جریان بیماری همسرم
هر چه باخدا در میان گذاشتم رابرایم نوشتند.
دوست داشتم زندگی من، شبیه امیرالمومنین باشد.
خدا به چه کسانی بدهکار است؟
افتخارعمرم این است که پرستار همسرم بودم.
آخرین باری که همسرم به اتاق عمل رفت
وقتی مادربزرگم را درخواب دیدم؛ فهمیدم کار تمام است.
برای اموات باقیات صالحات بفرستید.
مواظب بدیهیات زندگی ام بودم
در شیطان،برای ما هیچ خیری نیست مگر با مخالفت با او
سختی هایی که مبتلا بودم و ابتلائات الهی.
اثر تقوای چشم
نباید شیاطین را به زندگی راه داد
چگونه شیطان را از خود دور کنیم؟
شکستن نفس، بسیار سخت تر از شکست شیطان.
غفلت، کار اصلی شیطان
بسم الله الرحمن الرحیم
آقا صادق: دیگه هر کاری از دستمون رسید انجام دادیم، توی بیست روز آخر، یک روز اومدم خونه دیدم رنگ و روش شده مثل گچ، خب میدونستم کاری نمیتونم بکنم. خیلی سخته حاج آقا، یکی از اتفاقاتی که من از بچگی، (هر چی پیش میاد، هی من یاد قدیم میافتم). اون خواستههایی که از امام رضا داشتم، خدا رحمت کنه پدر و مادر آقای انجوی نژاد رو، حرفهای خیلی سنگینی برای ما بچه مچه ها میزد، ما هم رو عالم بچگی یه حرفهایی به خدا میزدیم همه رو برامون نوشتن. ما رفتیم پای منبرش، به ما گفت که: شیعهای که زندگیش بوی اهل بیت نده، شیعه نیست. شیعهای که زندگیش نشانههایی از اهل بیت نداشته باشه، عمرش رنگ و بوی اهل بیت نده، اون معنی شیعه رو درست نفهمیده، شیعه نیست. بعد هی ما پیش خودمون، معنی رو نفهمیدم چی میگه، بعد گفتم خب من که مثلا همین امام حسین نمیتونم باشم، امام حسین وضعیتش مشخصه. هیچوقت نمیتونم باشم. پیش خودم گفتم که خیلی دوست دارم زندگیم شبیه امیرالمؤمنین باشه. و از اون تایم شروع شد.
حاج آقا امینی خواه: همسر، بعد مشکلات همسرت و …
آقا صادق: دیگه رفتم تو اون سیکل. حالا سربسته میگم بره ولی، من پهلوی شکسته دیدم، من نماز خوندن نشسته دیدم، من بالا سر بستر، یعنی اون جنازهی خانمم نشستم، التماسش میکردم بلند شو، وضعیت منو ببین، بلند شو، من پرپر شدن خانومم رو جلوی چشمم رو شش سال دیدم. من تشنه بودن، گشنه بودن با یه حالت خیلی سختی، جون دادن رو دیدم. اینکه خانمم نه دیگه میتونست آب بخوره، تمام روده ها تیکه تیکه شده بود.
حاج آقا امینی خواه: سرطان چی بود؟
آقا صادق: سرطان همه چی دیگه شده بود، به استخون زده بود، به خون زده بود، به کبد و روده و معده و همه جا.
حاج آقا امینی خواه: روحش شاد باشه انشاءلله که با حضرت زهرا (س) محشور باشه.
آقا صادق: انشاءالله، همش ذخیرش بود. اینکه روایته یه جلسهای اومدیم پای منبر شما یک روایتی برای ما خوندید که فکر کنم روایت امام جواد(ع) بود یا امام کاظم(ع) که در مورد این بود که گفتید اون دنیا خدا میگه من به یک سریها بدهکارم، اونهایی که تو دنیا نقصی داشتن، فقیر بودن میگه اینها میان، میگه حساب کتابشون با منه. بعد خدا یک جوری با این مریضها و این افراد حساب کتاب میکنه که اینها آرزو میکردن کاش تو دنیا بدنشون رو با قیچی تیکه تیکه میکردن، بعد اینجا خدا باهاشون حساب کتاب میکرد. خلاصه خدا چندین برابر حساب میکنه، یقینا که ایشون (همسر آقا صادق) جاشون خیلی بلند مرتبه هست.
حاج آقا امینی خواه: دیدینش بعد از رحلتش؟
آقا صادق: من همه عمرم یک طرف، اون لحظاتی که خدمتگزار ایشون بودم یک طرف، یعنی جوری بود که من واقعا افتخارم اینه که، همه عمر که پرستار همسر مریضم بودم.
حاج آقا امینی خواه: ایشون سید بود؟
آقا صادق: نه ولی خیلی مقرب بود. من یکی از دردهای ایشون رو نمیتونم، ظرفیتش رو ندارم تحمل کنم.
حاج آقا امینی خواه: شکوهای گلایهای هم نمیکرد؟
آقا صادق: ببین اصلا قابل گفت مثل کوه بود واقعا مثل کوه بود. ما یه سرما میخوریم خدا رو بنده نیستیم. هزار تا حرف از دهنمون در میاد. بابا سرطان اسمش آدم میکشه، اسمش! شش سال دو تا بچه کوچیکو به دندون کشید، بچه هاشو بزرگ کرد.
حاج آقا امینی خواه: و شما میدونستی که داره آروم آروم انقطاع پیدا میکنه تا دیگه میدونستی که دیگه الان از دنیا میره.
