‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث بعدی ما محسنات لفظی است. در محسنات لفظیه چند بحث داریم: استتباع و اینها کجا بود؟ اولش گفته بود اینکه هر کدام را بست بدهد، صورت قبض گفته، مقابله. ۶۱. بحث احتِباک را داشتیم. احتباک نگفتم اصلاً هیچی از آن. ۱۰ ۱۵ جلسه حداقل، ارتباط با ه. جیمی جان، کجا رفتی؟
محسنات معنویه: تجاهل عارف، محسنات معنوی طباق، مقابله، توریه، تجاهل، لف و نشر، تأکید، متن، تا ارسال ۶۴. این چیز بوده که رتبه ابواب البدیع، این کتاب مال جرجانیه، جوجانی و خطیب و اینها، اینجور گفتند. این ابوابی که اینها درآوردهاند. بله، گفتند تو کتابهای بلاغی دیگر، نه همین جواهر. مثلاً اینجا جواهر، طنز خودمان، به نوعی اینجا، مثلاً در جواهر، نه همه را گفته است: استخدام، استئناف. جواهر بخوانیم. جواهر در مورد توریه را که گفتیم. استخدام که گفتیم: اخذ مشترک بین دو تا معنا است. استطراد، افتنان، همهاش مثالهای شعری. طباق که گفتیم. صفحه مقابله. مراعاتالنظیر. ارشاد، ادماج، هو أن یضمن کلامٌ قد صیغَ لمعنیً. تضمین داده شود کلامی که ساخته شده و معنایی برای این کلامی که برای آن آمده، تضمین داده شود معنای دیگر که تصورش نکرده. حالا مثالش هم شعری است.
مذهب کلامی را که گفتیم. حُسن تعلیل را گفتیم. تجرید را گفتیم. اینجا فقط گفته که یا من با حرف اضافه "من" تجریدیه یا با "باء" جاره باء تجریدیه، یا با بدون واسطه. "و ان نکثوا أیمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فی دینکم فقاتلوا أئمة الکفر". سوره توبه: ۱۲. این را هم جزو تجرید آورده اینجا. یا با "من" تجریدی. توبه: ۱۲. رَتینم هم چیز یعنی بدون واسطه تجرید کرده. تجرید این بود که "و ان نکثوا أیمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فی دینکم فقاتلوا أئمة الکفر". متکلّم از یک امری، از یک صفتی، امر دیگری را انتزاع کند. مثل آن که در آن صفت به عنوان مبالغه در کمالش در منتظره است... المن از تجرید چی بود؟ مثل چی بود مثالش؟ یادتان میآید؟
مشاکله را گفتیم. مزاوجه. لف و نشر، همان لف و نشر. بسمه سُم در مورد آن، یک معنای دیگر آمد. بغل من نشسته و میگوید که آقای فلانی، یک جلسه رفتیم، آقای فلانی گفته که شما برای فلان کار مثلاً میتوانی فلان کار را بکنی. بعد حرفهایش را زده و اینها. بعد گفتش که این کلاه وسط عمامهتان هم آمده بیرون، صافش بکنیم. بعد من دست کردم و مرتب کردم. گفت: استخاره کردم بهت بگم، خوب آمد. استخاره ندارد که. میگفتی. گفت: نه، آن مسئلهای که اول گفتم، در مورد لف و نشر مُشوَّش است که به کار میبری. استفاده مال آن اولی بود. جمع، تفریق، تقسیم. جمع با تفریق، جمع با تقسیم. جمع با تفریق نداشتیم. نه. جمع و تفریق: سوره اعراف آیه ۱۲. "خلقنی من نار و خلقه من طین". جفتش خلقت. اول خلقت را میگوید. بعد اعراف. ابلیس، چقدر علم بدیعی و خلقت نیمسواد، بیعقل بود. یکی از اساتید گفت که شیطان بود و بحث شگردها و اینها. گفتم: آقا این که قرآن میگوید صفیّه، انقدری وارِد شده که. گفتش که: منم الان فلسفه درس میدهم. "لقد یقول نه یقول علی الله فقط یقول سفیهنا علی الله شططا". سوره جن. گفتند که: بابا این سخن سفیه بود، سفیه ما که بر خدا شَطَط میگفت یعنی دیوانه. حرفهایی میزد که شماره این حرفها درست نبود که. این دیوانه میگفت "سفیه" که انقدر وارِد بود، منم فلسفه درس میدهم. آدم تحلیل وقتی نباشد، حالا طرف آیتالله العظمی باشد، عقل کار نمیکند.
