‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم.
قبل از اینکه شروع شود، عرض کردم یکی از امتدادات بحث تشکیک در بحث "خودِ مؤمن" است. خدای تبارک و تعالی مؤمن حقیقی است و ایمان، «آنچه خدا به خودش دارد»، «تصدیقی که خدا دارد» و «علم شهودی خدا به خودش»، این اصل ایمان است؛ یعنی آنکه در پله یک ایمان است و یک کوچولو فهمیده است. "خدا، علمش به خودش"، "ایمان خدا به خودش" چیست؟ خدا ایمانی به خودش دارد، ما هم ایمانی داریم. یک وجود و یک ایمان بیشتر (که میگوید: «تو اگر... چرا من مریض بودم، عیادت من نیامدی؟») این تمثیل است. میخواهد شدت اهتمام خدا به مسئله را برساند. همه اینها تمثیلِ محضِ حقیقتِ خودِ حقیقت است، هیچ معنی دیگری بهجز این تحویلم برنمیدارد، عمراً! هرچی هم ملاصدرا گفته، مولوی گفته... (موسایی با موسایی در جنگ شد، میگوید: «فرعونَم موساست.») مریض میشوی، مریض نمیشوم. میگوید: «اگر میآمدی، لووَجَدتَنی عنده.» زیارت داشتیم، این امتداد فلسفی یکمی لطف خدا بود. یکی از دوستان "آتش به اختیار"، زیارت معجزه میکند. رویکرد بحث زیارت، ورودمان بر اساس تشکیک است.
لُبلند (مراتب) بندی کردی. میگوید: «آقا! دیدار مؤمن، زیارت خدا، دیدار پیغمبر، همه یک حقیقت واحد است.» چه تجلیاتی کرده! نازلِ نازلِ نازلش، همین مؤمن نیست؟ تصمیم بگیری بروی زیارتش، زائراللهی و علیاللهِ زائره. خداست که زائرش را اکرام کند. کربلا میروی؟ کربلا میروی! حقیقت خانه مؤمن که میروی، مجاز است. اصالت ماهیت نمیتواند غیر از این نگاه کند. حقیقت مجاز مال اصالت مجاز، اصالت ماهیت است. ماهوی وقتی نگاه میکند، میبیند یک دانه اصل وزن، یک موز که نمیتواند بیشتر داشته باشد؛ بلاغت بافتیم برای خودمان با همین اصالت. زیارت برادر مؤمنت هم یک مرتبه از زیارت خداست. زیارت پدر و مادر یک مرتبه از زیارت خداست؛ زیارت معصوم به درجه بالای خودت ملاقات خدا. پدر و مادر از باب اینکه مؤمناند و مرآتالمؤمن نیست؟ دیگر تجلی زیارت کردم که حالا جداگانه است. از باب تجلی، پدرهم یک تجلی است. انگار رَبُّک ... (رسماً اون بابای کافه رو برای یک کافر نمیشه.) و یک اصل وزن (وجود) بیشتر ندارد، بقیه مجاز است. ربیبه، بچه یکی دیگر است، زن آوردهای در خانه، شما بزرگش کردی: او ربیبه شماست. شما «رَب» بشوی. «أنا رَبُّ الإبل»، «رَبُّ الْإِبِل». آقا ابوطالب دارد میگوید: «أنا رَبُّ الإبل». ربوبیت مراتب دارد، درجات دارد. چرا پدر و مادر، زیارتشان و احترامشان و اطاعتشان... چه چه چه... این همه درجات دارد؟ از باب اینکه جلوه ربوبیت چیزی جز اسماءالله نیستی. رب بکن توحید افعالی، توحید صلواتی، تعبیر حضرت سلیمان: «احساناً»، «قال رَبِّ...» قیمتی که به من دادی و والدین. والدین مُجرای نعمت. حالا خلاصه بحث فلسفه: «و مَنْ یَشْکُرُ لِلَّهِ فَإِنَّمَا یَشْكُرُ لِنَفْسِهِ»۱. فقط شکر کرده برای نفس خودش. چرا برای خودش؟ خودِ وجود طراوت پیدا میکند. روزه میگیری، سلامت پیدا میکنید. کمترین درجهاش این است که ورود بکند در ماده، جسم، نشاط مادی میشود. سلامت جسمی، بدنه. بدنه برای بدنش خوب است، نه نفسش. بحث معرفت نفس اینها را حل میکند. یک حاشیه بیرونی بود که آمد توی بحث.
