* تقابل حق و باطل در سوره محمد(ص) [09:15]
* آثار قرائت سوره محمد(ص) [10:20]
* بررسی اوصاف مؤمنین و کفار در این سوره [13:15]
* رهبر معظم انقلاب: شرایط امروز هر دو جبهه حق و باطل، شرایط مرگ و زندگیست. [14:30]
* مقایسه شرایط امروز با شرایط قوم بنیاسرائیل [16:00]
* اگر بترسیم محکوم به شکست هستیم. [20:40]
* بررسی آیه اول سوره محمد(ص) [24:00]
* نصرت الهی و صداقت در عهد [30:10]
* خدا از ادعا، امتحان میگیرد. [38:28]
* امتحانهایی که خدا از شهید سیدحسن نصرالله گرفت... [40:40]
* وقتی انبیاء هم به یأس میرسند... [49:00]
* لحظهای که از همه منقطع میشوی؛ آنِ مانایی است. [57:00]
* نقش رهبری(مدظلهالعالی) در حفظ ثبات و انسجام جامعه [01:01:29]
* بصیرت زینب کبری در دل سختیها [01:05:45]
* نقش رهبران و مؤمنان در جلب نصرت الهی [01:11:10]
* روضه اباعبدالله الحسین [01:14:55]
‼ توجه: متن زیر توسط هوش مصنوعی تایپ شده است ‼
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابوالقاسم المصطفی محمد، اللهم صل علی محمد و آل محمد، و آله الطیبین الطاهرین و لعنت الله علی القوم الظالمین من الآن إلی قیام یوم الدین.
رب اشرح لی صدری و یسرلی أمری واحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
هدیه به محضر منور همه مؤمنین، همه خوبان، به ویژه شهدای اسلام و علمای اسلام، شهدای مقاومت، شهدای فلسطین و لبنان، و به ویژه شهدای اخیر در رأسشان شهید سید حسن نصرالله؛ هدیه به همه این خوبان، صلواتی هدیه بفرمایید.
با یک تقریباً فاصله چهارماهه فکر میکنم یا سه ماه، سه ماه و خوردهای، محضر عزیزان هستیم دوباره در این آستان مقدس و نورانی، در جوار ملکوتی عالم ربانی جناب شیخ صدوق، رضوان الله تعالی علیه، و علما و شهدای مؤمنین وارهستهای که در این قبرستان مدفوناند؛ امامزادههای جلیل در این قبرستان مدفوناند. در این شب جمعه محضر این خوبان هستیم؛ توفیقی است، البته این چند ماهی که خدمت عزیزان نبودیم، اتفاقات خاص و مهمی رقم خورد؛ از آخرین جلساتی که اینجا محضر دوستان بودیم و سانحه شهادت شهید رئیسی (رضوان الله علیه) را داشتیم تا مسائل انتخابات بعد انتخابات، شهادت شهید هنیه و این اواخر هم شهادت شهید سید حسن نصرالله، اتفاقات مهمی را رقم زد که مجموعه این اتفاقات باعث میشود که در یک شرایط و دوران جدیدی وارد بشویم.
خب، ما سابق اینجا تفسیر سوره مبارکه «نجم» را خدمت دوستان داشتیم و بنا داشتیم مباحثی که در این سوره هست، یک مقداری استفاده بکنیم؛ بحثهای معرفتی و اعتقادی که هست. با توجه به شرایطی که الان پیش آمده، تصمیم بر این شد که تغییراتی در بحث انشاءالله داشته باشیم و یک مبحث جدیدی را چند جلسهای به آن بپردازیم که ناظر به مسائل روزمان، بلکه مسائل آیندهمان است و مطالبی است که طرحش خیلی واجب است. حضور ما هم در این جلسه به خاطر طرح همین مباحث است با همه محبتی که عزیزان دارند و اثر لطف و حسن ظنشان. واقعش این است که بنده علاقه به حضور در هیچ جلسهای ندارم؛ یعنی اصلاً روحیه بنده از سخنرانی عمومی فراری است. بنده باشم، خودم تکوتنها یک جا مینشینم، یک *رکورد* کنارم میگذارم. اگر قرار باشد بحثی باشد، همانجا راحت و به هر حال صرف حضور در محضر شیخ صدوق و این شهر ری که به هر حال از جهت تاریخی نقطه بسیار درخشانی است و حضور در محضر شما مؤمنین و خوبان این موضوعیت را میآورد. البته خب به هر حال وقتی که حضور عزیزان می آید وسط، تبعاتی هم پیدا میکند. اگر قرار است که بحثی مستمر باشد، توقع میرود که عزیزان هم حضورشان حضوری مستمر و فعالی باشد. بعضیها حالا روی حساب محبتها و اینها میآیند یک دیدی بزنند. ما آن جلساتی که سابق بود، میدیدیم تقریباً ۹۰ درصد عزیزانی که من میدیدم، در حد یک بار جلسه داشتیم، میآمدند یک دیدی بزنند، حالا دیداری تازه بکنند. نه، ما دیدنی هستیم، نه اینجا کنفرانس تبلیغاتی محل دیدار است، ولو پنج نفر، بلکه کمتر عزیزی مشارکت داشته باشند، ولی مستمر. حالا البته رفتوآمدها در تهران سخت است؛ ساعت جلسات هم خب آن موقع شبها خیلی دیر وقت میشد، برای خانمها حضور خیلی سخت بود. الان دیگر نه، دیگر الان دیگر انشاءالله تا حولوحوش ساعت هشت یا یککمی بعدش جلسه تمام میشود و رفتوآمد هم آنقدری تویش اذیت نیست.
پس ما انشاءالله این جلسات را آغاز میکنیم از امشب با شرط حضور دوجانبه و منتی هم از جانب ما نیست که بگوییم مثلاً من منت میگذارم که میآیم، نه. ولی به هر حال شرایطش هست که ما شبهای جمعه مشهد جلسه داشته باشیم. برای من خیلی سخت است که پیشنهاد مشهد را شبهای جمعه رد بکنم و جای دیگری بخواهم باشم، مگر اینکه به هر حال بهصرفه باشد به قول معروف، بیارزش برایم نباشد. انشاءالله عزیزان با حضورشان، عرض کردم از جنبه خودم نیست، از جهت اینکه این بحث یک قرار و قوامی پیدا بکند، با یک مشارکت جدی عزیزان، حضور گرمشان انشاءالله یک بحث جدیدی را آغاز میکنیم. البته شاید موضوعش طوری باشد که هر کسی با این موضوع ارتباط برقرار نکند، این را هم از اول عرض میکنیم؛ ولی به هر حال بحث بسیار ضروری و مهم است.
بحثی که انشاءالله بناست با همدیگر آغاز بکنیم، یک سوره دیگری از سورههای قرآن کریم است؛ سورهای که به نام نبی اکرم، به نام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است که سوره چهل و هفتم قرآن کریم است. خب، محتوای این سوره محتوای خاص و عجیبی است، جای گفتوگو و بحث و بررسی دارد. حالا انشاءالله سعی میکنیم جزو آن بحثهای طولانیمان نشود که حالا روی یک آیه گاهی مثلاً هفت، هشت، ده جلسه میمانیم. انشاءالله توی هفت، هشت، ده جلسه بتوانیم کل سوره را تمام بکنیم. مباحثی است که احساس میشود شرایط امروز جامعهمان مرتبط با این سوره است و توجه به این مفاهیم و این معارف خیلی میتواند کمک بکند بفهمیم در چه شرایطی هستیم و بفهمیم چه باید بکنیم. مخاطب این بحث هم خودم هستم و بنده برای خودم انشاءالله این مطالب را عرض خواهم کرد.
