجا ان شاءالله میخواهیم. الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...