مبالغه را هم گفتیم. مغایرت. تأکید متن: "بما یُشبه الذّم" و تأکید ذم: "بما یُشبه المدح". توجیه. نفی شیء به ایجابش. نفی شیء به ایجابش. مغایرت نداشتیم، چیز خاصی ندارد به ایجابش که نفی میشود متعلَّق امری، از توهّم میشود اثباتش برای آن، در حالی که مراد نفیاش از اوست. "لا تُلهیهم تجارةٌ ولا بیعٌ عن ذکر الله". نَصْب در موبایل دارد اثبات میکند. "لا تلهیهم تجارة عن ذکر الله". الحاق نمیکند اینها را، سوره نور آیه ۳۷، که تجارت اینها را از ذکر خدا الها. در ذکر خدا هستند. و ذکر خدا نفی میکند اثبات نفی شیء به ایجابش. نفی الحاء تجارت، تجارت الها برای اینها ندارد. یعنی چه؟ یعنی تجارت دارند با ذکر خدا، اصلاً نه. یعنی تجارت ندارد.
قول به موجب. قول به موجب یکی این است که کلام در کلام دیگری، اثبات صفت برای چیزی واقع شود و ترتیب حکم بر آن. پس شنونده به آن صفت منتقل بشود به غیر آن، بدون تعرض برای ثبوت آن حکم برای او یا انتفاعش از او. مثل "یقولون لئن رجعنا إلی المدینة لیخرجن الأعز منها الأذل". (منافقون: ۸). "و لله العزة ولرسوله وللمومنین" منافقین گفتند: اعَزّ میآید از اذَلّ بیرون میکند، عبدالله بن ابی لعنت الله علیه این را گفت که من برگردم مدینه، اگر برگردیم مدینه عزیزان، ذلیلان را بیرون میکنم. منظورش این است که پیغمبر را بیرون. آنها خودشان گفتند مؤمنین و پیغمبر، یعنی "اذَلّ". خدا چی فرمود؟ منافقون میگفتند که اعز میآید از اذَلّ بیرون میکند. خدا فرمود که عزت مال مؤمنان است. نمیشود.
قول به موجب یعنی همانی که او دارد میگوید را طرف یک حرفی را بزند در مورد خودش و مخالف، صفت دیگر بدهد. بعد شما همان صفتی که برای خودش داده را حمل کنی به مخالف. ائتلاف، لفظ با معنا، تفریح، استتبا، سلب و ایجاب. ابداع. اسلوب حکیم، این هم قشنگه. آیتالله کاملاً انقلابیا. یک جوری کلام طرف. اسلوب حکیم. شما یک چیزی را به مخاطب القا کنی که منتظرش نیست، توقع این را ندارد. اسلوب حکیم. اسمش چی بود؟ ارسال، توقع داشت. علتش، توقع نمیرفت. حُسن تحلیل. استترا، در نزدیکی به این بود، حرف دیگر. یک دفعهای اسلوب حکیم. طرف یک سوالی پرسیده، جواب دیگر میدهم.
لطیفه میگویند که جوانی به محضر حکیمی رسید و حکیم را سر در گریبان خویش یافت و حکیم را سکوتی بودی و با کسی سخن نمیگفتی. جوان از او اجازتی خواست و به او گفت: حکیم، چرا عدهای در انباشتن انبان و مال غرق میگردند، و معنویات را فراموش میکنند؟ حکیم تکه چوبی از جیب بیرون آوردی، یکی را بشکستی و دندان را با آن خلال کردی و نگاه عمیق به جوان کردی و به او گفت: چه میدانم. آخ، طنز، خیلی وقتها این شکلی است. یک دفعه یک چیزی ته ماجرا میگوید که توقع نداری. حالا شما یک سوالی کردی، یک جواب دیگر بهت میدهد. یا اینکه چون یک سوالی پرسیده، یک جور دیگر حمل میکند جواب شما را. یعنی باید این طور میپرسیدی. هی تو میگوید: ببین عزیزم، شما از من این را پرسیدید، بنده هم اینگونه عرض میکنم. میخواهم به طرف بفهمانم که من این جوری حرف میزدی. به حکیم منظور شما این است که نظر خودم را اولین مسئله بگویم، درسته؟ بابا، این موارد این جوری زیاد بوده. برخورد، برخورد در حد خودمان، پایین بود.