وارد بحثمان بشویم. آها! بدایه، مراتب مختلفی هم داریم. مراتبش هم شرحهای علمی را میگویم. شرح خیلی خوب، از بهترین شرحهای استاد شیروانی است. اینها شرح نسبتاً جامع است. شرح آقای صمدی، آقای رحیقی. شرح استاد امینینژاد، شاید بهترین شرح صوتی است. هرکسی که زحمت میکشد، خدایا کمک. گفتند که فرق فلسفه و سفسطه در این است که فلسفه واقعنماست و ایمان واقعیت است. نکته دوم اینکه فلاسفه قائلاند به اصالت وجود. یک عده از فلاسفه: مَشّائیون (که مدرسه مشاییه و حکمت متعالیه قائل به این است). قائل به اصالت ماهیت هم مدرسه اشراق است. ایمانشان در این است؛ یعنی اختلاف اینها در این است که ایمانشان به این است که «واقعیت از نصيب وجود است یا از نصيب ماهیت»؟ آنچه در بیرون داریم و واقعیت به حساب میآوریم، وجودی است یا ماهیت؟
نکته سوم اینکه از کسانی که قائل به اصالت وجودند، یک تعدادی هستند میگویند: «وجود و حقیقت، مصادیق متکثرهای در واقع خارجی دارد.» در اینکه وجود و حقیقتی که مصادیق متکثر در واقع خارجی دارد، اینها حقایق متبایناند؛ یعنی حقایقی که در بیرون میبینیم یک حقیقتاند یا چندین حقیقت متباین؟ بعضی از مشائیها میگویند که... تو میگویی «یک حقیقت» است؟
حکمت متعالیه به وجهی مشکلی ندارد، تفکیک نکرده است. «متباین یعنی چه؟» اگر بگوییم یک حقایق متکثرۀ ماهوی است، بله، اینها متبایناند. مشائیان میگویند در عین اینکه وجودند، تکثرشان هم به وجود است. درسته که ماهیت مظهر کثرت بود، ولی الان ما در بیرون کثرت داریم. کثراتش از چیست؟ از وجود. سعدالمتاللهین فرمودند که در نرمافزار مجموعه علامه نوشته شده است: شرح ترجمه بدایه، و کتاب بوستان کتاب، احتمالاً آقای شیروانی.
ملاصدرای شیرازی میفرماید که این مصادیق متکثره، همه از یک حقیقت واحده تعبیر میکنند و آیتالأمر این است که این حقیقت واحده مراتب متعددی دارد؛ یک حقیقت است با مراتب متعدد. جناب شیخالرئیس بوعلی سینا میگویند که اینها حقایق متبایناند و جامعی هم بینشان نیست، مگر در مفهوم وجود. «مفهوماً» چی؟ مصداقاً. «الوجودات»، هر کی یک وجود است، یک وجود منحاز، وجود جدا. مرحوم علامه (شاید بهتر است بگوییم: علامه طباطبایی) یک مثال حسی میزند برای اینکه حقیقت واحده که اینها را یه مرور بشود، ولی نکات ریزی لابهلای آن گفته شود. حقیقت واحدهای که مراتب مختلفی با شدت و ضعف داشته باشد، نور است. نور حسی که مراتب و درجات متعددی دارد، این مراتب و درجات همه به یک حقیقت واحده برمیگردد که حقیقت نور است. ظهور در ذاتش دارد و مظهر برای غیرش است و واضح است که این حقیقت واحد است در همه مراتب مختلفش و وحدتش منافاتی ندارد با کثرت مراتب. شدت در نور قوی و ضعف در نور ضعیف از قبیل ناطقیت و حیوانیت نیست که جزئی از ماهیت باشد. ناطقیت جزءالماهیت، فصل است؛ دیگر جنس، فصل داخل ماهیت است. داخل ماهیت، تعریف ماهویه. بله، تعیین ماهویه، تعریف منطقی ماهیات. حالا ما با وجود میشود یا نه؟ ضروره و لا بهاءَ... تعریف چیزی فقط بعد از ماهیت کمک گرفت یا مرتبه وجودیاش را میشود کشف کرد. وجود باشند در مراتب مختلفه، صدرا اینشکلی بیشتر وارد مباحث میشود؛ یعنی مرتبه وجود، وجودند کجاست و چیست. مثلاً: خیال، تعریفش از خیال تعریف ماهوی نیست، تعریف وجودی است. یک خیال عالم مثال تو، وجود عالم مثال، ولی بهره وجودیاش، اول سطح وجودیاش (نکته مهمی هم با حیوان و سطح وجود کار نداریم). با اینکه خود اصلاً جنس و جنس هستیشناسایی خودش تعریف وجودی نمیشود. مراتب خشیت را مشخص میکند. البته خیلی، چهشکلی میشود یک نقدی زد از وجود؟ سیر و سلوک کلاً اشتداد وجودی پیدا کردن است. ذکر و مراقبه، اشتداد وجودی، وجودت شدید میشود. خاصیت مراقبه، درک حضور حق تعالی، اشتداد وجودی بود و درمان هم همین است. اصلاً طمأنینه بین نفس مطمئنه: «الا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلوبُ»۲. یک ذکر بگو، آرام میشود. «بِذِكرِ اللَّهِ». بله، یک مرتبه نازلش همین ذکر لسانی است، ولی «هلوسیا قلوب» قلبش نفس میسازد که میشود نفس مطمئنه یا راضیه مرضیه. طمأنینه با رضایت هم راضی، هم مرضی. بعد نفس مطمئنه خودش رسیدن اشتداد وجودی. نفس توسعه پیدا میکند، مراتب بالا. چهشکلی بالا میرود؟ ذکر خوانی و اوایل کار، بچهتر از حالا بودیم، گناهمان کمتر. شاید به همین میزان عقلمان هم بیشتر بود.
علامه در حرم نماز کجا میخوندند؟ چه با بزرگترهاش طریقه مفاهمه، مراقبه داشت. نماز، عبادت خاصی، مراقبه انجام بدهم خوب است، ولی مراقبه درک حضور، این مهم است. عبادت هم مقدم است برای درک حضور. پنج تا نماز را بخوانم، 50 صفحه مفاتیح در حرم مثلاً خواندم، ادراک حضورش و طریق ادراک حضورش از کاری باشد، سنگین باشد. نماز خاصی، نماز جعفری باشد، زیارت جامعهای باشد. جامعه بیشتر ادراک حضور دارد تا مثلاً زیارت امینالله. خیلی حضور تنوع دارد. از هرکدام یک دریچهای از معصوم، ادراک حضور هرکدام متفاوت. سفرههای ماهی ماهیتی نگاه میکنیم. زیارت ماهیتی، زیارت وجودیه؛ یعنی تلاقی دو وجود. یک وجود ممکن ضعیف چه قائل است و یک وجود ممکن قوی که فاعل است، که این جلوه تام وجود واجب است. فقط تنها فرقش با وجود واجب در امکانش. شما خودت را در معرض تابش این وجود قرار میدهی، چه وجودی؟ توسعه پیدا کنیم. همه دین را اینشکلی باید تحلیل کرد. مقاله بدی، دهه کرامت. روزی یک دانه دهه کرامت، تحلیل شخصیت و تاریخ امام رضا. الان هفته یک بار، مناسبتی. الان هفته بعد، هفته عدالت است. یک بحث جدیدی، کلاً از بحث عدالت فلسفی وارد شده. گفتگو میخواهیم. بیانیه بیاید و یک گفتگو. بحث عدالت. عدالت وجودی شما بخواهی بهش نگاه کنی، چی؟ نگاه عدالت چیست؟ این تعریفی که «وضع و شیء بیمحله» ماهوی است (که تشخص پیدا نکنی که وجود پیدا نمیکنی). فکر کنم: «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء». انسان همهچیز جسم، یعنی ماهیتاب پیدا نکند، وجود بهش نمیتابد. مبانی ادبیات ما، منطق ما، قرآن حرف شده. تو غروب «جسمانیه الحدوث»، جسمش حروف است. «روحانیه البقاء». بعد جسم، خودش تنزل روح است. حالا عدالت به ذهنم میرسید. اصلاً عدالت کارکردش تو نسبت است؛ یعنی «وضع و شیء فلان و اینها» خیلی نیست. بحث نسبت است. هر دو تا چیزی با هم نسبت وقتی پیدا میکنند، رابطه اینها ضابطه میخواهد. عدالت خیلی قانون. از جهت عدالتش، رابطه دو تا جسم را باز قانونم تعیین میکند. دیگر قانون میشود نظام اعتباری مسئله که این نظام اعتباری مسئله باید هویتش بر مبنای