‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
در بحث سجع گفتیم یک سجع مطرف داریم، یک سجع مرصع و یک سجع متوازی. حالا مثالهایی از نهجالبلاغه در مورد اینها عرض بکنیم و بحث سجع را پروندهاش را ببندیم.
برای سجع مطرف گفتیم که فاصلهها در قافیه متفق و در وزن مختلف هستند؛ مانند: «ما لَکُمْ لا ترجونَ لِلَّهِ وَقاراً وَقد خلقَکُم أطواراً.» این آیه را قبلاً خوانده بودیم. "وقاراً" و "أطواراً" جفتش با «را» تمام میشود ولی وزن در نهجالبلاغه ملاک وزن گفتار است. "وقار"، برق، ببخشید. «ملاکاً»! خطبه ۷، سطر ۱: «اتَّخَذَ الشَّيْطَانُ لِأَمْرِهِمْ مَلَاکاً وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً.» از آن «صُدُورِهِم» و «وُجُورِهِم» هم با هم اصلاً کلاً اینجا، سجع است. «اتَّخَذَ الشَّيْطَانُ لِأَمْرِهِمْ مَلَاکاً.» اینها اتباع شیطان هستند، شیطان را برای امرشان ملاک کردند. جالب است دیگر. این را ملاک کارشان شیطنتی است. ملاکشان این است که آمریکا چه میگوید؟ خطبه ۷. الان موضع آمریکا چیست؟ آمریکاییها موضعشان چیست؟ غربپرستها موضعشان چیست؟ ملاکشان شیطنت است. «و اتخذهم له أشراکا.» شیطان آنها را برای خودش اشراکی گرفت، اینها را شریک خودش گرفت.
«فباض و فرخ» تخمگذاری کرد شیطان. تخم گذاشت و جوجه کرد «فی صدورهم.» تخم گذاشت؛ یعنی «باضَ» استعاره است. بله، در سینههای اینها تخم گذاشت و آن تخم را پرورش داد «و دب و درج فیوُجُورِهِم.» این را رشد داد و مرحله به مرحله تربیتش کرد، بزرگش کرد در دامن اینها. «فنظر بأعینهم.» شیطان با چشم اینها نگاه میکند. «و نطق بألسنتهم.» با زبان اینها حرف میزند. حرف ابلیس را میشود از دهان اینها شنید. «فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ.» بر اینها سوار شد، راههای گمراهی و انحراف و اینها. «و زَینَ لَهُمُ الْخَطَلَ.» خَطَل را برای اینها... «خَتَل»؟ «کفعل من قد شرکه الشیطان فی سلطانه.» مانند فعل کسی که شیطان شریک او شده در سلطانش. «وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ.» «سلطان»، «لسان»، «سلطانه»، «خَطَل»، «ضلال»، «ألسنتهم»، «أعینهم»، «وُجُورِهِم»، «صُدورِهم»، «أشراکاً»، «ملاکاً» سجع است. حالا تکه اولش مطرف بود، تکههای بعدیش را هم حالا اگر وزنشان یکی باشد، «سلطان» و «لسان»، "سلطان" این هم باز مطرف میشود. "وُجُورِ" و "صُدورِ" یکی میشود. مُرصّع. آن «ألسنتهم»، این «ألسنته». این مطرف. «ضلال»، «خطل». این مرصع.
خب، برای مرصع، معنای اصطلاحیش یا یک طرف دیگر طرف شده، تصریف طرف طرف شده، دو طرف با همدیگر مطابقت دارد ولی این مطرف بود، مُرصّعش این است که همهی الفاظ دو تا جمله در وزن و قافیه هموزن و همقافیه باشند. خطبه ۸۳، سطر ۱: «الحمدلله الذی علی بِحَولِهِ و حُوله.» ۸۳، «بحولی». این میشود سجع مرصع. «مانح کل غنیمه و فضل و کاشف کل عظیمه و عزل.» چقدر زیبا! «غنیمه»، «عظیمه»، «فضل»، «عزل». مرصع است، بله، أحسنتم. خط ۱: «أحمده علی عواطف کرمه و سوابق نعمه.» این هم چیست؟ «و آمنوا به اولا بادی و از تهیه قریب هادیاً.» «بادیان»، «هادیان». این چیست؟ مرصع. «قاهرا قادرا کافیا ناصرا.» «قادر»، «ناصر». بفرمایید مرصع. خیلی خوب. خطبه ۸۳: یک سجع متوازی هم داریم. سجع متوازی چیست؟ فاصلهها توش متفق هستند، الفاظ دیگر کار نداریم. فاصلهها هم در قافیه هموزن هستند، یعنی خود فاصلهها وزن و قافیهشان یکی است. «فِیها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ.» قرآن که خواندیم سوره غاشیه آیه ۱۳ و ۱۴. «مرفوعه» و «أکواب موضوعه.» «مرفوعه»، «موضوعه». مثال آیه درست است. «مرفوعه»، «موضوعه» مرصع. آهان. مرصع همهاش بود. اینها را در واقع مرصع نباید گفت، خیلیهایشان چیز بود، متوازی بود.