این سورهای که به نام مبارک پیامبر اکرم است، از سورههای بسیار عالی قرآن کریم است. فضای این سوره فضای یک تقابل، یک دودستگی، یک دوگانگی بین جبهه حق و جبهه باطل، جبهه مؤمنین و جبهه کافرین است. و این تقابل آنقدری جدی شده و پیشرفته که به حد درگیری رسیده و این درگیری هم آنقدری پیش رفته که اساساً دیگر اینها با هم یک طوری درگیرند که انگار آخرش یکی میماند؛ انگار درگیریهای آخری است که بین اینها، زد و خورد آخریه که دارد رقم میخورد. مسئله خیلی جدی شده است. این سوره را انشاءالله آغاز میکنیم، آیاتش را میآیم جلو ببینیم چه روزیمان میشود انشاءالله توی این جلسات. به عنایت خدای سبحان از برکات و فضایل این سوره این است که همراه داشتن این سوره، یعنی اگر کسی این سوره را بنویسد به گردنش آویزان بکند، حالا توی چیزی بگذارد، یعنی همانطور که محتوای سوره محتوای درگیری با جبهه باطل و شیاطین کفار است، اثر وضعی هم دارد. گفتهاند که باعث حفظ میشود؛ یعنی یک جورایی این سوره حرز است. همراه داشتنش بسیار کمک میکند، قرائتش بسیار کمک میکند، از خطرات حفظ میکند. خواندن این سوره خصوصاً در شبها دفع سحر میکند، دفع شیاطین میکند، دفع جن میکند، دفع خطر و آسیب میکند. انشاءالله امشب اگر توفیقی بود بعد از جلسه بخوانیم این سوره را با همین نیت که انشاءالله دفع خطر بشود از همه جبهه حق و همه مسلمین، خصوصاً رهبر عزیز و فرزانه و بزرگوارمان که به هر حال شرایط کشور شرایط خاصی است و به هر حال دل مؤمنین اضطرابی دارد در این ایام و نگرانیهایی. انشاءالله به فضل و کرم خدای متعال این نگرانیها برطرف بشود و همانطور که طی این سالهای طولانی خدای متعال این رهبر عزیز را در آن آستانههای خطر، وقتی که بمب جلوی ایشان گذاشتند روبروی قلب ایشان، یک آدم معمولی پا شد گفت من چهره ایشان را نمیبینم، این رادیو را برد سمت راست رهبر معظم انقلاب و باعث شد که این تیر مستقیم بعد از انفجار به قلب ایشان نخورد و به دست راستشان بخورد، خدای متعال طی این سالها این شکلی این مرد بزرگ را حفظ کرد. انشاءالله از این به بعد هم تا آن روز آخری که بار این مسئولیت را تحویل صاحب اصلیاش بدهند از مجموعه این خطرات و آسیبها محفوظ باشند و در امان باشند. خب، این سوره پس سورهای است که قرائتش آثار این شکلی هم دارد و در دفع شیاطین و آثار ماورایی هم بسیار اثر دارد این سوره.
خب، آیه اول این سوره میفرماید: «الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ» (سوره محمد، آیه ۱). انشاءالله که بشود مطالبی که مرحوم علامه طباطبایی، رضوان الله علیه، ذیل این آیات مطرح فرمودهاند هم به عرض عزیزان برسد، نکات بسیار خوب و قابل استفاده. اولاً مرحوم علامه میفرمایند که این سوره در مقام توصیف کفار و مؤمنین است. میگوید آقا کافرها کیاند و چه ویژگیهایی دارند؟ اوصاف بدشان کدام است؟ کارهای زشتشان چیست؟ بعد میگوید مؤمنین کیاند؟ چه ویژگیهایی دارند و اوصاف خوبشان چیست؟ و کارهای خوبشان چیست؟ بعد میفرماید که این مؤمنین با این اوصاف خوبی که دارند، این برکات نصیبشان میشود در دنیا و آخرت، این نعمتها را به آنها میدهم، این کرامت را به آنها میدهم. کفار هم بابت این اوصافی که دارند، عواقب نصیبشان میشود و دچار نقمت و هوان میشوند. به تعبیر علامه طباطبایی خوار میشوند، کوچک میشوند، له میشوند. بعد که اینها را مقایسه کرد توی صفتها و کارهاشون در دنیا و آخرت، بعد حالا حرف از درگیری این دو تا با همدیگر میزند. امروز شرایط ما در دنیا همچین شرایطی است. به تعبیر رهبر معظم انقلاب که چند وقت پیش در دیدار یکی از مسئولین لبنانی فرمودند، فرمودند: «امروز هم برای ما، هم برای دشمنانمان، شرایط، شرایط مرگ و زندگی است.» یعنی هر دو توی یک فشاری هستیم که انگار دست و پنجه هر گروهی روی گلوی آن یکی است و هرکی بیشتر بتواند این فشار را تحمل بکند، میماند و آن طرف مقابل میمیرد. شرایط امروزمان این است و قشنگ داریم درک میکنیم. یعنی اسرائیل در آستانه نابودی. حالا وقتی چند وقت قبل این تعبیر را به کار بردم، یکم با شرمندگی گفتم چند ماه پیش، حالا صوتش هم البته کامل انتشار پیدا نکرد. توی مدرسه تعالی دوستان فقط صوتش رو گذاشتن مباحثی که محرم داشتیم و ماه صفر، عرض کردم که شرایط این شکلی است؛ یعنی هم آنها در معرض نابودیاند، هم ما. تعارف و شرایط ما هم یک جوری است که به هر حال خیلی رمق ازمان گرفته شده است، خیلی راه آمدیم و خسته داریم میشویم. به تعبیر رهبر انقلاب: «نزدیکای قلهایم.» نزدیکای قله معمولاً دیگر آدم نفس کم میآورد و ممکن است خسته بشود و جا بزند. خیلی راه آمدیم، یا این تیکه آخر را هم ادامه میدهیم میرسیم به قله، یا جا میزنیم. مثل کسانی که با حضرت موسی بودند، به عمالقه رسیدند پشت در ارض مقدسه. به تعبیر سوره مبارکه مائده، اینها یک گام فاصله داشتند تا پیروزی نهایی. حضرت موسی به اینها فرمود: «حتی نمیخواهد درگیر بشوید، شما همین قدر که وارد ارض مقدسه بشوید، پاتونو توی این سرزمین بگذارید، پیروزید.» هم حضرت موسی فرمود، هم اطرافیانش که یک تعداد اندکی بودند، اقلیتی بودند، فرمود: «همین که بیایید انکم غالبون.» اینها گفتند: «ان فیها قوم جبارین، نه اینها جنایتکارند، به صغیر و کبیر رحم نمیکنند، اذهب انت و ربک انا ههنا قاعدون.» تو و خدایت، خدای موسی. موسی و خدایش. تو با خدای خودت برو، ما هم همینجا نشستیم. پیروز شدی؟ صدا کن بیاییم. شرایط امروز ما این شکلی است.
بعضی فکر میکنند که مثلاً یک جماعتی ما داریم که اینها مثلاً سپاه پاسداران یا فلان اینها میروند میزنند، کار تمام میشود. مثلاً اول طوفانالاقصی بعضی تصور داشتند حزبالله لبنان که وارد نبرد با اسرائیل بشود، کار اسرائیل تمام است. تعارف که نداریم، خالهبازی که نیست، *زو* که نمیخواهیم بازی کنیم. حزبالله لبنان بعد یک سال وارد شد تا اعلام جنگ مستقیم با اسرائیل کرد، به یک هفته همه فرماندههاشو کشته، پنج هزار نفرش رو ترور غیرمستقیم کردند، آسیبهای جدی وارد شد به حزبالله لبنان. بعضی وقتها هی ما میگوییم آقا ما پیروزیم و قدرت فلان اینها، یکم توهمات برایمان میدهد. نشستیم و هی وعده دادن، نه شما قوم آخرینید و پرچم را شما تحویل میدهید و اینها، دیگر واقعاً فکر کردیم که مثلاً ما باید بنشینیم، یک نفری هست میآید میرود، پرچم رو تحویل میدهد. بنیاسرائیل هم همچین توهمی داشتند. گفته شده که ما آن قوم برتر هستیم و به این ارض مقدسه میرسیم، چون اینها قطعاً خدا برایشان نوشته بود: «کَتَبَ اللَّهُ لَكُم». اینها مطمئن بودند که به ارض مقدسه خواهند رسید. خیلی قطعی بود ولی توهم آنها را برداشت. فکر کردند که همین نسلی است که میخواهد برسد، هرجور بروند میرسند، هرجور بشود تمام است. کار بکنیم و نکنیم، زحمت بکشیم و نکشیم، صبر بکنیم و نکنیم، پیروزیم. «اصبروا» اگر صبر بکنید، «بالله» اگر صبر و استعانت از خدا داشته باشید، زمین مال خداست، به هرکی بخواهد میدهد. شرطش به این بود که صبر کنید، از خدا کمک بخواهید.