مثال قرآنی چیست؟ سوره بقره: ۲۱۵. "یسئلونک ماذا ینفقون". خیلی زیباست. "یسئلونک ماذا ینفقون". اینها میپرسند چی را انفاق کنیم؟ جواب چیست؟ "قل ما أنفقتم من خیر فللوالدین". هرچه انفاق کردی به پدر و مادر، نزدیکان. میگوید: چی انفاق کنیم؟ جواب میدهد: به کی انفاق کنیم؟ او از چی انفاق کردن میپرسد. میگوید: هرچه خواستی، ولی به پدر و مادر بدهی، نزدیکان. جواب میدهد به کی؟ یعنی این مهمترین نکته، چرا نپرسیدی؟ "فللوالدین والأقربین والیتامی والمساکین وابن السبیل". سوره بقره آیه ۱۸۹. "یسئلونک عن الأهلة". درباره هلالها، ماهها سوال میکنند. "قل هی مواقیت للناس والحج". وقت برای مردم، برای حج. شما بزن تو آن نقطه که طرف توقع ندارد که هرچه شما حَجَّت را به جا آوردی، اینها چیست؟ اینها یک چیزی است که با آن نگاه میکنند، میروند با آن مکه. خب، رفتی یا نه؟ توقع ندارد از آنجا بزنیم.
مثل آن ماجرا که خیلی موج ایجاد کرد. اینها آمدند سربازهایی که در مسیر میرفتند، ماشینشان چپ کرد. آمدند از این سوءاستفاده بکنند. یک خطی نوشتیم، گفتیم شما که سال ۸۸ سربازها را میزدید در خیابان. بعد دنبال منتشر شد. خیلی موج ایجاد کرد. حتی در خیابان مثلاً طرف گفتش که: اینها آمده بودند، چهار نفر بودند اینها. سربازها ایستاده، گفتش که: سرباز مرده، سرباز مُرده. حرف من را گوش بده. تا اینجا همه آن خلاصه اثر گذاشته. خیلی اصلاً توقع نداشتم که یک دفعه یک همچین پاتکی بخورد. آقا چرا سربازها را، سربازها ایجاد بکنند؟ هشتگ سرباز تسلیت و فلان و اینها. ترحم مردم جلب بکنند. از ظرفیت سربازها استفاده بکنند، تا اینها آمدند گفتند که آره، به سربازها ظلم کردند اینها. ما دو تا عکس از اینها منتشر کردیم که سال ۸۸ سربازها را داشتند، دیگر. این دو تا عکس چقدر بُرد پیدا کردند؟ احسان. توقع. یک دفعهای این را در ازای آن بگویی: سرباز.
تشابه اطراف که گفتیم: معنوی، لفظی. عکس که گفتیم. تجاهل عارف گفتیم. از این کتاب ۱۰۰ صفحهاش را خواندیم خوب. مؤسسات لفظی چند صفحه؟ ۲۹، ۲۹۶ تا. علت دیگر. اسلوب حکیم. من خیلی قدرتمندم. همیشه حرف آخر را در خانه من میزنم. عجب! گفت: بله. همیشه اسلوب حکیم. این کتاب ۸ صفحه، ۶۳۷ صفحه خوانده. محسنات لفظی، چند تا چیز ما مؤسسات لفظیه داریم. سجع و ازدواج، جناس، ردّ اعجاز بر صدور، لزوم مالا یلزم، اقتباس و تضمین و ایلاء. سجع و ازدواج اهمّ ابواب بدیع لفظی است. یعنی این "اللفظی" صفت بدیع است یا ابواب است؟ صفت مال کدامشان است؟ اگر مال ابواب باشد، مؤنث، مذکر آمده. صفت در هر صورت صفت. اینها وقتی مضاف الیه چیز باشد، معرفه باشد. چون آن هم کسب تعریف کرده، صفت مضاف هم معرفه میآید.
تعریف سکاکی گفته که از جهات حُسن. از جا که زینب کبری سلام الله علیها وقتی که پاسخ ابن زیاد را داد، ابن زیاد لعین ازل و ابد، برگشت گفتش که تو هم که مثل بابات همهاش مسجّع حرف میزنی. تو هم مثل بابات مسجّع. امیرالمومنین، سجعشان خیلی قوی است. شامل همه کلام، همهاش وزن دارد، آهنگ. حالا ان شاء الله اگر خدا توفیق بدهد این بحثها تمام بشود، فرصتی پیدا بکنیم، یک ماهی هم در مورد علم عروض و قافیه ان شاء الله بحث بکنیم. از بحثهای غریب در حوزه است. خیلی هم کاربرد دارد. یکی از جنبههای بلاغت همین وزن داشتن. حالا اوزان را اصلاً ما بانک قدید شعرای رده اول ما مال حوزه بودند. الان آنقدر ما فاصله گرفتهایم، حتی در حد اوزان اشعار نمیدانیم که چی به چی است. یک فرصتی بشود ان شاء الله آن را هم بحث میکنیم. خب.