آقا صادق: آره، همون مادربزرگم که گفتم اون بالا صداشو شنیدم. بیست رو مونده بود که اومدم خونه دیدم حال خانمم خیلی بده. بلند شدم رفتم بیمارستانِ ….. دیگه رفتیم بیمارستان سپاه، بیمارستان شهید دستغیب نزدیک میدون بستنی. دیگه اونجا قبول کرد ما رو رفتیم اونجا.
حاج آقا امینی خواه: علی بن ابی طالب؟
آقا صادق: علی بن ابی طالب. رفتیم اونجا، شروع کردم التماس به دکتر میکردم، تو رو خدا هر کار میتونید انجام بدید. دیدم خانمم رنگ و روش شده عین گچ. دیگه پلاکت خونش اومده بود پایین پایین. ما هر سه روز یه بار میبردیمش، ایشون تا صبح چهار واحد خون میزد تا صبح سر حال میشد. اما این دو سه روز آخر، نه خون روش جواب میداد، نه هیچی. بعد به ما گفتن که آقا هیچکاری از دست ما بر نمییاد. ضربان رفت بالا، به حال بیهوشی افتاد. دیگه من افتادم دست و پای دکترا رو فقط میبوسیدم که تو رو خدا یه کاری کنید تموم کرد. من هیچ راه دیگه چیزی از دست من بر نمیاومد. بعد هی توقع داشتم از خدا، مثل هر دفعه که حالش بد میشد خوب میشد، چون بارها و بارها ایشون تا پای مرگ رفت و برگشت تو این شیش سال و هر دفعه ما مینشستیم با التماس و خواهش و توجه و تضرع فلان جمعش میکردیم، تمدید میشد. این دفعه هرچقدر خواهش و تمنا دیدم اصلا تاثیر نداره. یه دفعه ی دکتر اومد جراح بود، مسئول خود بیمارستان بود، خدا خیرش بده، تا اومد تو گفت چته؟ گفتم تو رو خدا دکتر، بعد یه نگاه کرد و سریع تماس گرفت به یه پزشک جراح از دوستاشون اومد و یه مشاوره گذاشتن، سریع اتاق عمل رو خالی کردن و ایشون رفت جراحی کرد. بعد جراحی کرد و ایشون برگشت. بیمارستان بودم بعد شب خواب دیدم. خواب دیدم مادربزرگم رو دیدم تو یک باغ خیلی سرسبز، یک مثلا آبشار و چشمه و همه چی … خیلی دشت قشنگی بود، دیدم ایشون یک دیگ غذا روی گاز داره میپزه. گفتم چیه مادر؟ چرا غذا درست کردی؟ زیاد درست کردی! گفت مهمان دارم. گفتم کیه؟ گفت خانم توئه داره میاد اینجا. اینو که گفت دیگه فهمیدم کار تمامه. بعد من شروع کردم گریه کردن، دیدم خانمم رو، تو حالت احتضار دیدم تو خواب. دیدم داره جون میده. گفت گریه نکن، چند روز دیگه مهمونته. بیست روز دیگه مثلا مهمونته. و حین بیست روز ایشون رفت.
حاج آقا امینی خواه: در مورد خوابهایی که بعدش دیدن که بعضی نکات جالب اینجا بود که یه بار گفته بودید.
آقا صادق: یکی از اتفاقاتی که برای خانومم افتاد بعد فوتشون، خب به خاطر سختیهایی که کشیده بود خیلی خوابهای خوب در موردش میدیدم همیشه، مثلا یه حال بشاش تو حرم امام رضا، تو کربلا، تو جاهای مختلف میدیدمشون. اما اوائل همون شاید سه چهار روز اول بود به رحمت خدا رفته بود، هیچکدوم از ما حالمون خوب نبود، یه دفعه زن داداشم، ایشون رو خواب دید که با حالت خیلی ناراحتی، هی میگفت وامم وامم واممم وااامم! با شدت میگفت وامم. و ایشون خوابشو به من رسوندن از طریق مادرم، گفتن فلانی همچین خوابی دیده. بعد من سریع گفتم مشکل داره این. سریع موبایلش رو من باز کردم شروع کردم دوستاشو میشناختم همه رو لیست کردم، زنگ میزدم میگفتم خانومم وامی قسطی چیزی داشته؟! همه رد کردن. یه دفعه یکی از اونهایی که رد کرده بود زنگ زد به من گفت که راستش یه وامی از ما گرفته بود چند سال پیش، قسطشو تا همین اواخر هم میداد، دیگه الان سه چهار ماهه قسطشو نداده، بعد ما فهمیدیم حالش خوب نیست دیگه از خودمون دادیم. من نمیخواستم بگم ولی چونکه فهمیدم ایشون به رحمت خدا رفته، بعد شاید گیر باشه بهتون گفتم. گفتم چقدر؟ گفت مثلا سه چهار برج عقب افتاده، دیگه تسویه کردم براش. فهمیدم باز به بعضیها مهلت میدن برمیگردن. خیلیها بیخیالن نسبت به امواتشون. من بارها به دوستان میگم. میگم بچهها این امواتی که شما پدر مادر عزیزانی که از دست دادید تو کرونا، تو اینور اونور، امکان نداره حقالناسی گردنشون نباشه. بگردید تو زندگیشون، لااقل حقالناسهایی که میفهمید رو برطرف کنید. چون اینا اونجا گیرن.
حاج آقا امینی خواه: رد مظالم بدید مثلا.
آقا صادق: رد مظالم براشون بدین اصلا نمیدونید بدهکار هستید یا نیستید. انقدر از اموال خودشو ببخشید براش. باقیات صالحاته، اونجا دستش پر باشه. یه باقیات الصالحاتی هم بکنید که این تداوم داشته باشه. مثل یک حسابی که دائم روش سود میاد باشه، توی کار خیری بذارید که این دائم براش حساب بیاد.