آن آستانه پیروزی، یک قدمی پیروزی نهایی جا زدند و گرفتار شدند به اینکه چهل سال توی بیابانها آواره بشوند و توی همان بیابان حضرت موسی را هم از دست دادند. رفت روی نسل بعدی. بعد چهل سال، نسل بعدی توفیق پیدا کرد معیت حضرت یوشع وارد این سرزمین مقدس بشود، از این نسل خدا برداشت. اینجوری است، یک قدم مانده بود، حتی کار به جنگ نمیکشید ولی فقط باید نمیترسیدند، نمیترسیدند. ترسیدند. «ان فیها قوم جبارین»، این عمالقهای که پشت این دیوار به صغیر و کبیر رحم نمیکنند. حضرت موسی فرمود: «آره، ولی آنها شما را ببینند، فرار میکنند.» مال این ضعف و میفا بود که ظهور میگفتند شما وارد بشوید تمام است. حتی حاضر نشد تا پشت در بیایند. شرایط امروز ما خیلی شبیه شرایط آن روزگار حضرت موسی است. اگر بترسیم، جا بزنیم، خسته بشویم، کم بیاوریم، احساس کنیم که نمیشود، نمیتوانیم، محکوم به شکستیم و ممکن است خیلی چیزها گرفته بشود و حالا حالاها برود. حالا دیگر کی بخواهد دوباره برگردد و بیاید.
یکی از اساتید ما، فیلمش توی اینترنت هست، بنده هم این فیلم را دیدهام، هم از یکی از دوستان دیگرمان که معروف است اگر اسم بیاورم همه شما میشناسید، از این عزیز هم شنیدهام که ایشان باز به یک بیان دیگری همین خاطره را نقل میکرد از مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت. که این استاد عزیز یک صبحی خدمت آیتالله بهجت بودند، توی دهه هشتاد ظاهراً. خیلی مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت دماغشان پکر بود، خیلی سنگین. به این استاد بزرگوار که اسمشون رو نمیآورم، ایشان هم میشناسید همه، حالا یا شخص ایشان یا یک جماعتی که ایشان بین اینها بودند، فرموده بودند که: «فهمیدید ظهور باز هم عقب افتاد؟» خدایی نقل این خاطره توسط این استاد عزیز در اینترنت موجود است، سایت آیتالله بهجت هم منتشر کرده این خاطره را وحشت. فرمودند که: «فهمیدید ظهور بازم عقب افتاد؟» اینجوری است، اسبابی فراهم میشود، شرایطی فراهم میشود. خدا خیلی ناز دارد، خیلی ناز دارد. یکم همچین شل جواب بدهی و منمن بکنی و لفت بدهی و طاقچه بالا بگذاری و آنجور با شور و شوق و هیجان و اشتیاق نیایی، میگوید: «آها، اینجوری؟ خب باش، یکی دیگه!» نظام آیاتی در قرآن داریم در مورد ارتداد. میفرماید که: «مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ» (سوره مائده، آیه ۵۴). آنقدر طاقچه بالا نگذارید، ناز بیمحلی کنیم، برگردیم، یکی دیگر را میآورد. «أَمْثَالَكُمْ»، کسانی را میآورم که شبیه شماها نباشند، که آن آیه اتفاقاً در همین سوره است. کسانی را میآورم که شبیه شماها نباشند. یک جماعت دیگر را میآورم. افهای نیاییم، برای من فیگور. دُمَغتون باد نکند، فکر نکنید خبری شد. اینجوری است داستان.
خب، اینها خیلی مهم است. فضای این سوره این است، از این تقابل حکایت میکند. خب، خیلی این سوره آیات استثنایی و فوقالعادهای دارد و معارف بسیار نابی در این سوره هستش که بعضیایش در هیچ سوره دیگری در قرآن نیامده است. خب، وارد محتوای این سوره بشویم. این سوره در مدینه هم نازل شده. «الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ». اصلاً از همان اول برنده شروع میکند خدای متعال. هرکی کافر بشود و بخواهد راه خدا را ببندد، خدا اعمال این را گم و گور میکند. «أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ». خب، یعنی چی؟ علامه میفرمایند که: «صَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ» معنایش این است که از راه خدا برگردد، بیاعتنایی کند یا بخواهد راه خدا را ببندد، مانع بشود که کسی بیاید سمت خدا و پیغمبر، این معارف و این حقایق. که ایشان میفرمایند این معنای دوم بیشتر به آیات میخورد. یعنی کسی که مانع بخواهد بشود. بعد این کفار هم کفار مکه بودند و بعدها کسانی که حالا تابع اینها بودند، نمیگذاشتند، سخت میگرفتند نسبت به اینکه کسی بخواهد به پیغمبر رو بیاورد. خیلی توی مضیقه و فشار گذاشته بودند. نه تنها پیغمبر توی فشار بود، فشار شدیدتر به این بود که نمیگذاشتند کسی سمت پیغمبر برود. هزینهها اوایل برای پیغمبر زیاد بود و آن افرادی که دور و بر پیغمبر بودند، هی به مرور هزینهها و فشارها بیشتر شد. دیگر یک جوری شد که کسی جرئت نداشت اسمی از پیغمبر بیاورد. اینجوری میشود گاهی، شرایط این مدلی است. هزینههاش زیاد است. یک زمانی اسم خدا و پیغمبر اینها بورس است. از امام حسین گفتن بورس است، کلاس دارد، خواهان دارد. شما این سالها دیدید دیگر چی شد. سرود جمهوری اسلامی را ورزشکار ما جرئت نمیکرد توی مجامع بینالمللی بخواند، پرچم جمهوری را دوشش بندازد. بابا، «الله» اسم «الله» دارد، این «الله» دیگر هزینه دارد. این که دیگر عکس رهبری نیست. یک زمانی آقای رضازاده، عباس جدیدی عکس رهبری رو میآورد بالا میداد تازه دست کشتیگیر آمریکایی، میگفت: «اینو بگیر دستت.» دهه هفتاد، فیلمشو ندیدین؟ کیا دیدن فیلمشو؟ دهه هشتادی هستیم حل. کشتیگیر عباسی جدیدی به نظرم اول شد. کشتیگیر آمریکایی که خیلی معروف بود توی آن زمان، عکس به نظرم امام رو خودش گرفت، عکس آقا رو هم داد به این کشتیگیر آمریکایی. گفت: «اینو بگیر دستت.» کشتیگیر آمریکایی عکس رهبری را گرفت. حسین رضازاده، حالا اینجا یادمان کردیم از ایشان، من یک وقتی گفتم ایشان نمیدانم روزی ۱۷ تا چقدر تخممرغ میخورد. دوستان گفتند که این تکذیب شده است. البته من بدش را نگفتم، گفتم این زحمت میکشد که اینجور وزنه. بعد که فهمیدیم دیگر با بدبختی شمارهاش را پیدا کردیم و زنگ بزنیم جواب نمیداد و بعد پیامک و فلان و اینها. پیامکی ازش حلالیت طلبیدم. حالا نمیدانم، آخه حلالیت عمومی هم بگیم که هرکی شنیده اصلاحش بکنیم این حرف رو. آقای رضازاده «یا ابوالفضل» میگفت و بعد رهبری خیلی تجلیل کرد و بعد سری بعد هم «یا ابوالفضل»، عکس آقا. بله، یک زمانی این شکلی بود. الان چی؟ یک شرایطی میشود آدم دیگر نماز هم نمیتواند بخواند. «اللّه» هم نمیتواند بگوید. این یکی دو سال افراد چادری معمولی، معمولی، نه چادرهای آنچنانی، چادرهای معمولی میترسیدند. هنوز بعضیها میترسند چادر سر کنند. چه بسا روزگاری بشود که دیگر روسری سر کردن هزینه داشته باشد.