ان شاء الله بحث از این بحثها. زیاد نمیدانم چقدر قرار است عمر بکنیم و آن در نثر، همانگونه که قافیهها در شعر، و از جهاتش فواصل قرآنی است. قرآن خیلی به سجع نظر داشته، تا آنجا که برخی آیات را گفتند اینطوری تمام کرده. گفتند به خاطر سجع صور است. سجع آیات آخر قرآن جزء ۳۰. یک دفعه آمده: "لِمَا اَدْرِی مَا کتابیهِ... مَا حِسابیهِ". با چه حسابی فتحه داده؟ چی بوده؟ "وَالْفَجْرِ... وَلَیَالٍ عَشْرٍ... وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ... وَاللَّیْلِ إِذَا یَسْرِ". بله بله. گفتم این کار به خاطر سجع بوده است. خطیب تبریزی گفته که آن تواتی دو تا فاصله است از نثر بر یک حرف واحد و آن معنای قول سکاکی است که همان در نثر مثل قافیه در شعر است. هر بر یک حرف، بر یک وزن، بر یک حالت خاص آوردن. حالا در شعر باشد میشود قافیه. در کلام باشد، نثر باشد، میگوییم سجع.
اقسامش صور متعددی دارد. اَهَمَّش اینهاست. یکیاش مُطرف. سجع و ازدواج اینجا یکی کرده، جدا نکرده. ازدواج جدا. بله. سجع مطرّف، آنچه که فاصلتان در آن اختلاف دارد. یا فواصلش هم از جهت وزن و وضعیت وزن اختلاف دارد. از جهت اتفاق در رویش یکسان وزنش، یعنی آن چیزش مثلاً آن فعّال. این چیزش مثلاً آخرش با آلا مثلاً تمام میشود. با نصب و فلان و اینها. آن فاصله وزنش اختلاف دارد. ولی رویش یک سال. به این که وارد شود در اجزای کلام سجهایی که از جهت عروضی وزنش یکسان نیست. حالا عروض چیست؟ وزن چیست؟ حوزه، کی میداند؟ عروضی به شرط اینکه رویش، روی قافیه باشد. "مَا لَکُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا" "وَقَدْ خَلَقَکُمْ أَطْوَارًا". وقار و أطوار. از جهت وزنی با هم یکسان. رویهای. حجت رویه را دارند. جفتشان ولی وزنش مختلف است. چون آیه اولی اَطوَل از ثانی است. این هم نکته مهمی است. "ما لکم لا ترجون لله وقارا". برای همین توسعه دومی بلندتر آورده: أطوارا. وقارا، أطوارا. چرا؟ چون جمله دوم کوتاهتر. چقدر قرآن در چیزهایش ظرافت دارد. احتمالاً معجزه است دیگر. مگر نه؟ میگویند یک چیزهایی شنیدهام، میگویند معجزه است و اینها.
مرصع. قدیمی، جدید. اونیست که درش تقابل دارد. هر لفظی از فقره، یا صدر بیت، به لفظش بر وزن و رویش: "إنّ الأبرار لفی نعیم" و "إنّ الفجار لفی جحیم". مقابلش است دیگر. همه مقابل. وزنشان یکی است. ولی همه "أبرار"، "فجار"، "نعیم"، "جحیم". یعنی تقابل هم توش است. طباق هم توش هست. مقابله هم هست یا نیست؟ مقابله دو به دو. ترصیع واقع شده اینجا. "فحریقٌ و جمراتُ سیفِهِ للمُعتَدی و رحیقُ خمرةِ سیبِهِ للمُجتنیَ". سیفش، خمره، سیبش، رحیق. او جام و شراب و فلان. آن هم آتیش. جنبه آن چیز بود دیگر. بخار دهان با سیف و فلان و اینها. ترصیع واقع شد در فاز بیت جمیعاً. حریق و ریق، جمره و خمره، سیف و سیب، معتدی و مجتنی. ابوهلال عسکری این صور سجع را میآورد. لامصب. خیلی سنجش قوی است. تَبَلانی چون فلان و بَتَلانیشان فلان. خیلی سجع. عشق. بله، در فارسیش فرق میکند. عربیش این جوری. در شعر میشود قافیه، آخرش باشد. الان این همه در بوستان و گلستان سجع داریم. اول کلام چیست؟ "منت خدای را عزوجل طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت". مفرح ذات حامد حیاط. مفرح ذات. نه. "منت خدای را عزوجل..." یک کتاب لازم داریم برای بلاغت فارسی.