حاج آقا امینی خواه: خوب یه جمعبندی فعلا داشته باشیم بعد حالا باز بعد صحبت بکنیم. دوتا بُعد توی قضایای شما برای بنده جالب و عجیب بود. و متفاوت بود. یکیش بحث فضای اجتماعی و سیاسی بود. شما با شیاطین درگیر بودین شغل شما در دنیا درگیری با شیاطین انسی بوده. و طبعا شما با شیاطین، با جبهه شیاطین درگیری و اونجا وقتی که از بدن فاصله میگرفتی و از نشئه فاصله میگرفتی درگیری با شیاطین رو میدیدی. خیلیا نمیبینن، طبعا اونها فضاهای دیگری دارن. اساسا قرار نیست همه همه چیز را ببینن. مخصوصا تو این خروج موقّت. حالا یه وقت خروج دائمه خب اونجا حسابش فرق میکنه. خروج موقت به هر حال، معمولا تو اینها اِنذار و تبشیرهای خاصی هست که یک پیامی برای شخص داره و یک پیامهایی توسط شخص به دیگران میرسه. شما برای همکارای خودت پیامهایی داشتی. برای ماها پیامهایی داشتی و دغدغههایی که داشتی باهات بود در اون نشئه و اون حوادث و وقایعی که اونجا میدیدی. دغدغه اسلام داشتی، دغدغه مسلمین داشتی، دغدغه رفع ظلم داشتی، دغدغه نجات افراد از شیاطین داشتی. حتی تو اتاق ایزوله داد میزدی که یکیو متوجه کنی. دغدغه دفع فتنه، دغدغه دفع در واقع توطئه. اینها چیزهایی هست که دیده میشد. خب مشخصه اینها به شغل شما برمیگرده و عمری که گذاشتی از جوانی برای این فضاها و این محیط و زحمتهایی که کشیدی و به گردن ما ایرانیها شما حق داری، به گردن همهی ما. این یک بُعد. یه بُعد دیگه، تو فضاهای حالا یه کم روراستتر بخوام صحبت بکنم، عزیزانی که دارن گوش میکنن یه کنترلی داشته باشن نسبت به نوجونهایی که حالا دور برشون هستن، یه کم بی پرده میخوام صحبت کنم شما هم بیپرده جواب بدید، چون مهمه. حقیقتش من انقدری تو این تجربیات گزارشهای حاکی از عفّت و بی عفّتی ندیدم تا بحال و نشنیدم. شما خیلی گزارشهایی که دادی از زنبارگی، از اختلاط زن و مرد، از چشم هرزه، از آلودگی دامن، خیلی گزارشها دادی. خیلی چیزها دریافت کردی. تو ذهن بنده یه خوانشی داره این قضیه. بنده احساس میکنم که شما در این زمینهها یک موفقیتهایی داشتی. بعد یه کم با ما رو راست صحبت کنید. و شاید خود این عنایاتی که بهت شد تو این تجربیات، یک بخشیش به همین برمیگرده. برای حیلیها سوال بود که شما چرا تو اون لحظه ذکر میگفتی بقیه نمیدونستن. شاید تو خیلی از فتنههایی که توش قرار میگرفتی اعتصام به خدا داشتی، دست اندازی میکردی و توسل و توکل و خدای متعالم کمکت میکرده از شر شیاطین، اونجا هم زبانت باز شد به ذکر حضرت زهرا سلام الله علیها و اهل بیت و ذکر لا حول و لا قوه الا بالله. و احساس میکنم شما تو این شش سالی که با همسرت، حالا همسرت دچار بیماری شده بود، آزمایشهای سختی دیدی و به من نگفتی تا حالا. میگی بهم؟
آقا صادق: شخصیه.
حاج آقا امینی خواه: میخوای بین خودت و خدا بمونه؟
آقا صادق: بذارید یه چیزی تهش بمونه دیگه، شما باید میاومدید شغل ما! تخلیه اطلاعاتی کردید!
حاج آقا امینی خواه: خدا نکنه، خدا نکنه از باب اینکه لیاقتشو نداریم. عرض کنم که این برای ماها درسه. خب منم جوونم، ما دهه شصتیایم و جوونها زیادن. این درگیریهای اینشکلی زیاده، تو اینستاگرام. آلودگی زیاده در خیابان. خیلی صحنه برای لغزش زیاده. شما درگیریهای کیسهات موقعیتها، پیشنهادها. اون پوست موزهایی که جلوی پات میذاشتن. من یه حسی بهم میگه که شما ابتلائات مربوط به دامن زیاد داشتی و خدا کمکت کرد از اینها عبور کردی و اینها خیلی به کارت اومده. یه چیزی بگو به ما.
آقا صادق: حالا اول اینکه واقعا اینجور که شما میگید نیستم. من خیلی انسان عادیام و زندگی عادی هم داشتم و خیلی اهل بگو بخند و جوک، جفنگ.
حاج آقا امینی خواه: من دنبال قدیسسازی نیستم.
آقا صادق: خیلی آدم معمولی معمولی معمولی. یکی از چیزهایی که من خیلی ازش میترسم. چون من یه آدم کاملا معمولیام. من گناه میکنم.
من گناه ازم سر میزنه. من اهل خنده، جوک، مسخره بازی، خیلی آدم شوخی هستم.