مُترسِم! ببینید، «مانح کل غنیمه و فضل و کاشف کل عظیمه و عزل.» یعنی همهی جمله با آن جمله تطابق دارد. رویه یکی است، مطابقت طبق بلاغی. نه، "مانح" "کاشف"، "کل" "کل"، "غنیمه" "عظیمه"، "فضل" "عزل". تکتک کلمات با همدیگر تطابق دارند. تکتک کلمات مطابق هستند. ولی در متوازی نه، وزنها دلبخواهی است. فاصلهها وزن و چیزش یکی است. اگر فقط یعنی متوازی میشود. بله.
پس سه قسم شد. ببینید در مطرف فقط چیمان با همدیگر یکی بود؟ قافیههایشان یکی بود، وزنها یکی نبود. در مطرف قافیهها یکی بود، وزنها یکی نبود. در متوازی هم وزن یکی است هم قافیه. در مرصع تمام کلمات با همدیگر چیز دارند، وزن و قافیهشان یکی است. وزن مختلف، قافیه یکی میشود سجع مطرف. وزن و قافیه یکی میشود سجع متوازی. وزن و قافیه در تمام کلمات یکی، سجع مرصع.
بریم سراغ کلمه بعدی نهجالبلاغه برای سجع متوازی. خطبه ۱۹۸، خط ۳۰. «جَعَلَهُ اللَّهُ رِيّاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ.» خیلی جالب است. «رِیّ» یعنی اونی که عطش را برطرف میکند. خط ۳۰: خدا قرآن را قرار داد سیرابکنندهای برای عطش علما. به چی سیراب میشوند؟ با قرآن. «وَ رَبِیعاً لِقُلُوبِ الْفُقَهَاءِ.» بهاری برای دلهای فقها. بهار مکتب، بهار قلوب فقها. قرآن بهار است برای دلهای فقها. «وَ مَحَاجَّ لِطُرُقِ الصُّلَحَاءِ.» باران، باران بهاری. «ربیمه» باران بهاری (ترجمه یک چیزی در تقدیر گرفته). خود «ری» هست دیگر، چرا ما در تقدیر؟ «مَحَاجّ» جاده وسیع برای راههای صلحا. «و دواءً لیس بعده.» دارویی که بعدش دیگر...
«مَحاجّ» غیرمنصرفه است. "مَحاجّ" جمع "مَحَجَّة" است. «مَحاجّ» میشود. «مُهَاجّ» میشود. «مُهَاجّ» جمع «مُحَجَّة» است. همان که گفتم «مُحَجَّة». «مُحَجَّة» وسط راه، خیابان و راه وسط. «مُحَاجّ» چیز (منتهیالجمهور). دو تا حرف بعد «الف» آمده که حرکت هم دارد. حرف اول مثل مساجد. «مَحَجَّة»، «المَحَجَّةُ البَیضَاء» کتاب کیست؟ فیض کاشانی. از کتابهای بسیار خوب. «مُهَجَّة» «البَیضَاء» راه روشن، موضوع روانشناسی. روانشناسی اسلامی، روایات. بله، کتاب خیلی قابل استفاده. به نظرم از کجای تهرانی پرسیده بود؟ کسی گفته آقا یک کتاب روانشناسی، مبانی روانشناسی اسلام، گفته بود گفته باشی. کتب فیض به شدت قابل استفاده است چون هم فیلسوف است، هم محدث است، داماد ملاصدراست. جان. هم شاعر است، هم عارف است، هم فقیه است. همه در همه اینها کتاب دارد. آره، خیلی بینظیر است. مفسر است. بله، بله. آمد اینجا را فیضیه کرد و رفت. فخر تهران میرفت اعتکاف میکرد ۱۰ روز سر مزار ایشان در کاشان. خیلی قبل با برکت بود. بزرگی گفته بود که همه کاشان مردند غیر از دو نفر؛ یکیش فیض است، یکی دیگر کیست؟ اهل معنایی گفته بود، گفتم قبر فیض، گفته بود که همه اینها مردند، بیا از من استفاده. محل استفاده از اینجاست. حتی فلان رحمت. خب، «عطش العلما» فیض. بر دیوان فیض. دیوان فیض از دست برخی بزرگان زمین نمیآمده. «لعطش العلما ربیع القلوب الفقها». «عطش العلما»، «الفقها». اینها چیست؟ قافیههایشان با هم جور است. وزنهایشان چطور؟ وزنهایشان هم با هم جور است.