آیتالله بهجت میفرمودند توی حرم امام رضا، خادم امام رضا بعد کشف حجاب با چوب پر میزد خانمها را. میگفت: «از امام رضا حیا نمیکنی روسری سرت کردی؟ نمیدونی جرمه؟ روسریتو بردار.» «از امام رضا حیا نمیکنی روسری سرت کردی؟» اینجوری است. پیغمبر به سلمان فرمود: «معروف، منکر میشود، منکر، معروف میشود.» و اصلا دیگر نمیشود معروف انجام داد. مترو، آقای برگشت گفت: «خانمها حجاب واجب.» همه با هم زدند زیر خنده. چند وقت پیش کسی نوشته بود: «اصلاً دیگر جوک است حجاب واجب است.» «جوک است حجاب داشته باش.» که هیچی. خود همین جمله که حجاب واجب است، جوک است. اینها شرایط آخرالزمان است. به ما وعده دادند: «هذا ما وعدنا الله و رسوله.» یک چیزهایی میشود، یک جورایی میشود. «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ». قلبتان میآید توی دهان. «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ». حنجره، حناجر جمع حنجره است. قلوب میآید توی حنجره. چیزهایی میبینید، امتحانهایی میگیرم، بلاهایی سرتان میآید، مطمئن میشوید باختید، کارتان تمام است. تا آنجا میبرمتان. توی این سوره آیات جلوتر این آیه معروف رو دارد که: «إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْكُمْ» (سوره محمد، آیه ۷). حالا من یکم پریدم آیه جلوتر چون به این کلمه نصرت چند بار توی این آیات اشاره شده است. یک جا میفرماید: «میتوانستم کمکتان کنم ولی گذاشتم امتحان بگیرم». «وَلَو یَشاءُ اللّهُ لَانتَصَرَ مِنهُم وَلٰکِن لِیَبْلُوَ» (سوره محمد، آیه ٤). اگر خدا میخواست نصرت میکرد، ولی من نصرت نکردم امتحانتان کنم. «لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَنَتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَكِن لِّیَبْلُوَ». میتوانستم کمک کنم، کمک نکردم، گذاشتم امتحان بشوید. بعد جلوترش فرمود: «البته کمک کنی کمک میکند.» «إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْكُمْ». وعده رو داد. گفت: «تو کمک من باشی، من کمکتم.» اه، آخ جون پس تمام است. آره تمام است. خب، یعنی الان من برم داد بزنم بگم جمعش کنید؟ خدا هم پشت من. یک داد دیگه میزنم، میگوید: «خدا پشت ماست.» دیدی؟ داد خدا آمد. بعد یکهو داد میزنم میبینم رفیقام همه گذاشتن رفتن و اینها هم با قمه آمدن، گفتن جمع فلان فلان شده. خدا نیامد، منم سلاخی کردند و من به مقام شهادت نائل شدم. پس چی بود؟ خدا کمک میکند. خدا کمک میکند این مگر؟ گفتم اینجا مگه گفتم این مدلی؟ اصلاً من خواستم با خونت کمک کنم بس است. دارم میبرنت شهادت، کمکت کردم دیگر. داشتی میباختی. «رَبِّ إِنِّی مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ» (سوره قمر، آیه ۱۰). خدا من دارم میبازم، کمکم کن. آقای رئیسی این ایام آخر این دعا رو زیاد میگفتند تو ربنی مغلوب فانتصر. خدا کمکش کرد. به شهادت رسید. نبود توی انتخابات بعدی با ذلت و حقارت ببازد. سرافراز شد. خوب بود.
کمکتان میکنم، ولی یک جای دیگر توی قرآن فرمود: «کمک میکنم ولی یُزَلْزِلُوهُمْ حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُو مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ» (سوره بقره، آیه ۲۱۴). آنقدر تکانشان میدهم توی امتحانات. الان حالم یک جوری است ها. یعنی اینها و اما کمکتان میکنم. ولی زلزلوا، آنقدر توی زلزله میاندازمتان تا جایی که پیغمبری که به شما وعده پیروزی داده، نه خودتان، «فَتَیَقُولُ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ» هم پیغمبر، هم کسانی که کنارشند صداشون در میآید. «مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ؟» پس کی؟ پس دیگر کی؟ تمام شد که؟ پس دیگر کی؟ بعد تازه میگوید وقتی اینها صداشون بلند میشود که پس دیگر کی، من چی جواب میدهم بهشون؟ میگویم: «أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ» (سوره بقره، آیه ۲۱۴). صدایت میآید، میبینم پریشان شدی. نزدیک است. میآید نزدیک. «اللَّهُ قَرِيبٌ». نصرت خدا نزدیک است، میآید. نه، حواسم هست. آره، آره، آره. گفتم «آره»؟ خدایا مگر نگفته بودی پیروزی؟ من نگفتم که تو بگویی. گفتم، گفتم که یک کاری بکنی. حواسم هست. «عَلَیهِمْ لِمَنْ یَسُومُهُمْ الْعَذَابَ اِلَی یَومِ الْقِیامَةِ» (سوره اعراف، آیه ۱۶۷). یهودیها رو که من گفتم تا قیامت. دست به صهیونیستی که من دارم دست به دست میکنم از این کشور به آن کشور. یکم اینها توی سرشون بزن، یکم آنها توی سرشون بزن، یکم حماس هیتلر بزند. میچرخانمشان. آن که هیچی. خیلی سر و صدا میکردی توی خیابانها. راه افتاده بودیم. عهد میبندم روزی لازمت بشم، عهد میبندم حاج قاسمت بشم، عهد میبندم مثل بهجت. و مثل بهجت، حمید شادروان معمولی، ارمنیهایی که رفتند از مملکت دفاع کردند، در همان حد فعلاً من راضیام. عهد میبندم. ملودیاش قشنگ بود. میخواندی. چه جوری میگوییم عهد میبندم؟ اینها همه رو نوشتی. جدی جدی نوشته بود عهد بست. بابا، مأمور جریمه میکند. توقف کردم ببینم داروخانه باز است یا نه. وایسادم نوشت. «وایسادی مینویسم.» «سلام فرمانده» توی مدرسه میخواندم، ما رفته بودیم نگاه کنیم برای ما هم نوشتند. این هم عهد پایه کار این نظام.