حاج آقا امینی خواه: اندازه من که نیستید؟
آقا صادق: خیلی بیشتر از شما. و اونهایی که با من کار کردن، همکارها دوستان خانواده میدونن. خیلی آدم شوخ طبعی هستم. و میترسم از اینکه یک موقع یک نفر، یه چیزی از من ببینه، چیزی که از من دیده باعث بشه که فکر کنه تمام چیزهایی که الان گفتم در مورد کتاب شنود هست کذبه. این که خودش دیده چرا اینجوریه. نه فلانه. از این خیلی میترسم و یکی از دلایلی که نمیخوام اسم باشه، نمیخوام رسم باشه اینه. دوم اینکه حاج آقا زندگی ما، منِ شخصه نه، بچههای واجا، ناجا و بچههای سپاه مخصوصا اطلاعاتش، به دلیل کاری، به دلیل اینکه شما تو حوزهی کاری باید با مفاسد مقابله کنی، اگه این مفاسد رو میکروب در نظر بگیری، شما مثل یه دکتری هستی که دائم داری با ویروسها سر و کله میزنی، با آدمهای مریض سر و کله میزنی، پس شما خیلی بیشتر احتمال ابتلائت به ویروس هست. از هرکس یه ویروس کوچیک بگیری، باید هر هفته بیفتی. یا باید یه آنتی ویروس خیلی قوی روت باشه، وصل باشی، دائم خودتو طاهر کنی. میری خودتو محافظت کنی. لباس یه سره بپوشی، ماسک بزنی، حواست به ویروسها باشه. آدمهایی که میان باهاشون محتاط برخورد کنی که این ویروس به طرق مختلف وارد نشه. چون اخلاق ویروس رو میشناسی به عنوان دکتر، دواش هم میدونی. یعنی شما به عنوان دکتر، علاوه بر اخلاق ویروس، خب رفتار شناسی ویروس هم بلدی که ویروس آنفولانزا مثلا میاد روی معده، روده، گوارش، تب فلان فلان تاثیر داره. کرونا تفاوتش با آنفولانزا اینه، اینجوری رفتارش هست. سرماخوردگی همهی نوع سردرد و سرگیجه حال بدی رو دارن اما این خطرش بیشتره. این فلان میکنه، این میکشه، این ریه رو آلوده میکنه. رفتارشناسی ویروس تو ماها، تو پزشکها به خاطر اینکه علم ویروسشناسی رو خوندن هست. اما ابتلائاتشون هم بیشتره نسبت به ویروسها، چون دائم سر و کلّه میزنن با آدمهای مریض. تو سیستم ما هم همینه. ما دائم سر و کله میزنیم با افراد مریض. مریضی که از لحاظ مالی مریضه. مریضی که از لحاظ جنسی مریضه. مریضی که از لحاظ مثلا اقتصادی مریضه. خب هرکدوم از اینها ویروسهای کشندهی خاص خودشونو دارن. خب ما از بچگی، از پانزده شانزده سالگی، تو سیستم اطلاعات بسیج و فلان اینها بودیم. خیلی از اون تاریخ، افرادی رو میدیدم که خب حواسشون نبود به خودشون. یه دفعه از بطن بسیج میرفت معاند میشد. از بطن فلان جا میرفت اونور. بسیج رو ول میکرد میدیدم رفته ریشاش رو زده و کلا اونوری میشد. چرا؟ مثلا یک رفیقی پیدا کرد تو فلانجا. رو همون دودوتا چهارتایی که خدمتتون گفتم تو ابتدائیات. من سعی کردم از بچگی ابتدائیات و دودوتا چهارتای خودم رو همونجا حل کنم. یه سری از این دودوتا چهارتاها جنسیه یکیش مالیه. قانعم به چیزی که دارم. دنبال یه پله ده تا پله نیستم. گرچه حتی موقعیتش مهیا باشه. جواب سلام هرکسی رو نمیدم. یه رفتار عادی شده برای من. همه سلامی رو میدونم این شخصی که به من سلام کرد منظورش چیه، گرچه با چهره موجه هم باشه. خیلی وقتها چیزی که الان شما دارید به من میگید من میتونم بگم.
حاج آقا امینی خواه: احساس میکنم شما از همون…
آقا صادق: شاید صدها بار موقعیتهای مختلف گناه، چه تو حوزه جنسی، چه تو حوزه مالی و تو حوزههای اقتصادی مختلف، اخلاقی مختلف، برای بنده مهیا بود.
حاج آقا امینی خواه: اساسا یکی از دروازه های مهم باز شدن چشم…
آقا صادق: تقواست.
حاج آقا امینی خواه: خصوصا تقوای چشمی. تقوای چشمی باعث میشه دروازههای چشمی به روی آدم باز بشه که برای شما یه مدت باز شده بود. و چیزهایی که دیدید از این جنسه. فرمود چشمهاتون رو از حرام کنترل کنید. ترون العجایب. پیغمبر صلی الله و علیه و وآله والسلم فرمود. عجایب میبینید. و شما عجایب دیدی. و شما چشمت رو کنترل کردی، دامنت رو کنترل کردی. بر اساس اون چیزی که از آیات و روایات، یک عمره باهاش انس دارید (عمر کم البته، عمر زیاد نه) و اینام بحث مدح شما نیست، مدح کلام اهل بیت هست.
آقا صادق: ذات انسانه دیگه. هیچ تفاوتی بدن من با بدن شما نداره که. شما، شمای نوعی، هر آدمی یک نوع ریاضتهایی رو بکشه، چه شرعی و چه غیرشرعی، یه سری ریاضتهایی رو بکشه ذات بدن انسان اینه که یک سری بابها براش باز میشه. یه عده مرتاضها هستن بله، غیرشرعی میرسن به یه چیزهایی، ارتباط با اجنشون باز میشه. اجنّه و شیاطین رو میبینن.