خب، بریم یک تکه دیگر بخوانیم از نهجالبلاغه. ________ تازا، زلزون، زلزله، ظل السائل. خطبه ۸۳، خط ۷. «دینا دَرَنَقَ مَشرَبُها.» زمانی مثلاً بچههای محمدی میآید این فایلها را گوش میدهد. امروزی که داریم بحث گفته میشود، بابای من دارد مثلاً عروسی، عروسی. «دینا دَرَنَقَ مَشرَبُها وَ رَدَقَ مَشرِعَتُها وَ اَونَقَ مَنظَرُها وَ اوَبِقَ مُخبَرُها.» «غُرورٌ حائِلٌ وَ ذُلٌّ زائِلٌ وَ سَنادٌ مائِلٌ.» تا اینجا. بله. «دَرَنَقَ مَشرَبُها.» دنیا مکتبش رنق است. گل آلود. «و رَدَقَ مَشرِعَتُها.» مشرعهاش دلفریب. «رَدَقَ» این اصطلاحات هرکدامش را باید... در توی ۵ ثانیه، ۱۰ ثانیه میخوانی، بعد لغتنامه را که بخواهی کار بکنی، بله. «وَغ» گفتند که گل و لای و اینها. «رَقِتَ الْخَبَائِلَ.» «مَنْ قَالَ فِي مُؤْمِنٍ مَا لَيْسَ فِيهِ حَبَسَهُ اللَّهُ فِي رَدَفِهِ.» (خبال: در گل و لای.) خدا نگه دارد که کسی در مورد مؤمن چیزی را بگوید که درش نباشد، خدا او را در گل و لای حبسش میکند. در باتلاق. باتلاق! آهان، دنبال همین واژه بودم. «رَدَقَ مَشرِعَتُها.» کسی میخواهد برود از توش آب بیاورد، باتلاق است. چقدر تعابیر امیرالمومنین ظاهرش اینه آب دارد، میروی آب بیاوری بالا توش گیر میکنی! «اوَنَقَ مَنظَرُها.» حالا آن رَنَق هم به نظرم معنای ترابن، فیض صاحب نهایه گفته که: «سفینه مرتَنَقه.» «ترنیق قیام الرجل لایَدری یَذهُ ام یُجیبه.» حیران شدن. «الا رَق» گفتند که گل رودخانه را بهش میگویند «تورنوق» «تورنوق». رنقه: آب تیره. آب تیره بشود، گلآلود بودن آب تیره و مکدر باشد. آب گلآلود. آنجا مشربش، آن مشرعه اینکه تو نوشیدنش گل دارد. آنجا در آوردنش باتلاق است. خب اینها چی بود؟ سجع متوازی. «اوَنَقَ مَنظَرُها.» اینها «اَنِیقٌ ظاهرٌ و عمیقٌ باطنٌ». عمیق یعنی زیبا، خیلی ناز. «اوَنَقَ مَنظَرُها.» منظرهاش چشمنواز است. نگاه که میکنی دل میبرد. امیرهمان باب افعال است. «یُونِقُ» میشود باب افعال. نه. همزه است. عن حمزه نون قاف. خب. «أَوْبَقَ مُخبَرُها.» مخبرش به چیز میاندازد، فراریدهنده است. «غُرورٌ حَائِلٌ.» یک فریبی است که حائل است. «ذَوْعٌ عافِلٌ.» نوری است که در حال افول است. «ظِلٌّ زَائِلٌ.» سایهای است که زوال دارد. «سَنَادٌ مَائِلٌ.» یک پشتوانهای است که کج است. یک تکیهگاه کج. خب. همه اینها «حائل»، «عافل»، «زائل»، «مائل». همه اینها سجع چی بود آقا؟ سجع متوازی.
و الحمدلله رب العالمین.
در حال بارگذاری نظرات...