خب، دارم برایت تیم ملیات را میبازد، میریزند توی خیابان میرقصند. میمانی. اصلاً نظام را ولش کن. ایرانت را لجنمال. جمهوری اسلامی را هم ولش کن. به ایرانت دارند میخندند. پای ایرانت وایمیایستی. جمهوری اسلامی ایرانیام. نیکی ایرانی. از اینها میآورند بهت بگوید: «چطوری ایرانی؟» پیروز کن، نه اینکه هی بزنی توی گوشمان. من نگاه یهودیهاست که از خدا پیغمبر تعریف کنند که خدا پیغمبر پیروزشان کند. بندگی باید بکنی. آمده کاسبی کند. دو بار بگویم: «خدایا دوست دارم، دشمن را میزنی، نابود میکنی؟» میگوید: «سر تو ببینم راست میگویی یا نه؟» اول توی گوش تو میزنم. آنقدر میزنمت تا بگویی: «خدایا غلط خوردم، غلط کردم، ببخشید، من یک چیزی گفتم، دوست دارم فکر نمیکردم دوست دارم معنایش این باشه.» آره، اینجوری است. من مدل امتحانها که از ابراهیم گرفتم. کسی بگوید دوست دارم، منم بهش میگویم تا آخرش میمانی دیگر. قبل انتخابات انصراف میدهد. همین مدلی امتحان میگیرم از الکی قُمپُز در نکنی. نمیگذارم و فلان و اینها. آره دیدی خدا از ادعا بدش میآید. به تعبیر بعضی بزرگان: «خدا بابت ادعا امتحان میگیرد.» خیلی این جمله جمله عجیب و ترسناک است. خدا از ادعا امتحان میگیرد. تلویزیون نشان بده هرکی شهید میشود بعد این شبکه پویا هست، مامانها را نشان میدهد بچههاشونو میآرن میگن: «غصه نخورین، حاج قاسم شهید شده، من این بچهمو حاج قاسم تربیت میکنم.» دوباره چند سال بعد این بچه سید نصرالله. از اول طوفانالاقصی تا موقع شهادتش آفتاب ندیده بود. توی زیرزمین زندگی میکرد. سال به سال آفتاب نمیدید. توی کشوری زندگی بکنی که یک تیکه کویر و بیابان ندارد، همهاش درخت است، جنگل است، دریاست. توی عروس خاورمیانه زندگی کنی، قشنگترین جای دنیا زندگی کنی. پاتو روی ساحل که هیچی، خاکهای زمین هم نتوانست بزاری. توی زیرزمین زندگی کنی. تو که راست میگویی. کسی حسن نصرالله مثلاً میآید دو تا لبیک یا حسین. یعنی باریکلا، امتحانهای خدا این روزهای آخر ازش گرفت. این داستان پیجرها، فرماندهها، غربت محض. این طوفانالاقصی توی شرایطی رقم خورد که اصلاً حزبالله آمادگی درگیری با اسرائیل را نداشت. شاید هرکی دیگر بود، میگفت که آقا مردم غزه با ما هماهنگاند؟ مگر با من هماهنگ کردی که روبروی اسرائیل وایسادی. دیگر حالا خودت حساب کتاباشو کردی، وایسا دیگر. به من چه؟ من شرایطش را ندارم از تو دفاع کنم. من اینجا سوخت ندارم، برق ندارم. لبنان پر از برج. چندین ساعت، چندین ساعت برقاش میرود. مردم ۲۰ طبقه را باید از پله بروند بیایند. بنزین ندارد، گازوئیل ندارد، چند سال است این شکلی است. هفت شب به بعد شهر ارواح است. انواع اقسام فشارهای اسرائیلیهای خبیث جنایتکار. خدا لعنت کند. سالهاست پدر این مردم را درآوردهاند. بعد یکهو امتحانی این شکلی هم خدا از اینها میگیرد. آنور حماس قیام کرده. با من کار ندارد که. اسرائیل که همانجا مثل چی توی گل گیر کرده. دیگر حالا به من چه که بخواهم توی سر خودشون میدانند دیگر. اصلاً با من هماهنگ نکردند. یک کلمه به ما نگفته بودند طوفان میخواهد بشود. مردونگی اینجا نشان میدهد. نه توی گفته بودی: «أوهَن مِنْ بَیتِ العَنکَبوتِ» اسرائیل از بیت عنکبوت سستتر است. الکی گفتی؟ نه، من راست میگفتم. تا آخرش میمانی دیگر. تا آخرش میمانم. میزنما. هستم. همه رفیقاتو گرفتما. میمانی. میمانم. بچهها، دامادها، همه رو میگیرما. میمانم. الان توی آسمان است. «صَدَقوا ما عاهَدوا اللَّه عَلَیهِ». شوخی ندارد این آیه. «صَدَقوا ما عاهَدوا اللَّه عَلَیهِ». بعضیها عهدی که بستن، راست گفتن. آنقدر تکان میدهم با «تُوَالِی» ها، ببینم راست میگویی یا نه. راست باید بگویی. صدق. خیلی صدق. گفتن آقا هرچی هست توی صدق است. بزرگان میفهمند. میخواهم اصلاً سیر و سلوک صدقه است. اصلاً استاد دستور و فلان و اینها، خیلیهایش برای گول زدن خودمان است. نمیگویم غلط است، بد است، نباید رفت، سر جایش درست. ولی بعضیها با همین الحمدالله استاد داریم وارد سیر و سلوک شدیم: «روزها این ذکر را روزی ۸۰۰۰ بار میگویم: یا فتاح، یا فتاح، یا فتاح.» «سبحان ۷۰ بار میگویم». «شبها نمیدانم فلان همسایه گیر راه نمیاندازی؟» به من میگویی: «توی سرت بخورد، نشان بدهی راه انداختی؟» «یا فتاح» به زبانت هم که نیاید، من «یا فتاح» ازت خریدم. چون فتاح رو نشان. «یا فتاح» واقعی.
این صدق در «یا فتاح» است. دروغ بود اینها. گفته کمک کردی، کمک کرد. تا آخر. سید حسن نصرالله. چه اسم قشنگ و عجیب غریبی است این اسمش. داستانها دارد. «نصرالله»، کمک. جانش را داد برای مردمی که حتی مردم کشور خودش نبودند. حتی همعقیده خودش نبوده است. سید حسن نصراللهی که زمانبندی سخنرانیهایش بازی میداد اسرائیل را. یک هفته سخنرانی میکردند میماندند چی میخواهد بگوید. به اینجا رسید که ۸۵ تن مواد منفجره ریختند روی اینها. نصرت تنها. یا ماندند و گفتند تنهات میگذارم. بازم میگویی فقط روزهایی که موشک میزنی میگویی: «جونم خامنهای.» روزهایی که میخورین دیگر چیزی نمیگویی. هر وقت میزنیم فردا شیر میشوی. خفه خون میگیری. صدایت هم بلند است. چرا؟ چون روزی که میخورم، تحقیرش میکنند دیگر. من الان توی دانشگاه چی بگویم؟ پنیری رو زدند، همه دارن مسخره میکنند. مسئلهات این است که دانشگاه یک وقت بهت نخندند! مسئلهات این که ازت چی میخواهند و چیکار باید بکنی و اینها نیست. نمیدانم توانستم گل بحث این سلسله جلساتی که داریم آغاز میکنیم را بگویم یا نه. حالا خودم خیلی. شما الحمدالله همه اهل فهم همین که مثل بنده رو تحمل میکنید، نشان میدهد که چقدر آدمهای خوب و باحوصله و باتقوایی هستید. جان مطلب این است. صحنه، صحنه رویارویی است. لاف در غریبی زدن و توی محله کوچههای خلوت بازی درآوردن و اینها، بله مرگ بر اسرائیل. شیخ صدوق نشستیم در امان و امنیت و اینها. آنجا مرگ بر اسرائیل. یک شادی میکنند که موشک ایران خورده، قتلعامشان میکند. یک شادی به این مردم از توی چادر آمدند بیرون، شادی کردند که موشکهای ایران خورده به اسرائیل. تا صبح نرسیده تعداد زیادیشان را کشته. توی زندان کف زدند که آقا موشک زده ایران. همه رو گرفتن از پشت، چشمها رو بستند، دستها رو بستند. دو جور شادی کردی. بنزین گران میشود، رابطهمان با ولایت فقیه که چه عرض کنم از صدر اسلام و بلکه همه چیز شک میکنی. قیمت طلا را که نگاه میکند، میگوید: «از کجا مطمئن بودم من که قرآن همونی بود که پیغمبر از خدا دریافت کرده بود؟ نکنه اینها رو بافته؟» تا آنجاها شک کرد بر اساس قیمت طلا. بنزین گران میشود در ولایت فقیه. اینها که اصلاً از اول شک داشتیم، ما نقد داریم. حرف مفت است. یک مشت ادعا خریدار دارد، طرفدار دارد. از امام حسین گفتن طرفدار دارد. مداحی برای امام حسین فالوور دارد. قشنگ بخوانی. صدایت قشنگ باشد. سبکهای قشنگ هم مردم گوش میدهند، خوششان میآید. پولها چقدر هم میدهند. جلسات دعوتت میکنند، بنر میزنند، دَم و دستگاه، تشکیلات، هواپیما برایت میگیرند، هتل میگیرند با عزت و احترام. خودت، خانوادهات. بیا برگرد. امام حسین، حسین گفتن که پلو دارد. آن چی بود که؟ ضربالمثل دیگر از تو، دیگر ما توی ذهنمان حک شد. «یا حسین» گفتم برو شام میدهند. هر جا «یا علی» میگفتند، نرو. هول میدهد. «یا علی» موقع «یا علی» نیست.
این داستان «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ». ولی کی؟ «أَنْصارُكُمْ» آن وقتی که دادت بلند میشود. «مَتَى نَصْرُ اللَّهِ». تازه بعدش چی میگویم؟ «أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ». توی شرایطی قرار میدهم که زندان. «حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا» (سوره یوسف، آیه ۱۱۰). آیا ترسناک است حرف میزند؟ نمیدانید که من از شماها دفاع میکنم؟ شما بالاخره مؤمن هستید، آدمهای خوبی هستید. ولی من قبلاً هم هرکی گفت خدا و اینها، پدرش را درآوردم. در جریان هستی؟ یا نه. اصلاً مراد آن لحظاتی هم که این آیات نازل شده، مثلاً مردم آمدند مسجد. آیه نازل شد. یک کارهایی کردم، همه انبیا مأیوس شدند و فکر کردند که اصلاً همه تصویر داشته باشیم در تاریخ از چهره اینهایی که این آیات را شنیدند. چی میگویی؟ دندانهایشان ریخته رفتهاند. یعنی آنهایی که این صحنه آیات را شنیدند در آن لحظه. «اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ» به یأس رسیدند انبیا. «ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا». دیگر کمکم اصلاً خالیبندی بود، دروغ بود. تا یک جاهایی میبرم. اینجوری بشود.