حاج آقا امینی خواه: بله.
آقا صادق: با اینها ارتباط میگیرن. چیزی که برای خیلی از شما الان اینا که دارن میشنون. دیدن شیاطین، دیدن اجنه، براشون خیلی سخته، امکان داره اصلا تجسم فلان؟ اصلا مرتاضهای هندی بعضیاشون عادی عادی با اینها ارتباط دارن. مصداقش خیلیه تو ذهن منه. منتها وقتی ما اخلاق ویروس رو میشناسیم از ترس آلودگی، و افرادی رو دیدیم که به وسیله این ویروس به هلاکت رسیدن. هلاکت دنیایی نه، آخرتیه خیلیاشون. طرف تو دنیا الآن داره خوشی میکنه ولی فکر میکنه خوشه. آقا جون یه حرفی کلام آخر من، اول من، هرچی بگین مَخلص حرف من، خداوند توی شیطان هیچ خیری نذاشته، هیچ خیری نیست تو شیطان.
حاج آقا امینی خواه: برای خودش خیر نیست. برای ماها خیره.
آقا صادق: نه.
حاج آقا امینی خواه: تو مخالفت باهاش خیره.
آقا صادق: بله تو مخالفت باهاش خیره. هرچیزی که شما رو هل داد سمتش عقب بکشید. بدونید هیچ خیری توش نیست.
حاج آقا امینی خواه: آدم نمیفهمه خیلی از چیزها شیطانیه.
آقا صادق: اگر شما فکر میکنی مثلا پنج هزار تومن از راه غیر حلال به دست آوردی، خیری تو این بنظرت هست. به ولله قسم، به جان پنج تا بچهم قسم میخورم اگه کوچیکترین خیری باشه! تو همین دنیاش، تو همین دنیاش خیری نمیبینه از این پنج هزار تومن. تهش اینه که مثلا از دماغت درش بیاره یه جوری. با مریضی درش بیاره، با تصادف درش بیاره. پولهای باد آورده را باد میبره حاج آقا. لذت دنیایی، شهوانی، جنسی… شما به محض اینکه به زنت خیانت کنی، به همسرت خیانت کنی بری دنبال شخص دیگه، خدا از لذت حلالت میزنه. دیگه میل به همسرت نداری. محروم میشی از حلال. از رزق حلالت میزنه و حاج آقا من اینو بگم بارها و بارها سر پیچهای خیلی حساس یعنی جایی که قشنگ میفهمیدم خدا اینجا داره آزمایش میکنه، سرِ پیچی که من به مصیبت خودمو گرفته بودم که از لحاظ مالی، جنسی، اخلاقی، هر چیزی تحت فشار بودم، شدید داشتم میافتادم از درّه و پرتگاه، و خدا اونجا سختترین امتحانو از من میگرفت، بیشتر فشار میآورد. و اگر خودش نبود، من یک دونشو قبول نمیشدم. و اگه به خودم بود همه رو رد میشدم. خودش کمکم کرد میپیچوندم. و خیلی از اتفاقاتی که برای من افتاد به خاطر این پیچوندنها بود. دقیقا بعد از پیچوندنها.
حاج آقا امینی خواه: هیچ اشارهای نمیتونید بکنید؟
آقا صادق: نه، خیلی بابها باز میشد. بابی که هیچکس مطلع نمیشد جز خدا. و اون دقیقا همونجا حواسم بود. من که البته حواسم نبود، خود خدا حواسش بود. خود خدا جمعش میکرد برام. نمیذاشت چپ کنم و خیلی سخته. حالا من دارم میگم، ولی حریف این یک وجبی پشت گردن هیچکس نمیشه. هزاران توجیه میاره. الآن خانمت مریضه، الآن هیچکس نمیتونه بهت ایراد بگیره، الآن فلانه، الآن فلانه. هزااار نوع توجیه برات میاره. از انواع و اقسام کتب برات میاره وسط. گفتم عالم دهره این شیطانک یک وجبی پشت گردن. این نمیشه بهش حرف بدم بزنی چونکه میترسم ازش. کافیه باهاش کل کل کنی، میریزن سرت.
حاج آقا امینی خواه: شما شیطون رو قوی نشون نمیدید؟
آقا صادق: خیلی من میخوام نا امید نشید. من اتفاق آدم بسیار امیدواریم. یعنی هرکس تو اوج نا امیدی میگه نه اینه اینه اینه. انقدر راحته از دستشون خلاص شید، خیلی راحته!!
حاج آقا امینی خواه: چی کار باید کرد؟
آقا صادق: نباید راهشون بدی. اگه راهشون دادی بازیشون دادی تو زندگیت. باید باهاشون بازی نکنی، اگه بازیشون دادی تو بازی دیگه حریفشون نیستی. باهاشون بازی نکن. باهاشون بازی نکنی، تو بازی بازیشون ندی. هیچ راه ورودی به سمت تو نداره. خودت به دست خودت میاریشون تو بازی.
حاج آقا امینی خواه: حالا چه جوری بیرونشون کنیم؟
آقا صادق: بیرون کردنشونم کاری نداره حاج آقا. بیرون کردنشون به محض این که میخواهید توبه کنید، از زندگیت برن بیرون. هر کاری بهت گفت، متوجه میشی. خلافشو انجام بده.
حاج آقا امینی خواه: فشارش بیشتر میشه که. اذیت بیشتر میکنه.
آقا صادق: یه مدته. تمام میشه! مثل اینکه میگه بدنسازی اون هفته اولش سخته، بعد دیگه لذت میبری وقتی وزنه میزنی.
