‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم. عرض شد که علامه طباطبایی وجود را حقیقت واحده گرفت و تشکیکی، مثل نور که مراتبی دارد، ولی وحدتش با کثرت مراتب منافات ندارد؛ مثلاً شدت در نور قوی و ضعف در نور ضعیف از قبیل ناطقیت و حیوانیت نیست، جنس و فصل نیست. چون شدت در نور اگر بخواهد یک جزء مقوم برای نور باشد، وقتی که نور ضعیف را نباید نور به حساب آورد. اگر قرار شد که نور بهعلاوه شدت بشود نور، آنوقت دیگر نور ضعیف چون شدت ندارد، جز ذاتش نیست. شدت اگر بخواهد جز ذات باشد، مراتب، بالاخره هر جزئی نور کم، یک ذات نور دارد، بروزش شدت و ضعف دارد. نور هرچقدر هم شما ضعیف حساب بکنید، یک نور ضعیفتر از او هست تا اینکه دیگر بشود ظلمت. شما هر چقدر هم بخواهید که یک چیزی را، یک نقطه خیلی ضعیفی از نور را جزو ماهیت بگیرید، جزو جنس و فصل نور بگیرید، یک مرتبه پایینتر از این نور هست که بهش نور گفته میشود. اگر شما میخواستی جزو ماهیت بگیری، جزو جنسش بگیری، دیگر به آن نور ضعیفتره نمیتونی بگی نور. نور ضعیفتر هم باید نور در لفظ باشد. چارهای نداریم. ما هنوز داریم میگوییم نور. نور ضعیف، جزو نور است. شدت و ضعف در نور شدید و ضعیف از مراتب حقیقت نوریه واحد است. بسیار کاربرد دارد بحث مقام نورانیت اهل بیت که یکی از مراتب سلوک و توجه بهش میشود. «صدیقی نظری فراتر کدام؟» صدیقین نظری بالاتری با فطرت درگیرند. با واقعیت مسئله مواجه میکنند. بحث ذهنی و عقلی لزومًا نیست. پس شدت و ضعف از مراتب حقیقت نوریه است.
زیاد شدنم این هم چون مراتب همان بعد ایمان زیادش کرده به حسب همان فاصله گرفتن نور من الظلمات (منالنور الی الظلمات) «زادتهم ایمانا»، ایمان آیات ما تلاوت میشود و «کلیت علیهم آیات». اگر ایمان باشد، بحث ایمانی باشد، چون کثرت دارد، ماهیت هم که نگاه میکنی ماهیت شدت پیدا میکند از حیث وجودش. ما انسان، ماهیتِ ماهیت است، ولی انسان از حیث وجود شدت پیدا میکند. انسان، افراد کثیرند. اینها در حالی است که شدت و ضعف در انسانیت وجود دارد. حالا کفر عدمیه چه شکلی ازدیاد پیدا میکند؟ عدم که ازدیاد پیدا نمیکند به حسبِ بُعدش از وجود. ازدیاد بهش گفته میشود. معنا میشود. این عدم مضاف است دیگر. عدم مطلق نیست. عدم مضاف. مضاف یعنی عدم ایمان. کفر یعنی عدم ایمان. حالا یکوقت طرف یک درصد عدم ایمان دارد، ده درصد عدم ایمان دارد، عدم ایمان دارد. ده درصد نابیناست. آن یکی پنجاه درصد نابینا است. نابیناست. نابینایی دارد. معدولهای که در عین اینکه حمل میشود، محمول منفی، قضیه غذای سالبه نیست. دارد حمل میشود: «زید نابیناست». حمل میکند. «نابینایی دارد». حمل میشود. درست است. نابینایی خودش عدم بینایی است. یک عدمی دارد حمل میشود. مگر میشود عدم حمل شود؟ بله عدم مضاف، عدم معمولی. مگر مفهوم وجود، ولی برای عدم چون مضاف است. زیاد شدن نور را ما آمدیم یک دونه آورده، ولی ظلمات را، تشکیکِ وجود و ماهیت. نور، موجودی حامِلِ وجودی است. وجود، وحدت دارد. ماهیت، کثرات دارد. و ماهیات، تنازلات وجودند. و اینها عدم مضاف هستند، عدم مضاف الیالنهایت. نور، یک چیز است. نبود نور، هزار چیز. روز که روشن است، همه از خورشید روشن است، ولی شب که تاریک است، همه از هر خانه و هر اتاقی تاریک است. هر اتاق تاریکی خودش را دارد. روز که همه اتاقها روشن است از خورشید روشن میشود. شب که همه اتاق تاریک است، هر کدام تاریکی از خودش دارد. الی بینهایت. روشنی داریم، ولی همه یک روشنی است که تکثر پیدا کرد.