همین بعد شهادت سید حسن نصرالله تعداد زیادی از رفقای درجه یک ما، حالا رفقای درجه دو، درجه سه اینها هیچی. رفقای درجه یک ما، خیده بودم بندگان خدا، تماس، زنگ، پیام: «حاجی چی میشود؟ یعنی تهش خبری از جایی نداری؟ کسی چیزی نگفته؟» چرا، خدا گفته: «پدرتونو در میآرم، ولی تهش پیروزی با شماست.» نه، اینها. نه از اینها که خودم بلدم، از این تجربیات نزدیک به مرگ اینها چیزی ندارد. چرا، یک دانه دکتر بوده تا مطب میرفته برمیگشته. اگر استفاده چی میخواهی کجایی؟ یکی بیاید دلمان را قرص کند بگوید تهش هیچی نمیشود؟ نه، قرص نداریم. یک کاری میکنم از همه دل بکنی، مطمئن بشوی هیشکی به دردت نمیخورد. دلمان قرص آقا است. نگو اینها حرفهای خطرناک است. خدا امتحان سخت میگیرد. دلت به هیشکی بند نباشد. یکهو خبر توی احد پیچید که پیغمبر شهید شده. خیلی سخت است این امتحان. چه جوری امتحان توی آن لحظه آدم چی کار میخواهد بکند؟ علی با چه انرژی من بجنگم؟ تمام شد دیگر. همه گذاشتن رفتند. اسلام تمام شد. باختیم. بابا باختیم. بابا نابود شدیم. بابا ظهور، ظهور اینها. دولت نمیدانم، نزدیک قلهایم و فلان و این حرف است. در بیتالمقدس هرکی گفته بود در بیتالمقدس نماز بخوانیم، کشتن. قاسم سلیمانی، حسن اسدالله، همه رو کشته. میبرند تا آن لب لب لب لب. قشنگ مطمئن میشوی کارت تمام است. آن لحظه آخری که دارند تیغ را انداختن، میخواهند بکنند، بازم میمانی؟ اگر گفتی آره، یکهو میبینی تیغه کار نمیکند. صحنه عوض میشود. یکهو اصلاً کلاً یک چیز دیگر میشود داستان. داستان عجیب غریبی است. مدل کار خداست.
موسی برداشته با چه بدبختی یک تعداد آدم. با چه بدبختی اینها مؤمن شدند. با چه بدبختی دانه دانه برداشته اینها رو با آن اشراف اطلاعاتی امنیتی فرعون که ساحرهای خودشو برداشت، دست و پاشو برید که اینها گفتند ما مؤمن شدیم. ساحران خودش. کسی جرئت داشت ادعا بکند من مؤمنم، مسلمونم. با چه بدبختی موسی دانه به دانه اینها رو جمع کرده، مؤمن کرده. قدم به قدم اینها رو آورده. بعد تشکیلات راه انداخته، اینها رو سرخط کرده. شبکه اطلاعاتی، قرار مدار بین اینها گذاشته. بولتن داده، اطلاعیه داده، فراخوان داده. قرار گذاشتن، قرار شده شبانه حرکت کنند بزنند برن. رفتن لب دریا. رسیدن. به به! آقا فرعون تشریف آوردن با همه رفقا. بفرمایید بفرمایید! به به! دور هم. جمع لب ساحل. بالاخره با هم مینشینیم. یک چیزی با همدیگر. به سلامتی همدیگر. زندگی فرعون بدهی به افلاک بدهیم. حالا نابودمان کردی. رسیدیم به آب. بابا روبرو دریا. میفهمی دریا؟ دریا میدانی چیست؟ حضرت موسی عصا دارد. حالا صحنهها رو تصور کنید. خندهات میگیرد. موقعیتها رو ببینیم چی کار میکنی. مثلاً کسی همچین حرفی به ما بزند توی آن موقعیت. فرعون دوید این همه راه آمده. معمولی دستگیر میشد. میبردت. تا اینجا آمدم دنبالتان با این همه آدم. آب. غصه نخورین. وایسا. چاق، عمل جراحی زیبایی هم کرده. پوستاشم کشیده. خوشگلتر هم شده. هی میگفتی تمام، تمام است. ببین چند هزار تا بچه کشت. دیگر تمام است. چی چی تمام است؟ ما تمام. ببین روبرو دریا. شب تاریک. قایق از کجا میخواهی قایق؟ چند نفر سوار شیم؟ پارو بزنیم تا آنجا. میآورد توی آن لحظه. سؤال آخری که میپرسد میگوید: «گفته بودی خدا» «قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ» میمانی «ثُمَّ اسْتَقَامُوا» (سوره فصلت، آیه ۳۰) یا نه؟ دیگر فرعون آمد. آن لحظه، لحظه حیاتی است. آن لحظه، لحظه جهش است. آن لحظه، لحظه تاریخی و تمدن ساز است. آن لحظه، لحظه، بنده از آن لحظه تعبیر میکنم به «آن مانایی». آن مانایی. آن یعنی بخت. لحظه مانایی یعنی جاودانگی. میبرد تا آن لب لب تیغ. دیگر مطمئن میشوی کارت تمام است. آن لحظه، لحظه جاودانگی است. آن آن مانایی است. لحظهای که فکر میکنی لحظه نابودی است، لحظه مانایی است. لحظه جاودانگی. کارت تمام است. آن لحظه، لحظه پیروزی است. مطمئن میشوی تمام است. «اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ». دیگر خالی خالی. دیگر خشاب تیر ندارد. دیگر هیچ کاری ازت بر نمیآید. همه آنهایی که میتوانستند یک کاری بکنند رفتند. به همه آنهایی که دلت گرم بود. روزهای اول طوفانالاقصی. صداها کلفت. حزبالله برود بزند جمعشان کند. دیگر حزبالله بزند، سپاه پاسداران پشتش میآید جمعشان میکند. حزبالله را زدند. اینور هم توی مملکت خودمان، اسماعیل. حزبالله مگر قرار نبود جمع کند؟ بعدش سپاه جمع کند؟ یکی باید بیاید سپاه مثلاً که جمع کند حزبالله را. کی جمع کند؟ «همهاش با خداست دیگر». خیلی باور نداری. موشکهایت خوش بودند؟ آره موشکپرست یا خداپرست؟ کاری میکنی یک چیزی میگویم. آقای رئیسی اینها. رئیسی اینها. خیلی امیرعبداللهیان اینها. ببرم مرحله به مرحله حالیت میشود. یا بازم ببرم، مثل اینکه هنوز بازم به کسای دیگر امید داری. واهمه میاندازد این حرفها توی دلمان یا نه؟ واهمه دیگر نابود میشویم. یا بعدش امید میجوشد. «لَكُم زادَهُم إيماناً وتَسليماً». وقتی میگویند همه روبروتونند، مگر توقع چیز دیگر داشتی؟ ایمان و تسلیمش بیشتر میشود. حس و حالی که امام داشت. بعد هر شهادتی. که بابا این سال ۶۰ خیلی سال عجیب غریبی است. برهه. حالا مخصوصاً از اول سالش که شروع میشود. اوج میگیرد. فتنه بنیصدر. خرداد ۶۰، عزل بنیصدر. شهادت چمران که توی یک روز بوده. رئیس جمهور الان برداشتن مملکت رئیس جمهور ندارد. شش روز بعد رهبر معظم انقلاب را شیش تا تیر ترور کردند. هفت تیر، کلاً هرچی که مسئولین رده اول بوده به شهادت رسیده. رئیس جمهور انتخاب کردیم. شهریور رئیس جمهور دولت را هم به شهادت رساندند. دیگر همه مطمئن که تمام شد. دیگر انقلاب. دیگر وسط خیابان هم با تیغ موکتبری ریشوها را میگیرند سر میبرند. میزنند. کاری که منافقین میکردند. عکس امام توی آنور هم که صدام دارد همینجور میآید جلو. تقریباً تمام است دیگر. یکهو رئیس جمهور تاریخی تا مرز شهادت رفته. یک دولت میآید. اوضاع برمیگردد.