حاج آقا امینی خواه: روایت داریم که شیطان متکبّره. موجود متکبر رو چند بار که آدم به حرفش گوش نمیکنی بدش میاد. بهش بر میخوره و ول میکنه. تا وقتی که خودت راه نفوذ، یا که راه بهش بدی و پاشو وا کنی انگار مثلا تمنّایی کنی….
آقا صادق: ببینید اگه من مثلا تو تلگرام واتس آپ شروع نکنم دنبال این و اون بگردم بخوام باهاش حرف بزنم، کسی نمیاد بگه که آقا بیا با من حرف بزن که. من تلگرام نصب نکنم، اینستاگرام نصب نکنم، کسی نمیاد به زور بگه آقا بیا تو اینستاگرام با من حرف بزن که. من خودم بازیش میدم. زمینشو خودم میچینم. بعد رو چی؟ رو حسابی که اون بالا سر نشسته میگه: نه تو که خیلی خوبی تو که اصلا اینجوری نیستی و…
حاج آقا امینی خواه: این ارتباط همین بستریه که با نامحرم دارم، همین چت مخفیانه، همین خلوت با نامحرم، همین فیلترشکن، همین سرک کشیدن توی سایتها و کانالها و پیجهای مختلف، همین بی مبالاتیهای اقتصادی و مراعات نکردنها و کم گذاشتن از کار و کاری که باید انجام بدم و به عهدهمه. تنبلیها و کسالتها و بی عُرضگیها و بی برنامگیها و… اینا همش زمینههای ورودی هست که ما دادیم به شیطون…
آقا صادق: مثل اینکه شما بهترین غذا رو برای شیطون فراهم کردید بعد میگی نیاد! بوشو میفهمه میاد! شما تُن ماهی اینجا باز میکنی، بعد توقع داری کنار لونه زنبوری، زنبور نیاد روت بشینه. اگه زمینهشو فراهم نکنی، اونم نمیاد سمتت. وقتی بدنت بوی بد بده، مگس میاد روت میشینه. وقتی مثلا خونهتون در و پنجرهش از این توریها نداشته باشه، مگس، هر نوع حشرهای میاد داخل.
حاج آقا امینی خواه: امام رضا علیه السلام به حضرت عبدالعظیم فرمودن که به شیعیان من بگو که راه برای شیطون وا نکنید.
آقا صادق: وا نکنید.
حاج آقا امینی خواه: لا یجعلوا للشیطان علی انفسهم سبیلا. راه باز نکنن برای شیطان.
آقا صادق: راهشو خودمون باز میکنیم. راهشو باز نکنیم انقدر راحته، راهشو باز نکنیم. البته نمیتونیم، بعضی وقتها نمیشه. مثلا بعضی وقتها، خوب من جای پر فسادیم دیگه، محل کارم. شما یه سری مسیرها.. خود من مثلا بعضی وقتها میرم سمت خیابون انقلاب، سمت میدون دانشجو، پارک دانشجو، فلکه ولیعصر، اینجاها قدم میزنم خب میبینم واقعا زندگی کردن تو این فضا، این بیحجابیها، این فضای اینجوری، بخواهی نخواهی میریزدت بهم. بخواهی نخواهی داغونت میکنه. تو دانشگاهها مخصوصا. آقا جان تو همون دانشگاه هم میشه خوب بود. میگن حالا درستم نیست، ولی باز تو همونجام خودت بابشو باز میکنی. باب فسادشو باز میکنی. شما نری بخندی، شما نری متلک بندازی، شما شیرین زبونی نکنی تو کلاس…
حاج آقا امینی خواه: شما به سر و وضعت نرسی.
آقا صادق: آره میگه شهید هادی، شهید ابراهیم هادی، یکی بهش گفت که آقا فلان دختر همسایه وقتی میبیندت مثلا خیلی خوشش میاد، لباس و استریت میزنی بیرون. میگه رفت یه شلوار کردی پوشید با یه پیرهن گشاد و رفت. کچل کرد رفت. گفت چرا؟ ببین شهید هادی رو، من خودم میگم من ریزه خوارشم. الان یک بابی رو نشری که به اسم ایشون هست باز شده. من دارم میبینم برکت اسم ایشون رو. تاثیر اخلاق ایشون رو، دیگه الگو داریم دیگه. دیگه خوشتیپتر از ابراهیم هادی هستی؟! استیلش ورزشکاری، فلان، فلان، قد بلند، خوشگل، خوشتیپ، مردونه. خب چقدر راحت جمع کرد؟! بابشو باز نکرد. حالا برو خوشتیپ کن برو تو خیابون. هزارتا چشم سمتت میاد. نمیتونی ده تاشو کنترل کنی! یازدهمی رو میزنی. من بارها و بارها گوشی و خط باهم دیگه انداختم دور. بارها و بارها شده تو همون تایم شش هفت ساله. خلاصه میگم نجات از دست اینا خیلی راحتتر از ایناست. حضرت علی فکر کنم میفرمایند که گناه نکردن خیلی راحتتر از توبه کردنه. وقتی راهشو باز کردی گناه هم مرتکب شدی، بعد حالا میخواهی توبه کنی؟ مزه گناه رفته زیر زبونت. شیرینی خامهای رو خوردی. بعد حالا میخواهی بری توبه کنی؟ گناهم نمیکردی. زمینهشو فراهم نمیکردی. آدم زورش به نفسش نمیرسه. شاید زورش به شیطون برسه، به نفس خیلی سخته. نفس اگر بیدار شد، این غول نفس اگر بیدار شد توسط شیطان، بیچاره میکنه. ببین خود آدم این شیاطین دور و برشن زورش به این شیاطین نمیرسه. هیچ! بعد حالا یه غول داخلی هم داشته باشه.