بعد مثال عدد را میزنند. میگویند که مثلاً عدد ۲ یک مرتبه از عددیت را دارد. عدد حادث یک مرتبه دیگر از عددیت دارد. همینجور هی تقویت میشود، ابدیت تشدید میشود. حالا عددتر نمیتوانیم بگوییم؛ مثلاً نمیتوانیم بگوییم ۱۰ از ۲ عددتر است. شدت دارد در عددیت. شدت عددیت ۱۰ بیشتر از شدت عدد است. خودش ماهیت پیدا نکرده. عدد، ماهیت. وجود، کثرت پیدا کرده. عدد، خود عدد ماهیت است، ولی حیث وجودیاش شدت و ضعفیت. ارزشگذاری ۳. ۳ عددتر است. وجودش از نظر وجود. شدت در عددیت. عددیت ۳ از ۲ بیشتر به نسبت فاصلهشان از صفر یا هیچ به حساب. عدد ۱۰ به ۵ قابل تقسیم است، به ۲ قابل تقسیم است، به خدا ۱۰ قابل تقسیم است، ۱ قابل تقسیم است، ولی عدد ۲ فقط به ۲ قابل تقسیم است. عدد ۲ به ۲ و ۱. خب این میشود شدت عددیت. عدد ۱۲ شدیدتر است. ۳ و ۴ و ۲. از هر از مرتبه دیگر اختلاف پیدا میکند به خاطر اختلاف خواص و آثارش. عدد ۴ مثلاً قابل تقسیم به عدد ۲ هم هست. این صحبت آقای حیدری وجودیه به عدد بخش شدت. بحث وجودی و ماهیت، خیلی کار نداریم. شدت و ضعف چطور عددی از شدت پیدا میکند؟ عدد، وجودی دارد به عدد. و مثلاً قابل، این قابلیت نیست در عدد ۳. عدد ۲ یک جوره، عدد سه یک جور دیگر است. با این حال این مراتب همهاش با هم متفق در یک حقیقت، و آن هم عدد بودن است. هر کدام از اینها عدد است. ۳ بودن جزء مقوم برای عدد نیست. اگر عدد وابسته به این بود؛ یعنی در تعریف عدد، ۳ میآمد یا ۱ میآمد یا خود ۳ بودن جزئی از تعریف و ترکیب عدد بودن نیست. نوعی از بروز عددیت. عدد یک چیز بیشتر نیست. یکوقت بروز ضعیف دارد، میشود ۱، قوی ۳، قویتر میشود. قوت در وحدت. اگر بفهمد روانشناسها و کاری که مدرنیته میکند، تکثیر میکند. انسان که اگر کسی دلش را از دنیا فاصله داد، بدنش قوی میشود، روحش قوی میشود. بسیاری از خستگیها از بین میرود. افسردگیها، مشکلات روحی. عدد اعتباریه کلاً. ما توی عالم سیب داریم. ما اعتبارًا میگوییم دو تا سیب، سه تا سیب، پنج تا سیب. این اعتبار ماست. فرض میگیرد. قرار با هم گذاشتیم که ۲ واحد. واژه ۲. یک سیب با یک سیب دیگر کنار هم که آمد، به این بگوییم ۲. توی یک مرتبه بالاتر از عالم ماده قرار ندارند اینها. اینها نوع سیب بودن داریم. وقف سیبی که توی دنیاست با سیبی که توی عالم برزخ است، میگوییم سیب. سیب و نکنده دیگه جاش در آمد. یک اعتباری مثل مثلاً قوانین راهنمایی و رانندگی را میگویند اعتباری. خب یک اعتباری، آن یک اعتبار. اعداد، اشکال هندسی اینها رو وجود خارجی دارند اینها یا نه؟ وجود خارجی دارند، مادی نیستند. نه، مادی نیستند. یعنی توی ماده، دایره را اعتبار میکنی. مادی نیستش. یعنی شما دایره مادی نیست. در بخاری. در لوله بخاری را داریم و اعتبار میکنیم دایره بودنش را. دایره بودنش به معنی وجود دارد، مادی نیست، بیرون وجود دارد. ارتباط مادی وجود. وجود اعتباریه دیگر. اعتباری خودش وجود دارد از عفو وجود. یعنی ما میتوانیم بخواهیم، نباشد. ما داریم اعتبارش میکنیم، یعنی ما داریم بهش وجود میدهیم. قوانین راهنمایی. قوانین راهنمایی. قرمز را سبزش کنیم. وجود، خودش وجود یک اقسام دارد. یک ساحت اقسام وجود. وجود اعتباری ضعیفترین از مراتب اقسام وجود در سلسله طولی. آن، توی صورت دهی به اشکالی که ترسیم میکنیم، خود دایره را نداریم ما. ما یک شکلی را یکجوری در میآوریم. اعتبارًا میگوییم دایره. اسمش اعتباریه وگرنه وجود که این وجودش کجاست؟ ساحت وجود کجاست؟ توی ذهنت ماده است. شما وقتی میگویی که آقا ما بیرون چراغ قرمز داریم ولی وجوب توقف نداریم. چراغ قرمز معادل است با وجوب توقف. "ایست". چراغ قرمز مساوی "ایست". پارک مساوی "پنچری". پنچری از کجا آمده؟ پارک مساوی از کجا آمده؟ مساوی جایش کجاست؟ ما بیرون یک پارک داریم. تازه پارک هم باز خودش اعتباریه. بیرون ماشین داریم. یک ماشین داریم. یک در ماشین را جلو در که میگذاری و میروی، به این میگویند پارک. اینجا ببینم میآیم پنچری. واسه خودش اعتباریه. میآیم سوزن را میزنیم لاستیک. سوزن داریم، لاستیک. چیز دیگر نداریم. توی ذهن و اعتبار خودمان پنچری داریم. پارک مساوی پنچری را کجا داریم؟ هیچ قانونی ندارد. فقط توی ذهن آن صاحب خانه. ذهنشه. و دارد اعلان میکند. دایره هست. دایره. من بخواهم، نخواهم، دایره هست. دایره توی کجا هست؟ خارج توی صورت هست. ماده، صورتِ ماده، صورتِ ماده، صورت میخواهد. صورت پیدا کردن ماده با هیئت میدهیم. هیئت پیدا میکند. صورت پیدا میکند با کاغذ داریم. این کاغذ را خودمان میتوانیم بهش فرم دایره بدهیم، فرم مربع. فرم که میدهیم، کاغذ عوض نمیشود. اضافه بهش نمیشود. دایره بودن اضافه به کاغذ نمیشود. دایره را تبدیل کردیم به مربع. کاغذ تبدیل نشد. جنس فصل عرضش عوض نشده. حتی عرضش هم نیست. کاغذ. ما فقط بیرون کاغذ داریم. کاغذ را در این سیما فرض میکنیم به دایره بودن. البته همینها هم این فرضیات و اعتباریات ملکوت دارد. نداشته باشد که نمیتوانیم فرض کنیم صورت دارد. لذا ما دایره داریم، مربع داریم. بعد خود دایره و مربع و اینها آثار ملکوتی دارد. مکان شرقی. شرق و غرب. شرق به غرب. مریم رفت به سمت شرق، چرا؟ چون به سمت خورشید. بانک اعتباریه، ولی ملکوت هم ما اعتبار کردیم. خدا ملکوتش با توجه به اعتبار ما ساخته. کل ما یک ملکه شیئی را چیز میکنیم. اعتبار. «پارک مساوی پنچری». چیزی است ملکوت. اسمش را، اسمش را اعتباریه. اسمش شخصی. دایره هم یکوقت هست یک چیزی اعتبار محض است و اصلاً صورت. تازه اعتبار محض وقتی تصور، ولی یکوقت یک چیزی حتی ما تصور نمیکنیم. میگوییم تصور میشود. مثلاً شریکال باری تصور میشود. نه صورت توی ذهنم میدهیم. الانم تصور ندارم. چیزی است که میشود تصورش کرد. پس چیزی است. تصور شریکال باری چیست؟ کدام تصور ملکوت خود عدم مطلق؟ توی عالم مفهوم هست. شما وصل کردین. اعتبار کردین. تو به این میگویی خدا. بتها به شما کافرند. خب آخه مگر بت بود؟ ما سنگ داشتیم فقط. چوب داشتیم. سنگی که تو بهش میگفتی بت بود، آن بت بودن تصور تو بود. آن تصور بت، تصور بت بودن، خِرت را میگیرد عالم قیامت و کانال. چون شهر صوتهایی دارند که آن داستان را خواندهایم. یک جای نکات هم صحبت. جلسه صوت شرح کتاب آنسوی مرگ مال کسی کتاب سه تا خاطره. سه تا خاطره کسانی که تجربه صادقی بود. جلسه به جلسه عنوان. عنوان. اول داستان «من باب تبرک». حالا بازم من نگاه میکنم. پس چی شد؟ اینها همش هی پیدا میکند. ملکوتی، الا ببالله، الله در او حضور دارد. به هر اعتباری، به هر تصوری، در هر فرضی، به هر شیئی، وجود، الله حضور دارد. سببیت، استعانت. بحث وجود و اینها میآید پایین. مبانی ما کار کردهایم. حروف معنا دارند و حرف با جلوه اسم الله. کدام یک از اسماءالله، بهجت الف. الف با بهجت. سگ با بهجت باشد. یک روحی است که بر یک کالبدی آن روح بهجت تعلق پیدا میکند. حروف تعلق است. این تعلق به یک تعلق پیدا میکند. به چی؟ به یک حقیقتی که آن جلوه اسماءالله است. مثلاً بصیر بودن خدا در بصیر. بعضی از حروف جاره نیست. بعضیها هست. لام، کاف چیست؟ کافهای تا «حرف جر». حرف قسم هم هست. فقط هم سر «الله» میآید. تا، طلا. چرا؟ تا چه ویژگی دارد و جزء حروف مقطعه هم نیست. ربط حروف مقطعه با این حروف چیست؟ تنزلش درست است. یکم برو بالا. دنبال تحویل باش. حکیم باش. اولین بالاترش هم سیر کن. «ان من شی الا عندنا خزائنه». همین فای حرف هم «انا خزائنه و ما ننزله». بیس سال، سی سال عمرش را بگذارد بعد علوم را همان بحث ماهیتی و تکثر جدا از هم بخواند. اصلاً ربط، در حالی که همان بحثی که فرمودند شما نحو و صرف و نحو را قرآنی مثلاً یاد میگیرید، خب طرف هم قرآن دارد یاد میگیرد، هم توحید دارد یاد میگیرد. بچه مرجع هم بهتر از قرآن. چرا به قرآن اینها را چیز نکنید؟ وجود، ماهیت میبینند. همهاش بروز الله تبارک و تعالی. همهاش اسماءالله. ما چیزی توی عالم غیر اسماءالله نداریم. ما میگوییم به این ستون، ما به این میگوییم سقف، بابا میگوییم دیوار. این اسم قائم خداست. تجلی میکند با این دیوار. اسرائیل گفت خدایا کار سختی. روایت است. کار سختی به من سپرد. محمود نترس. آنقدر اسباب تصادف کردم، سکته کرده، سرطان گرفته. فقط حضرت عزرائیل ماموریت دارد توی عالم یا همه کارها چهار تا ملک انجام میدهند؟ خداست. الله. من خوابم برد. مریضی. زیبا. اگر بخواهم برگردم یک کتاب بنویسم این را. یک شبانه روز با خدا. تمام رفتارها و حرکات و سکنات یک انسان معمولی از صبح تا شب، جلوههای خدا. و همهاش رفرنس قرآنی دارد. الرحمن. و چه کسی بهتر از او. نگاه علامه میگوید: تنها بودی، تنها شدم. شب بیرون میروید، یکوقت زمین نخورید. نور نیست. تاریک است. به نور خورشید. الله، الله. مهمانی دعوتشان میکنند بعد ایشان میگوید: من نمیآیم. بعد میگوید: بابا من بیایم آنجا یک غذا را نگاش میکنم، باهاش حال و احوال میکنم، رو سرم میگذارم یا خوش. این اسماءالله. سیب اسماءالله. اسراف معنا نمیدهد. دیگر نمیتوانی با وجود آدم (آدم با وجودی) زندگی. با وجودی کارگزاری. کوچولومون را بغل میگیریم. حاج آقا میگوییم خدایا کردی. چقدر قشنگ مرد. زبان دارد برای حرف با خدا. خدایا نیاز حسین به حسن، زبان میریزد با همان بچه شیرخواره. شاید هفت هشت ده فقره، ده فقره از الهینامه با همان است. خیلی زیباست این کتاب «پاسان حریم عشق». برخی از این عرفا مثل رابعه عدویه بنده خدا گفته حرف زدن با خدا اسم فتاح. بعد هر قبض و بستی را او را دارد میبیند. در باز شد، فتاح. جلو. ابعاد مختلف. ابعاد مختلف. «جعل بینکم موده و رحمه». خانمت برای چی میآید؟ چی جلوه کرد؟ چی میبینی؟ وحدت وجود. کسی بتواند منبریش زبان دادن و زندگی معمولی. مودت خدا جلوه کرد. میگوید: دوست دارم. پیامبر ایموجی قلب فرستاده. محبتی که بین من و شما وجودی منتقل میشد. ماهیتش میکند، میکند. ایموجی، وجود ماهیتها و هی اعتباری طرح میکند. اعتباری. دوست دارم. نگاه عاشقانه، عاشقانه اصلش آن است. آن لمس است. آن تماس است. عددیت لمس مهم بعد تازه میگوید: تو این هم نمانی. باید یکی بشوید با هم. بالاتر از این «من انفسکم خلق لکم من انفسکم ازواجا». مخزن یکی. «من نفوس را تزویج کردم». نگویید بدن در حیطه وجود به هم پیوند دادن ماهیتی. زنا و اینجور مسائل. «شما سبیلا امکان فاحشه و سا سبیلا». «لا تقرب الزنا»، چرا به زنا نزدیک نشوید؟ «سا سبیلا» راه بدی است. راه بدی برای تامین غرایز جنسی است. راه بدی برای زوجیت است. زوج نمیشوید با هم. بله. «من الخبیثات للخبیثین و الطیبات للطیبین» از آیات بسیار سنگین قرآن سوره مبارکه نور. یعنی اینکه ازدواج نمیکنند با هم. دنبالش نمیرود. آقا تک تشریعیه. ازدواج نکنند. باید، نباید. بزن. نیست و بود نبود. خبیث، خبیث. مرد و زن مال همند. لام هم میآورد. لام «لخبیثین الطیبات لطیبین». دیوانه میشود آدم. ماشین چیست؟ «سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین و انا الی ربنا لمنقلبون». «سبحان الذی سخر لنا هذا» کی این را تسخیر تو کرد؟ «سبحان الذی» هر وقت ماهیتی میخواهد حجاب وجود بشود، تسبیح میکند. تسبیح وقتی که ماهیتی دارد حجاب وجود میشود یا وجود ضعیفتری دارد، حجاب وجود. نه اینکه خدا منزه است. یعنی یک شرکی در میان بوده. یک توهمی بوده. خدا را توحید. کتاب توحید. قرآن برهان عرفان را مطرح میکنند. این لفظ مال ایشان است. آره. قرآن، عرفان، برهان. اصلاً تفک. بدنه لپتاپ اسمش است. این زمین اساتید خوب دانشگاه. دانشگاه. یکی دوری از ایشان بسیار باصفا. اولین سال. آخر بازنشسته. ایشان مباحث فیزیک را میگفت. موضوعاتی فیزیکی مقالهای نوشته. عرفان استاتیک وایفای دینامیک. میگفتیم توی دانشگاه استاتیک دانشگاه فردوسی، فردوسی. دکتر ن. دکتر ابوال عرفان استاتیک را نوشته. خصوصاً فلان اینها مطالعه میکنم. خدمت شما عرض کنم که بحث قدرت زمین، جاذبه. شما اینها را اسماءاللهی نگاه کن. زمین و جاذبه چیست؟ حُب است. جاذبه حُب. اسم حبیب. جلو. زمین ما را دوست دارد. ما زمین را دوست داریم. کی؟ «لاتلام الرجل علی حُب». آدم زمین را دوست دارد. آدم بابت علاقه مادرش ملامت نمیشود. طبیعی. علاقه به زمین طبیعی است. حالا آن هم وطنی است که وطن اعتباریه. حالا وطنهای حقیقی، حقیقی ما «اسماءالله، لقاءالله». همه مسائل را این شکلی دیدن با «اسم الله» که کار سختی است و ذهنیاش راحت است. بعد نمیتوانیم حقش را ادا بکنیم. مشکل الان توی بحثهایی که کار میکنیم این است که ما تصور میکنیم بعد هیچ کدامش هم خیابان راه میرویم. همین یک کمی گاهی به همین فکر کن. خدا داریم. این پاها را میبرد. خدا دارد تو را میآورد. خدا تو را مینشاند. «هو الذی یطعمنی و یسقین». خوب است یا بد است؟ این هم بد. باز خودش زالش، ولی ابتدایی. دستگاه الهی، جزایی. از کجا طرف متوجه میشود که اولین مسیری که دارد میرود، مسیر خیر است؟ وجودی است که بگوییم خدا دارد مرا میبرد. ما داریم میرویم. نقطه شروع با عقل، فطرت، کشش از فطرت، سنجش از. میگوییم که اینجا منظور عقل، بینات، میزان شریعت آمده، احکام آمده. میزان بینات بدیهیات. بالاتر حضور نقش. وقتی به حضور رسید، در محضر خدا میبیند خودش را. فقر میبیند. غروری نیست، کبرایی نیست. من گاهی اوقات حاج آقا واقعاً همینجوری مینشینم نگاه میکنم. میگویم: خدایا اگر با همین معرفت تو، بعضی وقتها توجهات میآید، اگر با همین معرفت مرا الان پیش خودت حاضر بکنی، من برای هیچی توجیه ندارم. چون همه برایم حاضر است. خوب و بد. هیچ توجیهی ندارم که بگویم من نمیدانستم این بد است، خوب است. چون همه چیز توی فطرت آدم هستش. اگر نگاه، نگاه توحیدی باشد، واقعاً اصلاً دین لازم نیست. واقعاً همه چیز مشخص است. اگر قرآن نمیگفت، ما نمیفهمیدیم از باب اینکه ملکوتی دارد، به ما دسترسی به ملکوت نداریم. ما میفهمیم که باید با خدا حرف بزنیم. حالا آن قواعد حرف زدن با خدا را نمیدانیم. وحی و اختیار میکند. ارتباط توی این کانال برقرار میشود. ارتباط برقرار. حضور حاصل توجه. خلاصه اصل ماجرا زندگی با خدا و در محضر زندگی کردن، حضور زندگی کردن. از حروف، از اعداد. امیرالمؤمنین دو جور روایت شده. هم حضرت عباس روایت شده، هم حضرت زینب. میخواستم اعداد یادش بدهم. «واحد»، بگو «۱». میگوید: «۲». اعتباری منظورته یا ۲ حقیقی؟ زیستن. جدیدهایی که چاپ شده «رد پای سفید»، «ذکرها فرشتهاند»، «این بهشت و آن بهشت»، خاطرات خیلی خاطرات بکر و عجیب غریب دارد. بحث میکردیم توی مشهد افاضه کنم. همه مراتب میشود. مگر میشود آقا توی این دنیا به کسی که کار نکرده مزد نمیدهند؟ بعد خدا به کسی که جهاد نکرده مزد بدهد؟ هدایت در عزای جهاد است. هدایت بالاتر جهاد جدیدی میطلبد. جهاد جدید. هدایت بالاتر ارزش قائلام. تمام مبانی به خروجی میرسد. همه مبانی فقه و عرفان و فلسفه و اینها توی یک جمله خلاصه میشود. مهندسی معکوس خیلی خوب است. کشف بکنی که این آقا مبانیش چیست. به خروجی سجده مبانی ارزشش بیشتر. علامه طباطبایی که دارد جزئی جواب میدهد، این ارزشش خیلی بیشتر از بحث المیزان چکیده فهمید. مهندسی معکوس کرد که دقیقاً آنجا که گفته، منظورش چی بوده. چون از خروجی میشود فهمید که نسبت خودش با جامعه، نسبتش با دیگران کجاست. التماس دعا چیست؟ بگو پدرم حالش بد است. آقا دعا کنید؟ میشود من دعا نکنم؟ دعا را چی میبیند؟ با چیست؟ خیلی مباحث دارد. وجودی دیدن با دعای ماهوی خیلی متفاوت است. دعایی که امر علی الدوام وجودی است برای موجودی که ممکن است آن را نتواند. توجه به فقرش باید داشته باشد. توجه به فقر عین دعاست. کاری جز دعا نمونه. نه گشنه است. کلاً میدانی که من فقیرتم. مسئله درخواست دعا خواندن که تدبر. یک سیر در دو بَر است دیگر. پشت را گرفتن و رفتن است. از ما تدبر است، از خدا چیست؟ از خدا تقبل است. هر مرحله که برمیگردی به دو بَر. به چی برمیگردی؟ تدبر شما. تدبر خداست. «و تقبلها ربها بقبول حسن». میگوید: من مریم را تقبل کردم. خود ذاتشان. ذات مریم تقبل کرد. «فتقبل فتقبل انما یتقبل من المتقین». خدا فقط از متقین تقبل میکند. تقبل خدا یعنی چی؟ خدا قبول کند. خدا از شما قبول. قبول من و شما با هم فرق میکند. قبول، ایجاب قبول. ایجاب و قبول ما فرق میکند. ماهیتی است. اعتباری است. رضایت داریم. تجارت انتراز. اساتید ما مشورت گرفتیم. گاهگاهی مثلاً یک حال بهمون دست میدهد که از امام رضا مثلاً خجالت میکشم مثلاً دنیا بخواهم. بعد با استاد مشورت کردم، گفتم: نخیر شما دقیقاً همان دنیایی که میخواهی را فقط مهم است که حرف بزنی باهاش برای مرتبه بالا. واقعاً اینها دیگر این اتفاق نباید بیفتد. درست است. فرمود که من گاهی حاجتی دارم، بحث زیارت. من را گفتم پا میشوم میروم مشهد، نمیشود. میآیم تا میروم شاه عبدالعظیم. ما سطح این مسئله، سطح درخواست دعای متن دعای حاشیه. آنجا گفتم روایتش هم آوردم. نمک سفرت هم از ما بخواهد. آن یعنی چی؟ یعنی حد مسئله توی همین باشد. یا نه؟ حد فقرت را تا اینجاها ببین. مسئلهاش این است. یکوقت حد وجودیش را آنقدر فقیر میبیند که میبیند حتی تا حد نمک سفره هم محتاج. الان که رزق مادی را که تضمین کرد ولی نخواستن هم به این معنا نیست که خودم را محتاج نمیبینم. آنی که هست، آن تضمین کردن آمده است. ببین الان آن را فرستادند، تو به دست نیاوردی. امام حسین در دعای عرفه. «مخی و شعری و لحمی و لبی». همه اینها را فک من تکان میخورد. زبان میچرخد. مراتب پایینیم. بیشترین گیر مادیات. واقعاً خیلی از حاجتهایمان. مثلاً آستانه یحیی گرفتم. در دیوار. مهم این است که آن مسائلی که ازش ادراک، فرق نداریم. اینها را ببریم. منقلبی داشتم سمت حرم. وجود محضر علامه عرض کردم که ادراک درد. آنی که ازش ادراک درد داری، بیاور. بهانه کن برای ازدواج. خدا قبول میکند. چیکار میکند؟ قبول ما اعتباریه. آمدم بنشینم. یک صدای گوشی از توی جیبم آمد. بس که گوشی گران شده. گفتم: انشاءالله استخوان زانوم بوده. «و لئن شكرتم لازیدنكم». ضمیرهای «کم» و اینها «کُم». هیچوقت قرآن خطاب «کُم» به بدن ندارد. «کمش» به نفس. بدنت را، انرژیت را بیشتر میکند. ایمان جدا از مؤمن نیست که ایمان و مؤمن اتحاد. ایمانت اضافه میشود. عقلت اضافه میشود. آرامش اضافه میشود. به واسطه شکر. شکر چی بود؟ فعال کردن آنچه که هست. اینی که هست توی مسیر وجودی خودش فعال. این گوشی که داری امتداد وجودی دارد در مسیر اسماءالله. این تنزل یک اسمی است. باید برش گردانیم به آن اسم. همه اخلاق و عرفان در قرآن چهار کلمه: «انا لله و انا الیه راجعون». به خود ایشان هم سنگینترین بخش اخلاقی و عرفانی تقریباً در المیزان ذیل یک تکهاش سه صفحهای دارد. گفتم: من این سه صفحه را با کل کتب اخلاقی عوض نمیکنم. هفتاد صفحه. هزار تا حجاب توی در. بله. خلاصه «انا لله و انا الیه راجعون». نظام، نظام رجعت است. هر آنچه که داری، اولاً خودت هم مال خودت نیستی. هیچی هم به طریق آنها مال تو نیست. خودت و هرچیزی که به تو تعلق دارد در یک نظام راجعونه. نظام راجعون. خودت و همه اشیاء را خودت باید مدیریت کنی. اشیاء از جهت تکوینی «الی الله تسیرالامور». یک سیرورت نفسی دارم. یک سیرورت فیری دارند. توی ارتباط با تو، هر چیزی یک ارتباط خودش با خدا دارد. توی ارتباط خودش با خدا رجوع میکند «الی الله». یک ارتباط با واسطه تو دارد. چون «خلق لکم ما فی السماوات و ما فی الارض». با تو که «خلق لکم». بعد شیطان چی گفت؟ گفت: من کاری میکنم «ثم لا تجد اکثرهم شاکرین». شاکر نباشد. کسی فعال شدن توی نظام رجعت. از خدا تشکر کردی. خدایا شکرت. خدایا شکرت. چقدر حال میدهد. ماهیات، نظام وجودی. ماهیت این نیست که تو بگویی «الله». خدایا شکرت. بعد شکر لسانی، فلان. شکر لسانی. نه یعنی به زبان بیاورد. اینها مراتب وجودی شکر است. نه مراتب ماهوی شکر. شکر ذهنی، شکر لسانی. شکر مراتب وجودیاش. فیالحال میشود و لذت برده میشود یا نه؟ حل میشود. در حد نظری مشکلی نداریم. شکر. اگر افتادی توی آن سیستم رجوع. قبول. تدبر چیست؟ تدبر برگشت بین اسماء. تقبل چیست؟ جلو. تدبر کن یعنی چی؟ یعنی برگرد. تقبل خدا به چیست؟ آن اسم را برایت جلوه بیشتری. اسم قوی. اسم حکیم. اسم عزیز. «لله جمیع العزه». فقط مال خداست. همهاش عزت مال خدا. رسول مؤمنین. شرک توسل. شرک. جواب سادهای که دادند بوسه به ضریح پیغمبر شرک است. لامصب تو بچه خودت را میبوسی. رؤسای وهابیت قبر واشنگتن را بوسیدند. زیارت خیلی گند صهیونیستیاش دیگر درآمده. توی سلسله وجودی خودش و توی نظام سیرورت خودش. این را واسطه. تو هستی که من هستم. شرک ابزار دست ام آی سیکس، موساد شدن. شرک توسل به اهل بیت، به قرآن. اگر اطاعت شیطان را کنی، مشرکی. حالا گناه و فلان ماهوی. تعریف ماهوی. اطاعت عقل جدید. من این را قبلاً شنیده بودم. خیلی ناامید شدم. خیلی ناامید شدم. فرمودند که انسان بعد از طاعت، انسان دیگری است. انسان بعد از معصیت، انسان توبه. همین انسان دیگری. عقل جدید. مرتبه بالاتری از عقل. گفتم: حضرت آدم توبه که کرد، به جای اولش که دیگر برنگشت. من هرچی مینشینم عقلی تحلیل میکنم این هم انسانی که یک دانه گناه کرد، دیگر ابداً نمیتواند آن نقطه اوج کمال. «التائب من الذنب کمن لا ذنب له». مثل کسی که، من نگاه توبه انسان جدیدی و نقطه کمال ماهیتی نیست که شما اینجوری فکر میکنی که الان یکی کم شد، دیگر هیچوقت برنمیگردد. وجود استعداد و قابلیت آن مرتبه را دارد. تو یک لحظه. سال ندارد. زمان ندارد. ماهیت ندارد. یک وجود است که آن به آن دارد جلوه میکند. یک آن اراده میکنی که این در بالاترین مرتبه جلوه کند. تمام شد. «فاطمه ام مزاح قل قم فخنتم و الفرس بین عدمین». آنی که گذشت که گذشت. آنی هم که میخواهد بیاید کم نیامده. تو الان را داشته باش که بین دو تا عدم. گذشت عدم عمل البته عدم نیستا. عمل چون گذشت ندارد. عمل هست. خود عمل و صورتش هست. بحث خودت و وجود و جلوههایی که از یک موجود. یک آن اراده میکنیم در بالاترین مرتبه جلو. بعد رحمت من، «رحمت الله». از رحمت خدا ناامید نشود. چرا؟ چون رحمت از همه ماهیات بالاتر است. ماهیت جلوهای از رحمت است. «رحمتی وسعت کل شیئ». رحمت وسعت دارد بر هر شیئی. هر شیئی یک بروزی از رحمت خداست. رحمت واسعه را یک. لذا اگر میگوید سر سوزنی اشک بر اباعبدالله، تمام گناه. چرا؟ تحلیل فلسفیاش چیست؟ چون اتصال پیدا میکند به «رحمت الله الواسعه». یک آن رحمت الله با همه وسعتش در بر تو میتابد و جاری میشود. هیچ چیزی دیگر، کثافات و آلودگی و عددیت نمیماند. من که خواستم امید بدهم و آشش را مداحها داغ کردند و اینجوری نیست. کاملاً وجودی است. اتحاد با رحمت واسعه، تعلق به رحمتک، تعلقی در دعای «ابو». تعلق پیدا میکنیم به رحمت. یک آنکه متصل بشود در حد خودش. همان شعاع شمس. درست است. این خورشید نیست و کاری که خورشید میکند در آسمان تاریکی رفت. خورشید باشد، دیگر تاریکی نیست. تحلیل فلسفی مباحث عرفانی کند کربلا. وجودی جلوههای وجودی. مثلاً ماجرای حضرت علیاکبر فقط وجود امام حسین. زبان در دهان. زبان جلوه چیست؟ لسان. لسان جلوه کلام. شما یک وقتی با لسان، لسان میچرخد. صوت تولید میکند. گوش میگیرد. اگر حد وجود کسی بالاتر باشد، زبان به زبان او منتقل میکند. زبان، کلام. کلام چیست؟ کلام. کلم به جراحت میگویند کَل. توش معلوم است. گوشت طوسی. گوشت دارد. دیده. لایهای برداشته شده. ابراز میکند. محافظ. ضمیر باطل. یک لایه برمیدارم از آنی که درونم است. ابزارش چیست؟ لسان. مافی الضمیر و اندرونی خودشان را منتقل کردن از راه زبان. نه زبان به گوش. زبان به زبان خشکی لبشان نشان دهم. خب اشکال ندارد. حسن علیاکبر خجالت زده. حسن علیاکبر نمیدانند که خود اینجور حرف زدنی با امام حسین طبعاً امام حسین را توی مضیقه قرار میدهم یا «العطش قد قتلنی یا علیاکبر». اباعبدالله را معصومهای پهلوانی توی کتاب «فروغ شهادت»، عصمت ایشان را اثبات میکند. از ایشان برای امام سجاد. فاصله تا امامت ندارند دیگر. عصمت را که دارد و ولایت. ولایت فاطمه دارد. یعنی کارکرد امامت ولایت باطنی. حضرت زهرا سلامالله علیها. حسن علیاکبر. امام خمینی، آقای بهجت، علامه، تکوینی جهت دادن و ولایت تشریعیه. در طول تشریحی. بالغیر. تشریحی بالا. «قتلنی الان من دیگر ممات رسیدم. مرا به حیات برسان». هتل سانک. جهات تم. دهان. حیات، نفقه. دیگر حیات. اَ نفخی. اَخلاص. صورت مادیاش دیگر از او بیشتر نمیکشد. دیگر شأن امامی که تو از امام درخواست میکنی. آن هم مثل حضرت که وقتی پدر. ما داریم میرویم. عرض میکند که «اول الحق». بالاترین جزایی که یک پسر از پدر برده، خدا به تو بدهد. در سطح فهم خودمان میفهمیم و تقریر میکنیم. تفاسیر دورمون میکند. امام حسین خودش را دارد میگوید. علیاکبر خودش را دارد میگوید. مخلصین غیر مخلص سخنرانی شهود کرده و با وجود بهش رسیده بودند، جزءش شده. حکایت نمیکند از یک چیزی که دیگران رفتهاند رسیدهاند و ذهنیات و تصورات اینها نیست. لاکپشتی داریم جلو میرویم. الغرض این شدت و ضعف این شکلی است و مراتب اینجوری است. لذا عزت خداست. فقط تشکیل الان هرچی بیرون داریم جلوهای از اسم عزیز است. زمینم عزیز است. زمینی که توش کلنگ نمیرود میگویند «ارض العزیزه». عزیز. «علیه تو کتم نمیره». توی کتم نمیرود که همه عزیز یعنی نفوذ ناپذیر. «هیهات منا الذله». بهرهای از وجود داری که ذلت ازش دور است. نه شعار است، نه اعتبار نمیکند. فرض بر این میگیریم ما یک جاییایم و ذلت جای دیگر است. آقا من وجوداً در مرتبهای هستم که ذلت به اینجا راه ندارد. من مظهر اسم عزیز خدام. ذلت برنمیدارد. مباحث فلسفی عزت نفسم از همین میآید. عزت نفس یک شأن جایگاهی قائل است. زیر بار نمیرود. زیر بار دیگری. اعتبارش به این است که مثلاً طرف سربلند از احتمالات و در احتمالاتش لحاظ سوالات قرآنی، سوالات حقیقت واحد نیست. شرکت شیر. خلاصه مراتب تشکیک. و نکته بحث این بود که جزء ماهیت نیست. شدت و ضعف جزء ماهیت. این اصل ماجرا. بنابراین شدت در نور معنایش این نیست که مرتبه شدیده ترکیبی است از دو جزء که یکیاش اصل حقیقت نور است، بلکه هر مرتبهای از مراتب نور بسیط است در ذاتش. ترکیب نمیشود. نور ضعیف است و نور شدید هم ترکیب نمیشود نوریت و شدت بر این اساس حقیقت وجود واحد است و این حقیقت واحد مراتب متعدد دارد. این تعدد و تکثر در مراتب منافات با وحدت و حقیقت ندارد. این منظور کسانی که گفتند وجود حقیقت واحده. موشک کروز یک پاورقی خوب دارد اینجا که تشکیک را میگوید. چند تا تشکیک داریم انشاءالله. من فردا. خوب است. چون خود تشکیک مشترک لفظی قاطی میشود. تشکیک یعنی چی؟ نسبی. نسبیت نظری. نسبیت. نسبی. همه چیز نسبی. یعنی چی نسبی؟ اصل واقعیت داریم. بهره این از عین واقعیت نسبی. عین واقعیت نسبی است. آن نظریه نسبیت قطعیت بد. نسبیت مال انیشتین. حضرت آقا میگویند اینها را چیز کنید، بومی کنید. ما انیشتین که انیشتین. درست است. نسبیت و اصل واقعیت است نسبت به واقعیت. شدت و ضعف در بهره بردن از واقعیت است. در بهره بردن از وجود. خود وجود یک امر نسبی است. اصل واقعیت برای ما محرز است. خدای شما هست، نیست. خدا نسبی. اصل واقعیت الحمدلله.
در حال بارگذاری نظرات...