بعد حالا توی رحلت امام، آنجا باز دوباره همه نگران. تا بیخ میرود دیگر. همه افسرده، دِمَق، پریشان. یکهو ورق برمیگردد. خدا یکهو. خدا کی را برای چه روزی کنار گذاشته بود؟ همه اینها رو برد که سید علی خامنهای رهبر بشود. همه رفتند. سید علی خامنهای. مطهری، بهشتی، مفتح، باهنر. بابا یک نفر دارم برایتان. اصلاً تاریخ آرزو داشت که یک رهبری داشته باشد. با همین دست مجروح، با همین بدن رنجور، با همین مظلومیتی که از پس دولتی که خودش انتخاب کرده بر نمیآید. آنها بهش زور میگویند. توی همین بیت امام توی اقلیت و تنهایی. مسخرهاش میکنند. توی همین اطرافیان خودش. توی حزب جمهوری رفقایی که برایش ماندند. حرفش خیلی خواهان ندارد. توی حزب جمهوری نداشت. بین شماها همینو نگه میدارم. یک کاری میکنم سخنرانی کند. اوضاع دنیا به هم بریزد. از قبل یک سید حسن نصرالله در میآورم. یا قاسم سلیمانی در میآورم. پاکستان را میریزم به هم. هندوستان را میریزم به هم. یمن برایتان درست میکنم. «الوسی» میآورم وسط. وزیر هوایی همینی که اصلاً حساب کتابش را نداریم. به چشمتان نمیآید. بابا! تو کاری که بهت گفتم رو بکن. بکن. هی نشسته میگوید: «نه، آخه اگر این کار را بکنم، آخه آنجوری.» دارم بهت میگویم بیا توی دریا. آقا ما باید برویم به سمت ارض موعود. موسی میگوید: «بزن به دریا، کارت نباشه.» آن لحظه لحظه انتخاب است. برگشتند گفتند که موسی بزنیم به دریا؟ بازم یک شهامت و مردانگی نشان دادند. با همه این عجز و هفت و اشاره به بنی اسرائیل که بنی اسرائیل دارد، زدند به خط. یکهو دیدند دریا وا شد. غرق نشدیم. پس خب حالا الحمدالله نمردیم. ولی خوب. بریم دریا رد شیم. اینها میآیند آنور هیچی. اینجا باز مملکت خودمان. مملکت غریب. چی کار کنیم؟ دریا.
داستان داریم دیگه. تازه الان شب است، صبح هم میشود. فرعون خسته. پیاده. هیچی بابا. فردا صبح داستان است. حالا بریم ببینیم چی میشود. یکم آمدند جلو و آخرین نفر توی دریا درآمد و فلان. همچین سلانه سلانه با آرامش. دارد تمام واقعاً فرعون. تمام. تمام. این دوستمون در «سه دقیقه در قیامت» میگفت: «یک کاخی به من نشان دادند. کاخ سبزی بود. گفتند: "میشناسی اینجا رو؟"» گفتم: «نه.» دیدم خیلی مجلل است. خیلی باشکوه است. خیلی زیباست. گفتم: «نه، من اینجا رو نمیشناسم، تا حالا ندیدم.» گفتند: «این کاخ یزید است. کاخ سبز معاویه است که به یزید رسید.» یک جوری جمعش کردیم. اصلاً آیندگان نمیدانند همچین کاخی بوده. اصلاً کسی خبر ندارد. «بعد گفت به من گفتند که کاخ سفید هم عاقبتش همین است.» یک جوری جمعش میکنند که کسی نفهمد کاخ سفیدی بوده. مثل کاخ سبز یزید. قشنگ تست الکل همانجا رایگان ازتان میگیرند و بعد شماره ساقی که خیلی حرامخور است، نامرد. چی داده بهت؟ صحبت کنم بگویم مرد باش لامصب! بعد دیگر از پارک و موتوری و اینها هم سعی کن نگیری. مطالعه کن در مورد کاخ سفید و قدرت آمریکا و این حرفها. حق وتو و این چیزها. بفهمید چی میگویی. حالا آخوندها گفتند باورت نشود، کاخ سفید یک روز مثل کاخ سبز یزید. زینب کبری کنار گودال قتلگاه. امام سجاد فرمود: «این بدنهای پارهپاره رو این شکلی نگاه نکن. کسی نیست این بدنها رو دفن بکنیم.» چهار نفری هم که میتوانند این بدنها رو دفع بکنن، با دست بسته دارن از این شهر میبرند. دو تا مردی هم که این خانواده دارد دست و پاشان بسته است. این لحظهای که نگاه میکنی که حجت خدا قطعه قطعه شده و حتی کسی حاضر نیست بدن او را دفن بکند. زینب کبری و امام سجاد فرمود: «یک روزی میآید اینجا یک حرمی میشود. دلهای عاشق از همه جای دنیا دلشان پر میکشد برای این قبر. میآیند اینجا طواف میکنند. یَنْسُبُونَ لِذَا تَفْعَلُ مَا. اینجا حرم میشود. بارگاه میشود. پرچمش بلند میشود. روزگاری میشود. أَلَا كَرُّ الْأَيَّامِ وَاللَّيَالِي.» هرچی روز میگذرد، اینجا از رونق که نمیافتد، بلکه رونقش افزایش پیدا میکند. برعکس جاهای دیگر که دیگر تکراری میشود. یک بار میروی دیگر چنگی به دل نمیزند. اینجا یک بار که میآیند از همان سفر حساب کتاب کربلای بعدیشان را میکنند. الان خیلی دلها نگران. یک وقت نکنه اربعین سال بعد کربلالامون تعطیل بشود. توی این درگیریها، درختهای کربلا بسته نشود. محرم میرود، دوباره اربعین میرود، دوباره ایام نوروز میرود، دوباره تابستان میرود. سیر نمیشود. زینب کبری آن روز به امام سجاد فرمود. امام سجاد باورش شد. خیلیها باورشان نمیشد. «اینجا ما حتی نمیتوانیم بدنها رو دفن کنیم.» بعد به ما وعده میدهند اینجا پایگاه زمین میشود. فراعنه میآیند خم کند زائران این حرم رو نمیتوانند. زینب کبری آن روز فرمود. جانم به این بصیرت. جانم به این دل. چه دلی است دل زینب. این دختر امیرالمؤمنین. چه ایمانی است. چقدر قرص. با این دست بسته که چادر از سرش کشیدهاند، تازیانه روش بلند است. خیمههاش را سوزاندند. پاره جگر. تکه تکه کردند همه عزیزانش را گرفتند. هر سری از این عزیزان هر کدام یک وری. معلوم نیست کجاست. دیشب کدام خانه بودیم. کدام تنور بوده. دیشب توی همیشه اوضاعی شوخی نیست. سر عزیزش رو دیروز ظهر منو در آغوش گرفت. با من وداع کرد. چند ساعت از سرش خبر ندارد. بدنش قطره قطره است. هرچی داشت به غارت برده. انگشترش را هم برده. آنجا شرایطی که هرکی نگاه کند میگوید باختیم. تمام شد دیگر. چه نصرتی. دیگر کی میخواهد بیاید. «مَتَىٰ نَصْرُ اللَّهِ». دیگر چی میخواهد بیاید. دیگر کی میخواهد بیاید. دیگر به چه درد ما میخورد. تمام شد. ما به اسارت رفتیم. قدم به قدم طعنه و تمسخر و تازیانه و سنگ و کلوخی است که به سمت ما پرتاب میشود. منزل به منزل ما را تحقیر میکند تا کاخ یزید میبرند. بزم شراب میبرند. چوب خیزران باید ببینم که به این لبها میزنند. اونی که مؤمن نیست، دلش قرص نیست به وعدههای خدا، قدم به قدم اینجا میپاشد از هم. این صحنهها نابود میکند آدم را. چه ایمانی است. تا آنجا میرود. دلش قرص برگشت با صدای رسا به یزید گفت: «وَاللّهِ لَا تَمْحُو ذِكْرَنَا». میتوانی اسم ما رو محو کنی؟ تو میروی، ما میمانیم. نگاه نکن زن و تُو تُو این پست تو. چشم نامحرم بهشون نمیافتد. ولی زن و بچه پیغمبر را منزل به منزل بردی، تحقیر کردی. به اینها نگاه کن. آینده مال ماست. پیروزی مال ماست. آن امام سجادی که توی محاسبه اینها اصلاً نمیگنجید که این آقا توانی داشته باشد. وقتی خواستند یزید دستور بعضی گفتند این آخه دیگر چی دارد، چه جون و پری دارد که این را بخواهیم بکشیمش. این یک دونه رو دیگر بگذار بماند. دیگر اصلاً به حساب نیاوردند. شد این نسل بلند. یکیاش سید حسن نصرالله. یکیاش سید علی خامنهای. یکیاش امام خمینی. از آن که آن روز هیچکی به حساب نمیآورد با دست بسته میبردند و تازیانهاش میزدند. این همه این است. این است. باور به نصرت خدا. این شهدا در آن آستانه قرب خدا قرار گرفتند. به حسب ظاهر نگاه میکنی میبینی همه فرماندهها، حزبالله لبنان به چه اوضاعی افتاد. حفره اطلاعاتی و امنیتی. این پیجرهایی که آسیب دید. ولی خدا اراده کرده. همینها با همین چشمهایی که آسیب دید. با این پیجرها. همین دستهایی که قطع شد. تنهایی که آسیب دید. پاهایی که قطع شد. همینها انشاءالله توی قدس نماز میخوانند. همینها اسرائیل را نابود میکنند. اگر نترسند. اگر بمانند. تا آخرش بمانم، جا نزنم. این خونها غوغا میکند. سید حسن نصرالله تازه شروع شده. اینها فکر کردند کابوس سید حسن برایشان تمام شد. نه، تازه شروع شده. تازه این آغاز ماجراست. قاسم سلیمانی تازه شروع شده. شهادت اینها غصه است، غم است. ولی کار اینها تمام نمیشود. آیات بعدی این سوره است که انشاءالله جلسات بعد با همدیگر میخوانیم که تازه کار اینها شروع میشود. تمام نمیشود کار اینها.