عدالت باشد. تناس، روحش قانون میشود، جسم و کالبد روحش میشود عدالت، ولی با آن تعریف که ما از قانون داریم فرق میکند؛ یعنی یک جاهایی ممکن است. یعنی ما «قانون» که میگوییم، یعنی جریمه، بازخواست. هر رفتاری که در عدالت فقهی چقدر قشنگ! یکی از معضلات فقهی، بحث تعریف عدالت امام جماعت و احراز عدالت. امتداد فلسفه خالق نه. عدالت را شما ارسطویی تعریف کنی با آن تعریف «مراج سوادا» اینها. عدالت یک عدالت است. عدالت اینطرف. میخواهم یکمی روشهای وررفتن با مسئله فکر کنیم. مسائل، امتداد دادن این فلسفه اولاً توی بقیه مباحث (یعنی تقریباً همان تولید کاری شده، غیر از فلسفه). معمولاً تو همین فلسفه فلسفی: آثار شهید مطهری، امتداد فلسفی آثار مصباح، فلسفی آثار جوادی، آثار حسنزاده (که اصلاً دیگر کلاً اصلاً امتداد فلسفی اینها معمولاً بیشتر حجمش میشود گفتش همان مباحث... چیست؟ دیگر نه اعتقادی است.) یعنی یک لایه میانی.
ما تو این کتاب اینستاگرام. تو این کتاب یعنی بعد اینستاگرام با توییتر حتی متفاوت میشود. امتداد فلسفی به رسانه هم نداشتیم، ولی هنر غرب این است که میآید تا پنالتی میآوریاش تو ترکیب تیم چیدن، میآوریاش تا دریبل زدن کریس رونالدو، میآوریاش پَت و مَت فلسفی، پَت و مَت فلسفی، شخصیتسازیهای کلاه قرمزی فلسفه، تیپسازی. یکی از کارهای خیلی مهم تو رسانه، فلسفه غرب خیلی کار سختی است چون ماهیت جزئی راحت قالب، ماهیت راحت میشود تسلط پیدا کرد و از تحریک غریزه هم که کاری؟ پایینتنه را فعال کردن که زحمتی ندارد. بالاتنه را میخواهی راه بیندازی و اقناع کنی و سیراب کنی سخت است. رسانهای که به پایینتنه کار دارد، زحمتی ندارد. اول قبولش کنی، بعد دنبالش راه بیفتی. تعریفش کنی، جزئیاش کنی، نموداریاش کنی، ولی نمود بهش بدهی. بعد تازه بخواهی همان را برسانی به تعیّناتش، بروزاتش. بحث مزاج، مبانی «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء». جسمانیت انسان دخالت دارد در ترکیب بافت. بافت ابتدایی که تصفیه شده، نه بافت ثانوی که با عمل شکل میدهد. شاکله بافت مردانه با بافت زنانه متفاوت است در حالی که روح مرد و زن ندارد. خیلی نکات مهمی است. خیلی مباحث «زن من مرد». حالا باز این تو یک لایه بالاتری است: این عالم مثالش است. ما تو عالم ماده که میآییم، بالاخره مرد اون، زن اون. تو عالم ماده چون بالا را بسته، راحت میگوید: «مرد و زن». مردان چی چی وروسی، زنان مریخی. مردان مریخی. قشنگ با همین ماهیات حلش کردند. بسیار. همین که میخواهیم ملکوت را بهش اضافه کنیم. ملکوت را میگذارم زمان حیوانیت، خوب پیش میرود. مسیری را برای ارتباط بگیری که ادامه این ارتباط به آن ملکوت برسد. یک بحث دیگر، نکته مهم این است که اینها چه بخواهند چه نخواهند، هر کارکردی که دارند تعریف میکنند در شخصیت انسان، ملکوت را میگویند حالیشان نیست. ناقص. ملکوت منفک نداریم. عصبی میشود، مثلاً کلینگر است. میگوید: «نیمکره راست، نیمکره راست و نیمکره چپ و اینها.» این اصلاً جلوهای از آن بافت ملکوتی که بروز پیدا میکند تو نیمکره، جلوهاش اینجاست. سلولهای خاکستری فلان. پیری اتفاق. مثلاً پیری خیلی نکات جالبی است. مثلاً نفس، نسبتش با بدن تو مقاطع سنی. بعد بروز جوانی، اصلاً یعنی چی نبض؟ پیری و جوانی نداریم. نفس، دورههای مختلفی را دارد. در تدبیر موظف است تو دورههای مختلف، کارهای مختلفی. یک مقاله خوبی تازگی میخواندم که هیجان، هیجانهای زیاد کودک را زود وارد جوانی میکند و نفس تدبیر بدن را بر مبنای جوانی انجام میدهد در حالی که بدن کشش جوانی... هیجان مرگ زودرس میآورد. نمیفهمد چرا! راست هم میگوید. میگوید: «هیجان زیاد به قلب واسطه خورد.» از ملکوتش. چرا هیچ کنش مستقیمی از عمل شما به بدن شما نداریم؟ روح وارد یک دوره جدیدی شده از لذت که این دوره از لذت مال این دوره است؛ یعنی آن دوره برایش تعیین شده. زودتر به بلوغ میرسد. یکهو از دست در میرود و یک چیزی میگوید: «در ضرورت استاد، آنهایی که استاد نداشتند به شهود رسیدند و دیگر نفس نتوانست بدن را اینجا بکشد.» هندزفری شیرازی، همدانی و استاد. آرامآرام روح را، دورههای روح را میداند و جوری میبرد که این یک وقتی به شهود برسد که دیگر اواخر عمرش مثلاً باشد یا یک جوری باشد که بتواند بدن را تبدیل کند. یک تدبیری میخواهد، یک ربوبیتی در نفس میخواهد. قلبش به تاپتاپ افتاد، ملکوتش افتاد، از ملکوت مدیریت شد. بدن شکلی ندارد. پسندیده آذربایجانی نظر رواندرمانگری چندبعدی معنوی. گفتم بروید کتاب آقای شجاعی را، بروید نگاه کنید. کتاب علامه تهرانی نگاه کنید. آنجا درباره نور همین آیه نور اینجوری است. آنش کرد تا این به حالت سوم برگردد. همهاش هم چرخه اینها گفتند. خدا هستی. خدا و هستی. و عرض کنم که خود خود خدا هستی چرخ آخرت نیست. مشکل دارند چرخ آخرت را گذاشتیم. حالا یک سیستم کامل شده: رواندرمانگری چندبعدی معنوی، چندبعدی بحث معادش هم باید. اگر هستی درست، نظریه جدید تو بحثهای اخلاقی عرفانی. عرفان و اخلاقی که دست ما بوده و همین تولید کردیم. مراقبه اشتداد وجود. شدت پیدا کردن راهکارهای عملی و عینی درمیآید. همه رذایل اخلاقی با مراقبه حل میشود. آقا حرص، طمع فلان. مراقبه یعنی چی؟ خودم بنشینم حساب میکنم که امروز چهکارهایی کردم. ولو ندانم درمان حرص و طمع چیست. آره. چرا توجه به حق تعالی پیدا میکنیم؟ توجه به حق تعالی شدت وجودی پیدا کردن. شدت وجودی میت... تو همه رذایل از ادبیات شدت وجود، ادبیات راحتترین کار هست آخر. آره. به لحاظ چیز. روش مهراد استفاده ما که الحمدلله طمع نداریم. شما نمازتان را سر وقت بخوانید. آفرین! مردم سیستم آداب نماز، احکام نماز، عدد 2, 3, 4، جهر و اخفات. ورود عمیقتر دارد. میفهمد جهر و اخفات. هر نمازی که تو گیومه اخباطیه، این جهریه. بعد تعداد رکعاتش، تشهد، سلام، قنوت. قنوت چیست؟ سادگی سیستم. خیلی نکته خوبی است. الان با این سبک علمی که تو دنیا هستش، دنبال پیچیدگی است؛ یعنی هی پیچ ماهیت دستنیافتنیتر میشود. با یک روش سادهسازی کردن؛ یعنی هر آنچه که از ملکوت بوده. چرا نوافل وصل شده؟ خدا توجهی که در نماز باید تولید میشده را زبان عرفی آدم عمیقی اگه بیاید، میفهمد که امام چی دارد میگوید. آمدیم خردش کردیم. روایت مال ماجرای معراج است که خدا برای امت تو روزی صد رکعت لحاظ کرده. 5 وعده صد وعده. خدای متعال فرمود: «اینها نیاز به ذکری که دارند در طول روز، من بین این نمازها تکثیرش...» حضور قلب با نافله حاصل میشود. پدر، ثواب، بچه. خلاصه اینکه یک ابعاد مسئله عدالت، دور نشویم. بگوییم: «حالا عدالت را تناسب بین نسبتها: «یَأْمُرُكُمْ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ»»۳. واژههای معادلی که کنار عدل میآید: «اعْدِلُوا هوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»۴. عدل اقرب به تقواست. نظام واژگانی قرآن، قاجار چهشکلی جاساز میکند؟ چی را با چی جاسازی؟ وجودم مسابقه. بعد گاهی برای انسانها ضمایر. غیر مرتبه وجودش کجاست؟ آن دیگر یک مرتبه مانده به عدم است. جهنم، مراتب عدم مضاف. بعد آن دیگر ته ته جهنم مال کیست؟ مال کسی که تا عدم دیگر هیچ فاصلهای ندارد. بعد اشتداد وجود، بروزش تو انسان چیست؟ اراده است. مراتب وجود، اراده است. دیوانه میکند آدم را. یک رگههایی از گفته بودیم اینها نیست. بعد همه این مفاهیم تو قیاس با آن کار گذاشته شده. وجودی نگاه کنیم. ما الان ماهیتی نگاه میکنیم و ماهیتی هم تحلیل میکنیم. عدالت یعنی گوشی را تو آب نینداز. ماهیت. این ماهیت با ماهیت. عدالت یعنی مرتبه وجودی این را لحاظ کن و بیندازش تو مسیر اشتداد وجود به خودت هم نیفت تو مسیر ضعف در وجود. حالا عدالت امام جماعت چی میشود؟ کسی است که در مسیر شدن. دعوا هم نمیخواهد که آقا خلاف مروت و فلان و اینها خلاف فقه نیست. کرامت و منوط به تقوا و تقوا لباس است و لباس تقوا «ذلِکَ خَیر»۵. بعد عدل نزدیک است به این لباس. خودش لباس نیست. تناسبسنجی تقوا پوشش، اندازه قواره طرف را میگیرند. عدالت قواره فقط میگیرد، تقوا قوارهها را پر میکند. محل این معارف درنمیآید. حالا درست است. آن هم من هیچ اصراری ندارم که این بحث را گفتم. از بخشهایی است که اصلاً دوست ندارم پیش برویم توش. درمیآید از توش. اصل ماجرای فلسفه بحث علت و معلول و حتی حرکت و فلان. حالا آن بحث خوبی است. اینجاها را خیلی با تومنه و دنده یک میرویم. شما هم که میدانم عجلهای داشته باشید که بحث به سرعتی پیدا بکند. ابزاری باشد برای اینکه بیایم سراغ معارف دستگاه فکری و معرفتی قرآن. با اینکه ما داریم خیلی فرق میکند دستگاه تحویلیش. یک دستگاه دیگر است. بعد زن و مرد را لباس تقوا را لباس میداند زن و مرد. بعد میگوید: «اگه میبینی نمیتوانی عدالت داشته باشی، زن نمیخواهد.» شروع کنید. بعد اگه چون لباس اول عدالت. عدالت یعنی قوارههای نسبتسنجی غذا روشن است. چقدر قشنگ است! دستگاه. بعد هرکسی میخواهد ازدواج بکند باید نسبتسنجی بکند. شرط گرفتن لباس که تقواست، عدالت است. کی عادل؟ شرایط ازدواج در گاه قرآن، پولی که رسماً گفته نمیخواهد «یکهون فق». عدالت نداری، یعنی چی؟ بلوغ ندارد. بلوغ چیست؟ ادراک تناسبات. دستگاه جنس خاصیتش چیست؟ رشد حکیمی و با اینکه تفکیکی هستند یا برخی فطری آمدند جلو. کاملاً فلسفی. همینقدر که بتواند جنسش را بفروشد. انعان است. «إن منهم رشد»۶. شدت وجود شدتش زیاد است؛ یعنی شدتها در او فعال. «اشد» و اینها چقدر تو قرآن به کار رفته! امروز داشتم فکر میکردم تو حرم که مثلاً «احبو» به کار برده. محبوبتر. مسیر ایمان، مسیر شدتیابی. «حبه سبقتم» که میگوید: «سبقتم تو شدت و مرتبه ایمان تو از شدت ایمان». ترجمهها و تفاسیر زمینی میکوبم، یک زمین گرم. کل آن عمق، آن لطافتی که اهل بیت