حاج آقا امینی خواه: دشمن درون.
آقا صادق: اونم بیفته وسط دیگه مگه میشه اونو خاموشش کنی، ساکتش کنی. اون عادی عادی یه غول بی شاخ و دمیه.
حاج آقا امینی خواه: مثل اینکه شما مثلا کیسهای بیرونی رو میزنی، حالا نفوذیهایی که تو سازمانتون نفوذ کرده باشن…
آقا صادق: حاج آقا وحشتناکه، دیگه مثلا حالا واقعا غوله، غول بی شاخ و دمیه. هیچ کاریشم نمیشه بکنی. چون خودتی. خودت برا خودت.
حاج آقا امینی خواه: خودتو دوست داری.
آقا صادق: خودتو باید بزنی. اگه میخواهی با اون بجنگی باید خودتو بزنی. نفستو بخوای له کنی، باید غرورتو له کنی. باید حبّ مقامو بشکنی.
حاج آقا امینی خواه: شخصیتتو بکشنی.
آقا صادق: از آبروت بگذری تا این خورد بشه تا این بخوابه سر جاش. غول اگه بیدار شد اصلا به این زودیا نمیخوابه که. وحشیه، درندهس. به هیچی هم رحم نمیکنه. واقعا غوله. واقعا یک حیوان وحشی درندهس این نفس.
حاج آقا امینی خواه: چیزی مونده نگفته باشی؟
آقا صادق نگفته ها زیاده. انشاءلله که ما تا همینقدش که گفتیم عمل کنیم، حواسمون باشه.
حاج آقا امینی خواه: چیزی مونده که بخواهی بگی و نگفته باشی؟
آقا صادق: نه. چیزی که الآن یادم نمیاد حالا انشاءلله که، حالا اگر تو این سوالات چیزی باشه که من بخوام توضیح بیشتری بدم. خیلی دوست دارم سوالات رو بدونم. سوالات رو بفهمم. شاید تو سوالات، تو جواب سوالات چیزی در بیاد که نگفته باشم.
حاج آقا امینی خواه: ان شاالله.
آقا صادق: ولی از همه اونهایی که شنیدن یه خواهش دارم، گفتم حمله شیطان از چپ و راست، چیزهایی هست که تو حاله. یعنی حمله از جلو میشه، آینده چیزی به آیندهست، به آرزوهای بلنده و غیره. حمله از عقب، به گذشتهت مغرورت میکنه. حمله از چپ و راست، توجیه هست، نمیدونم شبهه هست، فراموشیه. یه کاری میکنه فراموش کنی تو اون تایم. نمیدونم تمسخره، استهزا کردنه، جوک ساختنه. نه بابا این چیه؟ فلانیم رفته بود یه چی سنّتی و صنعتی مثلا زده، فلان، آمپول اشتباه، یه چیزی میسازه که به تمسخر بگیری و اینها هست. تردیده، شکّه، شبهه هست. دچار اینها نشید. هرجایی حرف من حق نیست به نظرتون با عقل جور در نمیاد یا سوال میکنید من توضیح دارم، یا از حاج آقا سوال کنید حاج آقا توضیح میدن. یا به قول معروف با تحقیقات بیشتر به جاهای دیگه و افراد دیگه. هیچ وقت این نباشه که حالا با توجیه و تمسخر و اینها بخواهیم سر مطالب و سر خودمونو گول بمالیم. چون این تهش به قول معروف توجیه نفسه. آدم خودشو توجیه میکنه که بیخیال بشه نسبت به این مرگ. نه مرگ نه!!! من ورزشکار بودم. من قهرمان نه، نائب قهرمان ووشو استان بودم. فکر میکردم مرگ نه! ولی من با یک اشاره رفتم. من با یک ویروس کوچیک رفتم. مرگ یک قدم!! اصلا توجهی نکرد مرگ، که من زن دارم، دوتا بچه کوچیک دارم. براش مهم نبود. همون تایم منو میبرد. فکر نکنید جوونی، فکر نکنی فاصله داری. گول اون حملات دشمنو از جلو و عقب و چپ و راست نخورید. فقط میخواد شما رو غافل کنه. یعنی اصل هدف شیطان اون غفلته هست که شما رو غافل کنه از مرگ، از یاد خدا. و بعدش غافل که شدی آدم غافل دزدی میکنه، آدم غافل هیزی میکنه. از مرگ، از عقابش غافله که این کار رو میکنه. اگه اصل اون جهنمو بهش نشون بدن، اگه اصل اون گناهو بهش نشون بدن هیچوقت اون کار نمیکنه. این غفلته رو حواستون باشه. نذارید شیطون با اون ترفندهاش ذهن شما رو مشغول کنه. شبههای اگه تو ذهنتون اومده بله، شبهه رو بیاین پاسخ بگیرید. ولی بیخیالی، بیتوجهی، کج فهمی، تردید، اینها رو بذارید کنار. بیاید حلّش کنید. اگر سوال خیلی جدّی هم تو ذهنتون هست، حتما سوال کنید نگذارید تو ذهنتون بمونه. ببخشید. منو حلال کنید اگر بد صحبت کردم. یکی از بنده خداهایی که تو سایت مطلب خونده من الان چند دقیقه پیش خوندم، گفته بود خیلی تکراری صحبت میکنید، وقت ما رو تلف میکنه. ببخشید اگر صحبت تکراری بود ما رو حلال کنید من واقعا همچین قصدی نداشتم.