شب جمعه است. اولین شب جمعه یک سید حسن نصرالله. مهمان سیدالشهدا. خوش به حالش. گفتند کربلا هم دفنش میکنند. خیلی سال بود حسرت کربلا به دل سید حسن نصرالله بود. از زیرزمین خانه خارج نمیتوانست. مجلس روضه نمیتوانست برود. امام حسین چقدر قشنگ تلافی میکند برایت. آغوش باز کرد: «پسر عزیزم بیا کنار خودم.» دیگر تا ابد میتوانی کربلا. تا ابد پیش خودم. «دیدی به عهد وفا کردم؟ دیدی تحمل کردی؟ آخرش برد با تو بود؟ دیدی تو را از این به بعد کنار حبیب جا میدهم؟ کنار علیاکبرم بهت جا دادم؟ دیدی کربلاییات کردم؟ دیدی خریدمت؟» روزهای غربتت تمام شد. روزهای آخر خیلی تنها شدیم. هی عکسها را منتشر میکرد اسرائیل: «همه را زدیم. فقط سید حسن نصرالله مانده.» این روضه شب جمعهمان از کنار این شهدا، این علما، این خوبان در این مقبره تقدیم به روح شهید سید حسن نصرالله و همه شهدا. خیلی تنها شد روزهای آخر. آخرین سخنرانی که کرد، گفت در شهید فواد گفت: «من با این شهید خداحافظی نمیکنم. میگویم به امید دیدار.» زود هم ملحق شد. «به امید دیدار.» معلوم بود دیگر دلتنگ است. دیگر سختش بود. خیلی رفتند، همه رفقا رفتند. خیلی سختش بود. ولی سید حسن با عزت رفت. لحظه آخر رفقایش دورش. لذا گفتند این اخباری که منتشر شده، گفتند پیکر عزیز سید حسن ذرهای آسیب ندیده. از استنشاق سم بوده که به شهادت رسیده. این اصحابش، دور و وریهاش همه آمدند به حمایتش. خودشان را سپر کردند. اصلاً آن محافظ معروف بود، به سید سپر میگفتند. این همیشه سپر است برای سید حسن نصرالله.
آره، گفتم بگویم آخرش اونی که تک و تنها وایساد. «نَظَرَ مَرَّةً إِلَى يَمِينِهِ وَ مَرَّةً إِلَى شِمَالِهِ فَلَمْ يَرَ أَحَداً مِنْ أَصْحَابِهِ.» یک نگاهی به راست کرد، یک نگاهی به چپ کرد، دید هیشکی نمانده. رو کرد به لشکر دشمن گفت: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُ آلَ رَسُولِ اللَّهِ؟» بابا شماها یک جا مردانگی داشته باشید. یکیتان بیاید از این حرم دفاع کند. اینها زن و بچه پیغمبرند. اصحابش را صدا زدند. مسلم را صدا زدند. حبیب را صدا زدند. فرمود: «تنها شدم.» «السَّلَامُ عَلَی الْمَهَامِی مِن غَیرِ مُعِینٍ». امام زمان توی زیارت ناحیه اینطور سلام میدهند: «سلام بر آن حمایتی که یاور نداشت.» یعنی چی؟ هرکی زمین خورد، خودش اباعبدالله آن شهید توی دست و بال دشمن نمانده. میخواستند زندهزنده ذبح کنند. میخواستند اِرواح کنند. میخواستند عریان کنند. میخواستند تحقیر کنند، به جنازهاش بخندند، جنازهاش برقصد. نمیگذارد. نمیگذاشت. وقتی نوبت خودش من روزهام را تمام کنم. عبارت مقتل این است. این روضه، روضه ظهر عاشوراست. سخت است اینجا میگویم. انشاءالله دعا کنند شهدا. انشاءالله سید حسن نصرالله واسطه ما باشد امشب. سفارش ما را به امام حسین بکند. دفن نشده ولی همه خیالشان جمع است. کسی جرئت ندارد به این پیکر جسارت کند. مقبره میگوید لحظه آخر از شدت بیکسی در آغوش استاد از امام حسین دفاع. «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ» و «یَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَموا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبونَ».
خدایا در فرج آقا امام زمان تعجیل بفرما. قلب نازنینش را از ما راضی بفرما. عمر ما را نوکری حضرتش قرار بده. نسل ما را نوکران حضرتش قرار بده. اموات علما، شهدا، فقها، امام راحل، ارحام، ملتمسین را از سفره با برکت اباعبدالله متنعم بفرما. شب اول قبر ما را میهمان اباعبدالله قرار بده. خدایا ما را به این شهدا ملحق بفرما. عاقبت جان دادن در راه خودت قرار بده. رهبر عزیزتر از جانمان را از همه بلایا، آسیبها، گزندهای مادی و معنوی، دنیوی و اخروی، زمینی و آسمانی، به دستهای قلم شده قمر بنی هاشم مصون و محفوظ بدار. شر بدخواهان و دشمنانش را به خودشان برگردان. نابودی اسرائیل را به نسل ما، به دیدگان رمقگرفته ما نشان بده. به فضل و کرمت بیماران اسلام، مجروحین، معلولین، جانبازان را شفای عاجل و کامل عنایت فرما. امت اسلام را پیروزی نهایی عنایت بفرما. هرچه گفتی و صلاح ما بود. هرچه نگفتیم و صلاح ما میدانی برای ما رقم بزن.
برای ثبت نظر ابتدا وارد شوید.
جلسات مرتبط
سخنرانیهای مرتبط
محبوب ترین جلسات آن مانایی
جلسه چهاردهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه پانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش اول
آن مانایی
جلسه شانزدهم، بخش دوم
آن مانایی
جلسه سوم
آن مانایی
جلسه چهارم
آن مانایی
جلسه پنجم
آن مانایی
جلسه ششم
آن مانایی
جلسه هفتم، بخش اول
آن مانایی
در حال بارگذاری نظرات...