میخواندند و زار میزدند، همهتان گرفته میشود. فضای کاملاً متفاوت. «اشد ذکرا». خاطرات میگویید با ذکر شدیدتر، بیشتر یاد کن. تعلقت دارد بروز پیدا میکند تو حرف زدن با دیگری چون چیزهایی را یاد میکنی که بهش تعلق داری. هرچی که بهت بیشتر ذکر داری، ذکر شدیدتر داری، تعلقت بهش بیشتر است. تعلقات دیگر قطع بشود و تعلقات به خدا راهبیفتد، فعال بشود. بحث تعلق عرفان، علوم انسانی، همین بحث ادبیات تعلق. تا آنجاها میرود. ببین چه غوغایی میکند حرف جر. تعلق ایجاد میکند. متعلق تعلق وحشت. برگ درختان سبز در نظر حکمت کشف روابط، قوه خیال در استخدام عقل باید بشود. عقل کارش کشف روابط و کشف علیت است که وقتی خیال دچار بیشفعالی میشود، عقل از فعالیت خودش میافتد. اینستاگرام کارش بیشفعال کردن خیال است. کار شیاطین این است که خیال قومش را خفیف که استخفاف کرد. انبیا درگیریشان با طواغی سر چیست؟ انبیا میخواهند مردم وجود شدید بدهند. «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ»۷. درگیری تمدنها از کجاست؟ شدت وجود. او میخواهد وجود ما را خفیف کند. امام آمد. کی؟ ۲۲ چکیده صحیفه چاپ شده. من از قم گرفتم. من گاهی از یک جمله امام مثلاً بحث کلام ما ۱۲ جلسه که داشتیم، بحث نبوت و اینها از یک جمله امام کل بحث کلام که یک کلام جدید. انبیا آمدند انسان بالقوه را انسان بالفعل. فلسفه نبوت، فلسفه غرب خوانده. فلسفی غرب. جلسات اول به شدت به ما میپرید. هشتگ کلاً گفت: «کلاً دین صفر تا صدش برای من اثبات شد. همه را تازه فهمیدم عالم چیست. خدا، پیغمبر، شریعت، همه را فهمیدم.» دریچه انسان که میآید، بدیهی است. آقا تو همین تنی یا معنی؟ ارسطویی مشایی و سیلابیش و اینها یک فاز دیگری دارد. برهان نظم و نمیدانم ناظم میخواهد، یکی باید بیاید بگوید. بعد استدلال امیرالمؤمنین وجودی است. چقدر قشنگ است! اصلاً ماهیتی نیست. میگوید: «پسرم! هیچ پیغمبری، هیچ خدایی دیگر نیست.» چرا بابا! خوب، پیغمبران نیامدند بگویند یک خدای دیگر است. اینها آمدند خدایی را گفتند که ما بالاتر از او را میگفتیم. هیچ پیغمبر نیامد یک خدایی بالاتر از این خدا را بگیرد. ادعایی خیلی نکته جالبی است. علامه را که با بچهها کار میکردم، نکته جالبی که بود، اینها را درگیر کردم. بعد اینها متوجه شدند آن خدایی که فطرت پیداش میکند از هر خدایی که تا حالا بهش رسیدند قویتر، بزرگتر، جامعتر، کاملتر. چرا عاشقش خدا؟ اونی که عاشقش فطری است؛ یعنی نیاز فطرت را جواب میدهد. بحثهای مقدمه چیست؟ گفتم یک ۱۵ جلسه مقدمه مهندسی خلقت، بحث روش تدبر در قرآن داشتیم. مهندسی فهم قرآن که پیاده هم شده (بنا به چاپش نیست). بحث اینکه خدا باید باهات حرف بزند. قرآن نخواندید. حالا آیه قرآنش چقدر این آیه محشر است. سوره مبارکه اعراف: «وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَىٰ مِن بَعْدِهِ مِن حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ»۸. تحلیل بخواهیم بکنیم. گوساله پرستها بگوییم بد. چی میگوییم؟ چرا نباید گوساله را پرستید؟ برهان نظم این خودش فلان است. از میگوید که: «أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لَا یُکَلِّمُهُمْ وَلَا یَهْدِیهِمْ سَبِیلًا»۹. ندیدند گوساله باهاشون حرف نمیزند؟ راه بهشون نشان نمیدهد؟ خدا اونی که باید حرف بزند، راه نشان بدهد. برهان تکلم. میگوید تو هیچ کتاب کدام تکلم خدا کسی حرف بزند عقلی نیست. گل و شعر به هم میبافیم. کامل. با یک ملحد میتواند دو ساعت از همه عقاید دفاع بکند، ولی از آن ملحد دلش کاملاً دورتر. آقا عقاید باید در محضرش حاضر بشوی. وجوداً و اشتداد پیدا کنی. همه انبیا آمدند برای ذکر، من برای علم اشتراک باشم. دستگاه، دستگاه تعلیم و تربیتی. آیه قرآن دارد میگوید تازه تزکیه مقدم بر تعلیم است. گفتیم تلاوت آیات مقدم بر تزکیه است. کلاً یک دستگاه تربیتی دیگر است. سال اول الفبا اینها ندارد. نظام اعتباریاتش نمیکند. بعد تو هفت سال اول که رها کرده، رها کرده با تلاوت آیات را بد میگیرد. به تذکیه میگیرد. تو هفت سال دوم به تعلیم میگیرد. آیاتش چیست؟ چی هست؟ رشد چی بود؟ شدن وجودی. بچه بودیم. پدرم امام سجاد اشعار ابوطالب میداد، میگفت: «حفظ کنید.» شعر حفظ کردن بچه، تلاوت آیات: یک توپ دارم قلقلیه و تاپتاپ عباسی و تاپتاپ عباسی، خدا من را نیندازی. انداختن به خدا نسبت میدهد که کاملاً از جهت فلسفی مشکل. شرور و صیاد داد میزدم: یکی بود، یکی نبود. مال یهود. یکی بود، یکی نبود. یکی بود، یکی نبود. یکی بود، یکی نبود که خوب است. یکی بود، یکی نبود. یکی بود، یکی نبود. نه، در عین حالی که در عین وحدت کثرت، اصلاً وجود در کنار عدم نمیآید. «یکی نبود» یعنی ماهیت بود و نبود یا بوده یا نبوده. غلط است: یکی، یکی. یکی بود، یکی نبود. احدیت. همه هستی اول اثبات میکند: «انَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَه». آره. اگر بگوییم یکی بود، یکی نبود، وحدت است. ولی اگر بگوییم: «یکی، خدا، یکی بود، یکی...» عددی نیست. قبل از دو نیست. منظور احدی است که واحد است. یکی بود، یکی نبود. احدیت را داری میزنی. کل سوره توحید از «احد» شروع میکند: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، اللَّهُ الصَّمَدُ، لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ، وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَدٌ»۱۰. کفر برداشت، احد برداشت. اصلاً احدیت، سؤال فلسفه همینهاست. فلسفه کودک اصلاً همینهاست. آن ضمیر ناخودآگاه اینشکلی فعال میشود. وقتمان گذشته، درست است. یک بحث داغ شد. بقیهاش باشد برای فردا. حضرت امام در قضیه همین شعر «یکی بود، یکی نبود» نازل بودهاش هم هست. چون وقتی میگوییم «بود»، دیگر الان نیست. اگر بگوییم «هست». نه، نه، کلاً تو بحثهای فلسفی گفتند. چون ظاهراً تحلیلهایی شده در بچه شب میخواهد بخوابد. با چه مفاهیمی باید بخوابد؟ آن تو ادعیه ما، ماشاالله مولوی فاطمه. یکی از دوستان شاعر بود. گفتیم که آقا میگویند شعر کوششی، یکی جوششی است. ما میتوانیم کوششی بگوییم؟ بیتی از مولوی آورد. جالب بود. مولوی گفته: «چیزی درنمیآید. تلاش نکنید.»
۱ سوره نمل، آیه 40
۲ سوره رعد، آیه 28
۳ سوره نحل، آیه 90
۴ سوره مائده، آیه 8
۵ سوره اعراف، آیه 26
۶ عبارت دقیق قرآنی یافت نشد. ممکن است اشاره به آیه دیگری یا مفهوم عامی باشد.
۷ سوره زخرف، آیه 54
۸ سوره اعراف، آیه 148
۹ سوره اعراف، آیه 148
۱۰ سوره اخلاص، آیات 1-4
در حال بارگذاری نظرات...