أبوهلال عسکری گفته که نوعی از ترصیع و گفته این نوع این است که حَشْو بیت مستوفی باشد، زوائد مسرور باشد. مثال یکی آورده. قول "تَبَّتْ شَرُّهَا". این تَبَّتْ. اسم باباییست. این تَبَّتْ. زیر بغل را میگویند. "اذا العبد..." _ از مستحبات_ تَبَّتْ زیر بغل میزدی. خار از تو بیابان جمع میکرده، زیر بغل میزده. بله. اگر چیز باشد، ممکن است استخر میخواهد برود، مورچه، کراهت چی باشد؟ عنوان ثانوی پیدا کند. حالا ازاله از "إَبْتْ" زیر بغل و زدن ضرر پیدا کند. تعبدی که نیستش. بله. بفرمایید که: "دیش و تَبَّتْ شهر را". اسمش شد زیر بغل زده. "حَمَّالَةُ الْحَطَبِ". "حَمَّالَةُ الْحَطَبِ و عِقْدَةُ الْعُودِی". "حُبّاتیه و آفاق". حَشْو بیت مستوفی است. حَمَّال و الْحَطَبِ" و "شَهَادَ" و "اَنبِیَاءَ"، "حُبَّاتیه" و "آفَاق". "أَلَا طَوِیلٌ ذِرَاعٌ قَصِیرٌ النَّهَارُ یُوَاشِکُ بِصَبْصَبَ الْأَقْبَرِ". طویل قصیر، "کَهْلًا فِی بُرْجِ صَفْرَاءٍ فِی نَجْمٍ کَأَنَّهَا فِضَّةٌ قَدْ بَثَّهَا ذَهَبُ". خوب تالیف کرده بر این نوع از ترصیع. این را این جمله را زده در حاشیه. زده که مثل این وقتی است که اتفاق بیفتد در موضعی از قصیده، دو موضع. آن موضع قشنگ باشد. وقتی زیاد شد و متوالی شد دیگر دلالت بر تکلّف میکند. یک بار، دو بار. دیگر زیادیش هم دیگر ایراد کردی.
این ابیات را برای خنساء آوردیم. "هامُ الْحَقِیقَةِ مَحْمُودُ الْخَلِیقَةِ" "بِطَریقِ نَفَاءٍِ وَ ضَرَاحٍ عَقِیقٍ خَلِیقٍ طَرِیق". حالا یک وقتی هم سجع هم در عین حال چیه؟ مراعات نظیر. حالا هر سه تا تناسبی با همدیگر داشته باشد. دو بیتی است. "اگر عاشقی کنی و جوانی، همین سَدِّیه، گر عاشق فعّال بر رادون تامیه لَلمَجد نامیه تَنیهیِ اصفهان". این بیت ردّی است. کم ارزش. "لَا تَبَرُّعَ بَعْضَ أَلْفَاظِهِ مِنْ بَعْضِ" چون بعضیهایش با همدیگر تبرّی دارد. بعد گفته که جواب قوافی جزّازالناس. آخر این بیت جاری نمیشود با قبلش. وقتی آن را قیاس معادله مییابی که فاطر باره، دست متوازی. قسم سوم آن چیزی است که لفظ اخیر از فقر، اتفاق دارد در آن با نظیرش در وزن و رویه: "فِیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ وَ أَکْوَابٌ مَوْضُوعَةٌ". سرور المرفوعه، اکواب الموضوعه. آن رفت داشت، این وضع رفع و وضع بالا و پایین. مرفوعه موضوعه. بله. هم رویش هم این را تا آخرش، چیز هم هست دیگر. هم مراعات نظیر، هم دو تا آیه منتهی شده با دو تا لفظی که از جهت وزنی متفق. عزت رویه هم از مثالهایش. "فَنَحْنُ فِی جَزْلٍ وَهُمْ فِی وَجَلٍ"، و "اَلْبَرُّ فِی شُغُلٍ وَ الْبَحْرُ..." نه. همه وزن و رویه.
بیت تئلیف یافته از چهار فقره، اتفاق دارد هر فقره از آن با دیگران در لفظی اخیر از جهت وزن. چهارمین حالت. مشتور. این را هم بخوانیم و نه این باشد، زیاد خودش چند قسم دارد. خوب، کفایت میکند برای امروز. و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...