حاج آقا امینی خواه: نه حالا ماها یه وقتی تکرار لازم داریم و اولا که هر کسی یه بیانی داره. نمیشه که من بخوام همهرو مطابق با چیزی که دوست دارم تطبیق بدم. و بعدشم تکرار لازمه، بعضی چیزا. بنده همینهایی که الان باهم گفتگو میکنیم بعد باز میشینم گوش میدم و گوش دادنش یک اثر دیگهای داره تو خلوت، تک و تنها و میبینم یک بار کمه. الان چند جلسه که منتشر شده رو گوش دادم دیگه تفریحات خانوادگی ما گوش دادن همینه، تو ماشین که میشینیم بچه ها میگن شنود روشن کن. و با یه اشتیاق و شوقی الحمدلله گوش دادن و اثرگذار بوده روشون و حالا به ذهنمون همم رسید و با آقای عمادی هم صحبت کردیم، اگر آقا مجیدم موافق باشه با ایشونم بشینیم یه دور سه دقیقه در قیامت رو ایشونم بگه. همینجوری تو گفت و گو با هم. و اونم چون ناگفته زیاد داره. یه سری ناگفتههاش رو هم ایشون مطرح کنه که یه سری شبهات در مورد سه دقیقه در قیامت هم برطرف بشه. چون حرف پشت سر سه دقیقه در قیامت هم متاسفانه هست. و شما هم بیانت عالی بود الحمدلله، به لطف خدا، نفَس گرم و گیرا و اثرگذار و ان شاالله که خدای متعال بهت توفیق بده و ان شاالله که خدای متعال من و شما رو از شر شیطان، این نیم وجبی پس کلهمون، نجات بده. یه تکیه کلامی شده بین ما و خانواده، هرچی میشه میگیم اون نیم وجبی پس کلهست. اینا تذکرات خوبی بود در مورد شیطان، اگه خودش بذاره که ما حواسمون جمع بشه، مُتنبّه بشیم، متذکر بشیم، و نجات پیدا کنیم. خدای متعال ان شاالله ما رو کمک کنه. اهل بیت دستگیری کنن از ما. ایام ولادت امام رضا علیه السلامه، ان شاالله مورد حمایت و عنایت خاص امام رضا علیه السلام باشید. کما اینکه تو اون خواب هم اینجور دیدید و حضرت فرمودن بچههای من این کارا رو کردن. ان شاالله که امام رضا علیه السلام مار رو هم جز بچههای خودشون به حساب بیارن.
آقا صادق: ان شاالله
حاج آقا امینی خواه: و عرض کنم خدمتتون که، ان شاالله عنایت امام رضا علیه السلام شامل حال ما و شما باشه و دستگیری کنن با رأفتشون از همهمون، و دنیا و آخرتمون رو آباد کنن مثل همسر شما که اون خواب رو دیده بودن براش که حضرت فرمودن اینا رو براش کنار گذاشتم. به هر حال همهی امید ما و چشم ما به دست امام رضا علیه السلامه، و ما جز امام رضا که کسی رو نداریم. استاد ما میفرمود که خواب دیدم یه وقتی در حرم امام رضا میچرخم و این شعر رو میخونم: ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم، از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم… فرمود که فهمیدم باید اینجا پناهنده بشیم به امام رضا و جز امام رضا کسی رو نداریم، جز حرم امام رضا هم جایی رو نداریم. ان شاالله که خود حضرت تو این ماه ذیالقعده که ماه امام رضاست، ایام میلادشونه، ایام زیارت مخصوصشونه، ان شاالله دست ما رو بگیرن و از شر شیاطین، همه ما رو نجات بدن. توجهات خاصشون ان شاالله شامل حال ما بشه و ما رو متذکر کنند، ما رو تزکیه کنند، ما رو تربیت کنند. اونی که خودش میخوان و مورد رضای خودشونه که خودشون هم رضای خدا هستند و مصداق کامل رضای خدای متعال. ان شاالله که از شما راضی باشن، وقت گذاشتی، انرژی گذاشتی، چندین ساعت، چندین روز، دو نوبت، دو سفر زحمت دادیم به شما، پا شدی اومدی و اذیت شدی تو رفت و آمد، خستگی، ظهر از سر کار و تو گرما… خدا ان شاالله به شما خیر بده، اجر این زحماتی رو که کشیدی ببینی. و ان شاالله این باب معرفت و آگاهی و تنبُّه باشه که باز شد و تا قیامت برات بمونه. ان شاالله این صوتها اثرگذار باشه و تا وقتی که این صوتها هست ان شاالله باعث هدایت بشه. ان شاالله که روح همسرت شاد باشه. به هر حال یک رُکن این قضایا، ایشون بود که از دستش دادید. روحش ان شاالله شاد باشه و ثواب این جلسه رو هم هدیه میکنیم به همسر ایشون. فعلا نقل خاطرات تمام شد. احتمالا یکی دو جلسه یا بیشتر رو اختصاص بدیم به پرسشها و پاسخ به سوالات. ثواب این پایان مستند صوتی شنود رو ختمش میکنیم به روح همه رفتگان از عالم شیعه از ذَوِیالحقوق ما، از اجداد، ما پدران و مادران ما و خصوصا همسر آقا صادق عزیزمون، که ما ایشون رو اینجا به اسم آقا صادق صدا زدیم. انشاءلله روح همسر ایشون هم شاد باشه. بخوانیم برای همه این عزیزان فاتحهی همراه با صلوات. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
پایان فصل اول … قسمت ۱۶-پایانی
در حال بارگذاری نظرات...